۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

اسمال تيغ زن يکی از متجاوزان به زندانی ها

شهريور:
http://democtatori.blogspot.com/2009/08/blog-post_5764.html
اسماعيل افتخاری معروف به اسمال تيغ کش قبل از انقلاب يکی از باج گيرهای منطقه جمشيد تهران ( شهرنو � قلعه ) بود. او پس از انقلاب مسئول گروه ضربت کميتۀ انقلاب اسلامی سپاه پاسداران منطقه 12 تهران شد. وی در اين گروه افراد همپالگی خود را جمع نموده بود و به باج گيری ، تجاوز ، مصادره زمينهای مردم و به نام خود کردن آنها ، کلاهبرداری و موارد متعدد ديگر دست می زد.
اسمال تيغ کش همچنين به هوادران گروهای مخالف در بدو انقلاب حمله ور می شد و آنها را مورد ضرب و شتم ، دستگيری و تحت شکنجه قرار می داد
اسماعيل افتخاری پس ورود به وزارت اطلاعات در ماموريتهای اطلاعات وشناسائی , تعقيب و مراقبت ، دستگيری ، انتقال به خانه های امن و شکنجه وحشيانه متهمان نقش فعال داشت که در مواردی منجر به مرک متهمان نيز شده است .
اسماعيل افتخاری بمرور زمان اقداماتی را انجام داد که افشای آن برای وزارت اطلاعات بسيار هزينه بر بود از جمله اين رفتارها مربوط ميشود به تابستان سال 77 که اسماعيل افتخاری تحت عنوان ,تيمسار احمدى, اقدام به ربودن يک دختر 16 ساله در ميدان هفت تير تهران ميکند و بعد از تعدی به اين دختر معصوم وی را در خيابان رها ميکند و وقتی خانواده اين دختر از وی شکايت قضايی ميکنند اسماعيل افتخاری و دوستانش اين خانواده را آنقدر تحت فشار قرار ميدهند که خانواده مروبطه از شکايتشان صرف نظر مينمايند و پروند مختومه ميشود . (اعتماد، 20 تير 81)
جرم و جنايات اسماعيل افتخاری و باندش در وزارت اطلاعات آنقدر زياد ميشود که اين وزارتخانه تصميم ميگيرد ديگر از وی حمايت نکند ( در زمان تصويه نيروهای فاسد وزارت اطلاعات در سال 1378 رياست جمهوری محمد خاتمی ) بعد از اين زمان شکايتهای متعددی از وی و باندش در محاکم قضايی مطرح ميشود و بلاخره پای اسمال تيغ زن و گروهش به دادگاه باز ميشود وليکن علارقم اثبات بسياری از جرائم ( از جمله آدم ربايی . کلاهبرداری . زورگيری . تملک مال غير . تجاوزبه عنف و..... ) وی فقط به 8 سال حبس تعزيری محکوم ميگردد که اين حکم هم در دادگاه تجديد نظر استان تهران قطعى ميشود .
بعد از محکوميت , اين جنايتکار به زندان اوين منتقل ميگردد ووزارت اطلاعات برای تحت فشار قرار دادن زندانيان سياسی او را روانۀ بندی که زندانيان سياسی در آن محبوس بودند ميکند .اسمال تيغ کش عليه زندانيان اقدام به خبر چينی می کرد.و در حملات خونين که عليه زندانيان توسط وزارت اطلاعات برنامه ريزی می شد همراه با زندانبانان آنها را به اجرا در می آورد. ازجمله کسانی که در اثر حملات اين فرد که با ميله آهنی صورت گرفته بود و باعث مصدوم شدن آنها شده بود آقايان هاشم شاهی نيا و سعيد شاه غله بود
اوسپس به زندان گوهردشت منتقل گرديد و در اذيت وآزار و فشار عليه زندانيان سياسی نقش فعال داشت و بارها با زندانيان سياسی و از جمله بهروز جاويد طهرانی درگير شده بود.

اسماعيل افتخاری در 8 مهر 87 ( پارسال ) از زندان آزاد ميگردد و توسط سازمانهای امنيتی حکومت اسلامی به همکاری دعوت ميشود و يکی از مسئوليتهای که به وی محول ميگردد سازماندهی و مديريت اراذل و اوباش دستگير شده در طرح امنيت اجتماعی و استفاده از اين نيروها در انجام ماموريتهای محوله ميباشد که عده ای از اين افراد در بازداشتگاه شورآباد ( کهريزک ) بودند و عده ای آزاد شده بودند و در سرکوب اعتراضات مسالمت آميز مردم ( بعد تقلب در انتخابات رياست جمهوری 10 ) نقش فعال داشتند همگان ديدند که اين اراذل و اوباش حکومتی چطور سازماندهی شده و در کنار ساير نيروهای دولتی به سرکوب مردم ميپرداختن و همچنين خبرهايی که از درون زندان کهريزک و اوين بگوش ميرسد حاکی از آن است که اين اراذل و اوباش دولتی در ماجرای تجاوز به عنف به زندانيان نقش فعال داشته اند .


12 شهریور 1388 15:08

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست..


کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...
یادداشت روز مسعود ابراهیم نژاد

مسعود ابراهيم نژاد


بدون شک وقتی صحبت از نحوه برخورد با اعتراضات مردمی باشد ، جمهوری اسلامی را باید یکی از خونریزترین وبیرحم ترین حکومتها ارزیابی کردو هنگامی هم که بحث زیر پا گذاشتن معیار ها و اصول اولیه اخلاقی بمیان بیاید، این رژِم را یکی از کثیف ترین رژیمهای تاریخ باید شمرد. زیرا این رژیم، رژیمی است که حتی به ابتدایی ترین معیارهای اخلاقی پایبندی نشان نمیدهد هنگامی که کوچکترین خطری موجودیت و بقای آنرا تهدید میکند. شاهد این ادعا دیگر بر کسی پوشیده نیست از آنچه که این روزها از پرده اسرار برون افتاده. جنایاتی که بیش از سه دهه در جمهوری اسلامی رایج بوده و امروز تنها گوشه های ناچیزی از آن بر ملا شده است.

بقای عمر این رژیم را اگر بخواهیم تنها به توسل حکومت به خشونت و سرکوب بی حد و مرز و استفاده از ارگانهای بیشمار سرکوب ربط بدهیم ، قطعا این نوع استدلال خالی از اشکال نخواهد بود. چرا که نگاه کردن این چنینی به علل تداوم عمر یک حکومت صد در صد استبدادی، بمانند لمس کردن اجزای بدن یک فیل در تاریکی میباشد. آنگاه که از کل غافل میشویم و به جزء دست میازیم. آری سرکوب و خشونت یکی از عوامل نگهدارنده یک حکومت استبدادی میباشد ولی همه آن نیست.

برای اینکه یک حکومت بتواند عمر و بقای خود را تضمین کند باید بر فکر مردم حکومت نماید. در این صورت است که حکومتها تا مدتها میتوانند خیالشان از بابت مردم راحت باشد. برای اینکه بتوانند بر فکر مردم حکومت کنند باید فرهنگ مورد نظر خود را به میان توده مردم بفرستند و آنرا جزئی از زندگی روزمره مردم نمایند. یعنی ارزشها و ضد ارزشهای موجود در یک جامعه بر مبنای تعریف حکومتی تعریف شوند. در ادامه برا ی نیل به این منظور باید از وسیله و ابزار مورد نیاز برخوردار بود و از آن نهایت بهر ه را برد. ابزار مورد نظر برای یک چنین هدفی ، چیزی نیست جز مدیا ( وسایل ارتباط جمعی). در کشور های جهان سوم که مدیا ابزار دست حکومتها هستند ، بکار گرفتن این ابزار قدرت چندان کار مشکلی نیست. هر چند که در جهان آزاد و در اروپا و آمریکای متمدن نیز این ابزار که به قوه چهارم قدرت تشبیه میشود ، آنچنان هم بی طرف و مستقل نیست.

نمونه ای از قدرت اعجاز بر انگیز مدیا را همانطور که در مقاله قبلی ام بدان اشاره کرده ام در مورد ظهور و به قدرت رساندن پدیده اسلامگرایی و شخص خمینی در جریان قیام 57 مشاهده نمود ه ایم. بلایی که متاسفانه تا به امروز گریبان همه ما را گرفته است.

