۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه

گرانی غذا،شورش نان و دو چهره,جامعه جهانی



تصاویری که به ما نشان میدهند و تصاویری که از ما پنهان میکنند. همه تصاویر از هائیتی است و منشاء مشترکی دارد. شرح آن را در زیر مقاله بخوانید*اگر مبلغين نوليبرال کشورهای شمال همه شعارهای شان را در مورد خودشان هم به اجرا در می آوردند، اين کلان سرمايه داران شمال بودند که بايد بها ميدادند، زيرا به گفته کارتر بهای توليد يک پوند پنبه در آمريکا 83 سنت و در آفريقای غربی 21 سنت بود. *و ناگهان مسير همه بی باکی های سرمايه در يک نقطه همديگر را قطع کرده اند... و همه به صورت يک زنجيره علت و معلولی سراز نظامی در می آورند که گرسنگان خود را نمی تواند سير کند، اما ارقام مربوط به ,توسعه, و , رشد, ی که ارائه می دهد اعجاب آوراست. http://www.roshangari.net/ دومينيک اشتراوس کان دبيرکل صندوق بين المللی در پايان هفته دوم آوريل 2008 هشدار داد به علت افزايش بهای مواد غذايی ,صدها هزار نفر خواهند مرد., کان در کنفرانسی در واشينگتن، بعد از يک اجلاس مشترک با بانک جهانی صحبت ميکرد. اين ها دو نهادی هستند که نزديک سه دهه تحت عنوان ,آزاد سازی, اقتصاد، با توانايی ,خارق العاده,، از يک طرف بر شکاف طبقاتی و تعداد گرسنگان جهان افزودند، از طرف ديگر اقشار کم درآمد و مزدبگير را در سراسر جهان از ايالات متحده تا هائيتی و مصر، در مقابل خطر گرسنگی و فشار برحياتی ترين وسيله زيست يعنی غذا،خلع سلاح کردند. حالا آقای کان ميگويد عواقب گسترش گرسنگی درنتيجه افزايش بهای مواد غذايی ,وحشتناک, خواهدبود. خطاب هشدار آقای کان کيست؟ همان ,جامعه جهانی, که منبع قدرت ,خارق العاده, ی اين دو سازمان جهانی است؟ چه رابطه ای بين اين ,جامعه جهانی,، که نام ديگر قدرت های برتر کشورهای شمال است، و گرسنگی توده ای وجود دارد؟ و اين رابطه برای مقابله با گرسنگی چه ظرفيتی را به نمايش گذاشته است؟ چرا,وحشتناک,؟ آقای کان گفت صدها هزار نفر در اثر گرسنگی ,خواهند, مرد. ولی هم اکنون صدها هزار نفر از فقرو گرسنگی ,دارند ميميرند,، سال گذشته، ياسال 2000، يا درهمه سالهای 90 صدها هزار نفر به همين ملت ,مرده اند., خلاصه اين پديده جديدی نيست. با وجود اين ابراز نگرانی ها يک توطئه خبری نيست. گرانی غذا رشد شتاب انگيزی داشته است. گاردين از قول رابرت زوليک رئيس بانک جهانی نوشته است بهای کليه مواد غذايی در عرض سه سال، 80 درصد افزايش داشته است. سرجان هلمز رئيس بخش کمک های انسانی سازمان ملل ميگويد از تابستان گذشته يعنی در عرض 9 ماه بهای مواد غذايی در سطح جهان بطور متوسط 40درصد افزايش يافت. آنچه وضعيت را وخيم تر ميکند اين است که: اولا افزايش قيمت ها بيشتر دامن اقلامی را ميگيرد که غذای توده کم درآمد از آنها تامين ميشود. مثلا در حاليکه بنا برپيش بينی کنونی صندوق نسبت تورم در کشورهای درحال توسعه بطور متوسط 7.4 است [در ژانويه اين رقم 6.4 درصد پيش بينی ميشد]، در سال گذشته بهای برنج دو برابر شده و بهای گندم 130 درصد افزايش داشته است. ثانيا نسبت افزايش بها در کشورهای فقير بطور غيرقابل مقايسه ای بالاتر از افزايش در کشورهای ثروتمند است. ثالثا غذا برای فقرا رقم عمده هزينه زندگی را تشکيل ميدهد. مثلا در آمريکا هزينه مواد غذايی 13 درصد هزينه يک خانوار را تشکيل ميدهد. در حاليکه خانواده های فقير چينی بيش از 60-50 درصد درآمد خود را صرف تهيه مواد غذايی ميکنند. در درون خود کشورها هم فقرا و ثروتمندان همين الگو را به نمايش می گذاردند. به همه اينها بايد چيزی را اضافه کرد که در گذشته خيلی نزديک ظفرمندانه به عنوان "گلوباليسم, در بوق ها ميدمند و وعده ميدادند به رشد اقتصادی و کاهش عمومی قيمت ها و بهبود وضع رفاهی خواهد انجاميد و نتيجه عمومی آن هم اکنون عبارت است از تورم، و کاهش عمومی دستمزدهای واقعی بر اساس الگوی نئوليبرال. افزايش بهای مواد غذايی يک شبه نازل نشده است. از دو سه سال پيش کارشناسان بطور جدی اعلام خطر ميکردند دوران غذای ارزان به سر رسيده و گرانی غذا پايدار خواهد بود.آنها حتی چشم انداز نگران کننده ای برای حداقل يک دهه ارائه ميدادند. اما اين خبر مهم و هشدارها در رسانه های بزرگ انحصاری سرکوب ميشد. حتی سال گذشته وقتی سياست تغيير خط توليد سوخت از منابع فسيلی به منابع کشاورزی با اعتراض روبرو شد، سرکوب اطلاعاتی ادامه داشت و انتقاد کسانی که استدلال ميکردند اين سياست نان را سفره مردم بر می دارد، عمدتا در رسانه های مستقل با برد محدود برای خود جا دست و پا کرد. تحول ناگهانی در موضع گيری مقامات جهانی وقتی صورت گرفت که شورش های گرسنگی از حدی که بتوان اخبار آن را ناديده گرفت فراتر رفت. سخنرانی آقای کان بعد از شورش گرسنگی در هائيتی به عمل آمد. در حقيقت شورش ها بسيار فراتر از موارد معدود مثل هائيتی و مصر بود که اخبار آن ها باز تاب گسترده داشت. گاردين علاوه بر مصر و هائيتی از شورش های زير در چند هفته ای که به اجلاس مشترک صندوق و بانک ختم شد، نام برد: شورش کامرون در فوريه که 40 کشته بر جای گذاشت، شورش های سنگين در موريتانيا، موزامبيک و سنگال، شورش در سواحل ايوري، ناآرامی های مرتبط با نان در ازبکستان، يمن، بوليوي، اندونزي، اردن. هنوز ميتوان به ليست گاردين افزود: مراکش، نيجر، مکزيک، بورکينو فاسو... مقامات سازمان ملل تعداد کشورهايی راکه در معرض خطر آنی شورش های نان وبی ثباتی سياسی مرتبط با آن هستند، بيش از 36 کشور اعلام کرده اند. بعضی از اين شورش ها بسيار گسترده بوده است. مثلا در کامرون رقم 40 کشته را منابع دولتی داده اند، تعداد دستگيری ها را منابع رسمی حقوق بشری بيش از 1500 نفر ذکرکرده اند. آنها خود مستقيما زير آتش نيروهای امنيتی قرار داشتند که به سوی جمعيت معترض شليک ميکردند. رويترز تعداد کشته ها را در يمن بيش از ده نفر ذکر کرد. مراکش، مقصد سفرهای توريستی کشورهای شمال، نيز شاهد اعتراضات گسترده و دستگيری بيش از 40 تن بود. به گزارش گاردين رشد ناآرامی برای دولت ها به حدی نگران کننده بوده که برخی از توليد کننده های بزرگ برنج مثل چين، هند، ويتنام و مصر صادرات خود را کاهش داده اند تا عرضه به بازار داخل را افزايش دهند، و اين خود بر افزايش بها و وخيم تر شدن وضعيت کشورهای وارد کننده مواد غذايی افزوده است. در هائيتی خشونت تا آنجا بالا گرفت که در پايتخت، مامور گروه صلح سازمان ملل را از ماشينی که برای اعضای گروه غذا حمل می کرد بيرون کشيدند وبا شکليک گلوله به گردن او را کشتند. جنايت در هر حال محکوم است و شايد هم مامور قرباني، فرد بی گناهی بود که تقاص جنايات ديگران را داده است. اما اين حقيقت نبايد مانع درک اين مساله باشد که شورشيان گرسنه هائيتی به شرحی که به آن اشاره خواهد شد، در چهره ماموران ,جامعه جهانی, قاتلانی را می بينند که خانواده های آنها را قتل عام کردند تا غارتگران با دست باز بتوانند اين گرسنگی را به آنها تحميل کنند. در هر حال اين همان هائيتی است که بان کی مون دبير کل سازمان ملل در ماه اوت سال گذشته نويد داد ,نقطه عطف طلايی, تاريخ آن فرارسيده است. در آن زمان گروه های نظامی وابسته به سازمان ملل بعد از يک هجوم شش هفته ای محله های فقير نشين را از زاغه نشينان يا به اصطلاح خبرگزاری