۱۳۹۲ آبان ۲۳, پنجشنبه
فراموشی مطلق در آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان
سحر بیاتی
عکاس: صادق چناری
از میان سال تا پیرمردهای مو سفید کرده جنگ، سربازان و سرداران دیروز و بیماران اعصاب و روان امروز، در پشت میلههای آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان نیایش در سعادت آباد تهران حصر شدهاند.
فراموش کردهاند آنچه هشت سال بر آنها گذشت. شاید تنها حسناش همین باشد که فراموش کردهاند که بودند و چه کردهاند. از سردار، تا سرباز، بسیجی تا ارتشی در میان آنها دیده میشود.
آسایشگاه نیایش ساختماني دو طبقه است كه هر طبقه چند اتاق بزرگ دارد با تخت هايی بيشتر از ظرفيت اتاقها. يك تخت خوابگاهي و يك قفسه فلزی سهم هر بيمار است. ساعت 12 استراحت نيمروزی آغاز میشود. پتوهايشان را روی زمين كنار تختشان مياندازند، نماز میخوانند و 13 نفر آرام در يك اتاق میخوابند.
لباسهای خاکی و پوتینهایشان را تحویل دادهاند و لباس آبی و دمپایی پلاستیکی تحویل گرفته اند. از تلویزیون خبری نیست و تنها یک سالن کشتی، چند میز پین پونگ و مقداری وسایل نقاشی همه سهم آنهاست از زندگی.
بعد از شهادت 25 نفرشان و گم شدن در جانباز در همین آسایشگاه حالا حدود 70 نفر باقی ماندهاند. بیش از هر چیز سیگار طلب میکنند و شیرینی، اما روزی 25 تا 30 قرص سهم روزانه آنهاست. آنقدر آرامبخش خوردهاند که نه خبری از رفتار پرخاشگرانه باشد نه داد و فریاد هر چند میگویند بیماران بد حالتر را در ایزوله نگه داری میکنند. مرفین و تنبیه بدنی هم گاه شامل حالشان میشود.
خبرهای زیادی از پشت دیوارهای بلند آسایشگاه بیرون درز نمیکند، کسی نه اجازه دیدارشان را دارد نه اجازه گفت و گو با آنها را، ممنوع الملاقات هستند و اگر روزی کسی موفق به شکستن دیوارهای حصر شود و به درون آسایشگاه راه پیدا کند شاید تنها بتواند بیماران معمولی آسایشگاه را ملاقات کند. وضعیت ایزوله این آسایشگاه تقریبا نا معلوم است و هیچ کس نمیداند چه سرنوشتی در انتظار بیماران بد حال است.
هر چند از پشت همان دیوارهای بلند هم برخی خبرهای بد به بیرون درز کردهاند. خبر خودکشی یک جانباز اعصاب و روان که از بالای دیوار پایین پریده بود و خبرهای غیر رسمی فرار از دست پرستار بد رفتار را عامل خودکشی وی اعلام کرده بودند.
هنوز هم کسی نمیداند علت اینکه هر از گاهی یکی از آنها فوت میکند چیست.
بيشتر بيماران اين آسايشگاه، جانبازان 70 درصد هستند و قيم قانوني دارند. در خبرهای غیر رسمی حتی مشكلاتي از اين قبيل كه سرپرستان از اموال آنها به نفع خودشان استفاده كنند زياد پيش مي آيد ولي به طور صحيح پيگيری نمي شود. جانبازان هم میترسند اگر چنين مسائلی را مطرح كنند، به جای پيگيری ادعاهايشان، ميزان داروهايشان افزايش يابد.
خبرها نباید علنی شوند که اگر به بیرون درز کنند ، باید به وضعیت آنها رسیدگی کرد. باید پاسخگو بود، بی خبری شاید نعمتی است برای آنهایی که نه فرصت رسیدگی به وضعیت جانبازان اعصاب و روان را دارند نه حوصلهاش را. مجبور هم نیستند پاسخگو باشند.
همه چیز برای یک فراموشی مطلق فراهم شده است. آنها شاید تا دیروز برای دشمنان وطن تهدید محسوب میشدند اما گویا امروز برای دیگرانی تهدید هستند که راه هر ارتباطی را با آنها مسدود کردهاند.
آقای خامنهای عمامهات را بالاتر بگذار: بیداری اسلامیت بالاخره به ثمر رسید! ــ فیلم شکنجهٔ «یزید» در عراق!
آقای خامنهای حدود سه ماه پیش یه نامهٔ سرگشاده خطاب بهت با عنوان «جایگاه گنده رهبری و ولی امر متوهمین جهان» نوشته بودم. توی اون نامه ــ در کنار بسیاری از مسائل ــ کلی سر این قضیه بهت توپیدم که «پس چی شد اون بیداری اسلامیت». امروز خبری بهم رسید که دیدم اشتباه میکردم: از قرار معلوم بیداری اسلامیت گرچه در مصر و تونس و لیبی جواب نداد و در سوریه هم هنوز تو هواست؛ ولی در عراق جواب داده، اون هم چه جور!
ماجرا چیه؟ ــ صبر کن برات تعریف میکنم:
چند روز پیش همزمان با ایام سوگواری شهادت اباعبدالله الحسین، سرور آزادگان دوعالم و از این حرفا... در حوزهٔ نفتی رمیله شمالی نزدیک بصره و مرز ایران ــ که در اونجا شبه نظامیان شیعه (همون بسیجیات، البته ورژن عراقیش) هم در کنترل منطقه به دولت مالکی کمک میکنند و هم به برادران در شغل شریف قاچاق نفت یاری میرسونن ــ صحنهای از بصیرت و بیداری و شور حسینی رو به وجود آوردن که جا داره واقعا به خاطر زحماتی که خودت و نوکرات تو عراق کشیدین بهت تبریک بگم. چون که قبل از اینکه شیعیان عراق رو «ببیدارونی» همچین چیزایی اصلا سابقه نداشت.
