۱۳۹۳ آبان ۲۴, شنبه

روایت دردهای من... قسمت بیست وهفتم رضا گوران

روایت دردهای من... قسمت بیست وهفتم
رضا گوران


                                                                                                                                                                                                
ارتقاء رده های تشکیلاتی:
درسلسله بحثهای نشست طعمه که در بهار سال 1380 برگزار گردید وچهار ماه به طول کشید رجوی با سفسطه و مغلطه بازی های که سر رزمندگان ارتش عراقیبخش درآورد تمام انسانها را گیج و ویج و سرگردان کرده بود، سناریو پشت سناریو وتوطئه پشت توطئه برنامه ریزی کرده و با حیله ومکر وشگردهای مختلف و گوناگون درلایه های مختلف تشکیلات ساری و جاری نمود و با تهدید و "رعب و شوک" به همه ی افراد نگونبخت به زور و سماجت غالب می کرد. برای حفظ  موقعیت و جایگاه خویش و نگه داشتن افراد اسیر بی پناه در جهنم عراق از هیچ سناریو و توطئه ای اباء نداشت و با رذالت تمام و به هر قیمت کارخودش را پیش می برد.
رهبر عقیدتی گفت: سازمان برای بقاء و سر پا ماندن نیازمند خون ونفس جدیدی است که در شریانتش جریان پیدا کند وبرای این مهم باید پیچ و مهرهای تشکیلاتی را سفت و سفت تر کنیم تا تشکیلات سازمان از هر لحاظ و نظر آب بندی ایدئولوژکی، تشکیلاتی و.... کامل گردد و برای آب بندی باید خانه تکانی کاملی بعمل آید. بنابر این باید رده های تشکیلاتی ارتقاء پیدا کند و سازماندهیهای جدیدی در لایه ها و سطوح مختلف تشکیلاتی صورت عملی و عینی به خود بگیرد و شرایط عضویت درسازمان را تشریح و به اطلاع عموم رساند.
5- شرط اصلی و اساسی عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران
 1- "پذیرش ایدئولوژی سازمان" یعنی دین و مذهب مسلمان" تشیع انقلابی" اثناء عشری دوازده امامی و اعتقاد به سه اصل دینی؛ توحید؛ نبوت؛ معاد و اقرار به شهادتین، "جامعه بی طبقه توحیدی" و "اسلام انقلابی"و......(شنیده بودیم بنیانگذاران سازمان اسلام را در نفی استثمار میدیده اند و این رهبری دوباره اسلام آخوندی راعلم کرده است. حتما سینه زنیهای اخیر در کمپ لیبرتی را ببینید)
 2- "اجرای شعائر"، به جا آوردن آداب و رسوم مذهبی، نماز خواندن و روزه گرفتن و....
3- "تشکیلات پذیری"، قبول هژمونی رهبرعقیدتی، شرکت درعملیات جاری و.......
 4- "پذیرش استراتژی مجاهدین"، مبارزه مسلحانه، (این یکی یعنی شلیک های کور در دوران ریاست جمهوری خاتمی تا به اصطلاح او را بسوزاند و جناح سخت سر را تقویت کند و بعدا هم برای آنها نامه فدایت شوم بنویسد)
5- "پنج سال سابقه تشکیلاتی الزامی است"، یعنی حداقل باید پنچ سال در تشکیلات بوده باشید و پشت هفت حصارهربلائی سرت آورده باشند. ازهتل چهارستاره (زندان و شکنجه گاه) و کوره گدازان انقلاب مریم (تحقیر و تف باران) عبور کرده باشید.
توزیع برگ فرمها:
 سپس بین افراد حاضردرتالاراوراق فرمهای رده بندی تشکیلاتی با آرم سرخ فام داس و چکش ستاره سازمان مجاهدین در بالای فرم نقش بسته بود را درسطح عضو و کاندید عضو  و..........پخش کردند. سپس اعلام شد باید محل های خالی و نقطه چینهای که در بین متن تایپ شده آمده بود نام و نام خانوادگی؛ تاریخ پیوستن اشخاص؛ یعنی از روزی که فرد واردعراق وبه سازمان پیوسته ثبت گردد و درآخر متن امضاء و اثر انگشت هر فرد الزامی است. فرم را پر و امضای خون و نفس برای چند صدمین بار به مسعود و مریم  پای آن گذاشته و آماده دستورات بعدی شدیم. باور کنید با چشمان خود دیدم و شاهد بودم افرادی شستشوی مغزی داده شده با دندانها خود پوست و گوشت انگشت تان خود را با گاز کندند و با جاری شدن خون خود امضای خونین پای کاغذ فرمها گذاشتند وهمان افراد بعدها به زندان تیف ارتش آمریکاه آمدند و همراه سری و مرحله اول افراد جدا شده که به سیصد نفربالغ می شدند به ایران رفتند.
درآن شرایط و لحظات دشوار و جانکاه شخصا نمی دانستم که چه تصمیمی بگیرم اگر از گرفتن برگ فرم خود داری می ورزیدم مورد غضب قرار می گرفتم چرا که اولا هیچ کدام از شرایط عضویت را نداشتم و از این بابت راه گریز و بهانه ای داشتم که از خود دفاع کنم هر چند آنها اهمیت نمی دادند. دوما تکلیفم مبهم ونا مشخص بود و نمی دانستم تاریخ پیوستن خود را سال 76 قبل ازدستگیری و زندان بنویسم و یا بعد از آزادی و رهائی از زندان در سال 79 را درآن قید و بگنجانم. هنگامی که افشین ابراهیمی فرمانده یکان  فرم مربوط به عضو را به طرفم دراز کرد خود داری ورزیدم او یکه خورد و گفت: برادر رضا چرا فرم را نمی گیرید؟! جواب دادم شرایط ابلاغ شده را ندارم. افرادی که در اطرافم روی صندلیها نشسته بودند هاج واج به من نگاه می کردند. یکی از دوستان نزدیک و هم محفلی به نام ارسلان پرسید چرا دنبال دردسرید؟ ظاهر سازی کن،  فرم را می گرفتید الکی آن را پر کن و تحویل بده خودت را به کشتن نده؟ جواب دادم نگران من نباش با تجربه ای که دارم اگر دیدم کار بجای باریک می کشد، بعدا می گیرم و پر می کنم و.....
کمی بعد مسئول دیگری برگه فرمهای کاندید عضو را بین افراد توزیع کرد. با توجه به شرایط حاد و جو اختناق و توصیه دوستان پیش خودم فکر کردم با توجه به بحث نشستهای طعمه که  پدر همه را در آورده بودند اگر کاری نکنم ممکن است مورد غضب رجوی قرار بگیرم و.... از آن طرف هم باید ظاهر سازی می کردم وخودم را فعال نشان می دادم با همین ذهنیات از روی صندلی بلند شدم و خودم را به مسئول توزیع فرم کاندید عضوها که در گوشه ای ایستاده بود رساندم و یک برگه فرم همراه یک خودکارازاوگرفتم و درهمانجا روی صندلی خالی نشستم و شروع کردم خواندن و پر کردن فرم مربوطه هنگامی به جمله تایپ شده کاندید عضو می رسیدم با خودکارسیاه روی واژه و کلمه کاندید کاملا خط می کشیدم و آن را سیاه و محو می کردم و بدینسان فرم تایپ شده را از کاندید عضو بودن به عضو تغییرنام دادم امضا کردم و آماده تحویل دادن شدم. این را هم اضافه کنم متن و محتوای نوشته شده در فرمهای عضو و کاندید عضو و بخش و کاندید بخش و.... یکسان بودند وهمچنین سوگند نامه هم محسوب می شد. فقط با اضافه کردن واژه و کلمه کاندید  ویا بخش دربین جملات متن تایپ شده فرمها که مربوط به کدام یک از لایه های مختلف رده بندی ارتقای تشکیلاتی است مشخص بود.
سوگند یاد کردن:
پس از پایان پر کردن فرمها مسعود رجوی از بالای سن از موضع بالا و با قدرت وتحکم نظامی به افراد حاضردرسالن آماده باش  و بر پا داد و در حضورمریم و زنان شورای رهبری سوگند عضویت و کاندید عضویت و..... با صدای بلند و مقطع، مقطع قرائت نمود و پشت بند او افرادهم همانند شاگردان خوب مکتب ولایت سوگند نامه را تکرار نمودند.
