۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

از پولانسکی تا مخملباف























اکتبر 13, 2009 با aleborzma

بصير نصيبي خبردستگیری رومن پولانسکی به سرعت در دنیا پیچید به خصوص درجامعه سینمایی تعجب بسیاری را برانگیخت. «رومن پولانسکی فیلمساز برجسته لهستانی الاصل و سازنده فیلم های معروفی چون «بچه رزماری» و «شهر چینی» در شهر زوریخ براساس حکم جلبی که ۳۱ سال پیش در آمریکا برعلیه او صادر شده بود، توسط پلیس سوییس بازداشت و زندانی شد.

رومن پولانسکی در سال ۱۹۷۷ در ایالت کالیفرنیا متهم به خوراندن مواد مخدر و الکل و تجاوز به یک دختر ۱۳ ساله شد اما پس از آزادی به شرط سپردن یک وثیقه مالی و پیش از حضور در جلسه دادگاهی که برای رسیدگی به این اتهامات برگزار می شد از ایالات متحده آمریکا گریخت و ساکن فرانسه شد.

رومن پولانسکی که برای شرکت در یک جشنواره و دریافت یک جایزه سینمایی به زوریخ سفر کرده بود هم اکنون در زندانی در این شهر در شرف استرداد به کالیفرنیا برای محاکمه و زندان احتمالی به سر می برد»

پولانسکی دختر 13 ساله- سامانتاگیمر-را به هنگام عکس برداری برای مجله ای فریفت به خانه ییلاقی جک نیکلسون کشاند به او مشروب مفصلی خوراندبه مصرف مواد مخدر وادارش کرد وسرانجام به او تجاوز کرد. البته اواتهام تجاوز را نپذیرفت اما به همخوابگی با دختر نا بالغ اعتراف کرد. اما قبل از صدور رای نهایی از امریکا گریخت ودیگر به این کشور برنگشت .حتا وقتی برای کارگردانی فیلم پیانیست اسکار 2003 به او تعلق گرفت جایزه اش را غیابی دریافت کرد.

هر اتفاقی در دنیا که با جرم وجنایت مرتبط باشد حضور نکبت بارنظام اسلامی را یادآوری می کند. به خصوص که جرم پولانسکی تجاوز عنوان شده است. در جمهوری اسلامی سالهاست که در زندان ها به زندانیان چه مرد وچه زن تجاوز می شود. ایا در این 3 0 سال وهمان سالها که کروبی وموسوی هم مغضوب نشده بودند. هیچگاه صدای اعتراضی از آنها شنیدیم ونه فقط تجاوز بلکه شکنجه های دیگر قرون وسطایی هم سالهاست در ج. اسلامی با شقاوت وبی رحمی اعمال می شود. ایا فرمانده هان این گونه شکنجه ها مجرم نیستند؟ پس چرا سبز پوشان وخاتمی چیان در این اندیشه هستند که شکنجه وتجاوز در زندان های جمهوری اسلامی را فقط به بعد از خیمه شب بازی اخیر زیر عنوان انتخابات محدود کنند؟حتا قتلگاه کهریزک، به گفته احمد باطبی به هنگام ریاست خاتمی بناگذاشته شد اما بعداز انتصابات اخیر سید اصلاحات نگران وجود چنین مکانی شده است!اما خواست مردم غیر وابسته به رژیم از جنس دیگریست .دور نیست روزی که به اراده وخواست مردم همه فرمانده هان وفرمانبران شکنجه وتجاوز در زندان ها به دادگاه سپرده شوند. یک دادگاه واقعی نه بیدادگاه های جمهوری اسلامی.

اقدام برای محاکمه پو لانسکی مارا متوجه مسایل دیگری هم مرتبط با این پرونده می نماید.

گفته می شود که باید رفتار واعمال فیلمسازانی که در جهت حفظ وبقای ج. اسلامی اقدام کرده. نادیده گرفت چون هنرمند هستند وبه زعم آنها فیلمهای خوبی ساخته اند. خب مگر رومن پولانسکی هنرمند کم ارزشی است ؟یک پلان نخستین کار سینمایی پولانسکی «چاقو در آب» می ارزند به اکثر آثار فستیوالی جمهوری اسلامی.پس چرا دادگاه به دلیل ارزش های سینمایی کار های پولانسکی حاضر نیست از تعقیب او صرف نظر کند؟ پولانسکی 31 سال پیش ویک بارجرمی مرتکب شده ومحسن مخملباف سالها در بافت این حکومت بوده در شکار مخالفان وتحویل آنها به لاجوردی در گروه بلال حبشی مستقیما دخالت داشته است. اما نه تنها محاکمه نمی شود بلکه کلی هم ادعا دارد ،نماینده ارتجاع سبز است وبه پارلمان اروپا دعوت می شود. ممکن است گفته شود این اعمال به گذشته مربوط است اما این گونه جرمها شامل مرور زمان نمی شود همچنان که جرم 31 پیش پولانسکی شامل مرور زمان نشد. دایم گفته می شود که مجرمین جمهوری اسلامی که از هیچ جنایتی روی گردان نبوده اند اما چون به اندشبه اصلاح طلبان پیوسته اند دیگر تغییر کرده اند پس بخشیده شده اند حتا اگر اینان واقعا هم تغییر کرده بودند که اینگونه نیست. اجتماع حقی دارد که هیچکس حتا کسی که جرم نسبت به او اعمال شده هم نمی تواند حکم به بخشایش بدهد. قربانی پولانسکی هم اکنون زن میان سالی است که دوفرزند هم دارد او از دادگاه خواسته است که پو لانسکی را ببخشد اما این خواست او پذیرفته نشده است. پولانسکی 75 ساله از آن زمان به بعد دیگر هیچ سوء سابقه ای در کارنامه اش ثبت نشده اما مخملباف ونظایرش هنوز در اندیشه حفظ نظام وبرگشت به اندیشه ارتجاعی وفاشیستی خمینی هستند. شاکیان مخملباف نه تنها او را نبخشیده اند بلکه خواستار محاکمه او هستند اما او همچنان با افتخار، ارتجاع سبز موسوی را نمایندگی می کند. باید امکانی فراهم کرد تا شکنجه گران، مجرمان،تجاوز گران به دست دادگاه سپرده شوند با بهره از بهترین امکانات قضایی در دادگاه هایی که برای هیچ کس حتا خامنه ای حکم اعدام صادر نمی کند محاکمه شوند و نسبت به جرمشان عقوبت ببینند . هیچ بعید نیست تا چند ماه دیگر که موقعیت رژِیم از این هم شکننده تر ومتزلزل تر می شود عاملان جنایت های این ماه ها که هوا را پس می بینند ادعا کنند دیگر تغییر کردند بلا فاصله هم یک مچ بند ویا شال سبز به خود وصل کنند. قابل پیش بینی است که با اسقبال باند دوم خردادی، لابی ها ،توده ای های پیک نت و… قرار خواهند گرفت اما آیا مردم که به چشم خود شاهد فجایع این ماه ها بودند.اجازه می دهند فاسدان با ماسک تغییر بار دیگربه میدان برگردند؟ اگر بخواهیم حرکت ها وجنبش های مردمی به ثمر برسد نباید اجازه دهیم فرصت طلبان ، فرمانده هان وفرمانبران جنایت های اخیر به مانند چپاول گران و قاتلان ودزدان 31 نظام اسلامی باماسک سبز ویا هر ماسکی بدون بازخواست در اجتماع بمانند در صورت تعلل آیاقادرخواهیم بود محیطی پاک و سالم بسازیم؟
منبع: سايت ديدگاه
ww.cinemaye-azad.com

عطاالله مهاجرانی که در دوران خاتمی وزیر ارشاد بود



عطاالله مهاجرانی که در دوران خاتمی وزیر ارشاد بود، در مطلبی که اخیرا منتشر کرده ، سکوت اصلاح طلبان در مقابل کشتارهای سال 67 را مورد انتقاد قرار داده. در شرایطی که خود حکومتیان هم دیگر به بقای نظام جمهوری اسلامی امیدی ندارند، افرادی که سالها در جنایات این رژیم سهیم بوده اند، به صدا درآمده اند و سعی میکنند جایی برای خود در میان اپوزیسیون دست و پا کنند.

آقای مهاجرانی تازه بعد از 21 سال و در شرایطی که نظام در حال فروپاشی ست، به یاد قربانیان 67 افتاده. ولی یادش رفته در مورد جنایات دیگر خودش و نظام جمهوری اسلامی اظهار نظر بکند. حدود 11 سال پیش، بعد از اینکه فیلمهایی از صحنه های سنگسار در تلویزیون های غربی به نمایش درآمد و موجب انزجار جهانیان از نظام جمهوری اسلامی شد، مهاجرانی نه تنها سنگسار را زیر سوال نبرد، بلکه در فکر این بود که چگونه میتوان به اجرای احکام وحشیانه سنگسار ادامه داد، بدون اینکه جهانیان با خبر شوند.

عطاالله مهاجرانی در مصاحبه با روزنامه فردا، 19 فروردین 1377:

"در مورد نحوه اجرای سنگسار، دو نظریه وجود دارد، یکی اینکه میتوان حکم را در یک محیط بسته و محدود اجرا کرد و دیگر اینکه حکم را میتوان در یک فضای باز انجام داد، حالا باید دید حکمی که در فضای باز اجرا شد و بعد آمدند و از آن فیلمبرداری کردند و سپس در خارج پخش شد، خوب است یا خیر؟"

عطاالله مهاجرانی در مصاحبه با روزنامه رسالت، 18 فروردین 1377:

"ما باید مصلحت کشور را در یک فضای باز تبلیغات جهانی در نظر بگیریم، و اگر فیلمی از سنگسار در تلویزیونهای دنیا نشان داده شد به مصلحت ماست؟ و اگر به مصلحت نیست میتوانیم همان شهادت طایفه یی محدود از مومنان را در نظر گرفته و حکم را اجرا کنیم و از آسیبهای تبلیغاتی در امان بمانیم."

بیجاست اگر انتظار داشته باشیم که کسانی مانند مهاجرانی "صادقانه" با گذشته خود برخورد کنند. اینها دستشان آنچنان به خون مردم آلوده است، که راهی جز طفره رفتن و دروغ گفتن ندارند

روز آنلاین، حمزه فراحتی و پروژه‌ی سفید سازی

اکتبر 13, 2009 با aleborzma

ایرج مصداقی
محسن درزی«روز آنلاین» مطلبی را تحت عنوان «چاپ ویژه کتاب» به قلم پرستو سپهری به شرح زیر درج کرده است:

«کتاب خواندني و ارزشمند ” از آن سال ها و سال هاي ديگر” پيشتر در اين صفحات معرفي شده است. حمزه فراحتي نويسنده کتاب، در بخش هاي پاياني اثر خود، متني از يک زنداني سياسي را آورده است. نويسنده – محسن درزي – واقعيتي را تصوير مي‌کند که به يک داستان استادانه پهلو مي‌زند.»

