۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

.وداع با علي‌ آقا صارمی (زندانی سياسی سعيد ماسوری


10دی

پيام زندانی سياسی سعيد ماسوری به مناسبت شهادت علی صارمی جهت انتشار در اختيار "فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران"قرار داده شده است متن پيام به قرار زير می باشد:
از وجود تو گرما ميگرفتم و از نگاه تو تسلی مي‌‌يافتم و از صدای تو ايمن ميشدم از لحظه ائی که بلند گوی زندان نام تو را نعره زد تا هنگامی که فرياد يا حسينت در لحظهٔ‌ اعدام در فضا و در تاريخ طنين افکند و به گوش همهٔ کساني‌ که در پشت ديوارهای اوين قلبشان با تو مي‌تپيد رسيد هزار بار حلق آويز شدم و برخاستم و آنگاه که واپسين لرزشهای بدنت بر چوبهٔ دار از لرزش و حرکت باز ايستاد، تازه آغاز حرکت... که نه... خود حرکت شدی !
چندان که جسد بي‌ جانت بسا بيشتر از زنده بودنت اين خداوندان خوف انگيز و ظلمت دوست را به هراس مي‌‌افکند، چرا که تو در اوج شکوه ناک فروتنيت قهرمانی را هم به سخره گرفتي‌ تا از اين پس قهرمانی از نام تو معنا پذيرد، مگر قهرمانی جز ايستادن در مجری آتشفشانهاست...؟ و مگر جز ايستادن در برابر تندرهاست...؟ تا راه را برای نجات ديگران ايمن کند ولو به قيمت جان ؟؟؟ و تو جز اين نکردی و از شير آهن کوه مردی چون تو عاشق جز اين نشايد . واپسين کلام تو خلاصه زندگيت بود کلمه اي‌ که مرادف آزادگی بود.
از ساعت يک‌ونيم بعد از ظهر که رفتي‌ تا ساعت دو و نيم که از برگشتنت نگران شدم تا ساعت چهار که قلبم ناخودآگاه به طپش افتاد تا همين الان لحظه اي‌ از تو جدا نشدم و با خود مي‌گفتم بالاخره مجبورشان کردی که اعدامت کنند همان طور که هميشه خودت ميگفتي‌ :" که تنها با قلم و سخنم مجبورشان مي‌کنم که اعدامم کنند و چهره واقعی خود را نشان دهند".
آری حتّی افترا نامه کيهان هم نتوانسته بود حتّی يک جرم که مستحق يک ماه زندان باشي‌ هم برايت بتراشد و در عدم تحمل سخن حقت مجبور به اعدامت شدند و به خدای کعبه که رستگار شدی...و بعد از تو ديگر هيچ زندانی با هر حکمی از اعدام شدن ايمن نيست چيزی که هميشه خودت ميگفتي‌...
الان در همان سلولی هستم که با هم بوديم و‌ای کاش که يک بار ديگر ولو دقيقه اي‌ مي‌‌توانستيم با هم صحبت کنيم و برايم تعريف کني‌ که چگونه آخوندی را که لحظهٔ‌ اعدام برای طلب آمرزشت آورده بودند تحقير کردی و چگونه جلاد مامور اعدام را به تمسخر گرفتي‌ ولي‌ در اعماق قلبت بخشيدی بي‌ هيچ کينه اي‌...که قلب تو به جز عشق از هر چيز ديگری تهی بود...!!!
علي‌ آقا...مي‌ دانم که در کنارم هستي‌ و مي‌شنوی من هم به تو قول ميدهم که وادارشان کنم که اعدامم کنند تا وظيفه‌ام را نسبت به مردم، ميهنم و اعتقاداتم به سر انجام رسانيده باشم و جهانيان را بر ستمی که بر مردم ما و ما ميرود آگاه کرده باشم.
درود بر تو‌ای مرد بزرگ درود بر تو‌ای بزرگ مرد تاريخ معاصر و ننگ بر کساني‌ که تو را کشتند( لاريجاني، صلواتي،...) و يا بر کشتن تو سکوت ميکنند.
از مومنان گروهی بر عهد خود وفا کردند و گروه ديگر منتظر و در نوبتند بدون اينکه چيزی از اعتقادشان تغييرکند. (سوره احزاب آيه ۱۷)

سعيد ماسوری
ديماه ۱۳۸۹ (زندان گوهردشت) 

http://hrdai.net 
info@hrdai.net
http://hrdai.blogspot.com
pejvak_zendanyan10@yahoo.com
pejvakzendanyan@gmail.com
Tel.:0031620720193
استفاده از گزارشهای فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران تنها با ذکر منبع مجاز است

سینمای تواب ساز دکتر مخملباف و شرکاء

تفاوت اصلاح‌طلبی با رفرميسم، جمعه‌گردی‌های اسماعيل نوری‌علا




esmail@nooriala.com
آيا بين واژه/مفهوم ِ فرنگی ِ «رفورم» (re-form) و واژه/مفهوم ِ فارسی «اصلاحات»، که گفته می شود ترجمهء آن واژهء فرنگی به فارسی است رابطه ای از نوع «اين – همانی» برقرار است؟ يعنی، آيا «اصلاحات» ترجمهء دقيق واژهء «رفورم» محسوب می شود؟ و آيا نه اينکه اگر چنين رابطه ای مابين دو واژهء مزبور در دو زبان برقرار نباشد اما بر اين نکته اصرار شود که اين يکی ترجمهء وفادارانهء آن ديگری است، آنگاه تعاريف و توضيحات و مطالبی که دربارهء «رفورم» مطرح شده، در بی خبری ما و به غلط، به «اصلاحات»، که رسانای معنای «رفورم» نيست، نسبت داده نمی شود؟
برای دادن پاسخی به اين پرسش لازم است نخست به اين نکات توجه کنيم:
الف - بحث ما در قلمرو «تغيير اجتماعی» و، در مورد بخصوص کنونی، در مورد «دستکاری در ساختار سياسی جامعه» است.
ب - در اينجا، برای کوتاه نگاه داشتن سخن، تنها به انواع اصلی اين گونه «تغيير» می پردازيم.
پ - اين انواع اصلی را می توان به سه صورت «بازيابی»، «دگرديسی» و «دگرگشت» بر شمرد.
ت - «بازيابی»، که در زبان فرنگی همرديف احياء و بهبود و تعمير است، به تغييری اشاره دارد که طی آن می کوشيم تا پديده ای را مرمت کرده و به حال اول اش بر گردانيم.
ث - «دگرديسی» به تغيير شکل کلی پديده ها گفته می شود که به تدريج و بی اعمال فشار غيرطبيعی انجام می گيرند. در فقه اسلامی از اين مقوله با اصطلاح «استحاله» (از حالی به حالی شدن) ياد می کنند؛ چنانکه (بقول کتب فقهی) سرکه شراب شود و سگ در نمکزار به نمک مبدل گردد و، بدين ترتيب، حرام مبدل به حلال شود!
چ - «دگرگشتن» نيز همان «تغيير شکل کلی پديده» است که، اما، با سرعت و اغلب از راه اعمال فشار صورت می گيرد. اغلب تجزيه های شيميائی در چنين حالتی صورت می پذيرند. منجمين آغاز تابستان و زمستان را «انقلاب» می خوانند و در ساحت تغيير اجتماعی نيز برای اين نوع زير و رو شدن ناگهانی و بر اثر فشار يک جامعه واژهء «انقلاب» را بکار می برند.
حال بايد ديد که همسانی يا اختلاف واژه های «رفورم» و «اصلاحات» را بر اساس آنچه گفته شد چگونه بايد فهميد. برای اين کار لازم است که محتوای معنائی واژهء «رفورم» را، جزء به جزء، به فارسی برگردانيم: می دانيم که «ر» (در فرانسه) يا «ری» (در انگليسی) پيشوندی است که معنای «دوباره» و «دگر باره» و «دگر» را می رساند. واژهء «فورم» هم در همهء گنجينه های لغت به واژهء «شکل» (در عربی) و «ديس» (در فارسی) ترجمه می شود. بر اين اساس می توان ديد که فعل «ری ـ فورم» در زبان فرنگی به معنای «از نو شکل دادن»، «دوباره شکل بخشيدن» و بالاخره «نو ديسی» است ـ که اين آخری دقيقاً به سياق واژهء ساخته شده بوسيلهء فرهنگستان ايران در برابر واژهء «ترانس فورم »، يعنی«دگر ديسی»، به معنی «شکل عوض کردن» ساخته می شود.
حال ببينيم که در همين زبان فارسی بين «دگرديسی» (که ترجمهء درست «رفورم» است) و «اصلاحات»، که به ما تلقين می شود معادل درست فارسی «رفورم» محسوب می شود، چه رابطه ای وجود دارد؟ در اين مورد اگر معانی کارکردی ِ «دگرگونی» و «اصلاحات» را با هم مقايسه کنيم در می يابيم که:
الف. «اصلاحات» بيشتر به نوعی تغيير ِ روبنائی اشاره می کند تا تغيير ساختاری
ب. هدف اصلاحات حفظ شالوده های اصلی يک پديده و اعمال يک سلسله «تعمير» های روبنائی بر آن است و، در نتيجه، راه را بر هرگونه دگرگونی بنيادين پديده سد می کند.
پ. «نو ديسی» و «دگرديسی» اما به دگرگونی ساختاری پديده توجه دارد، و، در نتيجه، اگرچه از لحاظ روش اجرا با «انقلاب» کاملاً متفاوت است اما در هدف، که عبارت از تغييرات عمدهء ساختاری باشد با آن شريک است. بطوری که اغلب، هنگامی که دگرگون سازی به نتايج مورد نظر خود می رسد و کل پديده را دگرگون می کند، گفته می شود که انقلابی بی خشونت، يا مسالمت آميز و يا «سفيد» رخ داده است.
ث. در واقع و اساساً، همهء حرکت های «دگرگون ساز» قصد اعمال تغييرات ساختاری را در پديده ها دارند، حال آنکه اصلاحات تماماً کوششی برای نرسيدن به اينگونه تغييرات ساختاری و بنيادی است.
ح. بدين سان، می توان ديد که «رفورم» يک روند به گوهر دگرگون کننده است که از شيوه های تدريجی و بی خشونت استفاده می کند اما اصلاحات (به معنای تعمير و احياء بمنظور حفظ پديده ها) روندی به گوهر ضد دگرگونی ساختاری محسوب می شود.
حال اگر به تجربه های تاريخی نيز مراجعه کنيم می بينيم که جنبش های واقعاً رفورميستی (دگرگونی خواه) هيچ يک در راستای حفظ ساختار يک سيستم عمل نکرده و همواره قصد دگرگون ساختن بنيادين آن را داشته اند، اما کوشيده اند که اين دگرگون سازی با کمترين هزينه و تلاطم ناشی از تحميل تغييرات شديد و سريع همراه باشد. در ادبيات علوم سياسی، در جوار تعريف و بررسی مفهوم «رفورم» اغلب به چند نمونهء مهم اشاره می شود که برخی شان عبارتند از جنبش چارتيست ها و جنبش حق رأی خواهانهء زنان در انگلستان و امريکا و جنبش الغای بردگی و سپس جنبش حق رأی سياهان. حتی «جنبش افسران جوان» در دولت عثمانی، که عاقبت به تحقق «دگرگونی های آتاتورکی» انجاميد نيز از گرايش به «اصلاحات» آغاز شد اما، در پی سرخوردن بحشی از آن افسران در نتيجهء مماشات های محافظه کارانه رهبری شان در راستای حفظ رژيم بتدريج به خواستاری دگرگونی کامل ساختار سياسی حکومتی (عزل سلطان، لغو منصب خلافت، برقراری نظم جمهوريتی سکولار و دموکراتيک) تغيير مسير داد. اين مرحله از تغييرات اجتماعی حادث شده برهبری آتاتورک را اغلب منابع مربوط به تحولات اجتماعی نمونهء کاملی از يک جنبش رفورميستی (دگرگونی طلب) می دانند.
پس می توان، هم از طريق مشاهدات تجربی و هم از راه احتجاجات نظری، دريافت که «اصلاحات» نه تنها ترجمهء واژهء «رفورم» (دگرگونی) نيست بلکه، در عمل، معنای ضد آن را دارد.

