۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

مراد علی و مرید علی


تاملی در پدیده مراد علی گری ومرید علی گری
در سیاست


اسماعيل وفا يغمايي


می بخشید اگر در طول این نوشته کوتاه مجبورید کلمات مراد علی و مرید علی را بارها بخوانید. هر چه تلاش کردم دیدم نمیشود حذفشان کرد و تعدادشان را تقلیل داد. با این اشاره نوشته را شروع می کنم .

صدها سال قبل، خیلی قبل از اینکه کلمات فرمانده و سرباز، رهبر و عضو، قائد و احتمالا مقئود!!، رئیس و مرئوس و امثال اینها پیدا شود یا رایج گردد سر و کله شخصیتهای تاریخی و سیاسی عقیدتی «مراد علی» و «مرید علی» پیدا شد و رشد کرد و تبدیل به یک سنت، یا بهتر است بگویم یک ظرف پولادین اجتماعی- تاریخی شد. این پدیده در ایرانزمین گرامی ما، بخصوص از زمانی که طلایه میمون و مبارک سپاهیان آزادی بخش اسلام بقول هدایت کاروان اسلام پیدا شد و بقول فروغ فرخزاد، ملک کیان شد: سرزمین شیخ ابودلقک تنبک تبار تنبوری، پولادش بارها آبدیده و آبدیده تر شده است و در هر گوشه و کناری که سرک بکشیم خودش را نشان می دهد. بقول شاعری که نامش را نمیدانم

هرکجا مینگرم جلوه کند نقش نگار

کاش یک بوسه دهد زین همه رخسار امشب

خوبست فقیر از خودم شروع کنم. در دوران نوجوانی، سالهای چهل و شش و هفت، در زمره همکلاسها و همسن و سالهای من کسی بنام آقا مهدی وجود داشت که مراد علی من و همسن و سالهای من بود و حدود ده پانزده تا مرید علی داشت. آقا مهدی ما جوان بالا بلند چست کاغ یعنی نیرومند لاغر اندام و چالاکی با عضلاتی خشک ولی پولادسان بود که در هنرهای مختلف از جمله شناوری و فوتبال و کشتی و کوهنوردی و امثالهم کم نظیر بود . او با چهره ای شبیه به کلینت ایستوود و همان قد و قامت و ریش و پشم او در فیلمهای وسترن، متصف به صفات اخلاقی خوبی مثل پاکدامنی و دست و دلبازی و حمایت از ضعفا و سرکوب لات و لوتهای مزاحم مردم، در شهر ما محبوب خیلیها بود. آقا مهدی فارغ از صحنه بیرون، در خلوت خودش انسان درویش مسلک و اهل خدا و عبادتی بود که تومنی هفت صنار با شخصیت بیرونی پر شر و شورش فرق داشت. ما در آغاز رفیق و سپس بدون اینکه خودمان هم بدانیم مرید او شدیم. قبولش داشتیم، روی حرف او حرفی نمیزدیم، پیشنهاداتش را بدون بروبرگرد می پذیرفتیم و اعتمادمان در رابطه با او چنان قوی بود که هر چه او می گفت نه تنها می پذیرفتیم بلکه آنرا وحی منزل می دانستیم از پذیرفتن آن کیف می کردیم ومی گفتیم: اهه! آقا مهدی گفته! مگه میشه درست نباشه! ما حتی چنان حلقه ارادت او را در گوش داشتیم که وقتی از دستمان عصبانی میشد و به ما بد و بیراه می گفت بیشتر کیف می کردیم که آنقدر مورد مرحمت اوئیم که ما را لایق بد و بیراه گفتن می داند خلاصه از بد و بیراه آقا مهدی دچار نشئات روحانی غریبی میشدیم.

رفیق ما که اگر زنده است زندگانیش با عزت و سلامت همراه باد، تا وقتی مراد علی ما بود مشکلی برای ما ایجاد نکرد و مقداری از خصوصیات خوب خود را هم به اطرافیانش منتقل کرد.

این نوع مراد علی ها و مرید علیها و انواع دیگرش مثلا در خانقاه و محافل و مجالس انس مشکلی ایجاد نمی کنند. دنیا دنیای انتخاب است! کسی دوست دارد مرید باشد و از آقای خودش مرحمتی ببیند و آرامش دنیوی و رستگاری اخروی اش را به باور خودش بیمه کند اشکالی ندارد، اما وقتی مراد علی و مرید علی از حیطه دنیای رفاقت شخصی و خانقاه و مسجد و میکده عبور می کنند و سیاسی میشوند و در دنیای سیاست و مبارزه و انقلاب و حکومت جائی را اشغال می کنند یا می خواهند اشغال کنند از آنجا که دیگر کارشان مربوط به خودشان یا مراد و مریدشان نیست برای خودشان که نه! ولی برای دیگران دردسرهای کم و زیاد و در صورت قدرت داشتن خطرات فراوانی ایجاد می کنند.

خواننده گرامی البته توجه دقیق دارد که فقیر دارم مختصری در باره یک معضل اجتماعی- روانشناسانه- مذهبی به طور عام صحبت می کنم. توضیح بیشتر اینکه منظور بحثکی در مورد پدیده«مراد علیگری» و «مرید علیگری» سیاسی است و مراد علی و مرید علی خاصی عجالتا مورد نظر من نیست بلکه خواننده خود می تواند پس از خواندن نوشته، رفته و شخصیت مورد منظور خود را یافته یا این پدیده را در خود نظاره نموده مورد دقت نظر و تامل و تدبر وافی و کافی و شافی قرار دهد، در هر حال:

مراد علی یا مراد علیهای سیاسی معمولا با تکیه بر سنن رگ و ریشه دار اجتماعی و مذهبی و با اتکا بر امواج تلاطمهای سیاسی سر و کله اشان پیدا می شود. آنها می توانند یک پدیده ریز یا درشت تاریخی باشند. آنها می توانند انسانهای خوبی باشند و بدون آنکه خودشان بخواهند، گاهی با فشار و ضرب و زور مرید علیها اجبارا به مرحله مراد علیت هل داده شوند. در جامعه ما به تحقیق بر فقیر روشن شده است که حتی وقتی مراد علی هم وجود نداشته باشد همیشه به اندازه کافی و حتی بیشتر از کافی، به دلیل عقب ماندگی سیاسی ناشی از حکومتهای سرکوبگر، و جهل و تنبلی ذهنی و خرافات، مرید علی وجود داشته است، و وجود مقادیر معتنابهی مرید علی، لاجرم وجود و ظهور مراد علی را نه تنها مستحب بلکه واجب عینی می سازد. و از قدیم هم علما فرموده اند که از خدا بعید است که بندگان سرگردانش را بدون قیم و ولی رها کند. مراد علی های سیاسی به یمن کثرت مرید علی ها و فشار و خواهش و زور و ضرب و مصلحت، می توانند از جایگاه یک مراد علی ساده! هی بالا و بالاتر و بالاترتر بروند بطوریکه گاهی سر از عرش در آورند و مشاهده کنند که به به! واقعا به به! حضور خلوت انس است و کسی جز ایشان و خود خداوند و جود ندارد و مرید علیها هم حتی با کثرت میلیونی شان آنقدر آن پائین پائین هستند که اساسا نه قابل مشاهده اند و نه ارزش مشاهده شدن دارند یک مشت شپشند که آن پائینها دارند میلولند تا مراد علی در باره شان چه تصمیمی اتخاذ کند. اینجا دیگر باید شاهد یک جهش یا موتاسیون عجیب و غریب در پدیده مراد علیگری بشویم که شرح آن و توضیح مختصاتش را باید جداگانه و با در نظر گرفتن اصول دیالکتیک مورد بررسی قرار داد.

مرید علیهای سیاسی هم، البته میتوانند در ابتدا آدمهای خوبی باشند و به دلیل اعتماد به دنبال مراد علی راه افتاده باشند ولی تردید نکنیم مرید علیها اکثرا اگر دچار ناتوانی ذهنی نباشند بدون شک دچار تنبلی ذهنی هستند. واقعا حال میدهد که آدم سر بر آستان مراد علی خویشتن بگذارد و افسار و مهار را بسپارد دست او و خیالش راحت باشد که کارها به طریق احسن دارد جلو میرود و اشکالی در کار نیست و حتما همانطور خواهد شد که باید بشود و مدت زمانی که براین روال بگذرد و سر و ریشی از مرید علی سفید بشود دیگر هر چه پیش آید خوش آید! و بقول شادروان محمد علی فردین در یکی از فیلمهایش

توی ماشینیم ولی شاد و غزلخون میرویم

دسته جمعی مون به سوی شهر تهرون میرویم

آخ برم راننده را شور و حال بنده را

گاز و فرمونو برم اون کلاچ و دنده را

در این حالت اگر ماشین مربوطه به بیراهه برود و یا توسط راننده به دره ای هم پرت شود و تمام سرنشینانش به درجه رفیع شهادت برسند اساسا مهم نیست .خطا عین ٍصواب است و ثواب، مهم این است که دنیا و آخرت آدم حفظ بشود. بقیه چیزها باد هواست و اهمیتی ندارد بقول شاعر

جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم

این متاعی است که هر بی سر و پائی دارد

در این نقطه فراتر از لوحه معروف کورش و نیز قوانین مصوبه مربوط به حقوق بشر که اس و اساسش مربوط به احترام به مال و جان و ناموس و اعتقاد و آزادی انسانهاست مرید علی وارد خطه ای دیگر در عالم سیر و سلوک می شود و چنان غرب جذبات و سکرات و مه و دود و دم میشود که دهشاهی برای این حرفها ارزش قائل نیست و همانطور که امام راحل فرمود اقتصاد مال خر است او هم می فرماید این بحثها مال خرها و آدمهای بی عمل و الکی خوش است و بجای این چیزها دائم بدین بیت شیخنا سعدی مترنم است که

ما غلامان خیل سلطانیم

و.. گر دلارام میزند شمشیر

سر ببازیم و رخ نگردانیم

و غافل از اینکه، پدر من! چرا برای ارضای خود به خانقاه و محافل درویشان نپیوستی ؟ چرا به زورخانه نرفتی؟ اینجا خانقاه و گود زورخانه نیست که در سکرات خویش غرقی! اینجا دارد از پیکره حیات و تاریخ ملتی خون میریزد! اینجا چند ده میلیون آدم دارند رنج می کشند، اینجا سر نوشت ملتی دارد پس و پیش میشود و سرنوشت ملت نیاز به سکرات و جذبات شخصی من و شما ندارد بلکه نگریستن به واقعیات و حقایق اجتماعی، و هماوردی اذهان و اندیشه ها و خرد جمعی و اعتقاد به پروسه آزمایش و خطا و تصحیح، و نقد و بررسی، و شعور و دانش و تحمل تفاوتها را می طلبد، و کشاکش و چالش و نگاه درست سیاسی و اجتماعی و تاریخی!، ولی این حرفها کجا و مرید علی کجا! او در عوالم خودش غرق است و چنان زهوار در رفتگیهای فکری ناتوانیهای مرید علیگری را، با شراکت و متصل شدن به نیروی مراد علی خود، ترمیم بخشیده و در این پیوستگی فرش به عرش سرخوش است که گوشش به هیچ چیز بدهکار نیست، که می داند در صورت پرت شدن و قطع شدن از نیروی مراد علی، چنان تهی خواهد ماند که می شود او را از هر آت و اشغالی پر کرد. وضعیت مرید علی ، بلانسبت و دور از جان معنویت گرایان، در این حالت به وضعیت کاریکاتوریزه شده انسان خدا پرست شبیه است. انسان خدا پرستی که مثلا نماز می خواند و یا زمزمه نیایشی سر می کند، با مدد ایمان و اعتقاد خویش و قبول بندگی در یک بده بستان ظریف در پناه نیروی خدای خود قرار می گیرد و به نوعی در نیروی لایزال او شریک میشود. دراینجا این اعتقاد شخصی است و نیز طرف معامله وجود بینهایتی است، عظیم ترین کلام و مفهوم فلسفی ای است که ذهن انسان پیرامون آن پر و بال زده و موجت خنگی آدم نمیشود اما در نوع مراد علی و مرید علی، ضعفها و ناتوانیهای مراد علی که گاه فضاحت بارتر از ضعفهای مرید علی است، گاه چنان افتضاحی ایجاد میکند که مرید علی مادر مرده را به اعماق لجنزاری در پی لجنزاری هدایت می کند. مرید علیها معمولا راه را در این حال و هوا و در سکر و مستی مفعولیت کامل ذهنی و مقبولیت ناشی از آن سپری می کنند. در این زمینه ذکر خاطره ای بی مناسبت نیست.

