۱۳۹۰ بهمن ۱۹, چهارشنبه

«ایدئولوژی آلمانی» ، دستیافتی فلسفی در نقد ایدئولوژی (۳)


«ایدئولوژی آلمانی» ، دستیافتی فلسفی در نقد ایدئولوژی (۳)

عباس منصوران
عباس منصوران
«از آنجا که بورژوازی نمی تواند از حکومت چشم بپوشد بلکه باید آن را در اختیار داشته باشد، تا پرولتاریا را که همان قدر چشم ناپوشیدنی است تحت کنترل قرار دهد، قدرت حکومت را علیه پرولتاریا به کار می‌برد.» 2
بخش های پیشین 3 این نوشتار با پیش درآمد زیر آغاز شده بود:
این نوشته بیش از همه گامی است، در بازنگری اندیشه‌های کمونیستی انگلس. به بیانی دیگر، در راستای فلسفه و در نقد ایدئولوژی. و نیز اشاره به اتهام‌های کینه توزانه ای 4 دارد علیه یکی از نظریه پردازان دانش مبارزه طبقاتی،‌ یعنی فردریک انگلس. بخش سوم را در پیوستار همین هدف، رویکرد دارد.
مارکس با گذار از دولت و شکستن پوسته هگلی، هنوز در این برهه به چنین مفهوم‌هایی دست نیافته است. زورق دریافت انگلس، پیام‌رسان ذهنی مارکس می‌شود.
نقطه چرخش بروکسل 1845، نگارش ایدئولوژی آلمانی و تسویه حساب با ایدئولوژی به هر خوانش آن است. همانگونه که آن «قمرشناس» پیشین،‌ ازکوکب شناسی، چون قمر از قمر در سپهر آسمانی دور شد و بر پایانه‌ی فلسفه فرود آمد و بر زمین دیالکتیک نشست، مارکس با شکستن پوسته هگلیستی دولت، حق، فلسفه، مالکیت، دیالکتیک تا کمونیسم پرولتری را در می‌نوردید، در گذار فرارویی دیالکتیکی، از «موسس هس» و چارتیسم، اوئنیسم، گذر از دمکراتیسم خرده بورژوایی به بینش فلسفی پرولتاریا - به کمونیسم انقلابی کرانه می‌گرفت.
مارکس،‌ رفیق و همراه دیرینه، کارگر انقلابی، «ویلیام وایتلینگ» 5 را در همین فراز به نقد می گیرد. ویلیام کارگر پرشور و آگاه، که به‌سان رهبر و همراستای «موسس هس»، و سوسیالیسم حقیقی اشان، خواهان دولت نخبه گان فیلسوف به جای طبقه بود و او که الغای هرنوع حکومت با اعمال قهر، استقرار اداره راهبری اداری محض به جای آن کارشناسان و خردمندان، اتوپیایی مانند آنچه افلاتون در دید داشت. مارکس به نقد این «سوسیالیسم» دست می زند و آن را «آیین پرستش بورکراسی» می نامد.
انگلس به هگلیان چپ پیوسته، فلسفه را در درس های آزاد فیلسوفان بیرون از چارچوب دانشگاه آموخته، در سن ۲۲ سالگی، سال 1842 نخستین اثر انتقادی خویش «شلینگ و اشراق» را می نویسد و دیدگاهای غیردیالکتیکی و ایدآلیستی فردریک شلینگ را نقد کرد.
