۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

تشدید احتمال جنگ

فریدون گیلانی:

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com

با شدت گرفتن جنگ لفظی و سایر مانورهای بازیگران صحنه ی سیاسی حکومت اسلامی وایالات متحده؛ که متحدان اقتصادی و مقطعی دو طرف را نیز شامل می شود ، احتمال برخورد نظامی قوت بیشتری گرفته است. در یک دهه ی گذشته، و بخصوص پس از کمر شکن شدن برج های مرکز تجارت جهانی در نیویورک و پاشنه ی شرارت اعلام شدن ایران و عراق و کره شمالی از طرف جرج واکربوش، تنش میان دو طرف فراز و فرودهائی داشته که هر فرازی ، ابعاد گسترده ترین نسبت به فراز پیشین داشته است.

پس از یورش نظامی ایالات متحده به افغانستان در سال 2001 و اشغال نظامی عراق در سال 2003، بنا به رخدادها و وقایع جاری که هر دوره ای نسبت به دوره ی پیش شدت بیشتری گرفته ، همیشه ناظران و تحلیل گران سیاسی بر آن بوده اند که ایران به مثابه حلقه ی اصلی کمربند سبز، سومین هدف، یا در واقع هدف نهائی خواهد بود. منتها در لا به لای این فراز و فرودها ، مذاکرات و معاملات آشکار و پنهانی بر سرکسب امتیاز صورت پذیرفته که از جدیت احتمال برخورد نظامی کاسته است . در کاهش های مقطعی احتمال برخورد نظامی، روسیه ، چین و واکنش های جهانی، توانسته اند تا این جای قضیه نقش تسکین دهنده ای داشته باشند. حالا مساله این است که با در نظر گرفتن شرایط اقتصادی و اجتماعی دو طرف، هنوز این عوامل می توانند به نقش تسکین دهنده و بازدارنده ی خود ادامه دهند؟

واقعیت قضیه این است که تلاطم جاری را باید به حساب نیاز طرف های ماجرا به وقوع برخورد نظامی گذاشت، نه به حساب ماجراجوئی های آنان. البته اگر به جای ماجراجوئی از ترکیب ماجراسازی استفاده کنیم ، در واقع برای هردو طرف، ماجراسازی به مثابه اهرم مانورها و زمینه سازی ها عمل کرده است . بنا براین، اگر به قول فیدل کاستر« جنگ هولناکی» آغاز شود، اساس آن باید ماجراهائی باشد که هر یک از طرفین بنا به شرایط مادی، نوع ادبیات ، فرهنگ و روند قدرت طلبی خود می سازند و می پردازند. اساسا شکل به قول کیسینجر بازی شطرنج خاورمیانه، بنا به نیازهای سنتی قدرت طلبان سازمان می یابد، اما تاکتیک حرکت دادن مهره ها در مرحله ی کنونی بازی میان حاکمیت اسلامی و ایالات متحده، با تاکتیک های مربوط به تجاوز نظامی به افغانستان و عراق تفاوت هائی دارد که خواندن حرکات بعدی را کمی دشوار می کند ، اما نه غیر ممکن. نتیجه آن که اتخاذ تاکتیک های جدید، باوجود پیچیدگی هائی که در ظاهرآن به چشم می خورد، در نهایت مربوط می شود به برطرف کردن نیازهای دو طرف بنا به شرایطی که هریک دارند.

شرایط حاکمیت اسلامی

نیاز حاکمیت اسلامی به جنگ، مستقیما مربوط می شود به شرایط اجتماعی کنونی، وضع اقتصادی، آسیب پذیری تمرکزقدرت سیاسی و کند شدن حربه ی اسلامی در برخورد با اوضاع داخلی. حکومت اسلامی نیاز به بحرانی عمیق دارد تا به زعم خود بر این دشواری ها فائق آید. دشواری ها و سیاست های داخلی و خارجی مقابله با آن ها را که می تواند به جنگی ویرانگر هم بینجامد، می توان به شرح مختصر زیر مرور کرد :

- معماران و رهبران سیاسی حکومت اسلامی ، در درون خود دچار تناقض شده اند. در نگرش علمی ، هر پدیده ای، در جریان حرکت از درون دچار تناقض و تضاد می شود. تضادهای درونی حکومت اسلامی عمدتا بر سر حاکمیت سپاه، یا خلیفه گری اسلامی است که معمولا بازار که از پایه های اصلی قدرت است، در سمت خلیفه گری یا بیت رهبری قرار می گیرد تا حاکمیت نظامی. تضاد ایدئولوژیک ترکیب سیاسی حاکمیت هم بر سر سیاست های داخلی و خارجی و وفاداری به اصول خمینی و اسلام ناب محمدی است. به هر صورت؛ محور تضادها را مبارزه ی درونی عناصر تشکیل دهنده ی این پدیده برای تعادل قوای درونی تشکیل می دهد که گاهی؛ مثل جریان انتخابات دهمین دوره ی به اصطلاح ریاست جمهوری، منجر به دام گستری برای جنبش های اجتماعی و ایجاد زمینه ای تازه برای وارد آوردن ضرباتی مهلک به آن ها می شود. از سوی دیگر، از آغاز تکیه زدن سیدعلی خامنه ای بر جایگاه روح الله موسوی خمینی، مشروعیت او از نظر علما و آیت الله های حوزه های علمیه زیر سئوال بود .