به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران و به نام مسعود و مریم رهبران عقیدتیم.
اینجانب ........  .........به کلام الله مجید سوکند یاد می کنم که به عنوان یک عضو و یا کاندید عضو و....... سازمان مجاهدین خلق ایران تا آخرین قطره خون و نفس در رکاب رهبران عقیدتیم با تمسک جستن به بند بند انقلاب ایدئولوژیک وعملیات جاری و... که همانا حاصل خون 120 هزار شیهد راه آزادی و رنج اسیران و آه و ناله بیوه زنان اشک یتیمان و.... است وفا داربمانم و با رژیم ددمنش و ضد بشری آخوندی مبارزه کنم و...........
 تقریبا همچنین متنی ولی بلند بالاتر نوشته شده بود. البته شرایط عضو سازمان شدن هم درمتن آن گنجانده شده بود.
 از بتدای سناریوی بحث ارتقای رده بندی تشکیلاتی در جلوی سن یک ردیف میز که روی آنها را با پارچه های سبز رنگ کشیده بودند و با دسته گلها ی رنگارنگ و آرم سازمان و قرآن و... آراسته بودند درکناروموازات هم چیده شده بودند و کف همان محوطه را با موکت های قرمز رنگ فرش کرده بودند. پس از اتمام قرائت سوگند نامه مسعود همراه مریم به پایین سن و آخر میزهای چیده شد تشریف فرما شدند مریم ومهوش سپهری و تعدادی از زنان شورای رهبری هم در کنار و موازات هم در صفی تا تهران به خط شده و در کنارمسعود که در محاصر کامل گارد آهنین خود به وجد آمده بود قرار گرفتند. ازآن سو مسئول تشکیلات و تعدادی از زنان شورای رهبری که فرماندهان قرارگاه محسوب می شدند درابتدا و پشت میزهای چیده شده که روی آنها پر از آرم سازمان سبد گلهای رنگا رنگ و کتاب قرآن بود قرارگرفتند. به دستوروهدایت فرماندهان گوهران بی بدیل پشت سرهم به ستون شدند وتک به تک از جلوی میزهای چیده شده عبور می کردند و برگه فرم خود را به  طرف مسئول تشکیلات بهشته شادرود که در پشت میزها با لبخند قرار داشت دراز می کردند و دست روی قرآن می گذاشتند و سوگند وفا داری یاد می کردند و با تمام قدرت فریاد میکشیدند و سه بار حاضر،حاضر،حاضر می گفتند تا قبول بارگاه رهبر افتاد و الا ستاره دار میشدی.
 مسئول تشکیلات که به هیجان آمده بود با خنده و خوشروئی و"مبارک باشه" فرم مربوطه را تحویل می گرفت و زنان شورای رهبری فرمانده هان هم با لبخند و سرتکان دادن هر کدام سخنی بر زبان جاری و به خورد فرد رباتی که هیچ اراده ای از خود نداشت  داده و او را بدرقه می نمودند تا به مریم رجوی می رسیدند. اوهم با لبخند و سرو دست تکان دادن و"مبارک باشه" رئیس جمهوری فرد را تحول و بدرقه می کرد. سپس به مسعود رجوی می رسیدند و با او روبوسی و بیعت می بستند و سه بار با تمام قواه حاضر حاضر، حاضرمی گفتند و"مبارک باشه" رهبرعقیدتی می گرفتند وعبورمی کردند. من نیزبه نوبت خود ریل را از ابتدا تا انتها که همانا در آغوش گرفتن روبوسی کردن و به دست و پای رهبرعقیدتی افتادن بود با ذلت و خواری پیش رفتم و سجده به جا آوردم. مسعود رجوی مرا محکم درآغوش کشید ودهان مبارکش به طرف گوشم برد فکر کردم می خواهد راز مهمی در گوشی به من برساند ذوق زده شده بودم وحسابی خم و دولا شده بودم که بهتر و راحت تر مرا در جریان کارش قرار بدهد. یک مرتبه  در درون گوشم  شروع کرد قرآن خواندن ودرآخرسرهم آرزوی موفقیت درانقلاب مریم را برایم کرد به روی مبارکش خندیدم  و تشکر کردم ولی در دل و درون افسرده شدم. بدین سان برای اولین باراز نزدیک با مسعود روبوسی کردم. همان لحظات که دستانش در دست گرفته بودم خواستم شکایت حسن محصل و نادررفیعی نژاد شکنجه گران قسی القلب کنم ولی مسئولین نگذاشتند و این مسئله روی دلم ماند.
 درهمان لحظات سرخوشی مهدی ابریشمچی بهم تذکر داد برادررا فشارنده برادررا فشارنده یک شانه کوچک مردانه پلاستیکی سیاه رنگ در دست راست داشت گهگاهی به آرامی موی سر رنگ شده مسعود را که به خاطر روبوسی و در آغوش گرفتن گوهران بی بدیل پریشان و بهم ریخته می شد را به یک سمت شانه می کرد وبا دست چپ به دنباله روی از دست راست به آرامی به موهای شانه کرده فشار می داد که حالت بگیرد. با رهبر عقیدتی بیعت بستم و "مبارک باشه" دریافت کردم سه بار با تمام قوا داد زدم حاضر حاضر، حاضرو از طرف مریم و زنان شورای رهبری وچپ و راست از آنان نیز مبارک باشه، مبارک باشه، مبارک باشه دریافت می کردم. عجب روزگاری بود.
 وضعیت تهوع آوری بوجود آورده بودند که انسان از خودش و هر چه دیده بیزار می کند. محافظین ازهرسو وسمت به مسعود چسپیده بودند و دستهایشان روی کلت های کمری آماده شلیک، مهدی ابریشمچی شانه بدست همرا عباس داوری جابر زاده و توحیدی و... به همه ی افراد دستور می دادند برادرمسعود را بغل نکنید و فشارندهید! ابریشمچی به یک باره شانه را به موهای سر و یا سبیل رنگ کرده مسعود می کشید و با دست روی سر شانه و کتف های او می کشید و با دهان فوت می کرد. مسعود که چهره خدا گونه ای از خود ساخته و ارائه داد بود با قد کوتاهش صورت باد و پف کرده اش را پودر زده بود و کاملا دیده میشد و.............مریم و مسئولین تشکیلات و دیگران هم تلاش می کردند بیشتر به رهبرعقیدتی بچسپند که یک موقع از طرف گوهران بی بدیل آسیبی به او نرسد. هیاهو و جار و جنجال مالیخولیائی به راه  اندخته بودند از بلندگوها آهنگ "عاشقان سلامت می کنند، عاشقان نگاهت" می کنند پخش می شد.
 جوسازی وشلوغکاری آدمها را از خود بی خود و سر مست کرده وهمه را جو گیر و به هیجان آورده و با خود همراه کرده بود و شاید من از همه بیشتر تحت تاثیر القائات تهی رجوی وآن همه تبلیغات و جو سازیهای پوشالی قرار گرفته بودم. بدین سان در ظاهر و با دادن ارتقای رده تشکیلاتی به رزمندگان اسیر و گرفتار و با نا دیده گرفتن تمام مسائل موجود و درپوش گذاشتن بر روی معضلات و تناقضات و سئوالات متعدد تلمبار شده در درون و ذهن و ضمیر افراد طی سالیان همه چیز را از جمله خون به ناحق ریخته شده کشته شدگان که باعث و بانی تک به تک آنها  رجوی و باند تبهکار چند نفره اش بود ماستمالی ومسکوت به پایان رساندند.    
