۱۳۹۳ اسفند ۱۶, شنبه

قدرت‌نمایی سپاه با دستگیری حسن افراشته‌پور





خودنویس: نام برادران برج‌ساز افراشته‌پور نخستین بار در پرونده شهرداری تهران سر زبان‌ها افتاد. اینک، گفته می‌شود «ح.الف.» دستگیر شده از سوی اطلاعات برادران «گمنام» سپاه، یکی از همان برادران افراشته‌پور باشد.

زندانیانی که در سال‌های میانی دهه‌ی ۷۰، هم‌بند حسن افراشته‌پور بوده‌اند، از او در باره تعزیر از سوی محسنی اژه‌ای حرف‌های زیادی شنیده‌اند. بازجویی‌های طولانی مدت و سخت‌گیرانه محسنی اژه‌ای از او و گروهی دیگر از مدیران شهرداری، مواد لازم برای بازداشت غلامحسین کرباسچی را فراهم کرد.

برادران افراشته‌پور از آن زمان، هم وارد سرمایه‌گذاری‌هایی در خارج از ایران شدند و هم، ارتباط‌شان را با گروه‌های نزدیک به کارگزاران حفظ کردند. دو سال پیش نیز محمود علیزاده طباطبایی به ارتباط یاسر هاشمی با این برج‌ساز سرمایه‌گذار اشاره کرده بود.

با این حال، سایه‌ی اتهام‌های فساد مالی همیشه بالای سر این برادران حاضر بوده است. نقش گسترده شرکت این برادران، یعنی تجارت آریا گسترایرانیان نوید در واردات کالا و انتشار خبرهایی از سودهای کلان و همچنین بدهکاری بسیار بالا به سیستم بانکی، حساسیت‌ها را بیشتر کرد، تا اینکه هفته پیش، سازمان اطلاعات سپاه پاسداران اعلام کرد که یکی از بزرگترین بدهکاران بانکی و مفسد اقتصادی توسط سپاه دستگیر شده است.

گفته می‌شود افراشته‌پور با رئیس فعلی بانک مرکزی که در سال‌های میانی دهه‌ی ۷۰، مدیر عامل بانک صادرات بود، ارتباط نزدیکی داشته است. بخشی از مجازات افراشته‌پور در سال ۷۶ به‌واسطه مسائل مالی مرتبط با بانک صادرات بود.

با این حال، سحام نیوز نوشت که نام حسن افراشته‌پور درلیست بدهکاران بانکی هیئت تحقیق و تفحص نمایندگان مجلس از نظام بانکی کشور وجود ندارد. اما سپاه پاسدارن در اطلاعیه خود، به «جعل سند» از سوی این برادران، «سازماندهی خانه‌های فساد» و «پرداخت رشوه‌های بسیار کلان» اشاره کرده است. در اطلاعیه سپاه گفته نشده که دریافت کننده رشوه‌های کلان چه کسی یا کسانی بوده‌اند؟

در گزارش‌هایی که سال پیش به زبان انگلیسی منتشر شد، از حسن افراشته‌پور به عنوان یکی از کسانی که از تحریم‌ها علیه جمهوری اسلامی بیشترین بهره‌ی مالی را گرفته، نام برده شد.

دستگیری شرکای کارگزاران و نزدیکان هاشمی؛ استراتژی جدید سپاه؟

به نظر می‌رسد با نزدیک شدن انتخابات هیات رئیس مجلس خبرگان و نیز اعلام حکم دادگاه مهدی هاشمی، و همچنین فعالیت‌های تنگاتنگ این خانواده در طرح دوباره رئیس پیشین مجلس خبرگان به عنوان بهترین نامزد موجود، سازمان اطلاعات سپاه پاسداران که زیر نظر طائب اداره می‌شود، از این طریق بخواهد دست پیش را بگیرد.

هفته پیش با طرح ادعای ورود پول‌های مرتبط با قاچاق به کمپین‌های سیاسی از سوی وزیر کشور، و هدف قرار گرفته شدن گروهی از اصول‌گرایانی که گفته شده بود از محمد رضا رحیمی نیز پول دریافت کرده‌اند، می‌شد منتظر پاسخی از سوی بخش حامی اصول‌گرایان، در قدرت بود. اگر برادران افراشته که متهم به سو استفاده از موقعیت تحریم‌ها برای ثروت اندوزی بوده‌اند، رابطه‌ی مالی‌شان را هم‌چون قدیم با کارگزاران سازندگی حفظ کرده باشند، این مساله می‌تواند هزینه‌ای اضافه بر دوش این گروه سیاسی بیافزاید.

با این حال، باید منتظر ماند و دید که این بار، دستگیری حسن افراشته‌پور چه دستاوردی برای این جناح سیاسی خواهد داشت؟ بار قبلی، اعترافات تحت فشار او شرایط را برای بازداشت شهرداران مناطق و غلامحسین کرباسچی فراهم کرده بود.