های رسمی ,اراذل و اوباش, پس گرفته بودند. با توجه به اين شورش هاست که معنای ,وحشتناک, در توصيف رئيس صندوق روشن ميشود. منظور رنج و مرگ مردم نيست، وگرنه صندوق، بانک جهاني، جی 8، سازمان تجارت جهانی و مقامات ,جامعه جهانی, و حداقل بخش مهمی از کارشناسان و پژوهشگران و ,اقتصاد دانان, و ,شوک تراپيست ها,ی مستخدم آنها، طی اين دهه ها که سياست ,آزاد سازی اقتصادی, را پيش می بردند، به خوبی ميدانستند که ميلياردها انسان زير ضربات اين سياست ها از پای در ميايند، اما آنرا وحشتناک نمی يافتند. از ,ميليون ها, کشته، مجروح وگرسنه در اثر جنگ در فاصله کمتر از 5 سال می گذريم. اوضاع وقتی وحشتناک شده است که شورش های گرسنگي، برای ,نظم, و , امنيت, تهديد محسوب شد. اين مساله راسر جان هلمز مسئول بخش هماهنگی کمک های انسانی سازمان ملل بهتر از آقای کان توضيح داده است. او در کنفرانسی در دوبی گفت: , در حاليکه شورش غذا از سراسر جهان گزارش ميشود، عواقب امنيتی [بحران مواد غذايی] را نمی توان دستکم گرفت,. خانم جوزت شيران، رئيس سازمان غذای سازمان ملل توصيف بازهم روشن تری از شورش گرسنگی ارائه داد که مستقيما با سياست های صندوق و بانک در ارتباط قرار ميگيرد.او گفت: , ما اکنون چهره جديدی از گرسنگی را می بينيم. مااکنون بيش از هر زمانی در تاريخ شاهد گرسنگی در شهرها هستيم. ما شاهد آنيم که غذا در پيشخوان مغازه ها هست، ولی مردم قادر به خريد آن نيست., اين ديگر آن گرسنگی مزمن نيست که درعزلت روستاها بی صدا آدم می کشت، شبيه گرسنگی دهقانان هندی نيست که دسته دسته خودکشی ميکردند، بی اينکه شهرها خم به ابرو بياورند. اين گرسنگی انبوه، درست در جوار و خانه به خانه ی ثروت انبوه است، و به همين جهت شعله های خشم را فروزان ميکند و نظم را به هم ميريزد و تفنگ حاکم را به سوی خود جلب ميکند و ميتواند ثبات نظامی را به هم بريزد که تا همين ديروز به ما ميگفتند ,پايان تاريخ, است. چگونه انتخاب بهينه، گزينه مرگبار از آب در آمد

دنباله مطلب

امپریالیسم، بنیادگرایی، تروریسم: چهرهٔ دشمن واقعی را بشناسیم


عنصر مرکزی در این سیاست ایجاد گیجی و سردرگمی، همسان سازی مفاهیم اسلام، بنیادگرایی و تروریسم است. در این فرمول، مسلمان بودن خود به خود به معنای بنیادگرا و تروریست بودن است، مگر آن که خلاف آن به اثبات رسد. این فرمول بندی گنگ و مغشوش، به نیروهای راستگرا امکان می دهد تا «خطر بنیادگرایی و تروریسم» را جانشین شعار دوران جنگ سرد خود، یعنی «خطر کمونیسم»، نمایند و از آن به‌عنوان توجیه تازه ای برای ادامهٔ سیاست های سلطه جویانهٔ خود در سطح جهان استفاده کنند.به‌علاوه، یک چنین فرمول بندی، راه را برای زدن برچسب «تروریست» به هر شخص، گروه، سازمان، دولت و حتی ملتی که سد راه دستیابی آنان به اهداف استراتژیک و نظامی شان شود، باز می کند.***بنیادگرایی به عرصهٔ مذهب و معنویات نیز محدود نمی شود. بارزترین نمونهٔ بنیادگرایی غیرمذهبی در سال های اخیر، «بنیادگرایی سرمایه داری» است که در کالبد «ریگانیسم» و «تاچریسم» در دههٔ ۸۰ مسیحی ظهور کرد و شعار آن «بازگشت به عصر طلایی اقتصاد بازار آزاد» و سرمایه داری ابتدایی ملهم از «دست نامرئی» آدام اسمیت بود.
بهمن آزاد*تارنگاشت مهرhttp://10mehr.org
امپریالیسم، بنیادگرایی، تروریسم:
چهرهٔ دشمن واقعی را بشناسیم
حملهٔ جنایتکارانهٔ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، که به از دست رفتن جان هزاران انسان بی گناه انجامید، بهانه ای را که دولت بوش و شرکت های فراملیتی برای کشاندن آن کشور به ورطهٔ یک جنگ مخرب دیگر مدت ها در انتظار آن بودند، فراهم آورد؛ جنگی که به‌گفتهٔ طراحان آن، قرار است برای سالیان دراز ادامه یابد. دولت بوش و حامیان آن در میان سرمایه داران بزرگ دست راستی، مدعی هستند که در حملهٔ خود علیه مردم افغانستان از حمایت اکثر مردم آمریکا برخوردارند. اما این تعبیری بسیار ساده‌نگرانه از واقعیات است. این درست است که مردم جهان، و به‌ویژه آمریکا، از جنایتی که روز ۱۱ سپتامبر انجام گرفت به شدت متأثر و خشمگین هستند. این نیز درست است که آنها، به‌حق انتظار دارند، و حتی می طلبند، که مرتکبین این جنایت به پای میز محاکمه کشانده شوند و از تکرار چنین جنایت هایی در آینده جلوگیری شود. با این همه، میان این خواست عادلانهٔ مردم، و تصمیم دولت آمریکا برای اعلام یک جنگ همه‌جانبه علیه ملت کوچکی که طی دهه های گذشته خود قربانی این گونه جنایات بوده است، فرسنگ ها فاصله است. خواست مردم برای پایان بخشیدن به تروریسم و اقدام علیه مرتکبین این جنایات نباید به اعلام جنگ آنها علیه دیگر قربانیان همین جنایتکاران تعبیر شود. مردم جهان خواستار اجرای عدالت هستند، نه ریختن خون مردم بی گناه افغانستان!آنچه که به راستگرایان حاکم در آمریکا امکان داده است تا خواست عادلانهٔ مردم را وارونه جلوه دهند، سردرگمی موجود در ذهن شمار بسیاری از مردم این کشور نسبت به شناخت از دشمن و علل واقعی این اتفاقات است. جناح ماوراء راست عامدانه به این سردرگمی ها دامن می زند تا بتواند از خشم مردم، در جهت پیشبرد هدف های تنگ‌نظرانه، سودجویانه و استراتژیک خود بهره‌برداری کند.عنصر مرکزی در این سیاست ایجاد گیجی و سردرگمی، همسان سازی مفاهیم اسلام، بنیادگرایی و تروریسم است. در این فرمول، مسلمان بودن خود به خود به معنای بنیادگرا و تروریست بودن است، مگر آن که خلاف آن به اثبات رسد. این فرمول بندی گنگ و مغشوش، به نیروهای راستگرا امکان می دهد تا «خطر بنیادگرایی و تروریسم» را جانشین شعار دوران جنگ سرد خود، یعنی «خطر کمونیسم»، نمایند و از آن به‌عنوان توجیه تازه ای برای ادامهٔ سیاست های سلطه جویانهٔ خود در سطح جهان استفاده کنند. به‌علاوه، یک چنین فرمول بندی، راه را برای زدن برچسب «تروریست» به هر شخص، گروه، سازمان، دولت و حتی ملتی که سد راه دستیابی آنان به اهداف استراتژیک و نظامی شان شود، باز می کند. بر اساس همین فرمول بندی است که امثال بن لادن، زمانی که در چارچوب سیاست کمونیست ستیزی و شوروی ستیزی دوران جنگ سرد، به کار آتش زدن مدارس دخترانه و ترور آموزگاران در افغانستان مشغول‌اند، «تروریست» نیستند، اما به‌محض این‌که همان مهارت های آموخته از سازمان «سیا» را علیه اربابان خود به‌کار می گیرند، بلافاصله به یک «بنیادگرا» و «تروریست» بدل می گردند.ابهام همیشه راه را برای فریب‌کاری و به کارگیری معیارهای دوگانه، به ویژه توسط طبقات حاکم، باز گذاشته است. از این رو، اولین و مهم ترین گام برای از میان برداشتن سردرگمی موجود در میان مردم، ارائهٔ مفاهیم روشنی است که بر واقعیت عینی متکی باشند. در اینجا، به‌طور مشخص لازم است که مفهوم «بنیادگرایی» مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد و رابطهٔ آن، نه فقط با افراط گرایی مذهبی و تروریسم، بلکه همچنین با جهانی شدن، استعمار نو و امپریالیسم، روشن گردد. تنها از این راه می توان چهرهٔ دشمنان واقعی مردم را به آنان شناساند.