۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

سر,هيولا, در پاکستان


پخش تصاویر ساختگی ملکه برای تحریک احساسات اسلامی توسط ماموران انگلیس مانع تصویب قوانینی شد که زنان افغان را...
روز شنبه 6 ماه مه حميد کرزای و آصف زرداري،روسای جمهور افغانستان و پاکستان با باراک اوباما ديدار کردند. اوباما اين ديدار را ,سازنده, توصيف کرد. ,سازنده, البته از آن اصطلاحات ديپلوماتيک است که متضمن هيچ معنايی نيست و به همين جهت معمولا بعد از ديدارهای رهبران سياسی فراوان به کار برده ميشود. فعلا گمانه زنی ها در مورد نتايج ديدار و ,استراتژی سياسی, دولت جديد آمريکا ادامه دارد، اگر اساسا چنين استراتژی وجود داشته باشد. زيرا چنانکه ميدانيم حالا ديگر تاکتيک هم در طرح های خاورميانه ای آمريکا کورمال پيش برده ميشود و نه فقط نيروهای ,متمرد, که بايد سرکوب يا رام شوند بلکه نيروهای ,مطيع, که بايد در سرکوب يا رام کردن شرکت کنند، در مسير دست انداز ايجاد ميکنند. حتی کرزای و زرداری که اخيرا شايع شده است ممکن است آمريکا به فکر تعيين جانشينانی برای آنها باشد، با دست و پا کردن ائتلاف هايی گارد خود را در برابر ,تغيير مسير, آمريکا محکم ميکنند. کرزای با پشتيبانی خود آمريکا، جنگ سالاران دوران جنگ با اشغال شوروی را تکيه گاه حکومت خود قرار داد و قدرت در افغانستان، برتعادلی که اين نيروهای سياه بوجود آورده اند استوار است. بطوريکه عوض کردن مهره ها و جايگزين کردن کرزی با يک مهره ديگر تحول بزرگی بوجود نمی آورد. ,مجاهدين, و تبهکاران واپسگرايی که سرمايه آمريکا در دوران جنگ با اشغال شوروی به حساب می آيند، حالا سهم خود را برداشته اند. همين سهم را ارتش و سازمان امنيت پاکستان می طلبند که بعد از 11 سپتامبر شکوه داشتند آمريکا از آن ها به مثابه دستمال توالت استفاده کرده و بعد از بيرون انداختن روسها سيفون را روی آنها کشيده و در را به روی رقبای هندی آنها گشوده است. حالا گويا بخت دوباره به آنها لبخند ميزند. آنچه از استراتژی باقی می ماند، تاکتيک ,تشديد جنگ , است که با تمام قوا و در وحشيانه ترين و جنايتکارانه ترين اشکال در افغانستان و نواحی مرزی پاکستان ادامه دارد. رسانه های بزرگ انحصاری نيز به کمک جنايات و خباثت های طالبان، اخبار هولناک جنگ جاری را زير سرپوش قرار ميدهند. تنها در ماه گذشته 438 بمب روی افغانستان انداخته اند. بنا برارزيابی خود پنتاگون و برخی منابع وابسته به آن ,درجه موفقيت, اين بمب ها بطرز وحشت انگيزی پائين است. برخی درجه موفقيت را فقط دو درصد ارزيابی ميکنند.,ر.ک به مصاحبه مانان احمد بادموکراسی نو در لينک زير مقاله., يعنی بمب ها فقط دو درصد طالبان ها و القاعده يا ساير چريک های بنيادگرای مشابه آنها را می کشد و 98 درصد بقيه را روی سرمردم، کودکان و زنان و کهنسالان، عروس ها و دامادهای شان، خانه و کاشانه و مزارع شان می ريزند. قتل عام اخير در فراه که در آن بيش از 130 غيرنظامی کشته شدند، صحنه ای از جنگ را از پشت مه غليظ اخبار پوششی در مقابل آفتاب قرار داد. تلاش ارتش آمريکا و به تبعيت آن رسانه های بزرگ انحصاری برای سرپوش گذاشتن بر اين جنايت و منتسب کردن آن به طالبان، نتيجه ای به جز خدمت به طالبان محلی پاکستان ندارد. زيرا اگر هم چشم همه دنيا بر واقعيت بسته بماند، خودروستائيان از حقيقت مطلع اند وطالبان ها هم نيروی خود را از همان جا می گيرند. روستائيان بلافاصله بعدد از بمباران تکه پاره های اجساد را که بخشی