۱۳۹۳ خرداد ۱, پنجشنبه

تاریخ و تجربه (قسمت ششم ) گزارشی از انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین کمال رفعت صفایی

تاریخ و تجربه (قسمت ششم ) گزارشی از انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین
کمال رفعت صفایی

گزارش کمال رفعت صفایی, عضو سابق سازمان مجاهدین
  از" شاه بازی مذهبی" مسعود رجوی
 
«موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک
 
و تاثیرات ویرانگر آن بر جنبش انقلابی ایران بر علیه رژیم جمهوری اسلامی
 
 
قسمت ششم :
 
رفع ابهام
 
چنانچه در سخنرانی مهدی ابریشمچی دربارۀ انقلاب ایدئولوژیک در پاریس (چندی بعد از 30 خرداد 65) بر می آمد سازمان در نظر داشت در آیندۀ نزدیک با اعزام چند تیم نظامی به داخل کشور به چند رشته عملیات نظامی در سطح شهرها مبادرت ورزد و به این ترتیب تبلیغات خود را مبنی بر اثرات و نتایج معجزه آسای (!) انقلاب ایدئولوژیک تحکیم کند. او در این سخنرانی از جمله گفت : " خواهید دید که تابستان امسال برای رژیم خمینی تابستان راحتی نخواهد بود." اما این تابستان بر خلاف انتظار یکی از آرام ترین تابستان ها بود، زیرا اکثریت قریب به اتفاق این تیم ها، عمدتأ در هنگام ورود به محدوده ی تحت تسلط رژیم، در دروازۀ شهرها دستگیر و خنثی گردیدند. و به این ترتیب در مقابل یافتن پاسخ برای این دستگیری ها ی گسترده و نقشه بر آب شدن نقشه هایش به فرضیه ی وجود افراد نفوذی و جاسوس در سازمان آویخت. و در جریان یک "عملیات گسترده ی ضربتی و غافلگیرانه", اما بر علیه اعضای گردان های مرزی سازمان، که بعدها به سربازان ارتش آزادیبخش تبدیل شدند و شماری از آنان نیز چند سالی را نیز در زندان های رژیم گذرانده بودند، حملۀ گسترده ای را آغاز نمود که به جریان "رفع ابهام" معروف است.
با این شیوه ی سرکوبگرانه، در نظر گرفته شده بود که با تک تک افراد از "موضع بالا" و بخصوص با بلوف و در فضائی شوک آور و رعب آمیز برخورد کنند. به این ترتیب با خیال خود آنها را آزمایش کرده و در صورتیکه افراد مشکوکی در میان صفوف مجاهدین یافت می شدند، در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته و وادار به اعتراف خواهند شد.
من در آن زمان به دلیل آنکه در پاریس بسر می بردم، از کم و کیف این جریان بی خبر بودم، فقط در فاصله ی چند روز، جنب و جوش فاحشی در سطح اعزام تعدادی از مسئولین با سرعت و فوریتی غیر عادی به عراق مشاهده نمودم. و تنها چند ماه پیش از خروجم از تشکیلات، هنگام تهیّۀ یک مطلب رادیوئی مربوط به زندگینامۀ یکی از شهدا بنام "محمد جعفر مناتی" با اوراقی از دست نوشته های این فرد دربارۀ این جریان روبرو شدم که بنا بر حافظه بازنویسی می کنم، او عنوان می کرد :
 " یک روز در پایگاه همۀ ما را صدا کردند و گفتند هرکس همانجائی که هست بایستد، با خودم گفتم چه اتفاقی افتاده است ؟ مجددأ اعلام شد به محّل مشخصی رفته و سلاحهایتان را تحویل بدهید. برخی از بچه ها خواستند برای برداشتن وسائلشان به اتاق هایشان بروند ولی تأکید کردند که جا به جا نشوید. این سئوال برای تمام ما مطرح بود که موضوع از چه قرار است ؟ به سرعت ما را سوار ماشین کردند و به ساختمان [ ایکس] بردند. هیچ نمی دانستیم که با چه آزمایشی مواجه خواهیم شد. در طبقۀ همکف ساختمان، همه ما را جایگزین کردند. بچه های دیگری از قسمت های دیگر هم آمده بودند. آنها هم نمی دانستند که داستان چیست. فقط گاهی از بلندگو اعلام می کردند که : فلانی رفع ابهام شد. به خود می گفتم که "رفع ابهام" دیگر یعنی چه ؟ فکر می کنم به پانصد نفر بالغ می شدیم، همه متحیر و گیج بودیم. نیم ساعت به نیم ساعت، بچه ها را یکی یکی صدا می کردند و به طبقۀ بالا می بردندو سپس اعلام می کردند که بعنوان مثال حسین از بخش فلان نیز رفع ابهام شدند، نهایتأ مرا هم صدا کردند. گیج و متحیر به طبقۀ بالا رفتم و وارد اطاق شدم. به جز من و چند مسئولِ سازمانی کسی نبود. سلام کردم. یکی گفت : لخت شو!
 گفتم : چکار کنم ؟
با قاطعیت و فریاد گفت : گفتم لخت شو !
پیراهن و شلوارم را در آوردم.
گفت : لختِ لخت !
داشتم می مُردم، مرگ را آرزو کردم. چه اتفاقی افتاده است که در برابر مسئولین سازمانی که با تمام وجود به آنها احترام می گذاشتم باید لخت می شدم، جریان چیست ؟
دیگر بدَنَم سرد شد. تمام لباس هایم را درآوردم و در برابر آنها ایستادم. به من فحش دادند. گفتند : تو مزدور خمینی هستی ! مثل اینکه به سرعت زیر پایم خالی شده باش، باور نمی کردم، نمی توانستم باور کنم.سال ها با سازمان بودم. هشت سال در سازمان فعالیت کرده بودم. سازمان مرا خوب می شناخت، پس چرا با من این چنین می کنند ؟ دیگر مرده بودم. اولین و آخرین اعتقادم ویران شده بود. در زیر تمام سال هائی  که با مزدورانِ خمینی جنگیده بودم، سازمان و مسعود، تمام عشقم در زندگی بودند. سازمان برایم خلق و خلق برایم سازمان بود. چرا سازمان با من اینطور برخورد می کند ؟ بعد برادر .... گفت : لباسهایت را بپوش. لباسهایم را پوشیدم. اما دیگر فقط کالبدم زنده بود. گفتند برو بیرون. از پله ها پائین آمدم و رفتم. چند دقیقه یا شاید نیم ساعت بعد از بلندگو نام مرا  هم اعلام کردند که از او رفع ابهام شده است و وضعیتش مبهم نیست. خیالم راحت شد. مسعود و مریم را باز یافته بودم. زندگی دوباره به من بازگرداننده شده بود...."
 
جریان رفع ابهام تنها به "لخت کردن اعضای هفت، هشت ساله‌ی سازمان در برابر مسئولین بالا، محدود نمی شد. در کنار این روش که در راستای خطِ تحقیر و خُرد کردن افراد به منتها درجۀ ممکن و منطبق با مسیر انقلاب ایدئولوژیک بود، همزمان حدود هفتصد نفر از افراد سازمان را نیز در پایگاه منصوری، واقع در عراق بطور جمعی و انفرادی زندانی کرده بودند. توجیه مسعود رجوی برای زندانی کردن این اعضاء، سمپاتیزان ها و هواداران سازمان این بود که " ما در جستجوی پاسداران هستیم". بگذریم که این عمل نیز در راستای سایر اعمال غریبِ دیگر، حلقه ای بود برای کامل کردن زنجیری از رعب، شوک و مالیخولیا، برای حفاظت و حراست از "انقلاب ایدئولوژیک" خود ساخته.
 
جار و جنجال ها و تبلیغات مالیخولیائی در حول و حوش انقلاب ایدئولوژیک
 
در این قسمت توجه شما را تنها به بخش کوچکی از جار و جنجال و تبلیغات مالیخولیانه ی رجوی و اطرافیان و افراد سازمان که حولِ جریان طلاق و ازدواج بر پا شد و عمومأ در نشریات سازمان، در این دوران به به چاپ رسید جلب می کنم. این تبلیغات که عمومأ از طریق افرادِ بیرون از سازمان با تمسخر و حیرت نگریسته می شد. در درون سازمان نقش آماده سازی افراد برای سرازیر شدن در خَندّقی بنام "نشست های انقلاب ایدئولوژیک" را بازی کرد.
 
نشریه مجاهد شماره 241 :
" حالا می توانید بفهمید ؟ وگرنه صبر کنید، نمی‌دانم یک سال یا پنج سال یا ده سال دیگر خواهید فهمید."(از سخنرانی مسعود رجوی مخترع انقلاب ایدئولوژیک). او ناخودآگاه بر این واقعیت اعتراف می کند که برغم تمام نمایشات، باور بر این همه هزل، ابتذال و هذیان کار ساده ای نیست، بنابراین یک اتاق انتظارِ ظهور نیز مهیا می کند تا هرکس که خیره بر ابهامات بی حاصل خویش در دور خود می چرخَد، یک سال، پنج سال یا ده سال در این اتاق بماند.
 
 آیا  بهتر نبود که رهبر سازمان که در پذیرش تمام "صعوبت ها و سختی ها" پیشقدم است، یک سال, پنج سال یا ده سال صعوبت آنچه را که خواهد کرد بر عهده می گرفت و پس از آنکه همه را به فهمِ نسبی مشترک می رساند به این عمل اقدام می نمود ؟ خاصه آنکه ازدواج ایدئولوژیک، عملیات بزرگ نظامی هم نبود که نشود نه یک ساعت دیرتر، و نه یک ساعت زودتر آن را انجام داد !
نشریه مجاهد 241 صفحۀ 10 :
 
"ترکیب مسعود و مریم از این پس رهبری نوین سازمان مجاهدین خلق ایران را که همانا رهبری انقلاب دموکراتیک مردم ایران نیز است، مشخص می کند".
 
 دشواری اول در مروراین عبارت این است که : تا تاریخ صدور این حکم – 19 اسفند 63- (به جز آنچه که در میان اعضای دفتر سیاسی، مرکزیت و مسعود رجوی گذشته است)، هنوزاین رهبری نوین در سازمان تثبیت نشده است. در حالیکه بعدها به مددِ جلسات محاکمه ی درون سازمانی، بوسیدن پا و تو گوشی زدن به یکدیگر و افشاء نهانی ترین رازهای شخصی، و خرد کردن شخصیت انسانی، مبارزاتی افراد، این موقعیت را تصاحب می کند.
 
دشواری دوم نیز این است که : "رهبری نوین سازمان" – به سوی "رهبری انقلاب نوین مردم ایران" متحول می شود و برای نیروها و سازمان ها و عناصِر دیگراندیش اپوزیسیون رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی –( که طبعأ تحت حاکمیت ایدئولوژیک مسعود و مریم قرار ندارند)- نیز رهبر تعیین می شود.
 
 پس بی هیچ ابهامی از نظر ترکیب "مسعود و مریم", رهبری حتی غنمیت جنگی نیست که هرکس زودتر دست بر آن بگذارد، یگانه صاحبش باشد.  این خیالِ تصرف سریع غنیمت جنگی است که وارد عمل می شود، یعنی نوعی خیال ورزی، یعنی فرامین من آنقدر دموکرتیک است که به راستی حیفم می آید که تو را هم در شمار فرمانبران ننویسم !
 
نشریه مجاهد شمارۀ 241 صفحۀ 9 :
" آثار عظیم ایدئولوژیکی و سیاسی و اجتماعی رهبری مسعود و مریم در طول زمان به ظهور خواهد رسید...."
 
تا امروز که هفت سال از طول زمان مورد اشاره ی مسعود رجوی گذشته است و آثار عظیم ! هنوز ظهور نکرده اند.
امیدوارم آنگاه که توده های مردم رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی را سرنگون کردند، مسعود رجوی اعلام نکند که سقوط رژیم ضد بشری خمینی، در نتیجۀ آثار عظیم ایدئولوژیکی و سیاسی و اجتماعی ازدواج او و مریم عضدانلو، بوده است.
بر زمینِ سیاست ادعا درخت نیست که گذشت زمان بر آن گُل بنشاند – خشت خام است که به غُبار تبدیل می شود.
 
نشریه مجاهد شمارۀ 253 صفحۀ 44 : " این ازدواجی بود که سایر ازدواج ها را تضمین کرد."..."البته تا به حال ما خیرات درون سازمانی این انقلاب ایدئولوژیک را برده ایم. به امید روزی که خیرات اجتماعی اش را هم ببریم. همه اکشافِ جدید (!) ابتدا آزمایشاتی هستند و بعدأ صنعتی و اجتماعی می شوند."
 
این کشف نیز همچنان در لولۀ آزمایشگاه باقی مانده است و مثل تصویر ظهور امام زمان است.
 
در بخش دیگری در همین مطلب می خوانیم : " ازدواج مقدمه بود. شوک بود. اطِبّا هم این کار را می کنند. گاه بی هوش نمی کنند. برای جراحی های عظیم، حتی برای درآوردن دندان، برای بیرون کشیدن دندان فاسد و کرم خورده."
 
نشریۀ مجاهد شمارۀ 253 صفحۀ 43 : "داستان ازدواج من و مریم، داستان باغ آئینه بود. همه باید در این رستاخیز انقلابی فرو روند. یا پاک و طیب و طاهر و مطهر ( گذشته هر چه بود گذشت) با تولدی جدید و به پاکی و صفای طفل شیرخواره با انرژی آزاد شده و با روح و روانی آمرزیده بیرون می آیند و یا بیرون از صف مجاهدین. بله دیگر هیچ انقلاب ناکرده ای در صفوف مجاهدین نخواهد ماند."
 
در همین شماره و در صفحۀ 42 نیز می خوانیم : " می گویند دیکتاتوری است. چطور دیکتاری است ؟ اگر دیکتاتوری بود، لاجرم بیرون می ریخت. این چه نوع دیکتاتوری نامرئی است " .
 
 در اینجا توجه ایشان را که دیگران برای فهم حقایق به آیندۀ 5 و 10 ساله پرتاپ می کرد به خیل عظیم جداشدگان سازمانی بعد از 7 سال از این تاریخ جلب می کنم, که چگونه به افشای زندان ها و شکنجه گاههای رجوی پرداختند.
در جای دیگری در مأخذ بالا، باز هم می خوانیم : " سوگند به خدا که در مجاهدین، بالاتر از دموکراسی است".
در همین شماره از نامۀ مهدی خدائی صفت می خوانیم :
 
" توانستم خودم را ببینم و ناخالصی ها و تیرگی های تنیده بر درون را پیدا کنم. آنجاها حفره هائی بودند که با ایدئولوژی مسعود پُر نشده بود. چون مادیت و عینیتِ  رهبری عقیدتی او در آن جا حضور نداشت. آن جای خالی با اندیشه های غیر توحیدی و جِرم های طبقاتی پر شده بود. و همانجا بارزترین عرصه ی جولان خود امامی بود. آنجا پایگاه دوگانگی در وجودم بود و درست به اندازه ی عمق همان حفره ها من از خود بیگانه بودم...من بزودی کلید گشایش مشکلاتم، نسخه ی شفابخش دردهایم و رمز آرامش و یگانگی درونیم را یافتم و دریغم می آید که دیگر نیازمندان از آن بی خبر و محروم بمانند. اکسیر حیات در اخیتار همه ی ما هست ! درک کردن و پیوند تمام عیار با رهبری عقیدتی".
 