پرستو سپهری با چنین پیش ‌در‌آمدی داستان «آن شب» را که محسن درزی «زندانی دو نظام»! نگاشته، معرفی می‌کند. داستانی که به‌شکل رذیلانه‌ای سرهم‌بندی شده است. موضوع آن چیزی نیست جز وارونه جلوه دادن شرکت محسن درزی در جوخه‌ی اعدام در سال ۶۰ در زندان اوین. داستان او را می‌توانید در آدرس زیر یا در کتاب آقای فراحتی بخوانید:
http://www.roozonline.com/archives/2007/02/002351.php
شناختم از حمزه فراحتی در این حد است که همراه صمد بهرنگی به وقت مرگ بوده و بعدها در زمره‌ی یکی از گردانندگان سازمان اکثریت در سیاه‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان در پیش‌برد سیاست‌های ضد مردمی این سازمان دست داشته و عاقبت نیز در جریان دادگاه میکونوس مورد بازجویی پلیس آلمان قرار گرفته است. از ارتباط امروزی حمزه فراحتی و محسن درزی بی‌‌اطلاعم، فقط می‌دانم هر دو اکثریتی بوده‌اند و امروز دوش به دوش هم در «اتحاد جمهوری‌خواهان» حواسشان جمع است که رژیم جمهوری اسلامی نیفتد.
کتاب «از آن سال‌ها و سال‌های دیگر» را نیز نخوانده‌ام، فقط توضیحات و نقد باقر مرتضوی در مورد بخشی از کتاب را در سایت‌های اینترنتی خوانده‌ام.
آن‌هایی که نوشته‌های مرا و به ویژه مصاحبه‌‌ام با نشریه‌ شماره‌ی ۹۷ آرش را خوانده‌اند، می‌دانند با توابانی که گذشته‌ی خود را نقد کرده و تلاش می‌کنند به راه زندگی بازگردند، هیچگاه از موضع کینه‌ورزی و عناد برخورد نکرده و نمی‌کنم. اما همیشه حساب جنایتکاران و به ویژه آن دسته از جنایتکاران را که سعی در قلب واقعیت دارند، جدا کرده‌ام و محسن درزی یکی از آن‌هاست. اطلاق نام «زندانی سیاسی» به او توهینی است به زندانیان سیاسی رژیم خمینی. در مصاحبه با آرش هم بدون نام آوردن، به او تحت عنوان «زندانی دو نظام» اشاره کرده‌ام.

http://www.arashmag.com/content/view/628/47/
محسن درزی یکی از پلیدترین کسانی است که در طول دوران دهساله‌ی زندانم دیدم. او در جوخه‌ی اعدام شرکت کرده بود و با افتخار از این که تیر خلاص «ضدانقلاب» را زده، از عمل جنایتکارانه‌اش دفاع می‌‌کرد. او یکی از قدیمی‌ترین و در عین حال کثیف‌ترین توابان قزل‌حصار بود. در کوله بار زندان او چیزی نیست جز خیانت و دریدگی. گفته می‌شد (درجه وثوق آن بر من مشخص نیست و برای همین در کتاب از آن یاد نکردم) وی در اعزام ۲۰ زندانی شریف مارکسیست از قزل‌حصار به اوین در دیماه ۶۰ نیز دست داشته است. حداقل ۸ نفر از آن‌ها به جرم داشتن تشکیلات در زندان، به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند و بقیه به زیر شکنجه‌های هولناکی برده شدند. در سال‌های اولیه دهه‌ی ۶۰ تجربه‌ی محسن درزی با همه‌ی رذالتش، پیوسته مددکار حاج‌داوود و اطرافیانش در سرکوب زندانیان سیاسی بود چرا که آن‌ها تجربه‌ای در برخورد با زندانیان سیاسی نداشتند. من در بند ۱ واحد ۳ قزل‌حصار با محسن درزی هم بند بودم.

ظاهراً روز آنلاین و گردانندگان معلوم‌‌الحال آن به همراه حمزه فراحتی مسئولیت پروژه‌ی «سفیدسازی» یکی دیگر از کسانی را که دست در خون و جنایت دارد به عهده گرفته‌اند و در این راه، غیر شرافتمندانه می‌کوشند تا از این «جنایتکار» چهره‌ای‌ «مظلوم» بسازند.

در جلد دوم کتاب نه زیستن نه مرگ، «اندوه ققنوس‌ها»، چاپ دوم، صفحه‌‌های ۱۰۵ و ۱۰۶ در مورد محسن درزی نوشته‌ام:
«از دیگر توابان بند که وظیفه‌ی برخورد تئوریک با افراد را به دوش می‌کشید، محسن درزی، یک اکثریتی که سابقه‌ی زندان زمان شاه را نیز داشت، بود. او در جوخه‌ی اعدام نیز شرکت کرده بود و مدعی شده بود که تیرخلاص ضدانقلاب را زده‌ و به انجام آن نیز مباهات می‌کرد. وی از ابتدای دستگیری در سال ۶۰ ، جزو توابان بندهای مختلف بوده و جنایات متعددی را مرتکب شده بود. وی در ضرب و شتم‌ها شرکت نمی‌کرد ولی خط و ربط اصلی بند را تعیین‌ می‌کرد. همیشه عناصری مانند او کنترل مسائل را در دست داشتند و افرادی آلت‌ دست آن‌ها شده و نقش بازوی نظامی‌شان را بازی می‌کردند. روزی متوجه شدم که این فرد بی‌مقدار و پست، جمعی از توابان را دور خود جمع کرده و ضمن ارشاد آن‌ها، مدعی است که: ما را بگو مدت‌ها در کتاب‌ها به دنبال چه گوارا و هوشی مین و… می‌گشتیم، در حالی که هزاران بالاتر از آن‌ها در کنار ما و یا در جبهه‌های جنگ قرار دارند و ما آن‌ها را نمی‌دیدیم. البته اشاره‌اش به بسیجی‌ها و پاسداران بود!»
من که وقاحت او را می‌شناختم، در زیرنویس همان صفحه چنین آوردم:
«او دارای پناهند‌گی از کشور سوئد است و گویا در جنوب آن کشور زندگی می‌کند. لابد حالا به مقام شهروندی سوئد نیز رسیده است. اخیراً با امضا کردن بیانیه‌‌ی “اتحاد جمهوری‌خواهان ایران”، در جمع دوستان اکثریتی‌اش وارد شده و پز “روشنفکری” و “دمکرات‌منشی” و “جمهوری‌خواهی” را نیز می‌دهد و چه بسا که کباده‌ی زندانی سیاسی دو نظام را نیز می‌کشد!»
داوری‌ام درست بود، وی با پررویی تمام در نوشته‌ی «داستان من» کباده زندانی دو نظام را می‌کشد.
در صفحه‌ی ۱۰۷ همان کتاب ضمن شرح واقعه‌‌ای دردناک، چنین نوشتم:
«شهنام شرقی که به سرنوشت دردناکی دچار شده بود، هم‌بند ما بود. در ۲۷ اسفند سال ۶۱ هنگامی که در بند ۲ واحد ۱ به سر می‌برد، خواهرش بهناز برای دیدار او به قزل‌حصار مراجعه کرده بود. محمد‌رضا جبلی مسئول انتظامات جلوی در زندان وی را در مقابل چشمان فرزند خردسالش میان درِ الکترونیکی زندان گذاشته و باعث مرگ فجیع او شده بود. در صورت جلسه دادگاهی که بعدها برای رفع و رجوع جنایتی که مرتکب شده بودند، ترتیب داده شد، آمده است که سر بهناز “بین درب و میله آهنی و قسمتی از جدار چهارچوب قرار گرفته و له شده است”. (کپی صورت جلسه‌ی دادگاهی که برای رفع و رجوع جنایت تشکیل شده بود، در آخر کتاب به پیوست است.)
در همین گزارش تأکید شده که او “در اثر فشار و له شدن صورت و ضربه به سر فوت کرده است”. حاج داوود دو نفر از زندانیان را که برای بیگاری به محوطه‌ی زندان برده شده بودند، مجبور به انتقال پیکر بهناز به بهداری می‌کند. سپس برانکاردی را که با آن جنازه را حمل کرده بودند، به آتش می‌کشند. چرا که مدعی بودند “نجس ” شده است. پس از این حادثه به جای مرهم گذاشتن بر زخم‌های شهنام و تلاش برای جبران این جنایت، حاج داوود او را خواسته و به وی پیشنهاد کرده و سوگند خورده بود در صورتی که در مقابل دوربین حاضر شده و اعلام کند که خواهرش توسط “منافقین ” کشته شده از همان‌جا آزاده شده و می‌تواند زندان را ترک کند. او پس از انتقال به بند ۱ تحت فشار شدیدی قرار گرفته بود و حتا اجازه‌ی گفت‌وگوی ساده با کسی را نیز نداشت و به اتاقی فرستاده شده بود که اکثریت ‌آن‌ها تواب بودند. در بدو ورود، محسن درزی که به نمایندگی از سوی تواب‌ها مسئول اتاق هم بود به او گفته بود: حاج داوود مسئولیت بًراندن تو را به من سپرده است. شهنام تنها او را به تمسخر گرفته بود. خواهرش آمده بود که او را ملاقات کند و جان بر سر این کار گذاشته بود و حالا از شهنام می‌خواستند که خون وی را پایمال کند.»
اگر «ادب» اجازه می‌داد، می‌نوشتم شهنام که شدیداً‌ تحت فشار بود، در پاسخ وقاحت و چشم‌دریدگی او چه واکنشی نشان داده و چه گفته بود که باعث ترس و واهمه‌ی محسن‌ درزی شده بود.

موضوع دیگری که بایستی یادآوری کنم و لابد محسن درزی آن را فراموش نکرده، سیلی‌ای است که در همان ایام از شهنام شرقی در اتاق‌شان نوش جان کرد. موضوع بر‌می‌گشت به سوءاستفاده جنسی‌ او از یک بیمار و معلول روانی.

اگر محسن درزی تکذیب می‌کند می‌توانم از شهنام شرقی بخواهم که شرح ریز ماجرا را آن گونه که اتقاق افتاده بدهد. لابد محسن درزی فراموش نکرده است وقتی که در جریان کنسرت سیما بینا در استکهلم با شهنام شرقی مواجه شد، چگونه فرار را بر قرار ترجیح داد.

محسن درزی در نوشته‌اش از عشق خود به همسر و فرزندش می‌گوید و سپس می‌نویسد: «شاهنامه يعني سعيد سلطانپور. يعني مظلوميت سياوش». او به این ترتیب برای سفید کردن خود به «مظلومیت» سعید سلطانپور آویزان می‌شود و از پیکر سوراخ سوراخ شده‌اش بالا می‌رود. یادش رفته که در زندان برای آزادی زودرس و برخورداری از امکانات بیش‌تر «مظلومیت‌» را در چهره‌ی جانیانی چون حاج‌داوود و لاجوردی و پاسداران جنایتکار زندان می‌دید و برای پایمال کردن خون بهناز شرقی‌ها نقشه می‌کشید. چه جان‌های شیفته‌ای که به خاطر گزارش‌های او به زیر هشت برده شدند و مورد شکنجه قرار گرفتند. چه پدران و مادرانی و چه همسران و کودکانی که در پشت دیوارهای قزل‌حصار پرپر زدند تا او چند صباحی زودتر به مرادش برسد. چه انسان‌‌هایی که بر اثر القائات او به تباهی و ننگ کشیده‌ شدند. محسن درزی و مسئولان پروژه‌ی «سفیدسازی» تلاش می‌کنند، تا چهره‌ی افشا شده‌ی او را بیارایند. در این زمانه‌ی پر نیرنگ دور نیست که از این «جنایتکار» چهره‌ی یک «قهرمان» حقوق بشر و یا انسان «رمانتیک» نیز بسازند.

