۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

راه خطا پیمودن در برخورد به مساله ملی!
حسن جداری


در مقاله  " قاجارها یا پهلوی ها" که در رابطه با برافتادن سلطنت قاجارها و سر کار آمدن پهلوی ها نوشته بودم، به نقد نظریات آقای یونس شاملی که در مقاله ای تحت عنوان" یک تفاوت  اساسی دولت قاجارها  با دولت پهلوی ها" بیان شده است، پرداخته و ایراداتی به نکته نظرهای ایشان در زمینه  مسائل ملی  گرفتم.  آقای شاملی در مقاله دیگری تحت عنوان " چرا حسن جداری در نقد به غفلت رفته است؟،" ایرادات مرا  نا وارد و نابجا دانسته وتوضیحاتی که از دید من قانع کننده نیست، در مورد "تغییر دولت قاجار به دولت پهلوی" داده است. در قسمت آخر این نوشته ، آقای شاملی در پاسخ مطالبی که من در مقاله " قاجارها یا پهلوی ها" در زمینه مسائل ملی بیان داشته ام، چنین اظهار نظر کرده است: "در نهایت، آقای حسن جداری در مورد تعریف از ملت و دولت-ملت، مسائلی نوشته اند که بسیار نا دقیق و نا رساست."                                                      
 اجازه بدهید ازهمین جا به پردازم به نقد نظریات آقای شاملی در پاسخ  به مقاله " قاجارها یا پهلوی ها".  یکی از اختلافات اساسی که من در زمینه مسائل ملی با آقای یونس شاملی و همفکران ایشان دارم، در این نکته نهفته است  که  این افراد در تشریح و تعریف مقوله ملت، از ذکر برخی از خصوصیات یک ملت واحد عمدا یا سهوا خود داری میکنند. برخلاف نوشته آقای شاملی، تعریفی که من  در زمینه مساله ملی  ارائه میدهم، بهیچ وجه  نا دقیق و نا رسا نیست. من  به درستی وحدت زبانی، جغرافیائی و اقتصادی را از خصوصیات یک  ملت واحد میدانم. ملت بنا براین تعریف، گروهی ازاهالی میباشند که علاوه بر داشتن آداب و رسوم و ترکیب روانی مشترک، دارای زبان، اقتصاد و منطقه جغرافیائی  مشترک هستند ومدت متمادی درکنارهم زندگی کرده اند. در واقع امر، نخستین ملت هائی که در قرن شانزدهم میلادی با رشد سرمایه داری مدرن در اروپا تشکیل یافتند، واجد همه این شرایط بودند. برای مثال، فراتسوی ها  ملت واحدی  محسوب میشدند چون  هم زبان مشترک داشتند هم  درسرزمین واحدی در کنار هم زندگی میکردند و هم اقتصاد واحدی بخشهای مختلف فرانسه را بهمدیگر پیوند میداد. در دوران سلطه فئودالیسم، اقتصاد مشترکی بخش های مختلف فرانسه را بهم  متصل نمی کرد.  بدین ترتیب، ترک زبانهای ترکیه واوزبکستان و آذربایجان هرگز ملت واحدی را تشکیل نمی دهند. چون نه اقتصاد مشترک دارند و نه سرزمین مشترک. همچنان  فارسی زبانهای ساکن ایران باتاجیک ها در تاجیکستان و افغانستان که به زبان فارسی حرف میزنند، یک ملت واحد محسوب نمی شوند. چون نه سرزمین مشترک دارند و نه اقتصاد مشترک. با این حساب، اهالی انگلیسی زبان آمریکا، استرالیا، انگلیس ونیوزیلند که در سرزمین های جداگانه زندگی میکنند، ملت واحدی به حساب نمی آیند.
