کشیدهی سیدحسین موسوی تبریزی برای مهندس بازرگان!
پژواک ایران: یکی از رهبران سبز در داخل کشور حسین موسوی تبریزی است. وی که به خاطر جنایاتش از سوی خمینی مورد تشویق قرار گرفت و به سمت دادستانی کل انقلاب منصوب شد یکی از بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت است.
خاطره ی آیتالله حسین نوری همدانی از روز اول افتتاح مجلس و سپس نظر حضرت امام (ره) در آن مورد می پردازد:
“در روز اول افتتاح مجلس، پیش از ظهر، ما با جمعی از رفقا به تهران رفتیم و در افتتاح مجلس شرکت کردیم. بعد از ظهر همان روز قرار شد که آقایان وکلا به قم بیایند تا یک جلسه هم در آنجا داشته باشیم.
ما از تهران برگشتیم و بعد از ظهر به مدرسۀ فیضیه رفتیم. سالن مطالعۀ کتابخانه، مملو از جمعیت بود. آقایان رفسنجانی، خامنهای و وکلا همه تشریف داشتند. عدهای از غیر وکلا (از علمای تهران) هم آمده بودند و عدهای از علمای قم هم حضور داشتند. آقای مهندس بازرگان و آقای عزتالله سحابی هم آمدند. منتها قدری دیر آمدند. آقای رفسنجانی قدری صحبت کردند و بعد از صحبت ایشان، آقای مهندس بازرگان برخاستند و رفتند پشت تریبون. ابتدا علت تأخیر را این طور بیان کردند که: «در خدمت یکی از علما بودم.» (البته منظورشان یکی از روحانیون مسئلهدار بود) [آیتالله شریعتمداری]، سپس صحبت را طوری زمینهچینی کردند که: «خوب است علما فقط نظارت داشته باشند و در ادارۀ مملکت دخالت نکنند.» تعبیر ایشان این بود که: «قداست خود و مقام و موقعیت علمی خودشان را حفظ کنند.» اسمی هم از آیتاللهالعظمی آقاسیدمحمدتقی خوانساری، رحمةالله علیه، بردند و گفتند که: «ایشان هم در سیاست دخالت میکرد، ولی نه بهطوری که خودش مدیریت را به عهده بگیرد، بلکه راهنمایی میکرد.» در ضمن حرف، میخواست از پیشامدها انتقاد کند و آن را هم باز به حساب سوءمدیریت علما بگذارد…
همین طور صحبت میکرد تا اینکه گفت: «خوب است که علما در سیاست و مدیریت مملکت دخالت نکنند. تجربۀ علما کم است. فقط نظارت داشته باشند. ما که تجربهمان زیاد است، بهتر است مدیریت مملکت را به عهده داشته باشیم و …» که ناگهان آقای سیدحسین موسوی تبریزی، داماد ما، که یکی از وکلای دورۀ اول مجلس شورای اسلامی از تبریز بود و در انتهای جمعیت نشسته بود، از جایش بلند شد، آستینهایش را کمکم بالا زد و قدمبهقدم جلو آمد و گفت که: «گوش کردن به این حرفها خلاف شرع است.» آمد و دستش را با سرعت و شدت بلند کرد و خواست کشیدۀ بسیار محکمی به صورت آقای مهندس بازرگان بزند که بعضی از کسانی که در اطراف آقای بازرگان بودند، بلند شدند و نگذاشتند. خلاصه مجلس به هم خورد.
فردای آن روز رفتم جماران، خدمت حضرت امام. خلوت بود، کسی هم نبود. تا رسیدم، گفتند: «امام فراغت دارند، بفرمایید.» من مطالبی را که در نظر داشتم به عرض رساندم. بعد از آن به امام عرض کردم: «جریان دیروز مدرسۀ فیضیه، خدمتتان عرض شد؟» فرمودند: «نه.» شروع کردم به بیان مطلب. وقتی که حرفهای مهندس بازرگان را گفتم، امام خیلی گرفته شدند. معلوم بود که ناراحت شدهاند. بعد تا گفتم که: «آخر مجلس یکی از طلبههای قم (اول اسم نبردم) نشسته بود که از جای خود برخاست و آستینهایش را بالا زد و قدمبهقدم به طرف مهندس بازرگان جلو آمد و گفت گوش کردن به این حرفها خلاف شرع و از گناهان کبیره است و وقتی به نزدیک بازرگان رسید، دستش را برد بالا که کشیدهای به صورت مهندس بازرگان بزند، که آقایان برخاستند و او را گرفتند و نگذاشتند.»
امام خیلی خوشحال شدند و فرمودند: «آن آقا کی بود؟ آن آقا کی بود؟» بعد سؤال کردند: «بقیه نشسته بودند؟» بنده عرض کردم: «آن آقا، سیدحسین موسوی تبریزی بود.» امام خیلیخیلی خوشحال شدند و فرمودند: «احسنت!»
