۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

عکس متحرک / لبخند را هدیه دهید

عکس متحرک / لبخند را هدیه دهید

محمود دلخواسته - مشاهدات من از ۱۷ شهریور

Delkhaste Mahmoud 120604۱۳۹۱/۰۶/۱۷ - تا آنجایی که می دانم این تنها گزارشی است که بوسیله یک شاهد عینی از این واقعه در «آن زمان» به قلم در آمده است.

سال قبل، در مقاله ای تحت عنوان: "از میان کشتار هفده شهریور ۱۳۵۷" خاطرات خود را از هفده شهریور بعد از 32 سال به قلم در آوردم. در مقاله سخن از این گفته بودم که چند روز بعد از کشتار : " تمامی مشاهدات خود را در حدود 20 صفحه شرح داده و به آدرس آقای هادی خرسندی که در لندن زندگی می کرد فرستادم و آنگونه که سالها بعد به من گفته شد، گزارش دست بدست می گشته است ولی متاسفانه و در جریان همین دست بدست گشتن ها، آن مکتوب گم شده است."(*)
بعد از انتشار مقاله، با شادی بسیار مطلع شدم که هنوز نامه نزد ایشان موجود می باشد و شادی افزونتر وقتی نامه را بدست من رساندند و در اینجا لازم است سپاس و تشکر خود را از ایشان، برای نگهداری گزارش و نیز رساندن آن بمن، اظهار کنم. تا آنجایی که می دانم این تنها گزارشی می باشد که بوسیله یک شاهد عینی از این واقعه در آن زمان به قلم در آمده است. علت دیگر اهمیت آن این می باشد که حال و هوای آن زمان را بوضوح و در شفافیت کامل و بدون عبور از فیلتر زمان و حافظه ای که تصمیم بگیرد چه چیز را به خاطر بسپارد و چه چیز را فراموش(selective memory)، در اختیار خواننده می گذارد.
خواننده وقتی خاطرات را می خواند متوجه خواهد شد که سه نوع منبع در این نوشته وجود دارد: 1. مشاهدات عینی نویسنده. 2. خبرهایی که در آن زمان از زبان دیگر تظاهر کننده گان شنیده. 3. شایعاتی که بشدت در سطح جامعه ساری و جاری شده بود. از منظر اطلاعاتی، مشاهدات عینی، مهمترین بخش این خاطرات می باشند. شایعات و نیز اطلاعات جاری در آن زمان که در اینجا آورده شده است نیز از اهمیت بسیاری برخوردارند. از جمله اینکه نشان می دهند که زمانی که رژیم سلطنتی، مانند مافیای حاکم در حال حاضر، زبان رسمی اش دروغ است و جامعه بکلی اطمینانش را نسبت به اطلاعاتی که رژیم می دهد از دست داده است، حتی سخن راست را هم بگوید، جامعه آن را نه تنها دروغ می داند، بلکه اطلاع را برعکس کرده تا از آن خبر راست را در بیاورد. به بیان دیگر، رژیم خود قربانی سانسوری که جامعه را به آن محکوم کرده است می شود. دیگر اینکه از آنجا که در زمان انقلاب کانالهای اطلاعاتی بسیار محدود بود و آنچه بود، بیشتر در کنترل دولت بود و اینترنت نیز وجود نداشت، شایعه بسیار سریعتر از زمان حال، برای بسیاری به "اطلاعات" تبدیل می شد.
