۱۳۹۰ بهمن ۱۹, چهارشنبه
وضعیت نامساعد جسمی هانیه صانع فرشی، زندانی سیاسی
وضعیت نامساعد جسمی هانیه صانع فرشی، زندانی سیاسی
فوریه 8, 2012 — سایت خبری جنبش خردادکمیته گزارشگران حقوق بشر :هانیه صانع فرشی، زندانی سیاسی که در بند نسوان زندان اوین در حال گذراندن دوران محکومیت خود است، در شرایط نامساعد جسمی به سر می برد.بر اساس این گزارش وی دچار مشکل کلیوی بوده و در ادرارش رگه های خون دیده می شود. هانیه صانع فرشی در تاریخ ٢٧ فروردین در شعبه ٢٨ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به ریاست قاضی مقیسه به اتهام “توهین به مقدسات”، “تبلیغ علیه نظام”، “اقدام علیه امنیت” به 7 سال حبس تعزیری محکوم شده است.این زندانی سیاسی پیشتر به علت بیماری کلیوی برای درمان به بیمارستان منتقل شده بود اما پس از انتقال مجدد به زندان بهبودی حاصل نشده و وضعیت جسمانی وی همچنان نگران کننده می باشد.
در عین حال، با توجه به اینکه با درخواست مرخصی استعلاجی این زندانی سیاسی از سوی دادستانی موافقت شده، اما تا امروز مبلغ وثیقه برای مرخصی وی تعیین نشده است.گفته می شود هانیه صانع فرشی در دوران بازداشت تحت فشارهای روحی و جسمی بسیار بوده و مدت طولانی در سلول های انفرادی نگهداری شده است.
این زندانی سیاسی یکی از هشت نفری است که در یک انجمن اینترنتی به بررسی و نقد حجت ها و استدلال های متعارف در اندیشه دینی می پرداختند و از تیرماه تا بهمن ماه 1389 بازداشت شده اند.
کوههای کشورم
کوههای کشورم
تازهترین سروده استاد ادیب برومند
همراه با عکسی بی نظیر از محمد سلطان الکتابی: دورنمای دماوند از فراز کوه کرکس در اصفهان*
از دل و جان دوستدار کشورم / دوستدار کشوری نام آورم
نام او از روزگار باستان / بوده بس فخرآفرین در دفترم
نام این بشکوه مرز جان فزای / بسترد گرد ملال از خاطرم
کوههای سربلندش آکنند / پهلوانی فر غروری در سرم
عاشقم بر کوهسارانش به جان / وآن غروب دلکش زرین فرم
آتش افشاند دماوندم به بر / گر نباشد مهر ایران همبرم**
سر نهم بر دامن البرز کوه / تا سراید قصه از زال زرم
بوسه بفرستم فراوان با درود / بر دنا، فرخنده بام کشورم
می ستایم کرکس و سیوند را / همچو بینالود زیبا منظرم
سر سپارم بر در الوند کوه / آن که یاد از مادها آرد برم
باد بر زنجیرهی زاگرس درود / آن حصار محکم بام و درم
با سمند آذری تازم به شوق / زی سهند آن کوه صولت پرورم
غافلم از قافلانکوهش مَدان / کو کند شاد از شکوهی دیگرم
کوه در کوه ِ تنیده با نهیب / میخروشد گوییا چون تندرم
میخروشد تا کند بیدار خیز / از بداندیشان این بوم و برم
کوه گردونسای مغرور از ثبات / سروری را شُد نمادین رهبرم
والهام بر کوهساران شمال / قصه پردازان ِ توس و نوذرم
باشدش جغرافیایی پُرشکوه / سرزمین مهر و مهر خاورم
زنده باد ایران و کُهسارش «ادیب»
یاورش پروردگار داورم
«ایدئولوژی آلمانی» ، دستیافتی فلسفی در نقد ایدئولوژی (۳)
«ایدئولوژی آلمانی» ، دستیافتی فلسفی در نقد ایدئولوژی (۳)
عباس منصوران
«از آنجا که بورژوازی نمی تواند از حکومت چشم بپوشد بلکه باید آن را در اختیار داشته باشد، تا پرولتاریا را که همان قدر چشم ناپوشیدنی است تحت کنترل قرار دهد، قدرت حکومت را علیه پرولتاریا به کار میبرد.» 2
بخش های پیشین 3 این نوشتار با پیش درآمد زیر آغاز شده بود:
بخش های پیشین 3 این نوشتار با پیش درآمد زیر آغاز شده بود:
این نوشته بیش از همه گامی است، در بازنگری اندیشههای کمونیستی انگلس. به بیانی دیگر، در راستای فلسفه و در نقد ایدئولوژی. و نیز اشاره به اتهامهای کینه توزانه ای 4 دارد علیه یکی از نظریه پردازان دانش مبارزه طبقاتی، یعنی فردریک انگلس. بخش سوم را در پیوستار همین هدف، رویکرد دارد.
مارکس با گذار از دولت و شکستن پوسته هگلی، هنوز در این برهه به چنین مفهومهایی دست نیافته است. زورق دریافت انگلس، پیامرسان ذهنی مارکس میشود.
نقطه چرخش بروکسل 1845، نگارش ایدئولوژی آلمانی و تسویه حساب با ایدئولوژی به هر خوانش آن است. همانگونه که آن «قمرشناس» پیشین، ازکوکب شناسی، چون قمر از قمر در سپهر آسمانی دور شد و بر پایانهی فلسفه فرود آمد و بر زمین دیالکتیک نشست، مارکس با شکستن پوسته هگلیستی دولت، حق، فلسفه، مالکیت، دیالکتیک تا کمونیسم پرولتری را در مینوردید، در گذار فرارویی دیالکتیکی، از «موسس هس» و چارتیسم، اوئنیسم، گذر از دمکراتیسم خرده بورژوایی به بینش فلسفی پرولتاریا - به کمونیسم انقلابی کرانه میگرفت.
مارکس، رفیق و همراه دیرینه، کارگر انقلابی، «ویلیام وایتلینگ» 5 را در همین فراز به نقد می گیرد. ویلیام کارگر پرشور و آگاه، که بهسان رهبر و همراستای «موسس هس»، و سوسیالیسم حقیقی اشان، خواهان دولت نخبه گان فیلسوف به جای طبقه بود و او که الغای هرنوع حکومت با اعمال قهر، استقرار اداره راهبری اداری محض به جای آن کارشناسان و خردمندان، اتوپیایی مانند آنچه افلاتون در دید داشت. مارکس به نقد این «سوسیالیسم» دست می زند و آن را «آیین پرستش بورکراسی» می نامد.
انگلس به هگلیان چپ پیوسته، فلسفه را در درس های آزاد فیلسوفان بیرون از چارچوب دانشگاه آموخته، در سن ۲۲ سالگی، سال 1842 نخستین اثر انتقادی خویش «شلینگ و اشراق» را می نویسد و دیدگاهای غیردیالکتیکی و ایدآلیستی فردریک شلینگ را نقد کرد.
در خیزش توفانی طبقه کارگر در اروپا در برهه ی انقلابی ۱۸۴۸ تا ۱۸۴۹ در سنگر کارگران و نیروهای انقلابی و زیر فرماندهی آگوست ویلیچ (August Willich) که در آن زمان از ارتش پروس جدا شده و به اتحادیه کمونیستها پیوسته بود، در باریگاد توپخانه به نبرد طبقاتی مسلحانه پرولتاریا می پیوندد. در پی شکست خیزش کارگران و جانباختن رزمندگانی از ارتش سرخ کارگران، انگلس، مخفیانه از آلمان خارج می شود و زیر پی گرد دولت پروس، از راه سوئیس و ایتالیا، از دریا به لندن میرسد. در این برهه، باردیگر برای روزنامه «راین نو» به همراه مارکس به نوشتن می پردازد. برای گذران و ادامه زیست و مبارزه مارکس به کارخانه خانوادگی در منچستر بازمیگردد. همزمان به نوشتن کتاب «جنگ دهقانی در آلمان» که تحلیلی است از مبارزات ضد فئودالی دهقانان در آلمان سال های ۱۵۲۵ زیر تاثیر جنبش رفرمیستی لوتریسم می پردازد.
در سال 5- 1844 و «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» را به یاری «مری»، کارگر کمونیست و همسرش، گنجینهی سرشاری از مفاهیم طبقاتی و انقلابی به سان اندیشههای طبقه کارگر ارائه میدهند.
پیش از ایدئولوژی آلمانی است که تئوری کمونیستی و مفهوم «حکومت» این گونه به بیان می آید. با توجه به دریافت پیشین انگلس در اثر درخشان وضیعت طبقه کارگر در انگلستان، است که در کار مشترک ایدئولوژی آلمانی نمایان می شود.
موازی با این دست یافت است که انگلس در سخنرانیهای خود از جمله در البرفِلد، نظریهی کمونیستی و طبقاتی طبقه و حکومت را اینگونه بیان می کند:
مارکس با گذار از دولت و شکستن پوسته هگلی، هنوز در این برهه به چنین مفهومهایی دست نیافته است. زورق دریافت انگلس، پیامرسان ذهنی مارکس میشود.
نقطه چرخش بروکسل 1845، نگارش ایدئولوژی آلمانی و تسویه حساب با ایدئولوژی به هر خوانش آن است. همانگونه که آن «قمرشناس» پیشین، ازکوکب شناسی، چون قمر از قمر در سپهر آسمانی دور شد و بر پایانهی فلسفه فرود آمد و بر زمین دیالکتیک نشست، مارکس با شکستن پوسته هگلیستی دولت، حق، فلسفه، مالکیت، دیالکتیک تا کمونیسم پرولتری را در مینوردید، در گذار فرارویی دیالکتیکی، از «موسس هس» و چارتیسم، اوئنیسم، گذر از دمکراتیسم خرده بورژوایی به بینش فلسفی پرولتاریا - به کمونیسم انقلابی کرانه میگرفت.
مارکس، رفیق و همراه دیرینه، کارگر انقلابی، «ویلیام وایتلینگ» 5 را در همین فراز به نقد می گیرد. ویلیام کارگر پرشور و آگاه، که بهسان رهبر و همراستای «موسس هس»، و سوسیالیسم حقیقی اشان، خواهان دولت نخبه گان فیلسوف به جای طبقه بود و او که الغای هرنوع حکومت با اعمال قهر، استقرار اداره راهبری اداری محض به جای آن کارشناسان و خردمندان، اتوپیایی مانند آنچه افلاتون در دید داشت. مارکس به نقد این «سوسیالیسم» دست می زند و آن را «آیین پرستش بورکراسی» می نامد.
انگلس به هگلیان چپ پیوسته، فلسفه را در درس های آزاد فیلسوفان بیرون از چارچوب دانشگاه آموخته، در سن ۲۲ سالگی، سال 1842 نخستین اثر انتقادی خویش «شلینگ و اشراق» را می نویسد و دیدگاهای غیردیالکتیکی و ایدآلیستی فردریک شلینگ را نقد کرد.
در خیزش توفانی طبقه کارگر در اروپا در برهه ی انقلابی ۱۸۴۸ تا ۱۸۴۹ در سنگر کارگران و نیروهای انقلابی و زیر فرماندهی آگوست ویلیچ (August Willich) که در آن زمان از ارتش پروس جدا شده و به اتحادیه کمونیستها پیوسته بود، در باریگاد توپخانه به نبرد طبقاتی مسلحانه پرولتاریا می پیوندد. در پی شکست خیزش کارگران و جانباختن رزمندگانی از ارتش سرخ کارگران، انگلس، مخفیانه از آلمان خارج می شود و زیر پی گرد دولت پروس، از راه سوئیس و ایتالیا، از دریا به لندن میرسد. در این برهه، باردیگر برای روزنامه «راین نو» به همراه مارکس به نوشتن می پردازد. برای گذران و ادامه زیست و مبارزه مارکس به کارخانه خانوادگی در منچستر بازمیگردد. همزمان به نوشتن کتاب «جنگ دهقانی در آلمان» که تحلیلی است از مبارزات ضد فئودالی دهقانان در آلمان سال های ۱۵۲۵ زیر تاثیر جنبش رفرمیستی لوتریسم می پردازد.
در سال 5- 1844 و «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» را به یاری «مری»، کارگر کمونیست و همسرش، گنجینهی سرشاری از مفاهیم طبقاتی و انقلابی به سان اندیشههای طبقه کارگر ارائه میدهند.
پیش از ایدئولوژی آلمانی است که تئوری کمونیستی و مفهوم «حکومت» این گونه به بیان می آید. با توجه به دریافت پیشین انگلس در اثر درخشان وضیعت طبقه کارگر در انگلستان، است که در کار مشترک ایدئولوژی آلمانی نمایان می شود.
موازی با این دست یافت است که انگلس در سخنرانیهای خود از جمله در البرفِلد، نظریهی کمونیستی و طبقاتی طبقه و حکومت را اینگونه بیان می کند:
«هراس از انقلاب، به راستی صرفاَ پی آمد ستیز منافع است؛ اگر همه ی منافع با هم همخوانی داشتند دیگر چه اندیشهای در بارهی این هراس برجای میماند!» 6
در این سخنرانی هاست که انگلس از ضرورت انقلاب اجتماعی و نه صرفاَ سیاسی سخن می گوید و آن را پی آمد دیالکتیکی و ضرورت شرایط موجود میشمارد. در این برهه، برای جلوگیری از خونریزی، به هرچه صلح آمیزبودن این انقلاب پافشاری دارد. این نگاه، هنوز رنگی از موسس هس با خود دارد، اما به زودی، بی رنگ و بی رنگ تر میشود. با ورود انگلس به بروکسل و آغاز همکاری در نگارش ایدئولوژی آلمانی، انگلس از همکاری با اوئنیست ها و نیز موسس هس که سرانجام کمونیسم مسیحایی را چاوشگر میشود، می گسلد.
نوامبر سال ۱۸۴۲ سفر نخست انگلس به انگلستان با گرایش موسس هس، با کمونیسم غیر طبقاتی، رادیکالیسم خرده بورژایی و سوسیالیسم غیرکارگری زیر تاثیر پرودن آشنا می شود که «فلسفه فقر» را نیز نوشته است و مارکس به ضرورت، با انگلس همراه، «فقر فلسفه» را مینویسد و نیز به نگارش «مبانی نقد اقتصاد سیاسی» (گروند ریسه-۱۸۵۶) میپردازد. پرودن، پیش از آ|ن (۱۸۴۳) «مالکیت چیست؟» را نوشته است، و انگلس این اثر را کمونیستی یافته بود. بروکسل ۱۸۴۵، با نگارش ایدئولوژی آلمانی گرانیگاه فلسفه پرولتاریای انقلابی است. مارکس هگلیست چپ، با شکستن پوسته هگلیستی دولت، حق، فلسفه، مالکیت، دیالکتیک تا کمونیسم پرولتری را در مینوردد، انگلس نیز، با فرارویی دیالکتیکی، از موسس هس، چارتیسم، اوئنیسم، گذر از خرده بورژوازی دمکرات به بینش فلسفی پرولتاریا رهنورد است. وایتلینگ، کارگر انقلابی، بهسان رهبر برجسته و یگانه در آلمان، ایدئولوگ و در آرمان «سوسیالیسم حقیقی»، خواهان دولت نخبه گان فیلسوف به جای طبقه، «الغای هرنوع حکومت با اعمال قهر» و «توسط اکثریت»، «استقرار اداره راهبری اداری محض» به جای آن، توسط کارشناسان و شناختمندان یا خردمندان پیشتاز است؛ آرمانی مانند آنچه افلاتون در دید دارد. مارکس و انگلس به نقد «سوسیالیسم حقیقی» آلمانی و ایدئولوژی حاکم دست میزنند، مانیفست کمونیسم، فرازی شگفت را به این نگرش ویژگی می دهد. مارکس، این سوسیالیسم فیلسوف و کارگر شوریده آلمان را « آیین پرستش بورکراسی» مینامد.
انگلس، نخستین سند کمونیسم کارگری (راستین)، برای اتحادیه کمونیستها، زیر نام «اصول کمونیسم» را در سال۱۸۴۷ مینویسد و در شورای اتحادیه کمونیستها بهسان اصول کمونیستها پیشنهاد میشود. به پیشنهاد انگلس، آفرینش مانیفست کمونیست، به جای اصول کمونیسم را به مارکس وامیسپارد. با منش و شناخت انسان کمونیست، مانیفست را علیرغم آنکه ارائهی آن در زمان پیش بینی شده ممکن نیست، در ساماندهی و ارائه ی آن در کنار مارکس میماند. در سال ۱۸۴۸، مانیفست به جای اصول کمونیسم ارائه می شود و اصول کمونیسم نیز به سان منشوری برای انسان و کمونیسم در شورای اتحادیه کمونیستها پذیرفته میشود.
مبارزات بافندگان سیلزی در حوزه پروس آن زمان و لهستان امروز الهام بخش شاعر انقلابی، هاینریش هاینه دوست مارکس و انگلس می شود و مفهوم و جایگاه نیروی سرکوب بورژوازی حاکم، از آزمون این مبارزه طبقاتی آفریده می شود. چکامهی بافندگان با سه لعنت بر خدا، شاه، میهن ساختار مییابد.
در این سخنرانی هاست که انگلس از ضرورت انقلاب اجتماعی و نه صرفاَ سیاسی سخن می گوید و آن را پی آمد دیالکتیکی و ضرورت شرایط موجود میشمارد. در این برهه، برای جلوگیری از خونریزی، به هرچه صلح آمیزبودن این انقلاب پافشاری دارد. این نگاه، هنوز رنگی از موسس هس با خود دارد، اما به زودی، بی رنگ و بی رنگ تر میشود. با ورود انگلس به بروکسل و آغاز همکاری در نگارش ایدئولوژی آلمانی، انگلس از همکاری با اوئنیست ها و نیز موسس هس که سرانجام کمونیسم مسیحایی را چاوشگر میشود، می گسلد.
نوامبر سال ۱۸۴۲ سفر نخست انگلس به انگلستان با گرایش موسس هس، با کمونیسم غیر طبقاتی، رادیکالیسم خرده بورژایی و سوسیالیسم غیرکارگری زیر تاثیر پرودن آشنا می شود که «فلسفه فقر» را نیز نوشته است و مارکس به ضرورت، با انگلس همراه، «فقر فلسفه» را مینویسد و نیز به نگارش «مبانی نقد اقتصاد سیاسی» (گروند ریسه-۱۸۵۶) میپردازد. پرودن، پیش از آ|ن (۱۸۴۳) «مالکیت چیست؟» را نوشته است، و انگلس این اثر را کمونیستی یافته بود. بروکسل ۱۸۴۵، با نگارش ایدئولوژی آلمانی گرانیگاه فلسفه پرولتاریای انقلابی است. مارکس هگلیست چپ، با شکستن پوسته هگلیستی دولت، حق، فلسفه، مالکیت، دیالکتیک تا کمونیسم پرولتری را در مینوردد، انگلس نیز، با فرارویی دیالکتیکی، از موسس هس، چارتیسم، اوئنیسم، گذر از خرده بورژوازی دمکرات به بینش فلسفی پرولتاریا رهنورد است. وایتلینگ، کارگر انقلابی، بهسان رهبر برجسته و یگانه در آلمان، ایدئولوگ و در آرمان «سوسیالیسم حقیقی»، خواهان دولت نخبه گان فیلسوف به جای طبقه، «الغای هرنوع حکومت با اعمال قهر» و «توسط اکثریت»، «استقرار اداره راهبری اداری محض» به جای آن، توسط کارشناسان و شناختمندان یا خردمندان پیشتاز است؛ آرمانی مانند آنچه افلاتون در دید دارد. مارکس و انگلس به نقد «سوسیالیسم حقیقی» آلمانی و ایدئولوژی حاکم دست میزنند، مانیفست کمونیسم، فرازی شگفت را به این نگرش ویژگی می دهد. مارکس، این سوسیالیسم فیلسوف و کارگر شوریده آلمان را « آیین پرستش بورکراسی» مینامد.
انگلس، نخستین سند کمونیسم کارگری (راستین)، برای اتحادیه کمونیستها، زیر نام «اصول کمونیسم» را در سال۱۸۴۷ مینویسد و در شورای اتحادیه کمونیستها بهسان اصول کمونیستها پیشنهاد میشود. به پیشنهاد انگلس، آفرینش مانیفست کمونیست، به جای اصول کمونیسم را به مارکس وامیسپارد. با منش و شناخت انسان کمونیست، مانیفست را علیرغم آنکه ارائهی آن در زمان پیش بینی شده ممکن نیست، در ساماندهی و ارائه ی آن در کنار مارکس میماند. در سال ۱۸۴۸، مانیفست به جای اصول کمونیسم ارائه می شود و اصول کمونیسم نیز به سان منشوری برای انسان و کمونیسم در شورای اتحادیه کمونیستها پذیرفته میشود.
مبارزات بافندگان سیلزی در حوزه پروس آن زمان و لهستان امروز الهام بخش شاعر انقلابی، هاینریش هاینه دوست مارکس و انگلس می شود و مفهوم و جایگاه نیروی سرکوب بورژوازی حاکم، از آزمون این مبارزه طبقاتی آفریده می شود. چکامهی بافندگان با سه لعنت بر خدا، شاه، میهن ساختار مییابد.
حتی سرشکی در چشمان بی نور نیست ،
در پس دستگاه بافندگی ، با دندان فشرده نشسته اند:
آلمان ، ما کفن ترا می بافیم ،
و همراه آن نیز سه بار لعنت -
می بافیم ، می بافیم!
یک لعنت به خداوند ، که به درگاهش نماز بردیم
در سرمای زمستان و در نیاز گرسنگی ،
بیهوده امید ورزیدیم ، بیهُده پا فشردیم ،
او ما را به سخره گفت ، خوار داشت و زبون ساخت -
می بافیم ، می بافیم !
یک لعنت به شاه ، شاه ثروتمندان ،
که نتوانست مصیبت ما را درمان بخشد ، بلکه واپسین پشیز را نیز از ما ستاند ،
و فرمان داد چون سگان به سوی ما شلیک کنند -
می بافیم ، می بافیم !
یک لعنت به میهن دروغین
آنجا که تنها ننگ و عار شکفته می شود ،
آنجا که هر گلی در بهاران می پژمرد،
آنجا که فساد و تباهی پرورشگاه کرمهاست
می بافیم ، می بافیم !
ماکو در جنبش ، دستگاه در ولوله ،
پرکار ، شب و روز گرمِ بافتنیم .
آلمان پیر !
این کفن توست که می بافیمش
و به همراه آن نیز سه بار لعنت:
می بافیم ، می بافیم 7
در پس دستگاه بافندگی ، با دندان فشرده نشسته اند:
آلمان ، ما کفن ترا می بافیم ،
و همراه آن نیز سه بار لعنت -
می بافیم ، می بافیم!
یک لعنت به خداوند ، که به درگاهش نماز بردیم
در سرمای زمستان و در نیاز گرسنگی ،
بیهوده امید ورزیدیم ، بیهُده پا فشردیم ،
او ما را به سخره گفت ، خوار داشت و زبون ساخت -
می بافیم ، می بافیم !
یک لعنت به شاه ، شاه ثروتمندان ،
که نتوانست مصیبت ما را درمان بخشد ، بلکه واپسین پشیز را نیز از ما ستاند ،
و فرمان داد چون سگان به سوی ما شلیک کنند -
می بافیم ، می بافیم !
یک لعنت به میهن دروغین
آنجا که تنها ننگ و عار شکفته می شود ،
آنجا که هر گلی در بهاران می پژمرد،
آنجا که فساد و تباهی پرورشگاه کرمهاست
می بافیم ، می بافیم !
ماکو در جنبش ، دستگاه در ولوله ،
پرکار ، شب و روز گرمِ بافتنیم .
آلمان پیر !
این کفن توست که می بافیمش
و به همراه آن نیز سه بار لعنت:
می بافیم ، می بافیم 7
«انقلاب و ضدانقلاب در آلمان»
در پاسخ به شناخت و ضرورت مبارزاتی، فردریک انگلس، از ۲۵ اکتبر ۱۸۵۱ بررسی «انقلاب و ضدانقلاب در آلمان» را به پیشنهاد مارکس، آغاز می کند که با امضا مارکس در روزنامه آمریکایی «نیویورک دیلی تریبون» تا سال ۱۸۵۳ به چاپ می رسید. این نوشتارها، سپس به دست «النور مارکس»، دختر مارکس، به انگلیسی و زیر همان نام و به صورت کتاب منتشر میشود و دختر دیگر مارکس، «لورا لافارگ»، به زبان فرانسویاش ترجمهمیکند و به چاپش میرساند.
همراه با انگلس، خودبزرگبینی و کوته نگری فلسفی هگلیستهای جوان را مردود شمرده و با نقد «روگه» از سردبیران سالنامه، حتا از همکاری با سالنامه آلمانی / فرانسوی خودداری میکنند و نقد نخبه گرایی و دولت فیلسوفان را با هم میآغازند. به همراه انگلس، این دریافت، با نقد «خانواده مقدس» برادران باوئر، آغازگاهی است تا ایدئولوژی آلمانی آفریده شود و آن دو، با تقسیم کار آگاهانه و دوش به دوش تا پایان عمر پیمان می بندند و به آفرینش می نشینند تا فلسفه را از چرخه ی تفسیر هستی به دگرگون سازی جهان، بشناسانند.
تز سوم درباره فوئرباخ، «چه کسی آموزش گران را آموزش خواهد داد؟»، پاسخی تاریخی و طبقاتی است که «آموزشگران، باید آموزش بینند». انگلس در ویرایش تزهایی در باره فوئرباخ، هسته اصلی اوئنیستی «چه کسی آموزش گران را آموزش خواهد داد؟» را نمایانتر میسازد. مارکس پراتیک یا عمل انقلابی انسان انقلابی، و انگلس، مبارزه و انقلاب که آدمی و اندیشه سیاسی فرد را دگرگون میسازد را به سان بیان دیالکتیکی شناخت و دیالکتیک نظر و عمل را می آفرینند. خود این دیالکتیسینها، با تئوری و پراتیک خویش، آموزشگران این فرایند میشوند. به بیان انگلس، کاستی دیدگاه اوئن را این گونه در ویرایش 11 تز در باره فوئرباخ ویرایش نمایان می سازد. در این تز است که خود- رهایی طبقه کارگر، به سان مفهومی نوین برای نخستین بار، آفریده می شود. پراتیک، و خود پویی خودِ طبقه کارگر، آموزگار این فرایند است. در روندِ کنش و پراتیک، آموزگاران، خود آموز می بینند. تبیین دیالکتیکی این دریافت، راه را بر هرنوع برچسپ پوزیتویستی و امپریستی (Empirism) میبندد. اعتصاب، خیزش، قیام و انقلاب کارگری بستر و پرورشگاه این سنتز و فرنهاد است.
انگلس برمبنای فرایافت ماتریالیستی، «عامل تعیین کننده تاریخ را در تحلیل نهایی، تولید و بازتولید زندگی بلافصل» می شناسد. در کتابِ «خاستگاه خانواده، مالکیت خصوصی و حکومت»، وجود و ضرورت حکومت طبقاتی (به معنای آنتاگونیستی طبقات)، نظریه حکومت، به مفهوم تاریخی و ماتریالیستی، از انگلس با روش شناسی دیالکتیکی پرتو افکن میگردد و شکل گیری طبقات و ماتریالیسم تاریخی نیز. و «آنتی دورینگ»، پژوهش و کنکاش درخشانی در باره تقسیم طبقاتی جامعه، حکومت و دولت، به منزله «روبنا»، تفکیک جامعه به استثمارگران و استثمارشوندگان، استدلال می شود.
انگلس در تزهایی در باره فوُئرباخ، جایگاه و وظیفهی حکومت را کشف میکند که: در تاریخ مدرن «حکومت- نظم سیاسی- عنصر تابع و جامعه ی مدنی- قلمرو و مناسبات اقتصادی- عنصر تعیین کننده اوست.»
انگلس همراستای مارکس، اما در انگلستان، دریافت که «قداست قانون» برای بورژوازی معنا می دهد و بس:
در پاسخ به شناخت و ضرورت مبارزاتی، فردریک انگلس، از ۲۵ اکتبر ۱۸۵۱ بررسی «انقلاب و ضدانقلاب در آلمان» را به پیشنهاد مارکس، آغاز می کند که با امضا مارکس در روزنامه آمریکایی «نیویورک دیلی تریبون» تا سال ۱۸۵۳ به چاپ می رسید. این نوشتارها، سپس به دست «النور مارکس»، دختر مارکس، به انگلیسی و زیر همان نام و به صورت کتاب منتشر میشود و دختر دیگر مارکس، «لورا لافارگ»، به زبان فرانسویاش ترجمهمیکند و به چاپش میرساند.