در صفحۀ 38 همین شماره از نامه جواد برائی خطاب به مریم، می آید :
" آن شب که در اوائل اسفند گذشته در جریان ترکیب نوین رهبری سازمان و تصمیم ازدواج تو و مسعود قرار گرفتم و در دریای خروشان انقلاب کبیر ایدئولوژیک خاشاک می نمودم، فکر می کنم در مقایسه با امروز آن شب مثل شتر سرگردانی بودم که افسارش را به گردنش انداخته و در بیابان برهوت رهایش کرده باشند."
در جائی دیگر درهمین صفحه فردی به نام اوسطی از بازاریان می نویسد : " توی همین کوره ای که رهبری سازمان خلق کرد، لااقل از کنارش رَد شدیم، خیلی چرک و کثافت هایمان ذوب شد....(و آنگاه به تعریف خوابش می پردازد)خمینی یک مرتبه ظاهر شد، رجوی هم سریع حاضر شد. شاخ به شاخ شدند. مثل دو کُشتی گیر یا بهتر بگویم دو جنگجو. طولی نکشید که خمینی به عقب پرتاب شد و برای همیشه نابود شد. تا اینکه مسئله ی رهبری مسعود و مریم برایم مطرح شد. بعد مسئله ی گذار از این کوره ی انقلاب عظیم ایدئولوژیک مجاهدین در داخل سازمان پیش آمد. من هم در خواب با رهبری همراه و از جمله پیروان آن بودم."
 
انقلاب کردن و بالا آوردن
 
جلسات انقلاب ایدئولوژیک ( معروف به انقلاب و بالا آوردن) در دو کشور فرانسه و عراق و در تمام بخش های سازمان از جمله : بخش اجتماعی – بخش نظامی – ستاد بتلیغات (نشریه و صدای مجاهد) بخش دیپلماسی و بخش مهاجرت  برگزار شد. نخستین جلسات "انقلاب کردن" را مسعود رجوی به مثابه "قاضی القضات" ، "رهبر خاص الخاص" ، "رهبر ایدئولوژیک"، "امام" و "لَنگَرِ کشتی سازمان" و ....خودش اداره می کرد. او در این جلسات الگو و دستورکاری از نحوه ی برگزاری جلسات "انقلاب کردن" را به تعدادی از اعضای دفتر سیاسی آموزش داد مه بعدها توسط آنها به مثابه خط رهبر در مورد تمام اعضا و کادرهای سازمان مو به مو به اجرا در آمد و بکار گرفته شد. اساسأ این جلسات باید به موارد زیر پاسخ می گفت :
1-چگونه می توان مهم ترین امراض ایدئولوژیک هر عضو سازمان را کشف و شناسائی کرد ؟
2-اصلی ترین مسئله ی فرد (بیماری) که از طریق گزارشات مسئولینِ فرد به ثبت رسیده است باید در حین انقلاب کردن، موشکافی شود.
3-بیماری ایدئولوژیک در یک دسته بندی کلّی، چه مواردی را در بر می گیرد ؟ :
 
 الف- خود امامی، وابستگی، تنزه طلبی، روشنفکری.
(توضیح : خود امام کسی است که برای ارزیابی خوب و بد، خودش برای خودش متراژ دارد. خود امام کسی است : که از نوعی دستگاه نظری مستقل برخوردار است. خود امام کسی است : که خودش را برای خودش کسی می داند و برای امامی و رهبری خارج از خودش کمترین بهائی قائل نیست. آزمایش این فرد این است که باید پای مسئولین را ببوسد.)
 
 
 ب- وابستگی
وابستگی عبارت از این است که عضو سازمان به چیزی, کسی, ضد ارزشی کُفرآمیز وابسته است و این مانع از نزدیکی اش به رهبر می شود. مثلأ وابستگی به همسر به خواهر به مادر، برادر و یا فرزند که در تمام اشکال در میان او و رهبر حفره ای بوجود می آورند.
(انقلاب کردن فردی که مرض وابستگی دارد این است که به شکلی تصویری در ذهن خود سوژه را سَر ببُرَد. یعنی به فرض  یک مادر باید حاضر باشد این صحنه را با تمام جزئیات مجسم کرده و شرح دَهَد که چگونه بچه اش را می بَرَد لبِ باغچه و سر او را گوش تا گوش می بُرَد.)
 
ج- دوگانگی
دوگانگی عبارت از این است که فرد مسائلش را با مسئولش، یعنی با رهبر در میان نگذارد و برای خودش "صندوقچه" داشته باشد. صندوقچه ای که برای مخفی کردن افکارش. نباید اینطور باشد که در همان حال که به مسئولش می گوید : بله، چشم، اما در درون، او را قبول نداشته باشد.
(درمان این فرد؛ به صورت اعتراف و به زبان آوردن افکارِ معاصی بارِ گذشته اش انجام می شد و در مواردی به او اصرار می کردند که به صورت مسئولش سیلی بزند و چون او حاضر به این کار نمی شد به او می فهماندند که داشتن این افکار به مانند همین عملی سیلی زدن شرم آورِ سیلی زدن به مسئول نکوهیده است.)
 
د- روشنفکری
این مرض که غالب اوقات در بحث ها و نشست های انتقادی پیشین همانند فحش و کلمۀ رکیک بر علیه فرد مور نظر مورد استفاده قرار می گرفت شامل افرادی می شد که هنوز برای خود قدرت تحلیل و تجزیۀ مسائل را قائل بودند، فکر می کردند، سئوالاتی در ذهنشان مطرح می شد و یا در رابطه با نیروها و جریانات دیگر موضعِ تکفیر و لعن و نفرین را تکرار نمی کردند.
(این قبیل افراد را نیز باید در برابر جمع به بی ارزشی و  پوچی شخصیت خود اعتراف می کردند و پای تمام افراد حاضر در جلسه، بالا، همسطح و پائین تر از خود را ببوسند.)
 
ح- تنزه طلبی
" تنزه طلب " به عضوی از سازمان اطلاق می شود که سعی دارد وانمود کند که خیلی انقلابی است، فرد مورد نظر، در برابر جمع زیاد کار می کند، کم استراحت می کند، اصول گرا است . ساده پوش تر از دیگران است و در انجام مسئولیت های واگذار شده به ظاهر بیش از دیگران جدیت به خرج می دهد. اگر ازدواج کرده است ظاهرأ رابطه ی خانوادگی اش چندان حائز اهمیت نیست. از آنجا که فرد تنزه طلب به این ترتیب می خواهد وانمود کند انقلابی تر از رهبر سازمان می باشد.
(راه حل او این است که خودش را در برابر جمع بقول معروف خراب کند. مثلأ اقرار کند و چشم در چشم همه بگوید که پشت مسئله ی جنسی گیر کرده بوده است و یا به یکی از  خواهران دلبستگی داشته و آرزو داشته با او ازدواج کند و یا در سنین جوانی یکبار در جائی دست از پا خطا کرده است و یا در صورتی که فکر می کرد که مثلأ خیلی انقلابی است باید در برابر جمع اعتراف کند که عمیقأ آدم منفعلی بوده و با ارائه مثال های مشخص اعتراف کند که کارنامه ی مبارزاتی اش مخدوش و لکه دار است).
به جز این دسته بندی کلّی برای امراض ایدئولوژیک پنجگانه همچون خود امامی، وابستگی، دوگانگی، روشنفکری و تنزه طلبی که عملأ در پرونده ی تشکیلاتی هر عضو و یا هوادار نزدیک ثبت شده است برای دیگر موارد، بیماران مورد بحث که در حال انقلاب کردن می باشند باید کُدِ (دارو) مشخصی را پیدا و به اجرا در بیاورند که با نظر هیئت قضات (مسئولین حاضر در جلسه) تصویب می گردد و فرد از "صف انقلاب نا کرده ها" خارج و به صفوف "انقلاب کرده ها" می پیوندد.
 
موارد ویژه :
مثال : عضوی از سازمان که مشخص شده از مرگ می ترسد، باید حاضر شود در برابر جمع به خودش صدمه فیزیکی وارد کند. مثلأ  حاضر شود نفت روی خودش بریزد و کبریت بکشد. اگر حاضر شود که خود را نفت آلود کند تا قبل از روشن کردن کبریت جلویش را می گرفتند. یا مثلأ حاضر شود سیانور در دهان بگذارد و به فرمان قاضیِ اصلی، عضو دفتر سیاسی و یا رهبر (بسته به اینکه برگزار کننده ی جلسه چه کسی باشد) آن را بجود. البته لازم به یادآوری است که سیانورهای مورد استفاده فاسد بود و مرگ کسی را بوجود نمی آورد و اینها همه برای صحنه سازی به کار می رفت.
مثال : فردی که "کله شق" یا "خیره سر" بود و از مسئولین بطور مطلق تبعیت نمی کرد و در ذهن خود آنها را قبول نداشت، این فرد بنا به تعیینِ مسئول جلسه باید پای مسئولش و یا افراد مشخص دیگری را که در جلسه حضور داشتند ببوسد.
مثال : عضوی از سازمان که تشخیص داده اند که "بی حال" است و مطلقأ خط انقلاب را نگرفته  و احساساتی از خودش بروز نمی دهد باید از طرف یکی از مسئولین و یا فردی که از طرف آنها مشخص می شود، چند سیلی دریافت کند تا بیدار شود. تعداد سیلی ها بسته به ضعف وشدت لَختی، با نظر مسئول نشست تعیین می شود. در یکی از این موارد من شخصأ شاهد بودم که بینی فرد مورد نظر در اثر شدت سیلی ها شکست و به همراه سیلی های بعدی خون نیز به اطراف پراکنده می شد.
در رابطه با موارد ویژه و مشکل, مسئول نشست که معمولأ عضو دفتر سیاسی بود با همکاران حاضر در جلسه وارد مشورت می شد و رأی نهائی درباره "انقلاب کردن" فرد را صادر می نمود.
 
جلسات انقلاب ایدئولوژیک در چه سطوحی تشکیل می شد ؟
1 – در سطح اعضای دفتر سیاسی (انقلاب اعضای دفتر سیاسی)
2 – در سطح اعضای مرکزیت (انقلاب اعضای مرکزیت) و معاونین مرکزیت
3 – در سطح مسئولین نهاد
4 – در سطح مرکزیت نهاد
5 – در سطح اعضاء و کاندیداهای عضویت و سمپات ها
6 – در سطح شخصیت ها، اقطاب سیاسی و برخی از اعضای شورای ملی مقاومت
 
در سطح اعضای دفتر سیاسی :
شبِ جلسات "انقلاب کردن" اعضای دفتر سیاسی (محاکمه ی درون تشکیلاتی) در فرانسه برگزار شد و مسعود رجوی به همراه چند عضو ویژه‌ی دفتر سیاسی، اداره ی آن را به عهده داشت. همچنین تعدادی از اعضای مرکزیت و معاونین مرکزیت نیز که در اوائل سال 66 در فرانسه فعالیت می کردند نیز در پیشگاه مسعود رجوی، انقلاب کردند. و معروف بود که انقلاب آنها از زیر دست مسعود رَد شده است.
 
در سطح اعضای مرکزیت :
نشست جلسات انقلاب کردن و به عبارت بهتر محاکمه ی درون تشکیلاتی را علی زرکش (که یک تنه پروسه ی قائم مقام مسعود رجوی – خائن و محکوم به اعدام – تا شهید قهرمان را، طی هفت سال در سازمان طی کرد) به همراه چند عضو دفتر سیاسی، همچون عباس داوری، محمد علی جابرزاده و....برگزار می کرد.
 
در سطح مسئولین نهاد ها :
ریاست جلسات انقلاب کردنِ مسئولین و در فرانسه نیز به عهده ی مهدی برائی، عضو دفتر سیاسی و چند عضو مرکزیت بود. مشابه این جلسات نیز در کرکوکِ عراق به ریاست محمد حیاتی، ابراهیم ذاکری و احمد حنیف نژاد برگزار شد.
در سطح مرکزیت نهاد :
جلسات انقلاب کردن (محاکمه درون تشکیلاتی) مرکزیت نهادها به مسئولیت و توسط اعضای دفتر سیاسی چون محمد علی جابرزاده و حسن مهرابی و چند عضو دیگر از تیر 64 تا مهر 64 در فرانسه برگزار گردید.
جلسات انقلاب ایدئولوژیک اعضا و کاندیداهای عضویت در کرکوک :
این جلسات در تابستان 64 برگزار شد و شماری از سمپاتیزان ها و خانواده ها را نیز در بر می گرفت و به مسئولیت احمد حنیف نژاد و چند عضو دیگر مرکزیت اداره می شد. در جلسات انقلاب سمپات ها و اقطاب سیاسی و برخی از اعضای شورای ملی مقاومت (نظیر جلال گنجه ای) نیز در فرانسه و به ریاست محمود احمدی عضو دفتر سیاسی برگزار شد.
در این جلسات که در روزهای متوالی و ساعات بی وفقه (گاه تا بیست ساعت) برگزار می گردید و اغلب به صحنه های مالیخولیائی، دلخراش، دردناک، مبتذل و مضحک تبدیل می شد، عنوان می گردید که فردی که در روی صندلی انقلاب قرار می گیرد تا انقلاب کند، باید این تصمیم را خودش بگیرد. دیگران فقط می توانند به او یاری رسانند. می توانند ابعادی از فردیت کُفرآمیز و غیر توحیدی فرد را در برابرش بگذارند، تا به این وسیله بتواند در نقطه ی انفجار و تبدیل قرار بگیرد و به جنس انسان طراز نوین (نام مستعار مسعود) تبدیل شود. در این جلسات عمدتأ از یک "کوره" نام برده می شد "کوره ای" که فرد باید با جسارت از آن عبور کند، بسوزد و از آن طرف پاک و پاکیزه بیرون بیاید  همانطور که قبلأ اشاره کردم، نشانه ی عبور از این "کوره" در یک کُد مشخص می توانست تجلی کند و به اثبات برسد.
مثلأ می گفتند : فرد "الف" کُدش بوسیدن پا بود. "ب" کُدش طلاق دادن همسرش بود. "پ" کُدش شکستن سرِ خودش بود. "ت" انقلابش جسارتِ بازسازی عملی شرم آور و یا انجام سیلی زدن به مسئولش بود. "ث" کُدَش افشای خودش بود. ( مثلأ اعتراف به اینکه در جوانی چند بار به فاحشه خانه رفته است ).
 
دست یافتن به این کُد و انقلاب کردن از کوتاهترین (پنج دقیقه) تا طولانی ترین (چهارده ساعت) متفاوت بود. اعضای دفتر سیاسی می گفتند کسی که بتواند در کوتاهترین مدت به خال بزند و قبلأ پیش خودش انقلاب کرده،  دیگر انرژی جمع و سازمان را تلف نمی کند. این خط و نگرش توسط محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی در جلسات انقلاب ایدئولوژیک با لحنی مبتذل این چنین عنوان می شد : " پنج دقیقه ای هاش بیان". در این جلسات به برخی اعضا می‌گفتند : " نگاه کن، تو  الان به کنار کوره رسیده ای اما هنوز داخلش نرفته ای، یک تکانی به خودت بده، تو که تا اینجا آمده ای، پشت چی گیر کرده ای ؟ به پَر! وگرنه دیر می شودها ! تو اکنون در برزخ ظلالت و روشنائی هستی، مسعود و مریم تو را یاری می دهند که روشنائی را انتخاب کنی." که صد البته پریدن به داخل این کوره همانا به در خفت و خواری کشاندنِ به منتها درجه ی شخصیت انسانی خود بود، تا بدین وسیله صلاحیت ! پاکی ! و خاص الخاص بودن مسعود بهتر و بارزتر نمایان شود.
 