در خیزش توفانی طبقه کارگر در اروپا در برهه ی انقلابی ۱۸۴۸ تا ۱۸۴۹ در سنگر کارگران و نیروهای انقلابی و زیر فرماندهی آگوست ویلیچ (August Willich) که در آن زمان از ارتش پروس جدا شده و به اتحادیه کمونیستها پیوسته بود، در باریگاد توپخانه به نبرد طبقاتی مسلحانه پرولتاریا می پیوندد. در پی شکست خیزش کارگران و جان‌باختن رزمندگانی از ارتش سرخ کارگران، انگلس، مخفیانه از آلمان خارج می شود و زیر پی گرد دولت پروس، از راه سوئیس و ایتالیا، از دریا به لندن می‌رسد. در این برهه، باردیگر برای روزنامه «راین نو» به همراه مارکس به نوشتن می پردازد. برای گذران و ادامه زیست و مبارزه مارکس به کارخانه خانوادگی در منچستر بازمی‌گردد. همزمان به نوشتن کتاب «جنگ دهقانی در آلمان» که تحلیلی است از مبارزات ضد فئودالی دهقانان در آلمان سال های ۱۵۲۵ زیر تاثیر جنبش رفرمیستی لوتریسم می پردازد.
در سال 5- 1844 و «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» را به یاری «مری»، کارگر کمونیست و همسرش، گنجینه‌ی سرشاری از مفاهیم طبقاتی و انقلابی به سان اندیشه‌های طبقه کارگر ارائه می‌دهند.
پیش از ایدئولوژی آلمانی است که تئوری کمونیستی و مفهوم «حکومت» این گونه به بیان می آید. با توجه به دریافت پیشین انگلس در اثر درخشان وضیعت طبقه کارگر در انگلستان، است که در کار مشترک ایدئولوژی آلمانی نمایان می شود.
موازی با این دست یافت است که انگلس در سخنرانی‌های خود از جمله در البرفِلد، نظریه‌ی کمونیستی و طبقاتی طبقه و حکومت را اینگونه بیان می کند:
«هراس از انقلاب، به راستی صرفاَ پی آمد ستیز منافع است؛ اگر همه ی منافع با هم همخوانی داشتند دیگر چه اندیشه‌ای در باره‌ی این هراس برجای می‌ماند!» 6
در این‌ سخنرانی هاست که انگلس از ضرورت انقلاب اجتماعی و نه صرفاَ سیاسی سخن می گوید و آن را پی آمد دیالکتیکی و ضرورت شرایط موجود می‌شمارد. در این برهه، برای جلوگیری از خونریزی، به هرچه صلح آمیزبودن این انقلاب پافشاری دارد. این نگاه، هنوز رنگی از موسس هس با خود دارد، اما به زودی، بی رنگ و بی رنگ تر می‌شود. با ورود انگلس به بروکسل و آغاز همکاری در نگارش ایدئولوژی آلمانی، انگلس از همکار‌ی با اوئنیست ها و نیز موسس هس که سرانجام کمونیسم مسیحایی را چاوشگر می‌شود، می گسلد.
نوامبر سال ۱۸۴۲ سفر نخست انگلس به انگلستان با گرایش موسس هس، با کمونیسم غیر طبقاتی، رادیکالیسم خرده بورژایی و سوسیالیسم غیرکارگری زیر تاثیر پرودن آشنا می شود که «فلسفه فقر» را نیز نوشته است و مارکس به ضرورت، با انگلس همراه، «فقر فلسفه» را می‌نویسد و نیز به نگارش «مبانی نقد اقتصاد سیاسی» (گروند ریسه-۱۸۵۶) می‌‌پردازد. پرودن،‌ پیش از آ|ن (۱۸۴۳) «مالکیت چیست؟» را نوشته است، و انگلس این اثر را کمونیستی یافته بود. بروکسل ۱۸۴۵، با نگارش ایدئولوژی آلمانی گرانیگاه فلسفه پرولتاریای انقلابی است. مارکس هگلیست چپ، با شکستن پوسته هگلیستی دولت، حق، فلسفه، مالکیت، دیالکتیک تا کمونیسم پرولتری را در می‌نوردد، انگلس نیز، با فرارویی دیالکتیکی، از موسس هس، چارتیسم، اوئنیسم، گذر از خرده بورژوازی دمکرات به بینش فلسفی پرولتاریا رهنورد است. وایتلینگ،‌ کارگر انقلابی، به‌سان رهبر برجسته و یگانه در آلمان، ایدئولوگ و در آرمان «سوسیالیسم حقیقی»، خواهان دولت نخبه گان فیلسوف به جای طبقه، «الغای هرنوع حکومت با اعمال قهر» و «توسط اکثریت»، «استقرار اداره راهبری اداری محض» به جای آن، توسط کارشناسان و شناختمندان یا خردمندان پیشتاز است؛ آرمانی مانند آنچه افلاتون در دید دارد. مارکس و انگلس به نقد «سوسیالیسم حقیقی» آلمانی و ایدئولوژی حاکم دست می‌زنند، مانیفست کمونیسم‌، فرازی شگفت را به این نگرش ویژگی می دهد. مارکس، این سوسیالیسم فیلسوف و کارگر شوریده آلمان را « آیین پرستش بورکراسی» می‌نامد.
