۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

بمناسبت پنجاهمين سالگرد کودتاي 28 مرداد 1332 سيماي خانوادگي و زندگينامه جرج کندي يانگ

قسمت دوّم

بمناسبت پنجاهمين سالگرد کودتاي 28 مرداد 1332
سيماي خانوادگي و زندگينامه جرج کندي يانگ
طرّاح و فرمانده کودتاي 28 مرداد 1332

و اينک زندگينامه جرج کندي يانگ بر اساس اطلاعاتي که در دسترس است:
شخصيت جرج کندي يانگ را آميزه‌اي از خلق‌وخوي اسکاتلندي و خشونت ذاتي توصيف کرده‌اند که در زير توانمندي‌هاي روشنفکري او مستور بود. يانگ پس از اتمام تحصيلات دانشگاهي (1936) به‌عنوان خبرنگار با روزنامه گلاسکو هرالد به همکاري پرداخت. وي در سال 1940 به شرق آفريقا اعزام شد و اندکي بعد به‌دليل تسلطي که بر زبان‌هاي خارجي داشت به عضويت اينتليجنس سرويس بريتانيا درآمد. او پس از ورود ارتش انگليس به خاک ايتاليا، در بندر ايتاليايي باري، در کناره درياي آدرياتيک و مشرف بر سواحل آلباني و يوگسلاوي، دفتر کوچکي تأسيس کرد. وظيفه اين دفتر هدايت عملياتي بود که سرويس اطلاعاتي بريتانيا در يوگسلاوي و لهستان سازمان مي‌داد.
پس از اتمام جنگ (1945)، جرج کندي يانگ به شهر وين اعزام شد که در اشغال نيروهاي نظامي شوروي، بريتانيا و آمريکا بود. او در مقام اولين رئيس ايستگاه اينتليجنس سرويس در وين پس از جنگ جاي گرفت. يانگ در اين شهر در مقابله با نيروهاي اطلاعاتي اتحاد شوروي، متحد ديروز بريتانيا و ايالات متحده، آغازگر نبردي شد که بعدها ابعاد گسترده و جهانشمول يافت، جنگ سرد نام گرفت و تا دسامبر 1991 و انحلال اتحاد جماهير شوروي بر سرنوشت بشريت تأثيرات عميق بر جاي نهاد. نطفه‌هاي بزرگ‌ترين ماجراهاي جاسوسي سده بيستم نيز در همين سال‌ها در شهر وين انعقاد يافت.
يانگ پس از سه سال اقامت در وين به لندن بازگشت و در سال 1949 در ساختمان مرکزي ام. آي. 6 در خيابان برادوي رياست سازمان اطلاعات اقتصادي را به‌دست گرفت. اين سازمان با نام R8 شناخته مي‌شد و نام رسمي آن "نيازمندي‌هاي اقتصادي" بود. وظيفه اصلي اين سازمان شناسايي آن کالاهايي بود که اتحاد شوروي بدان نياز شديد داشت و مجبور بود از بازارهاي جهاني خريداري کند. يانگ از طريق شبکه خود بر توليد و فروش اين کالاها نظارت مي‌کرد و در صورت لزوم مانع فروش آن به شوروي و متحدانش مي‌شد. اين سازمان از صدور مواد کاني مورد نياز اتحاد شوروي ممانعت مي‌کرد با اين هدف که در صورت اوج‌گيري خصومت ميان دو بلوک غرب و شرق، ماشين نظامي شوروي ناکارآمد و ضعيف باشد. بنابراين، وظيفه اصلي جرج کندي يانگ تحريم پنهان اتحاد شوروي و بلوک شرق بود.
اگر وظيفه جرج کندي يانگ و سازمان تحت امر او را در آن سال‌ها جلوگيري از فروش مهم‌ترين کالاهاي استراتژيک مورد نياز اتحاد شوروي بدانيم، قطعاً بايد ايران آن روز را مهم‌ترين حوزه فعاليت ايشان تلقي کنيم. بدينسان، زندگينامه يانگ از بدو تصدي مسئوليت‌هاي عالي در ام. آي. 6 با ايران و سرنوشت تاريخي ايران پيوند مي‌يابد. اين پيوندي است که، چنان‌که خواهيم ديد، تا پايان عمر حکومت پهلوي تداوم دارد.
نفت مهم‌ترين کالايي است که اتحاد شوروي در پايان جنگ دوّم جهاني به آن نيازمند بود. همين کالاست که مي‌توانست فرآيند بازسازي صنايع شوروي را شتاب بخشد، موتور نظامي آن را تجديد سازمان داده و نيرومند کند و در نتيجه فعاليت شبکه آر. هشت اينتليجنس سرويس بريتانيا را بر خود متمرکز نمايد. احسان طبري مي‌نويسد:
مسئله نفت براي دوران پس از جنگ معضل بزرگ شوروي بود. هنوز منابع آمبا در باشقيرستان و منابع غني مدار قطبي در سيبري (تيومسکي) کشف نشده بود. شوروي تنها از 12 ميليون تن نفت باکو استفاده مي‌کرد. اين منابع براي صنعتي کردن در مراحل اولين آن و تغذيه نفتي جنگ موتوري کافي بود. پژوهش ساحل بحرخزر و چاه‌هايي که در اين ناحيه احداث شد، تغييري در منظره نکرد.
اتحاد شوروي براي تأمين اين نياز حياتي خود چشم به انعقاد قرارداد نفت شمال ايران دوخت. طبري مي افزايد:
براي بيان حدت و اهميت نفت ايران براي شوروي کافي است که به مصاحبه استالين با يک مخبر آمريکايي توجه کنيم. وقتي استالين ضرورت استخراج 60 ميليون تن نفت را براي صنعتي کردن شوروي در دوران پس از جنگ خاطرنشان کرد، مخبر آمريکايي با ابراز تعجب اين مقدار را زياد دانست. استالين توضيح داد از آنجا که نقشه‌هاي وسيعي براي احياء صنايع ويران شده از جنگ و صنايع نوساز در نظر است، اين مقدار به هيچ وجه زياد نيست... وضع در آن زمان چنان بود که دورنماي بزرگ شوروي به‌دست آوردن منابع نفتي مازندران بود.
دانيل يرگين، مورخ نفت، مي‌نويسد:
در 1945 توليد نفت روسيه معادل 60 درصد 1941 بود. آن کشور در طول جنگ به عوامل و منابع ديگري متوسل شده بود- از وارد کردن نفت از ايالات متحده تا زغال سوز کردن موتورهاي کاميون‌ها. کمي پس از جنگ استالين از وزير نفت خود نيکلاي بايباکوف...پرسيد: روسيه شوروي با وضع بد نفت خود چه مي‌خواهد بکند؟ حوزه‌هاي نفتي کشور به سختي آسيب ديده و تهي شده بود و اميدي به آينده‌اش نبود. بازسازي اقتصادي بدون نفت چگونه امکان‌پذير بود؟... به اين منظور، روسيه شوروي از ايران خواست که مشترکاً در ايران دست به اکتشاف بزنند.
در چنين فضايي، دولت وقت ايران، به رياست محمد ساعد مراغه‌اي، از اسفند 1322 مذاکره با نمايندگان کمپاني‌هاي آمريکايي سوکوني- واکيوم و سينکلر و کمپاني جهان‌وطن رويال داچ شل را براي انعقاد قرارداد استخراج نفت بلوچستان آغاز کرد. اين «مذاکرات و حتي حضور نمايندگان مزبور در تهران محرمانه نگاه داشته شده بود و جز چند تن از مقامات بلندپايه دولت کسي از مذاکرات ساعد با آنان اطلاعي نداشت.» اين مذاکرات چندان هم "محرمانه" نبود. اندکي بعد، شوروي از حوادثي که در تهران مي‌گذشت مطلع شد، فرصت را مغتنم شمرد و در 24 شهريور 1323 هيئتي را به‌رياست سرگي کافتارادزه، معاون وزارت خارجه، براي مذاکره دربارۀ انعقاد قرارداد نفت شمال ايران به تهران اعزام کرد. تصوّر مي‌رفت در فضايي که ايران در حال انعقاد قرارداد نفت بلوچستان با کمپاني‌هاي غربي است، و کمپاني نفت انگليس- ايران از ديرباز استخراج نفت جنوب را به‌دست دارد، انعقاد قرارداد با شوروي از نظر دولت ايران و افکار عمومي جهان موجه و بي‌اشکال است. هنوز جنگ دوّم جهاني به‌پايان نرسيده بود و اتحاد شوروي متحد اصلي بريتانيا و ايالات متحده آمريکا در جبهه ضد فاشيستي محسوب مي‌شد که تا اين زمان بار اصلي تلفات انساني و خسارات مالي را از جنگ با آلمان متحمل شده بود؛ و لذا واکنش شديد محافل حاکمه و مطبوعات غرب و به تبع آن‌ها دولت ايران، شايد، برخلاف انتظار استالين بود.
بلافاصله، در ايران جنجالي بزرگ و خصمانه عليه شوروي برانگيخته شد. ساعد نه تنها از قبول مذاکره دربارۀ پيشنهاد شوروي، صرفنظر از پذيرش يا رد نهايي آن، خودداري کرد بلکه مذاکره با شرکت‌هاي غربي را نيز قطع نمود و در جلسه 27 مهر 1323 مجلس اعلام کرد که دولت او قصد دارد تا استقرار صلح و روشن شدن وضع دنيا از دادن هر نوع امتياز به خارجيان خودداري کند. در 7 آبان 1323 دکتر محمد مصدق، نماينده تهران، نطق مطوّلي در مجلس شوراي ملي قرائت کرد و مخالفت خود را با اعطاي هر نوع امتياز به خارجي اعلام نمود. مصدق درخواست شوروي را با امتياز نفت جنوب و قرارداد 1933 مقايسه کرد و گفت: «جناب آقاي کافتارادزه دير تشريف آورده و زود مي‌خواهند تشريف ببرند. آن عصري که دولت ايران امتياز نفت جنوب را داد، نفت آن اهميتي را که امروز در عالم داراست نداشت.» دولت ساعد، که به‌دليل مذاکره با کمپاني‌هاي غربي در برابر هيئت شوروي در موضع ضعف قرار داشت، در 18 آبان استعفا داد و در 29 آبان مرتضي قلي بيات (سهام‌السلطان)، خواهرزاده دکتر مصدق، در مقام رئيس دولت جديد جاي گرفت. در 11 آذر 1323 مصدق طرحي را به مجلس ارائه داد که طبق آن هيچ يک از مقامات دولتي حق ندارند بدون اجازه مجلس راجع به امتياز نفت با طرفين خارجي مذاکره کنند و قرارداد منعقد نمايند. اين طرح در همان روز به تصويب رسيد. چند روز بعد کافتارادزه به شوروي بازگشت و استالين به اين نتيجه رسيد که با "حکومت دست‌نشانده امپرياليسم در ايران" بايد به زبان زور سخن گفت. غائله آذربايجان مولود اين برخورد دولت ساعد و مجلس ايران به پيشنهاد شوروي بود. يعني، در مرحله بعد اتحاد شوروي کوشيد تا با ابزاري ديگر امتياز استخراج نفت شمال ايران را به‌دست آورد و زماني‌که ظاهراً به هدف خود دست يافت، و از احمد قوام (قوام‌السلطنه) تضمين‌هاي لازم را اخذ کرد، دستور خروج سران فرقه دمکرات آذربايجان را صادر کرد. فخرالدين عظيمي مي‌نويسد:
[دولت ساعد] به‌گونه‌اي با خواست روس‌ها برخورد کرد که در مقام مقايسه با رفتارش نسبت به شرکت‌هاي غربي کاملاً نامتناسب مي‌نمود به‌طوري که حتي برخي از نمايندگان ضد کمونيست مجلس رفتار ساعد را خارج از نزاکت دانستند.
اشاره عظيمي به نطق عباس مسعودي، مالک روزنامه اطلاعات، در جلسه 26 مهر 1323 مجلس است. درکتاب گذشته چراغ راه آينده است اين ارزيابي به‌گونه زير درج شده است:
دولت ساعد، که براي واگذاري منابع ثروت ما به امپرياليست‌ها ده ماه توطئه مي‌چيد و نقشه مي‌کشيد، با رياکاري، دورويي و بي‌نزاکتي سياسي موجب تيرگي روابط ما با دولت شوروي و سبب رنجش آن دولت گرديد.
فخرالدين عظيمي، به‌درستي، ماجراي هيئت کافتارادزه را «نقطه‌عطفي در سياست دوران پس از رضا شاه» و «سرآغاز جنگ سرد» در ايران ارزيابي مي‌کند. توجه کنيم که جنگ جهاني دوّم هنوز به‌طور رسمي به پايان نرسيده و دوران جنگ سرد هنوز آغاز نشده بود. معهذا، تحريکاتي از اين دست، که ايران در خط مقدم آن جاي داشت، طليعه ظهور اين دوران را نويد مي‌داد.
واکنش عجولانه و خصمانه دولت ايران به درخواست اتحاد شوروي، در حدي که حتي مذاکره با هيئت کافتارادزه نيز مردود شناخته شد، به‌دليل مصالح ملّي ايران نبود بلکه از عزم جدّي غرب براي محاصره اقتصادي و اخلال در روند بازسازي شوروي پس از جنگ و آغاز دور جديدي از ستيزهاي بين‌المللي خبر مي‌داد. امروزه، با شناخت سازمان اطلاعات اقتصادي اينتليجنس سرويس بريتانيا و عملکردهاي آن مي‌توان با قطعيت دربارۀ اين عزم سخن گفت.
محمد ساعد از ارتباطات فعال پنهان با کانون‌هاي صهيونيستي و اطلاعاتي غرب برخوردار بود و از اينرو نمي‌توان واکنش نامناسب و تحريک‌آميز او به پيشنهاد شوروي را تصميم شخصي وي تلقي کرد و با اين گزارش سِر ريدر بولارد، سفير وقت بريتانيا در ايران، موافق بود که اين برخورد را به «درستکاري و بزدلي» ساعد منتسب مي‌کند که «به‌علت ساليان دراز مأموريت در اتحاد شوروي روس‌ها را خوب مي‌شناخت.»
محمد ساعد از ماسون‌هاي قديمي ايران و از اعضاي سازمان توطئه‌گر و ماسوني بيداري ايران بود و تا زمان مرگ (آذر 1352) به‌عنوان يکي از بلندپايه‌ترين ماسون‌هاي ايراني شناخته مي‌شد. او در دوران بعدي صدارتش، در اسفند 1328 دولت اسرائيل را به‌طور دوفاکتو به‌رسميت شناخت و در بيت‌المقدس سرکنسولگري دائر کرد. بدينسان، «يک‌باره مناسبات ايران با جهان عرب تيره شد و حالت خصومت‌آميزي نسبت به ايران در کشورهاي عربي ايجاد گرديد.» ساعد، طبق اسناد علني شده بايگاني دولت اسرائيل، در ازاي اين اقدام 400 هزار دلار رشوه گرفت که در آن زمان ثروتي هنگفت بود. به‌نوشته ويليام شوکراس، مذاکرات با ساعد را از جانب اسرائيل يک آمريکايي، که هنوز در پرونده‌ها فقط با نام مستعار "آدم" شناخته مي‌شود و با موساد همکاري داشت، هدايت مي‌کرد. "آدم" به ابتکار خود قسط اوّل اين پول را، به مبلغ 12,400 دلار، به يک تاجر ايراني واسط ميان نخست‌وزير و او پرداخت. نتيجه کار آني بود. شوکراس مي افزايد:
منافع مشترک دو دولت روشن بود. اولاً ايران مي‌توانست نفت اسرائيل را تأمين کند و در مقابل اسرائيل قادر بود کالاهاي ساخته شده از قبيل جنگ‌افزار و نيز انواع کارشناس به ايران بفرستد.
موضع دولت‌هاي ساعد و بيات، که او نيز به ارتباطات پنهان با انگليسي‌ها و شرکت نفت انگليس شهرت داشت، و رجل سياسي خوشنام چون مصدق در قبال پيشنهاد اتحاد شوروي در زمان سفر هيئت کافتارادزه (1323) نادرست بود ولي اين داوري را نمي‌توان به عملکرد احمد قوام در سال‌هاي 1324-1326 تعميم داد. در زمان غائله آذربايجان، اتحاد شوروي با حربه زور به ميدان آمد و قوام محق بود که با ترفندهاي زيرکانه خود استالين را فريب دهد.