                              +++++                                                     

 تا آنجا که از نوشته های آقای شاملی مستفاد میشود، ایشان هیچوقت درنوشته های خود در رابطه با مساله ملی، ازعبارت خلق آذربایجان یا ملت آذربایجان استفاده نمی کند. درهمین نوشته ای که درجواب مقاله " قاجارها یا پهلوی ها،" به رشته تحریر در آورده اند، همه جا از عبارت " ملت ترک"،  "خلق ترک"، "خلق ترک در ایران" یا " ملت ترک ساکن در آذربایجان" بجای "خلق آذربایجان،" " ملت آذربایجان،" یا " ملت ترک آذربایجان،" استفاده می کنند.  من در مقاله " قاجارها یا پهلوی ها"، این  برخورد شاملی به مساله ملی را نادرست خوانده و  متذکر شده ام که در دنیا ملت یا خلقی  به نام " ملت ترک" وجود ندارد. دراین نوشته نیزلازم میدانم براین واقعیت اصرار بورزم که در ایران، خلق یا ملت ترک آذربایجان وجود دارد. همانگونه که خلق کرد یا خلق فارس و یا دیگر خلقها در این کشور زندگی میکنند. اما چیزی بنام خلق یا ملت ترک یا " ملت ترک ساکن درآذربایجان" آنطور که در مقالات آقای شاملی و همفکران ایشان تاکید میشود ،نه در ایران و نه در هیچ جای دنیا، وجود خارجی ندارد. اگر هم کسانی بکوشند ملت  جهانی  ترکی از ترکیب ترک زبانهای ساکن  کشورهای مختلف و از آنجمله ایران بوجود بیاورند، چنین کوشش و اقدامی نه تنها غیر عملی بلکه ارتجاعی هم  خواهد بود. کوشش هائی که در این زمینه  در گذشته در ترکیه عثمانی، ترکیه فعلی و جاهای دیگر به عمل آمده، همه با شکست کامل مواجه شده اند. استنباط من از نوشته های آقای شاملی این است که ایشان معتقدند در دنیا تنها یک ملت واحد ترک  وجود دارد و ترک زبانهای ساکن آذربایجان بخشی از این ملت واحد را تشکیل میدهند. اگر برداشت من از نظرات آقای شاملی در این زمینه درست نیست، ایشان میتوانند در نوشته های آتی خود، بطور واضح و آشکار اشتباه مرا در این مورد تصحیح کنند.
                                  +++++
در مقاله " یک تفاوت اساسی دولت قاجارها با دولت پهلوی ها" و همچنان در مقاله "چرا حسن جداری در نقد به غفلت رفته است؟،" آقای شاملی تاکید میکند که در  نوشته خود در برخورد به  انقراض سلطنت قاجارها و به قدرت رسیدن پهلوی ها،  تنها به  مقوله قومیت و زبان دودمان قاجاربرخورد کرده و جنبه های دیگر سلطنت آنها را در مد نظر نداشته است. بهمین جهت نیز، برافتادن قاجارها ی ترک زبان و سر کار آمدن  پهلوی های فارس زبان را بضرر " ترکهای ایران" ارزیابی کرده است. در مقاله "چرا حسن جداری در نقد به غفلت رفته است؟،" شاملی در این مورد چنین اظهار نظر می کند: " از نقطه نظر منافع ملی خلق ترک، تغییر دولت قاجار به دولت پهلوی، یک شکست فاحش برای ملت  ترک ساکن در آذربایجان جنوبی و ایران تلقی میگردد."  در تبیین این اظهار نظرها،آقای شاملی چنین تصریح می کند: " صد البته که وقتی مساله تیپولوژی اتنیکی دولت مطرح باشد، من قاجارها را ترجیح میدهم . ترجیح قاجارها نادیده گرفتن بافت طبقاتی آن دولت نیست..... این ترجیح  ریشه در فاجعه ملی برای خلق ترک  و موقعیت  پست (ملت محکوم )  در آذربایجان جنوبی و ایران دارد." من در مقاله" قاجارها یا پهلوی ها،" با ذکر نمونه های تاریخی این نکته را متذکر شده ام که  قاجارها گرچه در اصل از قبایل ترک زبان بودند، اما در دوران حکومتشان بهیچ وجه مروجین ومشوقین زبان و ادبیات ترکی نبودند. در زمان قاجاریه، زبان رسمی در ایران زبان فارسی بود. زبان تحصیل نیزهمان زبان بود. اسناد اداری و محضری و رسمی هم به همان زبان، نگارش می یافت. گرچه اولین چاپخانه ها در زمان محمد شاه و ناصر الدین شاه در تبریز دایر شدند، اما آثار و کتابهائی که در این چاپخانه ها چاپ میشدند، به زبان فارسی  و یا ترجمه از زبانهای  خارجی به زبان فارسی بودند. اولین  روزنامه ها نیز همه به زبان فارسی، انتشارمی یافتند. از آنجمله میتوان از روزنامه کاغذ اخبار، وقایع اتفاقیه، دولت علیه ایران، روزنامه ملتی  و وقایع عدلیه نام برد. دوران قاجاریه عصر رواج  ترجمه کتابها از زبانهای  انگلیسی، فرانسه، آلمانی، ترکی عثمانی و غیره به زبان فارسی بود . در همان  دوران سلطنت قاجارها، قائم مقام فراهانی وزیر معروف محمد شاه،  کتابی تحت عنوان "منشآت" به زبان فارسی نوشت که از نخستین اثار ادبی فارسی درساده نویسی می باشد. در دوران قاجاریه، زبان فارسی زبان تدریس در مدارس و زبان رسمی کشور محسوب میشد. در دربار این شاهان تجمل دوست، شعرای فارسی گو از قبیل وصال شیرازی ، قاآنی، صبا، مجمر اصفهانی و فروغی، مورد مهر و نوازش قرار میگرفتند. ملک الشعرای شاهان قاجارهم شاعری مداح بود که به زبان فارسی شعر می سرود. با اینهمه، آقای یونس شاملی قاجارها را به صرف ترک زبان بودن به  پهلوی ها ترجیج داده و بر افتادن خاندان قاجار را" از نقطه نظر منافع ملی خلق ترک،"(!!) " شکست فاحش برای ملت ترک ساکن در آذربایجان جنوبی" محسوب میدارد!     