اسلام، بنیادگرایی و تروریسم در کلی ترین مفهوم، «بنیادگرایی» به‌معنای «اعتقاد به احیای گزینه ای گذشته»، «تلاش برای بازگشت به اصل»، یا «الهام گرفتن از سنت ها و اصول مربوط به یک عصر طلایی در گذشته» تعریف شده است. بر اساس این تعاریف، بنیادگرایی هرگز به اسلام محدود نمی‌شود. در طول تاریخ، ما با انواع و اقسام بنیادگرایی مذهبی ـــ مسیحی، یهودی، اسلامی، هندو و غیره ـــ روبه‌رو بوده‌ایم: سازمان هایی مانند «اکثریت معنوی» و «ائتلاف مسیحی» در آمریکای امروز، برخی تعبیرها از صهیونیسم (از جمله تعبیر آریل شارون) در اسراییل و بخش هایی از جامعهٔ یهودیان در آمریکا، طالبان و مجاهدین در افغانستان، وهابی ها و کل خانوادهٔ سلطنتی سعود در عربستان، اخوان مسلمین در مصر، و …، همه و همه نمونه هایی از اشکال مختلف بنیادگرایی در سطح جهان بوده و هستند.به‌علاوه، بر اساس این تعاریف، بنیادگرایی به عرصهٔ مذهب و معنویات نیز محدود نمی شود. بارزترین نمونهٔ بنیادگرایی غیرمذهبی در سال های اخیر، «بنیادگرایی سرمایه داری» است که در کالبد «ریگانیسم» و «تاچریسم» در دههٔ ۸۰ مسیحی ظهور کرد و شعار آن «بازگشت به عصر طلایی اقتصاد بازار آزاد» و سرمایه داری ابتدایی ملهم از «دست نامرئی» آدام اسمیت بود. این بنیادگرایی سرمایه‌داری، اولین هدف خود را نابود کردن اتحاد شوروی، به عنوان یک «امپراتوری شیطانی» که در تضاد آشکار با همهٔ موازین آن بود، قرار داد. امروز نیز، دولت بوش و حامیان ماوراء راست آن (و نهادهایی مانند صندوق بین‌المللی پول) نمایندگان اصلی این شکل از «بنیادگرایی سرمایه‌داری» در سطح جهان هستند. این ها نیز، همچون بن‌لادن، با تمام نیرو می‌کوشند تا چرخ تاریخ را به عقب برگردانند، کما این‌که توانستند این کار را در مورد اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی انجام دهند.با توجه به وجود انواع و اقسام بنیادگرایی مذهبی و غیرمذهبی، روشن است که نمی‌توان مدعی وجود رابطه ای مستقیم و یک‌به‌یک میان بنیادگرایی به‌طور عام، یا بنیادگرایی مذهبی به طور خاص، از یک‌سو، و خشونت و تروریسم، از سوی دیگر، شد. هر فرد مذهبی، و به‌ویژه هر مسلمان، را نمی‌توان بنیادگرا یا تروریست دانست. در حقیقت، اکثر انسان های معتقد به مذهب و اسلام، مخالف بنیادگرایی و تروریسم هستند. به‌خاطر داشته باشیم که از میان کشورهای اسلامی در سطح جهان، تنها دولت پاکستان، متحد اصلی دولت بوش در «جنگ علیه تروریسم»، بود که دولت طالبان را به‌عنوان دولت قانونی افغانستان به‌رسمیت شناخت. به‌علاوه، نمی توان همهٔ بنیادگرایان را افراطی و هوادار خشونت و تروریسم دانست. برعکس، اکثریت عظیم آنان انسان هایی صلح جو، زاهد، و آرمان خواه هستند. در سمت مقابل، همهٔ تروریست ها بنیادگرا نیستند. چه بسیار سازمان های تروریستی که تحت لوای شعارهای قومی، ملی، مائوئیستی، و حتی دفاع از سوسیالیسم و کمونیسم، عمل کرده و می کنند. این واقعیت که کسانی آماده اند تا جان خود را فدای اعتقادات و آرمان های خود کنند لزوماً به‌معنای مذهبی یا بنیادگرا بودن آنان نیست. مذهب، بنیادگرایی و تروریسم ممکن است در برهه های معینی از تاریخ با یکدیگر تلفیق شوند و معجونی انفجارآمیز به‌وجود آورند. اما این بدان معنا نیست که همه با هم یکی هستند، یا اینکه از نظر منطقی خاستگاه های یکسانی دارند. این بدان معنا نیز نیست که یک رابطهٔ علت و معلولی میان آنان برقرار است. بنیادگرایی مذهبی و تروریسم اصولاً پدیده های متفاوتی هستند و بر اثر علل متفاوت بروز می کنند. برای دستیابی به شناخت از معجون انفجارآمیزی که از تلفیق این عناصر به‌وجود می آید، لازم است پیش از هرچیز این عناصر را از یکدیگر تفکیک کنیم و علل بروز هر یک را به‌طور جداگانه مورد بررسی قرار دهیم.بنیادگرایی و بحران سرمایه داری امروز، اغلب تحلیل گران امور بین المللی بر این نکته توافق دارند که طی بیشتر از یک دههٔ گذشته، جهان شاهد رشد سریع بنیادگرایی مذهبی بوده است. در این مدت جهان ما شاهد به قدرت رسیدن نیروهای مذهبی در ایران، افغانستان و سودان؛ رویارویی شدید نیروهای مذهبی با نیروهای غیرمذهبی و ملی گرا در ترکیه، پاکستان، اندونزی، الجزایر و فیلیپین؛ و رشد قارچ مانند سازمان های مذهبی ـــ از احزاب سیاسی مذهبی گرفته تا سازمان های توده ای و گروه های تروریستی ـــ در کشورهای رشدنیافته بوده است. این همه، بسیاری را بدین نتیجه رسانده است که ما امروز با پدیده ای تازه در سطح جهان روبرو هستیم. بسیاری دیگر تا آنجا پیش رفته‌اند که مدعی شوند «نظریه های گذشته» در مورد مبارزهٔ طبقاتی، کاربرد خود را در شرایط کنونی جهان دیگر از دست داده‌اند و ما امروز نیازمند مفاهیم و اسلوب های تازه ای هستیم که بتوانند این پدیدهٔ تازه را توضیح دهند. و طبقات حاکم در کشورهای پیشرفتهٔ سرمایه‌داری، به ویژه جناح ماوراء راست در ایالات متحدهٔ آمریکا، کوشیده اند تا از این به اصطلاح «پدیدهٔ تازه»، یعنی بنیادگرایی اسلامی، دشمن مجازی تازه ای بسازند که جای «امپراتوری شیطانی» گذشته را بگیرد تا بتوانند به بهانهٔ مبارزه با این پدیدهٔ تازه، یا به زعم آنها «مبارزه با تروریسم»، اهداف استراتژیک خود را برای سلطهٔ کامل بر جهان به‌پیش برند.در عین این‌که نمی‌توان با بحث عمومی مبنی بر گسترش بنیادگرایی مذهبی و غیرمذهبی در سطح جهان مخالفت ورزید، باید تأکید کرد که ما در اینجا نه با یک پدیدهٔ تازه، بلکه با عملکردی تازه از سوی همان پدیده های گذشته روبرو هستیم که از شرایط عینی تازه‌ای که در سطح جهان به‌وجود آمده است ناشی می‌شود. این نکته زمانی روشن‌ تر خواهد شد که از نظر تحلیلی، میان رشد بنیادگرایی در سطح جهان، از یک سو، و نقش فزایندهٔ مذهب به عنوان پرچم ایدئولوژیک مبارزات ضد امپریالیستی و رهایی‌بخش مردم کشورهای توسعه نیافته، از سوی دیگر، تفکیک قایل شویم.اساسی ترین علت رشد سریع بنیادگرایی، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، در سطح جهان امروز، از جمله در کشورهای سرمایه داری پیشرفته، تعمیق بحران نظام سرمایه داری و زجر و بدبختی ای است که جهانی شدن سرمایهٔ مالی، سیاست های نئولیبرالی، سازمان تجارت جهانی و توافقنامه هایی چون «نافتا»، و دستورات خصوصی‌سازی و تعدیل ساختاری صادره از سوی بانک جهانی و صندق بین‌المللی پول، برای میلیاردها انسان در سطح جهان ایجاد کرده اند. اکنون، برای اولین بار در تاریخ جامعهٔ بشری، نسل آینده هیچ امیدی به این‌که در مقایسه با نسل گذشته، از زندگی بهتری برخوردار شود ندارد. فقر، گرسنگی، سوء تغذیه، بی خانمانی، و بیماری، از جمله شیوع گسترده و روزافزون بیماری «ایدز» و ظهور مجدد بیماری هایی که قبلاً ریشه کن شده بودند، هر روز در سطح جهان فاجعه های تازه می‌آفریند و شمار بیشتری از مردم جهان را به ورطهٔ یأس و استیصال می‌راند. در چنین شرایطی، طبیعی است اگر انسان هایی که این چنین امید خود را نسبت به وضعیت موجود و آیندهٔ سرمایه داری از دست داده اند، به شکلی فزاینده به سوی گذشته و «عصر طلایی» ماقبل سرمایه داری روی آورند، تا شاید بتوانند از دل آن دوران گذشته، برای مشکلات روزافزون کنونی خود در نظام سرمایه داری، راه حل های مادی یا معنوی بیابند.امروز حتی جناح راست طبقهٔ حاکم در جامعهٔ سرمایه داری نیز امید خود را به آینده پیشرفت نظام سرمایه داری از دست داده است و مذبوحانه می کوشد تا برای بحران فزایندهٔ سرمایه داری امروز، راه حل های خود را بار دیگر از دل «دوران طلایی» سرمایه داری رقابتی قرون هجدهم و نوزدهم بیرون بکشد. در حقیقت، رشد فزایندهٔ بنیادگرایی در سطح جهان، مهر تأیید دیگری است بر درستی این بحث مارکسیست ها و کمونیست ها که سرمایه داری قادر به حل مشکلاتی که خود برای جامعهٔ بشری به‌وجود آورده نیست و لازم است که سوسیالیسم جانشین آن گردد.