احمد قوام (قوام السلطنه)
عملکرد حزب توده نيز نادرست بود. اين حزب در نقش وکيل مدافع و نماينده منافع مادي اتحاد شوروي در ايران ظاهر شد و در 5 آبان 1323 در سراسر کشور و با حمايت نيروهاي نظامي شوروي به راهپيمايي شرم‌آوري عليه دولت ساعد و به‌سود هيئت کافتارادزه دست زد و با شعارهاي خود هراس از سلطه کمونيسم را در ميان رجل سياسي ايران تقويت کرد. احسان طبري مي‌نويسد:
رهبري حزب با وجود کراهتي که داشت با فشار افرادي مانند [عبدالصمد] کامبخش، اردشير [آوانسيان]، [رضا] روستا، که بيان‌کننده اراده شوروي بودند، تصميم گرفت نمايش بزرگي را عليه ساعد بر پا سازد. دولت نيز تصميم گرفت از نيروهاي نظامي استفاده کند و در صورت لزوم به تيراندازي و کشت و کشتار نيز دست بزند... ظهور کاميون‌هاي حامل سربازان شوروي نيز در محل التقاء دو نيرو نظر را جلب کرد. اين امر انعکاسي فوق‌العاده منفي داشت و برخي افراد آن روز کارت‌هاي عضويت حزبي را پس دادند... آن موقع من در مازندران بودم... تعداد اعضاي حزب در ساري در آن موقع 10 -15 نفر بود. اين صف بسيار رقيق با طرز مضحکي، بدون روحيه، راهپيمايي خود را با شرکت ايرج اسکندري شروع کرد... وقتي شعار "مرده‌باد ساعد" داده مي‌شد، چون محل تظاهر در ميدان ساعت ساري بود، مردم ساده آن را تظاهري عليه "ساعت" شمردند و نمي‌دانستند که ساعت... چرا آن‌قدر مخالفت حزب توده را به خود جلب کرده است.
ماجراي نفت شمال حادثه‌اي است داراي اهميت بزرگ تاريخي که طلوع عصر "جنگ سرد" را نويد مي‌داد. به گمان نگارنده، مذاکرات "مخفيانه" دولت ساعد با کمپاني‌هاي آمريکايي و رويال داچ شل يک تحريک عامدانه براي وارد کردن نظامي شوروي به صحنه ايران بود و حلقه مهمي در زنجيره تحريکاتي که بايد دوران "جنگ سرد" را آغاز مي‌کرد و در جريان مسابقه تسليحاتي عظيم اين دوران، که قريب به شش دهه به درازا کشيد، تريليون‌ها دلار صرف مسابقه تسليحاتي دو بلوک مي‌کرد و سودهاي نجومي نصيب پيمانکاران نظامي و کمپاني‌هاي تسليحاتي مي‌نمود.
در دوران رياست جرج کندي يانگ بر سازمان اطلاعات اقتصادي ام. آي. 6 اين سياست به جد پيگيري شد و شبکه اي که عمليات آر. هشت را در ايران هدايت ميکرد با تمام قوا از انعقاد قرارداد استخراج نفت شمال با شوروي ممانعت نمود.
براي مثال، بهرام شاهرخ، که در آن سال‌ها قطعاً با سرويس اطلاعاتي بريتانيا همکاري داشت، در مقاله‌اي با عنوان «ربين‌ترپ راجع به نفت ايران به من گفت: خطر بزرگ در کجاست» چنين نوشت: «همه ما فهميده‌ايم که نفت بزرگ‌ترين منبع طبيعي است که به کشور ما اهدا شده و مؤثرترين عامل اقتصادي ما در روزگار آينده خواهد بود.» شاهرخ در اين مقاله مخالفت شديد خود را با اعطاي امتياز نفت به شوروي بيان داشت و با حروف درشت افزود: «دسته اوّل [از مدافعان اعطاي امتياز نفت به شوروي] مي‌گويند دادن نفت به شوروي‌ها به نفع اقتصاد کشور و قرارداد آن هم از امتياز نفت جنوب بهتر است. غافل از اين‌که ما اساساً منکر اعتبار امتياز نفت جنوب هستيم.»