ماجرا از این قراره که یکی از مستشاران بریتانیایی شرکت شلمبرژر (طرف قرارداد بی پی در توسعه و استخراج اون حوزهٔ نفتی) سوار ماشینش میشه. رانندهٔ محلی به خاطر «شور حسینی» بیرق امام حسین رو نصب کرده بوده رو ماشین شرکت. مستشار که به حساسیت مسئله آگاه بوده محترمانه از راننده میخواد به دلیل مسايل امنیتی (مثلا نشانهگذاری ماشین برای تروریستها) بیرق رو برداره. راننده میگه محاله، این بیرق امام حسینه! آقا مجبور میشه خودش از ماشین پیاده بشه و بیرق رو دربیاره و با خودش برگردونه به داخل ماشین. در این هنگام، راننده نعرهزنان به داخل محوطه میدود که «این انگلیسی خبیث بیرق حسین را پاره کرد... این یزیدی خبیث بیرق حسین رو پاره کرد.» عاشقان حسین ــ همون مردمیو میگم که چند دهه هست با ویرایش جدید از یک حادثهٔ تاریخی نهچندان مستند برای مقاصد خودت پول خرجشون میکنی؛ همونایی که بعضیشون کارگرای محلی همین شرکت هستند؛ و صد البته همون بسیجیا و عاشقان حضرتت رو میگم ــ به سمت «یزید زمان» حمله میکنند و... بقیهاش رو توی همین فیلم نگاه کن!
حیف که لیسینینگ عربیات افتضاحه و گرنه توی فیلم به راحتی میشه شنید که بعضیشون دارن فریاد میزنن که «لبیک یا حسین» (یعنی حسین جون اومدم کمکت کنم!)، بعضی میگن «این همون یزیده که حسین رو کشت» دیگری هم میگه «بزارید نهنهاش رو بگـا...».
خلاصه، عاشقان اباعبدالله همگی، چند ده نفره، با بیل و کلنگ و چوب و... میریزن سر این بیچاره و ... بعد سوار یه ماشین دیگه میکننش و میبرنش یه جای دیگه و ... و نیروهای حکومت محلی هم تماشا میکنند. البته پیشقراولان «عشق مولی حسین» طبق معمول فراموش نمیکنن که پول و موبایل اون بدبخت رو هم بردارن. تازه، به دفتر شرکتی که بعضیشون کارگر همون شرکت هستند هم حمله میکنن و لپتاپها و اموال ارزشمند دیگه رو هم میدزدند (لابد «حسین حسین» گویان!).
دست مریزاد! واقعا خسته نباشی!
چه کرده اون پولایی که از جیب مردم اونجا خرج کردی، و تا کجاها رفته اون بیداری اسلامیت!
آدم یاد صحنههای وحشیگریهای نوکرات در تهران و شهرهای بزرگ در سال ۸۸ و ... کهریزک و کوی سبحان و ... میوفته. چرا که اونجا هم مثل اینجا هم دزدیدن «پول و موبایل و...» بود و هم «چوب و تفنگ» بود و ... هم «حسینحسین» و «حیدر حیدر» بود و... هم ... صد البته «چاههای نفت»!!!
السلام علیک یا ابا عبدالله!!!
پسنوشت:
به دلیل حذف شدن فیلم اصلی ۸ دقیقهای از یوتیوب که حدود ۳۰۰ هزار کلیک خورده بود، مجبور شدم لینک را تغییر دهم و فیلم دیگری از همان واقعه از زاویهای دیگر را لینک کنم.
به دلیل حذف شدن فیلم اصلی ۸ دقیقهای از یوتیوب که حدود ۳۰۰ هزار کلیک خورده بود، مجبور شدم لینک را تغییر دهم و فیلم دیگری از همان واقعه از زاویهای دیگر را لینک کنم.
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم- قسمت پنجم
محمدرضا روحانی
محمدرضا روحانی
دیدیم که مسئول شورای ملی مقاومت ایران و جانشین ... به جای پاسخگویی به استعفانامهای که بر اساس قانون و رویه خطاب به آنها نوشته شده بود به یک لشکرکشی بیسابقه دست زدند. با همه امکانات مقابله و معارضه خصمانهای را به دو مستعفی تحمیل کردند. روشن است که ما یک هزارم امکانات ایشان را نداشته و نداریم، طوماری را ۴۸ ساعته با بیش از پانصد امضا فراهم کردند. با این هدف که از دو مستعفی زهرچشم بگیرند. به اعضای شورا بهمانند که «خروج از جبهه خلق» برای آنها گران تمام میشود.
«رسیدگی به استعفا» فضیحت آشکار و شتابزدهای بود که سابقه نداشت. آنان هنوز که بیش از پنج ماه از استعفا گذشته جرأت چاپ متن آن را ندارند. اما آن «رسیدگی انقلابی» برای ایجاد وحشت را کافی ندانستند. حملات در تلویزیون، تظاهرات سالانه بزرگ، در دهها رسانه، روزنامههای الکترونیکی گوناگون، صدها جلسه، راهپیماییها، نشستها، کالکنفرانسها، فیسبوک، انجمنها و تحصنها، اعتصاب غذاها و کنوانسیونها ادامه یافت و ادامه دارد. با کمال ادب و فروتنی آنان را از ارتکاب این رفتار ظالمانه نهی کردیم.
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-53130.html
اما نیاز فوری آنان برای غوغاسالاری مهمتر از رفتار بخردانه و منطقی بود. ظرف ۲۰ روز حجم حکم رسدگی مفتضحانه اولیه را به ۲۰ برابر رساندند.
ده روز بعد از استعفا، هنگامی که در ۲۵ خرداد به لیبرتی حمله شد. در مقالهی «ایهاالناس لیبرتی زندان نیست کشتارگاه است» من خطرات غیرقابل جبران را گوشزد کردم.
جواب قبلاً حاضر شده بود. مقالهای تحت عنوان «استعفای دو نفر و حمله به لیبرتی» را تهیه کرده و به امضای کسی رساندند که نمیتواند آن را از رو بخواند، تا چه رسد به نوشتن.
میخواهند ما را مسبب معرفی کنند. آن دو حکم غیابی که با مشارکت بیش از پانصد نفر «قاضی» پراکنده در پنج قاره جهان فراهم شده در نوع خود بینظیر است. رسیدگی فوری غیابی، با عدم حضور متهم، بدون ابلاغ شکایت، عدم استماع دفاع و بالاخره بدون مشاوره مستشاران صادر شد. و اجرای مفاد آن بدون ابلاغ به دو محکوم قطعی شده است. چه کسی این فیل را هوا کرده است؟ کی بود کی بود من نبودم. کارگردان اصلی غایب است. دیگران را پیش میفرستد تا با غوغاسالاری از زحمت معاف شود.
داوری یک حقوقدان
یکی از همکلاسیهای آقای مسعود رجوی، آقای بهروز ستوده مانند ایشان حقوق خوانده است. جالب است بدانیم پدران و برادران این دو همکلاسی هم حقوقدان بودند. ایشان نوشتهاند که آقای رجوی در دانشکده شاگرد اول بوده است.