نوشته ای از احمد شاملو ۴ ماه و نیم بعد از انقلاب
احمد شاملو



هفته نامۀ «تهران مصوّر»، شمارۀ ٢٢ ، جمعه اول تیر ۱۳۵۸

«اگر دیگر پای رفتن‌مان نیست،/ باری،/ قلعه ‌بانان/ این حجّت با ما تمام‌ کرده‌ اند/ که اگر می‌ خواهید در این دیار اقامت گزینید/ می‌ باید با ابلیس/ قراری ببندید!
   سالها اختناق و وَهن و تحقیر بر ما گذشت. جسم و جان ما طی این سالهای سیاه فرسوده امّا اعتقاد ما به ارزشهای والای انسان نگذاشت که از پا درآییم. پیر شدیم و درهم شکستیم، امّا زانو نزدیم و سر به تسلیم فرو نیاوردیم. تاریک ترین لحظات شوربختی و نومیدی را ازسر گذراندیم، امّا به ابلیس "آری" نگفتیم، چرا که ما برای خود چیزی نمی ‌خواستیم. به دوباره دیدن آفتاب نیز امیدی نداشتیم. آفتاب ما از درون به جانمان می ‌تابید. گرمِ این غرور بودیم که اگر در تنهایی و یأس می‌ میریم، باری، بار امانتی را که نزد ماست و نمی‌باید بر خاکِ راه افکنده شود، به خاک نمی‌اندازیم. دیروز چنین بود، امروز نیز لامُحاله چنین است. زمانه به ناگاه دیگر شد، پیش از آن که روزگار ما به سر آید، توفان به غرّش درآمد و بساط ابلیسی فرعون را در هم نوشت.
    از دوستان ما، بودند بسیاری که هیجان زده به رقص درآمدند و گفتند شاهِ خودکامگی به گور رفت، اکنون می ‌تواند "شادی" باشد. گفتیم به گوررفتن شاه، آری، امّا به گورسپردن خودکامگی بحثی دیگر است. بخشی عمده از این مردم، فردپرستِ بالفطره‌ اند؛ پرستندگانی که معشوق قاهر را اگر نیابند به چوب و سنگ می‌ تراشند. نپذیرفتند. گفتند تجربۀ سالها و قرنها اگر نتواند درسی بدهد باید بر آغل گوسفندان گذشته باشد! سالیان دراز چوب خوشبینی ها و فردپرستی هامان را خورده ایم؛ چوب اعتماد بی جا و اعتقاد نادرست مان را خورده ایم. این، بدبینی است، به دورش افکنید که اکنون شادی باید باشد، اکنون سرود و آزادی باید باشد. اکنون امید می ‌تواند از قعر جانِ ظلمت کشیده ما بشکفد و رو به خورشید، طلوع زیباترین فردای جهان را چشم به راه باشد.
    پیدا بود که این دوستان، در اوج غم انگیز هیجانی کور چشم بر خوف انگیزترین حقایق بسته ‌اند. آنان درست به هنگامی‌که می ‌بایست بیش از هر لحظه دیگری گوش به زنگ باشند، به رقص و پایکوبی برخاستند، و درست به هنگامی‌که می‌ بایست بیش از هر زمان دیگری هشیار و بیدار بمانند و به هر صدا و حرکت ناچیزی بدگمان باشند و حساسیّت نشان دهند، به غریو و هَلهَله پیروزی صدا به صدا در‌انداختند تا اسب فریب یکبار دیگر از دروازۀ تاریخ گذشت و به «"تروا"ی خواب آلود خوش خیال درآمد. گیرم این بار، آنان که در شکم اسب نهان بودند شمشیر به کف نداشتند؛ آنان زهری با خود
 آورده بودند که دوست را دشمن و دشمن را دوست جلوه می‌ داد؛ قهرمانان جان بر کف و پاکباز خلق، منافق و بیگانه پرست نام گرفتند و رسواترین دشمنان خلق بر اریکه قدرت نشانده شدند. شادیِ خوش بینان دو روزی بیش نپایید. سرود، در دهنهای بازمانده از حیرت به خاموشی کشید. آزادی، بار نیفکنده بازگشت و امید، ناشکفته فرومرد.
    متأسّفم، دوستان روزهای نخست سخن از "هشدار" بود، امروز سخن از "تسلیت" است. برنامۀ طلوع خورشید به کلّی لغو شده است!
   گفتیم "رهبران انقلابی" پشت پرده گمنامی ‌پنهان شده‌اند. نمی ‌دانیم اعضای "شورای انقلاب" چه کسانی هستند. سوابق و صلاحیت آنان برای مردمی‌که چنین انقلاب شکوهمندی را به ثمر رسانیده‌ اند، آشکار نیست. آیا با این مردم چنین رفتاری شایسته است؟ آیا مردم حق ندارند آمران جدید خود را بشناسند و بدانند چه کسانی سرنوشت ایشان را به دست دارند و به کجا رانده می ‌شوند؟ پاسخی که شنیدیم سَفسطه آمیز بود.
   گفتیم این آقایان سه چهارگانه یی که به عنوان تنها دستاوردهای انقلاب به مردم تحمیل شده‌ اند، نه فقط شخصیت چشم گیری ندارند بلکه بیشتر به دهن کجی کودکان می‌ مانند. پاسخهای اینان به سؤالاتی که در ذهن مردم می‌ گذرد، بی رودرواسی عبارتی از نوع "تا جان شان درآد" و "تا چشم شان کور بشود" است. راستی راستی که آدم باورش نمی‌ شود. این تحفه های عجیب و غریب یکهو از کجا پیدایشان شده است؟ آخر چطور ممکن است جامعه یی که از آن انقلاب خونین پیروز بیرون آمده است اینها را به عنوان سازندگان نهاد نو خود بپذیرد؟ اینها حرف روزمرّه شان را بلد نیستند بزنند و دهن
 که وا می‌کنند آدم می‌ خواهد از خجالت زیر زمین برود. اینها نوک دماغ شان را نمی ‌توانند ببینند و حداکثر جهان بینی شان این است که راجع به پوشیدگی موی زن توضیح "علمی" بدهند و درباره تشعشع قلقک دهندۀ امواجی که موی زنان پخش می‌کنند رَطب و یابسی به هم ببافند، یا در باب این که صدای زن "تحریک آمیز" است اراجیف بگویند. آخر چطور ممکن است کار انقلابی با آن همه سر و صدا به این بیچارگی بکشد و سرنوشت انقلابی به آن عمق و عظمت به دست چنین نخبگانی بیفتد که حقارت دنیای قوطی کبریتی شان غیر قابل تصوّر است و بزرگترین مسأله یی که فکر و ذکرشان را به خود مشغول
 کرده توسری خوردگی پست ترین عقده های حیوانی آنهاست؟ و تازه، واویلا، از همه طرف می ‌شنویم که این انقلابیون وارداتی در "شورای انقلاب" هم جزء چهره های اصلی هستند. آخر مگر چنین چیزی را می‌ شود به آسانی باورکرد؟