اصلاً امام روحاً از شجاعت خوششان میآمد. از اینکه کسی در جای خودش اقدام کند و شجاعت به خرج بدهد و حرف بزند و کار بکند، خیلی خوششان میآمد.”
[پابهپای آفتاب، امیررضا ستوده، نشر پنجره، ج۴، صص۲۹۷-۲۹۹]
“در روز اول افتتاح مجلس، پیش از ظهر، ما با جمعی از رفقا به تهران رفتیم و در افتتاح مجلس شرکت کردیم. بعد از ظهر همان روز قرار شد که آقایان وکلا به قم بیایند تا یک جلسه هم در آنجا داشته باشیم.
ما از تهران برگشتیم و بعد از ظهر به مدرسۀ فیضیه رفتیم. سالن مطالعۀ کتابخانه، مملو از جمعیت بود. آقایان رفسنجانی، خامنهای و وکلا همه تشریف داشتند. عدهای از غیر وکلا (از علمای تهران) هم آمده بودند و عدهای از علمای قم هم حضور داشتند. آقای مهندس بازرگان و آقای عزتالله سحابی هم آمدند. منتها قدری دیر آمدند. آقای رفسنجانی قدری صحبت کردند و بعد از صحبت ایشان، آقای مهندس بازرگان برخاستند و رفتند پشت تریبون. ابتدا علت تأخیر را این طور بیان کردند که: «در خدمت یکی از علما بودم.» (البته منظورشان یکی از روحانیون مسئلهدار بود) [آیتالله شریعتمداری]، سپس صحبت را طوری زمینهچینی کردند که: «خوب است علما فقط نظارت داشته باشند و در ادارۀ مملکت دخالت نکنند.» تعبیر ایشان این بود که: «قداست خود و مقام و موقعیت علمی خودشان را حفظ کنند.» اسمی هم از آیتاللهالعظمی آقاسیدمحمدتقی خوانساری، رحمةالله علیه، بردند و گفتند که: «ایشان هم در سیاست دخالت میکرد، ولی نه بهطوری که خودش مدیریت را به عهده بگیرد، بلکه راهنمایی میکرد.» در ضمن حرف، میخواست از پیشامدها انتقاد کند و آن را هم باز به حساب سوءمدیریت علما بگذارد…
همین طور صحبت میکرد تا اینکه گفت: «خوب است که علما در سیاست و مدیریت مملکت دخالت نکنند. تجربۀ علما کم است. فقط نظارت داشته باشند. ما که تجربهمان زیاد است، بهتر است مدیریت مملکت را به عهده داشته باشیم و …» که ناگهان آقای سیدحسین موسوی تبریزی، داماد ما، که یکی از وکلای دورۀ اول مجلس شورای اسلامی از تبریز بود و در انتهای جمعیت نشسته بود، از جایش بلند شد، آستینهایش را کمکم بالا زد و قدمبهقدم جلو آمد و گفت که: «گوش کردن به این حرفها خلاف شرع است.» آمد و دستش را با سرعت و شدت بلند کرد و خواست کشیدۀ بسیار محکمی به صورت آقای مهندس بازرگان بزند که بعضی از کسانی که در اطراف آقای بازرگان بودند، بلند شدند و نگذاشتند. خلاصه مجلس به هم خورد.
فردای آن روز رفتم جماران، خدمت حضرت امام. خلوت بود، کسی هم نبود. تا رسیدم، گفتند: «امام فراغت دارند، بفرمایید.» من مطالبی را که در نظر داشتم به عرض رساندم. بعد از آن به امام عرض کردم: «جریان دیروز مدرسۀ فیضیه، خدمتتان عرض شد؟» فرمودند: «نه.» شروع کردم به بیان مطلب. وقتی که حرفهای مهندس بازرگان را گفتم، امام خیلی گرفته شدند. معلوم بود که ناراحت شدهاند. بعد تا گفتم که: «آخر مجلس یکی از طلبههای قم (اول اسم نبردم) نشسته بود که از جای خود برخاست و آستینهایش را بالا زد و قدمبهقدم به طرف مهندس بازرگان جلو آمد و گفت گوش کردن به این حرفها خلاف شرع و از گناهان کبیره است و وقتی به نزدیک بازرگان رسید، دستش را برد بالا که کشیدهای به صورت مهندس بازرگان بزند، که آقایان برخاستند و او را گرفتند و نگذاشتند.»
امام خیلی خوشحال شدند و فرمودند: «آن آقا کی بود؟ آن آقا کی بود؟» بعد سؤال کردند: «بقیه نشسته بودند؟» بنده عرض کردم: «آن آقا، سیدحسین موسوی تبریزی بود.» امام خیلیخیلی خوشحال شدند و فرمودند: «احسنت!»
اصلاً امام روحاً از شجاعت خوششان میآمد. از اینکه کسی در جای خودش اقدام کند و شجاعت به خرج بدهد و حرف بزند و کار بکند، خیلی خوششان میآمد.”
[پابهپای آفتاب، امیررضا ستوده، نشر پنجره، ج۴، صص۲۹۷-۲۹۹]