همراه با انگلس، خودبزرگبینی و کوته نگری فلسفی هگلیستهای جوان را مردود شمرده و با نقد «روگه» از سردبیران سالنامه، حتا از همکاری با سالنامه آلمانی / فرانسوی خودداری میکنند و نقد نخبه گرایی و دولت فیلسوفان را با هم میآغازند. به همراه انگلس، این دریافت، با نقد «خانواده مقدس» برادران باوئر، آغازگاهی است تا ایدئولوژی آلمانی آفریده شود و آن دو، با تقسیم کار آگاهانه و دوش به دوش تا پایان عمر پیمان می بندند و به آفرینش می نشینند تا فلسفه را از چرخه ی تفسیر هستی به دگرگون سازی جهان، بشناسانند.
تز سوم درباره فوئرباخ، «چه کسی آموزش گران را آموزش خواهد داد؟»، پاسخی تاریخی و طبقاتی است که «آموزشگران، باید آموزش بینند». انگلس در ویرایش تزهایی در باره فوئرباخ، هسته اصلی اوئنیستی «چه کسی آموزش گران را آموزش خواهد داد؟» را نمایانتر میسازد. مارکس پراتیک یا عمل انقلابی انسان انقلابی، و انگلس، مبارزه و انقلاب که آدمی و اندیشه سیاسی فرد را دگرگون میسازد را به سان بیان دیالکتیکی شناخت و دیالکتیک نظر و عمل را می آفرینند. خود این دیالکتیسینها، با تئوری و پراتیک خویش، آموزشگران این فرایند میشوند. به بیان انگلس، کاستی دیدگاه اوئن را این گونه در ویرایش 11 تز در باره فوئرباخ ویرایش نمایان می سازد. در این تز است که خود- رهایی طبقه کارگر، به سان مفهومی نوین برای نخستین بار، آفریده می شود. پراتیک، و خود پویی خودِ طبقه کارگر، آموزگار این فرایند است. در روندِ کنش و پراتیک، آموزگاران، خود آموز می بینند. تبیین دیالکتیکی این دریافت، راه را بر هرنوع برچسپ پوزیتویستی و امپریستی (Empirism) میبندد. اعتصاب، خیزش، قیام و انقلاب کارگری بستر و پرورشگاه این سنتز و فرنهاد است.
انگلس برمبنای فرایافت ماتریالیستی، «عامل تعیین کننده تاریخ را در تحلیل نهایی، تولید و بازتولید زندگی بلافصل» می شناسد. در کتابِ «خاستگاه خانواده، مالکیت خصوصی و حکومت»، وجود و ضرورت حکومت طبقاتی (به معنای آنتاگونیستی طبقات)، نظریه حکومت، به مفهوم تاریخی و ماتریالیستی، از انگلس با روش شناسی دیالکتیکی پرتو افکن میگردد و شکل گیری طبقات و ماتریالیسم تاریخی نیز. و «آنتی دورینگ»، پژوهش و کنکاش درخشانی در باره تقسیم طبقاتی جامعه، حکومت و دولت، به منزله «روبنا»، تفکیک جامعه به استثمارگران و استثمارشوندگان، استدلال می شود.
انگلس در تزهایی در باره فوُئرباخ، جایگاه و وظیفهی حکومت را کشف میکند که: در تاریخ مدرن «حکومت- نظم سیاسی- عنصر تابع و جامعه ی مدنی- قلمرو و مناسبات اقتصادی- عنصر تعیین کننده اوست.»
انگلس همراستای مارکس، اما در انگلستان، دریافت که «قداست قانون» برای بورژوازی معنا می دهد و بس:
«به طور قطع قانون برای بورژوا مقدس است، چون ساختهی دست خود اوست و با تأیید او و برای حمایت از او و منافعش به اجرا در میآید. او میداند که حتی اگر قانون خاصی به ضرر او به عنوان یک فرد باشد، مجموعه قوانین به طور کلی، حافظ منافع اوست. مهمتر اینکه قویترین حامی موضع وی، قداست قانون و تخطی ناپذیر بودن نظم موجود بر اساس اعمال اراده از سوی بخشی از جامعه و و پذیرش انفعالی از سوی بخش دیگر است... کارگر بر اساس تجربه طولانی به خوبی میداند که قانون طوقی است که بورژوا به گردن وی انداخته است و او اصلاً به فکر قانون نیست، مگر مجبور شود.» 8
همزمان مارکس، حق مالکیت خصوصی را و «فلسفهی حق هگل» را نقد می کند و از جریمه هیزم کشان جنگل، با آغازگاهی فلسفی به نقدی حقوقی «فلسفهی حق» هگل و «بیانیه فلسفه تاریخی حقوق» 9 رسیده است. در این زمان است که با دریافت نوشته ای اقتصادی انگلس، به ضرورت آموزش اقتصاد می رسد. انگلس به این تحلیل می رسد که:
همزمان مارکس، حق مالکیت خصوصی را و «فلسفهی حق هگل» را نقد می کند و از جریمه هیزم کشان جنگل، با آغازگاهی فلسفی به نقدی حقوقی «فلسفهی حق» هگل و «بیانیه فلسفه تاریخی حقوق» 9 رسیده است. در این زمان است که با دریافت نوشته ای اقتصادی انگلس، به ضرورت آموزش اقتصاد می رسد. انگلس به این تحلیل می رسد که:
«حکومت به هيچ وجه نه قدرتی است که از خارج به جامعه تحميل شده باشد؛ و نه "واقعيت ايده معنوی"، "تصوير و واقعيت عقل" آنچنان که هگل ميگويد. برعکس، حکومت يک محصول جامعه در مرحله معيّنی از تکامل است؛ حکومت، پذيرش اين امر است که اين جامعه در يک تضاد حل ناشدنی با خود درگير شده است، که به تناقضهای آشتی ناپذيری که خود قادر به رفع آنها نيست، تقسيم گشته است. ولی برای اينکه اين تناقضات، طبقات با منافع اقتصادی متضاد، خود و جامعه را در يک مبارزه بی ثمر به تحليل نبرند، لازم شد که قدرتی بوجود آيد که در ظاهر بر سر جامعه بايستد، تا برخوردها را تخفيف دهد و آن را در محدوده "نظم" نگاه دارد؛ و اين قدرت که از جامعه بر ميخيزد، ولی خود را بر سر آن قرار ميدهد، و خود را بيش از پيش از آن بيگانه ميکند، حکومت است.» 10
به پژوهش انگلس،
به پژوهش انگلس،
«از آنجا که حکومت برخاسته از نیاز به مهار آوردن آنتاگونیسم طبقاتی است، اما در همین جا نیز چون در گرماگرم ستیز همین طبقات پدید می آید، بر این مبنا، حکومت قدرت مندترین طبقه اقتصادی مسلط است که از طریق میانجی حکومت، به طبقه سیاسی مسلط نیز تبدیل می شود و بدینسان وسایل جدیدی برای تسلط بر طبقات زیر ستم و استثمار آنان به چنگ میآورد. بدینسان حکومت باستان قبل از هر چیز حکومت صاحبان برده برای تسلط بردگان بود، همانگونه که حکومت فئودالی، ارگان نجبا برای مطيع نگهداشتن دهقانان سرف و ستمبران بود، حکومت نمایندگی مدرن ابزار استثمار کار مزدوری توسط سرمایه است». 11
این دریافت در «مانیفست کمونیست» بازتابی جاودانه می یابد:
این دریافت در «مانیفست کمونیست» بازتابی جاودانه می یابد:
«بورژوازی از طریق بهره کشی از بازار جهانی به تولید و مصرف همهی کشورها، جنبهی جهان وطنی داد و علیرغم آه اسف فراوان مرتجعین، صنایع را از قالب ملی بیرون کشید.» 12
و «بورژوازی سرانجام، از زمان استقرار صنعت مدرن بازار جهانی، در وجود دولت نمایندگی مدرن سلطه ی انحصاری سیاسی را برای خود تصرف می کند. قوه ی مجریه ی دولت مدرن چیزی جز کمیته اداره امور مشترک کل بورژوازی نیست» و «قدرت سیاسی، که به معنی دقیق کلمه چنین خوانده می شود، قدرت سازمان یافته ی یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر است.» 13
معنای پرولتاریا نزد مارکس به مفهوم کمونیستی آن پس از بهار ۱۸۴۵ با انشتار کتاب وضعیت طبقه کارگر در انگلستان، شناسهای دیگر می یابد. رابطه سه گانهی مارکس و موسس هس و انگلس در سالنامه آلمانی- فرانسوی، پیرامون سوسیالیسم به پایان خود میرسد. در سال ۱۸۴۴ است که مارکس در پاریس با پرولتاریای سازمان یافتهی اروپا، انجمنهای کارگران و رهبران آن، و دوباره با انگلس و دیگر رهبران انقلابی جنبش کارگری تماس می گیرد. دست نوشته های اقتصادی و فلسفی مارکس آفریده میشود. ادامه دارد...
و «بورژوازی سرانجام، از زمان استقرار صنعت مدرن بازار جهانی، در وجود دولت نمایندگی مدرن سلطه ی انحصاری سیاسی را برای خود تصرف می کند. قوه ی مجریه ی دولت مدرن چیزی جز کمیته اداره امور مشترک کل بورژوازی نیست» و «قدرت سیاسی، که به معنی دقیق کلمه چنین خوانده می شود، قدرت سازمان یافته ی یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر است.» 13
معنای پرولتاریا نزد مارکس به مفهوم کمونیستی آن پس از بهار ۱۸۴۵ با انشتار کتاب وضعیت طبقه کارگر در انگلستان، شناسهای دیگر می یابد. رابطه سه گانهی مارکس و موسس هس و انگلس در سالنامه آلمانی- فرانسوی، پیرامون سوسیالیسم به پایان خود میرسد. در سال ۱۸۴۴ است که مارکس در پاریس با پرولتاریای سازمان یافتهی اروپا، انجمنهای کارگران و رهبران آن، و دوباره با انگلس و دیگر رهبران انقلابی جنبش کارگری تماس می گیرد. دست نوشته های اقتصادی و فلسفی مارکس آفریده میشود. ادامه دارد...
عباس منصوران
a.mansouran@gmail.com
این نوشتار، از برنامههای هفتگی «جهان کتاب» در تلویزیون کومله، حزب کمونیست ایران، پیرامون، حکومت، ایدئولوژی آلمان و درباره تزهای باخ، زمینه گرفته است.1
http://www.tvkomala.com/farsi/index_farsi.htm
2. فردریک انگلس، وضعیت طبقه کارگر در انگلیس، به نقل از هال دریپر، نظریه انقلاب مارکس، ص 198، جلد نخست، ترجمه حسن شمس آوری، چاپ مرکز، تهران 1381.
3. بازتاب یافته در شبکه های اینترنتی از جمله http://www.payam.se/index.php?option=com_content&view=article&id=8378:l-r-&catid=21:1389-12-27-00-15-59&Itemid=44
www.communshours.com, http://www.azadi-b.com/M/2012/01/post_364.html, http://payam.se/index.php?
option=com_content&view=article&id=8088:l-r-&catid=21:1389-12-27-00-15-59&Itemid=44,
http://www.ofros.com/maghale/mansoran_idologi.htm
http://pezhvakeiran.com/page1.php?id=38997
4. در بخش یکم این نوشتار، از آنجا که آقای حکیمی نوشته خود را با امضاء «کمیته آهنگی» به پایان برده بود،ایشان را فعال «کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری»، معرفی کرده بودم، با پوزش از این اشتباه و با سپاسگزاری از دوستان عزیزی که یادآور شدند. گویا این توضیح برای برخی از دوستان بسنده نبوده است. پیام دیگری دریافت کردم که بازتاب آن را اجازه یافتهام:
آقای عباس منصوران با درود فراوان. اخیرا" شما مطلبی تحت عنوان پاسخ به اتهام های محسن حکیمی – بابک احمدی انتشار دادهاید که به نظر می رسد سهوا" اشتباهی مرتکب شده اید. شما نوشته اید که محسن حکیمی در " کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری" فعالیت دارد و بار دیگر در زیرنویس نوشتهاید که " این نوشته در پایان، نام «کمیته هماهنگی» را با خود دارد! آشکار نیست که کمیته هماهنگی این نوشته را پشتیبانی می کند یا محسن حکیمی به نمایندگی از سوی کمیته هماهنگی نوشته را تنظیم کرده است؟ " جهت یادآوری شما باید به اطلاع برسانم که " کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری " تشکلی متفاوت و متمایز با " کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری " می باشد. آقای محسن حکیمی از اعضا و فعالین این دومی، یعنی " کمیته هماهنگی..." می باشد که در پایان نوشته ایشان، نام این تشکل را به خود دارد، نه " کمیته هماهنگی برای کمک...."! فعالین کارگری عضو این دو تشکل، اگر چه در دوره ای در کنار هم تحت عنوان " کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری " فعالیت داشتند؛ اما بیش از سه سال است دو تشکل نامبرده، دو رویکرد، دو کارکرد متفاوت و دو تشکل مجزا هستند و هیچ ربطی به یکدیگر ندارند. برای آشنایی بیشتر با پروسه جدایی این دو رویکرد، به راحتی می شود به آرشیو تاریخ جنبش کارگری در دهه اخیر مراجعه کرد و جزئیات آن را مطالعه کرد.
بنابراین به عنوان یکی از علاقه مندان به مسائل کارگری از شما تقاضا دارم که با توضیحی در متن های بعدی خود و یا از هز طریق دیگر، این اشتباه، یعنی عضویت آقای محسن حکیمی در " کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری " را اصلاح کنید. با سپاس/ ج- کارگر 6/11/90
5. وایتلینگ ، کارگر خیاطی بود که به بزرگترین موقعیت در رهبری سیاسی و فلسفی در آلمان رسیده بود، نویسندهای که مارکس در تبعید با اوست و او را میستاید، اما، با آگاهمندی نوین، در مانیفست کمونیست، سوسیالیسم حقیقی وی را نقد می کند.
6. انگلس، دو سخنرانی در البرفلد، به نقل از هال دریپر، نظریه انقلاب مارکس، جلد نخست، س ص 201، ترجمه حسن شمس آوری، چاپ مرکز، تهران 1381.
7 - ترجمه از احسان طبریِ از رهبران «حزب توده ایران»، پیش از آنکه به اسلام و حکومت اسلامی تسلیم شود و در خانهی امن اطلاعات، زیر پاسبخشی «استاد»عبدالله خان شهبازی، از مسئولین سازمان جوانان حزب توده، و ناظر بر بازجوی از تیمسار فردوست، نورالدین کیانوری، ووو مدرس وزارت اطلاعت حکومت اسلامی، جان بسپارد.
http://irajmesdaghi.com/page1.php?id=109
8. انگلس، وضعیت طبقه کارگر در انگلستان.
9. ک. مارکس، مجله راین، ۹ اوت ۱۸۴۲. برگردانده شد در کتاب کارل مارکس، مقدمهی سهمی در نقد فلسفهی حقوق هگل، بیانیه فلسفی مکتب تاریخی حقوق، تزهایی در باره فوئرباخ. مترجمان سهراب شباهنگ، و بهروز فرهیخته، نشر آلفابت ماکزیما، سوید، ۲۰۰۳. (گزینش واژه حکومت به جای دولت از ع منصوران).
10. انگلس، خاستگاه خانواده، مالکیت خصوصی و حکومت، ترجمه مسعود احمد زاده، نشر سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، سال ۱۳۵۴. این نقل قول با ویرایش و گزینش واژه حکومت به جای دولت آورده شده است.
11. همان منبع بالا انگلس.
12. مارکس، انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ص ۳۶، اداره نشریات به زبانهای خارجی، مسکو، سال ۱۹۵۱، ویراستاری و بازچاپ و نشر انتشارات آلفابت ماکزیما، سوید، بهمن ماه ۱۳۷۹.
13. همان منبع بالا
حزب توده ایران هنوز منتقدان را عامل"امپریالیسم وارتجاع" می داند !
سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۷ فوريه ۲۰۱۲
بهروز ستوده
|
بمناسبت هفتادمین سالگرد تأسیس حزب توده ایران ، برخی از رسانه های خبری و پایگاههای اطلاع رسانی از جمله بنگاه خبری بی – بی – سی و پایگاه اطلاع رسانی اینترنتی "گویا" مقالات و مصاحبه های مستندی را به نقل از برخی ای از پژوهشگران و دگراندیشان ایرانی ، در خصوص تاریخچه این حزب و نقش تاریخی آن در صحنه سیاسی و اجتماعی هفتاد ساله گذشته ایران درج نموده اند . درج پاره ای از واقعیت تاریخی در مورد چگونگی پیدایش حزب توده ایران و سیاست ها و عملکردهای این حزب در ادوار مختلف تاریخ هفتاد ساله ایران و نیز ارائه اسناد و مدارکی که بعضاً وابستگی این حزب را به روسیه (شوروی سابق) به اثبات می رسانند ، از قرار معلوم به مذاق رهبران بازمانده ی حزب توده ایران ناگوار آمده و آنان را بر آن داشته است که یکبار دیگردر مقابل دگراندیشان منتقد به حزب توده ، عکس العملی بغایت زشت و نابخردانه از خود نشان دهند .
رهبران بازمانده حزب ، بجای آنکه به گفته ها و نوشته های منتقدان ، صاحبنظران سیاسی و پژوهشگران تاریخ و پرسش های فراوانی که در مورد سیاست ها و ارتباط دیرینه و دنباله روی بی چون وچرای حزب توده ایران از سیاست های حزب کونیست شوروی وجود داشته است پاسخ دهند ، از همان شیوه شناخته شده ای که سران جمهوری اسلامی در برخورد با مخالفان خود استفاده می کنند بهره جسته و منتقدان و مخالفان خود را بباد افترا می گیرند و هرکس که کوچکترین انتقادی را به حزب توده وارد نماید او را "عامل ارتجاع و امپریالیسم" معرفی می کنند و به همین سان نیز ، رسانه های خبری و یا نشریاتی هم که مطالبی در نقد و یا مخالفت با سیاست ها و عملکردهای سابق حزب توده انشار دهند ، از طرف این حزب در خط "امپریالیسم و ارتجاع" ارزیابی می شوند . ناگفته نماند که چنین تهمت ناروائی به منتقدان و دگراندیشان ایران ، آنهم از جانب بازماندگان حزبی که به اعتراف بسیاری از رهبران و اعضای سابق آن و به شهادت انبوهی از اسناد و مدارک موجود ، از بدو پیدایش مجری سیاست های حزب کمونیست شوروی و سازمان جاسوسی آن در ایران بوده است ، البته جای هیچ شک و شبهه ای را برای نگارنده این سطور باقی نمی گذارد که جانشینان کیانوری نه تنها از گذشته خویش و سیاست های مخرب حزب خود در گذشته ، درس عبرتی نگرفته اند و درصدد پوزش خواهی از مردم شریف و مصیبت دیده ایران نیستند بلکه همچنان و به روال سابق ، ضمن توجیه سیاست ها و عملکردهای حزب توده ، می خواهند هر منتقدی ومخالفی را با حربه کهنه و زنگ زده ی"عامل امپریالیسم و ارتجاع" از میدان بدر ببرند و راه را بر آگاه شدن نسل جوان ایران برای اطلاع از تاریخ گذشته ی احزاب و گروههای سیاسی ایران و بررسی خطاهای آنان ببندند ، غافل از اینکه دیر زمانی است که از فروپاشی کعبه آمال و اردوگاه محبوب حزب توده ایران می گذرد و در عصر انقلاب ارتباطات ، واقعیت های تاریخی را دیگر نمی توان در پست دیوارهای آهنین پنهان کرد .
فرار از پذیرش مسئولیت و پرسش را بی پاسخ گذاشتن وسئوال را با سئوال جواب دادن ، شیوه شناخته شده ای است که رهبران ریاکار جمهوری اسلامی در مقابل خبرنگاران بکار می برند . برای مثال احمدی نژاد در سفرهای خارجی خود ، وقتی که در مقابل سئوال خبرنگاران در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران و رفتار با زندانیان سیاسی درایران قرار می گیرد ، ایشان بجای اینکه به این سئوال مشخص پاسخ مشخص بدهد ، فوراً چندین سئوال که هیچ ربطی به سئوالی که ازاو شده است ندارد مطرح می کند و پس از سر دادن یک مشت شعار علیه استکبار و امپریالیسم و صهیونیسم ، خبرنگار بیچاره را به دفاع از منافع امپریالیسم و سرمایه داری جهانی متهم می سازد ! و دست آخر چیزی هم از آن خبرنگار طلبکار می شود . اینک حکایت حزب توده است که هرکس انتقادی براین حزب وارد سازد فوراً از جانب رهبران این حزب برچسب "عامل ارتجاع و امپریالیسم" برپیشانی اش نصب خواهد شد و این شیوه ای است که حزب مزبور هفتاد سال است آنرا دنبال می کند و مخالفان و منتقدان حزب را با چماق عامل"امپریالیسم و ارتجاع" می کوبد ، پس اگر حزب توده ایران بتواند بر پیشانی شخصیت های برجسته ای چون دکتر محمد مصدق و خلیل ملکی ، برچسب "عامل دربار پهلوی و امپریالیسم امریکا در ایران " بزند ، اتهام زنی به دگراندیشان و منتقدان حزب توده ، بنظر نمی رسد که برای رهبری این حزب کار چندان دشواری باشد.
طی 70 سال گذشته ، صدها جلد کتاب و هزاران مقاله و نوشته ، در قالب پژوهش های تاریخی ، نقد های سیاسی و اجتماعی و خاطره نویسی ها در انتقاد از حزب توده ایران و سیاست ها و عملکردهایش توسط دگراندیشان ، روشنفکران و پژوهشگران مستقل ایرانی و خارجی برشته تحریر آمده است . پاسخ رهبران حزب توده ، حزبی که اقدامات و فعالیت هایش تأثیری مسقیم بر زندگی سیاسی و مبارزه ی اجتماعی چهار نسل از کوشندگان راه آزادی و عدالت اجتماعی در این سرزمین داشته است و حزبی که با خطاهای فاحش رهبری آن ، جان و جوانی هزاران ایرانی آزادیخواه را بباد داده است ، همیشه این بوده است که : سر نخ "کارزار وسیع ضد توده ای" در دست امپریالیسم و سرمایه داری داری جهانی و ارتجاع داخلی ، با هدف بد نام و بی اعتبار کردن حزب توده می باشد ، کسی نیست که از رهبران حزب توده ایران سئوال کند که : چرا بازماندگان رهبری حزب توده ایران خود راساً به شفاف نمودن تاریخچه هفتادساله این حزب نمی پردازند تا امپریالیسم و ارتجاع نتوانند کار زار ضد توده ای راه بیندازند و این حزب را بدنام و بی اعتبار سازند ! و کسی نیست که از جانشینان کیانوری سئوال کند که : وقتی یک دگراندیش ایرانی و آسیب دیده از سیاست ها و عملکردها ی حزب توده ، خاطره ای و یا مقاله ای می نویسد و این خاطره و مقاله از طریق رسانه های ارتباط جمعی منتشر می گردد آیا این امر دلیلی بر "کارزار جهانی ضد توده ای" است که گویا توسط "عوامل امپریالیسم و ارتجاع" براه انداخته شده است ؟!
برای اینکه به عمق انجماد فکری کسانی که هفتاد سال تمام ، جهان را با یک عینک دیده و با کج روی ها و کج اندیشی های خود ، بخش عظیمی از چهار نسل از روشنفکران شریف و آزادیخواه و عدالت جوی این سرزمین را به تباهی کشانده اند و هنوز هم برکج روی ها و کج اندیشی های خود اصرار می ورزند و حاضر نیستند از مردم ایران و جامعه روشنفکری این کشور پوزش بخواهند ، پی ببرید خوب است که بخشی از نوشته ی "نامه مردم" که در توضیح و توجیه "کارزار ضد توده ای" است در اینجا نقل شود . بازمانده رهبری حزب توده ایران در نشریه "نامه مردم" شماره 887 بتاریخ 10 بهمن ماه 1390 ، در پاسخ به منتقدان حزب توده چنین می نویسند:
« آيا انتشار دهها مقاله و مطلب، و برنامه تلويزيونی درباره حزب توده ايران از سوی اين گروهها از سرِ دلسوزی و به قصد روشن کردن گوشههای ناروشنِ تاريخ راستينِ کهنترين حزب سياسی ايران است؟ آيا سازماندهیِ اين کارزار با همکاری و به دست شماری از وازدگان از صفوف حزب ، مخالفانِ حرفهای ، و نهادهای ”خبرپراکنی“يی که کارنامه بدون ابهامی در ضديت با منافع ملی ميهن مان و رسالتی تاريخی و معين در همکاری با ارتجاع داشته و دارند میتواند اتفاقی باشد؟ پاسخ ما به اين سئوال ها روشن است . حمله به حزب توده ايران پديده تازه و تعجب برانگيزی برای ما نيست . در طول هفتاد سال گذشته حزب ما در خط اول يورشهای سهمناک دستگاه های تبليغاتی ارتجاع و امپرياليسم بوده است و اين روند تا ادامه حياتِ حزب توده ايران و تأثير گذاریِ آن بر روندِ رويدادهای ميهن ما ادامه خواهد يافت .
در ارزيابیِ شکل، محتوا، و رسالت تاريخیِ بنگاه سخن پراکنی ”بی بی سی“ برای ما اين موضوع روشن شده است که به لحاظِ ديدگاه، ”بی بی سی“ يک پايگاه خبری ضد کمونيستی است که با وجودِ برخی نوسانها، در مجموع در راستای تأييد سياستها و عملکرد سرمايه داری جهانی حرکت میکند، و بنابراين روشِ برخورد آن با مسايل مختلف جهان در مجموع در چنين راستايی تنظيم میگردد. اينکه حتی يک نوشته و يا برنامه مستند در بيان واقعيات دههها محاصره انقلاب مردم کوبا از سوی امپرياليسم آمريکا، و سياستهای مخرب اين کشور در خاورميانه در ميان مطالب ”بی بی سی“ نمیتوان يافت، از سرِ اتفاق است ؟ از ديدِ حزب توده ايران و بخش وسيعی از نيروهای مترقی جهان، اين همسويیهای نظری با سياستهايی که ما مجموعاً آنها را ارتجاعی و ضد مردمی ارزيابی میکنيم، نه تنها اتفاقی نيست، بلکه بيانگر محتوا و رسالتی است که ”بی بی سی“ در طول بيش از هفتاد سال دنبال کرده است. نکته ديگری که در انتها اشاره به آن ضروری است، پاسخ به اين سئوال است که: چرا ماشين تبليغاتی عظيم ارتجاع و امپرياليسم، در داخل و خارج از کشور، کارزارِ گسترده ضد توده ایِ تازهای را سازمان دهی کردهاند که هم تاريخ و هم سياستها و هم راه کارهای پيشنهادی حزب توده ايران را هدف گرفته است؟ پاسخِ اين سئوال در اين واقعيت نهفته است که، ادامه حياتِ توانمند حزب توده ايران، و نفوذِ گسترش يابنده ارزيابیهای سياسی- نظریِ آن در جنبش مردمی مردم ميهن ما، و اعتبار روز افزون جهانی آن در مقام يک حزب دارای شناسنامه معتبر، ماندگار، تاريخی و تاثيرگذار، نگرانیهای جدیيی را برای ارتجاع و امپرياليسم بر انگيخته است»
نامه مردم پس از این مقدمه و متهم ساختن منتقدین حزب توده به همکاری با "ارتجاع و امپریالیسم" برای اثبات درست بودن سیاست ها و عملکردهای حزب توده در گذشته ! به شرح اعدام ها و شکنجه ها و زندانهائی که رهبران و اعضاء و هواداران حزب توده در دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی متحمل گردیده اند می پردازد و حقانیت خود را در خون شهدا جستجو می کند ! گوئی که خون آنهائی که توسط دو رژیم دیکتاتوری بر زمین ریخته شده است می تواند موجب تطهیر رهبران حزب توده گردد و آنان را در نگاه تاریخ و مردم ایران تبرئه نماید .