سؤال مشخص من از این شاگرد اول که در یک خانواده فرهیخته و اهل حقوق تربیت شدهاند آنست که احکام دوگانهای که به امر ایشان تهیه شده است را با احکام محکومیت خود و شهدای بنیانگزار سازمان در بیدادگاههای نظامی شاه مقایسه کنند. داوری کنند که کدامیک از حیث شکل رسیدگی و محتوا ظالمانه تر است؟ در کدام یک از دادگاههای صحرایی، فوقالعاده نظامی و جنگی، چنین کردهاند؟ که «برای رسیدگی» نه شاکی معلوم باشد نه طرف دعوی حضور پیدا کند. نه قضات صادرکنندهی احکام امکان مشاوره را داشته باشند. این چه افتضاحی است که به نام «رسیدگی» به بار آوردهاید؟ دست بکشید. یادتان هست که ما شما را به «ترک رفتار و اعمال ظالمانه فرا... » خواندیم؟ حال جز ایجاد نفرت و انفعال چه دستاوردی داشتهاید؟
این «عدالتخانه» را خوشبختانه نه در مسند قدرت، بلکه در ایام سیاه غربت و تبعید، علیه همرزمانی قدیمی برپا کردهاند. این پشت پازدن آشکار به خاطره شکوهمند دهها هزار شهید و صدها هزار زندانی سیاسی، زنان و مردانی که همه چیز را فدای آزادی و عدالت کردهاند، نیست؟ این اعمال چه نام دارد؟
فرامین شفاهی در جبهه خلق
واکنشهای همهجانبه، هیستریک، شتابزده، سرشار از نفرت و خشونت، تمام آنهایی که نیازمند «رهبر عقیدتی» هستند را به صف کرد. «شخصیت«های سرشناس و ناشناس با تیغ تیز دشنام و دشمنی هرچه توانستند از تهمت، بهتان، توهین را حوالهی دو مستعفی کردند. تا حقمان را کف دستمان بگذراند. شایعات مزورانه و اخبار گمراهکننده را برای تجاوز به حقوق و حیثیت انسانی ما به کار گرفتند. قلمکشان کف بر لب ادیبانه و یا بیادبانه، با بیرحمی کمنظیری همهی مرزهای وقاحت و دنائت را درنوردیدند. در این طریق خدمتگزاری از یکدیگر سبقت جسته و میجویند. میدانید چرا؟ چون استعفا دادهایم، آن هم بی اجازه و قرار و مدار.
تحلیل شرایط اسفبار اشرف و لیبرتی، پیشبینی خطراتی که ساکنین آن دو محل را تهدید میکند نیازی به نبوغ ندارد. ما دو روز قبل از کشتار اشرف فراخوان و هشدار دادیم. آرزو کردیم که برای حفظ حق حیات هموطنان پناهندهمان همت کنیم. در این مورد با کنارنهادن اختلافات، دوری و نزدیکی سیاسی بلوغ اخلاقی و ملی خود را به نمایش بگذاریم.
اما دریغ و درد. گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالهی من آنچه البته به جایی نرسد فریاد است. آنان حتی سوگواری تلخ و همدردی جانگداز ما را اشک تمساح خواندند. چرا که آرزو کرده بودیم همگی «به کشورهای امن منتقل شوند.»
بعد از این جنایت فیلمی از مذاکرات پنهانی آقای مسعود رجوی با اهالی اشرف پخش شد. آنجا بود که دیدم ایشان در پاسخ به سؤالی از خیانت آنهایی که با استعفا «از جبهه خلق خارج شدهاند» سخن میگویند. حال بخوبی معلوم شد که فرمول بندی خائن و خیانت، خنجر از پشت زدن و بالاخره «جبهه خلق» از کجا صادر شده است. میبینید که مالکالرقاب ابدی جبهه خلق استعفای ما را در آسمان قاپید تا آن را برای مصیبتهایی که خود آفریده سپر بلا کند.
راستی اگر افاضه میفرمودند که حضور این دو مستعفی در مقاومت، آمریکاییها، ملل متحد، خامنهای و مالکی را میترساند و چون رفتند مانع برداشته شد. آن وقت باز هم همان لشکر قلمکشان ما را با این بهانه به صلابه نمیکشیدند؟ راستی جنایات قبلی علیه ساکنین اشرف و لیبرتی پیش از استعفای ما را چگونه توجیه میکنند؟
تیرانداز
ناجوانمردانهترین بخش این حرکات شنیع، تهمت و بهتان و دروغ پردازی نیست. سوء استفاده ابزاری از جنایات آشکار خامنهای – مالکی در کشتار پناهندگان بیدفاع و مأمور محافظت اموال در اشرف است برای نعل وارونه زدن و ردگم کردن. پشت این شهیدان مظلوم سنگر میگیرند تا استعفای ما را «جاده صاف کن کشتار» بخوانند. میخواهند سمت و سوی خشم عمیق و اندوه بیپایان همه سوگواران، بازماندگان، همسران، فرزندان، همرزمان و هموطنان سوگوار را به سوی ما برگردانند تا هم ما را ترسانده و محکوم به سکوت کنند و هم با این فرافکنیها خود را از پاسخگویی به مسئولیتهای ناشی از سیاستگزاریهای «رهبر عقیدتی» شانه خالی کنند. همه تیراندازان و مأموران آن رهبر باید بدانند که گفتهایم باز هم میگوئیم «بدانید مخاطب ما منحصراً مسئول شورا یا جانشین ایشان میباشند»
تیرآوران
این تبلیغات گسترده، همه جانبه و بی وقفه علیه آن مستعفی است که ... صراحتاً تأکید میکند «ما در حد توان خویش از حق حیات و آزادیهای اساسی هموطنان در خانهی خود ساخته شان اشرف و همچنین «لیبرتی» که آشکارا در بازداشت غیرقانونی و بی سلاح در معرض کشتار قرار دارند قاطعانه دفاع میکنیم»
تیرآوران باید خاک به چشم مردم بپاشند. چاره دیگری ندارند. شکستها را باید پای دیگران نوشت و از مسئولیت گریخت. خود را در نوشتههای دیگران قایم کردن، رد گم کردن و سروصدای مظلومت سردادن نمیتواند مردم را بفریبد. فتوای قتل دادن هم اثری ندارد. شاید بتوانید صاحب این قلم را خفه کنید اما تیرآور باید بداند که صدای حقطلبی ما در این «گنبد دوار بماند» و «تنها صداست که می ماند.»