از دید من، برافتادن سلسله شاهان قاجار که در شرایط  اقتصادی و سیاسی آن روزگاران امری حتمی بود، بهیچوجه شکستی برای خلق  یا ملت آذربایجان محسوب نمی گردد. قاجارها درهیچ زمینه ای حتی د ر زمینه زبان وادبیات نیز سودی برای خلق آذربایجان نداشته اند. دراین مقاله و در مقاله " قاجارها  یا پهلوی ها،" دراین مورد، مطالبی مطرح کرده ام. از کجا معلوم است که اگر قاجارها همچنان در قدرت باقی می ماندند، شاهان این خاندان، زبان ترکی را در آذربایجان زبان رسمی اعلام کرده و در زمینه انتشارآثارادبی یا علمی و غیره در این زبان، بذل همت می گماردند؟ قبل از اینکه  انگلستان با توسل به کودتا در سوم اسفند 1299 شمسی، رضا خان میر پنج و سید ضیا الدین  روزنامه نگار را بر مقدرات ساکنین ایران حاکم گرداند،  احتمال زیاد وجود داشت که نصرت الدوله فیروزپسر ارشد شاهزاده فرمانفرما مامور اجرای کودتا باشد. این خود داستانی  شنیدنی دارد. اگر نصرت الدوله  قاجار بجای رضا خان مامور اجرای کودتای انگلیسی ها میشد، او نیز بلا تردید در زمینه  پلیسی کردن کشور و استقرار دیکتاتوری عنان گسیخته، همین سیاستی را دنبال میکرد که  رضا خان به دستور اربابان خود، مامور اجرا و پیشبرد آن شد.                                
 هدف امپریالیسم سیطره طلب انگلستان این بود که در ایران حکومتی مقتدرو مستبد بسر کار بیاورد و توسط چنین حکومت دست نشانده و خودکامه ای،  منافع استعماری خود را در این کشور، تامین و تضمین کند. درعین حال، ازطریق ایجاد دیکتاتوری خشن  نظامی، از نفوذ کمونیسم در ایران و هندوستان جلوگیری بعمل آورد. سیاست تحمیل زبان غیر بومی بر ملت های غیر فارس ایران  نیز یکی از اهداف سیاست استعماری انگلستان در آن برهه از زمان بود. در شرایط  حاکم در ایران دراواخر دوران سلطنت قاجارها، زبانی که میتوانست چنین نقشی را بازی کند، همانا زبان فارسی بود که  زبان رسمی اداری و زبان تحصیل در دوران قاجاریه بود.                                                                      
با نگاهی به تاریخ  گذشته  می بینیم که  در ایران و سرزمین های مجاور، از دوران سلطنت غزنویان تا زمان قاجارها، سلاطین و امیران ترک  و مغول طی صد ها سال در راس قدرت بوده اند. تمام شاهان ترک حاکم در ایران، به عللی که  اینجا جای بحث اش نیست، مشوق و مروج زبان فارسی بوده اند. در دربار سلطان محمود غزنوی، ده ها شاعر فارسی زبان حضور داشتند که  در مدح  این سلطان ترک زبان و تمجید از فتوحاتش در هندوستان، قصاید غرا و مطول می سرودند. شاهان سلجوقی نیز در دربار خود شاعران فارسی زبان را گرامی میداشتند . نظام الملک وزیر معروف آلب ارسلان و ملک شاه سلجوقی، کتاب "سیاست نامه " را در زمینه مملکت داری به زبان فارسی به رشته تحریر در آورد. در دوران حکومت شاهان ترک در ایران و سرزمین های مجاور آن، زبان شعر و کتابت زبان فارسی بود. شاعران آذربایجان  در دربار شاهان ترک به زبان فارسی آثار خود را خلق میکردند . قطران تبریزی، همام تبریزی،  خاقانی شیروانی ، نظامی گنجوی، شیخ محمود شبستری  اوحدی مراغه ای  صائب تبریزی و .... همه به زبان فارسی شعر میسرودند . حتی  شعرای با استعداد آذربایجانی  که  به زبان ترکی شعر ساخته اند، ازآنجمله عماد الدین نسیمی وفضولی، در عین حال  دیوان های قطوراشعار به زبان فارسی دارند.   