برای خاتمه یافتن "کارزار جهانی ضد توده ای" ، از آنجائی که نگارنده این سطور نیز در زمره "عوامل امپریالیسم و ارتجاع" می باشم ، یعنی اینکه جه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی ، در افشای سیاست ها و عملکردهای مخرب و ضدملی حزب توده ایران ، تا آنجا که در توان و بضاعت ام داشته ام نوشته و بازهم خواهم نوشت ، دراینجا به رهبران کنونی حزب توده ایران پیشنهاد می کنم که نهانخانه اسناد ومدارک درونی حزب توده را بر روی مردم ایران بگشایند و به سئوال هائی هم که اینجانب در زیر مطرح می نمایم پاسخ دهند . من مطمئن هستم که اگر چنین کنند "کارزار جهانی ضد توده ای" بزودی برچیده خواهد شد و "عوامل امپریالیسم و ارتجاع" بزودی بیکار خواهند شد !
بخشی ازسئوال هائی که در ارتباط با حزب توده ایران می تواند به ذهن هر ایرانی آزاداندیش و مستقلی خطور کند از این قرار است :
چگونگی تأسیس حزب توده ایران ، و تعیین صحت و سقم اسناد و مدارک بدست آمده از آرشیوهای حزب کمونیست شوروی، که نشان می دهند سفارت شوروی در تهران در تأسیس این حزب نقش داشته است ؟
نقش حزب توده ایران در وقایع آذربایجان و کردستان به هنگام اشغال ایران توسط ارتش سرخ شوروی ؟
نقش حزب در جریان جنبش ملی نفت به رهبری مصدق و طرح شعار واگذاری نفت شمال ایران به شوروی از جانب حزب توده ایران ؟
علت سکوت و عدم رویاروئی حزب توده با کودتای امریکائی - انگلیسی 28 مرداد که منجر به سقوط دولت ملی وقانونی دکتر مصدق شد ، با توجه به اینکه حزب توده ایران توان و قدرت رویاروئی و شکست دادن کودتاچیان را داشت ؟
چگونگی تصفیه های درونی حزب توده قبل و بعد از کودتای 28 مرداد و پس از فرار به خاک شوروی و داستانهای مربوط به ترور و تبعید منتقدین به رهبری حزب توده و سیاست های شوروی در ایران ؟
نقش تواّب ها و نادمین حزب توده در سازماندهی نخستین سازمان اطلاعات و امنیت کشور "ساواک"
نقش تشکیلات داخل کشور حزب توده به رهبری عباس شهریای (بعد ها معلوم شد که این شخص مأمورساواک بوده است) در لو دادن دهها گروه و صدها آزادیخواه ایرانی ، که منجر به دستگیری ، شکنجه و در مواردی اعدام افراد گردیده است . ضربه زدن ساواک از طریق تشکیلات حزب توده در داخل کشور به گروههای سیاسی و هسته های مطالعاتی ، تا سال 1353 که عباس شهریاری بوسیله چریکهائی فدائی خلق شناسائی و ترور شد ادامه داشته است ؟
چگونگی همکاری حزب توده با حزب بعث عراق و اسقرار رهبرانی از حزب در این کشور در اوایل سالهای 1350 و تشکیل "جنبش آزادیبخش ایران" به رهبری تیمور بختیار و با همکاری مصطفی خمینی و گروههای قومی و حزب توده ایران بمنظور تدارک یک کودتای روسی – بعثی با هدف سرنگون ساختن رژیم شاه ؟
چگونگی نفوذ و دخالت روس ها و نفوذ حزب توده ایران در بیت خمینی وانقلاب اسلامی و گروههای اسلامگرا و هوادران خمینی ؟
چگونگی نفوذ حزب توده ایران در گروههای چپ و بویژه نفوذ در سازمان جوان و خوش نام "چریکهای فدائی خلق" که در اوایل انقلاب محبوبیت فروانی در میان جوانان چپ ایران کسب کرده بود ، با هدف ایجاد انشعاب در درون آن سازمانها ؟
نقش حزب توده ایران در شناسائی و لو دادن آزادیخواهان و مخالفان حکومت اسلامی در اوایل انقلاب که منجر به دستگیری و شکنجه و اعدام صدها تن از آزادیخواهان و افسران جوان و میهن پرست گردید ؟
ارائه بیلان حقوق ها و دریافت کمک های مالی که حزب توده از ابتدای تأسیس تا به امروز از دولت های خارجی دریافت داشته است ؟
و بالاخره داستان "راه رشد غیرسرمایه داری" یعنی همان راهی که قرار بود رژیم هائی از قبیل بعث عراق و سوریه و یمن و افغانستان و ویتنام و کره شمالی و کوبا و ...از طریق ادامه ی آن راه به سوسیالیسم برسند و حزب توده ایران سالها برای آن رژیم ها ، به عنوان نمونه های موفق توسعه و پیشرفت ، بوسیله "رادیو پیک ایران" و سایر ابزارهای تبلیغاتی حزب در میان مردم ایران ، به کجا انجامید ؟
به باور نوسیده این سطور اگر بازماندگان رهبری حزب توده ایران ، صادقانه فقط به سئولات بالا پاسخ دهند من به آنان اطمینان می دهم که دیگر اثری از "کارزار ضد توده ای" در جهان باقی نخواهد ماند ! وگرنه مادام که این حزب به پنهان کاری وعدم پاسخگوئی و تحریف واقعیت های تاریخی ادامه می دهد ، روشنفکران مسئول و پژوهش گران مستقل ، حق خواهند داشت که پیه اتهامات حزب توده ایران ، مبنی بر"عامل امپریالیسم وارتجاع" بودن را به تن خویش بمالند و همچنان به کار خود ادامه دهند .
نکته آخر اینکه مرور تاریخچه حزب توده ایران و افشای وابستگی اش به یک قدرت خارجی در شرایط کنونی بدین جهت از اهمیت ویژه ای برخوردار می گردد که دانسته شود در موقعیتی که امروزه رژیم خون ریز و تبهکار جمهوری اسلامی ، کشورما ایران را در وضعیتی بحرانی قرار داده است ، زمینه برای وطن فروشی بیش از هر زمان دیگر فراهم گردیده است و اتفاقاً همان کسانی که تا دیروز جیره خوار شوروی وکاخ کرملین و رژیم بعث عراق وصدام حسین بوده اند ، در غیاب "اردوگاه سوسیالیستی" و با سودای قدرت و ثروت امروزه با یک تغییر 180 درجه ای به آستان بوسی امریکا و اروپا و اسرائیل روی آورده اند تا بلکه از این رهگذر امرار معاش کنند و درایران پس از جمهوری اسلامی به قدرت و ثروت دست پیدا کنند . بقول عوام بعضی ها لقمه حلال از گلوی شان پائین نمی رود !
18 بهمن ماه 1390
7 نوامبر 2012
رهبران بازمانده حزب ، بجای آنکه به گفته ها و نوشته های منتقدان ، صاحبنظران سیاسی و پژوهشگران تاریخ و پرسش های فراوانی که در مورد سیاست ها و ارتباط دیرینه و دنباله روی بی چون وچرای حزب توده ایران از سیاست های حزب کونیست شوروی وجود داشته است پاسخ دهند ، از همان شیوه شناخته شده ای که سران جمهوری اسلامی در برخورد با مخالفان خود استفاده می کنند بهره جسته و منتقدان و مخالفان خود را بباد افترا می گیرند و هرکس که کوچکترین انتقادی را به حزب توده وارد نماید او را "عامل ارتجاع و امپریالیسم" معرفی می کنند و به همین سان نیز ، رسانه های خبری و یا نشریاتی هم که مطالبی در نقد و یا مخالفت با سیاست ها و عملکردهای سابق حزب توده انشار دهند ، از طرف این حزب در خط "امپریالیسم و ارتجاع" ارزیابی می شوند . ناگفته نماند که چنین تهمت ناروائی به منتقدان و دگراندیشان ایران ، آنهم از جانب بازماندگان حزبی که به اعتراف بسیاری از رهبران و اعضای سابق آن و به شهادت انبوهی از اسناد و مدارک موجود ، از بدو پیدایش مجری سیاست های حزب کمونیست شوروی و سازمان جاسوسی آن در ایران بوده است ، البته جای هیچ شک و شبهه ای را برای نگارنده این سطور باقی نمی گذارد که جانشینان کیانوری نه تنها از گذشته خویش و سیاست های مخرب حزب خود در گذشته ، درس عبرتی نگرفته اند و درصدد پوزش خواهی از مردم شریف و مصیبت دیده ایران نیستند بلکه همچنان و به روال سابق ، ضمن توجیه سیاست ها و عملکردهای حزب توده ، می خواهند هر منتقدی ومخالفی را با حربه کهنه و زنگ زده ی"عامل امپریالیسم و ارتجاع" از میدان بدر ببرند و راه را بر آگاه شدن نسل جوان ایران برای اطلاع از تاریخ گذشته ی احزاب و گروههای سیاسی ایران و بررسی خطاهای آنان ببندند ، غافل از اینکه دیر زمانی است که از فروپاشی کعبه آمال و اردوگاه محبوب حزب توده ایران می گذرد و در عصر انقلاب ارتباطات ، واقعیت های تاریخی را دیگر نمی توان در پست دیوارهای آهنین پنهان کرد .
فرار از پذیرش مسئولیت و پرسش را بی پاسخ گذاشتن وسئوال را با سئوال جواب دادن ، شیوه شناخته شده ای است که رهبران ریاکار جمهوری اسلامی در مقابل خبرنگاران بکار می برند . برای مثال احمدی نژاد در سفرهای خارجی خود ، وقتی که در مقابل سئوال خبرنگاران در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران و رفتار با زندانیان سیاسی درایران قرار می گیرد ، ایشان بجای اینکه به این سئوال مشخص پاسخ مشخص بدهد ، فوراً چندین سئوال که هیچ ربطی به سئوالی که ازاو شده است ندارد مطرح می کند و پس از سر دادن یک مشت شعار علیه استکبار و امپریالیسم و صهیونیسم ، خبرنگار بیچاره را به دفاع از منافع امپریالیسم و سرمایه داری جهانی متهم می سازد ! و دست آخر چیزی هم از آن خبرنگار طلبکار می شود . اینک حکایت حزب توده است که هرکس انتقادی براین حزب وارد سازد فوراً از جانب رهبران این حزب برچسب "عامل ارتجاع و امپریالیسم" برپیشانی اش نصب خواهد شد و این شیوه ای است که حزب مزبور هفتاد سال است آنرا دنبال می کند و مخالفان و منتقدان حزب را با چماق عامل"امپریالیسم و ارتجاع" می کوبد ، پس اگر حزب توده ایران بتواند بر پیشانی شخصیت های برجسته ای چون دکتر محمد مصدق و خلیل ملکی ، برچسب "عامل دربار پهلوی و امپریالیسم امریکا در ایران " بزند ، اتهام زنی به دگراندیشان و منتقدان حزب توده ، بنظر نمی رسد که برای رهبری این حزب کار چندان دشواری باشد.
طی 70 سال گذشته ، صدها جلد کتاب و هزاران مقاله و نوشته ، در قالب پژوهش های تاریخی ، نقد های سیاسی و اجتماعی و خاطره نویسی ها در انتقاد از حزب توده ایران و سیاست ها و عملکردهایش توسط دگراندیشان ، روشنفکران و پژوهشگران مستقل ایرانی و خارجی برشته تحریر آمده است . پاسخ رهبران حزب توده ، حزبی که اقدامات و فعالیت هایش تأثیری مسقیم بر زندگی سیاسی و مبارزه ی اجتماعی چهار نسل از کوشندگان راه آزادی و عدالت اجتماعی در این سرزمین داشته است و حزبی که با خطاهای فاحش رهبری آن ، جان و جوانی هزاران ایرانی آزادیخواه را بباد داده است ، همیشه این بوده است که : سر نخ "کارزار وسیع ضد توده ای" در دست امپریالیسم و سرمایه داری داری جهانی و ارتجاع داخلی ، با هدف بد نام و بی اعتبار کردن حزب توده می باشد ، کسی نیست که از رهبران حزب توده ایران سئوال کند که : چرا بازماندگان رهبری حزب توده ایران خود راساً به شفاف نمودن تاریخچه هفتادساله این حزب نمی پردازند تا امپریالیسم و ارتجاع نتوانند کار زار ضد توده ای راه بیندازند و این حزب را بدنام و بی اعتبار سازند ! و کسی نیست که از جانشینان کیانوری سئوال کند که : وقتی یک دگراندیش ایرانی و آسیب دیده از سیاست ها و عملکردها ی حزب توده ، خاطره ای و یا مقاله ای می نویسد و این خاطره و مقاله از طریق رسانه های ارتباط جمعی منتشر می گردد آیا این امر دلیلی بر "کارزار جهانی ضد توده ای" است که گویا توسط "عوامل امپریالیسم و ارتجاع" براه انداخته شده است ؟!
برای اینکه به عمق انجماد فکری کسانی که هفتاد سال تمام ، جهان را با یک عینک دیده و با کج روی ها و کج اندیشی های خود ، بخش عظیمی از چهار نسل از روشنفکران شریف و آزادیخواه و عدالت جوی این سرزمین را به تباهی کشانده اند و هنوز هم برکج روی ها و کج اندیشی های خود اصرار می ورزند و حاضر نیستند از مردم ایران و جامعه روشنفکری این کشور پوزش بخواهند ، پی ببرید خوب است که بخشی از نوشته ی "نامه مردم" که در توضیح و توجیه "کارزار ضد توده ای" است در اینجا نقل شود . بازمانده رهبری حزب توده ایران در نشریه "نامه مردم" شماره 887 بتاریخ 10 بهمن ماه 1390 ، در پاسخ به منتقدان حزب توده چنین می نویسند:
« آيا انتشار دهها مقاله و مطلب، و برنامه تلويزيونی درباره حزب توده ايران از سوی اين گروهها از سرِ دلسوزی و به قصد روشن کردن گوشههای ناروشنِ تاريخ راستينِ کهنترين حزب سياسی ايران است؟ آيا سازماندهیِ اين کارزار با همکاری و به دست شماری از وازدگان از صفوف حزب ، مخالفانِ حرفهای ، و نهادهای ”خبرپراکنی“يی که کارنامه بدون ابهامی در ضديت با منافع ملی ميهن مان و رسالتی تاريخی و معين در همکاری با ارتجاع داشته و دارند میتواند اتفاقی باشد؟ پاسخ ما به اين سئوال ها روشن است . حمله به حزب توده ايران پديده تازه و تعجب برانگيزی برای ما نيست . در طول هفتاد سال گذشته حزب ما در خط اول يورشهای سهمناک دستگاه های تبليغاتی ارتجاع و امپرياليسم بوده است و اين روند تا ادامه حياتِ حزب توده ايران و تأثير گذاریِ آن بر روندِ رويدادهای ميهن ما ادامه خواهد يافت .
در ارزيابیِ شکل، محتوا، و رسالت تاريخیِ بنگاه سخن پراکنی ”بی بی سی“ برای ما اين موضوع روشن شده است که به لحاظِ ديدگاه، ”بی بی سی“ يک پايگاه خبری ضد کمونيستی است که با وجودِ برخی نوسانها، در مجموع در راستای تأييد سياستها و عملکرد سرمايه داری جهانی حرکت میکند، و بنابراين روشِ برخورد آن با مسايل مختلف جهان در مجموع در چنين راستايی تنظيم میگردد. اينکه حتی يک نوشته و يا برنامه مستند در بيان واقعيات دههها محاصره انقلاب مردم کوبا از سوی امپرياليسم آمريکا، و سياستهای مخرب اين کشور در خاورميانه در ميان مطالب ”بی بی سی“ نمیتوان يافت، از سرِ اتفاق است ؟ از ديدِ حزب توده ايران و بخش وسيعی از نيروهای مترقی جهان، اين همسويیهای نظری با سياستهايی که ما مجموعاً آنها را ارتجاعی و ضد مردمی ارزيابی میکنيم، نه تنها اتفاقی نيست، بلکه بيانگر محتوا و رسالتی است که ”بی بی سی“ در طول بيش از هفتاد سال دنبال کرده است. نکته ديگری که در انتها اشاره به آن ضروری است، پاسخ به اين سئوال است که: چرا ماشين تبليغاتی عظيم ارتجاع و امپرياليسم، در داخل و خارج از کشور، کارزارِ گسترده ضد توده ایِ تازهای را سازمان دهی کردهاند که هم تاريخ و هم سياستها و هم راه کارهای پيشنهادی حزب توده ايران را هدف گرفته است؟ پاسخِ اين سئوال در اين واقعيت نهفته است که، ادامه حياتِ توانمند حزب توده ايران، و نفوذِ گسترش يابنده ارزيابیهای سياسی- نظریِ آن در جنبش مردمی مردم ميهن ما، و اعتبار روز افزون جهانی آن در مقام يک حزب دارای شناسنامه معتبر، ماندگار، تاريخی و تاثيرگذار، نگرانیهای جدیيی را برای ارتجاع و امپرياليسم بر انگيخته است»
نامه مردم پس از این مقدمه و متهم ساختن منتقدین حزب توده به همکاری با "ارتجاع و امپریالیسم" برای اثبات درست بودن سیاست ها و عملکردهای حزب توده در گذشته ! به شرح اعدام ها و شکنجه ها و زندانهائی که رهبران و اعضاء و هواداران حزب توده در دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی متحمل گردیده اند می پردازد و حقانیت خود را در خون شهدا جستجو می کند ! گوئی که خون آنهائی که توسط دو رژیم دیکتاتوری بر زمین ریخته شده است می تواند موجب تطهیر رهبران حزب توده گردد و آنان را در نگاه تاریخ و مردم ایران تبرئه نماید .
برای خاتمه یافتن "کارزار جهانی ضد توده ای" ، از آنجائی که نگارنده این سطور نیز در زمره "عوامل امپریالیسم و ارتجاع" می باشم ، یعنی اینکه جه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی ، در افشای سیاست ها و عملکردهای مخرب و ضدملی حزب توده ایران ، تا آنجا که در توان و بضاعت ام داشته ام نوشته و بازهم خواهم نوشت ، دراینجا به رهبران کنونی حزب توده ایران پیشنهاد می کنم که نهانخانه اسناد ومدارک درونی حزب توده را بر روی مردم ایران بگشایند و به سئوال هائی هم که اینجانب در زیر مطرح می نمایم پاسخ دهند . من مطمئن هستم که اگر چنین کنند "کارزار جهانی ضد توده ای" بزودی برچیده خواهد شد و "عوامل امپریالیسم و ارتجاع" بزودی بیکار خواهند شد !
بخشی ازسئوال هائی که در ارتباط با حزب توده ایران می تواند به ذهن هر ایرانی آزاداندیش و مستقلی خطور کند از این قرار است :
چگونگی تأسیس حزب توده ایران ، و تعیین صحت و سقم اسناد و مدارک بدست آمده از آرشیوهای حزب کمونیست شوروی، که نشان می دهند سفارت شوروی در تهران در تأسیس این حزب نقش داشته است ؟
نقش حزب توده ایران در وقایع آذربایجان و کردستان به هنگام اشغال ایران توسط ارتش سرخ شوروی ؟
نقش حزب در جریان جنبش ملی نفت به رهبری مصدق و طرح شعار واگذاری نفت شمال ایران به شوروی از جانب حزب توده ایران ؟
علت سکوت و عدم رویاروئی حزب توده با کودتای امریکائی - انگلیسی 28 مرداد که منجر به سقوط دولت ملی وقانونی دکتر مصدق شد ، با توجه به اینکه حزب توده ایران توان و قدرت رویاروئی و شکست دادن کودتاچیان را داشت ؟
چگونگی تصفیه های درونی حزب توده قبل و بعد از کودتای 28 مرداد و پس از فرار به خاک شوروی و داستانهای مربوط به ترور و تبعید منتقدین به رهبری حزب توده و سیاست های شوروی در ایران ؟
نقش تواّب ها و نادمین حزب توده در سازماندهی نخستین سازمان اطلاعات و امنیت کشور "ساواک"
نقش تشکیلات داخل کشور حزب توده به رهبری عباس شهریای (بعد ها معلوم شد که این شخص مأمورساواک بوده است) در لو دادن دهها گروه و صدها آزادیخواه ایرانی ، که منجر به دستگیری ، شکنجه و در مواردی اعدام افراد گردیده است . ضربه زدن ساواک از طریق تشکیلات حزب توده در داخل کشور به گروههای سیاسی و هسته های مطالعاتی ، تا سال 1353 که عباس شهریاری بوسیله چریکهائی فدائی خلق شناسائی و ترور شد ادامه داشته است ؟
چگونگی همکاری حزب توده با حزب بعث عراق و اسقرار رهبرانی از حزب در این کشور در اوایل سالهای 1350 و تشکیل "جنبش آزادیبخش ایران" به رهبری تیمور بختیار و با همکاری مصطفی خمینی و گروههای قومی و حزب توده ایران بمنظور تدارک یک کودتای روسی – بعثی با هدف سرنگون ساختن رژیم شاه ؟
چگونگی نفوذ و دخالت روس ها و نفوذ حزب توده ایران در بیت خمینی وانقلاب اسلامی و گروههای اسلامگرا و هوادران خمینی ؟
چگونگی نفوذ حزب توده ایران در گروههای چپ و بویژه نفوذ در سازمان جوان و خوش نام "چریکهای فدائی خلق" که در اوایل انقلاب محبوبیت فروانی در میان جوانان چپ ایران کسب کرده بود ، با هدف ایجاد انشعاب در درون آن سازمانها ؟
نقش حزب توده ایران در شناسائی و لو دادن آزادیخواهان و مخالفان حکومت اسلامی در اوایل انقلاب که منجر به دستگیری و شکنجه و اعدام صدها تن از آزادیخواهان و افسران جوان و میهن پرست گردید ؟
ارائه بیلان حقوق ها و دریافت کمک های مالی که حزب توده از ابتدای تأسیس تا به امروز از دولت های خارجی دریافت داشته است ؟
و بالاخره داستان "راه رشد غیرسرمایه داری" یعنی همان راهی که قرار بود رژیم هائی از قبیل بعث عراق و سوریه و یمن و افغانستان و ویتنام و کره شمالی و کوبا و ...از طریق ادامه ی آن راه به سوسیالیسم برسند و حزب توده ایران سالها برای آن رژیم ها ، به عنوان نمونه های موفق توسعه و پیشرفت ، بوسیله "رادیو پیک ایران" و سایر ابزارهای تبلیغاتی حزب در میان مردم ایران ، به کجا انجامید ؟
به باور نوسیده این سطور اگر بازماندگان رهبری حزب توده ایران ، صادقانه فقط به سئولات بالا پاسخ دهند من به آنان اطمینان می دهم که دیگر اثری از "کارزار ضد توده ای" در جهان باقی نخواهد ماند ! وگرنه مادام که این حزب به پنهان کاری وعدم پاسخگوئی و تحریف واقعیت های تاریخی ادامه می دهد ، روشنفکران مسئول و پژوهش گران مستقل ، حق خواهند داشت که پیه اتهامات حزب توده ایران ، مبنی بر"عامل امپریالیسم وارتجاع" بودن را به تن خویش بمالند و همچنان به کار خود ادامه دهند .
نکته آخر اینکه مرور تاریخچه حزب توده ایران و افشای وابستگی اش به یک قدرت خارجی در شرایط کنونی بدین جهت از اهمیت ویژه ای برخوردار می گردد که دانسته شود در موقعیتی که امروزه رژیم خون ریز و تبهکار جمهوری اسلامی ، کشورما ایران را در وضعیتی بحرانی قرار داده است ، زمینه برای وطن فروشی بیش از هر زمان دیگر فراهم گردیده است و اتفاقاً همان کسانی که تا دیروز جیره خوار شوروی وکاخ کرملین و رژیم بعث عراق وصدام حسین بوده اند ، در غیاب "اردوگاه سوسیالیستی" و با سودای قدرت و ثروت امروزه با یک تغییر 180 درجه ای به آستان بوسی امریکا و اروپا و اسرائیل روی آورده اند تا بلکه از این رهگذر امرار معاش کنند و درایران پس از جمهوری اسلامی به قدرت و ثروت دست پیدا کنند . بقول عوام بعضی ها لقمه حلال از گلوی شان پائین نمی رود !
18 بهمن ماه 1390
7 نوامبر 2012
مصاحبه ای پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران
مصاحبه ای پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران
خسرو شاکری (زند) با شهاب میرزایی (بی بی سی)
سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۷ فوريه ۲۰۱۲
|
در نخستین روزهای ژانویه ۲۰۱۲ یکی از کارمندان بخش فارسی تارنمای بی بی سی با نویسنده ی این سطور برای مصاحبه ای پیرامون تاریخ جنبش چپ در ایران تماس تلفنی گرفت. پاسخ به درخواست او نخست منفی بود، اما در برابر اصرار وی دایر بر اهمیت موضوع پیشنهاد او پذیرفته شد و ازو خواسته شد تا پرسش های خود را از طریق پست الکترونیک بفرستد. او پس از ده روز چنین کرد. پاسخ ها در تاریخ ۲۲ ژانویه برای او فرستاده شد. در این فاصله او همچنین مقاله ای پیرامون شخصیت آوتیس سلطانزاده را خواستار شد. توضیح دادم که با توجه به وضعیت جسمانی و گرفتاری های تحریری دیگر نمی توانستم از عهده ی این کار بر آیم، اما می توانستم مطلب آماده ای به زبان انگلیسی را برای او بفرستم تا به فارسی برگرداند و پیش از پخش آن را برای بازبینی بفرستد. او چنین کرد، و ترجمه پس از ویرایش برای او ارسال شد.
در همین اوان یکی از دوستان به من خبر داد که بخش فارسی بی بی سی به مناسبت هفتادمین سال تأسیس حزب توده مقالات زیادی را در تارنمای خود منعکس کرده است. با قرائت چند مقاله و نگاهی تند به دیگر مقالات به نظرم رسید که، برغم چند مقاله ای که از مواضع دشمنی تاریخی با حزب توده نوشته شده بود، بقیه مطالب، برغم ظاهر آراسته شان، تمجید غیر مستقیم و لانسه کردن حزب مکرراً شکست خورده ایست که نه اعتباری دارد و نه کسی به آن اعتنایی داشته است، بویژه در دو سه دهه ی اخیر . از خود پرسیدم اصلاً چه معنایی دارد که بی بی سی چنین جشنی برای هفتادمین سالگرد تأسیس حزب توده برپا کند، در حالی که در شسستمین سالگرد تاجگذاری ملکه بریتانیا نه بخش فارسی و نه حتی بخش انگلیسی چنین جشنی برای تاجگذاری ملکه نگرفته اند. براستی، این همایش بیسابقه ای در تاریخ بی بی سی یا رادیو تلوزیون های دیگر نیز هست. باید پرسید انگیزه ی تصمیم گیرندگان این همایش چه بوده است. با اینکه خود پاسخی نیافتم، انتشار مصاحبه ی خود را درست ندانستم و بلاقاصله با پست الکترونیک به مصاحبه کننده نوشتم که مایل نبودم که آن مصاحبه در کنار مقالات و «اسناد» توجیه کننده ی حزب توده پخش شود. وی طی تماس تلفنی توضیح داد که مقالات مخالف هم در میان آن ها بود. به او گفتم برای من تاریخشناس بررسی تاریخ یک حزب، یک جنبش، یا هر پدیدیه ی دیگری با مقالات هوادار و مخالف روشن نمی شود، بلکه، در صورتی که قصد شناخت تاریخ آن حزب باشد، بایستی از مورخان بیطرف خواست تا ارزیابی های مختلف خود را بر اساس اسناد بنویسند، نه اینکه صاحبان نسق یا دشمنان آنان دست به کار نزاعی بیهوده و تکرار «استدلات» گذشته شوند. در برابر اصرار او، قول دادم که بیشتر فکر کنم و تا فردای آن روز به وی جواب دهم. در ضمن یادآور شدم که، چون مقاله ی مربوط به سلطانزاده ربطی به حزب توده نداشت، وی می توانست آن را پخش کند. پیش از موعد خبر از سوی من، شخص دیگری از بی بی سی تلفن کرد و طی پیامی خواستار موافقت من شد. چند ساعت بعد همان مصاحبه کننده برای اجازه ی نشر مصاحبه مجدداً تماس گرفت. به او گفتم که هنوز تصمیمی نگرفته بودم. در هر دو مکالمه ی تلفنی به او یادآور شدم که این مقالات در مجموع توجیه حزب توده بودند. چند ساعت بعد تصمیم گرفتم. با ارسال مقاله ای تحقیقی، که چندین سال پیش بر اساس اسناد آرشیو کمینترن به انگلیسی پیرامون تأسیس حزب توده توسط مأموران شوروی در ایران نوشته بودم و در یک فصلنامه ی آکادمیک به چاپ رسیده بود و متن فارسی آن را برای چاپ در یک کتاب دو جلدی در باره ی حزب توده آماده کرده بودم، برای کارمند بی بی سی ارسال دارم و بخواهم که نخست آن مقاله ی مستند و تحقیقی را منعکس کند و سپس مصاحبه را. چند روز بعد همان کارمند تلفنی تماس گرفت و اظهارداشت که علت تأخیر در چاپ مقاله ی تحقیقی «ادیت» (ویرایش) مقاله بود. با توجه به اغلاط دستوری و سجاوندی که غالباً در نوشته های بی بی سی دیده می شود، از و خواهش شد که مقاله ی مرا به همان صورتی که ارسال شده بود منعکس سازد، اما نگونبختانه، حدس من درست بود ممانعت من از «ویرایش» غیر ضروری مقاله ی تحقیقی مستند بهانه ای شد تا مقاله ای که باب دندان ترتیب دهندگان جشن هفتادمین سالگرد حزب توده نبود پخش نشود، چون داده ها و تحلیل تاریخی آن مقاله نفی برنامه ی جشن بود. اکنون، چند روز پس آخرین مکالمه ی تلفنی با کارمند بی بی سی می گذرد – فردی که برای دریافت مصاحبه هر دم تلفن می کرد یا با پست الکترونیک تماس می گرفت – ازو خبری نرسیده است، اما بجای مقاله ی تحقیقی ارسالی و مصاحبه، همان کارمند بی بی سی مصاحبه ای با بابک امیرخسروی بعضاً در دفاع و سپس توجیه مطلقاً کاذب، بدون سند و مدرک، و بدون منبع که رهبران حزب و سیاست های آن پخش کرده است، که شایسته است به تحریف ها و جعلیات آن، بویژه این ادعای صد در صد کاذب که « اسناد حزب کمونیست اتحاد شوروی و ک.گ.ب که پس از فروپاشی آن به دست پژوهشگران افتاده نشان میدهد که کمینترن کاملا از تشکیل حزب بیخبر بوده است. ولی هنگامی که اطلاع مییابد، از آن حمایت میکند» پاسخ داده شود.