بنابراین ، سفر طولانی سیدعلی خامنه ای به قم و ملاقات های او با مدرسین و علما و آیت الله های حوزه علمیه قم، از دو جهت با هدف رفع این تضادهای جدی بوده است. 1- به جهت جلوگیری از غلبه ی سپاه بر بیت رهبری، یا در واقع خلیفه گری، با گرفتن حمایت علما. 2- به جهت کسب مشروعیت مذهبی و رفع ابهاماتی که در این زمینه وجود داشته است. یعنی اگر خامنه ای و باند او موفق شوند حمایت حوزه ی علمیه قم را بگیرند، هم می توانند از خطر احتمالی سپاه پاسداران در امان بمانند، هم به موقعیت خامنه ای مهر تائید شرعی بزنند و به زعم خود برای تسلط معنوی بر امت حزب الله، مجوز مذهبی بگیرند.

- در عین فعال شدن تضادهای درونی، حاکمیت اسلامی در برخورد با اعتراض های وسیع اجتماعی که ناشی از تشدید هولناک اختلاف طبقاتی، فساد عمیق دولتی، رشد عنان گسیخته ی اختناق و سرکوبی، گسترش حاکمیت تک صدائی و فقر فزاینده در جامعه است، دچار بحران مهلک ناشی ازهجوم تضادهای بیرونی شده. تضاد اصلی، که مردم باشند ، بنا به قوانین علمی از چند جهت به پدیده فشار وارد می آورد و تضادهای درونی آن را فعال تر می کند.

- فساد عمیق دولتی و تاخت تاز صاحبان قدرت و بازار، ملاکان و یا صاحبان صنایع از سوئی، و سرازیرشدن باقی مانده ی درآمد نفت و گاز به کشورهای اسلامی و کیسه ی جریان های مسلح اسلامی و زرادخانه ی حکومتی و نیروهای مسلح داخلی و سازمان های مختلف امنیتی، و خروج سرمایه به کشورهای دیگر برای روز مبادا و ... و عدم کفایت حکومت در تنظیم و تقسیم تتمه در آمد نفت وگاز در جهت عمران و آبادی و ایجاد محل کار که مجموعا ناشی از عوامل گروه اول بوده است، دولت اسلامی را نه تنها به خارج، بلکه به بانک های داخلی چنان بدهکار کرده که صدای شکستن استخوان های رژیم را به موازات صحنه ی سیاست داخلی و خارجی، می توان در بحرانی که گریبانگیر اقتصاد مملکت شده، در کوچه وبازار شنید. بانک مرکزی حکومت اعلام کرده که بدهی دولت فقط به بانک های داخلی 126 میلیارد دلار است.

- روند رو به رشد سیاست سرکوبی و اختناق و دستگیری و شکنجه و اعدام و ایجاد رعب و وحشت در مردم، چنان گسترده و عنان گسیخته بوده که حاکمیت اسلامی بدون استفاده از این ابزار حکومتی و تعمیق روز افزون آن؛ قادر به ادامه ی حیات نیست. پس به دست خود امکان رشد تضاد بیرونی را تشدید می کند و به فعال شدن تضادهای درونی سرعت می بخشد.

- با وجود این مشکلات خرد کننده، حکومت اسلامی اصرار می ورزد که مرکز اسلامی را از ریاض و قاهره به تهران منتقل کند و به عنوان مرکزیت اسلامی و رهبرمسلمین جهان، به صورت برابر با ایالات متحده مذاکره کند. کارتی را هم که در ایفای چنین نقشی از آن استفاده می کند، راه انداختن نمایش های پرهزینه ی طرفداری مسلمانان شمال آفریقا و کشورهای عربی ، مثل لبنان و سوریه و ... از مبارزات « ضد آمریکائی!» حکومت است. براساس زمینه های پیشین توسعه طلبی های ایالات متحده، و بخصوص باشدت یافتن عملیات پنهانی و قدرت نمائی های نظامی ایالات متحده پس از فروریختن اتحاد جماهیرشوروی ویک قطبی شدن قدرت در جهان، زورگوئی ها و اشغالگری نخستین دهه ی قرن بیست و یکم باعث شده که نفرت از این به اصطلاح ابرقدرت، در میان ملل ستمدیده ی جهان به شدت تعمیق شود. بر بستر چنین واقعیتی، حکومت اسلامی با حاتم بخشی های بی حد و حساب از کیسه مردم ایران که به تشدید فقر و فلاکت ملی انجامیده، توانسته است با ساختن چهره ی جعلی ضد آمریکائی از خود، ضمن معاملات گسترده ی پنهانی، ذهن های خسته و دل های پرازنفرت بخش های قابل تاملی از مسلمانان شمال آفریقا و کشورهای عربی را به خود جلب کند. اگر در لبنان دست کم تا دهه ی هفتاد مسیحی های مارونی اکثریت را تشکیل می دادند، حالا شیعیان این کشور با استفاده ازجمعیت وسیع فسطینی های مسلمان اکثریت را تشکیل می دهند.