بنیادگرایی، تروریسم، و جنگ سرد دومین عاملی که طی یک دههٔ اخیر نقشی اساسی در رشد روزافزون بنیادگرایی ایفا کرده است، برچیدن زورمدارانهٔ نظام های سوسیالیستی در اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی است. علی رغم برخی کمبودهای آشکار، اما عمدتاً ناگزیر، اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی، سرچشمهٔ امید به آینده، نه فقط برای یک‌سوم کل بشریت که تحت نظام سوسیالیستی می زیستند، بلکه برای میلیون ها و حتی میلیاردها انسان زحمتکش در سراسر جهان بودند. مردم زحمتکش، جدا از نظرات متفاوت شان نسبت به نظام سیاسی حاکم بر کشورهای سوسیالیستی، بدین کشورها به چشم آلترناتیوی جدی در برابر نظام خشن و غیرانسانی سرمایه داری می‌نگریستند: کشورهایی که فقر، بیسوادی، بیکاری و بی خانمانی را ریشه کن کرده و آموزش و بهداشت رایگان برای شهروندان خود به ارمغان آورده بودند؛ کشورهایی که در همه جای جهان خود را در کنار مردم زحمتکش، فقیر و تحت ستم قرار داده بودند؛ کشورهایی که از مبارزات رهایی‌بخش ملی و ضدامپریالیستی مردم جهان، از فلسطین و ویتنام گرفته، تا افغانستان و ایرلند و آفریقای جنوبی و نیکاراگوئه و کوبا، با از خود گذشتگی دفاع می کردند.با برچیدن زورمدارانهٔ سوسیالیسم در اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی، نیروهای ارتجاعی مدافع سرمایه‌داری تنها یک آلترناتیو جدی را از میان بر نداشتند. آنها با این کار، امید میلیون ها انسان برای دستیابی به آینده ای بهتر را نیز نابود ساختند. در غیاب شرایط مناسب زندگی تحت نظام سرمایه داری، و با از دست رفتن امید به آینده ای بهتر در نظام سوسیالیستی، شمار عظیمی از مردم، به ویژه در کشورهای از توسعه بازمانده، به سوی پریشانی و استیصال هرچه بیشتر رانده شدند، و تنها چاره را در روی آوری به آن دسته از مفاهیم مذهبی که دنیای مادی را فاقد هرگونه ارزش می‌شناسند، و بینش بنیادگرایانه که بر تجلیل و تکریم گذشته استوار است، دیدند.واقعیت این است که از همان ابتدای پیروزی انقلاب اکتبر و استقرار اتحاد جماهیر شوروی، کشورهای سرمایه داری غرب همهٔ نیروی خود را برای ایجاد کمربندی از دولت های هوادار غرب به دور آن کشور، و جلوگیری از گسترش کمونیسم به دیگر کشورهای منطقه، به‌کار گرفتند. این کار با استفاده از یک سیاست دوگانه به پیش برده شد: نخست، استقرار خشن حکومت های سرسپردهٔ غرب در کشورهای خاورمیانه با هدف جلوگیری از قدرت گرفتن کمونیست ها و تضمین جریان نفت به‌سوی کشورهای سرمایه داری؛ و دوم، ترویج فعالانهٔ دیدگاه های مذهبی بنیادگرایانه در این کشورها، به‌عنوان یک سپر ایدئولوژیک در برابر افکار ملی گرایانه و کمونیستی. در چارچوب این سیاست، در طول قرن بیستم، هر جنبش، سازمان و حزب ملی، دموکراتیک، مترقی، یا کمونیست، که می‌توانست کوچکترین خطری برای نظم تحمیل شده از سوی غرب در این کشورها باشد، با خشونت سرکوب شد. نمونهٔ بارز چنین سیاستی، سرنگونی دولت ملی دکتر محمد مصدق از طریق یک کودتای سازمان داده شده از سوی «سیا»، و دستگیری و اعدام شمار بزرگی از کمونیست ها در سال ۱۳۳۲ بود. در اغلب کشورهای منطقه، برای دهه ها، تنها مساجد و نهادهای مذهبی اجازهٔ فعالیت داشتند،، هرچند حتی در این عرصه نیز، عناصر مترقی و استقلال طلب مذهبی به همان سرنوشت نیروهای مترقی غیرمذهبی و کمونیست دچار بودند.پیامد نهایی سیاست جنگ سرد که برای دهه ها به پیش برده شد، تضعیف سیستماتیک جنبش ها و سازمان های غیرمذهبی ملی، دموکراتیک و مترقی از یک سو، و تقویت بیش از حد نیروها و نهادهای مذهبی راست گرا، از سوی دیگر، در همهٔ کشورهای منطقه بود. به‌عبارت دیگر، این عدم تعادل شدید به‌نفع نیروهای بنیادگرای مذهبی در کشورهای خاور میانه، یک وضعیت غیرطبیعی ناشی از سیاست قدرت های غربی، و بخشی از استراتژی جنگ سرد آنها برای مهار کردن اتحاد شوروی و حفظ کنترل بر منابع نفتی منطقه بوده است.آنچه طی دههٔ گذشته بر این عدم تعادل افزوده است، افزایش قدرت و تعداد جنبش های بنیادگرای اسلامی در سطح منطقه بر اثر حمایت های مالی و سیاسی سازمان های اطلاعاتی و امنیتی غرب، به‌ویژه سازمان «سیا»، و دولت های بنیادگرایی چون عربستان سعودی و پاکستان طی دهه های ۸۰ و ۹۰ مسیحی است. این گروه های بنیادگرای مورد حمایت مالی غرب، بیش از هرچیز به منظور مقابله با اسلام رادیکال و ضد امپریالیستی برخاسته از انقلاب ایران، و همچنین رویارویی با دولت دموکراتیک و مردمی افغانستان، که پس از انقلاب ثور به قدرت رسید، ایجاد شدند. و دقیقاً همین نوع از بنیادگرایی اسلامی «سیا» ساخته، و عربستان و پاکستان پرورده است که معجون خطرناک و انفجارآمیز بنیادگرایی و تروریسم را به‌طور همزمان در بطن خود نهفته دارد.این معجون، از زمانی که قادر شد با کمک سازمان «سیا» و پنتاگون، باعث خروج نیروهای شوروی از افغانستان شود، ماهیتی بسیار خطرناک تر نیز یافته است. حمله های جنایتکارانهٔ این جریان به ساختمان «مرکز تجارت جهانی» در سال های ۱۹۹۳ و ۲۰۰۱، تنها نتیجهٔ منطقی آن احساس کاذب قدرتی بود که سازمان «سیا» در افغانستان برای این جنایتکاران ایجاد کرد: «ما که توانسته ایم با استفاده از تروریسم ابرقدرت شوروی را در افغانستان شکست دهیم، چرا همین شیوه را در مورد ابرقدرت دیگر به کار نبریم؟»«سام وب»، صدر حزب کمونیست آمریکا، در گزارش خود به یکی از اجلاس های رهبری این حزب، به‌درستی گفته است که «تروریسم به دو چیز نیاز دارد: یک پایهٔ ایدئولوژیک و یک عامل سازمان دهنده.» چنین به‌نظر می رسد که طی دهه های گذشته، بحران فزایندهٔ سرمایه داری ایجاد کنندهٔ «پایهٔ ایدئولوژیک»، و سازمان «سیا» عامل «سازمان دهندهٔ» تروریسم در سطح جهان بوده اند.حضور بنیادگرایان و تروریست ها در هر دو سمت! دولت بوش مدعی است که این جنگ، جنگی علیه «تروریسم بنیادگرایان اسلامی» است. اما این «بنیادگرایان اسلامی» کیانند؟ جز همان کسانی که به منظور اعلام «جهاد» علیه دولت «کافر»، اما دموکراتیک و مترقی افغانستان، از سوی «سیا» و سازمان امنیت پاکستان تربیت شده و مورد حمایت مالی قرار گرفته اند؟ جز بن‌لادن ها که برای یک دهه، با پول و حمایت سازمان «سیا»، به کار آتش زدن مدارس دخترانه و ترور آموزگاران افغانستان مشغول بوده‌اند؟ آیا طالبان خود آفریدهٔ سازمان «سیا» و دولت پاکستان، که هر دو امروز دم از مبارزه با «بنیادگرایی اسلامی» می‌زنند، نبودند؟نقیض اینجا است که سرمایه داران راستگرا، جنگ خود «علیه تروریسم» را امروز هم با کمک همان دولت ها و نیروهای بنیادگرا و سرکوبگری به پیش می برند که سیاست ترور و سرکوب شان، خود ایجادکنندهٔ فاجعهٔ کنونی بوده است: خانوادهٔ سلطنتی سعود، مردم آن کشور را برای دهه ها مرعوب و سرکوب کرده است. ژنرال های بنیادگرای پاکستانی، قدرت خود را از طریق کودتاهای مکرر نظامی و سرکوب مردم به دست آورده‌اند. و دولت آریل شارون، هر روز ده ها نفر جوان و کودک غیرمسلح فلسطینی را وحشیانه قتل عام می‌کند. هیچ یک از این دولت ها و افراد، کمتر از بن‌لادن و همپالگی های او بنیادگرا و تروریست نیستند.