اکنون، با توجه به اینکه در این اثنا آن مقاله ی تحقیقی در بلوگ احترام آزادی چاپ شد (و برخی دیگر نیز آن را منعکس کردند) خود مستقلاً به انتشار مصاحبه ای دست می زنم که قرار کرده بودم پس از نشر مقاله ی تحقیقی توسط بی بی سی پخش شود.
☻☻☻
چپ ایرانی در چه زمینه های اقتصادی و اجتماعی متولد شد؟
جنبش چپ ایران پس از فروپاشی نظام اقتصادی سنتی کشور، که برخلاف نوشته های متخصصان روسی-بلشویکی و همچنین غربی غیر کمونیست، نظامی فئودالی نبود – ولی پس بعد ها پس از سلطه ی بازار جهانی تغییر یافت – متولد شد. مالکیت اصلی زمینی که دهقانان بروی آن کار می کردند و قسمت اصلی ثروت را به بار می آوردند در دست دولت (زمین های دیوانی) و خانواده ی سلطنتی (زمین های خالصه) قرارداشت. دهقانان تحت نظر مباشران دولتی و حکومتی بطور دستجمعی تولید می کردند و در برداشت سهم خود در برابر مستوفیان زورگو از مبارزه فروگذار نبودند. پس از ورود تدریجی ایران به بازار جهانی و ورشکستگی اقتصادی کشور، همراه با ناکام ماندن کوشش های صنعتی در برابر رقابت نابرابر با واردات کشورهای اروپایی، مناسبات ارضی سنتی، از طریق فروش اراضی دیوانی و خالصه توسط دستگاه دیوانی و دربار ورشکسته به تجار، ملایان، نظامیان، و مأموران عالیرتبه ی حکومتی برای کسب وجوه مورد نیاز، دچار دگرگونی شد. با چنین دگرگونی و مهاجرت عظیم دهقانان و صنعتگران ایرانی به کشورهای همسایه، و حتی ارمنیان ایرانی تا ایالات متحده، جنش کارگری در میان ایرانیان مهاجر (عمدتاً کارگران نسل نخست) و همچنین در میان کارگران برخی تأسیسات صنعتی داخل پدید آمد.
تاثیر مهاجران ایرانی که به قفقاز رفته بودند، هم چنین ارمنی ها در بدو تولد جنبش چپ چه مقدار بود؟
تأثیر مهاجران در آغاز در این حد بود که، با بازگشت گاهبگاه آنان یا ارسال نامه و نیز وجوه پس اندازی برای خانواده های خویش، صحبت از تغییر در قفقاز به پیش می آمد و مردم کم کم دانستند که تغییر امری میسر بود همچنین با پیدایش حزب اجتماعیون-عامیون و در کنار آن مجاهدین و ارسال برنامه و اعلامیه های آن پیرامون ایران به داخل کشور کمک به گسترش آگاهی نسبی می شد. سوسیال دموکرات های ارمنی ایرانی در تبریز، بر عکس، بیشتر از خانواده های غیرکارگری برخاسته بودند و برخی از آنان در روسیه تزاری یا سوئیس، تحصیل کرده و با اندیشه های سوسیال دموکراسی آشنا شده بودند. اینان مستقیما وارد به کار تبلیغ در میان کارگران کارگاه های کوچک و سازمان دادن آنان شدند. در یک دوره ی بعدی هم اینان بودند که حزب دموکرات دوران مشروطه (مجلس دوم) را ایجاد کردند، اگرچه در تاریخ کسان دیگری بنادرستی چون پایه گذار و رهبر شناخته شده اند.
انگیزه فعالان چپ ایرانی از نوشتن نامه به پلخانف و کائوتسکی در آغاز این جنبش چه بود؟
این سوسیال دموکرات ها که بتازگی به دانش مارکسیستی (یا بهتر، مارکسیانه) دست یافته بودند لازم می دانستند در باره ی مسائلی که حل آن ها برایشان آسان نبود یا در میان خود بر سر آنها اختلاف داشتند از استادان زمان کمک فکری بخواهند. البته، ما سندی در دست نداریم که پلخانف هرگز به پرسش های آنان جوابی گفته بوده باشد، اما کارل کائوتسکی رهبر و متفکر جنبش آلمان هم با آنان مکاتبه داشت و هم مقالات آنان را پیرامون اوضاع ایران در روزنامه ی معتبر سوسیال دموکراسی آلمان (نویّه تسایت) به چاپ می رساند.
جنبش چپ ایران در انقلاب مشروطیت چه نقشی را ایفا کرد و حاملان آن چه کسانی بودند؟
جنبش چپ ایران، اگرچه در دوران نخست تا تحصیل تأسیس مجلس و تصویب قانون اساسی نقشی تبلیغاتی (یا بهتر، آگاهی دهنده) علیه دستگاه حاکمه داشت، اما پس از کودتای محمد علی شاه در براندازی وی به مدد همفکران قفقازی خود (بیشتر گرجیان که با ایران علایق تاریخی داشتند) نقشی اساسی ایفاکرد. در این کمتر تردید می توان کرد که، اگر سوسیال دموکرات های ایران و یاران قفقازی شان وارد نبرد نشده بودند، رژیم محمد علیشاه برای سال ها، دست کم تا انقلاب اکتبر و ورافتادن تزاریسم، دوام پیدا می کرد. باید توجه داشت که سردار اسعد بختیاری تنها پس از فتح رشت توسط نیروهای مجاهد سوسیال دموکرات که با عجله (به توصیه چه کسانی؟) از پاریس به بختیاری شتافت و نیروهای مسلح حاضر و آماده ی خود را روانه ی پایتخت کرد تا مگر پایتخت و کشور به دست سوسیال دموکرات ها نیفتد. اگر مجاهدان در حکومت بعدی نقشی به عهده نگرفتند، بختیاری ها تا از بین بردن سردار اسعد و کسان اش توسط رضا شاه شریک حکومت های پس از مشروطه بودند، که در معنی از مشروطه تهی بودند.
تاثیر پذیری حزب کمونیست ایران در بدو تولد خود از حزب عدالت باکو چه مقدار بود و افرادی همچون حیدرعمواوغلی و احسان الله خان تا چه حد توانستند اهداف حزب را پیش ببرند؟
حزب کمونیست ادامه ی مستقیم حزب عدالت بود که در نخستین کنگره ی خود در انزلی در تابستان ۱۲۹۹ نام خود را به حزب کمونیست ایران گرداند. از نگاه تئوریک نیز، این امر صادق بود، با این تفاوت که از سال ۱۲۹۸ به بعد، با پیوستن متفکری چون آوتیس سلطانزاده به آن، سطح فکری آن ارتقاء زیادی یافت. باید یادآور شد که احسان الله هرگز در ح.ک.ا. عضویت نداشت و حیدر خان هم، پس از برگذاری کنگره ی انزلی، در اثر فشار استالین، به هنگام نخستین کنگره خلق های خاورزمین در باکو (شهریور ۱۲۹۹)، به رهبری جناح «غیرتندرو» یا «دموکراتیک» حزب کمونیست برگزیده شد. از آن تاریخ تا مرگ حیدر خان دو سازمان ح.ک.ا. را نمایندگی می کردند. تأثیر حیدرخان، چون کسی که تا آن تاریخ حزبی به نام دموکرات را در میان ایرانیان روسیه تزاری به وجود آورده بود، تنها در میان ایرانیانی بود که از پیش او را می شناختند و در حزب او فعالیت می کردند. حیدر خان مردی انقلابی و اهل عمل بود و مورد حمایت استالین، اما کسی که وی رقیب خود می دانست، یعنی سلطانزاده (خود فرزند یک زن رختشوی ارمنی-ایرانی و یک نجار ایرانی مسلمان بود)، مردی خودآموخته و مارکسیستی متبحر بود و مارکسیست های اروپایی او به چنین عنوانی می شناختند.
مواضع فعالان چپ در برابر رژیم جدید پهلوی چه بود؟
بلافاصله پس از کودتای ۱۲۹۹ و اعلام برنامه های اصلاحات که سید ضیاء، که به قول خوداش به وزیر مختار بریتانیا برای خاک کردن در چشم بلشویکان بود، حزب کمونیست دچار این اشتباه شد که رضاخان را، همچون ادامه دهنده ی همان برنامه های اصلاحاتی شبه بلشویکی (مثلاً تقسیم اراضی میان دهقانان)، عنصر مثبتی ارزیابی کرد، اما بزودی سلطانزاده، که نیز دچار این اشتباه شده بود، بر اشتباه خود واقف آمد و موضع حزب کمونیست تا برکناری وی از رهبری حزب توسط شورویان همچنان موضع مخالف رضا خان بود. با به دست گرفتن رهبری حزب توسط کسانی که به دستگاه رشد یابنده ی استالین در ح. ک. شوروی وابسته بودند، رهبری حزب، که هنوز در وضعیتی که دیکتاتوری رضا خان هنوز خوب جانیفتاده بود از آزادی نسبی برخوردار بود، از رضا خان حمایتی مشروط می کرد. همچنین ارگان های شوروی و دستگاه کمینترن رضا خان را چون فردی ملی و نماینده «بورژوازی ملی» به معنایی مترقی، می شناختند. پس از اینکه رضاخان با برگذاری مجلس مؤسسانی دستچین خود را به سلطنت رساند و سرکوب نیروهای مخالف، اعم از کمونیست ها و جز آنان را در دستور کار قرار داد، ح.ک.ا. موضعی مخالف گرفت و حتی با ادامه ی سلطنت ابراز مخالفت و از ایجاد جمهوری حمایت کرد. در این دوران سلطانزاده مجدداً به رهبری حزب بازگشت و کنگره ی دوم حزب را، که کار اصلی اش نقد حمایت از رضا شاه، نقد نظام پهلوی، و تهیه ی برنامه ی آینده بود، در پائیز ۱۳۰۶ در شهر ایوانوآ (در نزدیکی مسکو)، نه، چنانکه آورده اند، در ارومیه، برگذار کرد.
با تصویب قانون منع فعالیت برای تبلیغ مرام اشتراکی در سال ۱۳۱۰ چه بر سر کمونیستهای ایرانی آمد؟
ح.ک.ا. طی سال های ۱۳۱۱-۱۲۲۶ که به فعالیت خود در ایران و همچنین دانشجویان ایرانی در آلمان و فرانسه ادامه می داد طی سرکوب های داخلی توسط حکومت جدید پهلوی – سرکوبی که با تصویب قانون سیاه ۱۳۱۰ شکل «قانونی» یافت — و نیز در شوروی توسط دستگاه دیکتاتوری فردی استالین نابود گردید.
سرنوشت افرادی از حزب کمونیست که در دوران رضاشاه به شوروی رفته بودند چه شد؟
تقریباً همه ی آنان توسط دستگاه های سرکوب استالینی دستگیر، زندانی، «محاکمه» و تیربارن شدند، یا در معادن گولاگ جان سپردند. چند تن از آنان، چون لاهوتی شاعر، سیروس بهرام، و دیلمی، جان سالم به در بردند، احتمالاً به برکت همکاری و ایراد اتهام جاسوسی به رفقای خود – امری که در محاکمات استالینی مرسوم بود.
در این میان تعدادی از افراد با اندیشه های چپ در ایران مشغول فعالیت بودند همچون گروه مجله دنیا به رهبری تقی ارانی که بعدها به ۵۳ نفر معروف شدند. آیا آنان حامل اندیشه ها مارکسیستی بودند یا افکاری سوسیالیستی؟
نه، نمی توان چنین گفت. از میان آنان تنها دو تن، ارانی و ایرج اسکندری، که مجله ی دنیا را می چرخاندند با مارکسیسم آشنا بودند. دیگران در واقع شاگردان آن دو بودند و کمی در آن محیط اختناق با اندیشه های مارکس اشنا شدند. البته، عبدالصمد کامبخش، که از اوان جوانی در خدمت دستگاه جاسوسی شوروی (که بعد ها کی .جی بی. نام گرفت) قرار داشته بود و از طریق کمینترن با ارانی مربوط شده بود، نیز آموزش های «مارکسیسم» استالینی دیده بود، ولی وی کاری به کار آموزش گروه شاگردان ارانی نداشت. برعکس، نقش او توسط دستگاه شوروی رخنه در گروه ارانی بود تا آن را به دام پلیس رضاشاه اندازد، چون شوروی ها ارانی را مارکسیستی روسی نمی دانستند، بل او را پیرو مارکسیسم متعارف غربی به حساب می آوردند و مستوجب نابودی، همچون سلطانزاده، مرتضی علوی، ابوالقاسم سجادی (ذره)، حسابی، و دیگران.
موضع کمینترنی ها در برابر این فعالان مستقل چپ چگونه بود؟
اگرچه ارانی در دوران دانشجویی خود همراه با مرتضی علوی (برادر بزرگ بزرگ علوی، که در تصفیه های استالینی نابود شد) همراه چند نفر دیگر فرقه ی جمهوری انقلابی ایران را تشکیل داده و با کمینترن نیز تماس برقرار کرده بودند، اما اسناد کمینترن که به روی محققان باز شده اند دال بر تأیید آن گروه از سوی کمینترن نیست. از همین رو، برنامه ی نابودی گروه ارانی از طریق رخنه ی کامبخش و نیز بازی مکارانه ی شورشیان ریخته شد و با موفقیت به اجرا در آمد.
حزب توده ایران بر چه بستری متولد شد و مؤسسان اولیه آن افرادی با طیف های فکری مختلف در قاموس جبهه های ضدفاشیستی دوران جنگ بودند یا حزبی فرمایشی که بر اساس فرموده های کمینترنی تشکیل شده بود؟
چنانکه در مقاله ای محققانه به انگلیسی (*) بر اساس اسناد کمینترن نشان داده ام، تشکیل حزب توده بنا بر پیشنهاد رکن دوم ارتش شوروی به سلیمان میرزا اسکندری صورت گرفت، اگرچه شاگردان ارانی، که در هنگام تماس شوروی ها با وی در فردای شهریور ۱۳۲۰ هنوز در زندان بودند، خود خواستار تشکیل یک حزب کمونیست بودند. اما به توصیه ی کمینترن آن حزب نمی بایستی در ظاهر حزبی کمونیستی می بود، بل یک حزب «دموکراتیک ضد - فاشیست» که بتواند همه ی نیروهای «ضد فاشیست» را در خود جمع کند. یک هسته ی کمونیستی در درون حزب توده در رابطه با کمینترن وجود داشت که بایستی آن حزب را رهبری می کرد. روشن است که بسیاری از دمکرات های مترقی ایران وارد آن حزب شدند، اما آنان آهسته آهسته و بیشتر بی سر و صدا از آن خارج شدند.
علت گستردگی حزب توده و نفوذ آن بر قشرهائی پائینی جامعه همچون کارگران شرکت نفت و طبقه متوسط همچون کارمندان و دانشجویان در چه بود؟
درست است که حزب توده در میان بیشتر کارگران ایران محبوب بود، اما نمی توان همه ی فعالیت های کارگری پس از شهریور ۱۳۲۰ را به حزب توده نسبت داد. مثلاً، در تمام طول جنگ جهانی حزب توده بر اساس توصیه ی کمینترن از ایجاد سندیکاهای کارگری در خوزستان ممانعت به عمل آورد تا کارگران نتوانند با ارائه ی خواست های خود به تولید نفت مورد نیاز بریتانیا لطمه زنند. تنها پس از پایان جنگ بود که حزب توده دست به این کار زد. اگرچه کارگران نفت همواره با دستور حزب دست به اعتصاب نمی زدند و از خود نیز ابتکار به خرج می دادند – تا آنجا که در زمان دولت قوام السلطنه، بنابر خواست وی، سران حزب توده در خاموش کردن اعتصاب کارگران نفت کوشیدند – اما حزب توده همواره با تبلیغات وسیع هر اقدام کارگری را به نام خود می نوشت. بنابر یک گزارش داخلی حزب توده توسط ع.ا. شاندرمنی در ۱۳۳۵ به رادمنش در مسکو، تعداد کارگران عضو سندیکاهای کارگری حزب توده در سراسر کشور در زمان دولت مصدق به کمتر از ۱۵ هزار بالغ می شد. (*) شهرت حزب توده بیشتر زائیده تبلیغاتی کمینترنی است تا واقعیت اجتماعی. فروپاشی یکروزه ی سندیکاهای کارگری حزب توده در فردای ۲۸ مرداد گویای این امر است.
باید گفت که بیشتر کادرهای حزب توده از میان معلمان، کادرهای اداری، و دانشجویان (و البته سازمان افسری) تشکیل می شد، که بیشتر از قشرهای متوسط و متوسط پایینی برخاسته بودند. تحلیل چنین امری نیازمند بحث مفصلی است که در این مصاحبه نمی گنجد. اما در یک کلام، علت آن عقب ماندگی جامعه ایران – چه در زمینه ی اقتصادی و چه در زمینه ی تاریخی و شناخت سیاسی – که آن حزب «کمونیستی» را وادار می ساخت خواست های اجتماعی مورد علاقه ی اقشار برخاسته از «بورژوازی» متوسط و «خرده بورژوازی» را مطرح سازد تا ایشان به آن حزب بپیوندند و تحقق خواست های خود را در آتیه ی آن حزب بیابند.
اتخاذ چه سیاست های داخلی ازسوی کادر رهبری و از سوی شوروی ها باعث عدم موفقیت این حزب در سال های جنبش ملی شدن نفت شد؟
در یک کلام، مخالفت ایران برهبری مصدق برای اعطای امتیاز نفت به خارجیان – او خواستار ایجاد یک شرکت نفت ایرانی به قرضه ی مالی و کمک های فنی شوروی و فروش به شوروی از بابت آن قرضه و کمک ها بود – و نیز «تئوری ضد-بورژوآزی ملی» استالین که تبلور خود را در مخالفت مصدق با «اعطای امتیاز نفت به شوروی» می یافت. شوروی ها در فردای جنگ یا خواستار بلعیدن کامل ایران بودند – از طریق گسترش «دولت خودمختار آذربایجان» – یا تقسیم ایران به دو منطقه ی نفوذ با بریتانیا، چنانکه روزنامه ها و سران حزب توده نیز از آن هوادرای می کردند. حکومت شوروی ایجاد یک حکومت دموکراسی را، چنانکه مد نظر مصدق بود، برنمی تابید، چه ایجاد چنان حکومتی – چه مبارزه برای ملی کردن نفت چون نمونه ای، نه فقط در خاورمیانه، که همچنین در آسیا، آفریقای شمالی، و حتی آمریکای لاتین سرمشق مبارزان آن کشورها شده بود – که می توانست بستری برای بهبود وضع مادی و معنوی مردم ستمدیده ی ایران باشد و در دراز مدت انکشاف فرهنگی و اقتصادی ایران را پایه ریزد تا مردم بلادیده بتوانند به سرنوشت خود مسلط شوند. تنها از راه گذار از یک چنین دموکراسی ای بود که خواستاران سوسیالیسم می توانستند در نهایت به خواست های خود برسند، نه از راه پیروی از شوروی – که خود آن سرنوشت تلخی را داشت که همه می دانیم – و ایران در بهترین حالت به کشوری چون مناطق آسیای مرکزی شوروی بدل می شد.
رابطه ی حزب توده ایران با حزب کمونیست شوروی چگونه رابطه ای بود؟
این رابطه، در بهترین حالت، رابطه ای بود بین برادر بزرگتر و برادر کوچکتر آسیایی که طی آن اولی بر دومی حکومت می راند. علاوه بر قولی که سلیمان میرزا مخفیانه به سرهنگ رکن دو ارتش شوروی برای دفاع حزب از منافع شوروی داده بود، پس از تصویب نامه ی اعتراض آمیز کمیته ی مرکزی حزب توده به شوروی ها بر سر مسئله ی فرقه دموکرات و تشکیل «حکومت خودمختار آذربایجان» – که باید به اصرار افردای چون اسکندری، کشاورز به تصویب رسیده بوده باشد و اسکندری شخصاً به مسکو برد و به ح.ک. شوروی رساند – سفیر شوروی و دبیر آن سفارت – علی علی اف مأمور دستگاه امنیتی شوروی در ایران – دو تن دیگر از اعضای هیئت اجرایی حزب توده، یعنی دکتر بهرامی و نورالدین الموتی، را به سفارت شوروی احضار کردند، اهمیت قضیه ی آذربایجان به آنان تفهیم شد، و از آنان خواسته شد طی نامه ای مراتب توافق حزب توده با سیاست شوروی را اعلام کنند. آن دو نیز چنین کردند و از جمله نوشتند که از آن پس از ح. ک. شوروی «اطاعت» خواهند کرد. (*)
میراث حزب توده برای جنبش چپ ایران چه بود؟
از نگاه پژوهشگرانه ای که به حزب توده داشته ام، بیلان حزب توده کاملاً منفی است، چه عده ی زیادی از بهترین جوانان ایران را به دنبال خود کشاند و نیروهای جسمانی و فکری آنان را به هدر داد. حزب توده در ترجمه ی آثار مارکسیستی (نه استالینی) کوششی نکرد؛ آن چند جزوه نیز که از مارکس در اختیارشان بود از کارهای حزب کمونیست بود. حزب توده حزبی نبود که بر اساس مارکسیسم بنا شده بوده باشد؛ بل حزبی بود که بنا به خواست شوروی برای تأمین منافع آن کشور تأسیس شده بود. از همین رو نیز، هرگاه شوروی اراده می کرد، آن حزب تند می راند، و هرگاه شوروی می خواست، آن حزب آرام می شد. از زاویه ی پژوهش های من، حزب توده بزرگترین لطمات را به یک جنبش کارساز چپ در ایران زد، تا حدی که سازمان ها و گروه هایی که یا از آن جدا شدند یا خارج از آن تشکیل شدند، تحت تأثیر نشریات و رادیو پیک ایران از آن بطور منفی متأثر شدند و دید نقادانه ی مارکسیسم در میان آنان جولان نیافت. اگر ارانی را در زندان از میان بر نداشته بودند، به احتمال قوی حزبی که وی به وجود می آورد هم ملهم از تفکر شورویستی نمی شد، هم هوادار شوروی نمی گشت، و هم تفکر مارکسیستی عالمانه ای را در ایران رایج می کرد.
(* ) برای برخی منابع و بسط بیشتر این مطالب رجوع شود به کتب زیر:
خ. شاکری، پیشینه های اقتصادی اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی در آن عهد، تهران ۱۳۸۴ ؛ همو، میلاد زخم. جنبش جنگل و ...، تهران ۱۳۸۶ ؛ همو، ارانی در آینه تاریخ، تهران، ۱۳۸۷ ؛ همو، شالوده شکنی یک افسانه. حزب توده از پس اسناد ناشناخته ، دو جلد (دردست انتشار)، و نیز:
C. Chaqueri, Social Democracy in Modern Iran, London & Seattle (UWP), 2001; idem, The Soviet Socialist Republic of Iran. Birth of the Trauma, Pittsburgh (UPP), 1995; idem (Guest ed.), The Left in Iran 1905-1940, in Revolutionary History, 10/2,2010; idem, The Left in Iran (1941-1957), in Revolutionary History, 10/3, 2011.
خسرو شاکری (زند) استاد بازنشسته ی تاریخ (پاریس)
۱۷ بهمن ۱٣۹۰ - ۶ فوريه ۲۰۱۲
در همین اوان یکی از دوستان به من خبر داد که بخش فارسی بی بی سی به مناسبت هفتادمین سال تأسیس حزب توده مقالات زیادی را در تارنمای خود منعکس کرده است. با قرائت چند مقاله و نگاهی تند به دیگر مقالات به نظرم رسید که، برغم چند مقاله ای که از مواضع دشمنی تاریخی با حزب توده نوشته شده بود، بقیه مطالب، برغم ظاهر آراسته شان، تمجید غیر مستقیم و لانسه کردن حزب مکرراً شکست خورده ایست که نه اعتباری دارد و نه کسی به آن اعتنایی داشته است، بویژه در دو سه دهه ی اخیر . از خود پرسیدم اصلاً چه معنایی دارد که بی بی سی چنین جشنی برای هفتادمین سالگرد تأسیس حزب توده برپا کند، در حالی که در شسستمین سالگرد تاجگذاری ملکه بریتانیا نه بخش فارسی و نه حتی بخش انگلیسی چنین جشنی برای تاجگذاری ملکه نگرفته اند. براستی، این همایش بیسابقه ای در تاریخ بی بی سی یا رادیو تلوزیون های دیگر نیز هست. باید پرسید انگیزه ی تصمیم گیرندگان این همایش چه بوده است. با اینکه خود پاسخی نیافتم، انتشار مصاحبه ی خود را درست ندانستم و بلاقاصله با پست الکترونیک به مصاحبه کننده نوشتم که مایل نبودم که آن مصاحبه در کنار مقالات و «اسناد» توجیه کننده ی حزب توده پخش شود. وی طی تماس تلفنی توضیح داد که مقالات مخالف هم در میان آن ها بود. به او گفتم برای من تاریخشناس بررسی تاریخ یک حزب، یک جنبش، یا هر پدیدیه ی دیگری با مقالات هوادار و مخالف روشن نمی شود، بلکه، در صورتی که قصد شناخت تاریخ آن حزب باشد، بایستی از مورخان بیطرف خواست تا ارزیابی های مختلف خود را بر اساس اسناد بنویسند، نه اینکه صاحبان نسق یا دشمنان آنان دست به کار نزاعی بیهوده و تکرار «استدلات» گذشته شوند. در برابر اصرار او، قول دادم که بیشتر فکر کنم و تا فردای آن روز به وی جواب دهم. در ضمن یادآور شدم که، چون مقاله ی مربوط به سلطانزاده ربطی به حزب توده نداشت، وی می توانست آن را پخش کند. پیش از موعد خبر از سوی من، شخص دیگری از بی بی سی تلفن کرد و طی پیامی خواستار موافقت من شد. چند ساعت بعد همان مصاحبه کننده برای اجازه ی نشر مصاحبه مجدداً تماس گرفت. به او گفتم که هنوز تصمیمی نگرفته بودم. در هر دو مکالمه ی تلفنی به او یادآور شدم که این مقالات در مجموع توجیه حزب توده بودند. چند ساعت بعد تصمیم گرفتم. با ارسال مقاله ای تحقیقی، که چندین سال پیش بر اساس اسناد آرشیو کمینترن به انگلیسی پیرامون تأسیس حزب توده توسط مأموران شوروی در ایران نوشته بودم و در یک فصلنامه ی آکادمیک به چاپ رسیده بود و متن فارسی آن را برای چاپ در یک کتاب دو جلدی در باره ی حزب توده آماده کرده بودم، برای کارمند بی بی سی ارسال دارم و بخواهم که نخست آن مقاله ی مستند و تحقیقی را منعکس کند و سپس مصاحبه را. چند روز بعد همان کارمند تلفنی تماس گرفت و اظهارداشت که علت تأخیر در چاپ مقاله ی تحقیقی «ادیت» (ویرایش) مقاله بود. با توجه به اغلاط دستوری و سجاوندی که غالباً در نوشته های بی بی سی دیده می شود، از و خواهش شد که مقاله ی مرا به همان صورتی که ارسال شده بود منعکس سازد، اما نگونبختانه، حدس من درست بود ممانعت من از «ویرایش» غیر ضروری مقاله ی تحقیقی مستند بهانه ای شد تا مقاله ای که باب دندان ترتیب دهندگان جشن هفتادمین سالگرد حزب توده نبود پخش نشود، چون داده ها و تحلیل تاریخی آن مقاله نفی برنامه ی جشن بود. اکنون، چند روز پس آخرین مکالمه ی تلفنی با کارمند بی بی سی می گذرد – فردی که برای دریافت مصاحبه هر دم تلفن می کرد یا با پست الکترونیک تماس می گرفت – ازو خبری نرسیده است، اما بجای مقاله ی تحقیقی ارسالی و مصاحبه، همان کارمند بی بی سی مصاحبه ای با بابک امیرخسروی بعضاً در دفاع و سپس توجیه مطلقاً کاذب، بدون سند و مدرک، و بدون منبع که رهبران حزب و سیاست های آن پخش کرده است، که شایسته است به تحریف ها و جعلیات آن، بویژه این ادعای صد در صد کاذب که « اسناد حزب کمونیست اتحاد شوروی و ک.گ.ب که پس از فروپاشی آن به دست پژوهشگران افتاده نشان میدهد که کمینترن کاملا از تشکیل حزب بیخبر بوده است. ولی هنگامی که اطلاع مییابد، از آن حمایت میکند» پاسخ داده شود.