برای دوری کردن از طولانی شدن مطلب، فقط به دو نمونه که در این گزارش آمده است اشاره می کنم:
1. بعد از کشتار اول، بشدت در میان ما شایع شد که کسانی که دست به کشتار زده اند نه سربازان ایرانی که سربازان اسرائیلی با یونیفورم ایرانی بوده اند. چرا چنین شایعه ای بسرعت از میدان شروع و در سطح کشور پراکنده شد؟ دو علت اصلی را می شود برای آن ذکر کرد. الف: به علت روابط بسیار نزدیک رژیم با اسرائیل و نیز اطلاع جامعه از کشتار و آوارگی میلیونها فلسطینی بدست اسرائیلی ها، تصویر بسیار منفی از اسرائیل در سطح جامعه وجود داشت. این تصویر محصول انقلاب نبود و سالها قبل آن نیز وجود داشت. برای نمونه، در اوائل سالهای پنجاه، دو بار دو تیم فوتبال اسرائیل به ایران آمده و با تیم فوتبال ایران ( یکبار با تیم ملی و یکبار با سر قهرمانی باشگاه های آسیا.) مسابقه داد. کسانی که در استادیوم انباشته از جمعیت حضور داشتند نیک بخاطر دارند که از بدو ورود تیم اسرائیل، جمعیت یکسره به هو کردن این تیم پرداخت. البته رژیم شاه، صدای هو کردن را بطور کامل سانسور کرد و بینندگان و شنوندگان رادیو و تلویزیون، مسابقه ای را تماشا کردند که در آن صدای تماشاچیان سانسور شده بود. ولی عکس العمل تماشاگران که ترکیبی از اقشار مختلف شهری بودند نشان می داد که جامعه چه نگاهی به اسرائیل دارد. ب: خیلی سخت بود باور اینکه نظامی ایرانی، تظاهر کنندگانی با دستهای خالی و بدون اینکه مرتکب کوچکترین خشونتی شده باشند را به رگبار ببندد و آنها را درو کند.
2. در مورد تعداد کشته شدگان و اغراقی که در مورد تعداد شد. بعدها معلوم شد که در کل حدود 400 نفر کشته و زخمی شدند. ولی در گزارش، اول سخن از 250 شهید می زنم و در آخر شایعاتی که تعداد کشته شدگان را تا 14000 نفر هم ذکر کرده است، نقل کرده ام. البته ساعتی بعد از کشتار، عده ای بروی دیوار نوشتند که 250 نفر کشته شده اند و ساعتی بعد دوباره بر دیوار نوشته شد که تعداد شهدا، 1000 نفر می باشد. علتی که باعث شد در رابطه با تعداد شهدا، شک زیادی نکنم این بود که از آنجا که ما در بخش جنوبی میدان قرار داشتیم و میدان از چهار طرف با زرهپوش و واحدهای نظامی بسته شده بود، قادر نبودم که بخش شمالی و شرقی میدان را ببینم ( از آنجا که از بخش غربی میدان وارد بخش جنوبی شده بودم، می دانستم که در بخش غربی جمعیتی وجود ندارد.) و بنابراین حدس می زدم که در آنجا هم مانند بخش جنوبی جمعیت جمع شده و همان کشتاری که از ما شده است در بخش شمالی و شرقی نیز انجام گرفته است و بنابراین زیاد مشکل نبود که تعداد کشته و زخمی شده طرف ما را ضرب در سه کرد، تا تخمینی نسبی از تعداد کشته شدگان بدست آید.
یافتن خود در عکس کشتار 17 شهریور
مهمترین سند تصویری که از کشتار 17 شهریور موجود است، عکسی می باشد که در این گزارش نیز آورده شده است. مدتها، رابطه ای بین تصویری که خود از کشتار اولیه داشتم و این عکس نمی دیدم. شاید علت این بود که خاطره من بصورت پیوسته، از زمانی شروع می شد که تصمیم گرفتم به طرف گروهی حرکت کنم که نزدیکترین به زرهپوش روسی و نظامیان در کنار آن صف کشیده، بودند وبعد اخطار مکررسرهنگ/سرگرد به تیراندازی کردن و بعد شنیدن رگبار مسلسل سنگین زرهپوش روسی و بعد برای در امان ماندن از رگبار، به طرف غرب خیابان دویدن و اینکه ازدحام مردم مانع شد تا بدیوار برسم و بعد همه روی هم افتادن و بعد در حالیکه منتظر بودم که یکی از گلوله ها کارم را تمام کند و منتظر قطع شدن رگبار مسلسل شدن و بعد برگشتن و دیدن بسیاری که بروی زمین دراز کشیده اند و بر سرشان فریاد زدن که اگر ترس از کشته شدن داشتید نباید می آمدید و اینکه می دانستید امروز کشتار خواهند کرد و بعد زخمی شده ها را در برابر نظامیها خارج کردن و در ماشینهای مردم گذاشتن و....و. در حالیکه این عکس، فقط یک لحظه را در خود ثبت کرده است. دیگر اینکه، در ذهنم، لایه های از مردم که بروی هم افتاده بودند و باید با فشار خود را از میان کسانی که به شهادت رسیده بودند خارج می کردم، ضخیم تر از آنی که در عکس موجود است به نظرم می آمد.