پروسه خالی کردن و پر کردن
طبق ایدئولوژی وسیستم نظری- انسان شناسانه ی مسعود رجوی، که قول داده است آن را در ایران پیاده کند, تمام انسان ها می توانند آزادانه و مختارانه و تحت هدایت یک ایدئولوژی برتر چنانچه پروسه ی خالی شدن و پر شدن را در شبی (که طولانی تر از هزار شب است) با موفقیت پشت بگذارند، به انسان های متکامل تبدیل می شوند.
مطلب از این قرار است که انسانه ها، خصلت ها، منش ها، هنجارها و علایق شرک آلود و طبقاتی را ارث برده اند که در نقطه ی تحول از طریق انقلاب (یا کودتای چند دقیقه ای یا چند ساعتی) آن ها را به زمین باید بگذارند، و به عبارت دیگر میراثِ پست طبقاتی که بر اثر گذشت زمان ذاتی شده است و به صورت "خودخواهی"، "خود محوری"، "خودنمائی", "خود امامی"، "جاه طلبی"،"شهوت رانی"، "زیاده طلبی"، "وابستگی"، "دوگانگی"، "مسئولیت ناپذیری", "زندگی طلبی" ....جلوه می کنند  باید منفجر شوند و با دستگاه لجن کش از درون فرد تخلیه گردند. به این مرحله می گویند پروسه ی خالی شدن، اما این مرحله باید با مرحله ی دوم که عبارت از پروسه ی پُر شدن، تکمیل گردد.
بنابراین پروسه ی پُرشدن بایستی بلافاصله آغاز شود. فردِ خالی شده همچون کودکی که چند لحظه ی پیش از مادر زاده شده باشد طیب و طاهر است و در اختیار ماست. نباید فرصت را سوزاند. موجود تخلیه شده اگر به سرعت پُر نشود، در جهان سرگشتگی ها، عطش زده  به این سوی و آن سوی می رود و در سراب سرگشتگی گم می شود.
بنابراین باید او را از سرچشمه ی رهبر ایدئولوژیک نوشاند. باید آب حیات را در او جاری کرد. به این می گویند پروسه ی پُر شدن. در جلسات انقلاب ایدئولوژیک کسی که از نفی خویش باز می گشت و تمام دشنام های اخلاقی وسیاسی را همچون "فاسد" و "خائن" را نثار خود کرده بود می گریست و می گفت  : حال خودم را نمی فهمم. و مسئولین می گفتند :" طبیعی است تو بار سنگینی را به زمین گذاشته ای، تو خالی شده ای، حالا باید پر شوی، حالا هرچه بیشتر از مسعود بنوش. از دریای زلال عظمت و فداکاری مسعود بنوش. از ایدئولوژی یگانه ساز مسعود خودت را سیراب کن."
اما عضوی از سازمان که هنجاری هایش را درهم شکسته بودند دیگر به تعادل نمی رسید. او از آن پس آماده بود تا به عنوان یک فرد انقلاب کرده، رودرروی کسانی بایستد که هنوز انقلاب نکرده بودند. کسی که در میان جمع به خود دشنام داده بود و از دیگران دشنام دریافت کرده بود، اکنون دیگر بی هیچ رعایتی می توانست به همرزمان چند ساله ی خود دشنام بدهد و آنها را متهم کند که به رنج و شکنجه و خون شهیدان مقاومت و بخصوص به رهبری سازمان خیانت کرده اند، به سازمان آویزان بوده اند و از آن انرژی گرفته اند و....
 
انقلاب کرده ها رویاروی انقلاب نکرده ها
 
در جلسات انقلاب ایدئولوژیک که متناسب با کمیت هر بخش با تعداد پنجاه، شصت  و یا هفتاد نفر تشکیل می شد، سه چهار نفر انقلاب کرده نیز در میان انقلاب ناکرده ها حضور داشتند. این سه چهار نفر که به مسعود رجوی چفت شده بودند، رویاروی اولین فردی که در "صندلی انقلاب" مستقر می شد، قرار می گرفتند و اولین جملات را آغاز می کردند. رفته رفته تعداد بیشتری پا در "کوره ی انقلاب" می گذاشتند و تطهیر می شدند و به شمار انقلاب کرده ها افزوده می شدند. از آن پس آتشبار "پاک ها" که موقعیتشان در سازمان تثبیت شده بود و به تعیین ایدئولوژیک رسیده بودند، علیه "ناپاک ها" که در حالت تعلیق به سر می بردند به کار می افتاد. "انقلاب ناکرده ها" در میان آونگ بودند و در میان شیطان و خدا تاب می خوردند. هیچکس نمی دانست که سرنوشت آنها چگونه رقم خواهد خورد ؟ به راه راست هدایت خواهند شد و در شمار هواداران "تجسم زمینی خدا" که همانا مسعود رجوی است، در خواهند آمد ؟. یا در کج راهه ی فردیت به گنداب فنا در خواهند غلتید . از این رو "انقلاب کرده ها" به مثابه نمایندگان و زبان گویایِ سمبل تمام نیکی ها (مسعود رجوی) در مقابل "انقلاب ناکرده ای" که در لحظه، مظهر تمام پَلَشتی ها قلمداد می شدند، صف آرائی می کردند.
اگر نخستین دشنام هائی که "انقلاب کرده ها" نثار "انقلاب نکرده ها" می کردند آنقدر گران و تلخ نبودند که روان و اعصاب را درهم مچاله کند و "انقلاب ناکرده" سخت جانی نشان می داد. دشنام هائی سختر و جانکاه تر انتخاب می شد. عضو دفتر سیاسی، ناظمی بود که نظارت داشت تا در آغاز همه از ریگ های کوچک استفاده کنند :
انقلاب کرده خطاب به انقلاب ناکرده : "خجالت نمی کشی ؟ شرم نمی کنی که خودت را جزء خانواده ی مسعود بدانی ؟ تو ایدئولوژیکمان بوی گند می دهی ! تو از آن آدم های تودار هستی. درِ اون صندوقچه ات را باز کن ! یکی ، دو تا از گُنده هاشو بگو ! خرده ریزه هایش مسئله ات را حل نمی کند. زود باش که وقت نداریم برای تو تلف کنیم. این فرصت هائی که برای تو می سوزد باید صرفِ خلق و انقلاب شود. تو اگر درک داشته باشی باید بفهمی که روی صندلی انقلاب نشستن خودش چه نعمت بزرگیه، معطل نکن که کاروان مسعود و مریم داره میره. وای به  حال اونائی که از اون جا بمونن. اونهائی که در جا بزنن، تاریخأ میرن تو آغوش خمینی. این فرصت دیگر تکرار نمی شود، بشکن، پشت چی گیر کردی "؟
 
 
سیلی زدن و سیلی خوردن
 
در جلسات انقلاب ایدئولوژیک, در وضعیت های زیر از طرف عضو دفتر سیاسی (مسئول نشست انقلاب) حکم سیلی زدن صادر می شد :
1 – چنانچه متهم مسئول مستقیم خود یا هر فرد بالاتری را در ذهن خویش تحلیل کرده بود و مثلأ به این نتیجه رسیده بود که مسئولش آدم خودخواهی است، که مسئولش گاهی دروغ می گوید، که مسئولش شخص مسئولیت شناسی نیست، از آنجا که عضو پائین حق ندارد عضو بالا را حتی در نهانخانه ی ذهن خویش تجزیه و تحلیل کند. در وضعیت فوق به فردی که به طور ذهنی مرتکب سبک و سنگین کردن، بالا و پائین کردن مسئولش شده بود و در عرصۀ خیال او را زده بود. دستور داده می شد که ده ضربه سیلی به مسئولش بزند. متهم که روی صندلی انقلاب نشسته بود پس از رسیدن حکم می گفت که نمی تواند مسئولش را بزند، عضو دفتر سیاسی سازمان می گفت : "یا می زنی یا می روی (از سازمان اخراج می شوی). متهم همچنان می گفت که نمی تواند و التماس می کرد که این حکم را پس بگیرند و با تکرار جملاتی چون " آخر چگونه می توانم ...من....من....چگونه ...مگر می شود...؟"
"انقلاب کرده ها" به تبعیت از حکم مسئول جلسه او را ترغیب می کردند. در جریان امتناع متهم از سیلی زدن و اصرار عضو دفتر سیاسی به سیلی زدن، فردی که قرار بود سیلی بخورد در مقابل متهم که روی صندلیِ انقلاب نشسته بود، می ایستاد. متهم به ناگزیر از جا بلند می شد. مستأصل، پریشان و آکنده از لرزش در تمام وجود که صد البته با رعب و وحشتِ اهانتِ به عنصری بالاتر، در فرهنگ سازمان آمیخته بود، مجددأ می گفت که حاضر است بمیرد ولی دست روی مسئولش بلند نکند. عضو دفتر سیاسی دوباره حکم را تکرار می کرد. صحنه ی جانکاهی بود، ایستادنِ دو همرزم رویاروی هم، ایستادنِ خاطرات مشترک رویاروی هم، ایستادن پیکرهای خونین رویاروی هم...
متهم همچنان می گفت که نمی تواند، به زمین می افتاد و پای مسئولش را می بوسید. عضو دفتر سیاسی می گفت : "نه, همان که گفته شد." متهم بناگزیر نخستین سیلی را می نواخت و به گریه می افتاد. می گریست و می گفت که دیگر نمی تواند، اما در آنجا که هنوز درهم نشکسته بود، مسئول نشست می گفت که وقت نداریم و متهم ادامه می داد، ضربه‌ی دوم ، ضربه ی سوم، ضربه ی چهارم و ناگهان فریاد و باران دشنام گوئی متهم به خود آغاز می شد : "من خائنم، من به خونِ شهدای سازمان خیانت کرده ام، من به مسعود خیانت کرده ام، من اگر مسعود را درست درک کرده بودم،  رابطه ام با مسئولم، رابطه ای انقلابی بود. این مسئولم نبود که خودخواهی داشت، خودِ من بودم که انبانِ پُر از چرک و کثافت ، خودخواهی و مسئولیت ناشناسی بودم. خود من بودم که"...
2- چنانچه از متهم خواسته می شد که مسئولش را بزند و متهم سیلی ها را سبک می نواخت، در این وضعیت یکی از "انقلاب کرده ها" را صدا می زدند تا "سیلی زدن" را به او یاد بدهد. انقلاب کرده نیز در برابر متهم می ایستاد و با فریادِ به نام مسعود و مریم چند سیلی سنگین به گونه ی متهم می نواخت.
3- چناچه متهم در حالت رخوت و سستی در صندلی انقلاب نشسته بود و به جای منفجر شدن، بطور آبکی از خودش انتقاد می کرد و به جای ارائه ی مسائل درست و اساسی، "پوشال" (از اصطلاحات مرسوم رئیس جلسه) تحویل می داد و در این حالت گفته می شد که این طرف در عالم هپروت است و توی باغ نیست. فکر می کند جلسه ی انتقاد از خود است. اول کمی او را مسخره می کردند و بعد یکی از انقلاب کرده ها را صدا می زدند و عضو دفتر سیاسی می گفت : " ده تا سیلی بهش بزن تا یَخِش آب بشه و از حالت کرختی در بیاد." فردی که حکم را انجام می داد نیز با شعار بنام مسعود و مریم ، با حداکثر ایمان ایدئولوژیک، سیلی ها را می نواخت . در مواردی از متهمی که سیلی خورده بود سئوال می کردند که آیا نفرتی به دل نگرفته است ؟ که طبیعتأ و عمومأ جواب منفی بود...
در نشست های موسوم به "تعمیق انقلاب ایدئولوژیک" گفته می شد  : "از آنجا که انقلاب هر عضو سازمان همچون تمام انقلاب های اجتماعی، از طرف عناصر ضد انقلاب تهدید می شود باید هر کداممان یک ساواکی در خودمان داشته باشیم تا از انقلاب مان حراست کند."
چند هفته بعد از آنکه تمام اعضای سازمان انقلاب کردند، در تمام بخش های تشکیلات نشست هائی با عنوان نشست تعمیق انقلاب ایدئولوزیک برگزار شد. اداره ی این نشست ها را در هر بخش یکی از اعضای دفتر سیاسی "مسئول بخش"، بعهده داشت و یا بالاترین عضو مرکزیت در بخش. از آنجا که رده های تشکیلاتی مشابه، روی یک طیف قرار دارند، در هر بخشِ تشکیلات، دو عضو هم سطح، با قید مثبت و منفی از هم تمیز داده می شدند. مثلأ کسی که عضو مرکزیت می بود و به تشخیض مسعود رجوی در آستانه ی ورود به دفتر سیاسی بود: عضو مرکزیت + (مثبت) قلمداد می شد.
در نشست های تعمیق انقلاب ایدئولوژیک، بیشتر به شرح ویزگی های انقلاب ایدئولوژیک پرداخته می شد و موضوعاتی نظیر "خود امامی" و اثبات مسعود رجوی به عنوان تنها امام "نفی وابستگی های حرام" و اثبات وابستگی حلال یعنی وابستگی به مسعود رجوی که مکررأ در قالب اصطلاح "وصلِ سیم خود به رهبری" عنوان می شد. و نیز "روشنفکر گرائی" که در این مورد اثبات مسعود رجوی به عنوان " آگاه ترینِ آگاهِ عصر حاضر" را به میان می آوردند، به این صورت که افکار خود را از پرداختن به موضوعات سیاسی و استراتژیک باید آزاد کنید، زیرا همه اینها، یکی دیگر از مصائب و سختی هائی است که رهبری آن را فداکارانه به تنهائی بر دوش می کشد و ما را از این جهت (فکر کردن) معاف ساخته است.
پائین کشیدن پرچم سابقه ی مبارزاتیِ فردی، همچون از سر گذراندن زندان های رژیم سلطنتی و رژیم ولایت فقیه و شرکت در عملیات نظامیِ موفق و بر افراشتن سابقه ی مسعود رجوی به مثابه تنها پرچم تکامل.
در جریان این نشست ها که دیگر نشست انقلاب کردن نبود و تمام حاضران از کوره ی انقلاب به سلامت خارج شده بودند و "مبارک باشد"، دریافت کرده بودند. از تنی چند خواسته می شد که از خویشتنِ کهنه ( خویشتن پیش از انقلاب) و خویشتن نو(خویشتن بعد از انقلاب ) نمونه ارائه بدهند.
در همین نشست ها چنانچه فردی انقلاب کرده ای طی هفته های پس از انقلاب کردنش, عقب گرد کرده بود و ناسازگاری نشان داده بود به "زیر تیغ" می رفت و در صورتی که "بالا نمی آورد" خلع مسئولیت می شد.
جوهر اصلی نشست های تعمیق انقلاب ایدئولوزیک را که چند ماهی بطول انجامید، می توان به صورت زیر طبقه بندی کرد.
 
ضرورت انقلاب فردی
1 – گماردن ساواکی (نیروی محافظ انقلاب ایدئولوزیک در درون خویش) .
توضیح : عبارت ضرورتِ داشتن ساواکی در درون فرد، از جمله توسط محمود احمدی در بخش مهاجرت و مشابه همین مضمون توسط یک عضو مرکزیت در نشریه بکار گرفته شد. البته خطوص یگانه ی اینگونه نشست ها در پایانِ هر هفته، توسط مسعود رجوی به مسئولین بخش ها، منتقل می شد.
 
عضو کهنه – عضو نو
در نشست های انقلاب ایدئولوژیک در اور سوراوآز که توسط مسعود رجوی اداره می شد از شیوه ای استفاده  شد که بعدها در دیگر بخش های سازمان بکار گرفته شد. در این شیوه نام کوچک فردی را که متهم بود روی تابلو می نوشتند. کمی بالاتر سمتِ راست واژه ی "کهنه" نوشته می شد و در سمت چپ واژه ی "نو" توسط خطی عمودی نو و کهنه از هم تفکیک می شدند. به این ترتیب جدولی برای بیان مشخصات دنیای کهنه ی فرد و دنیای نو آماده می شد.
 
 
مسئول نشست از روی پرونده ی متهم، مشخصات دنیای کهنه ی او را روی تابلو ثبت می کردند. به عنوان مثال متهم ابراهیم نامی است و جرایم یا ویژگی های دو دنیایش به ترتیب آورده می شد :
 
ابراهیم نو
ابراهیم کهنه
سیم خود را به رهبری وصل کرده است
"خود   امام" است
بچه اش را در ذهنش سر بریده و فقط به مسعود   وابسته است
به بچه اش وابسته است
به جز ارزش مسعود هیچ پرچمی ندارد
عَلَم سابقه ی زندان را بلند کرده
با مسئولش (رابط رجوی) یگانه است
صندوقچه ی خصوصی دارد و رازهای نگفته
در ایدئولوژی مسعود حل شده است
خصائص روشنفکری دارد
رادیکالیم مسعود را نصب العین خود قرار داده   است
اخلاق لیبرالی دارد
خودش را به رهبر سپرده است
به زن وابسته است و غیره و غیره....
 
