۱۳۹۲ آذر ۷, پنجشنبه

خدا !! منصور حکمت را بیامرزد.
سعید جمالی

 
... سال 1364 است و همه "درگیر" انقلاب ایدئولوژیک. یکی نامه می نویسد یکی غش میکند و جلسات تفتیش عقاید تعطیل بردار نیست و همه چیز باید در پای شازده قربانی شود...فرعونکی در حال تولد است.
... "بودن" در درون یک سیستم و "نظاره" کردن از درون و حتی "انتقاد" از درون به آنچه میگذرد، بسیار متفاوت است با "نگاهی" از بیرون. از "بیرون" بسیار بسیار راحت تر می توان واقعیات را دید و به تجزیه و تحلیل آن نشست... به همین خاطر اهرم اصلی شازده برای "سرکوب" "تحمیق" و "بنده" سازی انسانها، قطع رابطه مطلق آنها با دنیای خارج است و... این بزرگترین جنایت در حق "انسانیت" است...
در شلوغی های جلسات سال 64 در یکی از پایگاهها به نوشته یا نشریه ای برخوردم که بقلم منصور حکمت بود چند خطی بیشتر از آن را نخوانده بودم که به جلسه ای فراخوانده شدم ... و این خاطره و آن مطلب خوانده نشده همواره در ته ذهنم بود ... تا امروز که مجددا در ذهنم زنده شد. در گوگل جستجویی کردم و به این نوشته از آن مرحوم! رسیدم اگر چه "آن" نوشته نبود اما نوشته ای پر ارزش است و زمان نگارش آن زمانی است که همه ما در "آغل" شازده به "چَرای" ایدئولوژیک مشغول بودیم.
... بخوانیدش!
محتواى واقعى "انقلاب ايدئولوژيک" مجاهدين

1
ماجراهاى اخير در سازمان مجاهدين خلق، چيزى که متعاقبا "انقلاب ايدئولوژيک" لقب گرفت، ممکن است در نظر اول هياهوى بسيار براى هيچ به نظر برسد. يک قيل و قال تبليغاتى براى لاپوشانى دسته گلى که رهبرى غفلتا به آب داده است. ظاهرا منشاء اين سر و صدا ازدواجى بود که در "بالا" صورت گرفت. ازدواجى "غير مترقبه" که مغايرت آن با مصالح و ملاحظات تبليغاتى شوراى ملى مقاومت و مجاهدين و عريانى کشش ها و کمبودهاى فردى اى که به آن منجر شد، مجاهدين، حاميان و رعاياى آنها را شوکه کرد. موج اعلام همبستگى، بيعت هاى مجدد و مکرر با رهبرى، استغفار از ترديد و نظاير آن که تمام سازمان را در خود غرق کرد، بدون شک قبل از هر چيز گواه عدم همبستگى ها، ترديدها نسبت به صلاحيت و عاقبت رهبرى، بى اعتمادى ها و گيج شدن هاى اوليه در کل سازمان مجاهدين بود. اين موج بسرعت بيک سماع عارفانه تبديل شد. در ميان حيرت ناظران، جماعت زيادى از کادرهاى مجاهدين تا دختر صاحبخانه فلان هوادار مجاهد در پاريس و يا حتى - اين جالب است - عضو "سابق" و "امضاء محفوظ" ساواک و ساواما، جامه بر تن دريدند، به گرد چيز مجهولى به رقص افتادند و اصوات و کلمات نامفهومى در ستايش معجزه اى که ميگويند رخ داده است از حنجره ها و قلم هاى الکن و رياکار خود بيرون دادند. صفحات مجاهد به سکويى براى مسابقه ضجه و استغفار و توصيف پديده هاى غير قابل وصفى نظير "ارتقاء انقلاب به ازدواج"، خاطرات آقائى خدائى صفت از سلوکش در "مدار ماگزيمم" و شليک شدن ايشان از "مدار مکانيک نيوتونى" به "مدار نسبيت انيشتين" و "ورود مسعود رجوى از فاز دهندگى به فاز گيرندگى"، و امثالهم تبديل شد! خنده آور است اما کمدى نيست، زيرا کمدى را به قصد خنداندن ميسازند. رقت آور است اما تراژدى نيست، زيرا تراژدى قصه قهرمانان بدفرجام است، اين تعزيه اسلامى از نوع نامرغوب و آماتورى آن است.