ولی چند ماه پیش بعد از انتشار خاطرات خود از 30 خرداد، به کتاب مصوری از انقلاب که رژیم در بهمن 1360 منتشر کرده بود مراجعه، عکس را یافته و به آن دقیق شدم و کوشش در اینکه آیا برادر خود، مهدی، و نیز خود را خود را در میان آنها می یابم؟ می دانستم که باید جستجو را در طرف راست جمعیت انجام دهم چرا که مطمئن بودم که بعد از شروع شلیک مسلسل سنگین، به طرف دیوار در جهت غرب خیابان دویده بودم. ولی عکس دارای شفافیت کافی نبود. شاید نیمی از کسانی که در این عکس دیده می شوند یا کشته شدند و یا زخمی. البته بکار گیری مسلسل سنگین کالیبر 50 امکان زخمی شدن را به حداقل می رساند. گلوله ها به هر محل می خوردند آن را با وسعت زیادی از هم می پاشیدند. برای نمونه وقتی برای برداشتن جوانی که تیر به رانش خورده بود رفتیم، دیدم که پا تقریبا از بدن جدا و فقط به پوستی بند است.
انقلاب ادامه دارد
انقلاب مشروطه را انجام دادیم و نخستین دموکراسی را در خاورمیانه تشکیل و این در حالی بود که هنوز اکثریت کشورهای اروپایی هنوز در زیر یوغ انواع و اقسام استبداد زندگی می کردند. ولی بعد از بر خوردبا مشکلات، یا خسته شدیم و یا حتی پشیمان و اینگونه شد که یک افسر بیسواد به خدمت منافع انگلیس در آمده توانست با دو هزار سربازقزاق، با انجام کودتا مانع به نتیجه رسیدن تجربه انقلاب شود تا حدی که عده نه چندان کمی از انقلابیون سابق به خدمت مستبد جدید در آمدند و البته از اولین قربانیان مستبدی که استعداد را خطرناک می دانست شدند. بعد نوبت به نهضت ملی کردن نفت به رهبری تنها کسی که تجربه انقلاب مشروطه را رها نکرده بود ( البته در بعد فرهنگی، دهخدا نیز تجربه انقلاب را ادامه داده بود.) رسید که با شجاعت و درایتی فوق العاده، روباه پیر استعمار را در بازی خود و در زمین خود شکست داد و نفت را ملی و در سفارت انگلستان را بست ( البته به قول دکتر فاطمی، انگلیس در زمانی که دربار پهلوی را در اختیار دارد احتیاج به سفارت ندارد.) تا جایی که راهی جز کودتا نماند و تنها چند میلیون دلار و دو آیت الله و چند هزار نفر اوباش و چند واحد ارتش، استبداد و وابستگی دوباره را جانشین مردم سالاری کرد و اینگونه تجربه دوم مردم سالاری را به استبدادی سرکوب گر تبدیل کردند. و بالاخره انقلاب بهمن را استبداد سلطنتی بر جامعه ملی تحمیل کرد ( همیشه و بدون استثنا، مسئول