در دوران حکومت صفویه در ایران،  سلاطین عثمانی در ترکیه امروز و شاهان ترک  گورکانی درهندوستان حاکم بودند. سلاطین عثمانی به ترکی شعر میگفتند و شاهان گورکانی هند، زبان فارسی را زبان رسمی دربار خود قرار داده بودند .  جمع کثیری از شعرای فارسی زبان از ایران و دیگر بلاد شرق به هندوستان رفته و مورد تکریم شاهان  ترک زبان گورکانی قرار می گرفتند. این توضیحات داده شد تا معلوم شود زبان فارسی در ایران در زمان حکومت شاهان ترک چه موقعیتی داشته است.  
                                                              
در دوران قاجاریه، زبان فارسی یعنی زبان یکی ازملت های ساکن ایران، مقام ممتازی کسب کرده و زبان رسمی اداری و زبان تحصیل تعیین گردیده بود. به قدرت رسیدن خاندان پهلوی، موقعیت زبان فارسی را در ایران تحکیم کرد و این زبان از آن تاریخ، با زور و قلدری حکومت مرکزی به زبانی تحمیلی برای ملت های غیر فارس کشور مبدل گردید. نتیجه ای که از این بخش از نوشته ام می توانم بگیرم این است  که کودتای انگلیسی چه به دست رضا خان  و چه بدست هر ایرانی دیگری اعم از ترک وفارس و ...عملی میشد ، زبان فارسی زبان رسمی اعلام  شده و بر ملتهای  غیر فارس ساکن ایران که بسیاری از آنها هنوز از لحاظ اقتصادی و سیاسی از رشد کافی برخوردار نبودند ، تحمیل می گردید.
                            +++++
ایراد دیگرمن به  نظرات آقای شاملی این است که  ایشان  تنها از لحاظ اتنیکی و زبانی به قاجارها برخورد کرده و جنبه های دیگر حکومت قاجار ها را از نظر دور میدارد. در مقاله " چراحسن جداری در نقد به غفلت رفته است ؟" ایشان می نویسند: " ماهیت طبقاتی این دو دولت  ( منظورشان دولت های قاجار و پهلوی می باشد) موضوع نوشته من نیست." سپس در همان جا ادامه میدهد:" ... و صد البته که وقتی مساله تیپولوژی اتنیکی دولت مطرح باشد، ( منظورشان قومیت و زبان ترکی است) من قاجارها را ترجیح میدهم."  به نظر من وقتی  مساله مهم ترجیح حکومتی بر حکومت دیگر مطرح است، محدود کردن  ماهیت  هرحکومتی تنها به یکی از  خصوصیات آن، بهیچوجه  درست و اصولی نیست. در زمان حکمرانی  شاهان مستبد پهلوی، بسیاری از انسانهای آزاده و آرمان طلب متعلق به ملت فارس در دفاع از  آزادی و منافع توده های زحمتکش، دست از جان شسته، به مبارزه بی امان علیه  این خاندان آزادیکش بر خاستتند. برای این مبارزین که بسیاری از آنها در راه آرمانهای والای خود جان باختند، اینکه  شاهان پهلوی به ملت فارس تعلق داشتند و مشوق و مروج زبان فارسی بودند، کوچکترین اهمیتی نداشت. آقای شاملی صرفا بخاطر اینکه قاجار ها از لحاظ اتنیکی  ترک زبان بودند و قومیت ترک داشتند، آنها را به  پهلوی ها ترجیح میدهد، اما فراموش  می کند که شاهان همین خاندان، بدترین دشمنان آزادی  و سعادت توده های محروم و زحمتکش بودند.  ایشان فراموش میکند که محمد علیشاه وقتی در تبریز مقام  ولیعهدی را بعهده داشت، چه جنایاتی در حق اهالی ترک این شهر مرتکب میشد. حیدر عمواوغلی فرزند نامدار آذربایجان  در خاطراتش متذکر میشود که چگونه  شاهزاده نیر الدوله حاکم خون آشام خراسان، محکومین بیچاره را شقه شقه کرده  و هر شقه ای را از دروازه ای برای عبرت اهالی، می آویخت! اگر جنایات و زشت کاریها و استثمارگری شاهان و حاکمان قاجار یک یک شمرده شود، هر انسان منصفی از اینهمه بیدادگری بر توده های بی پناه و ستمدیده، دچار حیرت و انزجار میشود. کیست که نداند در دوران شاهان قاجاریه، در حقیقت امرحکمرانان اصلی در کشور، استعمارگران روسی و انگلیسی بودند و شاهان قاجار بدون اجازه آنها قادر به انجام کاری نبودند!         