اکنون، با توجه به اینکه در این اثنا آن مقاله ی تحقیقی در بلوگ احترام آزادی چاپ شد (و برخی دیگر نیز آن را منعکس کردند) خود مستقلاً به انتشار مصاحبه ای دست می زنم که قرار کرده بودم پس از نشر مقاله ی تحقیقی توسط بی بی سی پخش شود.
☻☻☻
چپ ایرانی در چه زمینه های اقتصادی و اجتماعی متولد شد؟
جنبش چپ ایران پس از فروپاشی نظام اقتصادی سنتی کشور، که برخلاف نوشته های متخصصان روسی-بلشویکی و همچنین غربی غیر کمونیست، نظامی فئودالی نبود – ولی پس بعد ها پس از سلطه ی بازار جهانی تغییر یافت – متولد شد. مالکیت اصلی زمینی که دهقانان بروی آن کار می کردند و قسمت اصلی ثروت را به بار می آوردند در دست دولت (زمین های دیوانی) و خانواده ی سلطنتی (زمین های خالصه) قرارداشت. دهقانان تحت نظر مباشران دولتی و حکومتی بطور دستجمعی تولید می کردند و در برداشت سهم خود در برابر مستوفیان زورگو از مبارزه فروگذار نبودند. پس از ورود تدریجی ایران به بازار جهانی و ورشکستگی اقتصادی کشور، همراه با ناکام ماندن کوشش های صنعتی در برابر رقابت نابرابر با واردات کشورهای اروپایی، مناسبات ارضی سنتی، از طریق فروش اراضی دیوانی و خالصه توسط دستگاه دیوانی و دربار ورشکسته به تجار، ملایان، نظامیان، و مأموران عالیرتبه ی حکومتی برای کسب وجوه مورد نیاز، دچار دگرگونی شد. با چنین دگرگونی و مهاجرت عظیم دهقانان و صنعتگران ایرانی به کشورهای همسایه، و حتی ارمنیان ایرانی تا ایالات متحده، جنش کارگری در میان ایرانیان مهاجر (عمدتاً کارگران نسل نخست) و همچنین در میان کارگران برخی تأسیسات صنعتی داخل پدید آمد.
تاثیر مهاجران ایرانی که به قفقاز رفته بودند، هم چنین ارمنی ها در بدو تولد جنبش چپ چه مقدار بود؟
تأثیر مهاجران در آغاز در این حد بود که، با بازگشت گاهبگاه آنان یا ارسال نامه و نیز وجوه پس اندازی برای خانواده های خویش، صحبت از تغییر در قفقاز به پیش می آمد و مردم کم کم دانستند که تغییر امری میسر بود همچنین با پیدایش حزب اجتماعیون-عامیون و در کنار آن مجاهدین و ارسال برنامه و اعلامیه های آن پیرامون ایران به داخل کشور کمک به گسترش آگاهی نسبی می شد. سوسیال دموکرات های ارمنی ایرانی در تبریز، بر عکس، بیشتر از خانواده های غیرکارگری برخاسته بودند و برخی از آنان در روسیه تزاری یا سوئیس، تحصیل کرده و با اندیشه های سوسیال دموکراسی آشنا شده بودند. اینان مستقیما وارد به کار تبلیغ در میان کارگران کارگاه های کوچک و سازمان دادن آنان شدند. در یک دوره ی بعدی هم اینان بودند که حزب دموکرات دوران مشروطه (مجلس دوم) را ایجاد کردند، اگرچه در تاریخ کسان دیگری بنادرستی چون پایه گذار و رهبر شناخته شده اند.
انگیزه فعالان چپ ایرانی از نوشتن نامه به پلخانف و کائوتسکی در آغاز این جنبش چه بود؟
این سوسیال دموکرات ها که بتازگی به دانش مارکسیستی (یا بهتر، مارکسیانه) دست یافته بودند لازم می دانستند در باره ی مسائلی که حل آن ها برایشان آسان نبود یا در میان خود بر سر آنها اختلاف داشتند از استادان زمان کمک فکری بخواهند. البته، ما سندی در دست نداریم که پلخانف هرگز به پرسش های آنان جوابی گفته بوده باشد، اما کارل کائوتسکی رهبر و متفکر جنبش آلمان هم با آنان مکاتبه داشت و هم مقالات آنان را پیرامون اوضاع ایران در روزنامه ی معتبر سوسیال دموکراسی آلمان (نویّه تسایت) به چاپ می رساند.
جنبش چپ ایران در انقلاب مشروطیت چه نقشی را ایفا کرد و حاملان آن چه کسانی بودند؟
جنبش چپ ایران، اگرچه در دوران نخست تا تحصیل تأسیس مجلس و تصویب قانون اساسی نقشی تبلیغاتی (یا بهتر، آگاهی دهنده) علیه دستگاه حاکمه داشت، اما پس از کودتای محمد علی شاه در براندازی وی به مدد همفکران قفقازی خود (بیشتر گرجیان که با ایران علایق تاریخی داشتند) نقشی اساسی ایفاکرد. در این کمتر تردید می توان کرد که، اگر سوسیال دموکرات های ایران و یاران قفقازی شان وارد نبرد نشده بودند، رژیم محمد علیشاه برای سال ها، دست کم تا انقلاب اکتبر و ورافتادن تزاریسم، دوام پیدا می کرد. باید توجه داشت که سردار اسعد بختیاری تنها پس از فتح رشت توسط نیروهای مجاهد سوسیال دموکرات که با عجله (به توصیه چه کسانی؟) از پاریس به بختیاری شتافت و نیروهای مسلح حاضر و آماده ی خود را روانه ی پایتخت کرد تا مگر پایتخت و کشور به دست سوسیال دموکرات ها نیفتد. اگر مجاهدان در حکومت بعدی نقشی به عهده نگرفتند، بختیاری ها تا از بین بردن سردار اسعد و کسان اش توسط رضا شاه شریک حکومت های پس از مشروطه بودند، که در معنی از مشروطه تهی بودند.
تاثیر پذیری حزب کمونیست ایران در بدو تولد خود از حزب عدالت باکو چه مقدار بود و افرادی همچون حیدرعمواوغلی و احسان الله خان تا چه حد توانستند اهداف حزب را پیش ببرند؟
حزب کمونیست ادامه ی مستقیم حزب عدالت بود که در نخستین کنگره ی خود در انزلی در تابستان ۱۲۹۹ نام خود را به حزب کمونیست ایران گرداند. از نگاه تئوریک نیز، این امر صادق بود، با این تفاوت که از سال ۱۲۹۸ به بعد، با پیوستن متفکری چون آوتیس سلطانزاده به آن، سطح فکری آن ارتقاء زیادی یافت. باید یادآور شد که احسان الله هرگز در ح.ک.ا. عضویت نداشت و حیدر خان هم، پس از برگذاری کنگره ی انزلی، در اثر فشار استالین، به هنگام نخستین کنگره خلق های خاورزمین در باکو (شهریور ۱۲۹۹)، به رهبری جناح «غیرتندرو» یا «دموکراتیک» حزب کمونیست برگزیده شد. از آن تاریخ تا مرگ حیدر خان دو سازمان ح.ک.ا. را نمایندگی می کردند. تأثیر حیدرخان، چون کسی که تا آن تاریخ حزبی به نام دموکرات را در میان ایرانیان روسیه تزاری به وجود آورده بود، تنها در میان ایرانیانی بود که از پیش او را می شناختند و در حزب او فعالیت می کردند. حیدر خان مردی انقلابی و اهل عمل بود و مورد حمایت استالین، اما کسی که وی رقیب خود می دانست، یعنی سلطانزاده (خود فرزند یک زن رختشوی ارمنی-ایرانی و یک نجار ایرانی مسلمان بود)، مردی خودآموخته و مارکسیستی متبحر بود و مارکسیست های اروپایی او به چنین عنوانی می شناختند.
مواضع فعالان چپ در برابر رژیم جدید پهلوی چه بود؟
بلافاصله پس از کودتای ۱۲۹۹ و اعلام برنامه های اصلاحات که سید ضیاء، که به قول خوداش به وزیر مختار بریتانیا برای خاک کردن در چشم بلشویکان بود، حزب کمونیست دچار این اشتباه شد که رضاخان را، همچون ادامه دهنده ی همان برنامه های اصلاحاتی شبه بلشویکی (مثلاً تقسیم اراضی میان دهقانان)، عنصر مثبتی ارزیابی کرد، اما بزودی سلطانزاده، که نیز دچار این اشتباه شده بود، بر اشتباه خود واقف آمد و موضع حزب کمونیست تا برکناری وی از رهبری حزب توسط شورویان همچنان موضع مخالف رضا خان بود. با به دست گرفتن رهبری حزب توسط کسانی که به دستگاه رشد یابنده ی استالین در ح. ک. شوروی وابسته بودند، رهبری حزب، که هنوز در وضعیتی که دیکتاتوری رضا خان هنوز خوب جانیفتاده بود از آزادی نسبی برخوردار بود، از رضا خان حمایتی مشروط می کرد. همچنین ارگان های شوروی و دستگاه کمینترن رضا خان را چون فردی ملی و نماینده «بورژوازی ملی» به معنایی مترقی، می شناختند. پس از اینکه رضاخان با برگذاری مجلس مؤسسانی دستچین خود را به سلطنت رساند و سرکوب نیروهای مخالف، اعم از کمونیست ها و جز آنان را در دستور کار قرار داد، ح.ک.ا. موضعی مخالف گرفت و حتی با ادامه ی سلطنت ابراز مخالفت و از ایجاد جمهوری حمایت کرد. در این دوران سلطانزاده مجدداً به رهبری حزب بازگشت و کنگره ی دوم حزب را، که کار اصلی اش نقد حمایت از رضا شاه، نقد نظام پهلوی، و تهیه ی برنامه ی آینده بود، در پائیز ۱۳۰۶ در شهر ایوانوآ (در نزدیکی مسکو)، نه، چنانکه آورده اند، در ارومیه، برگذار کرد.
با تصویب قانون منع فعالیت برای تبلیغ مرام اشتراکی در سال ۱۳۱۰ چه بر سر کمونیستهای ایرانی آمد؟
ح.ک.ا. طی سال های ۱۳۱۱-۱۲۲۶ که به فعالیت خود در ایران و همچنین دانشجویان ایرانی در آلمان و فرانسه ادامه می داد طی سرکوب های داخلی توسط حکومت جدید پهلوی – سرکوبی که با تصویب قانون سیاه ۱۳۱۰ شکل «قانونی» یافت — و نیز در شوروی توسط دستگاه دیکتاتوری فردی استالین نابود گردید.
سرنوشت افرادی از حزب کمونیست که در دوران رضاشاه به شوروی رفته بودند چه شد؟
تقریباً همه ی آنان توسط دستگاه های سرکوب استالینی دستگیر، زندانی، «محاکمه» و تیربارن شدند، یا در معادن گولاگ جان سپردند. چند تن از آنان، چون لاهوتی شاعر، سیروس بهرام، و دیلمی، جان سالم به در بردند، احتمالاً به برکت همکاری و ایراد اتهام جاسوسی به رفقای خود – امری که در محاکمات استالینی مرسوم بود.
در این میان تعدادی از افراد با اندیشه های چپ در ایران مشغول فعالیت بودند همچون گروه مجله دنیا به رهبری تقی ارانی که بعدها به ۵۳ نفر معروف شدند. آیا آنان حامل اندیشه ها مارکسیستی بودند یا افکاری سوسیالیستی؟
نه، نمی توان چنین گفت. از میان آنان تنها دو تن، ارانی و ایرج اسکندری، که مجله ی دنیا را می چرخاندند با مارکسیسم آشنا بودند. دیگران در واقع شاگردان آن دو بودند و کمی در آن محیط اختناق با اندیشه های مارکس اشنا شدند. البته، عبدالصمد کامبخش، که از اوان جوانی در خدمت دستگاه جاسوسی شوروی (که بعد ها کی .جی بی. نام گرفت) قرار داشته بود و از طریق کمینترن با ارانی مربوط شده بود، نیز آموزش های «مارکسیسم» استالینی دیده بود، ولی وی کاری به کار آموزش گروه شاگردان ارانی نداشت. برعکس، نقش او توسط دستگاه شوروی رخنه در گروه ارانی بود تا آن را به دام پلیس رضاشاه اندازد، چون شوروی ها ارانی را مارکسیستی روسی نمی دانستند، بل او را پیرو مارکسیسم متعارف غربی به حساب می آوردند و مستوجب نابودی، همچون سلطانزاده، مرتضی علوی، ابوالقاسم سجادی (ذره)، حسابی، و دیگران.
موضع کمینترنی ها در برابر این فعالان مستقل چپ چگونه بود؟
اگرچه ارانی در دوران دانشجویی خود همراه با مرتضی علوی (برادر بزرگ بزرگ علوی، که در تصفیه های استالینی نابود شد) همراه چند نفر دیگر فرقه ی جمهوری انقلابی ایران را تشکیل داده و با کمینترن نیز تماس برقرار کرده بودند، اما اسناد کمینترن که به روی محققان باز شده اند دال بر تأیید آن گروه از سوی کمینترن نیست. از همین رو، برنامه ی نابودی گروه ارانی از طریق رخنه ی کامبخش و نیز بازی مکارانه ی شورشیان ریخته شد و با موفقیت به اجرا در آمد.
حزب توده ایران بر چه بستری متولد شد و مؤسسان اولیه آن افرادی با طیف های فکری مختلف در قاموس جبهه های ضدفاشیستی دوران جنگ بودند یا حزبی فرمایشی که بر اساس فرموده های کمینترنی تشکیل شده بود؟
چنانکه در مقاله ای محققانه به انگلیسی (*) بر اساس اسناد کمینترن نشان داده ام، تشکیل حزب توده بنا بر پیشنهاد رکن دوم ارتش شوروی به سلیمان میرزا اسکندری صورت گرفت، اگرچه شاگردان ارانی، که در هنگام تماس شوروی ها با وی در فردای شهریور ۱۳۲۰ هنوز در زندان بودند، خود خواستار تشکیل یک حزب کمونیست بودند. اما به توصیه ی کمینترن آن حزب نمی بایستی در ظاهر حزبی کمونیستی می بود، بل یک حزب «دموکراتیک ضد - فاشیست» که بتواند همه ی نیروهای «ضد فاشیست» را در خود جمع کند. یک هسته ی کمونیستی در درون حزب توده در رابطه با کمینترن وجود داشت که بایستی آن حزب را رهبری می کرد. روشن است که بسیاری از دمکرات های مترقی ایران وارد آن حزب شدند، اما آنان آهسته آهسته و بیشتر بی سر و صدا از آن خارج شدند.
علت گستردگی حزب توده و نفوذ آن بر قشرهائی پائینی جامعه همچون کارگران شرکت نفت و طبقه متوسط همچون کارمندان و دانشجویان در چه بود؟
درست است که حزب توده در میان بیشتر کارگران ایران محبوب بود، اما نمی توان همه ی فعالیت های کارگری پس از شهریور ۱۳۲۰ را به حزب توده نسبت داد. مثلاً، در تمام طول جنگ جهانی حزب توده بر اساس توصیه ی کمینترن از ایجاد سندیکاهای کارگری در خوزستان ممانعت به عمل آورد تا کارگران نتوانند با ارائه ی خواست های خود به تولید نفت مورد نیاز بریتانیا لطمه زنند. تنها پس از پایان جنگ بود که حزب توده دست به این کار زد. اگرچه کارگران نفت همواره با دستور حزب دست به اعتصاب نمی زدند و از خود نیز ابتکار به خرج می دادند – تا آنجا که در زمان دولت قوام السلطنه، بنابر خواست وی، سران حزب توده در خاموش کردن اعتصاب کارگران نفت کوشیدند – اما حزب توده همواره با تبلیغات وسیع هر اقدام کارگری را به نام خود می نوشت. بنابر یک گزارش داخلی حزب توده توسط ع.ا. شاندرمنی در ۱۳۳۵ به رادمنش در مسکو، تعداد کارگران عضو سندیکاهای کارگری حزب توده در سراسر کشور در زمان دولت مصدق به کمتر از ۱۵ هزار بالغ می شد. (*) شهرت حزب توده بیشتر زائیده تبلیغاتی کمینترنی است تا واقعیت اجتماعی. فروپاشی یکروزه ی سندیکاهای کارگری حزب توده در فردای ۲۸ مرداد گویای این امر است.
باید گفت که بیشتر کادرهای حزب توده از میان معلمان، کادرهای اداری، و دانشجویان (و البته سازمان افسری) تشکیل می شد، که بیشتر از قشرهای متوسط و متوسط پایینی برخاسته بودند. تحلیل چنین امری نیازمند بحث مفصلی است که در این مصاحبه نمی گنجد. اما در یک کلام، علت آن عقب ماندگی جامعه ایران – چه در زمینه ی اقتصادی و چه در زمینه ی تاریخی و شناخت سیاسی – که آن حزب «کمونیستی» را وادار می ساخت خواست های اجتماعی مورد علاقه ی اقشار برخاسته از «بورژوازی» متوسط و «خرده بورژوازی» را مطرح سازد تا ایشان به آن حزب بپیوندند و تحقق خواست های خود را در آتیه ی آن حزب بیابند.
اتخاذ چه سیاست های داخلی ازسوی کادر رهبری و از سوی شوروی ها باعث عدم موفقیت این حزب در سال های جنبش ملی شدن نفت شد؟
در یک کلام، مخالفت ایران برهبری مصدق برای اعطای امتیاز نفت به خارجیان – او خواستار ایجاد یک شرکت نفت ایرانی به قرضه ی مالی و کمک های فنی شوروی و فروش به شوروی از بابت آن قرضه و کمک ها بود – و نیز «تئوری ضد-بورژوآزی ملی» استالین که تبلور خود را در مخالفت مصدق با «اعطای امتیاز نفت به شوروی» می یافت. شوروی ها در فردای جنگ یا خواستار بلعیدن کامل ایران بودند – از طریق گسترش «دولت خودمختار آذربایجان» – یا تقسیم ایران به دو منطقه ی نفوذ با بریتانیا، چنانکه روزنامه ها و سران حزب توده نیز از آن هوادرای می کردند. حکومت شوروی ایجاد یک حکومت دموکراسی را، چنانکه مد نظر مصدق بود، برنمی تابید، چه ایجاد چنان حکومتی – چه مبارزه برای ملی کردن نفت چون نمونه ای، نه فقط در خاورمیانه، که همچنین در آسیا، آفریقای شمالی، و حتی آمریکای لاتین سرمشق مبارزان آن کشورها شده بود – که می توانست بستری برای بهبود وضع مادی و معنوی مردم ستمدیده ی ایران باشد و در دراز مدت انکشاف فرهنگی و اقتصادی ایران را پایه ریزد تا مردم بلادیده بتوانند به سرنوشت خود مسلط شوند. تنها از راه گذار از یک چنین دموکراسی ای بود که خواستاران سوسیالیسم می توانستند در نهایت به خواست های خود برسند، نه از راه پیروی از شوروی – که خود آن سرنوشت تلخی را داشت که همه می دانیم – و ایران در بهترین حالت به کشوری چون مناطق آسیای مرکزی شوروی بدل می شد.
رابطه ی حزب توده ایران با حزب کمونیست شوروی چگونه رابطه ای بود؟
این رابطه، در بهترین حالت، رابطه ای بود بین برادر بزرگتر و برادر کوچکتر آسیایی که طی آن اولی بر دومی حکومت می راند. علاوه بر قولی که سلیمان میرزا مخفیانه به سرهنگ رکن دو ارتش شوروی برای دفاع حزب از منافع شوروی داده بود، پس از تصویب نامه ی اعتراض آمیز کمیته ی مرکزی حزب توده به شوروی ها بر سر مسئله ی فرقه دموکرات و تشکیل «حکومت خودمختار آذربایجان» – که باید به اصرار افردای چون اسکندری، کشاورز به تصویب رسیده بوده باشد و اسکندری شخصاً به مسکو برد و به ح.ک. شوروی رساند – سفیر شوروی و دبیر آن سفارت – علی علی اف مأمور دستگاه امنیتی شوروی در ایران – دو تن دیگر از اعضای هیئت اجرایی حزب توده، یعنی دکتر بهرامی و نورالدین الموتی، را به سفارت شوروی احضار کردند، اهمیت قضیه ی آذربایجان به آنان تفهیم شد، و از آنان خواسته شد طی نامه ای مراتب توافق حزب توده با سیاست شوروی را اعلام کنند. آن دو نیز چنین کردند و از جمله نوشتند که از آن پس از ح. ک. شوروی «اطاعت» خواهند کرد. (*)
میراث حزب توده برای جنبش چپ ایران چه بود؟
از نگاه پژوهشگرانه ای که به حزب توده داشته ام، بیلان حزب توده کاملاً منفی است، چه عده ی زیادی از بهترین جوانان ایران را به دنبال خود کشاند و نیروهای جسمانی و فکری آنان را به هدر داد. حزب توده در ترجمه ی آثار مارکسیستی (نه استالینی) کوششی نکرد؛ آن چند جزوه نیز که از مارکس در اختیارشان بود از کارهای حزب کمونیست بود. حزب توده حزبی نبود که بر اساس مارکسیسم بنا شده بوده باشد؛ بل حزبی بود که بنا به خواست شوروی برای تأمین منافع آن کشور تأسیس شده بود. از همین رو نیز، هرگاه شوروی اراده می کرد، آن حزب تند می راند، و هرگاه شوروی می خواست، آن حزب آرام می شد. از زاویه ی پژوهش های من، حزب توده بزرگترین لطمات را به یک جنبش کارساز چپ در ایران زد، تا حدی که سازمان ها و گروه هایی که یا از آن جدا شدند یا خارج از آن تشکیل شدند، تحت تأثیر نشریات و رادیو پیک ایران از آن بطور منفی متأثر شدند و دید نقادانه ی مارکسیسم در میان آنان جولان نیافت. اگر ارانی را در زندان از میان بر نداشته بودند، به احتمال قوی حزبی که وی به وجود می آورد هم ملهم از تفکر شورویستی نمی شد، هم هوادار شوروی نمی گشت، و هم تفکر مارکسیستی عالمانه ای را در ایران رایج می کرد.
(* ) برای برخی منابع و بسط بیشتر این مطالب رجوع شود به کتب زیر:
خ. شاکری، پیشینه های اقتصادی اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی در آن عهد، تهران ۱۳۸۴ ؛ همو، میلاد زخم. جنبش جنگل و ...، تهران ۱۳۸۶ ؛ همو، ارانی در آینه تاریخ، تهران، ۱۳۸۷ ؛ همو، شالوده شکنی یک افسانه. حزب توده از پس اسناد ناشناخته ، دو جلد (دردست انتشار)، و نیز:
C. Chaqueri, Social Democracy in Modern Iran, London & Seattle (UWP), 2001; idem, The Soviet Socialist Republic of Iran. Birth of the Trauma, Pittsburgh (UPP), 1995; idem (Guest ed.), The Left in Iran 1905-1940, in Revolutionary History, 10/2,2010; idem, The Left in Iran (1941-1957), in Revolutionary History, 10/3, 2011.