رژیم اسلامی حاکم بر ایران در تمام مدت طول عمرش از ابزار مدیا و تاثیر گذاری فرهنگی بر مردم نهایت استفاده را نموده است. از همان روزهای اول بقدرت خزیدن اسلامگراها برای اجراء نیات پلیدشان ابتدا با سلاح تبلیغات ، فکر مردم را آماده مینمود ه اند و سپس به سهولت نوشیدن آب ، مقاصد شوم خود را به مورد اجراء در میاورده اند. اعدامهای دسته جمعی و بدون محاکمه سران رژیم سابق از اولین جنایات ضد بشری این تازه به قدرت رسید ه ها بود که متاسفانه با حمایت مردمی و همگانی انجام میشد. در ادامه کشتار بیرحمانه و قتل عام دسته جمعی روستائیان کردستان بود که بدست آیت الله خلخالی اصلاح طلب صورت میگرفت که آنها نیز با حمایت تود ه های نا آگاه همراه بود. کمی بعد از آن یورش وحشیانه ارتش و سپاه پاسداران به ترکمن صحرا شروع شد، در آنجا هم قتل عام کشاورزان و ترور ناجوانمردانه اعضای ستاد خلق ترکمن ( توماج، مختوم، واحدی و جرجانی) که اعضای با سابقه و مبارز سازمان چریکهای فدایی خلق بود ه اند، با توجیه مبارزه با ضد انقلاب و کمونیستهای محارب با خدا صورت گرفته بود که آنهم با حمایت بسیاری از تود ه های عامی طرفدار امام وقت ، خمینی انجام شد ه بود. متعاقبا کشتار خیابانی طرفداران مجاهدین خلق شروع شده بود که در این مورد هم نه تنها تمامی کسانی که به نحوی از انحاء دستی در این حکومت اسلامی داشتند این کشتار ها را تایید میکردند بلکه خود نیز مستقیم یا غیر مستقیم ( بمانند اصلاح طلبان امروزی) در آن کشتار ها دخالت داشته اند.

در آن سالها که به دختران مجاهد و مبارز قبل از اعدام در زندانهای اسلامی تجاوز میشد و سپس به همراه تحویل جنازه دختران معصوم به خانواده هایشان ، فرد متجاوز با یک جعبه شیرینی به خانواده دختر اعدام شده میگفته که شب قبل از اعدام ، وی به عقد موقت من در آمده بود تا به این ترتیب زخمی عمیقتر را به پدر و مادر دختر شهید شده وارد کنند، این دستگاه جهنمی تبلیغاتی رژیم اسلامی ( وزیر ارشاد وقت، خاتمی اصلاح طلب) بود که این اعمال شنیع را توجیح اسلامی و اخلاقی میکرد تا توده عامی از شنیدن این اخبار حتی عکس العمل اعتراضی هم نشان ندهند.

در طی سالهای دهه 60( دهه نخست وزیری موسوی اصلاح طلب) که موسوم به ده کشتار های دسته جمعی خیابانی ، تجاوز به دختران زندانی و کشتار زیر شکنجه میباشد، همه این اعمال به نحوی یا برای مردم بی تفاوت بود و یا قابل قبول شد ه بود. شاید تنها عده ای معدود که همیشه در یک جامعه اختناق زده خود را از دیگران متمایز میکنند و جلو تر از نوک بینی شان را میبینند این جنایات را تقبیح میکردند و تا جایی که در توانشان بود به مقابله با این جانیان قرن بر میخاستند، اما اکثریت توده عامی تحت تاثیر تبلیغات امثال خاتمی( وزیر ارشاد وقت) این جنایات را یا موجه میدانستند یا در بهترین شکلش چنین بیان میکردند که:" میخواستند نکنند"، یا اینکه:" چرا با آتش بازی میکنند که اینطوری کشته شوند؟" آری این همان واکنشی بود که حاکمیت از مردم توقع داشته است. یعنی اینکه فرهنگی را به مردم القاء کند که حکومت را حق طبیعی حاکمان وقت بدانند و دخالت در سیاست و سرنوشت خویش را بازی با آتش بپندارند.

اگر موشکافانه به عملکرد فرهنگی این رژیم در طی این سالیان سیاه نگاه کنیم میبینیم که جا انداختن یک موضوع دائما در دستور کار وزارت اطلاعات و سایر ارگانهای این رژیم قرار داشته است و آن این که به هر نحو ممکن ریشه های اندیشه" بر اندازی" را از ذهن مردم بزدایند. این دقیقا یکی از بزرگترین رموز بقاء و ادامه حیات این حکومت بوده و هست. برای نیل به این هدف میبایست با بانیان و پیشگامان این طرز تفکر مبارزه نمود.

با توجه به امکانات وسیع تبلیغاتی و وابسته بودن مدیا به دستگاه حکومتی در ایران ، رسیدن به این هدف چندان نمیتوانست مشکل باشد. با یک نگاه اجمالی به سیر مبارزه ضد فرهنگی جمهوری اسلامی با پدیده بر اندازی و نیروهای بر انداز به راحتی میشود به برخی از سوالات در ارتباط با حرکتهای اعتراضی اخیر و نیرو های اصلاح طلب پاسخ داد.

در سالهای اول حکومت اسلامی ، شنیدن واژه هایی چون: طاغوتی، وابستگان استکبار جهانی و رژیم سابق، کمونیستهای ضد خدا و چاسوس شوروی و .... به موضوعی کاملا روزمره تبدیل شده بود ، تا جایی که مردم حتی خصومتهای شخصی خود با دیگران را با استفاده از همین واژه ها به مرکز قدرت حکومتی میکشاندند و از همدیگر انتقام میگرفتند. رفته رفته واژه "منافق" را بر سر زبانهای مردم انداختند و در ادامه، این واژه نیز دستخوش تحولاتی گردیده و در مسیر تکامل خود، به "منافق مسلح" یا " منافق جنگلی" تبدیل شده است. لازم به ذکر است که جناب مخملباف اصلاح طلب نیز با ساخت فیلمهای " توهم"، " توبه نصوح" و سایر فیلمهای ضد گروههای مبارز و بر انداز، کمک شایانی به وزارت اطلاعات اسلامی در جا انداختن فرهنگ تنفر از نیرو های بر انداز، در بین مردم نموده است که مردم ایران همواره باید این خدمات شایان و ارزنده!!!!! ایشون را بخاطر داشته باشند. در همین راستا متعاقبا کلماتی چون " تروریست بمبگذار" و" ستون پنجم" نیز به این لیست بلند بالا اضافه شده بود.

ریختن اشک برای کشته شدن بسیجیان مظلوم!!! و بیگناه!!! یکی دیگر از شگردهای مردم فریبی بوده( همان بسیجیانی که این اواخر اعتراف یکی از آنها را شنیدیم که نامبرده مامور تجاوز به دختران اعدامی، شب قبل از اعدامشان بوده است) بدین ترتیب که مبارزان خلق را افرادی جنایتکار و دارای سادیست آدمکشی معرفی میکردند( رجوع شود به شوهای اعتراف گرفتن تلویزیونی از زندانیان دهه 60 توسط لاجوردی، جلاد اوین و همچنین فیلم " توهم" و توبه نصوح" از شاهکار های هنری محسن مخملباف).

چیزی نگذشت که شدت کشتار و شکنجه نیرو های بر انداز و سرنگونی طلب به جایی رسید که بیش از یکصد هزار کشته از ما گرفته شد و عرصه را آنچنان بر ما تنگ نمودند که دیگر چاره ای برای اندک بازماندگان این قتل عامهای فجیع و کشتار های دسته جمعی نماند جز ترک میهن. آری اینچنین بود که تعداد معدود ی از نیروهای مبارز و انقلابی که به چیزی جز سرنگونی رژیم سفاک اسلامی راضی نمیشدند ناگزیر به ترک خانه و کاشانه شدن تا به عنوان شاهدی زنده از جنایات بیرحمانه حکومت اسلامی بتوانند این حقایق را به جهانیان و نسلهای بعدی بازگو کنند.

اما این قصه همینجا پایان نمیپذیرد و رژیم اسلامی همچنان در صدد نابودی کامل این نسل" زخمی و شاهد" میباشد. چرا که بدرستی میداند که نسل مبارزان سال 60 به چیزی جز سرنگونی تام و تمام این رژیم رضایت نمیدهند و هیچگاه نیز شبهای تیرباران عزیزانشان را فراموش نخواهند کرد. باری بدین جهت همچنان لبه تیز تبلیغات مسموم وزارت اطلاعات متوجه این بازماندگان سالهای سیاه میباشد. اینبار با کلماتی جدیدتر و مناسب شرایط امروزی. آری امروز دیگر ما را قاتلین بسیجیان خطاب نمیکنند، چرا که میدانند بسیجیان دیگر امروز در نزد مردم ایران منفور ترین موجودات بشمار میایند. اینبار ما را با نام" خارج نشینان بی غم" مورد خطاب قرار میدهند تا بار دیگر مردم را از ما بر حذر داشته باشند.