روی سخنم با حمزه فراحتی و مسئولان روز آنلاین نیست. روی سخنم با همه‌ی دردمندانی است که زخم رژیم و جنایتکارانش را بر دل و جان دارند.

اجازه ندهید با انتشار متن‌های سرشار از نیرنگ و فریب، پیکر جاودانه فروغ‌هایمان را دوباره سوراخ سوراخ کنند و شلاق بر بدن رنجور شکنجه‌شدگان فرود آرند.

دوستان! من نه تنها «قهرمان» نبوده‌ام بلکه ادعایی هم ندارم و ضعف‌های خاص خودم را نیز داشته‌ام. در این‌جا صحبت بر سر اعتراف زیر شکنجه نیست. صحبت بر سر ندامت از گذشته نیست. صحبت از کودکی و سادگی نیست، صحبت از فریب خوردن و نشناختن دشمن نیست، صحبت از ضعف و سستی فردی نیست بلکه صحبت از مشارکت فعال و به اختیار کسی است که به اندازه‌ی کافی سرد و گرم دنیا را چشیده بود و بدون آن‌که تحت فشار خاصی بوده باشد در جنایت و همکاری با فاشیسم درنگ نمی‌کرد. صحبت از پستی و فرومایگی‌ است. صحبت از فرو رفتن گرگ در لباس میش است. صحبت از خنده‌ی کریه جانیان، بر هزاران شهید آویخته بر دار است. صحبت از به سخره گرفتن خون‌های پاک هزاران شهید راه آزادی و عدالت است.
دوستان! اجازه ندهید محسن درزی و امثال او بار دیگر بر چهره‌ی دردمند زندانی سیاسی رژیم خمینی پنجه کشند.
راستی ما را چه پیش آمده است که جنایتکاران در میدان ما یکی پس از دیگری به صحنه آمده و خط و نشان می‌کشند. دوستان! سکوت جایز نیست. هموطنان، آنانی که محسن درزی را نمی‌شناسید، این نام و چهره‌‌ را به خاطر بسپارید.
ایرج مصداقی ۲۶ بهمن
۱۳۸۵

به اعتراضات مدنی خود تا بازگشت جمهوریت و آزادی ادامه خواهیم داد

نجمن اسلامی دانشجویان دموکراسی‌خواه دانشگاه تهران:

انجمن اسلامی دانشجویان دموکراسی‌خواه دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران با صدور بیانیه ای به مناسبت آغاز سال تحصیلی اعلام کرد تا بازگشت جمهوریت و آزادی ادامه خواهیم داد.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر این انجمن در بیانیه خود ضمن بررسی و یادآوری وقایع پس از انتخابات و هجم گسترده حملات به دانشجویان دانشگاه مختلف کشور نسبت به اینگونه توسط حاکمیت هشدار داد.

در این بیانیه همچنین آمده است که این انجمن «هرگونه محدودیت و دگم‌اندیشی در حوزه‌های درسی بالاخص علوم انسانی را بر نخواهد تافت و همچنان برای پیگیری مطالبات مدنی فعالان سیاسی چه در زندان، چه در بیرون زندان نهایت تلاش خود را خواهد کرد». متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:

بیانیه انجمن اسلامی دانشجویان دموکراسی‌خواه دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران به مناسبت آغاز سال تحصیلی و بازگشایی دانشگاه‌ها به اعتراضات مدنی خود تا بازگشت جمهوریت و آزادی ادامه خواهیم داد

ققنوسی که از خاکستر خویش سر برمی‌افرازد، بی‌گمان داغ آتشی جگرسوز را بر جان خریده است

کودتای انتخاباتی 22 خرداد فصل جدیدی را برای کشور رقم زده است که در این میان طفل نحیف جمهوریت، قربانی زیاده‌خواهی خودمهروزخوانان نامهربانی شد که کوس رسواییشان گوش فلک را کر کرده است. قریب به 5 ماه از مرگ جمهوریت می گذرد؛ ریخته شدن خون چندین ندا، کیانوش، مصطفی، سهراب، بازداشت و حبس و انفرادی و آزار بهترین فرزندان این مملکت و در آخر، گرفتن اعترافات مضحک تحت شدیدترین فشارهاي روحی و روانی به انسان‌های بی‌گناه، فقط بخشی از نتایج شوم آن است که این همه رذالت فقط از عهده‌ی کسانی برمی‌آید که برخواسته از رای و خواست مردم نباشند.

سال تحصیلی جدید را در فضایی آغاز می‌کنیم که تابستانی پر مخاطره را گذرانده‌ایم و این بار دانشگاه، این سنگر آزادی‌خواهان هدف بعدی متولیان اموری قرار گرفته که پس از کودتای انتخاباتی 22 خرداد با نقل مکان از وزارت کشور به وزارت علوم درصدد کودتایی علمی (انقلاب فرهنگی نرم) در دانشگاه‌ها هستند.

دانشگاه تهران اما با فراز و نشیب‌ها و تهاجماتی بیش از پیش مواجه گشت و دستخوش حوادثی بس ناگوار شد. پس از برگزاری انتخابات دهمین دوره ریاست‌جمهوری، دانشجویان معترض که همراه تمام مردم ایران به نتایج اعلام‌شده در انتخابات و تبدیل آن به انتصابات معترض بودند نیز به صف مردم پیوستند و اینبار فریادشان را از دانشگاه به گوش جهانیان می رساندند و اعتراض خود را از خانه‌شان بیان می‌کردند. اما سرکوبگران پیش از آنکه به طور گسترده سرکوب‌های خیابانی خود را آغاز کنند از ترسی که از 10 سال پیش تا به حال بر جانشان چیره گشته بود نقطه آغازین سرکوب و تهاجم را کوی دانشگاه قرار دادند. در شامگاه 24 خرداد در دومین روز اعتراض دانشجویان کوی دانشگاه تهران مورد تهاجم مغول‌وار مزدوران قرار گرفت و به دستگیری‌های گسترده در میان دانشجویان منجر شد و این بر هولناکی این واقعه ناگوار بسی بیشتر از 18 تیر افزود.

اما این تنها دانشگاه تهران نبود که دستخوش این تهاجم وحشیانه گشت و دانشگاه شیراز و صنعتی اصفهان و تبریز و ... نیز دردی مشترک را به جان خریدند. اما با این اتفاقات، دانشجویان همچون گذشته از پای ننشستند و به مبارزات آزادی‌خواهانه خود در صفوف مردم پرداختند.

اکنون دوباره پا به ابن عرصه مقدس نهاده‌ایم، اما در شرایطی خطیرتر، در شرایطی که نیروهای سرکوبگر چشم به ما دوخته‌اند. در شرایطی که موج دستگیری‌ها و تعلیق‌ها در تمامی دانشگاه‌ها به خصوص دانشگاه تهران به راه افتاده است. همانطور که شاهد بودیم پس از برخورد با دانشجویان در جریان حمله به کوی دانشگاه و دستگیری بیش از 200 نفر از دانشجویان، متولیان امور از پای ننشستند و به گمان خود درصدد خاموش کردن این صدای حق‌طلبی برآمدند و با تمدید بازداشت چندی از دانشجویان به مدت دوماه و بازداشت چندین تن از دانشجویان چند روز پیش از بازگشایی دانشگاه، و همچنین با احضار ده‌ها تن از فعالان دانشجویی به کمیته‌ی انضباطی به عنوان نهاد سرکوب در دانشگاه و دفتر پیگیری وزارت اطلاعات خواستند تا فضای رعب و وحشت را در دانشگاه حاکم کنند و در مقام بازدارنده‌ی آنان در آیند، اما تمام این موارد هیچ از اراده دانشجویان نکاسته است. اما بحثی که به میان می‌آید نحوه برخورد مسؤولین دانشگاهی و در راس آنان ریاست دانشگاه است، دردناک است که گفته می‌شود رییسی که مسؤول تامین امنیت جانی دانشجویان است خود اجازه ورود نیروهای ضدشورش و نیروهای وابسته به بسیج و سپاه پاسداران به کوی دانشگاه جهت سرکوب دانشجویان را داده است و وای بر ما اگر حقیقت داشته باشد و هرچند که چندی بعد ریاست دانشگاه داعیه‌دار دفاع از حقوق دانشجویان می‌شود و دست به تکذیب‌های پیاپی این شایعات می‌زند و کمیته‌ی به اصطلاح "پیگیری حوادث پیش آمده" را تشکیل می‌دهد که تاکنون هیچ نتیجه‌ای حاصل نکرده است و گزارشی به دانشجویان داده نشده است ولی نتیجه ی آن گریبان دانشجویان را با محروم شدن بیش از 400 نفر از ساکنین کوی دانشگاه ، دستگیری دانشجویان ساکن کوی و تعطیلی تدریجی کوی دانشگاه گرفته است . اگر حادثه‌ای چون هجده تیر دامان‌گیر دانشجویان شد، سربازی به جرم دزدیدن ریش‌تراشی! پای میز محاکمه کشانده می‌شد اما اکنون هنوز هویت مهاجمان مشخص نشده است و در کیفرخواست‌هایی که جعلی و دروغ بودن آن بر تمامی مردم معترض و دانشجویان مبرهن است با فرافکنی و بی شرمی تمام، اتحادیه‌ای همچون دفتر تحکیم وحدت (اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان سراسر کشور) را مسبب این فاجعه می نامند تا قربانی را جای متهم بنشانند. اما اقتدارطلبان در هجوم به دانشگاه تنها توان سرکوب خود را به دانشجویان محدود نکردند و در ادامه بازداشت‌ها به بازداشت تنی چند از اساتید دانشگاه تهران و همچنین علوم پزشکی تهران پس از انتخابات پرداختند و ریاست دانشگاه در برابر آنها نیز سکوت کرد و خود نیز با اخراج اساتید تحت عنوان بازنشته شدن آنان که به صورت سنتی نونهاد در دولت نهم و مدیریت ایشان درآمده است، به راهی نسنجیده ادامه داد.

امروز سرکوب دانشگاه صرفا مختص استاد و دانشجو نمانده است و پروژه انقلاب فرهنگی نرم به علوم انسانی بعنوان سرچشمه‌ی انتقاد و رهایی انسان رسیده است. سناریوهای نوشته شده محفل‌های کیهانی که از زبان به ظاهر متخصصان تا حتی اعتراف‌گران خوانده می‌شود؛ نشانه‌ی دردناکی از عزم شوم متولیان امور که تاب کوچکترین انتقادی را ندارند برای برچیدن بساط علوم انسانی است. دشمنی با علوم انسانی و کسانی که این علوم را می‌جویند و تحقیق می‌کنند و بسط می‌دهند که لاجرم به رسوایی فرهنگ استبدادی می‌انجامد؛ عمری طولانی به اندازه‌ی انقلاب فرهنگی دارد که این بار به شیوه‌ای دیگر در حال پیگیری است. در این میان اظهارنظرهای نابجای فرماندهان نظامی با نگاه پادگانی به محیط آکادمیک و مقوله علوم انساني بر نگرانی‌های جامعه دانشگاهی افزوده است.

