۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه
قتل دوم در سعادت آباد
*برای مشاهده درون تاريک اين حکومت، به خبرنگار پژوهشگر، به ويکی ليکس نيازی نيست، به نمايشی که خودشان تهيه کرده اند نگاه کنيد
در فيلم ديده ميشود که جوان محکوم را در حاليکه به شدت گريه و زاری ميکند، کشان کشان به طرف جرثقيل ميبرند، بعد بستگان مقتول را نشان ميدهند که اول تشنه انتقام و بعد از انتقام راضی اند، سپس با تماشاچيان مصاحبه ميکنند، اول با کسانی که نظر دستگاه قضايی رژيم را تاييد ميکنند که انتقام و خشونت عين عدالت است، بعد با جوانی که تاييد ميکند مشاهده صحنه خشن اعدام روی جرثقيل برای بيداری و هشياری او ضروری بوده و باعث خواهد شد که در آينده خطا نکند، و سرانجام صداهايی از ميان تماشاچيان برميخيزد که مثل گوسفندهای «مزرعه حيوانات» جرج اورول هروقت تاييد سياست های رژيم لازم باشد ناگهان سروکله شان پيدا ميشود و فرياد ميزنند: «نيروی انتظامی تشکر، تشکر»!! اينکه تماشاچی معمولی صحنه اعدام هستند يا «سانديس» خوران، نميدانيم، وفرقی هم ندارد.
اين نمايش همه خصوصيات ضدانسانی را که ديگر مفاهيم عام نيستند و به وجوه مشخصه ی رژيم اسلامی ايران تبديل شده اند، به حد کمال در بر داشت: بربريت، دنائت، رياکاري، بی عدالتی و سرانجام بلاهت.
چهار خصوصيت اول که نياز به توضيح ندارد، اما بلاهت چرا؟
به اين دليل: ميدانيم که فاجعه اول در ميدان کرج و بويژه ويديويی که از آن در اينترنت منتشر شد، دستگاه انتظامی رژيم رسوا کرد و به تبع آن اهداف رژيم از ايجاد دستگاه های عريض و طويل پليسي، نظامي، شبه نظامی و امنيتی را نيز افشا نمود. حالا قراين نشان ميدهد که سياست سازان رژيم بر اين گمان هستند که نمايش اعدام سبعانه مجرمی که در آخرين لحظات زندگی زار ميزند و تبديل اين صحنه دلخراش به نمايش تاييد نيروی انتظامی آنهم به اين شکل نخراشيده، ميتوانند بر اين رسوايی خاک پاشيده و از دستگاه انتظامی که خود شريک جرم محکوم محسوب ميشود، اعاده حيثيت کنند.
زهی بلاهت! نتيجه اين نمايش سبعانه و سخيف کاملا برعکس است.اکنون ميدان سعادت آباد کرج شاهد گويای اين واقعيت است که دستگاه انتظامی رژيم اسلامی ايران اگر نميتواند جانی را نجات دهد، ميتواند به راحتی جان بستاند.
تشکر از دستگاه انتظامی به خاطر اجرای حکم اعدام؟! اين گامی جديد در نمايش توحش و خشونت بود. حتی در حکومت های قرون وسطايي، جلادان يعنی مامورانی که حکم قتل را اجرا ميکردند، محترم شمرده نمی شدند و به همين جهت معمولا آنها را از ميان مجرمين سابق يا مطرودين اجتماعی انتخاب ميکردند و آنها ميان مردم به خاطر شغل جديدشان منفور بودند.
خصلت غيرقضايی حکم
اما رسوايی و جرم از اين هم بالاتر است. دستگاه قضايی رژيم برای لاپوشانی رسوايی دستگاه انتظامی محاکمه ای هول هولکی و شتابزده برای مجرم صورت داد و در خدمت اهداف سياسی نظام، او را شتابزده به مرگ محکوم نمود و شتابزده اعدام نمود. اين شتابزدگی را هم در سناريوی فيلم به صورت خام و رسواکننده ای مورد تمجيد قرار دادند!