اری آقای موسوی و سایر به اصطلاح اصلاح طلبان امروزی: که مرگ این رژِم را مرگ خودتان میپندارید، ما امروز خارج نشینان بی غم هستیم. چرا که آنروزها شما که بر مسند قدرت نشسته بودید تا نفرات آخر ما را از دم تیغ گذراندید. پدران و مادران ما را دق کش نموده اید و خانه هامانرا به آتش کشیدید. خانه هامانرا به آتش کشیدید و ما را آواره کرد ه اید تا دیگر کسی در ایران زمزمه سرنگونی مستبدان و قاتلان را سر ندهد. ما را از خاکمان راندید تا امروز به ما لقب خارج نشینان بی غم بدهید.

متاسفانه بخش وسیعی از مردم و حتی آنان که ادعای روشنفکری و مبارزه دارند بدون اینکه خود بدانند تحت تاثیر همین تبلیغات کر کننده رژیم اسلامی قرار گرفته اند و ارزشهای حکومت اسلامی را در فکر و ذهن خود جای داده اند. بدون اینکه خود بدانند حساب دولت احمدی نژاد را از کلیت رژیم جدا میکنند و نا دانسته به تداوم عمر ننگین این رژیم کمک میکنند. بدون اینکه خود بفهمند به ابزار تبلیغاتی موسوی ، کروبی، صانعی، هادی غفاری چماقدار غداره بند دهه 60 و سایر سران رژیِم خونریز اسلامی که دست همه شان به خون صد ها جوان و نوجوان آلوده است تبدیل میشوند و بار دیگر امامی دیگر چون خمینی را بر جان و مال و خاک خود حاکم میکنند تا دگر بار دهها هزار جان شیرین عزیز ترین فرزندان این ملت در پای چوبه های دار و جوخه های تیرباران اسلامگرایان جدید فدا گردد. تا این سلسله نحس همچنان بر مسند قدرت بماند و تاریخ مکررا تکرار گردد.

آری تا حکومت اسلامی در فکر مردم ریشه دارد و تا زمانی که فرهنگ حکومتی از فرهنگ مردمی تمیز داده نشده است در بر همین پاشنه میچرخد و آرزوی تحول اساسی، رویایی دست نیافتنی بیش نیست!

03.09.2009

منبع: سايت ديدگاه

گیسو شاکری: " نام چو جاوید شد "

ارژنگ بامشاد: به جای پاسخ گویی به جنایات ، در تدارک جراحی بزرگ

موج اول کودتای ولی فقیه، در 22 خرداد 88 با کنار گذاشتن آرای مردم و اعلام آرای مورد نظر خود؛ قطع تلفن های همراه و پیامک ها، دستگیری گسترده سران احزاب و جریانات وفادار به نظام و اصلاح طلب؛ بستن مطبوعات و و آماده باش کامل نیروهای نظامی و امنیتی؛ همراه با تائید نتایج ساختگی انتخابات توسط خامنه ای انجام گرفت. کودتاچیان تصور می کردند که با سرعت عمل و تسلط بر مواضع کلیدی، طرح های بعدی را به راحتی به اجرا در خواهند آورد. آن ها در معادلات خود، واکنش مردم را جدی نگرفته بودند. اما مردم در برابر کودتا، به شکلی گسترده و عظیم به حرکت در آمدند. تظاهرات میلیونی مردم در یک هفته پس از کودتا، تمامی معادلات کودتاچیان را بر هم زد. سرکوب خشن و بیرحمانه حرکت مسالمت آمیز مردم، و برده و کنیز قلمداد کردن اسرای جنبش مردمی در بازداشتگاه ها، سیاهچال ها و زندان های رسمی و غیررسمی؛ و شکنجه و تجاوز جنسی به آن ها، و عدم تحویل اجساد شهدای جنبش به مردم و دفن بی نام و نشان آن ها، نقاب از چهره رسوای حکومت دینی برکشید. افشای این جنایات و آشکارتر شدن طرح های کودتاچیان، شکاف در بالای حاکمیت را گسترش داد؛ حتی این شکاف به میان محافظه کاران طرفدار دولت کودتا نیز کشیده شد؛ مجلس واکنش نشان داد؛ مراجع تقلید یا به اعتراض برخاستند و یا با سکوت و عدم تأئید دولت کودتا، بر مشکلات دستگاه ولایت افزودند.

اکنون دامنه ی افشای جنایات دولت کودتا در دو ماهه اخیر آن چنان ابعادی گرفته است که سران حاکمیت در برابر خشم مردم و نگرانی وفاداران نظام، خلع سلاح شده اند. عکس های گورهایی دسته جمعی، راه را بر هر کتمانی بسته است؛ شکنجه های اعمال شده در بازداشتگاه کهریزک، چه در تجاوز جنسی گسترده و چه در استفاده از باتوم در تجاوز، به اطلاع سران رژیم نیز رسیده است؛ دیگر کسی نمی تواند خود را بی خبر از این جنایات بداند. ابعاد اعمال شکنجه در کهریزک و دیگر بازداشتگاه ها و ماجرای تجاوز به ترانه موسوی و سپس حذف نام او از لیست بازداشت شده گان و سوزاندان پیکر او که شخص حسین طائب فرمانده بسیج در آن نقش اصلی را داشته است، که اخبار آن در سایت های خبری اینترنتی منتشر شده و هم چنین جنایات در مورد کوی دانشگاه به گونه ای بوده است که رهبر کودتا نیز مجبور شده است به آن ها اقرار کند و وعده رسیدگی دهد. خامنه ای در شرایطی وعده ی رسیدگی به این جنایات را می دهد که بر اساس اخبار یک رسانه اینترنتی، خود در هشتم تیرماه88، وقتی حسین طائب فرمانده بسیج به همراه فرمانده بازداشتگاه کهریزک به او مراجعه و در مورد حکم دستگیر شدگان پرسیده بودند، گفته بود:" آن ها در حکم محارب و مرتد هستند و نباید کوچکترین ترحمی به آن ها کرد". حسین طائب پس از آن در جمعی خصوصی از خامنه ای نقل کرده است که :" اگر این معترضین زمان شاه گیر ساواک افتاده بودند به همه آن ها باطوم و بطری نوشابه استعمال می کردند تا برای همیشه شعاردادن علیه حکومت یادشان برود". به این ترتیب شخص او دستور شکنجه، تجاوز جنسی و کشتن دستگیر شدگان را صادر کرده بود. او در شرایطی وعده رسیدگی به جنایت کوی دانشگاه را می دهد که بر پایه گزارشات همان منبع ، در جلسه ای که برای چاره جویی راهپیمائی 25 خرداد نزد وی تشکیل شده بود، گفته بود:" چشم اسفندیار توطئه چینان دانشگاه تهران است وباید این چشم فتنه را کور کرد". بعدها فرماندهانی که در آن جلسه شرکت داشته اند به دیگرانی که دلیل این همه خشونت در حمله به کوی دانشگاه را پرسیده بودند، پاسخ دادند، تاکید رهبر بود که : " به کسی رحم نکنید، این ها جلودارهای دشمن هستند".