2
اما در پس اين قيل و قال واقعياتى درخور تعمق نهفته است. "انقلاب ايدئولوژيک" مجاهدين، عليرغم بسته بندى و بازاريابى محيرالعقول آن و خرناسه هاى عارفانه و نامفهوم و تماما غير سياسى مبلغين و عرضه کنندگان آن، به يک حرکت سياسى و واقعى در سازمان مجاهدين دلالت ميکند. در واقع، ازدواج پاريس زائده اى فرعى بر اين ماجراست. اين ازدواج و تکاپوئى که براى توجيه آن صورت گرفته است، تنها بر زمان و شکل بروز اين ماجرا تاثير گذاشته است. اگر اين ازدواج در اين جريان سهمى دارد تشديد خصلت غير سياسى و تحميل اين پوچى و بى محتوائى باور نکردنى به تبليغاتى است که برپا شده است. در وراى اين ابتذال در فرم، "انقلاب ايدئولوژيک" مجاهدين در واقعيت امر يک گام ايدئولوژيک و سياسى تعيين کننده براى اين سازمان و مقدمه اى براى استنتاجات تاکتيکى و عملى خاصى است. "انقلاب ايدئولوژيک" مجاهدين مقطع مهمى در سير تکوين انقلابيگرى سطحى اوليه سازمان و سپس ليبراليسم بورژوا - اسلامى آن، به فالانژيسم عريان بورژوا - امپرياليستى است. نقطه اى که اگر خود پايان اين سير نباشد، نقش مهمى در جلو انداختن فرجام نهائى اين پروسه بازى ميکند.
3
واقعيت اين "انقلاب ايدئولوژيک" چيست؟ "انقلاب ايدئولوژيک" پرچم و معرف يک جريان ضد انتقادى از جانب رهبرى و کادرها در سازمان مجاهدين است. اين جريانى است که با احساس خطر نسبت به موقعيت رهبرى براه افتاده و مصمم است که با صلابت و بيرحمى و با توسل به هر وسيله ممکن، نه تنها زمزمه هاى انتقادى، بلکه حتى حق و امکان انتقاد به رهبرى و خط مشى و اقدامات تاکنونى آنرا درهم بکوبد و منکوب کند. اين هياهو براى دقع انتقادات و ترديدهاى ناشى از ازدواج نيست. ازدواج آخرين موضوع در سلسله مسائلى است که با اهميتى به مراتب بيشتر مجاهدين و رهبرى آنرا، چه در درون سازمان و چه در ميان موتلفين آنها و "افکار عمومى" که مجاهد اميد به جلب آن دارد، به زير علامت سوال کشيده بود. اينجا صحبت لزوما بر سر وجود بالفعل يک فراکسيون و يا خط انتقادى در درون سازمان مجاهدين نيست. صحبت بر سر خطرى است که خود رهبرى قبل از آنکه خرده اعتراضات و نارضايتى ها در بدنه تشکيلات اوج بگيرد، نسبت به قدرت و اتوريته خود حس کرده است.