انگلس، نخستین سند کمونیسم کارگری (راستین)، برای اتحادیه کمونیست‌ها، زیر نام «اصول کمونیسم» را در سال‌۱۸۴۷ می‌نویسد و در شورای اتحادیه کمونیست‌ها به‌سان اصول کمونیستها پیشنهاد می‌شود. به پیشنهاد انگلس، آفرینش مانیفست کمونیست،‌ به جای اصول کمونیسم را به مارکس وامی‌سپارد. با منش و شناخت انسان کمونیست، مانیفست را علیرغم آنکه ارائه‌ی آن در زمان پیش بینی شده ممکن نیست، در سامان‌دهی و ارائه ی آن در کنار مارکس می‌ماند. در سال ۱۸۴۸، مانیفست به جای اصول کمونیسم ارائه می شود و اصول کمونیسم نیز به ‌سان منشوری برای انسان و کمونیسم در شورای اتحادیه کمونیستها پذیرفته می‌شود.
مبارزات بافندگان سیلزی در حوزه پروس آن زمان و لهستان امروز الهام بخش شاعر انقلابی، هاینریش هاینه دوست مارکس و انگلس می شود و مفهوم و جایگاه نیروی سرکوب بورژوازی حاکم، از آزمون این مبارزه طبقاتی آفریده می شود. چکامه‌ی بافندگان با سه لعنت بر خدا،‌ شاه، میهن ساختار می‌یابد.
حتی سرشکی در چشمان بی نور نیست ،
در پس دستگاه بافندگی ، با دندان فشرده نشسته اند:
آلمان ، ما کفن ترا می بافیم ،
و همراه آن نیز سه بار لعنت -
                                              می بافیم ، می بافیم!
یک لعنت به خداوند ، که به درگاهش نماز بردیم
در سرمای زمستان و در نیاز گرسنگی ،
بیهوده امید ورزیدیم ، بیهُده پا فشردیم ،
او ما را به سخره گفت ، خوار داشت و زبون ساخت -
                                              می بافیم ، می بافیم !
یک لعنت به شاه ، شاه ثروتمندان ،
که نتوانست مصیبت ما را درمان بخشد ، بلکه واپسین پشیز را نیز از ما ستاند ،
و فرمان داد چون سگان به سوی ما شلیک کنند -
                                              می بافیم ، می بافیم !
یک لعنت به میهن دروغین
آنجا که تنها ننگ و عار شکفته می شود ،
آنجا که هر گلی در بهاران می پژمرد،
آنجا که فساد و تباهی پرورشگاه کرمهاست
                                              می بافیم ، می بافیم !
ماکو در جنبش ، دستگاه در ولوله ،
پرکار ، شب و روز گرمِ بافتنیم .
آلمان پیر !