    هیچ کس پاسخی به ما نداد. فقط زیر گوش مان گفتند مواظب باشیم که اسم مان را در لیست "ضد انقلاب" و "مفسدین فی الارض" و "محاربین" با خدا و امام زمان می‌ نویسند. گفتیم مهم نیست، پیه همۀ این چیزها را به تن مان مالیده ایم و جز اینها انتظاری نداریم. ولی آخر تکلیف انقلاب چه می‌شود؟ انقلاب "ملّی" بود، مگر نبود؟ انقلاب برای دموکراسی بود، مگر نبود؟
        در جواب ما، چماق به دستها را روانه خیابانها کردند تا مافی الضّمیر حضرات را در نهایت فضاحت به ما ابلاغ کنند. شعار چماق به دستها احتیاج به تفسیر و تعبیر نداشت.
    دموکراتیک و ملی، هر دو دشمن خلقند!
    زنان و دختران رزمندۀ ما، فریادهای شرم آور و موهِن "یا روسری یا توسری" را به عنوان نخستین دستاوردهای انقلاب تحویل گرفتند.
    متعهّدترین نویسندگان و روزنامه نگاران ما را که سالها زندانی کشیده و شکنجه دیده‌ اند، به رسوایی از روزنامه راندند و مبلّغ حرفه یی "رستاخیز" را بر مسند سردبیری آن نشاندند. یکی دیگر از مبلّغان رستاخیر، بی هیچ پرده پوشی، با عنوان "مفسّر سیاسی سیمای انقلاب" روی پرده تلویزیون ظاهرشد.
شما که تماشاچی محترم انقلابی باشید یک چیزی هم بدهکارید...
همه آنهایی که در آن دستگاه با حکومت شاه جنگیده بودند ساواکی و ضد انقلاب از آب درآمده‌اند، و همه شان را به خاطر خانم و آقایی که شما باشید "با قاطعیت تمام" از آن دستگاه ریخته‌اند بیرون!
    آپارتمانهای چند میلیون تومانی شمال شهر (و به عنوان نمونه آپارتمانهای "آ.اس.پی" در انتهای یوسف آباد) که به نام مستضعفین مصادره گردیده به تصرف کسانی داده شده است که تا نبینید باور نمی‌ کنید. یک روز صبح سرپیچ آن آپارتمانها بایستید و حضرات مستضعفها را در بنزهای ششصد آخرین سیستم تماشا کنید و دست کم معنی این لغات انقلابی را یاد بگیرید!  این که دیگر تهمت و افترا نیست: دزد حاضر و بز حاضر.
    به کتابفروشان "تبریز" که از مزاحمت گروههای فشار به جان آمده، شکایت به کمیته برده بودند پیشنهاد کردند که کتابهای غیرمذهبی را در برابر دریافت دو برابر بهای روی جلد آنها وسط میدان شهر آتش بزنند!
    در بسیاری از شهرستانها، کتافروشی، شغلی ضدانقلابی تلقّی شده است. صاحب تنها کتابفروشی :کازرون" (به عنوان نمونه) از شهر خود آواره شده است و این اواخر در "بروجرد" (به عنوان نمونه) هر پنج کتابفروشی شهر را در یک ساعت معین و با یورشی که آشکارا از قبل تدارک دیده شده بود به آتش کشیدند.
     در سپیده دم انقلاب، کارگران بیکاری را که از گرسنگی به جان آمده بودند به گلوله بستند و اخیراٌ سه تن از سرسخت ترین رهبران کارگران نفت را که با شهامت و از خود گدشتگی تمام امر اعتصاب را تا فرار شاه مخلوغ پیش بردند، به زندان‌انداختند.
   مفتخوران و خائنین مسلّمی‌که به نفع شاه و حکومتش در مجالس شورا و سنا به بزرگترین جنایات تاریخ صحّه گذاشته ‌اند، مورد بخشش قرار گرفته‌اند، حال آن که شریف ترین و مبارزترین فرزندان خلق تا همین چند روز پیش در زندانها مورد شکنجه بودند، بی این که دست کم اتّهام این افراد عنوان بشود. "حماد شیبانی" هنوز در زندان است و روزهای متوالی است که بر اثر اعتصاب غذا با مرگ دست و پنجه نرم می ‌کند. زنان را صاف و پوست کنده از اجتماع رانده‌ اند و از این طریق عملاٌ نیمی‌از جامعه را عاطل و باطل گذاشته ‌اند. موضوع زنان کارآموز قضایی مشتی است نمونه خروار.
     برشمردن یکایک این موارد مشکل نیست، فقط فرصت می‌ خواهد. ولی، دوستان! علی رغم همه این انحرافات، شاید هنوز بتوان امیدوار بود که چیزی از دست نرفته است. شاید هنوز بتوان به خوش خیالی چنین پنداشت که این همه، اعمال و رفتاری است که به اشتباه صورت گرفته و مقصّران آنها کسانی هستند که نادانسته و بی خبر فریب "ضدانقلاب" را خورده‌ اند که هنوز کاملاٌ نومید نشده است و به جستجوی مفرّی برای بازگرداندن روزگار گذشته، از تحریک پذیری ناشی از تعصّبات کورِ پاره یی کسان که سوء نیّتی هم در کارشان نیست سو استفاده می ‌کند.
   خوب. شاید هم واقعاٌ چنین باشد. من این خوشبینی را می ‌پذیرم و به برداشتهای شما متقاعد می ‌شوم. امّا اکنون به من جواب بدهید ببینم تلقّیات شما از این مسائل دیگر چیست:  تُرّهات شرم آوری را، نخست، با پنهان کردن موادی از آن، به عنوان "پیش نویس قانون اساسی" در روزنامه یی چاپ می‌ کنند. هنگامی‌که متعهدترین افراد جامعه در برابر آن به مقاومت برخاستند و فریاد برداشتند که این تله یی بر سر راه آزادی و انقلاب است، سخنگوی دولت زیر قضیه می ‌زند و می ‌گوید آن "پیش نویس" محصول دماغ فردی غیرمسئول است که نظر شخصی خود را عنوان کرده، و پیش نویس "حقیقی"
 هنوز منتشر نشده است. امّا چندی بعد، پس از آن که به اعتماد رسمیت سخنان این "سخنگو" مطلب فراموش شد و سر و صداها خوابید، همین آقا اعلام می‌ کند که "شاید" متن اصلی پیش نویس قانون اساسی همان باشد که به چاپ رسید (یا چیزی در این حدود)!
       صالح ترین مرجع علمی‌ و قانونی کشور برای بررسی طرح قانون اساسی، اگر کانون حقوقدانان کشور نباشد، کجاست؟ دست کم اتّحادیه خرج خورهای سر قبر آقا که نیست؟ هنگامی‌که این کانون اعلام کرد که طرح پیشنهادی قانون اساسی کشور پیش از آن که تقدیم مجلس مؤسّسان بشود باید با دقّتی وسواس آمیز عمیقاٌ مورد نقد و بررسی حقوقدانان و صاحبان صلاحیت و اهلیّت قرار بگیرد، طبق معمول چند ماهه اخیر، چماقداران صاحب سبک جدید با شعار معروف "اعدام باید گردد" گرد محل تجمّع حقوقدانان رقص مرگ خود را آغاز کردند، و ناگهان در روزنامۀ عصر تهران افاضات یکی از آن همه