فلسطینی های مسلمان زخم خورده، در لبنان کار ندارند و مجبورند فقر و گرسنگی هولناکی را تحمل کنند. جریان حزب الله به رهبری شیخ حسن نصرالله، با پول های کلانی که از حکومت اسلامی دریافت می کند ، فلسطینی های مسلمان را در موقعیت های مختلف – معلم ، کارگر، کارمند و تفنگچی –، به استخدام خود در می آورد. بنابراین، مسلمانان لبنان توانسته اند به اکثریت برسند و به جای آن که طبق تقسیم بندی سنتی در صور و صیدا و سایر نقاط جنوب لبنان باشند، در سراسر لبنان پراکنده شوند .

در چنین بستری بود که احمدی نژاد توانست نه تنها از استقبال گسترده این اکثریت مسلمان- متشکل از مسلمانان لبنان و فلسطینی های مسلمان – تا حدی برخوردار شود که بگویند « قهرمان ملی! ما خوش آمد» ، بلکه دولت لبنان هم از صدر تا ذیل « قهرمان ملی! » را تحویل بگیرد.

نمونه ی لبنان را می توان در سوریه، عراق، افغانستان، پاکستان، سایر کشورهای مسلمان خاورمیانه و آسیای میانه، و حتی کشورهای شمال آفریقا هم سراغ کرد.

حکومت اسلامی، در شرایط مادی کنونی ، نه تنها با استفاده از این بستر جعلی اختناق و سرکوبی داخلی را به صورت فزاینده ای تعمیق می کند، بلکه از آن به عنوان کارتی برای کسب امتیاز از ایالات متحده سود می برد و بر مبنای استفاده از چنین کارتی است که احمدی نژاد می گوید اگر برخورد نظامی صورت بگیرد، حکومت اسلامی [ با استفاده از تندروهای مسلمانی که در اقصا نقاط جهان سازمان یافته اند] همه ی کره ی زمین را نشانه خواهد رفت.

تصور واهی حکومت اسلامی این است که با بهره جستن از حمایت بخش وسیعی از این مسلمانان ، هم قادر است اعتراض های داخلی را مهار کند، هم ایالات متحده را که خود پس از بریتانیا و آلمان و فرانسه از سازندگان و آموزش دهندگان فرقه های اسلامی بوده است، از این واقعیت بترساند، و حتی اگر جنگی در گرفت، فاتح از کار در آید .

در این مورد، حکومت اسلامی به دلیل عدم برخورداری از حمایت داخلی و موضع گیری مشخص در مقابل مطالبات مردم، نمی تواند اعتماد به نفس داشته باشد. پس اعتماد بی اعتبار به پول به سرقت رفته از دارائی های مردم را جایگزین اعتماد به نفس کرده است. بنابراین، در عین حال که فکر می کند از حربه ی مناسبی در میدان تنش های سیاسی برخوردار است، از شدت روانشناسی متزلزل خود که باعث تشدید تضادهای درونی پدیده می شود، عمیقا رنج می برد و مجبور است ظاهر سازی ها و ماجرا سازی های مقطعی را دست آویز ادامه ی بقای در حال تلاشی خود قرار دهد.

سیاست های داخلی و خارجی حاکمیت اسلامی به بن بست رسیده است. بحران ها چنان گسترده اند که به نظر معماران سیاسی حکومت ، تنها با ایجاد بحرانی مهلک می توان از این بن بست خلاص شد. همه ی دیکتاتورها و فاشیست ها، ایجاد بحران های مهلک را که به زعم آنان راه حل بوده، از روی دست هم نوشته اند. اگر چه بنا به شهادت تاریخ، این تجربه ها موثر نبوده اند و پایان شان به جنگ و قیام و انقلاب منجر شده است، دیکتاتورها و فاشیست های بعدی، در نقطه ی دیگری ازجهان؛ یا همان نقطه، درس عبرت نگرفته اند. اغلب این دیکتاتورها و فاشیست ها، در آخرین لحظات تاریخی که موجودیت خود را در خطر دیده اند، ضمن آن که گرد وخاک های آخر راه را در سیاست های سرکوبگرانه ی داخلی تشدید کرده اند که به زعم خود راه را بر نقطه ی آسیب پذیری داخلی ببندند، به مفاهیم، موضوع ها و عوامل گوناگون ملی و میهنی در سیاست های داخلی، و تشدید گزافه گوئی و تهدید در سیاست خارجی پرداخته اند.