اين حتی برای دستگاه قضايی قرون وسطايی رژيم اسلامی جرم به توان دو است. از يک طرف عموما اعدام ها را تشديد کرده اند تا به نياز سياسی حکومت برای مرعوب کردن مردم پاسخ داده باشند، سپس در اين مورد خاص، شتابزده يک مجرم را اعدام ميکنند تا به مشکل سياسی که در حادثه سعادت آباد برای رژيم پيش آمده پاسخ گفته باشند. همه مسايل مهمی که با انتشار ويديوی قتل اول مطرح شده بود و حتی در رسانه های زبان بسته ی خود نظام طرح شده بود، بطور کامل ناديده گرفته شد. شتر ديدی نديدی! بالاخره معلوم نشد نقش نيروی انتظامی چه بود؟ قصور کرده بود يانه؟ در حاليکه مجرم مرتبا ميگفت من که حال عادی نداشتم، شما چرا دخالت نکرديد؟! اول گفتند مامور جزء مقصر است، بعد ديدند اين کار را خراب ميکند و ممکن است سوراخ و سنبه های دستگاه نظامی و امنيتی را به مردم نشان دهد، گفتند مامور جزء به مسوول خبر داده بود، يک بار گفتند مجروح وقتی به بيمارستان رسيد مرده بود، بعد ديدند مسووليت شان در قتل بالا ميرود گفتند نه او در همان محل جان سپرد...
قتل دوم در ميدان کاج سعادت آباد، بدون همه اينها، مثل هر اعدام ديگري، نقض حقوق بشر و جنايت است. اگر قاتل در وضعيت روحی کاملا غيرعادی دست به قتل زد، رژيم نقشه قتل او را مثل ديگر اعدام ها کاملا آگاهانه طراحی نمود و به اجرا گذاشت، اما شرايط ويژه ای که اين اعدام در آن صورت گرفت، خصلت غير قضايی و سياسی دستگاه قضايی جمهوری اسلامی را به نمايش ميگذارد.
خشونت نقطه قوت يا ضعف رژيم؟
خصلت نمايشی اين اعدام، حضور تاسف آور تماشاچی برای اعدام را برجسته کرد. در برخی از نوشته ها و اظهار نظرها ، نوک حمله به سوی اين تماشاچيان گرفته شده است. روشن است کسانی که به تماشای اعدام ميروند بايد سرزنش شوند اما نبايد فراموش کرد100سال پيش در بسياری از ايالات آمريکا هم حتی بعد از لغو بردگی برای تماشای «نمايش» اعدام سياه پوستان بليت ميفروختند. هرگز نبايد نقش نظام ها در پرورش خشونت، نفرت از همنوع، بی عدالتی و سقوط اجتماعی را فراموش کرد.
نظام های خودکامه نه فقط به افزايش ارعاب، بلکه به پرورش خشونت نيز نياز دارند. جرج اورول که يک بار در اين مطلب از او نام برديم، در نوول «1984» برای نقد نظام استاليني، تخيل خود را به کار گرفت تا جامعه ای را به تصوير بکشد که در آن سياست خودکامگی در نهايی ترين شکل خود، جامعه را به منتهای فساد ميکشد. دراين جامعه فاسد که کمال مطلوب خودکامه در آن تحقق يافته است، کودکان والدين وابسته به حزب [اللهی را اضافه کنيم] را می بينيم که بزرگ ترين تفريح شان تماشای اعدام است و وقتی از تماشای صحنه اعدام به دليلی محروم ميشوند لجبازی کرده و بدااخلاقی و بدقلقی پيش می گيرند، بهترين بازی اين کودکان باز سازی صحنه اعدام است که خودشان در آن در نقش جلاد ظاهر ميشوند.
اين مکالمه سايم، يک حزب [اللهی] با وينستون شخص اول داستان است:
س:«ديروز رفتی و اعدام زندانی ها را تماشا کردي؟»
و:«داشتم کار ميکردم.»
بعد از ترس اضافه ميکند:
و« فکر کنم بعدا فيلمش را ببينيم.»