همچنین فشار به انجمن‌ها و تشکل‌های دانشجویی مستقل و منتقد به خصوص انجمن اسلامی دانشجویان دموکراسی‌خواه را نمی‌توان در این میان نادیده انگاشت. حمله به جمعی از فعالین دانشجویی دفتر تحکیم وحدت و بازداشت 17 نفر و سپس آزادی 15 نفر از آنها بعد از یک روز حکایت از سردرگمی نهادهای امنیتی و تصمیمات عجولانه و غیرعقلانی دارد. اما تداوم بازداشت عزت تربتی و احمد احمدیان دو تن از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دموکراسی‌خواه نگران‌کننده است و در حالی که خواست دلسوزان کشور و منافع ملی حل بحران از طرق مدنی و با روش‌های مسالمت‌آمیز است حاکی از آن است که متولیان امور ادامه حیات خود را جز در ادامه‌ی بحران جست و جو نمی کنند و با اینکه خود معترفند در شرایط فعلی این گونه اقدامات به تشدید فضای التهاب دامن می‌زند و نه تنها باعث آرامش نخواهد شد بلکه بدنه دانشجویی و اعتراضات دانشجویی را به سمت واکنش‌های رادیکال سوق می‌دهد ، باز از چنین اقداماتی رویگردان نیستند.

شرایط خاص سیاسی و اجتماعی جدید کشور جنبش دانشجویی را وارد مرحله بسیار حساس‌تری در تاریخ مبارزات سیاسی کرده است که این فصل جدید از فعالیت‌ها ملزومات خاص خود را می‌طلبد.

تداوم نگرش منتقدانه و پیگیرانه با ایجاد همدلی میان فعالان دانشجویی و تشکل‌های منتقد می تواند بهترین پشتوانه برای پیشبرد اهداف آزادی‌خواهانه و دموکراتیک در شرایط کنونی باشد. با توجه به روحیه انتقادی حاکم بر فضای دانشگاهی این انتظار که با توسعه فضای سرکوب، دانشجو و دانشگاهیان باید نسبت به نارسایی‌های اجتماعی و سیاسی سکوت کنند امر نابجاییست. اعتراض برای احیای حقوق از دست رفته ملت و ایستادگی در مقابل نقض گسترده و عریان حقوق بنیادین بشر و مبارزه با فضای خفقان از بدیهیات ذات جنبش دانشجویی می‌باشد. چیزی که در این میان حائز اهمیت است نحوه انجام این رفتارها است. برای پیگیری حقوق مدنی جامعه طبیعتاً به کارگیری یک رفتار مدنی، مسالمت‌آمیز و پرهیز از فضای متشنج و خشونت، بیشتر از حرکات آنارشیستی می‌تواند اثربخش باشد. توجه به این نکته نیز ضروریست که مزدوران دولتی و حکومتی در قالب نظامیان و شبه نظامیان سازمان‌یافته در ماه‌های اخیر قبح ورود به فضای دانشگاه را شکسته‌اند و باعث هتک حرمت دانشگاه گشته‌اند. درصورتی که رفتار اعتراضی دانشجویان با بصیرت و درایت و به دور از ایجاد آشوب و وارد نمودن خسارت به دانشگاه انجام گیرد بهانه‌ی دخالت این مزدوران در تجمعات دانشگاهی از آنها سلب می‌شود. از طرفی دیگر با مشی‌اي مدنی و مسالمت‌آمیز برای ادامه انتقادات و اعتراضات، رسانه‌ی بظاهر ملی صدا و سیما که بی‌شرمانه به تخطئه‌ی معترضین می‌پردازد و تمام و کمال در اختیار سرکوبگران قرار گرفته و قصد انحراف افکار عمومی از واقعیت‌های فعلی جامعه را دارد نیز نمی‌تواند دانشجویان معترض را اراذل و اوباش یا تهدیدکننده‌ی منافع ملی و یا خس و خاشاک ، اعتراضات آنان را اغتشاش و بحران را فتنه بنامد. هرگونه حرکت دانشجویی که بدون تدبیر سیاسی لازم انجام گیرد بدون شک موجب تخلیه انرژی اعتراضی و باز شدن دست کمیته انضباطی و نهادهای امنیتی و سرکوبگر برای محدود کردن مانور سیاسی دانشگاه را به همراه خواهد داشت.

تمام مسؤولین اعم از ریاست دانشگاه و معاونت دانشجویی و حراست کل دانشگاه و مسؤولین کوی باید خود را ملزم به پیگیری فجایع اخیر در دانشگاه بدانند و در مقام پاسخگویی درآیند، نه اینکه با ایجاد کمیته های فرمایشی و فرافکنی مشکلات اصلی و تهدیدهای درجه اول محیط دانشگاهی، سعی در کتمان جنایات دولت و حامیان آن داشته باشند، آنان باید فضا را برای اعتراضات مسالمت آمیز باز کنند و تأمین‌کننده‌ی آزادی‌های آکادمیک باشند. از هیات‌هاي علمی و اساتید محترم دانشگاه که با تجمع خود در روزهای آخر خرداد ماه 88 در مسجد دانشگاه تهران ثابت کردند که همواره نسبت به آنچه در فضای دانشگاه می‌گذرد حساس می‌باشند نیز انتظار می‌رود که همواره در کنار فعالان دانشجویی به حمایت از آنان پرداخته و ضمن محکوم کردن اتفاقات رخ‌داده به گوشزد کردن وظایف اصلی نهاد ریاست دانشگاه جهت گشایش فضای دانشگاهی و ارتقای سطح فعالیت مدنی بپردازند.

انجمن اسلامی دانشجویان دموکراسی‌خواه دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران ضمن تبریک سال تحصیلی جدید به تمامی دانشجویان به خصوص دانشجویان جدیدالورود اعلام می‌دارد که ضمن اعلام موافقت و همراهی با کلیات و مفاد بیانیه تبریک آغاز سال تحصیلی دفتر تحکیم وحدت برای استیفای حقوق ملت ایران، همواره در کنار مردم خواهد ماند و با تمامی فشارها برای محدود کردن فضای انتقادی مقابله نموده و در کنار دیگر فعالان عرصه جنبش دانشجویی برای حفاظت از جمهوری و آزادی در آکادمی تلاش خواهد کرد و هرگونه محدودیت و دگم‌اندیشی در حوزه‌های درسی بالاخص علوم انسانی را بر نخواهد تافت و همچنان برای پیگیری مطالبات مدنی فعالان سیاسی چه در زندان، چه در بیرون زندان نهایت تلاش خود را خواهد کرد.

امید است با حمایت دانشجویان گرامی و درایت مسؤولین دانشگاهی بتوانیم در روند آینده شاهد فضای آزاد انتقادی و آکادمیک در دانشگاه باشیم.

انجمن اسلامی دانشجویان دموکراسی‌خواه
دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران

مهرماه 1388

شفيعي کدکني: سوگسرودي براي پرويز مشکاتيان



اي دوست وقتً خفتن و خاموشي ات نبود

وز اين ديار دورً فراموشي ات نبود

تو روشنا سرود وطن بودي و چو آب

با خاکً تيره روزً هماغوشي ات نبود

ميخانه ها ز نعره تو مست مي شدند

رندي حريفً مستي و مي نوشي ات نبود

دودً چراغ موشيً دزدان ترا چنين

مدهوش کرد و موسمً خاموشي ات نبود

سهراب اضطراب وطن بودي و کسي

زينان به فکرً داروي بيهوشي ات نبود

در پرده ماند نغمه آزاديً وطن

کانديشه جز به رفتن و چاوشي ات نبود

در چنگ تو سرود رهايي نهفته ماند

زين نغمه هيچ گاه فراموشي ات نبود

اي سوگوار صبح نشابورً سرمه گون

عصري چنين سزاي سيه پوشي ات نبود

۲۱ سپتامبر ۲۰۰۹، پرينستون


دو پزشک ایرانی در همبستگی با جامعه دانشگاهی دو کنگره علمی بین المللی در ایران را لغو کردند

دو پزشک ایرانی در اعتراض به وقایع اخیر ایران و فشارهای گسترده بر جامعه دانشگاهی کشور و نیز به نشانه همبستگی با آنها، برگزاری دو کنگره های علمی بین المللی را، لغو کردند.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر، پروفسور گرجی و پروفسور سمیعی دو استاد و پزشک مشهور ایرانی در زمینه مغز و اعصاب که برگزار کنندگان اصلی دو کنگره پزشکی بودند، در اعتراض به وقایع اخیر جامعه ایران و بویژه خشونت ها و فشارهای گسترده علیه جامعه دانشگاهی در ایران و به نشانه اعتراض به دولت کودتا، همایش علمی خود را لغو و به زمان دیگری موکول کردند.

دومین کنگره بین المللی تشنج که طبق برنامه ریزی، قرار بود در تاریخ 8 تا 10 مهرماه با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران، بیمارستان خاتم الانبیای تهران، دانشگاه های علوم پزشکی و خدمات بهداشتی و درمانی کشور و
نیز برخی موسسات و نهادهای دیگر برگزار شود، لغو گردید.

هم چنین کنگره علمی دوم با موضوع جراحی مغز و اعصاب که قرار بود با همکاری دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تهران، بنیاد شهید انقلاب اسلامی و نیز بیمارستان میلاد در آبان ماه سال جاری برگزار شود نیز لغو گردیده و به زمان دیگری موکول شد.

پروفسور گرجی و پروفسور سمیعی از برگزارکنندگان اصلی این دو کنگره علمی بوده و اساتید مهمان خارجی نیز به دعوت این دو استاد ایرانی قرار بود در دو کنگره مذکور شرکت داشته باشند. به گزارش خبرنامه امیرکبیر اطلاعیه عدم برگزاری این کنگره ها در سایت اطلاع رسانی مرکز علوم اعصاب نیز درج شده است.

گفتنی است پس از وقوع کودتای انتخاباتی 22 خرداد، و با اعتراضات گسترده دانشجویان همگام با مردم، فشارهای گسترده بر جامعه دانشگاهی آغاز شده است و درموج دوم این فشارها پس از بازداشت صدها دانشجو در تابستان 88، هم اکنون بیش از هزار دانشجو در دانشگاه های کشور احکام ممنوعیت از تحصیل و امکانات رفاهی را دریافت کرده و تعداد دیگر از دانشجویان نیز به نهادهای امنیتی و قضائی احضار شده اند.

هم چنین در روند برخوردهای سرکوب آمیز با جامعه دانشگاهی کشور، تعدادی از اساتید نیز بازداشت، ممنوع الورود به دانشگاه و احضار یا محروم از تدریس شده شدند. گفتنی است دکتر فیاض زاهد، دکتر ابراهیم امینی، دکتر عبدالله رمضان زاده، دکتر محسن میردامادی، دکتر علی تاجرنیا، از جمله اساتیدی هستند که هم چنان در بازداشت بسر می برند.

