۱۳۹۲ مرداد ۲, چهارشنبه

نجواهای نجیبانه ( محمد نوری زاد)


شما اینجا هستید: صفحه نخست » از دیگران » نجواهای نجیبانه ( محمد نوری زاد)
نجواهای نجیبانه ( محمد نوری زاد)

نجواهای نجیبانه ( محمد نوری زاد)


من با اطمینان می گویم این اثر نافذ در آینده مرجع بسیاری از احتجاجات تاریخی انقلاب اسلامی برای نویسندگان و فیلم سازان و داستان سرایان و هنرمندان و تاریخ نگاران خواهد بود.
بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، خطاهای یک به یک بزرگان دینی وشخصیت های برجسته ی نظام اسلامی به جان جامعه رسوخ کرد. در این میان، برخی از مسئولان و منتقدان و اهل قلم – بنا به ضرورت هایی که از دل نوشته هایشان می شود بدانها پی برد – شروع به نگارش نامه یا نامه هایی چند به صاحب منصبان کردند. که در این میان، مثلاً نوشته های فردی چون محمد نوری زاد، رشته ای کوچک از سلسله ای بلندی است که تاریخِ این سالهای کشور ما حتماً این نوشته های ناچاری را در سینه ی خود ثبت و ضبط کرده و خواهد کرد.
دوست جوان و غیرت مند ما جناب “خسروی فارسانی” همت کرده اند و تا هرآنجا که مقدورشان بوده، این نوشته ها را – از روزهای نخستین انقلاب تاکنون – در مجموعه ای حجیم به اسم “نجواهای نجیبانه” جمع آوری کرده اند. من با اطمینان می گویم این اثر نافذ در آینده مرجع بسیاری از احتجاجات تاریخی انقلاب اسلامی برای نویسندگان و فیلم سازان و داستان سرایان و هنرمندان و تاریخ نگاران خواهد بود. بسهم خود از مؤلف گرامی این اثر که در مسیر جمع آوری و انتشار هزاران نامه و نوشته مشقات زندان و محرومیت از تحصیل را به جان خریده و ناگزیر تن به مهاجرت سپرده است، سپاس می گویم.
محمد نوری زاد نوزدهم تیرماه سال نود و دو تهران
فهرست مطالب
فهرست اجمالی (هفت جلد)
فهرست تفصیلی جلد اول
فهرست تفصیلی جلد دوم
فهرست تفصیلی جلد سوم
فهرست تفصیلی جلد چهارم
فهرست تفصیلی جلد پنجم
فهرست تفصیلی جلد ششم
فهرست تفصیلی جلد هفتم
سخن آغازین
بخش اول: پیش‌درآمد؛ آشنایی با ساختار جمهوری اسلامی و رهبران آن
نوشتارهایی از دانشنامه اینترنتی «ویکی‌پدیا»
«سید روح‌الله خمینی»
«سید علی خامنه‌ای»
«حسینعلی منتظری»
«ابوالحسن بنی‌صدر»
«اکبر هاشمی رفسنجانی»
«میرحسین موسوی»
«سید محمد خاتمی»
«محمود احمدی‌نژاد»
«مهدی کروبی»
«علی‌اکبر سعیدی سیرجانی»
«محمد نوری‌زاد»
«انقلاب ایران (۱۳۵۷)»
«حکومت جمهوری اسلامی ایران»
«عملکرد سید علی خامنه‌ای و سازمان‌های تابعه»
«انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸)»
«جنبش سبز ایران»
«احتمال تقلب در انتخابات ریاست‌جمهوری ایران (۱۳۸۸)»
«پیامدهای انتخابات ریاست جمهوری دهم ایران»
«فهرست بازداشت‌شدگان پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم»
«جان‌باختگان اعتراضات به نتایج انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران»
«شکنجه معترضان به نتایج اعلام‌شده انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸)»
جدول‌هایی از دانشنامه اینترنتی «ویکی‌پدیا» (نگاه اجمالی)
«جنبش‌های ملی ایرانیان»
«انقلاب ۱۳۵۷»
«سیاست و حکومت ایران»
«نیروهای مسلح ایران»
«جدول اطلاعات ده دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران»
«شورش‌ها و تظاهرات‌های مهم در ایران پس از انقلاب ایران»
«شکنجه دولتی در ایران»
«کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷»
«قتل‌های زنجیره‌ای ایران»
«جنبش دوم خرداد»
«انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸)»
«جنبش سبز ایران»
«زندانیان سیاسی سرشناس منتسب به جنبش سبز»
«جان‌باختگان در سرکوب معترضان بین سال‌های ۱۳۷۸-۱۳۸۸ ایران»
بخش دوم: نوشتارهای درباره چیستی و چرایی نامه‌نگاری به رهبران جمهوری اسلامی
«اتهام: نامه سرگشاده به رهبری!»؛ حمید تکاپو، ۳ بهمن ۱۳۸۸
«نوری‌زاد؛ نمای نزدیک»؛ آیدا قجر، ۹ خرداد ۱۳۸۹
«حکایت نامه‌های بی‌پاسخ به خامنه‌ای»؛ احمد سعیدی، ۴ دی ۱۳۸۹
«نامه‌های بی‌پاسخ؛ سیر تحول نامه‌های سرگشاده به آیت‌الله خامنه‌ای»، ۱۱ اسفند ۱۳۸۹
«ای رهبر فرزانه، ویران کردی خانه!»؛ بیژن صف‌سری، ۲۰ آذر
«در ستایش نوری‌زاد و شجاعت او»؛ مرتضی کاظمیان، ۲۱ آذر ۱۳۹۰
«نهضت کبوتران نامه‌بر»؛ محمد رهبر، ۲۲ آذر ۱۳۹۰
«پیامدهای نامه‌های اعتراضی به آیت‌الله خامنه‌ای»؛ اکبر گنجی، ۲۵ آذر ۱۳۹۰
فراخوان وبسایت محمد نوری‌زاد برای کمپین نامه‌نویسی به خامنه‌ای، ۲۷ آذر ۱۳۹۰
«فراخوان محمد نوری‌زاد، تحرکی به فضای سیاسی کشور بخشیده است»؛ علی افشاری، ۲۸ آذر ۱۳۹۰
«جنون قدرت!»؛ شهباز نخعی، ۳۰ آذر ۱۳۹۰
«در حمایت از پیشنهاد محمد نوری‌زاد»؛ مرتضی کاظمیان، ۸ دی ۱۳۹۰
«کمپین نامه‌نویسی به آیت‌الله خامنه‌ای»؛ رضا حاجی‌حسینی، ۸ دی ۱۳۹۰
«دوستان! خامنه‌ای ارزش مخاطب بودن ندارد، نامه‌هایتان را به پیشگاه مردم ایران بنویسید!»، ۱۴ دی ۱۳۹۰
«از سیاست‌نامه تا سیاستِ نامه‌ای»، ۱۵ دی ۱۳۹۰
«نامه ندهید، برنامه بدهید!»؛ احمد وحدت‌خواه، ۱۷ دی ۱۳۹۰
«اصلاح‌طلبان به جز نامه‌نویسی به رهبر و صدور بیانیه چه کار دیگری بلدند؟»، ۱۸ دی ۱۳۹۰
«نامه‌هایی برای خدا!»؛ بیژن صف‌سری، ۲۱ دی ۱۳۹۰
«فراخوان دوم نوری‌زاد و موجی فراتر»؛ یعقوب گوهری، ۲۶ دی ۱۳۹۰
«نامه‌نگاری به آیت‌الله به جای مبارزه یا تلنگر به وجدان مردم؟»؛ مهرداد قاسم‌فر، ۲۸ دی ۱۳۹۰
گزارش وبسایت روزنامه «گاردین» از نامه‌های سرگشاده محمد نوری‌زاد و دیگران به خامنه‌ای، ۲۲ تیر ۱۳۹۱
متن انگلیسی (English Text)
بخش سوم: نامه‌ها از روح‌الله خمینی
نامه عاشقانه روح‌الله خمینی به همسرش، فروردین ۱۳۱۲
نامه روح‌الله خمینی خطاب به علمای اسلام (قدیمی‌ترین سند مبارزاتی خمینی)، ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۳
نامه روح‌الله خمینی به محمدرضا پهلوی، ۱۷ مهر ۱۳۴۱
«حلال کردن حرام‌ها و حرام کردن حلال‌ها»: درباره «بود و نمود خمینی»؛ اکبر گنجی، مرداد ۱۳۸۹
وصیتنامه روح‌الله خمینی، ۲۹ دی ۱۳۵۸
نامه روح‌الله خمینی به مسؤولان نظام جمهوری اسلامی در مورد قبول آتش‌بس در جنگ، ۲۵ تیر ۱۳۶۷
بخش چهارم: نامه‌ها به روح‌الله خمینی
نامه بهشتی، موسوی اردبیلی، خامنه‌ای، باهنر و هاشمی رفسنجانی به خمینی، ۲۸ بهمن ۱۳۵۸