این کفن توست که می بافیمش
و به همراه آن نیز سه بار لعنت:
                                              می بافیم ، می بافیم 7
«انقلاب و ضدانقلاب در آلمان»
در پاسخ به شناخت و ضرورت مبارزاتی، فردریک انگلس، از ۲۵ اکتبر ۱۸۵۱ بررسی «انقلاب و ضدانقلاب در آلمان» را به پیشنهاد مارکس، آغاز می کند که با امضا مارکس در روزنامه آمریکایی «نیویورک دیلی تریبون» تا سال ۱۸۵۳ به چاپ می رسید. این نوشتارها، سپس به دست «النور مارکس»، دختر مارکس، به انگلیسی و زیر همان نام و به صورت کتاب منتشر می‌شود و دختر دیگر مارکس، «لورا لافارگ»، به زبان فرانسوی‌اش ترجمه‌می‌کند و به چاپش می‌رساند.
همراه با انگلس، خود‌بزرگ‌بینی و کوته نگری فلسفی هگلیست‌های جوان را مردود شمرده و با نقد «روگه» از سردبیران سالنامه، حتا از همکاری با سالنامه آلمانی / فرانسوی خودداری می‌کنند و نقد نخبه گرایی و دولت فیلسوفان را با هم می‌آغازند. به همراه انگلس، این دریافت، با نقد «خانواده مقدس» برادران باوئر، آغازگاهی ‌است تا ایدئولوژی آلمانی آفریده شود و آن دو،‌ با تقسیم کار آگاهانه و دوش به دوش تا پایان عمر پیمان می بندند و به آفرینش می نشینند تا فلسفه را از چرخه ی تفسیر هستی به دگرگون سازی جهان، بشناسانند.
تز سوم درباره فوئرباخ، «چه کسی آموزش گران را آموزش خواهد داد؟»، پاسخی تاریخی و طبقاتی است که «آموزش‌گران، باید آموزش بینند». انگلس در ویرایش تزهایی در باره فوئرباخ، هسته اصلی اوئنیستی «چه کسی آموزش گران را آموزش خواهد داد؟» را نمایان‌تر می‌سازد. مارکس پراتیک یا عمل انقلابی انسان انقلابی، و انگلس، مبارزه و انقلاب که آدمی و اندیشه سیاسی فرد را دگرگون می‌سازد را به سان بیان دیالکتیکی شناخت و دیالکتیک نظر و عمل را می آفرینند. خود این دیالکتیسین‌ها، با تئوری و پراتیک خویش، آموزش‌گران این فرایند می‌شوند. به بیان انگلس، کاستی دیدگاه اوئن را این گونه در ویرایش 11 تز در باره فوئرباخ ویرایش نمایان می سازد. در این تز است که خود- رهایی طبقه کارگر، به سان مفهومی نوین برای نخستین بار، آفریده می شود. پراتیک، و خود پویی خودِ طبقه کارگر، آموزگار این فرایند است. در روندِ کنش و پراتیک، آموزگاران، خود آموز می بینند. تبیین دیالکتیکی این دریافت، راه را بر هرنوع برچسپ پوزیتویستی و امپریستی (Empirism) می‌بندد. اعتصاب،‌ خیزش،‌ قیام و انقلاب کارگری بستر و پرورشگاه این سنتز و فرنهاد است.
انگلس برمبنای فرایافت ماتریالیستی، «عامل تعیین کننده تاریخ را در تحلیل نهایی، تولید و بازتولید زندگی بلافصل» می شناسد. در کتابِ «خاستگاه خانواده، مالکیت خصوصی و حکومت»، وجود و ضرورت حکومت طبقاتی (به معنای آنتاگونیستی طبقات)، نظریه حکومت، به مفهوم تاریخی و ماتریالیستی، از انگلس با روش شناسی دیالکتیکی پرتو افکن می‌‌گردد و شکل گیری طبقات و ماتریالیسم تاریخی نیز. و «آنتی دورینگ»، پژوهش و کنکاش درخشانی در باره تقسیم طبقاتی جامعه، حکومت و دولت، به منزله «روبنا»، تفکیک جامعه به استثمارگران و استثمارشوندگان، استدلال می شود.