مجید خوشدل: سایه های همراه (به بهانه انتشار سایه های همراه) ـ گفتگو با حسن فخّاری

سایه های همراه خاطرات حسن فخّاری از سالهای دور و دراز گذشته است. شرح خاطرات، کنتورش از سال ۱۳۴۶ شمسی زده می شود: «سال ۱۳۴۶، در تاریخ مبارزات مردم ایران علیه استبداد سلطنتی، سال غم انگیز و اندوهباری است. دستگیری بیژن جزنی، عباس سورکی… علی اکبر صفائی فراهانی تحت پیگرد قرار گرفته و به ناچار متواری می شود…» و سپس دویست صفحه به خاطرات نگارنده در رژیم پهلوی اختصاص دارد؛ سه دستگیری و نیز ملاقات و آشنایی با شکرالله پاکنژاد، جلیل انفرادی، علی اکبر صفائی فراهانی، سعید سلطان پور، هوشنگ دلخواه، کرامت دانشیان، بیژن جزنی و… www.goftogoo.net

۱۸۰ صفحه ی باقیمانده از سایه های همراه شرح حال انقلاب بهمن است و انقلابیونی که زندان و شکنجه و اعدام در انتظارشان است. سهم حسن فخّاری نیز باز زندان است و شکنجه هایی که در رژیم گذشته هرگز تجربه شان نکرده است.

این کتاب نثر ساده و روانی دارد و دوستان حسن؛ ویراستاران، کارشان را نسبتاً به خوبی انجام داده اند.

* * *

با این حال مشکل انتشار کتاب در جامعه ایرانی(خارج کشور) همچنان به قوت خود باقی می ماند. بارها دیده و شنیده ایم که انتشار یک کتاب (اغلب خاطره) چگونه انسانهای خوب و صمیمی را از میان مردم برمی دارد و آنان را به شکل هایی نامتعارف بر بالای سر جامعه ایرانی قرار می دهد. به زبانی، انتشار کتاب، اغلب اثرات منفی و مخرّب فرهنگی در جامعه ایرانی داشته است.

آیا انتشار سایه های همراه همین سرنوشت غم انگیز را برای حسن فخّاری رقم خواهد زد؟ به شخصه چنین اعتقادی ندارم. با این حال در گفتگوی تلفنی زیر اولین پرسش ام را در همین زمینه با وی در میان می گذارم:

* حسن فخّاری خوش آمدید به این گفتگو.

- زنده باشید، خیلی ممنون.

* اخیراً کتابی از شما منتشر شده به نام سایه های همراه. این کتاب خاطرات شماست از گذشته های دور؛ از سال ۱۳۴۶ شمسی تا همین اواخر. قسمت اعظم این کتاب مربوط به خاطرات حسن فخّاری از زندانهای رژیم پهلوی و زندان حکومت اسلامی است. در این گفتگو ما فرازی از سایه های همراه را با هم مرور می کنیم. اما پیش از آن به من بگویید که چرا این همه تأخیر در انتشار خاطراتی که گاهی بیش از چهل سال از عمرشان می گذرد؟

- من در مقدمه کتاب نوشته ام که من نه نویسنده ام و نه از این فنّ اطلاعی دارم. اما اصرار بچه ها مجبورم کرد که دست به قلم ببرم. البته من یک سری یادداشتها از وقایع گذشته و مسائلی که بر ما گذشته بود، برداشته بودم. اما برای انتشار این کتاب آنها را به کمک بچه ها تنظیم کردیم…

* یعنی با انتشار این کتاب خیال ندارید به عنوان «نویسنده» به عضویت یکی از نهادهای نویسندگی ایرانی در تبعید در بیائید؟!

- (با خنده) راستش نه، چنین برنامه ای ندارم. البته من شنیده بودم بعضی ها با یکی دو تا مقاله و پارتی بازی عضو این نهادها شده اند، ولی من چنین نقشه ای ندارم.

* بسیار خوب، بپردازیم به کتاب تان. سایه های همراه با شرح واقعه ای از سال ۱۳۴۶ شمسی شروع می شود؛ دستگیری بیژن جزنی و عباس سورکی، تا اینکه به نحوه دستگیری حسن فخاری می رسد و وقایعی دیگر. شما در رژیم گذشته سه بار دستگیر و زندانی شدی.

وقتی در سایه های همراه علل دستگیریهای شما را در رژیم پهلوی می خوانیم، دلیلی برای هیچکدام شان پیدا نمی کنیم. ادامه روایت را به شما محول می کنم.

- این کاملاً درست است. ساواک به خاطر خودشیرینی و یا برای اینکه نشان دهد کاری دارد می کند، نه من، بلکه خیلی ها را تحت نظر می گرفت و بعد هم آنها را دستگیر می کرد. در واقع می شود گفت که آنها می خواستند هر چیزی را در نطفه خفه کنند. مثلاً وقتی من با یوسف آلیاری و کرامت دانشیان به روستای سُلیران رفتیم، ساواک همه ما را دستگیر و زندانی کرد. یعنی ساواک مردم را تحت نظر داشت. چنانچه امیرحسین فتانت را انداخت تنگِ کرامت دانشیان؛ فرج آقازاده را آوردند طرفِ من…

* و البته ساواک سناریو سازی هم می کرد. مثلاً ساختن سناریو گروگان گیری رضا پهلوی و دستگیری عده بیشماری در این رابطه.

- درست است. مثلاً منوچهر فرهمند را که در رابطه با گروه فلسطین گرفته بودند، بعداً از او یک پلیس ساختند. بعدها که حسین ز تعریف می کرد، او گروههایی را تشکیل داده بود و خیلی ها را اینگونه تحویل ساواک داد. نمونه ی سیروس دماوندی هم بود.

* چون در رابطه با زندان سیاسی در زمان شاه سوأل کرده بودم، جهشی می زنم به صفحه ۲۰۳ کتاب تان و صفحات بعد از آن، که پوشه انقلاب بهمن باز می شود. در این بخش شما به نمونه هایی اشاره می کنی، از به قدرت رسیدن استبداد جدید. و بعد، دوباره بساط داغ و درفش را می بینیم و زندانی شدن بسیارانی از جمله حسن فخاری. در این قسمت از روی تجربه تفاوتهای زندان شاه و حکومت اسلامی را توضیح می دهی. این تفاوتها کدام است؟

- دیکتاتوری ها به هم شبیه هستند، منتها روش آنها با هم فرق می کند. البته رژیم شاه با رژیم اسلامی تفاوتهای زیادی دارد و من در کتاب راجع به آن مثالی زده ام: کفن دزد اولی فقط کفن ها را می دزدید، اما این دومی کفن ها را که می دزدد هیچ، چوبی هم در ماتحت مرده می کند.

* این تفاوت را طور دیگری در صفحه ۲۸۳ توضیح داده ای؛ فضای زندانهای رژیم اسلامی را دربرگیرنده فرهنگی فئودالی ارزیابی کرده ای، اما در مقابل، زندانهای رژیم شاه نشانی از تمدن امروزی در خود داشته است. این بخش را از تجربه برای‌ ام باز کنید.

- مثلاً بازی هایی که بچه ها در زندان ج . اسلامی می کردند، بازی هایی بود که در ماه رمضان در قهوه خانه ها معمول بود؛ تُرنا بازی، سیاه بازی و امثالهم. اما در زندان دوران شاه، بچه ها مطالعه گروهی می کردند، موسیقی گوش می دادند، جشن ها بسیار شاد بود. اما در ج . اسلامی درهای بند بسته بود؛ آنهایی که تواب بودند یا نماز می خواندند یا روزه می گرفتند و مسائلی از این دست. کسانی این دو زندان را تجربه کرده باشند، می دانند از چه چیزی صحبت می کنم.

* در سایه های همراه با نامها و اشاره هایی از مبارزان سابق برخورد می کنیم که در دوران شاه به همراهی با ساواک درآمدند. اغلب فعالان سیاسی آن دوران زنده هستند، اما راجع به هیچ کدام از این موارد مطلبی نوشته نشده. مشکل کجاست؟ حداقل برخی از این افراد در سالهای آغازین انقلاب بهمن مورد بازجویی قرار گرفتند. چرا کسانی که اطلاعات با ارزشی در این زمینه دارند، سکوت کرده اند؟

- بله، مسعود بطحایی را در ستاد فدائیان بازجویی کردند و بعد هم معلوم نشد چه شد. یعنی نتیجه بازجویی ها را پخش نکردند…

* پرسش ام این است: چرا؟ همین پرسش را باز می کنم: تا جایی که من اطلاع دارم یک گروه سه نفره از مسعود بطحایی بازجویی کرده اند. یک نفر از آنها «ف-س» را در این مورد به مصاحبه دعوت کردم. متأسفانه ایشان قبول نکرد. چرا که طبیعتأ ایشان نمی تواند توضیح دهد که این اطلاعات با ارزش را چرا سی سال نزد خودش نگاه داشته. پرسش این است: این افراد تا چه مرحله با ساواک همکاری کرده اند؟ ضایعات و تبعات این همکاریها چه بوده و چه تعداد دستگیر یا اعدام شده اند؟ آیا در آن اعترافات پای دیگران به میان کشیده شده؟ اگر آری، اینها که بودند و کجا هستند؟

- در این رابطه من اخیراً مقاله ای خواندم که عده ای می خواستند مسعود بطحایی را بعد از انقلاب ترور کنند، اما جریان متمایل به حزب توده که در داخل فدائیان بوده، مانع می شوند و بطحایی را آزاد می کنند.

* اشاره شما پوشه جدیدی را باز می کند. مسئله ای که من به آن اشاره کردم، ربطی به حزب توده ایران ندارد. فردی که من با اسم مخفف از او نام بردم، یکی از افرادی است که در این بازجویی حضور داشته. آیا یکی از دلایلی که باعث شده این اطلاعات بیرونی نشود، می تواند این باشد که پای دیگرانی در این ماجرا بوده؟ نظر شما چیست؟

- به احتمال زیاد باید همین باشد که شما فرمودید؛ باید پای عده ای وسط باشد که آنها را پخش نکرده اند. البته من از یک نفر شنیدم…

* لطفاً اسم ببرید.

- آقای عباس ف. در جریان راه اندازی کارگران سرخ، احمد صبوری هم با آنها بود که خیلی با عباس نزدیک بود. عباس به من گفت که احمد صبوری به او گفته که من [احمد صبوری] با مسعود بطحایی، فرج آقازاده و امیر [حسین] فتانت در تیمی اطلاعاتی، امنیتی بودیم که در زندانهای ایران پخش شده بودیم. البته من نمی دانم این حرف چقدر درست است، ولی می دانم که آنها با پلیس همکاری می کردند. حالا ممکن است پای دیگران هم وسط بوده باشد و برای همین نمی گذارد این اطلاعات پخش شود. و گرنه دلیلی ندارد که اطلاعات در اختیار مردم گذاشته نشود، خصوصاً الان که دارند همه چیز را رو می کنند.

* طیف‌های مختلف فدائیان در خارج کشورند و در سالهای گذشته در پیوند با وقایع اتفاق افتاده در این سازمان، در پیش و پس از انقلاب کتابی ننوشته اند، اما وقتی بخش های امنیتی حکومت ایران کتابی در این زمینه منتشر می کند، دهها مقاله در این زمینه منتشر می شود. پرسش این است، در طول این سالها این افراد کجا بودند؟ به جای مقابله به مثل و کارهای تدافعی کردن، چرا خودشان در این زمینه پیشقدم نشدند؟ چه فکر می کنید؟

- نمی دانم. ممکن است همین مصاحبه سبب شود تا آنها شروع به نوشتن کنند. تا آنجایی که من از علی صفایی [فراهانی]، هوشنگ دلخواه، شکرالله پاکنژاد و دیگران اطلاع داشتم، در این کتاب نوشته ام. دیگران هم باید اطلاعات شان را منتشر کنند.