نامه‌های ابوالحسن بنی‌صدر به خمینی و اطرافیان او، طی سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۳
«توضیح عمومی»؛ ابوالحسن بنی‌صدر
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۹
پاسخ خمینی به نامه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۹ بنی‌صدر
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱ خرداد ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱۳ خرداد ۱۳۵۹
پاسخ خمینی به نامه ۱۳ خرداد ۱۳۵۹ بنی‌صدر
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۲۵ خرداد ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱۱ تیر ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۳۰ تیر ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱ مرداد ۱۳۵۹
پاسخ خمینی به نامه ۱ مرداد ۱۳۵۹ بنی‌صدر
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۳ مرداد ۱۳۵۹
گزارش دیدار بنی‌صدر با خمینی، ۲۱ مرداد ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۲۲ مرداد ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۷ شهریور ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۷ شهریور ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به احمد خمینی، ۷ شهریور ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۸ شهریور ۱۳۵۹
پاسخ خمینی به نامه ۸ شهریور ۱۳۵۹ بنی‌صدر
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱۴ شهریور ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به احمد خمینی، ۱۹ شهریور ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۲۸ شهریور ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۳ آبان ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۹ آبان ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱۴ آبان ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۲۶ آبان ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به احمد خمینی، ۲۹ آبان ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۳۰ آبان ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به احمد خمینی، ۴ آذر ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱۰ آذر ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به حسین خمینی، ۱۳ آذر ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱۱ دی ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۲۹ دی ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۶ بهمن ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به احمد خمینی، ۱۵ بهمن ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به احمد خمینی، ۱۷ بهمن ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به احمد خمینی، ۱۷ بهمن ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، بهمن ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۲۴ بهمن ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۷ اسفند ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۹ اسفند ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱۱ اسفند ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خامنه‌ای، ۱۲ اسفند ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱۷ اسفند ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۲۰ اسفند ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به عبدالکریم موسوی اردبیلی، دادستان کل کشور، ۲۰ اسفند ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۲۳ اسفند ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به حسینعلی منتظری، ۲۴ اسفند ۱۳۵۹
نامه بنی‌صدر به احمد خمینی، ۳ فروردین ۱۳۶۰
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱۸ فروردین ۱۳۶۰
نامه بنی‌صدر به عبدالکریم موسوی اردبیلی، دادستان کل کشور، ۲۲ فروردین ۱۳۶۰
نامه بنی‌صدر به احمد خمینی، ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۰
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۶ خرداد ۱۳۶۰
پیام بنی‌صدر به مردم ایران، ۱۷ خرداد ۱۳۶۰
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۲۲ خرداد ۱۳۶۰
پیام بنی‌صدر به مردم ایران، ۲۲ خرداد ۱۳۶۰
پاسخ بنی‌صدر به سخنان خمینی، ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
پاسخ تکمیلی بنی‌صدر به خمینی، ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
نامه بنی‌صدر به خمینی، ۱ مرداد ۱۳۶۳
نامه اکبر هاشمی رفسنجانی به خمینی، ۲۵ بهمن ۱۳۵۹
نامه محمد حسینی بهشتی به خمینی، ۲۲ اسفند ۱۳۵۹
نامه سرگشاده مهدی بازرگان به خمینی، ۱۶ خرداد
نامه سرگشاده «نهضت آزادی ایران» به خمینی، ۴ تیر ۱۳۶۰
نامه محمدکاظم شریعتمداری به خمینی، ۴ اردیبهشت ۱۳۶۱
نامه محمدرضا گلپایگانی به خمینی، در ارتباط با مرگ محمدکاظم شریعتمداری، ۱۳ فروردین ۱۳۶۵
توضیح حسینعلی منتظری در مورد مرگ محمدکاظم شریعتمداری
«در زندان ولایت فقیه»؛ روایت رضا صدر (برادر بزرگ‌تر موسی صدر) از مرگ محمدکاظم شریعتمداری
نامه مرتضی پسندیده (برادر بزرگ‌تر خمینی) به خمینی، ۱۵ مرداد ۱۳۶۲
مقدمه عباس خسروی فارسانی بر نامه مرتضی پسندیده به خمینی
نامه مهدی بازرگان به خمینی، ۳ اسفند ۱۳۶۲
نامه علی‌اکبر محتشمی‌پور (وزیر کشور) به خمینی، درباره «نهضت آزادی»، ۳۰ بهمن ۱۳۶۶
پاسخ منسوب به خمینی، به نامه علی‌اکبر محتشمی‌پور، درباره «نهضت آزادی»
نامه احمد خمینی به مرتضی پسندیده، درباره «نهضت آزادی»
«جنازه‌ای به اسم قاضی صلواتی و «نهضت آزادی»»؛ محمد نوری‌زاد، ۵ آبان ۱۳۹۱
«نامه‌ای با امضای پدر به خط پسر؟»؛ محمد صادقی، ۶ آبان ۱۳۹۱
تلگرام مهدی بازرگان به خمینی و درخواست گفتگو پیرامون جنگ، ۱۷ فروردین ۱۳۶۷
نامه سرگشاده «نهضت آزادی ایران» به خمینی، اردیبهشت ۱۳۶۷
نامه سرگشاده مهدی بازرگان به خمینی، ۱۲ مهر ۱۳۶۷
مکاتبات حسینعلی منتظری و خمینی، طی سال‌های ۱۳۶۷ و ۱۳۶۸
نامه محرمانه محمدی ری‌شهری، وزیر اطلاعات، به خمینی، یک ماه پس از پذیرش قطعنامه، تابستان ۱۳۶۷
مشکل «ماگروهی»ها با محسن مخملباف...،
هادی خرسندی