4
درچنين اوضاعى قبل از آنکه "انتقاد" خود را متشکل کند، "ضد انقلاب" متشکل ميشود و تعرض ميکند، اردوى متزلزلين بالفعل و "گوساله پرستان" بالقوه پس از يک مکث اوليه به هزيمت مى افتد. "استغفار"، "بيعت مجدد"، "تصفيه"، "خطاناپذيرى و جانشين ناپذيرى مسعود" و مقولات مشابهى که سطور توبه نامه ها در نشريه مجاهد را انباشته است، گواه فشار اين تعرض از سوى رهبرى و هراسى است که اين در دل اعضا و وابستگان اين سازمان انداخته است. جماعت، که همين بساط امروزشان را مديون اين رهبرى اند، جماعتى که "مجاهد بودن" تنها راه ارتزاق مادى و شاغل بودن سياسى آنهاست، به وحشت مى افتند، در جدا کردن خود از هر انديشه "شرک آلود" مبنى بر درک نکردن "عظمت رهبرى مسعود" مسابقه مى گذارند، سند امضاء ميکنند و متهم نشده توبه ميکنند. بسيارى از اينها خود آتش بيار اين معرکه و جوسازى اند، برخى ديگر همرنگ جماعت شده اند تا خود را حفظ کنند. اما بهر حال همه اصل ماجرا را ميفهمند. صحبت بر سر تثبيت مقام رهبرى است که خود زمين را زير پاى خود سست ميبيند. صحبت بر سر دفاع از خط مشى اى است که حتى براى خود رهبرى نيز غير قابل دفاع گشته است. به همه يادآورى ميشود که در غياب اين رهبرى هيچ نبودند، از جان خود تا شغل سياسى امروز خود را مديون اين رهبرى اند. همه به اين حقايق عينى اذعان ميکنند. اذعان ميکنند که نوبت "گيرندگى مسعود" و رهبرى است. و اين رهبرى به چيزى کمتر از مقام ولايت و امامت و معافيت از هرگونه مسئوليت پذيرى در قبال عواقب سياستهاى ورشکسته خويش رضايت نميدهد.
5
اما رهبرى مجاهدين چرا به اين تعرض آنهم در اين اشکال افراطى نياز داشته است؟ چرا رجوى موقعيت خود را سست ديده است؟
6
زمينه هاى سياسى ترديد و تزلزل در سازمان مجاهدين و سست شدن زير پاى رهبرى و ستون فقرات کادرها در اين سازمان بسيار روشن است. شکست و بن بست سياسى و تاکتيکى، سترونى مبارزاتى و بى توفيقى ديپلماسى سازمان مجاهدين بويژه در ٤ سال اخير، زمينه مادى و ملموس "انقلاب ايدئولوژيک" کنونى است. شوراى ملى مقاومت ورشکسته و متلاشى شد. "آلترناتيو" به يک شوخى شبيه شد. "کابينه سايه" در همان سايه پوسيد. موعد رياست جمهورى "منتخب شما" تمام شد و بالاخره حتى خود او به پاشنه آشيل شورا در برابر کل طيف چپ و توده مردم ايران بدل شد و مرخص گرديد. کار حزب دموکرات با شورا به بن بست رسيد و دشنام و متلک متقابل ميان مجاهد و اين تنها رکن باقيمانده ديگر شورا بالا گرفت. در عرصه ديپلماتيک، "تنها آلترناتيو" نتوانست خود را به آن قيمتى که ميخواست به "بالا" بفروشد. عليرغم همه جار و جنجال ها و عکس و تقصيلات در باره روابط برادرانه مجاهدين و شوراى ملى مقاومت با "احزاب حاکم" در تمام کشورهاى بورژوا - امپرياليستى اروپا و مغازله با سناتورهاى آمريکائى، محافل امپرياليستى توانستستند، درست مانند شوهران نمونه در اسلام، با همه "آلترناتيوها" به عدل و قسط رفتار کنند و محبت و امکانات خود را ميان آنها تقسيم کنند. پاى شوراى ملى مقاومت هرگز به زير درخت سيب نوفل لوشاتو نرسيد. در داخل کشور، مجاهدين که از خير انهدام سران و مهره هاى رژيم گذشته بودند و خود را به "سرانگشتان سرکوبگر" آن مشغول کرده بودند، از اينهم تنزل کردند و در عکس هاى آقاى رجوى، در رنگ پاش و در چسب قطره اى، آلترناتيوهاى توحيدى اى بجاى اعتصاب، باريکاد و قيام يافتند. در برابر چپ، شورا و مجاهدين دست و پاى خود را گم کردند. انتقاد از موضع دموکراسى، عليه حکومت مذهبى نوع رجوى، عليه نظرات و عملکرد عقب مانده مجاهدين در قبال زنان، عليه تحبيب ارتش شاه-خمينى، عليه کرنش هاى پى در پى به امپرياليسم و عليه ناپيگيرى در ضديت با کليت رژيم منفور جمهورى اسلامى و نظاير آن بالا گرفت. مجاهدين نه تنها قادر نشدند هيچ جريان جدى چپ را به شورا نزديک کنند، بلکه خرده حرمتى را هم که در ميان چپ پوپوليست ايران و برادران غير مذهبى خويش در طيف فدائى داشتند از دست دادند و بشدت منزوى شدند.