 
از آنجائی که به گفته رجوی "تأثیرات شگفت انگیز این انقلاب ایدئولوژیک" با مرور زمان و همگام با تاریخ بر همگان هویدا خواهد شد، من اینجا به مدد ایشان آمده و تنها دو نمونه از این " تأثیرات شگفت انگیز"( ! ) در "سرنوشت حزن آور" دو تن از اعضای سازمان به نام های مجتبی میرمیران و علی زرکش را، (که شخصأ شاهد بوده ام ) برایتان نقل می کنم.
 (ادامه دارد)   
 
خودکشی شاعر
 
 

اگرچه مبارزه با فراموشی یک وظیفه تاریخی است. اما هیچ بعید نیست در آینده ستمگران با سوءاستفاده از «حق فراموش‌شدن» که کمسیون اروپا پشت تصویب آن رفنه‌است

آزاداندیشی جوهر اخلاق است

hamneshin_rastakhiz1
زنان و مردان آزادیخواه از ایران تا روسیه، از کوبا تا کنگو، از شیلی تا آمریکا، از یونان تا مصر، از ایرلند تا نیکاراگوئه، از چین تا فلسطین، چون شمع شبانه می‌سوختند تا روشنی بخش محفل دیگران باشند.
در قسمت پیش ضمن اشاره به سرگذشت و سرنوشت شماری از زندانیان زندان وکیل آباد مشهد، اسامی کسانی را که زمان شاه از تهران و جزیره خارک به زندان برازجان (دژ) فرستاده شدند اشاره نمودم.
در میان زندانیان کم نبودند کسانیکه در زمانه خویش با وفای ایثارگرانه، همه خطرها را به جان خریدند تا در شب تار میهن گل صبح بشکفد، اما از خاطره‌ها رفته‌اند. امیدوارم حافظه‌ام وفا کند. وفا کند تا آنچه را ارزش اندیشیدن و یادآوری دارد فراموش نکنم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
حق فراموش‌ شدن The right to be forgotten
اگرچه مبارزه با فراموشی یک وظیفه تاریخی است. اما هیچ بعید نیست در آینده ستمگران با سوءاستفاده از «حق فراموش‌شدن» که کمسیون اروپا پشت تصویب آن رفنه‌است، این یا آن واقعه را در حافظه گوگل (و خاطرات منتشر شده موجود در اینترنت) با دوز و کلک دست‌کاری نموده و با حذف آن خود را پاک و مبرّا جلوه دهند. واقعش این است که قانون حق فراموش شدن، نمی‌تواند ستمگران را در محاق برده، بر بیدادشان گرد و غبار بپاشد. نمی‌باید و نمی‌تواند تاریخ را از بین ببرد.

یادآوری کنم که خاطرات خانه زندگان شاقول حق و باطل نیست. پیش و بعد از من بسیاری به زندان رفته‌اند که هر کدام دستاورد، خاطرات و نگاه خاص خویش را دارند.
من اگرچه پیش و بعد از انقلاب حدود ۱۱ سال زندانی کشیدم اما تنها به بخش خیلی ناچیزی از وقایع زندان و مباحثی که بین زندانیان صورت می‌گرفت اشراف دارم. پس آنچه می‌گویم این است و جز این نیست، نیست.
بگذریم…
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
عقل به تبعید رفته و ابتذال به میدان آمده‌‌است
زمانه‌ای که الآنه در آن به‌سر می‌بریم نسبت به آنچه در قرن پیش گذشت کم حادثه و به اصطلاح در «امن و امان» است. پیش از انقلاب همه چیز و همه جا زیر و زبر بود و رنگ دیگر داشت.
زنان و مردان آزادیخواه از ایران تا روسیه، از کوبا تا کنگو، از شیلی تا آمریکا، از یونان تا مصر، از ایرلند تا نیکاراگوئه، از چین تا فلسطین، چون شمع شبانه می‌سوختند تا روشنی بخش محفل دیگران باشند.
امثال ستارخان و عمواوغلو و خیابانی و علی مسیو و مصدق و فاطمی…بذر امید پاشیده بودند…اندکی دورتر لنین و تروتسکی و رزا لوکزامبورگ، دنیای بهتری را نوید دادند.
در کوبا کاسترو و یارانش از کوه‌ها فرود آمدند و اینجا و آنجا پرچم چه گوارا برافراشته شد. پاتریس لومومبا با ازخودگذشتگی، آزادی افریقای سیاه را فریاد زد. در شیلی، سالوادورآلنده مرگ روی پاها را بر زندگی روی زانوها ترجیح داد و ویکتور خارا فریاد او را با زخمه‌های سازش به همه جهان کشید.
در آمریکا مارتین لوترکینگ پرچم برزمین افتاده «تام پین» را به دست گرفت و میلیون‌ها سیاه پوست را به میهمانی فردا دعوت کرد. نواهای پر از شور و اعتراض از «اورتور اگمونت» و «فیدلیوی بتهوون» گرفته تا ویلیام تل «روسینی» و آوای کولی «زیگونروایزن» ساراسات بر سر زبان‌ها بود. در یونان سرود مقاومت را تئودوراکیس می‌سرود. همه چیز زار می‌زد که عصر دگرگونی و انقلاب است. عبدالناصر، توده‌های عرب را به حرکت در آورد و آواز سحرانگیز ام کلثوم آن‌ها را به هم پیوند می‌زد.
چینی‌ها همراه با «مائو»، بزرگ‌ترین پیاده روی قرن را ترتیب دادند و از فلسطین که میهن مردمانش را ربوده بودند، به قول «فیروز» خواننده شهیر لبنانی، فریادی برخاست که بر دل‌های سوخته نشست…
عرفات، حسن سلامه و ابو ایاد، مقاومت و فلسطین را به هم می‌دوختند. «بابی ساندز» در ایرلند مرگ را به سرود پیروزی تبدیل می‌کرد و همرزمانش در نیکاراگوئه، امثال توماس بورخه و دانیل اورتگا را به صحنه آوردند.
عصر «آرمان» و فدا و ایثار بود. قرن آزادیخواهان و شاعران بزرگ، قرن آراگون و ریتسوس و نرودا، قرن غول‌های صحنه، مارلون براندو، سوفیالورن و پل نیومن…
آنروزها انقلاب تا پیروزی و «ثوره ثوره حتی النصر» ورد زبان‌ها بود و همه چیز، به ساز «گفتمان انقلابی» می‌رقصید و می‌چرخید. تکیه بر شور انقلابی، ادبیات ضد بیدادگری، انگشت نهادن بر خوی و خصلت استعمارگری گفتمان مسلط آن سال‌ها را تشکیل می‌داد.
حالا چی؟ دورانی که در آن به سر می‌بریم نیز چنین است؟ نه. شاهدیم که عقل به تبعید رفته، ابتذال به میدان آمده‌ و پوچی به آرمان تیپا می‌زند. در این شرایط چه باید کرد. در قدم نخست باید به جنگ فراموشی رفته، «یادمان»هائی را که هیچ دشمن پیروزی نمی‌تواند از ما بستاند زنده کنیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ابر و باد و مه و خورشید و فلک ساز دیگری می‌نواختند
برگردیم به خاطرات خانه زندگان.
در بخش پیش از زندان وکیل‌آباد مشهد و از دورانی می‌گفتم که ابر و باد و مه و خورشید و فلک ساز دیگری می‌نواختند چرا؟ برای اینکه موکب انقلاب در راه‌ بود.
روزنامه‌خوانی و تحلیل اخبار جاری سنت نیکوی زندان از قدیم و ندیم بود. از بیرون هم جسته گریخته در جریان اوضاع قرار داشتیم.
برای آشنایی با سیر وقایع در آن ایام کمی به عقب، از سال ۵۳ به بعد برمی‌گردیم.

یکی از اقوام نزدیک دکتر ناصر عامری زندانی سیاسی بود و من وی را سال ۵۳ در زندان قصر دیده و با هم سلام و علیک داشتیم. اهل کرمان بود. یکروز جمعه به محض اینکه از ملاقات برگشت گفت دیروز دهم بهمن (سال ۵۳) دکتر عامری را رژیم در یک تصادف برنامه‌ریزی‌شده کشته‌است.
ناصر عامری از رهبران حزب مردم بود و جلوتر (هفتم دی ۱۳۵۳) در جناج‌بندی‌های حزب، برکنار شده بود.
رقبایش گفته بودند به حزب ایران نوین وابسته و دست نشانده هویدا است اما اینطور که دوست زندانی ما می‌گفت ساواک و شاه دل خوشی از وی نداشتند.
یک ماه بعد از کشته شدن ناصر عامری خبر رسید ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ کنفرانس مطبوعاتی و رادیو و تلویزیونی مهمی درکاخ نیاوران برگزار شده و علاوه بر خبرنگاران داخلی و خارجی، اعضای هیئت دولت، رؤسای مجلس و خیلی‌های دیگر حاضر بودند.
در آن نشست شاه انحلال احزاب رسمی کشور و تشکیل حزب واحد رستاخیز را اعلام کرد.

تصمیم‌های آنی و تغییر ناگهانی سیاست‌هایی که گاه قابل اجرا هم ‏نبودند، نشان می‌داد شاه برنامه روشن و حساب‌شده‌ای ندارد و نمی‌داند چه بایدش کرد. بعد از آن جلسه دکتر مظفر بقایی رهبر «حزب زحمتکشان ملت ایران» و دکتر مقدسی رهبر «حزب اتحاد ملی» طی نامه‌های سرگشاه به شاه به تشکیل حزب واحد اعتراض کردند که بُرد زیادی نداشت.
آن ایام فساد مالی اولیای دولت ورد زبان مردم شده بود. از همین رو دوم تیر ۱۳۵۴، کمیسیون ویژه رسیدگی به شایعۀ رشوه گرفتن مقامات دولتی و امراء ارتش در معاملات خارجی به ریاست صفی اصفیا تشکیل شد.
آنقدر فساد مالی دست اندر‌کاران شایع بود که شاه در پی سخنرانی به مناسبت ۶ بهمن ۱۳۵۴، دستور داد کمسیونی هم با شرکت هویدا، جمشید آموزگار، ارتشبد حسین فردوست(رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی) و چند نفر دیگر تشکیل شود و به جرایم و تخلفات مقامات دولتی رسیدگی کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
شاه عریضه اسدالله علَم را پاره می‌کند
سال ۱۳۵۳، علی اصغر حاج سید جوادی در اعتراض به سانسور و جلوگیری از انتشار کتابش (بحران ارزشها)، نامه‌ای به هویدا نوشت که نتیجه‌ای نداشت.
از نامه‌های سرگشاده سرهنگ عزیزالله امیر رحیمی، محسن پزشکپور و دکتر مهدی بهار به شاه، می‌گذریم. همچنین عریضه خصوصی اسدالله علم به اعلیحضرت در مورد اوضاع نابسامان کشور که در جلد ۶ خاطرات وی اشاره شده‌است. عریضه‌ای که شاه با اوقات تلخی پاره می‌کند و دور می‌اندازد.

در سال‌های ۵۴ و ۵۵ بیشتر خبرنگاران غربی که با شاه مصاحبه کردند پرسش‌هایشان دربارۀ زندانیان سیاسی، شکنجه و فقدان آزادی‌های سیاسی در ایران بود. نامه‌هایی که از این به بعد به شاه و مقامات مملکتی نوشته می‌شد نیز در راستای پرسش خبرنگاران بود.

اواخر بهمن ۵۴ علی اصغر حاج سیدجوادی در نامۀ سرگشاده‌ای به رئیس دفتر مخصوص شاه با اشاره به مبارزه با فساد و کمسیونی که به دستور شاه قرار بود در باره آن تحقیق و تفحص کند، نوشت:
باید ریشه ها، علل و عوامل فساد را شناسایی کرد و در معرض آگاهی و داوری مردم قرار داد. فرار از مسئولیت، اطاعت کورکورانه، تسلیم در برابر خواست‌های غیر قانونی و تجاوز به حقوق اجتماعی دیگران هم از مصادیق فساد است. علی اصغر حاج سیدجوادی با نشانه‌گرفتن استبداد و اختناق به شیوه‌های مهیب و وحشتناکی که در زندان‌ها و بازجویی‌ها و محاکمات سیاسی اِعمال می‌شد هم گوشه زد.

نوشتن چنین نامۀ سرگشاده در سال ۱۳۵۴ کار کوچکی نبود. نامه مزبور دست به دست بین مردم می‌گشت و متن کامل آن از پیک ایران (رادیوی حزب توده) خوانده شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
تحول از مسیر آشوب به مسیر انتقال منظم
دی ماه سال ۵۵ «جیمی کارتر» با شعار «حقوق بشر» در آمریکا به ریاست جمهوری رسید. این سیاست از مهم‌ترین رهنمودهای کمسیون سه‌جانبه Trilateral Commission (کمسیونِ نخبگانِ آمریکا، اروپا و ژاپن) بود که از سال ۵۲ زمام امور را در دست داشت.
بر اساس جمعبندی کمسیون سه جانبه، برژینسکی نظریه پرداز آن می‌گفت اعتراض مردم تحت ستم در جوامعی مثل ایران اوضاع انفجاری پدید آورده و تنها راه کنترل اوضاع، کوشش برای انداختن تحول از مسیر آشوب و هرج و مرج به مسیر انتقال منظم است.
سیاست حقوق بشر کارتر ابزار پیش‌بُرد همین خط بود که می‌بایست در کشورهایی مثل ایران و نیکاراگوئهِ زمان سوموزا در دستور کار قرار گیرد…
گفته می‌شد شاه برای روی کار آمدن امثال جرالد فورد تلاش بسیار کرده بود. سخنان کارتر (در باره لزوم رعایت حقوق بشر) و تأخیر طولانی او برای فرستادن پاسخ تلگراف تبریک شاه، را نگران کرد. ماست ترش از تغارش پیدا بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
به امر شاهنشاه شکنجه در ایران دیگر به کار نمی‌رود
به دستور شاه که زیر فشارسازمان عفو بین المللی و دیگر سازمان‌های حقوق بشری و افکار عمومی در غرب قرار داشت، دوازدهم بهمن ۱۳۵۵ روزنامه کیهان اعلام نمود. «به امر شاهنشاه شکنجه در ایران دیگر به کار نمی‌رود.»
این امرّیه در عمل در مواردی نقض شد و بعد از انقلاب بازجویانی چون تهرانی (بهمن نادری‌پور) از آن پرده برداشتند.

۲۰ دی ۱۳۵۵ علی اصغر حاج سید جوادی نامۀ سرگشادۀ دوم خود را که ۲۲۰ صفحه داشت برای شاه فرستاد. این نامه دادخواستی مستند، مستدل و مشروح علیه دیکتاتوری شاه و نتایج سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی آن در ایران است.
«من با تمام هوش و حواس خود صدای ترک خوردن و شکاف برداشتن سقف‌هایی را که بر سر قدرت سیاسی کشور گسترده شده است، می‌شنوم.»