ترسم از ترکان تیرانداز نیست
طعنهی تیرآورانم میکشد
یک ناخنک دوستانه
امروز تمام اسناد حضور سی ساله ما در این مقاومت توسط دستاندکاران جمع شده است. مقالات، مصاحبهها، گزارشها، سخنرانیها و پرسش و پاسخها را گم بگور کردهاند. تو گویی که رستم ز مادر نزاد. این تجاوز و سانسور آشکار شعور و خاطرات مردم و به ویژه هواداران مقاومت است. ما بر اساس تعهد انسانی و التزامات شورایی خود عمل کردهایم. هیچ یک از اعضای شورای ملی مقاومت نمیتواند مدعی شود بیش از ما دو مستعفی در آکسیون های گوناگونی که در دهسالهی گذشته برای دفاع از اشرف در کشورهای مختلف برگزار شده، شرکت داشته است.
اسناد و صورت جلسات شورا و نشستهای کمیسیونها حکایت دارد که ما همواره و بلاوقفه ضرورت تجدید نظر و بازبینی سیاستها، به ویژه در ارتباط با حضور همرزمان خود در عراق را مطرح کردهایم. آییننامه داخلی شورا در ماده ۴ مقرر میدارد که «تصمیمات و مذاکرات شورا تا استقرار دولت موقت در کشور سری است. به استثناء مطالبی که انتشار آن از جانب مسئول شورا بلامانع اعلام شود.»
علیرغم این تصریح، آقای مهدی سامع نماینده سازمان چریکهای فدایی خلق در شورا به اسناد سری ناخنک آشکار زده است.
البته این کار صواب، ثواب هم دارد. چون ملزم شده بود علیه ما بنویسد. من در یک جلسه با حضور بسیاری از اعضا و مسئولان شورا به صراحت گفتم....» و خوش زبانی و خدمتگزاری میکند. از صندوق اسرار شورا آنچه خواستهاند به در آورده و عیان کرده است. بدیهی است بدون اجازه از «بالا بالایی»ها دست به این نوع کارها نمیزد. دلیل آن است که مصون از هرگونه تعرضی باقی مانده است.
یک پیشنهاد
وقتی ارباب «جبهه خلق» مستعفی را جزء «خوارج» به حساب آورد. «صحابه خاص» و «انصار رهبر» خیلی عصبانی شدند. من هم آدم پردلی نیستم. مرحوم والده ضمن دعا بارها فرمودند: الهی پیرشی. صدوبیست سال با عزت زندگی کنی. قسمت اول دعای آن بزرگوار مستجاب شد. به سن پیری رسیدم. اما بخش دوم آن هنوز باقی است. یعنی برای اجابت دعای آن مؤمنه مسلمه هنوز باید چهل و هشت سال روی زمین باشم و اکسیژن مصرف کنم. بعد از آن بروم زیر زمین. میترسم خشم انقلابی دستاندرکاران مانع جامه عمل پوشیدن دعای مادر شود. بنابراین پیشنهاد میکنم مقامات عالیه با در نظرگرفتن اختیار مندرج در بخش اخیر ماده ۴ آییننامه داخلی شورا اجازه فرمایند آقای مهدی سامع صورتجلسه کمیسیونها که در سال ۹۰ بعد از اولین حمله جنایتکاران تحت امر خامنهای – مالکی و روز قبل از پایان اعتصای غذای ۳۶ نفر، تشکیل شده بود را چاپ و منتشر کنند. اظهارات من، دکتر قصیم، آقایان مهدی سامع، محمدعلی شیخی، جلال گنجهای، مهدی ابریشمچی و و و نشان میدهد چه کسانی و با چه استدلالی کار را به فجایع و مصیبتهای امروز رسانیدهاند. در آن نشست ما دو مستعفی با فروتنی، ادب و بردباری درخواست بازبینی سیاستهای رایج را داشتیم. صدور این مجوز خیال همه را راحت می:ند. اعضای «جبهه خلق» چهره واقعی خود را به نامحرم ها یعنی اعضای شورا ملی مقاومت، هواداران ، اهالی کشتارگاه لیبرتی و بالاخره خانواده بزرگ مقاومت نشان خواهند داد. دیگر لازم نیست «بالا بالایی» ها به تعریض و کنایه حرف بزنند. از سال سرنگونی یا سال سین چهار ماه بیشتر باقی نمانده است. براساس مواعید مکرر استقرار دولت موقت به زودی رخ میدهد. آن وقت دسترسی همه به صورتجلسات آزادانه خواهد بود. چه عیبی دارد این یک سند را زودتر چاپ کنند تا فضای آلوده، پاک و پالوده شود. من از همه اعضای شورا، هوداران، اهلی کشتارگاه لیبرتی خواهش میکنم که از این درخواست مشروع حمایت کنند و این سند را بخواهند و بخوانند.
دیوار مقدس مقررات و دفاع مشروع
تیرماه گذشته در مصاحبهای با پژواک ایران تأکید کردم که «سخت فرمالیست هستم. هنوز دیوار مقدس مقررات و تعهدات به من اجازه نداده که به قواعد بازی پشت پا بزنم شاید روزی ناگزیر با توجه به اصل دفاع مشروع تصمیم بگیرم که ازحق خود استفاده کنم. »
آقای کیانوش رشیدی قادی یک مازندرانی خالص که به نظرم فارسی را خوب میداند و خوب مینویسد در مقالهای بدون تعریف نالازم و تعارف بیجا خودداری مرا از فاشکردن اسرار به سخره گرفت و آنرا با «بگمبگم»های احمدی نژاد مقایسه کرد و «آقا بگو، از چه می ترسی، دیگر در شورا نیستی آقای روحانی این یعنی چه که من هنوز همه چیز را نمیتوانم بگویم چون به امضای خود زیر قرارداد با شورا پایبندم!»
من در پاسخ او به عیب جویی قضات امضا کننده دومین حکم تفضیلی و غیابی اشاره کردم که در صفحهی ۹ بند ۸ پایبندی مرا به حقوق و مقررات دستانداختهاند. ۵۳۰ نفر داوران «عالیقدر» نوشتند «مخصوصاً آقای روحانی که بی دریغ با رویکردی مقدس از حقوق و مقررات و اصول آن دم میزد»
امروز هم با همه فشارها و تهدیدها هنوز ترجیح میدهم که تسلیم قانون گریزیهای مدعیان نشوم. مگر آنکه اصول حقوقی از جمله اصل دفاع مشروع مرا ناگزیر به انتخاب روش دیگری کنند.
بگذریم. امیدورام حمایت اعضای شورا از درخواست مشروع من، درخواستهای یاران اسیر در لیبرتی و خواهش هواداران و خیراندیشان مجاهدین، مسئول شورا را متقاعد کند که صورتجلسه مورد درخواست را علنی کنند تا «فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان» حقایق روشنتر شود و «سیه روی شود هرکه در او غش باشد»
مسئولین شورا، دستاندرکاران، مجاهدین فرصتی باقی نمانده است. شتاب کنید. نترسید. زمان و زمانه عوض شده است. برای نجات یارانتان، خودتان، وفاداری به آرمان دهها هزار شهید والامقام، مصالح عالیه ملت ایران بخود آیید. با روابط شفاف و صادقانه اعتماد سازی کنید. این به نفع همه است و بیش از همه به نفع مسئول شورا.