 چهره های دوست داشتنی جدید را دیدیم که بی هیچ تعارف و رودرواسی در آمده بود که "خیال کرده اید ما همین جوری اختیارمان را می ‌دهیم به دست چند صد تا حقوقدان؟" توجه فرمودید دوستان؟ آقایان حتی "اختیارشان" را به دست حقوقدانها هم نمی‌دهند!.
        سمیناری که گروههای مسئول جامعه و کانونهای روشنفکران و صاحبنظران برای بررسی مسائل مربوط به قانون اساسی و تنظیم طرحی برای آن تشکیل داده بودند، در دو نوبت اول گردهمآیی، علی رغم همۀ تلاشهای خود پشت در بسته تالارهای تجمّع ماند و راه به درون نیافت. صاحبان جدید قدرت و مملکت، به همین آشکاری کوشیدند فعالیت این سمینار را خنثی کنند. آقایان در این "مبارزۀ قدرت" حتی به کاردانان و مغزهای متفکر یا متخصص هم احساس نیاز نمی ‌کنند. کارهاشان را خودشان شخصاٌ انجام می ‌دهند، چون که احتیاط شرط عقل است...
    بدون این که چیزی (هر چند ناجور تحمیلی) به اسم "قانون اساسی جمهوری" وجود داشته باشد؛ یعنی بدون این که هنوز ضابطه یی برای حکومت و خط و جهتی برای تدوین قوانین کشوری مشخص شده باشد، ناگهان آقایان "دولت موقت" بدو بدو آمدند و "لایجه" یی آوردند که "قانون مطبوعات" است!- یاللعجب! البته از یک هفته پیش حضرت "اسلام کاظمیه" ( که گناهش گردن خودش: شایع است که معاون یا مشاور آقای وزیر ارشاد ملی و خیرات شده و همان اول کار به مشروطیت خود رسیده) ندایی درداده که بله، بالاخره مطبوعات که "بی ضابطه" نمی‌ شود! (نوار شبهای شعر "انستیتو گوته" هنوز موجود است، با صدای
 همین آقای "اسلام" که از تلخی "ضوابط" اداره سانسور شاه بعض می‌کند و بعد قاه قاه می ‌زند زیر گریه!) باری، و حزب توده هم که این اواخر آب توبه به سر ریخته و ختنه را برای اعضای خود اجباری کرده، دنبال فرمایشات "آقا اسلام" زبان گرفته بود که آره بابا، نغوذبالله مگر "مطبوعات بی ضابطه" هم می ‌شود؟
   بگذریم. آقایان "دولت موقت" پس از ونگی که آقا "اسلام" و حزب توده رها کردند تا قضیه چندان هم ابتدا به ساکن نباشد، ناگهان چیز وحشتناکی تحت عنوان "لایحه قانونی مطبوعات" آوردند وسط (که برای ضبط در تاریخ بد نیست عرض کنم که گفته می ‌شود دستپخت متّهمان دوگانه، آقا اسلام کاظمیه و شمس آل احمد است) و آقای امیر انتظام که معمولاٌ مسائل جاری مملکتس را با عبارت نکولی "نمی‌ دانم" و "خبر ندارم" و "بنده نشنیده ام" حل و فصل می ‌کرد و شاید به همین دلیل توسط آقای وزیر امور خارجه با عنوان سفیر کبیر به حواشی قطب شمال تبعید شد، این بار بر خلاف شیوۀ مرضیه همیشگی
 با صراحت قابل تقدیری تصریح کرد که این لایحه "ظرف ده روز" از این تاریخ تصویب "خواهد شد"!  فاتحه!
     "لایحه" را که زیر دماغت می ‌گیری، از بند بندش بوی الرّحمن آزادی قلم و گند و تعفّن قدرت طلبی و انحصارجویی که خود را "برنده بازی" می‌ داند، بلند است. لایحه یی که در هر ماده اش تله یی کار گذاشته ‌اند، و پر از انواع و اقسام نکات مبهم و قابل تفسیرات و تأویلات کشدار است و به جای آن مثلاٌ (خدای نکرده) روزنامه نگاران و اهل قلم را برای حفظ میراثهای انقلاب و نگهبانی از دموکراسی و پیشگیری از تاخت و تاز تشنگان قدرت و خودکامگی یاری کند، پیشاپیش به دفاع از مواضع قدرت فردی برخاسته، نویسنده هر مطلبی را که به مذاق صاحبان قدرت خوش نیاید به حبسهای تا سه
 سال تهدید کرده است.
    من اینجا مطلقاٌ در پی آن نیستم که یکایک مواد این لایحه را تجزیه و تحلیل کنم و نشان بدهم که کاسه لیسان، برای آن که چتر مصونیتی بر سر خود بگیرند و برای آن که بتوانند پشت سپری پنهان شوند، با چه تردستی نفرت انگیزی کوشیده‌ اند علی رغم همه نهادهای تشیّع در هر حال یکی از مراجع تقلید را به مقام دنیایی و غیرروحانی یک "دیکتاتور" برانند. زیرا با در نظر گرفتن این نکته که پیش از تحریر و تصویب قانون اساسی هیچ لایحه یی "نمی‌ تواند" صورت قانونی به خود بگیرد، اصولاً کل این لایحه (صرف نظر از خوبی و بدیش) حرف مفت است و حتی تنظیم و پیشنهاد آن به شورای
 انقلاب نیز می ‌تواند جرم شناخته شود، به خصوص که نیّت طرّاحان آن نیّت خیری نیست و گامی ‌است که آگاهانه و از سر سوء نیّت در طریق ضدیّت با انقلاب و سرکوب انقلاب برداشته شده است و توطئه مشهودی است که بر علیه همه دستاوردهای انقلابی و به خصوص به قصد ایجاد اختناق در آستانه تدوین قانون اساسی جمهوری صورت می ‌گیرد. این کج ترین قدمی‌است که دولت یا فرادولت یا فرودولت تا بدین هنگام برداشته است. طرّاحان این به اصطلاح "لایحه قانونی" در کمال شهامت و "صداقت انقلابی" همه تعارفات و ظاهرسازی را بوسیده‌ اند گذاشته ‌اند کنج طاقچه، و نشان داده‌ اند که
 بی هیچ پرده پوشی، درست در طریق منافع همان مستضعفین قدم بر می‌ دارند که هر از چندی گروهی را به خیابانها می ‌ریزند و از میان تارهای صوتی آن بی خبران بی گناه عربده می‌کشند که:
هر دو دشمن خلق‌ اند. "دموکراتیک" و "ملی"»
     چنان که گفتم، تنظیم این لایحه توطئه یی مشهود است برای ایجاد اختناق در آستانه تدوین قانون اساسی جمهوری. اعلام فرموده‌ اند که این لایحه را "ده روزه" تصویب خواهند کرد ( که بعد این مدت را اضافه کردند) و این در هر حال پیش از موعدی است که قرار است کار قانون اساسی را بسازند. یعنی صاف و پوست کنده پوزه بند مطبوعات را آماده کرده ‌اند تا در مورد خوابی که برای قانون اساسی دیده‌ اند جیک احد النّاسی بالا نیاید، که این البته خیال خام است. برای خفه گیر کردن کسانی که سخن گفتن را وظیفۀ خود می ‌دانند، تهدید به سه سال حبس نشانه تنگ نظری خنده آوری است.
 بشارت باد شما را که بسیارند کسانی که در نهایت اخلاص از سر جان نیز گذشته‌ اند و به هر قیمت حرف خود را خواهند گفت و فریاد خود را به گوشها خواهند رساند. ما را از سر بریده نترسانید. و من شخصاٌ به عنوان نخستین قدم در طریق افشای این توطئه، و به عنوان اولین عکس العمل در برابر این اقدام، در نخستین جلسه مجمع عمومی ‌کانون نویسندگان ایران اخراج آقایان "اسلام کاظمیه" و "شمس آل احمد" را از صف مردان شرافتمندی که آنجا گرد می ‌آیند و مرگ را بر آلودن قلم به منافعی چنین خجالت آور ترجیح می ‌دهند، پیشنهاد خواهم کرد.
   در این خصوص، هنوز شاهکار همۀ شگردهای انقلابی باقی مانده است.
سخنگوی دولت اعلام فرموده است که مردم باید فکر تشکیل مجلس مؤسّسان را بگذارند درِ کوزه و آبش را بخورند، چون تصمیم بر این است که همان "هیأت مشورتی" چهل نفر کار مجلس مؤسۀسان را هم انجام بدهد. یعنی فی الواقع بگذار همان ها که قبا را می ‌برند، خودشان هم بدوزند و خودشان هم بپوشند! و این یعنی انقلاب، ضرب در انقلاب، ضرب در انقلاب!
      در حقیقت، دولت یا فرادولت و یا فرودولت (چون هنوز کسی نفهمیده است که ملت دقیقاٌ به ساز که می‌رقصد) حتی این ‌اندازه شعور را هم برای مردم قائل نیست که احتمالاٌ میان یک "هیات مشورتی" و یک مجلس مؤسّسان فرق بگذارد. هیأت مشورتی (که البته طبق معمول، کیسه سیاهی با دو تا سوراخ به جای چشم، تنها تصوّر مردم از آنهاست) مشتی افرادند با منافع مشترک، که نهایتاٌ مورد اعتماد شخصی هستند که بالای دولت یا بالای فرادولت و یا بالای فرودولت قرار گرفته است. امّا وقتی که صحبت مجلس مؤسسان پیش می‌ آید بی درنگ موضوع انتخابات به ذهن متبلور می ‌شود، و بلافاصله
 افرادی جلو چشم مجسم می ‌شوند که برخلاف ترکیب هیأت مشورتی منافع مشترک یا یکسانی ندارند، زیرا نمایندگان طبقات گوناگون جامعه ‌اند.
    چگونه ممکن است هیأت مورد اعتماد یک فرد خاص از یک طبقه خاص را به عنوان هیأت مورد اعتماد تمام طبقات یک جامعه به کل مردم آن جامعه جا زد؟ چگونه می‌ توان تصوّرکرد که ممکن است طرحی که چنین هیأتی لزوماً از پایگاه منافع طبقۀ خود تهیّه کرده است منافع تمام طبقات را شامل شود؟ و چگونه می‌ توان به خود اجازه داد چنین هیأتی، با غصب عنوان مجلس مؤسّسان، به نمایندگی فاقد اعتباری از سوی همه طبقات یک جامعه، چنان طرح یک سویه و یک رویه یی را، که خود پرداخته است، خود مورد تصویب قرار دهد؟ و تازه، موضوع نهایی، موضوع رفراندوم در مورد قانون اساسی، دیگر چه
 صیغه یی است؟ آیا منظور از این شعبده بازی اخیر آن است که اکثریتی بی خبر نیز در توطئه یی که بر ضد تمامی‌ جامعه در کار شکل گرفتن است شرکت داده شود؟
    آقای بازرگان! مسئول نهایی تمامی‌ این لطمات آشکاری که پس از آن همه بدبختی ها و خونریزی ها به دستاوردهای انقلابیِ این مردم نجیب و صبور وارد می ‌آید شمایید. اگر به نام و حیثیت خود پای بندید بی گمان تاریخ دربارۀ شما چنان قضاوتی خواهد کرد که تصوّرش چندش آور و غیر قابل تحمّل است و بدین نکته شما خود بهتر از هر کسی آگاهید، و اگر به روز جزا معتقدید لاجرم می ‌دانید که دارید چه عاقبتی برای خود تدارک می‌ بینید. تصوّر نمی ‌کنم خطابه هایی از آن نوع که در تلویزیون ایراد می‌ کنید بتوانند در پیشگاه عدل خداوندی سر مویی از بار شما بکاهد.
    دلتان خوش است بگویید قدرت اجرایی ندارید؛ امّا اگر بندگان خدا ندانند خدا می ‌داند که شما بر این کرسی فاقد قدرت خوشترید و همان را بر قدرت فاقد کرسی ترجیح می ‌دهید، زیرا تصوّر می‌ کنید که آخر پاییز، وقتی جوجه ها را می ‌شمارند، برندۀ نهایی شمایید بی آن که ظاهراً در این جنگ میان قدرت طلبی انحصارجویانه از یک سو و دفاع از دستاوردهای نیم بند انقلابی از سوی دیگر، پای شما به میان کشیده شده باشد. و خدا این سیاست بازی شوم شما را که لحظه به لحظه خطرناکتر می‌ شود، بر شما نخواهد بخشید. همه چیز را می‌ بینید و می ‌شنوید و سکوت می ‌کنید. شاید آن
 اکثریت نود و نه و نیم درصدی بر این تصوّر باطل باشند که به راستی از شما کاری ساخته نیست. امّا خدا آگاه است و پوزخندهای شما را می‌ بیند و آن فرشتگان موکّل بر شما در حساب اعمال تان می‌ نویسند که می‌ توانستید و نکردید. آنها در حساب اعمال شما می‌ نویسند که می ‌فهمیدید و سکوت می ‌کردید، زیرا سود خود را در این می ‌دیدید.
      برنامه طلوع خورشید، به کلّی، لغو شده است. کلاغهای سیاهی در راهند تا سراسر این قلمرو را اشغال کنند. خبرهای بدی در راه است امّا کلاغها برای شما نیز حامل خبر خوشی نخواهند بود.
   برایتان متأسفم آقای بازرگان. با این تعلّل سیاستمدارانه آخرت مطبوعی در کار نیست. دنیا ارزش آن را ندارد که فدای آخرت شود. هیچ کس در این نکته سخنی ندارد. امّا دریغا که برای شما دنیایی هم نمی‌ بینیم. خَسَر الدّنیا والآخره به همین می ‌گویند.


تاریخِ جهان، دادگاهِ جهان است (۱۳) داستانِ «پایان قرن» Fin de Siècle

تاریخِ جهان، دادگاهِ جهان است (۱۳)
داستانِ «پایان قرن» Fin de Siècle  

 
 

موضوع این بحث داستان «پایان قرن» Fin de siècle (فان ده سیاکِل) است.
سال‌های پایانی سده نوزدهم (از ۱۸۸۰ تا ۱۹۱۴)
Fin de siècle یکی از مباحث مهم تاریخ معاصر است که متاسفانه در منابع فارسی جز اشاراتی کوتاه به آن نشده‌است.
تلاش من این است که آنچه ارائه می‌دهم تا آنجا که ممکن است به زبان ساده باشد، اما مباحثی چون ثابت‌های فیزیک Physical Constants یا همین بحث «پایان قرن»، کلید واژه‌های خاص خودش را دارد و باید به آن پرداخت. پوزش می‌خواهم اگر نمی‌توانم آنچنان که باید و شاید حق مطلب را ادا کنم.
از دوست فرهیخته‌ای که به من کمک کردند و پرسش‌هایم را در مورد «پایان قرن» پاسخ دادند، از صمیم قلب سپاسگزارم.
...
در مباحث گذشته (که در یوتیوب و سایت خودم موجود است) به موضوعات زیر پرداخته‌ام:
و اما پایان قرن Fin de siècle
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
Fin-de-Siècle فقط یک برهه زمانی نیست
اصطلاح «پایان قرن» Fin de siècle به افت و خیزی اشاره دارد که شاخص دوره آخر هر عصر پُر رونق است.
به آن، دوره انحطاط Decadence هم گفته می‌شود
...
Fin de siècle یک اصطلاح فرانسوی است و برگردان ِواژه به واژه آن می‌شود «پایان قرن». بطور ضمنی به دورنمای هیجان انگیز و در عین حال یأس آور تغییراتی اشاره دارد که در پایان هر سده در افق نمایان می‌شود. اما در مفهومی کلی تر آمیزه‌ای از وفور و انحطاط همراه با دورنمائی از تغییرات بنیادین را تداعی می‌کند.
اصطلاح Fin de siècle را نخستین بار مجله فرانسوی Le Décadent، (لو ده کا دون) در سال ۱۸۸۶ به‌کار برد.
توجه داشته باشیم که برای درک معنی یک رویداد باید آنرا در بستر تاریخی‌اش ارزیابی کرد.
Fin-de-Siècle نه فقط یک برهه زمانی، بلکه مجموعه‌ای از دگرگونی و آشفتگی در حوزه هنر، اخلاق، و نگرانی‌های اجتماعی را هم شامل می‌شود.
اوضاع درهم و برهم اواخر قرن نوزدهم بر آثار ادبی و هنری و فرهنگ و سیاست هم تآثیر می‌گذارد. گویا نیچه به عارضه‌ها و بیماریهای اجتماعی آن دوران اشاره کرده و انحطاط ادبیات، و وضعیت نابسامان زندگی اجتماعی آن مقطع زمانی را شاهد آورده‌است.
یادآوری کنم که تقریباً در آستانه‌ی هر چرخش سده، مسئله‌ی نابودی جهان و فرارسبدن آخر زمان در برخی از فرقه‌ها‌ی مسیحی (و به تازگی غیرمسیحی) مطرح می‌شود و از این زاویه، Fin de siècle معنای پایان جهان را هم می‌دهد که در قالب اصطلاح «آخرزمان» Apocalypse (اپو کِه لِس) بروز می‌کند.... اما موضوع این بحث این معنی از «پایان قرن» نیست.
...
در دهه‌ی پایانی سده‌ی نوزدهم، تحولات فکری و طغیان فلسفی نیچه علیه عقل و برداشت معینی از غریزه‌ی انسانی به عنوان منشا همه ارزشها، مخالفت با عصر روشنگری و زیر سئوال بردن پوزیتیویسم را دامن ‌زد.
نقد «آنری برگسون» Henri Bergson از فلسفه‌ی غرب که شهود و شور حیاتی را جایگزین خرد و عقل کرد، همچنین کارهای جدید در فیزیک و تکامل روانکاوی و تاکید بر انگیزه ناخودآگاه، چیرگی داروینیسم اجتماعی بر اندیشه‌ی اجتماعی و سیاسی و... همه و همه به تغییرات اواخر سده‌ی نوزذهم (پایان قرن) اشاره دارند.
...
در دوره مورد بحث، داروین، فروید و اینشتین نقش‌آفرین هستند. داروین اصل تکامل انواع را بر سر زبانها انداخت.
فروید، من ِآگاه را به نفع پیدایش مفاهیم متصل به ناخودآگاه و تاریکی‌های هزارتوی ذهن طرح نمود و انیشتین با ارائه قوانین نسبیت عام و خاص، آنچه را «یقین‌های علمی» پنداشته می‌شد، به چالش کشید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاپ کالچر Pop Culture و کانتر کالچر counter-culture
اساساً تمدنهای غرق در تجمل با نوعی دکادنس (انحطاط) روبرو شده، فساد و پوسیدگی به‌همراه می‌آورد. فرانسه اواخر قرن نوزدهم، آلمان جمهوری وایمار قبل از اوجگیری نازیسم(سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۳)، و آمریکا و اروپای غربی در دوره هیپی ها، پاپ کالچر Pop Culture (فرهنگ عامه پسند) و کانتر کالچر counter-culture، (ضد فرهنگ) که در تضاد با ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگی قرار می‌گیرد که در بستر آن به وجود آمده، همه نمونه‌هایی از دوران انحطاط یا دکادنس است.
«پایان قرن» اشاره به روحیه‌ای دارد که در اواخر قرن نوزدهم در اروپای گیر کرده میان سنت و صنعت پدید آمد. جامعه‌ای که اقتصاد صنعتی را آغاز کرده بود و حالا می‌بایست روابط اجتماعی و فضای فرهنگی خویش را هم ماشینیزه کند یا بهنر بگویم با روح خشک صنعت و سرمایه هم‌آهنگ سازد.
این انطباق برای برخی ناخوشایند و تا حدودی هراس آور بود. از همین رو امثال «شوپنهاور» و «نیچه» به این احساس دامن می‌زدند که گویی چیزی دارد به پایان می‌رسد که خوب بود و بد است که دیگر نباشد.
شماری از مورخین بر این باورند که همین احساس بود که بسترساز روحیه پذیرش نگهبانان سنت‌های تاریخی مانند موسولینی و هیتلر را فراهم ساخت و زمینه‌ساز فاشیسم شد.
...
در دوره‌ای که از آن صحبت می‌کنم خردگریزی، بازی با احساسات و نوعی رومانتیسم کاذب، لباس اعتراض پوشیده و به همه جیز عاصی بود. با «جبر جّو»، فرد کم‌کم رنگ گروه و حزب و سازمان می‌گرفت و فردیت فرابرنده هم قربانی جمع ‌می‌شد.
فراموش نکنیم که اروپا از نیمه قرن نوزدهم با تحولات شگرفی مواجه می‌شود. گسترش سرمایه داری و پیشرفت صنعتی از یک سو و غلبه میراث روشنگری و عقل گرایی و علم گرایی از سوی دیگر، جوامع اروپایی را وارد عصر مدرنیته می‌کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
تحولات پایان قرن به فاشیسم مشروعیت داد
از ما بهتران از نظرات داروین، آراء پاولف، روانشناسی فروید و فلسفه نیچه... نردبان ‌ساختند و از داستان تکامل و تنازع بقا، حقانیت خودشان را نتیجه ‌گرفتند و اینکه آنان تافته‌ای جدا بافته‌ و محصول «انتخاب اصلح»اند و الباقی همه مرتجع و ضد تکاملی‌، و لاجَرم باید حذف شوند. سودایی جز کسب قدرت نداشتند و از همین رو به زد و بند و سرکوب آلوده شدند. آرام آرام خاک و خون پرستی، ملی گرایی جلوه کرد و فاشیسم مشروعیت یافت.
...
اگرچه فاشیسم پدیده‌ای است متأخر و مربوط به دوران بحرانِ سرمایه‌داری و درواقع بحران‌های اقتصادی و شکست انقلاب ها، زمینه ساز آن است برای مثال بحران ۱۹۲۹، یا شکست انقلاب آلمان به رشد فاشیسم کمک زیادی کرد،  با اینحال شماری از پژوهشگران معتقدند پیامدهای مخربی که تحولات پایان قرن Fin de siècle به دنبال داشت حتی بیش از رمانتیسم، منجر به شکل گیری جریانهای مرتجع و راست، گروه‌های فشار‌(فالانژ) و در نتیجه ظهور فاشیسم شده‌است. به نظر آنان ریشه‌های ایدئولوژیک فاشیسم به تغییرات فرهنگی و سیاسی و اقتصادی پایان سده نوزدهم برمی‌گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
The New Woman
«پایان قرن» Fin de siecle، اگرچه بخاطر انحطاط و ابتذال رایج در آن دوره و به بُن‌‌بست رسیدن وضعیّت اجتماعی، با اضطراب و یأس همراه بود، اما در عین حال امید به آینده را هم در برداشت.
چرا؟ چون در همین دوره برای برون رفت از بن‌بست‌ها، جنبش سوسیالیستی آغاز شد.
بورژوازی به انحطاط درغلتیده بود و سوسیالیسم صحبت از تغییر و امید به آینده می‌کرد. از این لحاظ «پایان قرن»، آغاز دوران تازه‌ای هم بود...
گرچه از یک سو با کژاندیشی و انحطاط و فرسایش همراهی داشت، اما از سوی دیگر، امید به آینده‌ای بهتر نیز در همان دوران شکل گرفت.
Fin de siecle در فرانسه با گفتمان‌هایی مثل سمبولیسم و مدرنیسم در هنر سروکار داشت و گسترش آن در انگلیس کهTurn of the century خوانده می‌شود، با شک در آنچه تا آن زمان استوار و پرسش ناپذیر پنداشته می‌شد، همراه بود و با خرد گرایی، پوزتیویسم، دموکراسی و این پذیره همگانی که، مصرف بیشتر، زندگی بهتر می‌آورد.
Fin de siècle با خودش مقولات تازه‌ای هم آورد مثل The New Woman و gothic The New (شاخه‌ای از هنر معاصر است که برپایه وحشت و تاریکی بنا شده‌است)
اصطلاح «زن جدید» را نویسنده بریتانیایی آمریکایی «هنری جیمز» Henry James و هنریک ایبسن Henrik Ibsen بر سر زبانها انداختند. طرح این موضوع، به زنان اعتماد به نفس بیشتر می‌داد و آنان خود را برخلاف پندارهای مردسالارانه، باور می‌کردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
تاثیر Fin de siècle در ادبیات و هنر
دوره موسوم به پایان قرن تاثیر خودش را در ادبیات، موسیقی، هنرهای تجسمی و فلسفه گذاشت.
رمان «بیراه» À rebours اثر ژوریس کارل اوئیسمانس Joris-Karl Huysmans رُمان‌نویس فرانسوی و یکی از چهره‌های برجسته ادبیات جهان، آینه‌ای از پایان قرن و مکتب انحطاط است و در آن می‌توان