خبر رسید که حاج سید جوادی نه تنها دستگیر و زندانی نشده بلکه ساواک و دادگستری مزاحمتی هم برای او ایجاد نکرده‌اند. آیا اینگونه امور نشانه تغییر در راهکار امنیتی حکومت شاه و افزایش آستانۀ تحمل آن نسبت به انتقادها و مخالفت‌ها بود؟
یخ‌ها می‌شکست و زبان‌ها آرام آرام باز شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ﺗﺠﺎﻭﺯ ﺑﻪﺣﻘﻮﻕﺑﺸﺮ ﻭ ﺷﻜﻨﺠﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ
۲۸ دی ۱۳۵۵ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻋﻔﻮ ﺑﻴﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ در هلند (ﺁﻣﺴﺘﺮﺩﺍﻡ ) نشستی با عنوان «ﺗﺠﺎﻭﺯ ﺑﻪﺣﻘﻮﻕﺑﺸﺮ ﻭ ﺷﻜﻨﺠﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ» برگزار نمود و به ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﯼ ﺑﯽ ﺩﻟﻴﻞ ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﯽ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺳﻴﺎﺳﯽ ﻛﻪ ﻣﺪﺕ ﺯﻳﺎﺩﯼ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺘﻬﻢ ﻭ ﻳﺎ ﻣﺤﺎﻛﻤﻪ ﺑﺸﻮﻧﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻖ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ می‌ﮕﺮﺩﻧﺪ، اشاره نموده و رژیم ایران را به‌خاطر اِعمال شکنجه در زندان‌ها زیر سئوال برد.
در کنفرانس آمستردام به ﻋﺪﻡ ﺗﺎﻣﻴﻦ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﻭ ﻧﺎﺭﺿﺎﻳﺘﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﻳﻪ ﻗﻀﺎﻳﯽ ﻣﺤﺎﻛﻤﺎﺕ در ایران و به ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻭ ﻛﺸﺘﺎﺭ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ زندانیان سیاسی انتقاد شدیدی شد.
در کنفرانس مزبور از ناصر صادق و مسعود احمدزاده با اشاره به شکنجه هایی که تحمل کرده‌اند یاد شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر قوۀ قضاییه استقلال داشت…
اواخر بهمن ماه ۱۳۵۵ باقر پرهام، اسلام کاظمیه، منوچهر هزارخانی، شمس آل‌احمد و علی‌اصغر حاج ‌سید جوادی در اعتراض به اختناق سیاسی، اعمال سانسور و نتایج فرهنگی واجتماعی آن نامه سرگشاده نوشتند و به محدود بودن شرایط تفکر خلاق و آزادانه، ضوابط سانسور و محدودیت‌های شدیدی که در جهت مطالعۀ کتاب برای مردم
اهل مطالعه، بخصوص جوانان و دانشجویان به وجود آمده است، اعتراض نمودند و نوشتند این عوامل بازدارنده، ناشی از بی اعتنایی دولت به «قوانین رسمی و آزادی‌های انسانی» است.
احمد صدر حاج سید جوادی (دادستان سابق تهران و وکیل دادگستری) نیز فروردین ۱۳۵۶ به اعلیحضرت نامۀ سرگشاده داد و پرسید در کشوری که «ظلمت خفقان بر آن سایه افکنده» چگونه می‌توان انتظار «تابش نور عدل و داد» داشت؟
اگر قوۀ قضاییه استقلال داشت «حقوق بشر» در ایران نقض نمی‌شد و شکنجه زندانیان صورت نمی‌گرفت…
کم‌کم اعتراض‌ها اوج می‌گیرد و تا حالا (که دارم از آن صحبت می‌کنم یعنی تا بهار ۵۶) از آیت‌الله خمینی خبر چندانی نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
استماع نظرات مخالفان که تاکنون ناشنوده مانده…
در بهار ۱۳۵۶ با تلاش مهندس بازرگان، اسدالله مبشری و حسن نزیه نامۀ سرگشاده‌ای نوشتند تا عده قابل توجهی از فعالان قدیمی نهضت آزادی و جبهه ملی آن را امضا کرده و برای شاه بفرستند. مضمون آن نامه نیز اعتراض به اختناق و استبداد بود.

اردیبهشت ۱۳۵۶، پنجاه و پنج نفر از وکیلان دادگستری طی تلگرافی به شاه و فرستادن رونوشت آن برای مهندس عبدالله ریاضی رئیس مجلس شورای ملی، نسبت به اقدام دولت برای تضعیف قوۀ قضاییه به نفع مراجع اداری اعتراض کردند و خواستار لزوم جلب نظرات اهل فن و مخصوصاً «استماع نظرات مخالفان که تاکنون ناشنوده مانده…» شدند.
۲۶ اردیبهشت ۵۶ دکتر علی شریعتی که پیش‌تر مدنها در کمینه مشترک زندانی بود، دور از چشم ساواک ایران را به مقصد بلژیک (و سپس انگلستان) ترک می‌کند.
۳۳ روز بعد (۲۹ خرداد ۵۶) وی را در خانه‌ای اجاره‌ای در ساتامپتون در آستانه در افتاده بر زمین می‌بینند. مرگ وی به شایعات و شبهات زیادی دامن زد و محافل سیاسی و فرهنگی را در سراسر کشور ملتهب ساخت.

در نیمه همین ماه (خرداد ۵۶) امیرعباس هویدا استعفا نمود و جمشید آموزگار به عنوان نخست وزیر منصوب گردید.
سوم تیر ۱۳۵۶، هیئت دبیران موقت کانون نویسندگان ایران، (آن کانون) را بار دیگر تشکیل دادند.
در تیر ماه ۱۳۵۶، شصت و چهار نفر از وکیلان و قضات دادگستری تهران ضمن بیانیه‌ای هشدار دادند «تسلط و استیلای قوۀ مجریه بر قوۀ مقننه و قوۀ قضاییه دائماً روبه تزاید است»
به خرداد سال ۵۶ می‌رسیم.

۲۲ خرداد ۱۳۵۶ دکتر کریم سنجابی، دکتر شاهپور بختیار و داریوش فروهر ضمن نامه‌ای که به دفتر مخصوص شاه و ساواک رسید نوشتند:
ناهنجاری در وضع زندگی ملی ناشی از شیوۀ اداره کشور است که «برخلاف نص صریح قانون اساسی و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر جنبۀ فردی و استبدادی در آرایش نظام شاهنشاهی پیدا کرده‌است.»
ترک حکومت استبدادی و تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانیان و تبعیدشدگان سیاسی، استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد

نویسندگان و شاعران در شب‌های شعر انستیتو گوته، نیز خواستار لغو سانسور و برداشتن محدودیت‌ها در این زمینه از سوی دولت شدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
روحانیونی که از قافله عقب مانده بودند
اول آبان سال ۵۶ آیت‌الله خمینی بعد از درگذشت فرزندش سید مصطفی شرایط را مهیا و آماده دید و خطاب به روحانیونی که از قافله عقب مانده بودند چنین گفت:
«امروز یک فُرْجه پیدا شده. من عرض می‏‌کنم به شما یک فرجه پیدا شده. اگر این فرجه پیدا نشده بود، این اوضاع امروز نمی‌‏شد در ایران. یک فرجه‌‏ای است این. اگر الآن غنیمت بشمارند این را، این فرصت است. این فرصت را غنیمت بشمارند آقایان… الآن نویسنده‌‏های احزاب دارند می‌نویسند…شما هم بنویسید… امروز روزی است که باید گفت. و پیش می‌برید… خوب ما دیدیم که چندین نفر اشکال کردند و [اعتراض‏] کردند و همه حرفها، بسیاری از حرفها را زدند و امضا کردند و کسی هم کارشان نداشت…شما هم بنویسید…»
آنچه بخش‌هایی از آن را گفتم در جلد سوّم صحیفه نور صفحه ۲۵۱ ثبت شده‌است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
چوب و چماق و زنجیر و قمه
ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان، نهضت رادیکال ایران (از سوی رحمت‌الله مقدم مراغه ای)، جمعیت حقوقدانان ایران، جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر، برگزاری شب‌های شاعران و نویسندگان در انستیتو گوته و… خود را به بی‌تفاوتی می‌زد.
ولی تظاهرات پراکنده در تهران و برخی شهرها که از اوایل مهرماه ۱۳۵۶ آغاز شده بود، شاه را نگران کرد.
با این حال به دستور وی در چهارم آبان ماه سال ۵۶، ۱۳۱ زندانی سیاسی از زندان آزاد شدند.

۲۸ آبان ۱۳۵۶، تظاهرات پراکنده خیابانی با شعارهایی که به مرور جدّی‌تر می‌شد صورت گرفت اما دعوت جیمی کارتر از شاه برای سفر رسمی به آمریکا به وی پشت‌گرمی می‌داد که اوضاع به جاهای باریک کشیده نخواهد شد.
پائیز ۱۳۵۶ عده‌ای از لباس شخصی‌های حکومتی مسلح به چوب و چماق و زنجیر و قمه به صورت گروهی، به نام کارگران، اتحادیۀ اصناف، اعضای حزب رستاخیز و… به گردهمایی‌ها هجوم ‌بردند و پس از کتک زدن و مجروح‌کردن آنان تعدادی را ربودند و به قصد کُشت کتک زدند.
۳۰ آبان ۱۳۵۶ به دعوت دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر، محمود اعتمادزاده (به آذین) قرار بود سخنرانی کند اما عملاً لغو شد. مأمورین آنروز هما ناطق و نعمت میرزازاده (میم آزرم)‌ را بشدت کتک زدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
کاروانسراسنگی و لیاس‌شخصی‌های حکومتی
اول آذر ۱۳۵۶ حسین گلزار (از اعضای حزب ملت ایران) تعداد زیادی را دعوت کرد که به مناسبت عید قربان، به باغ او در جادۀ کرج حوالی کاروانسرا سنگی بیایند. در آن روز قرار بود علاوه بر آیت‌الله زنجانی، شاپور بختیار و کاظم حسیبی نیز سخنرانی کنند.
در ساعت چهار بعد از ظهر در حالی که آیت‌الله زنجانی مشغول سخنرانی بود، نزدیک به ۷۰۰ تا ۷۵۰ نفر مسلح به چوب و چماق با ۱۶ دستگاه اتوبوس به باغ ریخته، حاضران را بشدت مجروح کردند و وسایل صوتی و میز و صندلی‌ها و… را نابود کردند. آن‌روز ۴۱۳ اتومبیل شخصی کسانی که در آن جمع بودند، نیز منهدم شد. لباس شخصی‌ها بازوبند سفیدی داشتند که روی آن نوشته شده بود: «اتحاد نیروهای ضد بیگانه پرستان»

روزنامه‌های اطلاعات، کیهان و رستاخیز، پس از این ماجرا متن یکسانی را به عنوان خبر این واقعه منتشر کردند که حاکی از آن بود که عده‌ای که محرک آشوبگران اخیر بودند در باغی جمع شده و «ضمن ایراد نطق و خطابه و پخش اعلامیه‌های تحریک آمیز شعارهای ضد میهنی می‌دادند» و در همان موقع «جمعی از کارگران کارخانجات که از محل اجتماع مذکور می‌گذشتند با مشاهدۀ آن جمعیت متوقف شده و هنگامی که شعارهای آنها را که حاوی مطالب ضد ملی و مسائل دینی بوده شنیدند با آنها درگیر شده و به زد و خورد پرداختند…
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
مجروج شدن منوچهر هزارخانی و اسلام کاظمیه
اواخر بهمن ۵۶ مامورین ساواک با قمه و پنجه بکس منوچهر هزارخانی و اسلام کاظمیه را در مدرسۀ عالی لاهیجان مجروح کردند. اینگونه برخوردهای ناروا ادامه داشت.
۱۹ فروردین سال ۵۷ دکتر حبیب‌الله پیمان و اواخر همان ماه، دکتر عبدالکریم لاهیچی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. ۲۹ فروردین ۵۷ به منوچهر مسعودی و هدایت‌الله متین‌دفتری نیز تعرض شد.
….
آنزمان نامه‌ای که بهروز حقی منیع از زندان فرستاده و در آن شکنجه‌های خود و دیگران را شرح داده بود، سر و صدای زیادی کرد. ٣٢ تن از زندانیان تبریز هم نامه‌ای مشابه نامه بهروز حقی منیع نوشته بودند. نامه بهروز حقی را «بولتن کمیتۀ دفاع از حقوق زندانیان سیاسی ایران» انعکاس داد و لوموند هم منتشر کرد و اشاره نمود که زندانیان سیاسی در قصر و اوین اعتصاب غذا کرده‌اند.
بولتن کمیته به زبان انگلیسی هم ترجمه می‌شد و به دست سازمان‌هایی چون عفو بین‌الملل هم می‌رسید.

فروردین ۵۷ «کمیتۀ انتقام» تشکیل شد و ساواک (یا بهتر بگویم اداره سوم موسوم به امنیت داخلی) جلوی در ورودی خانه‌های کریم سنجابی، محمود مانیان و مهندس مهدی بازرگان بمب منفجر نمود. اینگونه ترفندها مردم را جری‌تر می‌کرد.
ٰـــــــــــــــــــــــــــــــ
اعتصاب غذای زندانیان زندان قصر
اعتصاب غذای زندانیان زندان قصر که از ۲۱ اسفند ١٣۵۶ تا ٢٣ فروردین ١٣۵٧ ادامه داشت نیز موضوع با اهمیتی بود که بررسی جداگانه می‌طلبد. آنزمان با تشکیل کمیته دفاع از حقوق زندانیان سیاسی و تلاش علی اصغر حاج سید جوادی، مجتبی مفیدی،
عبدالکریم لاهیچی، هدایت‌الله متین دفتری، مریم متین دفتری، منوچهر مسعودی، ناصر پاکدامن، شمس آل احمد، محمد مدیر شانه چی، اسلام کاظمیه، کیان کاتوزیان، منوچهر هزارخانی و… اخبار زندانیان انعکاس جهانی یافت.

کمیته دفاع از حقوق زندانیان سیاسی روزهای اول سال ۵۷ تشکیل شده بود.
البته پیشتر (از اوائل سال ۵۶) با تلاش مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر کریم سنجابی، مهندس لطف‌الله مقدم مراغه‌ای، حسن نزیه و…، «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» در زمینۀ دفاع از زندانیان سیاسی فعالیت داشت.
این تشکل نیز اخبار اعتصاب غذای زندانیان را گزارش می‌کرد و در این مورد نامه‌هایی به دبیرکل سازمان ملل، کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل و صلیب سرخ جهانی فرستاد و خواستار رسیدگی فوری شد.

با تلاش کمیته دفاع از حقوق زندانیان سیاسی، بولتن‌هائی از جمله در دانشگاه‌ها توزیع می‌شد و اخبار اعتصاب غذای زندانیان سیاسی را انعکاس می‌داد. اعتصاب مزبور در واقع ادامه «اعتصاب ملاقات» زندانیان سیاسی بود که از بهمن سال ۵۶ شروع شده بود.
«اعتصاب ملاقات»، اعتراض زندانیان سیاسی بود به محدودیت‌های زیادی که مسئولین زندان
برای دیدار زندانیان با بستگان و خویشان خود ایجاد کرده بودند.