ما گروهی از دانشگاهيان، هنرمندان، روزنامه نگاران، فعالان مدنی، بورسيه ها، حزب اللهی ها، فريب خورده ها، گروگان شده ها، لابيگرها،  تئوريسين ها، نظريه پردازها، پرقيچی ها، کوچک ابدال ها، پامنبری ها، توپ جمع کن ها، خوشخدمت ها، سياهی لشگرها، طلبه ها، پشيمان ها و عذرخواه های حکومت اسلامی، از اينکه آقای مخملباف بدون اجازۀ ما به اسرائيل رفته ايشان را محکوم ميکنيم. در حاليکه اگر با ما تماس گرفته بود راهنمائيش ميکرديم که کجاها برود و با چه کسانی تماس بگيرد. ضمناً يکی از امضا کنندگان اين نامه مبلغی لير اسرائيلی از بقال سرکوچه شان در بيت المقدس طلبکار است که ميتوانست حواله کند که آقای مخملباف آن را گرفته و معادل آن را در آمريکای جهانخوار به اين امضا کنندۀ عزيز بدهد.
ما گروهی ..... در اين نامۀ سرگشاده به آگاهی عموم ميرسانيم: «آقای محسن مخملباف .... مبارزه‌ی سياسی و اخلاقیِ انسانهای‌های معمولی را در بسترهای پر از خشونت به تصوير کشيد. اصرار آقای مخملباف بر دستيابی به حقيقت و عدالت، منجر به تبعيد او از ايران شده‌است. در حالی که فلسطينيان رنج طاقت‌فرسايی را به دوش می‌کشند، ما چگونه می‌توانيم درس‌هايی را که آقای مخملباف به ما آموخته‌است فراموش کنيم؟»
ما گروهی، خصوصاً استادان دانشگاهی که از آقای مخملباف «درس آموخته»ايم، اينک از همۀ خوانندگان اين نامه ميپرسيم که «چگونه» اين درس ها را «فراموش کنيم؟». اغلب ما در آرزوی يک بند انگشت الزايمر پرپر ميزنيم که بلکه اين آموخته ها را از ياد ببريم و به وضعيت پيش از آموزش مخملبافی برگرديم که بوئی از اين چيزها نبرده بوديم! ما گروهی، بار ديگر اين عبارت تاريخی را برای جهانيان تکرار ميکنيم که: «در حالی که فلسطينيان رنج طاقت‌فرسايی را به دوش می‌کشند، ما چگونه می‌توانيم درس‌هايی را که آقای مخملباف به ما آموخته‌است فراموش کنيم؟» و تقاضا داريم به وضع ما رسيدگی شود.
ماگروهی اطمينان داريم که اگر اقای مخملباف به اسرائيل نرفته بود حالا نخست وزير اسرائيل جرأت نمبکرد در سايت خودش نتن.ياهو.داتکام به جناب آقای روحانی منتخب ملت ايران دری وری بگويد. بديهی است چنانچه آرمان های بشری جناب آقای احمدی نژاد – منتخب قبلی ملت ايران - در امحای اسرائيل از روی نقشۀ جهان عملی شده بود، اصلاً امکان فيلمسازی در اسرائيل برای آقای مخملباف پيش نميامد و چنانچه عمليات محوسازی هنگامی عملی ميشد که آقای مخملباف هم در اسرائيل ميبود، او هم از روی نقشۀ جغرافی حذف ميشد. اکنون که متأسفانه فرصتی برای جناب آقای احمدی نژاد باقی نمانده از جناب آقای روحانی تقاضا داريم پيش از عملی کردن اين طرح بزرگ، مطالبات نقدينۀ يکی از امضاکنندگان ما را از بقال اسرائيلی فوق الذکر زنده نموده، عمليات محوسازی را ادامه دهند.
ماگروهی، بر خلاف فرمايش تاريخی قائد سابقمان جناب دکتر احمدی نژاد که فرمود «آب را اونجائی بريزيد که ميسوزه»، راستش داريم آب را اونجائی ميريزيم که نميسوزه يا کمتر ميسوزه! چرا که نميخواهيم اصل قضيه را فاش کنيم. بديهی است اگر فيلم فستيوالی آقای مخملباف در بارۀ بهائيان نميبود، بلکه مثلاً در زمينه قهرمانسازی از يکی از عناصر حجتيه ميبود، نه تنها ايشان را مورد تشويق قرار ميداديم بلکه آن مبلغ ناچيزی هم که يکی از ماگروهی از بقال اسرائيلی طلب دارد را به عنوان کمک کوچکی به هزينۀ آن فيلم بزرگ در اختيار آقای مخملباف قرار ميداديم. . ماگروهی اين نامۀ سرگشاده را به محسن مخملباف مينويسيم ولی برخلاف قواعد دستوری و نامه نگاری، بهيچوجه او را مخاطب قرار نداده و با صيغۀ سوم شخص غايب، پشت سر او حرف ميزنيم تا همگان بدانند که ما ديگر به او محل نميگذاريم.
ما گروهی «با سرکوب دولت ايران عليه شهروندان بی‌گناه آشنا هستيم» و در کنار اينجور حمله های تکراری و جمله های سوخته و عبارت های آبدوغ خياری و نخ-نما که ميرحسين و کروبی و خاتمی و هاشمی هم ميگويند، يک فحش تر و تازه و دست اول و کت و کلفت نثار آقای مخملباف ميکنيم که «وجدان انسانی» ندارد! آقای مخملباف اگر وجدان انسانی ميداشت از زندگی باغبان بيت رهبری فيلم ميساخت نه باغبان مرکز بهائيان. بهائی هائی که برادران حزب الله ما هرکدامشان را توانستند، در ايران از کوه به پائين پرتاب کردند يا آتش زدند يا سنگباران کردند تا به سزای اعمال خود برسند.
ماگروهی، با اينهمه استاد دانشگاه که در ميانمان هست، بلد نبوديم به جای اينهمه ضجه و زنجموره، دو کلام بنويسيم مثلاً که: «ما گروهی ......  ناخشنودی خود را از شرکت فيلمساز برجستۀ ايرانی، آقای مخملباف در جشنواره‌ی بين‌المللی فيلم بيت‌المقدس اعلام داشته و هرگونه بهره برداری سياسی و ضد فلسطينی دولت اسرائيل را - از حضور ايشان در اين مراسم هنری و غيرسياسی، - محکوم ميکنيم. ما اطمينان داريم که آقای مخملباف نيز با افکار و احساسات انسانی که دارد، در حمايت از حقوق خلق فلسطين و انزجار از خشونت های دولت اسرائيل، با ما همصدا و در کنار ماست.»
نه خير. ماگروهی اگر بلد بوديم بدون روضه خوانی و سينه زنی و ننه من غريبم، اينطور تر و تميز و بی شيله پيله نامه بنويسيم که ديگر جزو ماگروهی نبوديم. «ماگروهی» بودن، خودش يک شرايطی دارد که فقط آنان که در لژ ماگروهی نشسته باشند، ميدانند!