ادامه دارد.
محمدرضا روحانی
۲۱ آبان ۱۳۹۲
به هواداران!
سعید جمالی
بسیاری از شما بخوبی میدانید و آگاهید که اعتصاب غذای افراد لیبرتی هیچ کمکی به
آزادی گروگانها نمیکند.
شما بخوبی میدانید که بویژه تصمیمات چند ساله اخیر آقای رجوی، حداقل بخشی از
دلایل کشته شدن تعدادی از نفرات اشرف و لیبرتی بوده است.
اگر لحظه ای کلاه خود را قاضی کنید، درخواهید یافت که ایشان فقط بدنبال بهانه ای
برای ادامه خطی است که به مرگ هر چه بیشتر افراد می انجامد. هر روز خط جدیدی
درادامه خطوط قبلی، اما همه در راستای داغ نگاه داشتن تنور آدمسوزی... به منظور
حفظ قدرت و جایگاه خویش. درگیریهای چند سال اخیر در اشرف وسپس نگه داری 100
نفر به بهانه نگهداری از اموال و عرضه جان بی پناه آنها برابر جلادانّ رژیم آیا جز این بوده
است؟
شما اگر لحظه ای با خودتان صادق باشید انبوهی فاکت و نشانه خواهید یافت و
بخاطرتان خواهد آمد که با چه سیاستها و برخوردهای غلط و ناپسندی در طول سالها از
جانب این تشکیلات مواجه بوده اید.
من یقین دارم که شما بلحاظ احساسی این را خوب در می یابید که ادامه این وضعیت و
اعتصاب غذا کار درستی نمی باشد. لذا لحظه ای بخود آئید و اینقدر تابع بی چون و چرای
تصمیمات نادرست نباشید.
در این مورد مشخص بحث بر سر سیاستهای کلی این فرد و این تشکیلات نیست، بحث
بر سر مرگ و جان دادن تعدادی انسان در چند روز آینده است.
به این فکر کنید که اگر همین الان آقای رجوی فرمانی مبنی بر لغو اعتصاب غذا بدهد
تمام ماجرا خاتمه می یابد و جان آنها حفظ می شود و تمام ماجرا به پایان میرسد. آیا
پارامتر و عامل دیگری در این جریان دخالت دارد؟
لحظه ای به چند روز آینده فکر کنید که این عزیزان جان به جان آفرین بسپارند آیا شرمنده
و خجالت زده از خود نخواهید شد که می توانستید کاری انجام دهید و نکردید؟ در حال
حاضر این فقط شما هواداران هستید که می توانید با بلند کردن صدای اعتراض خود مانع
از این کار شوید. به هر وسیله ای که مناسب میدانید بصورت علنی یا غیر علنی صدای
اعتراض خودتان را به گوش مسئولین و آقای رجوی برسانید، اجازه ندهید بار دیگر فاجعه
دیگری آفریده شود. این سحر و جادوی ضد انسانی تشکیلات را در هم بشکنید، هر کدام
از شما شخصیت و هویتی دارید، قدرت فکر کردن و تصمیم گرفتن دارید، دقایقی
بیندیشید و خودتان باشید، کمی جرأت و جسارت بخرج دهید، اجاره ندهید افسون این
تشکیلات و ذهنیات مصیبت بار آن، این چنین شما را از خود بیگانه و منفعل سازد. چنین
رفتار از خود بیگانه ای، خلاف همه تعلیمات بزرگان و بنیانگذاران و تاریخ و کتاب و سنت
می باشد. خداوند از این رفتار شما شرمنده و شرمسار است، اوئی که انسان را بمثابه
سمبل اراده و اختیار و تفکّر و تصمیم آفرید.
باز هم تأکید می کنم امروزه این فقط شما هستید که می توانید جلوی این فاجعه در
شرف وقوع را بگیرید. اجازه ندهید این ذهن بیمار به اعمال ننگین اش ادامه دهد. این را
باور کنید و روی آن تأمل کنید ایکاش راه دیگری وجود میداشت، این همان لحظه تصمیم
تاریخی برای شما بعنوان هواداران این جریان می باشد. شک نکنید که بعد از آن جز سیه
روئی ابدی چیزی برایتان باقی نخواهد ماند. با یکدیگر صحبت کنید، مشورت کنید و قدری
به سرانجام کار بیندیشید.
به قلم بدستان، شاعران، طنز نویسان و جیره خواران و تغذیه کنندگان از سفره خون و
کشتار نفرات تشکیلات در عراق و در حال حاضر کمپ لیبرتی!
ننگ بر شما زالو صفتان!
ننگ بر شما که ذرهّ ای شرف و انسانیت در وجودتان باقی نمانده. این نتیجه یک عمر
لقمه حرام خوردن است که این چنین بی غیرت و بی همه چیز شده اید. شمایان حرام
اندر حرام خوارید.
ننگ و نفرین ابدی بر شما باد که بخاطر گذران زندگی کثیفتان به هر پلشتی و خونخواری
دست می یازید. هر لقمه غذای شما چکیده جان و خون و روح زجر کشیدگان مفلوکی
است که بازیچه دست ارباب شارلاتان تان هستند.
جناب سامع! روزی بخاطر حمایت از زحمتکشان تحت استثمار پا به این راه گذاشتی، راه
درازی را پیموده ای و امروز منبع ارتزاق روزانه و سیاسی ات خون کسانی است که بی
هیچ علت به مسلخ فرستاده میشوند، حرامت باد! تو با رندی فردی ات خوب می فهمی
که چه میگذرد اما بدترین نوع استثمار، دیگر رمقی برایت باقی نگذاشته و جز لودگی
سیاسی در مخیّله ات باقی نمانده است. این چنین است که در کثیف ترین گرداب تعفن
بورژوازی گرفتار آمده و همچنان تلاش داری پوستینی دروغین بر سر و رویت بکشی.
لقب ات پهلوان است؟؟!! تو نامردی شکم چران بیش نیستی، از تو انتظار فهم و درک
سیاسی نیست، اما اگر نخورده ای نان گندم، حتما که دردست دیگران دیده بودی!
پهلوانان قبل از اینکه منتظر فرمان عقل شان باشند، به قدرت درک و احساسشان تاب
تحمل ظلمی را نمی آوردند واز جان خود مایه می گذاشتند، وای بر تو که در این
سرزمین
نام و معنای پهلوانی را نیز آلودی!