خسرو شاکری (زند) استاد بازنشسته ی تاریخ (پاریس)
۱۷ بهمن ۱٣۹۰ - ۶ فوريه ۲۰۱۲
مصاحبه ای پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران خسرو شاکری (زند) با شهاب میرزایی (بی بی سی) سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۷ فوريه ۲۰۱۲ khosro-chakeri.jpg در نخستین روزهای ژانویه ۲۰۱۲ یکی از کارمندان بخش فارسی تارنمای بی بی سی با نویسنده ی این سطور برای مصاحبه ای پیرامون تاریخ جنبش چپ در ایران تماس تلفنی گرفت. پاسخ به درخواست او نخست منفی بود، اما در برابر اصرار وی دایر بر اهمیت موضوع پیشنهاد او پذیرفته شد و ازو خواسته شد تا پرسش های خود را از طریق پست الکترونیک بفرستد. او پس از ده روز چنین کرد. پاسخ ها در تاریخ ۲۲ ژانویه برای او فرستاده شد. در این فاصله او همچنین مقاله ای پیرامون شخصیت آوتیس سلطانزاده را خواستار شد. توضیح دادم که با توجه به وضعیت جسمانی و گرفتاری های تحریری دیگر نمی توانستم از عهده ی این کار بر آیم، اما می توانستم مطلب آماده ای به زبان انگلیسی را برای او بفرستم تا به فارسی برگرداند و پیش از پخش آن را برای بازبینی بفرستد. او چنین کرد، و ترجمه پس از ویرایش برای او ارسال شد. در همین اوان یکی از دوستان به من خبر داد که بخش فارسی بی بی سی به مناسبت هفتادمین سال تأسیس حزب توده مقالات زیادی را در تارنمای خود منعکس کرده است. با قرائت چند مقاله و نگاهی تند به دیگر مقالات به نظرم رسید که، برغم چند مقاله ای که از مواضع دشمنی تاریخی با حزب توده نوشته شده بود، بقیه مطالب، برغم ظاهر آراسته شان، تمجید غیر مستقیم و لانسه کردن حزب مکرراً شکست خورده ایست که نه اعتباری دارد و نه کسی به آن اعتنایی داشته است، بویژه در دو سه دهه ی اخیر . از خود پرسیدم اصلاً چه معنایی دارد که بی بی سی چنین جشنی برای هفتادمین سالگرد تأسیس حزب توده برپا کند، در حالی که در شسستمین سالگرد تاجگذاری ملکه بریتانیا نه بخش فارسی و نه حتی بخش انگلیسی چنین جشنی برای تاجگذاری ملکه نگرفته اند. براستی، این همایش بیسابقه ای در تاریخ بی بی سی یا رادیو تلوزیون های دیگر نیز هست. باید پرسید انگیزه ی تصمیم گیرندگان این همایش چه بوده است. با اینکه خود پاسخی نیافتم، انتشار مصاحبه ی خود را درست ندانستم و بلاقاصله با پست الکترونیک به مصاحبه کننده نوشتم که مایل نبودم که آن مصاحبه در کنار مقالات و «اسناد» توجیه کننده ی حزب توده پخش شود. وی طی تماس تلفنی توضیح داد که مقالات مخالف هم در میان آن ها بود. به او گفتم برای من تاریخشناس بررسی تاریخ یک حزب، یک جنبش، یا هر پدیدیه ی دیگری با مقالات هوادار و مخالف روشن نمی شود، بلکه، در صورتی که قصد شناخت تاریخ آن حزب باشد، بایستی از مورخان بیطرف خواست تا ارزیابی های مختلف خود را بر اساس اسناد بنویسند، نه اینکه صاحبان نسق یا دشمنان آنان دست به کار نزاعی بیهوده و تکرار «استدلات» گذشته شوند. در برابر اصرار او، قول دادم که بیشتر فکر کنم و تا فردای آن روز به وی جواب دهم. در ضمن یادآور شدم که، چون مقاله ی مربوط به سلطانزاده ربطی به حزب توده نداشت، وی می توانست آن را پخش کند. پیش از موعد خبر از سوی من، شخص دیگری از بی بی سی تلفن کرد و طی پیامی خواستار موافقت من شد. چند ساعت بعد همان مصاحبه کننده برای اجازه ی نشر مصاحبه مجدداً تماس گرفت. به او گفتم که هنوز تصمیمی نگرفته بودم. در هر دو مکالمه ی تلفنی به او یادآور شدم که این مقالات در مجموع توجیه حزب توده بودند. چند ساعت بعد تصمیم گرفتم. با ارسال مقاله ای تحقیقی، که چندین سال پیش بر اساس اسناد آرشیو کمینترن به انگلیسی پیرامون تأسیس حزب توده توسط مأموران شوروی در ایران نوشته بودم و در یک فصلنامه ی آکادمیک به چاپ رسیده بود و متن فارسی آن را برای چاپ در یک کتاب دو جلدی در باره ی حزب توده آماده کرده بودم، برای کارمند بی بی سی ارسال دارم و بخواهم که نخست آن مقاله ی مستند و تحقیقی را منعکس کند و سپس مصاحبه را. چند روز بعد همان کارمند تلفنی تماس گرفت و اظهارداشت که علت تأخیر در چاپ مقاله ی تحقیقی «ادیت» (ویرایش) مقاله بود. با توجه به اغلاط دستوری و سجاوندی که غالباً در نوشته های بی بی سی دیده می شود، از و خواهش شد که مقاله ی مرا به همان صورتی که ارسال شده بود منعکس سازد، اما نگونبختانه، حدس من درست بود ممانعت من از «ویرایش» غیر ضروری مقاله ی تحقیقی مستند بهانه ای شد تا مقاله ای که باب دندان ترتیب دهندگان جشن هفتادمین سالگرد حزب توده نبود پخش نشود، چون داده ها و تحلیل تاریخی آن مقاله نفی برنامه ی جشن بود. اکنون، چند روز پس آخرین مکالمه ی تلفنی با کارمند بی بی سی می گذرد – فردی که برای دریافت مصاحبه هر دم تلفن می کرد یا با پست الکترونیک تماس می گرفت – ازو خبری نرسیده است، اما بجای مقاله ی تحقیقی ارسالی و مصاحبه، همان کارمند بی بی سی مصاحبه ای با بابک امیرخسروی بعضاً در دفاع و سپس توجیه مطلقاً کاذب، بدون سند و مدرک، و بدون منبع که رهبران حزب و سیاست های آن پخش کرده است، که شایسته است به تحریف ها و جعلیات آن، بویژه این ادعای صد در صد کاذب که « اسناد حزب کمونیست اتحاد شوروی و ک.گ.ب که پس از فروپاشی آن به دست پژوهشگران افتاده نشان میدهد که کمینترن کاملا از تشکیل حزب بیخبر بوده است. ولی هنگامی که اطلاع مییابد، از آن حمایت میکند» پاسخ داده شود. اکنون، با توجه به اینکه در این اثنا آن مقاله ی تحقیقی در بلوگ احترام آزادی چاپ شد (و برخی دیگر نیز آن را منعکس کردند) خود مستقلاً به انتشار مصاحبه ای دست می زنم که قرار کرده بودم پس از نشر مقاله ی تحقیقی توسط بی بی سی پخش شود. ☻☻☻ چپ ایرانی در چه زمینه های اقتصادی و اجتماعی متولد شد؟ جنبش چپ ایران پس از فروپاشی نظام اقتصادی سنتی کشور، که برخلاف نوشته های متخصصان روسی-بلشویکی و همچنین غربی غیر کمونیست، نظامی فئودالی نبود – ولی پس بعد ها پس از سلطه ی بازار جهانی تغییر یافت – متولد شد. مالکیت اصلی زمینی که دهقانان بروی آن کار می کردند و قسمت اصلی ثروت را به بار می آوردند در دست دولت (زمین های دیوانی) و خانواده ی سلطنتی (زمین های خالصه) قرارداشت. دهقانان تحت نظر مباشران دولتی و حکومتی بطور دستجمعی تولید می کردند و در برداشت سهم خود در برابر مستوفیان زورگو از مبارزه فروگذار نبودند. پس از ورود تدریجی ایران به بازار جهانی و ورشکستگی اقتصادی کشور، همراه با ناکام ماندن کوشش های صنعتی در برابر رقابت نابرابر با واردات کشورهای اروپایی، مناسبات ارضی سنتی، از طریق فروش اراضی دیوانی و خالصه توسط دستگاه دیوانی و دربار ورشکسته به تجار، ملایان، نظامیان، و مأموران عالیرتبه ی حکومتی برای کسب وجوه مورد نیاز، دچار دگرگونی شد. با چنین دگرگونی و مهاجرت عظیم دهقانان و صنعتگران ایرانی به کشورهای همسایه، و حتی ارمنیان ایرانی تا ایالات متحده، جنش کارگری در میان ایرانیان مهاجر (عمدتاً کارگران نسل نخست) و همچنین در میان کارگران برخی تأسیسات صنعتی داخل پدید آمد. تاثیر مهاجران ایرانی که به قفقاز رفته بودند، هم چنین ارمنی ها در بدو تولد جنبش چپ چه مقدار بود؟ تأثیر مهاجران در آغاز در این حد بود که، با بازگشت گاهبگاه آنان یا ارسال نامه و نیز وجوه پس اندازی برای خانواده های خویش، صحبت از تغییر در قفقاز به پیش می آمد و مردم کم کم دانستند که تغییر امری میسر بود همچنین با پیدایش حزب اجتماعیون-عامیون و در کنار آن مجاهدین و ارسال برنامه و اعلامیه های آن پیرامون ایران به داخل کشور کمک به گسترش آگاهی نسبی می شد. سوسیال دموکرات های ارمنی ایرانی در تبریز، بر عکس، بیشتر از خانواده های غیرکارگری برخاسته بودند و برخی از آنان در روسیه تزاری یا سوئیس، تحصیل کرده و با اندیشه های سوسیال دموکراسی آشنا شده بودند. اینان مستقیما وارد به کار تبلیغ در میان کارگران کارگاه های کوچک و سازمان دادن آنان شدند. در یک دوره ی بعدی هم اینان بودند که حزب دموکرات دوران مشروطه (مجلس دوم) را ایجاد کردند، اگرچه در تاریخ کسان دیگری بنادرستی چون پایه گذار و رهبر شناخته شده اند. انگیزه فعالان چپ ایرانی از نوشتن نامه به پلخانف و کائوتسکی در آغاز این جنبش چه بود؟ این سوسیال دموکرات ها که بتازگی به دانش مارکسیستی (یا بهتر، مارکسیانه) دست یافته بودند لازم می دانستند در باره ی مسائلی که حل آن ها برایشان آسان نبود یا در میان خود بر سر آنها اختلاف داشتند از استادان زمان کمک فکری بخواهند. البته، ما سندی در دست نداریم که پلخانف هرگز به پرسش های آنان جوابی گفته بوده باشد، اما کارل کائوتسکی رهبر و متفکر جنبش آلمان هم با آنان مکاتبه داشت و هم مقالات آنان را پیرامون اوضاع ایران در روزنامه ی معتبر سوسیال دموکراسی آلمان (نویّه تسایت) به چاپ می رساند. جنبش چپ ایران در انقلاب مشروطیت چه نقشی را ایفا کرد و حاملان آن چه کسانی بودند؟ جنبش چپ ایران، اگرچه در دوران نخست تا تحصیل تأسیس مجلس و تصویب قانون اساسی نقشی تبلیغاتی (یا بهتر، آگاهی دهنده) علیه دستگاه حاکمه داشت، اما پس از کودتای محمد علی شاه در براندازی وی به مدد همفکران قفقازی خود (بیشتر گرجیان که با ایران علایق تاریخی داشتند) نقشی اساسی ایفاکرد. در این کمتر تردید می توان کرد که، اگر سوسیال دموکرات های ایران و یاران قفقازی شان وارد نبرد نشده بودند، رژیم محمد علیشاه برای سال ها، دست کم تا انقلاب اکتبر و ورافتادن تزاریسم، دوام پیدا می کرد. باید توجه داشت که سردار اسعد بختیاری تنها پس از فتح رشت توسط نیروهای مجاهد سوسیال دموکرات که با عجله (به توصیه چه کسانی؟) از پاریس به بختیاری شتافت و نیروهای مسلح حاضر و آماده ی خود را روانه ی پایتخت کرد تا مگر پایتخت و کشور به دست سوسیال دموکرات ها نیفتد. اگر مجاهدان در حکومت بعدی نقشی به عهده نگرفتند، بختیاری ها تا از بین بردن سردار اسعد و کسان اش توسط رضا شاه شریک حکومت های پس از مشروطه بودند، که در معنی از مشروطه تهی بودند. تاثیر پذیری حزب کمونیست ایران در بدو تولد خود از حزب عدالت باکو چه مقدار بود و افرادی همچون حیدرعمواوغلی و احسان الله خان تا چه حد توانستند اهداف حزب را پیش ببرند؟ حزب کمونیست ادامه ی مستقیم حزب عدالت بود که در نخستین کنگره ی خود در انزلی در تابستان ۱۲۹۹ نام خود را به حزب کمونیست ایران گرداند. از نگاه تئوریک نیز، این امر صادق بود، با این تفاوت که از سال ۱۲۹۸ به بعد، با پیوستن متفکری چون آوتیس سلطانزاده به آن، سطح فکری آن ارتقاء زیادی یافت. باید یادآور شد که احسان الله هرگز در ح.ک.ا. عضویت نداشت و حیدر خان هم، پس از برگذاری کنگره ی انزلی، در اثر فشار استالین، به هنگام نخستین کنگره خلق های خاورزمین در باکو (شهریور ۱۲۹۹)، به رهبری جناح «غیرتندرو» یا «دموکراتیک» حزب کمونیست برگزیده شد. از آن تاریخ تا مرگ حیدر خان دو سازمان ح.ک.ا. را نمایندگی می کردند. تأثیر حیدرخان، چون کسی که تا آن تاریخ حزبی به نام دموکرات را در میان ایرانیان روسیه تزاری به وجود آورده بود، تنها در میان ایرانیانی بود که از پیش او را می شناختند و در حزب او فعالیت می کردند. حیدر خان مردی انقلابی و اهل عمل بود و مورد حمایت استالین، اما کسی که وی رقیب خود می دانست، یعنی سلطانزاده (خود فرزند یک زن رختشوی ارمنی-ایرانی و یک نجار ایرانی مسلمان بود)، مردی خودآموخته و مارکسیستی متبحر بود و مارکسیست های اروپایی او به چنین عنوانی می شناختند. مواضع فعالان چپ در برابر رژیم جدید پهلوی چه بود؟ بلافاصله پس از کودتای ۱۲۹۹ و اعلام برنامه های اصلاحات که سید ضیاء، که به قول خوداش به وزیر مختار بریتانیا برای خاک کردن در چشم بلشویکان بود، حزب کمونیست دچار این اشتباه شد که رضاخان را، همچون ادامه دهنده ی همان برنامه های اصلاحاتی شبه بلشویکی (مثلاً تقسیم اراضی میان دهقانان)، عنصر مثبتی ارزیابی کرد، اما بزودی سلطانزاده، که نیز دچار این اشتباه شده بود، بر اشتباه خود واقف آمد و موضع حزب کمونیست تا برکناری وی از رهبری حزب توسط شورویان همچنان موضع مخالف رضا خان بود. با به دست گرفتن رهبری حزب توسط کسانی که به دستگاه رشد یابنده ی استالین در ح. ک. شوروی وابسته بودند، رهبری حزب، که هنوز در وضعیتی که دیکتاتوری رضا خان هنوز خوب جانیفتاده بود از آزادی نسبی برخوردار بود، از رضا خان حمایتی مشروط می کرد. همچنین ارگان های شوروی و دستگاه کمینترن رضا خان را چون فردی ملی و نماینده «بورژوازی ملی» به معنایی مترقی، می شناختند. پس از اینکه رضاخان با برگذاری مجلس مؤسسانی دستچین خود را به سلطنت رساند و سرکوب نیروهای مخالف، اعم از کمونیست ها و جز آنان را در دستور کار قرار داد، ح.ک.ا. موضعی مخالف گرفت و حتی با ادامه ی سلطنت ابراز مخالفت و از ایجاد جمهوری حمایت کرد. در این دوران سلطانزاده مجدداً به رهبری حزب بازگشت و کنگره ی دوم حزب را، که کار اصلی اش نقد حمایت از رضا شاه، نقد نظام پهلوی، و تهیه ی برنامه ی آینده بود، در پائیز ۱۳۰۶ در شهر ایوانوآ (در نزدیکی مسکو)، نه، چنانکه آورده اند، در ارومیه، برگذار کرد. با تصویب قانون منع فعالیت برای تبلیغ مرام اشتراکی در سال ۱۳۱۰ چه بر سر کمونیستهای ایرانی آمد؟ ح.ک.ا. طی سال های ۱۳۱۱-۱۲۲۶ که به فعالیت خود در ایران و همچنین دانشجویان ایرانی در آلمان و فرانسه ادامه می داد طی سرکوب های داخلی توسط حکومت جدید پهلوی – سرکوبی که با تصویب قانون سیاه ۱۳۱۰ شکل «قانونی» یافت — و نیز در شوروی توسط دستگاه دیکتاتوری فردی استالین نابود گردید. سرنوشت افرادی از حزب کمونیست که در دوران رضاشاه به شوروی رفته بودند چه شد؟ تقریباً همه ی آنان توسط دستگاه های سرکوب استالینی دستگیر، زندانی، «محاکمه» و تیربارن شدند، یا در معادن گولاگ جان سپردند. چند تن از آنان، چون لاهوتی شاعر، سیروس بهرام، و دیلمی، جان سالم به در بردند، احتمالاً به برکت همکاری و ایراد اتهام جاسوسی به رفقای خود – امری که در محاکمات استالینی مرسوم بود. در این میان تعدادی از افراد با اندیشه های چپ در ایران مشغول فعالیت بودند همچون گروه مجله دنیا به رهبری تقی ارانی که بعدها به ۵۳ نفر معروف شدند. آیا آنان حامل اندیشه ها مارکسیستی بودند یا افکاری سوسیالیستی؟ نه، نمی توان چنین گفت. از میان آنان تنها دو تن، ارانی و ایرج اسکندری، که مجله ی دنیا را می چرخاندند با مارکسیسم آشنا بودند. دیگران در واقع شاگردان آن دو بودند و کمی در آن محیط اختناق با اندیشه های مارکس اشنا شدند. البته، عبدالصمد کامبخش، که از اوان جوانی در خدمت دستگاه جاسوسی شوروی (که بعد ها کی .جی بی. نام گرفت) قرار داشته بود و از طریق کمینترن با ارانی مربوط شده بود، نیز آموزش های «مارکسیسم» استالینی دیده بود، ولی وی کاری به کار آموزش گروه شاگردان ارانی نداشت. برعکس، نقش او توسط دستگاه شوروی رخنه در گروه ارانی بود تا آن را به دام پلیس رضاشاه اندازد، چون شوروی ها ارانی را مارکسیستی روسی نمی دانستند، بل او را پیرو مارکسیسم متعارف غربی به حساب می آوردند و مستوجب نابودی، همچون سلطانزاده، مرتضی علوی، ابوالقاسم سجادی (ذره)، حسابی، و دیگران. موضع کمینترنی ها در برابر این فعالان مستقل چپ چگونه بود؟ اگرچه ارانی در دوران دانشجویی خود همراه با مرتضی علوی (برادر بزرگ بزرگ علوی، که در تصفیه های استالینی نابود شد) همراه چند نفر دیگر فرقه ی جمهوری انقلابی ایران را تشکیل داده و با کمینترن نیز تماس برقرار کرده بودند، اما اسناد کمینترن که به روی محققان باز شده اند دال بر تأیید آن گروه از سوی کمینترن نیست. از همین رو، برنامه ی نابودی گروه ارانی از طریق رخنه ی کامبخش و نیز بازی مکارانه ی شورشیان ریخته شد و با موفقیت به اجرا در آمد. حزب توده ایران بر چه بستری متولد شد و مؤسسان اولیه آن افرادی با طیف های فکری مختلف در قاموس جبهه های ضدفاشیستی دوران جنگ بودند یا حزبی فرمایشی که بر اساس فرموده های کمینترنی تشکیل شده بود؟ چنانکه در مقاله ای محققانه به انگلیسی (*) بر اساس اسناد کمینترن نشان داده ام، تشکیل حزب توده بنا بر پیشنهاد رکن دوم ارتش شوروی به سلیمان میرزا اسکندری صورت گرفت، اگرچه شاگردان ارانی، که در هنگام تماس شوروی ها با وی در فردای شهریور ۱۳۲۰ هنوز در زندان بودند، خود خواستار تشکیل یک حزب کمونیست بودند. اما به توصیه ی کمینترن آن حزب نمی بایستی در ظاهر حزبی کمونیستی می بود، بل یک حزب «دموکراتیک ضد - فاشیست» که بتواند همه ی نیروهای «ضد فاشیست» را در خود جمع کند. یک هسته ی کمونیستی در درون حزب توده در رابطه با کمینترن وجود داشت که بایستی آن حزب را رهبری می کرد. روشن است که بسیاری از دمکرات های مترقی ایران وارد آن حزب شدند، اما آنان آهسته آهسته و بیشتر بی سر و صدا از آن خارج شدند. علت گستردگی حزب توده و نفوذ آن بر قشرهائی پائینی جامعه همچون کارگران شرکت نفت و طبقه متوسط همچون کارمندان و دانشجویان در چه بود؟ درست است که حزب توده در میان بیشتر کارگران ایران محبوب بود، اما نمی توان همه ی فعالیت های کارگری پس از شهریور ۱۳۲۰ را به حزب توده نسبت داد. مثلاً، در تمام طول جنگ جهانی حزب توده بر اساس توصیه ی کمینترن از ایجاد سندیکاهای کارگری در خوزستان ممانعت به عمل آورد تا کارگران نتوانند با ارائه ی خواست های خود به تولید نفت مورد نیاز بریتانیا لطمه زنند. تنها پس از پایان جنگ بود که حزب توده دست به این کار زد. اگرچه کارگران نفت همواره با دستور حزب دست به اعتصاب نمی زدند و از خود نیز ابتکار به خرج می دادند – تا آنجا که در زمان دولت قوام السلطنه، بنابر خواست وی، سران حزب توده در خاموش کردن اعتصاب کارگران نفت کوشیدند – اما حزب توده همواره با تبلیغات وسیع هر اقدام کارگری را به نام خود می نوشت. بنابر یک گزارش داخلی حزب توده توسط ع.ا. شاندرمنی در ۱۳۳۵ به رادمنش در مسکو، تعداد کارگران عضو سندیکاهای کارگری حزب توده در سراسر کشور در زمان دولت مصدق به کمتر از ۱۵ هزار بالغ می شد. (*) شهرت حزب توده بیشتر زائیده تبلیغاتی کمینترنی است تا واقعیت اجتماعی. فروپاشی یکروزه ی سندیکاهای کارگری حزب توده در فردای ۲۸ مرداد گویای این امر است. باید گفت که بیشتر کادرهای حزب توده از میان معلمان، کادرهای اداری، و دانشجویان (و البته سازمان افسری) تشکیل می شد، که بیشتر از قشرهای متوسط و متوسط پایینی برخاسته بودند. تحلیل چنین امری نیازمند بحث مفصلی است که در این مصاحبه نمی گنجد. اما در یک کلام، علت آن عقب ماندگی جامعه ایران – چه در زمینه ی اقتصادی و چه در زمینه ی تاریخی و شناخت سیاسی – که آن حزب «کمونیستی» را وادار می ساخت خواست های اجتماعی مورد علاقه ی اقشار برخاسته از «بورژوازی» متوسط و «خرده بورژوازی» را مطرح سازد تا ایشان به آن حزب بپیوندند و تحقق خواست های خود را در آتیه ی آن حزب بیابند. اتخاذ چه سیاست های داخلی ازسوی کادر رهبری و از سوی شوروی ها باعث عدم موفقیت این حزب در سال های جنبش ملی شدن نفت شد؟ در یک کلام، مخالفت ایران برهبری مصدق برای اعطای امتیاز نفت به خارجیان – او خواستار ایجاد یک شرکت نفت ایرانی به قرضه ی مالی و کمک های فنی شوروی و فروش به شوروی از بابت آن قرضه و کمک ها بود – و نیز «تئوری ضد-بورژوآزی ملی» استالین که تبلور خود را در مخالفت مصدق با «اعطای امتیاز نفت به شوروی» می یافت. شوروی ها در فردای جنگ یا خواستار بلعیدن کامل ایران بودند – از طریق گسترش «دولت خودمختار آذربایجان» – یا تقسیم ایران به دو منطقه ی نفوذ با بریتانیا، چنانکه روزنامه ها و سران حزب توده نیز از آن هوادرای می کردند. حکومت شوروی ایجاد یک حکومت دموکراسی را، چنانکه مد نظر مصدق بود، برنمی تابید، چه ایجاد چنان حکومتی – چه مبارزه برای ملی کردن نفت چون نمونه ای، نه فقط در خاورمیانه، که همچنین در آسیا، آفریقای شمالی، و حتی آمریکای لاتین سرمشق مبارزان آن کشورها شده بود – که می توانست بستری برای بهبود وضع مادی و معنوی مردم ستمدیده ی ایران باشد و در دراز مدت انکشاف فرهنگی و اقتصادی ایران را پایه ریزد تا مردم بلادیده بتوانند به سرنوشت خود مسلط شوند. تنها از راه گذار از یک چنین دموکراسی ای بود که خواستاران سوسیالیسم می توانستند در نهایت به خواست های خود برسند، نه از راه پیروی از شوروی – که خود آن سرنوشت تلخی را داشت که همه می دانیم – و ایران در بهترین حالت به کشوری چون مناطق آسیای مرکزی شوروی بدل می شد. رابطه ی حزب توده ایران با حزب کمونیست شوروی چگونه رابطه ای بود؟ این رابطه، در بهترین حالت، رابطه ای بود بین برادر بزرگتر و برادر کوچکتر آسیایی که طی آن اولی بر دومی حکومت می راند. علاوه بر قولی که سلیمان میرزا مخفیانه به سرهنگ رکن دو ارتش شوروی برای دفاع حزب از منافع شوروی داده بود، پس از تصویب نامه ی اعتراض آمیز کمیته ی مرکزی حزب توده به شوروی ها بر سر مسئله ی فرقه دموکرات و تشکیل «حکومت خودمختار آذربایجان» – که باید به اصرار افردای چون اسکندری، کشاورز به تصویب رسیده بوده باشد و اسکندری شخصاً به مسکو برد و به ح.ک. شوروی رساند – سفیر شوروی و دبیر آن سفارت – علی علی اف مأمور دستگاه امنیتی شوروی در ایران – دو تن دیگر از اعضای هیئت اجرایی حزب توده، یعنی دکتر بهرامی و نورالدین الموتی، را به سفارت شوروی احضار کردند، اهمیت قضیه ی آذربایجان به آنان تفهیم شد، و از آنان خواسته شد طی نامه ای مراتب توافق حزب توده با سیاست شوروی را اعلام کنند. آن دو نیز چنین کردند و از جمله نوشتند که از آن پس از ح. ک. شوروی «اطاعت» خواهند کرد. (*) میراث حزب توده برای جنبش چپ ایران چه بود؟ از نگاه پژوهشگرانه ای که به حزب توده داشته ام، بیلان حزب توده کاملاً منفی است، چه عده ی زیادی از بهترین جوانان ایران را به دنبال خود کشاند و نیروهای جسمانی و فکری آنان را به هدر داد. حزب توده در ترجمه ی آثار مارکسیستی (نه استالینی) کوششی نکرد؛ آن چند جزوه نیز که از مارکس در اختیارشان بود از کارهای حزب کمونیست بود. حزب توده حزبی نبود که بر اساس مارکسیسم بنا شده بوده باشد؛ بل حزبی بود که بنا به خواست شوروی برای تأمین منافع آن کشور تأسیس شده بود. از همین رو نیز، هرگاه شوروی اراده می کرد، آن حزب تند می راند، و هرگاه شوروی می خواست، آن حزب آرام می شد. از زاویه ی پژوهش های من، حزب توده بزرگترین لطمات را به یک جنبش کارساز چپ در ایران زد، تا حدی که سازمان ها و گروه هایی که یا از آن جدا شدند یا خارج از آن تشکیل شدند، تحت تأثیر نشریات و رادیو پیک ایران از آن بطور منفی متأثر شدند و دید نقادانه ی مارکسیسم در میان آنان جولان نیافت. اگر ارانی را در زندان از میان بر نداشته بودند، به احتمال قوی حزبی که وی به وجود می آورد هم ملهم از تفکر شورویستی نمی شد، هم هوادار شوروی نمی گشت، و هم تفکر مارکسیستی عالمانه ای را در ایران رایج می کرد. (* ) برای برخی منابع و بسط بیشتر این مطالب رجوع شود به کتب زیر: خ. شاکری، پیشینه های اقتصادی اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی در آن عهد، تهران ۱۳۸۴ ؛ همو، میلاد زخم. جنبش جنگل و ...، تهران ۱۳۸۶ ؛ همو، ارانی در آینه تاریخ، تهران، ۱۳۸۷ ؛ همو، شالوده شکنی یک افسانه. حزب توده از پس اسناد ناشناخته ، دو جلد (دردست انتشار)، و نیز: C. Chaqueri, Social Democracy in Modern Iran, London & Seattle (UWP), 2001; idem, The Soviet Socialist Republic of Iran. Birth of the Trauma, Pittsburgh (UPP), 1995; idem (Guest ed.), The Left in Iran 1905-1940, in Revolutionary History, 10/2,2010; idem, The Left in Iran (1941-1957), in Revolutionary History, 10/3, 2011. خسرو شاکری (زند) استاد بازنشسته ی تاریخ (پاریس) ۱۷ بهمن ۱٣۹۰ - ۶ فوريه ۲۰۱۲
مصاحبه ای پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران
خسرو شاکری (زند) با شهاب میرزایی (بی بی سی)
سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۷ فوريه ۲۰۱۲
|
در نخستین روزهای ژانویه ۲۰۱۲ یکی از کارمندان بخش فارسی تارنمای بی بی سی با نویسنده ی این سطور برای مصاحبه ای پیرامون تاریخ جنبش چپ در ایران تماس تلفنی گرفت. پاسخ به درخواست او نخست منفی بود، اما در برابر اصرار وی دایر بر اهمیت موضوع پیشنهاد او پذیرفته شد و ازو خواسته شد تا پرسش های خود را از طریق پست الکترونیک بفرستد. او پس از ده روز چنین کرد. پاسخ ها در تاریخ ۲۲ ژانویه برای او فرستاده شد. در این فاصله او همچنین مقاله ای پیرامون شخصیت آوتیس سلطانزاده را خواستار شد. توضیح دادم که با توجه به وضعیت جسمانی و گرفتاری های تحریری دیگر نمی توانستم از عهده ی این کار بر آیم، اما می توانستم مطلب آماده ای به زبان انگلیسی را برای او بفرستم تا به فارسی برگرداند و پیش از پخش آن را برای بازبینی بفرستد. او چنین کرد، و ترجمه پس از ویرایش برای او ارسال شد.