اما خامنه ای که خود فرمان سرکوب را صادر کرده بود و تمامی سرنخ های نیروهای سرکوب را در دست دارد، در همان زمان که مجبور شده است به جنایات زیردستانش اعتراف کند و قیافه ی متعجب به خود بگیرد، فرمان مرحله ی جدید کودتا را نیز صادر می کند. او در سخنانش در روز پنج شنبه گفت: " من پیشقراولان حوادث اخیر را به دست نشاندگی بیگانگان از جمله آمریکا و انگلیس متهم نمی کنم چرا که این موضوع برای من ثابت نشده است، اما تردید وجود ندارد که این جریان، چه مسئولان آن بدانند و چه ندانند، جریانی حساب شده بود. اصل حوادث خیلی دور از انتظار نبود اما اشخاصی که وارد صحنه شدند خلاف انتظار ما بود" به دنبال این اظهارات است که جریان کودتاچی ، با پررویی و دریده گی بی حد و حصر، به جای پاسخ گویی به جنایات انجام گرفته ، لبه تیز حملات خود را به سوی رهبران جریان اصلاح طلب و وفاداران نظام اسلامی نشانه رفته اند. کار را به جائی رسانده اند که در نماز جمعه هفته دولت، در تمامی تریبون های نماز، حملات هم آهنگی علیه سران اصلاح طب را سازماندهی کردند. در نماز جمعه تهران احمدی نژاد به عنوان سخن ران پیش از خطبه ، خواهان دستگیری آن ها شد و گفت :" از این که چند آدم درشت از ما ناراحت شوند نه تنها ناراحت نمی شویم ، بلکه خوشحال می شویم. در برخورد با متخلفین باید ابتدا از گردن کلفت ها و آن هایی که خود را مالک کشور می دانند شروع کنیم و هم زمان از بلندگوی های نماز جمعه شعار "سران اغتشاشات اعدام باید گردند" را به خورد هواداران و مریدانشان می دادند ". جالب است بدانیم که امروزه فرماندهان سپاه و حامیان اصلی احمدی نژاد برزگترین گردن کلفت های کشور هستند که خود را مالک همه چیز کشور می دانند؛ پیش از این نیزسردار سرتیپ پاسدار سید مسعود جزایری، معاون فرهنگی و تبلیغاتی دفاعی ستاد کل نیروهای مسلح گفته بود :" ما درشرایطی نیستیم که برای محاکمه اغتشاش گران زمان زیادی را از دست بدهیم. امنیت ملی کشور اقضاء می کند در اسرع وقت آشوب گران به سزای اعمال خائنانه خود برسند". پیش از این نیز "جوانی" رئیس دفتر سیاسی سپاه پاسداران، رهبران اصلاح طلب را خائن نامیده و خواهان مجازات آن ها شده بود.

اما چرا تمامی رهبران کودتا و منبرروهای درباری شان، یک صدا روی دستگیری رهبران جریان اصلاح طلب متمرکز شده اند؟ واقعیت این است که برای سرکوب قطعی و کامل مردم، ایجاد یک پارچگی در بالای رژیم از ضرورت تامی برخوردار است. وفاداران نظام اسلامی، که امروز در مخالفت با کودتاچیان وارد صحنه شده اند، نیک می دانند که عدم مقاومتشان به معنای نابودی کامل شان نیز هست. از این روست که در برابر کودتا ایستاده اند. همین ایستادگی قدرت برندگی تیغ سرکوب را کند می کند. آن ها با هزاران رشته و بند به نیروهای درونی سیستم متصل هستند. بدون حضور و نقش آن ها، ابعاد جنایات انجام گرفته چنین علنی و افشاء نمی شد. مخالفت آن ها، شکاف حتی در صفوف محافظه کاران مدافع کودتای انتخاباتی را ایجاد کرده است. از این روست که بحث های درونی نمایندگان مجلس در مورد چگونگی رسیدگی به بازداشت ها و شکنجه ها و تجاوزها، باعت چند پار

چگی در میان نمایندگان تمامیت گرا شده است. در قوه قضائیه رژیم نیز وضعیت بهتری حاکم نیست. حضور و تآثیر نیروهای وفادار به نظام اسلامی، امکان درزگرفتن جنایات را به پائین ترین حد خود رسانده است. این مهم از چشم کودتاچیان پنهان نمانده است. آن ها نیک دریافته اند که هرچه زمان بگذرد امکانات آن ها برای سرکوب مخالفین و سرکوب جنبش مردمی کاهش خواهد یافت. از این روست که فرماندهان کودتا می گویند که " ما در شرایطی نیستیم که زمان زیادی را از دست بدهیم". در این راستاست که با سرعت تمام کابینه ای را به مجلس معرفی کرده اند که تمامی وزارت خانه های کلیدی به فرماندهان و وابستگان سپاه پاسداران سپرده شده است. بسیاری از آن ها حتی در حوزه ی معرفی شده، تخصصی نیز ندارند و در معرفی آن ها، احمدی نژاد روی وفاداری شان به خودش و خطی که دنبال می کند و به اصطلاح انقلابی بودنشان تاکید کرده است. حتی برای گرفتن رأی اعتماد برای این کابینه ی کودتائی، بسیاری از فرماندهان سپاه نیز در جلسات مذاکرت مجلس پیرامون رأی اعتماد به اعضای کابینه حضور یافته اند تا از این طریق به نمایندگان گوشزد کنند که قدرت در دست کیست. تشکیل کابینه ی یک دست، تنها کار دولت کودتا نیست، طبق اخباری که در سایت های خبری منتشر شده است قرار است بیش از 40 سفیر و نزدیک به 80 تن از کارکنان سفارتخانه ها نیز که کاملأ در خط کودتا نیستند، جایگزین شوند.

جنبش مردمی، اما به زمان نیاز دارد. باید دامنه ی مقاومت را در طول زمان تقسیم کند و انرژی کودتاچیان را به تحلیل برد. باید تلاش کند که هدف یک پارچه کردن قدرت در بالا را در هم بشکند. زیرا سرعت یک دست شدن قدرت در بالا، پیش از آن که جنبش مردمی قوام یافته باشد، خطر سرکوب آن را افزایش می دهد. برای تقسیم مقاومت در طول زمان، باید از تاکتیک هایی سود جست که امکان سرکوب کاهش یابد و هزینه اش به گونه ای نباشد که بسیاری از آن دوری جویند. جدا از مناسبت ها و فرصت هایی که امکان تظاهرات خیابانی دست می دهد، باید روی برجسته کردن جنبش مطالباتی اقشار گوناگون مردم متمرکز شد. می توان عرصه مقاومت و مبارزه را به واحدهای تولیدی و صنعتی و خدماتی کشاند. می توان ادارات و مدارس و دانشگاه ها و بیمارستان ها را به عرصه اعتصاب و اعتراض و تظاهرات تبدیل کرد و یک پیکار فرسایشی فراگیر را سازمان داد و نیروی دشمن کودتاچی را در سطحی وسیع پراکنده و فرسوده کرد. باید روی مطالباتی انگشت نهاد که امکان سرکوب را حتی از نیروهای سرکوبگر سلب کند. در این راستا افشای ابعاد جنایاتی که صورت گرفته است و آشکار کردن دوروئی دینداران قدرت طلب نیز نقش کلیدی خواهد داشت. در این میان مادران داغدیده و عزیز از دست داده و هم چنین قربانیان تجاوزات جنسی و شکنجه های ضدانسانی نیز، نقش تأثیرگذاری بر عهده دارند. تنها از این طریق است که می توان در صفوف نیروی سرکوب شکاف انداخت. امری که در پیشروی جنبش مردمی نقش کلیدی دارد. نباید فراموش کرد در شرایطی که بسیاری از نیروهای سیاسی درون حاکمیت از کودتاچیان روی برگردانده اند، بسیاری از روحانیون طراز اول یا در مقابل شان قرار گرفته و یا با سکوت و عدم حمایت، نارضایتی خود را اعلام کرده اند؛ مردم با حضور و اعتراض میلیونی خود، خشم و نفرت خود از کودتا را اعلام داشته اند و بسیاری از دولت ها با حیرت و انتظار تحولات درونی ایران را دنبال می کنند، کودتاچیان در انزوای سیاسی چشم گیری قرارگرفته اند و در چنین شرایطی تنها یک پارچگی نیروهای سرکوبگر شامل سپاه، ارتش، بسیج ، ؛ نیروهای امنیتی و لباس شخصی هاست که تکیه گاه اصلی دستگاه ولایت و دولت کودتاست. آن ها به اتکای سرنیزه به جان مردم و مخالفین درونی خود افتاده اند. بایستی روی تاکتیک هایی کار کرد که این یک پارچگی فروریزد و توان سرکوب کاهش یابد. در چنین شرایطی است که جنبش مردمی امکانات گسترده ای برای پیشروی بدست خواهد آورد.

bamschad.wordpress.com

11شهریور 1388ـ 2 سپتامبر

گزارش شکنجه و تجاوز در زندان: خانم مینو حمیلی در برنامه شباهنگ {فیلم}


احمد توکلی و قتل فجیع نرگس جباری

- ایرج مصداقی

این روزها احمد توکلی تلاش می‌کند ضمن آن که هوای رهبر را دارد خود را منتقد احمدی‌نژاد هم معرفی کند. (۱) اتفاقاً نقش افرادی چون او، ولایتی، حداد‌عادل و ... پیچیده‌تر از سربازان یک بار مصرف ولی فقیه است. خامنه‌ای با همراهی عروسک‌های خیمه‌شب بازی چون او به صحنه آرایی می‌پردازد و خط خود را پیش می‌برد.
توکلی در راستای خطی که پیش می‌برد در نامه‌ای به کروبی با یادآوری سابقه او نوشت:
«جنابعالی در قضایای آقای منتظری به حق در صف اول موضع‌گیری علیه سیاه‏نمایی‏های صورت گرفته علیه نظام اسلامی، پشت سر امام قرار داشتید اکنون چه شده است که به همان بلیه گرفتار آمده‌اید»
شرط عقل حکم می‌کرد همانطور که به کروبی توصیه کرده بودم به سوی آیت‌الله منتظری میل کند که خوشبختانه این‌گونه نیز عمل کرد و به جای روی آوردن به خامنه‌ای از آیت‌الله منتظری تشکر و قدردانی کرد.
توکلی به عنوان یکی از کسانی که خود را در برابر رهبری «مسئول» می‌داند در نامه به کروبی نوشت:
«در سخنان و نوشته‏های خود تعابیر تند و گزنده‏ای به کار می‏برید که هر کدام تیری است که از چله کمان شما به سوی آبروی نظام ـ برخاسته از زحمات امام و متکی به رای مردم ـ رها می‏شود. لحظاتی با خدا و وجدان خود خلوت بفرمایید تا ببینید آب به آسیاب چه کسانی می‏ریزید.»
او به فکر آبروی نداشته نظام است. البته تردیدی در این نیست در سه ماه گذشته و از روزی که کروبی به خامنه‌ای نه گفت، آب به آسیاب مردم ریخته است و این چیزی نیست جز کاستن از «آبروی» نظام، چرا که نظام و مردم روبروی هم ایستاده‌اند و این مقابله در سه ماه گذشته بیش از پیش آشکار شده‌ است. هراس توکلی و امثال او هم از همین‌جاست.
توکلی پس از گذشت سال‌ها از بسته شدن غیرقانونی صدها روزنامه و مجله درست پس از انتصاب پسرخاله‌‌‌اش صادق لاریجانی به ریاست قوه قضاییه و برکناری سعید مرتضوی، قانونمدار شده و در نامه‌ای کوتاه خطاب به لاریجانی به منظور رد گم کنی در اعتراض به ممنوعیت انتشار روزنامه اعتماد ملی ۲۳ بار به مواد گوناگون قانون اشاره کرده تا خود را قانونگرا و منصف و مستقل نشان دهد.
او در نامه‌اش مدعی شده بود که کروبی او را خوش ‌انصاف می‌داند. برای آگاهی نسل جوان و آن‌هایی که نمی‌دانند سابقه آقایان چیست یک پرونده از توکلی را رو می‌کنم تا مشخص شود چه کسانی دم از انصاف و آبرو و عدالت و قانونمداری می‌زنند.
احمد توکلی پس از انقلاب، ابتدا رئیس شهربانی و سپس رئیس کمیته انقلاب اسلامی و دادیار و دادستان انقلاب بهشهربود.
وی از موضع دادیاری و دادستانی انقلاب دست به هر جنایتی می‌زد و اموال زیادی را مصادره و حیف و میل کرد. در این میان بستگان نزدیک وی نیز بی نصیب نماندند.
یکه تازی او در بهشهر و به ویژه ماه‌های پس از انقلاب را مازندرانی‌ها خوب به یاد دارند و من نیز جسته و گریخته مطالبی در مورد او و جنایاتش شنیده بودم. خود وی نیز از آن دوران به افتخار یاد می‌کند. در زندگی‌نامه‌اش آمده است:‌
« آن موقع بهشهر خیلی معروف بود، زیرا اجرای دقیق حكم قصاص مثل، قطع دست دزد و جاری شدن حد زنا، بهشهر را معروف كرده بود؛»
در نگاه او معروفیت بهشهر به خاطر اجرای «حكم قصاص مثل، قطع دست دزد و جاری شدن حد زنا» بوده است. یعنی همان‌ مواردی که از آن به عنوان نقض شدید حقوق بشر یاد و مجازات‌های وحشیانه و قرون وسطایی یاد می‌شود. همه این جنایات نیز زیر سر احمد توکلی بود.
می‌دانستم وی اولین کسی است که در جمهوری اسلامی زنی را به جرم زنای محصنه به فجیع‌ترین شکل به قتل رساند. موضوع را از زبان دوست عزیز و حقوقدانم آقای محمدرضا روحانی که از نزدیک در جریان بودند نیز شنیده بودم و می‌دانستم ایشان بهتر از هر کس می‌توانند در این مورد روشنگری کنند. برای همین از ایشان خواستم موضوع را برایم بنویسند تا هرچه مستندتر باشد. با هم سرگذشت نرگس جباری اولین زنی را که به جرم زنای محصنه در نظام جنایت پیشه جمهوری اسلامی زجرکش شد و در خون تپید می‌خوانیم:
آقای مصداقی عزیز
سلام:‌ با آن که طی سال‌های فعالیت جمعیت حقوق‌دانان غالباً در ایران نبودم، اما این افتخار را داشتم که در حد لیاقت خود از این سنگر برای اجرای، وظایف وجدانی و ادای دین به میهن و مردم بهره جویم. در این مدت مأموریت‌هایی در روابط بین‌المللی، وظیفه دفاع در دادگاه‌های ایران و انجام تحقیقات در شهرستان‌های گوناگون به من ارجاع شد. متأسفانه بعد منزل، پراکندگی یاران، در دسترس نبودن مدارک، گذشتن تقریباً سه دهه از آن ایام، خانه بدوشی و مهمتر از همه ضعف حافظه اجازه گزارش دقیق وقایع را نمی‌دهد.
من از اهالی ساری هستم و به اعتبار مازندرانی بودن و آشنایی با عناصر و شرایط محلی در مأموریت‌هایی مانند دفاع از دانشجویان در دادگاه‌های جنایی مازندران، دفاع از محصلین و چندتن از اهالی بهشهر در دادگاه‌های جنحه بهشهر، اعلام جرم و تعقیب آمران و عاملان قتل‌ ونداد ایمانی هوادار سازمان چریک‌های فدایی خلق در دادسرای شاهی(قائم‌شهر) تحقیق درباره‌ی حمله به تظاهرات مجاهدین در شاهی و گرگان و بابل و تهیه گزارش برای جمعیت حقوقدانان، عضویت در گروه‌ تحقیقات درباره‌ قتل سران خلق ترکمن و قتل‌های گنبد کاووس شرکت داشتم.
در باره قتل خانم نرگس جباری از اهالی بهشهر که زن جوان شوهرداری که احتمالاً حامله بوده است، شکایتی به جمعیت حقوقدانان ایران رسیده بود که آن را برای تحقیق و تعقیب به من ارجاع کردند.
می‌دانیم که تحقیقات در باره جرائم کار وکیل نیست. اما چون این قبیل شکایات را گاه اشخاص کم اطلاع و شاید مغرض و در بهترین شکل عریضه‌نویس‌ها فراهم می‌آوردند. بسیاری از اوقات قبل از مراجعه به دادستان برای روشن کردن جوانب کلی مسأله مثل محل وقوع جرم، محل سکونت متهم، اسامی شهود و مطلعین، انگیزه و نحوه ارتکاب جرم ووو قبل از تنظیم شکایت و اعلام جرم ناگزیر می‌شدیم که شخصاً به تحقیقات محلی بپردازیم. پس از اطمینان از محکمه پسند و مستند بودن ادعا به دادسرا مراجعه می‌کردیم.
در این مورد خاص آن‌چه که بطور کلی روشن شد این که خانم نرگس جباری به علت سقوط از بلندی دچار ضایعه‌ی مغزی و حواس پرتی بود. احتمالاً بیش از تحمل مقامات «ناموس پرست» کمیته انقلاب اسلامی بهشهر در کوچه و بازار با مردان نامحرم گفتگو می‌کرد. او را به کمیته بردند. محکوم به مرگ کردند. هنگام اجرای «عدالت» به تهیگاه او شلیک کردند و زجرکش شد. به نظر می‌رسد او از اولین زنانی است که به این اتهام به قتل رسید.
در هر حال کسی حاضر به شهادت کتبی نبود. می‌ترسیدند. یازده نفر (سه زن و هشت مرد) شهادت دادند که جزئیات را از دیگران شنیدند. کسی گواه عینی نبود. شهادت بر شهادت بود مثل این که شنیدم که چنین گفت. غالباً سعی داشتند که عوامل اجرای قتل را نام نبرند. اما همگی آمر این قتل را احمد توکلی می‌نامیدند. گواهی دفن به دست نیامد. وکالت نامه امضا شده مدعیان خصوصی فاقد گواهی صحت امضا بود. ناگزیر با اتکا به اطلاعات مندرج در شکایت نامه ارسالی به جمعیت حقوق‌دانان به دادسرای بهشهر اعلام جرم کردم. و این نگرانی وجود داشت که مدعیان خصوصی تحت فشار قرار گیرند و مرا عزل کنند و یا از تعقیب شکایت صرفنظر نمایند.
بر اساس قوانین آن زمان قتل جرم عمومی محسوب می‌شد و دادستان با اطلاع از آن ناگزیر به تعقیب و جمع‌آوری دلایل بود. البته چون مقتول پس از دستگیری در کمیته به قتل رسیده بود و در شکایت‌ به جمعیت حقوق‌دانان، احمد توکلی را «قاضی شرع» معرفی کرده بودند و در محل هم او را رئیس کمیته می‌دانستند. با ضمیمه کردن شکایت ارسالی خطاب به دادستان تعقیب آمر و مباشران این قتل را درخواست کردم. منتظر ماندم خبری نشد. وقتی برای تعقیب قتل سران خلق ترکمن به گنبد کاووس می‌رفتم در راه به سراغ «دادستان انقلاب مازندران» رفتم که ‌آخوند سیه چرده لاغری از اهالی مشهد بود و در باغ دکتر سنگ نرسیده به بخش هشت ساری در جادگاه گرگان سکونت داشت. وسط سالن خانه غصبی پرده‌ای کشیده بود. عیال او ضمن ساکت کردن بچه، آبگوشتی آن طرف پرده به راه انداخته بود که بوی تند پیازش مشام دباغ‌ها را می‌آزرد. او از این قتل باخبر بود و می‌گفت احمد توکلی «قاضی شرع» نیست و به من قول تعقیب او را به اتهام جعل عنوان داد.
نمی‌دانم او چه کرد. پرونده در دادسرای بهشهر چه سرنوشتی یافت اما می‌دانم که من به علت تهدید دائم ناچار از کار و خانه و خانواده چشم پوشیدم و جلای وطن کردم. من اگر زنده ماندم و «فورس ماژور» بر طرف شد و احمد توکلی هم هنوز روی خاک بود به انجام تعهد خود برای تعقیب قاتل ادامه خواهم داد.
گر بماندیم باز بردوزیم جامه‌ای کز فراق چاک شده
ور بمردیم عذر ما بپذیر ای بسا آرزو که خاک شده
محمدرضا روحانی
چنانچه ملاحظه می‌کنید قاتل زنی روان‌پریش و حامله که با شقاوت و بیرحمی به دستور او تهیگاه قربانی نشانه گرفته شد امروز مدعی قانون‌مداری و قانون‌گذاری است و مرکز پژوهش‌های مجلس نظام را اداره می‌کند. نرگس جباری را نکشتند بلکه پاره پاره کردند.
توکلی در سایه‌ی چنین جنایاتی بود که در سال ۵۹ به مجلس شورای اسلامی راه یافت و در دولت رجایی به عنوان وزیر کار معرفی شد ولی بنی‌صدر زیر بار او نرفت. پس از برکناری بنی‌صدر در دولت میرحسین موسوی در سال سیاه ۶۰ به وزارت کار و امور اجتماعی رسید و مسئولیت سخنگویی دولت را نیز به عهده گرفت.
برخوردهای ارتجاعی او با مقوله کار و کارگری باعث رشد تضادهای درونی رژیم شد چرا که وی حتی در ظاهر نیز حاضر نبود در قانون کار از کلمه کارگر استفاده کند و عنوان خودساخته «کارپذیر» را به کار می‌برد. او معتقد بود کارگر در ازای دستمزدی که می‌گیرد نیروی کار خود را می‌فروشد و از حقی برخوردار نیست. بحران به وجود آمده در دولت و محیط‌های کارگری باعث شد ستاره اقبال او به سرعت فروکش کند و در سال ۶۲ وی به همراه عسگراولادی مجبور به کناره‌گری از دولت شد. توکلی در سال ۶۴ روزنامه رسالت را انتشار داد که «رسالتش» مخالفت با برنامه‌های دولت موسوی بود. پس از مدتی خمینی پخش آن را در جبهه‌های جنگ ممنوع کرد. وی دو بار در دوران رفسنجانی و خاتمی خود را کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری کرد و در انتخابات دور قبل نیز در آخرین روزها خود را از صحنه انتخابات کنار کشید.
وی پس از شکست از رفسنجانی در انتخابات ریاست جمهوری برای ادامه تحصیل به «ام‌القرای» حضرات یعنی لندن رفت و پس از بازگشت در دوران خاتمی با استفاده از رانت صدها میلیونی که خاتمی بطور غیرقانونی و به بهانه چاپ روزنامه در اختیار او قرار داد صاحب چاپخانه بزرگی در تهران شد. پس از مدت کوتاهی روزنامه از فعالیت باز ایستاد و چاپخانه به پسر توکلی رسید. در این رابطه می‌توانید به مصاحبه سعید حجاریان و مصطفی تاج زاده با نشریه «شهروند امروز» رجوع کنید.
توکلی در مجالس هفتم و هشتم با امدادهای غیبی شورای نگهبان به مجلس شورای اسلامی راه یافت و به سمت ریاست مرکز پژوهشهای مجلس منصوب شد.
احمد توکلی بایستی بداند اعمال جنایتکارانه آن‌ها از ضمیر و یاد مردم پاک نخواهد شد. حتی اگر همه اسناد را نیز از بین ببرند. حتی اگر همه شاهدان را خاموش کنند. بدون شک روزی همه این آقایان در مقابل دادگاه عدالت بایستی پاسخگوی اعمالشان باشند. خون نرگس‌ جباری‌ها دیر یا زود دامان آن‌ها را خواهد گرفت.
ایرج مصداقی
۱۲ شهریور ۱۳۸۸
پانویس:
۱- واکنش گماشتگان خامنه‌ای به نامه سرگشاده‌ام به کروبی و پیشنهادی که در آن کرده بودم بیش از هرچیز خشم و هراس ولی فقیه را نشان داد. اتفاقاُ نامه روز گذشته کروبی خطاب به آیت‌الله منتظری و قدردانی از ایشان گام گذاشتن در مسیر درست است که بایستی با گام‌های دیگر همراه شود.
حسین شریعتمداری که به قول خامنه‌ای «سگ درگاه ولایت» است و پاچه این و آن را می‌گیرد به حکم وظیفه به میدان آمد و روی نکته اصلی نامه‌ام دست گذاشت؛ همان جایی که از کروبی خواسته بودم در اولین قدم از آیت الله منتظری بخاطر جفایی که به ایشان شد و او نیز در آن سهیم بود پوزش بخواهد.
سید حمید روحانی همراه بدنام سالیان دور کروبی که با یکدیگر نامه عتاب آلود به آیت الله منتظری نوشته بودند بلافاصله به دفاع از ولایت خامنه‌ای برخاست و در صف منتظران الطاف کریمانه‌ رهبری نام نویسی کرد. البته عماد‌الدین باقی بخوبی پته اش را روی آب ریخته و پاسخ اش را داد.
عسگراولادی با خشم اعلام کرد «کروبی بی مزد و مواجب برای دشمن کار کرد» و اعلام کرد «اگر هنوز التهاب پس از اتفاقات اخیر مانده است به این دلیل است که برخی نخبگان ما گم شدند و راههایی را رفتند و سبب این شد که دشمن به وسیله رسانه‌هایش به اهداف خود نزدیک شود.»