نشست های سالن میله ای:
  رهبرعقیدتی هر بار یک فیل را هوا می کرد، نشست طعمه؛ نشست ارتقای رده تشکیلاتی؛ نشست هدیه و جایزه غسل هفتگی؛ و... سران باند به دنباله روی از رجوی و برای تعمیق و حقانیت بحث مورد نظررهبر عقیدتی در سالن میله ای نشستهای لایه ای برگزار می کردند و در مورد و باره نشست رهبری بحث و فحص اساسی می کردند برگزاری جلسات این نوع نشستها با مهوش سپهری، مهدی ابریشمچی، سیاوش حیاتی و جابر زاده و یا.......... بود. اکثر افراد هر کدام به نوعی باید پشت میکرفون قرار می گرفتند و در راستای نظرمسئول جلسه و حقانیت رهبر عقیدتی نظر می داد و اعلام آمادگی می کردند که تا آخرش مقاومت کنند و خط اعلام شده را پیش ببرند اگر چنانچه کسی و یا کسانی خلاف بحث و نظر صحبت می کردند مورد حمله و هجوم جمع حاضر قرار می گرفت و بلائی بر سرش می آورند که در جا اظهار پشیمانی و ندامت کند و از مسئول نشست و جمع عذر خواهی به عمل آورد و باید پروژه نویسی اساسی بعمل آورد و ثابت می کرد که هنوز یک رگه تمایلات فکری خمینی گرایانه در وجودش نهفته و نشناخته است و با خواندن پروژه در جمع از آن عبور کند و بهترین و مدرن ترین سلاح مد روز مسئولین عملیات جاری(سرکوب؛خفقان) بود که اصلاح کننده و داروی هر دردی محسوب می شد.
نشتسهای دیگ درقرارگاه باقر زاده:
درسلسله نشستهای طعمه که در سالن اجتماعات گاهی اوقات به دلائلی در لایه و رده بندیهای مختلفی به نوبت و با حضورمسعود و مریم و سران باند برگزار می گردید. بعد ازمدتی مسئولین دستور دادند که افراد هر قرارگاه  درلایه و رده بندیهای سطح خود در محلهای که مستقر بودند مشغول پروژه نویسی "نشست دیگ" شوند. به این معنی که باید فرد تمام اعمال گذشته اش از جمله گناهان ، خطاها، مسائل اخلاقی از دوران کودکی تا به روزی که در نشست حضور دارد را نوشته و پروژه کرده و به مسئول خود بدهد!! هدف رجوی گرفتن سند و مدرک برای روز مبادا بود(مثل جریان غلام مترجم رجوی) هر روزتقریبا ازساعت 10 صبح نشست یگانها هر کدام در سطح رده و لایه خود در قرارگاه ها شروع می شد و جلسات محاکمه و استنطاق با مسئولیت زنان شورای رهبری هدایت و برگزارمی گردید. بنده در جمعی شرکت داشتم که نزدیک به 50 تن می شدند. بدین صورت که شخصی را صدا می کردن او باید در وسط جمع و روبه روی خواهران شورای رهبری که سه تن بودند قرارمی گرفت طوری که در حلقه های متعدد انسانی در محاصره کامل قرار می گرفت  با دستور مسئول نشست شروع می کرد فاکت های پروژه خوانی.
 یکی اززنان شورای رهبری به نام راضیه کرمانشاهی که همسر سابق عباس داروی بود و چندی پیش درکشور آلبانی درگذشت مسئول تیم زنان برگزار کننده جلسه و محاکمه نشست پروژه خوانی ما بود. سوژه در حال خواندن فاکت های خود بود یک مرتبه یکی از زنان شورای رهبری او را متوقف و یک سئوال را مطرح می کرد مبنی بر اینکه درنشستهای طعمه از بحثهای که برادر(رجوی) تشریح کرد چی گرفتید و چه تاثیراتی بر تو گذاشته وچه تغییراتی در تو ایجاد کرده؟؟؟ سوژه نگونبخت اسیر بی پناه هم تمام بدنش به رعشه می افتاد و سعی می کرد با هر جان کندنی بوده درراستای حقانیت بحث های مسعود مثبت صحبت کند وفاکت های از خود تولید می کرد که ثابت کند در نشست طعمه و با بحث های مسعود و مریم دگرگون و کن فیکون شده و برای رد گم کنی هم می گفت مثلا با بحث برادر این زاویه و تضاد را داشتم ولی وقتی فلان بحث را باز کرد ایمانم به برادر صد برابر شده هنوز داشت در راستای اثبات حقانیت بحث طعمه صحبت می کرد.
  مسئول نشست راضه کرمانشاهی یک تلنگر بهش می زد و برای تحریک جمع می گفت: این چرندیات و مزخرفات را نگهدار برای خودت فکر کردید هالو گیرآوردی؟! احمق تو مناسبات پاک تشکیلات را شخم زدی و رگباری توهین و فحاشی بهش می بست واز دست جمع شاکی می شد و می گفت: جمع غیرت و عرضه ندارند تو را آدم کنند. اصلا ببینم چرا جمع تورا پذیرفته وضعیت جمع از تو بدتر است که تو را تا بحال قبول کردند و... این کد، چراغ سبز و اجازه حمله وهجوم جمع به سوژه بی پناه گرفتاربود. یک مرتبه آتشباری بی امان از هر سو فحش و فضیحت تهدید وتف باران وبا تحریک و تشویق زنان شورای رهبری به غلظت و عطش و حرارت آن افزوده می شد تا اینکه با مواجه شدن لگد و مشت و سیلی نیروهای نزدیک به سوژه و پرتاب خودکار و دفتر و صندلی افراد دوردست که دسترسی برای کتک کاری و لگد و مشت زدن به سوژه ی بینوا نداشتند ادامه داشت و سوژه را سرنگون می کردند.
مهم هم نبود که فاکتها و دلایل منطقی و واقعی ارائه کنید و یا دروغ و محمل ببافید به کسی فرصت مطرح کردن منطق و دلیل هم داده نمی شد چون اساسا این مسائل مد نظر وقاعده و متد کارشان نبود. هدف محاکمه و زهر چشم گرفتن و خرد و پودر کرن شخصیت فرد بود تا جرات انتقاد کردن و اعتراض و مخالفت با رجوی را نداشته باشد و حواسش جمع باشد در میان رزمندگان شاخ نشود. فرد ازشدت حملات پی در پی و فشارعصبی با دو دست توی سرو صورت خود می زد و خون از دماغش جاری می شد و یا سرش را به دیوار می کوبید وبه کف بنگال و یا سوله می افتاد و درآنجا بود که مسئولین بیشترجمع را تحریک و تشویق می کردند و می گفتند پاسدار خمینی با این کارها و ادا و اطوارها می خواهی ما را بپیچانید و مظلوم نمائی کنید که ما کوتا بیائیم. ما فریب اشغالهای بی خاصیتی مثل تو را نمی خوریم هنوز مجاهد خلق را نشناختید. مردید همین آلان در گوشه ای چالت می کنیم به درک به جهنم مزدور و...
در نهایت سوژه خونین مالین را از صحنه خارج می کردند و باید می رفت فاکتهایش را می نوشت و ادا و اطوارهای هم که در جمع در آورد و خواسته با ترفندهای کثیف و خمینی گرایانه اش کلاه سر جمع بگذارد را در جلسه و محاکمه بعدی بالا بیارد و بخواند تا از این فیلم بازی کردنها عبور کند و به انقلاب خواهر مریم که داروی هر درد صعب العلاجی است بچسبد. حق خوابیدن و یا استراحت کردن هم ازش سلب می کردند و باید می رفت سر وصورتش را می شست و شروع می کرد نوشتن فاکت تا صبح  فردا باید آماده می کرد و اولین نفر درشروع جلسه برای خواندن فاکت هایش  بایست می ایستاد. واکنش افراد هم با هم متفات بود بعضی ها مقاومت می کردند و زیر بار نمی رفتند بارها و بارها سوژه می شدند تا در نهایت تسلیم و به ذلت و خواری از پا در می آمد تحقیر و تو سری می خورد وبه شرط نوشتن گزارشات کاملی از مراحل مختلف زندگی خود دست از سرش بر می داشتند که البته دیگر به آن انسان قبلی بر نمی گشت.
لنگه دمپائی خواهران شورای رهبری تبرک است:
ما را با زور وفشارهمه جانبه با شگرد وبه شیوه های مختلف وگونا گونی مجبور به نوشتن تولید فاکتهای می کردند که در مسائل و معضلات درون تشکیلاتی بوجود آمده ویا به گناه محقق نشدن بندهای انقلاب مریمی اعتراف کنیم که هیچ ربطی به ما نداشت و از آنها بی اطلاع بودیم.(یعنی ما را وادار می کردند دورغ  تولید کنیم وچندین برگ کاغذ را با دستخط سیاه و امضاء کنیم و تحویل بدهیم که دست از سرمان بر دارند) البته هدف رجوی و باند مربوطه گرفتن مدرک و سند برای روز مبادا بود که اگر چنانچه شخصی روزی جان سالم از دست رجوی بدر برد و روبه روی او و باند تبهکارش ایستاد از آن مدارک که با دست خط و امضای خودش نوشته است  با دستکاری و تقلب وجعلی سازی برعلیه او استفاد کنند و به هدف و امیال باطل خویش دست یابند. دروغ و یا راست بودن متن و محتوای مدرک و سند برایشان مهم نبود.