حال، لازم است توجه داشته باشيم که اگر کسانی موفق شوند واژهء اصلاحات را بعنوان ترجمهء واژه رفورم بخورد ما دهند آنگاه ما ناگزيز خواهيم بود اصلاح طلبان جامعهء خودمان را همرديف «رفورميست ها» ی جوامع ديگر بدانيم يا تصور کنيم و بپنداريم که آنان نيز راه رفورميست های بزرگ تاريخ را می پيمايند. حال آنکه اگر به ژرفای اين فريب پی ببريم متوجه می شويم که هيچ شباهتی بين اين شخصيت ها نيست؛ چرا که رفورميست های سرشناس (يا دگرگونی خواهان بزرگ تاريخ) به دگرگونی بنيادين ساختار جامعهء خود نظر داشته و برای منقلب ساختن (يا دگرگون کردن ِ) ساختار جامعهء خود، روش هائی تدريجی و کم هزينه تر را برگزيده اند. در حالی که اصلاح طلبان ما به تنها چيزی که نمی انديشند دگرگون کردن ساختار حکومت اسلامی است و اتفاقاً تمام همت خود را بکار می برند تا چنين دگرگونی بنيادينی در جامعهء ما رخ ندهد.
اگر بخواهيم در مقام مقايسه برآئيم، شايد بتوانيم بين خواست های اصلاح طلبان خودمان و خواست های يکی از قديمی ترين جنبش هائی که در علوم سياسی بعنوان جنبشی رفورميستی شناخته می شود، يعنی «جنبش راديکال» در اوائل قرن نوزدهم در انگلستان سنجشی انجام دهيم. «جنبش راديکال» از همان ابتدا با خواستاری جانشين ساختن قدرت سياسی اشرافيت با سيستمی دموکراتيک که بتواند ساکنان مناطق شهری و بخصوص طبقهء متوسط را صاحب قدرت سياسی کند آغاز شد و در طی مسير خود به تأسيس حزب ليبرال اين کشور انجاميد و همين امر موجب شد که ثروتمندان و زمينداران بزرگ انگلستان نيز به تأسيس حزب محافظه کار اقدام کنند تا بتوانند در برابر قدرت روزافزودن ليبرال ها در پارلمان مقاومت نمايند. نتيجهء اين مبارزات موجب دگرگونی کامل سيستم سياسی انگلستان شد و در شکل «قانون دگرگون ساز ۱۸۳۲» اين کشور تحقق يافت. به عبارت ديگر، تصويب قانون مزبور اوج پيروزی مبارزات مدنی دگرگونی خواهانی بود که خواستار بازسازی ساختار قدرت در اين کشور بودند. آنگاه، در پی اين پيروزی انحصارشکن، طبقهء متوسط انگلستان خود به دو بخش برين و زيرين تقسيم شده و حزب کارگر از دل حزب ليبرال خروج کرده و نمايندگی طبقات زحمتکش و کم درآمد جامعه را بر عهده گرفت. آنچه در مورد اين جنبش حائز اهميت است به عدم تمايل ليبرال های دگرگونی طلب به حفظ نظم موجود بر می گردد. آنان تغيير قانون را از ابتدا هدف قرار داده و با رسيدن به آن توانستند کل سيستم حکومتی را دگرگون کنند.
حال ، با توجه به اينگونه تجربه های تاريخی، و تقليل حداکثری ِ تعريف رفورم به صورت «خواستاری دگرگونی های بنيادی و ساختاری اما در روندی تدريجی و دور از خشونت»، می توانيم به جنبش اصلاحات در کشور خودمان توجه کنيم و بخصوص، پس از آنکه اين جنبش در پی انتخابات ۸۸ به دو گروه محافظه کار (به رهبری خاتمی) و پويا (به رهبری موسوی، رهنورد، کروبی) تقسيم شد، بکوشيم تا دريابيم که جنبش اصلاحات زاده شده در درون حکومت اسلامی چه شباهت ها يا عدم شباهت هائی با جنبش های رفورميستی در کشورهای ديگر دارد. آقای مهندس موسوی، در اعلاميهء شماره ۱۷ خود، خواست های جنبش تحت هدايت خويش را اينگونه اعلام می کند:
«...نظام ما آن قدرت را دارد که در صورت تدبير و در صورت داشتن يک نگاه احترام آميز و توام با ملاطفت به همهء ملت و اقشار آن اين مهم [حل بحران سياسی] را بانجام برساند. بنده تعدادی از اين راه حل ها را که چون نهرها و چشمه هايی از آب روشن می تواند فضای ملی را تحت تاثير قرار دهد و اوضاع را به سمت بهبود ببرد، بيان می کنم:
«۱- اعلام مسئوليت پذيری مستقيم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائيه به نوعی که از دولت حمايت های غيرمعمول در مقابل کاستی ها و ضعف هايش نشود و دولت مستقيماً پاسخگوی مشکلاتی باشد که برای کشور ايجاد کرده است. به يقين اگر دولت کارآمد و محق باشد خواهد توانست جواب مردم و مجلس را بدهد و، اگر بی کفايت و ناکارآمد بود، مجلس و قوهء قضائيه در چارچوب قانون اساسی با او برخورد خواهند کرد.
«۲- تدوين قانون شفاف و اعتماد برانگيز برای انتخابات ها به نوعی که اعتماد ملت را به يک رقابت آزاد و منصفانه و بدون خدعه و دخالت قانع سازد. اين قانون بايد شرکت همهء ملت را عليرغم تفاوت در آراء و انديشه ها تضمين کند و جلوی دخالت های سليقه ای و جناحی دست اندرکاران نظام را در همهء سطوح منتفی سازد. مجالس اوليهء انقلاب [اسلامی] می تواند به عنوان الگويی مورد توجه قرار گيرند.
«۳- آزادی زندانيان سياسی و احياء حيثيت و آبروی آنها. بنده يقين دارم که اين اقدام نه به ضعف که به درايت نظام تعبير خواهد گشت. و نيز آگاهيم که جريان های سياسی منحطی با اين راه حل مخالف هستند.
«۴- آزادی مطبوعات و رسانه ها و اجازه نشر مجدد روزنامه های توقيف شده جزء ضروريات روند بهبود است. ترس از آزادی مطبوعات بايد از بين برود و تجربيات جهانی در اين زمينه بايد مورد توجه قرار گيرد. گسترش کانال های ماهواره ای و اهميت يافتن آنها و تاثيرگذاری قاطع اين رسانه که بخوبی ناکافی بودن روش های قديمی و محدوديت صدا و سيما را می رساند. پارازيت ها و محدوديت های اينترنتی می تواند برای مدت کوتاهی اثر گذار باشد. تنها راه چاره داشتن رسانه هايی متنوع و آگاه و آزاد در داخل کشور است. آيا زمان آن نرسيده است که با اقدامی شجاعانه و ناشی از اعتماد به متفکران و نيروهای خلاق جامعه، نگاه ها را از آن سوی مرزها به شکوفايی خلاقيت سياسی و فرهنگی و اجتماعی داخلی برگردانيم؟
«۵- برسميت شناختن حقوق مردم برای اجتماعات قانونی و تشکيل احزاب و تشکل ها و پايبندی به اصل ۲۷ قانون اساسی. اقدام در اين زمينه که می تواند با درايت و همکاری همهء علاقمندان به کشور صورت گيرد در طول چند ماه می تواند فضايی توام با دوستی و محبت ملی را جايگزين در گيری سازمان بسيج و نيروهای امنيتی با مردم و يا درگيری مردم با مردم نمايد
«به بندهای فوق پيشنهادات ديگری نيز می توان اضافه کرد . به نظر بنده حتی يک جوی کوچک زلال در اين بين می تواند مغتنم باشد».
با کمی دقت در اين خواست ها می بينيم که همهء آنها از دو خاصيت اصلی برخوردارند:
الف ـ اعتقاد به اينکه «نظام» و «قانون اساسی ِ آن» دارای ايراد مهمی نيستند و کافی است با «يک نگاه احترام آميز و توام با ملاطفت به همهء ملت و اقشار آن» اصلاحاتی را در اجرای قانون و در سطح دولت و آئين نامه های انتخاباتی صورت داد تا نظام از بحران خارج شود. و با توجه به اين پيشگزاره است که می توان ديد هيچکدام از خواست ها فوق در مقولهء «دگرگونی خواهی» قرار نداشته و به خواست های اصلاح گرانه و نه دگرگون خواهانه مربوط می شوند؛ آن هم اصلاحاتی که وجود خود قانون اساسی حکومت اسلامی تحقق آنها را ناممکن می سازد.
ب ـ برخلاف ادعای گوينده، کاربرد اصطلاحاتی همچون «تدوين قانون شفاف و اعتماد برانگيز برای انتخابات ها»، «آزادی زندانيان سياسی و احياء حيثيت و آبروی آنها»، و «آزادی مطبوعات و رسانه ها و اجازه نشر مجدد روزنامه های توقيف شده»، هيچکدام ناظر بر حقوق مساوی تمام ملت نيستند و پديده هائی همچون «انتخابات»، «لغو زندان سياسی»، و «برقراری آزادی مطبوعات» به سپهر دگرانديشان و کسانی که معتقد به داشتن حکومت ايدئولوژيک نيستند ربطی ندارند. جايگاه دگرانديشان، بعنوان دشمنان نظام و مفسدان فی الارض، در زندان هائی است که جانيان را در آن نگاه داری می کنند تا برخی شان را به دار بکشند.
شايد اين نکات را در سخنان آقای خاتمی که همين چند روز پيش در ملاقات با نمايندگان اصلاح طلب مجلس بيان شده بصورت شفاف تری مشاهده کرد. ايشان «کف و خواست اصلاح طلبان در گذشته و امروز» را چنين بر شمرده اند:
«۱- آزادی زندانيان و ايجاد فضای آزاد برای همهء احزاب و گروه ها و رفع محدوديت های نا به جا؛
«۲- پای بندی همگان، بخصوص مسئولان، به قانون اساسی و اجرای همه جانبه و کامل آن، بخصوص اهتمام به روح قانون اساسی؛
«۳- فراهم آوردن ساز و کاری برای برگزاری انتخابات سالم و آزاد.
«...تا انتخابات زمان بسياری مانده و اگر اين شرايط محقق شد تصميم می گيريم که چگونه عمل کنيم».
علاوه بر صراحتی که در اين اعلام مواضع وجود دارد، اگر سخنانی همچون اين که «قانون اساسی وحی منزل نيست» را بخواهيم دليلی بر دگرگونی خواهی اصلاح طلبانی همچون آقايان موسوی و خاتمی بدانيم آنگاه بايد ببينيم که چگونه همين قانون اساسی که «اصول مغفوله» ای دارد و شرط گذر از بحران «پای بندی همگان، بخصوص مسئولان، به آن و اجرای همه جانبه و کامل آن، بخصوص اهتمام به روح قانون اساسی» است اجازه می دهد که خواست هائی همچون لغو مذهب رسمی، برانداختن تبعيض بين خودی و غيرخودی، و جدا کردن حساب حکومت از حساب رساله های عمليه فقها تحقق پيدا می کند.
اين پرسش بصورتی بديهی ما را به اين نتيجه گيری می کشاند که بدون وجود خواست لغو قانون اساسی حکومت اسلامی هيچگونه حرکت رفورميستی در کشور ممکن نيست و رفتار حکومت بصورتی که تاکنون مشاهده شده راه را بکلی بر رفورميست های واقعی می بندد.
بله، جنبش اصلاح طلبی می تواند همچنان به راه خود برود و بکوشد حکومت اسلامی را از بحران خانمان براندازی که گريبان اش را گرفته نجات دهد اما اين جنبش هرگز نمی تواند به يک جنبش رفورميستی واقعی فرابرويد؛ خواستار دگرگشت شکل (به معنی ساختار و ساز و کار) رژيم شود، و با اتخاذ روش های واقعی رفورميستی، به دگرگون سازی کل رژيم بيانجامد.
می خواهم نتيجه بگيرم که راه اصلاح طلبان در گوهر خود نه تنها از راه انقلابيون که از راه رفورميست ها (دگرگونی خواهان) نيز جدا است و ترجمهء غلط واژگان علوم سياسی نبايد در ما توهم و تصور باطل ايجاد کند.
و بگذاريد اين مقاله را با تکه ای از گزارش خبرگزاری دولتی «ايلنا» از شاه بيت ِ سخنان آقای خاتمی در ملاقات فوق الذکر به پايان رسانم:
«سيد محمد خاتمی تصريح کرد: ادامهء اين شرايط تضعيف نظام است. ما از نظام دفاع می کنيم و می گوئيم "نظام خوب است ولی روش ها و سياست ها قابل نقد و اصلاح هستند"؛ با حذف [کردن] و برخورد های خشن و ناروا صداهائی تقويت می شود که با اصل نظام و انقلاب مخالف است، چه در بيرون و چه در درون».

۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

گالری افتخارات نظام ولايی



ملتی که دستگاه ولايی از او «يارانه» ميگيرد تا هزينه های بی پايان سلطه استبدادی ناهمزمان... 


روشنگری. مانور های امنيتي، مانور های نظامي، مانور لشکری از روحانی و واعظ و طلبه برای اعزام به دانشگاه ها و آموزشگاه ها و مدارس... به اين مانورها گالری عکس های زير را که در خبرگزاری دولتی منتشر شده است اضافه کنيد تا حلقه بسته شود و قدرت ولايی در مرکز آن قرار گيرد. در اين گالری فقط شرايط زندگی در محدوده های معينی را نمی بينيم. اين محدوده ها را در متن تصوير بزرگ تر بگذاريد. آنوقت ملتی را می بينيم که دستگاه ولايی از او «يارانه» ميگيرد تا هزينه های بی پايان سلطه ی استبدادی ناهمزمان بر يک ملت بزرگ را تامين کند.


*اردوگاه متكديان اهواز

http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1680970&Lang=P 

http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1680950&Lang=P 

*محل کار و سکونت كارگران شاغل دركارگاه‌هاى تفكيك پسماند جنوب تهران

http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1662550&Lang=P 
گاو ميش آباد منطقه مسکونی در اهواز

http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1651541&Lang=P 

   6 دی 1389    18:27 


علت و معلول از «جلال» آن است که اينها بر خاک نشسته اند.





روشنگری.عکس بالا کودکان در «مدرسه» سواد آموزی تحت رياست «حجت الاسلام والمسلمين» قرائتي، عکس پائين صحنه ای از همايش برای تجليل از «مقام عظما آيت الله» خامنه ای تحت رياست «آيت الله» جنتی.

   9 دی 1389  

شستن دست قاتلين از خون پسر



"اعتقاد"به نظامی که با خون و جنايت بقايش تامين ميشود، بی ترديد به مراتب زشت تر و پليدتر از وفاداری به اين نظام به خاطر سودجويی است. 


جواب عبدالحسین روح الامینی به مادران داغدار چیست؟
روشنگری. در اسناد جنايت کهريزک که توسط سايت جرس منتشر ميشود و برگرفته از گزارش سازمان قضايی نيروهای مسلح رژيم جمهوری اسلامی است در مورد نحوه شهادت محسن الامينی در کهريزک از زبان شاهدان چنين آمده است:

« بنده خود شاهد مرگ روح‌الامينی بودم چنان مرگ غم‌انگيزی بود ايشان از آلودگی که در محيط کهريزک بود چنان عفونتی کرده بود بنده ايشان که دچار تشنج شده بود که تا زندان اوين به کمک بچه‌ها چند بار فک قفل شده ايشان را باز کردند و تنفس ايشان را برگردانند...با بي‌رحمی تمام حتی به محسن مي‌گفتند که فيلم بازی نکن پاشو کثافت و فحش رکيک مي‌دادند به ايشان، آرام از دنيا رفت.»

و يک شاهد ديگر:« درمورد روح‌الامينی می ديدم هنگامي‌ که برای برخاستن دست کسی را مي‌گيرد چرک پشت‌اش به زمين چسبيده و کش مي‌آمد به همين خاطر او کمتر دراز می کشيد و يک بار ديدم محسن را به [همين]خاطر و به عنوان مخل بودن مورد شکنجه قرار دادند»

ودر مورد نحوه شهادت امير جوادی فر:
«در مورد مرگ اين اشخاص (جوادى فر ، كامرانى و روح الامينى ) مى توانم بگويم كه هر سه جوان و كاملا سالم بودند و فقط به علت شكنجه هايى كه در آنجا دادند فوت كردند. در مورد جوادى فر شب قبل از فوتش در آن اتاق حالش بسيار بد شده بود و نفسش كاملا گرفته بود همان زمان بود كه دود گازوئيل داخل اتاق كردند... فرداى آن روز كه مى خواستند ما را به اوين ببرند حدود يك ساعت درون اتوبوس نگه داشتند..آن اتوبوس زير تابش شديد نور خورشيد .. مثل دستگاه فر غذا سازى شده بود كه آن جوان ديگر طاقت نياورد و كمى خرخر كرد كه مامورين داخل اتوبوس هيچ توجهى نكردند با اينكه ما بسيار فرياد زديم كه كمكش كنيد فقط نگاه مى كردند و او در اتوبوس جان سپرد.»

گزارش جزئيات به شدت تکان دهنده ای دارد ولازم است تماما خوانده شود. بی ترديد برای اکثريت عظيمی از خوانندگان معمولی اين گزارش جگر خراش که وابسته به رژيم نباشند،يک واکنش حتمی احساس همدردی عميق با مادر، پدر و بستگان اين جوانان است و سپس خشم از نظامی بهيمی که پهلو به پهلوی فاشيسم ميزند.

اما هيهات، نظر پدر محسن الامينی را، در واکنش به اين هم بهيميت ببينيد. او که از ابوابجمعی سپاه پاسداران است، به دسته کر تبليغاتی و رسوای که رژيم درآستانه 9 دی راه انداخته پيوسته و در پاسخ سوال خبرنگار مهر که از واکنش متفاوت او نسبت به اين جنايت می پرسيد ميگويد:
«ظلم بزرگتر از کشته شدن فرزند بنده خساراتی بود که در جريان فتنه به انقلاب اسلامی وارد شد.» او سپس به بقيه اعضای کر پيوسته و «سران فتنه» را تهديد ميکند!!

چه چيزی موجب ميشود که آقای روح الامينی خون پسر را از دستهای قاتلين پاک کند؟ چطور ميتواند داغ فرزند را در دل داشته باشد، اما درد مادر ندا و سهراب و کامران و فرزاد و صدها و صدها داغ ديده ی اين نظام را به مسخره بگيرد؟ جواب عبدالحسين روح الامينی به مادران داغدار چيست؟ همه ميدانند اگر گزارش محرمانه ای هم در مورد قتل فجيع اين سه جوان در کهريزک تهيه شده تنها به خاطر «مقام» بودن پدر محسن است وگرنه اين نظامی است که خانواده ی انبوه قربانيان شکنجه و اعدامش نه حق سوگواری دارند نه حق شکايت حتی در حريم پستو های خودی. ديديم که گزارش کروبی به اين پستوها آنهم فقط به قصد تفحص، چه عواقبی برای او به بار آورد.
تازه مظالم محدود به آنهايی نيست که شهيد شده اند. در گزارش سازمان قضايی ارتش ،زندانيانی که شهادت داده اند مرتب گفته اند که اين نحوه برخورد مختص سه جوان نامبرده نبوده بلکه همه آنها را شامل ميشد. خشونت ماموران رژيم در خيابان ها نيز با صدها فيلم کوتاه ثبت شده است.

وسعت ظلم در اين نظام به حدی است که احدی نميتواند خود را به نديدن بزند و با مسخره بازی «محافل خودسر»، خاک بر حقيقت بپاشد.

از دو حال خارج نيست؟ يا ميل به حفظ جاه و مقام و مزاياست که پدر روح الامينی را تشويق ميکند خون فرزند خود را پايمال کند، و يا سرسپردگی به اين نظام. اولی که تعريفش معلوم است، اما دومی از اولی هم بدتراست. "اعتقاد" به نظامی که با خون و جنايت و با کهريزک بقايش تامين ميشود، بی ترديد به مراتب زشت تر و پليدتر از وفاداری به اين نظام به خاطر سودجويی است. زيرا اين نوع سرسپردگی نه فقط خود به توليد و بازتوليد مداوم جنايت می پردازد، بلکه جنايات قدرت پرستان و سودجويان را هم بدون دريافت جيره و مواجب توجيه ميکند.

هرچند نظام جمهوری اسلامی آنقدر پليد است که به اين اندازه از خدمتگزاری هم قناعت نميکند و عمله هايش هميشه در تلاشند و تا ذوب کامل مدافعان نظام از پا نمی نشينند.

چنانکه خدمت عبدالحسين روح الامينی به نظام برای اينکه جنايت کهريزک را به يک «محفل» حتی «چندمامور» تقليل دهد نيز ذوب شدگان در ولايت را راضی نکرده است. حسين قديانی يکی از ذوب شدگان سرشناس رژيم اسلامي، اين نوع ماستمالی کردن جنايت کهريزک را به خاطر آنکه به هر حال چند نفر از ماموران خادم رژيم را قربانی ميکند زير ضرب گرفته و نوشت: « جناب روح الامينی! شما پدر يک مجرم هستيد نه يک شهيد...شما در جرم پسرتان که البته خدايش بعيد می دانم به اين راحتی ها رحمت کند.. سهيم هستيد.»
اين ناسزا به پدر چون از طرف ذوب شدگان در نظام است و نه «فتنه گران»، آقای روح الامينی بايد آنرا توتيای چشم کند و به جان بخرد، اما ناسزا به پسری که به جوانی و زير شکنجه ی ماموران نظام جمهوری اسلامی ايران، چشم در نقاب خاک فروکشيد، «هديه» پدر است به پسر شهيدش. مردم عموما، و مادران و پدران داغدار خصوصا، اين پدر را به خاطر آن نخواهند بخشيد. 



http://www.rahesabz.net/story/29749/ 
متن کامل کيفرخواست دادستان نظامی تهران عليه ۱٢عامل متهم فاجعه کهريزک

http://www.rahesabz.net/story/29661/ 

مصاحبه عبدالاحسين روح الامينی

http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1220703 
حسين قديانی
http://ghadiany.com/1389/914 

ENGELBERT HUMPERDINCK - WHAT NOW MY LOVE

نگاهی نو به قیام مردم در 22 خرداد



باید تلاش کرد که از متن همین نیرو قهرمانانی برای رهبری جنبش مردم ایران برخاسته شود . رسالت نیروهای سیاسی خارج کشور رهبری کردن سیاسی جامعه ایران نیست ؛ چرا که الزامات و شرایط چنین مسئولیتی وجود ندارد ؛ مسئولیت نیروهای سیاسی خارج کشور زمینه سازی و کمک
محمود خادمی

هدف از نگارش مقاله این است که ؛ به طرح نظرات و نکاتی که برای جنبش مردم ضروری و اساسی است پرداخته شود تا شاید آنها را در رسیدن به چشم اندازی روشن برای قیام علیه رژیم قرون وسطائی آخوندی کمک نماید . پرداختن باین مسئله برای نیروهای سیاسی مخالف رژیم به خصوص آنهائی که در طول حاکمیت دو رژیم سلطنتی و جمهوری اسلامی همه گونه سختی ها ؛ از زندان و  شکنجه تا آوارگی و تبعید را با روی گشاده به جان خریده اند مسئولیتی مضاعف است .
امیدوارم که این نوشته به شروع بحث هائی دامن زند که برای پیشبرد جنبش مردم اهمیت دارد و در پیشبرد و تکامل مبارزه ؛ به آنان کمک می نماید .

یکم ــ بحران شکاف : نزاع باندهای رژیم بر سر قدرتِ بیشتر ؛ این بار باعث بی اعتباریِ بیشتر رژیم در نزد مردم ایران شده وبا آشکار شدن ابعاد بحرانِ شکاف و شقه در رأس نظام  و علاج ناپذیری آن در جریان انتخابات ریاست جمهوری در 22 خرداد 88 ؛ مردم ــ به بهانه اعتراض به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری ــ به خیابانها ریختند . شکاف و دوگانگی در رأس نظام امر تازه ای نبود ؛ این رژیم از ابتدای حاکمیت قرون وسطائی اش همیشه با معضل جنگ گرگها دردرون نظامِ خود درگیر بوده است ؛ اما در گذشته بحران های گریبانگیر رژیم با حکمیت ولی فقیه ؛ حکم حکومتی و یا تدابیر دیگر موقتا" رفع و رجوع می شد ؛ این باراما ؛ بحران شدت یافته و تغییرات کیفی خود را از سرگذرانده و به بحران درجه اول مشروعیت نظام بدل شده بود .به این معنی که در پروسه انتخابات رژیم بحران شکاف و شقه  در رأس رژیم و رویداهای پس از 22 خرداد 88 به بحران نهفتهِ مشروعیت واقعیت بخشید . یعنی چون رژیم نتوانست با تدابیر گذشته به حل این بحران موفق شود ؛ به ناچار برا ی مهار بحران به خشونت ؛ زندان ؛ شکنجه ؛ تجاوز و .... متوسل گردید که این امر باعث شد بحران مشروعیت ایدئولوژیک رژیم ــ که دیگر به موتور محرکه قیام مردم تبدیل شده بود ــ به دیگر بحرانهای گریبانگیر رژیم افزوده گردد .
مرتضی نبوی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام در مورد شدت و حدت این تشتت و تفرقه در حاکمیت در مصاحبه با جوان آنلاین در 16 اردیبهشت می گوید : حتی در بین نخبگان اصولگرا هم تفرقه و گسست آرا دیده می شود و از ثبات فکری برخوردار نیستند و بعضی از دوستان نزدیک مان با صراحت می گویند ما بریده ایم ........ چهره های معدودی الان در صحنه هستند که از مواضع ولایت فقیه ( رهبر ) دفاع می کنند
و یا شیخ محمد یزدی عضو هیئت رئیسه خبرگان می گوید : ولی فقیه هدف اصلی حملات است و دیگر کسی حاضر به دفاع از ایشان نیست
اکنون دیگر ؛ این بحران مشروعیت است که هم بحران اصلی رژیم است ؛ هم آینده رژیم را رقم می زند  و هم سرنگونی رژیم را به امری مشروع و موجه در چشم انداز قرار می دهد . خمینی دجال بنیانگذار جمهوری اسلامی در سخنرانی سال 1362 بر همین عنصر به عنوان عامل اصلی سرنگونی رژیم تأکید می کند :اگر نتوانیم اختلاف اقتصادی و نابرابری بین فقیر و غنی را کم کنیم و مردم از اسلام ( مشروعیت ایدئولوژیک نظام ) مأیوس شوند هیچ چیز نمی تواند جلوی طغیان را بگیرد و ما همه با هم نابود می شویم .
شکاف و شقه در رأس حاکمیت این رژیم منحوس این بار به عالی ترین حد خود رسیده وبا وسعت گرفتن دایره ضد انقلاب ( خودی و غیر خودی ) ؛ اصلاح طلبان ــ شرکای دیروز نظام ــ اکنون تحت نام سران فتنه به بیرون از حاکمیت پرتاب شده اند . و در معرض زندان وخطر اعدام و یا ترور قرار دارند ؛ یعنی این بار این انشقاق و دوگانگی ویژگی خصمانه یافته و اصلاح طلبان در معرض تعیین تکلیف نهائی قرار دارند .
به عبارتی اصلاح طلبان در موقعیتی کاملا" متفاوت با گذشته قرار گرفته اند ؛ برای آنها امکان ادامه حیات سیاسی به شکل گذشته دیگروجود ندارد و پس از این مجبور خواهند بود برای ادامه فعالیت سیاسی مواضع جدیدی اتخاذ نمایند ؛ یعنی یا در این شرایط همراه با مردم و در کنار آنان مطالبات سرنگونیِ طلبانه آنان را نمایندگی خواهند کرد و یا به مردم پشت کرده وچون گذشته به مماشات با این رژیم جنایتکار روی می آورند ؛ که در این صورت ؛ از طرف مردم طرد شده و جنبش سرنگونی طلبانه مردم با رهبران شایسته  و رادیکالتر که معمولا" در پروسه جنبش ها پدیدار می شوند به مبارزه خود ادامه خواهد داد .
دوم ــ اصلاح طلبان و نقش آنان در جنبش : دلیل واقعی حضور یکپارچه مردم و جوانان کشور در جریان اعتراضات بعد از انتحابات ــ در شرایطی که فاقد رهبری یا سازمان رهبری کننده ای نیزبودند ــ و در حالیکه ؛ هیچیک از نامزدهای انتخاباتی نماینده " تغییر واقعی "  نبودند ؛ نشانه آن بود که ؛ دیگر مردم به جائی رسیده بودند که باید خود دست به کار شوند و بیش از این نمی توانستند منتظر قول و قرارهای اپوزیسیون های خارج کشوربمانند ؛ فشار بر جنبه های گوناگون زندگی مردم دیگر یه مرز غیرقابل تحملی رسیده بود و باید این شرایط تغییر پیدا می کرد . شاید همین عامل هم ــ نیاز مردم به تغییر ــ بتواند علت اصلی محبوبیت مقطعی وناگهانی موسوی و کروبی و ... را در غیاب آلترناتیو دیگری توجیه کند.
حضور گسترده مردم و جوانان در عین حال ؛ نشانه ناامیدی مردم از خط اصلاحات در بالا برای پیشگیری از سرنگونی و تغییر از پائین نیز بود . یعنی مردم دیگر چون گذشته برای دکان اصلاحات حساب باز نکردند و فهمیدند قدرت واقعی تغییر خودشان هستند . این بار برخلاف سال 78 جنبش نه در میانه جامعه بلکه در قاعده آن شکل گرفته بود و درست بهمین دلیل است که رژیم موفق به سرکوب آن تاکنون نشده و جنبش تا رسیدن به خواسته های خود استمرار می یابد
اما اصلاح طلبان با تلقی ونگاه گذشته به مردم ؛ به تجربه و پتانسیل رزمندگی جوانان کم بها داده و از آن غافل ماندند ؛ عاملی که به سرعت میدان را از اصلاح طلبان در ربود و از آن پس این مردم و جوانان میهن بودند که میدان دار وصحنه گردان اصلی نبرد با رژیم و مزدوران سرکوبگر  آن بودند . یعنی مردم فرصت بدست آمده در جریان اعتراض به نتایج  انتخابات را به امکانی برای بسیج و اعتراض به تمامیت رژیم تبدیل نمودند و مشکل سازماندهی و بسیج نیرو را تا حدودی بوسیله اصلاح طلبان و کاندیدای آنها برای ریاست جمهوری حل کردند . یعنی اصلاح طلبان به نقطه تمرکزی برای تمام لایه های اجتماع برای تجمع و اعتراض به رژیم بدل گردیدند .
متأسفانه یک آلترناتیو ملی ــ دمکراتیک و رادیکال در صحنه حضور نداشت و از آلترناتیو های خارج کشوری هم در این رابطه کاری ساخته نبود ؛ که اگر یک آلترناتیو ملی در آن ایام حضور می داشت بسرعت به سازمان اصلی نبرد با رژیم بدل می شد و جنبش مردم اکنون در موقعیت و مدار بسیار بالاتری قرار داشت .
در پروسه گسترش قیام هم به خوبی آشکار بود که مردم و جوانان دلیر ایران در پراتیک های مختلف و به خصوص نقاط حیاتی خود تصمیم می گرفتند و از موسوی و یا کروبی پیروی نمی کردند ؛ و حتی در مواردی شعارهائی بر خلاف دیدگاه و مواضع آنها انتخاب می کردند ؛ یعنی موسوی و کروبی اختیار چندانی روی جنبش مردم نداشتند ؛ اختیار کمی هم که داشتند و اکنون نیز از آن برخوردارند به خاطر این است که مواضع آقایان موسوی و کروبی در اثر فشارهای مردم و جوانان نسبت به اوایل جنبش بسیار رادیکالتر شده بود .
سوم ــ سرکوب : به میزانی که شکاف در درون هیئت حاکمه شدت میگیرد ؛ اراده و انگیزه برای سرکوب مردم درنیروهای سرکوبگرتضعیف میشود ؛ یعنی استمرار و شدت و حدت سرکوب تا حد زیادی  به اتحاد و یکپارچگی درون حاکمیت بستگی دارد ؛ بعلاوه نمایش قدرت مردم و گستردگی قیام نیز این ارادهِ سرکوب را بطورمظاعف تضعیف می کند ونهایتا" باعث خواهد شد ــ همانطور که در انقلاب 57 شاهد آن بودیم ــ بعضا" نیروهای نظامی به مردم به پیوندند .
بروزاختلافات در درون سران نیروهای نظامی ؛ تصفیه ها و اخراج بعضی از فرماندهان از علائم این افولِ اراده سرکوب میباشد ؛ هم چنین اتکاء جنبش مردم به ــ متغیر جدیدی در حوزه ی خود آگاه جامعه ــ  شبکه های اجتماعی آن که عمدتا" با استفاده از ارتباطات اینترنتی میسر شده ؛ امکان سرکوب جنبش را به مراتب پائین آورده و دست سرکوبگران را در مهار و سرکوب جنبش بسته تر کرده است . زیرا دیگر رژیم با یک حزب ؛ سازمان و یا گروه سیاسی مواجه نیست که بتواند آن را به راحتی سرکوب نماید .
 با تضعیف اراده سرکوب درنیروهای سرکوبگر رژیم ؛ هم نیروی بیشتری وارد میدان مبارزه با رژیم شده و هم مردم خواستار مطالبات رادیکال و بنیادی تری می شوند . وبدین ترتیب رویاروئی مردم با حاکمیت به خلق یک وضعیتِ انقلابی در جامعه منجر می شود .وضعیتی که هم اکنون با مشهود شدن 4 مؤلفه آن ــ بحران نا کارآمدی نظام در مدیریت مسائل کشور؛ بحران انسجام و یکپارچگی در رأس نظام ؛ بحران مشروعیت و بحران در اراده سرکوب ــ در جلوی دید مردم ایران قرار گرفته است .
چهارم ــ رهبری جنبش مردم : نسل جوان و دانشجویان دلیر کشور پایه و پتانسیل اصلی برای تغییر این رژیم اند ــ نسلی که تجربه انقلاب 57 را پیش روی خود دارد و عاری از خطاهای گذشته و .... است ــ اپوزیسیون در داخل و خارج از او انرژی و انگیزه می گیرند و نهایتا" همین نسل پیروزی بر این رژیم را تقدیم مردم ایران خواهد کرد. اکنون دیگر چشم امید مردم به این پیشگامان عملی جنبش و رهبران عملی جنبش در داخل کشور دوخته شده است ؛ پیشگامانی که از جنبش مردم می آموزند و آموزه های خود را جمع بندی و به جنبش بر می گردانند .
بنابراین باید تلاش کرد که از متن همین نیرو قهرمانانی برای رهبری جنبش مردم ایران برخاسته شود . رسالت نیروهای سیاسی خارج کشور رهبری کردن سیاسی جامعه ایران نیست ؛ چرا که الزامات وشرایط چنین مسئولیتی وجود ندارد ؛ مسئولیت نیروهای سیاسی خارج کشور زمینه سازی و کمک به پرورش این قهرمانان است .
اکنون مردم و جوانان شجاع ایران موقتا" از خیابانها به خانه هایشان برگشته اند ؛ اما نه ترسیده اند و نه کوتاه آمده اند و بدنبال راه های نو برای خروج از این وضعیت و ادامه جنبش در فضائی دیگرند ؛ چرا که خوب می دانند ؛ بقول برتولت برشت : اگر به آفتاب ( آزادی و رهائی میهن ) پشت کنند ؛ تنها سایه ( سیاهی و ظلمت این رژیم پلید ) را می بینند .


رئیس جمهوری سابق اسرائیل در ارتباط با تجاوز جنسی مجرم شناخته شد bbc


رئیس جمهوری سابق اسرائیل در ارتباط با تجاوز جنسی مجرم شناخته شد

دادگاهی در اسرائیل موشه کاتساو، رئیس جمهوری سابق این کشور را در ارتباط با اتهامات تجاوز به عنف مجرم شناخته است.
یکی از کارمندان زن آقای کاتساو ادعا کرده بود که در دهه 1990 و زمانی که رئیس جمهوری سابق اسرائیل وزیر گردشگری بود او را دو بار مورد تجاوز جنسی قرار داد. آقای کاتساو همچنین در ارتباط با جرائم جنسی دیگری نیز مجرم شناخته شده است.
قضات دادگاهی در تل آویو روز پنجشنبه (30 دسامبر)، گفتند شواهد ارائه شده توسط شاکی زن موسوم به "آ" را که منجر به مطرح شدن دو شکایت تجاوز جنسی علیه آقای کاتساو شد، وارد تشخیص داده اند.
موشه کاتساو در سال 2007 و یک ماه و نیم پیش از خاتمه دوره ریاست جمهوری اش، از این سمت تشریفاتی در اسرائیل، استعفا داد و در سال 2009 مورد محاکمه قرار گرفت.
با صادر شدن حکم دادگاه ممکن است او به دست کم چهار سال حبس محکوم شود اگرچه به احتمال زیاد رئیس جمهموری سابق اسرائیل با ارجاع پرونده به دیوان عالی اسرائیل، از این حکم استیناف خواهد خواست.
قبل از این که آقای کاتساو برای شنیدن حکم قضات در دادگاه حاضر شود، جمعی از مردم و شمار زیادی از فعالان حقوق زنان، در مقابل ساختمان دادگاه تجمع کردند.
رئیس جمهوری سابق اسرائیل که از سال 2000 تا 2007 این مقام تشریفاتی را در اختیار داشت، اتهامات جنسی را انکار کرده است.
او در سال 2008 حاضر نشد برای اجتناب از اتهامات جدی تر تجاوز به عنف، اتهام سبکتر مزاحمت جنسی را بپذیرد.
بنا به حکم امروز دادگاه، آقای کاتساو خانم "آ" را یک بار در ماه آوریل سال 1998 در دفتر کارش در وزارت گردشگری و یک بار دیگر هم در هتلی در بیت المقدس مورد تجاوز جنسی قرار داد.
اتهامات جنسی دیگری که علیه آقای کاتساو مطرح شده بود و دادگاه تل آویو امروز آن را پذیرفت به آزار جنسی دو زن در سال های 2003 و 2005 ارتباط داشته است. در آن زمان آقای کاتساو رئیس جمهوری اسرائیل بود.

۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

در سوگ ١١ زندانی اسیر بلوچ




سه شنبه ۷ دی ۱۳۸۹ - ۲۸ دسامبر ۲۰۱۰

هوشنگ کشاورز صدر

Houshang-Keshavarz-s.jpg
آقایان، شما دانسته یا ندانسته، تفاوت های مذهبی را به اختلافات مذهبی و نقار و تکدرهای خویشاوندی و ایلی را به ستیز و خون و خونخواهی بدل کرده اید و اینهمه فقط و فقط برای استمرار اعمال قدرتی است درقالب حکومتی «نابهنگام»، آنهم دردهه دوم قرن بیست و یکم. حکومتی از صدر تا ذیل در تناقض. حکومتی در تضاد بنیادی با رشد و توسعه و بیگانه با تحولات جهانی. حکومت قصاص و اتم.
آقایان! اگر نمی‌دانید، بدانید که در جوامع استوار بر خویشاوندی ایلی، باز تولید کشتن، کشتن است، از تکریت عراق بگیرید تا قبرستان‌های لرستان ایران.
پناهنده سیاسی در فرانسه

سحرگاه ٢٩ آذر ١٣٨٩ برابر با ٢٠ دسامبر ٢٠١٠ دادگستری سیستان و بلوچستان با صدور اطلاعیه خبرحلق آویز کردن ١١ بلوچ زندانی در محوطه زندان زاهدان را اعلام کرد. به نقل از رسانه ها

«اگر داد اینست بیداد چیست»
فردوسی طوسی

من یک پناهنده سیاسی ایرانیم، گریخته از بیداد نظام حکومت مذهبی استوار بر هزارها هزار حدیث و روایت. احادیث و روایاتی که بر اساس آن، دستور چگونه زیستن ما از خشت تا خشت در این دنیا و آن دنیا، معین شده است. امروز بیش از سی سال آزگار است که که منشور حیات اجتماعی ما ایرانیان که «انقلاب مشروطه» را پُشتِ سر داریم، همین حدیث ها و روایت هاست که بسیار و بسیارهای آن مورد شک و تردید اعاظم مذهبی همین حکومت دینی است.
ضبّاط و مجری این «احکام» جاودانه ، بقول تاجیک ها «ملابچه» هائی هستند، دشنه در دست و کوچه به کوچه در جستجوی «قرمطی» و «رافضی» و آنهم در سرزمینی که آئین «سنت» دارد، در سرزمین محروم «شن و آفتاب» بلوچستان و سیستان، که مردم بردبار و تهی‌دست آن، در سایه پشت و هم پشتی و خویشی و خویشاوندی، با دست خالی و محروم از هر نوع «خدمت» اجتماعی، برای سامان دادن به زندگی، نه زندگانی، پنجه در پنجه طبیعت کجمدار دارند. ایران میهن بلوچ ها سرزمین ثروتمندی است. اما «بوم» آنها و به تبع آن، بلوچ های نشسته براین بوم از تمامی مواهب سرزمینشان ایران محروم اند. کدام آب و نان، کدام طبیب و دارو که بقول کتاب «حکایت بلوچ»: «...سرخک که سهل است، در بلوچستان بادی هم بوزد، به سهولت می تواند آدمها را بریزد به روی زمین به همان آسانی که برگهای خشکیده درختان را، باد پائیزی». و صد البته چه به دوران شاهان و بدتر و بدتر به دوران فقیهان.
حال بنگرید، تنی چند نابخرد و نا آشنا به حال و هوای این مردم، به نام بی مسمی «داد» و «دادگستری»! با دشنه انتقام و به «تقاص» بمب گذاری و کشته شدن جمعی در «مسجد شیعیان زاهدان»، به جان زندانیان بی پناه گروگان گرفته ای افتاده اند که هیچ نشانی از رابطه آنها با کار سخیف بمب گذاری در مسجد مذکور در دست نیست.
در جرم و اتهام رسمی ادعا شده در مورد یازدهمین بلوچ اعدام شده میخوانیم: «احمد ناروئی فرزند عبدالکریم به اتهام محاربه از طریق ایجاد آشوب در زاهدان پس از حادثه «مسجد علی ابن ابیطالب» و سرقت مسلحانه و ... ایجاد خوف و رعب و وحشت در مردم...». خوب، آقایان! دادگستران امین! اگر «احمد ناروئی» بعد از واقعه سخیف و غیر قابل توجیه بمب گذاری در مسجد، به خوف و رجاء مردم برخاسته و در آن روز به سرقت مسلحانه دست زده است، آن اعدام شدگان دیگر که در حین واقعه در ید قدرت شما بوده اند، صاحب چه اتهام و جرمی بوده اند، و اگر اتهاماتی در حد اعدام داشته اند چرا شمایانی که بزرگترین هنرتان دست به خون مردم بردن است تا واقعه «مسجد» به جرم آنها نرسیده اید و درست بعد از واقعه مذکور به فکر اجرای عدالت! و کشتن آنها افتاده اید؟
آقایان، شما دانسته یا ندانسته، تفاوت های مذهبی را به اختلافات مذهبی و نقار و تکدرهای خویشاوندی و ایلی را به ستیز و خون و خونخواهی بدل کرده اید و اینهمه فقط و فقط برای استمرار اعمال قدرتی است درقالب حکومتی «نابهنگام»، آنهم دردهه دوم قرن بیست و یکم. حکومتی از صدر تا ذیل در تناقض. حکومتی در تضاد بنیادی با رشد و توسعه و بیگانه با تحولات جهانی. حکومت قصاص و اتم.
آقایان! اگر نمی‌دانید، بدانید که در جوامع استوار بر خویشاوندی ایلی، باز تولید کشتن، کشتن است، از تکریت عراق بگیرید تا قبرستان‌های لرستان ایران.
اما خوب می‌دانید که «قصاص» سرانجام محتوم داوری مذهبی است. به تعبیری «انتقام»، و بدینسان شکنجه پاسخ شکنجه است و مرگ پاسخ مرگ. و شما با اعدام انتقامجویانه جوان‌های زندانی بلوچ، این دو خصوصیت نا مطلوب را به هم گره زدید و به جامعه بلوچ تحمیل کردید. افزون بر آن، تهدید و تخفیف بلوچ هاست که چاشنی این تدبیر مدبرانه کرده اید! اکنون گمان نمی‌دارید که پایان این دور تسلسل چندان نزدیک نیست، و همچنین دور از انتظار نیست که از این میان آتشی برخیزد که خُرد و کلان نشناسد.
آقایان! سی سال تجربه حکومت شما نشان داده است که هرکجا پای می‌نهید، هدیه و سوقات شما برای مردم آن دیار فتنه و نقاق، دشمنی و کینه است. پس شمایان به عنوان منادیان نظام دینی نه قاتق نان که قاتل جان اید.
آقایان! یقین دارم که گردبادهای سرزمین بلوچ ها را تجربه کرده اید، مخرب اند و خانه برانداز، اما نیک اقبالی آنکه عمری سخت کوتاه دارند. من، شما و نظامتان را هم‌چون این گردبادها می‌بینم. پس از این گردباد زندگی ازسرگرفته می‌شود. میمانند بلوچ ها و سرزمین سراسر زیبایشان، سرزمین آمیختگی شن و آفتاب، به قول مردم حاشیه سلسله جبال کوه‌های زاگرس به:
آفتو زنون‌ها و آفتو درون‌ها، (سپیده و شام)
کلام آخر اینکه در سراسر این سوگواره، با پائیز سال ٦٧ و یاد قتل عام زندانیانِ زندان‌های ایران زندگی کرده ام، چرا که آمیختگی شگفتی میان کشتار این یازده بلوچ در زندان و آن قتل عام بزرگ می بینم.
شما بچه های نازنین اعدام شده بلوچ بدانید در ضمیر همه وجدان‌های بیدار حک شده اید، آنچنانکه بچه های در بند تابستان و پائیز ٦٧.
یادتان گرامی باد که هست! 

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

عکسهايى از تظاهرات علیه حکم اعدام حبیب لطیفی


خبر فوری :
جمعى از ايرانيان مقيم پاريس برای اعتراض به حكم اعدام حبيب الله لطيفي هم اكنون در …مقابل سفارت ايران در پاريس تجمع كرده اند. شش تن از تحصن كنندگان برای لغو شدن حكم اعدام وى دست به اعتصاب غذا زده و خود را به نرده هاي سفارت زنجير كرده اند. برای همراهی با خانواده زندانی محکوم به اعدام و اعتراض به اجرای حکم اعدام حبیب لطیفی.
کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی : بنا به آخرین خبری که رسیده، تعدادی زیادی از مردم سنندج و کردستان که بیش از 300 نفر میرسد در همراهی با خانواده زندانی محکوم به اعدام و اعتراض به جابجای اجرای حکم اعدام حبیب لطیفی هم اکنون در جلو درب زندان مرکزی شهر سنندج تجمع کرده اند.
از طرف دیگر در سنندج و برخی از شهرهای كردستان، رژیم برای مقابله با حرکت اعتراضی مردم نیروهای سرکوبش را بسیج کرده و از جمله به كنترل برخی مناطق شهر سنندج پرداخته و راههای ورودی و خروجی به سنندج را تحت کنترل بیشتری درآورده است

———————
عکسهايى از تظاهرات علیه حکم اعدام حبیب لطیفی
تجمع در سليمانيه علیه حکم اعدام حبیب لطیفی – ٢۵ دسامبر ٢٠١٠.
تظاهرات در فرانکفورت علیه حکم اعدام حبیب لطیفی – ٢۵ دسامبر ٢٠١٠.
تظاهرات در اسلو علیه حکم اعدام حبیب لطیفی – ٢۵ دسامبر ٢٠١٠

گزارش اعتراض ایرانیان اسلو علیه حکم اعدام حبیب الله لطیفی

تجمع کردهای شهر سلیمانییه و اربیل در اعتراض به حکم اعدام حه بیب الله لطیفی  
تظاهرات اعتراضی برلین – فراخوان به میتینگ اعتراضی علیه اعدام حبیب‌الله ‌لطیفی ! اعدامی دیگر: حبیب‌الله ‌لطیفی فردا اعدام خواهد شد ! حبیب‏الله لطیفی، ۲۸ ساله، دانشجو و فعال کرد، در تاریخ یکم آبان ماه ۱۳۸۶ بازداشت شد. وی ۴ ماه در زندان انفرادی تحت شکنجه‌ی شدید بازجویان اطلاعات مورد بازجویی قرار گرفت5. لطیفی در تاریخ ۱۰ تیرماه ۱۳۸۷ طی دادگاهی چند دقیقه ای و بدون حضور خانواده، در شعبه ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج از سوی قاضی حسن بابایی به جرم اقدام علیه امنیت ملی و نظام با استناد به آیه ۳۳ سوره مائده (قرآن کریم) و استناد به مسائل یکم، سوم و پنجم از فصل ششم (حد محارب) جلد چهارم کتاب تحریر الوسیله امام خمینی و مواد ۱۸۳، ۱۸۶، ۱۹۰، ۱۹۱ قانون مجازات اسلامی، محارب اعلام شده و به اعدام محکوم شد. مقامات قضایی عصر روز پنج شنبه ۱ دیماه به صالح نیکبخت وکیل مدافع حبیب الله لطیفی اعلام کرده اند که حکم وی روز یکشنبه ۵ دیماه/ ۲۶ دسامبر به صورت قطعی به اجرا در خواهد آمد. برای جلوگیری از اعدام حبیب‌الله‌ لطیفی، برای آزادی حبیب‌الله‌ لطیفی و کلیه زندانیان سیاسی- عقیدتی، برای لغو مجازات اعدام و ممنوعیت شکنجه از همه شما دعوت می کنیم امروز در برلن در اعتراض به اعدام قریب الوقوع اعدام حبیب الله لطیفی مقابل سفارت جمهوری اسلامی در یک تجمع اعتراضی گرد هم آئیم. زمان: امروز، شنبه ، ٢۵ دسامبر ٢٠١٠ ساعت ٣٠׃١٤ مکان : مقابل سفارت جمهوری اسلامی ایران
Podbielskiallee ۶۷, Berlin Dahlem, U3- Podbielskiallee
کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران – برلین
E-Mail: kupg_iran@yahoo.de
کانون پناهندگان سیاسی ایرانی – برلین
E-Mail: Vereiniranischerfluechtlinge@gmx.de
کلن در شهر کلن در ساعت دو نیم بعد از ظهر تظاهرات اعتراضی در مقابل کلیسای دوم در مرکز شهر برگزار می شود. در اطلاعیه ی این تظاهرات آمده است: تا جایی که برایتان امکان دارد حضور داشته باشید و هر کس عکسی دارد همراه خود بیاورد و با صدای بلند فریاد بزنیم: نه برای اعدام، بله برای انسانیت و آزادی! این اکسیون به هیچ جریانی حزبی تعلق ندارد، فقط به شما انسانهای آزادی خواه و ضد اعدام تعلق دارد. اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:.
برلین: گزارش وعکس از اعتراض به حکم اعدام حبیب الله لطیفی
فیلم های تهیه شده از این آکسیون را می توانید در لینکهای زیر مشاهده کنید
شنبه  ۴ دی ۱٣٨۹ -  ۲۵ دسامبر ۲۰۱۰

امروز در اعتراض به حکم اعدام حبیب‏الله لطیفی ،دانشجو و فعال سیاسی کرد یک میتینگ اعتراضی در مقابل سفارت رژیم در برلن از طرف کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران و کانون پناهندگان سیاسی ایران در برلن برگزار شد.
شرکت کنندگان در این آکسیون با محکوم کردن اعدام و سرکوب در ۳١ سال گذشته خواستار لغو فوری حکم اعدام علیه حبیب الله لطیفی و سایر زندانیان سیاسی محکوم به اعدام و آزادی کلیه زندانیان سیاسی از جمله خانم نسرین ستوده، فریبرز رئیس دانا، رضا شهابی و جعفر پناهی شدند.
مقامات قضائی رژیم ایران عصر روز پنج شنبه به وکیل مدافع حبیب الله لطیفی اعلام کرده بودند که حکم وی در روز ٢۶ دسامبر به صورت قطعی به اجرا در خواهد آمد. جرم او طبق قانون مجازات اسلامی، محاربه اعلام شده است. اتهامی رایج علیه فعالین سیاسی بویژه فعالین کرد که رژیم اسلامی ایران از ابتدای به قدرت رسیدنش بکار می برد. به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر در ایران ١٤ زندانی سیاسی کرد دیگردر خطر اعدام قرار دارند.

شرکت کنندگان با در دست داشتن پلاکارد هائی با مضمون توقف اعدام حبیب الله لطیفی، زندانی سیاسی آزاد باید گردد، جدائی دین از دولت ، لغو مجازات اعدام، ممنوعیت شکنجه، مرگ بر جمهوری اسلامی ایران و… به دادن شعار با این مضمون ها پرداختند.
از این آکسیون رادیو راه کارگر، صدای آمریکا، رادیو فردا ، رادیو زمانه و تلویریون برلن گزارش تهیه کرده اند.
فیلم های تهیه شده از این آکسیون را می توانید در یوتیوب ببینید.
کانون پناهندگان سیاسی ایرانی – برلین
کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران – برلین
٢۵ دسامبر ٢٠١٠

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

گردشگران برای تماشای باغ گیاه شناسی باید سوار این خودروها می شدند


د
http://img21.com/images/29t20ts0ymqudltkm4f.jpg


اما در ایران! این تصاویر تاسف آور از یک باغ گیاه شناسی است ! این تصاویر، همه شعور و آگاهی ما را از درک مفهوم باغ گیاه شناسی در کشورمان نشان می دهد . اینجا باغ گیاه شناسی نوشهر است! باغی که نخستین باغ گیاه شناسی ایران محسوب می شود و سال ۱۳۳۵ با تلاش و هوشمندی عده ای از دلسوزان منابع طبیعی کشور همچون مرحوم ثابتی بنا نهاده شد و امروز بعد از 54 سال هنوز چنین باغی توسط هیچ احدی در هیچ نقطه ای از ایران بنا نشده است ! اما همین باغ ارزشمند را که تاکنون بیش از ۱۰ گونه گیاهی جدید به دنیا معرفی کرده، در نهایت تنگ نظری ، بی خردی و ناآگاهی صبح دیروز این چنین ویرانش کردند . 



http://isdle.ir/news/files.php?file=noshahr_botanic_group_1_994917968.jpg
چرا باغ گیاه شناسی نوشهر تخریب شد ؟ برای احداث جاده کمربندی نوشهر و طرح توسعه بندر نوشهر
به دستور چه کسی؟ جناب فرماندار نوشهر
توسط چه کسی ؟ توسط ۲۰۰ نفر از ماموران مسلح گارد بندر نوشهر که پوشش حفاظتی برای کارگران و صاحبان لودرها و بلدوزرها ایجاد کرده بودند.
وزیر جهاد کشاورزی چه کرد ؟ هیچی! ایشان سکوت برای حفظ کرسی وزارت را بر نجات منابع ملی و حفظ یک باغ تحقیقاتی ارجح دانستند. گور بابای باغ !

نیروی انتظامی چه کرد ؟ تماشای تخریب !!! چون گفتند حکمی از دستگاه قضایی نداریم!
اعضای هیئت علمی باغ چه کردند ؟ داد و قال راه انداختند و جلوی لودرها آمدند اما کتک خوردند و بدترین ناسزاها را شنیدند تا یادشان باشد دربرابر راهسازی فقط منطق زور است که حکمرانی می کند نه علم و تحقیق و درخت و ...

دستگاه قضایی چطور؟ وقتی طی دو نوبت صبح و عصر باغ را از شمال و جنوب مورد هجوم قرار دارند و بین ۸ تا ۱۰ هکتار را تخریب کردند، دستور توقف عملیات را صادر فرمودند.
نمایندگان استان در مجلس شورای اسلامی چه کردند به ویژه نماینده های نوشهر و چالوس؟ ایشان اساسا کارهای مهمتری دارند که دیگر جایی برای رسیدگی به امور تخریب جنگل و باغ گیاه شناسی و ... نمی ماند .
عاقبت باغ چی میشه؟ هیچی وزیر جهاد کشاورزی چند روز دیگر به مبارکی و میمنت، صورت ماه وزیر راه وترابری را می بوسه و باغ گیاه شناسی را دو دستی تقدیم حضور جناب بهبهانی و پیمانکاران قانون ستیزش می کنه!
می بینید اوضاع ویران طبیعت و علوم طبیعی در ایران را ؟

وقتی در این کشور توان نگهداری یک باغ گیاه شناسی ۳۵ هکتاری را نداریم دیگر چه کاری می توانیم انجام دهیم؟
مهم نیست طول و عرض وزارت جهاد کشاورزی در بلوار کشاورز تهران چقدر است! مهم این است که از صدر تا ذیل این وزارتخانه ویران است ، اینقدر ویران که مدیرانش توان نگهداری و توان حفظ یک باغ گیاه شناسی ۳۵ هکتاری در این کشور را هم ندارند. حالا دیگر خودکفایی گندم و سیب زمینی و جو و حفظ جنگل ها و مراتع پیشکش جناب وزیر و معاونانش!

امروز من به عنوان یک شهروند ایرانی حق دارم تا از همه آنها که دیروز دستور تخریب صادر کردند و یا با سکوت مرگ آورشان ، به تخریب باغ گیاه شناسی نوشهر دامن زدند بپرسم : مگر باغ گیاه شناسی نوشهر، ارثیه پدری و ملک شخصی شما بود که چنین ویرانش کردید ؟ چرا ؟  با کدام توجیه عقلایی و منطقی ؟ با کدام منطق اقتصادی و زیست محیطی و علمی ؟
آیا آیه نازل شده بود که حتما جاده باید از دل باغ گیاه شناسی عبور داده شود ؟ مگر نه اینکه تمامی اراضی ساحلی نوشهر در اختیار نهادهای ریز و درشت خودتان است ، چرا جاده را از قلب این نهادهای خودمانی تان عبور ندادید ؟
وقتی در این کشور اراده ای برای نگهداری یک باغ علمی تحقیقاتی وجود ندارد ، دیگر نمی توان انتظار داشت که اراده ای برای نگهداری پارک های ملی و جنگلهایمان از سوی مسئولان امر وجود داشته باشد .

و اینچنین است که تایلند با همه چیزهایی که ندارد می شود تایلند که گوی سبقت را از گردشگری از کشورهایی چون ترکیه می رباید ولی ایران با همه اندوخته های طبیعی و فرهنگی اش می شود ایران ویران که حتی ساکنانش هم رغبتی برای دیدن میراث طبیعی و فرهنگی اش ندارند . چون وقتی پای در جنگل و تالاب و کوهستان و پای در تخت جمشید و چغازنبیل و ... می گذاری فقط آثار سوءمدیریت و ندانم کاری هایی را می بینی که دلت را به درد می اورد پس چه بهتر که ارز از مملکت خارج شود و جایی خرج شود که برای یک شاخه درختش احترام قائل هستند نه ایران که نه آرامگاه کوروش اش حرمت دارد و نه جنگل باستانی هیرکانی اش و نه پارک ملی و باغ گیاه شناسی اش .
hmad

۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

پوزش از بابت افاضات یک آقا!!! زاده؟ میزگردی با شرکت آقایان حسن داعی و فرخ نگهدار، با اجرای جمشید چالنگی










قصد من پرداختن به دفاع فرخ نگهدار بعنوان یکی از اعضای شورای رهبری سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت)- اگر ایشان از عضویت سازمان خارج و کرسی شورای مرکزی را ترک کرده بودند، جای هیچ شکوه و گلایه¬ای نبود. ولی تا زمانی که ایشان این نام را علیرغم نفرت عمیقی که به آرمان¬های فداییان دارند، یدک می¬کشند، متآسفانه ما نیز همراه با دیگر رفقای فدایی مجبوریم صلیب ننگ را بردوش کشیم. من بعنوان یک فدایی تنها می¬توانم پیشآپیش از مردم ایران، از کارگران و زحمتکشان کشورمان پوزش بطلبم.


پوزش از بابت افاضات یک آقا!!! زاده؟


عصر روز یکشنبه مورخ 28/9/89 در برنامه¬ی فارسی صدای آمریکا، میزگردی با شرکت آقایان حسن داعی و فرخ نگهدار، با اجرای جمشید چالنگی پیرامون موضوع اجرای هدفمند کردن یارانه¬ها برگزار گردید. شرکت کننده و گرداننده برنامه از مثبت بودن اصل حذف یارانه¬ها و آزادسازی اقتصادی بعنوان یگانه راه توسعه و رفاه دفاع نمودند. اما نقطه افتراق آنها برای اجرای این طرح در ایران در مورد زمان، چگونگی و مدیریت اجراء بود. آقای داعی ضمن دفاع از اصل آزاد سازی و اقتصاد لیبرالی سرمایه¬داری، بر این نظر بود که اجرای چنین طرحی بدون تمهیدات لازم در عرصه¬ی داخلی و خارجی با شکست مواجه خواهد شد و دولت احمدی¬نژاد نیز فاقد چنین توانی است، از این¬رو نمی¬توان انتظار موفقیتی برای آن داشت. وی به استناد اینکه درآمد حاصل از حذف یارانه¬ها نه به جیب مردم بلکه برای تأمین منابع مالی هدف¬های ارتجاعی رژیم، از جمله پرداخت هزینه¬های حزب¬الله و حماس صرف خواهد گردید. لذا اجرای آن را جنایتکارانه و دزدیدن از سفره¬های مردم گرسنه کشورمان برای ارتزاق مرتجعین دیگر منطقه و باندهای مافیایی حاکم بر ارگانهای نظامی و سیاسی ارزیابی نمود. از نحوه¬ی اداره¬ی برنامه و سخنان آقای چالنگی می¬شد براحتی درک کرد که ایشان هم موافق نظرات حسن داعی بود.


اما دفاع جانانه فرخ نگهدار از اجرای طرح مزبور موضوع جالب توجهی بود. بطوریکه بینندگان و بخصوص هواداران سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت) را مات و مبهوت نمود. البته ایشان برای دفاع خود دلیل محکمی هم ارائه کرد. استدلال منطقی ایشان استناد به سبقه¬ی تاریخی طرح بود. چه دلیلی مستندتر و متقن¬تر از اینکه قبل از احمدی¬نژاد مشابه طرح مزبور توسط رژیم شاه و دولت-های رفسنجانی و خاتمی هم دنبال می¬شده است. اگر آنها ناتوان اتز اجراء کامل چنین طرحی بودند، پس ناانصافی خواهد بود که توانایی، درایت و شجاعت آقای احمدی¬نژاد را زیر سؤال بریم!!! ایشان فارغ از ماهیت رژیم و شخص خامنه¬ای و احمدی¬نژاد و حتی بدون توجه به نظرات مدافعان و تئوریسین¬های نئولیبرالیسم به دفاع جانانه از حذف یارانه¬ها پرداخت. گویی در آن برنامه نه "فرخ نگهدار"، که خود زمانی دبیر اول بزرگترین سازمان چپ ایران بود، بلکه کسانی چون صادق محصولی وزیر مسئول اجرای طرح در کابینه¬ی احمدی¬نژاد سخن می¬راند. اینکه نگهدار برای اثبات نظر خود به بزرگ مردانی چون محمدرضا پهلوی و علی¬اکبر هاشمی رفسنجانی !!! متمسک می¬شود، هرچند غیر قابل پیش¬بینی نبود ولی موضوع جالب توجهی می¬باشد. حداقل برای کسانی چون من و دیگر اعضاء و هواداران سازمان، کسانی که برای مبارزه علیه نظام مبتنی بر استثمار و علیه چنین اشخاصی و علیه منشاء چنین نظراتی به زیر بیرق سازمان فذاییان خلق ایران(اکثریت) گرد آمده بودند، سازمانی که متأسفانه دبیر اول و رهبرش فرخ نگهدار بود. صد افسوس برای من و کسانی که صادقانه از بهر تحقق آرمان¬ والای فداییان خلق، تحت رهبری ایشان و هم¬سلکان کژاندیش-اش، مبارزه کردند، جان باختند و زندگی¬شان در آتش جمهوری اسلامی سوخت.


اینکه هزاران نفر از هم¬میهنانمان، از نسخه¬ی ایرانی طرح تعدیل اقتصادی صندوق بین¬المللی پول و بانک جهانی دفاع می¬کنند، جای بحث و تردیدی نیست. طرحی که تمامی طیف¬های حاکمیت و طرد شدگان از حاکمیت، از جمله اصول¬گرایان، اصلاح¬طلبان، محافظه¬کاران، تکنوکرات¬ها، باندهای امنیتی- نظامی حاکم و تمامی جناح¬های چپ و راستش مدافع اجرای آن هستند. طرحی که در عین حال بیشتر آنها از پی¬آمد اجرایش واهمه دارند.
اگر رفسنجانی در فضای سنگین پس از جنگ توانست، بخشی از طرح صندوق بین¬المللی پول و بانک جهانی را تا حدودی پیش برد، ولی در فضای پس از دوم خرداد شرایط برای ادامه و پیگیری پروژه رفسنجانی برای خاتمی مهیا نبود. ولی احمدی¬نژاد با اتکاء به سیاست¬های پوپولیستی و در غیاب اپوزیسیون متشکل گزینه¬ی مناسبی برای نهایی کردن طرح حذف یارانه¬ها بشمار می¬رفت. مأموریتی که پس از کش و قوس¬های فراوان بالخره دولت احمدی¬نژاد تصمیم به اجرای آن گرفت.


در اینجا هدف من بررسی طرحی که کوس رسوائی آن قبل از اجراء توسط کارشناسان اقتصادی و حتی اقتصاددانان حامی جمهوری اسلامی به صدا درآمده، نیست. بلکه قصد من پرداختن به دفاع فرخ نگهدار بعنوان یکی از اعضای شورای رهبری سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت)- هر چند بنام تحلیل¬گر مسائل سیاسی ایران- از اجرای چنین طرح جنایت¬کارنه¬ای است. اگر ایشان از عضویت سازمان خارج و کرسی شورای مرکزی را ترک کرده بودند، جای هیچ شکوه و گلایه¬ای نبود. ولی تا زمانی که ایشان این نام را علیرغم نفرت عمیقی که به آرمان¬های فداییان دارند، یدک می¬کشند، متآسفانه ما نیز همراه با دیگر رفقای فدایی مجبوریم صلیب ننگ را بردوش کشیم. من بعنوان یک فدایی تنها می¬توانم پیشآپیش از مردم ایران، از کارگران و زحمتکشان کشورمان پوزش بطلبم. و ضمن برائت از این اقدام ننگین در دفاع از طرح جنایتکارانه¬ی رژیم، از مردم و کارگران و زحمتکشان میهنمان بخواهم این عوام¬فریبی و دغل¬کاری را بپای اعضاء و هواداران سازمان ما ننویسند. فرخ نگهدار واقعاً آقا!!!زاده¬ای به تمام معناست. کسانی که در برابر این عوام¬فریبی زیان¬بار سکوت اختیار می¬کنند، اگر ذره¬ای در موفقیت افاضات این آقا!!!زاده تردید داشته باشند، لازم است از هم اکنون آماده¬ی جوابگویی به مردمی باشیم، که احتمالاً در پی کاربست حذف یارانه¬ها دست به اعتراض خواهند زد و مطمئناً توسط رژیم و دولت احمدی¬نژاد سرکوب هم خواهند شد.


رفقا! ما هنوز پس از سی سال از آوار سیاست فاجعه¬بار حمایت از جمهوری اسلامی رهایی نیافته¬ایم. سیاستی که علیرغم تقبیح آن توسط کنگره¬ی اول سازمان، به کرات و به اشکال مختلف شاهد تکرارش بوده¬ایم. روزی به بهانه¬ی دفاع از اصلاحات خاتمی و یا حمایت از اقدامات رفسنجانی، روزی دیگر در دنباله¬روی کت بسته از موسوی و جنبش سبز، امروز در دفاع جانانه از اجرای طرح هدفمند سازی یارانه¬ها توسط احمدی¬نژاد و فردا شاید در دفاع از مداخله¬ی آمریکا ...!!!


ریشه تکرار این سیاست¬های ویرانگر در کجاست؟ چرا تلاش¬های صادقانه¬ای که توسط دوستداران جنبش فدایی برای بازداشتن سازمان از کج¬رویی¬ها انجام می¬گیرد را پس می¬زنیم؟ چرا با نامه¬ی مادران شهدای فدایی در اعتراض به رویکردهای نادرست رهبری سازمان بخصوص شخص فرخ نگهدار آنگونه غیرمحترمانه برخورد شد؟ و بجای دادن پاسخی منطقی، به انتقاد مادران و خانواده¬های جانباختگان فدایی در دعوت آنان به بازاندیشی در رویکردهای نادرست و تشتت¬زای رهبری سازمان در زمان فرخ نگهدار و پس از ان، برخوردی پلیسی و انکارگرایانه درپیش گرفته شد؟ چرا خواست بخشی از هواداران سازمان از کنگره برای اخراج فرخ نگهدار بایکوت می¬شود؟ براستی این قدرت ایزدی از کجا نشأت می¬گیرد؟ آیا کسی را در سازمان و رهبری آن توان و نیتی برای ایستادن در برابر بیراهه بردن¬های سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت) نگهدار و دوستانش وجود ندارد؟ اگر دفاع از موسوی توسط فرخ بعنوان عضو فراملیتی کارتل خانوادگی "کیسون" که صدها میلیون تومان خرج پیروزی¬اش کرده بودند، امری بدیهی و قابل پیش¬بینی بود، دفاع جانانه¬ی وی از طرح جنایتکارانه¬ی احمدی¬نژادی که تا دیروز لعن و نفرینش می¬کردند و منتقدین موسوی و جنبش سبز را بعنوان عوامل احمدی¬نژاد معرفی می¬نمودند، جای تعجب ندارد؟ مگر اینکه بپذیریم اتخاذ چنین مواضعی در حمایت از احمدی¬نژاد، مأموریتی است آگاهانه و هدفمند از طرف شرکتی که سهامدار غیر رسمی آن بشمار می¬¬رود و از قَبَلِ این طرح منتفع خواهد شد. سؤال ما اینست که چرا باید هزینه¬ی رفتار و مواضع خفت¬بار وی را سازمان ما بپردازد؟ بیآید از بهر هزینه¬هایی که بابت رفتارها و مواضع فرخ نگهدار پرداخته¬ایم و منبعد هم خواهیم پرداخت، لختی بیاندیشیم.


سعید آذرنگ
30/9/89