جرج کندي يانگ دو سال هدايت عمليات R8 (محاصره اقتصادي اتحاد شوروي) را به‌دست داشت و در سال 1951 در مقام رئيس بخش خاورميانه ام. آي. 6 منصوب شد. در اين زمان هنوز سرلشگر سِر استوارت منزيس رئيس ام. آي. 6 بود و سِر رکس بنسون از مقامات عالي‌رتبه سرويس فوق به‌شمار مي‌رفت. در بررسي پيوندهاي مجتمع کلينورت بنسون با خاندان سلطنتي و اينتليجنس سرويس بريتانيا با نام‌هاي فوق آشنا شديم. گفتيم که مورخين از منزيس به‌عنوان «سرجاسوس وينستون چرچيل» ياد مي‌کنند. اين امر بيانگر ارتباطات استوار منزيس و کادر عالي‌رتبه آن زمان ام. آي. 6 با کانون‌هاي قدرتي است که چرچيل نماينده برجسته ايشان در عرصه سياست به‌شمار مي‌رفت، به‌رغم اين‌که در آن زمان زمام دولت بريتانيا به‌دست حزب کارگر، به‌رهبري کلمنت اتلي، بود.
"نيجل وست"، مورخ نيمه رسمي سرويس اطلاعاتي بريتانيا، مي‌نويسد:
در سال 1951 يانگ طرحي را به دولت بريتانيا ارائه داد که با نام رمز "عمليات باکانير" شناخته مي‌شود. اين طرح پيش درآمد طرح کودتاي 28 مرداد 1332 است. باکانير به معني "دزد دريايي" است و اين نامي است که مقامات سرويس اطلاعاتي بريتانيا به دکتر محمد مصدق، نخست‌وزير ايران، داده بودند. عمليات باکانير طرحي بود براي بازپس‌گيري اموال ملّي شده شرکت نفت انگليس و ايران. دولت کلمنت اتلي اين طرح را رد کرد ولي در اواخر اين سال حزب محافظه‌کار، به‌رهبري وينستون چرچيل، زمام قدرت را به‌دست گرفت. بدينسان اوضاع به‌سود يانگ دگرگون شد و سر جان سينکلر، رئيس جديد ام. آي. 6، يانگ را به‌عنوان قائم‌مقام خود منصوب کرد. طرح مردود شده عمليات باکانير با نام جديد عمليات چکمه به تصويب رسيد و با همکاري سيا به مرحله عمل درآمد.
زندگينامه کوتاه جرج کندي يانگ نوشته "نيجل وست" حاوي اطلاعات بيشتري است و نشان مي‌دهد که يانگ نه تنها طرّاح و فرمانده اصلي کودتا بود بلکه با سماجت و پيگيري اين عمليات را هدايت مي‌کرد تا بدان‌جا که حتي در لحظه‌اي سرنوشت‌ساز و حساس با مداخله خودسرانه خود مانع کناره‌گيري سيا از عمليات کودتا شد.
اين اقدام مربوط به زماني است که طرح اوليه کودتا در 25 مرداد 1332/ 16 اوت 1953 به شکست انجاميد، نعمت‌الله نصيري و تعدادي از کودتاچيان دستگير شدند و محمدرضا پهلوي وحشت‎زده از رامسر به بغداد گريخت. اين حادثه، که ويلبر در تاريخچه خود با عنوان «شکست آشکار» به توصيف جزئيات آن پرداخته، مقامات عالي‌رتبه وزارت امور خارجه آمريکا و سيا در واشنگتن را نيز وحشت‎زده کرد و آنان دستور لغو عمليات را صادر و براي ايستگاه سيا در تهران ارسال کردند. در آن زمان ارتباطات واشنگتن با ايستگاه سيا در تهران با واسطه امکانات مخابراتي ايستگاه ام. آي. 6 در نيکوزيا (قبرس) اداره مي‌شد که، طبق مندرجات تاريخچه دکتر ويلبر، فردي به‌نام جان کالينز در رأس آن قرار داشت. در اين لحظه خطير، جرج کندي يانگ مانع ارسال دستور واشنگتن به ايستگاه سيا در تهران شد، در نتيجه شبکه سيا به همکاري خود با شبکه اينتليجنس سرويس تا پايان مرحله دوّم طرح کودتا ادامه داد و به اين ترتيب پيروزي نهايي عمليات در 28 مرداد تأمين شد.
"نيجل وست" مي‌نويسد:
معهذا، در يک لحظه سرنوشت‌ساز وزارت امور خارجه آمريکا کنترل اعصاب خود را از دست داد و در ميانه عمليات کودتا تصميم به ترک آن گرفت. ولي تمامي مکاتبات سيا با تهران از طريق ايستگاه اينتليجنس سرويس در قبرس انجام مي‌شد و يانگ ترتيبي داد که ارسال پيام مقامات آمريکايي به مأموران‌شان در تهران به تأخير افتد و تنها پس از سقوط مصدق و اعاده اقتدار شاه به‌دست ايشان رسد.
طي ده سالي که از انتشار کتاب "نيجل وست" مي‌گذرد، به‌تدريج نام جرج کندي يانگ، قائم‌مقام وقت ام. آي. 6، به‌عنوان طرّاح و فرمانده عمليات کودتاي 28 مرداد 1332 به منابع تاريخي راه يافته است. جرالد جيمز در خاطرات خود از جرج کندي يانگ مي‌نويسد:
من [در کلوپ ماندي] با جرج کندي يانگ آشنا شدم که در سال 1961 از مقام خود به‌عنوان قائم‌مقام ام. آي. 6 مستعفي شده و به کمپاني کلينورت بنسون پيوسته بود... جرج يانگ ابلهان را تحمل نمي‌کرد. او مردي شجاع و استوار بود. او را نمي‌توان يک افسر اطلاعاتي متعارف شمرد. آن‌چه من از يانگ فراگرفتم اين بود که حوادث واقعاً بايد چگونه تحقق يابند نه اين‌که مردم چگونه دربارۀ تحقق آن‌ها تصوّر مي‌کنند... او يکي از افرادي بود که در استراتژي اعاده قدرت شاه در ايران نقش داشت. او به‌طور آشکار به من گفت که چگونه آن‌ها، به کمک سيا، از طريق اطلاعات کاذب و شورش‌هاي سازمان‌يافته، به‌طور کامل دولت ايران به‌رهبري دکتر مصدق را تضعيف کردند؛ و نيز براي من شرح داد که چگونه [در يک کشور ديگر] با ارسال يک ريش‌تراشي حاوي مواد منفجره يک وزير مهم را کشتند.
فيليپ ديويس نيز در رساله خود دربارۀ نهادينه شدن تکاپوهاي اطلاعاتي در ام. آي. 6 (زيرنويس 82) از جرج کندي يانگ- رئيس مستقيم مونتي وودهاوس- ياد مي‌کند که هدايت عمليات را به‌دست داشت.
و سرانجام با انتشار کتاب مهم استفن دوريل دربارۀ تاريخ 50 ساله اخير اينتليجنس سرويس بريتانياست که بار ديگر نام جرج کندي يانگ به‌عنوان طرّاح و رهبر کودتا در ايران مطرح مي‌شود. روزنامه گاردين به مناسبت انتشار اين کتاب، در مقاله‌اي با عنوان «
دولت ايران دست‌نشانده ما بود»، در شماره مورخ 2 مه 2000، چنين نوشت:
تا همين اواخر بيش‌تر مردم وزارت خارجه ايالات متحده آمريکا و سيا را به‌عنوان عامل کودتاي 28 مرداد 1332 در ايران ملامت مي‌کردند که مانند همه جاي ديگر کره ارض به‌دنبال استقرار حکومت‌هاي دست‌نشانده بود. ولي اکنون کتابي منتشر شده که نشان مي‌دهد يک توطئه‌گر ديگر نيز در کودتا شرکت داشت: دولت بريتانيا به‌رهبري وينستون چرچيل که خود را مدافع سينه‌چاک دمکراسي مي‌خواند. دوريل در کتاب خود نشان مي‌دهد که وزارت خارجه بريتانيا و بازوي اطلاعاتي آن (ام. آي. 6) نقش اساسي در ايجاد و گسترش آشوب‌هايي ايفا کردند که به سقوط دولت مصدق انجاميد. رهبري اين اقدامات عليه دولت محبوب ايران را، به نمايندگي از سوي کمپاني‌هاي بسيار منفور انگليسي، «مرد ديوانه» ام. آي. 6 يعني جرج کندي يانگ به‌دست داشت. يانگ بعدها به حرفه بانکداري تجاري در لندن مشغول شد و به يکي از افراطي‌ترين فعالان نژادپرست بريتانيا بدل گرديد. يانگ با پشتوانه مالي سيا فعاليت خود را بر وسائل ارتباط جمعي ايران متمرکز کرد. او از طريق انتشار داستان‌هاي دروغ، پرداخت رشوه به روزنامه‌نگاران ايراني، و انجام هر نوع دسيسه کثيف ديگر که لازم تشخيص مي‌داد، کار خود را پيش ‌برد. جرج کندي يانگ ثابت کرد که در سياست بريتانيا در قبال ايران، بهره‌جويي و کسب سود بسيار مهم‌تر از احترام به اصول دمکراسي است.