اول هر انقلابی که واقع می شود، رژیمی می باشد که انقلاب بر ضد آن واقع شده است. چرا که جنبشهای انقلابی همیشه در اغاز جنبشهای اصلاح طلبانه هستند و این عدم توانایی رژیم های استبدادی در اصلاح خود است، که گفتمان این جنبشها را به گفتمان انقلاب تبدیل و با اینکار سرنگونی خود را اجتناب ناپذیر می کند. در حال حاضر ما شاهد انجام این پروسه در ایران هستیم.) و جامعه بعد از سرنگونی استبداد، بهار آزادی را نیز تجربه کرد ولی بموقع به مبارزه با عود دوباره استبداد بعد از انقلاب برنخاست و در نتیجه دوباره استبدادی سرکوبگرتر از استبداد قبلی خود را بر دولت و جامعه حاکم کرد و در نتیجه، جامعه دوباره دلسرد شد و پشیمان. ولی اینبار بر خلاف دو جنبش قبلی، جریان استقلال و آزادی، در استقلال کامل از رژیم و قدرتهای خارجی، تجربه انقلاب را ادامه داده است و از طریق بکار گیری فکر نقاد، اشتباهات گذشته را به تجربه تبدیل کرده و مصمم است که اینبار تجربه انقلاب بهمن را تا انتها ادامه دهد تا بالاخره بعد از 120 سال مبارزه بر ضد استبداد سلطنتی و دینی، و در حالیکه آزادی ها در غرب روز بروز بیشتر تهدید و تحدید می شوند، پویاترین مردم سالاری ها را در ایران آزاد و مستقل مستقر و جامعه ایرانی، بطور همزمان رشد و عدالت اجتماعی را تجربه کند. البته استقرار چنین نظامی تنها و تنها از طریق جنبش همگانی مردم و در استقلال کامل از مافیای حاکم و نیز قدرتهای سلطه گر است که ممکن خواهد شد.

***
گزارش:
بنام خداوند در هم کوبنده ستمکاران
سلام:
حیف که نمی توانم بنویسم و اگر بنویسم ان چیزی نیست که باید بنویسم و می خواهم بگویم پس بهتر که هیچ ننویسم ولی آخر چگونه؟ روز عید، عید بود. روز عید چنان جمعیتی از قیطریه ( که فقط یکی از چهار نقطه بود.) بحرکت آمد که در جلوی دانشگاه تهران از یک میلوین نفر گذشتند و بنظرم خیلی عظیم آمد خوب تقصیر من نبود و از پنجشنبه خبر نداشتم. آرامش در نهایت حفظ می شد و وقتی روزنامه های خارجی را دیدم و عکس العمل دول شرق و غرب را مطمئن شدم که حرکت فقط از امام خمینی است و وقتی قتل عامها و جویهای خون راه انداختن در خیابان از مردم، خواهران و برادران مجاهد بیدفاع مطمئن تر شدم. خبر گزاری رویتر عده را 20 هزار نفر و B.B.C عده نماز خوانها را از 10 تا 15 هزار نفر که بعدا از طرف علما 200 هزار نفر گزارش شد.