7
اگر کسى سلسله مقالات مسعود رجوى در توضيح علل جدائى از بنى صدر را بخواند سيماى مستاصل، خموده و در منگنه قرار گرفته رهبرى مجاهدين را به روشنى ميبيند. آنجا، مسعود رجوى نه جانشين موسى و ابراهيم، بلکه رهبرى دست و پا چلفتى ترسيم ميشود که پشت به ديوار و بى هيچ افق سياسى در کار حفظ وضع موجود است.
8
اين شکست ها مى بايست دير يا زود به نحوى توجيه شوند. بن بست سياسى مى بايست به نحوى، ولو عجالتا فقط در ذهن هواداران، انکار شود، جريان بالا گرفتن سستى و ترديد و از کف رفتن شيرازه تشکيلات مى بايست به هر قيمت متوقف شود. براى دوره اى طولانى شوراى ملى مقاومت و تلاش براى "آلترناتيو سازى" تمام آن چيزى بود که مجاهد فعاليت و موجوديت سياسى خود را با آن معنى ميکرد و سرنوشت خود را بآن گره ميزد. اکنون که اين شورا ميرود تا حتى از روى کاغذ هم ناپديد شود، مجاهد بايد براى بقاء و براى حفظ نوعى انسجام تشکيلاتى به پديده ديگرى چنگ بياندازد. "ايدئولوژى و رهبرى خطا ناپذير مسعود" اين نقطه اتکاء جديد است.
9
تلاش براى متوقف کردن اين روند نمى توانست جز در حرکتى تعرضى به نتيجه برسد. هر اذعان به شکست و خطاى سياسى ولو بطور جزئى، هر اعتراف به ضعف رهبرى ولو در قلمرو محدود، در حکم گشودن دروازه براى بالا گرفتن دامنه انتقادات عليه رهبرى مى بود. پس مى بايست در جهت عکس حرکت کرد، انتقاد را در نطفه کوبيد، بايد چيزى هم طلبکار از آب درآمد. براى اجتناب از عقب نشينى بايد گامها به جلو خيز برداشت. بايد شکست ها را پيروزى و نقطه ضعفهاى بر ملا شده را عين قدرت قلمداد کرد. رهبرى و کادرهاى مجاهدين به همين سياست متوسل شدند.
