۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه
ادیان سامی توفان نوح را از یادمانهای فرهنگ بابلی و اشوری گرفته و به آن رنگ گفتارهای اسمانی داده اند
كشف جرج اسميت ريشه آشورى - بابلى داستان توفان نوح مذكور در تورات را بر همگان آشكار كرد. البته بايد گفت داستان توفان بابلى هم بهنوبه خود از افسانههاى سومرى اخذ شده، با اين تفاوت كه روايت سومرى مختصرتر و پراكنده تر است، اما شكل بابلى آن داراى انسجام و شرح و بسط بيشترى است. پروفسور ساموئل كريمر،[۱۱] سومرشناس برجسته آمريكايى، در كتاب معروف خويش، الواح سومرى، متن كامل داستان توفان سومرى را ذكر كرده است.[۱٢] در اين مقال به تناسب قسمتهايى از آن را نقل مىكنيم[۱٣].
توفان نوح در اساطير بينالنهرين و تورات
- داستان توفان سومرى
- داستان توفان بابلى
- توفان نوح در تورات
- مقايسه روايات توفان نوح و جمعبندى بحث
- يادداشتها
- پینوشتها
- کتابنامه
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
هنگامى كه جرج اسميت،[۱] دانشمند انگليسى و از كاركنان موزه بريتانيا، لوحه يازدهم منظومه گيلگمش[٢] را كشف كرد و كليد رمز آن را گشود، معلوم شد كه داستان توفان نوح ساخته و پرداخته نويسندگان تورات نبوده است. وى در روز سوم دسامبر ۱٧٨٢ م طى بازديدى از انجمن تازه تاسيس يافته "باستانشناسى كتاب مقدس" نطقى ايراد و در آن اعلام كرد كه بر روى يكى از لوحههاى كتابخانه كهن آشوربانيپال،[٣] پادشاه آشور در قرنهفتم ق.م، داستان توفانى را خوانده كه شباهت بسيارى با داستان توفان در سفر پيدايش دارد.
اعلام اين موضوع شور و هيجان زايدالوصفى در محافل علمى آن زمان برانگيخت. پس از اعلام اين خبر، اسميت تفسير كلدانى توفان نوح و به همراه آن شرح كلى متن داستان گيلگمش را منتشر كرد، اما لوحه توفان ناقص بود. بنابراين جستوجو براى يافتن لوحه هاى بيشتر جهت تكميل لوحه هاى پيشين آغاز شد. روزنامه ديلى تلگراف،[۴] كه در لندن انتشار مىيافت، براى ادامه حفارى در نينوا، كه جرج اسميت براى موزه بريتانيا انجام مىداد، مبلغى مساعده داد. سميت بلافاصله پس از رسيدن به نينوا خطوط گمشده شرح توفان نوح را، كه از آن زمان تا كنون كاملترين و دست نخوردهترين قسمت كل حماسه است، پيدا كرد. لوحه هاى بيشترى در همان سال و سال بعد يافت شد و اسميت توانست نواقص طرح كلى متن آشورى را برطرف سازد. او در سال ۱٨٧٦ م، بهدليل سازگار نبودن آب و هواى آن منطقه با مزاجش، بر اثر بيمارى در سى و شش سالگى در نزديكى حلب درگذشت.[۵] اما در آن هنگام باب جديدى در زمينه مطالعه و تحقيق متون تورات، خصوصاً مقايسه آن با ساير آثار باستانى گشوده بود كه راهنماى دانشمندان و پژوهشگران پس از وى شد.
نام نخستين انسانها از آدم تا نوح، در بابهاى چهارم و پنجم سفر پيدايش تورات، ترديدى باقى نمىگذارد كه اين حكايت همان روايت سومرى است كه هزاران سال پيش سخن از ده پادشاهى آورده بود كه قبل از حدوث توفان حكمروايى داشتند. بنابر افسانهها سلطنت اين شاهان، كه همگى منصوب خدايان بودند، يكصد و بيست سارن[٦] يعنى ۴٣٢٠٠٠ سال، به طول انجاميده است. آخرين اين شاهان قهرمان توفان بود كه سومرىها آن را زىسودرا[٧] يا زيوسودرا[٨] به معناى "آن كه زيستن مىداند" و اكدىها و بابلىها او را اوتناپيشتيم[۹] به معناى "حيات را ديد" مىناميدند.[۱٠]
[↑] داستان توفان سومرى
[↑] داستان توفان سومرى
همانطور كه گفته شد، كشف جرج اسميت ريشه آشورى - بابلى داستان توفان نوح مذكور در تورات را بر همگان آشكار كرد. البته بايد گفت داستان توفان بابلى هم بهنوبه خود از افسانههاى سومرى اخذ شده، با اين تفاوت كه روايت سومرى مختصرتر و پراكنده تر است، اما شكل بابلى آن داراى انسجام و شرح و بسط بيشترى است. پروفسور ساموئل كريمر،[۱۱] سومرشناس برجسته آمريكايى، در كتاب معروف خويش، الواح سومرى، متن كامل داستان توفان سومرى را ذكر كرده است.[۱٢] در اين مقال به تناسب قسمتهايى از آن را نقل مىكنيم[۱٣].
از روايت سومرى، كه داراى افتادگىهاى بسيارى است و فقط قطعاتى چند از آن در دسترس است، چنين بر مىآيد كه با و انليل[۱۴] اراده مىكنند بشر را با توفانى عظيم از ميان بردارند. يكى از ايشان، موسوم به انكى[۱۵]، ارزشهاى زىسودرا شاه، يعنى فروتنی، فرمان بردارى و پارسايی را به خدايان يادآور مىشود. هموست كه پنهانى زىسودرا را در شوروپاك ياشروپك[۱٦] از اين تصميم آن و انليل آگاه مىكند.[۱٧] پروفسور كريمر مىنويسد: زىسودرا هنگام خواب و در ساعات خواندن ادعيه و اوراد منتظر وحى و الهام آسمانى است. تا اين كه روزى كه در كنار ديوارى ايستاده است، نداى يكى از خدايان او را متوجه مىسازد. بهوى اطلاع داده مىشود كه خدايان در مجمع خود مصمم شدند نوع بشر را نابود كنند.
زىسودرا در كنار همان ديوار ايستاده بود كه ندايى شنيد:"در كنار ديوار و در سمت چپ بايست ...؛[۱٨]
رازى با تو در ميان مىنهم، گوش دار؛
به سخنان من گوش فرا ده:
طبق ... ما، توفانى مراكز پرستش را واژگون مىكند،
و نسل بشر را به نابودى مىكشد ...؛
چنين است نظر و راى مجمع خدايان.
به فرمان آن و انليل ...
سلطنت و حكومتش [به آخر مىرسد]."[۱۹]
پروفسور كريمر در ادامه مىنويسد: لابد در متن اصلى افسانه به زىسودرا اندرز مىدهند كه كشتى بزرگى بسازد و خود را از مرگ و نيستى نجات دهد. اما شكستگى چهل خط از متن سند مانع دستيافتن به اين بخش از داستان شده است. پس از آن كه متن سند مفهوم مىشود در مىيابيم كه پس از هفت شبانه روز توفان بنيان برانداز، اوتو[٢٠]، خداى خورشيد، بار دگر بر جهان مىتابد؛ زىسودرا در پيشگاه وى به خاك مىافتد و به درگاهش قربانى مىفرستد:
گردبادهاى بنيانكن يكجا روى آوردند،و در همانحال توفان پرستشگاهها را از ميان برداشت.
پس از هفت شب و هفت روز،
توفان زمين را رفت؛
توفان كشتى غولآسا را بر روى آبهاى ژرف به هر سو پرتاب مىكرد؛
اوتو سر زد و زمين و آسمان را روشن ساخت؛
زىسودرا پنجرهاى در كشتى عظيم خود گشود؛
اوتوى قهرمان پرتوش را به درون كشتى افكند.
زىسودرا شاه،
در برابر اوتو سجده كرد؛
پادشاه گاوى و گوسفندى قربانى كرد.
پروفسور كريمر در پايان مىافزايد: سى و نه خط ديگر از متن در اين جا خرد شده است. در چند خط آخر افسانه به زىسودرا مقام خدايى عنايت مىشود. زىسودرا نخست در برابر آن و انليل سجده مىكند. آنان به وى زندگى خدايان و عمر جاويدان مىبخشند و سپس او را به "ديلمون"،[٢۱] جايى كه خورشيد برمىآيد، مىبرند:
آن و انليل زندگى در زمين و آسمان دميدند و بر اثر ... ايشان ... روى زمين گسترش يافت;از زمين گياه روييد.
زىسودرا پادشاه،
در برابر آن و انليل سجده كرد.
آن و انليل وى را گرامى داشتند،
و زندگى خدايان بدو عنايت كردند،
و عمرى جاودان بدو بخشيدند.