در زمان سلطنت قاجارها که یکصد و سی سال بدرازا انجامید،  گرانی، فلاکت و بیکاری، عدم امنیت و ظلم و تعدی اربابان  و مامورین دولتی، دمار از روزگار  توده محرو م و ستمدیده در می آورد. در حالیکه شاهان  قاجار بدون توجه به اینهمه  ستمدیدگی و محرومیت توده ها به چیزی جز عیش و نوش و خوشگذرانیهای خود، فکر نمیکردند. ناصر الدین شاه و مظفر الدین شاه قرضهای کمرشکن از بانکهای روس و انگلیس دریافت داشته آنرا صرف مسافرتهای  بی حاصل خود در کشورهای اروپائی میکردند و در ازای  این قرضها گمرکات و معادن و منا بع کشور را در اختیار غارتگران خارجی  که مالک اصلی کشور در دوران شاهان قاجار  محسوب میشدند، میگذاشتند. چنین شاهان  مستبدی که زالو صفت از خون توده های  محروم و زحمتکش ارتزاق میکردند هرچند ترک زبان بودند البته و صد البته که  رفتنشان برای توده های محروم و زحمتکش آذربایجان و سرتاسر ایران صد بار بهتر ازماندنشان بود.  در سرنگونی سلطه چنین خاندانی هیچ آذربایجانی آزاده وآزادخواهی گریه و عزاداری  نمیکند. در واقع امر، مبارزین و انقلابیون آذربایجانی  بیش از هر کس دیگری علیه بیدادگریهای خاندان قاجار بپا خاسته و قهرمانانه پیکار می کردند . مبارزه یازده ماهه مسلحانه تبریزیان علیه استبداد محمد علیشاه  که جهانیان را به تحسین وا داشت، تنها بخشی از این مبارزات عادلانه خلق آذربایحان علیه  خاندان بی کفایت و خونخوار قاجار بود.                                                                               
 اما مردود دانستن بحق  قاجارها،  هرگز به مفهوم مهر تایید نهادن بر کودتای انگلیسی رضا خان میر پنج و به قدرت رسیدن خاندان پهلوی نیست. حتما نباید بین دوشر یکی را انتخاب کرد . قاجارها و پهلوی ها، شاهان مستبد ودزد تا مغز استخوان فاسدی بودند که کوچک ترین پیوندی با توده های زحمتکش ایران یعنی بیش از نود در صد اهالی کشور نداشتند. آنها نماینده منافع طبقات استثمارگر حاکم و خدمتگزار قدرتهای آزمند امپریالیستی بودند. بقای این دو خاندان  سلطنتی استبدادی از هیچ لحاظ سودی برای اکثریت عظیم اهالی کشور نداشت. چنانچه  رژیم جنایت کار و قرون وسطائی جمهوری اسلامی نیز نماینده منافع سرمایه داران و اشراف مالی بوده و در ستمگری و استثمار توده ها، گامی ازآن دو رژیم ضد مردمی هم فراتر نهاده است.
                           +++++
                                                                                              
از فحوای کلام آقای  شاملی، چنین استنباط میشود که گویا دراواخر دوران قاجارها در سایه انقلاب مشروطه، در ایران  دموکراسی و آزادی استقرار یافته بود و کودتای انگلیس توسط  نوکران دست نشانده خود رضا خان و سید ضیاء، به منزله از بین بردن این " روند دموکراتیزاسیون در دولت و جامعه ایران" بود. آقای شاملی در نوشته " چرا حسن جداری درنقد به غفلت رفته است؟" دراین باره چنین  اظهار نظر میکند: " انقلاب مشروطیت روند دموکراتیزاسیون  در کشور را تسریع می بخشید. وجود دولت دموکرات در کشور راحفظ میکرد. این در حالیست که رضا شاه به عنوان عامل سیاست های دولت انگلیس موفق شده علیه انقلاب مشروطیت کودتائی ایجاد کند و روند دموکراتیزاسیون  در دولت و جامعه ایران را با شکست فاحشی مواجه سازد."  معلوم نیست آقای شاملی  در باره استقرار دموکراسی  در کدام سرزمین صحبت میکند و منظورش از دولت دموکرات، کدام  دولت است؟ لازم نیست برای رد نظرات شاملی در این زمینه، به تاریخ انقلاب مشروطه و حوادث سیاسی آن دوران رجوع کرده و توضیحات زیادی بدهم. بهمین بسنده میکنم که انقلاب مشروطه که آنهمه فرزندان آذربایجان و دیگر خلقهای ایران در راهش  تلاش و جانفشانی کردند، از همان ابتدا  درنتیجه دخالت دولت های استعماری انگلیس و روسیه تزاری و خیانت بورژوازی باشکست و ناکامی  مواجه شده و ناکام ماند. دولتی که در فردای بر افتادن  استبداد محمد علیشاهی درایران استقرار یافت، بهیچوجه یک دولت دموکرات و آزادیخواه نبود. یکی از نخستین کارهای ضد انقلابی و ضد دموکراتیک این دولت " دموکرات،" حمله به باغ اتابک در تهران و خلع سلاح از دسته های مجاهدین راه آزادی بود که آنهمه  در راه انقلاب مشروطه  ایثار و جانفشانی کرده بودند.  در همین اقدام سبعانه  ضد دموکراتیک "دولت قانون و مشروطه" بود که ستارخان گرد آزادی هدف  گلوله دشمنان  انقلاب قرار گرفته و بشدت از ناحیه پا زخمی شد. این یک واقعیت تلخ است که توده های  زحمتکش ایران درراه  انقلاب مشروطه  فداکاریها کرده و هزاران قربانی دادند. اما ازآنهمه جانفشانی حاصل و ثمری  ندیدند. دولت" دموکراتی" که آقای شاملی در نوشته اش بدان اشاره میکند، بهیچوجه دولتی مشرو طه خواه و دموکرات نبود . در راس این دولت،  بدترین دشمنان آزادی از قبیل سپهدار تنکابنی و وثوق الدوله و برادر مرتجعش  قوام السلطنه قرار داشتند. به دستور ابوالقاسم  قراگوزلو، رئیس ایل قاجار و نایب السلطنه ایران در زمان کودکی احمد شاه،  سپهدار تنکابنی  نخست وزیر مشروطه در نهایت بیرحمی، مجاهدین را در باغ اتابک کشتارکرد.عشقی  شاعر پر شور دوران مشروطه، در سروده " سه تابلوی مریم" از زبان پیر  مردستمدیده موسپید مشروطه خواهی که از دست مخالفین مشروطه ستم ها و مرارتها کشیده بود، در باره این انقلاب شکست خورده  چنین می سراید:
" چه گویمت من از این انقلاب بد بنیاد            
که شد وسیله ای از بهر دسته ای شیاد       
 چه مردمان خرابی شدند از آن آباد         
گر انقلاب بد این،  زنده باد استبداد       
 که هرچه بود از این انقلاب بود بهین!                                  
نتیجه  شکست انقلاب مشروطه این شد که همان مستبدین و دشمنان آزادی در لباس دموکراسی  بر اریکه قدرت سوار شده  ودمار از روزگار مشروطه خواهان در آوردند . اکثریت عظیم  وزیران و و کیلان  دوران پس از انقلاب مشروطه، همان  نوکران استعمار و اشراف و اعیان خائن به منافع توده ها بودند که اینک در لباس مشروطه خواه، هستی توده ها را می چاپیدند و در نهایت پستی به اربابان استعمارگرخود خدمت میکردند. همان سیاستمداران دوران مشروطه از قبیل مخبر السلطنه و مشیر الدوله بودند که  قیام ترقی خواهانه شیخ محمد خیابانی را  در تبریز بخون کشیدند. نصرت الدوله فیروز وزیر خارجه کشور، فرزند ارشد عبد الحسین میرزا فرمانفرما و نوه مظفر الدین شاه و اکبر میرزا صارم السلطنه وزیر مالیه، فرزند ظل السلطان و نوه ناصرالدین شاه، رشوه های  کلانی از انگلستان دریافت داشته و در همراهی با وثوق الدوله، قرارداد ننگین 1919 را که ایران را عملا به مستعمره بریتانیا مبدل می ساخت، امضا کردند.  پس از انقراض  سلطنت قاجارها وشروع  پادشاهی  رضا شاه، شاهزاده نصرت الدوله و شاهزاده صارم الدوله هر دو خود را به این شاه مستبد که سلسله قاجار را بر افکنده بود، نزدیک ساخته و به  مشاغل مهمی در حکومت پهلوی ها گمارده شدند!  همان شاهزاده فرمانفرما پدر نصرت الوله، در آذربایجان، کردستان و دیگر نقاط کشور مالک صد ها  پارچه ده و آبادی بود. در بین سیاستمداران دوران "مشروطه" و اعضای متشخص خاندان قاجار، کمتر کسی بود که یوغ خدمتگزاری دولتهای استعماری و در درجه اول  بریتانیا را بر گردن نداشت. سیاست انگلیس یک روز ایجاب میکرد همان رجال خیانت پیشه  دوران قاجاریه را برای پیشبرد اهداف آزمندانه خود، بر سر کار بگمارد و روز دیگر کودتای  رضا خان در برنامه کار آن، قرار میگرفت. در موقعیت دیگری هم، رضاشاه را بنا به اقتضای سیاستش با خواری و خفت ازایران بیرون می کرد!               
در واقع امر، در  سالهای پس از انقلاب مشروطه که به کودتای رضا خان و سید ضیاء منجر شد، اکثریت عظیم ساکنین ایران نصیب و بهره ای از آزادی و دموکراسی نداشتند .اوضاع ایران در  سالهای قبل از کودتا چنان بهم ریخته و آشفته بود و ظلم و تعدی چنان ابعاد گسترده داشت که برخی از روشنفکران برای نجات کشور از این مخمصه  از کودتای انگلیسی ها و به قدرت رسیدن رضا خان، استقبال کردند! خطای آقای شاملی این است که قومیت و ترک زبان بودن ( بقول خو د ایشان تیپولوژی اتنیکی) شاهان خاندان قاجار را اصل قرار داده و با حرکت از این موضع قوم پرستانه لرزان، قاجارها را بر پهلوی ها ترجیح میدهد. اصل باید بر این باشد که هر پدیده اجتماعی همه جانبه و دیالکتیکی مورد بررسی قرار گیرد. ایشان گر چه در نوشته " چرا حسن جداری در نقد به غفلت رفته است؟" در چند کلمه متذکر میشود که قاجار ها نظیر پهلوی ها "هر دو رژیم های طبقات برتر بودند"، اما در  باره عملکرد شاهان قاجار در زمینه های  سیاسی، اجتماعی و ...،نظری ارائه نمی دهد و منظورش را در باره " رژیم های طبقات برتر" روشن و دقیق نمی کند.        

  پایان دیماه 1392                                                                


ترور حسنعلی منصور

حسنعلی منصور

mn
حسنعلی منصور
هیئت موتلفه اسلامی گروهی بود که در زمان شاه مشغول مبارزه با حکومت شاه بود و شامل سه هیئت مذهبی که متحد بودند که بصورت مسلحانه و غیر مسلحانه فعالیت داشتند و معروف ترین اقدام آنها اقدام حسنعلی منصور وزیر شاه بود.این گروه عقاید خود را از انجمن حجتیه که تشکیلاتی بود که برای مبارزه با بهائیت و زمینه سازی برای فراهم کردن ظهور امام زمان بود شکل گرفته بود.

هسته اولیه این گروه را افرادی مانند صادق امانی، صادق اسلامی، حسین رحمانی، مهدی بهادران، هاشم امانی، لاجوردی، احمد قدیریان، مهدی شفیق، عسگراولادی، مهدی عراقی، میرمحمد صادق و ابوالفضل توکلی متشکل می شدند.
این گروه در شکل گیری 15 خرداد نیز نقش دادند و بعد از 15 خرداد به این نتیجه رسیدند که مبارزه سیاسی با رژیم شاه بی فایده است و وارد فاز مسلحانه شد.