شکنجه دانشجوی محروم از تحصیل + عکس



خبرگزاری هرانا : امید گلباز دانشجوی محروم از تحصیل رشته فلسفه دانش‌کده الهیات دانش گاه فردوسی است که در 23 تیرماه 1384 در میدان ونک تهران از سوی ماموران امنیتی همراه با استفاده از اسپری فلفل و ضرب‌وشتم شدید بازداشت و به بازداشتگاهی منتقل شد که هم‌چنان برای‌اش مجهول است
گلباز در طول دوره‌ی بازداشت دچار شکسته‌گی انگشتان که بر اثر ضربات با باتوم و حتا بریده‌گی و قطع یک بند از انگشت وی که در بازداشتگاه بی نام و نشان و در لابه‌لای درب های آهنین آن صورت گرفته، شده است. هم‌چنین مواردی از خون‌ریزی‌های داخلی وی اعم از خون‌ریزی معده و پاره شدن مویرگ‌های مثانه و همچنین ضرب دیده‌گی شدید از ناحیه کمر و شکسته‌گی یکی از دندان‌ها پس از معاینه‌های دکت تایید شده که حاکی از شکنجه‌های طاقت‌فرسا و وحشیانه صورت گرفته بروی وی در زندان است.
در تمام طول بازجوئی‌ها چشم بند به چشم زندانی بوده و بازجوها که نقابی سیاه به چهره داشته‌اند یکدیگر را حاجی یا علوی خطاب می‌کرده‌اند.
پس از انتقال به اوین حتا پس از یک هفته پس از شکسته‌گی سر و صورت و انگشتان اجازه انتقال به بهداری و ملاقات با پزشک ابن دانش‌جوی محروم از تحصیل داده نشده است.
بارها در ساعات مختلف شبانه روز و در شرایط بسیار سخت و دشوار از لحاظ روانی و بی‌خوابی وی تحت فشار و شکنجه و ضرب و شتم و توهین‌های بسیار رکیک بوده و به طور مدام تهدید به شکنجه‌های شدیدتر حتا عریان کرد زندانی و تجاوز جنسی می‌شده است. تهدید به کشانیدن پای دوستان و خوانواده به بازجویی در صورت هم‌کاری نکردن با بازجویان و اعتراف نکردن به موارد مطروحه از دیگر فشارهای وارد بر گلباز بوده است.
ارتباط و مراودات با محافل بیگانه، اقدام علیه امنیت ملی، سرکرده‌گی اغتشاشات و تخریب اموال عمومی محاربه با خدا و... از جمله اتهام‌های مطروحه در پرونده‌ی امید گلباز اعلام شده است.
وی هم‌اکنون با قرار وثیقه‌ی 50 میلیونی توانسته است از زندان مرخصی استعلاجی گرفته و مشغول درمان خود است.



پدر شهید محمود نجفی خطاب به کروبی: اجازه ندهید خون فرزند ما پایمال شود

محمود رئیسی‌نجفی، یکی دیگر از شهدایی است که در حوادث پس از انتخابات 22 خرداد در میدان آزادی تهران مورد ضرب و شتم واقع شد و به شهادت رسید.

شایان ذکر است که نام این شهید تا کنون در زمره شهدا اعلام نشده است.

این خبر حاکی است:همسر مرحوم نجفی در خصوص چگونگی فوت همسرش گفت: «شغل ایشان کارگری بود. آقای نجفی، ام‌ دی ‌اف‌ کار بود. معمولا هر روز ساعت 6 صبح برای کار می‌رفت و اوایل شب به خانه بر می‌گشت. روز 25‌خرداد تا ساعت 5/10 شب ایشان به خانه نیامدند و ما نگران بودیم. حدود ساعت 5/10 زنگ در به صدا درآمد. با توجه به این که آقای نجفی، کلید داشت فکر کردم که غریبه است، از آیفون پرسیدم کیست؟ صدای همسرم را شنیدم و متوجه شدم که آقای نجفی است. گفت با توجه به مشکلی که برای او پیش آمده، نمی‌تواند در را باز کند! نگران شدم و به سرعت پایین رفتم و در را باز کردم. دیدم که اوضاع ایشان بسیار بد و نابسامان و بدنشان زخمی و خون‌آلود است و نمی‌تواند سرپا بایستد. به او کمک کردم که به داخل بیاید. بدن او زخمی، ورم‌کرده، خونین و به شدت آسیب دیده بود. بعد از پرس و جو از وی، آقای نجفی گفت: بعد از پایان کار، من از طرف میدان آزادی به خانه می‌آمدم که دیدم مردم در حال فرار هستند و عده‌ای هم آنان را تعقیب می‌کنند. متوجه شدم که عده‌ای مسلح و باتوم به دست مردم را می‌زنند و فراریان را تعقیب می‌کنند. من از ماجرا بی‌خبر بودم و اصلا نمی‌دانستم که چرا این نیروها مردم را تعقیب می‌کنند و می‌زنند. من راه خود را می‌رفتم که این نیروها مرا گرفتند و با باتوم و مشت و لگد به شدت مورد ضرب و جرح قرار دادند. هر قدر هم به آنان گفتم که من از سر کار دارم بر می‌گردم و اصلا نمی‌دانم که چه خبر است، اعتنا نکردند و مفصل مرا کتک زدند. به قدری با باتوم و مشت و لگد مرا زدند که بی‌حال شدم و از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم متوجه شدم که در داخل یک اتومبیل در حال حرکت هستم. تلاش کردم که با دست‌هایم موقعیت اطرافم را بفهمم. متوجه شدم که چند نفر دیگر نیز در وضعیت من هستند و گویی آنان مرده و یا بی‌هوش هستند و مرا روی آن‌ها انداخته‌اند. با دستم به کف ودیواره ی اتاق ماشین کوبیدم و سر و صدا کردم. نیروهایی که ماشین را هدایت می‌کردند، وقتی متوجه شدند که من زنده هستم و سر و صدا می‌کنم ماشین را نگه داشتند و در را باز کردند.

من با التماس به آنان گفتم که من زن و بچه دارم و از سرکار می‌آمدم و اصلا نمی‌دانم که چرا این بلا به سر من آمده است. ظاهرا یکی از آنان دلش سوخت و آمد و مرا کشید و بیرون انداخت. من مطلقا نای ایستادن و حرکت کردن را نداشتم. با سر و صدا و حرکت دست از کسانی که از آن‌جا عبور می‌کردند، کمک خواستم. بعد از مدتی دو سه نفر جمع شدند. از آن‌ها پرسیدم که این‌جا کجاست، گفتند: این‌جا حکیمیه است. من برای آنان موقعیت خود را توضیح دادم و از آنان کمک خواستم و گفتم که یک ماشین بگیرند تا مرا به منزل برساند. مردم برای من ماشین گرفتند و این ماشین مرا به خانه رساند.»

خدیجه حیدری افزود: «مرحوم آقای نجفی حدود 13‌روز زنده بود، بدنش زخمی و پاهای او به شدت باد کرده و دستش هم فلج شده بود. شکمش هم به شدت ورم کرده بود. ما به شدت می‌ترسیدیم که او را به بیمارستان ببریم و بستری کنیم. می‌ترسیدیم که با توجه به وضعیت موجود برای خانواده ما مشکل ایجاد کنند. تا این که روز به روز حال همسرم بدتر شد. روز ششم تیرماه پدر شوهرم آمد و تصمیم گرفتیم که با کمک او همسرم را به بیمارستان طرفه ببریم. در بیمارستان طرفه، پزشک مربوطه گفت: با توجه به این که الآن امکان بستری کردن وی وجود ندارد، او را ببرید و فردا صبح بیاورید تا او را بستری کنیم. همسرم شب خوابید و صبح که می‌خواستیم او را به بیمارستان ببریم، هرچه او را صدا کردیم دیدیم جواب نمی‌دهد.»

آقاجان رئیس‌نجفی، پدر مرحوم نجفی در ادامه ‌گفت: «البته بدن او تا آن لحظه گرم بود. به اورژانس زنگ زدیم، آمدند و گفتند متأسفانه فوت کرده است. گفتند به 110 زنگ بزنید. یک سرباز آمد و تا ساعت 1 بعد از ظهر طول کشید. جنازه را به پزشکی قانونی کهریزک بردند. ما هم شدیدا می‌ترسیدیم که این موضوع موجب دردسری برای خانواده بشود. فردا به آن‌جا رفتیم و جنازه را ندادند و گفتند: باید از نیروی انتظامی نامه بیاورید. به نیروی انتظامی رفتیم و یک مأمور دادند و همراه وی پرونده را در میدان انقلاب به شعبه 7 بردیم. با توجه به این که ما برای تشییع جنازه و مجلس ترحیم اطلاعیه‌ داده بودیم و میهمان‌ها به بهشت‌زهرا آمده بودند، از آن‌ها خواهش کردم که کار ما را زود راه بیاندازند. گفتند: همان که تیر خورده را می‌گویید. ظاهرا ما از تیر خوردن او مطلع نبودیم. بعد از این که از من تعهد گرفتند که ما حق شکایت از کسی را نداریم، نامه‌ای دربسته را به ما دادند و ما به پزشکی قانونی کهریزک رفتیم. نامه را دادیم. گفتند: کجای ایشان تیر خورده؟ گفتیم نمی‌دانیم؟ گفتند در نامه این‌طوری نوشته است. هر کاری کردیم باز هم جنازه را ندادند و ما به بهشت زهرا رفتیم و میهمان‌ها را به رستوران بردیم و از آن‌جا قبل از این که جنازه را دفن کنیم به مجلس ترحیم رفتیم.
پدر مرحوم نجفی در ادامه گفت: فردا دوباره رفتیم و گفتند: تشخیص هویت نشده، دوباره جنازه را به پارک‌شهر بردند و بعد از تشخیص هویت گفتند: تشخیص اسلحه‌شناسی نشده و باید انجام شود، باز هم جنازه را ندادند.»