آن گاه زىسودرا پادشاه،
كسى كه نسل بشر و گياه را حفظ كرد،
در گـذرگـاه، در سـرزمـين "ديلمـون"، آن جـا كـه آفتـاب بـر مىدمـد، سـكونت گـزيـد.[٢٢]
[↑] داستان توفان بابلى
برخلاف داستان توفان سومرى كه تا اندازهاى دچار پراكندگى است، شكل بابلى آن تاحد بسيارى بسط يافته است و قسمتی از حماسه مشهور گيلگمش را تشكيل مىدهد. اين اثر ادبى بسيار برجسته را كه در آن تلفيقى از اسطوره، داستان حماسى و تاريخى بهچشم مىخورد، بهحق مىتوان شاهكار جاويدان ادبيات آشورى - بابلى بهشمار آورد. پروفسور اشپايزر در اهميت و ارزش اين حماسه چنين مىگويد:
براى نخستينبار در تاريخ جهان تجربه عميقى در چنين ابعاد پهلوانى، در سبكى شكوهمند امكان بيان داشته است. چشمانداز و ميدان عمل اين حماسه، همراه با توانايى شعرى آن سبب شده است كه اين حماسه جاودانه، توجه همگان را بهخود جلب كند. در دوران باستان، زبانها و فرهنگهاى گوناگونى زير نفوذ اين شعر قرار گرفتند.[٢٣]
البته با همه اهميت و جذابيتى كه اين حماسه داراست، در اين مقال مجال پرداختن بدان نيست و فقط بخشى از آن كه مربوط به داستان توفان بابلى است در اين جا ذكر مىگردد.[٢۴]
همانطور كه اشاره شد، داستان توفان بابلى با حماسه گيلگمش پيوند يافته و بخشى از ماجراهاى اين پهلوان اسطورهاى را تشكيل مىدهد. اين حماسه مشهور در دوازده لوح منقوش شده و در يازدهمين لوح آن داستان توفان آمده است. البته اين نكته قابل ذكراست كه از دوازده لوحى كه به حماسه گيلگمش مىپردازد، لوحه يازدهم از همه طولانىتر و نسبت به الواح ديگر سالمتر باقى مانده است. و اينك خلاصه داستان توفان بابلى:
بزرگ ايزدان آنو[٢۵]، انليل، نينورتا[٢٦] و انوگى[٢٧] در شهر شوروپاك، كه در سواحل فرات واقع است، گرد هم آمدند و بر آن شدند كه زمين را طى توفانى غرقه سازند. اما اآ [٢٨]، كه در آن گردهمايى حضور داشت، به حال انسان دل سوزاند و راز تصميمگيرى ايزدان را بهكلبهاى نئين سپرد. همان گونه كه اآ تصميم گرفته بود، راز مزبور را يكى از ساكنان شوروپاك به نام اوتناپيشتيم شنيد:
انسان شوروپاك، فرزند اوبارا - توتو[٢۹]، خانهات را ويران كن؛ كشتىاى بساز.
ثروتهايت را نجات بده؛ حيات خويش را بجوى؛
و بذرهاى حيات را در آن انبار كن![٣٠]
ثروتهايت را نجات بده؛ حيات خويش را بجوى؛
و بذرهاى حيات را در آن انبار كن![٣٠]
اوتناپيشتيم به پند اآ گوش فراداد و بىدرنگ دستبه كار شد. كشتى بزرگى ساخت كه: "صد و بيست ذراع اضلاع آن، و صد و چهل ذراع ارتفاع آن بود."[٣۱] اوتناپيشتيم بعدها سرگذشت خود را براى گيلگمش پهلوان چنين نقل كرده است:
وقتى از ساختن كشتى، كه محوطه كف آن يك جريب و اندازه هر طرف عرشه آن يكصد و بيست ذراع بود و چهارگوشهاى ايجاد مىكرد، در مدت هفت روز فارغ شدم، در روز هفتم بدنه كشتى را قيراندود ساختم. آن گاه كسان و خاندان خود را به كشتى بردم، و نيز طلا و نقره و خزندگان مزرعه و دام و دد صحرا، اعم از وحشى و اهلى، و پيشهوران هر صنف را سوار آن كردم. چون زمانى كه شمش [٣٢]، ايزد خورشيد، مقدر كردهبود، با گفتن "غروب، وقتى كه خالق توفان رگبار نيستى نازل مىكند، داخل كشتى شو و تختههايش را محكم ببند"[٣٣] به سرعت فرا رسيد، پس من به درون كشتى رفتم و درها را محكم فروبستم.
لحظه موعود نزديك شد. از افق ابرهاى سياهى برخاست و رعدى هولناك در محلى كه اداد[٣۴]، خداوندگار توفان[٣۵]، حكم و "هنيش"[٣٦] پيشقراولان توفان در حركت بودند. سپس خدايان مغاك ژرف برآمدند؛ نرگال[٣٧] موانع آبهاى زيرزمينى را برداشت؛ نينورتا، خداوندگار جنگ، سدها را در هم شكست و هفت داور جهنم "انوناكى"[٣٨] مشعل افراشتند و همهجا را با نوركبود آن روشن كردند. فرياد سرگشتگى و اندوه وقتى كه خدايان توفان روشنى روز را بهتاريكى بدل كردند، وقتى كه او سرزمين را چون جامى درهم شكست، به آسمان برخاست.[٣۹] يك روز تمام توفان خشمناك بههر سو رفت و آشوب بهپا كرد. سيلاب تمام سطح جهان را فرا گرفت و آب از قلل كوهها بالاتر رفت و آب جاروى فنا بر روى نوع انسان كشيد. هيچ كس به ياد ديگرى نبود و هيچ كس اقتسر برداشتن و بر آسمان نگريستن نداشت. حتى خدايان از سيل به هراس افتادند و به اوج آسمان، به بناى استوار "آنو" گريختند. آنها چون سگها به لانهها خزيدند و در كنار ديوارها قوز كردند. سپس ايشتر[۴٠]، ملكه خوشآواى آسمان، چون زنى در هنگام زايمان فرياد زد: "افسوس كه روزگار كهن به خاكستر تبديل شده است، چرا كه ارادهام بر شر قرار گرفت. چرا در همراهى با خدايان به شر حكم راندم؟ جنگها را مامور نابودى مردمان كردم؛ اما آيا آنها مردم من نبودند، چون من مايه اعتلاى آنان شدم؟ اينك آنان چون تخم ماهيان در آب پراكندهاند."[۴۱] خدايان بزرگ آسمان و دوزخ گريستند و چهره خود را پوشاندند.
شش روز و شش شب باد وزيد. با آغاز سپيده روز هفتم توفان از سمت جنوب فروكش كرد. درياها ساكن شدند و سيلاب خاموش گشت. من دريچه كشتى را گشوده، به آن درياى بىكران نظر افكندم و شيون و زارى آغاز كردم، ولى همه آدميان در گل فرورفته بودند. به عبث در جست و جوى زمين نگريستم، چرا كه در هر سو آب بىحاصل بود. ليكن چهارده فرسنگ آنسوتر كوهى نمايان شد و در آن جا كشتى پهلو گرفت. روى كوه نيسير[۴٢] كشتى ثابت ماند. كشتى شش روز روى كوه نيسير ماند و تكان نخورد. با آغاز سپيده روز هفتم، من كبوترى را رها كردم و به بيرون فرستادم. آن پرنده پرواز كرد و رفت، اما چون جايى براى نشستن نيافت بازگشت. پس پرستويى را پرواز دادم. او نيز به هر سوپريد و چون جايى پيدا نكرد، ناگزير بازگشت. پس بار ديگر كلاغى را آزاد كردم. او فرورفتن آبها را ديد. پس آوازى داد و ديگر بازنگشت. سپس من هرچه داشتم در معرض چهار باد گذاشتم و بر فراز قله كوه قربانى گذرانيدم و شراب مقدس نوشيدم.[۴٣] در ادامه داستان مىخوانيم وقتى خدايان بوى مطبوع قربانى را استشمام مىكنند، همچون مگسان برگرد آن حلقه مىزنند. آنگاه ايشتر فرا مىرسد. گردنبند لاجوردى خويش را بلند كرده، به آن سوگند ياد مىكند كه هرگز اين رخداد را به فراموشى نسپارد. ايشتر انليل را به خاطر اين كه باعث نابودى قوم او شده است سرزنش مىكند. آنگاه انليل بر سر قربانيان مىرسد و از اين كه كسى توانسته از نابودى در امان بماند، بسيار خشمگين مىشود، نينورتا اآ را بهخاطر افشاى راز خدايان مورد عتاب قرار مىدهد، و اآانليل را دوستانه سرزنش مىكند و با وى چنين مىگويد:
اى خردمندترين خدايان، انليل دلاور، چگونه توانستى اينسان بىرحمانه سيل بهراهاندازى؟گناه را برگردن گناهكار بگذار، تجاوز را بر گردن متجاوز.
به هنگام زيادهروى قدرى تنبيهش كن، او را زياد آزار مده كه خواهد مرد.
شايد اگر شيرى بشر را بدراند، كه بهتر از سيل.
شايد اگر گرگى نوع بشر را بدراند، كه بهتر از سيل.
شايد اگر خشكسالى جهان را نابود كند، كه بهتر از سيل است.
ليكن من نبودم كه راز خدايان را آشكار كردم، مرد خردمند آن را در رؤيايى آموخت. اينك تدبير كن كه با او چه بايد كرد؟
سپس انليل به كشتى درآمد و براى تبرك پيشانى من و همسرم را لمس كرد و گفت: "در روزگاران گذشته اوتناپيشتيم مردى روحانى بود. از اين پس او و همسرش در دوردست، در دهانه رودها خواهند زيست." بدينسان بود كه خدايان مرا برگزيدند و در اينجا گذاشتند تا در دوردست، در سرچشمه رودها زندگى كنم.[۴۴]
[↑] توفان نوح در تورات
[↑] توفان نوح در تورات
توفان نوح در تورات در سفر پيدايش از باب ششم تا نهم (٦:۱ تا ۹:٢۹) چنين آمده است:
چون آدميان در روى زمين شروع به تزايد كردند و از آنها دخترانى متولد شدند، پسران خدا ديدند كه دختران انسان چه زيبا هستند و از آنها براى خود همسرانى اختيار كردند. پس يهوه گفت: "روح من ديگر نبايد براى هميشه در انسان باقى بماند، زيرا كه او نيز از گوشت است، ليكن عمر او صد و بيست سال خواهد بود." در آن ايام مردان تنومند در زمين بودند و بعد از هنگامى كه پسران خدا به دختران آدميان درآمدند و آنها از ايشان اولاد زاييدند، ايشان جبارانى بودند كه در زمان سلف مردان نامور شدند. يهوه ديد كه شرارت بشر در روى زمين افزايش يافته است و توجه و دل او پيوسته به بدى و شر مىگرايد. پس يهوه پشيمان شد كه انسان را در روى زمين ساخته است و در دل محزون گشت. يهوه گفت: "انسان را كه خلق كردهام از روى زمين محو سازم و با او همه حيوانات، خزندگان و پرندگان هوا را؛ چون كه از خلقت آنها پشيمانم." اما نوح در نظر يهوه التفات يافت. (پيدايش، ٦: ۱-۹).