استاد جلال گنجهء! دیروز یا امروز عاشورای حسینی بود، آنهمه دم زدن از دین و مذهب و
قرآن و سنتّ نتیجه اش این بود که در سوراخی خزیده و به رنگ آمیزی ولی فقیه دیگری
بپردازی و انواع و اقسام تبهکاری و خونریزی اش را شست و شو داده و دل به بهشتی
جهنمی بدوزی که به اعتبار وفاداریت به او، از نان "ری" بهشت اخروی بخوری. تو خوب
میدانی که با هیچ معیار قرآنی و سنتّ ای نمی توانی اعمالت را توجیه کنی مگر مانند
همه آخوند ـ جنایتکاران طول تاریخ با توجیهات و با تقیهّ و با خلسه های ضد خدایی،
خودت و وجدان مسخ شده ات را راضی نگه داری. تو میدانی که حرمت "جان" در نزد خد
ا چه جایگاهی دارد، اما اگر فکر میکنی که با چشم بستن و درسوراخ خزیدن گناهی بر تو
مترتبّ نیست، بدان که شریح قاضی فقط نام یک شخص در گذشته تاریخی نبوده!
وای از این زمانه پر نیرنگ!
و
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو!
سعید جمالی (هادی افشار)
23 آبان 92 ـ 14 نوامبر 13
غبارزدایی از آینهها
ترور محمد مسعود و بازجویی خسرو روزبه
ترور محمد مسعود و بازجویی خسرو روزبه
«محمد مسعود» با نام مستعار «م. م دهاتی»، مدیر روزنامه «مرد امروز» و نویسنده کتاب «گلهایی که در جهنم میروید» و...، شب جمعه ۲۲ بهمن سال ۱۳۲۶ در تهران، (خیابان اکباتان) ترور شد.
یا دولت باید واژگون شود یا ملت محو و معدوم
قتل محمد مسعود هیچ توجیهی نداشت هرچند به قول «محمد علی جمالزاده»، او بیشتر به مال اندوزی و هوچیگری مشغول بود تا نویسندگی و روزنامهنگاری.
...
جار و جنجال زیادی میکرد و خوشش میآمد سر زبانها باشد و در باره او حرف بزنند.
«در تمام خانههای دوستان و آشنایان من مامور گذاشته اند، یكی از این پستفطرتان... از آن بیشرف كه به اینها فرمان میدهد سوال نماید: گناه من چیست و جز گفتن دزد به دزد و بیشرف به بیشرف چه جرم و جنایتی مرتكب شدهام...
ایران در پرتگاه مخوف قرار گرفته...یا دولت باید واژگون شود یا ملت محو و معدوم»...
...
شماره اول مرد امروز (عكس صفحه نخست)، شش نفر از رجال وقت ایران را نشان میدهد كه بر بالین بیماری كه گویا ایران است، با گوشی پزشكی ایستادهاند و زیر آن نوشته شده «این مریض با خاكشیر و گلگاوزبان معالجه نمیشود! این مریض عمل جراحی لازم دارد!»
...
«تف بر این زمامداران نالایق»، از جمله سرتیترهای روزنامه مرد امروز بود و بهخاطر تندرویهایش بارها و بارها از طرف دولت و حكومت نظامی زیر ضرب رفت سه بار سفارت شوروی، دو بار سفارت انگلیس و یك بار سفارت آمریكا از آن شکایت کردند و به دستور دولت توقیف شد.
در شماره ۱۳۷، مقاله نیشداری علیه اشرف پهلوی خواهر شاه (بهدلیل خرید پالتو پوست گرانقیمت) منتشر کرد و بعدها معلوم شد آن پالتو را اشرف نخریده و در دیدار از کاخ کرملین از جانب استالین هدیه گرفته است.
بعد از اینکه ملکه مادر با غلامحسین صاحبدیوانى ازدواج کرد، محمد مسعود مقاله تندى برضد این وصلت نوشت و نیش و کنایههایش مادر شاه را حسابی کفری کرد.
...
۲۵ مرداد ۱۳۲۶ محمد مسعود در مقاله اعتراضآمیزی برای اعدام احمد قوام (قوام السلطنه) یک میلیون ریال جایزه تعیین نمود و های و هوی بسیار کرد.
بهخاطر اینگونه مسائل، وقتی کشته شد، شایعه و ابهام و داستانسرایی پیرامون قتل او تمامی نداشت و تا ده سال بعد (که خسرو روزبه گیرافتاد) چند و چون آن روشن نشد.
هموارکنندگان جاده دیکتاتوری
بعد از ترور مسعود، نشریات حزب توده قتل وی را به شدت زیر سئوال بردند و روزنامه مردم در شماره ۲۷۵، آن را «ترور فجیع» نامید و نوشت:
«محمد مسعود...به دست تروریستهای ماهری که وسائل قتل نامبرده را با نقشه منظم و پیشبینی شده ای تهیه دیده بودند، کشته شد...ترور مدیر یک روزنامه هنگامی که دشمنان آزادی ایران برای ایجاد یک دیکتاتوری راه را هموار میکنند نمیتواند تنها جنبه فردی داشته باشد بلکه عملی است که دامنه وسیع اجتماعی دارد و هر فرد یا جمعیتی که به اجتماع ایران علاقه دارد باید اهمیت این اقدام زشت را درک کند...کشتن یک مدیر روزنامه (فقط) برای ایجاد وحشت و رعب (است)...ترور برای منظور سیاسی و برای از میان برداشتن آزادی قلم، طلیعه ایجاد حکومت دیکتاتوری و قلدری است...»
روزنامه مردم (حزب توده) در ادامه مقاله نوشته بود:
«ملت ایران از دولت آقای حکیمی جداً میخواهد که ریشه های عمیق این قتل سیاسی را کشف کند و کسانی را که برای منظورهای سیاسی به قتل مدیر روزنامه متوسل میشوند به ملت ایران معرفی نماید و آنها را طبق قانون شدیداً مجازات کند. دستگاه دولت شهربانی و قوای تامینیه اگر واقعا مایل باشند میتوانند راز این ترور عجیب را برملا سازند و هموارکنندگان جاده دیکتاتوری را به ملت ایران معرفی کنند. اگر دولت در این مورد از خود سستی نشان بدهد اگر در کشف ریشه های قوی این جنایت سهل انگاری کند و بالنتیجه خطری را که اکنون متوجه آزادی مطبوعات و آزادیهای دیگر فردی و اجتماعی شده است نادیده انگارد آنوقت است که ملت حق دارد دولت را قابل اعتماد ندارد و حق دارد تصور کند که مقامات بالا نیز در این نقشه فجیع بی دخالت نیستند...»
...