«اصلا جای آن را نميگيرد. اعدام خيلی خوبی بود. من فکر ميکنم اگر پای شان را ببندند،اعدام ضايع ميشود. من دوست دارم ببينيم آنها دست و پا ميزنند. و بهتر از همه آخرش است وقتی زبانشان راست ميزند بيرون، کبود، کبود روشن که برق بزند. اين طور جزييات است که من را راضی ميکند.»
برای افشای ماهيت خشونت پرست و غيرانسانی رژيم ايران نيازی به تخيل جرج اورول نيست،کافی است به فيلم جنايت دوم در سعادت آباد که خودشان ساخته اند نگاه کنيم. برای شناخت درون تاريک اين رژيم به محقق، روزنامه نگار پژوهشگرو يا ويکی ليکس نيازی نيست. آنچه آنها در مقابل چشم عموم ميگويند و ميکنند، اعتراف خودشان برای افشای اين ذات فاسد کافی است.
و فراموش نبايد کرداين خصوصيت، اين بی حيايی در به نمايش گذاشتن و پرورش خشونت، نه نقطه قوت بلکه نقطه ضعف آنهاست. آنها فقط رعب ايجاد نميکنند و خشونت نمی پرورند، نفرت مردم را نيز دامن ميزنند. بايد به خاطر داشته باشيم در مقابل عده ای تماشاچی که بخشی هم خودی هايی بودند که ميخواهند ببينيد «اعدامی دست و پا ميزند و زبانش از دهنش زده بيرون» ، ما انبوهی «تماشاچی» داريم که در ميدان اعدام حضور ندارند و در فيلم ديده نمی شوند. آنها در خانه ها نشسته و با نفرت و خشم به اين اعمال مينگرند.
بارها شنيده ايم که مقامات و کارگزاران رژيم با وحشت ميگويند «فتنه» ای ديگر در راه است وبايد برای مقابله با آن تدارک ديد، اما آنها دچار اشتباه محاسبه اند و تصور ميکنند اگر «سران فتنه» را بزنند يا محدود کنند يا اين آن فعال را به زندان بيندازند يا اين و آن وبلاگ را ببندند راه خيزش مجدد را بسته اند. اما آينده در مقابله با اين رژيم و سياست های روزمره اش شکل ميگيرد نه با تقليد از گذشته و بازسازی آن. رژيم با گسترش دامنه ستمگری و خشونت هرروز و هر ساعت برای مقاومت راه باز ميکند. آنها با اعدام ها ميخواهند مردم را مهار کنند، اما همين اعدام ها ميتواند بستر مهمی باشد برای رشد جهش وار مقاومت مردم.
اعدام های رژيم مرز تحمل آزاديخواهان ايران را پشت سر گذاشته است. هر صبح منتظرخبر تعدادی اعدام ديگر، هر چهارشنبه روز اعدام در زندان، اعدام های دسته جمعی و مخفيانه در زندان، اعدام های دسته جمعی و علني، اعدام روی جرثقيل در ملاء عام، اعدام با گلوله در خفا، اعدام بيگناهان، اعدام مجرمان، اعدام تحت عنوان مضحک قصاص، اعدام به شکل سنگسار، اعدام های سياسي، اعدام های غير سياسی...
حالا ميليون ها «تماشاچی» که هرگز در محل اعدام ها حضور پيدا نميکنند، ناگهان دردی مشترک را در دل خود هم شده فرياد ميکنند: ديگر بس است. بايدبه خشم مردمی که هرگز به تماشای اعدام نمی روند و در خانه های خود با قلبی گريان به اينهمه خشونت مينگرند، نظر کرد. اين خشم و اندوه ميتواند به عزم تبديل شود و به دل مردمی که از ستم و بی عدالتی و زورگويی اين رژيم به جان آمده اند راه باز کند.
هرگز نبايد فراموش کرد خشونت نقظه قوت حکومت ها نيست، نقطه ضعف آنها ست. بگذار فيلم بسازند و از خود تشکر کنند که ميتوانند جان بستانند. بنای حکومت آنها بر باد است.