يهوه براى نابود كردن همه مخلوقات زمين به نوح فرمان مىدهد كه براى خود يك كشتى بسازد كه طول آن سيصد و عرض آن پنجاه و ارتفاعش سى ذراع باشد و درون و بيرونش را قيراندود كند. "زيرا اينك من توفان آب را بر زمين مىآورم تا هر جسدى را كه روح حيات در آن باشد از زيرآسمان هلاك گردانم و هر چه بر زمين است خواهد مرد" (پيدايش، ٦:۱٧). يهوه عهد خود را با نوح استوار مىسازد و به وى اطمينان مىدهد كه "تو و پسرانت و زوجهات و ازواج پسرانت به كشتى درخواهيد آمد." آنگاه يهوه از نوح مىخواهد تا از جميع حيوانات جفتى به كشتى ببرد تا زنده بماند و از هر آذوقهاى كه خوردنى است ذخيره نمايد. در گزارش ديگرى آمده: "از همه بهايم پاك هفت هفت نر و ماده با خود بگير و از بهايم ناپاك دو به دو نر و ماده. و از پرندگان آسمان نيز هفت هفتنر و ماده را تا نسلى بر روى تمام زمين نگاه دارى" (پيدايش، ٧: ٢-٣).
آنگاه يهوه به نوح اعلام مىكند كه بعد از هفت روز ديگر، چهل روز و چهل شب باران مىباراند و جميع موجودات را در زمين از بين مىبرد. پس آن روز (روز هفدهم از ماه دوم سال ششصدم عمر نوح) فرا رسيد. يهوه بارانى عظيم بر روى زمين جارى كرد و جميع چشمههاى لجه آسمان را باز كرده، چهل روز تمام آب بر زمين فرو ريخت تا همهجا را سيل فرا گرفت و قله كوهها نيز در آب فرو رفتند.
و يهوه محو كرد هر موجودى را كه بر روى زمين بود از آدميان و بهايم و حشرات و پرندگان آسمان؛ و نوح با آنچه همراه وى در كشتى بود فقط باقى ماند. و آب بر زمين صد و پنجاه روز غلبه يافت (پيدايش، ٧: ٢٣ و ٢۴).
عاقبت به خواست يهوه آبها ساكن گرديد و باران بند آمد و در روز هفدهم از ماه هفتم كشتى بر كوههاى ارارات[۴۵] قرار گرفت. بعد از چهل روز نوح دريچه كشتى را باز كرد. ابتدا زاغى را رها كرد؛ او بيرون رفت و بازگشت. پس كبوترى را رها كرد تا ببيند آيا آب از روى زمين كم شده است يا نه؛ اما كبوتر چون مكانى براى نشستن نيافتبه كشتى برگشت. هفت روز ديگر باز كبوتر را رها كرد. در وقت عصر كبوتر بازگشت و در منقاروى برگ زيتون تازهاى بود، پس نوح دانست كه سطح آب پايين رفته است. پس هفت روز ديگر كبوتر را باز رها كرد و او ديگر برنگشت. عاقبت در روز اول از ماه اول سال ششصدو يكم از عمر نوح زمين خشك شد و نوح و همراهانش به دستور يهوه در روز بيست وهفتم از ماه دوم از كشتى خارج شدند و دوران جديدى براى نشو و نماى موجودات و آدميان در جهان آغاز شد. در اين روز نوح مذبحى براى يهوه برپا كرد و از همه حيوانات و پرندگان پاك گرفته، بر مذبح قربانىهاى سوختنى تقديم كرد.
يهوه بوى خوش بوييد و در دل گفت: "بعد از اين ديگر زمين را بهسبب انسان لعنت نكنم؛ زيرا باطن انسان از طفوليت با شرارت آميخته است و بار ديگر همه حيوانات را هلاك نكنم، چنان كه كردم. مادامى كه جهان باقى است زرع و حصاد و سرما و گرما و زمستان و تابستان و روز و شب موقوف نخواهد شد" (پيدايش، ٨: ٢۱ و ٢٢).
در پايان اين داستان مىخوانيم يهوه با نوح و اولاد او عهد و ميثاق مىبندد تا آنها را بر روى زمين افزايش دهد و همه موجودات ديگر هراسى از آنان در دل داشته باشند. يهوه فرمود كه انسان از همه حيوانات و نباتات مىتواند تغذيه كند؛ فقط از گوشتى كه در آن هنوز خون وجود دارد نبايد بخورد. يهوه هرگز توفان ديگرى نخواهد فرستاد و زمين را فاسد و خراب نخواهد كرد. نشان اين ميثاق نيز رنگينكمانى است كه يهوه در آسمان ارائه مىدهد تا هرگاه بر آن مىنگرد به ياد اين ميثاق افتد.[۴٦]
[↑] مقايسه روايات توفان نوح و جمعبندى بحث
[↑] مقايسه روايات توفان نوح و جمعبندى بحث
داستان توفان نوح و به راه افتادن سيل بزرگ و نابودى موجودات زمين، تقريبا قدمتى سههزار ساله دارد و در افسانهها و داستانهاى عاميانه از جايگاه خاصى برخوردار بوده است. اين واقعه، بنابر شواهد علمى و نظريه برخى از دانشمندان، در اصل احتمالا بهدوره آب شدن آخرين يخچالهاى دوره يخبندان مربوط مىشود. اين افسانه در ياد و خاطره ملل مختلف جهان و اقوامى كه از دوران ماقبل تاريخ نيز زنده بودند، به اشكال مختلف نمايان شده است. در تعداد بسيارى از اين روايات كه در سطوح مختلفى از فرهنگها و اديان و مذاهب بشرى در سراسر دنيا مشهود است، توفان نتيجه گناه و يا خطاى مذهبى انسان تلقى شده، و نيز گاهى فقط و فقط خواست يك موجود الهى در پايان بخشيدن به وجود بشر است. روشن كردن علت حدوث اين توفان در روايات بينالنهرين كار دشوارى است. از بعضى اشارات چنين درك مىشود كه خدايان به سبب "معصيتكاران" چنين اراده كردهاند، و بر طبق روايتى ديگر هياهوى غيرقابل تحمل انسانها موجب شد تا خشم انليل برانگيخته شود. بنابراين اگر در فرهنگهاى ديگر نيزبه بررسى اسطورههايى بپردازيم كه توفان قريبالوقوعى را پيشبينى كردهاند، چنين در مىيابيم كه علت اصلى اين توفان بهطور كلى در گناهكارى انسانها، و يا در كهنگى و فرتوتى عالم خلاصه مىشود. بهحكم تنها واقعيت موجود، يعنى واقعيتى زنده و سودمند، عالم خود به تدريج و يرآن مىشود و بهسبب ناتوانى زوال مىيابد و اين دليلى است براى آن كه عالم دوباره آفريده و بازسازى شود. به عبارتى ديگر توفان نوح در بعد جهانى وقوع حادثهاى است كه بهصورت نمادين در جشن سال نو روى مىدهد؛ يعنى "پايان كار عالم" و كار بشرى گناهكار، جهت امكان بخشيدن به خلقتى نوين است.[۴٧]
درباره توفان نوح بيش از ششصد نوع مختلف افسانه و داستان گوناگون در ميان اقوام و ملل باستانى رواج دارد كه در چهارگوشه دنيا نسل به نسل به ارث رسيده است. تفاوتهايى كه در اين افسانهها ديده مىشوند، عموماً در نوع برداشت هر قوم از كم و كيف اين فاجعه خودنمايى مىكند؛ بهطورى كه هر يك از آنها نوع كشتى نجات، دلايل تفسيرى خشم خدايان و آسمان، روش زندگى بعدى نجاتيافتگان و حتى احتمال تكرار مجدد اين فاجعه را با توجه به محل جغرافيايى و زيستگاه خود تبيين و تعريف كردهاند. افسانههايى از اين دست كه در طول قرون به ياد بشر ماندهاند، جملگى نشان مىدهند كه اين فاجعه سيلى عالمگير بوده و بعضا سيلابهايى مهيب توام با آتش و زمينلرزه نيز روايت شده است. بنابر روايات، عامل چنين توفانى برخورد زمين با شهابى عظيم و يا آب شدن ناگهانى يخچالها و كوههاى يخ بوده كه سبب انحراف سياره زمين، جابهجايى رشته كوهها، و همينطور غرق شدن جزاير بزرگ در اقيانوسها شده است.[۴٨]
در فرهنگهاى جوامع پيش از مسيحيت، در سواحل غربى اروپا، خاطراتى از شهرهايى كه ناگهان در اعماق درياها فرورفتهاند باقى مانده است. در اين وقايع سيلابهاى وحشتناكى همه چيز را غرق كرده و جزاير متعددى از اقيانوس اطلس همراهبا ساكنان آنها يكى پس از ديگرى به عمق آبها فروغلتيده و تنها اندكى از فاجعه نجاتيافتهاند.[۴۹] توصيف واضحترى از اين فاجعه هولناك را مىتوان در حماسهاى از سرزمين ايسلند به نام ادآ[۵٠] يافت: "كوهها با شدتى بسيار به هم مىخورند و آسمان نيز به دو نيم مىشود. خورشيد به خاموشى مىگرايد، و زمين به اعماق درياها فرو مىرود. ستارگان تابناك ناپديد شده و همه جا را آتش فراگرفته و شعلههاى آن زبانه كشيده و تا اوج آسمان بالا مىرود".[۵۱] در داستانها و افسانههاى آمريكاى باستان نيز بارها به بروز حوادث ناگهانى و توفانهايى اشاره شده است كه علت اصلى آنها چيزى جز باران آسمان بوده است. در افسانههاى قبايل سرخ پوست هوپى[۵٢] ساكن بخشهاى غربى ايالات متحده، به توفانىاشاره شده است كه بدون باريدن باران و تنها بر اثر امواج كوهپيكرى كه از دريا برخاستهو خشكىها را فرا گرفته، بهوجود آمده است: "... قارهها از هم شكافتند و در اعماق امواج فرو رفتند. ...". در اين حادثه قوم هوپى به كوهى پناه برده و نجات يافتند؛ در حالىكه "... تمام شهرهاى بزرگ و ساكنان متكبرشان را آب فرا گرفته بود ...".[۵٣]
بابليان و سومرىها نيز در اساطير خويش طورى از امواج كوهپيكر و باران ياد كردهاند كه گويى همه از ژرفاى اقيانوس سرچشمه گرفتهاند. شايد هم همزمانى فجايع آسمان باامواج سهمگين برخاسته از اقيانوس گوياى اين واقعيت باشد كه در واقع سيل نيز فاجعهاصلى نبوده، بلكه نتيجه مجموعهاى از بلايا و حوادث وحشتناكترى بوده است.