از آن اندام کودکان و زنان بود روی دوتريلی بار کردند و به مقابل دفتر فرماندار محلی بردند. نيويورک تايمز نوشت يکی از نمايندگان پارلمان که خود متحد آمريکايی هاست در پارلمان گفت: , صحنه تکان دهنده ای بود، همه در دفتر گريه ميکردند., راوا RAWA سازمان رهايی زنان افغانستان که منبع مستقل و قابل اطمينانی است دريک فيلم ويديويی تصويراجساد و مجموعه ای از عکس های کودکان زخمی در بيمارستان را که راه به رسانه های بزرگ پيدا کرده اند به نمايش گذاشت ,ر.ک به لينک زير مقاله,. ضد ونقيض گويی مقامات ناتو و آمريکا کار را بدتر کرد. هيلاری کلينتون وزير امور خارجه آمريکا در نخستين واکنش به اخبار هولناک فراه به خاطر تلفات , عذرخواهی, کرد، ولی وقتی پنتاگون تلاش برای لاپوشانی جنايت را آغاز کرد، سخنگوی کلينتون نيز گفت ,عذرخواهی, اوليه برای بيان احساسات و قبل از آن بود که اخباردقيق به او برسد. سخنگوی پنتاگون و بعد يکی از نظاميان ناتو گفتند طالبان ها با خمپاره مردم محلی را کشته اند و بعد صحنه سازی کرده اند که آنرا به گردن بمباران ناتو بيندازند. اما اندکی بعد صليب سرخ که يکی از داوطلبين خودش در بمباران کشته شده بود تاييد کرد که روستائيان زير بمباران کشته شده اند. رتو استوکر سخنگوی صليب سرخ بر نگرانی عميق اين سازمان از قربانی شدن شهروندان غيرنظامی تاکيد کرد. تعداد زيادی از شاهدان عينی و زخمی های جان به در برده در بيمارستان ها برای خبرنگاران رسانه ها از جمله تايمز و واشينگتن پست و نيويورک تايمز تعريف کردند چطور هواپيماها در شب بين دو شنبه و سه شنبه بر فراز آسمان ظاهرشدند و ساعت ها محلات روستا را بمباران کردند. روستائيان به هرجايی که فکر ميکردند ميتواند پناهگاه باشد هجوم می بردنداز جمله زن ها کودکان شان را برداشته و به خانه همسايگان يا باغ ها پناه می بردند، اما پناهگاه ها هم بمباران شد. اين نوع لاپوشانی اخبار توسط پنتاگون عجيب نيست. زيرا اوباما رابرت گيتس را در مقام خود ابقا کرده، کسی که بنا بر گفته جان پيلجر در دوره دوم رياست جمهوری بوش مسووليت ,کودتای نظامی, خزنده در آمريکا را برعهده داشت. هم او سال گذشته ماجرای قتل عام درروستای عزيز آباد را که در آن 90 نفر کشته شدند، به همين ترتيب لاپوشانی کرد، درحالی که بعد سازمان ملل کشته شدن غيرنظاميان توسط بمباران ها را تاييد کرد هرچند رقم کشته شدگان راکمتر ارزيابی نمود. پاتريک کابرن گزارشگر اينديپندنت در رابطه با کشتار فراه نوشته است چرا آمريکا سلاح هايی را که برای جنگ جهانی سوم ساخته در روستاهايی به کار ميبرد که در شرايط قرون وسطا قرار دارند؟ علت شايد اين باشد که آمريکا برای پيروزی در جنگ سرد ساختار اجتماعی افغانستان را بکلی ويران کرده و بافت ويران شده اجتماعی راتحت کنترل جنگ سالاران، بنيادگرايان، قاچاقچی ها، دزدها و تبهکارها قرار داده است. به نظر برژينسکي، پيروزی در جنگ سرد، به اين بها، يعنی نابودی افغانستان می ارزيد. بنابراين در اينجا متحدان محلی در جنگ با متحدان قبلی قابل اعتماد نيستند. آمريکا در اينجا تکيه گاهی به جز بمب ها ندارد. آيا حالا نوبت پاکستان است که همان مسير افغانستان را طی کند؟ منان احمد که تاريخ دان از دانشگاه شيکاگوست می گويد آمريکا و ارتش پاکستان در مورد خطر در پاکستان غلو می کنند. او ميگويد ارتش پاکستان 500000 تا 700000 نفری است. پاکستان مگاسيتی هايی مثل کراچي، اسلام آباد، با جمعيت 13-12 ميليون، در مورد کراچی 18 ميليون دارد. به نظر او به شدت غيرقابل تصور است که طالبان ها که حداکثر 18000- 14000 نيرو دارند، بروند اسلام آباد را بگيرند يا سلاح های هسته ای را تحت کنترل قرار دهند. به عقيده او برای داغ کردن فضای جنگ است که هم آمريکا و هم ارتش پاکستان اينگونه خبرها را باد می زنند. اما اگر هم نظر منان احمد درست باشد، با سياستی که آمريکا در پيش گرفته، اوضاع ميتواند به شدت خطرناک شود. حداقل چيزی که هم اکنون قربانی شده است، جنبش دموکراتيک و سکولار پاکستان است که به النسبه قوی است. حداقل آنقدر در تعادل اوضاع نقش دارد که زمينه سقوط ديکتاتوری نظامی مشرف را فراهم کرد. ,افپاک, دوم و بازگشت ارتش پاکستان به مرکز صحنه استراتژی ,جديد, آمريکا در افغانستان و پاکستان، جنگ در اين دو کشور را به هم وصل کرده ويک جبهه ايجاد ميکند. شايد چيزی که در اين استراتژی جديد باشد نام آن است که با وصل کردن کلمات اول نام دو کشور ,اف پاک, خوانده ميشود، وگرنه طرح عملا در اوت سال 2008 در دوره جرج بوش شروع شده بود. قراراست ارتش پاکستان در همکاری با نيروهای ناتو در افغانستان، سهم عمده ای از استراتژی ,اف پاک, برعهده بگيرد. اوباما برای انجام اين وظيفه از کنگره خواست ساليانه 1.5 ميليارد دلار کمک به پاکستان را تصويب کند تا ارتش پاکستان به ياری آمريکا بشتابد و سر فرانکشتينی که قبلا به کمک هم بوجود آورده بودند، يعنی طالبان ها را بکوبند. لابد ارتش و سازمان امنيت پاکستان هم اطمينان داده اندارتباطات با طالبان ها را قطع کرده و آنها را ريشه کن کنند. البته نظاميان و امنيتی های پاکستان گلايه خود را فراموش نمی کنند که مگر به خاطر نقش شان در خلق فرانکشتين به اندازه ای که انتظار داشتند پاداش گرفته اند که حالا به فکر آينده نباشند. فعلا پول ها را ميگيرند و به خاطر اينکه شرايط برای بازسازی نقش نظاميان در سياست پاکستان فراهم ميشود، خوشحالند. برخی در پاکستان حتی معتقدند هدف ارتش پاکستان از واگذاری دره سوات به طالبان ها اين بود که آنها با جنايت هايی که از طريق اعمال قوانين شرع می آفرينند، اهميت نقش ارتش را در نجات پاکستان از شر اين ديوها که ,به اسلام آباد, و به , سلاح های اتمی, نزديک ميشوند به همه نشان دهند, ر.ک به مريپ در لينک زير مقاله, در حقيقت ارتش پاکستان حق دارد ,افپاک, جديد را مرحله دوم , افپاک, قديم در دهه 80 بداند. در هردو ارتش پاکستان نقش ,ايجنت, محلی آمريکا را بازی کرده و ميکنند. هرچند ژنرال ها اين بار با پشتيبانی سياسي، لجستيکي، نظامی و پول های آمريکا به روستاهای خودی حمله ميکنند. مثل هميشه وقتی اجرای برنامه های نظامی آمريکا به ,متحدان محلی, سپرده ميشود، ديگر نياز به پاسخگويی هم از دوش آمريکا برداشته ميشود. به چکيده اين گزارش از عمليات ارتش پاکستان در دره سوات توجه کنيد که توسط کسی نوشته شده که نسبت به آمريکايی ها نظر مساعد دارد: ,ارتش پاکستان حين تهاجم به ميليتانت های اسلامی در بونر واقع در شمال غربی کشور، روستاها را صاف کرده، شهروندان غيرنظامی را کشته و هزاران روستايی و کشاورز را وادار به فرار از خانه های شان می کند. زارون محمد يک روستايی 45 ساله که با خانواده و چندگاو لاغراز بونر گريخته ميگويد: , ما طالبان ها را نديده ايم، آنها بالای کوه ها هستند، باوجود اين ارتش روستاها را با خاک يکسان ميکند. خانه ما خراب شده، حالا اين گاوها تنها دارايی ما هستند,.. آنچه روستائيان تعريف ميکنند نشان ميدهد چرا دولت زرداری با شتاب مقبوليت خود را درميان مردم از دست ميدهد.. تاکتيک های بيرحمانه ارتش پاکستان در واشنگتن زنگ خطر را به صدا درآورده است. مقامات در روز دو شنبه به اين بحث پرداختند که بايد ارتش پاکستان را که عادت به جنگ با هند با سلاح های سنگين دارد برای جنگ ضد شورشی تعليم داد. ولی ديگر خيلی دير شده است..