* پوشه دیگری را باز می کنم: پرسشی که می تواند برای قشر جوان جامعه مطرح شود این است که چرا بعد از یک انقلاب اجتماعی جامعه رو به عقب می رود؟ چرا حقوق مدنی مردم به تاراج می رود و وضعیت زندانها به مراتب بدتر از گذشته می شود؟

- اوایل انقلاب کانون نویسندگان مطلبی منتشر کرد با این مضمون که در عرض یک سال صد جلد کتاب در ایران به چاپ رسیده. من فکر می کنم با این تعداد کتاب معلوم است، جامعه به کجا می رود. از آن طرف، شاه قشر روشنفکر جامعه را سرکوب می کرد، که این کار عملاً باعث رشد مذهب می شد. هر چقدر سرکوب قشرهای آگاه بیشتر می شد، رشد جریانات واپسگرا بیشتر می شد و توازن را به هم می زد. این مسئله را من در این رابطه مهم می بینم.

* یعنی نقش گروهها و نیروهای سیاسی (راست، میانه و چپ) را در به قدرت رسیدن روحانیت و ائتلاف آنها به حساب نمی آوری؟

- من معتقدم که آنها نقشی نداشتند. البته خود ما، آن زمان که در مبارزه بودیم، فکر می کردیم جامعه ایران همینی است که خودمان هستیم؛ اهل مطالعه. بعداً که انقلاب شد، دیدیم که خیلی عقب هستیم. در نتیجه آن قشر [روحانیت] با خودش رشد کرد و رفت و حکومت را گرفت.

* پاسخ ام را نگرفتم… می پردازم به بخشی از سایه های همراه: در این کتاب به نام های بسیاری از مبارزان کشورمان برخورد می کنیم؛ از علی اکبر صفائی فراهانی گرفته تا هوشنگ دلخواه، جلیل انفرادی، سعید سلطان پور، شکرالله پاکنژاد، بیژن جزنی و دیگران. اما در جای جای کتاب کرامت دانشیان حضوری موثر و متفاوت از دیگران دارد. دلیل علاقه تان به زنده یاد دانشیان چه بوده؟

- کرامت کاراکتر و شخصیت عجیب غریبی داشت. راستش من همیشه چهره زاپاتا را در او می دیدم. شما از هرکدام از بچه هایی که کرامت را از نزدیک می شناسند، سوأل کنید، به حرف من صحه می گذارند…

* جاذبه داشت؟

- خیلی زیاد جاذبه داشت. مثلاً من تعجب می کردم که چطور کرامت، حسین ز را تحت تأثیر قرار داده بود. برای همین علاقمند شدم با کرامت آشنا شوم.

* یکی از بخش های خواندنی کتاب چگونگی آشنایی شما با داوود رحمانی ست، که بعدها به حاج داوود رحمانی (جلّاد) شناخته شد. این موضوع به سالهای پیش از انقلاب بهمن مربوط می شود. ماجرا از چه قرار بود؟

- اینها طرفِ سرآسیاب دولاب می نشستند. خانه کوچکی داشتند که دو خانواده در آنجا زندگی می کردند. طبقه بالا برادر ناتنی و زن اش زندگی می کرد و طبقه پایین خودش و برادرش اسماعیل و مادر و پدر و خواهرش. وضعیت مالی بدی داشتند و فقیرانه زندگی می کردند. در هر صورت، خانه ما پشت خانه اینها بود و این دلیل آشنایی ما بود. بعد ماجراهایی پیش آمد و کار به جاهای باریکی کشید…

* و این ماجرا در ارتباط با خواهر او، زری بود.

- بله. چون این دختر را حسابی محدود کرده بودند، تنها چاره برای زری این بود که بیاید پشت بام تا خودش را با سنگ انداختن، گاهی آب پاشیدن و نامه پراکنی ارضاء کند. طولی نکشید که مچ زری باز شد و داوود وقتی فهمید، حسابی او را به قصد کشت کتک زد و بعد هم آمد سراغ من…

* و برای همین ماجرا سالها بعد در زندان مجازات شدید.

- بله، احتمالاً پرونده ها را درآورده بودند و بعد ما را بردند زیر زمین و حسابی زدند.

* این هم تقاص اولین تجربه عشق و عاشقی!

- زمانی که من این مسائل را در کتاب آوردم، دیدم که در آن فضای ضد زن، شما یکی از اینها را نمی بینید که خوشبخت شده باشد؛ از مادر خودم گرفته تا زری خواهر حاج داوود تا زن مرتضی…

* مرتضی برادرتان.

- بله. مثلاً اصغر جهانگرد سر خواهرش را می بُرد و می برد برای برادرش در زندان، برای اینکه او دوست پسر داشته. وحشتناک است!

* بله، اگر نیروهای سیاسی ما با بطن جامعه ارتباط می داشتند و جامعه نامتعارف و سنتّی ایران را بهتر می شناختند، قطعاً برای اش چاره ای می اندیشدند. این هم یکی از دلایل به قدرت رسیدن آخوند در ایران. متأسفانه هنوز هم در بر همان پاشنه می چرخد و نیروهای سیاسی ما به واقعیت های تلخ جامعه ایران توجه نمی کنند. بگذریم.

همانطور که می دانی، سایه های همراه را بارها خوانده ام و برای همین سوألهای بسیاری برای طرح دارم. در ضمن می خواهم خواندن این کتاب را به دیگران، به خصوص قشر جوان جامعه پیشنهاد کنم. اما نمی خواهم به آنها پیشداوری داده باشم. بنابراین پرسش های بیشتری طرح نمی کنم. اما یک پرسش در همین رابطه: کالایی که شما تولید کردی، در جامعه ما مشتری زیادی ندارد. از آن بدتر شکل عقب افتاده پخش کتاب در جامعه ایرانی خارج کشور است. چطور می خواهی این کتاب را به دست خوانندگان جوان برسانی؟

- همان طور که گفتید، مشکل خرید کتاب در جامعه ما وجود دارد. در شهری که من زندگی می کنم، یک نفر این کتاب را خرید و پس از خواندن آن را به چند نفر دیگر داد. یعنی گاهی حاضرند کتاب بخوانند، اما برایش پولی ندهند. این تجربه ای است که من از این شهر به دست آوردم. در رابطه با پرسش تان، من برنامه ای ندارم تا این که ببینیم ناشر چه کار می خواهد بکند.

* پیشنهاد خودتان چه هست؟

- اولاً من هنوز پول چاپ آن را به طور کامل نداده ام…

* (با خنده) رضا [منصوران] از خودمان است و می توانید نسیه با او کار کنید!

- (خنده ممتد)… البته این کتاب دارد به آلمانی ترجمه می شود که در این صورت در خارج بهتر فروش می رود…

* من از جامعه ایرانی و از قشر جوان جامعه سوأل کرده بودم.

- راستش تا حالا روی این موضوع فکر نکرده بودم. ظاهراً باید از یک پخش کننده در این رابطه کمک بگیریم. خصوصاً که جای این کتاب در داخل ایران است.

* امیدوارم هر چه زودتر با ناشرتان، انتشارات آلفابت ماکزیما در این رابطه صحبت کنید و به راه حلی برسید.
حسن جان واظب خودت باش. از شرکت ات در این گفتگو تشکر می کنم.

- من هم تشکر می کنم از این که این فرصت را به من دادید. قربان شما.
* * *
اریخ انتشار مصاحبه: ۹ اکتبر ۲۰۰۹
* حسن فخاری به من اطلاع‌ داد که عباس ف در تماسی با وی خاطر نشان کرده: احمد صبوری عضو«کارگران سرخ» نبوده، نیز ایشان نگفته که او در زندان گروه امنیتی تشکیل داده. من به عنوان گفتگوگر نمی توانم بخشی از گفتگوهایم را حذف یا تغییر دهم، اما می توانم توضیحاتی از این دست را در انتهای گفتگو منعکس کنم.
مجید خوشدل

چرائی های گسست از سازمان اکثریت - مهمان هفته گزارشگران علی اکبر ازاد

گزارشگران
10.10.09

علی اکبر آزاد گرامی خوش آمدید

گزارشگران : پدیده انشعاب و جدائی از سازمانها و به تعبیری سرریز نیروهای تشکیلاتی بی شک و در 3 دهه اخیر مکرر اتفاق افتاده است و فعالین سیاسی حساس به تحولات سازمانهای سیاسی و بالاخص در تبعید با آن آشنا هستند. چندی پیش مطلبی از شما در رسانه ها انعکاس یافت که مبنی بر جدائی شما از سازمان اکثریت بود. این نکته مورد توجه بسیاری از جمله ما میباشد. لطفا از همینجا شروع کنید و برای ما به اجمال در مورد این گسست بگوئید؟