بههرحال، وقوع توفان نوح، به هر علتى كه بوده باشد، در اين جا مورد بحث نيست،ولى با پيش رو داشتن سه داستان توفان سومرى، بابلى و آنچه در تورات ذكر شده است مىتوان به مقايسه و تطبيق آنها پرداخت. البته همان طورى كه در ابتداى بحث اشاره شد، داستان توفان بابلى، كه بهطور قطع از روايت سومرى اخذ شده، داراى شرح و بسطبيشترى نسبتبه داستان سومرىهاست، و از سويى در روايت بابلى، همانند آنچه در تورات آمده، در جريان گزارش واقعه به جزئيات حادثه و چگونگى آن توجه بيشترى شده است. در نتيجه مىتوان نوعى هماهنگى و همانندى بين دو داستان بابلى و روايت تورات مشاهده كرد. اين شباهتبه قدرى آشكار است كه محققان متفقا آنها را دو صورت از يك حكايت مىدانند. با اين همه، موارد اختلافى نيز بين دو داستان مشاهده مىشود.
بهطور كلى تشابهات موجود بين اين دو داستان را مىتوان به ترتيب ذيل خلاصه كرد:
۱- خبر سيل و توفان قريبالوقوعى توسط خدا به قهرمان داستان (زيوسودراى سومرى، اوتناپيشتيم بابلى و نوح تورات) داده مىشود؛
٢- به او ساختن يك كشتى بزرگ، همراه با دادن نقشه و مختصات دقيق آن، توصيه مىشود (در روايت بابلى اضلاع اين كشتى صد و بيست و ارتفاع آن صد و چهل ذراع،اما در روايت تورات طول آن سيصد و عرضش پنجاه و ارتفاع آن سى ذراع قيد شده است)؛[۵۴]
٣- بدنه كشتى براى جلوگيرى از نفوذ آب به داخل قيراندود مىشود؛
۴- وى انواع جانوران را بهصورت جفت، اعم از پرنده و چرنده و درنده و خزنده،وحشى و اهلى، با خود به كشتى مىبرد. (البته در گزارش ديگرى از تورات [پيدايش، ٧: ٢و ٣] آمده: "از همه بهايم پاك و پرندگان آسمان هفت هفت نر و ماده و از بهايم ناپاك دودو نر و ماده")؛
۵- زمان و مدت توفان معين مىشود (در روايت بابلى توفان هفت روز به طول مىانجامد اما در تورات چهل روز و چهل شب)؛
٦- بر اثر جارى شدن سيل تمامى موجودات و انسانها كه در خارج كشتىاند نابود مىشوند؛
٧- پس از انقضاى مدت تعيين شده توفان و سيل فرو مىنشيند و كشتى بر قله كوهى آرام مىگيرد (نام اين كوه در روايت بابلى نيسير و در تورات آرارات ذكر شده است)؛[۵۵]
٨- شخص نجاتيافته جهت اطلاع از وضعيت خشكى، پرندگانى را از كشتى بيرون مىفرستد كه آخرين آنها باز نمىگردد (در روايت بابلى سه پرنده رها شده به ترتيب كبوتر، پرستو و كلاغاند، اما در نقل تورات ابتدا زاغ و پس از آن سه بار و به فاصله هفت روز، كبوترى رها مىشود، البته با اين تفاوت كه كبوتر تورات با آوردن برگ زيتون تازه پيامى از اميد مىآورد؛ در حالى كه طبق داستان بابلى، كلاغ از كشتى نجات يافته دور شده، بهدليل دستيافتن بهغلات و دانههاى دورمانده از يغماى سيل ديگر باز نمىگردد)؛
۹- وى پس از يافتن خشكى و به شكرانه نجات يافتن، براى خدا يا خدايان قربانى مىگذراند (در روايت بابلى پس از گذرانيدن قربانى شراب مقدس مىنوشد، اما در روايت تورات از تقدس شراب خبرى نيست و نوح به شكرانه نجات، فقط از همه حيوانات و پرندگان پاك بر مذبح ساخته خويش قربانىهاى سوختنى تقديم مىكند)؛
۱٠- خدا يا خدايان قربانى را مىپذيرند؛
۱۱- به او از جهت آينده اطمينان داده مىشود.[۵٦]
با برشمردن اين تشابهات، بايد اذعان كرد كه بين اين دو روايت از نظر دينى و اخلاقى به اختلافات و تضادهايى نيز بر مىخوريم:
۱- در سفر پيدايش مىخوانيم كه توفان براى تنبيه انسانهاى گنهكار و نابودى شريران فرستاده شد: "يهوه به نوح گفت: انتهاى تمامى بشر به حضورم رسيده است؛ زيرا كه زمين به سبب ايشان پر از ظلم شده است و اينك من ايشان را با زمين هلاك خواهم ساخت" (پيدايش، ٦:۱٣)؛ در حالى كه در روايت بابلى اين واقعه بهخاطر هوىو هوس خدايان (و بهروايتى ديگر به جرم ايجاد سر و صداى آدميان و بر هم زدنآرامش خدايان) رخ مىدهد.
٢- به نظر نويسنده يا نويسندگان سفر پيدايش، نوح چون شخص برگزيدهاى بود وخدا او را در حضور خود عادل ديد، از خطر توفان محفوظ ماند؛ در حالى كه در داستان بابلى شخص نجات يافته (اوتناپيشتيم) به كمك يكى از خدايان (اآ) كه ظاهرا هواخواه و دوستدار او بود و در نقش جاسوسى راز تصميم خدايان را بر وى فاش كرد، از خطر جان سالم به در مىبرد.
٣- داستان تورات مبتنى بر يكتاپرستى است، در حالى كه روايت بابلى به ابتدايىترين نوع شرك و اعتقاد به خدايان متعدد متكى است؛ به اين معنا كه در روايت بابلى اين فكر بهطور كاملا آشكار مشهود است كه خدايان خود نيز بعد از انگيزش توفان از آن واقعه سخت به هراس افتادند، چنان كه پس از فرار به آسمان "به لانهها خزيدند و در كنار ديوارها قوز كردند؛ ليكن در روايت تورات خداوند (يهوه) را از شدت توفان هرگز بيم و هراسى روى نداد.
۴- بنا به روايت بابلى يكى از خدايان با وجود خشم و عدم رضايت ديگران شخصى را از خطر سيل مىرهاند و در آخر به كسى كه نجات يافته، عمر جاويد عطا شده است ودر ميان خدايان جايى بدو واگذار مىشود، در حالى كه به نوح تورات نه عمر جاويد داده مىشود و نه مقام خدايى.[۵٧]
با اين همه، از اين اختلافات كه بگذريم، بايد بگوييم كه اين دو روايت نقل يك واقعه با شالودهاى يكسان است كه يكى مؤيد ديگرى است. دكتر ادوارد شىيرا[۵٨] اين پرسش را مطرح مىكند كه آيا تطابق اين دو داستان، شاهد صحت كلام تورات استيا نه؟ و خود پاسخ مىگويد: "بعضى خواهند گفت: آرى، چنين است! اين خود برهانى مؤكد است بر وقوع حادثه توفان؛ ولى بعضى ديگر خواهند گفت: نه، چنين نيست، بلكه اين دليل محكمى است كه يهود اساطير خود را از بابلىها اقتباس كردهاند".[۵۹] اين گفته ادوارد شىيرا دقيقا نظريه دكتر هاوارد تيپل[٦٠] و برخى از ناباوران است كه اعتقاد به داستان نوح وكشتى او را نه تنها اشتباه، بلكه گمراهكننده مىدانند. دكتر تيپل در كتابى موسوم به ياوهاى به نام كشتى نوح آورده كه چگونه يهوديان و پيشگامان مسيحيت توانسته بودند افسانه سومرى - بابلى را به خود اختصاص داده و در سراسر جهان بهعنوان داستان بسيار مهيجى گسترش دهند، در حالى كه هيچ گونه مدرك تاريخى و زمينشناسانهاى نداشتند.[٦۱]
البته با وجود نظرياتى از اين دست، بايد گفت كه به هيچ وجه نمىتوان داستان توفان نوح را از اصل مورد شك و ترديد قرار داد. زيرا همانطور كه مىدانيم، علاوه بر عقيده پيروان اديان الهى (يهود، مسيحيت و اسلام)، اين داستان در افسانهها و اساطير اقوام و ملل مختلف جهان نيز وجود داشته و از جايگاه خاصى برخوردار بوده است.
[↑] يادداشتها
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۵]- ر.ک: ن.ک. ساندرز، حماسه گیلگمش، ترجمه اسماعیل فلزی (چاپ اول، انتشارات هیرمند، ۱٣٧٦) ص ۱٢ و ۱٣؛ ساموئل کریمر، الواح سومری، ترجمه داود رسایی (چاپ اول، انتشارات ابن سینا، ۱٣۴٠) ص ٢۱۹. [۱٠]- یوسف اباذری و...، ادیان جهان باستان، (چاپ اول، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱٣٧٢) ج ٢، ص ٣٢٠ و ٣٢۱؛ بروسوس، (Berossus) ،مورخ و پیشوای معروف بابل در قرن سوم ق.م، در کتاب خود تاریخ بابل و آشور، که قدما آن را خلدئیکا( (Xaldaika یا بابیلونیاکا، (Babyloniaka) نامیدهاند و در عهد سلطنت انتیوخس اول، ٢٦۱-٢٨٠) (Antiokhos Soter) ق م) تالیف شده است، وقوع توفان را در عهد پادشاهی بهنام زیسوتروس، (Xisuthros) بیان میکند:"نخستین خدیو روی زمین الاروس، (Alaros) بوده که ۴٣٢٠٠ سال پادشاهی کرد. پس از او ده پادشاه دیگر در مدت ۴٣٢٠٠ سال شهریاری داشتند. در عهد زیسوتروس، آخرین پادشاه این دوره، توفان روی داد و بعل، (Bel) ،ایزد بزرگ، جهان را نابود کرد. زیسوتروس چون پادشاهی خداپرست بود، از قبل وقوع توفان را توسط خدای خود کرونوس، (Chronos) میدانست؛ زیرا کرونوس بهوی گفته بود که چگونه کشتی بسازد و خود و زنان و فرزندان و کسان و جانوران را از آسیب برهاند".بروسوس در ادامه با لحنی قابل ستایش توضیح میدهد که حتی خدای زیسوتروس (کرونوس) بهوی دستور داده بود که نمونهها و گزارشهایی از کلیه اشیا و اخبار آن زمان را فراهم کرده، آنها را در شهر سیپار، (Sippar) مخفی یا مدفون سازد. ر.ک: پورداود (گزارش)، یسنا، (چاپ اول، انتشارات دانشگاه تهران، ۱٣۵٦) ج ۱، ص ۹۵؛ چارلز برلیتز، کشتی گمشده نوح، ترجمه احمد اسلاملو (چاپ اول، انتشارات کوشش، ۱٣٧۱) ص ۱٦۹. همچنین برای آگاهی از فهرست پادشاهان سومری - بابلی پیش از توفان و بعد از آن نگاه کنید به: اریک فون دانیکن، پیامآور گذشته ها، ص ٢٨۴ - ٢٧٨.[۱۱]- Samuel Kremer[۱۲]- برای آگاهی بیشتر از متن کامل داستان توفان سومری ر.ک: ساموئل کریمر، پیشین، ص ۱٧۵ - ۱٨٢. [۱٧]- یوسف اباذری و...، پیشین، ص ٣٢۱.
[۱۸]- نقطه چین علامت شکستگی و یا ناخوانا بودن اصل لوحه سومری است.
[۱۹]- ساموئل کریمر، پیشین، ص ۱٧۹ و ۱٨٠.[٢٠]- Utu[٢۱]- دیلمون، :(Dilmun) بهشت سومریان که در خلیج فارس واقع است و گاهی آن را تحت عنوان "مکان طلوع خورشید" و "سرزمین زندگان" توصیف میکنند. آن جا صحنه یک اسطوره آفرینش سومری و مکانی است که برای قهرمان الهی توفان سومری، زی سودرا، توسط خدایان برگزیده شد تا همیشه در آن بزید. ر.ک: ن.ک. ساندرز، پیشین، ص ۱٢٢.
[٢۲]- ساموئل کریمر، پیشین، ص ۱٨٠ و ۱٨۱.
[٢۳]- ساموئل هنری هوک، اساطیر خاورمیانه، ترجمه علی اصغر بهرامی و فرنگیس مزداپور (انتشارات روشنگران، بی تا) ص ٦۵.
[٢۴]- برای آگاهی از متن کامل حماسه گیلگمش خوانندگان میتوانند به کتب زیر مراجعه کنند:- ن. ک. ساندرز، پیشین؛- احمد صفوی، پهلوان نامه گیلگمش، انتشارات امیرکبیر، ۱٣۵٦.[۳٠]- ف. ژیران و...، فرهنگ اساطیر آشور و بابل، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور (چاپ اول، انتشارات فکر روز، ۱٣٧۵) ص ٨٣.
[۳۱]- جان بی. ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت (چاپ پنجم، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، ۱٣٧٢) ص ٧۱.[۳۲]- Shamash[۳۳]- ن. ک. ساندرز، پیشین، ص ۱۱۱.[۳۴]- Adad[۳۵]- شولات، :(Shullat) طلایه دار روحانی توفان و هوای بد. (ن.ک. ساندرز، پیشین، ص ۱٢٧).
[۳۶]- هنیش (هانیش :(Hanish پیشاهنگ یزدانی توفان و هوای بد. (همان، ص ۱٢۴)؛ این نام در فرهنگ اساطیر آشور و بابل به صورت خانیش، (Khanish) ضبط شده است (ص ٨٣). [۳۹]- ن.ک. ساندرز، پیشین، ص ۱۱۱.[۴٠]- Ishtar[۴۱]- ن.ک. ساندرز، پیشین، ص ۱۱۱ و ۱۱٢.[۴۲]- Nisir[۴۳]- ر.ک: ن.ک. ساندرز، پیشین، ص ۱۱٢؛ جان بی. ناس، پیشین، ص ٧٢.
[۴۴]- ر.ک: ن.ک. ساندرز، پیشین، ص ۱۱٣ و ۱۱۴.
[۴۵]- واژه اراراط (ارارات) از کلمه اورارتو، (Orartu) که خود نام قدیمی ارمنستان بوده، مشتق شده است (چارلز برلیتز، پیشین، ص ۱٢). جیمز هاکس مینویسد: "ارارات (ملعون)، مقاطعهای است در مرکز ارمنستان که ما بین رود ارس و دریای وان و ارومیه واقع است (کتاب دوم پادشاهان، ۱۹:٣٧؛ کتاب اشعیا، ٣٧:٣٨). بعضی اوقات این لفظ بر تمام آن مملکت اطلاق شده (کتاب ارمیا، ۵۱:٢٧) و موافق روایات کشتی نوح بر این کوه قرار گرفت. این کوه بلند که ارامنه آن را "مسیس" و ترکان "اگریداغ" یعنی سراشیب و ایرانیان کوه نوح، اروپاییان غالبا اراراط و اعرابش "جودی" گویند، صاحب دو قله است که یکی مقدار چهارهزار قدم از دیگری بلندتر و به سلسله کوههایی که بهطرف شمال مغربی و مغرب ممتدند میپیوندد و همیشه این کوه عظیم دارای رتبه عالی بوده، دائما بر قلهاش برف نمودار است. ۱٧٠٠٠ قدم از سطح دریا مرتفع و از جمله آتشفشانهایی است که انفجار آخریاش در سال ۱٨۴٠ میلادی بوده. ر.ک: جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، (چاپ دوم، کتابخانه طهوری، ۱٣۴۹) ص ٣٠.
[۴۶]- ر.ک: جلالالدین آشتیانی، تحقیقی در دین یهود، (چاپ دوم، انتشارات نگارش، ۱٣٦٨) ص ۱۹.
[۴٧]- یوسف اباذری و...، پیشین، ص ٣٢٢.
[۴۸]- ر.ک: چارلز برلیتز، پیشین، ص ۱٦٢.
[۴۹]- افلاطون در رسالههای تیمائوس، (Timaios) و کریتیاس، (Kritias) به تاریخچه و سرنوشت آتلانتیس اشاره کرده است. وی ضمن اشاره به انحطاط اخلاقی مردم آتلانتیس پس از رسیدن به اوج تمدن، میگوید: این انحطاط زمانی پیش آمد که لئامت و خودخواهی بر صفات حسنه چیره شد. در آن موقع زئوس (خدای خدایان) چون مشاهده کرد "یک قوم مشهور باستانی به وضعی اسف انگیز گرفتار آمده" و "علیه تمام کشورهای آسیا و اروپا قیام کرده" تصمیم گرفت که عذاب مهیبی به مکافات عملشان بر ایشان نازل کند. بهگفته حکیم یونانی "چندی بعد زلزلههایی پیاپی روی داد و سیلها جاری گردید و در ظرف یک روز و یک شب شوم همه مردان جنگی در کام زمین فرو رفتند و نابود شدند. جزیره آتلانتیس نیز در دریا فرو رفت." ر.ک: اندرو توماس، اسرار آتلانتیس، ترجمه ابراهیم الفت حسابی (بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱٣۵٣) ص ٢٢ و ٢٣؛ دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفی (چاپ دوم، انتشارات خوارزمی، ۱٣٧٦) ج ٣، ص ۱٨٣۴.[۵٠]- Edda[۵۱]- چارلز برلیتز، پیشین، ص ۱٧٧؛ از میان دلایل متنوعی که به عوامل آسمانی، یا به علل زمینی و طبیعی مرتبط بوده و موجب نابودی بشر گردیده، میتوان بهنظریه جالبی اشاره کرد که در بین فرهنگها و معتقدات ملل باستان یونان، مصر، هندوستان و حتی قبایل سرخ پوست امریکا رایج بوده است. این نظریه علت اصلی وقوع حوادث هولناک را خود بشر و گسترش تمدن او دانسته و معتقد است که بشر رشد غیرعادی در علوم و تکنولوژی داشته ولی از امکانات فنی و نیروهای علمی خود در جهت مثبت استفاده نکرده است. بنابراین کنترل نیروهای مخرب را از دست داده، که نهایتا همین نیروها موجبات نابودی ناگهانی بشر را فراهم آوردهاند. بهطور مثال، قبایل سرخ پوست هوپی معتقدند که در زمانهایی بسیار دور جنگ سختی در گرفته بود که از وقایع آن جز چند نکته و خاطره کوچک چیزی برجای نمانده است. در افسانههای این قوم از شهرهای بزرگ و تمدنهای پیشرفتهای یاد شده که به قول آنان به علت گسترش حس زیادهطلبی و عدم توانایی کنترل آن جنگهای سختی در گرفت و در نتیجه تمدنشان به نابودی کشیده شد. همچنین درباره چگونگی نابودی شهرهای بزرگ آمده است که با بهکار بردن "پاتووتا" (سوپر بمبافکن)های پرنده، شهرها منهدم شدند و جنگها نیز زمانی به پایان رسیدند که تفاوتی بین خشکی و دریاها دیده نشد. همه چیز حتی شهرهای باشکوه، پاتووتاهای پرنده و گنجهای ارزشمندشان با شیطان در آمیختند و به اعماق اقیانوسها فرو رفتند ... ." ر.ک: همان، ص ٢۵٢ و ٢۵٣.[۵۲]- Hopi[۵۳]- چارلز برلیتز، پیشین، ص ۱٨٢.
[۵۴]- یکی از آثار بابلی که در آن به اندازههای کشتی اشاره شده، طول آن را ششصد ذراع، ارتفاع و عرض آن را شصت ذراع ذکر کرده است. در یکی از آثار این قوم، ابعاد محیرالعقول دیگری ذکر شده و عرض و طول کشتی را به اندازه پنج استادیون (Stadion) (واحد طول برابر ٦٠٠ پای یونانی و معادل ۱٨۵ متر) طرح کرده است. البته ارائه این ابعاد حیرتانگیز از یک کشتی در میان بابلیان احتمالا به سیستم حساب و شمارش آنها که بر اساس ضرایب عدد دوازده استوار بوده، مربوط میشود. جالب است بدانیم که در اواخر قرن هفدهم ایزاک نیوتون، ریاضیدان و دانشمند معروف، توانست طی یک سری محاسبات ریاضی ابعاد کشتی را بهمیزان ۹٢/٦۱۱ فوت طول، ٢۴/٨۵ فوت عرض، ۵٦/۵۱ فوت ارتفاع (از صفحات ته کشتی تا دکل بالایی آن) تعیین کرده، وزن خالی آن را ۵٨/۱٨٢٣۱ تن اندازهگیری کند. ر.ک: همان، ص ۱٦٣ و ۱٦۹.
[۵۵]- به استناد افسانههای چندگانه ملل و قبایل سراسر جهان، تعداد کوههایی که کشتی پس از آرام شدن توفان بر آن قرار میگیرد تا پنجاه عدد رسیده است. برخی از این کوهها ناشناختهاند و فقط نام و نشانی در افسانهها دارند و یا نام قدیمیشان با گذشت اعصار تغییر کرده است، در حالی که بعضی از آنها نیز شناخته شده هستند. از سویی افسانههای فردی یا قومی مربوط به توفان که رهبران آنها از جمله ناجیان چنین سیلابهای مهیبی به شمار میرفتهاند، به یکصد عدد نیز بالغ میشوند. ر.ک: همان، ص ٢۴٠.
[۵۶]- جان الدر، باستانشناسی کتاب مقدس، ترجمه سهیل آذری (چاپ اول، انتشارات نور جهان، ۱٣٣۵) ص ٣٣.
[۵٧]- ر.ک: همان، ص ٣۴؛ ادوارد شی یرا، الواح بابل، ترجمه علی اصغر حکمت، (چاپ اول، انتشارات ابن سینا،۱٣۴۱) ص ۱۹۱ و۱۹٢.[۵۸]- Edward Chiera[۵۹]- ر.ک: ادوارد شی یرا، پیشین، ص ۱۹٣ و ۱۹۴.[٦٠]- HowardTeeple[٦۱]- ر.ک: چارلز برلیتز، پیشین، ص ٢٢٦.
[↑] کتابنامه
□ کتاب مقدس، انجمن کتاب مقدس، چاپ دوم، ایران، ۱۹٨٧.
□ دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، ۱٣٧٦، ج ٣.
□ اباذری، یوسف و...: ادیان جهان باستان، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، ۱٣٧٢، ج ٢.
□ آشتیانی، جلالالدین: تحقیقی در دین یهود، تهران، نشر نگارش، چاپ دوم، ۱٣٦٨.
□ الدر، جان: باستانشناسی کتاب مقدس، ترجمه سهیل آذری، انتشارات نور جهان، چاپ اول، ۱٣٣۵.
□ برلیتز، چارلز: کشتی گمشده نوح، ترجمه احمد اسلاملو، تهران، انتشارات کوشش، چاپ اول، ۱٣٧۱.
□ بی. ناس، جان: تاریخ جامع ادیان، ترجمه علیاصغر حکمت، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، چاپ پنجم، ۱٣٧٢.
□ پور داود (گزارش): یسنا، به کوشش بهرام فرهوشی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، ۱٣۵٦، ج ۱.
□ توماس، اندرو: اسرار اتلانتیس یا گنج ابوالهول، ترجمه ابراهیم الفت حسابی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱٣۵٣.
□ دانیکن، اریک فون: پیامآور گذشتهها، بدون نام مترجم و سال انتشار.
□ ژیران، ف. و...: فرهنگ اساطیر آشور و بابل، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور، تهران، انتشارات فکر روز، چاپ اول، ۱٣٧۵.
□ ساندرز، ن.ک.: حماسه گیلگمش، ترجمه اسماعیل فلزی، تهران، انتشارات هیرمند،چاپ اول، ۱٣٧٦.
□ شی یرا، ادوارد: الواح بابل، ترجمه علی اصغر حکمت، تهران، انتشارات ابن سینا،چاپ اول، ۱٣۴۱.
□ کریمر، ساموئل: الواح سومری، ترجمه داود رسایی، تهران، انتشارات ابن سینا، چاپ اول، ۱٣۴٠.
□ هاکس، جیمز: قاموس کتاب مقدس، تهران، کتابخانه طهوری، چاپ دوم، ۱٣۴۹.
۱٦. هنری هوک، ساموئل: اساطیر خاورمیانه، ترجمه علی اصغر بهرامی و فرنگیس مزداپور، تهران، انتشارات روشنگران، بی تا.
منبع
http://database-aryana-encyclopaedia.blogspot.fr/2011/03/blog-post_1421.html
صد سال بعد: چهار کتاب دربارهی نسلکشی ارامنه بررسی کتاب
سوسی کاسباریان و کریم اوکتم
2017/04/23
با گذشت بیش از یک قرن از نسلکشی ارامنه در ترکیهی عثمانی، پژوهشهای تاریخی و دانشگاهی پرتوهای تازهای بر زوایای تاریک این فاجعه میاندازند. این مقاله، که به مناسب «روز یادبود نسلکشی ارامنه» (۲۴ آوریل) منتشر میشود، چهار کتاب کلیدی در این باره را مورد بررسی قرار میدهد.
ویکن چتریان، زخمهای التیامنیافته: ارامنه، ترکها، و یک قرن نسلکشی، انتشارات هرست، 2014.
توماس دو وال، فاجعهی بزرگ: ارامنه و ترکها در سایهی نسلکشی، انتشارات دانشگاه آکسفورد، 2015.
رونالد گریگور سانی، «آنها تنها میتوانند در بیابان زندگی کنند»: تاریخ نسلکشی ارامنه، انتشارات دانشگاه پرینستون، 2015.
فاطمه موگه گوچک، انکار خشونت: گذشتهی عثمانی، حال ترکیه، و خشونت جمعی علیه ارامنه، 2009-1789، انتشارات دانشگاه آکسفورد، 2014.
به رغم انکار تقریباً صدسالهی نسلکشی ارامنه، دولت ترکیه و دولتمردان آن در ده سال گذشته نسبت به روایت خود از این واقعه آشکارا تجدید نظر کردهاند. در پاسخ به فشارهای بینالمللی، دولت ترکیه تلاش کرده است تا به نحوی به مسئلهی مسئولیت دولت در رابطه با این واقعه بپردازد: از طرفی زبان آشتیجویانهتری اتخاذ کرده، و از سوی دیگر به روشهای پیچیدهتر و ظریفتری نسلکشی را انکار میکند. رجب طیب اردوغان، نخست وزیر وقت ترکیه، در سخنرانی خود در سالگرد محاصره و قتل 250 تن از رهبران ارمنی در استانبول در سال 1915، به ارامنه تسلیت گفت. احمد داوود اوغلو، نخستوزیر بعدی، نیز در سال 2015 از «رنج ارامنهی عثمانی» سخن گفت.
برای درک «نرم شدن» موضع دولت ترکیه، باید آن را در زمینهی فرآیندهای سیاسی عمدهتر قرار داد: تلاش دولت ترکیه برای عضویت در اتحادیهی اروپا و تلاش بینتیجهی آن برای تبدیل شدن به قدرت منطقهای و جهانی، پرداختن نمادین به مسئلهی نسلکشی را ضروری ساخته بود. اما در عمل، تنها تغییری که در موضع انکار دولتی روی داده این است که از انکار سفت و سخت کمالیستها به «انکاری ظریف و پیچیده» رسیدهایم. این نوع انکار بر نسبیسازی، تحریف، و تأکید بر «رنج مشترک» مبتنی است، و اهمیت برخورداری نامتقارن از قدرت را نادیده میگیرد. نتیجهی آن نیز انکار مسئولیت و نادیده گرفتن، یا حتی فراموش کردن، جرم است.
در چند دههی گذشته، در برخورد محققان با مسئلهی نسلکشی نیز تغییراتی روی داده است. مثلاً در سال 2005، همایشی در دانشگاه بیلگی برگزار شد که به سرنوشت ارامنهی عثمانی میپرداخت. برای تعدادی از گروههای لیبرال و پیشرو در میان ترکها و از آن بیشتر در میان جوامع کُرد، بحث و گفتوگو دربارهی نسلکشی دیگر تابو محسوب نمیشود. در شهرهایی که حزب دموکراتیک خلقها (از احزاب کرد) تسلط دارد، به مسئلهی نسلکشی بیشتر پرداخته میشود (در مقایسه با شهری مانند استانبول)، و این مسئله به موضوعی هویتی و اصلی برای تحرک اجتماعی تبدیل شده است.
اکنون پس از یکصد سال، امکان گفتوگو دربارهی قتل عام ارامنه و گرامیداشت این واقعه در ترکیه به وجود آمده است؛ میتوان به خانهها و مناطقی رفت که پیشتر به ارامنه تعلق داشته است؛ اینک میتوان میراث فرهنگی این شهروندان پیشین را در سراسر ترکیه آشکار کرد. همین تغییرات باعث شده است تا نویسندگان ارمنیِ کتابهایی که در اینجا به بررسی آنها میپردازیم احساس کنند میتوانند به «کشور قدیمی» خود، به روستاهای اجداد و نیاکان خود، بازگردند و قدم به مکانهایی بگذارند که برای مدتها دسترس به آنها برایشان امکان نداشت.
اما نشانههایی وجود دارد که نشان میدهد اوضاع در حال بدتر شدن است: قتل بیرحمانهی روشنفکر برجستهی ارمنی - ترک، هرانت دینک، در ژانویهی 2007 (به احتمال قوی به دست عوامل مرتبط با سرویسهای امنیتی ترکیه) و ازسرگیری مبارزات بین ارتش ترکیه و چریکهای کرد. این وضعیت نشان میدهد که فضای ایجادشده به کمک تلاشهای روشنفکران، دانشگاهیان، و فعالان مدنی برای گفتوگو دربارهی نسلکشی تا چه اندازه آسیبپذیر و در معرض خطر است. اما از نظر پژوهش، میتوان با اطمینان گفت که تغییری معرفتشناختی روی داده است. تنها دو دهه پیش، بحث بر سر نسلکشی ارامنه از دو منظر متعارض صورت میگرفت: منظر به اصطلاح ارمنی و منظر ترکی. حکومتهای ترکیه، اَشکال خلاقانهای از انکار را پشتیبانی و تقویت میکردند، از جمله این که تعدادی از پژوهشگران برجستهی غربی را جذب پروژهی انکار کردند. در نتیجه، مواجههی این دو روایت کلانْ بارِ سیاسی و عاطفی بسیاری داشت. تغییر اساسی در فضای دانشگاهی و بازنگری در خوانشهای ملیگرایانه از تاریخ عثمانی و ترکیه این فضا را به نحو چشمگیری دگرگون کرد. با وارد شدن مطالعهی نسلکشی ارامنه در زمینههای مطالعاتیِ گستردهتری مانند ملیگرایی و قومگرایی، و مطالعات مربوط به مهاجرت و قومگرایی، و همچنین تلاش برای نشان دادن زمینههای این واقعه باعث شد تا این موضوع از حلقهی کوچک پژوهشگران متعهد خارج شده، و وارد جریان اصلی علوم اجتماعی و تاریخی شود. به عبارت دیگر، این موضوع دیگر «یک مسئلهی ارمنی» نیست.
مقالات گروه «انکارگرایان» به ندرت مبتنی بر پژوهش بود، و هدف آنها تضعیف هر نوع ادعا در رابطه با «به اصطلاح نسلکشی» بود. هرچند انتشار این نوع مطالب غیرپژوهشی متوقف نشده، جایگاه انکارگرایان در فضای دانشگاهی جهانی بیاعتبار شده است. پژوهشهای اخیر اکثراً وقوع نسلکشی ارامنه را تأیید میکنند، و در نتیجه دیگر لازم نیست اتفاق افتادن آن اثبات شود. چهار کتابی که در اینجا به آنها میپردازیم شاهدی بر دگرگونیهای حوزهی اندیشه در رابطه با نسلکشی ارامنه است.
زخمهای التیامنیافته
ویکن چِتِریان در زخمهای التیامنیافته تحلیل سیاسی و تاریخی را با روزنامهنگاریِ تحقیقی در هم میآمیزد. این کتاب مناطق مهمی در ترکیه، ارمنستان، و لبنان را پوشش داده، زمینهی نسلکشی ارامنه را شرح میدهد و پیامدهای آن را در چارچوب منازعات بر سر قدرت در خاورمیانه بررسی میکند. چتریان تجارب خود را – به عنوان فرزند خانوادهای بازمانده از نسلکشی که در لبنان به دنیا آمده و در اروپا اسکان گرفته است – با تحلیلی نافذ از سیاستهای کلان و فعالیتهای خُرد در «قرن نسلکشی» در هم میآمیزد. او پنهان نمیکند که پیشتر تمایلی به پرداختن به موضوع نسلکشی نداشته است، اما تغییراتی که در ترکیه روی داده نظرش را تغییر داد: در حالی که پیشتر انکارگرایان «سدی عبورناپذیر بین بازماندگان و ترکها و ترکیهی عصر جدید بنا کرده بودند»، گشایش فضا در جامعهی ترکیه «درد را کمی تسکین داده و کار بر روی این موضوع را ممکن ساخته است.»
کتاب با جریان قتل هرانت دینک و مراسم خاکسپاری او در ژانویهی 2007 آغاز میشود، وقایعی که از نظر چتریان انعکاسدهندهی دو قطب متضاد در جامعهی ترکیه است: انکارگرایی و سرکوب دولتی، و عناصر لیبرال و پیشرو که به دنبال به چالش کشیدن روایت ملیگرایانه اند. هرانت در دادگاه به جرم «تحقیر هویت ترکی» محکوم شده بود. چتریان میگوید هرچند نویسندگان و روشنفکران دیگری هم به همین «جرم» محکوم شده بودند (مانند الیف شافاک و اورهان پاموک)، با هیچیک چنین رفتار خشونتباری صورت نگرفته بود. در واقع، او به دست دولتِ پنهان کشته شد، و در نتیجه به این تصور دامن زد که دینک تازهترین قربانی نسلکشی است. چتریان اشاره میکند که با توجه به این وضعیت، مشخص است که چرا باقیماندهی جامعهی ارمنی در استانبول در به چالش کشیدن سیاستهای دولتی و تأکید بر هویت ارمنی خود بسیار محتاط است.
تمرکز اصلی چتریان بر نحوهی سرپوش گذاشتن بر نسلکشی و سکوت بینالمللی در قبال آن است: «نسلکشی ارامنه در دوران جنگ جهانی اول تجربهی تاریخی منحصر به فردی است: اگر جنایتی روی بدهد و مجرمان آزاد باقی بمانند و همه وانمود کنند که جنایتی اتفاق نیافتاده، چه پیش خواهد آمد؟ اگر یک ملت از سرزمین خود ریشهکن شده و بازماندگان آن در سراسر جهان پراکنده شوند و جهان نیز چشم بر آن ببندد، چه پیش خواهد آمد؟»
در کنار سیاستهای دولتی برای زدودن خاطرات این دوران، چتریان به این موضوع نیز میپردازد که مقامهای دولتی چگونه ارامنه را به عنوان یاغی و خائن معرفی میکردند. پاسخ اولیهی ارامنه به این وضعیت «نوشتن به عنوان مقاومت» بود، تا این که در دههی 1970 مقاومت مسلحانه آغاز شد و سازمانهای تروریستی ارمنی دیپلماتهای ترک را هدف قرار دادند. چتریان این جنبش مسلحانه را با جنبشهای مقاومت منطقه مرتبط میداند، حرکتهایی که همگی ریشه در «سازمان آزادیبخش فلسطین» داشتند. توجه گستردهی رسانهها به حملات تروریستی باعث شد تا گفتوگویی آغاز شود که برای دههها مسکوت مانده بود.
فاجعهی بزرگ
فاجعهی بزرگ، نوشتهی توماس دو وال، بر «آنچه پس از 1915 روی داد» تمرکز دارد. این کتابِ بسیار خواندنی تلاش دارد نشان دهد که تاریخ چگونه بر دوران معاصر تأثیر میگذارد. دو وال با تأکید بر این که نسلکشی ارامنه «طولانیترین و تلخترین منازعهی تاریخی است که هنوز هم ادامه دارد»، به سیاسی شدن بیش از اندازهی کلمهی «نسلکشی» نیز میپردازد. او میگوید در زمانی که نسلکشی ارامنه روی داد هنوز کلمهای برای توصیف «قتل عام گروهی دینی - قومی به دست دولت» ابداع نشده بود، و تنها در دههی 1940 بود که رافائل لمکین این اصطلاح را به کار برد. دو وال میگوید این کلمه «هم به یک اصطلاح خشک حقوقی تبدیل شده و هم بار عاطفی زیادی دارد، و در نتیجه به همان اندازه که باعث روشن شدن برخی اقدامات درست و نادرست تاریخی میشود، مانعی در برابر فهم آنها نیز میتواند باشد.»
دو وال اعتراف میکند که او مهاجران ارمنی را افرادی متعصب میدانسته که در گذشته گرفتار ماندهاند، اما با اولین سفرش به آناتولی در سال 2012 این دیدگاه او کاملاً تغییر کرده است. او در آنجا برای اولین بار با داستانهایی شخصی دربارهی از دست دادن، خاطرات محفوظمانده و دفنشده، و هویتهای پنهان و سرکوبشده مواجه شد. از بسیاری جهات، سفر این نویسنده به نحوهی تحولات اخیر در ترکیه و شکسته شدن کلیشههای قدیمی ملیگرایی و فراهم ساختن برداشتی انسانی از تراژدی نسلکشی ارامنه شباهت دارد. او دربارهی همین وضعیت مینویسد: «جنبهی خوشبین وجودم این وضعیت را سرآغازی مهم میداند، جهانهای ترکها و ارامنه باز به روی هم گشوده خواهند شد. جنبهی بدبین وجودم به چیزهایی که به نحو جبرانناپذیری از دست رفتهاند ناظر است.»