بمناسبت پنجاهمين سالگرد کودتاي 28 مرداد 1332 سيماي خانوادگي و زندگينامه جرج کندي يانگ

بمناسبت پنجاهمين سالگرد کودتاي 28 مرداد 1332
سيماي خانوادگي و زندگينامه جرج کندي يانگ

طرّاح و فرمانده کودتاي 28 مرداد 1332

قسمت اوّل
متن کامل مقاله به همراه مآخذ به صورت فايلPDF
مقاله حاضر گزيده‌اي است از پژوهش مفصلي در بيش از يکصد صفحه که درباره زندگي جرج کندي يانگ انجام داده‎ ام. تاکنون مورخين ايراني با نام جرج کندي يانگ، به عنوان طرّاح و فرمانده اصلي کودتاي 28 مرداد 1332، آشنا نبوده‌اند و اين نخستين بار است که مطلبي درباره اين شخصيت مرموز و متنفذ تاريخ معاصر بريتانيا و پيوندهاي او با ايران مطرح مي‌شود. مقاله جرج کندي يانگ به همراه مقاله شاپور ريپورتر و کودتاي 28 مرداد 1332 تصويري جامع از کودتا و طراحان و عاملان آن به دست مي‌دهد. ارزيابي و نقد خود بر تاريخچه عمليات کودتا، نوشته دونالد ويلبر، را در ضمن مقاله «شاپور ريپورتر» به‌طور مشروح عرضه کرده‌ام. در مقاله معماي دکتر مظفر بقايي کرماني نيز به نقش دکتر بقايي و حزب زحمتکشان ملت ايران در کودتا پرداخته؛ و در مقاله «شاپور ريپورتر» بحثي را با عنوان «قتل افشارطوس و جايگاه مفقود آن» ارائه داده‎ ام که، برخلاف مندرجات بولتن دکتر ويلبر، قتل افشارطوس را به عنوان شروع عمليات کودتا مي‌شناساند.
آغاز سخن
تاکنون نقش جرج کندي يانگ (1911- 1990) در کودتاي 28 مرداد 1332 و پيوندهاي او با حکومت محمدرضا پهلوي در سال‌هاي پس از کودتا مورد توجه مورخين ايراني قرار نگرفته است.
جرج کندي يانگ از چهره ‌هاي سرشناس سياسي و اطلاعاتي تاريخ معاصر بريتانياست که به دليل جايگاه برجسته اش در حوادث معروف به "توطئه عليه دولت ويلسون" و نقش او در ايجاد شبکه هاي سرّي پيمان ناتو در دوران جنگ سرد، به‌ويژه شبکه گلاديو در ايتاليا، مورد توجه جدّي پژوهشگران بريتانيا و ساير کشورهاي غربي است. مورخين اطلاعاتي از يانگ به‌عنوان طرّاح عمليات کودتاي 28 مرداد 1332 نام مي‌برند زيرا او در سال 1332 قائم‌مقام اينتليجنس سرويس بريتانيا (ام. آي. 6) بود و در اين سمت طراحي و فرماندهي "عمليات چکمه" را به‌دست داشت.
يانگ در سال‌هاي پسين با محمدرضا پهلوي و سِر شاپور ريپورتر رابطه نزديک داشت و تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي ايران هم در خريدهاي نظامي ايران از انگليس و هم در فعاليت‌هاي به‌غايت مخفي شبکه‌هاي اطلاعاتي بريتانيا و پيمان ناتو در ايران مؤثر بود.
جرج کندي يانگ کيست؟
بررسي خود را از زندگينامه رسمي جرج کندي يانگ، مندرج در هو ايز هو، آغاز مي‌کنيم. يانگ در اين زندگينامه مختصر، خود را چنين معرفي کرده است:
جرج کندي يانگ، متولد 8 آوريل 1911، پسر مرحوم جرج استوارت يانگ و مارگارت کندي. تحصيلات دانشگاهي خود را در سال 1936 در دانشگاه ييل با مدرک کارشناسي ارشد در رشته علوم سياسي به پايان برد و در سال‌هاي 1936- 1938 عضو هيئت تحريريه گلاسکو هرالد و در سال 1939 در خبرگزاري انگليسي يونايتدپرس شاغل بود. در دوران جنگ جهاني دوّم، در سال‌هاي 1939- 1945 در شرق آفريقا، ايتاليا و اروپاي غربي خدمت کرد. در سال 1946 به‌عنوان خبرنگار خبرگزاري انگليسي يونايتدپرس در برلين مستقر شد و در همين سال به عضويت وزارت خارجه بريتانيا در آمد. از سال 1949 در دپارتمان روابط اقتصادي وزارت خارجه و از سال 1951 در دفتر خاورميانه شاغل بود. در سال‌هاي 1953- 1961 در وزارت دفاع خدمت ‌کرد و در سال 1960 معاون وزير شد. در سال‌هاي 1961- 1976 در کمپاني کلينورت بنسون شاغل بود.
چنان‌که مي‌بينيم، در اين زندگينامه کمترين اشاره‌اي به مناصب و فعاليت‌هاي اطلاعاتي جرج کندي يانگ مندرج نيست.


جرج کندي يانگ

در سال 1993، يعني دو سال پس از مرگ جرج کندي يانگ، انتشارات في‌بر در لندن کتابي منتشر کرد با عنوان کتاب جاسوسي في‌بر. ويراستار اين اثر يکي از سرشناس‌ترين مورخين اطلاعاتي بريتانياست که از نام مستعار "نيجل وست" استفاده مي‌کند. نام واقعي او روپرت الاسون و از اعضاي فعال حزب محافظه‌کار است. الاسون ده سال نماينده مجلس عوام بود و هم‌اکنون سردبيري بخش اروپايي فصلنامه اطلاعاتي را به‌عهده دارد. "نيجل وست" مؤلف کتب فراواني دربارۀ تاريخ سرويس‌هاي اطلاعاتي و امنيتي بريتانياست. بررسي آثار "نيجل وست" بيانگر پيوندهاي او با سرويس‌هاي مخفي بريتانياست و شيوه تحليل و سبک نگارش وي به‌گونه‌اي است که بايد او را مورخ نيمه رسمي اين سرويس‌ها به‌شمار آورد. "نيجل وست" نخستين مورخي است که به‌طور مشروح دربارۀ نقش جرج کندي يانگ در کودتاي 28 مرداد 1332 سخن گفت.



خاندان يانگ و شبکه زرسالاري جهاني
پيوندهاي خاندان يانگ با شبکه جهانشمول و به هم بافته زرسالاري جهاني براي ترسيم سيماي واقعي جرج کندي يانگ و شناخت علل و اهداف اقدامات مهم و جنجالي او- اعم از کودتاي 28 مرداد 1332، تأسيس شبکه‌هاي سرّي ناتو در بخش مهمي از جهان، ايجاد و تقويت گروه‌هاي فاشيستي و تروريستي در بريتانيا و ايتاليا و آلمان و ساير کشورها، و ماجراي موسوم به توطئه عليه دولت ويلسون- از اهميت اساسي برخوردار است.
اگر اين پيوندهاي ديرين و عميق شناخته نشود، جرج کندي يانگ تنها به‌عنوان يک افسر اطلاعاتي ماجراجو و در برخي موارد خودسر جلوه‌گر خواهد شد که گويا تنها به‌دليل مختصات شخصيتي و ساختار فکري خود به افراطي‌گري تمايل داشت. اين گرايشي است که در کتب و مقالات منتشر شده دربارۀ يانگ مشاهده مي‌شود. در اين منابع، از جرج کندي يانگ به‌عنوان "فاشيست" و "نژادپرست" سخن مي‌رود ولي به پيوندهاي او فراتر از سرويس‌ اطلاعاتي بريتانيا و گروه‌هاي افراطي راست‌گرا اشاره‌اي مندرج نيست. در واقع، پيوندهاي استوار و ريشه‌دار با شبکه زرسالاري جهاني چهره پنهان‌تر جرج کندي يانگ است که بايد اهميت آن را فراتر از پيوندهاي او با سرويس اطلاعاتي و گروه‌هاي افراطي بريتانيا ارزيابي کرد.
در بررسي زير اين چهره ناشناخته جرج کندي يانگ مورد توجه قرار گرفته است. يانگ عضوي از يک شبکه به هم پيوسته و کهن جهان‌وطن بود و اقدامات او در چارچوب منافع و برنامه‌هاي پيچيده اين شبکه انجام گرفت. او به خانداني تعلق دارد که در سده هيجدهم فراماسونري را در اسکاتلند و آمريکاي شمالي بنياد نهادند و در سده‌هاي نوزدهم و بيستم از پيوندهاي استوار با بنيادهاي نامدار يهودي- صهيونيستي چون روچيلد و واربورگ و هامبرو و لازارد و غيره برخوردار بودند. بنابراين، زماني‌که نگارنده از نقش بزرگ و ناشناخته شبکه صهيونيستي در حوادث سال‌هاي 1320-1332 ايران سخن مي‌گويد، که در پيوند تنگاتنگ با سرويس‌هاي اطلاعاتي بريتانيا و ايالات متحده عمل مي‌کرد ولي به‌دنبال اهداف و منافع خاص خود بود، از جمله و به‌ويژه به‌دليل جايگاه و نقش جرج کندي يانگ است. در اين بررسي با نام برخي از کمپاني‌ها و مؤسسات مقتدري که در دوران پهلوي با ايران و سرنوشت تاريخي ما پيوند مستقيم داشتند آشنا خواهيم شد.
جرج کندي يانگ در اصل به کلان (طايفه يا عشيره) اسکاتلندي يانگ تعلق دارد. پيشينه اقامت اين خاندان در اسکاتلند به اوائل سده شانزدهم ميلادي مي‌رسد. در کهن‌ترين سندي که مؤيد حضور آنان در اين سرزمين است از فردي به‌نام پيتر يانگ به‌عنوان «رئيس خانواده يانگ» ياد شده که در حوالي سال 1507 م. در اسکاتلند اقامت داشت.
در طول سده‌هاي اخير، اعضاي اين خانواده در تکاپوهاي استعماري و تجارت برده و ترياک فعال و از پيوندهاي گسترده و عميق با زرسالاران يهودي برخوردار بودند. امروزه دودمان يانگ بسيار پرجمعيت و گسترده است و اعضاي ثروتمند و متنفذ آن در رده‌هاي بالاي اليگارشي انگلوساکسون حضور دارند. بررسي زندگينامه و مشاغل اعضاي سرشناس کنوني اين خاندان بيانگر تداوم سنن ديرين گذشته و پيوندهاي گسترده آنان با زرسالاران يهودي است.
لرد يانگ گرافام مقتدرترين چهره خاندان يانگ در اواخر سده بيستم ميلادي است:

لرد يانگ گرافام (ديويد يانگ)
ديويد يانگ، که در سال 1984 به مقام باروني دست يافت و "لرد يانگ گرافام" لقب گرفت، در سال‌هاي 1979-1982 از گردانندگان مرکز مطالعات سياست‌گذاري بود که يکي از مهم‌ترين نهادهاي سياست‌گذاري بريتانيا به‌شمار مي‌رود. ديويد يانگ در سال‌هاي 1981-1984 رياست شوراي بين‌المللي خدمات اجتماعي و رفاهي يهوديان را به‌دست داشت و از سال 1990 رئيس سازمان حمايت از يهوديان بود که از ثروتمندترين مؤسسات خيريه بريتانياست که ساليانه حدود 40 ميليون پوند هزينه مي‌کند. وي در سال 1992 رياست سازمان فوق را به لرد مايکل لوي، دوست صميمي تونلي بلر (نخست‌وزير کنوني بريتانيا)، واگذار کرد.

لرد مايکل لوي
لرد يانگ عضو هيئت مديره مؤسسه مطالعات عبري دانشگاه آکسفورد نيز هست و به‌عنوان يکي از دوستان نزديک لرد ويکتور روچيلد (متوفي 1990) و پسرش لرد ياکوب روچيلد و خانم تاچر شناخته مي‌شود.


لرد ويکتور روچيلد در اواخر عمر

ديويد يانگ از مشاوران اصلي مارگارت تاچر بود و در دولت او (1979-1990) مشاغل مهمي چون مشاورت صنعتي و سپس مشاورت ويژه نخست‌وزير (1979 -1982)، رياست کميسيون نيروي انساني (1982-1984)، وزارت اشتغال وزارت تجارت و صنعت (1987-1989) را به‌دست داشت و در سال‌هاي 1989-1990 نايب‌رئيس حزب محافظه‌کار بود. از لرد يانگ به‌عنوان يکي از طراحان اصلي سياست خصوصي‌سازي دولت تاچر نام مي‌برند. مارگارت تاچر زماني گفته بود: «ديگران براي من معضل مي‌آورند و ديويد راه حل.»


لرد يانگ گرافام در کنار يهوديان سرشناسي چون لرد ياکوب روچيلد، لرد ديويد سيف و کِنِت مارکس (مالکين کمپاني مارکس و اسپنسر)، نيکلاس سفير، کالين لهمن، بريان کوهن و سِر ديويد آليانس (يهودي ايراني) عضو هيئت مديره اتاق بازرگاني بريتانيا- اسرائيل است. لرد يانگ در شوراي مشاوران خصوصي ملکه اليزابت دوّم نيز عضويت دارد. او از سال 1990 رياست کمپاني کابل اند وايرلس را به‌دست دارد.

لرد ياکوب روچيلد
بارونس يانگ فرد نامدار ديگر اين خاندان در سال‌هاي اخير است. او در اصل به خاندان بيکر تعلق دارد که به‌دليل ازدواج با جئوفري يانگ به خاندان يانگ ملحق شد. ژانت يانگ به اولين نسل لردهاي مؤنث بريتانيا تعلق دارد. ليدي يانگ دو دهه پيش از خانم مارگارت تاچر، در سال 1971 به مقام لردي دست يافت و به "بارونس" ملقب شد. (خانم تاچر در سال 1992 بارونس شد.)

بارونس يانگ
بارونس يانگ در سال‌هاي 1967 -1972 رهبري جناح حزب محافظه‌کار در مجلس لردها را به‌دست داشت و در دوران نخست‌وزيري خانم تاچر در يک اقدام نمايشي طي سال‌هاي 1981-1983 در مقام رئيس مجلس لردها جاي گرفت. پس از کناره‌گيري از فعاليت پارلماني، بارونس يانگ در سال 1987 عضو هيئت مديره دو کمپاني سرشناس متعلق به زرسالاران يهودي و شرکاي ايشان شد: مارکس و اسپنسر و بانک وستمينستر.
از ساير اعضاي کنوني کلان يانگ، که پيوند آنان با شبکه جهاني زرسالاري يهودي کاملاً آشکار است، بايد به رابرت يانگ (تاجر اسلحه) اشاره کرد. رابرت يانگ در سال‌هاي 1971- 1986 در کمپاني رولزرويس اشتغال داشت و در سال‌هاي 1977- 1979 رئيس بخش توليدات نظامي آن بود. وي در سال‌هاي 1981- 1985 از مديران بخش تجاري مجتمع تسليحاتي ويکرز بود و از سال 1983 عضو ستاد بررسي‌هاي سياست مرکزي. رابرت يانگ از سال 1990 مدير کمپاني بيوفورد است.
کمپاني‌هاي رولزرويس و ويکرز به‌عنوان مهم‌ترين مؤسسات تسليحاتي متعلق به زرسالاران يهودي و شرکاي ايشان شناخته مي‌شوند. دو مجتمع ويکرز آرمسترانگ و رولزرويس کاملاً به هم پيوند خورده و به‌همراه ساير کمپاني‌هاي بزرگ متعلق به زرسالاران يهودي و شرکاي ايشان مجموعه‌اي همبسته و واحد را رقم مي‌زنند. اين پيوند را در مشاغل رؤسا و اعضاي هيئت مديره مجتمع رولزرويس به‌روشني مي‌توان ديد.
براي مثال، سِر جيمز فريزر، که در اوج خريدهاي نظامي حکومت پهلوي تا اندکي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، يعني در سال‌هاي 1971-1980، رياست مجتمع رولزرويس را به‌دست داشت، پيش‌تر (1956-1969) از مديران يکي از بزرگ‌ترين مجتمع‌هاي مالي يهودي يعني بانک واربورگ بود. او پس از کناره‌گيري از رياست رولزرويس، در سال‌هاي 1980- 1985 رياست بانک مُعظَم يهودي ديگر، بانک برادران لازارد، را به‌دست گرفت و سپس نايب رئيس مجتمع تسليحاتي ويکرز شد.
سِر رالف رابينز، رئيس کنوني مجتمع رولزرويس (از 1992)، همزمان رئيس غيراجرايي کمپاني کابل اند وايرلس است که، چنان‌که گفتيم، لرد يانگ گرافام رئيس و سهامدار بزرگ آن مي‌باشد. رابينز عضو هيئت مديره کمپاني‌هاي مارکس و اسپنسر، شرودر و استاندارد چارتر نيز هست.


سر رالف رابينز

پيوند خاندان يانگ با شبکه کمپاني‌هاي بزرگ متعلق به زرسالاران يهودي و شرکاي ايشان به رابرت يانگ محدود نيست. کنت يانگ در سال‌هاي 1959-1964 از مديران کمپاني مسي فرگوسن و در سال‌هاي 1966-1971 از گردانندگان اصلي کمپاني جنرال الکتريک بود. بايد بيفزايم که، طبق اسناد شخصي به‌جاي مانده از شاپور ريپورتر، در دوران متأخر سلطنت محمدرضا پهلوي دفتر مرکزي کمپاني جنرال الکتريک در تهران، که مالکيت ساختمان آن به شاپور تعلق داشت (واقع در خيابان زرتشت، جنب خانه شخصي شاپور ريپورتر) مقر مرکزي اينتليجنس سرويس بريتانيا (ام. آي. 6) در ايران بود.
سِر لزلي يانگ يکي ديگر از اعضاي خاندان يانگ است که در سال‌هاي 1986-1990 عضو هيئت مديره بانک وستمينستر و به تبع آن عضو هيئت مديره بانک انگلستان (بانک مرکزي بريتانيا) بود. او در سال‌هاي 1979-1984 از گردانندگان اصلي تلويزيون گرانادا بود؛ همان شبکه تلويزيوني که برنامه ويژه‌اي دربارۀ کودتاي 28 مرداد 1332 پخش کرد (نوشته بريان لپينگ) که در ايران انعکاس وسيع يافت ولي نقش اصلي‌ترين گردانندگان کودتا، به‌ويژه جرج کندي يانگ و شاپور ريپورتر، را به‌کلي مسکوت گذارد.
عضو ديگر اين خاندان، سِر راجر (ويليام) يانگ، نيز از سال 1978 از گردانندگان اصلي بنگاه سخن‌پراکني بريتانيا (بي. بي. سي.) و عضو شوراي‌عالي اين سازمان بود.
کمپاني کلينورت بنسون، اينتليجنس سرويس بريتانيا و ايران
ارتباطات خاندان يانگ با مؤسسه عظيم تجاري- مالي کلينورت بنسون در بررسي ما از اهميت اساسي برخوردار است. زيرا، چنان‌که خواهيم ديد، جرج کندي يانگ طي سال‌هاي پس از کناره‌گيري ظاهري از ام. آي. 6 به‌عنوان عضو هيئت مديره اين مؤسسه دلالي و بانک تجاري عمل مي‌کرد. او در اين رابطه بارها به ايران سفر کرد و با محمدرضا پهلوي ملاقات نمود. کلينورت بنسون همان مؤسسه‌اي است که در سال‌هاي اخير سفرهاي هيئت‌هاي بزرگ تجاري بريتانيا به ايران را سازمان داد. کلينورت بنسون، همانند مؤسسات مالي شرودر، مورگان گرنفل و والپول گرينول از مراکز اصلي سرمايه‌گذاري زرسالاران يهودي و شرکاي ايشان به‌شمار مي‌رود. کلينورت بنسون از پيوندهاي گسترده و عميق با سرويس اطلاعاتي بريتانيا (ام. آي. 6) برخوردار است تا بدان حد که مي‌توان آن را يکي از اصلي‌ترين کمپاني‌هاي پوششي ام. آي. 6 دانست. کلينورت بنسون امروزه، در مشارکت با بانک درسدنر، مؤسسه درسدنر کلينورت بنسون را پديد آورده است که به‌عنوان يکي از بزرگ‌ترين مؤسسات سرمايه‌گذاري جهان شناخته مي‌شود.
مؤسسه کلينورت بنسون حاصل پيوند مالي دو خاندان بنسون و کلينورت است. خاندان بنسون ثروت اوليه خود را در کوران ماجراجويي‌هاي استعماري در آفريقاي جنوبي اندوخت. مهم‌ترين چهره اين خاندان سِر رکس بنسون است که پسرخاله و دوست صميمي سرلشگر سِر استوارت منزيس، رئيس اينتليجنس سرويس بريتانيا در سال‌هاي 1939- 1952، بود. مورخين از منزيس به‌عنوان «سرجاسوس وينستون چرچيل» ياد مي‌کنند. بنسون در سال‌هاي 1941- 1944 آتاشه نظامي بريتانيا در واشنگتن بود که در آن زمان مقام حساس و مهمي به‌شمار مي‌رفت. وي از اعضاي بلندپايه ام. آي. 6 بود و در چنان موقعيت حساسي جاي داشت که حتي تا به امروز نيز نامش به‌ندرت در کتب و مطبوعات درج مي‌شود. اهميت سِر رکس بنسون را از فهرست اسامي کساني که آگهي ترحيم او را در زمان وفاتش (1968) امضاء کردند مي‌توان دريافت.
پسر سِر رکس، به‌نام ديويد بنسون، فعاليت خود را از سال 1957 در کمپاني حمل‌ونقل و بازرگاني شل، وابسته به مجتمع عظيم رويال داچ شل، آغاز کرد. مجتمع شل به‌عنوان مرکز اصلي سرمايه‌گذاري نفتي شبکه زرسالاري يهودي و شرکاي ايشان شناخته مي‌شود. ديويد در سال 1963 به گروه کلينورت بنسون پيوست و از سال 1992 نايب‌رئيس و سپس رئيس تراست سرمايه‌گذاري کلينورت چارتر بود. همسر او، ليدي اليزابت چارتريس، دختر ارل وميس و مارچ، از بزرگ‌ترين زمينداران و اشراف اسکاتلند، است. خانواده بنسون از اين‌طريق با خاندان سلطنتي بريتانيا و خاندان‌هايي چون دوک‌هاي ولينگتون و خانواده اوجيلوي خويشاوند است زيرا مادر ملکه اليزابت دوّم دختر ارل چهارم استراتمور بود و خاله و ساير خويشان ملکه اليزابت با اعضاي خاندان‌هاي اشرافي اسکاتلند وصلت کرده‌اند.


ديويد بنسون
ديويد بنسون تنها حلقه‌اي نيست که مجتمع کلينورت بنسون را با خاندان سلطنتي بريتانيا پيوند مي‌دهد. لرد راکلي، نايب‌رئيس (1988- 1992) و رئيس (1993- 1996) مجتمع کلينورت بنسون از طريق همسرش، دختر ارل هفتم کادوگان، با خاندان سلطنتي خويشاوند است. ريچارد اوجيلوي ونابلس، از اعضاي خاندان اوجيلوي و خويشاوند نزديک خاندان سلطنتي نيز از گردانندگان مجتمع کلينورت بنسون است. سِر انگوس اوجيلوي همسر پرنسس آلکساندرا دخترعموي ملکه اليزابت است که در غياب ملکه جانشين او به‌شمار مي‌رود. انگوس و برخي ديگر از اعضاي خاندان اوجيلوي هدايت سهام شخصي خاندان سلطنتي را در کمپاني‌هاي بزرگ به‌عهده دارند. براي نمونه، سِر انگوس اوجيلوي رئيس هيئت مديره کمپاني لونرهو است که انحصار معادن کرم زيمبابوه را به‌دست دارد و لرد ديويد اوجيلوي از گردانندگان مجتمع شرودر است.


سر انگوس اوجيلوي و پرنسس آلکساندرا
ريچارد اوجيلوي ونابلس ابتدا مدير کمپاني اموال خاندان سلطنتي بريتانيا به‌نام ماتر اند کراوتر بود. اين کمپاني در سال 1975 حداقل به دو کمپاني اوجيلوي اند ماتر اينترنشنال و اوجيلوي بنسون اند ماتر تقسيم شد. ريچارد در سال‌هاي 1978-1981 رياست کمپاني اخير را به‌عهده داشت.
مجتمع کلينورت بنسون از طريق جيمز بنسون نيز با مجتمع اوجيلوي و خاندان سلطنتي بريتانيا پيوند مي‌خورد:
جيمز بنسون در سال‌هاي 1948- 1958 رئيس گروه مطبوعاتي کمزلي، در سال‌هاي 1959- 1965 عضو هيئت مديره ماتر اند کراوتر، در سال‌هاي 1970-1971 و 1975-1978 رئيس کمپاني اوجيلوي اند ماتر و سپس در سال‌هاي 1971-1987 نايب‌رئيس مجتمع اوجيلوي بود.
مادر جيمز بنسون از خاندان هاتچينسون است و خاندان بنسون از اين طريق با خاندان روچيلد خويشاوند مي‌شود. (همسر اوّل لرد ويکتور روچيلد و مادر لرد ياکوب روچيلد از خاندان هاتچينسون بود.)
يکي ديگر از اعضاي نامدار خاندان بنسون، لرد هنري آلکساندر بنسون است. او، که در 1964 شهسوار و درسال 1981 لرد (بارون) شد، در سال‌هاي پس از جنگ دوّم جهاني از کارگزاران فعال دولت بريتانيا بود و حوزه فعاليتش از آفريقاي جنوبي تا زلاندنو و استراليا و کانادا و ايالات متحده امتداد داشت. بنسون از سال 1953 عضو هيئت مديره و در سال‌هاي 1955-1962 نايب‌رئيس کمپاني خليج هودسن بود. مناصب مهم وي در کمپاني‌هاي بزرگ متعلق به شبکه زرسالاري جهاني ادامه يافت و در سال‌هاي 1975-1981، يعني در دوران خريدهاي نظامي کلان محمدرضا پهلوي از بريتانيا، عضو هيئت مديره مجتمع عظيم تسليحاتي هاوکر سيدلي بود.

لرد هنري آلکساندر بنسون
عضو ديگر اين خاندان سِر کريستوفر بنسون است که از سال 1988 عضو هيئت مديره و از سال 1992 نايب‌رئيس مجتمع سان آليانس بود. سان آليانس از مهم‌ترين و سرشناس‌ترين مؤسسات مالي متعلق به خاندان روچيلد و ساير خاندان‌هاي زرسالار يهودي و شرکاي ايشان است.
پيتر بنسون در سال‌هاي 1948- 1951 در کمپاني جان مولم حضور داشت. جان مولم همان شرکت مقاطعه‌کاري است که در سال‌هاي پس از جنگ دوّم جهاني و به‌ويژه پس از کودتاي 28 مرداد 1332 به‌عنوان يکي از پيمانکاران اصلي سازمان برنامه در ايران حضور فعال داشت و در سال 1336 قرارداد احداث 2350 کيلومتر از راه‌هاي اصلي کشور را با دولت ايران منعقد نمود. پيتر بنسون پس از تصدي مشاغل متعدد و رياست تعدادي از کمپاني‌هاي بزرگ متعلق به اين شبکه، در سال‌هاي 1971-1980 عضو هيئت مديره مجتمع رولزرويس و در سال‌هاي 1980-1982 عضو هيئت مديره مجتمع تسليحاتي ويکرز و در سال‌هاي 1982-1985 رئيس کورپوراسيون داوي شد. وي از جانب همسر با خاندان يانگ خويشاوند است.
جرج کندي يانگ تنها عضو خاندان يانگ نيست که در هيئت مديره کلينورت بنسون حضور داشت:
نيل (رودريک) يانگ در سال‌هاي 1971-1988 از مديران کمپاني کلينورت بنسون بود و از سال 1988 عضو هيئت مديره کمپاني نفتي ابردين. سِِر ويليام نيل يانگ نيز در سال‌هاي 1982- 1987 از مديران کمپاني بين‌المللي سرمايه‌گذاري کلينورت بنسون بود. او در سال‌هاي 1987- 1991 رياست بخش سرمايه‌گذاري‌هاي بانک بين‌المللي سعودي (متعلق به خاندان آل‌سعود) را به‌دست داشت.
در تصوير اجمالي که از مجتمع کلينورت بنسون به‌دست دادم، از پيوندهاي عميق آن با سرويس اطلاعاتي بريتانيا سخن گفتم. اين پيوندها با سِر رکس بنسون و جرج کندي يانگ، دو چهره مقتدر ام. آي. 6، به اوج خود مي‌رسد ولي اين دو تنها مقامات اطلاعاتي مرتبط با کلينورت بنسون نيستند. يک نمونه شناخته شده ديگر فرانک استيله است. استيله در سال‌هاي 1948- 1950 در اوگاندا خدمت کرد. او در سال 1951 نايب کنسول انگليس در بصره شد و تا سال 1953 که به طرابلس عزيمت کرد در جنوب عراق فعال بود. اين سال‌ها مقارن با جنبش ملّي شدن صنعت نفت است و بنابراين نقش استيله در تحولات آن روز ايران و کودتاي 28 مرداد 1332 و ارتباطات او با شاپور ريپورتر قابل بررسي است. استيله در سال 1958 به‌عنوان دبير دوّم و سپس دبير اوّل سفارت انگليس در بيروت مستقر شد و در سال 1965 به اردن رفت. او پس از انجام مأموريتي در نايروبي به بلفاست عزيمت کرد و و در مقام رابط سرويس اطلاعاتي بريتانيا با عوامل نفوذي در ارتش جمهوريخواه ايرلند جاي گرفت. او در سال 1975 به کلينورت بنسون پيوست و در سال‌هاي 1978-1987 عضو اتاق بازرگاني بريتانيا- عربستان بود. استيله در سال‌هاي 1988-1990 رياست انجمن سلطنتي آسيايي را به‌دست داشت.
استفن دوريل، که به‌عنوان يکي از برجسته‌ترين کارشناسان تاريخ 50 ساله اخير اينتليجنس سرويس بريتانيا شناخته مي‌شود، بر پيوندهاي عميق ام. آي. 6 با شبکه زرسالاري جهاني تأکيد مي‌کند. دوريل معتقد است که ام. آي. 5 (سازمان امنيت داخلي بريتانيا) در مجموع نماينده منافع طبقات متوسط صنعتي و تجاري بريتانياست و کارمندان آن پس از بازنشستگي به‌عنوان مشاور امنيتي به استخدام کارخانه‌ها و مؤسسات داخلي در مي‌آيند؛ در حالي‌که ام. آي. 6 (اينتليجنس سرويس يا سازمان اطلاعات خارجي بريتانيا) از پيوند تنگاتنگ با بازار لندن و کمپاني‌هاي ماوراءبحار برخوردار است و کارمندان آن پس از بازنشستگي به اين‌گونه مؤسسات مي‌پيوندند. بدينسان، در حالي‌که ام. آي. 5 در حد يک سازمان امنيت داخلي در جا زده، پيوندهاي عميق ام. آي. 6 با محافل عالي قدرت و ثروت در بريتانيا هماره رو به تزايد بوده است.
استفن دوريل بانک هامبرو را نمونه‌اي برجسته از پيوندهاي عميق ام. آي. 6 با شبکه زرسالاري جهاني مي‌يابد. او مي‌نويسد:
در دوران پس از جنگ دوّم جهاني، بانک هامبرو عميقاً با ام. آي. 6 پيوند داشت. رياست اين بانک با سِر چارلز هامبرو بود که مانند [سر رابرت] کلارک مدير بانک انگلستان بود. سِر چارلز هامبرو زماني رئيس سازمان اطلاعاتي و خرابکاري بريتانيا در زمان جنگ (اس. او. اي.) بود و سپس مدتي عضو ام. آي. 6. مدير عامل بانک هامبرو به‌نام هنري اسپاربورگ نيز زماني قائم‌مقام اس. او. اي. بود. او در اين مقام عمليات در کشورهاي اسکانديناوي را سازماندهي مي‌کرد جايي که هامبروها به‌طور سنتي داراي پيوندهاي نيرومند بودند. پيتر فاليس نماينده بانک هامبرو در نيويورک بود. او در زمان جنگ و پس از آن مديريت آموزشگاه‌هاي اس. او. اي. و ام. آي. ِ 6 را به‌دست داشت. جان مک‌کافري، افسر ام. اي. 6، که در زمان تسليم آلمان در سويس و ايتاليا با آلن دالس [رئيس بعدي سيا] کار مي‌کرد، نماينده بانک در ايتاليا بود.
در سال‌هاي جنگ، سر چارلز هامبرو به‌همراه لرد ويکتور روچيلد، هنري اسپاربورگ و لئو مارکس گردانندگان واقعي سرويس اطلاعاتي و خرابکاري بريتانيا بودند و پس از جنگ نيز عملاً مشي و عملکرد ام. آي. 6 را هدايت مي‌کردند.


لرد هامبرو از برجسته ترين زرسالاران يهودي معاصر

استفن دوريل درباره کمپاني کلينورت بنسون چنين مي‌نويسد:
کلينورت بنسون بانک ديگري است که از طريق سِر رکس بنسون با ام. آي. 6 مربوط است. بنسون خاله‌زاده و همکار سِر استوارت منزيس، رئيس ام. آي. 6، و جرج کندي يانگ، قائم‌مقام سابق اين سازمان و عضو هيئت مديره بانک، بود. آنتوني کاونديش، دوست يانگ و افسر سابق ام. آي. 6، نيز به‌عنوان مدير روابط بين‌المللي به بانک برانت پيوست. او بعداً سه تن از همکاران سابق خود را به اين بانک وارد کرد. کاونديش رئيس اين بانک تجاري، لرد الدينگتون، را به موريس اولدفيلد، رئيس جديد ام. اي. 6، معرفي کرد و از آن پس اولدفيلد اغلب ناهار را در
اين بانک صرف مي‌کرد


********************************************************************************************

Iran was our puppet statePaul FootTuesday May 2, 2000
The Guardian
Who runs the country? In a healthy democracy like ours, everyone knows the answer. The elected government runs the country, without fear of or favour to undemocratic pressure groups.
But that's not true everywhere. Iran, for example, a huge country in the Middle East, has just held the first round of elections. The results were absolutely disastrous for the reactionary clerical clique that has run Iran for years. Even before the second round of the elections can be held, the result has inspired a furiously confident display of power from the conservatives who lost the first round. No less than 16 newspapers and magazines which support the reforms of the newly elected government have been closed down as a result of what is normally known as the rule of law.

The idea of the rule of law is usually associated with that of democracy. But in Iran the rule of law is the rule of rightwing bigots who have seized control of the judiciary, and are now closing down newspapers simply because a group of fanatics have asked them to do so. To such people the freedom of the press must be strenuously upheld only as long as the press continues to support the religious right. When newspapers and magazines fail to do so even for a moment, even if the language they use is that of the elected government, they must be suppressed.
Reading such reports, many people in Britain probably feel comfortable that such deplorable interference with basic freedoms is confined to countries a long way away whose people are prone to all sorts of religious fanaticism. But wait a moment. What is this report a few weeks ago about another change of government in Iran nearly half a century ago?
In 1951 elections returned a popular nationalist government under Mohammed Mossadegh. His most controversial commitment was to nationalise the Anglo-Iranian oil company. It went ahead to great popular acclaim, but in August 1953 Mossadegh's government was violently overthrown and replaced by a dictator called the Shah, and, with the assistance of economic aid from America and a brutal secret service, ruled roughshod over Iran for 26 years.
Who was behind the coup? Until very recently most people blamed the US State Department and the CIA which, then as always, were determined to keep their puppets in control everywhere on earth.
But now comes a book and a report of another conspirator in the coup: the British government, led by that doughty champion of democracy, Winston Churchill. A newly released secret CIA document backs the claim in Stephen Dorril's recent book about MI6 that the Foreign Office and its "intelligence" arm played a crucial role in stirring up the disturbances which toppled Mossadegh.
The reason was simple. Until then British companies had established what they regarded as a God-given right to make profits from Iranian oil, a right that Mossadegh dared to threaten. Leading the charge against the popular Iranian government on behalf of the very unpopular oil companies was MI6 loony GK Young who later became a merchant banker in London and a racist campaigner of the most virulent variety. Until he ran out of money and had to go begging for more from the CIA, Young concentrated on subverting the Iranian media, planting false stories, bribing editors, and playing all the other dirty tricks necessary to uphold the principle of the freedom of the press.
All this happened a long time ago, of course, and a long way away. But the theme - that profits and dividends are fundamentally more important than democratic decisions - seems to be just as relevant to Britain as to Iran. The British Labour government that we elected three years ago with an overall parliamentary majority of 179 is planning to renege on one of its own published tax plans. Last year, Treasury ministers announced a modest proposal to impose a 12.2% national insurance tax on companies' share options for employees.
Now ministers are worried, not because the proposed tax is unfair or unpopular with the electorate (it is exactly the opposite) but because of a tremendous din from something called the Computing Services and Software Association. The CSSA, which is dominated by companies like Cisco, Microsoft and Oracle, among the richest, greediest and most monopolistic in the world, has been shrieking for months in agony at the pain the new tax will cause them.
Gordon Brown and his Treasury team are reportedly "deeply impressed" by the arguments, and have contemplated transferring their new tax from the companies to the employees. But even this upsets the hardy paupers from the CSSA so much that it looks as though the tax will be scrapped altogethe