س.آ
فيلم سپاس از نيروی انتظامی به خاطر اعدام
http://www.youtube.com/watch?v=TkI6Us90VNQ
عکس های صحنه اعدام
http://www.asriran.com/fa/news/151881
كمتيه مركزی حزب كمونيست ايران (ماركسيست – لنينيست – مائوئيست): در رثای رفيق مينا حق شناس
بامداد ديروز، رفيق مينا حق شناس (نسرين- ستاره) پس از چهار سال جدال سخت با بيماری سرطان در كشور سوئد درگذشت. جنبش كمونيستی ايران يكی از وفادارترين ياران خود و جنبش انقلابی زنان يكی از متعهدترين ياوران خود را برای هميشه از دست داد.
ما همدردی خود را با تك تك اعضای خانواده و كليه دوستان و رفقای مينا اعلام می کنيم. باشد تا با همبستگی و سر بر شانه های هم گذاشتن، غم از دست دادن مينای عزيز را تحمل كنيم و همچون او باشيم كه اندوه از دست دادن ياران بيشمارش را تبديل به عزم و اراده ی بيشتر برای ادامه مبارزه عليه جمهوری اسلامی و برافراشته نگاه داشتن پرچم رهائی بخش کمونيسم كرد.
مينا از نسل کمونيست های انقلابی دهه 1350 بود. در دوران جوانی از طريق سازمان كمونيستی شفق سرخ در شيراز با علم كمونيسم آشنا شد و در هنگامه انقلاب 1357 فعاليت های خود را در ارتباط با اين سازمان پيش برد. پخش مخفيانه اطلاعيه ها و نشريات شفق سرخ در محلات فقير نشين و همچنين در خطرناکترين مکانها مانند پادگان نظامی از جمله فعاليت های او بود. پس از فروپاشی شفق سرخ به اتحاديه كمونيستهای ايران پيوست و پس از جنگ ايران و عراق و مهاجرت عده کثيری از اهالی شهرهای جنگ زده خوزستان به شيراز، کمپ های محل اسکان موقت خانواده های کارگران نفت جنوب يکی از مراکز فعاليت سياسی اش شد.
در سال 1361 شيرازه ی تشکيلات اتحاديه کمونيست ها در نتيجه ی ضربات نظامی و امنيتی جمهوری اسلامی، از هم گسيخت و ارتباط مينا با سازمان به کلی قطع شد. او چند سال بی وقفه تلاش كرد تا ياران باقی مانده خود را بيابد، اما موفق نشد. سفرش به كردستان برای وصل شدن به سازمان نتيجه نداد. زمانی كه در اواخر دهه شصت رفقای خود را در خارج از كشور يافت، بدون لحظه ای ترديد، به عنوان يك فعال انقلابی حرفه ای تمام زندگی خود را وقف بازسازی اتحاديه كمونيستهای ايران(سربداران) و سرانجام تاسيس حزب كمونيست ايران (ماركسيست - لنينيست - مائوئيست) در سال 1380 كرد. محرك او در اين راه هدف رهائی بخش كمونيسم بود که به زندگيش معنا می داد و او در تمام فراز و نشيب ها و در اوج حملات ضد کمونيستی بورژوازی بين المللی، چشم از آن برنداشت زيرا آن را تنها راه برون رفت بشر از فاجعه ی نظام ستم و استثمار سرمايه داری می دانست.
مينا به عنوان يك زن كمونيست بر مشكلات ناشی از زندگی خانوادگی و روابط مردسالارانه حاكم بر محيط فائق آمد. عليرغم عشق بزرگ به فرزندش، او را به همسر سابق خويش سپرد و خود گام در راه سخت و پر پيچ خم مبارزه انقلابی گذاشت. چند سالی در كشور آلمان «بويژه در شهر فرانكفورت» فعاليت می کرد. مارش های اول ماه مه سرخ برلين را از دست نمی داد. حضور وی عليرغم بيماری در تظاهرات های ضد جنگ، كارزارهای مبارزاتی، آكسيون های رزمنده عليه جمهوری اسلامی به يارانش دلگرمی می داد. او از کودکی از بيماری قلبی رنج می برد و دوبار مجبور به عمل جراحی قلب شده بود. به همين دليل گاه در حين فعاليت به دليل مشكلات ناشی از بيماری در آستانه بيهوشی روانه بيمارستان می شد.