برای خوانندگان غیرمتخصص شاید عجیبترین مسئله در کتابهای دو وال و چتریان این باشد که: با وجود بحثهای گسترده و اسناد متعدد، اصلاً چرا بر سر موضوع نسلکشی ارامنه مناقشه وجود دارد؟ از نظر دو وال، این «مناقشه» به دورههای پیچیدهی تاریخی در صد سال گذشته و سیاسی شدنِ بیش از اندازهی موضوع به علت ورود سایر بازیگران بینالمللی (به خصوص آذربایجان و آمریکا) مربوط میشود. به باور چتریان پروژهی انکار، که با کشتار ارامنه در ترکیه آغاز و به سیاست دولتی تبدیل شد، دلیل اصلی این امر است که بحث بر سر سرنوشت ارامنه تنها محدود به دایرهی خود ارامنه بوده است؛ بیتفاوتی بینالمللی هم ناشی از سیاست واقعگرایانه در عرصهی جهانی و اهمیت ترکیه در معادلات جهانی بوده است.
«آنها تنها میتوانند در بیابان زندگی کنند»
کتاب رونالد گریگور سانی با عنوان «آنها تنها میتوانند در بیابان زندگی کنند»: روایتی از نسلکشی ارامنه شاهکاری در مطالعات تاریخی است، و قطعاً به متنی اساسی برای پژوهشگرانِ این حوزه مبدل خواهد شد. سانی با استفاده از اسناد آرشیوی، روایت شاهدان عینی، و متون موجود روایتی جامع و متقاعدکننده از «چرایی، چگونگی، و زمان نسلکشی ارامنه در امپراتوری عثمانی» فراهم میآورد. او که اجدادش در میان قربانیان نسلکشی بودهاند، چنین مینویسد: «در پایان جنگ، 90 درصد ارامنهی امپراتوری عثمانی از بین رفته بودند، و یک فرهنگ و تمدن از صحنهی روزگار محو شده بود. شاهدان کشتار و نیز قدرتهای متحدی که علیه عثمانی مشغول جنگ بودند، در گزارشهای متعدد ادعا میکنند که تا کنون چنین چیزی ندیده بودند.»
اغلب مطالعات مربوط به نسلکشی دغدغههای هنجاری دارند. در واقع پیشفرض این مطالعات و داوری دربارهی نسلکشی حراست از آینده است، یعنی امید به این که به رغم خشونتهای کنونی، نسلکشی دیگر تکرار نخواهد شد. علاوه بر این، سانی نسبت به سوءاستفادهی ملتها و دولتها از تاریخ نیز هشدار میدهد: «تنها وسیلهی دفاعی در برابر تاریخنگاری نادرست، که برای مقاصد سیاسی یا انتقامکشیهای شخصی انجام میشود، بررسیهای دقیق است که نتیجهی آن روایتهایی مبتنی بر مدارک و شواهد خواهد بود و حدود دانستنیهای ممکن را مشخص خواهد کرد.» او استدلال میکند که ارامنه و ترکها در حال و آینده باید در کنار یکدیگر زندگی کنند، و به همین علت باید بر آسیبهای روانیای که در قرن بیستم بر آنها وارد شده غلبه کنند. در این میان، تاریخنگاران میتوانند و باید به روند کنار آمدن با گذشته و ایجاد آیندهای متفاوت کمک کنند.
رویکرد سانی خوانشهای ملیگرایانه از نسلکشی را به چالش میکشد. او نشان میدهد که نسلکشی محصول تفاوتهای کهنی که به نحوی خشونتبار در برابر یکدیگر قرار گرفتند نبوده، بلکه ناشی از برساخته شدن تفاوتها بر اساس تفاوتهای قومی - دینی در درون یک امپراتوری پیچیده و چندلایه بوده که در نهایت باعث از بین رفتن امکام همزیستی شد. او نشان میدهد که «ترکهای جوان» با برانگیختن احساسات مردم، ارامنهی عثمانی را به دیگریِ منفور تبدیل کردند و همین امر باعث گسترش فرهنگ ترس و نفرت در جامعه شد، و واقعیتهای سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی آن را تقویت کرد. سانی توضیح میدهد که چگونه حکومت عثمانی «وفادارترین ملت» را به مردمی فتنهگر تنزل درجه داد، درست همان طور که پس از نبرد بالکان در سالهای 13-1912 یونانیها و بلغارها به عناصر نامطلوب تبدیل شدند. ارامنه که در قلمرو دو امپراتوری روسیه و عثمانی تقسیم شده بودند، تهدید محسوب میشدند زیرا برخی از آنها به لحاظ عاطفی به رژیم مسیحی تزاری علاقه داشتند و اندکی از آنها به این کشور مهاجرت کردند. بر اساس عملکرد همین تعداد اندک، ارامنهی عثمانی به خیانت و شورش متهم شدند. طلعت پاشا در پاسخ به نگرانیهای سفیر آمریکا دربارهی نحوهی برخورد با ارامنه گفت: «سیاست ما در رابطه با ارامنه قطعی است و هیچ چیز نمیتواند آن را تغییر دهد. ما اجازه نخواهیم داد ارامنه در هیچ کجای آناتولی زندگی کنند. آنها تنها میتوانند در بیابان زندگی کنند.»
انکار خشونت
کتاب فاطمه موگه گوچک با عنوان انکار خشونت اثری پیشگام محسوب میشود که دانش ما را دربارهی نسلکشی، انکار آن از سوی نخبگان مسلمان - ترک، و نقش کلیدی آن در ایجاد دولت - ملت ترکیه افزایش میدهد. این پژوهش جامع مبتنی بر دادههای جدیدی است که از مطالعهی 350 شرح حال و خاطرات به دست آمده است. این کتاب یک مطالعهی جامعهشناختی است و نه تاریخی. چارچوب نظری نویسنده مبتنی بر این پیشفرض است که ورود مجادلهبرانگیز و دیرهنگامِ مدرنیته به امپراتوری عثمانی و اختلاف قدرت اقتصادی و اجتماعی مسلمانان و غیرمسلمانان وضعیتی را به وجود آورد که در آن بین همسایگان مسلمانان و غیرمسلمان از لحاظ عاطفی شکافی ایجاد شد. بنا بر استدلال گوچک، این شرایط باعث ارتکاب خشونت جمعی علیه غیرمسلمانان و انکار آن شد.
بر اساس مضامین تاریخی تکرارشونده در شرح حالها، گوچک چهار «رخداد محوری» را مشخص میکند که نقشی اساسی در برساختن ارامنه به عنوان «دیگری» داشتهاند. همچنین، این رخدادها اهمیت عواطف و احساسات را در فرآیند ملتسازی نشان میدهند. این چهار رخداد عبارت اند از: حملهی ارامنهی انقلابی به بانک عثمانی در سال 1896؛ شکست نظامی عثمانی در جنگهای بالکان در سالهای 13-1912؛ دادرسی نامنصفانهی حاکم ارفه، نصرت بِی، در جریان محاکمههای استانبول که علیه عاملان کشتار ارامنه تشکیل شده بود؛ ترور دیپلماتهای ترک به دست تروریستهای ارمنی در دهههای 1970 و 1980. مهمتر از همه این که، این چهار رخداد با مداخلات اروپاییهای مرتبط است، مداخلاتی که تصور میشد به نفع ارامنه صورت گرفتهاند. گوچک استدلال میکند که این رویدادهای تاریخی «باعث تثبیت قدرت دولت و سلطهی اکثریت ترکهای مسلمان شد و به خشونت آنها علیه اقلیتهای کشور و سپس انکار آن مشروعیت بخشید.»
اتکای کتاب به خاطرات باعث میشود تا تنها روایت صاحبان قدرت شنیده شود: این خاطرات به قشر کوچکی از نخبگان مسلمان در امپراتوری عثمانی تعلق دارند، و این افراد معمولاً ترکزبان، مرد، و ثروتمند بودند. تلاش گوچک برای استفاده از روایتهای زنان، غیرمسلمانان، غیرترکها نشان میدهد که او از این محدودیت ساختاری اطلاع داشته است. با این حال، با در نظر گرفتن زمینهی این پژوهش، تمرکز بر نخبگان مسلمان در امپراتوری عثمانی و جمهوری ترکیه کاملاً معقول به نظر میرسد. همین نخبگان بودند که به بحثهای عمومی شکل میدادند و نقشی محوری در ایجاد و تثبیت روایتهای انکارگرایانه داشتند.
ملاحظات پایانی
در اینجا چهار کتابی را بررسی کردیم که به نحو چشمگیری دانش و فهم ما را نسبت به نسلکشی ارامنه، فرآیندهای نفرت و خشونت، و منطق درونی انکار افزایش میدهند. موضوعات بسیاری در این کتابها و متون متعدد دیگری که در این زمینه در حال انتشار است پوشش داده شده، اما هنوز مسائل متعدد دیگری باقی مانده که نیاز به بررسیهای بیشتر دارد. بهنسلکشی مسیحیان آشوری در این متون اشاره شده است اما پژوهشهای بیشتری دربارهی آن باید انجام شود. همچنین باید کارهای بیشتری در رابطه با کشتار یونانیان پونتوسی و علویان درسیم انجام شود تا تصویر بهتری از «مصیبت عثمانی» به دست آوریم. اما دستاوردی که تا کنون از تمام مطالعات حاصل شده، و چهار کتابی که در اینجا بررسی کردیم هریک سهمی در این راستا داشتهاند، این است که پروژهی انکار نسلکشی اینک به موضوعی فرعی تبدیل شده است.
برگردان: هامون نیشابوری
_________________________________________________
سوسی کاسباریان پژوهشگر دانشگاه لیدز در بریتانیا و کریم اوکتم پژوهشگر دانشگاه گراتز در اتریش است. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از این نوشتهی آنها است:
Sossie Kasbarian and Kerem Öktem, ‘One Hundred Years Later: The Personal, the Political, and the Historical in Four New Books on the Armenian Genocide,’ Caucasus Survey, 2016, vol. 4, no. 1, pp. 92-104.
منبع: آسو
اشتراک در:
پستها (Atom)