10
اما چرا اين تعرض ضد انتقادى خود را "انقلاب ايدئولوژيک" نام مى گذارد، و محتواى ايدئولوژيک اين ماجرا بالاخره در کجاست؟ "ايدئولوژى" در اين جريان داراى چند خاصيت اساسى براى رهبرى مجاهدين است. اولا توجه را از سياست و تاکتيکها و درماندگى سياسى و تاکتيکى رهبرى، به قلمروئى مجرد و انتزاعى منتقل ميکند. ايدئولوژى در اينجا آلترناتيو سياست است. رهبرى از لحاظ سياسى قابل دفاع نيست و نمى تواند بر مبناى يک پلاتفرم سياسى موقعيت خود را محکم کند. مقولات و مفاهيم انتزاعى تر"ايدئولوژيکى " آنهم از نوع اسلامى و لاهوتى اش کارسازتر است. و بيهوده نيست که در اين "انقلاب ايدئولوژيکى" فعالانه تلاش مى شود، تا هر رابطه اى ميان اين ايدئولوژى با پراتيک و منافع سياسى موجود سازمان گسسته شود و ايدئولوژى در منتزع ترين شکل و بعنوان يک سلسله اعتقادات روحانى و قلبى به مفاهيمى نظير "مطلق بودن رهبرى" و نظاير آن مطرح شود. اگر از مجاهدين خواسته مى شود که "مسعود را بشناسند و به او ايمان آورند" بخاطر آن است که شوراى ملى مقاومت و اضمحلال آن به فراموشى سپرده شود. هر "انقلاب سياسى" در سازمان طبعا پاى آنچه را "عليه آن انقلاب شده است" يعنى پراتيک و تجربه سياسى و عملى واقعا موجود سازمان را به ميان مى کشيد. "انقلاب ايدئولوژيکى"، در مقابل، نسخه اى براى بيرون کشيدن اين مقولات و مشغله ها از مخيله اعضاء و هواداران است. ثانيا، اين "انقلاب ايدئولوژيکى" رجعت و يا تاکيدى بر مبانى "ايدئولوژيک" مدون اين سازمان در بدو تشکيل خود نيست، چرا که حتى همان ايدئولوژى نيز بيش از حد سياسى و مايه انتظارات و توقعات سياسى و مبارزاتى بود. مجاهدين به يک "انقلاب ايدئولوژيکى" نياز داشته اند که تفسير و روايت ويژه اى از اعتقادات سازمان بدست بدهد. تمام آن تعابير شبه سوسياليستى و ضد امپرياليستى اوليه از اسلام که فرد مسلمان را به نوعى عمل سياسى عليه "استبداد و سلطه اجانب" فرا ميخواند و رهبران و رهروان را با عملکرد سياسى شان محک ميزد، بايد فراموش شود و بجاى آن تفاسير و تعابير متداول تر و واقعى تر از اسلام که درست براى توجيه تمکين امت به امام و پذيرش بى چون و چواى نظم موجود ساخته و پرداخته شده است زنده شود. ايدئولوژى اى که مضمون انقلاب درون سازمانى مجاهدين است، دقيقا بايد همان خاصيت همبستگى ايدئولوژى اسلامى يعنى دامن زدن به تعصب جاهلانه عوام نسبت به شريعت فرقه خود و تسليم به خدا و رهبر خود را داشته باشد. مرکز ثقل اسلام راستين مجاهدين با اين انقلاب ايدئولوژيکى ديگر بطور قطع از عدل به وحى و نبوت منتقل ميشود. آيات مربوط به حقوق ويژه پيامبر در زناشوئى و فعال مايشائى انبيا و از پس آنان زعماى قوم، جانشين آيات دستکارى شده اى ميشود که در دهه قبل قرار بود به مبارزه براى عدالت اجتماعى رنگ مذهبى بزند. اسلام مجاهدينى در کنار اسلام ارتدکس، اسلام آخوندى، اسلام واقعى پهلو ميگيرد. آخرين توهم پراکنى ها درباره تفاوت اين دو نوع اسلام خاتمه مييابد. اسلام سبز واقعى، ديگر رسما جاى تعابير صورتى رنگ دهه قبل را ميگيرد.
11
جز اين نميتوانست باشد اگر چنگ انداختن به ايدئولوژى به حکم بن بست سياسى و در ماندگى عملى اجتناب ناپذير شده است، آنگاه بديهى است که در اين ميان نمى توان به اسلامى برگشت که به خود به اعتبار سياست آبرو ميدهد، اسلامى که قرار است از مارکسيسم الهام گرفته باشد، اسلامى که مدعى مبارزه جوئى در کنار کمونيست ها عليه استبداد بود. اسلامى که پوسته نوع معينى از انقلابيگرى خرده بورژوايى بود که مجاهد و فدائى قديم از آن بر خاسته بودند. انقلاب ايدئولوژيک امروز بايد اسلامى را تاکيد کند که بر سير تکامل قهقرايى اين انقلابيگرى خرده بورژوايى و تحول آن به يک جريان دست راستى تمام عيار صحه مى گذارد. اسلامى که در راستاى آنتى کمونيسم روزافزون مجاهدين و اعلام آمادگى بى دريغ اين سازمان به بورژوازى براى مقابله با کمونيست هاست. اسلامى که بلوغ يک جريان دست راستى و ضد دموکراتيک را بشارت ميدهد، اسلامى که رهبرى را به "نبوت" و "ولايت" مرتبط ميکند و لذا آماده است تا در هنگام بيمصرف شدن رژيم خمينى، خون تازه اى در رگهاى همان روش حکومتى ولايت فقيه، يعنى استبداد عريان بورژوا-امپرياليستى با بسته بندى اسلامى به جريان اندازد و خيل ديگرى از انسانها را به مهره هاى اين سيستم اضافه کند. اين اسلام محتواى "انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين" است. تنها اين اسلام ميتواند خواصى را داشته باشد که امروز مورد نياز اينهاست. "انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين" قوام گرفتن ارتجاع ايدئولوژيک در اين سازمان را جار ميزند، همين و بس.
12
اين حرکت پرشتاب مجاهدين به راست، امروز و با اين "انقلاب ايدئولوژيکى" آغاز نشده است. آنچه بويژه در يکسال اخير مشاهده ميشود برجسته شدن روزافزون ضديت مجاهد با کمونيسم و دموکراتيسم است. مجاهد با غليظ تر کردن اسلاميت سازمان در ماههاى اخير، با ضد انقلابى خواندن حزب کمونيست، با چسباندن توابيت به فعالين سازمان پيکار و نظاير آن دشمنى خود با کمونيست ها را بارها، و هربار با زمختى بيشترى تاکيد کرده است. وقتى مجاهد با سربلندى اعلام ميدارد که براى حفظ جان اعضاى خود در زندانها در مواردى (که تا همينجا به سه مورد آن اعتراف ميکند) به آنها رهنمود تواب شدن و در راس سازمان توابين قرار گرفتن داده است، وقتى مجاهد نامه همبستگى عضو ساواک و ساواما را به عنوان جزئى از افتخاراتش چاپ ميکند، وقتى مجاهد به پيام هاى همبستگى "حزب حاکم" در انگلستان و حزب دموکرات مسيحى ايتاليا، يعنى جناحهاى علنى کار فاشيسم در اين کشورها فخر ميکند، همه اينها به معناى دهن کجى و قد علم کردن آگاهانه مجاهد در مقابل معيارها و ارزش هائى است که به همت کمونيستها با آرمانها و تمايلات انقلابى توده کارگر و زحمتکش ايرانى عجين شده است. آنتى کمونيسم و ضد دموکراتيسم امروز مجاهد بويژه هنگامى برجسته تر ميشود که با دامنه و ابعاد حملات خمينى به کمونيستها در هنگام اقامت در پاريس مقايسه شود. مجاهد، که از خمينى ديرتر آمده و ميخواهد زودتر به نتيجه برسد، بسيار صريح تر از پدر روحانى خود در شرايط مشابه، براى کمونيستها و کارگران انقلابى چنگ و دندان نشان ميدهد.
13
اما "انقلاب ايدئولوژيکى" امروز، درست از آنرو که ايدئولوژيک است، اين راست روى را از قلمرو تاکتيک و تبليغات مجاهد فراتر ميبرد و در مغز استخوان اين سازمان ميکارد. تحولات ايدئولوژيکى در سازمان مجاهدين گوياى يک مرحله مهم در تثبيت نتايج اين راست روى است. اين، تا آنجا که به رهبرى مجاهدين مربوط ميشود، يک تعرض پيشگيرانه براى تثبيت "دستاوردهاى" بدست آمده است. تعرضى که نه تنها سرچشمه سوالات و ابهامات را ميخشکاند، بلکه حکمت ايدئولوژيکى اين راست روى را فرموله ميکند و بعنوان مبناى فعاليت آتى بر پرچم اين سازمان تثبيت ميکند. رهبرى به مسيرى که پيموده است وفادار ميماند و سازمان را در همان راستاى آستانبوسى بورژوازى به "جلو" هدايت ميکند. اين عاقبت ناگزير جريانى است که با انقلابيگرى خرده بورژوائى آغاز کند، اما بخواهد قدرت را عليه طبقه کارگر و عليه کمونيستها بدست بگيرد و بکار اندازد. اين گواه ورشکستگى انقلابيگرى سطحى خرده بورژوائى بطور کلى و سازمان مجاهدين بطور اخص است.
14
ازدواج رجوى و عضدانلو واقعه اى حاشيه اى بر اين حرکت اصلى بود. اين واقعه ضرورت دست زدن هر چه سريعتر به يک اقدام تعرضى را به رهبرى مجاهدين تفهيم کرد. اينکه کدام کشش ها و انگيزه هاى فردى در رهبرى مجاهدين به اين ازدواج منجرشد کم اهميت ترين مساله است. نکته اساسى اينجاست که اين ازدواج ميتوانست در سازمان و در بيرون آن به يک انحطاط اخلاقى رهبرى و سست عنصرى و بى کفايتى آن تعبير شود. اگر حاميان مجاهدين و توده اعضاء و هواداران اين سازمان آنقدر در فقر سياسى و عقيدتى گرفتارند و آنقدر عقب نگهداشته شده اند که انحطاط سياسى سازمان شان، در ائتلاف با ارتجاع امپرياليستى و در ضديت با کمونيست ها به آنها تکانى جدى نميدهد، اخلاقيات سنتى در آنها آنقدر ريشه دار هست که اقدامات خلاف اين اخلاقيات از جانب رهبرى عواطف شان را بيازارد و به بالا بدبين شان کند. اين ازدواج ميتوانست جرقه اى باشد که نارضايتى هاى تلنبار شده و ياس عمومى را به حرکات بالفعل در اعتراض و انتقاد به رهبرى بدل کند. رهبرى مجاهدين پس از اين ازدواج ديگر ميبايست دست به عمل بزند و در اين ميان خود اين ازدواج "دير هضم" يعنى ضعيف ترين نقطه رهبرى در ديدگاه اعضاء و وابستگان مجاهد و هم سنخ هايشان در جريانات ديگر اپوزيسيون بورژوائى و خرده بورژوائى، بايد با حد اکثر توپ و تشر و جوسازى، به نقطه قدرتى الهى و مافوق بشرى براى رهبرى تبديل شود. تائيد ازدواج سمبلى ميشود براى تائيد رهبرى و استغفار از بدبينى و دو دلى و انتقاد. آن عضو و هوادارى که در ملاء عام از اين آزمون بگذرد، کسى که رهبرى را در اين برجسته ترين و زمخت ترين نشانه درماندگى، به خود مشغولى و "گيرندگى" اش تائيد کند، ديگر به اندازه کافى بى شخصيت، فروکوفته، رام و بى آزار شده است که صلاحيت باقى ماندن را داشته باشد. در عرض چند هفته يک انکيزيسيون عقيدتى براى مرعوب کردن کل سازمان و کشيدن آن به "بيعت مجدد" با "عيار ترکيب رهبرى نوين" به راه مى افتد. صفحات "مجاهد" و گزارشات آن از جلسات درونى براى درک "عمق انقلاب ايدئولوژيک"، نوارهاى ويدئوئى، استغفار نامه ها و تبريکات همه در واقع رپرتاژ "مجاهد" از نتايج اين انکيزيسيون و تصفيه درون سازمانى است.