حکومت اسلامی، در عین حال که فکرمی کند از زمینه ی حمایت بخش هائی از مسلمانان در شمال آفریقا و کشورهای عربی و سایر نقاط جهان برخوردار است، در سیاست های سرکوبگرانه ی داخلی به همین حربه ی سنتی متوسل شده و به این وسیله، مدام به جامعه ی زیرستم اخطار می دهد که جنگی در راه است، اما نمی گوید که خود به عنوان یکی از طرفین ماجرا نیاز به چنین گزینه ی مهلکی دارد.

اگر به رادیوها و تلویزیون های دولتی حکومت توجه کنید؛ برای مثال به فرستنده های تلویزیون جام جم یک و جام جم دو و شبکه خبر، ملاحظه می کنید که برنامه هاشان با چه غلظتی بار جنگی و «شهادت طلبی» و میهنی پیدا کرده اند.

فیلم هائی را با هزینه های گزاف و ظاهرا در کوتاه ترین مدت ساخته اند که سرو ته همه شان بر می گردد به «جنگ تحمیلی» (یعنی تحمیل شده به وسیله حکومت اسلامی و حکومت بعثی عراق و ایالات متحده و ستونش در منطقه اسرائیل به ملت های ایران وعراق)، اهمیت «شهادت طلبی» و «ضرورت دفاع از میهن». بسیاری از برنامه های دیگر، رنگ میهنی به خود گرفته اند و می خواهند به ببینده حالی کنند که خطری در راه است و باید آماده ی «ایثار» و دفاع در مقابل حمله ی نظامی باشند.

در این زمینه، علاوه بر آن که تلویزیون های دولتی حکومت اسلامی به نام کوروش و منشور حقوق بشر او پناه برده اند، حالا دیگر به شاهنامه خوانی و اهمیت کلام فردوسی در تهییج احساسات ملی مردم می پردازند. نظام فکری متحجری که حاضر نبود در مقابل اسلام نامی از میهن و میهن پرستی و شاخص های کلاسیک این دو مفهوم ببرد، حالا از فرستنده ای که به زعم خود برای پنج میلیون ایرانی تبعیدی و مهاجر پخش می شود، دو بیت معروف فردوسی در تهییج روحیه ی دفاع ملی را می خواند که :

دریغ است ایران که ویران شود

کنام پلنگان و شیران شود

یا:

همه سر به سر تن به کشتن دهیم

از آن به که کشور به دشمن دهیم

این که ایران با به سرقت رفتن قیام سال 57 قبلا به دشمن داده شده و کنام شغالان و گرگان شده، به جای خود، اما واقعیت این است که دستگاه تبلیغاتی حکومت، آشکارا خبر از وقوع جنگ ، ویران شدن ایران و اشغال نظامی کشور می دهد و می خواهد با ایجاد هیجان ملی، اولا توجه آنان به شدت یافتن سرکوبی ها و اعدام ها را به همین بهانه منحرف کند، ثانیا به ذهن های حساس تلقین کند که دشمنی و حمله ای و فاجعه ای مهلک تر از فاجعه ی کنونی در راه است و باید که آماده ی شرکت در نبرد و دفاع باشند. منتها منظور اصلی حاکمیت، دفاع از اسلام است که بنا به ضرورت و با فرصت طلبی آن را در زرورق مفاهیم و ادبیات ملی پیچیده است .

حاکمیت اسلامی، بر آن است که جنگ راه برون رفت از بحران های داخلی و خارجی است و اگر در نتیجه ی وقوع چنین احتمالی کشور نیز به روز افغانستان و عراق افتاد، چه باک که مقصد حفظ اسلام و تثبیت سلطه ی اسلامی ی خطرناک ترین فرقه ی اسلامی است.

شرایط ایالات متحده

ایالات متحده برای رفع بحران های اقتصادی خود، از جنگ عراق و افغانستان طرفی نبست وگرفتار مردابی شد که راه حل خروج از آن و رفع بحران را حل مساله ی ایران از طریق حمله برق آسای هوائی ارزیابی می کند.

به قول استیفن کینزر در کتاب «براندازی»: «تاریخ خود را تکرار نمی کند، اما در الگوها و قرینه ها متبلور می شود.» و به قول همو در مقدمه ی این کتاب: «چرا ملتی قوی به ملتی ضعیف تر حمله می کند؟ معمولا به این جهت که می خواهد ایدئولوژی خود را تحمیل کند، به قدرت خودبیفزاید، یا مهار منابع ارزشمند را به چنگ آورد. جا به جائی هر یک از این سه عامل، و تغییراتی در استفاده از این ترکیب در توسعه طلبی های جهانی قرن گذشته و زمانی پیشتر از آن، انگیزه ایالات متحده بوده است. اشغال نظامی عراق در سال 2003، در روند توسعه طلبی های ایالات متحده، واقعه ای جدا از وقایع دیگر نبود...»

بنابراین نظریه که مبنای تحقیقی و مطالعاتی دارد، ایالات متحده با حفظ الگوهای و قرینه ها، در واقع تاریخ تجاوز و توسعه طلبی را تکرار می کند، یا اگر واژه ی تکرار مناسب نباشد، می توانیم به جایش بگذاریم «ادامه می دهد». مساله اساسی هم حفظ و گسترش قدرت برای بالا کشیدن منابع ارزشمندی مثل نفت وگاز و انواع مواد معدنی و نیروی کار ارزان است که دست یابی به این هدف ها، جز با سلطه ی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از طریق تحمیل قدرت و زور مقدور نخواهد بود.

ادعائی را که کاپیتان تیلر ماهان مدیر ناوگان جنگی ایالات متحده در اوائل قرن بیستم کرده بود، هنوز به صورت تداوم تاریخ ایالات متحده و تکرار الگوها و قرینه ها، در سیاست توسعه طلبانه ی این کشور به قوت خود باقیست. تیلرماهان در کتاب «تاثیر قدرت دریائی برتاریخ» می نویسد:

«... هیچ ملتی ، بدون سلطه ی کافی و وسیع بربازارها، و دست یابی به منابع طبیعی کشورهای دیگر ، به عظمت نرسیده است... »

و پیش از او، در سال 1893 که ایالات متحده هاوائی را بلعید، روشنفکری! به نام فردریک جکسون ترنر در رساله ای تحریک آمیز نوشته بود:

«... دیگر مرزی برای ایالات متحده وجود ندارد...»

براساس همین واقعیت است که استیفن کینزر در «براندازی» می گوید: « نزدیک به سه قرن، واقعیت حاکم برزندگی آمریکائی ها توسعه طلبی بوده .»

به قول هوارد زین و پال جکسون و بسیاری دیگر از محققان و تاریخ نویسان علمی، از همان سال 1492 که کریستف کلمب به عنوان نماینده پادشاهی استعمارگر اسپانیا پا به قاره جدید گذاشت و به قتل عام سرخ پوستان که صاحبان آن قاره بودند پرداخت، اروپائی هائی که به طمع مال به آمریکا سرازیر شدند و با قتل عام سرخ پوستان و به بردگی بردن سیاه پوستان و حتی تجاوز به حداقل حقوق انسانی مستخدمان سفید پوست اروپائی، قدرت خود را برتازیانه و کشتار و تجاوز بنا نهادند، وملتی که امروز در شمال قاره آمریکا به قول نتان یاهو نخست وزیر اسرائیل رهبری جامعه جهانی را به عهده دارد، برای گسترش قدرت و پیدا کردن بازار برای تولید مازاد بر مصرف ، کاری جز جنگ و تجاوز و توسعه طلبی نداشته است . در واقع شریان های جامعه ای که مدعی اخلاق عالی و تمدن برتر است، پر از خون ملت های ستمدیده، یا به قول استیفن کینزر « ضعیف » است.

ایالات متحده که میراث خوار استعمار گران متجاوز و جنگ افروز اروپائی در قرن های پیش از کشف کریستف کلمب بوده ، از زمان استقرار اروپائی ها در قاره آمریکا و تشکیل ایالات متحده در شمال این قاره، لحظه ای نتوانسته است بدون عملیات آشکار (نظامی)، و عملیات پنهانی به حمایت از تجارت خود بپردازد.

اگر فقط از میانه ی قرن نوزدهم به تاریخ خونین ایالات متحده نگاه کنیم، درست در زمانی که مارکس و انگس از نشست اتحادیه ها در بروکسل ماموریت گرفتند که «مانیفست» کمونیست را بنویسند (1847)، در حالی که به قول مارکس و انگلس در همین کتاب «شبحی سراسر اروپا را فرا گرفته» بوده ، اروپائی های طماعی که در شمال قاره آمریکا ایالات متحده را ساخته بودند، به تاخت و تاز در مکزیک مشغول بودند تا پس از بی رحمانه ترین خونریزی ها، نیمی از مکزیک را به اشغال خود در آورند تا سرفرصت، میدان تاخت و تاز خود را به حوزه ی دریای کارائیب و دو سوی اقیانوس های آرام و آتلانتیک، و بعدها از آن هم دورتر، تا هفت هزار جزیره فیلیپین و بخصوص پس از جنگ های اول و دوم جهانی، تا اعماق آسیا گسترش دهند.

محققان و تاریخ نویسان آمریکائی، آغاز خیز برداشتن ایالات متحده برای تبدیل شدن به امپراتوری را 1893 دانسته اند که اشغال کامل هاوائی به قیمت قتل عام بومیان آن سرزمین بوده است. تجاوزهای بعدی ایالات متحده به کوبا و پورتوریکو و سایر کشورهای زیر سلطه ی اسپانیا، به بهانه آزاد کردن آن سرزمین ها بوده که پس از شکست اسپانیائی ها به همت میهن پرستان آن کشورها، ایالات متحده خود را ناجی و آن سرزمین ها را متعلق به نجات دهنده پنداشته است. همین نقش را ایالات متحده درجنگ های اول و دوم جهانی داشته، که در مرحله اول سهم خود را از نفت عربستان و عراق و ایران می خواسته، و در مرحله ی دوم که اوج آن هم اکنون باشد، سنگین ترین نیروی نظامی خود را پس از جنگ جهانی دوم ، در پی کودتای 1332 علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق، و بخصوص پس از تجاوز نظامی به افغانستان در سال 2001 و اشغال عراق در سال 2003، در منطقه مستقر کرده است.

تا پیش از قرن بیستم، غول های صنعت و تجارت ایالات متحده بر سیاستمداران نفوذ داشتند و وظیفه اصلی آنان را حفظ منافع جهانی خود می دانستند. با پیشرفت قرن بیستم ، غول های صنعت و تجارت و حامیان آنان، گامی فراتر از نفوذ بر سیاستمداران برداشتند و خود سیاستمدار شدند که جان فوستر دالس وزیر امور خارجه ی ایالات متحده که بانی کودتای آمریکائی- انگلیسی سال 1332 (1953) در ایران و کودتای آمریکائی 1954 علیه دولت ملی گواتمالا بود، از نخستین چهره های تجسم ترکیب سیاست و منافع اقتصادی ایالات متحده بود.

خیز امپراتوری که برداشته شد، این سنت تاریخی در ایالات متحده جا افتاد که دولت حافظ منافع غول های صنعت و تجارت است و هرگاه که درکشوری توسعه طلبی های اقتصادی شرکت های آمریکائی- و بعدها متحدانش- به سد و مانعی برخورد کند، دولت و کنگره موظف به دخالت اند. این دخالت، می تواند بنا به سنت دموکرات ها از طریق عملیات محرمانه، یا ترکیبی از عملیات محرمانه و نظامی باشد، یا بنا به سیاست جمهوری خواهان، تکیه بر دخالت نظامی و قدرت نمای علنی از نوع حداکثر باشد.

ایجاد مشکل برای غول های صنعت و تجارت، مترادف است با ایجاد یا تشدید بحران های اقتصادی که به عنوان هدیه ی سرمایه داری به بشریت، عموما هر ده سال یک بار اتفاق می افتد تا باعث ایجاد راه و روش های تازه ای برای بلعیدن منابع طبیعی و نیروی کار ارزان جهانیان شود.

با توجه به اینکه صد میلیون آمریکائی اساسا در رای گیری شرکت نمی کنند، کار بحران مستغلات به بانک های آمریکائی کشیده، کارت اعتباری باعث شده که اغلب آمریکائی ها و حتی دانشجویانی که به محض ورود به دانشگاه ده هزار دلار کارت اعتباری می گیرند، به بانک ها بدهکارشوند و بسیاری شان به جای پرداخت بدهی، با دریافت اعتبار بیشتر بازهم بدهکارتر شوند، آمار بیکاری در ایالات متحده بیش از هرزمانی در دوران موسوم به شکوفائی اقتصادی باشد، صف روشنفکران معترض به فقدان دموکراسی و امنیت شغلی و اقتصادی و توسعه طلبی های ایالات متحده نسبت به هر دوره ای رشد و گسترش بیشتری داشته باشد، دو حزب حاکم که هر ازگاهی بنا به مصلحت غول های صنعت و تجارت جای شان را با هم عوض می کنند، اکنون احساس خطربیشتری می کنند.

رسیدن میزان بدهی ایالات متحده به دوازده تریلیون دلار (که دو تریلیون آن بدهی امپراتوری به چین موسوم به کمونیست! است)، می تواند هر آن با توجه به عواملی که بر شمردیم، وضع اجتماعی- سیاسی ایالات متحده را دچار بحران های شکننده کند. بنابراین، الگوی تاریخی باید برای تغییر نقشه استراتژیک و سیاسی جهان تکرار شود. در این مرحله از تلاطم امپراتوری، ایالات متحده به بحران جهانی کارسازتری نیاز دارد تا بتواند از خود رفع بحران کند. صدور بحران اقتصادی در دهه ی پیش به اروپا و تجاوز نظامی به افغانستان و عراق نتوانسته است این مراد را حاصل کند. در شرایط کنونی، هر حکومتی هم که در ایران بر سرکار می بود، طرح تصرف حلقه ی اصلی باید اجرا می شد. با توجه به طرح کمربند سبز و صفحه ی شطرنج هنری کیسینجر و زبیگنیوبرژینسکی و سایر طراحان خاور میانه در دوره ی اتحاد جماهیر شوروی و پی آمدهای درهم شکستن آن چه به ارودگاه معروف بود، ایران همچنان به عنوان نقطه ی مرکزی باقی مانده است. منتها از بد روزگار، در چنین مرحله حساسی، حاکمیتی تاخرخره عقب مانده، ارتجاعی و متجاوز به اولیه ترین حقوق مردم در ایران برسرکار است که می تواند اجرای طرح قدیمی را برای امپریالیست ها آسان تر کند.