انگلس در تزهایی در باره فوُئرباخ، جایگاه و وظیفه‌ی حکومت را کشف می‌کند که: در تاریخ مدرن «حکومت- نظم سیاسی- عنصر تابع و جامعه ی مدنی- قلمرو و مناسبات اقتصادی- عنصر تعیین کننده اوست.»
انگلس همراستای مارکس، اما در انگلستان، دریافت که «قداست قانون» برای بورژوازی معنا می دهد و بس:
«به طور قطع قانون برای بورژوا مقدس است، چون ساخته‌ی دست خود اوست و با تأیید او و برای حمایت از او و منافعش به اجرا در می‌آید. او می‌داند که حتی اگر قانون خاصی به ضرر او به عنوان یک فرد باشد، مجموعه قوانین به طور کلی، حافظ منافع اوست. مهمتر اینکه قوی‌ترین حامی موضع وی، قداست قانون و تخطی ناپذیر بودن نظم موجود بر اساس اعمال اراده از سوی بخشی از جامعه و و پذیرش انفعالی از سوی بخش دیگر است... کارگر بر اساس تجربه طولانی به خوبی می‌داند که قانون طوقی است که بورژوا به گردن وی انداخته است و او اصلاً به فکر قانون نیست، مگر مجبور شود.» 8
هم‌زمان مارکس، حق مالکیت خصوصی را و «فلسفه‌ی حق هگل» را نقد می کند و از جریمه هیزم کشان جنگل، با آغازگاهی فلسفی به نقدی حقوقی «فلسفه‌ی حق» هگل و «بیانیه فلسفه تاریخی حقوق» 9 رسیده است. در این زمان است که با دریافت نوشته ای اقتصادی انگلس، به ضرورت آموزش اقتصاد می رسد. انگلس به این تحلیل می رسد که:
«حکومت به هيچ وجه نه قدرتی است که از خارج به جامعه تحميل شده باشد؛ و نه "واقعيت ايده معنوی"، "تصوير و واقعيت عقل" آنچنان که هگل ميگويد. برعکس، حکومت يک محصول جامعه در مرحله معيّنی از تکامل است؛ حکومت، پذيرش اين امر است که اين جامعه در يک تضاد حل ناشدنی با خود درگير شده است، که به تناقضهای آشتی ناپذيری که خود قادر به رفع آنها نيست، تقسيم گشته است. ولی برای اينکه اين تناقضات، طبقات با منافع اقتصادی متضاد، خود و جامعه را در يک مبارزه بی ثمر به تحليل نبرند، لازم شد که قدرتی بوجود آيد که در ظاهر بر سر جامعه بايستد، تا برخوردها را تخفيف دهد و آن را در محدوده "نظم" نگاه دارد؛ و اين قدرت که از جامعه بر ميخيزد، ولی خود را بر سر آن قرار ميدهد، و خود را بيش از پيش از آن بيگانه ميکند، حکومت است.» 10
به پژوهش انگلس،
«از آنجا که حکومت برخاسته از نیاز به مهار آوردن آنتاگونیسم طبقاتی است، اما در همین جا نیز چون در گرماگرم ستیز همین طبقات پدید می آید، بر این مبنا، حکومت قدرت مندترین طبقه اقتصادی مسلط است که از طریق میانجی حکومت، به طبقه سیاسی مسلط نیز تبدیل می شود و بدینسان وسایل جدیدی برای تسلط بر طبقات زیر ستم و استثمار آنان به چنگ می‌آورد. بدینسان حکومت باستان قبل از هر چیز حکومت صاحبان برده برای تسلط بردگان بود، همانگونه که حکومت فئودالی، ارگان نجبا برای مطيع نگهداشتن دهقانان سرف و ستمبران بود، حکومت نمایندگی مدرن ابزار استثمار کار مزدوری توسط سرمایه است». 11
این دریافت در «مانیفست کمونیست» بازتابی جاودانه می یابد:
«بورژوازی از طریق بهره کشی از بازار جهانی به تولید و مصرف همه‌ی کشورها، جنبه‌ی جهان وطنی داد و علی‌رغم آه اسف فراوان مرتجعین، صنایع را از قالب ملی بیرون کشید.» 12
و «بورژوازی سرانجام، از زمان استقرار صنعت مدرن بازار جهانی، در وجود دولت نمایندگی مدرن سلطه ی انحصاری سیاسی را برای خود تصرف می کند. قوه ی مجریه ی دولت مدرن چیزی جز کمیته اداره امور مشترک کل بورژوازی نیست» و «قدرت سیاسی، که به معنی دقیق کلمه چنین خوانده می شود، قدرت سازمان یافته ی یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر است.» 13