پنجشنبه رسید، تظاهرات طبق قانون رسمی بود و آنها بهانه ای برای جلوگیری نداشتند، به هیچ جا حتی ریگی پرتاب نشده بود ( ما بت شکنیم شیشه شکن نیستیم) با اینحال جمعیت در قیطریه جمع شده بود و دیدند و دیدم که منطقه بوسیله سربازان شدیدا مسلح محاصره شده، جمعیت سر ساعت مقرر براه افتادند و معلوم بود که جمعیت چه خواهد شد و بدون هیچ بهانه ای کپسولهایی را بین جمعیت انداختند که با قاطعیت می گویم گاز اشک آور نبود ( با یانکه اشک می آورد) مرگ را واقعا در یکقدمی دیدم و حس کردم و سربازان چندین بار حمله کردند که تا حرکت را در نقطه ای خفه کنند و مردم، چه می گویم، مجاهدان پراکنده شوند و چهار نفر کشته شدند و چشمهایشان دید که نشدند. اعتصابی که اعلام شده بود در سرتاسر ایران صد در صد بمورد اجرا گذاشته شد. جمعیت در انتها به سه میلیون نفر رسیده بود که فریاد می زدند و حرفشان این بود: ایران کشور ما – خمینی رهبر ما، حزب تنها حزب الله- رهبر فقط روح الله، خمینی تو وارث حسینی، تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است، خلق مسلمان مسلح شوید، دروازه تمدن با قتل عام مردم، 50 سال سلطنت – 50 سال جنایت مرگ براین سلطنت پهلوی- شاه ترا می کشیم. ای بیشرف فرار کن سلطنت رو رها کن - و در میان این شعارهای آتشین که نشاندهنده هدف مردم و خشم مردم بود، حتی، یک ریگ به جایی پرتاب نشد و کوچکترین بهانه ای برای اینکه بگویند تظاهرات خشونت آمیز بود بدستشان ندادند. دیدم خودم دیدم و در همانجا قرار گذاشته شد که فردا ( جمعه) در ساعت 8 صبح در میدان شهدا ( ژاله سابق) اجتماع کنند. ساعت 7 صبح که خواستیم حرکت کنیم اخبار گفت که حکومت نظامی اعلام شده و آیات عظام اعلام داشته اند که به میدان نیایند ( رادیو روز قبل هم دروغی از قول آیت الله شریعتمداری گفت که اجتماع روز پنجشنبه را تحریم کرده بودند و هنوز ار آقایان اعاده حیثیت ننموده اند) و ما رفتیم در راه تانکرهای چیفتین و زره پوشها و کامیونهای نظامی که در آنها و اطرافشان سربازان شدیدا مسلح قرار داشتند موضع گرفتند، از کوچه فرعی به جمعیت حاضر در خیابان ملحق شدند دیدم که قبلا میان جمعیت گاز اشک آور انداخته اند و جمعیت برای مقابله با آن لاستیک اتش زدند تا اثر آن قدری خنثی شود. طبق معمول خواهران ما ( که با تمامی وجود معتقد شده ام که اگر درست راهنمایی شوند و هدف را بشناسند و بخود آگاهی برسند می توانند به چه نیروی عظیمی تبدیل شوند) در جلو قرار داشتند و برادرانشان در حلقه ای زنجیر مانند آنان را در میان داشتند و منهم حلقه ای از آن حلقه شدم. جمعیت قدری بجلو حرکت کرد ( راستی این نکته را متذکر شوم که جمعیت را به سه دسته تقسیم کرده بودند. قسمتی در شرق میدان ژاله و قسمتی در شمال و ما در جنوب میدان بودیم. تعداد جمعیت آنروز را من نمی توانم حدس بزنم چون هیچوقت انتها را ندیدم) و بعد دستور دادند که بنشینیم چون از حرکتمان جلوگیری کرده بودند. من برخاستم که به حلقه زنجیری در قسمت جلو ( روبروی سربازان) ملحق شوم و رفتم. جمعیت به حالت آرامی نشسته بود و با هم صحبت می کردند در نیمه راه بودم که ناگهان مسلسلب سنگین زرهپوشها شروع به شلیک کرد. اول خواهران ما و خود ما خیال کردم که هوایی است و برای همین