پدر مرحوم نجفی افزود: «فردا با یک مأمور به پزشکی قانونی کهریزک رفتیم و ساعت 1 بعد از ظهر جنازه را به ما تحویل دادند و ما آن را به بهشت‌زهرا بردیم و دفن کردیم و چون می‌ترسیدیم که برای اعضای خانواده مشکلی ایجاد شود، در اطلاعیه مجلس ترحیم از چگونگی فوت پسرم چیزی نگفتیم. الآن هم این ترس را داریم.»

پدر مرحوم نجفی در پایان خطاب به مهدی کروبی گفت: «بعد از این که متوجه شدیم جناب‌عالی پیگیر مسائل مربوط به کشته‌شدگان و آسیب دیدگان حوادث بعد از انتخابات هستید، دلگرم شدیم و به خدمتتان آمدیم تا اجازه ندهید خون فرزند ما پای‌مال شود.»

در ادامه، آیت‌الله مهدی کروبی ضمن عرض تسلیت به خانواده مرحوم محمود رئیسی‌نجفی و آرزوی غفران الهی برای آن مرحوم گفت: «متأسفانه در حوادث دردناک پس از انتخابات، تعدادی از هم‌وطنان و فرزندان عزیز ما به‌ناحق مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و برخی از آنان همانند مرحوم محمود رئیسی‌نجفی در اثر این تعدیات جان خود را از دست دادند و خانواده خود و ملت ایران را داغدار کردند.»

کروبی در ادامه با اشاره به اهمیت جان انسان گفت: «در قرآن کریم قتل به‌ناحق یک انسان، معادل قتل همه انسان‌های روی زمین قلمداد شده است؛ زیرا وقتی یک انسان مظلومانه و به‌‌ناحق کشته مي‌شود، در حقیقت زمینه قتل به‌ناحق سایر انسان‌ها نیز فراهم می‌آید.»

دبیرکل حزب اعتماد ملی با اشاره به ضرورت اهتمام مسؤولان به جبران خسارت‌های وارده گفت: «علی‌(ع) وقتی می‌شنود که جواهرات یک زن یهودی که در سایه حکومت او زندگی می‌کند، به غارت رفته است به مسجد می‌آید و در حالی که ناله او بلند است، فریاد بر می‌آورد که اگر یک مسلمان با شنیدن چنین ظلمی از شدت ناراحتی بمیرد، شایسته است و جای هیچ‌گونه ملامتی برای او نیست.»

کروبی افزود: «یقینا جان انسان‌ها و جوانان رشید و مسلمانی که در این حوادث، بی‌گناه کشته شدند، بسیار ارزشمندتر از جواهرات یک زن یهودی است و مسؤولان کشور مکلفند که بدون هیچ مجامله و پرده‌پوشی، پاسخگوی این جنایات باشند و متجاوزان به جان، مال و عرض مردم را به سزای اعمالشان برسانند تا التیامی بر دردهای خانواده‌های داغدیده و ملت بزرگوار ایران باشد.»

کروبی در پایان ضمن توصیه خانواده مرحوم محمود رئیسی‌نجفی به صبر جمیل، گفت: «من نیز نهایت تلاش خود را می‌کنم که از همه خانواده‌های داغدار از جمله خانواده مرحوم رئیسی‌نجفی، حمایت کنم و در راستای احقاق حق آنان بکوشم.»

لازم به ذکر است علاوه بر پدر،ُ پدر زن و همسر مرحوم محمود رپیسی نجفی آقای رحمت الله بیگدلی عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی نیز در این جلسه حضور داشتند.

سحام‌نیوز


گزارش تکان دهندۀ عفو بین الملل و تایمز لندن از جزئیات تجاوز و شکنجۀ رضای ۱۵ ساله


نشریه تایمز لندن با همکاری عفو بین الملل و منابع معتبر خود گزارش کاملی از تجاوز به بازداشت شدگان را فاش ساخته است.

هما همایونی روزنامه نگار تایمزآنلاین در این گزارش مینویسد :

رضا نوجوان ۱۵ ساله ای است که در مرکز ایران ،تهران ، در یک خانه امن پناه گرفته است ، اما به تائید پزشک معالجش که برای

امنیت خود نام خود را پنهان کرده است ،رضا به دلیل تألمات شدید روحی و روانی قصد خود کشی دارد.

وی به همراه عده ای نوجوان هم سن و سال خود که حتی هنوز به سن رای دادن هم نرسیده اند و صرفا به دلیل در دست داشتن

مچبندهای سبز در تجمعی دستگیر شده و در بدترین شرایط به مدت بیست شبانه روز مورد بدترین سکنجه ها و تجاوزات قرار

گرفته است .

او در زندان بارها مورد تجاوز وحشیانه و تحقیر جنسی قرار گرفته اند. مجله تایمز تحقیرهای جنسی علیه این زندانیان را معادل

و یا بدتر از آنچه می داند که جمهوری اسلامی ایران ایالات متحده را برای ارتکاب آن در زندان ابوغریب ملامت نموده است. این

نوجوان که نام وی، محل اقامت و نام پزشک معالج وی نزد تایمز محفوظ است می گوید در روز اول در بازداشتگاه نامعلومی که

ظاهرا وابسته و تحت مدیریت سپاه یا بسیج بوده است ،

سه نفر لباس شخصی از نیروهای امنیتی سپاه و بسیج به وی حمله کرده اند و یکی او را به زور نگه داشته، یکی رویش نشسته و

دیگری روی وی ادرار کرده است .

سپس به طرز وحشیانه ای به وی تجاوز کرده اند. وی در طول مدت زندان (حدود ۲۰ روز) بارها مورد تجاوز قرار گرفته

است، حتی پس از انتقال به بازداشتگاه رسمی نیروی انتظامی. رضا برای خودکشی در زندان سر به زمین کوبیده است. او شاهد

تجاوز به چندین نفر دیگر نیز بوده و به شهادت پزشک معالج و تائید نماینده عفو بین الملل در ایران، ادعاهای رضا مبنی بر تجاوز،

جراحات جسمی، آسیبهای روحی و تحقیرهای جنسی با واقعیات منطبق است. رضا شاهد زنده‌ی مهدی کروبی، افشاگر تجاوز به

زندانیان دربند می باشد. تجاوز کنندگان به رضا مرتبا می گفته اند این کارها را در راه خدا انجام می دهیم و سزای معترضین به نظام

اسلامی همین است.

رضا میگوید : او را به داربستی بسته اند و به آزار جنسی او پرداخته اند و در پاسخ به اعتراضش بعد از بیست دقیقه با ظرفی پراز

مدغوع یازگشته و آن را به صورت او مالیده اند ، گویا صورت وی را در مدفوع فرو کرده اند

و در اعتراض به تجاوز، بازجوی وی دوباره به او تجاوز نموده است ، او تاکید میکند که بعد از آن این بازجویش بوده که مدام و با

چشم بسته بارها به او تجاوز کرده است .

رضا گفته است بعد از سه روز که در سلول انفرادی به سر برده ، او را با چشمان بسته نزد همان بازجو میبرند و او برگه اعترافاتی

را در مقابلش قرار میدهد ، اعترافات مبنی بر شرکت کردن رضا به عنوان سردسته گروهی که از طرف نیروهای خارجی مامور

آتش زدن بانک ها و ساختمانهای دولتی ، بوده است ، این اعترافات آنقدر برای او تکاندهنده بوده است که لحظاتب از این کار

خودداری میکند ولی با آدوری تجاوزات وحشیانه و تکرار آنها ، این نامه اعترافات را امضاء میکند .

رضا می گوید زندانیان نوجوان را بارها مجبور به “عمل جنسی با یکدیگر” نیز کرده و گفته اند با این عمل “پاک می شوید”. در

نهایت رضا با وثیقه ای در حدود ۷۰ میلیون تومان در دادگاه انقلاب و با سپردن تعهد مبنی بر عدم افشاگری در مورد این رفتارهای

وحشیانه آزاد شده است. در بیمارستان، نوجوان شانزده ساله دیگری که از وی به عنوان سردسته نام برده شده در اثر شدت جراحات

به شهادت رسید. شخصیتهای این گزارش با بیان این واقعیات جان خود را به خطر انداخته و خانواده رضا قصد خروج از کشور

دارند.

منبع : تایمز آنلاین

ترجمه و برگردان : اَلفی – بابیلونسکای