سالها قبل رفیقی عزیز در پی شفای سرگردانی معنوی فقیر، بمن پیشنهاد کرد مراد او را ببینم و از آستان آن بزرگوار همت بطلبم که مطمئنا دردم درمان خواهد شد. به او گفتم تو می دانی که فقیر در حدود بیست سالگی بعد از پرسه زدنهای فراوان فکری با پیوستن به یکی از جریانهای پیشرو مذهبی سیاسی ایران سالهای پنجاه، یعنی مجاهدین، ایده مذهبی را با عمل، همزمان پذیرفتم و پس از حدود بیست سال به کناری گذاشتم . آیا مراد تو می تواند مشکل مرا حل کند؟ گفت حتما حل می کند. پرسیدم چطور حل می کند با بحث و فحص؟ گفت نه! تو وقت ملاقات میگیری ، و وضو گرفته و با لباس طیب و طاهربه سرای آقا میروی به دو زانوی ادب مینشینی بعد آقا می آید و تو باید مترصد آن باشی که سرخود را فراز کند و به گوشه چشمی در تو بنگرد. با همان نگاه اول مشکلات تو حل خواهد شد. گفتم حالا آمد و با نگاه حل نشد زیرا من تجربه اش را دارم و خیلیها فقیر را نگاه نگاه کردند که مشکلاتمان حل شود ولی حل نشد که نشد! بنابراین چه باید کرد؟ به راحتی گفت حل میشود و اگر حل نشد معلوم میشود شایسته هدایت نیستی و هنوز در ضلالتی و خسر الدنیا والاخره. من از آن دوست تشکر کردم و در دل ذکر یا زرشک گرفته و گفتم به دلیل اینکه می ترسم تردیدم در ضلالت خودم تبدیل به یقین شود از زیارت آن بزرگوار عذر می خواهم اما همانجا به طور مبهم احساس کردم که مفعولیت ذهنی مرید علی گونه یعنی چه! و البته در آن وادی، این مفعولیت چندان خطرناک نیست که آقای خانقاه از انسان خانقاه چیزی جز صلح و آرامش و در حلقه درویشان بودن را نمی طلبد، اما در رابطه با مریدعلیهای سیاسی اگر روزگاری دستشان به جائی بند شود و بازی روزگار چنانکه به نفع خمینی و خامنه ای چرخید بچرخد می توانند در قوام بخشیدن به سلطه ظلم و تباهی، مفعولیت را تبدیل به فاعلیت نموده و تا جائی بتازند که عقل مات و مبهوت بماند همانگونه که اینروزها از جنایات و فجایع مرید علیهای خامنه ای که اکثرشان صاحب ریش و پشم و از مداحان اهل بیت هستند، در قتل و تجاوز و رذالت مبهوتیم.

مرید علی ها می توانند بخیال خودشان کمونیست، اگزیستانسیالیست، آنارشیست و یا دارای ایسم های دیگری باشند اما در مملکتی که قرنهاست ملایان به طور عمیق و دقیق و کامل به ملتی باورانده اند( اگر کس دیگری جز ملایان باورانده اند لطفا مرا خبر دهید) مراد نهائی بشریت در حوالی جمکران پرسه می زند و در چاه سامرا نهان شده و می اید تا بشریت را کلهم اجمعین نجات دهد و این باور را تبدیل به مقوله ای کاملا سیاسی کرده اند، باید بیشترین مرید علیهای سیاسی را در میان مذهبیون و خاصه شیعیان اثنی عشری جستجو نمود. آن باور عظیم مکتبی که تمام شیعیان مرتجع و انقلابی در تایید آن می کوشند و هر دو دسته اشان در انتظار ظهور آن مراد اعلی هستند خیلی راحت با ترکشهای عقیدتی خود می تواند اذهان را برای پذیرش مراد علیهای دیگر در میان مرید علیها آماده نماید. مرید علیها اگر ده تا دکترا و مدرک از دانشگاه کمبریج و اکسفورد هم داشته باشند در ته ذهن بسیارخرافی وبیسواد و عقب مانده اند.

عقب ماندگی و خرافی بودن مرید علیها از آنها موجوداتی بسیار دگم به وجود می آورد که می تواند ما را به این اشتباه دچار کند که اینان انسانهائی پولادین و سر سخت و صاحب اراده اند! نه اینطور نیست اینها دگم اند و بس و دگماتیزم در اکثر اوقات زرهی دو لایه از پولاد و تقدس می پوشد که هیچ سلاحی در آن کارگر نمیشود. آدم دگم، اعتقادش ریشه در خود دگمهای کور و ناشناسش دارد و نه در شعور و منطق و واقعیت بیرونی، به همین دلیل کسی حریفش نمیشود.

مرید علیهای واقعی و کاملا از آب گذشته با دگمها و خرافه ها و در دگمها و خرافه هایشان زنده اند و روزی که دگمهایشان در هم بشکند کار خود آنها هم تمام است و به پایان میرسند یا خودکشی می فرمایند یا دچار دیوانگی می شوند بنابراین تلاش برای عوض کردن مرید علیهای حقیقی آب در هاون کوبیدن و باد در غربال بیختن است.

این وضع مرید علی هاست اما مراد علی ها وقتی پایشان از خانقاه و میکده و دیر مغان بی خطر، به کرسی قدرت سیاسی ختم شود همانگونه که علیرغم تمام تواضع ریاکارانه و پر فریبشان دوالپاوار (موجودی افسانه ای و انسانما با پاهای دراز چرمین که چون بر شانه کسی سوار شود پاهایش را به دور گردن او میپیچد و دیگر نمیتوان از دستش نجات پیدا کرد) بر گردن مرید علیها پیچیده بودند و نمی گذاشتند مرید علی بدبخت لحظه ای آسوده بماند اینبار پاهای چون دوال خود را به گرد گردن یک ملت و یک میهن خواهند پیچید و پاسخگوی هیچ کاستی و ضعف و بلاهت ودروغ و جنایت و شارلاتانیزم سیاسی و عقیدتی نخواهند بود تا آنکه پس از سالیان و فجایع و قربانیان بسیار، ملتی بر خیزد و او را چون خلطی چرکین بر زمین اندازد و از شر وجود او برهد، چیزی که در ایران کنونی در رابطه با فقیه اعظم در حال شکل گرفتن است. مراد علیها و مرید علیها دو پدیده مقعر و محدب ، چیزی مثل یانگ و یینگ چینیها و ژاپنیها یا مشیانه و مشیانک ایرانی ها هستند که علیرغم تفاوهای کیفی همدیگر را تکمیل می کنند مثلا این یکی مفعول مطلق و آن دیگر فاعل مطلق ولی هیچکدام بدون دیگری قادر به ادامه حیات نیستند به همین دلیل مراد علی حتی اگر روزی هزار بار در ذم خرافه و جهل و ارتجاع سخن سر کند از آنجا که نیاز به مرید علیهائی انباشته از همین آفات دارد در ژرفای اندیشه خود جز مدافع و جستجو گر جهل و خرافه و ارتجاع و عقب ماندگی نیست. در باره مراد علی و مرید علی باز هم نکات بسیار باقی است که به همین اندازه اکتفا می کنم و سخن آخر اینکه پدیده مراد علیگری و مرید علیگری سیاسی، خوشبختانه در پایه های خود، به دلیل کشاکشهای سیاسی و اجتماعی و بخصوص رشد اندیشه نسل جوان در ایران کنونی ضرباتی حسابی خورده ولی هنوز خطر کاملا رفع نشده هنوز مراد علیها و مرید علیهای سیاسی هستند. همین دور و اطراف و نیز دورترها پس هوشیار باشیم و پناه ببریم به پروردگار من شر الوسواس الخناس الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنه والناس.

.

اسماعیل وفا یغمایی

منبع: سايت ديدگاه

کیوان را عشق است»





تقدیم به دلیری محسن روح الامینی که در بازداشتگاه کهریزک با جانش جنایت و ظلم را برملا کرد:


در عرصه منش کیوان صمیمی موجود کمیابی است. او بچه مرفه یک خانواده بلند مرتبه شرکت نفت ایران بود که به تمام دنیای پدر و مادر پشت کرد. همان پدر و مادری که در دهه ۲۰ ماه عسل خود را در پاریس گذراندند. اما محبت فرزندی به پدرو مادر را تا انتها حفظ کرد و در مراقبت از آنان تا پایان عمرشان وفادار ماند. اما کیوان همانند برادرانش در نوجوانی به دنبال عدالت و آزادی رفت و با روحیه فضل الله مجاهدین در آمیخت و در زمره قاعدین نماند. در کوران سختی‌های رژیم پهلوی زبان جانش آزرده شد و زبان ظاهریش لکنت گرفت. اما زبان دلش فروزان تر شد. بعد از پیروزی انقلاب در پی پست و مقام نبود چرا که اگر می‌خواست حداقل پست وزارت را در جیب داشت. اما اینها همه بزرگی کیوان نیست. کیوان را سالیانی است که از نزدیک می‌شناسم. می‌گویند که در بازداشت اخیر دلیری می‌کند. از حقانیت موضع و حقوق شهروندی خود می‌گوید. او که زمانی از موضع چریکی دلیری می‌کرد به دلیل خصلت خراباتی و درویشی خود دلیر است. در انفرادی و و سلول‌های جمعی ۲۰۹ کیوان صمیمی نامی آشناست و امروز آشناتر. کسانی از مقاومت او می‌گویند که نام او را برای نخستین بار از همان انفرادی‌های ۲۰۹ شنیده اند و از دریادلی آن مرد با سبیل‌های پرپشت در ویشی می‌گویند که عاشقانه در سلول ترانه‌های امید می‌خواند و دلیرانه از حق شهروندی خود می‌گوید.