نامه سرگشاده دختر عبدالفتاح سلطانی به حسن روحانی: به خشونت سياسی پايان دهيد!

مرکز حاميان حقوق بشر – مائده سلطانی، دختر عبدالفتاح سلطانی، وکيل حقوق بشری که دوران حبس خود را در زندان اوين می گذراند، با انتشار نامه سرگشاده ای خطاب به حسن روحانی، رئيس جمهوری ايران که به زودی امور اجرايی کشور را به دست خواهد گرفت، از او خواسته که به خشونت سياسی عليه منتقدان حکومت پايان داده شود. در بخشی از اين نامه آمده است :
مامور وزارت اطلاعات يا ماموران بازداشت، که تحت امر قوه اجرايی کشور است چرا بايد به متهم وعده تهديدآميز طول مدت حبس بدهد؟ و بعد اين تهديد عملا و دقيقا توسط قاضی اجرايی شود؟ در دادگاهی عادلانه و علنی به پدرم فرصت دفاع بدهيد تا ببينيد که همه حقانيت او را تاييد می کنند.

متن کامل اين نامه که در اختيار مرکز حاميان حقوق بشر قرار گرفته، به شرح زير است:
رياست محترم جمهوری، جناب آقای حسن روحانی!
انتخاب شما از طرف بيش از نيمی از مردم ايران زمين ونام گذاری دوره رياست جمهوری شما به “دولت اميد و تدبير ” ، شعارها وبرنامه انتخاباتی شما مرا برآن داشت که به عنوان يکی از اعضای خانواده زندانيان سياسی در ايران ، خواسته خود را که همانا خواسته همه زندانيان سياسی وخانواده های آنان است برايتان بازگو و يادآوری کنم.
اما پيش از آن لازم است بگويم که برخی، مرا برحذر داشتند از اين کار. استدلال اغلب آنها اين است که شما رئيس قوه مجريه ايران خواهيد بود و دخالت در امور قضايی و زندانها مربوط به قوه قضائيه است و با توجه به اصل تفکيک قوا شما نمی توانيد در آزادی زندانيان سياسی نقشی داشته باشيد.
اما از خود شما می پرسم. نه فقط به عنوان يک رئيس جمهور، بلکه به عنوان يک حقوقدان؛ با توجه به اصل تفکيک که يک اصل قانونی و تخصصی در مورد” وظيفه” و ” مسووليت” قانونی افراد است، آيا جای پدر من عبدالفتاح سلطانی، وکيلی که قدمی خلاف قانون بر نداشت و جز دفاع از موکلانش، اتهامی به او وارد نشد، در زندان است؟ آيا بودن زندانيان سياسی با تخصص های متفاوت که جای جای کشورمان به تخصص و تجربه آنها نيازمند و تشنه است، قانونی است و با اصول ” وظيفه” و ” مسووليت” افراد، سازگاری دارد؟
بنابراين در کشوری که هيچ کس در جايی که بايد باشد، نيست، چرا به مسووليت بالاترين نهاد اجرايی کشور که می رسيم همه ياد تفکيک شدن مسووليتها می افتند و می گويند اين مسائل به شما مربوط نمی شود؟!
در کشوری که دانايان و دلسوزانش به جای بودن در جايگاهی که شايسته آنهاست، در سلولهای خاکستری اوين و رجايی شهر و زندانهای سراسر کشور دقايق گرانقدرشان به هدر می رود، به چه کسی بايد دادرسی کرد که گوش شنوا داشته باشد؟ چه کسی مسوول اين خسارت ملی است؟
جناب آقای روحانی،
بدون شک شما هم که در تمام دوران رقابتهای انتخاباتی تان و نيز در شاديهای مردمیِ پس از انتخابات بارها و بارها شعارهای ثابت حاميانتان را در مورد توقع عمومی آنها در رفع حصر از آقايان موسوی و کروبی وخانم رهنورد وآزادی زندانيان سياسی و انديشه شنيده ايد، از خودتان نپرسيده ايد “که اين چه توقعی است که از من دارند.”
زيرا شما علاوه بر حقوقدان بودن، يک سياستمداريد و می دانيد که تنها چيزی که می تواند همه چيز را به همه چيز ربط دهد همين سياست است. بنابراين با وجود اصل تفکيک قوا و با وجود تفکيک مسووليتها، در کشور ما ايران، اگر افراد بخواهند و اراده کنند، همه چيز به آنها ربط پيدا می کند و اگر نخواهند و اراده نکنند، همه چيز می تواند به بهانه بی ربط بودن، به محاق فراموشی سياسی فرو رود.

با اين مقدمه برآنم که دادخواهی پدرم را از اين طريق نزد شما مطرح کنم. چرا که بيان کردن خشونت سياسی و ستم هم خودش وظيفه ای است بر عهده ما برای اعتراض به آن و خاموش ننشستن و خواستن اينکه به اين همه خشونت سياسی پايان دهيد!
پدر من عبدالفتاح سلطانی يکی از زندانيان سياسی محبوس دربند ٣٥٠ زندان اوين است که به دليل اعتقاد به کرامت ذاتی انسانها و دفاع از حقوق شهروندی مردم ايران، به ناحق و در شعبه ٢٦ دادگاه انقلاب تهران ابتدا به ١٨ سال حبس و ٢٠ سال محروميت از وکالت محکوم شد. حکمی که در دادگاه تجديد نظر به ١٣ سال حبس تقليل يافت.
آقای رئيس جمهور،
از آنجايی که شما خود تحصيل کرده حقوق هستيد و با مفاهيم حقوقی همچون حق دفاع ، عدالت، انصاف و بی طرفی دادگاهها، وکالت وشرافت وکالت، آشنايی داريد، می خواهم از سير پرونده پدرم برايتان بگويم تا خود قضاوت کنيد در اين دستگاه قضاء چه بر سر متهمان سياسی و وکلای شريف آنان آمده است .

پدرم در ١٩ شهريور ١٣٩٠ در حال خروج از دادگاه انقلاب توسط مأموران وزارت اطلاعات دستگير شده وبه دفتر کارش وسپس منزل برده می شود. لازم به ذکر است که صبح همان روز مأموران وزارت اطلاعات به نحو غير قانونی وغير شرعی بدون اذن واطلاع پدرم وساير همکاران او وارد دفتر کارش شده وآنجا را بدون حضور هيچ يک از متصرفان وحتی پدرم مورد بازرسی قرار می دهند.
بعد از بازداشت پدرم دوباره با او به دفتر مراجعه کرده و بعد از آنجا به منزل می روند. بسياری از اشياء توقيف شده توسط مأموران هيچ ارتباطی به پدرم وموضوعات اتهامی او نداشته اند و تا کنون نيز هيچ يک از نهادهای قضايی وامنيتی اقدامی در خصوص استرداد آنان به عمل نياورده است.
پدرم مدتها بدون هيچ گونه ارتباطی با وکلای خود در سلولهای بند امنيتی ٢٠٩ نگهداری شد. محاکمه او بدون رعايت کمترين مقررات شکلی قانون و با قرار علنی بودن اما به نحو غيرعلنی در شعبه ٢٦ دادگاه انقلاب تهران برگزار شد.
به گفته وکلای پدرم، در پرونده او ايرادهای اساسی قانونی از جهت شکلی وجود داشت که لزوما می بايست قاضی قبل از ورود در ماهيت اتهامها، نسبت به اين ايرادها رسيدگی و اظهار نظر کرده و سپس وارد ماهيت پرونده شود.
متأسفانه از آنجايی که رياست دادگاه تحت نفوذ شديد مأموران امنيتی قرار داشت به هيچ يک از ايرادها پاسخ نداده وامکان دفاع ماهوی را از پدرم سلب کرد.
پدرم که خود وکيل دادگستری و آشنا به مقررات شکلی و ماهوی رسيدگی در دادگاههای کيفری است دفاع ماهوی خود را منوط به توجه قاضی به ايرادهای شکلی مذکور در پرونده کرد. اما قاضی به خواسته اين وکيل دادگستری که در مقام اتهام قرار داشت توجهی نکرده و بدون اخذ آخرين دفاع از پدرم – يعنی متهم – ختم رسيدگی را اعلام و مبادرت به صدور رأی کرد.
جالب است بدانيد که حکم حبس صادر شده يعنی ١٨ سال حبس پدرم، دقيقا به همان ميزانی است که مأموران وزارت اطلاعات وعده آن را در بدو بازداشت پدرم به او داده بودند!
بنابراين همانطور که می بينيد اصل تفکيک قوا، دستکم در پرونده پدرم عبدالفتاح سلطانی، محلی از اعراب نداشته است. وگرنه مامور وزارت اطلاعات يا ماموران بازداشت، که تحت امر قوه اجرايی کشور است چرا بايد به متهم وعده تهديدآميز طول مدت حبس بدهد؟ و بعد اين تهديد عملا و دقيقا توسط قاضی اجرايی شود؟ آيا اين دخالت در امور قضايی کشور نيست؟

پدرم و وکلای او به حکم صادر شده اعتراض کردند تا شايد با ارجاع پرونده به شعبه ای بی طرف، از دادگاههای تجديدنظر فرصت دفاع به متهم داده شود. تأسف برانگيزتر اينکه پرونده به شعبه ای از دادگاه تجديد نظر ارجاع شد که عملا عدم بی طرفی و استقلالش برای همگان ثابت است. شعبه ٥٤ دادگاه تجديد نظر بدون هر گونه اطلاع، احضار و اخذ دفاع از متهم يا وکلای او پرونده را مورد رسيدگی قرار داده وحکم حبس پدرم را به ١٣ سال با ٢٠ سال محروميت از وکالت تقليل داد.
اينک پدرم عبدافتاح سلطانی وکيل دادگستری و مدافع حقوق بشر مدت نزديک به ٢ سال است که درزندان اوين به سر می برد.
آقای رئيس جمهور،
من با اشاره بر يکی از وظايف مهم شما که پاسداری از قانون اساسی و نظارت بر حسن اجرای آن است، از شما می خواهم که به حصر و حبس های غير قانونی زندانيان سياسی پايان بدهيد.