در همین اوان یکی از دوستان به من خبر داد که بخش فارسی بی بی سی به مناسبت هفتادمین سال تأسیس حزب توده مقالات زیادی را در تارنمای خود منعکس کرده است. با قرائت چند مقاله و نگاهی تند به دیگر مقالات به نظرم رسید که، برغم چند مقاله ای که از مواضع دشمنی تاریخی با حزب توده نوشته شده بود، بقیه مطالب، برغم ظاهر آراسته شان، تمجید غیر مستقیم و لانسه کردن حزب مکرراً شکست خورده ایست که نه اعتباری دارد و نه کسی به آن اعتنایی داشته است، بویژه در دو سه دهه ی اخیر . از خود پرسیدم اصلاً چه معنایی دارد که بی بی سی چنین جشنی برای هفتادمین سالگرد تأسیس حزب توده برپا کند، در حالی که در شسستمین سالگرد تاجگذاری ملکه بریتانیا نه بخش فارسی و نه حتی بخش انگلیسی چنین جشنی برای تاجگذاری ملکه نگرفته اند. براستی، این همایش بیسابقه ای در تاریخ بی بی سی یا رادیو تلوزیون های دیگر نیز هست. باید پرسید انگیزه ی تصمیم گیرندگان این همایش چه بوده است. با اینکه خود پاسخی نیافتم، انتشار مصاحبه ی خود را درست ندانستم و بلاقاصله با پست الکترونیک به مصاحبه کننده نوشتم که مایل نبودم که آن مصاحبه در کنار مقالات و «اسناد» توجیه کننده ی حزب توده پخش شود. وی طی تماس تلفنی توضیح داد که مقالات مخالف هم در میان آن ها بود. به او گفتم برای من تاریخشناس بررسی تاریخ یک حزب، یک جنبش، یا هر پدیدیه ی دیگری با مقالات هوادار و مخالف روشن نمی شود، بلکه، در صورتی که قصد شناخت تاریخ آن حزب باشد، بایستی از مورخان بیطرف خواست تا ارزیابی های مختلف خود را بر اساس اسناد بنویسند، نه اینکه صاحبان نسق یا دشمنان آنان دست به کار نزاعی بیهوده و تکرار «استدلات» گذشته شوند. در برابر اصرار او، قول دادم که بیشتر فکر کنم و تا فردای آن روز به وی جواب دهم. در ضمن یادآور شدم که، چون مقاله ی مربوط به سلطانزاده ربطی به حزب توده نداشت، وی می توانست آن را پخش کند. پیش از موعد خبر از سوی من، شخص دیگری از بی بی سی تلفن کرد و طی پیامی خواستار موافقت من شد. چند ساعت بعد همان مصاحبه کننده برای اجازه ی نشر مصاحبه مجدداً تماس گرفت. به او گفتم که هنوز تصمیمی نگرفته بودم. در هر دو مکالمه ی تلفنی به او یادآور شدم که این مقالات در مجموع توجیه حزب توده بودند. چند ساعت بعد تصمیم گرفتم. با ارسال مقاله ای تحقیقی، که چندین سال پیش بر اساس اسناد آرشیو کمینترن به انگلیسی پیرامون تأسیس حزب توده توسط مأموران شوروی در ایران نوشته بودم و در یک فصلنامه ی آکادمیک به چاپ رسیده بود و متن فارسی آن را برای چاپ در یک کتاب دو جلدی در باره ی حزب توده آماده کرده بودم، برای کارمند بی بی سی ارسال دارم و بخواهم که نخست آن مقاله ی مستند و تحقیقی را منعکس کند و سپس مصاحبه را. چند روز بعد همان کارمند تلفنی تماس گرفت و اظهارداشت که علت تأخیر در چاپ مقاله ی تحقیقی «ادیت» (ویرایش) مقاله بود. با توجه به اغلاط دستوری و سجاوندی که غالباً در نوشته های بی بی سی دیده می شود، از و خواهش شد که مقاله ی مرا به همان صورتی که ارسال شده بود منعکس سازد، اما نگونبختانه، حدس من درست بود ممانعت من از «ویرایش» غیر ضروری مقاله ی تحقیقی مستند بهانه ای شد تا مقاله ای که باب دندان ترتیب دهندگان جشن هفتادمین سالگرد حزب توده نبود پخش نشود، چون داده ها و تحلیل تاریخی آن مقاله نفی برنامه ی جشن بود. اکنون، چند روز پس آخرین مکالمه ی تلفنی با کارمند بی بی سی می گذرد – فردی که برای دریافت مصاحبه هر دم تلفن می کرد یا با پست الکترونیک تماس می گرفت – ازو خبری نرسیده است، اما بجای مقاله ی تحقیقی ارسالی و مصاحبه، همان کارمند بی بی سی مصاحبه ای با بابک امیرخسروی بعضاً در دفاع و سپس توجیه مطلقاً کاذب، بدون سند و مدرک، و بدون منبع که رهبران حزب و سیاست های آن پخش کرده است، که شایسته است به تحریف ها و جعلیات آن، بویژه این ادعای صد در صد کاذب که « اسناد حزب کمونیست اتحاد شوروی و ک.گ.ب که پس از فروپاشی آن به دست پژوهشگران افتاده نشان میدهد که کمینترن کاملا از تشکیل حزب بیخبر بوده است. ولی هنگامی که اطلاع مییابد، از آن حمایت میکند» پاسخ داده شود.
اکنون، با توجه به اینکه در این اثنا آن مقاله ی تحقیقی در بلوگ احترام آزادی چاپ شد (و برخی دیگر نیز آن را منعکس کردند) خود مستقلاً به انتشار مصاحبه ای دست می زنم که قرار کرده بودم پس از نشر مقاله ی تحقیقی توسط بی بی سی پخش شود.
☻☻☻
چپ ایرانی در چه زمینه های اقتصادی و اجتماعی متولد شد؟
جنبش چپ ایران پس از فروپاشی نظام اقتصادی سنتی کشور، که برخلاف نوشته های متخصصان روسی-بلشویکی و همچنین غربی غیر کمونیست، نظامی فئودالی نبود – ولی پس بعد ها پس از سلطه ی بازار جهانی تغییر یافت – متولد شد. مالکیت اصلی زمینی که دهقانان بروی آن کار می کردند و قسمت اصلی ثروت را به بار می آوردند در دست دولت (زمین های دیوانی) و خانواده ی سلطنتی (زمین های خالصه) قرارداشت. دهقانان تحت نظر مباشران دولتی و حکومتی بطور دستجمعی تولید می کردند و در برداشت سهم خود در برابر مستوفیان زورگو از مبارزه فروگذار نبودند. پس از ورود تدریجی ایران به بازار جهانی و ورشکستگی اقتصادی کشور، همراه با ناکام ماندن کوشش های صنعتی در برابر رقابت نابرابر با واردات کشورهای اروپایی، مناسبات ارضی سنتی، از طریق فروش اراضی دیوانی و خالصه توسط دستگاه دیوانی و دربار ورشکسته به تجار، ملایان، نظامیان، و مأموران عالیرتبه ی حکومتی برای کسب وجوه مورد نیاز، دچار دگرگونی شد. با چنین دگرگونی و مهاجرت عظیم دهقانان و صنعتگران ایرانی به کشورهای همسایه، و حتی ارمنیان ایرانی تا ایالات متحده، جنش کارگری در میان ایرانیان مهاجر (عمدتاً کارگران نسل نخست) و همچنین در میان کارگران برخی تأسیسات صنعتی داخل پدید آمد.
تاثیر مهاجران ایرانی که به قفقاز رفته بودند، هم چنین ارمنی ها در بدو تولد جنبش چپ چه مقدار بود؟
تأثیر مهاجران در آغاز در این حد بود که، با بازگشت گاهبگاه آنان یا ارسال نامه و نیز وجوه پس اندازی برای خانواده های خویش، صحبت از تغییر در قفقاز به پیش می آمد و مردم کم کم دانستند که تغییر امری میسر بود همچنین با پیدایش حزب اجتماعیون-عامیون و در کنار آن مجاهدین و ارسال برنامه و اعلامیه های آن پیرامون ایران به داخل کشور کمک به گسترش آگاهی نسبی می شد. سوسیال دموکرات های ارمنی ایرانی در تبریز، بر عکس، بیشتر از خانواده های غیرکارگری برخاسته بودند و برخی از آنان در روسیه تزاری یا سوئیس، تحصیل کرده و با اندیشه های سوسیال دموکراسی آشنا شده بودند. اینان مستقیما وارد به کار تبلیغ در میان کارگران کارگاه های کوچک و سازمان دادن آنان شدند. در یک دوره ی بعدی هم اینان بودند که حزب دموکرات دوران مشروطه (مجلس دوم) را ایجاد کردند، اگرچه در تاریخ کسان دیگری بنادرستی چون پایه گذار و رهبر شناخته شده اند.
انگیزه فعالان چپ ایرانی از نوشتن نامه به پلخانف و کائوتسکی در آغاز این جنبش چه بود؟
این سوسیال دموکرات ها که بتازگی به دانش مارکسیستی (یا بهتر، مارکسیانه) دست یافته بودند لازم می دانستند در باره ی مسائلی که حل آن ها برایشان آسان نبود یا در میان خود بر سر آنها اختلاف داشتند از استادان زمان کمک فکری بخواهند. البته، ما سندی در دست نداریم که پلخانف هرگز به پرسش های آنان جوابی گفته بوده باشد، اما کارل کائوتسکی رهبر و متفکر جنبش آلمان هم با آنان مکاتبه داشت و هم مقالات آنان را پیرامون اوضاع ایران در روزنامه ی معتبر سوسیال دموکراسی آلمان (نویّه تسایت) به چاپ می رساند.
جنبش چپ ایران در انقلاب مشروطیت چه نقشی را ایفا کرد و حاملان آن چه کسانی بودند؟
جنبش چپ ایران، اگرچه در دوران نخست تا تحصیل تأسیس مجلس و تصویب قانون اساسی نقشی تبلیغاتی (یا بهتر، آگاهی دهنده) علیه دستگاه حاکمه داشت، اما پس از کودتای محمد علی شاه در براندازی وی به مدد همفکران قفقازی خود (بیشتر گرجیان که با ایران علایق تاریخی داشتند) نقشی اساسی ایفاکرد. در این کمتر تردید می توان کرد که، اگر سوسیال دموکرات های ایران و یاران قفقازی شان وارد نبرد نشده بودند، رژیم محمد علیشاه برای سال ها، دست کم تا انقلاب اکتبر و ورافتادن تزاریسم، دوام پیدا می کرد. باید توجه داشت که سردار اسعد بختیاری تنها پس از فتح رشت توسط نیروهای مجاهد سوسیال دموکرات که با عجله (به توصیه چه کسانی؟) از پاریس به بختیاری شتافت و نیروهای مسلح حاضر و آماده ی خود را روانه ی پایتخت کرد تا مگر پایتخت و کشور به دست سوسیال دموکرات ها نیفتد. اگر مجاهدان در حکومت بعدی نقشی به عهده نگرفتند، بختیاری ها تا از بین بردن سردار اسعد و کسان اش توسط رضا شاه شریک حکومت های پس از مشروطه بودند، که در معنی از مشروطه تهی بودند.
تاثیر پذیری حزب کمونیست ایران در بدو تولد خود از حزب عدالت باکو چه مقدار بود و افرادی همچون حیدرعمواوغلی و احسان الله خان تا چه حد توانستند اهداف حزب را پیش ببرند؟
حزب کمونیست ادامه ی مستقیم حزب عدالت بود که در نخستین کنگره ی خود در انزلی در تابستان ۱۲۹۹ نام خود را به حزب کمونیست ایران گرداند. از نگاه تئوریک نیز، این امر صادق بود، با این تفاوت که از سال ۱۲۹۸ به بعد، با پیوستن متفکری چون آوتیس سلطانزاده به آن، سطح فکری آن ارتقاء زیادی یافت. باید یادآور شد که احسان الله هرگز در ح.ک.ا. عضویت نداشت و حیدر خان هم، پس از برگذاری کنگره ی انزلی، در اثر فشار استالین، به هنگام نخستین کنگره خلق های خاورزمین در باکو (شهریور ۱۲۹۹)، به رهبری جناح «غیرتندرو» یا «دموکراتیک» حزب کمونیست برگزیده شد. از آن تاریخ تا مرگ حیدر خان دو سازمان ح.ک.ا. را نمایندگی می کردند. تأثیر حیدرخان، چون کسی که تا آن تاریخ حزبی به نام دموکرات را در میان ایرانیان روسیه تزاری به وجود آورده بود، تنها در میان ایرانیانی بود که از پیش او را می شناختند و در حزب او فعالیت می کردند. حیدر خان مردی انقلابی و اهل عمل بود و مورد حمایت استالین، اما کسی که وی رقیب خود می دانست، یعنی سلطانزاده (خود فرزند یک زن رختشوی ارمنی-ایرانی و یک نجار ایرانی مسلمان بود)، مردی خودآموخته و مارکسیستی متبحر بود و مارکسیست های اروپایی او به چنین عنوانی می شناختند.
مواضع فعالان چپ در برابر رژیم جدید پهلوی چه بود؟
بلافاصله پس از کودتای ۱۲۹۹ و اعلام برنامه های اصلاحات که سید ضیاء، که به قول خوداش به وزیر مختار بریتانیا برای خاک کردن در چشم بلشویکان بود، حزب کمونیست دچار این اشتباه شد که رضاخان را، همچون ادامه دهنده ی همان برنامه های اصلاحاتی شبه بلشویکی (مثلاً تقسیم اراضی میان دهقانان)، عنصر مثبتی ارزیابی کرد، اما بزودی سلطانزاده، که نیز دچار این اشتباه شده بود، بر اشتباه خود واقف آمد و موضع حزب کمونیست تا برکناری وی از رهبری حزب توسط شورویان همچنان موضع مخالف رضا خان بود. با به دست گرفتن رهبری حزب توسط کسانی که به دستگاه رشد یابنده ی استالین در ح. ک. شوروی وابسته بودند، رهبری حزب، که هنوز در وضعیتی که دیکتاتوری رضا خان هنوز خوب جانیفتاده بود از آزادی نسبی برخوردار بود، از رضا خان حمایتی مشروط می کرد. همچنین ارگان های شوروی و دستگاه کمینترن رضا خان را چون فردی ملی و نماینده «بورژوازی ملی» به معنایی مترقی، می شناختند. پس از اینکه رضاخان با برگذاری مجلس مؤسسانی دستچین خود را به سلطنت رساند و سرکوب نیروهای مخالف، اعم از کمونیست ها و جز آنان را در دستور کار قرار داد، ح.ک.ا. موضعی مخالف گرفت و حتی با ادامه ی سلطنت ابراز مخالفت و از ایجاد جمهوری حمایت کرد. در این دوران سلطانزاده مجدداً به رهبری حزب بازگشت و کنگره ی دوم حزب را، که کار اصلی اش نقد حمایت از رضا شاه، نقد نظام پهلوی، و تهیه ی برنامه ی آینده بود، در پائیز ۱۳۰۶ در شهر ایوانوآ (در نزدیکی مسکو)، نه، چنانکه آورده اند، در ارومیه، برگذار کرد.
با تصویب قانون منع فعالیت برای تبلیغ مرام اشتراکی در سال ۱۳۱۰ چه بر سر کمونیستهای ایرانی آمد؟
ح.ک.ا. طی سال های ۱۳۱۱-۱۲۲۶ که به فعالیت خود در ایران و همچنین دانشجویان ایرانی در آلمان و فرانسه ادامه می داد طی سرکوب های داخلی توسط حکومت جدید پهلوی – سرکوبی که با تصویب قانون سیاه ۱۳۱۰ شکل «قانونی» یافت — و نیز در شوروی توسط دستگاه دیکتاتوری فردی استالین نابود گردید.
سرنوشت افرادی از حزب کمونیست که در دوران رضاشاه به شوروی رفته بودند چه شد؟
تقریباً همه ی آنان توسط دستگاه های سرکوب استالینی دستگیر، زندانی، «محاکمه» و تیربارن شدند، یا در معادن گولاگ جان سپردند. چند تن از آنان، چون لاهوتی شاعر، سیروس بهرام، و دیلمی، جان سالم به در بردند، احتمالاً به برکت همکاری و ایراد اتهام جاسوسی به رفقای خود – امری که در محاکمات استالینی مرسوم بود.
در این میان تعدادی از افراد با اندیشه های چپ در ایران مشغول فعالیت بودند همچون گروه مجله دنیا به رهبری تقی ارانی که بعدها به ۵۳ نفر معروف شدند. آیا آنان حامل اندیشه ها مارکسیستی بودند یا افکاری سوسیالیستی؟
نه، نمی توان چنین گفت. از میان آنان تنها دو تن، ارانی و ایرج اسکندری، که مجله ی دنیا را می چرخاندند با مارکسیسم آشنا بودند. دیگران در واقع شاگردان آن دو بودند و کمی در آن محیط اختناق با اندیشه های مارکس اشنا شدند. البته، عبدالصمد کامبخش، که از اوان جوانی در خدمت دستگاه جاسوسی شوروی (که بعد ها کی .جی بی. نام گرفت) قرار داشته بود و از طریق کمینترن با ارانی مربوط شده بود، نیز آموزش های «مارکسیسم» استالینی دیده بود، ولی وی کاری به کار آموزش گروه شاگردان ارانی نداشت. برعکس، نقش او توسط دستگاه شوروی رخنه در گروه ارانی بود تا آن را به دام پلیس رضاشاه اندازد، چون شوروی ها ارانی را مارکسیستی روسی نمی دانستند، بل او را پیرو مارکسیسم متعارف غربی به حساب می آوردند و مستوجب نابودی، همچون سلطانزاده، مرتضی علوی، ابوالقاسم سجادی (ذره)، حسابی، و دیگران.
موضع کمینترنی ها در برابر این فعالان مستقل چپ چگونه بود؟
اگرچه ارانی در دوران دانشجویی خود همراه با مرتضی علوی (برادر بزرگ بزرگ علوی، که در تصفیه های استالینی نابود شد) همراه چند نفر دیگر فرقه ی جمهوری انقلابی ایران را تشکیل داده و با کمینترن نیز تماس برقرار کرده بودند، اما اسناد کمینترن که به روی محققان باز شده اند دال بر تأیید آن گروه از سوی کمینترن نیست. از همین رو، برنامه ی نابودی گروه ارانی از طریق رخنه ی کامبخش و نیز بازی مکارانه ی شورشیان ریخته شد و با موفقیت به اجرا در آمد.
حزب توده ایران بر چه بستری متولد شد و مؤسسان اولیه آن افرادی با طیف های فکری مختلف در قاموس جبهه های ضدفاشیستی دوران جنگ بودند یا حزبی فرمایشی که بر اساس فرموده های کمینترنی تشکیل شده بود؟
چنانکه در مقاله ای محققانه به انگلیسی (*) بر اساس اسناد کمینترن نشان داده ام، تشکیل حزب توده بنا بر پیشنهاد رکن دوم ارتش شوروی به سلیمان میرزا اسکندری صورت گرفت، اگرچه شاگردان ارانی، که در هنگام تماس شوروی ها با وی در فردای شهریور ۱۳۲۰ هنوز در زندان بودند، خود خواستار تشکیل یک حزب کمونیست بودند. اما به توصیه ی کمینترن آن حزب نمی بایستی در ظاهر حزبی کمونیستی می بود، بل یک حزب «دموکراتیک ضد - فاشیست» که بتواند همه ی نیروهای «ضد فاشیست» را در خود جمع کند. یک هسته ی کمونیستی در درون حزب توده در رابطه با کمینترن وجود داشت که بایستی آن حزب را رهبری می کرد. روشن است که بسیاری از دمکرات های مترقی ایران وارد آن حزب شدند، اما آنان آهسته آهسته و بیشتر بی سر و صدا از آن خارج شدند.
علت گستردگی حزب توده و نفوذ آن بر قشرهائی پائینی جامعه همچون کارگران شرکت نفت و طبقه متوسط همچون کارمندان و دانشجویان در چه بود؟
درست است که حزب توده در میان بیشتر کارگران ایران محبوب بود، اما نمی توان همه ی فعالیت های کارگری پس از شهریور ۱۳۲۰ را به حزب توده نسبت داد. مثلاً، در تمام طول جنگ جهانی حزب توده بر اساس توصیه ی کمینترن از ایجاد سندیکاهای کارگری در خوزستان ممانعت به عمل آورد تا کارگران نتوانند با ارائه ی خواست های خود به تولید نفت مورد نیاز بریتانیا لطمه زنند. تنها پس از پایان جنگ بود که حزب توده دست به این کار زد. اگرچه کارگران نفت همواره با دستور حزب دست به اعتصاب نمی زدند و از خود نیز ابتکار به خرج می دادند – تا آنجا که در زمان دولت قوام السلطنه، بنابر خواست وی، سران حزب توده در خاموش کردن اعتصاب کارگران نفت کوشیدند – اما حزب توده همواره با تبلیغات وسیع هر اقدام کارگری را به نام خود می نوشت. بنابر یک گزارش داخلی حزب توده توسط ع.ا. شاندرمنی در ۱۳۳۵ به رادمنش در مسکو، تعداد کارگران عضو سندیکاهای کارگری حزب توده در سراسر کشور در زمان دولت مصدق به کمتر از ۱۵ هزار بالغ می شد. (*) شهرت حزب توده بیشتر زائیده تبلیغاتی کمینترنی است تا واقعیت اجتماعی. فروپاشی یکروزه ی سندیکاهای کارگری حزب توده در فردای ۲۸ مرداد گویای این امر است.
باید گفت که بیشتر کادرهای حزب توده از میان معلمان، کادرهای اداری، و دانشجویان (و البته سازمان افسری) تشکیل می شد، که بیشتر از قشرهای متوسط و متوسط پایینی برخاسته بودند. تحلیل چنین امری نیازمند بحث مفصلی است که در این مصاحبه نمی گنجد. اما در یک کلام، علت آن عقب ماندگی جامعه ایران – چه در زمینه ی اقتصادی و چه در زمینه ی تاریخی و شناخت سیاسی – که آن حزب «کمونیستی» را وادار می ساخت خواست های اجتماعی مورد علاقه ی اقشار برخاسته از «بورژوازی» متوسط و «خرده بورژوازی» را مطرح سازد تا ایشان به آن حزب بپیوندند و تحقق خواست های خود را در آتیه ی آن حزب بیابند.
اتخاذ چه سیاست های داخلی ازسوی کادر رهبری و از سوی شوروی ها باعث عدم موفقیت این حزب در سال های جنبش ملی شدن نفت شد؟
در یک کلام، مخالفت ایران برهبری مصدق برای اعطای امتیاز نفت به خارجیان – او خواستار ایجاد یک شرکت نفت ایرانی به قرضه ی مالی و کمک های فنی شوروی و فروش به شوروی از بابت آن قرضه و کمک ها بود – و نیز «تئوری ضد-بورژوآزی ملی» استالین که تبلور خود را در مخالفت مصدق با «اعطای امتیاز نفت به شوروی» می یافت. شوروی ها در فردای جنگ یا خواستار بلعیدن کامل ایران بودند – از طریق گسترش «دولت خودمختار آذربایجان» – یا تقسیم ایران به دو منطقه ی نفوذ با بریتانیا، چنانکه روزنامه ها و سران حزب توده نیز از آن هوادرای می کردند. حکومت شوروی ایجاد یک حکومت دموکراسی را، چنانکه مد نظر مصدق بود، برنمی تابید، چه ایجاد چنان حکومتی – چه مبارزه برای ملی کردن نفت چون نمونه ای، نه فقط در خاورمیانه، که همچنین در آسیا، آفریقای شمالی، و حتی آمریکای لاتین سرمشق مبارزان آن کشورها شده بود – که می توانست بستری برای بهبود وضع مادی و معنوی مردم ستمدیده ی ایران باشد و در دراز مدت انکشاف فرهنگی و اقتصادی ایران را پایه ریزد تا مردم بلادیده بتوانند به سرنوشت خود مسلط شوند. تنها از راه گذار از یک چنین دموکراسی ای بود که خواستاران سوسیالیسم می توانستند در نهایت به خواست های خود برسند، نه از راه پیروی از شوروی – که خود آن سرنوشت تلخی را داشت که همه می دانیم – و ایران در بهترین حالت به کشوری چون مناطق آسیای مرکزی شوروی بدل می شد.
رابطه ی حزب توده ایران با حزب کمونیست شوروی چگونه رابطه ای بود؟
این رابطه، در بهترین حالت، رابطه ای بود بین برادر بزرگتر و برادر کوچکتر آسیایی که طی آن اولی بر دومی حکومت می راند. علاوه بر قولی که سلیمان میرزا مخفیانه به سرهنگ رکن دو ارتش شوروی برای دفاع حزب از منافع شوروی داده بود، پس از تصویب نامه ی اعتراض آمیز کمیته ی مرکزی حزب توده به شوروی ها بر سر مسئله ی فرقه دموکرات و تشکیل «حکومت خودمختار آذربایجان» – که باید به اصرار افردای چون اسکندری، کشاورز به تصویب رسیده بوده باشد و اسکندری شخصاً به مسکو برد و به ح.ک. شوروی رساند – سفیر شوروی و دبیر آن سفارت – علی علی اف مأمور دستگاه امنیتی شوروی در ایران – دو تن دیگر از اعضای هیئت اجرایی حزب توده، یعنی دکتر بهرامی و نورالدین الموتی، را به سفارت شوروی احضار کردند، اهمیت قضیه ی آذربایجان به آنان تفهیم شد، و از آنان خواسته شد طی نامه ای مراتب توافق حزب توده با سیاست شوروی را اعلام کنند. آن دو نیز چنین کردند و از جمله نوشتند که از آن پس از ح. ک. شوروی «اطاعت» خواهند کرد. (*)
میراث حزب توده برای جنبش چپ ایران چه بود؟
از نگاه پژوهشگرانه ای که به حزب توده داشته ام، بیلان حزب توده کاملاً منفی است، چه عده ی زیادی از بهترین جوانان ایران را به دنبال خود کشاند و نیروهای جسمانی و فکری آنان را به هدر داد. حزب توده در ترجمه ی آثار مارکسیستی (نه استالینی) کوششی نکرد؛ آن چند جزوه نیز که از مارکس در اختیارشان بود از کارهای حزب کمونیست بود. حزب توده حزبی نبود که بر اساس مارکسیسم بنا شده بوده باشد؛ بل حزبی بود که بنا به خواست شوروی برای تأمین منافع آن کشور تأسیس شده بود. از همین رو نیز، هرگاه شوروی اراده می کرد، آن حزب تند می راند، و هرگاه شوروی می خواست، آن حزب آرام می شد. از زاویه ی پژوهش های من، حزب توده بزرگترین لطمات را به یک جنبش کارساز چپ در ایران زد، تا حدی که سازمان ها و گروه هایی که یا از آن جدا شدند یا خارج از آن تشکیل شدند، تحت تأثیر نشریات و رادیو پیک ایران از آن بطور منفی متأثر شدند و دید نقادانه ی مارکسیسم در میان آنان جولان نیافت. اگر ارانی را در زندان از میان بر نداشته بودند، به احتمال قوی حزبی که وی به وجود می آورد هم ملهم از تفکر شورویستی نمی شد، هم هوادار شوروی نمی گشت، و هم تفکر مارکسیستی عالمانه ای را در ایران رایج می کرد.
(* ) برای برخی منابع و بسط بیشتر این مطالب رجوع شود به کتب زیر:
خ. شاکری، پیشینه های اقتصادی اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی در آن عهد، تهران ۱۳۸۴ ؛ همو، میلاد زخم. جنبش جنگل و ...، تهران ۱۳۸۶ ؛ همو، ارانی در آینه تاریخ، تهران، ۱۳۸۷ ؛ همو، شالوده شکنی یک افسانه. حزب توده از پس اسناد ناشناخته ، دو جلد (دردست انتشار)، و نیز:
C. Chaqueri, Social Democracy in Modern Iran, London & Seattle (UWP), 2001; idem, The Soviet Socialist Republic of Iran. Birth of the Trauma, Pittsburgh (UPP), 1995; idem (Guest ed.), The Left in Iran 1905-1940, in Revolutionary History, 10/2,2010; idem, The Left in Iran (1941-1957), in Revolutionary History, 10/3, 2011.