کاملاً روشن است که با حضور بنیادگرایان و تروریست ها در هر دو سمت این معادله، این نه «جنگ خیر علیه شر»، نه «جنگ با بنیادگرایی و تروریسم»، بلکه جنگی برای کنترل نفت و لوله های نفتی، جنگی برای سلطه بر جهان است. و همان‌طور که تجربهٔ گذشته نشان داده است، قربانیان اصلی چنین جنگ هایی نه جنایتکاران، بلکه مردم بی‌گناه هستند که در نهایت با جان خود بهای آن را می‌پردازند. از یاد نبریم که ده سال پیش نیز، صدام حسین، متحد طبقهٔ حاکمهٔ آمریکا در جنگ آن کشور علیه انقلاب مردم ایران در دههٔ ۱۹۸۰، ناگهان در فاصلهٔ چند هفته به «دشمن شمارهٔ یک مردم آمریکا» بدل گردید، و جرج بوش (پدر) به بهانهٔ «نجات کویت»، و «خلاص کردن مردم خاور میانه و جهان از شر او»، به عراق حمله کرد. اما نتیجه چه بود؟ ده سال پس از آن زمان، صدام حسین همچنان بر مسند قدرت تکیه زده است، اما بیش از پانصد هزار کودک عراقی جان خود را بر اثر جنگ و تحریم آمریکا از دست داده‌اند.آیا این بار نیز ما را به بهانهٔ جنگ با جنایتکاران، به عرصهٔ کشتار مردم بی گناه نخواهند کشاند؟ تا چند می خواهیم کورکورانه به راستگرایان اجازه دهیم تا دوستان و دشمنان ما را به دلخواه خود تعیین کنند؟ و تا کجا حاضریم، از نظر انسانی، مادی و اخلاقی، بهای سنگین جهانی‌شدن سرمایهٔ مالی و سیاست های سلطه‌جویانه و استثمارگرانهٔ شرکت های فراملیتی را بپردازیم؟آیا هنوز هم روشن نیست که دشمنان واقعی مردم کیانند؟ * اين مقاله برای اولين بار در مجله «مسايل سياسی»، ارگان تئوريک و سياسی حزب کمونيست آمريکا، شماره مارس ۲۰۰۲ به چاپ رسيده است.



Copyright

انتخابات در حکومت اسلاميبه آنها که در راه دفاع از عقيده زندان و تبعيد را پذيرا شدند

دکتر محمد ملکی 14 فروردين 1387
بسم الحق با نام آزادي،
آگاهي و برابري يادمان نرود انتخابات!! دوره نهم رياست جمهوري را که سه ستون نظام ولايي از آن گزيده شدند و هر يک به زباني سخن به اعتراض گشودند. شيخ کروبي گفت: "يک ساعت خوابيدم همه چيز تغيير کرد." سيد خندان (خاتمي) که دولت و وزارت کشور او مسئول برگزاري انتخابات بود دخالت ها را "بداخلاقي انتخاباتي" نام گذاشت و بالاخره شيخ بزرگ (هاشمي رفسنجاني) فرياد برآورد که "به خدا بايد پناه برد". اما اين صداهاي کمرنگ زود خاموش شد و در به همان پاشنه چرخيد تا انتخابات!! دوره هشتم مجلس شوراي اسلامي که اين خيمه شب بازي، باز با اعتراضاتي مواجه شد. همه اعتراض ها نه در جهت منافع مردم که در مسير کسب قدرت بيشتر گروههاي داخل نظام صورت گرفت. پيش از راي گيري، شيخ کروبي در جمع دانشجويان دانشگاه تهران در پاسخ به يکي از دانشجويان گفت: "نگرانم ، عملکرد هيات هاي اجرايي و اقداماتي که برخي نهادها انجام ميدهند جاي نگراني است". پيش از آن پس از رد صلاحيتهاي گسترده اصلاح طلبان!! سه تفنگدار اصلاحات (خاتمي، کروبي، رفسنجاني) نه در اعتراض به نحوه انتخابات و دخالتهاي شوراي نگهبان با نام نظارت استصوابي و نبود آزادي براي انجام يک انتخابات آزاد و شفاف، بلکه براي سهم خواهي بيشتر، به حضور آقاي خامنه اي رسيدند و عرض شکايت نمودند و با وعده اينکه تعدادي از رد صلاحيت شده ها تاييد صلاحيت خواهند شد، خندان و شادمان مژده پيروزي به همفکران خود دادند. اما وقتي وعده هاي داده شده کاملا عملي نشد، باز روي ترش کردند که سهم ما کم است و خواهش و التماس که بگذاريد ما از اين سهم کم، بطور کامل برخوردار گرديم. وقتي آقاي خامنه اي ضمن "وظيفه شرعي" خواندن شرکت در خيمه شب بازي انتخابات براي نخستين بار بطور علني موضعگيري کرد و مردم را تشويق به راي دادن به کساني نمود که مدافع دولت احمدي نژاد و اعمال او باشند، ناگهان کله اصلاح طلبان مدافع نظام ولايي و معتقد به ولايت مطلقه فقيه سوت کشيد و يک ضربه کاري ديگر را دريافت کردند و اما آنگاه که نتايج "بازي" اعلام گرديد، دست و پا زدن هاي کمرنگ و عوامفريبانه بار ديگر آغاز شد. روزنامه اعتماد ملي روز سه شنبه 28 اسفند نوشت: "شوراي مرکزي حزب اعتماد ملي با بحث و بررسي پيرامون نتايج انتخابات مجلس هشتم به ويژه در حوزه انتخابيه تهران تصميم گرفت تا از طريق مراجع قانوني مسايل و ابهاماتي که در مرحله راي گيري و شمارش آرا وجود داشت را پيگيري کند". از سوي ديگر، اصلاح طلبان از وزارت کشور درخواست کردند که: " صورت جلسه کلي صندوق هاي آرا به همراه گزارش تجميع صندوق ها در اختيار آنها قرار گيرد. به گزارش ايسنا در اين نامه کانديداهاي ائتلاف اصلاح طلبان با اشاره به اعلام نتايج انتخابات حوزه تهران، اسلامشهر، شميران و شهرري خواستار يک نسخه از صورت جلسه کليه صندوق هاي آرا به همراه گزارش تجميع صندوق ها شدند" (روزنامه اعتماد دوشنبه 27 اسفند 86) پس از اعلام نتايج قطعي انتخابات تهران آقاي مجيد انصاري دبير اجرايي مجمع روحانيون مبارز و سر ليست ائتلاف اصلاح طلبان در تهران داد و بيداد راه مي اندازد که: "نتايج شمارش آرا در حوزه انتخابيه تهران موجب شگفتي همگان گرديده است و گزارشات موثق و متعددي كه از صندوق‌ها و وزارت كشور مي‌رسد حاكي از آن است كه چند تن از كانديداي ائتلاف اصلاح‌طلبان در 10 نفر اول رأي‌آوردگان تهران هستند. آراي مربوط به اينجانب كه بصورت موج فراگير در تمامي صندوق‌ها چشم‌گير بود و علاوه بر علاقه‌مندان به اصلاح‌طلبان بسياري از كساني كه به ساير ليست‌ها حتي ليست اصولگرايان رأي مي‌دادند، نام بنده و چند تن ديگر از اصلاح‌طلبان را در فهرست خودشان مي‌نوشتند. ما به شدت نسبت به روند شمارش، جمع‌بندي و اعلام نتايج مشكوك هستيم. وي در خاتمه مسئولين امر انتخابات را به امانت‌داري فرا خواند و تأكيد كرد: با هيچ توجيهي تغيير در آراي ملت مشروع و قانوني نيست و مطمئناً در پيشگاه خداوند و مردم بايد پاسخگو باشند." (روزنامه اعتماد سه شنبه 28 اسفند 86) اما بخوانيم شکايت نامه آقاي رسول منتجب نيا سرليست حزب اعتماد ملي در تهران را: "...شايد بتوانند گامي براي حفظ پايه‌هاي مردمي نظام جمهوري اسلا‌مي و جلوگيري از ميان رفتن ركن جمهوريت و تداوم مسير اصلا‌حات كه سخت‌ترين اما بهترين راه احياي راه امام و توسعه سياسي است، بردارند...از بزرگاني همچون آيت‌‌الله كروبي، حجت‌‌الا‌سلا‌م خاتمي و آيت‌‌‌الله ‌هاشمي‌رفسنجاني تقاضا مي‌كنم، همچنان كه از كانديداها و مردم براي حضور در صحنه دعوت كردند، امروز قاطعانه وارد صحنه شوند و از حق و رأي مردم دفاع كنند و اجازه ندهند كه به‌سادگي آراي مردم ضايع شود.....