اما باز همه اینها بزرگی آن مرد ۶۰ ساله نیست. چرا که بزرگی انسان تنها در مقاومت در برابر حاکمان نیست بلکه در دوست داشتن همه انسان‌هاست. این ملی مذهبی دریادل آموخته و نشان داده که انسان مذهبی و معنوی دموکرات زمانی از آزمون سربلند می‌شود که در منطقه مشاع جامعه مدنی با حفظ ایمان مذهبی خود حقوق همه انسان‌ها، اقوام و اصناف، زنان و مردان را پاس بدارد. و در این راه از هرگونه امکان‌آفرینی دریغ نورزد.

کیوان هفت خوان مبارزه سیاسی را رفته است. آن زمان که به مبارزه سیاسی و فعالیت مدنی روی آورد نشان داد که این توان را دارد که از دل خویش نور به آفاق نشاند.

همه می‌دانند که نشریه نامه تریبون همه صداهای جامعه بود. از چپ و راست همه در ان سخن می‌گفتند. نشریه‌ای که می‌رفت جا بیفتد اما آن را از کار انداختند. با این حال کیوان بعد از ضربه و محدودیت بیشتر انگیزه می‌گرفت ومی گیرد. درست زمانی که اصلاح طلبی پارلمانی با مشکلات مواجه شد او فعال تر شد. از سال ۱۳۸۰ زمانی که بسیاری توان فعالیت خود را از دست داده بودند او با شور بیشتری در عرصه حاضر شد.

هیچ کس نمی‌تواند فعالیت انسانی و جوانمردانه اورا در پیشبرد اهداف جامعه مدنی نادیده بگیرد. فعالان جنبش زنان می‌دانند که کیوان هر چه داشت در اختیارشان می‌گذاشت بدون اینکه سودای طرح نام خود داشته باشد.

دانشجویان می‌دانند که کیوان ماوای گرمی برای بی‌خانمانی آنها بود. دانشجویان تحکیم، محروم از تحصیل همه به خوبی نیکی‌هایش را می‌دانند. خانه کوچک کیوان به بزرگی ایران بود. خانواده‌های دستگیرشدگان مدنی و سیاسی در دیدار با او امید و لبخند تحویل می‌گرفتند و او پیگیر حقشان در کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه بود. زمانی که خطر جنگ جدی شد وی با شور و اشتیاق در شورای ملی صلح و استمرار آن جانانه از جان و مال و وقت خود بی‌محابا مایه گذاشت. به عینه شاهد بودم که بیشتر از همه وقت گذاشت و کمتر از همه توقع داشت. برای او ایران یعنی ترک، کرد، بلوچ، عرب، فارس،... بود. همه اینها ایران بودند و شوری ملی صلح را تشکیل می‌دادند. با شروع انتخابات در طرح بیانیه مطالبه محوری نقش عالی ایفا کرد و در ستاد شهروند آزاد تلاش کرد.

همین کیوان بود که کانون زندانیان سیاسی قبل از انقلاب را گرم نگه داشت. کانونی که در آن گرایشات مختلف اعم از چپ و راست، مذهبی و غیرمذهبی حضور داشت.

از زمانی که او دستگیر شده است انگار چیزی را جنبش مدنی ایران کم دارد. او این کمبود را با ایستادگی بر سر باورهای مدنی خود جبران می‌کند. همه اینها که گفتم از کیوان بود اما همه کیوان نبود. باید با این شهر آشوب زیست کنی تا بدانی و بفهمی و با اخلاص بگویی کیوان را عشق است. چون بی‌گمان در سینه‌اش یک جنگل ستاره دارد.

خليفه و سلطان! يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

۱. مقدمات و چارچوب نظری
نتيجهء اينکه آيت الله خامنه ای، رهبر حکومت اسلامی ايران را «سلطان» بخوانيم چه می تواند باشد؟ اين تعبير به چه جهت بکار می رود و چگونه با وضعيت و موقعيت حقيقی و حقوقی «ولی فقيه» تطبيق پيدا می کند؟ آيا براستی در آنچه، به عنوان سخنان سعيد حجاريان، در بيدادگاه حکومت نظاميان کودتائی ايران قرائت شد و در آن به استفاده از لفظ «سلطان» در مورد ولی فقيه اشاره ای انتقادی وجود داشت حقيقتی نيز نهفته بود؟ پاسخ من در اين مورد اخير مثبت است. يعنی، بنظر من، در اين سخنان، که مسلماً از سر اختيار و ارادهء شخصی بروی کاغذ نيامده، نکات عمده ای وجود دارند که به حقايق مهمی در زمينهء علوم اجتماعی و چگونگی مطرح شدن پر هرج و مرج و مبتنی بر گزينش های ناشی از علائق و منافع شخصی مفاهيم آن در ايران اشاره می کنند. در واقع، کار بسياری از علاقمندان دست دوم علوم اجتماعی در ايران، چيزی نيست جز تطبيق شتابزده و بی پروای نظريه های رايج در علوم اجتماعی غربی بر شرايط کشور، بی آنکه مفروضات اين نظريه ها را با شرايط جامعه تطبيق داده باشند. در نتيجه، استفادهء از مفاهيم علمی غربی در تبيين اوضاع کشور بصورتی نادرست و نابجا نه تنها به ما کمکی نمی کند بلکه موجب می شود تا، با ارائهء «آدرس عوضی»، مخاطب خود را در فهم شرايط کنونی کشورمان دچار سرگردانی و سر در گمی کنيم.
ماکس وبر، يکی از آّباء اصلی جامعه شناسی، که عمری را به تئوريزه کردن مفهوم حاکميت و مشروعيت آن در سيستم های مختلف تاريخی گذرانده بود، در دهه های اول و دوم قرن بيستم کوشيد تا مجموعهء کارهايش را در يک چهارچوب نظری گسترده و عظيم گردآوری و جمع بندی کند. او اين کار بزرگ فرهنگستانی را «اقتصاد و جامعه» ناميد (Wirtschaft und Gesellschaft)، با عنوان فرعی «طرحی برای درک جامعه شناختی»، اما نتوانست خود آن را به پايان برساند. کتاب، با مراجعه به آثار ديگر او بوسيلهء همکاران و شاگردانش تکميل و چاپ شد و نخستين ترجمهء انگليسی آن هم در دههء ۱۹۵۰ منتشر شد؛ دهه ای که طی آن ماکس وبر به خوانندهء غربی شناسانده شده و مقام او در حوزه های آکادميک جامعه شناسی تثبيت شد.
در اين اثر بزرگ، ماکس وبر از جمله به مدل های مختلف حاکميت غيردموکراتيک در طول تاريخ می پردازد، آنها را تعريف و نامگزاری می کند، و چگونگی مشروعيت بخشی به حاکميت هائی را که از طريق سلطه و سرکوب و استبداد، خود را بر مردم تحميل می کنند تشريح می نمايد.از جملهء مدل هائی که او آنها را توصيف کرده است می توان به مدل «پدرشاهی» ((Patriarchalism و نوع رايج تر آن، «پدرشاهی توارثی» (Parimonialism)، اشاره کرد. او در بخشی از کتاب «اقتصاد و جامعه» (ص ۲۳۲ ترجمهء انگليسی منتشر شده بوسيلهء دانشگاه برکلی در سال ۱۹۷۸) نوع حاد و افراطی «پدرشاهی توارثی» را سلطانيسم (Sultanism) خوانده و در چند جای ديگر کتاب صفت «شرقی» را هم به آن اضافه می کند (Oriental Sultanism) چرا که ادراک او از اين نوع حاکميت بيشتر به مطالعات اش در مورد سلاطين عثمانی بر می گشت. او در مورد اين مدل توضيح می دهد که: «پدرشاهی توارثی، و در شکل حادش سلطانيسم، اغلب زمانی پديدار می شود که سلطهء سنتی منجر به ايجاد ديوانسالاری و نيروی نظامی می شود که هر دو مطلقاً در اختيار ارباب خود قرار دارند. تنها از آن پس است که با اعضاء گروه اجتماعی بصورت زيردستان تحت تسلط رفتار می شود. تا پيش از آن قدرت حاکم بصورت حقی گروهی پديدار می شود اما اکنون جنبه ای شخصی بخود می گيرد و حاکم از طريق اين حق با همگان همچون مايملک خود رفتار می کند و می تواند با ملک خود دانستن همه چيز آنها را بفروشد، وام دهد و يا به ارث وابگذارد». او، دو پاراگراف بعد، می افزايد: «هر کجا که حاکميت بصورت سنتی عمل کند، حتی اگر در اين کار خودمختاری شخصی حاکم نيز ملحوظ باشد، ما اين حاکميت را پدرشاهی توارثی خواهيم خواند، اما هرکجا که حاکميت بصورت دلبخواه شخص حاکم اعمال شود ما آن را سلطانيسم خواهيم خواند».
چنانکه مشاهده می شود، سکه زدن واژهء «سلطانيسم» امری قراردادی بين ماکس وبر و مخاطب اوست و ربط چندانی با حاکميت در اسلام ندارد و، از سوی ديگر، هم او نمونهء اعلای آن را در طرز حکومت سلاطين عثمانی مشاهده کرده است. کاربران امروزی اين واژه در حوزهء علوم اجتماعی نيز پيش از آنکه به «اسلاميت» ماهيت «سلطانيسم» توجه داشته باشند آن را برای توضيح هرگونه حاکميت شخصی مطلقه استفاده می کنند. بطوری که، مثلاً، خوان خوزه لينتز، پروفسور ممتاز کرسی علوم سياسی در دانشگاه «ييل»، در مقاله ای که با همکاری آلفرد استپان، با عنوان «رژيم های مدرن غيردموکراتيک» در سال ۲۰۰۰ نوشت، چنين اظهار عقيده کرد که «واقعيت اساسی در يک رژيم سلطانی آن است که همهء افراد، گروه ها و نهادهای اجتماعی بصورتی دائمی در معرض دخالت های مستبدانه و پيش بينی ناپذير سلطان قرار دارند و، بدين ترتيب، کثرت مداری منتفی می شود».
من، در اين مقاله، قصد ندارم که نشان دهم چرا مسند «ولايت مطلقهء ولی» را نمی توان، به لحاظ حقيقی و حقوقی، مصداق اينگونه سلطانيسم دانست، و تصديق می کنم که تمايلات نسبت به برقراری استبداد شخصی از همان ابتدا در حاکميت آيت الله خمينی و به تدريج در حاکميت آيت الله خامنه ای وجود داشته و ظاهر شده است اما، فکر می کنم نگريستن با عينک «سلطانيسم» علوم اجتماعی به حاکميت ولی فقيه دو مشکل اصلی ايجاد می کند؛ يکی توجه نداشتن به مفهوم «سلطنت» در دوران پيش از پيدايش حکومت عثمانی که بکلی با اين يکی متفاوت بوده اما با وضع فعلی کشورمان شباهت هائی انکارناپذير دارد و، دو ديگر، عدم درک چگونگی برآمدن سلطنت در جامعهء اسلامی پيش از عثمانی که می تواند حاکميت «ولايت فقيه» را هم بمرور زمان بصورتی فرعی و تزئينی درآورد. و خيال می کنم اين آن چيزی است که در ايران کنونی در حال رخ دادن است.