داستان قتل محمد مسعود (که گویا به دست شاه و اشرف صورت گرفته و...) تا سالها به عنوان یک اصل مسلم مورد پذیرش قرار گرفته بود و همه بر سر آن اتفاق داشتند اما با دستگیری «خسرو روزبه» در ۱۵ تیر ۱۳۳۶ ورق برگشت.
بازجوییهای خسرو روزبه، «ابوالحسن عباسی» و «ابراهیم پرمان» نشان داد آن قتل فجیع از جای دیگری آب میخورَد و ربطی به حکومت ندارد.
آنها اعتراف کردند که ترور مزبور توسط یک کمیته هشت نفری صورت گرفته است.
اینکه بگوییم زمانیکه محمد مسعود ترور شده آنها عضو رسمی حزب توده نبودهاند، ابدا از قبح مسئله نمیکاهد. ۸ نفری که مستقیم و غیرمستقیم در ترور مزبور دست داشتند، یعنی سیف الله همایون فرخ، حسام لنکرانی، ابوالحسن عباسی، ابراهیم پرمان، خسرو روزبه، ناصر صارمی، منوچهر رزمخواه و صفا خانم (صفیه خانم حاتمی)، افراد شاخصی بودند و با مرور وضع حزبی آنها با سئوالات مهمی برخورد میکنیم که از آن میگذرم.
بازجویی خسرو روزبه اول مهر ۱۳۳۶ (صفحات ۱۷ و ۱۸)
«...در نیمه دوم سال ۱۳۲۶ من به اتفاق چند نفر از دوستانم جلساتی تشکیل میدادیم که البته...جنبه حزبی نداشت...
کسانیکه در این جلسات شرکت داشتند عبارتند از هشت نفر به نام های من (خسرو روزبه)، حسام لنکرانی، ابوالحسن عباسی، سیف الله همایون فرخ، منوچهر رزمخواه، ناصر صارمی، ابراهیم پرمان و صفا خانم (صفیه خانم حاتمی)
در این جلسه که رئیسی نداشت و چنین انتخابی هم صورت نگرفت، تصمیم به ترور محمد مسعود گرفته شد. کسانیکه از طرف جلسه برای اینکار انتخاب شدند عبارت بودند از عباسی، حسام لنکرانی، سیف الله همایون فرخ و منوچهر رزمخواه.
اتومبیل متعلق به حسام لنکرانی بود و منوچهر رزمخواه که در رانندگی مهارت داشت به عنوان راننده انتخاب شد.
قرار بود حسام لنکرانی و سیف الله همایون فرخ در اتومبیل بنشینند یا حول و حوش کار را مراقبت کنند که اگر خطری برای عباسی پیش آمد به او کمک کنند. عباسی هم اجرای کار را بعهده گرفت.
حسام لنکرانی با محمد مسعود رابطه دوستی داشت و محمد مسعود به خانه لنکرانی رفت و آمد میکرد. یکی از نقشهها این بود که از این رابطه دوستی استفاده شود یعنی به این ترتیب که او را سوار بر اتومبیل کنند یا بالعکس سوار اتومبیلش شوند و برای اینکار لازم بود که عباسی، حسام و دیگران به دنبال محمد مسعود باشند و هروقت چنین فرصتی دست داد از آن استفاده نمایند.
چند شب اتومبیل حامل این عده در سر یکی از کوچههای فرعی بین فردوسی و لاله زار کشیک داد و این عده یا درون آن بودند و یا پیاده در پیرامون اتومبیل راه میرفتند و همین عمل موجب شد که توقف اتومبیل معین در یک نقطه معین جلب توجه یک پسر بچه را بنماید و پس از آنکه جریان قتل اتفاق افتاد گزارش همین پسر بچه در مورد مشخصات اتومبیل موجب راهنمایی مامورین کار آگاهی شد و توانستند اتومبیل را بشناسند و سپس برادران لنکرانی را جمعاً دستگیر نمایند. البته اینها مدتی زندان بودند و بعد آزاد شدند.
به هرحال، اتومبیل در یکی از شبها سر ماموریت خود بود. محمد مسعود از اداره روزنامه خارج شده بود. عباسی به او نزدیک شده و یک تیر شلیک کرده بود. ضمناً قرار بود هرگز به یک تیر اکنفا نشود، لذا عباسی پس از رهاکردن تیر اول که در نتیجه آن محمد مسعود بیحال شده بود تیر دیگری در شقیقه اش خالی کرده و بدین ترتیب به عمرش خاتمه داده بود.
همان شب من در خانه نشسته بودم و نمیدانم ورق یا شطرنج بازی میکردم که گفتند دو نفر آمده و با شما کار دارند. وقتی جلوی در رفتم حسام بود با یک نفر دیگر که الآن درست به خاطرم نیست. حسام در یک کلمه فقط گفت شد و البته من مقصورش را فهمیدم و او نیز بلافاصله رفت. وقتی به اتاق برگشتم اعصابم قدری ناراحت شده بود چون میدانستم فردا قضیه در روزنامه نوشته خواهد شد به سختی کوشیدم تا دیگران نفهمند که خبر فوقالعادهای به من دادهاند و ناراحت شدهام زیرا فردا میتوانستند حدس بزنند که دگرگونی حال من و قضیه قتل محمد مسعود بهم بستگی داشته است. این اصل قضیه است و هیچگونه اشتباهی در آن نیست و آینده ثابت خواهد کرد که آنچه نوشته ام بدون یک کلمه اشتباه درست است. »
روزبه در صفحه ۲۵ اوراق بازپرسی اضافه میکند:
«من بدون تردید عامل قتل نبودهام و دلائلم بطور خلاصه این است:
الف- افرادی که عامل قتل بوده اند از چهار نفر به نامهای عباسی، حسام لنکرانی، سیفالله همایون فرخ و منوچهر رزمخواه که از این عده فعلاً منوچهر رزمخواه در تهران است و در آن شب سمت رانندگی داشته است. در صورتیکه این فرد در محضر بازپرس حاضر شود میتواند عین واقع را توضیح دهد.
ب – نفر هشتم ما ابراهیم پرمان است که فعلا در ایران است و میتواند به روشن شدن حقیقت کمک نماید.
پ – خود من در آن روزها به حالت اختفا به سر میبردم و غیر ممکن است که یک شخص مخفی مثل من و در شرایطی که از زندان دژبان فرار کرده بودم و تمام مامورین در تعقیب من بودند مرتکب چنین بی احتیاطی عجیبی بشوم. توضیح اینکه آن روزها حزب توده قانونی بود و تنها فرد فراری که تحت تعقیب بود من بودم و شخص تیمسار رزم آرا علاقه و اصرار داشتند که من دستگیر شوم و تمام قدرت دستگاه تعقیب متوجه من بود. چگونه ممکن است من در چنان شرایطی مرتکب چنان کاری شوم و تازه اگر هم من داوطلب میشدم جلسه، اجازه چنین کاری را نمیداد. تمام کسانیکه انتخاب شدند با رأی و مشورت جلسه ها بود.