حرکت نکردند و بعد وقتی متوجه شدند برخاستند که از شلیک مسلسل در امان بمانند ولی چون جمعیت زیاد بود و امکان حرکت نبود بروی هم خوابیدیم و فقط صدای مسلسل می آمد. نمی دانم چند دقیقه بعد قطع شد. برگشتم و عقب سرم را نگاه کردم. بخدا چنان جمعیتی بر کف خیابان افتاده بود که نمی دانم چگونه بگویم. بخدا گوسفند را اینگونه نمی کشند. دانشجو، دانش آموز، کارگر، کارمند و.... همه جوان دیگر برنخاستدد. مجاهدان برگشتند تا شهیدان را در آغوش کشند. نبودید، ندیدید بردری، برادر شهید خود را در آغوش کشیده بود. آن دیگری خواهرش و دیگری فرزندش را. فریاد لااله الا الله بآسمان بلند شد. آن دیگری فریاد می زد و با دستش اشاره به شهدا می کرد و با گریه می گفت هدا نگاه کن مردم خواسته اند و این خونها نشانه اش، کمکشان کن تا به خواسته اشان برسند و بعد شعار می دادند خمینی، خمینی نو خون بخواه، تهران امروز عاشوراست. حسین، حسین نگاه کن عاشورا، یا حجه البن الحسن برس بفریاد ما. عده ای از مردم خشمگین با بدنهایشان، فقط بدنهایشان راه نظامیان را سد کردند و دیگران خشمگین ( کلمه ای وجود ندارد که بگویم و مجبورم بگویم خشمگین ) به ادارت دولتی و بانکها حمله کردند و آنها را با خون خود به آتش کشیدند و اتوموبیلهای دولتی را آتش زده در خیابان مانعی برای عبور زرهپوشها بوجود آوردند و بعد به کلانتریها حمله کردند و تا آنجا که من خبر دارم چهار کلانتری ( 9،12،14 و یکی دیگر) را گرفتند ولی اسلحه ها فشنگ نداشت و چون ارتش عاجز بود از اینکه خود را به قلب جمعیت برساند و هم اینکه وحشت ایجاد کند، هلیکوپتر از بالا تیر اندازی می کرد.
بگذارید چند اتفاق را که خود شاهد بودم بگویم تا حالات مردم را بفهمید نه اینکه احساسش کنید.
جوانی که از ناحیه شکم زخمی شده بود وقتی موتور سواران ( نقش بسیار مهمی در تظاهرات داشتند) خواستند او را از آنجا بیرون ببرند، نمی رفت و با فریاد می خواست بماند و بجنگد ( جنگی که معلوم بود برنده ظاهری کیست، سنگ و چوب در برابر تانکر و زره پوش و مسلسل سنگین و سبک).
کودکی تقریبا 10 ساله بوسیله شلیک هلیکوپتر از ناحیه سر مجروح شد. مردم خواستند او را ببرند ولی فریاد می زد اینکه چیزی نیست بگذارید باشم. و همانطور ادامه داد، خمینی رهبر ماست، شاه ترا می کشم. سرگردی را که در جریان تیر اندازی نبود مردم دستگیر کردند و ماشینش را به اتش کشیدند و خود که از ترس فقط جسمی داشت که مردم حرکتش می دادند در اوج خشم بخاطر اینکه در قتل عام نبوده او را به خانه ای بردند و پناهش دادند. وقتی ماشینهای دولتی را به آتش می کشیدند ماشینهای شخصی را هر طور که بود از محل انفجار دور می کردند. دو ماشین آتش نشانی برای خاموش کردن محل آمد یکی پهلوی سربازان ایستاده بود و دیگری بطرف مردم حرکت کرد و ایستاد. مردم بطرف ماشین حرکت کردند در زیر شلیک گلوله، راننده فریاد می زد من با شما هستم ماشین را اتش بزنید و خودش فرار کرد و مردم هم هر کار می خواستند کردند و شلیک شدیدا شروع شد و باز و باز شهید. صبح وقتی فرمان شلیک آمد سربازی اول فرمانده خود را در جا کشت و بعد خودش را و دیگری خودکشی کرد. این شایعه بشدت در ایران قوت گرفته که سربازان اسرائیلی هستند. بغل دستی من که شهید شد، می گفت 17 