معنای پرولتاریا نزد مارکس به مفهوم کمونیستی آن پس از بهار ۱۸۴۵ با انشتار کتاب وضعیت طبقه کارگر در انگلستان، شناسه‌ای دیگر می یابد. رابطه سه گانه‌ی مارکس و موسس هس و انگلس در سالنامه آلمانی- فرانسوی، پیرامون سوسیالیسم به پایان خود می‌رسد. در سال ۱۸۴۴ است که مارکس در پاریس با پرولتاریای سازمان یافته‌ی اروپا، انجمن‌های کارگران و رهبران آن، و دوباره با انگلس و دیگر رهبران انقلابی جنبش کارگری تماس می گیرد. دست نوشته های اقتصادی و فلسفی مارکس آفریده می‌شود. ادامه دارد...
 
عباس منصوران

a.mansouran@gmail.com

 
این نوشتار،‌ از برنامه‌های هفتگی «جهان کتاب» در تلویزیون کومله، حزب کمونیست ایران، پیرامون، حکومت، ایدئولوژی آلمان و درباره تزهای باخ،‌ زمینه گرفته است.1
http://www.tvkomala.com/farsi/index_farsi.htm
2. فردریک انگلس، وضعیت طبقه کارگر در انگلیس، به نقل از هال دریپر، نظریه انقلاب مارکس، ص 198، جلد نخست، ترجمه حسن شمس آوری، چاپ مرکز، تهران 1381.
3. بازتاب یافته در شبکه های اینترنتی از جمله http://www.payam.se/index.php?option=com_content&view=article&id=8378:l-r-&catid=21:1389-12-27-00-15-59&Itemid=44
www.communshours.com, http://www.azadi-b.com/M/2012/01/post_364.html, http://payam.se/index.php?
option=com_content&view=article&id=8088:l-r-&catid=21:1389-12-27-00-15-59&Itemid=44,
http://www.ofros.com/maghale/mansoran_idologi.htm
http://pezhvakeiran.com/page1.php?id=38997
4. در بخش یکم این نوشتار، از آن‌جا که آقای حکیمی نوشته خود را با امضاء «کمیته آهنگی» به پایان برده بود،ایشان را فعال «کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری»، معرفی کرده بودم، با پوزش از این اشتباه و با سپاسگزاری از دوستان عزیزی که یادآور شدند. گویا این توضیح برای برخی از دوستان بسنده نبوده است. پیام‌ دیگری دریافت کردم که بازتاب آن را اجازه یافته‌ام:
آقای عباس منصوران با درود فراوان. اخیرا" شما مطلبی تحت عنوان پاسخ به اتهام های محسن حکیمی – بابک احمدی انتشار داده‌اید که به نظر می رسد سهوا" اشتباهی مرتکب شده اید. شما نوشته اید که محسن حکیمی در " کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری" فعالیت دارد و بار دیگر در زیرنویس نوشته‌اید که " این نوشته در پایان، نام «کمیته هماهنگی» را با خود دارد! آشکار نیست که کمیته هماهنگی این نوشته را پشتیبانی می کند یا محسن حکیمی به نمایندگی از سوی کمیته هماهنگی نوشته را تنظیم کرده است؟ " جهت یادآوری شما باید به اطلاع برسانم که " کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری " تشکلی متفاوت و متمایز با " کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری " می باشد. آقای محسن حکیمی از اعضا و فعالین این دومی، یعنی " کمیته هماهنگی..." می باشد که در پایان نوشته ایشان، نام این تشکل را به خود دارد، نه " کمیته هماهنگی برای کمک...."! فعالین کارگری عضو این دو تشکل، اگر چه در دوره ای در کنار هم تحت عنوان " کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری " فعالیت داشتند؛ اما بیش از سه سال است دو تشکل نامبرده، دو رویکرد، دو کارکرد متفاوت و دو تشکل مجزا هستند و هیچ ربطی به یکدیگر ندارند. برای آشنایی بیشتر با پروسه جدایی این دو رویکرد، به راحتی می شود به آرشیو تاریخ جنبش کارگری در دهه اخیر مراجعه کرد و جزئیات آن را مطالعه کرد.