دلزدگی نسبت به جامعه صنعتی، رخوت و درماندگی چاره ناپذیر، روان نژندی مسموم و شریرانه خاص پایان سده نوزدهم و... را تماشا کرد.
...
ادوارد مونچ Edvard Munch نقاش نروژی که تابلوی «فریاد» را کشیده‌است،‌ جیمز اِنسور James Ensor گراورساز بلژیکی، تولوز لوترک Toulouse-Lautrec گرافیست معروف فرانسوی، کلود-آشیل دبوسی Claude-Achille Debussy یکی از مؤثرترین آهنگسازان قرن بیستم، موریس مترلینک Maurice Maeterlinck شاعر و فیلسوف بلژیکی، هرمان بار Hermann Bahr نمایش‌نامه‌نویس اهل اتریش، گوستاو مالر Gustav Mahler یکی از برجسته‌ترین آهنگسازان دوره رمانتیک، گوستاو کلیمت Gustav Klimt نقاش نمادگرای اتریشی، برجسته ترین هنرمند اهل وین اسکار کوکوشکا Oskar Kokoschka، توماس مان Thomas Mann نویسنده بزرگ آلمانی، ریشارد اشتراوس Richard Strauss آهنگساز آلمانی، اسکار وایلد Oscar Wilde شاعر و نویسنده ایرلندی، آنتون پاولوویچ چِخوف Анто́н Па́влович Че́хов داستان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس برجستهٔ روس، هنریک یوهان ایبسن Henrik Johan Ibsen شاعر و نمایش‌نامه‌نویس نروژی، دیمیتری مِه رژکوفسکی Дмитрий Мережковский شاعر و رمان نویس روسی، که شعری هم با عنوان Конец века (پایان قرن) سروده است، و بیشتر از همه نیچه.
همه بنوعی تحت تاثیر Fin de siècle یعنی پایان قرن بوده‌اند. شارل بودلر شاعر قرن نوزدهم فرانسه نیز که نخستین بار واژه مدرنیته را در مقالاتش به کار برد، متاثر از Fin de siècle پایان قرن بود. این تاثیر را در شعر«گل‌های رنج» Les Fleurs du mal به وضوح می‌توان دید.
یادم رفت اسم شوپنهاور را ببرم. افکار فلسفی آرتور شوپنهاور، فیلسوف نام آور قرن نوزدهم نیز، متاثر از Fin de siècle پایان قرن است. وی بر وجود شر و نفی هر گونه تلقی وجودی خیر اصرار می‌ورزید و به نوعی از بدبینی Pessimismجانبداری می‌کرد.
می‌توان به زیبایی شناسی «پایان قرن»، ایده‌ آلیسم «پایان قرن» و ادبیات و هنر «پایان قرن» هم پرداخت اما از بحث تاریخ جهان به دور است و من هم به آن اشراف کامل ندارم.
تنها اشاره کنم که نیمه دوم قرن نوزده، اروپا شاهد برآمد گرایشات ادبی و هنری جدید بود که سمبولیسم Symbolism و انحطاط گرائی Decadent movement یا décadentisme دو جریان برجسته آن بوده‌اند. دو جریان سمبولیسم و انحطاط گرایی بیش از همه خصلت ادبیات و هنر معروف به «پایان قرن» را مشخص می‌کنند. غالب تحلیل گران و منتقدین این دو جریان را ایده آلیسم پایان قرن نوزدهم نیز نامیده‌اند.
...
در عرصه هنر و ادبیات، سمبولیسم در موجی از واکنش علیه پوزیتویسم غالب شکل می‌گیرد که ترجمان هراس و تردید عمیقی در مورد ظرفیت‌های این جوامع است. موج دیگری که در واکنش به این دوره بالا می‌گیرد بازگشت امر مقدس و روحانی است، و سمبولیسم این دوران هم نگاهی بسوی «لایتتاهی» دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پایان قرن بیستم...
آیا آنچه در اواخر قرن بیستم شاهدش بودیم. (افتادن دیوار برلین و روآمدن امثال یلتسین و گورباچف و فروپاشی آنچه سوسیالیسم نام گرفته بود)، به‌نوعی «پایان قرن» را تداعی نمی‌کرد؟
گاه می‌اندیشم بدیل و آلترناتیو آن اوضاع (که جانشین سوسیالیسم بشود) چیست؟ بربریت است یا سوسیالیسم؟
آیا می‌توان گفت آلترناتیوی که جانشین سوسیالیسم بشود جز خود سوسیالیسم نیست؟ دراینصورت تا زمانی که سوسیالیسم یک بار دیگر بعنوان آلترناتیو پذیرفته شود، فراز و نشیبهای بسیار باید طی شود. چه بسا بسیاری آسیب‌ها و ویرانی‌ها را باید شاهد باشیم- و چه بسا سالیان دراز پس از ما نیز.
البته وضعیت امروز با شرایط پایان قرن نوزدهم تفاوت‌های بنیادی دارد و حتماً راه برون رفت آن نیز متفاوت خواهد بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ 

منابع
Schaffer, Talia. Literature and Culture at the Fin de Siècle
Schwartz, Hillel. Century's End: A Cultural History of the Fin de Siècle—From the 990s Through the 1990s.
 
ویدیو با مرورگر موزیلا Mozilla Firefox و از کامپیوتر معمولی قابل استفاده است. نمی‌توان با «آی پاد» و Google Chrome تمام آن را شنید. 
...
سایت همنشین بهار 

تصورکن! جان لنون