من به عنوان يکی از اعضای خانواده بزرگ زندانيان سياسی درايران که طعم تلخ زندانی شدن مادرم را نيز چشيده ام، به قدری به بيگناهی پدرم و حقانيت او و ساير زندانيان سياسی اعتقاد دارم که به قطع و يقين ادعا می کنم که اگر مجددا پدرم و ساير زندانيان سياسی در يک دادگاه عادلانه و قانونی و علنی با حضور هیأت منصفه، که نمايندگان خبرگزاريها و روزنامه نگاران داخلی و خارجی و سازمانها ونهادهای حقوق بشری حق حضور و تهيه گزارش از آن را داشته باشند، اگر در دادگاهی چنين، به پدرم فرصت دفاع داده شود، يقين دارم که همه حاضران و ناظران و همه مردم به حقانيت دفاع او و بی گناهی زندانيان انديشه و باور و ستمی که در مرز و بوم ما به زندانيان سياسی و خانواده هايشان رفته است، باور خواهند داشت و به بی عدالتی قضات و دادگاههای انقلاب صادر کننده احکام محکوميت آنان پی خواهند برد.
اگر حرفهای مرا باور نداريد، شما را دعوت می کنم به برگزاری چنين دادگاهی حتا به صورت صوری!

آقای رئيس جمهور،
ما در انتظار وفای شما به عهدتان با ملت ، رفع حصر وآزادی زندانيان سياسی وبرگزاری دادگاههايی عادلانه وقانونمند عاری از هرگونه بغض وکينه نسبت به مدافعان حقوق بشر، منتقدان، معترضان ومخالفان قدرت حاکم و در يک کلام نسبت به متهمان سياسی هستيم.

مائده سلطانی – دختر وکيل زندانی؛ عبدالفتاح سلطانی

سال در فراغ بامداد، آرميدن در خواب اقاقی ها، گزيده‌ای از مصاحبه حميد جعفری با آيدا سرکيسيان

سال در فراغ بامداد، آرميدن در خواب اقاقی ها، گزيده‌ای از مصاحبه حميد جعفری با آيدا سرکيسيان

روزنامه بهار ـ شاملو تحصيلات آکادميک نداشت. در آخرين کارنامه‌اش دو تجديدی از ديکته و شيمی در کلاس هشتم دارد. او بعد از آزادی از زندان مدرسه نمی‌رود، با وجود اين در رضاييه سر کلاس می‌نشيند ولی دوام نمی‌آورد، به تهران می‌آيد و تلاش برای انتشار مجله. هم سرسخت و معترض بود، هم مهربان و انسان. «شاملو» آنچنان بود که اينچنين برمی‌آمد که شاعر‌زاده شده باشد و جز اين نبايد می‌بود. آنچه در ادامه می‌آيد گزيده‌ای است از يکی از مصاحبه‌های نگارنده با «آيدا سرکيسيان» درباره آخرين روزهای زندگی شاعر، شعر و عشق.
*برای آيدا کدام يک از شعرهای شاملو نشان از عمق رابطه شما داشته است...
- «سرود ششم». شايد برای شما عجيب باشد که چرا سرود ششم! خودم هم نمی‌دانم چرا اين شعر را انتخاب می‌کنم. شايد برای اين‌که همه‌چيز در اين شعر جمع است. نه آغاز و نه پايان.
*با اين حال عاشقانه‌ترين در ميان اشعار شاملو را اين سروده می‌دانيد؟
- عاشقانه‌ترين! نمی‌دانم. بعد از «چهار سرود برای آيدا» و «سرود پنجم» که سال‌های سال پيش سروده شده که حتی ما هنوز ازدواج نکرديم، ناگهان «سرود ششم» سروده می‌شود، در ميان آخرين آثارش‌. اين شعر نتيجه چهل سال زندگی شاملو با من است.

*خلق «آيدا در آيينه» چگونه بود؟
- شبی پيش شاملو در خانه مادرش بود. تابستان بود و در غروبش باران عجيبی هم باريد. فردا که به خانه آن‌ها رفتم، او نبود. نشستم روی تختش که کنار ديوار بود و پشت به ديوار. ناگهان برگشتم ديدم با مداد روی ديوار شعری نوشته شده با اسم «آيدا در آيينه» که تاريخ و امضا هم دارد. متحير شده بودم و حال عجيبی داشتم. ناگهان وارد شد ديد که در حال خواندن شعر هستم. نگاهش کردم با تعجب که اين چيه؟ گفت بخوان. بخوان. هميشه شعر که می‌نوشت من بايد با صدای بلند می‌خواندم. خيلی عادی گفت ديشب بيدار شدم خواستم بنويسم، ديدم کاغذ نيست روی ديوار نوشتم. آن شعر بدون هيچ تغييری در کتاب چاپ شد. هيچ‌وقت نتوانستم اين وجهه او را کشف کنم.

*يک سال آخر زندگی شاملو چگونه سپری شد؟
- وضع جسمی و در نتيجه روحی او خوب نبود. بار‌ها در مسير بيمارستان ايرانمهر بوديم. يک‌بار در اين يک سال حال او رو به وخامت گذاشت. يکی‌ دو روز به کما رفت اما برگشت. تا لحظه آخر پشت کامپيو‌تر می‌نشست و کارمی‌کرد، ولی از ۱۸ تير ۷۸ و آنچه در کوی دانشگاه اتفاق‌افتاد، شاملو ديگر سر بلند نکرد، تا لحظه آخر.

*آخرين ديالوگ‌ها بين شما چه بود؟
- اجازه دهيد نگويم. سه روز آخر درد وحشتناکی داشت، از زخم بستر. فکر می‌کنم راحت شد. تنها تسلی‌ای که به خودم می‌دهم فکر می‌کنم که ديگر درد نمی‌کشد. از دردکشيدن خسته شده بود. او که عاشق زندگی بود. زيبايی را دوست داشت. اين عاشق...

*ترس از مرگ هم نداشت؟
- منتظرش بود. دائما می‌گفت عزراييل انگار نشانی خانه ما را گم کرده. گفتم تو هنوز ۷۴ ساله هم نشدی. جای کسی را هم تنگ نکردی. گفت آيدا من بروم که شما‌ها راحت شويد. اين حرفش ويرانم کرد.

*و دوم مردادماه؟
- در همين خانه بوديم. گاو گم غروب بود که شاملو در آغوش من... (سکوت...)