 جلسه و محاکمه هر شخص معمولا از یک تا سه شبانه روز و در چند مرحله پروژه نویسی و بیان آن در میان جمع و انقلاب کردن و عبور از آن ادامه داشت تا به قول مسئولین در داخل دیگ حسابی بجوشد و جا بیفتد و لعاب پس داده و تمامی معاصی خود را در میان جمع بالا بیاورد. در جمع های تقریبا 50 نفره به بالا محاکمه  و مورد توهین و تحقیر و ناسزا و دشنامهای رکیک و زننده با چاشنی تف و آب دهان بعضا لگد و مشت و تو سری خوردن از هر سمت و سو از طرف یاران و همرزمان  خود قرارمی گرفتیم. "نشست های دیگ" در حال آشوب و قلیان خوردن بود و هر روز و هر ساعت و لحظه به غلظت و حرارت آن افزوده می شد. درچنین شرایط حاد وبسیاردشواری بسر می بردیم. درجلسه و محاکمه روی یکی از صندلیهای ردیف آخر نشسته و نظاره گرآن همه مصائب و تحقیر وتوهین فرزندان ایران زمین به همدیگر بودم. راضیه کرمانشاهی یک مرتبه مرا سوژه نشست کرد و گفت: رضا گوران فاکتهایت را نوشتی بخوان. بلند شدم و در وسط جمع قرار گرفتم و شروع کردم خواندن فاکت که هنوز چند فاکت تمام نشده بود یک مرتبه ایرادهای بنی اسرائیلی همانند دیگر گوهران بی بدیل از طرف راضیه شروع شده و........
از قبل خودم را برای هر مصیبتی آماده ساخته بودم. اول با زبان خوش و خیلی آرام و متین منطقی وبا استدلال جواب میدادم. دیدم ای بابا توپ و تشر پری دارد. با تقابل جوابش را دادم که این بزرگترین گناه و خطا وشکستن حریم و حرمت زنان شورای رهبری و جمع محسوب می شد. یک مرتبه با پرخاشگری وجیغ بنفش داد زد وبا مشت گره کرده روی میز جلوی دستش گوبید در حالی که چهره اش سرخ و بر افروخته شده بود چشمهایش داشت ازحدقه خارج می شد گفت: دراز بی خاصیت فکر کردید اینجا هم کرمانشاست و تو می توانید گردن کلفتی کنید  پوستو غلفتی می کنم و.... درحضور افراد جواب دادم مگر اینجا قصاب خانه است یا یک سازمان سیاسی؟ می خواهید با این همه عمل زشت و زنند و توهین و تحقیر به بچه مردم چی را ثابت کنید؟ یک مرتبه دیدم یک «لنگه دم پائی» به طرف صورتم پرت کرد.اگرسریع جا خالی نمی زدم و سرم را کنارنمی کشیدم  محکم بصورتم میخورد. از آن طرف افراد متملق و چاپلوس همانند باد به هر سمت و سوئی که منافع خویش می دیدند روان می شدند شروع به پرخاشگری و عربده کشی و هتک حرمت و حیثیت و شاکی شدند که «دم پائی خواهران شورای رهبری "تبرک" است» چرا صورتت را با نامردی و نامروتی تمام کنار کشیدی و...؟!!! جواب دادم بابا اگر خودمو کنار نمی کشیدم دمپائی چشمم را درمی آورد و.....مرا با توهین و تحقیر که قابل توصیف نیست از جلسه و محاکمه همانند بعضی های دیگر اخراج کردند.
اعتراض ارتش عراق به داد و بیداد وعربده کشی ها ی شبانه روزی: 
 شبانه روز از هرسمت و سو و نقطه ای از درون سوله ها و بنگالها وچادرهای که برای جلسات محاکمه اختصاص داده بودند و یا در عقب کامیونها دیزلی ده چرخ که چادر روی اتاق عقب آنها کشیده شده بود ویک کابل و لامپ برق سیاربه آن روشنائی می بخشید به عنوان محل برگزاری نشست دیگ مورد استفاده و بهر برداری قرار می گرفت. صدای داد و بیدا و فحاشی، گریه و زاری، التماس و خواهش، اخراج و زندان، تهدید و مرگ سر به آسمانها می سائید. فضای "رعب و شوک" فضای بغایت هراس آور همرا با آب دهان و تف و توسری خوری و سایه مرگ برسر افراد حاضر در قرارگاه حاکم شده بود. درهمان حال بگیر و ببندها ادامه داشت. تعدادی از افراد زیر بار زور رجوی و باند مربوطه نرفته بودند و مورد حمله وهجوم افراد شستشوی مغزی داده شده و کنترل ذهن با تحریک و تشویق مسئولین قرارگرفته بودند. درچنین شرایطی یک مرتبه در بین افراد "شایع شد" که سه نفر معترض و خواهان خارج شدن از تشکیلات در قرارگاه های مختلف در برابر چشم همرزمان با نفت و یا بنزین خودشان را به آتش کشیدند. شخصا در این مورد خاص و ویژه من هیچ چیزی را ندیدم در آن زمان این شایع را بارها از افراد شنیدم.
به دستورمسعود و مریم رجوی و با هدایت سران باند تبهکار در شبانه روز محاکمات ادامه داشت و آنقدر داد و بیداد وفحاشی و عربده کشی گوهران بی بدیل بار همدیگر کرده بودند که صدای عربده کشی های "نشست دیگ" به گوش نیروهای ارتش عراق که فاصله قابل توجهی هم با قرارگاه داشتند رسیده بود. آنها اعتراض کرده بودند و خواهان پاسخگوئی از سران باند شده بودند که برای چه و چه مشکلی باعث شده که نیروهای مجاهدین مدتهاست داد و بیداد راه اندخته اند که سربازان ترسیده و وحشت کرده اند و...؟!!! مسعود رجوی در روی سن تالار دست به کمر با قهقه ی خنده و با مسخره بازی از زنان شورای رهبری فرمانده قرارگاه ها می پرسید: ای خواهران شورای رهبری و ای برادران مسئول چرا نیروهایتان داد و بیدا راه اندخته اند که عراقی ها ترسیده اند و پرس جو کرده اند مشکل داد و بیدا چیست؟! مسئول روابط ما جواب داده "ماکو مشکله، ماکو مشکله" قه قه خنده و پشت بند او شلیک خنده حضار، شما تصور کنید چه افتضاحی براه انداخته بود و خودش را به خریت زده و از فرماندهان می پرسید چرا نیروها داد و بیدا می کنند عراقی ها خوفناک شده اند!! ممکن است اگرداد و بیداد ادامه پیدا کند سربازان عراقی از ترس قالب تهی کرده و از پادگان خود بگریزند و.....لطفا ولومشو پایین بیارید!!! قه قه خنده رجوی.
امیر موثقی معترض، مصمم:
 نیروهای قرارگاه 2 و قرارگاه 9 در یک سوله مستقر شده بودند. یک شب در بستر خواب بودم حدود های ساعت 4 و 5 صبح بود که یک مرتبه صدای داد و بیداد و فحاشی عربده کشی و شعارهای کوبنده "طعمه برو گم شو"، "طعمه برو گم شو" با قدرت تمام ازسمت خوابگاه نیروهای قرارگاه 2 به هوا بلند شد. سریع لباس فرم پوشیدم واز آسایشگاه خارج شدم. یک مرتبه دیدم یکی از مسئولین و فرمانده یکان سابق به اسم امید برومند (ناجی) بی رحم جانی جلو دارکل نیروهای قرارگاه 2 که بالغ بر 150 نفرمی شدند شده وشخصی معترض و بدبخت به نام امیرموثقی که خواهان جدائی از سازمان بود و نزدیک به بیست سال بهترین دوران عمر جوانی خود را صرف مبارزه کرده بود را در حلقه های متعدد محاصر و از هر طرف و سمت و سو مورد اذیت و آزار عربده کشی و فحاشی و توهین های رکیک و زنند(از نوع توهین و فحاشی های حسن محصل شکنجه گر رجوی) و آب دهان و تف قرارداده بودند. باور کنید جگرم آتش گرفت. صحنه و فضای بغایت دور از شان و کرامت انسانی و مبارزاتی ترسیم کرده بودند. بنده خدا امیر بی پناه و تنها را گرداگرد دربر گرفته و در محاصرنگه داشته و با ضرب و شتم و عربده و شعار طمعه برو گم شو ..... آنقدر تف و آب دهان بر روی سر و صورتش ریخته بودند که خیس شده بود.