علاوه بر ایران، در پاریس هم کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران، شکل گرفت که ریاست آن با «ژان پل سارتر» بود. اخبار اعتصاب غذای زندانیان ایران علاوه بر نشریات فرانسوی مثل «لوموند» و «لیبراسیون»، در هفته‌نامه «اشپیگل» [آلمان] و روزنامۀ «گاردین» [انگلستان] هم منتشر شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
نوشدارو بعد از مرگ سهراب
مردم به جان آمده ایران با تکیه بر اعلامیه‌های آیت‌الله خمینی که بویژه از ۱۵ مهر ۵۷ به بعد (بعد از ترک بغداد و اقامت در پاریس) مرتب به ایران می‌رسید و دست به دست می‌گشت، در این شهر و آن شهر با حکومت شاه بنای ناسازگاری گذاشتند و در قدم‌های بعد به خیابان‌ها ریخته و تظاهرات کردند. از آنجا که در تمام شهرها و روستاهای ایران و حتی در کوره دهات روحانیت جای پا و نفوذ داشت، با «تشکیلات» منظمی که دهها سال دپو شده و در اختیارشان بود به صحنه آمده، جلودار تظاهرات مردم شدند و شاه را با یزید و «ابن مرجانه» این‌همانی کردند…

پانزده آبان ۱۳۵۷شاه نهایتاً در یک پیام رادیو تلویزیونی با اقرار به اینکه در کشور اختناق برقرار بوده و ملت علیه ظلم و فساد بپاخاسته، گفت:
من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم و به عنوان پادشاه مشروطه بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار می‌کنم و متعهد می‌شوم که خطاهای گذشته و بی قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشود بلکه خطاها از هر جهت جبران نیز گردد… تضمین می‌کنم که حکومت ایران در آینده براساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود…
اما کار از کار گذشته و این نوشدارو بعد از مرگ سهراب اثری نداشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
زد و خورد پلیس با مردم در تبریز
۱۷ دی ماه سال ۱۳۵۶، روزنامه اطلاعات مقاله توهین‌آمیزی را علیه آیت‌الله خمینی منتشر کرد. در این مقاله که با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» و به قلم مستعار «احمد رشیدی مطلق» چاپ شده بود، واقعه ۱۵ خرداد سال ۴۲ تفسیر به رأی شده، زیر سئوال رفته بود. به دنبال درج مقاله مزبور، در قم، طلاب با رفتن به منازل مراجع، اعتراض خود را به رژیم شاه اعلام داشتند و با پیوستن مردم قم به جمع طلاب، این اعتراضات در نوزدهم دی ماه که چندین نفر کشته شدند به اوج رسید. چهلم آن واقعه که رسید در تبریز مردم با خشم با خیابان‌ها ریختند و علیه حکومت شعار دادند.
در آن شهر، دانشگاه، بازار و مدارس تعطیل شد و جمعیت بسیاری برای شرکت در مجلس ختمی که قرار بود در مسجد جامع میرزا یوسف آقا تشکیل شود به سمت آن مسجد روی آوردند.
سرگرد حق‌شناس (یکی از فرماندهان شهربانی) با جمعی از مأمورین سر رسیده و به مردم اعلام کردند متفرق شوند ولی کسی اعتنا نکرد. در ادامه بین مردم و نیروهای دولتی، کار به درگیری کشید و تعدادی گلوله خورده و به خاک افتادند.
مردم تبریز ضمن تشییع جنازه‌ها با خشم و فریاد، به حکومت بد و بیراه گفته و «مرگ بر شاه» سر دادند. آنان ضمن راه‌پیمایی،‌ سر راه خود ساختمان مرکزی حزب رستاخیز، مجسمه شاه در میدان خاقانی و تعدادی بانک و ساختمان دولتی را به آتش کشیدند. هیچ چیز و هیچکس جلودارشان نبود.
این اول ماجرا بود.
هنوز آتش‌های زیر خاکستر زبانه نکشیده و اوضاع نسبت به آنچه بعد واقع شد، «آرام» است…
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
Stagflation(تورم و رکود ِهمراه باهم)
در آن سال‌ها کل جهان سرمایه‌داری به لحاظ اقتصادی شَل و فَشَل شده و آمریکا بخصوص با Stagflation (تورم و رکود ِهمراه باهم)، دست و پنجه نرم می‌کرد. بحرانی عجیب و «خُل و پیلیچ» که مثل کنه به اقتصاد غرب چسبیده بود و می‌بایست ‌سر دیگران شکسته می‌شد. راه حل صرفاً اقتصادی نداشت.
بحران‌های اقتصادی یا تورمی بودند که راه حل‌های ضد تورمی داشت و یا رکودی، که طریق مقابله با آن سیاستهای ضد رکودی بود اما آن بحران، نه ساختاری بلکه تورم و رکود همراه با هم بود و برای مقابله با آن تنها روشهای اقتصادی کفایت نمی‌کرد.
از آنجا که جهان انتگریزه، یعنی درهم و هم‌پیوند است، بحران مزبور تنها خود آمریکا را دربرنمی‌گرفت و می‌بایست در کشورهای وابسته به لحاظ سیاسی گره و گره‌هایی باز می‌شد تا طبقه متوسط بدون گیر و پیچ به میدان بیاید و صحنه گردان شود نه اینکه دائم در لاک خویش رفته با بگیر و ببند روبرو باشد.
از دیدگاه کمسیون سه جانبه (کمسیون نخبگان آمریکا، اروپا و ژاپن) و مدیران اجرایی آن مثل کارتر، در کشورهایی مثل ایرانِ تحت امر شاه، تنها با سیاست حقوق بشر ممکن بود طبقه متوسط ناراضی و عاصی را در دراز مدت به سمت خویش کشید و بر آن تکیه کرد.
اختناق و دیکتاتوری دیگر صرفه نداشت و می‌بایست سر این کلاف باز می‌شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
تحلیل آبگوشتی آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا
کارتر و همفکرانش، گرچه خطِ کمسیونِ سه جانبه را پیش می‌بردند و با اینکه بر خلاف امثال «نیکسون» و «جرالد فورد» با عَلم‌کردن «سیاستِ حقوق بشر»، به دیکتاتورهای خودی (مثل شاه در ایران و سوموزا در نیکاراگوئه) تَشر می‌زدند و نصیحت‌شان می‌کردند کمتر بگیر و ببند کنند، اما خط قرمزشان حفظ سیستم وابسته بود و هرگز فروپاشی تمام عیار رژیم شاه را تصّور نمی‌کردند. این در برنامه آنها نبود.
بخصوص که آژانس اطلاعات دفاعی Defense Intelligence Agency از اعضای جامعه اطلاعاتی ایالات متحده آمریکا مهرماه ۵۷ اعلام کرد:
«انتظار می‌رود شاه تا ده سال دیگر به طور فعال زمام قدرت را در دست داشته باشد.»

سازمان سیا هم پیش‌تر (مرداد سال ۵۷) گزارش داده بود که «ایران نه تنها در یک موقعیت انقلابی قرار ندارد، بلکه حتی آثار و علائمی از نزدیک بودن شرایط انقلاب هم در آن به چشم نمی‌خورد.»

آخر چگونه ممکن بود در «جزیره ثبات» و به قول «جیمی کارتر» Island of stability بی اجازه، زلزله‌ای پیش بیاید که همه چیز را زیر و زبَر و کُن فَیکون کند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
مقاله با اهمیت امیر طاهری در کیهان
در زندان وقایع ایران و جهان با دقت دنبال می‌شد. یادم هست روزی امیر طاهری سردبیر کیهان با مقاله‌ای که در بند دست به دست می‌گشت به کُد مهمی اشاره کرده بود و آن جمعبندی کمیسیون سه جانبه در مورد رژیم‌هایی مثل رژیم شاه بود که جلوتر هم اشاره کردم.
«اعتراض مردم تحت ستم، شرایط انفجاری پدید آورده و تنها راه کنترل اوضاع، کوشش برای انداختن تحول از مسیر آشوب و هرج و مرج به مسیر انتقال منظم است.»

شُکری (شکرالله پاک‌نژاد) بیش از همه در مورد آن صحبت می‌کرد. نه تنها وی، همه زندانیان روی حرف برژینسکی دقیق شدند.
مجاهدین نیز در همه زندانهای کشور اشاره معنی دار برژینسکی را تجزیه و تحلیل کردند و بعد از انقلاب هم در کتاب «زمامداری کارتر، سیاست جدید امپریالیسم و بازتاب آن در ایران» به آن پرداختند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ای عشق چهره آبی‌ات پیدا نیست


از شکرالله پاک‌نژاد در قسمت بعد بیشتر می‌گویم. تنها یادآوری کنم که وی با جریانی که در ایران به گروه فلسطین مشهور شد، رابطه داشت.
تمام تجربه جنبش ملی در آن روح لطیف و بی قرار متبلور بود. او مفهومی از چپ و انقلابی‌بودن را معنا می‌کرد که به آینده تعلق داشت. زندگی اش کار و صبر و عشق بود. برخلاف کسانیکه به دموکراسی به عنوان یک نظریه قدرت می‌نگریستند، معتقد بود آزاداندیشی جوهر اخلاق است. به آزادی به صورت اخلاق نگاه می‌کرد.

دفاعیه‌ شکرالله پاک‌نژاد در دادگاه نظامی سند مشروعیت مبارزه قهرآمیز بر علیه رژیم وابسته شاه، و دادخواهی مردمی بود که به آنها عشق می‌ورزید.
این قسمت از دفاعیه‌ او مشهور بود:
تا زمانی که در روی زمین یک انسان زندانی یک انسان گرسنه یک انسان مظلوم یک انسان محروم یک انسان بی فرهنگ وجود داشته باشد، آزادی تنها یک کلمه تو خالی و بدون مفهوم است…

شکرالله پاک‌نژاد از انگشت شمار آدم‌هائی بشمار می‌رفت که هم در قلمرو عمل و هم در قلمرو نظر، حرمت نهادن به گوهر مجرد آزادی را مقدم بر تحقق عملی آن می‌دانند.
آن جنوبی سیاه سوخته خونگرم هر گاه بیوفایی و نامردمی می‌دید به عشق پناه می‌برد و این شعر را زمزمه می‌کرد که ای عشق چهره آبی‌ات پیدا نیست… ای عشق چهره آبی‌ات پیدا نیست…

عکس:سربریده روی سرنیزه حاصل درگیری داعش و جبهه النصره/ سوریه

کشته ها و اسیر داعش طی نبرد با جبهه النصره در ریف شرقی دیرالزور
مطالب مرتبط

سر کار گذاشتن یک آخوند توسط چند دختر جوان

زنان و مردان آزادیخواه از ایران تا روسیه، از کوبا تا کنگو، از شیلی تا آمریکا، از یونان تا مصر، از ایرلند تا نیکاراگوئه، از چین تا فلسطین، چون شمع شبانه می‌سوختند تا روشنی بخش محفل دیگران باشند.

آزاداندیشی جوهر اخلاق است

hamneshin_rastakhiz1
زنان و مردان آزادیخواه از ایران تا روسیه، از کوبا تا کنگو، از شیلی تا آمریکا، از یونان تا مصر، از ایرلند تا نیکاراگوئه، از چین تا فلسطین، چون شمع شبانه می‌سوختند تا روشنی بخش محفل دیگران باشند.
در قسمت پیش ضمن اشاره به سرگذشت و سرنوشت شماری از زندانیان زندان وکیل آباد مشهد، اسامی کسانی را که زمان شاه از تهران و جزیره خارک به زندان برازجان (دژ) فرستاده شدند اشاره نمودم.
در میان زندانیان کم نبودند کسانیکه در زمانه خویش با وفای ایثارگرانه، همه خطرها را به جان خریدند تا در شب تار میهن گل صبح بشکفد، اما از خاطره‌ها رفته‌اند. امیدوارم حافظه‌ام وفا کند. وفا کند تا آنچه را ارزش اندیشیدن و یادآوری دارد فراموش نکنم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
حق فراموش‌ شدن The right to be forgotten
اگرچه مبارزه با فراموشی یک وظیفه تاریخی است. اما هیچ بعید نیست در آینده ستمگران با سوءاستفاده از «حق فراموش‌شدن» که کمسیون اروپا پشت تصویب آن رفنه‌است، این یا آن واقعه را در حافظه گوگل (و خاطرات منتشر شده موجود در اینترنت) با دوز و کلک دست‌کاری نموده و با حذف آن خود را پاک و مبرّا جلوه دهند. واقعش این است که قانون حق فراموش شدن، نمی‌تواند ستمگران را در محاق برده، بر بیدادشان گرد و غبار بپاشد. نمی‌باید و نمی‌تواند تاریخ را از بین ببرد.

یادآوری کنم که خاطرات خانه زندگان شاقول حق و باطل نیست. پیش و بعد از من بسیاری به زندان رفته‌اند که هر کدام دستاورد، خاطرات و نگاه خاص خویش را دارند.
من اگرچه پیش و بعد از انقلاب حدود ۱۱ سال زندانی کشیدم اما تنها به بخش خیلی ناچیزی از وقایع زندان و مباحثی که بین زندانیان صورت می‌گرفت اشراف دارم. پس آنچه می‌گویم این است و جز این نیست، نیست.
بگذریم…
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
عقل به تبعید رفته و ابتذال به میدان آمده‌‌است
زمانه‌ای که الآنه در آن به‌سر می‌بریم نسبت به آنچه در قرن پیش گذشت کم حادثه و به اصطلاح در «امن و امان» است. پیش از انقلاب همه چیز و همه جا زیر و زبر بود و رنگ دیگر داشت.
زنان و مردان آزادیخواه از ایران تا روسیه، از کوبا تا کنگو، از شیلی تا آمریکا، از یونان تا مصر، از ایرلند تا نیکاراگوئه، از چین تا فلسطین، چون شمع شبانه می‌سوختند تا روشنی بخش محفل دیگران باشند.
امثال ستارخان و عمواوغلو و خیابانی و علی مسیو و مصدق و فاطمی…بذر امید پاشیده بودند…اندکی دورتر لنین و تروتسکی و رزا لوکزامبورگ، دنیای بهتری را نوید دادند.
در کوبا کاسترو و یارانش از کوه‌ها فرود آمدند و اینجا و آنجا پرچم چه گوارا برافراشته شد. پاتریس لومومبا با ازخودگذشتگی، آزادی افریقای سیاه را فریاد زد. در شیلی، سالوادورآلنده مرگ روی پاها را بر زندگی روی زانوها ترجیح داد و ویکتور خارا فریاد او را با زخمه‌های سازش به همه جهان کشید.
در آمریکا مارتین لوترکینگ پرچم برزمین افتاده «تام پین» را به دست گرفت و میلیون‌ها سیاه پوست را به میهمانی فردا دعوت کرد. نواهای پر از شور و اعتراض از «اورتور اگمونت» و «فیدلیوی بتهوون» گرفته تا ویلیام تل «روسینی» و آوای کولی «زیگونروایزن» ساراسات بر سر زبان‌ها بود. در یونان سرود مقاومت را تئودوراکیس می‌سرود. همه چیز زار می‌زد که عصر دگرگونی و انقلاب است. عبدالناصر، توده‌های عرب را به حرکت در آورد و آواز سحرانگیز ام کلثوم آن‌ها را به هم پیوند می‌زد.
چینی‌ها همراه با «مائو»، بزرگ‌ترین پیاده روی قرن را ترتیب دادند و از فلسطین که میهن مردمانش را ربوده بودند، به قول «فیروز» خواننده شهیر لبنانی، فریادی برخاست که بر دل‌های سوخته نشست…
عرفات، حسن سلامه و ابو ایاد، مقاومت و فلسطین را به هم می‌دوختند. «بابی ساندز» در ایرلند مرگ را به سرود پیروزی تبدیل می‌کرد و همرزمانش در نیکاراگوئه، امثال توماس بورخه و دانیل اورتگا را به صحنه آوردند.
عصر «آرمان» و فدا و ایثار بود. قرن آزادیخواهان و شاعران بزرگ، قرن آراگون و ریتسوس و نرودا، قرن غول‌های صحنه، مارلون براندو، سوفیالورن و پل نیومن…
آنروزها انقلاب تا پیروزی و «ثوره ثوره حتی النصر» ورد زبان‌ها بود و همه چیز، به ساز «گفتمان انقلابی» می‌رقصید و می‌چرخید. تکیه بر شور انقلابی، ادبیات ضد بیدادگری، انگشت نهادن بر خوی و خصلت استعمارگری گفتمان مسلط آن سال‌ها را تشکیل می‌داد.
حالا چی؟ دورانی که در آن به سر می‌بریم نیز چنین است؟ نه. شاهدیم که عقل به تبعید رفته، ابتذال به میدان آمده‌ و پوچی به آرمان تیپا می‌زند. در این شرایط چه باید کرد. در قدم نخست باید به جنگ فراموشی رفته، «یادمان»هائی را که هیچ دشمن پیروزی نمی‌تواند از ما بستاند زنده کنیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ابر و باد و مه و خورشید و فلک ساز دیگری می‌نواختند
برگردیم به خاطرات خانه زندگان.
در بخش پیش از زندان وکیل‌آباد مشهد و از دورانی می‌گفتم که ابر و باد و مه و خورشید و فلک ساز دیگری می‌نواختند چرا؟ برای اینکه موکب انقلاب در راه‌ بود.
روزنامه‌خوانی و تحلیل اخبار جاری سنت نیکوی زندان از قدیم و ندیم بود. از بیرون هم جسته گریخته در جریان اوضاع قرار داشتیم.
برای آشنایی با سیر وقایع در آن ایام کمی به عقب، از سال ۵۳ به بعد برمی‌گردیم.