دامنه ی فعاليت انترناسيوناليستی اش ياران زيادی از گوشه و کنار دنيا برايش به ارمغان آورد: کمونيست های انقلابی آلمان، تركيه، پرو، افغانستان و ....
تجربه زندگی شخصی و ارتقای آگاهی كمونيستی و فمينيستی، او را به يك فعال رزمنده جنبش رهايی زنان بدل كرد. رفقای زنی چون مينا نقش مهمی در جلب توجه حزب ما نسبت به جايگاه پر اهميت مبارزه عليه ستم بر زن در فرآيند سرنگونی جمهوری اسلامی و بطور کلی در فرايند انقلاب کمونيستی داشتند. با گسترش فعاليت نظری و عملی حزب در اين زمينه، انرژی و ابتکار عمل مينا شکفته تر شد.
مينا در بكاربست مشی توده ای و پيوند خوردن با توده های مردم بخصوص زنان، توانا بود. او به زندگی بسياری از زنان معنا بخشيد. با گفته هايش و همچنين اشعار و سروده هايش به آنان جرئت و جسارت می داد.
مينا از بنيانگذاران سازمان زنان هشت مارس (ايران - افغانستان) بود. فعاليت هايش در بخش افغانستان اين سازمان متمركز بود. روحيه انترناسيوناليستی و تلاش های شبانه روزی اش او را به چهره محبوب بسياری از فعالين انقلابی افغانستانی در اروپا بدل كرد. او جسورانه با ديدگاه های سنتی رايج در ميان فعالين جنبش چپ ايران و افغانستان که جنبش زنان را بی مقدار دانسته و در روابط درونی آلوده به مردسالاری بودند مقابله می کرد و مروج و مبلغ نگرش و معيارهای نوين در اين زمينه بود و خوب می دانست که با ايده ها و رفتارهای كهن نمی توان برای جامعه ای نوين مبارزه کرد و آن را به ثمر رساند.
مينا برای فعاليت سياسی و سازماندهی در ميان زنان پناهجوی ايرانی در ترکيه، مدتی را در آن کشور سپری کرد. سازمان زنان هشت مارس و اهدافش را به بسياری از آنان شناساند و از تجارب زندگی شان آموخت. تداوم جنبش انقلابی زنان بدون وجود امثال مينا ميسر نبوده و نيست.
در چارچوب انجام وظايف حزبمان، او همواره داوطلب بر عهده گرفتن مسئوليتهای خطير بود. در اين زمينه رهنمود مائوتسه دون را که مينا آموزه هايش را با اشتياق به کار می بست، نقل می کرد که، هميشه داوطلب انجام سخت ترين کارها شويد. بارها با حداقل امكانات و مشكلات زياد در مسيرهای ناشناخته گام نهاد و برای تحقق وظايف انقلابی كوشيد. او از صميم قلب به توده های مردم وفا داشت و در سخت ترين شرايط به آنان تکيه می کرد و به حق از حمايت بيدريغ آنان برخوردار می شد.
حزب ما از اينكه اين زن پيشرو و کمونيست پايدار از اعضايش بود افتخار می كند. زنی كه آگاهانه و داوطلبانه زندگی خود را انتخاب كرده بود و در مکتب طولانی نبرد برای رهائی بشريت تعليم يافته بود. مينا تا آخرين دقايق زندگی از اينكه آنگونه زندگی كرد كه خود ميخواست، رضايت خاطر عظيمی داشت. زندگی پربارش را بايد جشن گرفت. باشد تا چنين زندگی معنا داری در ميان انقلابيون نسل قديم و جديد - بخصوص زنان جوان - فراگير شود.
مينا جزء آن دسته از كمونيست های نسل قبل بود كه اهميت استقامت و پافشاری بر آرمان های انقلابی و كمونيستی را می دانست. به خود به عنوان حلقه واسط ميان دو نسل و دو موج نگاه می كرد. او نه تنها اهميت حفظ ميراث انقلابی را برای نسل جديد می دانست بلكه عميقا باور داشت كه تنها بر پايه جمعبندی علمی و نقادانه از گذشته می توان گوهر صاف و زلال و درخشان جنبش کمونيستی را در اختيار نسل جديد قرار داد و موج آتی انقلاب پرولتری و آينده جامعه و جهان را رقم زد. آينده ای كه او در يكی از اشعارش اينگونه ترسيم كرده بود و همگان را بدان فراخوانده بود:
می آيم،
با كوله باری از درد،
قلبی پر از اميد
مرا در ياب
ای دوست
ای همدرد!