 پیش خودم فکر کردم که امیر بدبخت خبر ندارد سازمان زندان و شکنجه گاه دارد بگذار هر طور شده بهش برسانم که کوتا بیاید چون خودم چنین تجربه ای را از سر گذرانده بودم ومی دانستم چه عواقب و پیامدهای وحشتناکی برایش به همراه دارد. بنابراین با زور از بین آن همه  افراد مخ منجمد و فاقد خصائص انسانی و مبارزاتی خودم را به امیر رساندم. دیدم فرمانده "ناجی" که از آن به بعد پیش بچه ها به او لقب "شعبان بی مخ "را داده بودم، یقه امیر را محکم گرفته عصبی وبرافروخته و کف بر لب و لوچه اش آویزان و بر سرش عربده می کشد و داد می زند. در آن هیا هو و داد و بیداد که سر به فلک می سائید با صدای بلند داد زدم برادر ناجی، برادر ناجی اجازه بدهید من با او صحبت کنم او هم سریع به همه دستور داد که آرام بگیرند و رو در روی امیر قرار گرفتم و سعی کردم بهش برسانم که  مسئولین سازمان تو را می کشند ولی دیدم نمی شه و اگر حرفی اضافه از چهار چوب مشخص بزنم همه می شنوند فقط با زبان خوش گفتم امیر جان کوتا بیا سعی کن به حرف های جمع گوش کنید و....
امیرسکوت کرده بود و هیچ نمی گفت فقط مستقیم نگاه می کرد. اوتصمیم خود را گرفته بود و مصمم بود به هر قیمت تا به آخر پیش برود. در حال رهنمائی کردن بودم که گهگاهی آب دهان و تفی به طرف امیرشلیک می شد و ترکش آن مرا هم بی نصیب نمی گذاشت. یک مرتبه ناجی و ارازل و اوباش مرا هل دادند و گفتند اینطوری نمی شود و یقه امیر را کشیدند واز پشت با لگد و نوک پا و تو سری خودن او را مورد ضرب و شتم شدیدی قرار دادند و با عربده کشی (نوع شعبان بی مخ) به سمتی با خود بردند. شما نمی دانید چه قدر بلا و مصیبت سر امیر و صدها امیر معترض و خواهان جدائی و خروج ازتشکیلات آوردند که بعضا جان خود را در آن راه از دست دادند. روح همگی آنان قرین رحمت الهی باد. یکی از افراد قدیمی که در نشست رجوی حضورداشت برایم تعریف کرد و گفت: امیر از روز قبل و همان شب در نشست رجوی و در حضورجمع چند بار بلند شد و گفت برادر مسعود من می خواهم بروم و همانجا بارها و بارها مورد ضرب وشتم و توهین و توسری قرار گرفت و شخص رجوی همه ی افراد را تحریک و تشویق کرد که امیر را عملیات جاری بکنند ولی امیر تک و تنها سینه سپر کرد واز حق و حقوق طبیعی خودش دفاع کرد و مقاومت به خرج داد و زیر بار زور رجوی نرفت....
در اینجا برای روشنگری هر چه بیشتر ضروری و لازم دانستم از شخص دیگری هم که مورد خشم و غضب شخص رهبر عقیدتی قرار گرفت هم یادی بکنم که البته این حادثه بسیار تلخ و تاسف بار در وقت دیگری ولی در همان دوران اتفاق افتاده را به اختصار بیان می کنم.
 جواد فیروزمند:
جواد فیروزمند یکی از افراد قدیمی در سازمان بود که بیش از دو دهه عمر و زندگی خود را صرف مبارزه برای عدالت و رهایئ مردم ایران کرده است. او مسئول و دست اندر کار در قسمتهای گوناگون و مختلفی چون تدارکات لجستیکی، مخابرات و...... در سازمان بوده. درآن دوران برای خرید مایحتاج  با یک لندکروزهمراه 4 میلیون دینار پول به بغداد سفر می کند. سالها با تجار و مغازه داران آشنا بوده و مواد و وسایل مورد نیازتشکیلات را خریداری می کرده. به دلائلی دچار مشکل و تناقض فکری و سیاسی با تشکیلات می شود و تصمیم می گیرد ازآشنایانی که طی سالیان با آنها رفت و آمد داشته و می شناسد درخواست کمک برای خارج شدن از عراق به طرف کشور اردن و یا سوریه کند، پسر فردی عرب مغاز دار حاضر می شود در ازاء ومقابل وجهی به او کمک و یاری رساند بنابراین او را درمنزل خود مخفی می کند که هر چه زودتر اقدامات اولیه برای خارج شدنش انجام بدهد. ازآن سو سران باند تشکیلات متوجه غیبت طولانی مدت مسئول خرید قرارگاه می شوند که برنگشته و سریع و بدون تعلل به استخبارات و نیروهای امنیتی صدام حسین خبر می دهند و از آنان می خواهند او را دستگیر و تحویل سازمان بدهند. نیروهای امنیتی  دست به کار شده و با کمک نیروهای اطلاعات سازمان مجاهدین بعد از چهار و یا پنج روز هر چه تجار و مغازه دار بازار بغداد بوده و قبلا  جواد از آنها خرید کرده را مورد بازخواست و پرسش قرار می دهند و نهایتا پسر فرد تاجری که در مخفی کردن  جواد دست داشته را پیدا می کند و با شکنجه کردن اعتراف می کند که شخص فراری در کدام محل و منزل مخفی کرده و بدین سان اطلاعاتی های سازمان و عراقی ها  موفق می شوند وی را از محل مخفی شده به بیرون بکشند و مورد ضرب و شتم و شکنجه شدیدی قرار دادند بودند و آش و لاش به سالن اجتماعات آوردند.
رجوی روی سن تالار در حضور نیروها گفت: زندانی فراری را بیاورید!!!  جواد فیروزمند که 25 سال عمر خودش را صرف تشکیلات مافوق دموکراتیک رجوی کرده بود و اکثر قریب به اتفاق نیروها او را می شناختند ژولیده، آش ولاش شده در محاصر کامل آدمکشان رجوی جلوی سن آوردند. رجوی پیروزمندانه دست به کمردر حالی که شدیدا بر افروخته و عصبانی بود با پرخاشگری و عربده کشی به جواد اسیر بی پناه حمله ور شد و بعد از کلی تهدید و ارعاب و زهر چشم گرفتن از کل نیروها گفت: در خارجه اعضای شورای ملی مقاومت گفتند هر کاری دوست دارید با خائنین وآنهای که خط رژیم را پیش می برند انجام بده ما جوابگو هستیم. ادامه داد وگفت: "پرویزخزائی" عضو شورای ملی مقاومت صراحتا و به روشنی به من گفت به مخالفین و رژیمی ها رحم نکنید زندان و شکنجه کنید وبکشید اگر نیازی شد من به اروپائیان جواب می دهیم.
  جواد شکنجه شده درآن شرایط و وضعیت تاسف بار و غیر انسانی به رجوی که آن همه ادعا داشت گفت: آقای رجوی اگر راست می گید درب اشرف را باز بگذار تا بفهمید چند نفر ازهمین افراد انقلاب کرده برایت باقی می ماند و.... نه از تاک نشانی می ماند و از تاک نشان. رجوی دید در حضور 4000 هزار نفر بد جوری بور شده با تمام قوا عربده کشید و داد زد تو به سازمان خیانت کردید و حکم تو اعدام است. یک مرتبه زنان شورای رهبری همانند فهیمه اروانی، بتول رجائی، مهوش سپهری، شهزاد صدر زهره اخیانی و... مردان مسئول چون مهدی ابریشمچی، جابرزاده انصاری، محمد علی توحیدی، عباس داوری، سیاوش حیاتی.... که در اولین ردیف صندلی های جلوی سن و نزدیک به رجوی نشسته بودند وبه جواد فیروزمند اسیر نزدیک بودند حمله ور شدند و با نوک مداد و خودکار لگد و مشت به سر و صورت وکل بدنش کوبیدند ونقش زمین شد. که مریم رجوی به دادش رسید و اعلام آتش بس کرد.