دلایل شدت گرفتن احتمال جنگ

1- طرف اسلامی در ایران نتوانسته است ظاهرا در مذاکرات علنی و پنهانی به امتیاز برابردست یابد.

2- طرف اسلامی به صورت روز افزونی درگرداب بحران های داخلی فروتر می رود و عملا از حمایت های اسلامی ها هم کاری جز کمک به تشدید بحران برنیامده است.

3- دولت واقعی که در «بیت رهبری» و سپاه پاسداران متمرکز است، بنا به نیاز حاکمیت مدام خط و نشان می کشد و نعره های جنگ طلبانه سر می دهد.

پس از تصویب چهارمین قطعنامه شورای امنیت که یکی از مواد آن بازرسی کشتی های تجاری در خلیج فارس و تنگه هرمز است، «سردار» علی فدوی روز جمعه بیست وپنجم ژوئن 2010 اخطار می دهد که : «... اگر ایالات متحده و هم پیمانانش اقدام به بازرسی کشتی های ایرانی در آب های بین المللی کنند، پاسخ مناسبی در خلیج فارس و تنگه هرمز دریافت خواهند کرد. نیروی دریائی سپاه پاسداران صدها قایق تندروی مجهز به موشک دارد.»

این اخطار و تهدید فرمانده نیروی دریائی سپاه پاسداران چنان فیدل کاسترو را برآشفت که روز بعد در مقاله ای خبر از انهدامی بودن جنگ داد و از یارانش در آمریکای لاتین خواست تا خود را برای عواقب یک جنگ اتمی آماده کنند. البته فیدل کاسترو یک روی سکه را که سیاست تجاوز کارانه ی امپریالیسم آمریکا باشد می بیند، اما چشم خود را به روی جنایات حکومت اسلامی نسبت به مردم ستمدیده ایران می بندد که البته از این بابت ، مثل هوگوچاوس و ایوومورالس (روسای جمهوری ونزوئلا و بولیوی) که به تن ناسیونالیسم خود قبای قرمز پوشانده اند، به تاریخ بدهکار خواهد شد.

به موازات فرمانده دریائی سپاه، عربده های جنگ طلبانه به صورت مداوم از گلوی علی خامنه ای و رئیس دولت رسمی او محمود احمدی نژاد جهان را پرکرده است.

4- تبلیغات حکومتی، همان گونه که پیشتر توضیح دادم، برمبنای آمادگی جنگی کوک شده است.

و ...

و ایالات متحده بنا به سیاست های مزورانه ی واشنیگتن، هنوز دو رویه بازی می کند:

1- مجریان مصوبات پنهانی و سیاست های غول های صنعت و تجارت در کاخ سفید، به بازی دوگانه ی خود ادامه می دهند. عموما می گویند تمایلی به برخورد نظامی ندارند و ترجیح می دهند مساله ایران را از طریق دیپلماسی و مذاکره حل کنند، اما در عین حال تکرار می کنند که گزینه ی برخورد نظامی هنوز روی میز است. این بازی کلت و کیک آنقدر کهنه است که دیگر کسی را نمی فریبد، جز ماموران ایرانی واحد ایران سازمان سیا را که بخشی از آنان به صورت علنی در فرستنده های فارسی زبان آمریکائی مشغول انجام وظیفه اند، و بخشی از آن ها نیز مثل احمد چلبی در روزهای پیش از اشغال عراق، مخفیانه کار اطلاعاتی می کنند.

2- رابرت گیت وزیر دفاع ایالات متحده سعی می کند هم صدا با باراک اوباما تمایل به جنگ را فقط متوجه اسرائیل کند و با آن به مخالفت برخیزد. در اجلاس انجمن یهودیان ایالات متحده در شمال این کشور که روز هشتم نوامبر 2010 برگذار شد، بنیامین نتان یاهو نخست وزیر اسرائیل گفت که ایران دست از اقدام برای ساختن بمب اتمی برنخواهد داشت، مذاکره فایده ای ندارد، ایران فقط می خواهد وقت بخرد و تنها راه چاره برخورد نظامی است. رابرت گیت در همان جلسه باگزینه ی جنگ مخالفت می کند، اما تاکید می ورزد که برای باز داشتن ایران از ساختن بمب اتمی، ایالات متحده و اسرائیل برآنند که گزینه نظامی هم همچنان روی میز است.

در عین حال ، ماه ها پس از این اجلاس، هیلری کلینتون وزیر امورخارجه ایالات متحده سعی می کند با تشویق مردم ایران به برخورد با سپاه پاسداران، به زعم خود به آنان خط بدهد که حکومت بعدی را از میان عناصر حکومت کنونی انتخاب کنند!!

3- در هفته اول نوامبر2010، کمیته دفاعی کنگره آمریکا (که مذاکراتش از شبکه انگلیسی زبان تلویزیون الجزیره پخش می شود) می گوید که حمله نظامی به ایران باید برق آسا به صنایع دفاعی، مراکز نظامی و مراکز سپاه صورت بگیرد و چنان غافلگیرانه و سریع باشد که ایران نتواند از خود واکنش دفاعی نشان بدهد.