شوراي نگهبان مادامي‌كه نتواند احزاب و كانديداها را در اين زمينه قانع كند، به معناي آن است كه خود عملا‌ از زير ابهام رفتن انتخابات ابايي ندارد و اين رويه‌اي كاملا‌ در تناقض با انديشه و سيره عملي امام خميني و منافع ملي و مصالح نظام جمهوري اسلا‌مي است كه البته مخالفان زيادي در ميان متحجران دارد. اكنون اگرچه برخورد اخلا‌قي آن است كه اين انتخابات تجديد شود، چرا كه با اخراج ناظرين احتمال حتي پر كردن غير‌قانوني تعرفه‌ها وجود دارد، اما به لحاظ آنكه امكان پذيرش اين تقاضا را كم مي‌بينم، پيشنهاد ما بازشماري صندوق‌ها با حضور ناظرين واقعي احزاب و كانديداها است." (روزنامه اعتماد سه شنبه 28 اسفند 86) نميدانم آقايان مجيد انصاري و رسول منتجب نيا که در نقد آبکي خود، به نتايج خيمه شب بازي انتخابات اعتراض مي کنند و به آقاي خميني متوسل مي شوند و از (بهترين راه احياي راه امام و توسعه سياسي) و (درتناقض بودن رويه مسئولين انتخابات با انديشه و سيره عملي امام خميني و منافع ملي و مصالح نظام جمهوري اسلامي) سخن مي گويند، نميدانند يا خود را به ناداني مي زنند که راه آقاي خميني و انديشه و سيره عملي ايشان در بياناتي که خطاب به آقاي خامنه اي رييس جمهور وقت نموده اند مشخص گرديده تا جايي براي چنين اعتراضاتي باقي نماند. در اينجا براي يادآوري به آقاياني که خود را "پيرو خط امام" مي دانند بخشي از سخنان ايشان را مي آورم: "جناب حجت الاسلام آقاي خامنه اي رييس محترم جمهور، دامت افاضاته.... از بيانات جنابعالي در نماز جمعه اينطور ظاهر ميشود که شما حکومت را که به معناي ولايت مطلقه اي که از جانب خدا به نبي اکرم (ص) واگذار شده، و اهم احکام الهي است، و بر جميع احکام فرعيه تقدم دارد صحيح نمي دانيد، و تعبير به آنچه که اينجانب گفته ام حکومت در چارچوب احکام الهي داراي اختيار است، بکلي بر خلاف گفته هاي اينجانب است. اگر اختيارات حکومت در چارچوب احکام فرعيه الهيه است، بايد عرض حکومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اکرم (ص) يک پديده بي معنا و بي محتوا باشد. ....بايد عرض کنم حکومت که شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله (ص) است يکي از احکام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعيه، حتي نماز و روزه و حج است. ... حاکم مي تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل کند و مسجدي که ضرار باشد در صورتيکه دفع ضرر بدون تخريب نشود خراب کند. حکومت مي تواند قراردادهاي شرعي را که خود با مردم بسته است در مواقعي که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد يک جانبه لغو کند و مي تواند هر امري را چه عبادي يا غير عبادي باشد که جريان آن مخالف اسلام است از آن مادامي که چنين است جلوگيري کند. حکومت ميتواند از حج که از فرائض مهم الهي است در مواقعي که مخالف صلاح کشور اسلامي دانست موقتا جلوگيري نمايد. آنچه گفته شده است تاکنون يا گفته مي شود، ناشي از عدم شناخت ولايت مطلقه الهي است. آنچه گفته شده است که شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها با اين اختيارات از بين خواهد رفت، صريحا عرض مي کنم که فرضا چنين باشد، اين از اختيارات حکومت است و بالاتر از آن هم مسايلي است که مزاحمت نمي کنم...." (مجله حوزه سال چهارم شماره 23/32 به نقل از کتاب مباني فقهي حکومت اسلامي جلد اول: دولت و حکومت صفحه 58 و 59) بر اين نظرات مسائل مباح بودن خدعه، دروغ مصلحت آميز، تقيه و ... را هم بيافزاييد آنگاه بهتر متوجه مي شويد قدرت حکومت اسلامي و ولي فقيه تا کجاست!! وقتي حکومت مي تواند آيات متعدد قرآن در مورد وجوب نماز، روزه، حج، وفاي به عهد، راستگويي، صداقت و ... را براي حفظ خود ناديده بگيرد آيا توقع اينکه حکومت آمار صحيح بدهد، راي مردم را جابجا نکند، تعداد واجدين شرايط راي دادن را کم و تعداد راي دهندگان را زياد نکند، نرخ تورم، بيکاري، فساد، فحشا، مردم زير خط فقر و ... را کم و رشد اقتصادي، درآمد سرانه، رفاه عمومي و ... را زياد نکند توقع بيجايي نيست؟ آيا حکومتي که با مردم خود چنين مي کند به مردم ديگر کشورها راست مي گويد و با صداقت رفتار مي کند؟ آيا حکومتي که حق دارد قرار داد شرعي را که خود با مردم بسته است يکجانبه لغو کند، به قراردادهاي بين المللي پايبند خواهد بود؟ آيا چنين حکومتي ممکن نيست امروز کاري را خلاف شرع مقدس و فردا موافق شرع مقدس اعلام کند؟ و ده ها و صدها سوال ديگر و مسائلي که نمي خواهم زحمت افزاي خوانندگان گردد!! براستي معترضان به انتخابات اخير اين واقعيتها را نمي دانند يا براي فريب مردم "خدعه" مي کنند؟ آقايان خاتمي و کروبي در ارسال نامه به شوراي نگهبان و تقاضاي بازشماري آراي ريخته شده به صندوقها در تهران دنبال چه مي گردند؟ جابجا شدن چند داوطلب نمايندگي چه مشکلي را حل خواهد کرد؟ وقتي در دوره ششم مجلس شورا در دولت آقاي خاتمي راي مردم را بالا و پايين کردند تا راي آقاي حداد عادل بالا رود و ايشان وارد مجلس شوند، چرا آقاي خاتمي به وزارت کشور خود نگفت دست از کلک ها و بازي با راي مردم بردارند و ده ها و صدها چراي ديگر. نگاهي به آمارهاي اعلام شده از سوي حکومت اسلاميپيش از ورود به بحث آماري لازم مي بينم چند نکته اساسي را متذکر باشم: 1- با توجه به آنچه گفته شد از نظر مدافعين "نظام ولايي" حکومت يکي از احکام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعيه بنابراين براي حفظ و ادامه رژيم، خدعه، دروغ، تقيه و ابطال قرار و مدارهاي منعقد شده حتي با مسلمانان، مباح و بدون اشکال شرعي مي باشد. 2- آمارهايي که در اين نوشته آمده همه آمارهايي است که از سوي متصديان و مسئولان وزارت کشور و اداره آمار و مراجع ديگر بطور رسمي گفته شده است. 3- يادمان باشد آقاي خامنه اي بارها گفته اند که شرکت در انتخابات يک وظيفه شرعي است و حضور مردم و راي دادن آنها در حقيقت راي به نظام مطلقه فقيه و قانون اساسي مي باشد. 4- دستگاههاي وابسته به رژيم از جمله راديو و تلويزيون و روزنامه ها و سايت هاي خبري و مراجع و امامان جمعه وابسته به حکومت و ... از هيچ کوشش و تهديد و تطميعي براي کشاندن مردم به پاي صندوق هاي راي دريغ نکردند. اما آمار رسمي چه مي گويد: " 22 ميليون و 832 هزار تن از هموطنان يعني حدود 60 درصد واجدين شرايط در انتخابات هشتمين دوره مجلس شوراي اسلامي شركت كردند. به گزارش ايسنا، حجت‌الاسلام والمسلمين پورمحمدي، وزير كشور روز گذشته در جمع خبرنگاران با اعلام اين مطلب، افزود: براساس آمار به دست آمده از منتخبان بيش از 71 درصد آنان داراي گرايش اصولگرايي و حمايت از مواضع جاري هستند." (روزنامه اطلاعات يکشنبه 26 اسفند 1386 ) حال با توجه به آمار شرکت کنندگان در سراسر کشور دروغ بزرگ آقاي وزير کشور روشن مي گردد. لازم به يادآوريست از سوي مقامات رسمي آمارهاي گوناگوني در مورد تعداد واجدين شرايط راي دادن در کشور از 43 تا 49 مليون داده شده است که البته دقيق ترين و علمي ترين آنها بر پايه محاسبات آخرين سرشماري انجام گرفته در سال 1385 است که واجدين حدود 48835000 مي باشند (که توسط آقاي اعلمي نماينده دوره پيشين مجلس در مقاله ايشان در سايت نوروز با جزييات ذکر شده است). اگر اين آمار را صد در صد صحيح فرض کنيم، با يک محاسبه ساده معلوم مي شود که با حساب تعداد واجدين شرايط واقعی در حدود 8/48 مليون نفر، تنها 7/46 درصد از مردم ايران راي داده اند. حتی اگر اين تعداد 46 مليون نفر باشد، 50 درصد و اگر حتي 43 درصد باشد 1/53 درصد مي شود. حال بايد از جناب پور محمدي پرسيد 60 درصد را از کجا آورده اند جز اينکه دستور بود که 60 درصد اعلام کنند (براي مصلحت نظام). نکته دوم اينکه مگر جناب وزير کشور که در کسوت روحانيت هستند بارها نفرمودند وزارت کشور در انتخابات بي طرف است و حافظ راي مردم. پس چگونه است که ايشان ذوق زده مي شوند و گذشته از دروغ بزرگ 60 درصد شرکت کننده در انتخابات، پيروزي جناح خود را