می خواهم،
كوله بارم پر از شادی باشد
پراز نان،
پراز دوستی،
آزادی
پر از برابری
به وسعت بی كران،
به بزرگی حرمت زن
و به سنگينی مسئوليت انسان
شانه هايمان،
توان آن را دارند، برای حمل آن
و دستهايمان،
توان آن را می يابند، برای تقسيم آن
به هر كس به اندازه، نيازش!
كمتيه مركزی حزب كمونيست ايران (ماركسيست – لنينيست – مائوئيست)
نهم ژانويه
A week of racism in Israel - Opinion - Al Jazeera English
A week of racism in Israel - Opinion - Al Jazeera English
A week of racism in Israel | ||
Israeli racism may not be new but it is becoming more open, which raises the question - which way will the public tip? Mya Guarnieri Last Modified: 08 Jan 2011 13:40 GMT | ||
On a recent Monday, more than 200 Jewish Israelis rallied in Bat Yam, a suburb of Tel Aviv under the banner 'Keep Bat Yam Jewish'. The demonstrators, most of whom were religious and young, were there to protest against romantic relationships between Arabs and Jews, particularly those between Arab men and Jewish women. I did not go as a reporter. I went to bear witness. I had also volunteered to translate for a colleague, a Palestinian man, who does not speak Hebrew. We stood to the side. Demonstrators, mistaking us for supporters, handed us leaflets containing shameless propaganda. I read them aloud to my colleague, even though I was ashamed to repeat the words I held in my hands. "The Arabs are taking control of Bat Yam, buying and renting apartments from Jews, taking and ruining girls from Bat Yam! Fifteen-thousand Jewish girls have been taken to Arab villages! Guard our city - we want a Jewish Bat Yam," the leaflets said. The rally came in the wake of a religious edict forbidding Jews from leasing or selling homes or land to Arabs. The proclamation was signed by 50 rabbis, many of whom are state employees, before it was announced publicly several weeks ago. Another 250 have joined since then. Over 1,000 rabbis have signed a letter against the edict, calling it "a painful distortion of our tradition" and a "desecration of God's name". But these are diaspora rabbis. And although Binyamin Netanyahu, the Israeli prime minister, has condemned the initial proclamation, the rabbis who signed it remain state employees. Monday's rally in Bat Yam was just the first moment of a week that suggested that open racism is spreading through Israel like a wildfire. Along with the leaflets, there was singing, shouting and speeches, which I translated for my colleague. Several times, I stopped mid-sentence. I could not believe what I had heard. Did that man really say that Jewish women who date Arab men should be sentenced to death? Did that rabbi really say that the Jewish people have "holy blood"? 'We have facts' A group of teenage girls approached us and asked us to register our names in support of their "cause". We refused. When they understood that my colleague did not speak Hebrew, they turned to me. "Do you agree with what we're doing here?" one asked. Like the other girls, she was wearing a burgundy shirt that read "Keep Bat Yam Jewish". "I don't," I said. "Why?" "Because it's racist." The girl tried to explain that it is not about race, but defence. "There are people in my family that have been hurt in terror attacks," she said. "I’m really scared. Sometimes, I'm even scared to walk down the street." "You know what's scary to me?" I said, pointing to the crowd. "This. It reminds me of what happened in Europe before the Holocaust. This is Germany in the thirties." "You can't compare," she said. "The Arabs want to kill us." "All of them? Really? How do you know? Have you ever talked to an Arab or a Palestinian?" I asked her. "No," she said. "And you?" I asked another one of the girls. "No. But we don't need to. We have facts." She held up a leaflet. "Fifteen-thousand Jewish girls have been taken to Arab villages. They've been kidnapped ..." My colleague interrupted. "Tell these girls that they've been brainwashed," he said to me. 