۲. شکل گيری نهاد حکومت در اسلام
تا پيدايش مفهوم «سلطنت» و مسند «سلطان» در اسلام، کم و بيش، سه قرن زمان لازم بود، و اگرچه واژه های «سلطه» و «تسلط» در قرآن وجود دارند اما هيچ کدام در مفهوم سياسی بکار نرفته اند و بيشتر مفهومی شخصی داشته و در برخورد با مفهوم حکومت در اسلام سخنی از «سلطنت» در ميان نبوده است.
هنگامی که پيامبر اسلام ديده از جهان فروبست، به هر دليل «انسانی» يا «الهی»، جانشين يا جانشينانی برای مسندهای گوناگونی که در طول زمان به دست آورده بود (رهبری معنوی، رهبری سياسی، رهبری نظامی، و رهبری قضائی) تعيين نکرد. اينکه ـ در طول تاريخ ـ سنيان و شيعيان (هر يک با شاخه ها و فروعات گوناگون خود) بر سر اين جانشينی ها با يکديگر اختلاف پيدا کرده، يکديگر را خارج از دين برشمرده، و دست به کشتار يکديگر زده اند ربطی به واقعيتی که ذکر شد ندارد و حوادث پس از مرگ پيامبر را (که در نظر تئوريزه و در عمل اجرا شدند) بايد ـ مثل هر واقعهء تاريخی و اجتماعی ديگری ـ از ديدگاه تحولات اجتماعی بررسی کرد و فريب احتجاجات کسانی که وقايع تاريخی را بصورت افسانه و استوره در می آورند نخورد. اينکه، مثلاً،شيعيان مدعی اند پيامبر پسر عموی خود، علی ابن ابيطالب را به جانشينی تعيين کرده ولی پيروانش به وصيت او عمل نکرده اند بيشتر به شوخی می ماند تا واقعيت متقن تاريخی. يعنی، يا بايد همهء آن کسانی که پس ازفتح مکه به همراه پيامبر به مدينه باز می گشتند و در ميانهء راه در محلی موسوم به «آبگير خم» حضور داشتند، پس از گذشت شش ـ هفت ماه، دچار فراموشی شده، يا همگی عليه سفارش پيامبرشان توطئه کرده و يا معنای سخنان پيامبر را در آن واقعه به امر ديگری تعبير نموده باشند.
در زمان پيامبر و در فرهنگ مسلط بر قرآن، حاکميت به «امر» تعبير شده است که در فارسی می توان آن را به «فرمان» ترجمه کرد (ما امر الله ـ بقره ۲۷ ـ آنچه الله فرمان داده). اين حاکميت کلاً از آن «الله» است و به همين دليل يکی از اسماء الهی «حکيم» است (هرچند بعدها ـ دويست سيصد سالی بعد ـ اين واژه دستخوش تغييراتی گسترده شد و حکيم بجای فيلسوف مورد استفاده قرار گرفت؛ موضوعی که از بحث کنونی ما خارج است). الله، به لحاظ حاکميت خويش بر کل هستی، «ولی» و «رب» آنان محسوب می شود و بر همه چيز «ولايت» و «قيموميت» دارد. آنگاه، پس از آنکه کسی از ميان مردمان بعنوان رسول (پيامبر) انتخاب شد، اين آمريت و ولايت از جانب الله به او نيز داده می شود (انما وليکم الله و رسوله ـ مائده ۵۵ ـ به درستی که ولی شما الله و رسول اويند).
با مرگ پيامبر و بلاتکليفی در مورد جانشينی او، بلافاصله چند تصميم گرفته شد که عبارت بود از پذيرش پايان «رهبری معنوی» (که وابسته به اتصال پيامبر به عالم غيب بود) و لزوم انتخاب جانشينی برای ديگر رهبری های او که لزوماً بايد دارای «آمريت» می بود. بدين لحاظ، بلافاصله دو منصب در وجود يک شخص متعين شد: جانشينی و صاحب «امر» بودن. برای مفهوم جانشين نيز از فرهنگ قرآنی استفاده شد و باستناد اينکه الله، در قرآن، «آدم» را «خليفه» ی خود در زمين ناميده بود، جانشين پيامبر نيز «خليفهء رسول الله» خوانده شد و، بدينسان، منصب «خلافت» بوجود آمد. نيز، از آنجا که اين خليفه برای رهبری سياسی و قضائی و نظامی جامعه بايد «صاحب امر» می بود (و قرآن نيز سفارش کرده بود که از الله و رسول و صاحب امری که بين شما است اطاعت کنيد ـ نساء ۵۹)، او را «امير مؤمنين» نيز خواندند. به اين ترتيب، جانشين پيامبر به لحاظ ارتباطش با پيامبر «خليفه» خوانده می شد و به لحاظ ارتباطش با امت «امير مؤمنين» بود. (شيعيان لفظ «اميرمؤمنين» را اختصاصاً از آن علی بن ابيطالب، خليفهء چهارم، می دانند، حال آنکه از نظر سنيان همهء خلفا «اميرمؤمنين» بوده اند). و در اين «لوله کشی نظری!» بود که «آمريت الله» از آسمان به زمين منتقل شده و در وجود «امير مؤمنين» متجسم شد.
خليفه بر مردم آمريت و قيموميت و ولايت مطلقه داشت و کسی نمی توانست روی حرف او حرف بزند. اما تفاوتش با آمريت پيامبر آن بود که پيامبر را الله انتخاب و تعيين می کرد اما خليفه را شورای ريش سفيدان نامزد کرده و از مردم برای او بيعت گرفته می شد؛ امری که شيعيان با آن مخالف بوده و اعتقاد داشتند که خليفه را هم الله تعيين می کند و همهء توانائی های پيامبر را به او نيز منتقل می سازد و مردم در اين ميانه نقشی ندارند. آنها، بجای لفظ خليفه از واژهء «امام» استفاده می کردند و امام را وارث خونی ولايت محمدی می دانستند. در اينکه بين همخونان پيامبر چه کسی «امام» محسوب می شود نيز اختلاف بسيار بود و ده ها تن خود را نامزد واقعی «امامت» می دانستند و بر اساس اين فرض عليه خلفا قيام می کردند. که باز اين معترضه موضوع بحث مقالهء حاضر نيست.

۳. خلافت اموی
پس از جنگ های داخلی بين مسلمانان، و با مرگ خليفهء چهارم (علی بن ابيطالب) و صلح فرزندانش با معاويه (که تا آن زمان «فرماندار سوريه» بود) معاويه به عنوان پنجمين «خليفهء رسول الله» انتخاب شد و بلافاصله کوشيد در روند انتخاب خليفهء بعدی، علاوه بر موافقت شورای ريش سفيدان و بيعت مردمان، مسئلهء وراثت خونی را نيز مطرح کند. در اين مورد می توان هم توجه او به مفهوم پادشاهی ايرانی و هم وراثت خونی مطرح شده از جانب افراد خانوادهء پيامبر را دخيل دانست. و همين اصل افزوده بر روند انتخاب خليفهء بعدی بود که ماجرای کربلا و کشته شدن فرزندان علی بدست فرزندان معاويه را موجب شد و از آن پس همچون سايه ای سنگين بر هفتاد سال حکومت خاندان بنی اميه سايه افکنده و مشروعيت آن را مورد ترديد قرار داد.
بهر حال، در سراسر دوران حکومت بنی اميه بر امپراتوری گسترده و گسترندهء اسلامی، خليفه هم اميرمؤمنين محسوب می شد و هم بر آنان آمريت و ولايت مطلقه داشت. هرچند که با پيچيده شدن ديوانسالاری لازم برای ادارهء امپراتوری بسياری از مناصب رهبری از جانب خليفه به «فرمان داران» نظامی و قضائی و اداری احاله می شد. بدين معنی که خليفه، با داشتن فرمان از جانب الله، بخشی از مسئوليت های خويش را با صدور «فرمان» به ديگران منتقل کرده و هرگاه نيز که لازم می ديد اين «فرمان» را از آنان پس می گرفت. بهر حال، در دوران خلفای بنی اميه، پادشاهی موروثی ايرانی و خلافت اسلامی در هم ادغام شده و خليفه ولينعمت مسلمانان و حاکم بر جان و مال و ناموس آنان محسوب می شد.
در انديشهء سياسی اسلامی اين «اتصال نظری» به منشاء وحی الهی حائز اهميت بسيار بود و آنچه که در اسلام به «مشروعيت» تعبير می شد، و از لحاظ علوم سياسی، «حقانيت حکمرانی» محسوب می شود، با اين ترفند تأمين می شده است. در عين حال، مخالفين خلافت بنی اميه نيز، درست بر همين اساس، «مشروعيت» حکومت خلفای اموی را منکر می شدند و معتقد بودند که با مرگ علی بن ابيطالب رشتهء اين «اتصال» قطع شده و بنی اميه، نه به دليل مشروعيت، که تنها بخاطر داشتن زور شمشير حکمروائی می کنند.
خويشاوندان خونی پيامبر و مدعيان حکومت (بنی هاشمی ها، آل علی ها، بنی عباس ها، بنی فاطميون، مثلاً) نيز همگی مدعای خود بر اين قرار می دادند که خلفای اموی دارای هيچ مشروعيت الهی نيستند. در واقع اگر بخواهيم به زبان امروز علوم سياسی به اين بحث بنگريم، می توان ديد که خويشاوندان پيامبر خلفات اموی را حکومتی سکولار (اين جهانی، و نه دموکراتيک!) می ديدند و سکولار بودن حکومت اسلامی را نفی کرده و برای آن منشائی آسمانی قائل می شدند. آنها در تبليغات سياسی و زيرزمينی خود عليه بنی اميه وعده می دادند که بزودی خليفه (يا، در واقع، امام) واقعی از ميان خاندان پيامبر ظهور کرده و حکومت الهی را جانشين حکومت دنيوی بنی اميه خواهد کرد. انديشه های مبتنی بر انتظار برای «نجات بخش» (برگرفته از زرتشتی گری و مسيحيت، که خود متأثر از آن ديگری بود) رفته رفته اوج می گرفت و انتظار ظهور مهدی بين ملل تحت ستم خلفای اموی گسترش می يافت. بزودی، اعضائی از خاندان پيامبر که سودای دستيابی بقدرت سياسی را در سر می پروراندند دست به فعاليت زده و کسانی را برای دعوت مردم به بيعت با خود به نقاط مختلف امپراتوری اسلام گسيل می داشتند. اين دعوت کنندگان (که «داعی» خوانده می شدند) مجاز نبودند که هويت «امام موعود» را بر کسی فاش کنند و تنها برای «امامی از خاندان رسول الله» از مردم ناراضی بيعت می گرفتند و، در نتيجه، هنوز گسل های عمده ای در بين شيعيان (= پيروان) خاندان پيامبر پيش نيامده بود.

۴. خلافت عباسی
ابومسلم خراسانی يکی از اين داعيان بود که توانست خراسان را عليه امويان بشوراند، و در سر راه خود از خراسان به دمشق (پايتخت خلافت اموی)، در عين پيکار عليه فرامانداران اموی، اکثر نهضت های مقاومت ايرانی را نيز براندازد و خود را به دمشق رسانده و به عمر خلافت اموی خاتمه دهد. اينجا بود که بايد هويت «امام / خليفه» ای که با پيامبر ارتباط و اتصال خونی داشت روشن می شد. کسی که در سال ۱۳۲ هجری (۷۵۰ ميلادی) بعنوان خليفهء جديد برآمده از خاندان رسول معرفی شد «ابو العباس عبد الله بن محمد السفاح» بزرگ خاندان «بنی عباس» بود، از اعقاب عباس، عموی پيامبر، که در امر امامت رقيب «جعفر بن محمد (الصادق)»، از اعقاب علی بن ابيطالب (پسر عمو و داماد پيامبر)، محسوب می شد و بسيارانی تصور می کردند که با پيروزی ابومسلم اين شخص «جعفر بن محمد» است که به خلافت خواهد رسيد.
در اينجا از درگيری ها و بحث های نظری در مورد «مشروعيت خلافت عباسی» نيز در می گذرم که خود بحثی دراز دامن و ـ برای دانشجويان علوم سياسی ـ شيرين است و به ماهيت خلافت عباسی می پردازم که مورد نظر مقالهء حاضر است.
در واقع، بقدرت رسيدن خاندان عباسی دارای اين نتيجهء مهم سياسی بود که «کمبود اتصال خونی به پيامبر» را، که خلافت اموی را به يک حکومت سکولار مبدل ساخته بود، جبران می کرد و خلافت اسلامی رنگی از اتصال به عالم غيب بخودمی گرفت و خليفهء نيز دارای ماهيتی آسمانی و الهی می شد و، به همين ميزان نيز از موافقت مردم با آنچه می کرد بی نياز می شد. حتی سومين خليفهء عباسی، محمد بن المنصور، تصميم گرفت تا خود را «المهدی» بخواند تا به مردمان گوشزد کند که او همان مهدی موعودی است که طرفداران خاندان پيامبر منتظرش بودند تا آنان را از شر بنی اميه نجات دهد.
خلفای بعدی بنی عباس، که به محض رسيدن به خلافت القابی که نشانهء اتصال آنان به الله بود انتخاب می کردند، به مدت پنج قرن بر قلمروی امپراتوری اسلامی حکومت داشتند. اما اين مدت دراز را تاريخنويسان به چهار دوره تقسيم کرده اند: عصر اول، موسوم به عصر طلائی (به مدت صد سال، از خلافت منصور تا پايان حکومت مأمون)؛ عصر دوم، موسوم به عصر تسلط ترکان در بغداد (به مدت صد سال، از خلافت المتوکل بالله تا پايان خلافت المطيع بالله)؛ عصر سوم، عصر تسلط آل بويه بر بغداد (به مدت ۱۱۰ سال، از خلافت المطيع بالله تا نيمهء اول خلافت القادر بالله)؛ و عصر چهارم، عصر سلاطين غزنوی و سلجوقی (از نيمهء دوم خلافت القادر بالله، تا نمدمال و کشته شدن المستعصم بالله بدست هلاکوخان، نوهء چنگيزخان مغول در سال ۶۴۶ هجری، معادل ۱۲۵۸ ميلادی). بدينسان عصر بلند خلافت اسلامی به دست مغولان به پايان رسيد تا چند قرن بعد، بصورتی کاملاً متفاوت، بوسيلهء بازماندگان ترکان آسيای صغير که در پی مغولان به ايران آمده و در ترکيهء فعلی ساکن شده بودند تجديد حيات کند.

۵. تضعيف خلافت و برآمدن سلطنت
همانگونه که در بالا ديده می شود، خلافت عباسی تنها در صد سال نخست خود (عصر طلائی اسلام) است که از نظر ماهيت و «حاکميت مطلقهء مشروع الهی» بصورتی مقترانه و مستبدانه عمل می کرده است و از آن پس، نخست با تسلط امرای ترکی که خلفای عباسی خود آنها را برای حفاظت از خود برکشيده بودند محدود شدند و سپس آل بويهء ايرانی آنان را مطيع خود ساختند و عاقبت غزنويان و سلجوقيان نهاد جديدی به نام «سلطنت» را ايجاد و خود را سلطان خواندند. در واقع، روندی تدريجی و چهارصد ساله موجب شد که سلاطين قدرت واقعی را در جامعهء اسلامی در دست داشته باشند.
نکتهء جالب در اين چهار صد سال آن است که نه نظاميان ترک نشسته در بغداد، نه پادشاهان آل بويه (که شيعهء زيدی بودند و، لذا، از لحاظ نظری، مشروعيت بنی عباس را نمی پذيرفتند) و نه سلاطين غزنوی و سلجوقی، هيچ کدام، خلافت عباسی را منحل نساختند. اين امر بصورتی آشکار نشانهء آن است که همهء اين صاحب قدرتان تشخيص می دادند که وجود خليفهء عباسی در بغداد بعنوان عروسکی که مشروعيت حاکميت آنها را تأييد می کند امری بسيار مفيد است و با نگاهداشتن او ـ که خون پيامبر را در رگ ها داشت ـ در تنعم دربار بغداد، اما کوتاه کردن دست او از امور ادارهء سرزمين ها، با سهولت بيشتری می توان بر مسلمانان حکمروائی کرد. سلطنت در اين دوره است که بعنوان پديدهء مسلط سياسی ـ نظامی در عالم اسلام ظاهر می شود.

۶. نظريهء «سلطانيسم»
وضعيت دوگانهء «خلافت ـ سلطنت» (که با رسيدن «فرمان» خليفه به هنگام تاجگزاری محمود غزنوی ـ که برای نخستين بار خود را «سلطان» می خواند ـ آغاز شد) از ديد اغلب متفکران علوم اجتماعی پنهان مانده و نگاه آنان برای استخراج نظريه های علمی در مورد حکومت اسلامی بيشتر متوجه خلافتی بوده است که سيصد سال پس از انحلال خلافت عباسی (يعنی از ۱۵۱۷ ميلادی به مدت چهارصد سال) در آناتولی بوجود آمد و ماهيت آن را ماکس وبر آلمانی در تئوری «سلطانيسم» خود تشريح کرده است.
خلافت عثمانی (فرزندان عثمان) در اصل نوعی سلطنت شبه سلجوقی بود که بخاطر فقدان خليفهء مدعی اتصال خونی با پيامبر (همچون عباسيان) کمک کرد تا سلطان عثمانی (بعنوان مدافع عالم اسلام در برابر مسيحيان اروپائی) با اقتباس لقب «خليفه» برای خود (بخصوص پس از فتح مدينه و مکه و منتقل کردن آن دسته از لوازم شخصی منسوب به پيامبر به استانبول، که در دوران عباسی داشتن آنها يکی از نشانه های مشروعيت خلافت محسوب می شد) کوشيدند تا سلطنت خود را از نظر مذهبی نيز مشروع نشان دهند. بعبارت ديگر، فقط در دوران عثمانی بود که خلافت و سلطنت در هم ادغام شد تا نوعی خلافت اموی را تداعی کند.
مقايسهء سلطان عثمانی (که ماکس وبر به او توجه داشته) با سلطان غزنوی و سلجوقی می تواند تفاوت های نظری و عملی گوناگونی را نشان دهد اما، بخاطر اختصار، می توان در اينجا به اين نکته اشاره کرد که سلطان غزنوی يا سلجوقی برای مشروعيت خود به وجود خليفه نيازمند بود، حال آنکه سلطان عثمانی خود خليفه هم محسوب می شد. همين تفاوت، دو «مدل» کاملاً مختلف را از نهاد «سلطنت اسلامی» ارائه می دهد که می توانند برای درک آنچه امروز در ايران می گذرد و تشخيص و پيش بينی آيندهء آن (اگر کل حکومت فعلی از هم نپاشد) مفيد باشد و نشان دهد که آيا می توان «ولی فقيه» را «سلطان» خواند يا اينکه او «خليفه» ای است که مقتضيات حکومت و نگرانی خليفه از رقيبان و دشمنان موجب می شود تا به تدريج در زير دست او «سلطان» بقدرت برسد و آنگاه اين تازه آمده قدرت «خليفه» را در قالب وسيله ای صرف برای اثبات مشروعيت خويش محدودکند.

۷. حکومت ولی فقيه
در اينکه آنچه آيت الله خمينی در مورد حکومت اسلامی در نظر داشت ابهامی وجود ندارد. او در کتاب «حکومت اسلامی» ی خويش به صراحت نوشته بود که خواستار تجديد خلافت اسلامی است، آن هم در شکل اوليهء آن (اموی و عباسی) و نه شکل ثانوی اش که عثمانی باشد. او نوشته است: «حکومت اسلامی هيچ يک از انواع طرز حکومت های موجود نيست... نه استبدای است، نه مطلقه، بلکه مشروطه است؛ البته نه مشروطه بمعنی متعارف فعلی آن که تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اکثريت باشد... حکومت اسلامی حکومت قانون الهی بر مردم است... حکومت اسلامی حکومت قانون است... در اين طرز حکومت، حاکميت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حکم خدا است... حکومت اسلامی سلطنتی هم نيست تا چه رسد به شاهنشاهی و امپراتوری. در اين نوع حکومت ها حکام بر جان و مال مردم مسلط هستند و "خودسرانه" در آن دخل و تصرف می کنند.. اين مسلم است که "الفقهاء حکام علی السلاطين". سلاطين، اگر تابع اسلام باشند، بايد به تبعيت فقها در آيند و قوانين و احکام را از فقها بپرسند...» (ص ۶۰)
اين نکته ها کاملاً نشان از آن دارد که در نزد بنيانگزار جمهوری اسلامی بين «خلافت» و «سلطنت» تفاوتی از نوع کارکردی وجود دارد و آنها مانعة الجمع نيستند بلکه سلطان (همان «قوهء مجريه» که در قانون اساسی مصوب خبرگان، برای فريب مردمان، نام «رئيس جمهور» بخود گرفت) «تابع» ولی فقيه (يا «خليفه») است و، در نتيجه، مشروعيت خود را نيز از خليفه می گيرد و نه مردم. مراسم «تنفيذ» و دريافت «فرمان» از دست ولی فقيه هم جلوهء نمادين همين رابطه از مشروعيت اسلامی است.

۸. آنچه در ايران امروز می گذرد
اگر تاريخ را لابراتواری بدانيم که محقق علوم اجتماعی می تواند و بايد در آن به مطالعه و استنتاج بپردازد، بنظر می رسد که در مورد پديدهء دوگانهء «خلافت ـ سلطنت مبتنی بر الهی بودن حکومت» می توان به يک سير تحولی تدريجی قائل شد که در طی آن، سلطان، ابتدا بازوی اجرائی خليفه و تابع او محسوب می شود اما، بتدريج و با قدرت يافتن و مستقل شدن، خليفه را از کار اجرائی کنار زده و او را تنها برای تأمين مشروعيت سلطنت خود حفظ می کند.
و اگر از اين منظر به آنچه در ايران امروز می گذرد نگاه کنيم، و نفوذ تدريجی نظاميان و تکيهء روزافزون ولی فقيه بر آنها عليه مردم و عليه ديگر «مراجع مذهبی» را ببينيم، در می يابيم که اتفاقاً در ايران نمی توان شخص ولی فقيه را «سلطان» دانست. او بيشتر به آن دسته از خلفای عباسی شبيه است که به نظاميان ترک، شاهان آل بويه و سلاطين غزنوی و سلجوقی تکيه داشتند و، در نتيجه، همچون خلفای مطلق العنان عصر طلائی بنی عباسی عمل نمی کردند يا، به عبارت ديگر، نمی توانستند عمل کنند.
اما آنچه در کنار منصب ولايت فقيه بصورت پديدهء محمود احمدی نژاد در حال شکل گرفتن است چيزی نيست جز نمود و ظهور مجدد نهاد «سلطنت نوع نخست اسلامی» که چون نمی تواند خلافت را در درون خود بگوارد و با خود يکی کند، برای حفظ ماهيت اسلامی بودن خويش، منصب ولايت فقيه را، بخصوص برای سرکوب ديگر مراجع مذهبی (که در تشيع اجتهادی برای خود استقلالکی دارند) محترمانه محفوظ می دارد ولی هر روز، بيش از روز قبل، دست او را از دخالت در کار «دولت» کوتاه کرده و او را، بقول فرنگی ها، تبديل به يک «مهر تصويب» می کند که هر کجا لازم باشد «فرمان» حکومت خود را بدان ممهور سازد. در اين وضعيت، ولی فقيه می تواند در «بغداد خود» روزگار را در حرمسرا و مجلس شعراء و حکما بخوبی و خوشی بگذراند اما هرگاه بخواهد پايش را از گليم خويش بيرون نهد، نظاميان عمرش را کوتاه ساخته و عروسک ديگری را جانشين او می کنند و «مجلس خبرگان رهبری» هم جز تائيد نظر نظاميان جرأت کار ديگری نخواهد داشت.
بنظر من، نمونه های تاريخی و شواهد مربوط به آنچه در ايران می گذرد، همه حکايت از آن دارند که اگر بخواهيم از لفظ «سلطان» استفاده کنيم بايد نگاه مان به سوی «سلطان محمود احمدی نژاد» باشد که «خليفه، الخامنه ای بالله» را روز بروز کوچک تر و بی اثرتر خواهد کرد تا، در پی برانداختن نهاد مستقل روحانيت و انحلال جمهوريت قلابی حکومت فعلی، استبداد سرکوبگرانهء خويش را بوجود آورد.
اما اگر خلافت عباسی دو قرنی لازم داشت تا به چنين مرحله ای برسد، خلافت ولی فقيه در ايران در عرض بيست سال توانسته است اين مراحل تحولی را بشتاب تمام طی کند. و بر اين قياس، اگر اتفاقات ديگری در اين ميان رخ ندهد و جنبش سبز مردم، بخصوص بخاطر فقدان يا ضعف رهبری اش، بجائی نکشد، عمر سلطنت نظاميان در خلافت اسلامی ايران نيز نمی تواند چندان طولانی شود. خليفهء عباسی را هلاکوخان مغول نمدمال کرد و سلطنت سلجوقيان را برانداخت، خلافت عثمانی را نيروهای متحدهء اروپائی از نفس انداختند تا نيروهای سکولار تابع آتاتورک انحلال آن را ـ همراه با براندازی نهاد سلطنت ـ اعلام دارند و جمهوری اين جهانی ِ مبتنی بر حاکميت ملی را جانشين آن کنند.
پيش بينی آنکه دفتر خلافت ـ سلطنت کنونی ايران چگونه بسته خواهد شد در حوزهء کار صاحب اين قلم نيست. اما مشاهدهء حوادث بين المللی ما را به اين يقين رهنمود می شود که سير تحول تاريخی سراسر جهان ابتدا به سوی سکولاريزه کردن حکومت و سپس استقرار حاکميت دموکراتيک مردم حرکت می کند. اگر در تاريخ بتوان قائل به «جبر» شد سکولاريسم (به معنی پايان تسلط مذهب بر حاکميت) سرنوشت محتوم همهء جوامع است و در اين مورد هيچگونه نگرانی وجود ندارد، اما فقط بايد آرزو کرد که حاکمان سکولار آينده حاملان تاريخی دموکراسی نيز باشند.

ب

نامه سرگشاده مهدی کروبی به صادق لاریجانی:

نظامیان بعد از سیاست به سراغ طبابت آمده اند

عده ای متوهمانه تصور می کنند مهدی کروبی فرزند احمد با این بگیر و ببندها از میدان به در می رود

جمعه ۲۰ شهريور ۱۳۸۸ - ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۹

karubi.jpg
من همچنان بر خواسته اولیه خود که در نامه ای به رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام مطرح کرده بودم، پافشاری می کنم و چرا نگویم که بعد از این ارعاب ها و بگیر و ببندها مصرتر از پیش نیز شده ام. و وقتی می بینم فرماندهی یک نهاد نظامی – که مدارک آن نیز موجود است- در نامه ای به وزارت بهداشت و درمان دستور می دهد که تحویل کپی اسناد و مدارک پزشکی به کلیه مجروحین و مصدومین حوادث اخیر ممنوع است، و بیمارستان ها را از تحویل اسناد به مجروحان و مورد تعدی قرار گرفتگان ممنوع می کند، بیش از پیش مصر می شوم که بفهمم دلیل این تهدیدها و واهمه ها چیست؟
جناب آیت الله صادق لاریجانی
ریاست محترم قوه قضائیه
باسلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات ماه رمضان
همانطور که مستحضرید اینجانب در پی انتخابات پرشبهه ریاست جمهوری اخیر و پیامدهای دردناک و نگران کننده متعاقب آن، نامه های متعددی را به مقامات مسئول نوشته ام تا برخی نکات، انتقادات و اعتراضات را با مسئولان امر درمیان گذاشته و هشدارهای لازم را به آنها داده باشم. آخرین این نامه ها نیز خطاب به شماست که به تازگی قبول مسئولیت کرده و بر صندلی قاضی القضاتی تکیه زده اید. و اکنون من شرح جلسات خود با نمایندگان جنابعالی و برخی مسائل حاشیه ای آن را که به پلمپ دفتر شخصی و حزبی من منجر شد با شما در میان می گذارم تا به وظیفه شرعی و ملی خود عمل کرده باشم. باشد که آیندگان نگویند مهدی کروبی با فشار و تهدید و بزن و ببند کوتاه آمد و پا پس کشید و درخانه خزید و صدای حق خواهی اش کوتاه شد. که اگر شما ندانید، دیگران میدانند که در سابقه مهدی کروبی، نه تنها فشار و تهدید و محدودیت و محصوریت کارساز نبوده و او را در پیمودن راهی که تشخیص داده سست و لرزان نکرده ، که محکم تر نیز کرده است.

جناب اقای لاریجانی
نمی دانم تا چه حد از آنچه که در جلسات ما با کمیته منصوب جنابعالی برای پیگیری حوادث اخیر گذشت با خبرید. برای آگاهی مردم و همچنین شما عرض میکنم که ما دو جلسه با آقایان محترم "خلفی ، محسنی اژه ای و رئیسی" داشتیم که این جلسات به صورت مطلوب و مناسبی نیز پیش رفت و در آنها گوشه ای و تعدادی اندک از اسنادی که نشانگر برخی اتفاقات ناگوار و غیرقابل بخشایش در روزهای پس از انتخابات بود ارائه و بازگو شد. در جلسه اول سه سند درباره سه نفر همراه با سی دی و مدارک لازم ارائه شد که نشانگر تجاوز و شکنجه و برخی اعمال رخ داده بر دختران و پسران در بازداشتگاههای مشخص و نامشخص بود. علاوه بر ارائه این سه سند، اشاره ای نیز به صورت شفاهی به اتفاقاتی شد که برای دو دختر یعنی ترانه موسوی «واقعی» و سعیده پورآقایی رخ داده بود. جلسه دوم نیز دوشنبه هفته جاری برگزار شد و حدود سه ساعت نیز به طول انجامید و در این جلسه نیز در کنار بحث های فراوان، من سندی جدید ارائه کردم البته با این قید و شرط که نباید به واسطه این افشاگری و حق خواهی، برای آن فرد و خانواده اش اتفاقی رخ دهد؛ اتفاقاتی از آن دست که پیش از این و در زمان مسئولیت دادستان سابق تهران برای یکی از افرادی
که من به عنوان سند معرفی کرده بودم پیش آمد و برخی مشکلات خانوادگی و شارهای جدید مترتب بر آن خانواده شد. بدین ترتیب این بار سند خود را دادم اما سفارشات لازم را هم کردم که مباد غفلتی که دادستان قبلی تهران مرتکب شده بود تکرار شود و پای واسطه هایی به ماجرا باز شود که به جای دادخواهی و دفاع از حق مظلوم و محاکمه ظالم، دست اندرکار تهدید و بی آبرو کردن یک فرد در خانواده و نزد آشنایان و همسایگان شوند و از دیگر سوی آبروی دستگاه قضا آن هم در کشوری اسلامی را به قیمت مصون ماندن ظالمان، چنین ارزان بفروشند. البته این را هم بگویم که در این جلسات که برای بررسی گزارش هایی از وقوع شکنجه و اعمال ناشایست انجام گرفته در زندان ها و پیگیری حوادث بعد از انتخابات تشکیل شده بود، باری از من پرسیدند که آیا تداوم جمع آوری اسناد شکنجه و تجاوز و کشتار مردم را به مصلحت می دانید و آیا ممکن نیست که این اسناد به دست نااهلان بیافتد؟ که من نیز در پاسخ گفتم این اسناد را در مکان محفوظی نگهداری می کنم و در صورت دستیابی به نتیجه، از بین خواهم برد و تاکید کردم که اسناد تجاوز و شکنجه هیچ مایه افتخار نیست که بخواهم آنها را در صندوقچه ای نگهدارم و یا بر دیوار بیاویزم. اسنادی است برای دستیابی به عدالت و ستاندن حق مظلوم از ظالم متجاوز که بعد از دستیابی به نتیجه، مرجح آن است که نابود شود و بوی متعفن و صورت آزاردهنده ظلم نهفته در آن از بین برود.
این را هم بدانید که اگر من در مسیر تحقیق خود به نتیجه ای خلاف نتیجه سابق در خصوص صحت و سقم ادعاهای یکی از شاکیان نیز رسیدم، خود پیش قدم بودم و تصحیح لازم را انجام دادم، از جمله در مورد سعیده پورآقایی که برخی تحقیقات تکمیلی من ناقض گفته های پیشین بود و از این رو تصحیح لازم از سوی خود من و هیات پیگیری، صورت گرفت. به هر حال اما این دوجلسه گذشت و من در پایان با اشاره به مورد دردناک دیگری که به تازگی گزارش آن به من رسیده بود گفتم که همچنان درصدد پی جویی جوانب این ماجرا هستم و اسناد آن را نیز پس از تحقیق کامل ارائه خواهم کرد. همچنین از من خواسته شد که در یافتن جوانب پنهان ماجرای ترانه موسوی تحقیق بیشتری انجام دهم و دستگاه قضایی را در این مسیر در روشن شدن زوایای پنهان ماجرا یاری رسان باشم. با این حال در پایان همان جلسه دوم پیشنهاد کردم – و این پیشنهاد مورد استقبال کمیته نیز قرار گرفت - که بیایید و ماجرای سند آوردن و سند بردن را در همینجا خاتمه دهیم و شما نیز در کار کشف حقیقت شوید چرا که همین اسناد و موارد ارائه شده برای برآفتاب انداختن حقیقت و تاباندن نورعدالت بر چهره اصحاب شرارت، کفایت می کند.

جناب اقای لاریجانی
این پیشنهاد را دادم و رفتم و جلسه ما با کمیته منتخب به خوبی خاتمه یافت. اما فردای آن روز ورق برگشت. جمعیتی با حکم دادستانی آمدند و به دفتر من حمله آوردند. آنجا را مورد تجسس قرار دادند و به تجسس در وسایل نیز بسنده نکردند که حتی نوشته ها و نامه های شخصی و چکها و اسناد خصوصی من را نیز مورد تجسس قرار دادند و بردند. آخر امر نیز دفتر را پلمپ کردند و به آذوقه ای که به رسم هرساله برای اطعام مساکین در انجا انبار کرده بودم نیز توجهی نکردند و آنها را نیز مشمول توقیف خود قرار دادند و آقای داوری سردبیر سایت حزب اعتماد ملی را هم دستگیر و با خود بردند. کار پلمپ دفتر شخصی من تمام نشده بود که دفتر حزب اعتماد ملی را نیز که من دبیرکل آن هستم مورد تجسس قرار داده و وسایل و اسناد یک حزب ثبت شده در ذیل قوانین جمهوری اسلامی را نیز برخلاف قوانین کشور ضبط و سرانجام دفتر حزب را هم پلمپ کردند. به اینها نیز بسنده نشد که دکترعلیرضا بهشتی فرزند مرحوم آیت الله بهشتی و مهندس مرتضی الویری با آن سوابق انقلابی و داشتن سابقه نمایندگی مجلس و شهرداری تهران و سفارت جمهوری اسلامی در کشورهای اروپایی را نیز بازداشت کردند و دفتر موسسه نشر آثار مرحوم بهشتی به عنوان یکی از پایه گذاران جمهوری اسلامی هم در جمهوری اسلامی پلمپ شد. من مانده ام که آیا این اتفاقات که همگی در روز سه شنبه رخ داد نتیجه جلسه ای است که من روز دوشنبه با هیات منتخب شما داشته ام؟ متعجبم ، نه از آن رو که چرا با مهدی کروبی چنین می کنند بلکه از ان رو که چگونه عده ای متوهمانه تصور می کنند مهدی کروبی فرزند احمد با این بگیر و ببندها از میدان به در می رود و صدایش خفه می شود. حالا برایم روشن شده است که چرا برخی دوستان و مشاوران اصرار داشتند که اسناد مظالم و شکنجه ها و تجاوزها را از زبان راویان مظلوم، به صورت سی دی درآورم و علاوه بر نسخه ای که به دستگاه قضایی تحویل می دهم، نسخه ای از آن را نیز در محلی امن نگهداری کنم. چراکه ماشین مرعوب سازی و رعب انگیزی همچنان درکار است و چه بسا که شاهدانی در زیر فشار و ارعاب، سخن خود را نیز تکذیب کنند. چرا که کار جمهوری اسلامی به آنجا رسیده است که خانه مهدی کروبی هم دیگر در امان نیست. چراکه هراتفاق ناگوار و ناشایستی در جمهوری اسلامی ممکن شده است و دیگر هیچ چیزی دور از انتظار نیست.

جناب آقای لاریجانی
من همچنان بر خواسته اولیه خود که در نامه ای به رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام مطرح کرده بودم، پافشاری می کنم و چرا نگویم که بعد از این ارعاب ها و بگیر و ببندها مصرتر از پیش نیز شده ام. و وقتی می بینم فرماندهی یک نهاد نظامی – که مدارک آن نیز موجود است- در نامه ای به وزارت بهداشت و درمان دستور می دهد که تحویل کپی اسناد و مدارک پزشکی به کلیه مجروحین و مصدومین حوادث اخیر ممنوع است، و بیمارستان ها را از تحویل اسناد به مجروحان و مورد تعدی قرار گرفتگان ممنوع می کند، بیش از پیش مصر می شوم که بفهمم دلیل این تهدیدها و واهمه ها چیست؟ بر پزشکان است که بر اساس سوگند خود تمام تلاششان را برای درمان مصدومان و بیماران حتی اگر آن مصدوم، دشمن پدرشان باشد مبذول دارند. و شما در مقام قاضی القضات داوری کنید چگونه یک پزشکی در مواجهه با چنین نامه هایی از سوی یک نهاد پرقدرت نظامی، می تواند با امنیت خاطر به وظیفه و سوگند پزشکی خود عمل کند. و اگر مظلومی در بیگناهی کشته شده باشد شما در مقام قاضی القضات چگونه می توانید صدای حق خواهی خانواده او را بشنوید؟ یا اگر کسی مورد شکنجه یا تجاوز قرار گرفته باشد چگونه می تواند در چنین فضای رعب آلودی سند و گواهی خود را از مسئولان پزشکی قانونی دریافت کند و به دست شما برساند؟ پیشتر دعوی ما این بود که نظامیان چرا دخالت در اقتصاد و سیاست می کنند و اکنون می بینیم که اشتهای نظامیان با حسابت و سیاست اشباع نشده و به سراغ طبابت هم آمده اند.

جناب اقای لاریجانی
تصور من این است که شما دعوی عدالت دارید و رجاء واثق دارم که به وظیفه خود در دادخواهی و دفاع از حق مظلوم و محاکمه ظالم آگاهید. از این رو از شما می خواهم که برای روشن شدن افکار عمومی و در راستای انجام تکلیف شرعی و قانونی تان دستور پیگیری اسنادی را بدهید که تاکنون ارائه شده است. و در این مسیر از غالب شدن فضای ارعاب و زد وبند ممانعت به عمل آورید و نگذارید که نیروهای مسلح و شبه نظامی بعد از فرمانروایی بر عرصه سیاست و طبابت، به فکر دخالت در کار قضاوت بیافتند و قله ای دیگر را به مفتوحات خود از پس انتخابات ریاست جمهوری دهم بیافزایند و کار را از این که هست خراب تر سازند. همچنین به شما توصیه می کنم تا در این فضا که مطبوعات آزاد به لطف دادستان معزول، در محاق توقیف فرو رفته اند مگذارید که برخی مطبوعات و قلم به دستان که به زعم خود درکار حمایت از اسلام اند و به زعم ما اما در مسیر اهانت به اسلام، بیش از این در حاشیه ای امن، دریده سخن بگویند و عدالت خواهی را به محاق برند و آرزویی دست نیافتنی جلوه دهند و گاهی با زبان ارعاب و گاهی نیز به زبان اهانت، چهره های انقلاب را هدف هتاکی خود سازند. همچنین مگذارید که دروغگویی و جعل سند چنان رایج شود که رسانه ملی کشور با تولید و پخش دوباره ی سناریوهایی نظیر سناریوی ترانه موسوی قلابی، روند حقیقت یابی را مخدوش سازد و ابهام ها و مسائلی جدید بیافریند و سنگ هایی در چاه بیاندازد که بیرون آوردن هریک از آنها همچون ماجرای ترانه موسوی از عهده صد عاقل نیز برنیاید.

جناب آقای لاریجانی
شما هیاتی را تشکیل دادید تا به رخدادهای ناگوار پس از انتخابات و ظلم هایی که شده است رسیدگی شود و آقای خلفی به عنوان نماینده شما در کمیته پیگیری، به نقل از شما مدعی بود که جنابعالی گفته اید باید به شکایات و گزارش ها تا نهایت ماجرا، رسیدگی شود. اما پرسش من این است که آیا با وجود این تهدیدها و توهین ها و ارعاب ها رسیدگی به فجایع و شکنجه های پس از انتخابات ممکن خواهد بود؟ پاسخ این پرسش بر شماست اما این را بدانید که مهدی کروبی همچنان اصرار بر پیگیری حقوق مظلومان دارد، باشد که نشان داده باشد این ابزارهای نخ نما شده اگر بر کسانی نیز کارساز باشد، بر او کارساز نیست و او همچنان با قدرت و محکم در میدان ایستاده است و نمی گذارد عده ای تازه به دوران رسیده، چوب حراج بر سرمایه نظام و امام و
کشوری بزنند که حاصل یک انقلاب مردمی و خون شهیدان بسیار است.
با آرزوی توفیق شما در امر قضا
21 رمضان1430 مطابق با 20 شهریور1388
مهدی کروبی

نامه سرگشاده مهدی کروبی به صادق لاریجانی:

نظامیان بعد از سیاست به سراغ طبابت آمده اند

عده ای متوهمانه تصور می کنند مهدی کروبی فرزند احمد با این بگیر و ببندها از میدان به در می رود

جمعه ۲۰ شهريور ۱۳۸۸ - ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۹



جناب آیت الله صادق لاریجانی
ریاست محترم قوه قضائیه
باسلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات ماه رمضان
همانطور که مستحضرید اینجانب در پی انتخابات پرشبهه ریاست جمهوری اخیر و پیامدهای دردناک و نگران کننده متعاقب آن، نامه های متعددی را به مقامات مسئول نوشته ام تا برخی نکات، انتقادات و اعتراضات را با مسئولان امر درمیان گذاشته و هشدارهای لازم را به آنها داده باشم. آخرین این نامه ها نیز خطاب به شماست که به تازگی قبول مسئولیت کرده و بر صندلی قاضی القضاتی تکیه زده اید. و اکنون من شرح جلسات خود با نمایندگان جنابعالی و برخی مسائل حاشیه ای آن را که به پلمپ دفتر شخصی و حزبی من منجر شد با شما در میان می گذارم تا به وظیفه شرعی و ملی خود عمل کرده باشم. باشد که آیندگان نگویند مهدی کروبی با فشار و تهدید و بزن و ببند کوتاه آمد و پا پس کشید و درخانه خزید و صدای حق خواهی اش کوتاه شد. که اگر شما ندانید، دیگران میدانند که در سابقه مهدی کروبی، نه تنها فشار و تهدید و محدودیت و محصوریت کارساز نبوده و او را در پیمودن راهی که تشخیص داده سست و لرزان نکرده ، که محکم تر نیز کرده است.

جناب اقای لاریجانی
نمی دانم تا چه حد از آنچه که در جلسات ما با کمیته منصوب جنابعالی برای پیگیری حوادث اخیر گذشت با خبرید. برای آگاهی مردم و همچنین شما عرض میکنم که ما دو جلسه با آقایان محترم "خلفی ، محسنی اژه ای و رئیسی" داشتیم که این جلسات به صورت مطلوب و مناسبی نیز پیش رفت و در آنها گوشه ای و تعدادی اندک از اسنادی که نشانگر برخی اتفاقات ناگوار و غیرقابل بخشایش در روزهای پس از انتخابات بود ارائه و بازگو شد. در جلسه اول سه سند درباره سه نفر همراه با سی دی و مدارک لازم ارائه شد که نشانگر تجاوز و شکنجه و برخی اعمال رخ داده بر دختران و پسران در بازداشتگاههای مشخص و نامشخص بود. علاوه بر ارائه این سه سند، اشاره ای نیز به صورت شفاهی به اتفاقاتی شد که برای دو دختر یعنی ترانه موسوی «واقعی» و سعیده پورآقایی رخ داده بود. جلسه دوم نیز دوشنبه هفته جاری برگزار شد و حدود سه ساعت نیز به طول انجامید و در این جلسه نیز در کنار بحث های فراوان، من سندی جدید ارائه کردم البته با این قید و شرط که نباید به واسطه این افشاگری و حق خواهی، برای آن فرد و خانواده اش اتفاقی رخ دهد؛ اتفاقاتی از آن دست که پیش از این و در زمان مسئولیت دادستان سابق تهران برای یکی از افرادی
که من به عنوان سند معرفی کرده بودم پیش آمد و برخی مشکلات خانوادگی و شارهای جدید مترتب بر آن خانواده شد. بدین ترتیب این بار سند خود را دادم اما سفارشات لازم را هم کردم که مباد غفلتی که دادستان قبلی تهران مرتکب شده بود تکرار شود و پای واسطه هایی به ماجرا باز شود که به جای دادخواهی و دفاع از حق مظلوم و محاکمه ظالم، دست اندرکار تهدید و بی آبرو کردن یک فرد در خانواده و نزد آشنایان و همسایگان شوند و از دیگر سوی آبروی دستگاه قضا آن هم در کشوری اسلامی را به قیمت مصون ماندن ظالمان، چنین ارزان بفروشند. البته این را هم بگویم که در این جلسات که برای بررسی گزارش هایی از وقوع شکنجه و اعمال ناشایست انجام گرفته در زندان ها و پیگیری حوادث بعد از انتخابات تشکیل شده بود، باری از من پرسیدند که آیا تداوم جمع آوری اسناد شکنجه و تجاوز و کشتار مردم را به مصلحت می دانید و آیا ممکن نیست که این اسناد به دست نااهلان بیافتد؟ که من نیز در پاسخ گفتم این اسناد را در مکان محفوظی نگهداری می کنم و در صورت دستیابی به نتیجه، از بین خواهم برد و تاکید کردم که اسناد تجاوز و شکنجه هیچ مایه افتخار نیست که بخواهم آنها را در صندوقچه ای نگهدارم و یا بر دیوار بیاویزم. اسنادی است برای دستیابی به عدالت و ستاندن حق مظلوم از ظالم متجاوز که بعد از دستیابی به نتیجه، مرجح آن است که نابود شود و بوی متعفن و صورت آزاردهنده ظلم نهفته در آن از بین برود.
این را هم بدانید که اگر من در مسیر تحقیق خود به نتیجه ای خلاف نتیجه سابق در خصوص صحت و سقم ادعاهای یکی از شاکیان نیز رسیدم، خود پیش قدم بودم و تصحیح لازم را انجام دادم، از جمله در مورد سعیده پورآقایی که برخی تحقیقات تکمیلی من ناقض گفته های پیشین بود و از این رو تصحیح لازم از سوی خود من و هیات پیگیری، صورت گرفت. به هر حال اما این دوجلسه گذشت و من در پایان با اشاره به مورد دردناک دیگری که به تازگی گزارش آن به من رسیده بود گفتم که همچنان درصدد پی جویی جوانب این ماجرا هستم و اسناد آن را نیز پس از تحقیق کامل ارائه خواهم کرد. همچنین از من خواسته شد که در یافتن جوانب پنهان ماجرای ترانه موسوی تحقیق بیشتری انجام دهم و دستگاه قضایی را در این مسیر در روشن شدن زوایای پنهان ماجرا یاری رسان باشم. با این حال در پایان همان جلسه دوم پیشنهاد کردم – و این پیشنهاد مورد استقبال کمیته نیز قرار گرفت - که بیایید و ماجرای سند آوردن و سند بردن را در همینجا خاتمه دهیم و شما نیز در کار کشف حقیقت شوید چرا که همین اسناد و موارد ارائه شده برای برآفتاب انداختن حقیقت و تاباندن نورعدالت بر چهره اصحاب شرارت، کفایت می کند.

جناب اقای لاریجانی
این پیشنهاد را دادم و رفتم و جلسه ما با کمیته منتخب به خوبی خاتمه یافت. اما فردای آن روز ورق برگشت. جمعیتی با حکم دادستانی آمدند و به دفتر من حمله آوردند. آنجا را مورد تجسس قرار دادند و به تجسس در وسایل نیز بسنده نکردند که حتی نوشته ها و نامه های شخصی و چکها و اسناد خصوصی من را نیز مورد تجسس قرار دادند و بردند. آخر امر نیز دفتر را پلمپ کردند و به آذوقه ای که به رسم هرساله برای اطعام مساکین در انجا انبار کرده بودم نیز توجهی نکردند و آنها را نیز مشمول توقیف خود قرار دادند و آقای داوری سردبیر سایت حزب اعتماد ملی را هم دستگیر و با خود بردند. کار پلمپ دفتر شخصی من تمام نشده بود که دفتر حزب اعتماد ملی را نیز که من دبیرکل آن هستم مورد تجسس قرار داده و وسایل و اسناد یک حزب ثبت شده در ذیل قوانین جمهوری اسلامی را نیز برخلاف قوانین کشور ضبط و سرانجام دفتر حزب را هم پلمپ کردند. به اینها نیز بسنده نشد که دکترعلیرضا بهشتی فرزند مرحوم آیت الله بهشتی و مهندس مرتضی الویری با آن سوابق انقلابی و داشتن سابقه نمایندگی مجلس و شهرداری تهران و سفارت جمهوری اسلامی در کشورهای اروپایی را نیز بازداشت کردند و دفتر موسسه نشر آثار مرحوم بهشتی به عنوان یکی از پایه گذاران جمهوری اسلامی هم در جمهوری اسلامی پلمپ شد. من مانده ام که آیا این اتفاقات که همگی در روز سه شنبه رخ داد نتیجه جلسه ای است که من روز دوشنبه با هیات منتخب شما داشته ام؟ متعجبم ، نه از آن رو که چرا با مهدی کروبی چنین می کنند بلکه از ان رو که چگونه عده ای متوهمانه تصور می کنند مهدی کروبی فرزند احمد با این بگیر و ببندها از میدان به در می رود و صدایش خفه می شود. حالا برایم روشن شده است که چرا برخی دوستان و مشاوران اصرار داشتند که اسناد مظالم و شکنجه ها و تجاوزها را از زبان راویان مظلوم، به صورت سی دی درآورم و علاوه بر نسخه ای که به دستگاه قضایی تحویل می دهم، نسخه ای از آن را نیز در محلی امن نگهداری کنم. چراکه ماشین مرعوب سازی و رعب انگیزی همچنان درکار است و چه بسا که شاهدانی در زیر فشار و ارعاب، سخن خود را نیز تکذیب کنند. چرا که کار جمهوری اسلامی به آنجا رسیده است که خانه مهدی کروبی هم دیگر در امان نیست. چراکه هراتفاق ناگوار و ناشایستی در جمهوری اسلامی ممکن شده است و دیگر هیچ چیزی دور از انتظار نیست.

جناب آقای لاریجانی
من همچنان بر خواسته اولیه خود که در نامه ای به رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام مطرح کرده بودم، پافشاری می کنم و چرا نگویم که بعد از این ارعاب ها و بگیر و ببندها مصرتر از پیش نیز شده ام. و وقتی می بینم فرماندهی یک نهاد نظامی – که مدارک آن نیز موجود است- در نامه ای به وزارت بهداشت و درمان دستور می دهد که تحویل کپی اسناد و مدارک پزشکی به کلیه مجروحین و مصدومین حوادث اخیر ممنوع است، و بیمارستان ها را از تحویل اسناد به مجروحان و مورد تعدی قرار گرفتگان ممنوع می کند، بیش از پیش مصر می شوم که بفهمم دلیل این تهدیدها و واهمه ها چیست؟ بر پزشکان است که بر اساس سوگند خود تمام تلاششان را برای درمان مصدومان و بیماران حتی اگر آن مصدوم، دشمن پدرشان باشد مبذول دارند. و شما در مقام قاضی القضات داوری کنید چگونه یک پزشکی در مواجهه با چنین نامه هایی از سوی یک نهاد پرقدرت نظامی، می تواند با امنیت خاطر به وظیفه و سوگند پزشکی خود عمل کند. و اگر مظلومی در بیگناهی کشته شده باشد شما در مقام قاضی القضات چگونه می توانید صدای حق خواهی خانواده او را بشنوید؟ یا اگر کسی مورد شکنجه یا تجاوز قرار گرفته باشد چگونه می تواند در چنین فضای رعب آلودی سند و گواهی خود را از مسئولان پزشکی قانونی دریافت کند و به دست شما برساند؟ پیشتر دعوی ما این بود که نظامیان چرا دخالت در اقتصاد و سیاست می کنند و اکنون می بینیم که اشتهای نظامیان با حسابت و سیاست اشباع نشده و به سراغ طبابت هم آمده اند.

جناب اقای لاریجانی
تصور من این است که شما دعوی عدالت دارید و رجاء واثق دارم که به وظیفه خود در دادخواهی و دفاع از حق مظلوم و محاکمه ظالم آگاهید. از این رو از شما می خواهم که برای روشن شدن افکار عمومی و در راستای انجام تکلیف شرعی و قانونی تان دستور پیگیری اسنادی را بدهید که تاکنون ارائه شده است. و در این مسیر از غالب شدن فضای ارعاب و زد وبند ممانعت به عمل آورید و نگذارید که نیروهای مسلح و شبه نظامی بعد از فرمانروایی بر عرصه سیاست و طبابت، به فکر دخالت در کار قضاوت بیافتند و قله ای دیگر را به مفتوحات خود از پس انتخابات ریاست جمهوری دهم بیافزایند و کار را از این که هست خراب تر سازند. همچنین به شما توصیه می کنم تا در این فضا که مطبوعات آزاد به لطف دادستان معزول، در محاق توقیف فرو رفته اند مگذارید که برخی مطبوعات و قلم به دستان که به زعم خود درکار حمایت از اسلام اند و به زعم ما اما در مسیر اهانت به اسلام، بیش از این در حاشیه ای امن، دریده سخن بگویند و عدالت خواهی را به محاق برند و آرزویی دست نیافتنی جلوه دهند و گاهی با زبان ارعاب و گاهی نیز به زبان اهانت، چهره های انقلاب را هدف هتاکی خود سازند. همچنین مگذارید که دروغگویی و جعل سند چنان رایج شود که رسانه ملی کشور با تولید و پخش دوباره ی سناریوهایی نظیر سناریوی ترانه موسوی قلابی، روند حقیقت یابی را مخدوش سازد و ابهام ها و مسائلی جدید بیافریند و سنگ هایی در چاه بیاندازد که بیرون آوردن هریک از آنها همچون ماجرای ترانه موسوی از عهده صد عاقل نیز برنیاید.

جناب آقای لاریجانی
شما هیاتی را تشکیل دادید تا به رخدادهای ناگوار پس از انتخابات و ظلم هایی که شده است رسیدگی شود و آقای خلفی به عنوان نماینده شما در کمیته پیگیری، به نقل از شما مدعی بود که جنابعالی گفته اید باید به شکایات و گزارش ها تا نهایت ماجرا، رسیدگی شود. اما پرسش من این است که آیا با وجود این تهدیدها و توهین ها و ارعاب ها رسیدگی به فجایع و شکنجه های پس از انتخابات ممکن خواهد بود؟ پاسخ این پرسش بر شماست اما این را بدانید که مهدی کروبی همچنان اصرار بر پیگیری حقوق مظلومان دارد، باشد که نشان داده باشد این ابزارهای نخ نما شده اگر بر کسانی نیز کارساز باشد، بر او کارساز نیست و او همچنان با قدرت و محکم در میدان ایستاده است و نمی گذارد عده ای تازه به دوران رسیده، چوب حراج بر سرمایه نظام و امام و
کشوری بزنند که حاصل یک انقلاب مردمی و خون شهیدان بسیار است.
با آرزوی توفیق شما در امر قضا
21 رمضان1430 مطابق با 20 شهریور1388
مهدی کروبی