15
ماحصل اين "انقلاب ايدئولوژيک" انزواى سياسى بازهم بيشتر مجاهدين در بالا و پائين خواهد بود. اگر محافل امپرياليستى دنبال آلترناتيوى براى جمهورى اسلامى مى گردند، بدون شک يک فرقه صرفا مذهبى که امروز ديگر نه يک برنامه سياسى و کابينه ائتلافى بورژوائى و طرح آرام کردن کردستان، بلکه تنها ظرفيت هاى باند سياهى خود عليه کمونيستها را ميتواند به آنها پيشکش کند، شانس اندکى در رقابت "آلترناتيوها" خواهد داشت. حرکت امروز مجاهدين در واقع اعلام پايان پروسه "آلترناتيوسازى" از جانب اين سازمان است. رجعت به خود سازمان براى تبديل کردن آن به يک جريان مذهبى با تعصبى جاهلانه نسبت به "رهبرى پيامبرگونه" اش حداکثر تلاشى سکتاريستى براى بقاء است. "انقلاب ايدئولوژيک" مجاهدين اعتراف به شکست شوراى ملى مقاومت است. مجاهد از اين پس، در محاسبات بورژوازى و امپرياليسم مکان يک نيروى دست راستى درجه دوم را اشغال ميکند. نخست وزير انتصابى شورا ديگر حداکثر بايد به مقام رياست شهربانى اکتفا کند. در پائين، اعلام موجوديت صريح سازمان مجاهدين به عنوان جريانى معتقد به ولايت فقيه، آنهم با فقيهى جوان تر و خام تر، قطعا با موجى از انزجار توده مردم مواجه خواهد شد. هيچ دار و دسته متعصب مذهبى، هيچ جريان ضد کمونيستى، هيچ فرقه درخود فرورفته دراويش نميتواند امروز مورد حمايت مردمى قرار گيرد که تشنه دموکراسى سياسى و برنامه عملى روشن براى انقلاب توده اى در کشوراند. حتى کمترين درجه جلب حمايت اين مردم، نيازمند ابراز وجود در عرصه مبارزه براى دموکراسى سياسى است. مجاهد در تلاش براى پوشاندن شکست هاى سياسى خود، با يک "انقلاب ايدئولوژيکى" در راستاى نبوت و "ولايت فقيه" فرسنگها از اين قلمرو دور ميشود.
16
عاقبت مجاهدين و سير آتى حرکت امروز آنها بطور قطع مشخص نيست. آيا مجاهدين حداکثر توفيق خواهند يافت تا به يک دار و دسته کوچک باند سياهى و يک منبع ذخيره براى تجديد سازمان حزب الله عليه کمونيسم تکامل يابند؟ آيا پس از ختم ماجراى امروزى و احياى اعتماد به نفس در رهبرى اين سازمان تلاشهائى در جهت عادى کردن اوضاع و رجعت به مشغله هاى سياسى صورت خواهد گرفت و مجاهد بر مبناى اين "انقلاب ايدئولوژيک" به بنا کردن يک حزب سياسى دست راستى از نوع احزاب اسلامى در لبنان و مصر و سودان توفيق خواهد يافت؟ و بالاخره آيا جدائى اجتناب ناپذير بخش زيادى از هواداران متوهم اين سازمان در داخل کشور، يک جدائى متشکل خواهد بود و يا آنکه در حد يک موج ترک انفرادى سازمان محدود خواهد ماند؟
17
بهر رو اينها واقعيات و مسائل اين "انقلاب ايدئولوژيک" است. واقعياتى که در پس هياهو در باره ازدواج پاريس پنهان ميشود. کمونيستها اگر در اين ميان وظيفه اى دارند، بيرون کشيدن محتواى سياسى و عملى اين ماجرا از لابلاى اوهام، رنجش ها و توجيهات اخلاقى ايست که واقعيت آن را مى پوشاند. در يک دولت کارگرى نيز رجوى و عضدانلو و ابريشمچى مى توانستند با مراجعه به نزديکترين دفتر ثبت ازدواج و طلاق بدون هيچ برچسب و فشار اخلاقى با رضايت طرفين خواست خود را عملى کنند. کمونيست ها بايد اين پرده اخلاقى را کنار بزنند تا آنچه واقعا در جريان است، يعنى شکل گيرى و انسجام يک جريان فالانژ اسلامى در انظار توده مردم عريان شود. اگر هنوز زحمتکشى هست که هوادار مجاهدين است، بايد اين سير تحول و اين عقبت رقت آور جريان اپوزيسيون اسلامى را بشناسد و بطور قطع از آن جدا شود.

منصور حکمت