 جواد شکنجه شده خونین و مالین که بعدها هم در زندان تیف برایم تعریف کرد استخوانهای سینه و دنده اش با ضرب  مشت و لگد ونوک مداد و خود کار زنان قهرمان شورای رهبری آسیب دیده و شکسته و مدتی زندان و شکنجه اش کرده بودند. البته همان دوران فرد معترض دیگری به نام فتح الله فتحی هم از زندان برای قدرت نمائی خود و نمایش در انظار عمومی همراه "رعب و شوک" و ترساندن گوهران بی بدیل آوردند.ممکن است من در نقل وقایع کمی دچار اشتباه ویا قاطی کرده باشم و از این بابت عذرمی خواهم اگرچنانچه مسائلی را پس و پیش بیان شده. قصد و نیت فقط روشنگریست و روایت خاطرات و هر آنچه که خود شاهد و ناظر بودم و یا از همرزمان شنیده ام . این بود گوشه ای از وضعیت سران باند تبهکار و اسیران بی پناه معترض ومنتقد درون تشکیلات در آن دوران وحشتناک وسیاه زمان.
فتح الله فتحی:
فتح الله فتحی نزدیک به 20 سال در سازمان لباس شرف و افتخار به تن و سلاح شهید در دستان داشته او خواهان جدائی از سازمان می شود.مسئولین تشکیلات بعد ازمدتها زندان و شکنجه کردن او را تحویل استخبارات عراق داده بودند و به دروغ کلاه سر نیروهای اطلاعاتی صدام حسین گذاشته و می گویند این نفر جدیدالورودی است که برای خرابکاری و جاسوسی از طرف رژیم ایران به سازمان گسیل داده شده و.... او در زندان شهر خالص در یک اتاق که با رنگ قرمز نقاشی شده بود زندانی و مورد بازجوئی و شکنجه های وحشتناکی قرار می گیرد. بازجویان و شکنجه گران اورا تحت فشار قرار داده و خواستارهمکاری و لو دادن و افشاء کردن اطلاعات وهرآنچه که هست شده بودند که از کدام شهر و منطقه ایران و چطوری آموزش خرابکاری و جاسوسی دیده و هدف و انگیزه اش چی بوده؟! و..... بعد از چند روز یکی از بازجویان اطلاعات امنیتی از فتح الله بازجوئی و استنطاق به عمل می آورد متوجه می شود که مسئولین سازمان دروغ گفته اند و فتح الله با آدرس و مشخصات دقیق ثابت می کند 18 سال پیش از کردستان وارد عراق و به سازمان پیوسته و یکی از کادرهای سابقه دار قدیمی سازمان است. بعد از مدتی تحقیق و بررسی صحت و درستی حرفهای فتح الله برای نیروهای امنیت عراق محرز و ثابت می شود. او به مامورین عراق می گوید که رجوی و باندش چه جنایت و خیانتهای در حق اعضا و نیروهای خود در درون تشکیلات مرتکب می شوند و.... نیروهای امنیت هم می گویند کاری از دست ما ساخته نیست رجوی با سیدالرئیس دم خور و همکار است. وقتی مامورین و بازجویان عراقی سران مجاهدین را می خواهند و مورد پرسش قرار می دهند شامورتی بازی در می آورند و فتح الله فتحی را به سازمان بر می گردانند......
 .......... بعد از تسلیم و خلع سلاح شدن تشکیلات رجوی توسط نیروهای آمریکائی ازهمان ابتدا که ارتش آمریکا هنوز زندان تیف را نساخته بودند و ما جدا شدگان در چند ساختمان و بنگال زندگی می کردیم. یک شب فتح الله فتحی از سازمان فرار کرد و به نزد جدا شدگان که 75 نفر بودیم آمد. از همان ابتدا شروع کرد جاسوسی و خبر چینی برای نیروهای آمریکائی. بعد از دو ماه زندانی شدن ما جداشدگان خواستار رهائی شدیم و به آمریکائی ها اعتراض کردیم. یک شب حدود ساعت 4 صبح ارتش آمریکا با دویست سرباز وحشی با تجهیزات کامل به ما زندانیان دست خالی که در خواب بودیم مورد حمله و هجوم قرارگرفتیم. دستبند و پا بند و گونی به سرمان کردند و همانند گونی سیب زمینی تک به تک افراد معترض را می گرفتند و به پشت کامیونهای نظامی پرت می کردند و به زاغه مهمات عراقی ها منتقل شدیم.
 فتح الله فتحی همان زمان در حضور زندانیان به آمریکائی ها گفته بود (من جای شماها باشم همه را تیر خلاص می زنم) این هم از گوهر بی بدیل انقلاب کرده کادر هیجده ساله مهر تابان. مدتی بعد مورد یورش و حمله اکثر افراد زندانی قرار گرفت و او برای نجات جان خویش با دویدن فرار کرد و یک راست آمد پشت من و پیراهن مرا گرفت وبا التماس و خواهش امان و کمک خواست.  دستانم را باز کردم واز زندانیان فروخته شده خشمگین که خودم نیز یکی از آنان بودم و بیشترین آسیب را به من رسانده بود خواهش کردم که کار به کارش نداشته باشند. سربازان آمریکائی آمدند بدون اینکه کوچکترین صدمه ای ببیند او را از من تحویل گرفتند وبا خود به یک گوشه از زندان تیف منتقل کردند. درجه داران و سربازان آمریکائی علنا گفتند اگر ما  جای شماها بودیم او را می کشتیم چون آدم فروش است. بخاطر همکاری و خوش خدمتی های بی دریغی که برای ارتش آمریکا انجام داده بود چند وقت بعد او را به کشور آمریکا منتقل کردند.
اگر بخواهم می توانم اسم و مشخصات افراد زیادی را بیاورم ولی به اسم و مشخصات همین سه تن اسیر بی پناه تحقیر و شکنجه شده که در بالا آمده بسنده می کنم. مشت نمونه خروار است. اگرچه خیلی مایل نبودم اسمی ازنامبردگان ببرم اما  مجبورم صادقانه و شرافتمندانه آنچه اتفاق افتاده مستند، دقیق و تا حد ممکن با جزئیات کامل بنویسم و شفاف سازی و روشنگری کنم تا اتفاقاتی که در تشکیلات رجوی به وقوع پیوسته و رخ داد است را برای مردم و بخصوص نسل جدید و نسلهای آینده روشن و آشکار گردد. گناه هر کس گردن خودش است. گاهی اوقات پدر مرحومم می گفت: روله جان(فرزندم) خوب کنی با خود کنی بد کنی با خود کنی. رجوی  بد کرد و امروز خزیدن در سوراخ پاسخ اوست چه بخواهد و چه نخواهد.این قانون طبیعت است.
علی بخش آفریدنده(رضا گوران)
 شنبه 24 آبان 1393 / 15 نوامبر 2014

کشف محل دفن هاشم شعبانی و هادی راشدی، یکسال پس از اعدام

کشف محل دفن هاشم شعبانی و هادی راشدی، یکسال پس از اعدام


 

فعالان حقوق بشر اهوازی گزارش داده اند که شاهدان محلی از روستای "جوبجی " واقع در ۷ کیلومتری جنوب شرقی شهر رامهرمز شهادت داده اند که نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی در زمستان گذشته پیکر هاشم شعبانی و هادی راشدی را در نزدیکی این روستا دفن کرده اند.
بنابه گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی ، شهادت این شاهدان محلی و انتشار خبر کشف محل دفن این دو فعال فرهنگی عرب اهوازی در حالی است که در حدود ۱۱ ماه از اعدام مخفیانه آنها می گذرد. درپی اعدام هاشم شعبانی و هادی راشدی موجی از محکومیت های جهانی علیه جمهوری اسلامی ایران براه افتاد و صدها رسانه سمعی و بصری خبر اعدام مخفیانه این دو فعال و معلم عرب را منتشر کردند. شماری از هنرمندان در فرانسه و کانادا و استرالیا و ژاپن و دیگر کشورها به سرودن اشعاری در سوگ این فعالان فرهنگی اهوازی پرداخته و اشعاری به زبانهای مختلف در سوگ آنها منتشر کردند.