هزار کوماندوی اسرائیلی در ایران است. پریروز 3 هواپیمای D.C.10 در پادگان جی سربازان اسرائیلی را پیاده کرده، این شایعه در قتل عام اصفهان و تبریز تیز شدت داشت و من اینرا بعید نمی دانم. ظهر بخانه رفتم و جنگ تا شب ادامه داشت و تازه میدان شهدا یکی از نقاط بود، در شلیک چند دقیقه ای اول در قسمت جنوب میدان 250 نفر شهید شدند (1) دیگر خودتان عده را حدس بزنید هنوز جنگ و گریز خصوصا در شب ادامه دارد، تازه هنوز شروع نشده. همان روز جمعه، بر روی شعارهایی که بخون آغشته شده بود این عبارت به چشم می خورد BBC یک میلیارد و سیصد میلیون تومان از شاه رشوه گرفته تا اخبار را صحیح گزارش نکند و برای همین وقتی مردم خبرنگار B.B.C با آن خانم همراهش را دیدند با خشم و عصبانیت فریاد می زدند، خائن، رشوه گیر اخبار را درست گزارش بده و حرفهای دیگر....من بخیانتش همان اول پی بردم که همانگونه که اینان ( شاه جلاد) ما را مارکسیست می داند. اینها ما را به جبهه ملی ( که من برایش ارزش قائلم بخاطر نقشی که در گذشته داشته و هیچگاه سازشی با این جلاد نداشته، ولی اینان می دانند که جبهه ملی با غرب نرم رفتارتر است) نسبت می دهند، 3 میلیون نفر فقط در تهران فریاد می زدند که عدالت، استقلال حکومت اسلامی – ایران کشور ما، خمینی رهبر ما و آنوقت دیگر چون نمی توانستند این فریادها را انعکاس ندهند باز هم سخن از جبهه ملی بود حتی در حاشیه و بعد می بینیم ریچارد اپنهایمر خبرنگار B.B.C در تفسیری می گوید، این شورش طبقه فقیر شهری است. در حالیکه این شورشها را دو طبقه شروع کردند و خونهای اول را آنها دادند. اول طبقه بازار که نبض اقتصاد شهری را در دست دارد و دیگر دانشجو که طبقه تحصیلکرده و روشنفکر جامعه ماست و در صدر آن علمای اسلام و برای همین فریاد می زدیم: روحانی، دانشجو، پیوندتان مبارم.
حال می بینیم که در مجلس چه موافق و مخالفی علم کرده اند و برای ملت سینه چاک می زنند که دولت دستش بخون آلوده است. این جنگ زرگری را امام خمینی برای ما برملا کرده است که: این بازیها همه برای این است توجه شما را از شاه دور کنند ولی من گفته ام اگر می توانید فقط به شاه حمله کنید و اگر نمی توانید به هیچکس. پیش بینی این بازیها را در نطقی که در تضاهرات شد می توان یافت که آقای غفاری فریاد بر آورد که ما طبق گفته علی(ع) کسانی را که قبلا کوچکترین همکاری با این دستگاه داشته اند بشدت طرد می کنیم.
اینها را برای این نوشتم که اگر نمی دانستید بدانید و اگر می دانستید، بهتر بدانید و اگر بدست شما برسد که امیدوارم کنجکاوی در مورد نویسنده نکنید که نخواهید فهمید و این نوشته فقط برای شما نیست.
باشد که بفهمید و باشد که حس کنید و باشد که خون در رگهایتان حرکتی طوفان گونه بیابد.
حق پیروز است
نصر من الله و فتح قریب
ضمنا دوستان از اینکه اشتباهاتی از نظر دستوری و دیکته ای و خوانا نبودن خط وجود دارد عذر میخواهم.

(1): طبق اخباری که تا کنون منتشر شده است عده شهدای روز جمعه تهران به چهارده هزار نفر رسیده، ولی هنوز باز دقیقا تعداد مشخص نیست.

(*): http://news.gooya.eu/politics/archives/2011/09/127587.php  

17Shahrivar57Tazahorat 120907

17Shahrivar57Tazahorat1 120907
17Shahrivar57Koshtar 120907