بنابراین به عنوان یکی از علاقه مندان به مسائل کارگری از شما تقاضا دارم که با توضیحی در متن های بعدی خود و یا از هز طریق دیگر، این اشتباه، یعنی عضویت آقای محسن حکیمی در " کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری " را اصلاح کنید. با سپاس/ ج- کارگر 6/11/90
5. وایتلینگ ، کارگر خیاطی بود که به بزرگترین موقعیت در رهبری سیاسی و فلسفی در آلمان رسیده بود، نویسنده‌ای که مارکس در تبعید با اوست و او را می‌ستاید، اما، با آگاهمندی نوین، در مانیفست کمونیست، سوسیالیسم حقیقی وی را نقد می کند.
6. انگلس، دو سخنرانی در البرفلد، به نقل از هال دریپر، نظریه انقلاب مارکس، جلد نخست، س ص 201، ترجمه حسن شمس آوری، چاپ مرکز، تهران 1381.
7 - ترجمه از احسان طبریِ از رهبران «حزب توده ایران»،‌ پیش از آنکه به اسلام و حکومت اسلامی تسلیم شود و در خانه‌ی امن اطلاعات، زیر پاس‌بخشی «استاد»عبدالله خان شهبازی، از مسئولین سازمان جوانان حزب توده، و ناظر بر بازجوی از تیمسار فردوست، نورالدین کیانوری، ووو مدرس وزارت اطلاعت حکومت اسلامی، جان بسپارد.
http://irajmesdaghi.com/page1.php?id=109
8. انگلس، وضعیت طبقه کارگر در انگلستان.
9. ک. مارکس،‌ مجله راین، ۹ اوت ۱۸۴۲. برگردانده شد در کتاب کارل مارکس، مقدمه‌‌ی سهمی در نقد فلسفه‌ی ‌حقوق هگل، بیانیه فلسفی مکتب تاریخی حقوق، تزهایی در باره فوئرباخ. مترجمان سهراب شباهنگ، و بهروز فرهیخته، نشر آلفابت ماکزیما، سوید، ۲۰۰۳. (گزینش واژه حکومت به جای دولت از ع منصوران).
10. انگلس، خاستگاه خانواده، مالکیت خصوصی و حکومت،‌ ترجمه مسعود احمد زاده، نشر سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، سال ۱۳۵۴. این نقل قول با ویرایش و گزینش واژه حکومت به جای دولت آورده شده است.
11. همان منبع بالا انگلس.
12. مارکس، انگلس، ‌مانیفست حزب کمونیست، ص ۳۶، اداره نشریات به زبان‌های خارجی،‌ مسکو، سال ۱۹۵۱، ویراستاری و بازچاپ و نشر انتشارات آلفابت ماکزیما، سوید، بهمن ماه ۱۳۷۹.

13. همان منبع بالا

هیچ نظری موجود نیست: