۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

لباس شخصي‌ها از شعبان بي‌مخ تا امروز












ايران | 27.07.2009 اين روزها با انتشار اخبار پياپی دستگيری و کشته شدن معترضان در ايران، بيش از پيش نام لباس شخصي‌ها به گوش مي‌خورد. اما لباس شخصي‌ها کيستند و چه پيپشينه‌ای دارند؟ نگاهی داريم به سابقه حضور اين نيروها در ايران معاصر. آنان که سال‌های ابتدايی دهه سی خورشيدی را به ياد دارند، خوب مي‌شناسند مرد فربهی را که کت سياه و پيراهن سفيد مي‌پوشيد و پشت کفشش را مي‌خواباند و جز برای کتک زدن آن را بلند نمي‌کرد. مي‌گويند قمه‌ای نيز همواره زير پيراهنش داشته که البته با نگاهی به جثه بزرگش مي‌توان فهميد که وی نيازی به قمه نداشته است. شعبان جعفری باستاني‌کار معروفی بود که مدرسه را در دوران ابتدايی به دليل شرورت ترک کرده بود و گفته مي‌شد که از هوش پايينی برخوردار بوده. نظام حاکم از هيکل تنومند و مغز کوچک او برای سرکوب مخالفانش بهره مي‌جست. کمتر تاريخ‌نگاری هست که وقايع کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ را نگاشته باشد و نامی از شعبان جعفری معروف به شعبان بي‌مخ نبرده باشد. هرچند خود وی در کتاب خاطراتش منکر اين نقش شده و ادعا کرده است که روز ۲۸ مرداد تا ساعت ۲ بعدازظهر در زندان بوده و خبر سقوط دولت مصدق را در زندان از راديو شنيده است. اما شواهد و مدارک زيادی حاکی از نقش شعبان جعفری در پيش‌برد کودتای ۲۸ مرداد از طريق برهم زدن نظم عمومی و تخريب اموال دولتی و ترساندن مردم وجود دارد، از جمله حضور پررنگش در دادگاه دکتر حسين فاطمی. عکسی از او وجود دارد که در يک خودروی بدون سقف ايستاده و در يک دستش چماق است و دست ديگرش پوستر محمدرضا شاه. او يک ��لباس شخصی�� بود. پديده‌ "زهرا خانم" شاهدان عينی وقايع سال‌های ۱۳۵۸ و ۵۹ طبعا بيشتر از سال ۱۳۳۲ است. رويدادهای سالهای اول پس از انقلاب به خوبی در يادها مانده است. جلسات بحث مقابل دانشگاه تهران، ميتينگ‌های سازمان‌های چپ و حتی روز اجرای نمايش ��عباس آقا�� به کارگردانی سعيد سلطانپور در سالن نمايش دانشکده هنر − در تمامی اين روزها زنی با چادری بر کمر بسته حضور داشت که ��زهرا خانم�� صدايش مي‌کردند. پيکان سفيدی هم بود که او را به محل کارش مي‌رسانيد و بر مي‌گرداند. و کارش چه بود؟ بر هم زدن تمامی اين تجمعات و برنامه‌ها با کمک چماق و البته عده‌ای نيروی کمکی مذکر و شعار «خمينی عزيزم، بگو تا خون بريزم». تابستان سال ۱۳۵۹ پس از صدور بخشنامه اجباری شدن حجاب در ادارات دولتي، گروهی از زنان معترض برای پرسش و پاسخ در اين زمينه با رئيس‌جمهور وقت ابوالحسن بني‌صدر مقابل ساختمان نخست وزيری در خيابان پاستور جمع شدند. زهرا خانم هم با پيکان معروفش به اين تجمع رفت. گفته شد که وی و همراهانش اين بار علاوه بر استفاده از چماق هميشگي‌، چاقو و شلاق نيز همراه داشتند و نيز کيسه‌ای پر از موش که آن را زير پای زنان ريخته تا آنان را وادار به فرار کنند. شعار جديدی نيز به شعار قبلي‌اش اضافه شده بود: «يا روسري، يا توسری». مجله تهران مصور در همان روزها عکسی از او منتشر کرد در کنار صادق قطب‌زاده. شايد انتشار اين عکس بود که به زهرا خانم لقب مادر صادق قطب زاده را داد. اما اين رابطه هرچه که نبود، حمايت پشت پرده بود. زهرا خانم هم يک ��لباس شخصی�� بود. Bildunterschrift: Gro�ansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: زهرا خانم، لباس شخصی معروف اوايل انقلاب لباس شخصي‌ها و اصلاحات از سال‌های ابتدايی دهه هفتاد تصويرهايی به جا مانده، که چون نسبت به سال‌های اول پس از انقلاب به ما نزديک‌ترند، بسيار زنده‌ترند. ��انصار حزب‌الله��، ��گروه فشار��، ��حسين الله کرم��، ��مسعود ده‌نمکی�� و ��حاجی بخشی��. هيچ کس نمي‌داند دقيقا از کجا شروع شد از حمله به زنان و دختران به زعم آنان بدپوشش يا حمله به ميتينگ‌های انتخاباتی محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶. اما حمله اين افراد يا آدم‌های تحت نفوذ اين افراد در سال ۱۳۷۷ به دو وزير در مراسم نماز جمعه تهران، بيش از پيش اين گروه را بر سر زبانها انداخت. عبدالله نوری وزير کشور و عطاالله مهاجرانی وزير ارشاد دو نفری بودند که مورد ضرب و شتم اين گروه قرار گرفتند. يک سال بعد در تابستان سال ۱۳۷۸ اين گروه فاجعه‌ای را به بار آورد که با گذشت ۱۰ سال هنوز از يادها نرفته است. حمله به خوابگاه دانشجويان در کوی دانشگاه تهران را مي‌توان تا آن زمان سياه‌ترين لکه پرونده گروه‌های فشار يا همان لباس شخصي‌ها دانست. شاهدان عينی آن روزها خوب به ياد دارند وانت‌هايی را که از داخل مساجد بيرون مي‌آمدند و بارشان مردان چماق به دست و سفيد پوشی بودند که فرياد مي‌زدند: «خامنه‌ای خمينيه، مي‌فهمي؟». در اسفند همان سال نيز يکی ديگر از اعضای گروه انصار حزب‌الله در شهرري، سعيد حجاريان معروف به تئوريسين اصلاحات را از ناحيه سر مورد اصابت گلوله قرار داد. سعيد حجاريان ۱۰ سال است که بر روی صندلی چرخ‌دار مي‌نشيند و به درستی قادر به تکلم نيست. سعيد عسگر ضارب او مدت کوتاهی پس از بازداشت آزاد شد و چهار سال بعد به همراه ۲۵۰ لباس شخصی ديگر به خوابگاه دانشجويی دانشگاه علامه طباطبايی در طرشت حمله کرد. در تمامی اين سالها هرگاه تجمعی برپا مي‌شد، حضور پررنگ اين ��پيراهن‌سفيدها�� حتی گاه بيش از تجمع‌کنندگان به چشم مي‌خورد. نشست‌های اعتراضی زنان، دانشجويان، کارگران، معلمان و هر گروهی که قصد اعتراض داشت از حمله اين نيروها در امان نمي‌ماند. خواه هشتم مارس در پارک لاله باشد و بانويی هفتاد ساله که سيمين‌بانوی شعر ايران لقبش داده‌اند و خواه روز گراميداشت معلم و معلمانی که دو سال در پی حقوق معوقه خود بوده‌اند. Bildunterschrift: Gro�ansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: صحنه‌ای از درگيری با تظاهرکنندگان، تهران خرداد ۱۳۸۸ لباس شخصي‌ها در دو ماه اخير اما نقطه اوج فعاليت اين گروه را شايد بتوان حوادث پس از انتخابات رياست جمهوری ايران در سال جاری دانست. اين بار ديگر فضای مجازی و سرعت انتشار خارق‌العاده‌اش به کمک آمد و تصاوير زنده و گويا و غير قابل انکاری را در سراسر جهان پخش کرد که نشان از حملات بي‌امان لباس شخصي‌ها به مردم معترض داشت. اين بار اما ديگر تنها چوب و چماق و چاقو نبود، سلاح گرم آخرين وسيله‌ای است که اين نيروها از آن برای سرکوب گروه‌های معترض استفاده مي‌کنند. در جريان ناآرامي‌های پس از انتخابات شواهد بسياری به دست آمد که افرادی با ظاهری کاملا غير حزب‌‌اللهی و گاه حتی با همراه داشتن نماد سبز در بين مردم ايجاد اغتشاش کرده و گاه حتی اقدام به کتک زدن افراد مي‌کنند. يکی از کسانی که در روز سی خرداد در تهران دستگير شد مي‌گويد که توسط يک لباس شخصی در ميدان انقلاب دستگير شده و اين فرد پس از دستبند زدن به او تنها گفته دنبال من بيا و خودش با فاصله زيادی در جلو راه افتاده است. او ادامه مي‌دهد: «اين آقا با فاصله با من راه مي‌رفت يعنی يک جوری بود که همه مردم من را که نگاه مي‌کردند انگار من دستبند به دست فرار کردم و دارم تنهايی راه مي‌روم، اين قدر با فاصله از من راه مي‌آمد. دوتا آقای ديگر، دو پسر خيلی جوان، که خيلی شبيه خودمان بودند و نه آن طرفي، دو طرف من ايستاده بودند. خيلی آرام به من گفتند، خانم! تو سروصدا نکن، تو کوچه باريک که رسيدي، ما تو را فراری ميدهيم. اما وقتی به يک کوچه باريکی رسيديم که محل پليس پيشگيری تهران است، همان دو نفر من را هل دادند و گفتند حالا بروگمشو. يعنی آن دو نفر هم با آن آقا بودند. با اين که تيپ‌شان از خود ما بود و مچ‌بند سبز داشتند و موهای ژل‌زده و صورت تيغ‌شده». وب سايت جرس نيز از عکسبرداری و فيلمبرداری افراد لباس شخصی با ظاهر غير حزب‌اللهی از مردم مي‌نويسد. به نوشته‌ی اين وبگاه وظيفه اين افراد گرفتن عکس و فيلم از تظاهرکنندگان به منظور شناسايی آنان است. لباس شخصي‌ها کيستند؟ محسن سازگارا از بنيانگذاران سپاه پاسداران که خود چند ماهی بيشتر در آن نماند، نيروهای لباس شخصی را منتسب به سپاه و تحت فرمان آيت‌الله خامنه‌ای مي‌داند: «لباس شخصي‌ها يک بريگارد خاص زيرنظر اطلاعات سپاه هستند و کسانی هستند که تربيت شده‌اند برای اين که مردم را کتک بزنند و همان هايی هستند که در طول تمام ساليان گذشته، دوره‌ی دولت اصلاحات و بعد از آن هروقت اعتراضی بوده با موتورسيکلت يا پياده آمدند، حمله کردند و مردم را کتک زدند و گاهی چاقو کشيدند و ميله‌ی آهنی دستشان بوده است و امروزه اسلحه هم دارند و به کار مي‌برند. هيچ کسی هم مسئوليت‌شان را نمي‌پذيرد. خود حکومت هم نمي‌پذيرد که آنها به او وابسته‌اند و فقط غيرمستقيم اعمالشان را به‌عهده مي‌گيرد. اما واقعيت اين است که لباس شخصي‌ها ماشين سرکوب آقای خامنه‌ای در تمام دوازده سال گذشته بودند». Bildunterschrift: Gro�ansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: صحنه‌ای از درگيری با تظاهرکنندگان، تهران خرداد ۱۳۸۸اما تا به حال هيچ مرجع رسمی دولتی گفته‌های سازگارا را تاييد نکرده است. سردار احمدی مقدم فرمانده نيروی انتظامی جمهوری اسلامی ايران در مصاحبه‌ای که روز سی تيرماه سال جاری با خبرگزاری آريا انجام داد تاکيد کرد که لباس شخصي‌ها از افراد نيروی انتظامی نيستند. وی گفت: «يکی از مشکلات پليس در اين بحران حمله چندسويه به نيروهای انتظامی بود و گروه‌های مداخله کننده در اين وضعيت مي‌خواستند القا کنند که لباس شخصي‌ها از درون ناجا هدايت مي‌شوند حال آنکه هيچ يک از اين افراد يونيفورم و يا مشخصه‌ای نداشتند که معلوم شود جزو کدام گروه هستند». اقدامات گروه‌های موسوم به لباس شخصی در جريان ناآرامي‌های پس از انتخابات به حدی بود که نمايندگان مجلس برای اولين بار از اين افراد و انتساب احتمالی آنان با نظام سخن گفتند. ابوترابی يکی از نمايندگان مجلس و عضو کميته حقيقت‌ياب مجلس برای بررسی حمله به کوی دانشگاه هنگام قرائت گزارش اين کميته در مجلس، گفت: «چرا افرادی با لباس شخصی و بدون داشتن ماموريت از طرف نهادهای مسئول داخل نظام وارد کوی شدند؟ از نظر کميته اين افراد کاملا مشکوک هستند و بايد هرچه سريعتر هويت آنان توسط دستگاه‌های اطلاعاتی و امنيتی کشف و فاش شود». اين سخنان وی با اعتراضات شديد نمايندگان اصولگرا روبرو شد به طوری که جلسه غير علنی مجلس نيمه‌کار ماند. شيرين عبادی برنده جايزه صلح نوبل معتقد است اگر دولتی علنا بگويد که نمي‌داند نيروهای مهاجم به مردم کيستند، آن دولت ديگر مشروعيت ندارد: «تکليف حکومت ايجاد امنيت است. بنابراين وقتی که دولتی صراحتا اظهار عجز می کند و می گويد من نمي‌توانم جلوی افرادی را که در خيابان به مردم حمله مي‌کنند بگيرم، در حقيقت اظهار عجز کرده و می گويد من وظايف خودم را انجام نمی دهم يا نمی توانم انجام دهم. در اين صورت مشروعيت آن دولت زير سوال مي‌رود. چگونه است که دولت نمی تواند امنيت را حفظ کند؟ اين افرادی که حمله مي‌کنند يا واقعا از ناحيه حکومت هستند يا اينکه حکومت به هيچ وجه ارتباطی با اين افراد ندارد که در اين صورت بايد شيوه‌ای اتخاذ کند که اين افراد را دستگير کند». وقتی سعيد عسگر، ضارب حجاريان دستگير و در دادگاه به ۱۵ سال زندان محکوم شد، اين اميد در دلها زنده شد که نيروهای لباس شخصی خودسر هستند و حکومت بنا دارد با آنها مبارزه کند اما تنها چند ماه پس از اجرای حکم، سعيد عسگر از زندان آزاد شد و حتی گفته شد که پايگاه بسيج شهرري، روز آزادی او را جشن گرفته است. شعبان جعفری معروف به شعبان بي‌مخ، هم او که به شهادت عکسها و اسناد و مدارک، چماق کودتای ۲۸ مرداد بود، در روز ۲۸ مرداد ۱۳۸۵ درست ۵۳ سال پس از کودتا در غربت درگذشت. شايد اين پايان پندآموزی باشد بر پرونده يک لباس شخصی. نويسنده: ميترا شجاعی تحريريه: رضا نيکجو 9 دی Gro�ansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: لباس شخصی Bildunterschrift: Gro�ansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: شعبان جعفری پس از پيروزی کودتای ۲۸ مرداد

گزارش وال استریت ژورنال: رژیم ایران جنگی آرام علیه «دانشجویان ستاره دار» آغاز کرده است

روزنامه وال استریت ژورنال (The Wall Street Journal) روز گذشته در مطلبی به وضعیت دانشجویان ستاره دار در ایران پرداخت.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر این روزنامه پرتیراژ بین‌المللی در مطلب خود خاطر نشان ساخته است که وضعیت 63 دانشجو که در طول 4 سال گذشته در ایران از تحصیل محروم شده‌اند را در اختیار دارد.

در این گزارش همچنین با چندتن از دانشجویان محروم شده از تحصیل مانند مهرنوش کریمی، علی قلی زاده و سروش ثابت گفتگو شده است.

برای مشاهده اصل گزارش وال استریت ژورنال در مورد دانشجویان ستاره دار به این لینک می‌توانید مراجعه کنید. متن فارسی این گزارش که توسط آقای رضا عرب* ترجمه شده، در ذیل آمده است:

رژیم ایران جنگی آرام علیه «دانشجویان ستاره دار» آغاز کرده است

در پس اتفاقات دراماتیکی که در خیابان های ایران در حال وقوع است، رژیم [ایران] به طور آرام علیه تعدادی از بهترین دانشجویان این کشور جنگی را، بوسیله ی لغو موقعیت تحصیلی و شغلی آنها، آغاز کرده است.

در روز چهار شنبه، شبه نظامیان طرفدار حکومت به دانشجویان دانشگاهی در شمال شرقی ایران حمله کردند و آنها را مورد ضرب و شتم قرار دادند. پس از تظاهرات گسترده و سراسری یکشنبه ی گذشته در ایران نیز تعداد زیادی از دانشجویان به عنوان بخشی از سیاست خصمانه ی دولت، علیه آنچه «دانشجویان ستاره دار» نامیده می شود، بازداشت شده اند.

در اغلب مناطق دنیا، «ستاره» بودن به معنای برتر بودن در کلاس است، اما در ایران این بدان معناست که شما در لیستی هستید که بوسیله ی وزارت اطلاعات تهدید محسوب می شوید. همچنین این به معنای محرومیت موقت یا دایمی از ادامه ی تحصیل است.

این واژه [ستاره دار] از یک واقعیت در ایران آمده است که تعدادی از دانشجویان بوسیله ی دیدن ستاره هایی در کنار اسامی شان در کارنامه کارشناسی ارشد متوجه وضعیت خود شدند.

مهرنوش کریمی دانشجوی 24 ساله ی حقوق در ماه آگوست متوجه شد که ستاره دار شده است. او در میان 70000 شرکت کننده در آزمون حقوق دانشگاه حائز رتبه ی 55 شد. این رتبه می بایست صندلی او در هر دانشکده ی انتخابی اش را ضمانت می کرد. در عوض حکومت به وی اعلام کرد بنا به وضعیت ستاره دار بودنش او نمی تواند در دانشکده ی حقوق حضور یابد.

خانم کریمی می گوید که فکر می کند به دلیل فعالیت هایش در کمپین ریاست جمهوری کاندیدای اپوزیسیون، میر حسین موسوی ستاره دار شده است.

بر اساس گفته ی مصطفی معین وزیر سابق علوم در سپتامبر گذشته در رسانه ی دولتی، از آغاز این طرح در سال 2006 بیش از 1000 دانشجوی فارغ التحصیل از ادامه ی تحصلات تکمیلی منع شده اند.

با وجود اینکه این رفتار [اعطای ستاره] مختص دانشجویان فارغ التحصیل بود ، اما دانشجویان دوره ی لیسانس نیز بنا به گفته ی فعالان حقوقی به دلیل فعالیت سیاسی با تعلیق از تحصیل مواجه می شدند. بنا به گزارش این فعالین، چند صد دانشجو تاکنون به تعلیق از تحصیل تا چهار ترم محکوم شده اند. بر اساس قوانین آموزشی ایران، اگر دانشجویی 4 ترم موفق به قبولی نشود از دانشکده اخراج می شود.

شش ماه پس از انتخابات ریاست جمهوری مناقشه بر انگیز در ایران، این کشور با دوراهی اعتراضات مرگباری روبرو ست. مارشال کروک از وال استریت ژورنال در مورد گسترش و پیش بینی ناپذیری اعتراضات جنبش سبز گزارش می دهد.

پدیده ی ستاره دارها از تابستان 2006، اولین سال ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد آغاز شد. در آن زمان تعدادی از دانشجویان متقاضی تحصیلات تکمیلی به ستاره هایی در کنار نامشان برخوردند که در کنار کارنامه ای درج شده بود که سازمان دولتی سنجش صادرکننده آن است.

بر اساس گفته ی فعالین و گروه های مدافع حقوق دانشجویان، دانشجویانی که یک ستاره داشتند می توانستند پس از امضای تعهدی مبنی بر دست کشیدن از فعالیت سیاسی به دانشگاه برگردند. دانشجویان دو ستاره با ترمی تعلیق و جلسات بازجویی مواجه می شدند، و سه ستاره ها برای تمام عمر از تحصیل منع می شدند.

رژیم، دانشجویان ستاره دار را با استفاده از شبکه ای امنیتی که برای کنترل جامعه از آن استفاده می کند شناسایی می کند. وزارت اطلاعات ایران به طور روزمره ایمیل و مکالمات تلفنی افرادی را که مظنون به فعالیت سیاسی هستند را مانیتور می کند.

در دسامبر و پس از اعتراضاتی که در دانشگاه ها شد، کامران دانشجو وزیر علوم ایران به ایسنا خبرگزاری دولتی دانشجویان گفت که دولت به کمک نیروهای امنیتی دانشگاه ها و اساتید با ایمان، دانشجویان اغتشاش گر را شناسایی خواهد کرد.

دانشجویانی که برای این گزارش با ما مصاحبه کردند برای بیان داستانشان از شماره تلفن های مختلف، آدرس های ایمیل متفاوت و چت آنلاین استفاده کردند تا درصد شنود و کنترل مکالماتشان را به حداقل برسانند.

آقای احمدی نژاد به صورت عمومی اتهاماتی مبنی بر اینکه دولت وی علیه فعالین دانشجویی تبعیض اعمال می کند را تکذیب کرده است. در اواخر سال 2006 آقای احمدی نژاد در باره ی دانشجویان ستاره دار در سخنرانی اش در دانشگاه صنعتی امیرکبیر تهران گفت: «من شنیده ام که دانشجویانی سه ستاره دریافت کرده اند. من اعلام می کنم این آقایان سرهنگ تمام شده اند.»

اعضای گروهی از حامیان حقوق دانشجویی، به نام شورای دفاع از حق تحصیل، می گویند پس تلاش های فردی شان برای حل مشکل، این کنایه ی ریس جمهور آنان را تحریک به سازماندهی خود کرد. این گروه جمع آوری مدارک و مذاکرات با وزارت علوم را آغاز کرد. حداقل دوازده عضو این تشکل در شش ماه گذشته بازداشت شده اند.

ژوئن گذشته دانشجویان ستاره دار موضوع بسیار داغی در انتخابات ریاست جمهوری بودند. حریفان آقای احمدی نژاد با قول بازگشت دانشجویان ستاره دار به دانشگاه ها سعی در جلب آرای جوانان داشتند. در راهپیمایی های انتخابات برخی از مردم فریاد می زدند « دانشجوی سیاسی آزاد باید گردد.»

در یک مناظره ی زنده در تلویزیون دولتی ایران میان آقای موسوی و آقای احمدی نژاد، رییس جمهور مجددا منکر منع دانشجویان از تحصیل شد. در حالیکه مناظره در حال برگزاری بود جمعی 100 نفره از دانشجویان با در دست داشتن تابلو « من یک دانشجوی ستاره دار هستم» اعتراض آرام خود را در مقابل استودیوی تلویزیون دولتی ایران به نمایش گذاشتند.

تماس های تلفنی وال استریت ژورنال به روابط عمومی سازمان سنجش آموزش کشور، سازمان دولتی مسئول آزمون های تحصیلات تکمیلی، با پاسخی مواجه نشد.

دانشجویان ایرانی سابقه ای طولانی در فعالیت های سیاسی دارند. پس از انقلاب اسلامی سال 1979 و سرنگونی محمد رضا شاه پهلوی، دانشگاه ها از تعداد گسترده ای از دانشجویان و اساتید غیرپایبند به رژیم اسلامی خالی شد. این پروسه را تحت عنوان انقلاب فرهنگی می شناسند.

دانشجویان پس از سنجش از نظر رفتار اخلاقی و پایبندی شان به اسلام و رژیم جدید در دانشگاه های دولتی ( که بهتر و رقابتی تر از دانشگاه های خصوصی هستند) پذیرش می شدند. کماکان این عمل که به عنوان «گزینش» شناخته می شد، افراد را از تحصیل منع نمی کرد. داوطلبان می توانستند دوباره و دوباره درخواست دهند.

گزینش در سال 1997 (1376) با روی کار آمدن رهبری جدید و برچیدن بخشی از محدودیت ها پایان یافت. امروز فعالین سیاسی نه تنها آقای احمدی نژاد را برای برقراری مجدد پروسه ی گزینش بلکه برای افزایش تنبیهی مبنی بر ممنوعیت مادام العمر از تحصیل، سرزنش می کنند.

صالح نیکبخت وکیل تعدای از دانشجویان ستاره دار می گوید: «حکومت به شدت از افزایش دانشجویان می ترسد به این دلیل که آنها جوان و آرمانگرا هستند و نشان داده اند که در مقابل بی عدالتی می ایستند. دانشگاه های ایران مانند بمب ساعتی است.»

در سال جاری تحصیلی حدود 89 دانشجو برچسب سه ستاره را دریافت کردند که برخی از آنها رتبه های برتر آزمون ورودی بودند. براساس حامیان حق تحصیل برخی از آنها به این دلیل با ممنوعیت مواجه شدند که در اعتراضات کمپین کاندیدای اپوزیسیون حاضر بوده اند.

کمیته ی حامیان حق تحصیل کارت های گزارش وضعیت 63 دانشجوی ستاره دار در طول 4 سال گذشته را در اختیار وال استریت ژورنال قرار داد. این مدارک رتبه ی آزمون این دانشجویان و ظرفیت حوزهئ ی انتخابی آنان را نشان می دهد. در این موارد، این دانشجویان به راحتی حائز شرایط قبولی بوده اند.
علی قلی زاده فارغ التحصیل 25 ساله ی مهندسی از میان 25000 شرکت کننده در آزمون کارشناسی ارشد M.B.A رتبه ی 43 را کسب کرده است. بر اساس کارنامه ی او، در رشته ی M.B.A در سراسر کشور 3211 نفر مورد پذیرش قرار می گیرند.

آقای قلی زاده سخنگوی انجمن دانشجویی ( مشهور ترین و سیاسی ترین تشکل دانشجویی) دانشگاهش بوده است. او همچنین سردبیر نشریه ای دانشجویی به نام « فرهنگ مبارزه» که با مجوز دانشگاه و در زمینه ی مقالات سیاسی، اقتصادی و هنری منتشر می شده بوده است.
کمیته ی انضباطی او را به دلیل فعالیت سیاسی به چهار ترم تعلیق از تحصیل محکوم کرد. او همچنین یکبار بازداشت شده و 21 روز را در سلول انفرادی گذرانده است.

آقای قلی زاده در گفتگویی از مشهد می گوید: «تعلیق بدترین احساس در دنیاست. شما فقط وقت تان را بی هدف می گذرانید در حالیکه دوستا نتان به دانشگاه می روند و شما هیچ ایده ای در باره ی آنچه در آینده تان روی خواهد داد ندارید.» او به عنوان تک پسر یک خانواده از طبقه کارمند احساس اجبار خاصی برای اتمام تحصیلات خود دارد تا برای حمایت از خانواده و سه خواهرش شغلی مناسب به دست آورد. او در حال حاضر بیکار است.

آقای قلی زاده می گوید در طول هفته ی گذشته و پس از خشونت های خیابانی یکشنبه ، 25 نفر از دوستان دانشگاهی ام بدون هیچگونه اطلاعی ناپدید شده اند.

یکی از بزرگترین چالش های جمهوری اسلامی جمعیت بالای جوانان ایران است. 60% از جمعیت 75 میلیون ایران را جوانان زیر 30 سال تشکیل می دهند که این کشور را یکی از جوانترین جمعیت های جهان می کند. این بدان معناست که بیشتر شهروندان پس از انقلاب 1979 متولد شده و معرف ایران مدرن هستند لذا هیچ خاطره ی شخصی از آن انقلاب ندارند.

سخت گیری بر دانشجویان بخشی از الگوی وسیع تر کنترل اجتماعی است که بخشی از زندگی در ایران است. آقای احمدی نژاد از به قدرت رسیدنش در 2006 قوانین را سختگیرانه تر کرده است. پلیس امنیت اجتماعی که ظاهر افراد را با قوانین اسلامی کنترل می کند در سطح خیابان ها است. محفل های خصوصی در معرض جمع آوری و دستگیری هستند اگر نوشیدن مشروبات یا رقص در آن مشاهده شود.

مخالف دولت بودن در ایران منجر به از دست دادن موقعیت شغلی و اجتماعی می شود. آزردگی مردم از این برخورد های سخت به آتش اعتراضات دامن زده است.

امسال صدها دانشجو بازداشت و زندانی شده اند. سه دانشجوی ستاره دار که در این مقاله از آنها نام برده نمی شود اما مورد مصاحبه ی ما قرار گرفتند، یکشنبه در حالیکه در مسیر شهر قم جهت شرکت در مراسم دفن روحانی منتقد رژیم آیت الله حسینعلی منتظری بودند بازداشت شدند.

سروش ثابت دانشجوی 24 ساله شیرازی بر اساس کارنامه ی منتشر شده اش توسط دولت، از میان 3386 شرکت کننده ی در آزمون رشته ی جامعه شناسی رتبه ی یک را کسب کرده است. او می گوید با این وجود در آگوست درخواست او رد شد. به او گفته شد که در لیست دانشجویان سه ستاره است.
او در رشته ی مهندسی با عملکردی عالی از دانشگاه معتبر صنعتی شرف فارغ التحصیل شده است؛ دانشگاهی که بسیاری از دانشگاه های امریکا از آن دانشجو می گیرند.

حدود دو سال قبل او به عنوان دانشجوی لیسانس در گروهی اجتماعی دانشجویی فعال شد. در دسامبر 2007 مامورین امنیتی به یکی از جلسات این گروه یورش برده و 50 عضو آن، من جمله آقای ثابت، را بازداشت کردند. او می گوید 47 روز را در زندان سپری کرده که 23 روزش در انفرادی بوده است.

او متهم به اقدام علیه امنیت ملی شد و با ضمانت از زندان آزاد شد. پس از آنکه فرمی که در آن اعلام کرد هرگز در هیچ فعالیتی شرکت نخواهد کرد را امضا کرد، او اجازه بازگشت به دانشگاه را دریافت کرد.

آقای ثابت گمان می کند در ابتدا و حداقل به این دلیل ستاره دار شده است که از مهندسی به علوم اجتماعی تغیر رشته داده است و علاوه بر آن به علت سابقه ی فعالیتش. رهبران ایران اخیرا تردید های عمیقی را در مورد برنامه ی آموزسی علوم اجتماعی مطرح کرده اند: در سپتامبر رهبر ایران آیت الله علی خامنه ای سخنرانی غیرمعمولی کرد و در آن گفت برنامه ی آموزشی علوم اجتماعی دانشگاه ها مروج سکولاریسم و ارزش های غربی است.

آقای ثابت می گوید در اکتبر دادگاه انقلاب او را به دو سال زندان محکوم کرد. او در انتظار دادرسی تجدیدنظر است و امیدوار است حکم را رد کنند.

او در گفتگویی تلفنی از تهران می گوید: «آرزویم برای رفتن به دانشگاه تمام شده است. الان فقط دعا می کنم به زندان نروم.»

از آگوست تاکنون آقای ثابت همچون آقای قلی زاده و خانم کریمی با اتوبوس به تهران سفر می کنند تا دسته جمعی یا به تنهایی وضعیت شان را پیگیری نمایند.

در سپتامبر این سه نفر برای استمداد از وکلا به مجلس رفتند. آنها می گویند در راه بازگشت توسط نیروهای امنیتی برای دو ساعت بازداشت و مورد بازجویی قرار گرفتند. خانم کریمی می گوید: «آنها به ما گفتند که به نظر مشکوک می آمدیم و آنها فکر کرده اند که ما در حال پخش کردن آگهی اپوزیسیون بوده ایم.»

آنها می گویند، در این ماه دو نفر از نمایندگان مجلس که در این مورد با آنها گفتگو کرده بودند برایشان نوشته اند که از آن جهت که نمی توانند کمکی بکنند عذر خواهی می کنند.

خانم کریمی می گوید «اولین بار که یک مقام رسمی به من گفت هیچ امیدی برای بازگشت تو به دانشگاه در ایران و به دست آوردن شغلی دولتی نداشته باش، مثل این بود که یک نفر کوبیده بود به سرم. دیگر پس از آن نفهمیدم چه می گوید.»

خانم کریمی ادامه می دهد: «آنها اساسا به من گفتند تا جایی که به آنها مربوط است، من یک آدم مرده هستم. »

فرناز فصیحی
وال استریت ژورنال

*دبیر تشکیلات انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه مازندران

دانشجویان دانشگاه امیرکبیر: تا آزادی کامل هم دانشگاهی های دربندمان همه کلاسها و امتحانات تعطیل است


جمعی از دانشجویان دانشگاه امیرکبیر با انتشار بیانیه ای نسبت به سرکوب خونین مردم در روز عاشورا، و حملات روزهای گذشته به دانشگاه‌های مختلف واکنش نشان دادند.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر دانشجویان در این بیانیه ذکر کرده‌اند که چاره ای جز این نیست که تا آزادی کامل هم دانشگاهی های در بندشان همه کلاسها و امتحانات را تعطیل کنند.

این بیانیه در پی بازداشت ۴ دانشجوی پلی تکنیک در طی حوادث روز عاشورا و پس از حضور نیروهای امنیتی در خوابگاه های پلی تکنیک در شب گذشته و تهدید دانشجویان منتشر شده است.

متن این بیانیه به شرح زیر است:

عاشورایی دیگر فرا رسید ولی امسال عاشورا با سالهای دیگر متفاوت بود زیرا امسال باید علاوه بر سوگ سالار آزادمران جهان به سوگ مرجعی آزاده و فقیهی وارسته نیز می نشستیم.

مردی که علی وار زیست و حسین وار مرد.

مردی که نانش را و حتی نامش را برای زنده نگه داشتن اسلام راستین و غیر حکومتی هزینه کرد.

غم از دست دادن رهبر جنبش آزادی خواهی و عدالت طلبی برای مردم سخت بود و برای ما دانشجویان طاقت فرسا. ولی جامعه ی دانشگاهی این زخم را نیز با تن خاکستر شده ی خود پوشاند و لب برنیاورد.

در روز هفتم درگذشت این بزرگ مرد مردمی که هنوز از شوک از دست دادن پدر معنوی خود خاج نشده بودند در خیابان ها به دنبال بیان حس انزجار از ظلم با یزیدیانی روبه رو شدند که به طمع "ملک ری" شمروار بر مردم می تاختند.

و چه طنز عجیبی دارد تاریخ، حرامیانی که حسین را مرتد می نامیدند و به نام خروج از دین بر او تاختند اکنون با شعار یا حسین و برای خشنودی مدعی جانشینی اولاد حسین با یورش به پیروان واقعی حسین بیگانگی خود با انسانیت را به همگان آشکار کردند و سوختند و کشتند و بردند.

در روز عاشورا شاهد زیر پا گذاشتن تمام اصول انسانی توسط حرامیان بودیم. از کشتار و زندان و تجاوز ابایی نداشتند تهمت و افترا را نیز به آن افزودند.

ولی حقیقت با چراغ عقلانیت و تدبیر راه خود را پیدا خواهد کرد و برای تاریخ نقل خواهد نمود که چگونه در زمان ما گرگان پوستین بره بر تن کردند و هر آن کس را که نمی خواست گوسفندوار از آنها اطاعت کند منافق نامیدند.

تاریخ نقل خواهد نمود که چگونه قصد داشتند با پوشیدن چادر به مجید توکلی، به خيال خام خود "شرف جنبش دانشجويی" را تحقير كنند، كه در قاموس اينان زن بودن ننگ و عار تلقی مي شود.

تاریخ نقل خواهد کرد که یازده تن از دانشجویان این سرزمین را تنها از یک دانشگاه به جرم فهمیدن در بند کردند تا آیندگان ما قدر این گوهر اهورایی (فهمیدن) را بدانند.

ولی تاریخ نیز دیگر از ذکر این واقعه شرم دارد. آخر چگونه از دستگیری چهار دانشجوی ورودی جدید بگوید. چگونه نقل کند که دانشجویی با سر شکسته به خوابگاه مراجعه می کند ولی در را به روی خود بسته می بیند.

شرم دارد از نقل اين كه لشگري با چماق و زنجير و قمه، شبانه به خوابگاه های دانشجويان هجوم می برند تا فرياد آزادی خواهی جوانان آگاه ايرانی را خاموش كنند.

گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را
به رسوایی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست

آری قلم نیز شرم دارد این واقعه را در تاریخ ثبت کند.

و ما دانشجویان دانشگاه امیرکبیر از شرم این واقعه نمی دانیم چگونه بر سر کلاسهای درس و جلسه ی امتحانات حاضر شویم و چاره ای جز این نمی بینیم که تا آزادی کامل هم دانشگاهی های در بندمان همه ی کلاسها و امتحانات را تعطیل کنیم.

با سرکوب آب رفته به جوی باز نمی گردد

چون کبک- از هادی حیدری

رییس پیشین بنیاد علوی در آمريکا اتهامات را پذیرفت


بی بی سی :
رئیس سابق بنیاد علوی، که پیش از این توسط دادستان های آمریکا به ارسال پول غیر قانونی به ایران متهم شده بود، اتهام خود را در تلاش برای انحراف در روند قضایی پذیرفته است.

فرشید جاهدی، ۵۵ ساله، روز چهارشنبه، ۳۰ دسامبر، در دادگاهی در منطقه منهتن در شهر نیویورک حاضر شد و اقرار کرد که اسنادی را که می دانسته در ارتباط با احضارش به دادگاه و تحقیقات قضایی مورد استفاده قرار خواهد گرفت، پاره کرده و دور ریخته است.

در کیفرخواست مربوط به این پرونده آمده است که شرکت آسا، شریک بنیاد علوی در مالکیت یک آسمانخراش در خیابان پنجم منهتن، در واقع یک شرکت صوری بوده که به عنوان پوششی برای حفظ منافع بانک ملی، بانک دولتی ایران فعالیت می کرده است.

وزارت خزانه داری آمریکا بانک ملی را متهم کرده است که خدمات مالی لازم برای مبادلات بین المللی را در اختیار نهادهای فعال در برنامه های هسته ای و موشکی ایران و تعدادی از موسسات مشمول تحریم های بین المللی، از جمله بانک سپه، سازمان صنایع نظامی و گروه صنعتی شهید همت، قرار می دهد.

دادستان ها می گویند که حدود یک سال پیش جاهدی، رئیس وقت بنیاد علوی، به دادگاه احضار شده و از او خواسته شده که اسناد مالی مربوط به بنیاد علوی، شرکت آسا و یک شرکت مرتبط دیگر را ارائه کند. ماموران پلیس فدرال آمریکا، FBI، می گویند پس از آن آقای جاهدی را در حال دور ریختن اسناد پاره شده مورد نیاز دادگاه دیده اند.

قرار است دادگاه در تاریخ دوم آوریل سال ۲۰۱۰ ، حدود سه ماه دیگر، حکم فرشید جاهدی را صادر کند.

شرکت آسا و تحریم بانکی ایران

ساختمان شماره ۶۵۰ در خیابان پنجم نیویورک در دهه ۱۹۷۰ و توسط بنیاد پهلوی - از نهادهای خیریه در دوره پهلوی - خریداری شد و بخشی از منابع مالی لازم برای این معامله را بانک ملی ایران، که در آن زمان هم یک بانک متعلق به دولت بود، به صورت وام در اختیار این بنیاد قرار داد.

هدف بنیاد پهلوی از مالکیت این ساختمان تجاری، کسب عایدی از طریق اجاره به منطور فعالیت های خیریه بود.

پس از انقلاب سال ۱۹۷۹ در ایران، نام بنیاد پهلوی به بنیاد علوی تغییر یافت و این بنیاد، که در حال حاضر از زیرمجموعه های بنیاد مستضعفان است، در سال ۱۹۸۹ به تاسیس "شرکت سهامی ساختمان ۶۵۰" مبادرت کرد و ۴۰ درصد از سهام شرکت جدید را به منظور بازپرداخت وام اولیه بانک ملی، به شرکت آسا نیویورک منتقل کرد.

به گفته مقامات آمریکایی، صد در صد سهام شرکت مستقر در نیویورک به شرکت سهامی آسا تعلق دارد.

مقامات آمریکایی گفته اند که شرکت سهامی آسا یک شرکت فرا ساحلی (آفشور) است که در جزیره جرسی، از جزایر متعلق به بریتانیا در کانال مانش، به ثبت رسیده و سهام آن به طور کامل متعلق به شهروندان ایرانی، به نمایندگی از سوی بانک ملی است.

به گفته مقامات آمریکایی، تصمیم اخیر وزارت خزانه داری برای توقیف اموال شرکت آسا در نیویورک با هدف مصادره سهم این شرکت در مالکیت ساختمان شماره ۶۵۰ خیابان پنجم و همچنین مسدود کردن حساب های بانکی شرکت به اتهام "ارتباط با پولشویی و توطئه برای پولشویی" اتخاذ شده است.

اقدام ایالات متحده در اعمال محدودیت های تجاری و مالی علیه ایران بخشی از تحریم هایی است که آمریکا علیه جمهوری اسلامی به اجرا گذاشته است.

عجز وناله های آخوند جنتی ضد عده ای بسیار ناچیز


تلاش بچه مدرسه ای ها برای فرار از تجمع


مهر حلال و جان نا آزاد

جمعه گردی ها يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

در جوامع مدرن معاصر، تشکيل دولت ـ بر بنياد رويه های مختلفی همچون بيعت و انتخاب و وکالت ـ شباهت بسياری با امر ازدواج دارد. همانگونه که يک زن و مرد تصميم می گيرند روابط شان را در سطح اجتماعی رسمی کنند و پيوند قراردادی، عرفی، حقوقی و يا شرعی شان برای گذراندن بقيهء عمر خود در کنار يکديگر را به همگان اعلام بدارند، و قصد می کنند که به مدد يکديگر آينده ای مشترک را بسازند که در آن «خانواده» شان در رفاه و آسايش و شادمانی بسر برد، ملت ها و دولت های مدرن هم به همين سياق بهم پيوند می خورند و فرض هم بر آن است که در اين پيوند خجسته «جامعه» روزگار خوش تری خواهد داشت. و اگر اين «تشبيه آغازين» پايه و مايه ای داشته باشد، گسترش و تداوم آن هم می تواند، بصورتی بارز و نمادين، ما را با درک بهتر وضعيت های سياسی مختلفی که در جوامع بوجود می آيند آشنا کند. چرا که همهء ازدواج ها مطابق آن مفروضات اوليه پيش نمی روند؛ گاه به دست انداز می افتند، گاه لازم می آيد که بزرگان و ريش و گيس سفيدان در اختلافات پيش آمده دخالت ناصحانه کنند و گاه هم کار، به اصطلاح، به «طلاق و طلاق کشی» می کشد، زوج ها از هم جدا می شوند؛ يا چون نمی توانند بر سر شرايط جدائی به توافق رسند راه شان به دادگاه می افتد؛ و اگر دادگاه هم چيزی نظير دادگاه حکومت اسلامی باشد ـ که بر بنياد نگاه شريعت مدار مردسالار به پيوند زناشوئی می نگرد و اغلب به نفع يک طرف رأی می دهد و حقوق طرف ديگر را ناديده می گيرد ـ داستان ازدواج به تخاصم و دشمنی و مرافعه و، گاه ضرب و جرح و، حتی به قتل هم می کشد. و ما می توانيم همهء اين احوالات را در پيوندی که دولت ها و ملت ها را با هم همراه و شريک و همسر و همسفر می کند نيز مشاهده کنيم. در واقع، حتی می توان ديد که اکثر واژگانی که در مورد امر زناشوئی بکار می روند در امر رابطهء دولت ـ ملت هم کارائی و کاربرد دارند و مورد استفاده هم قرار می گيرند. مثلاً، هنگامی که بيگانگان به کشوری حمله می کنند و دولت آن را منحل ساخته و خود دولتی دست نشانده تشکيل می دهند، عمل آنها را با کلماتی چون «تجاوز» و «تصرف» و «تملک» توصيف می کنند و می دانيم که همين واژگان در مورد روابط زن و مرد نيز قابل بکاربردن اند. حتی می توان ديد که در بسياری از موارد «کنش سياسی»، در تعين نمادين خود، به فعل فيزيکی و جنسی واقعی نيز مبدل می شود. حوادثی که در کهريزک رخ داد خود نمونه ای از اين مورد است. مأمور «انتظامی!» بازداشت می کند، کتک می زند و تجاوز جنسی می کند و، در همهء اين احوال، کار او در زير يک سقف «سياسی» انجام شده و معنا و مضمون ـ و حتی توجيه و عذر بدتر از گناه ـ پيدا می کند! در رابطهء بين ملت ها و کسانی که بر آنها حکومت می کنند نيز گاه شروع کار می تواند بر بنياد هم پيمانی و توافق و قرار و مدارهای عقلائی ـ اجتماعی نباشد. مثلاً، کودتا ـ يا حملهء خارجی ـ را می توان در عمل با حملهء يک فرد، يا افرادی چند، به حريم يک خانه، کشتن شوهر و تجاوز به زن مشابه ديد. تاريخ هزار و چهار صد سالهء اسلام نمونه های فراوانی از اين نوع روابط دارد که اگرچه در بين «مؤمنان» زشت محسوب می شوند اما «شرع مبين» آن را در مورد «کافران» ـ و قطعاً در معنائی سياسی هم ـ مجاز دانسته است. اما اصرار من در آوردن و ذکر صفت «معاصر» و «مدرن» و نظاير آنها برای جوامع مورد بحث، و بهنگام بکار بردن اين تشبيه، بخاطر آن است که قصدم نه اشاره به شرايط خاص حمله و کودتا و تصرف، که به وضعيت های عادی زندگی خصوصی و عمومی است؛ يعنی، آنجا که پيوند زناشوئی بصورتی مورد قبول عرف و شرع و سنت و رسم انجام می گيرد و در آغاز مشروع و قانونی محسوب می شود. دولت مدرن در واقع يک پای چنين رابطه ای است. مردم نمايندگان خود را انتخاب می کنند و در عين حال يا خودشان و يا نمايندگانشان کسانی را بعنوان هيئت حاکمه بر می گزينند و از ميان شان دولت هائی مدت دار را استخدام می کنند و در طی اين روند پيچيده شرط های مختلفی نيز گذاشته می شود. اين شرط ها که می گويم همه بخاطر رفع دست اندازها و تضمين يک زندگی آرام و قابل اطمينان متقابل اند که قرار است در طی آن طرفين تشکيل دهندهء پيوند نسبت بهم دلسوزی داشته باشند، مشکلات هم را بفهمند، و برای هم فداکاری و از خود گذشتگی نشان دهند. دولت مدرن دولتی خدمتگزار و فراهم کننده است؛ ملت با اعتماد تمام اختيارش را به دست او می سپارد و می داند که او هوای زندگی اش را دارد؛ با بيگانه عليه او وارد روابط «خيانت» آميز نمی شود، امکانات زندگی را به نفع خود و وابستگانش بکار نمی برد، و غير اينها که نيازی به شرح و بسط ندارند. بدينسان، دولت مدرن ملی، همسر مشروع و قانونی ملت است و، تا زمانی که بر عهد و پيمان خويش وفادار است و وظايفش را درست انجام داده و رضايت ملت را با خود دارد، می تواند کارش را ادامه دهد؛ اما اگر ملت مدرن از کار دولت مدرن ناراضی شد، همان «شروط نخستين پای عقد» راه جدائی بدون دردسر را هم در خود دارند. دولت استعفاء می دهد، يا در مجلس رأی اعتماد نمی گيرد يا در انتخابات رأی کافی نمی آورد و در هر حال بايد بند و بساطش را جمع کند، کليد خانه را تحويل داده و مرخص شود. اما، در عين حال، وضعيت عمومی و فرهنگی يک جامعه نيز در نحوهء اينگونه «حل و فصل» ها ـ در هر دو مورد زناشوئی و سياست ـ نقش تعيين کننده دارد. لذا، اگر در جامعه ای پيوند زناشوئی بتواند به همين راحتی که گفتم باطل و منحل شود در کار اختلافات مربوط به سياست و دولت آن جامعه هم چنين سهولتی قابل رؤيت خواهد بود. ما ايرانيان اکنون، بر پايهء دانشی تجربی و دست اول، می دانيم که در جوامع تا کمر فرو رفته در لجن قرون ماقبل مدرنيته، در جوامعی که ارزش های مردسالاری بر آنها حاکم است، در جامعه ای که مذهب و شريعت و سنت حرف اول را می زنند، و در جامعه ای که زن و مرد از حقوق مساوی برخوردار نيستند، طلاق و جدائی آدميان به اين آسانی ها انجام نمی شود؛ همانگونه که دولت های مورد نارضايتی مردم نيز براحتی تن به طلاق نداده و بساط خود را جمع نمی کنند و از مرکب قدرت پياده نمی شوند. در جوامع عقب مانده، حاکميت و دولتی که بخاطر شرايط جهان معاصر و بصورتی مشروع، از طريق انقلابی منجر به برگزاری رفراندوم، و يا از طريق انتخاباتی عادی و واقعی بقدرت رسيده است، در برابر نارضايتی مردم به آسانی تن به طلاق و جدائی نمی دهد و از همه گونه وسيله ای برای جلوگيری از اين امر استفاده می کند. در انتخابات دست به تقلب می زند، شرح رويدادها را به کمک دروغ معوج می کند، پای بيگانه و دشمن و توطئه را به ميان می کشد، صحت محتوای شکايت ها و نارضايتی ها را منکر می شود، و وقتی که از اين همه کاری ساخته نبود دست بزن پيدا می کند، و بعنوان وجود توطئه و بحران و خيانت و سر و سر داشتن با غريبه (بيگانه) حکومت نظامی برقرار می سازد، می گيرد، می بندد، می زند و با ايجاد فضای وحشت در واقع از خلع يد خود جلوگيری می کند. در زناشوئی ها اينگونه وضعيت های نابهنجار بخصوص وقتی شدت پيدا می کنند که يکی از زوجين موفق می شود که اختيار منابع مالی و ثروت و ملک و املاک زوج ديگر را در دست بگيرد. البته تا زمانی که طرفين بوظايف شان عمل می کنند و بر سر پيمانشان هستند مشکلی پيش نمی آيد. اما اگر زوج ثروتمند و صاحب مال از همسر خود ناراضی باشد و بخواهد که از او جدا شود و، در نتيجه، منافع او را در خطر اندازد، آنگاه با همسری فريبکار و خشن و بی رحم و محيل روبرو می شود که حاضر نيست از منافع و مزايای زندگی کردن با او بگذرد، خانه را به صاحبخانه واگذارد، و بيرون رود. در عالم سياست اين نوع «زندگی ِ انگلی ِ» حکومت ها را به «رانت خواری» تعبير می کنند. «رانت» (يا مال الاجاره) پولی است که بی زحمت به دست می آيد و «رانت خوار» کسی است که از قبل مالی که برايش بادآورده محسوب می شود عزت و شوکت می يابد. منظور از رانت خواری سياسی نيز اشاره به وجود منبع درآمدی است که به ملت تعلق دارد اما دولت، در ابتدا بعنوان خدمتگذار و مدير، اختيار آن را در دست می گيرد و رفته رفته ملت را به حقوق بگير خود تبديل می کند و، برای محکم کردن موقعيت خود، پاسبان و پاسدار و بسيجی و قاضی را می خرد تا دست ملت به جائی بند نباشد، گاه با «يارانه» به ملت امکان خريد می دهد و گاه يارانه را نقدی می کند و آن را مثل صدقه ای که به گدا می دهند جلوی ملت پرت می کند. و در همهء اين احوال پول ملت را آنگونه که خود بخواهد تصرف و خرج می کند. حال از اين ديدگاه به داستان فرد ثروتمندی به نام ملت ايران بنگريم که صاحب برخی از بزرگ ترين چاه های نفت و گاز جهان و معادن بی شمار کشف شده و ناشده، و سرزمينی رنگارنگ و گسترده و غنی است و پس از آنکه در سی سال پيش، طی انقلابی حيرت انگيز با روحانيت شيعه ازدواج کرده، و در پی آنکه رفته رفته متوجه خيانت ها و خباثت های همسر خود شده، و ديده است که مالش چگونه خرج عطينا می شود و او در هيچ امری از امور خويش اختيار و قدرتی ندارد، بالاخره، در خرداد ماه سال جاری، تصور می کند که صندوق رأی انتخابات چيزی شبيه دادگاه خانواده است که می توان به آن مراجعه کرد و طرف را طلاق داد. غافل از اينکه اين همسر دزد و جائر و دروغگو و چپاول گر هرگز خيال تن دادن به اين جدائی را در سر نمی پرورد و از همهء وسائلی که ثروت همسر برايش فراهم ساخته عليه خود او استفاده خواهد کرد. ملت، در 22 خرداد امسال، در اين دادگاه مجازی طرح شکايت و اقامهء دعوا کرد و بلافاصله آن روی مهيب دولت اش را ديد که می زند و می درد و شکنجه می دهد؛ و تصميم گرفت که با او به مبارزه ای نهائی برخيزد و مهرش را حلال و جانش را آزاد کند. باری و بهر حال، کمتر خانواده ای در کشور ما وجود دارد که نمونه هائی از اين ازدواج های نامراد را تجربه نکرده باشد و، بنظر من، اينگونه «تجربه» ها (که کوشيدم نشان دهم چگونه قابليت تعميم به عالم سياست را در خود دارند) در وضعيت فعلی وطن مان دارای ارزش فراوانی هستند چرا که هرکس می تواند، با بکار بردن اندکی تخيل تعميم يابنده، به تجربه های داخل خانوادهء پدری و مادری خود مراجعه کند و ببيند که بالاخره ماجراها چگونه حل و فصل شده اند. به اين تشبيه يک بعد واقعی ديگر را هم اضافه کنيم: دو سوم ملت ايران زير سی سال دارند و جامعهء ايران يکی از جوان ترين جوامع کرهء خاکی است، و نيز به خيابان آمدگان و اعتراض کنندگان و بجان آمدگان کنونی و خواستار جدائی و طلاق وارثان آيندهء نه چندان دور تمام ثروت اين کشور نيز هستند و لاجرم حکومتی که از ابتدا با خدعه و نيرنگ پا به اين خانواده نهاده به اين آسانی ها تن به جدائی نمی دهد. براستی هيچ از خود پرسيده ايم که وقتی جوانی از خانوادهء ما به مخمصه ای سخت پيچيده گرفتار می آيد چه بايد کرد؟ يعنی، بد نيست که تک تک ما به ماجرائی که در کشورمان پيش آمده بصورت يک «معضل خانوادگی» بنگريم و برای آن راه حلی بجوئيم؛ بالاخره اين احتمال هم هست که جوان گرفتار خانوادهء ما به سراغ ما هم بيايد و بر اساس اعتمادی که به ما دارد از ما کمک بطلبد؛ يعنی ما را برای حل و فصل عاقلانهء مشکل اش انتخاب کند. بخصوص که می دانيم او چندان هم فرصت نشستن به پای نصايح و «راهنمائی» های ما ندارد و بهر حال، حتی به قيمت نابودی خود هم که شده، راه حلی خواهد يافت و به آن عمل خواهد کرد. بگذاريد يک بعد ديگر هم به اين داستان اضافه کنم تا به وضعيتی که معتمدين خانوادگی مورد رجوع جوانان دارند بيشتر آگاه شويم. يعنی، در واقعيت، حق اين است که به ياد داشته باشيم که اين همسر ناموزون را نه خود اين جوان به جان آمده، که بزرگ ترهای خانواده و از جمله خود ما، آنگاه که او هنوز چشم به جهان نگشوده بود و يا کودکی تاتی تاتی کن بود، برايش انتخاب کرده و او در اين دام جانکاه گرفتار کرده ايم. درست همچون مادر و پدر ثروتمندی که برای پسر يا دختر جوان خود، با حسن نيت البته يا لابد، هيولائی را انتخاب می کنند و به جانش می اندازند و سپس، آنگاه که فرزندشان عقل و شعور پيدا کرد و با دنيا و آزادی و زندگی و شادی هايش آشنا شد، او را می بينند که سر به در و ديوار می کوبد و می خواهد خود را از اين مهلکه که بزرگ ترها برايش فراهم کرده اند نجات دهد. شک نيست که او در اين ماجرا، اگر بکلی از عقل و درايت ما نا اميد نشده باشد، گوشهء چشمی هم به ما دارد. اين وسط البته و معمولاً عقلای خانواده هم هستند؛ آنها که صلاح را در جلوگيری از اختلاف می بينند، دولت و ملت را يکجا نصيحت می کنند، از خطرات جدائی سخن می گويند، از گسسته شدن شيرازه و تجزيهء افراد خانواده و آواره شدن بچه ها ياد می کنند؛ از دلشادی «دشمن» می گويند و «روزگار و خوش و طلائی ِ» آغاز ازدواج را يادآوری می کنند؛ و می کوشند تا «وسط را بگيرند». اين عمل آنها از يک سو می تواند از سر خيرخواهی محافظه کارانه باشد و، از سوی ديگر، از بابت حفظ منافع خود. چرا که بسياری شان در حفظ اين ازدواج منافعی دارند. از طريق طرف غالب به آلاف و اولاف رسيده اند و می ترسند که اگر صاحب اصلی ثروت بتواند کس ديگری را برای ادارهء امورش پيدا کند، اوضاع آنها نيز بهم بريزد و وضع موجود دلخواه آنان دگرگون شود. آنها در پی درد دوای جوان ما نيستند بلکه می خواهند سر او را طوری گرم کنند که کل «وضع موجود» آسيب نبيند. اما، از اين گروه گذشته، براستی عقلای خانوادهء بزرگ ما کجا هستند و چه چيزی مانع از آن است که گرد هم آيند و برای مخمصه ای که فرزندشان ـ در پی خطا و عدم تشخيص خود آنان ـ بدان دچار شده چاره ای بيانديشند؟ به او بگويند که با جان و دل در راه حل مشکل اش عمل خواهند کرد و، اگر او خواست، به نمايندگی از او بهر بام و دری سر خواهند زد؟ آيا در اين وضعيت خطير شرافتمندانه است اگر ما خود را در قالب رقيب همسر هيولاوار ببينيم و بخواهيم از اين آب گل آلود برای خودمان ماهی صيد کنيم؟ آيا بايد باور کرد که ثروت اين جوان تا آن حد است که هرکس هم که به نفع او سخن می گويد تنها در پی آن است که او را از همسر فعلی بدکاره اش برهاند تا خود جانشين او شود؟ آيا در بين ما نيست که به خود و منافع خويش نيانديشد و حاضر باشد که ـ به جبران خطای گذشته هم که شده ـ قدمی در راه حل مسئله بردارد؟ آيا اين هيولای مهيب همهء خاله جان ها و عمه جان ها را خريده و سبيل همهء دائی جان سرهنگ ها و عموجان دکترها و پسر عمه جان کارخانه دارها را چرب کرده است؟ چرا دلسوزی پيدا نمی شود که همهء اهل فکر و عقل خانواده را دور هم جمع کند و از آنها بخواهد که، با کنار گذاشتن اختلافات عقيدتی و منافع شخصی ِ خويش، فکری به حال جوانی که در آتش می سوزد بکنند؟ چرا کسی نهيب نمی زند که اين اظهار همدردی های صد تا يک غاز و نامه نوشتن های در کوزه ای قوم و خويش ها به درد کسی نمی خورند و تنها اقدام دلسوزانه و عملی است که می تواند سرانجامی بر اين غائله باشد؟ چرا نمی خواهيم برای اين جوان ِ، بقول نيما، بجان باخته، وکيلی پيدا کنيم که اختيار در افتادن با همسر بی معرفت و کله خر او را داشته باشد و از جانب ما و جوانمان در برابر او قد علم کند؛ کار را به دادگاه های صالحه بکشد، و نظر همه را به اين نامردمی جاری جلب کند؟ چرا نمی بينيم که جوان مان هر روز که از خيابان به خانه بر می گردد جائی از بدنش زخم و کبود است؟ و گاهی که پس از مدتی غيبت پيدايش می شود می لنگد و زير گونه هايش کبود می زند و دچار افسردگی است؟ و با اين همه، صبح روز بعد، مصمم تر از ديروز به راه می افتد و می رود تا کار را يکسره کند و جدائی را با جان خود تاخت بزند؟ آيا اين حدت و شدت به جان آمدگی او را حکايت نمی کند؟ مسبب ازدواج حکومت با مذهب، يا روحانيت با دولت، و يا «نيروهای انقلابی!» با ملت همان ها هستند که سی سال پيش با بی خيالی هرچه تمامتر پيرمردی متحجر را با هواپيما وارد کشور کردند، در قدومش جان و مال ريختند و اجازه دادند که او و تخم و ترکه اش بساط شان را در خانهء ما پهن کنند و هرچه داريم را به دست چپاول بسپارند. اکنون نيز اين ما هستيم که بايد برای جدائی حکومت از مذهب، روحانيت از دولت و انقلابیون از ملت اقدام کنيم. سکوت و بی عملی هر کس که می تواند گوشه ای از کار را بگيرد، يا ائتلافی وسيع از نيروهای رنگارنگ را تحقق بخشد، و قدرتی کارا را بيافريند که هيولای نابکار را عزل و خلع کرده و اختيار عضو جوان خانواده را به دست خودش بسپارد معنائی جز سقوط انسانيت، آن هم در حد بی اعتنائی گوسفندان و گاوانی که همنوعانشان را به مسلخ می برند و آنها همچنان به چرا مشغولند، ندارد. در اين وضعيت، بنظر من، برای انسان بودن و شدن راهی جز اين نيست که تک تک مان آمادگی خود برای شراکت در يک عمل سياسی دسته جمعی اعلام داشته و از پيله های انزوا و برج های عاج خيالی مان بيرون آئيم. مگر اينکه ما هم منتظر باشيم تا آمريکا يک «لوی جرگه» ی ايرانی برايمان راه بياندازد. براستی آيا تا اين حد سقوط کرده ايم؟ باور کنيم که به حکم عقل سليم نبايد جوان ستمديدهء خود را به دست متجاوزی ديگر بسپاريم. خرد عمل گرا به ما و جوانانمان فرمان می دهد که، برای مقابله با عفريتی که خانهء فرزند ما را از وجود کثيف خود تاريک کرده، کسانی را بيابيم و برگزينيم که نماد خواست ها و حلقوم فريادهای دادخواهی جوانان ما باشند. آری، همهء ما به رهبران و رهبری که آمادهء پذيرش ادامه حضور هيولا در زندگی خانوادگی ما نباشد احتياج داريم، موسوی و کروبی هنوز برای امتحان نهائی فرصت دارند، و می توانند با عدول از ملاحظه کاری وفادارانه به ساختار بدترکيب خمينی، به چنين چهره هائی مبدل شوند. اما تنها به انتظار آنان نشستن شرط عقل نيست. ما همگی به نماينده ای نيازمنديم که از جانب خانوادهء ما و جوانانش در صحنه های بين المللی سخن بگويد و، نه بعنوان يک پای دعوا و دارندهء منافعی شخصی در کار ارائهء راه حل ها، بلکه بعنوان «وسيله» ای که همهء اهميت و ارزش تاريخی اش در همين «وسيله» بودن ِ بی توقع اش باشد، ملت جوان کشور کهن سال مان را از آتش بگذراند و به آزادی و شادمانی طبيعی و انسانی برگرداند. *** امروز، جمعه ای است گذشته از بلندترين شب سال، که در آن بخش عمده ای از جهان سال خود را نو می کند و تا سال نوی ما نيز ديگر راه درازی در پيش نيست و می توان واقع بينانه پرسيد که آيا چهارشنبه سوری امسال می تواند جشن طلاق فرزند ما از همسری انسان نما ولی بيرون آمده از اعماق وحش ماقبل تاريخ باشد و بشود؟ از اين عيد تا آن عيد کمتر از سه ماهی راه است ـ فرصتی ديرياب که می تواند اين فاصله را با آرزو و شادمانی پر کند، اگر آدميانی از خود گذشته از حجره های سکوت شان به در آيند. برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:

حمله وحشيانه بسيج و اوباش به دانشجويان علم و صنعت - 8 دي


کاهش سپرده ها در بانک ها و بحران نظام مالی

دی 1388- رادیو فرانسه


به قلم : ناصر اعتمادی

حجم سپرده‌های ديداری یا غیرمدت دارد كل شبكه بانكی ایران تا پايان مرداد سال جاری نزديك به ٣٥٧ هزار ميليارد ريال بوده كه نسبت به اسفند ٨٧ حدود ٣درصد و نسبت به ماه مشابه سال ٨٧ حدود ١٢ درصد كاهش نشان می ‌دهد.

ایلنا خبرگزاری کار ایران با اعلام این مطلب تصریح کرده است که از مجموع ١٨ بانک کشور، ١٣ بانک با پدیدۀ فراگیر کاهش سپرده های دیداری روبرو هستند.

از ١١ بانک دولتی ٩ بانک و از ٧ بانک خصوصی نیز ٤ بانک با معضل کاهش سپرده های غیرمدت دار روبرو شده اند.

کاهش سپرده های بانک ها که از سال ٨٦ و با کاهش دستوری نرخ سود توسط دولت محمود احمدی نژاد شروع شد شامل سپرده های غیردیداری یعنی مدت دار هم می شود. در کنار این پدیده، نظام بانکی ایران با معضل دیگری روبرو است که از آن با عنوان "مطالبات معوقه" یاد شده که به اعتراف بانک مرکزی بالغ بر ٤٢ میلیارد دلار است.

امتزاج این دو پدیده نظام مالی ایران را از نفس انداخته و به تبع واحدهای تولیدی کشور را که ٥٠ درصد شان ورشکسته و تعطیل شده اند با "قحطی نقدینگی" روبرو کرده است. دامنۀ بحران نظام مالی تا آنجاست که مدیران بانک ها در اقدامی غیرمنتظره اعلام کردند که مصوبۀ دولت مبنی بر استمهال یک سالۀ بدهی های هزاران واحد تولیدی ورشکسته را به اجرا نمی گذارند. با این واکنش بانک های کشور هم از تنگناهای مالی خود پرده برداشتند و هم این پیام را مقامات رساندند : دولتی که رفتاری بهتر از واحدهای تولیدی ورشکسته در قبال بانک ها ندارد، به همان نسبت حُکم اش فاقد ضمانت اجرایی است. گفتنی است که دیون پرداخت نشدۀ دولت به بانک ها از ١١ میلیارد دلار نیز می گذرد.

ورشکستگی نظام بانکی در نوع خود آئینۀ ورشکستگی نظام اقتصادی است که همزمان با دو پدیدۀ رکود تورمی و بیکاری توده ای که شامل ٨٧٪ جوانان می شود، روبرو است و هم گویای بی ثباتی و بحران سیاسی است که کشور را دربرگرفته و سپرده گذاران را به خروج سرمایه های خود از بانک ها و کشور و یا عدم اطمینان به نظام مالی سوق داده است.


حمله چماقداران ولایت به مسجد قبا


خامنه ای ننگ ما رهبر الدنگ ما !!


تصویری از واردات تجهیزات زرهی ویژه سرکوب اعتراض های شهری


چین به کمک سرکوب معترضان در ایران آمد

(جرس):

با ادامه و گسترش یافتن تجمعات اعتراضی ، دولت تجهیزات زرهی جدید ویژه سرکوب را از طریق بندرعباس و از کشور چین وارد کرده است.

این تصویری است که یکی از "شهروند خبرنگاران" با دوربین موبایل خود گرفته است.

همچین شهروندی دیگری مطالبی مفید در مورد این خودروی نظامی ارائه داده است. مدت زمان لازم برای تحویل این زره پوشها 4 ماه بوده که بنا به عجله حکومت ایران و موافقت دولت چین، زره پوشها مستقیماً از زره پوشهای سازمانی ارتش چین بطور فوری تحویل شده که در نوع خود بی سابقه است. به نظر می رسد که دولت چین هم به اندازه حکومت جمهوری اسلامی تعجیل بخرج داده تا این زره پوشها هر چه سریعتر برای سرکوب مردم ایران به مقصد برسد

این زره پوش ضد شورش دارای مخزنی 10 هزار لیتری برای شلیک آب سرد و آبجوش و 3 مخزن 100 لیتری جداگانه برای شلیک مایعات شیمیائی سوزاننده، آب مخلوط به رنگ پاک نشدنی و یا آب مخلوط به گاز اشک آور است. هر زره پوش دارای دو تفنگ پرتاب مایعات با بُرد 70 متر است که از داخل کابین کنترل می شوند. قیمت خرید هر دستگاه 650 هزار دلار می باشد که بهمراه آن مقادیر زیادی مایعات مختلف سوزاننده و اشک آور و رنگی نیز خریداری شده است

روز چهارشنبه حامیان دولت در تهران و برخی از شهرها راهپیمایی را برگزار کردند.

(جرس):

در این راهپیمایی حامیان دولت در شعارهایی خواستار اعدام رهبران جبش سبز شدند. در زیر تصاویری از این راهپیمایی در تهران را مشاهد می کنید.

رسوایی بزرگ برای صدا و سیما ؛ متن صورت جلسه مدیران صداوسیما در خصوص عاشورای تهران

اختصاصی جرس /

(جرس):

اقدامات تاسف بار صداوسیما در سالهای گذشته همواره مورد انتقاد دلسوزان کشور بوده است. اما مدیران و تصمیم گیران این رسانه که متاسفانه عنوان "ملی" را نیز با خود یدک می کشد، هموراه منافع جناحی و گروهی را بر منافع ملی ترجیح می دهد.

صداوسیما که زیر نظر مستقیم آیت الله خامنه ای اداره می شود در ماههای گذشته عملکردی به شدت یکسویه داشته و بارها با دروغگویی سعی داشته است تا اهداف و خواسته های میلیونها هوادار جنبش سبز را به گونه ای دیگر نمایش دهد. و در حوادث خونین پس از انتخابات نیز همواره جای شاکی و متهم را عوض کرده است.

خبرنگار جرس، سندی از صورت جلسه مدیران صدا وسیما در خصوص حوادث عاشورای خونین تهران که سی و هفت نفر در آن به شهادت رسیدند را به دست آورده که حاوی نکات بسیار مهمی است.

یکی از نکات بسیار مهم این بیانیه بند 7 این صورت جلسه است که به خوبی نشان دهنده رفتار غیر ملی و ضد انسانی صداوسیما است، در این بند آمده است که موضوع شهدای روز عاشوراباید با توسل به تبلیغات "مشکوک" خوانده شود. این در حالی است که پلیس رسما تاکنون موضوع شهادت 8 تن از شهروندان سبز اندیش تهرانی را تایید کرده است.

در بند 8 این سند نیز تاکید شده است تا با سوء استفاده از عنصر رسانه و با تبلیغات حضور صدهها هزارنفری مردم تهران در عاشورای حسینی و در خیابانهای مختلف را سانسور شود.

این سند بیش از هرچیز نشان دهنده هراس و نگرانی عمیق مسئولان صدا وسیما از خروش عظیم مردم در روز عاشورا و زبونی آنها در برابر اقتدار ملت است. این سند همچنین رسوا کننده اهداف و عملکرد واقعی صدا وسیمای ضد ملی است.

بازداشت ۲۱۰ تن از دانشجویان سبز دانشگاه آزاد مشهد


یکی از نزدیکان آیت الله خامنه ای نیز میان بازداشت شدگان است

جمعه ۱۱ دی ۱۳۸۸ - ۰۱ ژانويه ۲۰۱۰
(جرس): در پي برگزاري تجمع سكوت بيش از سه هزار دانشجو دانشگاه آزاد مشهد در روز پنجشنبه دهم دي در اعتراض به حمله خونين چهارشنبه به اين دانشگاه ، بيش از 180 دانشجو معترض اين دانشگاه بازداشت شدند.
به گزارش جرس تعداد كل دانشجويان بازداشتي اين دانشگاه با احتساب بازداشت شدگان روز چهارشنبه به 210 تن رسيده است.
گفتني است دهها دانشجو اين دانشگاه نيز در حمله خونين چهارشنبه انصار به اين دانشگاه با چاقو ، قمه و چوب دستي مجروح شدند كه حال دو تن از اين دانشجويان كه چاقو به گردنشان خورده به شدت وخيم گزارش شده است و هيچ اطلاعي ازآنان در دست نيست ، امري كه احتمال كشته شدن اين دو دانشجو دختر را تقويت كرده است.
در اين تجمع دانشجويان دانشگاه آزاد مشهد نسبت به حمله وحشيانه انصار به اين دانشگاه در روز چهارشنبه معترض بودند و خواستار آزادي دانشجويان بازداشتي اين دانشگاه از روز گذشته بودند.
در حالي كه دانشگاه آزاد مشهد از ساعات ابتدايي صبح توسط نيروهاي انتظامي ، امنيتي و اراذل و اوباش انصار محاصره شده بود، اين تجمع سكوت با حضور بيش از سه هزار دانشجو اين دانشگاه از ساعت 11:30 تا 4 بعد از ظهر برگزار شد و نمايندگاني از شوراي تامين شهر مشهد ميان دانشجويان حاضر شدند و از دانشجويان خواستند كه به تجمعشان پايان دهند تا دانشجويان بازداشتي روز گذشته آزاد شوند ، ولي دانشجويان متحصن اين دانشگاه اين درخواست را رد كردند و پايان تجمع را منوط به آزادي دوستانشان كردند.
دانشجويان ساعت چهار كه تعدادشان به بيش از چهار هزار نفر ميرسيد اعلام كردند كه روز شنبه نيز در اعتراض به بازداشت دوستانشان و جهت مشخص شدن وضعيت دانشجويان زخمي ، خصوصا دو دانشجويي كه شايعه به شهادت رسيدنشان قوت يافته است ، به تجمعاتشان ادامه خواهند داد.
پس از خروج دانشجويان از دانشگاه مجددا نيروهاي يگان ويژه و لباس شخصي هاي حامي دولت كودتا به دانشجويان حمله كردند و حدود 200 دانشجو را بازداشت كردند.
اين گزارش حاكيست تمامي نمايندگان دانشجويان متحصن كه درجلسه با مسئولان دانشگاه و نمايندگان شوراي تامين شركت كرده بودند نيز بازداشت شده اند.
سيد صدرا ميردامادي و همه اعضاي شوراي مركزي انجمن اسلامي اين دانشگاه نيز در ميان بازداشت شدگان هستند.
سيد صدرا ميردامادي از دانشجويان بازداشتي دانشگاه آزاد و عضو شوراي مركزي انجمن اسلامي اين دانشگاه ، از بستگان نزدیک آيت الله علي خامنه اي است.
دانشجويان بازداشتي به بازداشتگاههاي پليس امنيت واقع در خيابان رضا ، كوي پليس واقع در رضاشهر و بازداشتگاه مبارزه با مفاسد شهر مشهد منتقل شده اند.
خانواده دانشجويان بازداشتي مشهد از ساعات ابتدايي شب گذشته در مقابل پليس امنيت تجمع كرده اند و خواستار آزادي فرزندانشان شدند.

فيلم تجمع سكوت هزاران دانشجو دانشگاه آزاد در روز پنجشنبه 10 دي:
http://www.youtube.com/watch?v=OKKQabpekyc‍

فيلمي از حمله خونين كودتاگران به دانشگاه آزاد مشه در روز جهارشنبه 9 دي:
http://www.youtube.com/watch?v=Qty7WVxnegg

حرکت خودروهای سنگین زرهی به سمت تهران


(جرس): از ساعتی پیش صدها نیروی نظامی و دهها خوروی سنگین زرهی حرکت خود را از کرج به سمت تهران آغاز کرده اند.

به گزارش خبرنگار جرس، برخی از این خودروها که ویژه سرکوب تظاهرات های درون شهری است تاکنون در خیابانهای تهران مشاهده نشده بود.

همچین صدها نیروی نظامی نیز از این شهر در حال حرکت به سمت تهران هستند.

گسیل نیروهای بیشتر و تجهزیات نظامی سنگین تر به تهران را ناظران مرتبط با حوادث عاشورای تهران می دانند که در آن مردم در پاره ای از ساعات نیروهای گاردی را یا فراری دادند و یا محاصره کردند و موتورسیکلت ها و خودروهای آنها را به آتش کشیدند. نیروهای نظامی بیم آن دارند که انتشار تصاویر مربوط به این حادثه موجب روحیه گرفتن معترضین و رویارویی بیشتر آنها با یگان های نظامی سرکوبگر شود

گزارشی از تهران در روز عاشورا


الان دیگه از نیمه شب تهران گذشته و گزارش شاهدای عینی رو دادن شاید اونقدر جذابیت نداشته باشه، به ویژه اینکه کلی تصویر و متن تا حالا دیدیم سرش، ولی به نظر من امروز شاهد یک تغییر ماهوی جدی بودیم. یک نقطه بی ازگشت و هر چی سند از امروز داشته باشیم بعدا به کارمون میاد. نه فقط به کار مبارزه کوتاه مدت که به کار شناختن خودمون در دراز مدت هم میاد. چرا که اون لحظه ای که ما هم واکنش مطلق میشیم و جلوی چشممون رو خون میگیره هم جزوی از این خودمونه. چیزی که واقعا هستیم نه چیزی که دوست داریم باشیم. (فکر کنین اگه یادداشت کسایی که تو ۱۷ شهریور یا بهمن ۵۷ تو خیابون ها بودن رو داشتیم چه شناختی از پدرا و مادرامون میداد ،اون جوری که بودن و رفتار کرده بودن نه اون جوری که بعد ا خواستن برای ما جلوه کنن) ؟ نقل از دایی ام : امروز تنها رفتم. ماشین رو پایین میدان فلسطین گذاشتم. از دست ف(همسرش) و م (پسر ۱۸ سالش) در رفتم صبحی. فکر کردم خیلی بیشتر نگران میشم اگه اونا هم باشن . توی خیابون بزرگمهر از این کارم خجالت کشیدم. زنای ۷۰ ساله همسن و هم شکل مامان پوران (مادرش و مادر بزرگ من که ۱۰ سالیه فوت کرده)، پیرمردایی که تصویرشون به عنوان بازنشسته با نیمکت پارک ها عجین شده ، در کنار بچه های جوون، همه جور آدمی بود. قیافه ها طوری بود که همه ذهنیات آدم رو همون چند دقیقه اول به هم میریخت. آدمایی که فکر میکردی تا لحظه آخر پای همه چی حکومت هستن. کسایی که اگه جایی باشن نا خود آگاه خانوما حجابشون رو جلو میکشن و ما هم به جای سلام میگیم سلام علیکم، بدون اینکه بدونیم چرا داریم جلوی اینا تظاهر میکنن، حالا خط مقدم بودن و انگار میخاستن تا آخر خط هم برن. امروز یه چیزی عوض شده بود. نیرو های ویژه گاز اشک آور میزدن و مردم فرار نمیکردن. تیر هوایی میزدن و مردم فرار نمیکردن. به جاش رو به نیروهای نظامی نگاه میکنن و داد میزنن ما بچه های جنگیم، بجنگ تا بجنگیم. استراتژی اصلی پلیس این بود که نذارن مردم به میدون انقلاب برسن وتا آزادی تظاهرات کنن. بر ای همین مردم ۲۰۰ تیکه شده بودن ولی در عوض ۲۰۰ تا جبهه باز شده بود و اینام نیرو کم آورده بودن تو خیابون بزرگمهر، ۵۰ - ۶۰ متر بالای چهار راه ولی عصر، مردم سنگر بندی کردن. با سطل زباله و میله و چیزایی که از یه ساختمون نیمه کاره آوردن برای همین موتورها نمیتونستن بیان. برای اولین بار بعد از انقلاب یه خیابون کامل مال ما بود. اجر ها رو هم از همون ساختمون آورده بودن و کپه کرده بودن و یه سری آدم میشکستن شون تا کوچیک و قابل پرت کردن بشن. هر کدوم از اون اداما حالا ۵-۶ تا سنگ دستش بود، حتا بعضی از همون زنای مسن همون زنایی که قبح کتک زدنشون توی ۱۳ آبان توسط حکومت شکسته بود. حتا اگه نمیزدن هم انگار نگه داشتنش بشون قدرت میداد. با در دست داشتن این سنگا میخاستن بگن انگار چرخه اینکه هر ۲-۳ ماه یک بار ما بیام بیرون و کتک بخوریم و بعد حتا یکی از روزنامه ها هم جرات نکنه اینو بنویسه شکسته شده. هر چند همین زن ها هم بودن که وقتی جایی سربازی رو مردم میگرفتن و اعمال خشونت جدی میشد مانع میشدن. فکر میکنی بدون موبایل و اینترنت تو فضای تعلیقی ولی خبر ها همین جوری دست به دست میشد و این بود که ادما رو خیلی عصبانی میکرد. وقتی یه جوونی با صورت خونی از حافظ اومد و خبر داد اونجا چی شده و با چشای خودش دیده کسی مرده و زد زیر گریه ، یا وق تی شایعه شد که تو خیابون بهبودی خونه ای که مردم بش پناه بردن رو مامورا آتیش زدن، مردم خیلی از کوره در میرفتن. سنگ ها رو طوری پرتاب میکردن که انگار از توپ جنگی پرتاب شده تو این فضا نمیدونی داری چه کارمیکنی ، نه از کسی خبری داری نه آدمای دور و برت رو میشناسی، آدمایی که حتا مرگ و زندگیت بشون وابسته است، چون باهاشون خشن میشی، اگه تو یه لحظه حساس بگن از کدوم ور فرار کن بهشون و تصمیمشون اعتماد میکنی، و احتمالا اگه زخمی هم بشی اونا باید کمکت کنن و برسوننت بیمارستان. ولی انگار یه جور به هم متصلین. انگارهمدیگرو میشناسین و میتونین با هم حرف بزنین.. میتونی متقاعد شون کنین که مثلا این سرباز وظیفه است و نباید تاوان گناه اون بالایی ها رو بده یا اینکه ما نباید مثل اونا رفتار کنیم . هر چند وقتی خبر میاد که همون سرباز وظیفه ها با ماشین از روی تظاهر کننده ها رد شدن کارت خیلی سخت میشه برادرم: ماشین رو تو مجتمع فریهان (روبروی امجدیه) پارک کردیم. ساعت ۱۰ و نیم صبح بود. با عطا و امیر و مسعود. از امجدیه که انگار نیروها رو اونجا نگه میدارن چند تا ون بیرون اومد. سرایدار مجتمع میگفت از ۷ تا ۹صبح خیلی خیلی نیرو بیرون اومده . ولی انگاربیشتر نیرو ها حد فاصل آزادی انقلاب بودن.پیاده رفتیم دروازه دولت، ۳-۴ هزار نفری بودیم، با جمیعت قل خوردیم اول به میدون فردوسی، بعد بالا تا سر سمیه و از اونجا تا نزدیکای شرکت یا وزارت نفت، که تو سمیه بعد از حافظه. اینجا خیلی بودیم. ۴۰-۵۰ هزار نفر. از هر جا رد میشدیم به فراخور جاش شعار میدادیم. جلوی شرکت نفت خوب معلومه: پول نفت چی شده خرج بسیجی شده. تو کل این مدت، گاز اشک آور پشت گاز اشک آور. همه جا هم آتیش بود. خبر کشته ها رو باور کردن با اون همه صدای تیر که میومد آسون بود . ما رفتیم زیر پل حافظ روبروی در پلی تکنیک. مردم به سمت پلیس های روی پل سنگ میزدن و پلیس ها هم سنگ ها رو رو سر مردم پرت میکردن. با این فرق که پایین کلی ادم بود. به نظر من خیلی ها اونجا با اون سنگ ها زخمی شدن. حافظ رو اومدیم بالا به سمت کریمخان. یه دفعه چند تا ون و هایلوکس وسط جمعیت گیر افتادن. مردم ماشین ها رو سنگ سار کردن. سنگسار. بعد هم خلع سلاحشون کردن و شروع کردن با باتوم کتکشون زدن. نمیدونم چی شد که دیدم یه باتوم هم دست منه. امیر اومد و نگهم داشت. من انگار خودم نبودم. بچه ها دستمو گرفتن و کشوندنم بالا. رفتیم سر کریمخان به سمت میدون ولی عصر . دو تا ماشین آتیش نشونی با بوق اومدن و مردم هم داشتن داد میزدن که راه براشون باز کنن که یه دفعه معلوم شد یه ون پلیس بین این دو تا قایم شده. مردم ون رو آتیش زدن در حالی که سرباز ها هنوز توش بودن. ماشین های آتیش نشونی رو هم گرفتن. ۶ تا بازداشتی هم که پشت ون مثل حیوون روی هم تلنبار کرده بودن رو آزاد کردن. سربازام که بیرون اومده بودن حسابی کتک خوردن. این ۲ تا اتفاق آخری بین۱:۳۰ تا ۲:۱۰ دقیقه افتاد. زمانی که گاز اشک آوری در کار نبود چون مثل اینکه تموم کرده بودن. بعد آوردن براشون دوباره و اینبار ۵ تا ۵ تا اشک آور میزدن من کم آورده بودم.. از صبح دویده بودیم، از صبح مرتب اشک آور خورده بودیم از صبح خون و ادم زخمی و نیمه مرده دیده بودیم. حتا ۳۰ خرداد اینجوری نبود. دیگه نیرو ها زیاد شدن. فرار کردیم تو حافظ.. دیدیم از ج لو داره یک عالمه ماشین و موتور میاد. از پشت هم ون ها شورو کردن اومدن. یه دفعه دیدیم ۱۰۰ نفر هم نموندیم وسط حافظ. جمعیت غیب شده بود. انگار همه این قدرت چند ساعته تموم شده بود. در یه ساختمون نبش حافظ نیمه باز بود، با .لگد هولش دادیم و رفتیم تو. پسره اومد با یک عالمه ریش و پیرهن رو شلوار. ولی با ما بود. آبلیمو آورد برامون. عطا حالت مسمومیت شدید داشت، پشت سر امیر هم از سنگای مردم خراش خورده بود. که شب ۵ تا بخیه خورد تو بیمارستان. پسره فقط ازمون خواست آروم باشیم چون حاج آقا (باباش) که دست راستی هم بود بالا خوابیده بود. خودش هم با ۲-۳ تا دوربین و لنز تله رفت بالا پشت بوم عکس بگیره. از توی درز در پارکینگ دیدیم که ماشین های نظامی اومدن و یه ۱۵ دقیقه ای فقط اشک آور زدن بعد ماشین آتیش نشونی اومد و کل خیابون رو شست. نفهمیدیم چرا. فکر کردم خیابون برای موتور ها لیز میشه. بعد بسیجی ها اومدن. بعد ۱۵۰-۶۰ تا زنای بسیجی اومدن پشتشون و شعار مرگ بر منافق دادن. خیلی حالت بدی بود نگاه کردن به این رژه پیروز مندانه تو خیابون شسته و تمیز حافظ . انگار حافظه بودن ما رو اونجا شستن و روش رو یه تصویر دیگه گذاشتن. بعدا، شب ، برادر عطا که ما رو گم کرده بود گفت همون موقع هایی که ما داشتیم میرفتیم تو خونه و اون اونور خیابون بوده یه هایلوکس با سرعت بالا میزنه به یه پسری که داشته از عرض حافظ رد میشده و از روی جنازش هم رد میشه. صحنه رو دیده بود و حالش خیلی خوب نبود. فهمیدیم چرا خیابون رو شستن گزارش ۲ عاشورا روز غريبى بود. باوركردنى نيست. ۵۷ يادت هست؟ محله به محله شلوغ بود. الان بدتر. تمام مردم محله ما بى‌اغراق بيرون ريخته بودند و فرياد اعتراض سر مى‌دادند. وقتى مى‌گويم تمام محله ما يعنى واقعا تمام محله ما از پير جوان كودك زن و مرد و بچه. جنگ بود. تمام خانه‌ها از گاز اشك‌آور پرشده بودند. هر دقيقه گاز مى‌زدند ولى مردم فرياد سر مى‌دادند و اين محله محله‌ى كوچكى بود. فكرش را بكن تقريبا تهران يكپارچه صدا بود. چنان نيرو كم آورده بودند كه مردم ساعت‌ها شعار مى‌دادند بحث مى‌كردند مى‌خنديدند به هم قوت قلب مى‌دادند شادى مى‌كردند نذرى مى‌خوردند و باز هم فرياد مى‌زدند. حس همبستگى مردم بى‌نظير بود. وقتى راه مى‌رفتيم با همدردى به هم تكيه مى‌كرديم و راه‌ها را پيدا مى‌كرديم. اينجا شلوغ است؟ آنجا پليس است؟ چرا بچه آوردى؟ دود نخورد. همه به هم كمك مى‌كرديم. باورت نمى‌شود سيل خروشانى بود. بى‌هيچ ترس و اضطرابى. اين‌دفعه مردم احساس مى‌كردند موفقيت نزديك است. شايد خيالى زودهنگام باشد اما به هر حال همين حس به همه نيرو داده بود. روز غريبى بود. چرخش حوادث باورنكردنى است. صدها قدم جلو رفته. من البته سخت نگرانم چون احساس مى‌كنم تهران بشدت از بقيه نقاط كشور جلوتر افتاده و اين جالب نيس برايت شادى آرزو دارم. منبع: پیکار اندیشه