یکی از اقوام نزدیک دکتر ناصر عامری زندانی سیاسی بود و من وی را سال ۵۳ در زندان قصر دیده و با هم سلام و علیک داشتیم. اهل کرمان بود. یکروز جمعه به محض اینکه از ملاقات برگشت گفت دیروز دهم بهمن (سال ۵۳) دکتر عامری را رژیم در یک تصادف برنامه‌ریزی‌شده کشته‌است.
ناصر عامری از رهبران حزب مردم بود و جلوتر (هفتم دی ۱۳۵۳) در جناج‌بندی‌های حزب، برکنار شده بود.
رقبایش گفته بودند به حزب ایران نوین وابسته و دست نشانده هویدا است اما اینطور که دوست زندانی ما می‌گفت ساواک و شاه دل خوشی از وی نداشتند.
یک ماه بعد از کشته شدن ناصر عامری خبر رسید ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ کنفرانس مطبوعاتی و رادیو و تلویزیونی مهمی درکاخ نیاوران برگزار شده و علاوه بر خبرنگاران داخلی و خارجی، اعضای هیئت دولت، رؤسای مجلس و خیلی‌های دیگر حاضر بودند.
در آن نشست شاه انحلال احزاب رسمی کشور و تشکیل حزب واحد رستاخیز را اعلام کرد.

تصمیم‌های آنی و تغییر ناگهانی سیاست‌هایی که گاه قابل اجرا هم ‏نبودند، نشان می‌داد شاه برنامه روشن و حساب‌شده‌ای ندارد و نمی‌داند چه بایدش کرد. بعد از آن جلسه دکتر مظفر بقایی رهبر «حزب زحمتکشان ملت ایران» و دکتر مقدسی رهبر «حزب اتحاد ملی» طی نامه‌های سرگشاه به شاه به تشکیل حزب واحد اعتراض کردند که بُرد زیادی نداشت.
آن ایام فساد مالی اولیای دولت ورد زبان مردم شده بود. از همین رو دوم تیر ۱۳۵۴، کمیسیون ویژه رسیدگی به شایعۀ رشوه گرفتن مقامات دولتی و امراء ارتش در معاملات خارجی به ریاست صفی اصفیا تشکیل شد.
آنقدر فساد مالی دست اندر‌کاران شایع بود که شاه در پی سخنرانی به مناسبت ۶ بهمن ۱۳۵۴، دستور داد کمسیونی هم با شرکت هویدا، جمشید آموزگار، ارتشبد حسین فردوست(رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی) و چند نفر دیگر تشکیل شود و به جرایم و تخلفات مقامات دولتی رسیدگی کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
شاه عریضه اسدالله علَم را پاره می‌کند
سال ۱۳۵۳، علی اصغر حاج سید جوادی در اعتراض به سانسور و جلوگیری از انتشار کتابش (بحران ارزشها)، نامه‌ای به هویدا نوشت که نتیجه‌ای نداشت.
از نامه‌های سرگشاده سرهنگ عزیزالله امیر رحیمی، محسن پزشکپور و دکتر مهدی بهار به شاه، می‌گذریم. همچنین عریضه خصوصی اسدالله علم به اعلیحضرت در مورد اوضاع نابسامان کشور که در جلد ۶ خاطرات وی اشاره شده‌است. عریضه‌ای که شاه با اوقات تلخی پاره می‌کند و دور می‌اندازد.

در سال‌های ۵۴ و ۵۵ بیشتر خبرنگاران غربی که با شاه مصاحبه کردند پرسش‌هایشان دربارۀ زندانیان سیاسی، شکنجه و فقدان آزادی‌های سیاسی در ایران بود. نامه‌هایی که از این به بعد به شاه و مقامات مملکتی نوشته می‌شد نیز در راستای پرسش خبرنگاران بود.

اواخر بهمن ۵۴ علی اصغر حاج سیدجوادی در نامۀ سرگشاده‌ای به رئیس دفتر مخصوص شاه با اشاره به مبارزه با فساد و کمسیونی که به دستور شاه قرار بود در باره آن تحقیق و تفحص کند، نوشت:
باید ریشه ها، علل و عوامل فساد را شناسایی کرد و در معرض آگاهی و داوری مردم قرار داد. فرار از مسئولیت، اطاعت کورکورانه، تسلیم در برابر خواست‌های غیر قانونی و تجاوز به حقوق اجتماعی دیگران هم از مصادیق فساد است. علی اصغر حاج سیدجوادی با نشانه‌گرفتن استبداد و اختناق به شیوه‌های مهیب و وحشتناکی که در زندان‌ها و بازجویی‌ها و محاکمات سیاسی اِعمال می‌شد هم گوشه زد.

نوشتن چنین نامۀ سرگشاده در سال ۱۳۵۴ کار کوچکی نبود. نامه مزبور دست به دست بین مردم می‌گشت و متن کامل آن از پیک ایران (رادیوی حزب توده) خوانده شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
تحول از مسیر آشوب به مسیر انتقال منظم
دی ماه سال ۵۵ «جیمی کارتر» با شعار «حقوق بشر» در آمریکا به ریاست جمهوری رسید. این سیاست از مهم‌ترین رهنمودهای کمسیون سه‌جانبه Trilateral Commission (کمسیونِ نخبگانِ آمریکا، اروپا و ژاپن) بود که از سال ۵۲ زمام امور را در دست داشت.
بر اساس جمعبندی کمسیون سه جانبه، برژینسکی نظریه پرداز آن می‌گفت اعتراض مردم تحت ستم در جوامعی مثل ایران اوضاع انفجاری پدید آورده و تنها راه کنترل اوضاع، کوشش برای انداختن تحول از مسیر آشوب و هرج و مرج به مسیر انتقال منظم است.
سیاست حقوق بشر کارتر ابزار پیش‌بُرد همین خط بود که می‌بایست در کشورهایی مثل ایران و نیکاراگوئهِ زمان سوموزا در دستور کار قرار گیرد…
گفته می‌شد شاه برای روی کار آمدن امثال جرالد فورد تلاش بسیار کرده بود. سخنان کارتر (در باره لزوم رعایت حقوق بشر) و تأخیر طولانی او برای فرستادن پاسخ تلگراف تبریک شاه، را نگران کرد. ماست ترش از تغارش پیدا بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
به امر شاهنشاه شکنجه در ایران دیگر به کار نمی‌رود
به دستور شاه که زیر فشارسازمان عفو بین المللی و دیگر سازمان‌های حقوق بشری و افکار عمومی در غرب قرار داشت، دوازدهم بهمن ۱۳۵۵ روزنامه کیهان اعلام نمود. «به امر شاهنشاه شکنجه در ایران دیگر به کار نمی‌رود.»
این امرّیه در عمل در مواردی نقض شد و بعد از انقلاب بازجویانی چون تهرانی (بهمن نادری‌پور) از آن پرده برداشتند.

۲۰ دی ۱۳۵۵ علی اصغر حاج سید جوادی نامۀ سرگشادۀ دوم خود را که ۲۲۰ صفحه داشت برای شاه فرستاد. این نامه دادخواستی مستند، مستدل و مشروح علیه دیکتاتوری شاه و نتایج سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی آن در ایران است.
«من با تمام هوش و حواس خود صدای ترک خوردن و شکاف برداشتن سقف‌هایی را که بر سر قدرت سیاسی کشور گسترده شده است، می‌شنوم.»

خبر رسید که حاج سید جوادی نه تنها دستگیر و زندانی نشده بلکه ساواک و دادگستری مزاحمتی هم برای او ایجاد نکرده‌اند. آیا اینگونه امور نشانه تغییر در راهکار امنیتی حکومت شاه و افزایش آستانۀ تحمل آن نسبت به انتقادها و مخالفت‌ها بود؟
یخ‌ها می‌شکست و زبان‌ها آرام آرام باز شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ﺗﺠﺎﻭﺯ ﺑﻪﺣﻘﻮﻕﺑﺸﺮ ﻭ ﺷﻜﻨﺠﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ
۲۸ دی ۱۳۵۵ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻋﻔﻮ ﺑﻴﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ در هلند (ﺁﻣﺴﺘﺮﺩﺍﻡ ) نشستی با عنوان «ﺗﺠﺎﻭﺯ ﺑﻪﺣﻘﻮﻕﺑﺸﺮ ﻭ ﺷﻜﻨﺠﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ» برگزار نمود و به ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﯼ ﺑﯽ ﺩﻟﻴﻞ ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﯽ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺳﻴﺎﺳﯽ ﻛﻪ ﻣﺪﺕ ﺯﻳﺎﺩﯼ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺘﻬﻢ ﻭ ﻳﺎ ﻣﺤﺎﻛﻤﻪ ﺑﺸﻮﻧﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻖ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ می‌ﮕﺮﺩﻧﺪ، اشاره نموده و رژیم ایران را به‌خاطر اِعمال شکنجه در زندان‌ها زیر سئوال برد.
در کنفرانس آمستردام به ﻋﺪﻡ ﺗﺎﻣﻴﻦ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﻭ ﻧﺎﺭﺿﺎﻳﺘﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﻳﻪ ﻗﻀﺎﻳﯽ ﻣﺤﺎﻛﻤﺎﺕ در ایران و به ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻭ ﻛﺸﺘﺎﺭ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ زندانیان سیاسی انتقاد شدیدی شد.
در کنفرانس مزبور از ناصر صادق و مسعود احمدزاده با اشاره به شکنجه هایی که تحمل کرده‌اند یاد شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر قوۀ قضاییه استقلال داشت…
اواخر بهمن ماه ۱۳۵۵ باقر پرهام، اسلام کاظمیه، منوچهر هزارخانی، شمس آل‌احمد و علی‌اصغر حاج ‌سید جوادی در اعتراض به اختناق سیاسی، اعمال سانسور و نتایج فرهنگی واجتماعی آن نامه سرگشاده نوشتند و به محدود بودن شرایط تفکر خلاق و آزادانه، ضوابط سانسور و محدودیت‌های شدیدی که در جهت مطالعۀ کتاب برای مردم
اهل مطالعه، بخصوص جوانان و دانشجویان به وجود آمده است، اعتراض نمودند و نوشتند این عوامل بازدارنده، ناشی از بی اعتنایی دولت به «قوانین رسمی و آزادی‌های انسانی» است.
احمد صدر حاج سید جوادی (دادستان سابق تهران و وکیل دادگستری) نیز فروردین ۱۳۵۶ به اعلیحضرت نامۀ سرگشاده داد و پرسید در کشوری که «ظلمت خفقان بر آن سایه افکنده» چگونه می‌توان انتظار «تابش نور عدل و داد» داشت؟
اگر قوۀ قضاییه استقلال داشت «حقوق بشر» در ایران نقض نمی‌شد و شکنجه زندانیان صورت نمی‌گرفت…
کم‌کم اعتراض‌ها اوج می‌گیرد و تا حالا (که دارم از آن صحبت می‌کنم یعنی تا بهار ۵۶) از آیت‌الله خمینی خبر چندانی نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
استماع نظرات مخالفان که تاکنون ناشنوده مانده…
در بهار ۱۳۵۶ با تلاش مهندس بازرگان، اسدالله مبشری و حسن نزیه نامۀ سرگشاده‌ای نوشتند تا عده قابل توجهی از فعالان قدیمی نهضت آزادی و جبهه ملی آن را امضا کرده و برای شاه بفرستند. مضمون آن نامه نیز اعتراض به اختناق و استبداد بود.

اردیبهشت ۱۳۵۶، پنجاه و پنج نفر از وکیلان دادگستری طی تلگرافی به شاه و فرستادن رونوشت آن برای مهندس عبدالله ریاضی رئیس مجلس شورای ملی، نسبت به اقدام دولت برای تضعیف قوۀ قضاییه به نفع مراجع اداری اعتراض کردند و خواستار لزوم جلب نظرات اهل فن و مخصوصاً «استماع نظرات مخالفان که تاکنون ناشنوده مانده…» شدند.
۲۶ اردیبهشت ۵۶ دکتر علی شریعتی که پیش‌تر مدنها در کمینه مشترک زندانی بود، دور از چشم ساواک ایران را به مقصد بلژیک (و سپس انگلستان) ترک می‌کند.
۳۳ روز بعد (۲۹ خرداد ۵۶) وی را در خانه‌ای اجاره‌ای در ساتامپتون در آستانه در افتاده بر زمین می‌بینند. مرگ وی به شایعات و شبهات زیادی دامن زد و محافل سیاسی و فرهنگی را در سراسر کشور ملتهب ساخت.

در نیمه همین ماه (خرداد ۵۶) امیرعباس هویدا استعفا نمود و جمشید آموزگار به عنوان نخست وزیر منصوب گردید.
سوم تیر ۱۳۵۶، هیئت دبیران موقت کانون نویسندگان ایران، (آن کانون) را بار دیگر تشکیل دادند.
در تیر ماه ۱۳۵۶، شصت و چهار نفر از وکیلان و قضات دادگستری تهران ضمن بیانیه‌ای هشدار دادند «تسلط و استیلای قوۀ مجریه بر قوۀ مقننه و قوۀ قضاییه دائماً روبه تزاید است»
به خرداد سال ۵۶ می‌رسیم.

۲۲ خرداد ۱۳۵۶ دکتر کریم سنجابی، دکتر شاهپور بختیار و داریوش فروهر ضمن نامه‌ای که به دفتر مخصوص شاه و ساواک رسید نوشتند:
ناهنجاری در وضع زندگی ملی ناشی از شیوۀ اداره کشور است که «برخلاف نص صریح قانون اساسی و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر جنبۀ فردی و استبدادی در آرایش نظام شاهنشاهی پیدا کرده‌است.»
ترک حکومت استبدادی و تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانیان و تبعیدشدگان سیاسی، استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد

نویسندگان و شاعران در شب‌های شعر انستیتو گوته، نیز خواستار لغو سانسور و برداشتن محدودیت‌ها در این زمینه از سوی دولت شدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
روحانیونی که از قافله عقب مانده بودند
اول آبان سال ۵۶ آیت‌الله خمینی بعد از درگذشت فرزندش سید مصطفی شرایط را مهیا و آماده دید و خطاب به روحانیونی که از قافله عقب مانده بودند چنین گفت:
«امروز یک فُرْجه پیدا شده. من عرض می‏‌کنم به شما یک فرجه پیدا شده. اگر این فرجه پیدا نشده بود، این اوضاع امروز نمی‌‏شد در ایران. یک فرجه‌‏ای است این. اگر الآن غنیمت بشمارند این را، این فرصت است. این فرصت را غنیمت بشمارند آقایان… الآن نویسنده‌‏های احزاب دارند می‌نویسند…شما هم بنویسید… امروز روزی است که باید گفت. و پیش می‌برید… خوب ما دیدیم که چندین نفر اشکال کردند و [اعتراض‏] کردند و همه حرفها، بسیاری از حرفها را زدند و امضا کردند و کسی هم کارشان نداشت…شما هم بنویسید…»
آنچه بخش‌هایی از آن را گفتم در جلد سوّم صحیفه نور صفحه ۲۵۱ ثبت شده‌است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
چوب و چماق و زنجیر و قمه
ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان، نهضت رادیکال ایران (از سوی رحمت‌الله مقدم مراغه ای)، جمعیت حقوقدانان ایران، جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر، برگزاری شب‌های شاعران و نویسندگان در انستیتو گوته و… خود را به بی‌تفاوتی می‌زد.
ولی تظاهرات پراکنده در تهران و برخی شهرها که از اوایل مهرماه ۱۳۵۶ آغاز شده بود، شاه را نگران کرد.
با این حال به دستور وی در چهارم آبان ماه سال ۵۶، ۱۳۱ زندانی سیاسی از زندان آزاد شدند.