ج - با تشکر از شما بخاطر دعوت و در اختیار گذاشتن این امکان برای من که بتوانم نظراتم را تا حد توان بیان کنم. در اینجا من بطور خلاصه به سئوالات جواب می دهم تا از حوصله خواننده کاسته نشود. خلاصه جواب دادن هم کار آسانی نیست، اما به هر صورت هر ظرفی ظرفیتی دارد. روند جدایی من از سازمان فداییان اکثریت بر می گردد به چندین سال قبل، زمانی که از ایران در اوایل 1990 فرار کردم، در مسیر فرار به یکی از کشورهای همجوار، عدم اهمیت افرادی مثل من را برای سازمان اکثریت درک کردم که داستان طولانی دارد. در خارج از کشور زمانی که به دوستان همشهری که درشوروی و افغانستان زندگی کرده بودند، برخوردم، اکثرا در تعجب بودند که من چطور با سازمان اکثریت همچنان مانده ام. آنها مسائل فراوانی را از زوایای مختلف مطرح می کردند، دال بر برخوردها و مسائلی که دیده بودند. به هر صورت من همیشه از موضع دفاع از سازمان اکثریت بر می آمدم. مسئلهء دیگر من که از همان زمانهای قبل از انشعاب اقلیت و اکثریت با سازمان چریکها بودم، در کل نه از روی آگاهی لازم، بلکه به سبب انقلاب بهمن 1357 به این سازمان پیوسته بودم و بعدا هم در انشعابات باید خلاصه به یک سو پرتاب می شدی. با حرکات دفاع از رژیم سازمان اکثریت، ما بدنه سازمان بودیم که باید سیل دشنام و انتقادها را تحمل می کردیم. مسئلهء حزب توده هم به آن اضافه شده بود. در ایران با وجود زندگی شخصی علنی بعد از ضربات 1363 و ریزش سیل وار از تشکیلات، ما بدنه پایین باید بار تشکیلات را در سطح خود با دسیپلین کذایی بر دوش می کشیدیم و حتی خانواده هم نمی دانست که ما چکار می کنیم. سالها این بار را تحمل می کردیم تا نام اکثریت در اذهان فراموش نشود، آنهم زیر شدیدترین شرایط پلیسی و بدون هیچ پشتیبانی. اما خوش خیالیهای ما، یک ایمان خلل ناپذیر را برای ما ساخته بود که حاضر بودیم خود هیچ، با جان خانواده هایمان هم بازی کنیم، بخاطر افکاری که تدوین کنندگان آنهم باور نکنم چندان بدان معتقد بوده باشند. اما بازهم صفوف این سازمان را ترک نکردم و درخارج هم اما وقتی از نزدیک این رهبران و سیاست گذاران و افرادی که دورشان را گرفته بودند و آنها را به شیوهء خود تا حد پرستش تحویل می گرفتند، با و جود جوانی زنگ هایی در ذهنم به صدا در آمد، اما زمان می خواست تا این صداها به فریاد تبدیل شوند. در کل برای من اصل انسانیت خودم مطرح بود که با برخوردهایی که در سازمان اکثریت می شد، منافات داشت. شاید این افراد در سازمان اکثریت خود به این درک نرسیده باشند، اما آن جو براستی برای افراد صاف و ساده غیرقابل تحمل است. چطور در سازمانی که دم از آزادی و برابری می زند، افراد با هم برابر نیستند. در تعارف آری همه رفیق هستند، اما در عمل می بینی که انسانیتت دارد زیر سئوال می رود. اگر بهترین فکر را داشته باشی، حرفت خریداری ندارد، اما اگر فلان رهبر هم که تشکیلات را سالها رها کرده است، حرفی بزند، حرفش خریدار دارد. به کنگره ها نگاه شود. در بعد دیگر در این گونه سازمانها انسان رشدی نمی کند و آنچه را هم از جامعه بیرون می گیرد، کاربردی ندارد و آن را ازدست می دهد. انسان به یک موجود یک بعدی تبدیل می شود، به یک اکثریتی که با تمام تلاشش دنیا را در همان تشکیلات خود می بینید و دیگران را در خارج از آن. اگر یک اکثریتی یک جک زننده سطح پایین بگوید، همه می خندند، چون او اکثریتی است و هرچه از دوست رسد نیکوست. انسان زمانی یک بعدی شد، از دریچهء عینکهای فرقه ای و تشکیلاتی دنیا را می بیند و معیار محاسبه اش هم همان داده های تشکیلاتش است. یک اکثریتی هزار بار هم که خودش را دمکرات بنامد نمی تواند برخورد به سازمانش را بپذیرد. زمانی که من اعلام جدایی کردم و بزعم خود دلایلم را به اطلاع عموم رساندم، در دو تماسی که به اصطلاح مسئولین اکثریت با من گرفتند، حرفشان این بود که چرا به سازمان برخورد کرده ای. خب اگر اینها قدرت داشتند، برخوردشان طبعا از این سخت تر بود. این در حالی بود که من همیشه از این سازمان تا زمانی که جدا نشده بودم سرسختانه دفاع می کردم. رهبرانی این سازمان پرورده بود آنقدر بخود باورانده بودند و مغرور بودند که با ماها به زور حرف می زدند و بحث می کردند. من فکر می کردم که اینها آلان با ما که نزدیکشان هستیم اینطور برخورد می کنند، اگر قدرت داشتند با مردم چطور نشست و برخاست می کردند. من این را در چندین کنگره در سخنرانیها به آنها گوشزد کرده بودم، اما کو گوش شنوا. من فکر می کردم این رهبران آلان 60 ساله ، خب در زمان انقلاب حتما 30 ساله بوده اند و اگر 5 سال هم در زندان شاه بوده باشند، در موقع دستگیری 24/25 ساله بوده اند. اینها چگونه می توانسته اند این همه اطلاعات علمی را برای رهبری نه یک سازمان، بلکه مردم کسب کنند. در زندان که اطلاعات سیاسی کسب نمی شود، بعد از زندان هم که اینها رهبر شدند و در رهبری هم کدام وقت فراگیری سیاسی و اجتماعی، پس اینهه غرور برای چه بود و بر چه اساسی اینها سرنوشت انسانهایی مثل من را تعیین کرده بودند و آلان هم در سایهء برتری داده می شدند. آن همه انسانی که تحقیر شده وزمانی اخراج شده بودند، برای چه بود؟

در کنگرهء 10 در برلین به این نتیجه رسیدم که این سازمان جایی برای امثال من ندارد و حتی یک روز بعنوان اعتراض در اتاق محل استراحت به جلسهء کنگره نیآمدم ، اما به خودم وقت دادم و د ر کنگرهء 11 که در فروردین امثال برگزار شد، شرکت کردم و باز هم به این نتیجه رسیدم که این سازمان نمی تواند، سازمان مطلوب من باشد و عاطفه هم سرابی بیش نیست که بسیاری به آن هم عملا پابند نیستند.

گزارشگران : اکنون و پس از سه دهه از سقوط سلسله پهلوی و حضور سازمانها بطور نیمه علنی و مخفی در صحنه جامعه آگاهیم که بسیاری از افرادی که به سازمانهای سیاسی در ابتدای جابجائی حکومت پیوستند گاها حتی بر مواضع سیاسی آن تشکل سیاسی نیز تسلط کامل نداشتند. شوق و امکان حضور سیاسی شاید کلیدی ترین عامل پیوستها به نهادهای سیاسی موجود بود. اما گسست ها از کجا نشات گرفتند؟

ج- من با خیلی از افراد سیاسی کنده شده ازسازمان های سیاسی از همان آغاز دههء 1360 آشنایی دارم، جدای از سرکوبهای رژیم که نقش داشت، اما سیاستهای عجیب و غریب سازمانهای سیاسی با جامعه تاثیر عمده را داشت. ما آنوقت ها جوان بودیم و بچه و اصلا حق را به این آدمها نمی دادیم. دوستی داشتم در ایران که صفوف سازمان را ترک کرده بود و می گفت که با وجود این همه پاسدار کیلو کیلو اعلامیه را به او می دادند که ببرد و پخش کند و او هم دیگر بجانش رسیده بود و در همان سال 1363 سازمان را ترک کرده بود. این فرد به این آگاهی رسیده بود که این کار ماجراجویی بیش نیست، خب آنوقت ما حقی به این فرد نمی دادیم. دیگری معترض بود که سازمان با اینهمه حرفی که پشت سر حزب توده است، چرا رفته با حزب توده و خمینی، باز هم ما به او حق نمی دادیم. خب این افراد می فهمیدند که اشتباهاتی با جان و حثییت آنها بازی می کند و حاضر نبودند، قربانی شوند. اینها همگی انسان های شریفی بودند. در مهاجرت به غرب، ابعاد جداییها ناشی از حق و حقوق انسانی بود که در دیار غرب به انسانها داده می شد. این انسانها می دیدند که واقعییات آن نیست که به آنها خورانده شده است. انسان هم حقی دارد که سوای مسائل تشکیلاتی است و آن هم انسان بودن فرد است که در این تشکیلات ها از آنها گرفته شده است. آنها زمانی که به سلاح خود بودن دست پیدا کنند، دیگر هیچ حصار تشکیلاتی نمی توانست آنها را نگه دارد. برای همین هم بسیاری از اپورتونیستها که در ایران این انسانها را اخراج و بی حثییت می کردند، خلع سلاح شدند و از در دوستی با این افراد برخورد می کردند. همین شگردی که سازمان فداییان اکثریت در خارج از کشور با افراد خارج شده از تشکیلات می کند. اما هوشیاران را نمی توان براحتی خام کرد.

گزارشگران : اخیرا انشعابی در سازمان راه کارگر اتفاق افتاد که مبنی و ماخذ آن آنطور که در توضیحات رسانه ای آنان منعکس است بیش از اینکه وجه سیاسی داشته باشد مکانیزمهای هدایت تشکیلات را مد نظر داشته است. آیا جدائی شما نیز از سازمان اکثریت چنین مبنائی داشته است؟

ج- هم این است و هم مسائل سیاسی که بعد شرح خواهم داد. در بعد تشکیلات سازمان فداییان اکثریت عملا همه را کادر می نامد، اما این مثل آب نباتی است برای ساکت کردن بچه. در سازمان اکثریت تجربهء عملی من این بود که اگر بخواهی در سازمان پیش بروی باید پول داشته باشی و امکانات شخصی که سفر کنی و...، چون این سازمان از لحاظ جغرافیایی در آلمان متمرکز شده است و اگر کسی از امریکا یا کانادا بخواهد فرضا در رهبری شرکت کند، اما دانشجو و یا بیکار باشد و پول ایاب و ذهاب نداشته باشد، هزار فکر خوب هم داشته باشد، نمی تواند در رهبری شرکت کند. مسئله رهبران را هم نوشتم که چه دیوارهای نامریی به دورشان کشیده شده است. از لحاظ مسئلهء زنان در این تشکیلات اصلا زنان خیلی کم شده اند، چرا، چون هم کار می کنند و هم خانه و بچه داری و امکانی برای فعالیت نمی توانند داشته باشند و آن تعداد زن هم موجود هستند می توانند بروند در رهبری و اگرهم در هیچ کنگره ای سخنی از او شنیده نشده باشد. خب این معلوم می کند سازمان اکثریت هنوز در مسئلهء زنان مشکل دارد. جوانان هم نمی آیند در همچنین سازمانی عضو شوند. این سازمان می گوید در ایران تشکیلات ندارد، اما در جریان حرکات اخیر اعلامیه می دهد که بروید هواداران شرکت کنید. در این سازمان می گویند ما دمکراسی داریم، اما می بینی که اگر بخواهی حرفی بزنی امکاناتی نداری. در این سازمان متاسفانه شوق رهبر شدن آنقدر زیاد شده است که فردی از حقوقی دفاع می کند تا زمانی در رهبری قرار می گیرد، همین پایش به هیئت به اصطلاح سیاسی رسید، پیشنهاد می دهد که اعضا نباید سند سیاسی بدهند و باید کمیسیون تعیین شدهء رهبری بدهد و همین هم عملا پیش می رود. می گویند دمکراسی، ولی عملا می روند و اساسنامه تشکیلاتی وضع می کنند و یا تصویب می کنند که فرد نمی تواند در خارج از سازمان عضو تشکل دمکراتیکی شود که سازمان آنرا قبول ندارد. اما خود عملا در دو سازمان، آنهم در رهبری قرار می گیرند، اتحاد جمهوریخواهان ملی را می توان مثال آورد.

گزارشگران : آیا امکان حضور فراکسیونهای نظری در این سازمان مهیا بود؟

اصولا در این سازمانها فراکسیونی که پلاتفرم مستقل خود راداشته باشد و در برابر این سازمان در مقاطعی قرار گیرد نمی تواند وجود داشته باشد. مثلا اگر اکثریت تصویب کند که در انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کند و این فراکسیون بیاید اطلاعیه بدهد که این کارمحکوم است. در اصل معنی فراکسیون این است و الی نقشی نمایشی خواهد داشت. فراکسیونی که بیاید مستقل متحدینش را درخارج از سازمان تعیین کند و اطلاعیه بدهد را در سازمان اکثریت نمی توانند تحمل کنند. فراکسیون ایدئولوژیک را می توانند تا حدی که عمل بیرونی انجام ندهد. در ضمن این سازمان کمیتش دیگر ظرفیت آن همه فراکسیون را نمی دهد. مگر چند فراکسیون را اینها می توانند با چندین ده نفر درست کنند.