چريک‌های فدايی خلق: جمهوری اسلامی در محاصره آتش خشم توده‌های به‌پاخاسته!


در ادامه خيزش عظيم توده های بپاخاسته ما در خرداد ماه سال جاری که در طول ۶ ماه گذشته همچنان به پيش رفته است، روز يکشنبه ۶ دی ماه در تهران و تعدادی از شهرهای بزرگ کشور همچون تبريز، اصفهان، شيراز، اراک و…توده های ستمديده و خشمگين با حضور گسترده خود در خيابانها ، ضمن سر دادن شعارهای کوبنده مرگ بر ديکتاتور، مرگ بر خامنه ای، می کشم، می کشم آنکه برادرم کشت و …بزرگترين و سرنوشت ساز ترين تظاهرات تا کنونی خود بر عليه سلطه خونين رژيم مذهبی وابسته به امپرياليسم حاکم را بر پا نموده و پايه های اين سلطه ضد مردمی را بيش از هر زمانی به لرزه انداختند. عليرغم اينکه ماشين سرکوب جمهوری اسلامی از مدتها پيش خود را برای مقابله با تجمّعات مردم در اين روز به بهانه “عاشورا” آماده کرده بود، اما گستردگی حضور مردم در خيابانها و خشم و نفرتی که توده های رنجديده در اين روز از ۳۰ سال سلطه جمهوری اسلامی از خود نشان دادند ماشين سرکوب ديکتاتوری حاکم را از نفس انداخت و عملا برای مدتی کنترل تعدادی از خيابانهای تهران به دست مردم دلير افتاد.

کنترل خيابانها در شرايطی به دست مردم افتاد که مزدوران حکومتی بطور وسيعی به ضرب و شتم مردم پرداخته و با توسل به گاز اشک آور و گاز فلفل و تيراندازی به سوی آنها در صدد درهم شکستن اعتراض مردم بودند. در جريان همين تيراندازی ها بود که چندين نفر در تهران جان باختند و بر اساس گزارشات منتشر شده تاکنونی تعدادی هم در تبريز و اصفهان جانشان را وثيقه آزادی مردمشان از سلطه رژيم دارو شکنجه جمهوری اسلامی نمودند.
در جريان اين تظاهرات مردم با آتش زدن سطل های زباله و سنگر سازی در سطح خيابانها به مقابله با مزدوران حکومتی بر خاسته و تعدادی از ماشينها و موتور های آنها را طعمه آتش ساختند؛ و در مواردی با استفاده از کوکتل مولوتف برخی از مراکز سرکوب را به آتش کشيدند.
در جريان اين تظاهرات عظيم، توده های جان به لب رسيده با سر دادن شعار هائی که مشخصا راس ديکتاتوری حاکم را نشانه رفته بودند و به آتش کشيدن عکس های خامنه ای و حتی داغان کردن تابلو خيابانی که به نام وی نامگذاری شده بود، بار ديگر نشان دادند که مطالبات و خواستهای شان با ساختار ظالمانه موجود همخوانی نداشته و راه رسيدن به خواستهايشان از در هم شکستن ساختار موجود يعنی نابودی تماميت جمهوری اسلامی می گذرد.
گستردگی حضور مردم و تداوم اعتراضات آنها از يک سو و از سوی ديگر شدت خشونت نيروهای سرکوب جمهوری اسلامی بر عليه مردم به نافرمانی در نيروهای سرکوب دامن زده ودر مواردی در تهران حتی تعدادی از نيرو های مسلح رژيم با عدم اطاعت از فرماندهان خود به مردم پيوستند.
در حالی که به گزارش خبرگزاريها “شدت خشونت” نيروهای سرکوب جمهوری اسلامی برای خفه کردن صدای حق خواهانه مردم ما در ماه های اخير “بی سابقه” بوده، اکنون تمامی مرتجعين و دشمنان رنگارنگ مردم و فريبکارانی که منافع و حياتشان با تداوم نظام استثمارگرانه حاکم گره خورده شديدا هراسناک شده و با مشاهده قدرت توده های به پاخاسته در تظاهرات روز يکشنبه مذبوحانه خواهان توقف اعمال قهر از سوی توده های بجان آمده و حفظ “آرامش” شده اند.
همه واقعياتی که در جريان تظاهرات روز يکشنبه در مقابل چشم جهانيان روی داد به روشنی حيرت انگيزی نشان داد که عليرغم همه تبليغات فريبکارانه اصلاح طلبان حکومتی و رسانه های امپرياليستی، اکثريت مردم ما خواهان نابودی تماميت جمهوری اسلامی بوده و در اين راه از توسل به قهر آميز ترين روشهای مقابله نيز دريغ نخواهند ورزيد. تظاهرات عظيم روز يکشنبه نشان داد که جنبش دموکراتيک مردم ما عليرغم فقدان يک رهبری انقلابی سراسری، دوران سخت و پر مخاطره ای را پشت سر گذاشته و بايد خود را برای رو درروئی با مصاف های بزرگتری که در پيش است آماده سازد. جنبشی که می رود تا جمهوری اسلامی را در جائی قرار دهد که شايسته آن است ، يعنی در زباله دان تاريخ.

جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته نابود بايد گردد!
مرگ بر امپرياليسم، دشمن اصلی خلق های ايران!
هر چه پرتوان تر باد مبارزات پر خروش توده های ستمديده!
با ايمان به پيروزی راهمان
چريکهای فدائی خلق ايران
۷ دی ۱۳۸۸ – ۲۸ دسامبر

Regarder cette vidéo dans une nouvelle fenêtre وطن پرنده پَر در خون (با آوای گرم داریوش)


صدای امریکا، خبرها: اوضاع امروز و روزهای گذشته، ۱۰ دیماه ۱۳۸۸ گسیل نیروهای نظام


تهران فضای امنیتی شدید-10دی


فیلم : فضای امنیتی شدید-میدان ولیعصر10دی، 31 دسامبر (2 فیلم)


فیلم : پاره کردن عکس ديواری بزرگ خامنه ای