۲۸ آبان ۱۳۵۶، تظاهرات پراکنده خیابانی با شعارهایی که به مرور جدّی‌تر می‌شد صورت گرفت اما دعوت جیمی کارتر از شاه برای سفر رسمی به آمریکا به وی پشت‌گرمی می‌داد که اوضاع به جاهای باریک کشیده نخواهد شد.
پائیز ۱۳۵۶ عده‌ای از لباس شخصی‌های حکومتی مسلح به چوب و چماق و زنجیر و قمه به صورت گروهی، به نام کارگران، اتحادیۀ اصناف، اعضای حزب رستاخیز و… به گردهمایی‌ها هجوم ‌بردند و پس از کتک زدن و مجروح‌کردن آنان تعدادی را ربودند و به قصد کُشت کتک زدند.
۳۰ آبان ۱۳۵۶ به دعوت دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر، محمود اعتمادزاده (به آذین) قرار بود سخنرانی کند اما عملاً لغو شد. مأمورین آنروز هما ناطق و نعمت میرزازاده (میم آزرم)‌ را بشدت کتک زدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
کاروانسراسنگی و لیاس‌شخصی‌های حکومتی
اول آذر ۱۳۵۶ حسین گلزار (از اعضای حزب ملت ایران) تعداد زیادی را دعوت کرد که به مناسبت عید قربان، به باغ او در جادۀ کرج حوالی کاروانسرا سنگی بیایند. در آن روز قرار بود علاوه بر آیت‌الله زنجانی، شاپور بختیار و کاظم حسیبی نیز سخنرانی کنند.
در ساعت چهار بعد از ظهر در حالی که آیت‌الله زنجانی مشغول سخنرانی بود، نزدیک به ۷۰۰ تا ۷۵۰ نفر مسلح به چوب و چماق با ۱۶ دستگاه اتوبوس به باغ ریخته، حاضران را بشدت مجروح کردند و وسایل صوتی و میز و صندلی‌ها و… را نابود کردند. آن‌روز ۴۱۳ اتومبیل شخصی کسانی که در آن جمع بودند، نیز منهدم شد. لباس شخصی‌ها بازوبند سفیدی داشتند که روی آن نوشته شده بود: «اتحاد نیروهای ضد بیگانه پرستان»

روزنامه‌های اطلاعات، کیهان و رستاخیز، پس از این ماجرا متن یکسانی را به عنوان خبر این واقعه منتشر کردند که حاکی از آن بود که عده‌ای که محرک آشوبگران اخیر بودند در باغی جمع شده و «ضمن ایراد نطق و خطابه و پخش اعلامیه‌های تحریک آمیز شعارهای ضد میهنی می‌دادند» و در همان موقع «جمعی از کارگران کارخانجات که از محل اجتماع مذکور می‌گذشتند با مشاهدۀ آن جمعیت متوقف شده و هنگامی که شعارهای آنها را که حاوی مطالب ضد ملی و مسائل دینی بوده شنیدند با آنها درگیر شده و به زد و خورد پرداختند…
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
مجروج شدن منوچهر هزارخانی و اسلام کاظمیه
اواخر بهمن ۵۶ مامورین ساواک با قمه و پنجه بکس منوچهر هزارخانی و اسلام کاظمیه را در مدرسۀ عالی لاهیجان مجروح کردند. اینگونه برخوردهای ناروا ادامه داشت.
۱۹ فروردین سال ۵۷ دکتر حبیب‌الله پیمان و اواخر همان ماه، دکتر عبدالکریم لاهیچی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. ۲۹ فروردین ۵۷ به منوچهر مسعودی و هدایت‌الله متین‌دفتری نیز تعرض شد.
….
آنزمان نامه‌ای که بهروز حقی منیع از زندان فرستاده و در آن شکنجه‌های خود و دیگران را شرح داده بود، سر و صدای زیادی کرد. ٣٢ تن از زندانیان تبریز هم نامه‌ای مشابه نامه بهروز حقی منیع نوشته بودند. نامه بهروز حقی را «بولتن کمیتۀ دفاع از حقوق زندانیان سیاسی ایران» انعکاس داد و لوموند هم منتشر کرد و اشاره نمود که زندانیان سیاسی در قصر و اوین اعتصاب غذا کرده‌اند.
بولتن کمیته به زبان انگلیسی هم ترجمه می‌شد و به دست سازمان‌هایی چون عفو بین‌الملل هم می‌رسید.

فروردین ۵۷ «کمیتۀ انتقام» تشکیل شد و ساواک (یا بهتر بگویم اداره سوم موسوم به امنیت داخلی) جلوی در ورودی خانه‌های کریم سنجابی، محمود مانیان و مهندس مهدی بازرگان بمب منفجر نمود. اینگونه ترفندها مردم را جری‌تر می‌کرد.
ٰـــــــــــــــــــــــــــــــ
اعتصاب غذای زندانیان زندان قصر
اعتصاب غذای زندانیان زندان قصر که از ۲۱ اسفند ١٣۵۶ تا ٢٣ فروردین ١٣۵٧ ادامه داشت نیز موضوع با اهمیتی بود که بررسی جداگانه می‌طلبد. آنزمان با تشکیل کمیته دفاع از حقوق زندانیان سیاسی و تلاش علی اصغر حاج سید جوادی، مجتبی مفیدی،
عبدالکریم لاهیچی، هدایت‌الله متین دفتری، مریم متین دفتری، منوچهر مسعودی، ناصر پاکدامن، شمس آل احمد، محمد مدیر شانه چی، اسلام کاظمیه، کیان کاتوزیان، منوچهر هزارخانی و… اخبار زندانیان انعکاس جهانی یافت.

کمیته دفاع از حقوق زندانیان سیاسی روزهای اول سال ۵۷ تشکیل شده بود.
البته پیشتر (از اوائل سال ۵۶) با تلاش مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر کریم سنجابی، مهندس لطف‌الله مقدم مراغه‌ای، حسن نزیه و…، «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» در زمینۀ دفاع از زندانیان سیاسی فعالیت داشت.
این تشکل نیز اخبار اعتصاب غذای زندانیان را گزارش می‌کرد و در این مورد نامه‌هایی به دبیرکل سازمان ملل، کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل و صلیب سرخ جهانی فرستاد و خواستار رسیدگی فوری شد.

با تلاش کمیته دفاع از حقوق زندانیان سیاسی، بولتن‌هائی از جمله در دانشگاه‌ها توزیع می‌شد و اخبار اعتصاب غذای زندانیان سیاسی را انعکاس می‌داد. اعتصاب مزبور در واقع ادامه «اعتصاب ملاقات» زندانیان سیاسی بود که از بهمن سال ۵۶ شروع شده بود.
«اعتصاب ملاقات»، اعتراض زندانیان سیاسی بود به محدودیت‌های زیادی که مسئولین زندان
برای دیدار زندانیان با بستگان و خویشان خود ایجاد کرده بودند.

علاوه بر ایران، در پاریس هم کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران، شکل گرفت که ریاست آن با «ژان پل سارتر» بود. اخبار اعتصاب غذای زندانیان ایران علاوه بر نشریات فرانسوی مثل «لوموند» و «لیبراسیون»، در هفته‌نامه «اشپیگل» [آلمان] و روزنامۀ «گاردین» [انگلستان] هم منتشر شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
نوشدارو بعد از مرگ سهراب
مردم به جان آمده ایران با تکیه بر اعلامیه‌های آیت‌الله خمینی که بویژه از ۱۵ مهر ۵۷ به بعد (بعد از ترک بغداد و اقامت در پاریس) مرتب به ایران می‌رسید و دست به دست می‌گشت، در این شهر و آن شهر با حکومت شاه بنای ناسازگاری گذاشتند و در قدم‌های بعد به خیابان‌ها ریخته و تظاهرات کردند. از آنجا که در تمام شهرها و روستاهای ایران و حتی در کوره دهات روحانیت جای پا و نفوذ داشت، با «تشکیلات» منظمی که دهها سال دپو شده و در اختیارشان بود به صحنه آمده، جلودار تظاهرات مردم شدند و شاه را با یزید و «ابن مرجانه» این‌همانی کردند…

پانزده آبان ۱۳۵۷شاه نهایتاً در یک پیام رادیو تلویزیونی با اقرار به اینکه در کشور اختناق برقرار بوده و ملت علیه ظلم و فساد بپاخاسته، گفت:
من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم و به عنوان پادشاه مشروطه بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار می‌کنم و متعهد می‌شوم که خطاهای گذشته و بی قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشود بلکه خطاها از هر جهت جبران نیز گردد… تضمین می‌کنم که حکومت ایران در آینده براساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود…
اما کار از کار گذشته و این نوشدارو بعد از مرگ سهراب اثری نداشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
زد و خورد پلیس با مردم در تبریز
۱۷ دی ماه سال ۱۳۵۶، روزنامه اطلاعات مقاله توهین‌آمیزی را علیه آیت‌الله خمینی منتشر کرد. در این مقاله که با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» و به قلم مستعار «احمد رشیدی مطلق» چاپ شده بود، واقعه ۱۵ خرداد سال ۴۲ تفسیر به رأی شده، زیر سئوال رفته بود. به دنبال درج مقاله مزبور، در قم، طلاب با رفتن به منازل مراجع، اعتراض خود را به رژیم شاه اعلام داشتند و با پیوستن مردم قم به جمع طلاب، این اعتراضات در نوزدهم دی ماه که چندین نفر کشته شدند به اوج رسید. چهلم آن واقعه که رسید در تبریز مردم با خشم با خیابان‌ها ریختند و علیه حکومت شعار دادند.
در آن شهر، دانشگاه، بازار و مدارس تعطیل شد و جمعیت بسیاری برای شرکت در مجلس ختمی که قرار بود در مسجد جامع میرزا یوسف آقا تشکیل شود به سمت آن مسجد روی آوردند.
سرگرد حق‌شناس (یکی از فرماندهان شهربانی) با جمعی از مأمورین سر رسیده و به مردم اعلام کردند متفرق شوند ولی کسی اعتنا نکرد. در ادامه بین مردم و نیروهای دولتی، کار به درگیری کشید و تعدادی گلوله خورده و به خاک افتادند.
مردم تبریز ضمن تشییع جنازه‌ها با خشم و فریاد، به حکومت بد و بیراه گفته و «مرگ بر شاه» سر دادند. آنان ضمن راه‌پیمایی،‌ سر راه خود ساختمان مرکزی حزب رستاخیز، مجسمه شاه در میدان خاقانی و تعدادی بانک و ساختمان دولتی را به آتش کشیدند. هیچ چیز و هیچکس جلودارشان نبود.
این اول ماجرا بود.
هنوز آتش‌های زیر خاکستر زبانه نکشیده و اوضاع نسبت به آنچه بعد واقع شد، «آرام» است…
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
Stagflation(تورم و رکود ِهمراه باهم)
در آن سال‌ها کل جهان سرمایه‌داری به لحاظ اقتصادی شَل و فَشَل شده و آمریکا بخصوص با Stagflation (تورم و رکود ِهمراه باهم)، دست و پنجه نرم می‌کرد. بحرانی عجیب و «خُل و پیلیچ» که مثل کنه به اقتصاد غرب چسبیده بود و می‌بایست ‌سر دیگران شکسته می‌شد. راه حل صرفاً اقتصادی نداشت.
بحران‌های اقتصادی یا تورمی بودند که راه حل‌های ضد تورمی داشت و یا رکودی، که طریق مقابله با آن سیاستهای ضد رکودی بود اما آن بحران، نه ساختاری بلکه تورم و رکود همراه با هم بود و برای مقابله با آن تنها روشهای اقتصادی کفایت نمی‌کرد.
از آنجا که جهان انتگریزه، یعنی درهم و هم‌پیوند است، بحران مزبور تنها خود آمریکا را دربرنمی‌گرفت و می‌بایست در کشورهای وابسته به لحاظ سیاسی گره و گره‌هایی باز می‌شد تا طبقه متوسط بدون گیر و پیچ به میدان بیاید و صحنه گردان شود نه اینکه دائم در لاک خویش رفته با بگیر و ببند روبرو باشد.
از دیدگاه کمسیون سه جانبه (کمسیون نخبگان آمریکا، اروپا و ژاپن) و مدیران اجرایی آن مثل کارتر، در کشورهایی مثل ایرانِ تحت امر شاه، تنها با سیاست حقوق بشر ممکن بود طبقه متوسط ناراضی و عاصی را در دراز مدت به سمت خویش کشید و بر آن تکیه کرد.
اختناق و دیکتاتوری دیگر صرفه نداشت و می‌بایست سر این کلاف باز می‌شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
تحلیل آبگوشتی آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا
کارتر و همفکرانش، گرچه خطِ کمسیونِ سه جانبه را پیش می‌بردند و با اینکه بر خلاف امثال «نیکسون» و «جرالد فورد» با عَلم‌کردن «سیاستِ حقوق بشر»، به دیکتاتورهای خودی (مثل شاه در ایران و سوموزا در نیکاراگوئه) تَشر می‌زدند و نصیحت‌شان می‌کردند کمتر بگیر و ببند کنند، اما خط قرمزشان حفظ سیستم وابسته بود و هرگز فروپاشی تمام عیار رژیم شاه را تصّور نمی‌کردند. این در برنامه آنها نبود.
بخصوص که آژانس اطلاعات دفاعی Defense Intelligence Agency از اعضای جامعه اطلاعاتی ایالات متحده آمریکا مهرماه ۵۷ اعلام کرد:
«انتظار می‌رود شاه تا ده سال دیگر به طور فعال زمام قدرت را در دست داشته باشد.»

سازمان سیا هم پیش‌تر (مرداد سال ۵۷) گزارش داده بود که «ایران نه تنها در یک موقعیت انقلابی قرار ندارد، بلکه حتی آثار و علائمی از نزدیک بودن شرایط انقلاب هم در آن به چشم نمی‌خورد.»

آخر چگونه ممکن بود در «جزیره ثبات» و به قول «جیمی کارتر» Island of stability بی اجازه، زلزله‌ای پیش بیاید که همه چیز را زیر و زبَر و کُن فَیکون کند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
مقاله با اهمیت امیر طاهری در کیهان
در زندان وقایع ایران و جهان با دقت دنبال می‌شد. یادم هست روزی امیر طاهری سردبیر کیهان با مقاله‌ای که در بند دست به دست می‌گشت به کُد مهمی اشاره کرده بود و آن جمعبندی کمیسیون سه جانبه در مورد رژیم‌هایی مثل رژیم شاه بود که جلوتر هم اشاره کردم.
«اعتراض مردم تحت ستم، شرایط انفجاری پدید آورده و تنها راه کنترل اوضاع، کوشش برای انداختن تحول از مسیر آشوب و هرج و مرج به مسیر انتقال منظم است.»

شُکری (شکرالله پاک‌نژاد) بیش از همه در مورد آن صحبت می‌کرد. نه تنها وی، همه زندانیان روی حرف برژینسکی دقیق شدند.
مجاهدین نیز در همه زندانهای کشور اشاره معنی دار برژینسکی را تجزیه و تحلیل کردند و بعد از انقلاب هم در کتاب «زمامداری کارتر، سیاست جدید امپریالیسم و بازتاب آن در ایران» به آن پرداختند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ای عشق چهره آبی‌ات پیدا نیست
از شکرالله پاک‌نژاد در قسمت بعد بیشتر می‌گویم. تنها یادآوری کنم که وی با جریانی که در ایران به گروه فلسطین مشهور شد، رابطه داشت.
تمام تجربه جنبش ملی در آن روح لطیف و بی قرار متبلور بود. او مفهومی از چپ و انقلابی‌بودن را معنا می‌کرد که به آینده تعلق داشت. زندگی اش کار و صبر و عشق بود. برخلاف کسانیکه به دموکراسی به عنوان یک نظریه قدرت می‌نگریستند، معتقد بود آزاداندیشی جوهر اخلاق است. به آزادی به صورت اخلاق نگاه می‌کرد.

دفاعیه‌ شکرالله پاک‌نژاد در دادگاه نظامی سند مشروعیت مبارزه قهرآمیز بر علیه رژیم وابسته شاه، و دادخواهی مردمی بود که به آنها عشق می‌ورزید.
این قسمت از دفاعیه‌ او مشهور بود:
تا زمانی که در روی زمین یک انسان زندانی یک انسان گرسنه یک انسان مظلوم یک انسان محروم یک انسان بی فرهنگ وجود داشته باشد، آزادی تنها یک کلمه تو خالی و بدون مفهوم است…

شکرالله پاک‌نژاد از انگشت شمار آدم‌هائی بشمار می‌رفت که هم در قلمرو عمل و هم در قلمرو نظر، حرمت نهادن به گوهر مجرد آزادی را مقدم بر تحقق عملی آن می‌دانند.
آن جنوبی سیاه سوخته خونگرم هر گاه بیوفایی و نامردمی می‌دید به عشق پناه می‌برد و این شعر را زمزمه می‌کرد که ای عشق چهره آبی‌ات پیدا نیست… ای عشق چهره آبی‌ات پیدا نیست…