ث – (قبلاً) در یکی از پاسخها چگونگی گزارش حسام و نفر همراهش را که نیم ساعت بعد از قتل داده شد توضیح دادم و بدین ترتیب فکر میکنم به قدر کافی روشن است که من در اجرای قتل شرکت نداشتهام. این را نیز انکار نمیکنم که وجود من در این جلسات تأثیر جدی داشته است.»
ابوالحسن عباسی قتل مسعود را به گردن میگیرد.
ابوالحسن عباسی که پیشتر از این ترور حرفی در بازجوییاش نزده بود بعد از روبرو شدن با خسرو روزبه، مجبور میشود سیر تا پیاز ماجرا را شرح دهد، از جمله اینکه او (عباسی) خودش به محمد مسعود شلیک کرده است.
در صفحه ۲۷ بازپرسیاش مینویسد:
«قبول میکنم که در قتل محمد مسعود (خودم) عامل اصلی بودهام و افرادی که با بنده بودهاند حسام لنکرانی، همایون فرخ و رزمخواه بوده است و کلیه این افراد در جلسه انتخاب شدند ولی به حقیقت قسم روی تبلیغ و تشویق و صحبتهای مختلف خسرو روزبه بود. »
...
خسرو روزبه در صفحه ۳ بازجویی تکمیلی مینویسد:
«به نظر من ترور محمد مسعود با تئوریهای مارکسیستی مطابقت نداشته است.»
بازجو: پس چرا اینکار را کردید؟
«انجام این عمل در شرایط فعلی نادرست است ولی در شرایط ده سال پیش که سطح اطلاعات من در مسائل تئوریک پایین تر از حالا بود و به این اشتباه تئوریک واقف نبودم بی اشکال به نظر میرسید.»
پانویس
زندگی پر فراز و نشیب خسرو روزبه
خسرو روزبه ۱۷ فروردینماه ۱۳۲۶ برای نخستینبار دستگیر شد اما یک ماه بعد از زندان دژبان گریخت. یک سال پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دوباره گیر افتاد اما قبل از آنکه شناخته شود، بهدست افسران همفکرش فراری داده شد.
عضو سازمان افسران حزب توده و از اساتید تحصیلکرده و باسواد دانشکده افسری محسوب میشد. کتابهایی در زمینههای ریاضی - فنی تدوین کرد و نویسنده کتاب «اطاعت کورکورانه» نیز بود که در افشای مفاسد سران ارتش و همچنین دعوت افسران و درجهداران به مبارزه علیه حکومت با نام مستعار «سخر» (سروان خسرو روزبه) منتشر شد.
وی در تابستان ۱۳۳۶ بهدنبال درگیری مسلحانه در حوالی خیابان سیروس تهران درحالیکه مجروح شده بود، دستگیر شد و ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۳۷ در قزل قلعه تیربارانش کردند.
به جز محمد مسعودچند نفر دیگر هم ترور شدند.
بعد از قتل محمد مسعود، محسن صالحی، داریوش غفاری، آقا برار فاطری، پرویز نوایی و حسام لنکرانی، هم ترور شدند.
در این مورد توضیح دادهام.
حسام لنکرانی که شهریور ۱۳۳۱ به همراهی خسرو روزبه و ابوالحسن عباسی، با ضربات پتک آرسن آوانسیان کشته شد، ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۲۶ کمک کرد تا روزبه از زندان بگریزد.
...
ترور «احمد دهقان» نماینده مجلس شورای ملی و مدیر مجله تهران مصور و مسئول تاتر و تماشاخانه تهران در ۶ خرداد ۱۳۲۹ که پای «حسن جعفری» (از اعضای حزب توده) نوشته شد، موضوعی جداست.
...
حزب توده، در دفاعیه حسرو روزبه دست برد.
روزبه در صفحات ۱۳۱ تا ۱۳۶ بازجوییهایش رویهم رفته ۱۴دلیل اقامه میکند که تمام اعضای کمیته مرکزی حزب توده از تمام ترورهایی که صورت گرفته اطلاع داشتهاند.
متاسفانه دستگاه تیمور بختیار و بعداً ساواک (و سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس) از زیر و بم این ترورها که در بازجوییها به دقت تشریح شده، مطلع بودند، اما مردم ایران و حتی احمد شاملو که در وصف خسرو روزبه شعر سروده، از آن خبر نداشتند و همه خیال میکردیم محمد مسعود توسط دربار و مامورین امنیتی رژیم شاه کشته شده است. (حزب توده، دفاعیه حسرو روزبه را کم و زیاد کرد و بخش مربوط به محمد مسعود را هم حذف نمود.)
«کتاب ﻛمونیسم در ايران» که ﺳاﻝ ۱۳۴۳ شمسی زیر نظر ﺳرهنگ علی زیبایی، توسط کادرهای بالای حزب توده ﻛه بعد اﺯ واقعه ۲۸ مرداد به ﺯندان افتاده بودند تدوین شده به بازجویی خسرو روزبه و قتل محمد مسعود اشاره کرده است.
...
احمد شاملو شعرش را پس میگیرد.
احمد شاملو که هنگام سرایش شعر «خطابه ی تدفین» در سال ۱۳۵۴ از چند و چون ترور محمد مسعود بیخبر بود، بعداً شعرش را پس گرفت.
آخرین سطرهای شعر «خطابهٔ تدفین» وی در مدح و یادبود «خسرو روزبه» سروده شده بود.
کاشفان چشمه
کاشفان فروتن شوکران...
...
در برابر تندر میایستند
خانه را روشن میکنند
و میمیرند.
...
احمد شاملو وقتی از دخالت روزبه در ترورها مطلع شد، با خشم و درد نوشت:
«مناسبت این شعر – اعدام خسرو روزبه – برای همیشه منتفی است. بشر اولیه ای که تنها برای ایجاد بهرهبرداری سیاسی حاضر شود در مقام جلادی فاقد احساس، دست به قتل نفس موجودی حتا بیارجتر از خود بیالاید تنها یک جنایتکار است و بس. تایید او، به هر دلیل که باشد، تایید همهٔ جلادان تاریخ است. متاسفانه بسیار دیر به اقاریر این شخص دست یافتم.»
...
سایت همنشین بهار
ایمیل
اشتراک در:
پستها (Atom)