در سال 2008 که احتمال جنگ بالاگرفته بود، سیمور هرش مفسر آمریکائی نوشته بود که یورش هوائی به ایران دوازده ساعت به طول خواهد انجامید. در این یورش برق آسا، صنایع نظامی، مراکز نظامی و مراکز سپاه و مراکز اقتصادی موردحمله قرار خواهند گرفت. سیمورهرش (که مقاله اش را خود من آن زمان به فارسی برگردانده بودم)، تاکید ورزیده بود که ایالات متحده بمب های پنجهزار پاندی در اختیار ارتش اسرائیل گذاشته که این بمب ها در عمق 75 فوتی زمین منفجر خواهند شد. و ضمنا توضیح داده بود که ارتش های ایالات متحده و اسرائیل به صورت یگانه عمل می کنند.

4- بنا به گزارش اول اگوست 2010، ژنرال مایک مولن در برنامه «دیدار با مطبوعات» روز یکشنبه که از تلویزیون ان بی سی پخش می شود، به صراحت گفت که «گزینه ی جنگ روی میز بود و روی میز باقی مانده است. امیدوارم کار به این مرحله نرسد، اما این گزینه ی بسیار با اهمیتی است و به نظر من تنها گزینه است که قابل درک است» بعدها نتان یاهو هم در اجلاس یهودیان شمال آمریکا از همین کلمات و ادبیات استفاده می کند.

وقتی از رئیس ستاد ارتش ایالات متحده می پرسند که آیا پنتاگون نقشه ای برای حمله به ایران دارد؟ مایک مولن جواب می دهد که «البته» و هیچ تردیدی در بیان «البته» ای محکم، از خود نشان نمی دهد .

بنا به گزارش الجزیره، معاون سپاه پاسداران یدالله جوادی بی درنگ به خبرگزاری ایرنا می گوید: « اگر ایالات متحده به ایران حمله کند، موقعیت و امنیت استراتژیک خلیج فارس به خطر خواهد افتاد. اگر امریکائی ها کمترین اشتباهی بکنند، امنیت منطقه دچار مخاطره ای جدی خواهد شد.»

در این بازی دوگانه، مایک مولن ضمن تاکید بر وجود نقشه ی حمله به ایران در پنتاگون، اظهارامیدواری می کند که کوشش های دیپلماتیک بین المللی و قطعنامه های شورای امنیت، در ترکیب با هم بتوانند مساله را حل کنند.

ایالات متحده دو سیاست مشخص دارد: سیاست چند جانبه و سیاست یک جانبه. دوگانه سخن گفتن سیاستمداران و نظامی های آمریکائی، مبتنی بر حفظ ارکان این دوسیاست است. در سیاست چند جانبه، ایالات متحده به یارگیری، تبلیغات گسترده، ماجرا سازی (مثل انفجار برج های دوقلو پیش از حمله به افغانستان، انفجار هتل بزرگی در بالی پیش از حمله به عراق و ...) می پردازد و در راهروهای سازمان ملل و اقصا نقاط جهان می چرخد تا فضای لازم را ایجاد کند . در سیاست یک جانبه، مصوبه و قطعنامه ی شورای امنیت و تائید سازمان ملل و موافقت دیگران ضرورتی ندارد. رئیس جمهوری ایالات متحده این اختیار را دارد که حمله کند. به همین دلیل است که فیدل کاسترو خطاب به باراک اوباما می گوید این جنگ در حال وقوع است و می تواند آخرین جنگ بشریت باشد، فقط تو می توانی به عنوان رئیس جمهوری و فرمانده کل قوا جلو آن را بگیری.

آیا فیدل کاسترو به قول خودش دیوانه شده است که فکر می کند رئیس جمهوری ایالات متحده می تواند در مقابل تصمیم کنسرواتیوهای جدید و انترپرایزها و غولهای صنعت و تجارت ایالات متحده بایستد؟ عقل آدم باید کم باشد که از این سو ظاهر آراسته ی اوباما را باور کند، و از آن سو جنایات حکومت اسلامی درحق مردم ایران را ندیده بگیرد.

واقعیت این است که دو طرف قضیه به این جنگ نیاز دارند و تنها قیام آگاهانه مردم ایران می تواند حکومت اسلامی را براندازد و نقشه آمریکائی ها و اسلامیست ها را خنثی کند.

تا این جای قضیه، حکومت اسلامی توانسته با استفاده از این موقعیت، تسمه ی تهدید و ارعاب و اختناق را سفت تر کند، و ایالات متحده توانسته با صدور میلیاردها دلار جنگ افزار، و بخصوص بمب افکن ها و جنگنده های مدرن به عربستان و اسرائیل و کشورهای ریز و درشت منطقه ، خط تولید صنایع نظامی خود را از گزند بحران اقتصادی دور کند.

آبان 1389