گزارشگران : بلحاظ سیاسی مرزبندی های شما با سازمان اکثریت چه بوده است؟

ج- من معتقدم که این سازمان زمانی که شعار سوسیالیزم را می دهد باید جوابگوی خونهایی که بنام سوسیالیسم روی داده است، باشد. در این سازمان دیگر کسی حاضر نیست خود را فدا کند و کار نظامی و ماجراجویی کند، پس دیگر این نام فدایی را نباید داشته باشد. این سازمان دیگر اکثریت فداییان موجود نیست و از لحاظ کمییت افرادی که مستقلا کار می کنند و سازمانهایی بنام فدایی موجودند، بیشترند، پس از لحاظ برداشتی اکثریت نیست و این نام هم را نباید داشته باشد. معتقدم این سازمان عملا بعد از انقلاب هویت وجودیش زیر سئوال رفت، چون سازمانی بود که برای مقابله با دیکتاتوری شاه بنیاد شده بود و با سقوط شاه دلیل وجودیش چه بود، که به آن سردرگمی سیاسی دچار شد و آن سیاستهای کج و معوج که جان هزاران انسان را گرفت منجر شد. معتقدم که همان کاری که جریان علی کشتگر کردند و خود را منحل کردند را بکنند. چون اگر معجزه ای رخ ندهد، عملا این سازمان به این راه کشیده می شود، با وجود سن افراد و مهاجرت و اصولا علت وجودی این سازمانها. بهتر است که افراد به کار مستقل سیاسی روی بیاورند. در بعد دیگر معتقدم که این سازمان می تواند یک حزب کادرها بشود و هر زمانی که لازم شد، کادرها را فراخواند و به یک تشکل چپ دمکرات واقعی هم در نام و هم در عمل تبدیل شود و این بروکراتیسم رهبری را ملغی کند. عملا هم همین آلان 2 سال یکبار گنگره تشکیل می دهند و افراد می روند، اما برای بسیاری اپورتونیستها همین شکل و بروکراتیسم و عناوین مثمرثمرتر است و برای همین اگر من حرف تغییر و یا منحل کردن این جریان را می زدم، به آنها بر می خورد. معتقدم که این گونه سازمانها باید مسئولیت پذیری را در خود پایه گذاری کند و در برابر سرنوشت افراد و جامعه و ضررهایی که در اثر عملکرد اینها ایجاد می شود مسئولیت خود را اعلام کنند. این سازمان فداییان خلق اکثریت باید بررسیهایش را از همان قبل از انقلاب 1357 ایران آغاز کند. آنها نمی تواند بررسی تاریخ خود را از نصف شروع کنند. آنها بیشترین بهرهء سیاسی را از همان قبل از انقلاب می برند و به آن تلاشها می بالند. البته اکثریت قریب به اتفاق رهبران اکثریت بعد از انقلاب اصولا چریک نبوده اند و تنها از کیسهء کسانی که چریک بودند و کشته شدند ارتزاق کرده بودند. این رهبران اکثرا در زندان بودند. یعنی از همان اوان شروع بفعالیت که شاید درحد سمپات بوده باشند، به زندان افتاده بودند. اینها با بیرون آمدن از زندان رهبر شده اند. مسئله ای که بسیار مهم است فرهنگی است که توسط اینها در اپوزیسیون جاری شده است و آنهم خفه کردن صدای مخالف با سانسور. اکثرنشریه هایی که از طرف اینها و نزدیکانشان اداره می شود، بدلایل واهی دست به سانسور مخالفان خود می زنند. آنها مقالات و نوشته های افراد مخالف و منتقد خود را تا بتوانند ممانعت می کنند. این نشانهء آنست که دوست دارند که صدای همنوای خود را تنها بشنود و آمادگی شنیدن صدای مخالف را ندارند. آنها کسانی را پرورانده اند که براحتی آب خوردن می توانند نظرات مخالف را به بهانه های مختلف مانع شوند و در نشریات راه انتشار این نظرات را تا بتوانند مسدود می کنند. این برای شخص نظر دهنده امکان دارد که سخت باشد ، ولی ماهیت سانسورکنندگان را حداقل نشان می دهد. بهر صورت متاسفانه این جریان که نیروی زیادی را بخود جذب کرد، باعث رنجش و زحمات زیادی برای کسانی شد که صادقانه برای اوامر انسانی جذب این جریان شدند. البته هستند کسانی که صادق هستند، اما این امکان وجود دارد که آنها هرگز نتوانند صف خود را از این جریان جدا کنند. من این افراد را درک می کنم، چون خود هم در این شرایط بسر بردم و تا ظریفیتم براثر برخوردهای نامناسب پر نشد، نتوانستم دل از اینها بکنم. انسان ظرفیت بسیاری دارد و می تواند شرایط تحقیر آمیز را تا زمانی خیلی طولانی تحمل کند، اما زمانی که ظرفیتش پر شد، هیچ نیرویی نمی تواند جلودار او شود. البته باید این را هم اضافه کرد که انسانهایی هستند که بخیال خود منافعشان را در ماندن می دانند. این افراد گرچه حقیقت را می دانند، اما دوست دارند که نق نزنند. به نظر من این افراد از آخرین کسانی خواهند بود که صفوف سازمان فدایی اکثریت را ترک می کنند و شاید هم در مقابل از هم پاشیدنش هم مقاومت لازمه را بکنند. به هر صورت نمی توان هم از این سازمان انتقاد بخاطر ایدئولوژی و سیاست داشت و هم از آن دفاع کرد. این بمعنای یک بام و دو هوا بودن است که در درجه اول به شخصیت آدمی ضرر می رساند. سازمان فدایی اکثریت سازمان ویژه ای، من مدتی قبل از یکی از نقادان اکثریت خواندم که همهء اعضا اکثریت یک جور فکر می کنند. متاسفانه من آن زمان بدلیل تعصب خاص خود نمی توانستم این را بفهمم، اما زمانی که از آنها جدا شدم فهمیدم که جو این سازمان طوری است که همه سیاستها به حدت دوری و نزدیکی به یک مرکز متصل می شود حتی آنها که شعار سرنگونی می دهند باید حدی را رعایت کنند، البته اینها همه شعار هم هست، چون همانها که شعار سرنگونی می دادند در عین حال شعار شرکت در انتخابات اخیر را هم دادند که براستی برای من که با این سازمان بزرگ شده بودم بمعنای شاخ در آوردن بود. در وجهه دیگر زمانیکه ما توجه کنیم، چه طیفی به سازمان اکثریت نزدیک می شود، کسانی که از حاشیهء رژیم به اصطلاح جدا می شوند و برای سکویی برای جا انداختن خود می کنند. ظرفیت سازمان فدایی اکثریت برای نزدیکی به این افراد خیلی بیش از اینهاست، برای همین هم زمانی که خود اصلاح طلبان اعلام می کردند که بابا دیگر اصلاحاتی در کار نیست، اما در سازمان اکثریت آنهم در سطح به اصطلاح مرکزیت بودند کسانی که اصرار داشتند که اصلاحات هنوز نمرده و برای زنده نگه داشتنش تلاش زیادی می کردند. من یاد آن داستان سرباز ژاپنی می افتادم که شکست ژاپن هم او را قانع به ترک سنگر نمی کرد. وجههء دیگر سازمان اکثریت ترور شخصیت افراد است. براین سازمان امر مشتبه شده است که تنها آنها هستند که حقیقت را می دانند و خود را از همه کس با سوادتر می دانند، البته این شاید عاریتی از گذشته باشد که هر کس مخالف شیوهء مبارزهء آنها هم تاکتیک و هم استراتژی مسلحانه بود مبارز حساب نمی کردند. این فرهنگ متاسفانه در مرحله های بعدی هم اثر خود و یک فرهنگ نارسیستی را به آنها اهدا کرد که هر کس را که غیر آنها و نقاد آنها باشد با دیدهء تحقیر ترور کنند. این سلاح را در نهان و آشکار می توان دید و همان فرهنگ نشات گرفته که مخالفان خود را با نامهایی چون تربچهء پوک خواندن بود. به هر حال این فرهنگ را اگر باز کرد می توان به بسیاری از مسائل دیگر نظیر نارسیسم موجود در این سازمان و سانسور سیاسی در این سازمان و حول و حوش و ... رسید.

گزارشگران : هم اکنون و با توجه به تصمیم شما نسبت به جدائی از این سازمان برنامه شما برای حضور سیاسی در آینده چه خواهد بود؟

من جدای از این که خودم را یک چپ غیر ایدئولوژیک می دانم، که برای دمکراسی، آزادی، برابری و حقوق بشر و مسئلهء زنان تلاش می کنم. سعی می کنم در این زمینه ها در حد توان بنویسم و با دنیای آزاد اینترنتی که فراهم است می توان این کار را کرد. بنام خود می توان برعلیه خشونت تلاش کرد. تلاش درجهت بیدار کردن فردیت انسانها در ایران راهی بس طولانی است که هم عدالت را درخود دارد و هم آزادی را. علاوه بر اینها من فردی آکادمیک هستم و در حد امکانات آکادمیکی که بدست می آورم در جهت مسائل اجتماعی تحقیق می کنم و به جهان پیرامون ارائه می دهم. به هر صورت پرداختن به سیاست ایران و دنبال کردن مسائل آن حال چه اجتماعی و چه حکومتی و حزبی و نگاه انتقادی سازنده را در کار خود دارم و بیشتر در حال حاضر با توجه به تجربه ای که از کار تشکیلاتی ایرانی دارم، مشکل است که بتوانم غیر مستقل کار کنم.

گزارشگران : آیا پیامی برای خوانندگان سایت و یا متعلقین به سازمان اکثریت دارید؟

من از افراد صادقی که در اکثریت مانده اند، تنها می توانم که بخواهم که فردیت خود را پاس دارند و نگذارند این فردیت در سایهء گروهی محو شود. فاصله گرفتن واقعی نه مرخصی تشکیلاتی برای مدتی، این امکان را فراهم می آورد تا هم به انسانییت فردی خود بیشتر برسند و هم نگاهی واقعی به این تشکیلات بیاندازند که دارد چه می کند؟ پیامی هم برای اعضای قبلی این سازمان که اگر زمانی چه از زمان بوجود آمدن فدایی و اکثریت اخراج شدید، بیاید خواستار اعادهء حثییت از خود شوید و بپرسید، چرا با شما آنطور رفتار شد؟ حداقل امروز دنیای اینترنتی این امکان را فراهم کرده است. اگر خود اعتراضی کنار رفته اید، بیاید برای دیگران بنویسید و نگذارید که چند نفر با برخورد به ظاهر دوستانه این امکان را از شما بگیرند. بگذار تا حداقل در ایران مسئولیت در برابر افراد و سرنوشت آنها به فرهنگ تبدیل شود.

با سپاس فراوان از شما

علی اکبر آزاد: من هم از شما تشکر می کنم. در اینجا تنها توانستم به قسمتی از مسائل اشاره کنم و ذهن هم همین قدر در حال حاضر توانایی داشت. می دانم این سخنان به زعم بسیاری از دوستداران اکثریت خوش نمی آید و به انحاء مختلف همانطور که تلاش کردند اخلال کنند، اما معتقدم که دردرون انسانهایی مثل من زخمهایی ایجاد شده است که نیشتر آنها را در مقابل آن دردی نیست. با امید به جهانی انسانی

azadal@hotmail.com