اعلام مي کنند. نکته ديگر آنکه اين اعلام در حالي صورت مي گيرد که بنا به نوشته روزنامه اطلاعات در همان روز ستاد انتخابات تهران شمارش آرا 2305 صندوق از مجموع 3904 صندوق اخذ راي تهران را بپايان رسانده بود. حتما ايشان با وابستگي و ارتباطي که با غيب دارند ميدانستند پس از شمارش کامل آراء چه تعداد از اصول گرايان در تهران به مجلس شورا خواهند رفت!! اگر حداقل افراد واجد شرايط براي راي دادن در تهران بزرگ را طبق آمار سرشماري سال 1385 برابر با 5/6 مليون نفر در نظر بگيريم، به اين نتايج مي رسيم: طبق آمار رسمي وزارت کشور که در روزنامه اعتماد روز سه شنبه 28 اسفند به چاپ رسيده 562/909/1 نفر در تهران بزرگ راي داده اند که تعداد 621/168 آرا باطل شده بوده و راي قابل محاسبه 941/740/1 ميباشد. (239617 نفر کمتر از مجلس هفتم و 463906 نفر کمتر از مجلس ششم). در نتيجه با توجه به 5/6 مليون نفر واجد راي دادن، در تهران، شهر ري، شميرانات و اسلامشهر 7/26 درصد از مردم پاي صندوق هاي راي رفته اند و جالب آنکه راي خوانده شده براي سر ليست بنياد گرايان (آقاي حداد عادل) 261/844 يعني 13 درصد واجدين شرايط راي دادن و راي خوانده شده براي سر ليست اصلاح طلبان (آقاي مجيد انصاري) 261/344 يعني 3/5 درصد واجدين شرايط راي دادن و راي خوانده شده براي سر ليست حزب اعتماد ملي (آقاي رسول منتجب نيا) 613/92 يعنی کمتر از 2 درصد واجدين شرايط راي دادن در تهران مي باشد. نتايج بدست آمده از بازي انتخابات دوره هشتم مجلس شوراي اسلاميدر نظام هاي استبدادي و مطلقه و مخصوصا از نوع ديني آن که حرف آخر را يک نفر ميزند، مجريان و دست اندرکاران بازي انتخابات تنها وظيفه شان اجراي اوامر صاحبان قدرت است. اگر شاهديم در اين کشورها پس از پايان فريبي به نام انتخابات، آمارهاي مسخره و شگفتي آور از تعداد شرکت کنندگان و انتخاب شده ها مي دهند، نبايد بهيچوجه تعجب کرد زيرا در حکومت هاي ديني مطلقه همه نوع بازي با راي مردم توجيه مذهبي دارد و براي حفظ نظام از هيچ دروغ و تقلبي دريغ نبايد کرد چه براي رسيدن به هدف (حفظ نظام) که از احکام اوليه است، از هر وسيله اي مي توان بهره گرفت. اگر مي بينيم با وجود سردي انتخابات و کمرنگ بودن شرکت مردم بويژه در تهران و شهرهاي بزرگ از شکوه و عظمت شرکت مردم، قدرت بدستان سخن مي گويند، جاي هيچ شگفتي نيست، زيرا بايد توجه داشته باشيم که در چه کشوري و با چگونه نظامي سر و کار داريم. رژيمي که با کاربرد هر روشي بايد نتيجه انتخابات را به گونه اي که دلخواه قدرت است اعلام نمايد و براي رسيدن به اين "فرمان حکومتي" از هيچ عملي دريغ ندارد، طبيعي است که ارقام را بالا و پايين کند، براي تعداد راي کانديداها ضريب بگذارد، صندوق ها را تعويض کند، از شناسنامه مرده ها بهره گيرد، آراء را خريد و فروش کند، راي دهندگان مزدور را از صندوقي به صندوق ديگر منتقل کند، مردم را مجبور به راي دادن بنمايد، مردم بويژه جوانان و خانواده آنها را از عواقب نبودن مهر انتخابات در شناسنامه بترساند، به توده هاي ناآگاه بقبولاند که راي دادن يک وظيفه شرعي است و همه و همه اين اعمال براي اين است که نتايج پيش بيني شده تحقق يابد. در انتخابات دوره هشتم مانند دوره هاي قبل با تمام تلاشهاي بکار رفته، باز هم دم خروس پيدا شد و حاکميت نتوانست به اهداف خود برسد تا آنجا که صداي خوديهاي باصطلاح اصلاح طلب درآمد (نامه خاتمي و کروبي به شوراي نگهبان) و حتی تقلب در انتخابات براي خارجي ها هم محرز شد و صداي اروپا و آمريکا هم درآمد که انتخابات در ايران آزاد و شفاف نبوده است. چه بايد کرد؟حال که بر گروههاي سياسي خودي هم که مي پنداشتند از شکم نظام ولايي و قانون اساسي آن مي توان مردمسالاري، قانونمداري، آزادي و برابري و حقوق بشر بيرون کشيد، مسلم شد که اينکار عملي نيست، بايد آنها که مدعي پيروي از راه آقاي خميني هستند با وجهه همت خود قرار دادن سخنان ايشان هنگام ورود به ايران در بهشت زهرا، بدنبال يک همه پرسي آزاد و شفاف باشند و در راه عملي ساختن آن تلاش کنند و يا مانند اصول گرايان در ولايت مطلقه ذوب شوند و از فريب مردم دست بردارند. پس از گذشت 30 سال اکثريت قريب باتفاق مردم به اين نتيجه رسيده اند که تنها راه رهايي نه حمله خارجي، نه استمالت و موش و گربه بازي با رژيم بلکه انجام يک همه پرسي آزاد با تمام شرايط آن براي اظهار نظر مردم در مورد قانون اساسي و رژيم ولايي مي باشد. در اينجا يک بار ديگر براي آنها که دانسته و يا ندانسته سخنان آقاي خميني را در بهشت زهرا فراموش کرده اند قسمتهايي از آنرا مي آورم: " براي اينكه ما فرض مي كنيم كه يك ملتي تمامشان راي دادند كه يك نفري سلطان باشد، بسيار خوب، اينها از باب اينكه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، راي آنها براي آنها قابل عمل است؛ لكن اگر چنانچه يك ملتي راي دادند (ولو تمامشان) به اينكه اعقاب اين سلطان هم سلطان باشد، اين به چه حقي ملت پنجاه سال از اين، سرنوشت ملت بعد را معين مي كند سرنوشت هر ملتي به دست خودش است. .. ما فرض مي كنيم كه اين سلطنت پهلوي، اول كه تاسيس شد به اختيار مردم بود و مجلس موسسان را هم به اختيار مردم تاسيس كردند و اين اسباب اين مي شود كه فقط رضاخان سلطان باشد، آن هم بر آن اشخاصي كه در آن زمان بودند و اما محمد رضا سلطان باشد بر اين جمعيتي كه الان بيشتر شان، بلكه الا بعض قليلي از آنها ادراك آنوقت را نكرده اند، چه حقي داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در اين زمان معين كنند؛ ...هر كسي سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهاي ما ولي ما هستند؟ مگر آن اشخاصي كه درصد سال پيش از اين، هشتاد سال پيش از اين بودند، مي توانند سرنوشت يك ملتي را كه بعدها وجود پيدا كنند، آنها تعيين بكنند؟... علاوه بر اين، اين سلطنتي كه در آنوقت درست كرده بودند و مجلس موسسان هم ما فرض كنيم كه صحيح بوده است، اين ملتي كه سرنوشت خودش با خودش بايد باشد، در اين زمان مي گويد كه ما نمي خواهيم اين سلطان را. وقتي كه اينها راي دادند به اينكه ما سلطنت رضاشاه را، سلطنت محمدرضاشاه را، رژيم سلطنتي را نمي خواهيم، سرنوشت اينها با خودشان است. اين هم يك راه است از براي اينكه سلطنت او باطل است." (سايت مرکز اسناد انقلاب اسلامي ايران - متن کامل بيانات آقای خميني در بهشت زهرا ) در پايان از مقامات حکومت و مدعيان اصلاحاتي که هنوز خود را به اين در و آن در مي زنند، بار ديگر مي خواهم با توجه به اينکه اکثريت مردم ايران (زير 45 سال ها) در آنچه ما در روز 12 فروردين 1358 به آن راي داديم دخالتي نداشتند، اجازه دهند سرنوشت خود را خودشان تعيين کنند و بيش از اين هموطنان فهيم و شعورمند ايران را سفيه و صغير به حساب نياورند که نيازمند ولي و سرپرست هستند تا براي آنها راه و چاه را مشخص کنند. اگر چه با توجه به گفته مسئولان نظام، شرکت در انتخابات خود رفراندم مقبوليت نظام مي باشد و در نتيجه با تمامی ترفندهای بکار رفته و طبق آمار اعلام شده توسط حکومت، بيش از 53 درصد مردم کشور و بيش از 73 درصد مردم شهر تهران به اين نظام نه گفته اند. اما بايد منتظر بود که حاکمان نظام ولايي چه زمان تن به اين خواست بحق و مسالمت آميز می دهند. باشد که خيلی دير نشود.!

تصور كن...آهنگي بس عميق و انساني


براي شنيدن " تصور كن..."كليك كنيد


صداي علامه دهخدا نقل از سايت "راوي حكايت باقي"



صداي علامه دهخدا درباره لغت نامه و محمد معين


مي‌شود آيا از «علي‌اکبرخان دهخدا» گفت، ولي ياد «دخو» نيفتاد؟ همو که با «چرند و پرند» خود، زبان زندۀ مردم را وارد ادبيات معاصر اين کرد. صاحب قلمي که اگرچه آن چند ده شعري که ‌سرود، به سبک کلاسيک بود؛ ولي هنوز هم علم‌دار نگاشتن نثري است که بعدها سبک و سياق نوشتن همۀ نويسندگان پيشرو و معاصر ايران شد. مي‌شود آيا از «نيمايوشيج» نام برد به ياد مقام او به‌عنوان «پدر شعر نو» در ادبيات معاصر نيفتاد؟ همو که سبک و سياقي را در سرودن شعر بدعت گذاشت که بعدها شيوۀ سرايش خيلي از شاعران نوسراي معاصر در ادبيات ايران شد.و مگر مي‌شود از «دهخدا» و از «نيما» گفت؛ ولي ياد دکتر «محمد معين» نيفتاد. همو که عصاي دست «دهخدا» بود در کار لغت‌نامه و آخرين کس بر بالين مرگ استاد که غزلي از حافظ را برايش خواند؛ و همان که «نيما»ي نوپردار، او را در وصيت‌نامه‌اش وصي آثار و دست‌نوشته‌هاي خود کرد. «نيما» آنچنان که خود در آن وصيت‌نامه نوشته و مي‌دانيم، هرگز «دکتر محمد معين» را از نزديک و به‌چشم نديده بود. آنچه که از او مي‌دانست و خبر داشت، مسئوليت‌پذيري و صداقت او بود در انجام آنچه که به‌عهده مي‌گرفت.از او که يکي از شريف‌ترين چهره‌هاي فرهنگي معاصر ماست بايد بيشتر گفت. دکتر محمد معين را مي‌گويم. روزي سر فرصت بايد از او، آنچنان که سزاوار و شايستۀ مقام انساني و فرهنگي اوست نوشت. از تلاش و همتي که در کار آموزش و فرهنگ داشت، و از آن يکي دو سالي که تمام ساعات همۀ روزها و هفته و ماه‌هايش را در بستر بيماري، در اغما و بيهوشي به‌سر برد و چه بسا بي‌ياد «نيما» و يا شايد با ياد آخرين غزلي که براي استاد خواند، پلک برهم خواباند و چشم از جهان فرو بست.در اين‌جا اما به بهانۀ پنجاهمين سال درگذشت «دهخدا» که همين اواخر بود، به حرمتي و حقي که او بر ما دارد، و در اداي ديني که ما به او داريم، صداي پيرمرد را در آخرين ماههاي زندگي‌اش مي‌شنويم. «. . . و فعلا که مشغول چاپ اين کتاب هستيم، من محتاج به اشخاصي هستم که فاضل و دانشمند و مطلع باشند. . . الان سه نفر ايجاد کردند. يکي‌ش آقاي دکتر معين است که جواني‌ست بسيار فاضل، و مطلع است و به من کمک مي‌کند. کمک ايشان فعلا فوق‌العاده براي من سودمند است [. . .] و همچنين يک‌نفر ديگر به اسم «دبيرسياقي» داريم و يک‌نفر ديگر به اسم «سيدجعفر شهيدي». اين سه نفر خيلي آزموده شده‌اند در کار تنظيم اين لغات و تکميلش. . .آنچه که تا به حال طبع شده است تقريبا شانزده مجلد کوچک و بزرگ است و شايد هنوز يک بيستم کتاب نيست و زمان مي‌خواهد براي طبع اين بقيه، و عمر من هم با کسالتي که دارم گمان نمي‌کنم برسد به اينکه تا آخر طبع اين کتاب را ببينم. ولي اميدوارم اين سه چهار نفري که هستند، آنها کار مرا به کمال برسانند و به طبع برسانند و اين يادگار از من و ايشان در دنيا بماند. . .»

صداي «دهخدا» را که از «لغت‌نامه» مي‌گويد و از دکتر «محمد معين» بشنويد!
روزگاري نمي‌دانم چرا و از کجا به اين فکر افتاده بودم که: آخرين کلمه يا جمله‌اي که بزرگان و مشاهير تاريخ، در آخرين بازدم زندگي و قبل از مرگ به زبان آورده و گفته‌اند چه بوده؟ و شروع کرده بودم به جمع‌آوري نمونه‌هايي از آنچه که به شکل مکتوب موجود بود و در اينجا و آنجا به چاپ رسيده بود. سالي گذشت و مجموعه‌اي فراهم شد که بايد روزي باز سر فرصت به سر وقت آن رفت و به آن پرداخت. حالا که اما بهانۀ پنجاهمين سال درگذشت «دهخدا» است و حرف از دکتر «محمد معين» افتاد، شايد بي‌مناسبت نباشد که همراه با کلام دکتر محمد معين بر بستر احتضار «دهخدا» لختي درنگ کنيم و آخرين کلام پيرمرد را به نقل‌قول از او بشنويم. اين راويت را دکتر محمد معين، پس از مرگ دهخدا، در مصاحبه‌اي که در مطبوعات آن ايام به‌چاپ رسيد حکايت کرده است.«. . . دو روز قبل از مرگ دهخدا بود. به ديدارش رفته بودم. حالش سخت بود. در بيهوشي سختي فرو رفته بود. وارد اتاق شدم، چشم‌هاي استاد بسته بود و در بي‌خودي بسر مي‌برد. هر چند دقيقه يک‌بار چشمانش را مي‌گشود و اطراف را نگاه مي‌کرد و باز چشم فرو مي‌بست. مدتي گذشت، چشمانش را باز گشود، مرا شناخت و با دستش اشاره کرد که در کنارش بنشينم. بستر کوچکي بود. همان تشکچه‌يي را که روي آن مي‌نشست، بسترش کرده بود. حتي نمي‌خواست تا واپسين دم زندگاني از آنچه که او را به‌کارش مي‌پيوست جدا باشد.در کنارش روي زمين نشستم. وقتي براي بار دوم چشم گشود، آهسته گفت: «مپرس!»حال غريبي بود. يک‌بار برقي در خاطرم درخشيد. به‌صداي بلند گفتم: «استاد، منظورتان غزل حافظ است؟»با سر اشاره‌يي کرد که آري، و من بار ديگر پرسيدم: «مي‌خواهيد آن‌را برايتان بخوانم؟»در چشمان خسته‌اش برقي درخشيد و چشمانش را فرو بست. ديوان حافظ را گشودم و اين غزل را خواندم:
درد عشقي کشيده‌ام که مپرس
زهر هجري چشيده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبري برگزيده‌ام که مپرس
آنچنان در هواي خاک درش
مي‌رود آب ديده‌ام که مپرس
من به‌گوش خود از دهانش
دوش سخناني شنيده‌ام که مپرس
سوي من لب چه مي‌گزي که مگو
يلب لعلي گزيده‌ام که مپرس
بي تو در کلبه گدايي خويش
رنج‌هايي کشيده‌ام که مپرس
همچو حافظ غريب در ره عشق
به مقامي رسيده‌ام که مپرس
من خاموش شدم. استاد چشمانش را گشود. کوشش کرد تا در بسترش بنشيند، و نشست. نگاهش را به نقطه‌يي دور، به ديدارگاهي نامعلوم فرو دوخت و با صدايي که به‌سختي شنيده مي‌شد گفت:
بي‌تو در کلبه گدايي خويشرنج‌هايي کشيده‌ام که مپرس
اين واپسين دم زندگاني دهخدا بود که از درون خود و از اعماق قلب و روحش فرياد مي‌کشيد. از رنج‌هايش، از رنج‌هايي که در خانه تاريکش بر دوش کشيده بود سخن مي‌گفت و بريده بريده مي‌خواند:«به مقامي . . . رسيده‌ام . . . که مپرس!»
استاد دهخدا، ساعت 18.15 دقيقۀ بعد از ظهر روز دوشنبه هفتم اسفند 1334 در خانه‌اش در خيابان ايرانشهر درگذشت
.
* * *