'Survival, not racism' That was Monday. On Tuesday, police announced that they had arrested seven teenagers and two adults, all Jewish, suspected of attacking Arab youths in Jerusalem. The group allegedly used a 14-year-old girl to lure the victims to isolated places. They then attacked the Arabs using pepper spray, glass bottles and stones. Several were beaten so badly that they needed to be hospitalised. According to police reports, the attacks were motivated by nationalism. On Tuesday night, hundreds of South Tel Aviv residents held a rally against the growing presence of foreigners, calling on the government to deport foreign workers and African refugees. Participants carried signs that read: "It's not racism. It's survival. Eli Yishai, you're not alone," referring to the interior minister. Yishai has pushed a plan to deport the children of illegal migrant labourers and has publicly stated that foreigners bring diseases into the country. Fistfights broke out between demonstrators and left-wing activists who were holding a counter-demonstration. The next day, Netanyahu responded with a video, which was posted on Facebook and YouTube. He emphasised that "Israelis cannot take the law into their own hands," and asked the people to refrain from violence. But the week was not over yet. On Thursday, the Israeli daily Yediot Ahronot reported that five Arab men - all citizens of the state, one of whom had served in the Israeli army - had been driven out of the home they shared in south Tel Aviv. And that night, thousands of Jewish Israelis gathered in Jerusalem to support both continued settlement growth as well as the rabbis' letter forbidding rental to Arabs. 'Infiltrators' Friday morning saw a demonstration of another kind. More than 1,000 Israelis and African refugees, mostly from Eritrea and Sudan, marched through Tel Aviv in protest against state plans to build a new detention centre in the desert. The government claims it will provide "humane conditions" for illegal migrants from Africa, a group they call "infiltrators". Human rights' organisations say that the facility will be a prison camp for refugees. A drum line wove its way through the crowd as it walked through the city. Protestors chanted: "What do we want? Rights! When do we want them? Now!" An Israeli called out: "The camp is dangerous, no less than south Sudan." Demonstrators shouted it back, clapping out the beat of the sentence, which rhymes in Hebrew. Despite the gravity of the cause, the mood was upbeat. The crowd seemed huge. It was exhilarating. It felt like we were really doing something, like we were taking the city - no, the country - into our hands. How many are we? I wondered. I hopped up onto a bench to get a headcount. My excitement fell away as I saw us for what we were - a small, thin line, crawling past a traffic jam, cars full of Israelis who had forgotten the week and were starting the weekend. The 'foreigners' among us Most Israelis are apathetic. This leaves the Right free to take over - although the government is trying to distance itself from their efforts. The Israeli media seems to be both condemning the "rise of racism" while giving the coals an occasional poke.Haaretz, a centre-left newspaper that has run many editorials decrying recent events, recently published a story with the provocative headline: 17 per cent of AIDS carriers over last decade were foreign migrants. It seemed to me an irresponsible and unnecessary article in light of recent events. The government sends mixed messages, too. Netanyahu's video urging Israelis to stay calm came just months after the government embarked on a public campaign against foreigners. It included videos of another sort - advertisements in which "real Israelis" (read: actors) claimed that migrant workers were taking their jobs. And while Netanyahu condemns the rabbis' letter, a religious proclamation against the "foreigners" who live among us, he refers to another group of outsiders, the Africans, as "a concrete threat". And some of those speaking out in earnest against recent events still do not get the point. They bemoan the sudden "rise" of racism in Israel. One writer bucked this trend, arguing that the "roots" of the issue lie in the Ashkenazi mistreatment of Mizrahi Jews. But racism goes further back - to 1948 when hundreds of thousands of Palestinians were driven from their homes. Racism has since remained in ways large and small. Today, Arab schools receive less funding than Jewish schools and Arab areas of East Jerusalem receive less municipal services. It is here in more insidious ways, too. When some Israelis want to call something tacky - a pair of shoes, a dress - they call it "Arab". And a poorly-done job is referred to as "Arab work". The argument I had with those girls is not new. What is new is that it is taking place in public. And it begs the question: Which way will the Israeli public tip? I am scared of the answer. |
اشتراک در:
پستها (Atom)