*در امامزاده طاهر کرج چه گذشت؟
- همان يکشنبه شب آقای «دولت آبادی»، «دکتر گلبن»، دکتر «پارسا»، آقای «کابلی» ساعت دو نيمه‌شب آمدند اينجا. «دولت‌آبادی» خبر درگذشت شاملو را برای رسانه‌ها تنظيم کرد. صحبت اين بود که کجا دفن شود. نظر من هم جايی بود که نزديک باشيم. اول قبر ديگری برای او مهيا کرده بودند. اما اقاقيای زيبايی را در آرامگاه ديدم و خواستم او را کنار درخت به خاک سپارند. خودش هم گفته بود «می‌خواهم خواب اقاقيا‌ها را بميرم...» آنجا را آماده کردند. دو سه روز اين مقدمات طول کشيد. روز تشييع جنازه جمعيت زيادی جلو بيمارستان جمع شدند، همه با يک شاخه گل سرخ آمده بودند که من هم نوشتم ‌هزاران گل سرخ تو را بدرقه کردند. آمبولانس آمد. شيشه گوشه چپ پشت آمبولانس شکسته بود، در حال حرکتِ آرام با مردم، با شاملو حرف زدم... گفتم با دل مردم چه کردی؟

پس «آه‌ ای اسفنديار مغموم تو را آن به که چشم پوشيده باشی»...

کوهنوردان - طرحی از مانا نیستانی

تمام ابعاد شطرنج سوريه را دريابيم

تمام ابعاد شطرنج سوريه را دريابيم
کاوه احمدی علی آبادی


نخستين نكته در صفحه شطرنج سوريه آن است كه براي جامعه جهاني، رسانه هاي جمعي و حتي برخي از بازيگران پيراموني آن، "ابهام" وجود دارد، اما نه براي بازيگردان هاي اصلي آن. اين ابهام از آنجا ناشي مي شود كه بازيگران پيراموني، توسط بازيگران اصلي به بازي كشيده شده اند و منفعل اند، جامعه جهاني ديدگاه اش را از اخبار كاملاً متضاد رسانه هاي خبري گوناگون مي گيرند كه اگر بخشي از پروپاگانداي دولتي نباشند، اطلاعات شان از طريق شرايط ميداني متناقض سوريه مي رسد؛ در سوريه شرايط نه تنها از منطقه اي به منطقه ديگر فرق مي كند، بلكه از گروهي به گروهي ديگر مي چرخد و از رسيدن محموله اي به محموله ديگر فرجي است. مهمتر آن كه، به فراخور اهدافي كه بازيگران اصلي ميدان بازي دنبال مي كنند و سياسيون درگير را در همسويي با اين اهداف مي بينند يا نه، شرايط را مي چرخانند؛ مثلاً موج اول حملات به 40 نقطه در سوريه كه با انفجارهاي مهيب در دمشق و اطراف آن همراه بود، اسد و حاميان اش را سر عقل آورد تا به مذاكره تن دهند. به محض اين كه ائتلاف سوريه مخالفت اش را با مذاكره اعلام كرد، كمك هاي تسليحاتي را كه آماده ارسال به رزمندگان سوري بود، قطع كردند و وزنه در در برخي از ميادين نبرد به نفع ارتش اسد و حزب الله لبنان كمي چرخيد و ادامه خواهد يافت تا آنان نيز به مذاكره تن دهند. برخلاف آنچه بسياري ادعا مي كنند، نه تنها شرايط كه نحوه چرخش بازي طي زمان تا حد بسيار زيادي در كنترل بازيگردان هاي اصلي است.
استراتژيست هاي آمريكا با تداوم جنگ سوريه، هم حزب الله را كاملاً در جهان عرب بازاندند و هيچ گاه حزب الله در سطح نظامي و سياسي تا بدين حد تضعيف نشده بود و هم هزينه هاي سنگين مالي و جاني به حكومت ايران و سپاه تحميل كردند كه با سخت تر شدن تحريم ها مي خواهند حكومت ايران را وارد همان بحراني سازند كه مدتي است براي آن طرح ريزي حساب شده اي كرده اند و اگر حكومتي هاي ايران، فكري به حال شان نكنند، ايران سوريه اي ديگر خواهد شد. حزب الله علاوه بر تلفات جاني و از كف دادن افكار عمومي در دنياي عرب، تلفات سنگيني را در زمينه قطع دست اش از حمايتگران مالي اش در جهان عرب و حتي دستگيري شبكه هاي مرتبط با آن در كشورهاي حاشيه خليج فارس متحمل شده است و دولت ائتلافي اش در لبنان هم سقوط كرده است. علاوه بر آن، بحران سوريه به بحراني براي دولت مالكي نيز بدل شده و هم شبه نظاميان عراقي را به كام جنگ سوريه سوزانده و هم دولت شيعي مالكي كه قبلاً حاكميت عملي اش را بر بخش هاي سني نشين عراق از دست داده، امروز با موجي از اعتراضات مردمي در استان هاي شيعه نشين نيز مواجه شده كه نسبت به عدم برخورداري از خدمات اوليه زندگي مثل آب و برق و غيره معترض اند و اخبار هر روزه اي كه از دزدي و ناپديد شدن پول هاي ميلياردي از دولت مالكي مي رسد، تا حد زيادي نشان مي دهد كه بخشي از اين پول ها خرج سر پا نگه داشتن بيشتر رژيم ورشكسته اسد –ولو براي چند روز بيشتر، شده است. در كنار آن، ايران كه تا حد زيادي براي دور زدن تحريم ها از دولت مالكي كمك مي گيرد، با اين وضعيت، عملاً بحران خود را به دولت دست نشانده اش در عراق نيز منتقل ساخته است. حكومت ايران حالت غرق شده اي را دارد كه به هر جا دست مي برد تا نجات يابد، مانع غرق خود كه نمي شود هيچ، موجب مي شود، آنان نيز با او در بحران فرو روند.
علاوه بر همه اين ها، آمريكا در طول تمام سال هاي پس از يازدهم سپتامبر، هرگز اين همه تروريست را نكشته است، آن هم بدون اين كه حتي يك سرباز آمريكايي در سوريه كشته شود و اين در حالي است كه آنان متقابلاً به رژيم اسد مورد حمايت ايران آنقدر ضربه زده اند كه تلفات نيروهاي اسد آنقدر بالا رفته كه پس از تسليحات و پول اينك حتي نفر براي جنگ كم آورده كه به حزب الله لبنان، شبه نظاميان عراقي و پاسداران ايران متوسل شده تا آن كاستي هايش را جبران كند. حتي آنچه نگراني كشورهاي غربي از رفتن اسلام گرايان از كشورشان به سوريه خوانده مي شود، تقريباً برعكس است و تا قبل از جنگ سوريه، اين اسلام گرايان در جوامع غربي حضور داشتند، اما براي دولت هاي مطبوع شناخته شده نبودند و حكم دشمن بالقوه و ناشناخته اي را داشتند كه هر آن ممكن بود دست به اقدامي تروريستي يا افراطي بزنند، اما با رفتن شان به سوريه، اگر در آنجا كشته نشوند، پس از بازگشت به كشور مرجع، از حالا ديگر توسط پليس و نيروهاي امنيتي اين كشورها شناخته شده اند و زير نظر گرفته مي شوند تا به محض اين كه بخواهند دست به اقدامي تروريستي بزنند، دستگير خواهند شد. كدام قمار را مي شناسيد كه اين همه دستاورد يك جا، آن هم فقط براي يك بازي داشته باشد؟
در سطح ميداني، رزمندگان سوري و كرد، بيشتر بخش هاي شمالي و شرقي سوريه و همين طور بخش بزرگي از جنوب و بخش هاي پراكنده اي در دمشق، حمص، حماه و لاذقيه را در تصرف دارند و جنگ به شكلي نامنظم در تمامي آن مناطق در جريان است؛ بيشتر روستاها و شهرهاي كوچك در كنترل رزمندگان سوري است و بخش هايي هم از شهرهاي بزرگ بيشتر در كنترل ارتش اسد و حاميان اش است. در گذشته قطر از حاميان اصلي گروه هاي تندروي مذهبي و تكفيري بود، اما حالا قطر كمك بدان ها را قطع كرده است و تركيه به گروه هاي مذهبي ميانه رو كمك مي كند و عربستان نيز به سوي كمك به ارتش آزاد سوريه تغيير رويه داده است و اين موجب شده تا ارتش آزاد و نيروهاي ميانه رو تقويت و اسلام گرايان تندرو تضعيف شوند. آمريكا و غرب نيز از جنوب و مرزهاي اردن به تعليم و تسليح گروه هاي مبارز غيرمذهبي در درعا مشغول اند و پيشروي در آن منطقه بسيار سريع و حتي يك طرفه جلو مي رود. اما چرا اكنون تصور مي رود كه گروه هاي تندروهاي اسلامي بيشتر نام شان در سوريه شنيده مي شود؟ چون اكثراً آنان هستند كه به سوي جنگ با اسد و حاميان اش هل داده شده اند و ارتش آزاد ايستاده هم تجديد قوا مي كند و هم بر اساس يك استراتژي حساب شده مي خواهد اين دو نيروي جاني به هم بزنند و خود و مردم، كمترين تلفات را تا جاي ممكن بدهند. جابجايي هاي اخير نيز در برخي از جبهه ها همچون قصير و حمص نيز استراتژيك نيست. قصير 60 درصد از تسليحات رزمندگان را تأمين مي كرد، موقعي كه مقامات تركيه هنوز با اسد در حال رايزني بودند تا به طريق سياسي كنار بكشد و آمريكا و غرب در اردن پايگاه هاي آموزشي براي رزمندگان سوري نزده بودند و حالا از تمام طول خطوط مرزي وسيع شمال و جنوب و حتي كردستان و بخش هاي ديگري از لبنان همچنان سلاح و انواعي از كمك هاي متنوع به رزمندگان سوري مي رسد. تصرف قصير اتفاقاً موجب شد كه حزب الله لبنان و پاسداران ايران بفهمند كه "اين تو بميري از آن تو بميري ها" نيست. آنان در ازاي بدست آوردن چند خرابه، بالاترين رده هاي فرماندهي شان را از دست دادند و تلفات آن براي حزب الله جبران ناپذير بود و به همين سبب براي اربابان شان در ايران پيام فرستاندند كه ديگر به تنهايي نمي توانند ادامه دهند و باز به همين سبب عملياتي را كه در حلب شروع كردند، در همان ابتدا شكست خورد و ابتكار عمل در دست رزمندگان سوري افتاد. اين در حالي است كه جنگ و گريز و كمين هم در قصير و هم حمص هنوز ادامه دارد. زماني مشخص مي شود كه پيروز اين دو جبهه چه كسي بوده كه تحليلگران دريابند كه عامل زمان بوده كه برنده را تعيين كرده نه زمين؛ زماني براي تلفات مالي و جاني بيشتر اسد، حزب الله و پاسداران ايران. تدبير ديگر تغيير صحنه اصلي نبرد از شهرها به پايگاها و پادگان هاي نظامي و هوايي است كه از تلفات انساني و مردم غيرنظامي مي كاهد. شايد بتوان گفت كم كاري برجسته اي كه اوباما كرده، عدم تخريب توان هوايي اسد بوده كه بر تلفات انساني چه رزمندگان و چه غيرنظاميان مي افزايد.
از آن سوي، روسيه نيز به عنوان بازيگر بزرگ آن طرف ماجرا ضرر نكرده است. روسيه مقدار زيادي سلاح به رژيم اسد فروخته است كه هزينه اش را چون حقوق ارتش اسد و مزدوران عراقي، رژيم ايران پرداخته است. اسرائيل با ارسال آن سلاح ها مخالفت ورزيده است، ولي مخالفت آن مانع از فروش سلاح ها نشده است؛ چون روسيه متقابلاً آدرس شان را به اسرائيل داده و اسرائيل هم آن ها را دقيق منهدم ساخته است! بنابراين، هم روسيه برنده شده كه سلاح ها را فروخته و طي ساخت و پاخت با اسرائيل، هم اسرائيل برده كه آن ها را منهدم كرده است و سلاح هاي پيشرفته دود شده و رفته اند هوا، بدون آن كه به كسي آسيبي برسانند و هزينه اش را هم ملاها و پاسداران نادان ايران داده اند. كار از اين تميزتر مي توانست صورت گيرد؟
از آن سوي ديگر، كردهاي سوريه به حقوق معوقه شان رسيده اند. آنان تا پيش از بهار عربي حتي داراي شناسنامه نبودند و از ابتدايي ترين حقوق انساني محروم بودند، چه رسد حقوق شهروندي، اما نخست اسد براي به جان هم انداختن كردها با ارتش آزاد سوريه، كنترل بسياري از مناطق را به كردها سپرد و كردها نيز پس از مدتي به ارتش آزاد سوريه پيوستند و به همراه آنان با رژيم اسد مي جنگند؛ يعني يك بازي دو سر باخت براي اسد. حالا كردها با اعلام خودمختاري مي خواهند تا چند ماه ديگر قانون اساسي جديدي نوشته و انتخاباتي دموكراتيك برگذار كنند؛ اين همه دستاورد براي كردهاي سوريه، با كمترين تلفات صورت گرفت و آنان عمدتاً از اين درگيري ها به دور ماندند. مهمترين دستاوردشان، درخشان تر از پرچم هاي زرد برافراشته، همين كسب يكباره تمامي حقوق مورد مطالبه كردهاست.
 با اين همه، متأسفانه تلفات انساني و مردمي در سوريه آنقدر فاجعه بار است كه نمي توان ناديده شان گرفت. متأسفانه بله، اما اين چيزي نبود كه گزينش جامعه جهاني، مردم و معترضان سوري و حتي بازيگردان هاي كنوني اش باشد و با آغاز بهار عربي، خيلي از معترضان در شهرهاي كوچك شروع به تظاهرات كردند كه بيشترشان نيز نوجوان و حتي كودك بودند و اين رژيم بعث و نيروهاي امنيتي اسد بودند كه با شكنجه، تجاوز و گلوله به آنان پاسخ دادند و تظاهراتي مدني را به جنگي خياباني كشاندند و سپس بازيگران منطقه اي و جهاني وارد معركه شدند. بايد تا جاي ممكن هم بر همه نوع كمك هاي انسان دوستانه براي مردم و آوارگان سوريه افزود و هم نبردها را چون گذشته از شهرها دور كرد و به پايگاه ها و پادگان هاي نظامي و فرودگاه ها كشاند تا تلفات انساني به حداقل برسد و تسليحات و تجهيزات بيشتري به غنيمت گرفته شود. انهدام نيروي هوايي اسد نيز اگر صورت نگيرد، يعني متأسفانه بايد منتظر كشته ها و گريه هاي بيشتري بود.
   

«دکتر» حسن روحانی یا «دکتر» حسن فریدون، فردی است که قرار است در مردادماه تنفیذ شود و حداقل به مدت ۴ سال ریاست قوه مجریه را بر عهده داشته باشد.