هاشم شعبانی و هادی راشدی دو فعال فرهنگی عرب اهوازی عضو موسسه فرهنگی الحوار(گفتگو) و دو معلم مدارس شهر معشور بودند که به اعدام محکوم شده و در اواخر نوامبر ۲۰۱۳ از زندان کارون به مکانی نامعلوم انتقال داده شدند؛ مدتی پس از آن در ژانویه ۲۰۱۴ خبر اعدامشان به خانواده هایشان اعلام شد.
در این باره كريم دحيمي فعال حقوق بشر به کمپین گفت که دفن پیکر فعالان اعدام شده عرب در شهرهای دیگر بارها صورت گرفته است، در همین زمینه پیکر سه برادر حیدری و علی شريفي(نعامی ) اهل ملاشیه شهر اهواز، که در ژوئن ۲۰۱۲ بشکل مخفیانه اعدام شده بودند در اطراف شهر باغملک در چاله ای زیر خرواری از بتن دفن شد. محل دفن این جوانان عرب پس از بیش از یکسال ونیم توسط شاهدان محلی فاش شده و خانواده آنها از محل دفن فرزندانشان مطلع شدند.
همچنین در ماه ژوئن ۲۰۱۴ علی چبیشاط و سید خالد موسوی دو زندانی سیاسی عرب اهوازی پس از اعدام مخفیانه، توسط نیروهای امنیتی در اطراف شهر رامز (رامهرمز) دفن شدند. پس از اعلام خبر اعدام این دو زندانی عرب به خانواده هایشان، نیروهای امنیتی خانواده ها را به شهر رامز برده و محل دفن فرزندانشان را به آنها نشان داده است.
غازی عباسی، جاسم مقدم پناه، عبدالامیر مجدمی و عبدالرضا امیر خنافره چهار زندانی امنیتی عرب اهل فلاحیه بودند که در نوامبر سال ۲۰۱۳ بشکل مخفیانه اعدام شدند و تاکنون محل دفن آنها به خانواده هایشان اعلام نشده و خانواده ها از محل دفن فرزندان خود بی اطلاع هستند.

یاسمین میظر-پیرامون اوضاغ خاورمیانه

آرزوهای «بزرگ» کودکان



در حقیقت و پُرستش صحیح آن است که زندگی سازنده‏گان اصلی جهان در چه زمانی، راست و ریز خواهد شد و جامعه‏ی انسانی، بیش از این شاهد به‏هرز رفتن انرژی‏های آدمی و هم‏چنین سوءاستفاده‏ی نیروی کار میلیون‏ها انسان نه‏خواهد بود؟ چه زمانی چرخه‏های جامعه در خدمت به بشریت قرار خواهد گرفت و دستان عده‏ای سودجو، از اموال عمومی و از نعمات جامعه کوتاه خواهد شد؟ چه زمانی کودک و کودکان، از تناوب اقتصاد جامعه و آن‏هم به‏عنوان سودآوران سرمایه، به دور خواهند ماند و به فراگیری علم و دانش و بازی با هم‏سن و سال‏های‏شان خواهند پرداخت؟ چه زمانی آرزوی داشتن لباس و آب آشامیدنی، برای بقاء و زنده ماندن از جوامع‏ی متناوب رخت بر خواهد بست و دنیا بیش از این، شاهد تلف شدن و نداری میلیون‏ها کودکِ سرتاسر جهان نه‏خواهد بود؟
در حقیقت و پاسخِ پُرسش‏های فوق، سر راست و روشن می‏باشد و آن‏چه در این‏میان، مانع و یا سد کننده‏ی رشد جوامع و بویژه بالنده‏گی و آسایش کودکان می‏باشد، وجود مناسبات ناسالم و حامیان آن در سرتاسر جهان است. مناسبات و حامیانی که دارند به یُمن زور و سر نیزه، بر میلیاردها انسان حکم‏روانی می‏کنند و بر محدودیت‏ها و بر تنگناهای زندگی کارگران، زحمت‏کشان و کودکان می‏افزایند. متأسفانه در چنین دنیا و مناسباتی، میلیادرها انسان در حسرت زندگی بخور و نمیراند و در عوض، اندک قلیلی، غرق در دارائی‏اند. استفاده از مکان و شغل و طبیعت، طبقاتی شده است. همه‏ی قاره‏ها این‏گونه است و از افریقا و آسیا گرفته تا اروپا و امریکا، خواسته و ابتدائی‏ترین نیازهای زندگی کودکان، به آرزوهای بزرگ و دست نیافتنی تبدیل شده است و آمران، همه‏جا دارند از دست‏های نحیف کودکان سود می‏جویند تا سرمایه‏های بیش از این، به جیب زنند. هیچ‏گونه ضمانتی در تأمین زنده‏گانی میلیاردها انسان محروم سرتاسر جهان نیست و هم‏چنین هیچ‏گونه چشم‏اندازِ روشنی، در ختمِ کودکان کار و آن‏هم در زیر سلطه‏ی سرمایه نیست. با این اوصاف سخن گفتن از زندگی بهتر و امنیت و شغل، کار و کاسبی و تفنن و سرگرمی‏های کودکان در چنین مناسباتی پوچ و بی معنی‏ست. به این دلیل که دنیا را ظالمان و استثمارگران، به گونه‏ای پی ریخته‏اند که زن و مرد و جوان و کودک، مجاز و قادر به بهره‏برداری از آن‏ها نیستند.
به بیانی دیگر مشاهده‏ی تصاویر روزانه‏ی زنده‏گانی مردم و کودکان و هم‏چنین ارائه‏ی آمار و ارقام از جانب خودی‏های‏شان در تخالف با این نظر نیست که کنتور تخریب، دارد مسیر بالا را طی می‏نماید و میلیون‏ها کودک و آن‏هم در عرصه‏های متفاوت در معرض سوءاستفاده‏های جنسی و بدنی ظالمان و سودجویان قرار دارند. به‏طور مثال و بر اساس گفته‏ی یونیسف سالانه بیش از یک میلیون کودک، وارد صنعت و تجارت سکس می‏شوند. یک میلیون کودک و هر ساله از سیکل زندگی حقیقی و کودکی خود خارج شده و در چنگال سودجویان و ظالمان اسیرند. این نونهالان، به‏دلیل فقر خانواده‏گی و به‏دلیل زیاده‏خواهی‏های حاکمان، از محیط و از روابط کودکی خود کنده شده و وارد عرصه‏ی زندگی ناخواسته‏ای می‏گردند که طبعاً عواقب وخیم آن، تا ابد بر روح و روان‏شان سنگینی خواهد کرد. خلاف یقین نیست که عامل چنین وضعیتی سرمایه‏داران‏اند؛ خلاف یقین نیست که به زیاده‏خواهی‏ها و به ماهیت کثیف سرمایه‏داران بر می‏گردد و انسان و انسانیت در مقوله و در فرهنگ آنان، چیزی جز تاراج تتمه‏ی میلیون‏ها انسان ندار و به‏هدر دادن زنده‏گانی آنان نیست. آری، این دنیائی‏ست که منفعت‏جویان خواهان آنند و کم‏ترین سودی برای طبقات ستم‏دیده و اقشار محروم نه‏دارد.
براستی در جامعه و در دنیایی که کودک از سوادآموزی به‏دور می‏باشد؛ در جامعه و در دنیایی که کودک به‏دلیل فقر والدین‏اش مجبور به فروش نیروی کار خود می‏باشد و در جامعه و در دنیایی که کودکان، به‏عنوان کالای سودده‏ی سرمایه‏داران تبدیل می‏گردند، و در جامعه و در دنیایی که بازی با هم‏سن و سال‏های خود و هم‏چنین داشتن کفش و رفتن به مدرسه، به یکی از بزرگ‏ترین آرزوی میلیون‏ها کودک تبدیل گردیده است، چنین جامعه و دنیایی را، نه‏باید و نمی‏بایست به‏پای جامعه و دنیای انسانی نوشت و لازم و به‏حق است، تا چنین جامعه و دنیایی را با تمامی مدافعین‏اش، درب و داغان نمود و به زیر کشید.