خسرو شاکری (زند) استاد بازنشسته ی تاریخ (پاریس)
۱۷ بهمن ۱٣۹۰ - ۶ فوريه ۲۰۱۲
در همین اوان یکی از دوستان به من خبر داد که بخش فارسی بی بی سی به مناسبت هفتادمین سال تأسیس حزب توده مقالات زیادی را در تارنمای خود منعکس کرده است. با قرائت چند مقاله و نگاهی تند به دیگر مقالات به نظرم رسید که، برغم چند مقاله ای که از مواضع دشمنی تاریخی با حزب توده نوشته شده بود، بقیه مطالب، برغم ظاهر آراسته شان، تمجید غیر مستقیم و لانسه کردن حزب مکرراً شکست خورده ایست که نه اعتباری دارد و نه کسی به آن اعتنایی داشته است، بویژه در دو سه دهه ی اخیر . از خود پرسیدم اصلاً چه معنایی دارد که بی بی سی چنین جشنی برای هفتادمین سالگرد تأسیس حزب توده برپا کند، در حالی که در شسستمین سالگرد تاجگذاری ملکه بریتانیا نه بخش فارسی و نه حتی بخش انگلیسی چنین جشنی برای تاجگذاری ملکه نگرفته اند. براستی، این همایش بیسابقه ای در تاریخ بی بی سی یا رادیو تلوزیون های دیگر نیز هست. باید پرسید انگیزه ی تصمیم گیرندگان این همایش چه بوده است. با اینکه خود پاسخی نیافتم، انتشار مصاحبه ی خود را درست ندانستم و بلاقاصله با پست الکترونیک به مصاحبه کننده نوشتم که مایل نبودم که آن مصاحبه در کنار مقالات و «اسناد» توجیه کننده ی حزب توده پخش شود. وی طی تماس تلفنی توضیح داد که مقالات مخالف هم در میان آن ها بود. به او گفتم برای من تاریخشناس بررسی تاریخ یک حزب، یک جنبش، یا هر پدیدیه ی دیگری با مقالات هوادار و مخالف روشن نمی شود، بلکه، در صورتی که قصد شناخت تاریخ آن حزب باشد، بایستی از مورخان بیطرف خواست تا ارزیابی های مختلف خود را بر اساس اسناد بنویسند، نه اینکه صاحبان نسق یا دشمنان آنان دست به کار نزاعی بیهوده و تکرار «استدلات» گذشته شوند. در برابر اصرار او، قول دادم که بیشتر فکر کنم و تا فردای آن روز به وی جواب دهم. در ضمن یادآور شدم که، چون مقاله ی مربوط به سلطانزاده ربطی به حزب توده نداشت، وی می توانست آن را پخش کند. پیش از موعد خبر از سوی من، شخص دیگری از بی بی سی تلفن کرد و طی پیامی خواستار موافقت من شد. چند ساعت بعد همان مصاحبه کننده برای اجازه ی نشر مصاحبه مجدداً تماس گرفت. به او گفتم که هنوز تصمیمی نگرفته بودم. در هر دو مکالمه ی تلفنی به او یادآور شدم که این مقالات در مجموع توجیه حزب توده بودند. چند ساعت بعد تصمیم گرفتم. با ارسال مقاله ای تحقیقی، که چندین سال پیش بر اساس اسناد آرشیو کمینترن به انگلیسی پیرامون تأسیس حزب توده توسط مأموران شوروی در ایران نوشته بودم و در یک فصلنامه ی آکادمیک به چاپ رسیده بود و متن فارسی آن را برای چاپ در یک کتاب دو جلدی در باره ی حزب توده آماده کرده بودم، برای کارمند بی بی سی ارسال دارم و بخواهم که نخست آن مقاله ی مستند و تحقیقی را منعکس کند و سپس مصاحبه را. چند روز بعد همان کارمند تلفنی تماس گرفت و اظهارداشت که علت تأخیر در چاپ مقاله ی تحقیقی «ادیت» (ویرایش) مقاله بود. با توجه به اغلاط دستوری و سجاوندی که غالباً در نوشته های بی بی سی دیده می شود، از و خواهش شد که مقاله ی مرا به همان صورتی که ارسال شده بود منعکس سازد، اما نگونبختانه، حدس من درست بود ممانعت من از «ویرایش» غیر ضروری مقاله ی تحقیقی مستند بهانه ای شد تا مقاله ای که باب دندان ترتیب دهندگان جشن هفتادمین سالگرد حزب توده نبود پخش نشود، چون داده ها و تحلیل تاریخی آن مقاله نفی برنامه ی جشن بود. اکنون، چند روز پس آخرین مکالمه ی تلفنی با کارمند بی بی سی می گذرد – فردی که برای دریافت مصاحبه هر دم تلفن می کرد یا با پست الکترونیک تماس می گرفت – ازو خبری نرسیده است، اما بجای مقاله ی تحقیقی ارسالی و مصاحبه، همان کارمند بی بی سی مصاحبه ای با بابک امیرخسروی بعضاً در دفاع و سپس توجیه مطلقاً کاذب، بدون سند و مدرک، و بدون منبع که رهبران حزب و سیاست های آن پخش کرده است، که شایسته است به تحریف ها و جعلیات آن، بویژه این ادعای صد در صد کاذب که « اسناد حزب کمونیست اتحاد شوروی و ک.گ.ب که پس از فروپاشی آن به دست پژوهشگران افتاده نشان میدهد که کمینترن کاملا از تشکیل حزب بیخبر بوده است. ولی هنگامی که اطلاع مییابد، از آن حمایت میکند» پاسخ داده شود.
اکنون، با توجه به اینکه در این اثنا آن مقاله ی تحقیقی در بلوگ احترام آزادی چاپ شد (و برخی دیگر نیز آن را منعکس کردند) خود مستقلاً به انتشار مصاحبه ای دست می زنم که قرار کرده بودم پس از نشر مقاله ی تحقیقی توسط بی بی سی پخش شود.
☻☻☻
چپ ایرانی در چه زمینه های اقتصادی و اجتماعی متولد شد؟
جنبش چپ ایران پس از فروپاشی نظام اقتصادی سنتی کشور، که برخلاف نوشته های متخصصان روسی-بلشویکی و همچنین غربی غیر کمونیست، نظامی فئودالی نبود – ولی پس بعد ها پس از سلطه ی بازار جهانی تغییر یافت – متولد شد. مالکیت اصلی زمینی که دهقانان بروی آن کار می کردند و قسمت اصلی ثروت را به بار می آوردند در دست دولت (زمین های دیوانی) و خانواده ی سلطنتی (زمین های خالصه) قرارداشت. دهقانان تحت نظر مباشران دولتی و حکومتی بطور دستجمعی تولید می کردند و در برداشت سهم خود در برابر مستوفیان زورگو از مبارزه فروگذار نبودند. پس از ورود تدریجی ایران به بازار جهانی و ورشکستگی اقتصادی کشور، همراه با ناکام ماندن کوشش های صنعتی در برابر رقابت نابرابر با واردات کشورهای اروپایی، مناسبات ارضی سنتی، از طریق فروش اراضی دیوانی و خالصه توسط دستگاه دیوانی و دربار ورشکسته به تجار، ملایان، نظامیان، و مأموران عالیرتبه ی حکومتی برای کسب وجوه مورد نیاز، دچار دگرگونی شد. با چنین دگرگونی و مهاجرت عظیم دهقانان و صنعتگران ایرانی به کشورهای همسایه، و حتی ارمنیان ایرانی تا ایالات متحده، جنش کارگری در میان ایرانیان مهاجر (عمدتاً کارگران نسل نخست) و همچنین در میان کارگران برخی تأسیسات صنعتی داخل پدید آمد.
تاثیر مهاجران ایرانی که به قفقاز رفته بودند، هم چنین ارمنی ها در بدو تولد جنبش چپ چه مقدار بود؟
تأثیر مهاجران در آغاز در این حد بود که، با بازگشت گاهبگاه آنان یا ارسال نامه و نیز وجوه پس اندازی برای خانواده های خویش، صحبت از تغییر در قفقاز به پیش می آمد و مردم کم کم دانستند که تغییر امری میسر بود همچنین با پیدایش حزب اجتماعیون-عامیون و در کنار آن مجاهدین و ارسال برنامه و اعلامیه های آن پیرامون ایران به داخل کشور کمک به گسترش آگاهی نسبی می شد. سوسیال دموکرات های ارمنی ایرانی در تبریز، بر عکس، بیشتر از خانواده های غیرکارگری برخاسته بودند و برخی از آنان در روسیه تزاری یا سوئیس، تحصیل کرده و با اندیشه های سوسیال دموکراسی آشنا شده بودند. اینان مستقیما وارد به کار تبلیغ در میان کارگران کارگاه های کوچک و سازمان دادن آنان شدند. در یک دوره ی بعدی هم اینان بودند که حزب دموکرات دوران مشروطه (مجلس دوم) را ایجاد کردند، اگرچه در تاریخ کسان دیگری بنادرستی چون پایه گذار و رهبر شناخته شده اند.
انگیزه فعالان چپ ایرانی از نوشتن نامه به پلخانف و کائوتسکی در آغاز این جنبش چه بود؟
این سوسیال دموکرات ها که بتازگی به دانش مارکسیستی (یا بهتر، مارکسیانه) دست یافته بودند لازم می دانستند در باره ی مسائلی که حل آن ها برایشان آسان نبود یا در میان خود بر سر آنها اختلاف داشتند از استادان زمان کمک فکری بخواهند. البته، ما سندی در دست نداریم که پلخانف هرگز به پرسش های آنان جوابی گفته بوده باشد، اما کارل کائوتسکی رهبر و متفکر جنبش آلمان هم با آنان مکاتبه داشت و هم مقالات آنان را پیرامون اوضاع ایران در روزنامه ی معتبر سوسیال دموکراسی آلمان (نویّه تسایت) به چاپ می رساند.
جنبش چپ ایران در انقلاب مشروطیت چه نقشی را ایفا کرد و حاملان آن چه کسانی بودند؟
جنبش چپ ایران، اگرچه در دوران نخست تا تحصیل تأسیس مجلس و تصویب قانون اساسی نقشی تبلیغاتی (یا بهتر، آگاهی دهنده) علیه دستگاه حاکمه داشت، اما پس از کودتای محمد علی شاه در براندازی وی به مدد همفکران قفقازی خود (بیشتر گرجیان که با ایران علایق تاریخی داشتند) نقشی اساسی ایفاکرد. در این کمتر تردید می توان کرد که، اگر سوسیال دموکرات های ایران و یاران قفقازی شان وارد نبرد نشده بودند، رژیم محمد علیشاه برای سال ها، دست کم تا انقلاب اکتبر و ورافتادن تزاریسم، دوام پیدا می کرد. باید توجه داشت که سردار اسعد بختیاری تنها پس از فتح رشت توسط نیروهای مجاهد سوسیال دموکرات که با عجله (به توصیه چه کسانی؟) از پاریس به بختیاری شتافت و نیروهای مسلح حاضر و آماده ی خود را روانه ی پایتخت کرد تا مگر پایتخت و کشور به دست سوسیال دموکرات ها نیفتد. اگر مجاهدان در حکومت بعدی نقشی به عهده نگرفتند، بختیاری ها تا از بین بردن سردار اسعد و کسان اش توسط رضا شاه شریک حکومت های پس از مشروطه بودند، که در معنی از مشروطه تهی بودند.
تاثیر پذیری حزب کمونیست ایران در بدو تولد خود از حزب عدالت باکو چه مقدار بود و افرادی همچون حیدرعمواوغلی و احسان الله خان تا چه حد توانستند اهداف حزب را پیش ببرند؟
حزب کمونیست ادامه ی مستقیم حزب عدالت بود که در نخستین کنگره ی خود در انزلی در تابستان ۱۲۹۹ نام خود را به حزب کمونیست ایران گرداند. از نگاه تئوریک نیز، این امر صادق بود، با این تفاوت که از سال ۱۲۹۸ به بعد، با پیوستن متفکری چون آوتیس سلطانزاده به آن، سطح فکری آن ارتقاء زیادی یافت. باید یادآور شد که احسان الله هرگز در ح.ک.ا. عضویت نداشت و حیدر خان هم، پس از برگذاری کنگره ی انزلی، در اثر فشار استالین، به هنگام نخستین کنگره خلق های خاورزمین در باکو (شهریور ۱۲۹۹)، به رهبری جناح «غیرتندرو» یا «دموکراتیک» حزب کمونیست برگزیده شد. از آن تاریخ تا مرگ حیدر خان دو سازمان ح.ک.ا. را نمایندگی می کردند. تأثیر حیدرخان، چون کسی که تا آن تاریخ حزبی به نام دموکرات را در میان ایرانیان روسیه تزاری به وجود آورده بود، تنها در میان ایرانیانی بود که از پیش او را می شناختند و در حزب او فعالیت می کردند. حیدر خان مردی انقلابی و اهل عمل بود و مورد حمایت استالین، اما کسی که وی رقیب خود می دانست، یعنی سلطانزاده (خود فرزند یک زن رختشوی ارمنی-ایرانی و یک نجار ایرانی مسلمان بود)، مردی خودآموخته و مارکسیستی متبحر بود و مارکسیست های اروپایی او به چنین عنوانی می شناختند.
مواضع فعالان چپ در برابر رژیم جدید پهلوی چه بود؟
بلافاصله پس از کودتای ۱۲۹۹ و اعلام برنامه های اصلاحات که سید ضیاء، که به قول خوداش به وزیر مختار بریتانیا برای خاک کردن در چشم بلشویکان بود، حزب کمونیست دچار این اشتباه شد که رضاخان را، همچون ادامه دهنده ی همان برنامه های اصلاحاتی شبه بلشویکی (مثلاً تقسیم اراضی میان دهقانان)، عنصر مثبتی ارزیابی کرد، اما بزودی سلطانزاده، که نیز دچار این اشتباه شده بود، بر اشتباه خود واقف آمد و موضع حزب کمونیست تا برکناری وی از رهبری حزب توسط شورویان همچنان موضع مخالف رضا خان بود. با به دست گرفتن رهبری حزب توسط کسانی که به دستگاه رشد یابنده ی استالین در ح. ک. شوروی وابسته بودند، رهبری حزب، که هنوز در وضعیتی که دیکتاتوری رضا خان هنوز خوب جانیفتاده بود از آزادی نسبی برخوردار بود، از رضا خان حمایتی مشروط می کرد. همچنین ارگان های شوروی و دستگاه کمینترن رضا خان را چون فردی ملی و نماینده «بورژوازی ملی» به معنایی مترقی، می شناختند. پس از اینکه رضاخان با برگذاری مجلس مؤسسانی دستچین خود را به سلطنت رساند و سرکوب نیروهای مخالف، اعم از کمونیست ها و جز آنان را در دستور کار قرار داد، ح.ک.ا. موضعی مخالف گرفت و حتی با ادامه ی سلطنت ابراز مخالفت و از ایجاد جمهوری حمایت کرد. در این دوران سلطانزاده مجدداً به رهبری حزب بازگشت و کنگره ی دوم حزب را، که کار اصلی اش نقد حمایت از رضا شاه، نقد نظام پهلوی، و تهیه ی برنامه ی آینده بود، در پائیز ۱۳۰۶ در شهر ایوانوآ (در نزدیکی مسکو)، نه، چنانکه آورده اند، در ارومیه، برگذار کرد.
با تصویب قانون منع فعالیت برای تبلیغ مرام اشتراکی در سال ۱۳۱۰ چه بر سر کمونیستهای ایرانی آمد؟
ح.ک.ا. طی سال های ۱۳۱۱-۱۲۲۶ که به فعالیت خود در ایران و همچنین دانشجویان ایرانی در آلمان و فرانسه ادامه می داد طی سرکوب های داخلی توسط حکومت جدید پهلوی – سرکوبی که با تصویب قانون سیاه ۱۳۱۰ شکل «قانونی» یافت — و نیز در شوروی توسط دستگاه دیکتاتوری فردی استالین نابود گردید.
سرنوشت افرادی از حزب کمونیست که در دوران رضاشاه به شوروی رفته بودند چه شد؟
تقریباً همه ی آنان توسط دستگاه های سرکوب استالینی دستگیر، زندانی، «محاکمه» و تیربارن شدند، یا در معادن گولاگ جان سپردند. چند تن از آنان، چون لاهوتی شاعر، سیروس بهرام، و دیلمی، جان سالم به در بردند، احتمالاً به برکت همکاری و ایراد اتهام جاسوسی به رفقای خود – امری که در محاکمات استالینی مرسوم بود.
در این میان تعدادی از افراد با اندیشه های چپ در ایران مشغول فعالیت بودند همچون گروه مجله دنیا به رهبری تقی ارانی که بعدها به ۵۳ نفر معروف شدند. آیا آنان حامل اندیشه ها مارکسیستی بودند یا افکاری سوسیالیستی؟
نه، نمی توان چنین گفت. از میان آنان تنها دو تن، ارانی و ایرج اسکندری، که مجله ی دنیا را می چرخاندند با مارکسیسم آشنا بودند. دیگران در واقع شاگردان آن دو بودند و کمی در آن محیط اختناق با اندیشه های مارکس اشنا شدند. البته، عبدالصمد کامبخش، که از اوان جوانی در خدمت دستگاه جاسوسی شوروی (که بعد ها کی .جی بی. نام گرفت) قرار داشته بود و از طریق کمینترن با ارانی مربوط شده بود، نیز آموزش های «مارکسیسم» استالینی دیده بود، ولی وی کاری به کار آموزش گروه شاگردان ارانی نداشت. برعکس، نقش او توسط دستگاه شوروی رخنه در گروه ارانی بود تا آن را به دام پلیس رضاشاه اندازد، چون شوروی ها ارانی را مارکسیستی روسی نمی دانستند، بل او را پیرو مارکسیسم متعارف غربی به حساب می آوردند و مستوجب نابودی، همچون سلطانزاده، مرتضی علوی، ابوالقاسم سجادی (ذره)، حسابی، و دیگران.
موضع کمینترنی ها در برابر این فعالان مستقل چپ چگونه بود؟
اگرچه ارانی در دوران دانشجویی خود همراه با مرتضی علوی (برادر بزرگ بزرگ علوی، که در تصفیه های استالینی نابود شد) همراه چند نفر دیگر فرقه ی جمهوری انقلابی ایران را تشکیل داده و با کمینترن نیز تماس برقرار کرده بودند، اما اسناد کمینترن که به روی محققان باز شده اند دال بر تأیید آن گروه از سوی کمینترن نیست. از همین رو، برنامه ی نابودی گروه ارانی از طریق رخنه ی کامبخش و نیز بازی مکارانه ی شورشیان ریخته شد و با موفقیت به اجرا در آمد.
حزب توده ایران بر چه بستری متولد شد و مؤسسان اولیه آن افرادی با طیف های فکری مختلف در قاموس جبهه های ضدفاشیستی دوران جنگ بودند یا حزبی فرمایشی که بر اساس فرموده های کمینترنی تشکیل شده بود؟
چنانکه در مقاله ای محققانه به انگلیسی (*) بر اساس اسناد کمینترن نشان داده ام، تشکیل حزب توده بنا بر پیشنهاد رکن دوم ارتش شوروی به سلیمان میرزا اسکندری صورت گرفت، اگرچه شاگردان ارانی، که در هنگام تماس شوروی ها با وی در فردای شهریور ۱۳۲۰ هنوز در زندان بودند، خود خواستار تشکیل یک حزب کمونیست بودند. اما به توصیه ی کمینترن آن حزب نمی بایستی در ظاهر حزبی کمونیستی می بود، بل یک حزب «دموکراتیک ضد - فاشیست» که بتواند همه ی نیروهای «ضد فاشیست» را در خود جمع کند. یک هسته ی کمونیستی در درون حزب توده در رابطه با کمینترن وجود داشت که بایستی آن حزب را رهبری می کرد. روشن است که بسیاری از دمکرات های مترقی ایران وارد آن حزب شدند، اما آنان آهسته آهسته و بیشتر بی سر و صدا از آن خارج شدند.
علت گستردگی حزب توده و نفوذ آن بر قشرهائی پائینی جامعه همچون کارگران شرکت نفت و طبقه متوسط همچون کارمندان و دانشجویان در چه بود؟
درست است که حزب توده در میان بیشتر کارگران ایران محبوب بود، اما نمی توان همه ی فعالیت های کارگری پس از شهریور ۱۳۲۰ را به حزب توده نسبت داد. مثلاً، در تمام طول جنگ جهانی حزب توده بر اساس توصیه ی کمینترن از ایجاد سندیکاهای کارگری در خوزستان ممانعت به عمل آورد تا کارگران نتوانند با ارائه ی خواست های خود به تولید نفت مورد نیاز بریتانیا لطمه زنند. تنها پس از پایان جنگ بود که حزب توده دست به این کار زد. اگرچه کارگران نفت همواره با دستور حزب دست به اعتصاب نمی زدند و از خود نیز ابتکار به خرج می دادند – تا آنجا که در زمان دولت قوام السلطنه، بنابر خواست وی، سران حزب توده در خاموش کردن اعتصاب کارگران نفت کوشیدند – اما حزب توده همواره با تبلیغات وسیع هر اقدام کارگری را به نام خود می نوشت. بنابر یک گزارش داخلی حزب توده توسط ع.ا. شاندرمنی در ۱۳۳۵ به رادمنش در مسکو، تعداد کارگران عضو سندیکاهای کارگری حزب توده در سراسر کشور در زمان دولت مصدق به کمتر از ۱۵ هزار بالغ می شد. (*) شهرت حزب توده بیشتر زائیده تبلیغاتی کمینترنی است تا واقعیت اجتماعی. فروپاشی یکروزه ی سندیکاهای کارگری حزب توده در فردای ۲۸ مرداد گویای این امر است.
باید گفت که بیشتر کادرهای حزب توده از میان معلمان، کادرهای اداری، و دانشجویان (و البته سازمان افسری) تشکیل می شد، که بیشتر از قشرهای متوسط و متوسط پایینی برخاسته بودند. تحلیل چنین امری نیازمند بحث مفصلی است که در این مصاحبه نمی گنجد. اما در یک کلام، علت آن عقب ماندگی جامعه ایران – چه در زمینه ی اقتصادی و چه در زمینه ی تاریخی و شناخت سیاسی – که آن حزب «کمونیستی» را وادار می ساخت خواست های اجتماعی مورد علاقه ی اقشار برخاسته از «بورژوازی» متوسط و «خرده بورژوازی» را مطرح سازد تا ایشان به آن حزب بپیوندند و تحقق خواست های خود را در آتیه ی آن حزب بیابند.
اتخاذ چه سیاست های داخلی ازسوی کادر رهبری و از سوی شوروی ها باعث عدم موفقیت این حزب در سال های جنبش ملی شدن نفت شد؟
در یک کلام، مخالفت ایران برهبری مصدق برای اعطای امتیاز نفت به خارجیان – او خواستار ایجاد یک شرکت نفت ایرانی به قرضه ی مالی و کمک های فنی شوروی و فروش به شوروی از بابت آن قرضه و کمک ها بود – و نیز «تئوری ضد-بورژوآزی ملی» استالین که تبلور خود را در مخالفت مصدق با «اعطای امتیاز نفت به شوروی» می یافت. شوروی ها در فردای جنگ یا خواستار بلعیدن کامل ایران بودند – از طریق گسترش «دولت خودمختار آذربایجان» – یا تقسیم ایران به دو منطقه ی نفوذ با بریتانیا، چنانکه روزنامه ها و سران حزب توده نیز از آن هوادرای می کردند. حکومت شوروی ایجاد یک حکومت دموکراسی را، چنانکه مد نظر مصدق بود، برنمی تابید، چه ایجاد چنان حکومتی – چه مبارزه برای ملی کردن نفت چون نمونه ای، نه فقط در خاورمیانه، که همچنین در آسیا، آفریقای شمالی، و حتی آمریکای لاتین سرمشق مبارزان آن کشورها شده بود – که می توانست بستری برای بهبود وضع مادی و معنوی مردم ستمدیده ی ایران باشد و در دراز مدت انکشاف فرهنگی و اقتصادی ایران را پایه ریزد تا مردم بلادیده بتوانند به سرنوشت خود مسلط شوند. تنها از راه گذار از یک چنین دموکراسی ای بود که خواستاران سوسیالیسم می توانستند در نهایت به خواست های خود برسند، نه از راه پیروی از شوروی – که خود آن سرنوشت تلخی را داشت که همه می دانیم – و ایران در بهترین حالت به کشوری چون مناطق آسیای مرکزی شوروی بدل می شد.
رابطه ی حزب توده ایران با حزب کمونیست شوروی چگونه رابطه ای بود؟
این رابطه، در بهترین حالت، رابطه ای بود بین برادر بزرگتر و برادر کوچکتر آسیایی که طی آن اولی بر دومی حکومت می راند. علاوه بر قولی که سلیمان میرزا مخفیانه به سرهنگ رکن دو ارتش شوروی برای دفاع حزب از منافع شوروی داده بود، پس از تصویب نامه ی اعتراض آمیز کمیته ی مرکزی حزب توده به شوروی ها بر سر مسئله ی فرقه دموکرات و تشکیل «حکومت خودمختار آذربایجان» – که باید به اصرار افردای چون اسکندری، کشاورز به تصویب رسیده بوده باشد و اسکندری شخصاً به مسکو برد و به ح.ک. شوروی رساند – سفیر شوروی و دبیر آن سفارت – علی علی اف مأمور دستگاه امنیتی شوروی در ایران – دو تن دیگر از اعضای هیئت اجرایی حزب توده، یعنی دکتر بهرامی و نورالدین الموتی، را به سفارت شوروی احضار کردند، اهمیت قضیه ی آذربایجان به آنان تفهیم شد، و از آنان خواسته شد طی نامه ای مراتب توافق حزب توده با سیاست شوروی را اعلام کنند. آن دو نیز چنین کردند و از جمله نوشتند که از آن پس از ح. ک. شوروی «اطاعت» خواهند کرد. (*)
میراث حزب توده برای جنبش چپ ایران چه بود؟
از نگاه پژوهشگرانه ای که به حزب توده داشته ام، بیلان حزب توده کاملاً منفی است، چه عده ی زیادی از بهترین جوانان ایران را به دنبال خود کشاند و نیروهای جسمانی و فکری آنان را به هدر داد. حزب توده در ترجمه ی آثار مارکسیستی (نه استالینی) کوششی نکرد؛ آن چند جزوه نیز که از مارکس در اختیارشان بود از کارهای حزب کمونیست بود. حزب توده حزبی نبود که بر اساس مارکسیسم بنا شده بوده باشد؛ بل حزبی بود که بنا به خواست شوروی برای تأمین منافع آن کشور تأسیس شده بود. از همین رو نیز، هرگاه شوروی اراده می کرد، آن حزب تند می راند، و هرگاه شوروی می خواست، آن حزب آرام می شد. از زاویه ی پژوهش های من، حزب توده بزرگترین لطمات را به یک جنبش کارساز چپ در ایران زد، تا حدی که سازمان ها و گروه هایی که یا از آن جدا شدند یا خارج از آن تشکیل شدند، تحت تأثیر نشریات و رادیو پیک ایران از آن بطور منفی متأثر شدند و دید نقادانه ی مارکسیسم در میان آنان جولان نیافت. اگر ارانی را در زندان از میان بر نداشته بودند، به احتمال قوی حزبی که وی به وجود می آورد هم ملهم از تفکر شورویستی نمی شد، هم هوادار شوروی نمی گشت، و هم تفکر مارکسیستی عالمانه ای را در ایران رایج می کرد.
(* ) برای برخی منابع و بسط بیشتر این مطالب رجوع شود به کتب زیر:
خ. شاکری، پیشینه های اقتصادی اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی در آن عهد، تهران ۱۳۸۴ ؛ همو، میلاد زخم. جنبش جنگل و ...، تهران ۱۳۸۶ ؛ همو، ارانی در آینه تاریخ، تهران، ۱۳۸۷ ؛ همو، شالوده شکنی یک افسانه. حزب توده از پس اسناد ناشناخته ، دو جلد (دردست انتشار)، و نیز:
C. Chaqueri, Social Democracy in Modern Iran, London & Seattle (UWP), 2001; idem, The Soviet Socialist Republic of Iran. Birth of the Trauma, Pittsburgh (UPP), 1995; idem (Guest ed.), The Left in Iran 1905-1940, in Revolutionary History, 10/2,2010; idem, The Left in Iran (1941-1957), in Revolutionary History, 10/3, 2011.
خسرو شاکری (زند) استاد بازنشسته ی تاریخ (پاریس)
۱۷ بهمن ۱٣۹۰ - ۶ فوريه ۲۰۱۲
اشتراک در:
پستها (Atom)