در اول بهمن 1343 محمد بخارایی جوان 17 ساله ای از نزدیکان مجتبی نواب صفوی حسنعلی منصور را در مقابل مجلس شورای ملی ترور کرد.هنگامی که ماشین منصور در برابر مجلس توقف کرد بخارایی با نامه ای به طرف حسنعلی منصور می دود و اسلحه را از زیر نامه در آورده و پنج تیر به طرف حسنعلی منصور شلیک می کند.بخارایی هنگام فرار در مقابل مسجد سپهسالار توسط ماموران دستگیر می شد.منصور بعد از شش روز در هفتم آبان در بیمارستان پارس تهران جانش را از دست می دهد و در آرامگاه رضا شاه دفن می شود که بعد از انقلاب قبر وی نیز همراه بقیه افرادی که آنجا دفن شده بودند به دستور خلخالی تخریب می شود.
بخارایی ، امانی ، نیك نژاد وهرندی كه درروز 26 خرداد 1344 تیرباران شدند.حبیب الله عسگراولادی نیز پس از تحمل 13 سال حبس با تقاضای عفو آزاد شد.

msn
trr
عاملین ترور منصور:صادق اماني، رضا صفارهرندي، مرتضي نيك‌نژاد و محمد بخارايي
dd
تصویر مربوط به دادگاه اعضای هیئت موئتلفه عسگر اولادی در ردیف دوم نفر دوم از چپ دیده می شود.
ddd
تصویر عسگر اولادی بعد از محکوم شدن به حبس ابد.
shb
شعبان جعفری در مراسم تشیع حسنعلی منصور
اجداد عسگر اولادی یهودیان ثروتمندی از دماوند بوده اند که در زمان ناصر الدین شاه به سلام گرویده بودند و به همین خاطر اسم فامیل وی عسگراولادی تازه مسلمان بود وی خودش همیشه از پرداختن به این موضوع امتناع ورزید.
عسگر اولادی در زمان شاه نیز از تمکن مالی زیادی برخوردار بود و همزمان با تحصیل در حوزه در بازار مشغول آهنفروشی بود.وبه عقاید حجتیه علاقه مند شده بود..

عسگر اولادی در گفت وگویی درباره اتهامات خود در مورد ترور منصور گفته است: «اتهام بنده در پرونده اعدام انقلابی حسنعلی منصور سه مورد بود. مورد اول نمایندگی وجوهات آیت الله خمینی بود. اتهام دوم این بود که شهید صادق امانی و یارانش از من خواسته بودند که از امام فتوا بگیرم و امام فتوا ندادند و با اعدام حسن علی منصور موافقت نکردند؛ چون از آیت الله میلانی، آیت الله مطهری و آیت الله فومنی فتوای اعدام را گرفته بودند، باز هم من را نزد امام فرستادند تا از ایشان بخواهم نهی خودشان را از این کار بردارند. اما امام باز فرمودند که این کار مفید نیست. اتهام سوم هم این بود که چمدان حاوی اسلحه و نارنجک را به امانت از شهید امانی و شهید عراقی گرفته بودم که به منزل خواهرم فرستاده بودم. این سه اتهام باعث شد که برای من درخواست اعدام کنند و در نهایت به حبس ابد محکوم شوم.»
[http://www.youtube.com/watch?v=shGedswn9Gc]
بعد از انقلاب نیز عسگر اولادی رهبری تشکیلات را بر عهده گرفت و وارد فعالیت های گسترده مالی شد و تقریبا کنترل بازار تهران را در دست گرفت و در چهارمین دوره انتخابات ریاست جمهوری بعنوان کاندید شرکت کرد و در دوره اول دولت میرحسین موسوی بعنوان وزیر بازرگانی منصوب شد.ثروت او را تا مبلغ 400 میلیون دلار ارزیابی می کنند در حالی که برادرش اسدالله عسگراولادی ثروتی بسیار زیادتر از برادریش را دارا است.
4287
کاندیداهای چهارمین دوره انتخابات ریاست جمهوری
285909_137
هیئت موتئلفه بعد از انقلاب جزو گروه های اصول گرا به شمار می رفت که در انتخابات ریاست جمهوری ایران(۱۳۷۶) از علی اکبر ناطق نوری، در انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۴) از علی لاریجانی، در انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸) از محمود احمدی نژاد و در انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۹۲) از علی اکبر ولایتی حمایت کرد.