«دکتر» حسن روحانی یا «دکتر» حسن فریدون، فردی است که قرار است در مردادماه تنفیذ شود و حداقل به مدت ۴ سال ریاست قوه مجریه را بر عهده داشته باشد.
با وجود تاکید دانشگاه «کالدونین گلاسکو» بر پیروزی دانشجو سابقش در رقابت‌های انتخاباتی سال ۹۲، حرف و حدیث بسیاری باقی است، از جمله این‌که چگونه ممکن است کسی ۵ دوره نماینده مجلس شورای اسلامی از اول انقلاب تا سال ۱۳۷۹ باشد، دو دوره آخرش، نایب رئیس مجلس و از سال ۱۳۶۸ هم دبیر «شورای عالی امنیت ملی» بوده باشد و هم‌زمان در دانشگاهی درس بخواند که در سال ۱۹۹۳ تاسیس شده و قاعدتا بخش حقوق آن نیز نسبتا تازه تاسیس است.
رجوع به سایت مجلس شورای اسلامی این سوال را برمی‌انگیزد که اگر آقای حسن روحانی، که قاعدتا همان «حسن فریدون» معرفی شده از سوی دانشگاه کالدونین است، در سال ۱۹۹۹ دکترا گرفته، چگونه در سال ۱۳۵۹ و بر اساس مدارک موجود در مجلس شورای اسلامی، خود را «دکتر حسن روحانی» معرفی کرده است؟
بر اساس در سایت  رسمی مجلس شورای اسلامی، حسن روحانی از ۵ دوره نمایندگی، در دوره سوم، خود را «فوق لیسانس حقوق» معرفی کرده و دو دوره قبل و دو دوره بعد، دارای دکترای حقوق بوده است.

قاعدتا در سیستم‌های علمی و دانشگاهی، بر خلاف ارتش، کسی را به خاطر خطاکاری، خلع درجه نمی‌کنند. حداکثر ممکن است از مقام استادی یا دانش‌یاری خلعش کنند، اما کم‌تر شنیده شده است که کسی عنوان دکترای خود را ناگهان از دست بدهد، یک دوره فوق لیسانس بشود و دوباره مدرک دکترا بگیرد.
آقای «دکتر» روحانی به عنوان یک حقوق‌دان و نه «سرهنگ» به خوبی می‌داند که دقت در ثبت عناوین چه اهمیتی دارد.
این سوال پیش می‌آید که اگر حسن روحانی، خود را پیش از گرفتن مدرک فرضی دکترا از دانشگاه کالدونین، «دکتر» خوانده باشد، مرتکب جعل عنوان شده است یا نه؟
لطفا به لینک‌های زیر رجوع کنید و موقعیت آقای روحانی در مجالس نخست تا پنجم را ببینید:
مجلس اول: آغاز، ۱۳۵۹


مجلس دوم: آغاز، ۱۳۶۳
 
مجلس سوم: آغاز،۱۳۶۷
 
مجلس چهارم: آغاز، ۱۳۷۱
 
مجلس پنجم: آغاز، ۱۳۷۵

این‌که رقبای انتخاباتی حسن روحانی از او در این باره سوال نکرده‌اند، محل تامل است. احتمالا او نیز به عنوان فردی امنیتی، اطلاعاتی از آنها داشته که می‌دانسته‌اند اگر مدرکش را زیر سوال می‌بردند، او نیز برگی برنده رو می‌کرده است.
در فیلم تبلیغاتی ایشان نیز، به ادامه تحصیل این دانش آموخته حقوق در گلاسکو اشاره شده است، آن هم قبل از انقلاب اسلامی. مدارک ساواک نیز این فعال را «دکتر روحانی» معرفی می‌کند و سازنده، هیچ توضیح نداده که چگونه ممکن است فردی که مدارک ارائه شده در بیوگرافی در حال تکامل‌اش، در سال ۱۹۹۹ مدرک دکترا گرفته، چگونه قبل از انقلاب دارای مدرک دکترا بوده است؟
قاعدتا در باره دو نفر آدم مختلف حرف نمی‌زنیم. یک حسن روحانی است که با عنوان «حسن فریدون» و با چنین گذرنامه‌ای بارها به اروپا* سفر کرده است.
 اگر مدارک رسمی موجود در مجلس شورای اسلامی با مدارکی که حامیان «دکتر روحانی» ارائه کرده‌اند هم‌خوان نباشد، حداقل یک نفر اینجا دروغ گفته است.
حقوق‌دانی که «سرهنگ» نیست، اما مسوول پدافند هوایی و از مسوولان عمده جنگ در سال‌های ۶۰ بوده و بنا به گفته رهبران جنبش دانشجویی، نقشی کلیدی در سرکوب دانشجویان در ۲۳ تیر ۱۳۷۸ داشته است، از نعمت سکوت بسیاری از رسانه‌ها در باره گذشته، خانواده، و مدرک تحصیلی‌اش برخوردار بوده در آینده بر اساس سوابقش ارزیابی خواهد شد، حداقل از سوی کسانی که تحت تاثیر اطلاعات احتمالا جعلی ارائه شده از سوی او قرار نخواهند گرفت.
قاعدتا این حقوق‌دان می‌داند که به عنوان کاندیدای مجلس، چند دوره به شهروندان «دروغ» گفته است. باید دید که قانون مجازات اسلامی** در مورد جعل عنوان چه گفته است.
البته معلوم نیست آقای حسن روحانی به مراجع انتخاباتی ۵ دوره مجلس چه مدارکی ارائه کرده تا کارشناسی ارشد و یا دکترای خود را اثبات کند، اما به هر ترتیب، اگر تا سال ۱۳۷۸ مدرک دکترا نداشته، چه کسی اینجا مرتکب خطا و جرم شده است؟
مساله دیگر اینکه اگر آقای حسن روحانی در پوسترهای تبلیغاتی خود، بدون داشتن مدرک دکترا، خود را «دکتر» خوانده باشد، آیا مرتکب نشر اکاذیب شده است؟ فرضا این نوع نشر کذب موجب «تشویش» اذهان عمومی نشده باشد، اما اگر مایه فریب و انحراف افکار عمومی باشد، چه حکمی دارد؟
این سوالی است که باید از حقوق‌دان‌ها پرسید. حقوق‌دان‌هایی که «سرهنگ» نیستند ...
--------------------
*سال پیش یک منبع به خودنویس خبرداد که «دکتر روحانی» با گذرنامه «حسن فریدون» به وین رفته است. وین مرکز مهمی است، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی آنجاست. سيروس ناصری، یکی از اعضای تیم مذاکره کننده هسته‌ای سابق «دکتر» روحانی که درگیر معاملات نفتی است در وین زندگی می‌کند. شرکت «آتیه بهار» که ارتباط نزدیکی با بسیاری از پروژه‌های بزرگ در ایران داشته و مشتریان خارجی را به ایران مرتبط می‌کرده نیز در وین است. در آینده می‌توان همه این مجموعه‌ها و فعالیت‌های‌شان را زیر نظر گرفت.
** «مطابق ماده ۵۲۷ قانون مجازات اسلامي، هر كس مدارك اشتغال به تحصيل يا فارغ‌التحصيلي يا تاييد به تحصيل يا ريزنمرات تحصيلي دانشگاه‌ها و موسسات آموزش عالي و تحقيقاتي داخل يا خارج از كشور يا ارزش‌نامه‌هاي تحصيلات خارجي را جعل كند يا با علم به جعلي بودن آن را مورد استفاده قرار دهد، علاوه بر جبران خسارت به ۱ تا ۳ سال زندان محكوم خواهد شد و در صورتي‌كه مرتكب يكي از كاركنان وزارت‌خانه‌ها يا سازمان‌ها و موسسات وابسته به دولت يا شهرداري‌ها يا نهادهاي انقلاب اسلامي باشد، يا به نحوي از انحا در امر جعل يا استفاده از مدارك و اوراق جعلي شركت داشته باشد به حداكثر مجازات محكوم مي‌شود.»