متأسفانه در دنیای کنونی و به‏دلیل بافت اقتصادی حاکم بر جوامع، صدمه‏ها و تخریب‏ها به کارگران و زحمت‏کشان، بیش از منفعت‏ها و سازنده‏گی‏ها‏ست و به تبع‏ی آن‏ها تلف شدن کودکان هم از مرز میلیونی گذشته است. سوءتغذیه‏ی میلیونی کودکان و عدم دسترسی یک میلیارد انسان به پیش‏پا افتاده‏ترین نیازهای اولیه‏ی زندگی، یعنی آب، نشان‏دهنده‏ی عمق فاجعه‏ا‏ی‏ست که دارد از جانب به اصطلاح حکومت‏های متمدن به کودکان روا می‏شود. زندگی بیش از نیمی از کودکان جهان، با کار و با فقر و با نداری والدین‏شان و هم‏چنین با جنگ و دربدری و خون و خون‏ریزی گره خُورده است. دربدری که این‏روزها در مقابل کودکان جوامع‏ای هم‏چون عراق، افغانستان، سوریه و لیبی، آنگولا و گینه، سودان و اوگاندا، سومالی و یمن و غیره قرار گرفته، آن‏چنان گسترده و وسیع است، که با هیچ قلم و با هیچ زبانی نمی‏توان از درِ توضیحِ آن‏ها بر آمد. چند دهه‏ای‏ست که در این جوامع کودکان دارند با جنگ متولد و بزرگ می‏شوند و با ترنم مسلسل و توپ و خمپاره، به خواب می‏روند و با صدای ضجه و زاری دیگر کودکان و بزرگان، و هم‏چنین با مرور تصاویر دردناک در ذهن‏ها، از خواب بر می‏خیزند. آری کودکانِ این جوامع، به‏عنوان اوّلین و به سر تیترهای قربانیان نظام‏های امپریالیستی تبدیل گردیده‏اند و اختلالات روانی و روحی ناشی از جنگ و خون و خون‏ریزی، و از دست دادن والدین، آینده و زندگی‏شانرا به تباهی کامل کشانده است.
حقیقتاً که چگونه می‏توان از عواقب و تأثیرات جنگ‏های خانمان‏سوزی که در یک دهه‏ی اخیر در ده‏ها کشور از جانب قدرت‏مداران بین‏المللی سازمان داده شده است را نادیده گرفت و از ثمره‏های منفی آن‏ها، بر افکار و بر جسم کودکان گذشت؟ چگونه می‏توان نظاره‏گر این‏همه جنایات از جانب سرمایه‏داران و دار و دسته‏های‏شان در اقصا نقاط دنیا بود و علل آن‏ها را به سیستم و به مناسبات حاکم نسبت نه‏داد؟ بر اساس آمار و ارقام ارائه شده – و آن‏هم در یک دهه‏ی گذشته – بیش از سه میلیون کودک در جنگ کُشته، چهار میلیون آواره و والدین خود را از دست داده‏اند، نزدیک به پانزده میلیون نفر به مشکلات روحی – روانی دچار و میلیون‏ها تن دیگر مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفته‏اند؛ مازاد بر همه‏ی این‏ها و این روزها میلیون‏ها کودک هم در حسرت داشتن کفش و کلاه و حضور در سر کلاس، و به‏منظور فراگیری علم و دانش‏اند. بیهوده نیست که «لیندا» دختر چهارده ساله‏ی آنگولائی دارد می‏گوید: «اينجا، ما بچه‌ها در رنج و وضعيت دردناکی زندگی می‌کنيم. می‌بايد همه پولمون رو ذخيره کنيم تا بتونيم از تانکر آب، آب خوردن بخريم. با پولی که ما داريم هيچ چيز ديگه‌ای نمیشه خريد. به جای لباس، کهنه‌های کثيف و پاره‌ای به تن داريم. من هيچوقت نمی‌تونم راحت بخوابم. رختخواب ما تکه‌های کاغذ و مقوا‌هايی است که روی زمين کنار هم می‌چينيم. پيشتر در شهر خودم که بودم به مدرسه می‌رفتم، ولی اينجا به جای مدرسه رفتن بايد مراقب خواهر و برادرهام باشم تا پدر و مادرم بتونند سر کار برند. من آرزو دارم مثل مردم عادی زندگی کنم. دوست دارم خانه و لباسی مثل بقيه داشته باشم، دلم می‌خواد به مدرسه برم و درس بخونم. آرزوم اينه که به شهر و خونه خودمون برگردم. من دلم می‌خواد در صلح زندگی کنم«.
بی‏گمان این تک نمونه و یا درد دل یک کودکِ آنگولائی نیست، بلکه بخشی از حقایق تلخ و زندگی دست‏سازی‏ست که سرمایه‏داران برای کودکانی هم‏چون «لیندا» ساخته‏اند. بخش‏های هر چند کوچک از مشکلات کودکانی‏ست که در آن جنگ‏های ارتجاعی و خانمانسوز در جریان می‏باشد؛ جنگ‏هایی که کودکان از زمره قربانیان مقدم توطئه‏های امپریالیستی‏اند و به‏عناوین متفاوت دارند، مورد تعدی و سوءاستفاده‏های جنسی و بدنی سرمایه‏داران و مرتجعین متفاوت قرار می‏گیرند.
متأسفانه نابرابری‏ها و شکاف طبقاتی و هم‏چنین ورود کودکان به خیابان‏ها در دنیای سرمایه، قابل توصیف نیست و نمی‏توان و صحیح نیست، تا نسبت به، غیر هم‏طرازی زندگی کودکان در جوامع‏ی زیر سلطه‏ی سرمایه‏داران بی‏تفاوت بود و بر خلاف مرتجعین و مدافعین آنان، چنین اوضاع دردناکی را به‏حساب امری «طبیعی» و «الهی» نوشت؟ نمی‏توان تماشاگر تلف شدن کودکان بود و کم‏ترین عکس‏العمللی از خود نشان نه‏داد؟ نیاز کودک به گرمایش، به کفش و کلاه، لباس و رفتن به مدرسه و هم‏بازی با هم‏سن و سال‏های‏اش می‏باشد و قطع و گسست آن‏ها – و آن‏هم به‏هر دلیل و بهانه‏ای -، جنایت به‏حساب آمده و می‏آید. به حق و نیاز است تا کودک در دنیایی سرشار از آرامش و بدون دغدغه‏ی نداری و فقر، رشد نماید و فارغ از صدها مشکلات رو در رو، از اوقات و لحظات زندگی‏اش بهره‏مند شود. چنین توقع و خواستی بی‏جا و بالا نیست و کودک مستحق چنین زندگیِ فارغ از صدها مصائب و بلایای اجتماعی‏ست شکی در آن نیست که نظام‏های سرمایه‏داری، فاقد پتانسیل تأمین منافع‏ی کودکان‏اند و در عمل به اثبات رسانده‏اند که حامی کودکان نیستند و هدف و مقصودشان، به‏هرز بُردن نیرو و انرژی کودکان و آن‏هم در جهت انباشتن هر چه بیش‏تر منافع به نفع طبقات بالاست.. بنابراین و تنها نظامی‏هایی مدافع و حامی کودکان‏اند که سیاست و برنامه‏های‏شان، در خدمت به رشد جامعه و در خدمت به آسایش مردمی‏ست. تنها در چنین جوامع و در زیر سایه و پرچم حاکمیت توده‏ایِ برهبری طبقه‏ی کارگر است، که کودکان از میادین استثمار و از سوءاستفاده‏های جنسی و بدنی بدور خواهند ماند و از دُوران کودکی خود سود خواهند جست. در چنین دُورانی‏ست که آرزوهای «بزرگ» کودکانی هم‏چون «لیندا»، به ترم‏های عادی و طبیعی زندگی بر خواهد گشت و انسان‏ها و کودکان و آن‏هم به‏گونه‏ی برابر، از نعمات و از امکانات جامعه بهره‏مند خواهند شد. این آن دنیا و جامعه‏ای‏ست که میلیاردها انسان در پی و خواهان آنند.
بر گرفته از پیام سیاهکل شمارۀ 24