يکی از مقامات ارشد پنتاگون که به علت حساسيت موضوع مايل به افشای هويت خود نبود گفت: ,نظاميان پاکستان مسووليت کامل عمليات عده ای معدود را به گردن تمام يک روستا می اندازند و طوری عمل ميکنند که انبوهی آواره و کوهی از نفرت توليد ميکند,.. در بونر، منطقه ای که به شدت ضد طالبان بودو يک گارد نظامی برای حمايت از روستائيان در مقابل طالبان ها ايجاد کرده بود، ارتش حمايت عمومی را از دست داده است. سعيد افشار خان که همراه با 18 عضو خانواده و گله اش پای پياده روستا را ترک کرده ميگويد:, آنها نبايد همه را اينطور ميزدند. آنها بايد طالبان ها را نشانه می گرفتند., به گفته او ارتش در روستای کوی آقا که تنها چهارصد خانه دارد، 80 خانه را با خاک يکسان کرده است. ,فکر نمی کنم حتی يک طالبان کشته باشند. آنها فقط مردم عادی را می کشند,.. هيچ آماری از آوارگان در دست نيست ولی مردم آواره بونر ميگويند اين منطقه که حدود 500000 جمعيت داشت تقريبا از سکنه خالی شده است.در مسير جاده ها انبوه آوارگان به راه افتاده اند و هيچ نشانی از کمک دولت نيست، نه وسيله نقليه، نه غذا و نه حتی آب., اين آوارگان به گفته سازمان ملل به بيش از نيم ميلون نفری که قبلا در اثر جنگ در استان های شمال غربی آواره شده بودند، اضافه شده و تعداد آوارگان داخلی پاکستان را به يک ميليون نفر ميرساند. بنابراين با درجه نسبتا بالايی ميتوان گفت برنده فعلا و بطور ,دو فاکتو, ارتش پاکستان است که با ,اف پاک, به جايگاهی برگشته است که سه دهه پيش در آن قرار داشت: در مرکز عمليات پنتاگون و سازمان سيا.و کم نيستند کسانی که معتقدند در دراز مدت اين طالبان ها يا القاعده يا ديگر بنيادگرايان تند روهستند که از تشديد جنگ سود خواهند برد، حتی اگر در کوتاه مدت اينجا و آنجا ,ريشه کن, شوند و اينطور القاء شود که ,ثبات, به کشور بازگردانده شده است. ,جنگ با ترور, بدون تابلو سه رئيس جمهور که درواشينگتن ملاقات کردند در رابطه با يک مساله اشتراک دارند- وجه اشتراکی که ريشه بحران در افغانستان و پاکستان و عامل تقويت طالبان هاست: عدم مقبوليت سياسی دولت های آنها ميان مردم پاکستان و افغانستان. کرزای که نحوه به قدرت رسيدنش توسط آمريکا پديده ای را بوجود آورد که نام شخصی او را معادل و جايگزين مفهوم ,دست نشاندگی, کرد، چنان دولت فاسدی بوجود آورد که چند ماه پبش گاردين افشا کرد آمريکا مستاصل از بحران مشروعيت او در فکر جايگزين کردن او با يک مهره ,قابل اعتماد, ديگرست و رسانه های انحصاری شروع کردند به افشای نقش برادر او در گسترش فساد و قاچاق. آصف زرداری که به جرم اختلاس يک و نيم ميليارد دلار در دوران نخست وزيری همسرش بی نظير بوتو به هفت سال زندان محکوم شد، بعد از ترور بی نظير به عنوان بيوه او و با حمايت آمريکا به قدرت رسيد، در مقام جديد نخستين کاری که کرد تلاش برای کنار گذاشتن قاضی چودری و ساير شخصيت های سالم بود. طارق علی متفکر پاکستانی تبار اخيرا نوشته فساد مقامات حزب او غوغا ميکند و گفته ميشود بانکداران پول ها را مستقيما به خانه او تحويل ميدهند. مشکل مردم افغانستان و پاکستان با اوباما البته اشغال خارجی – که مردم هردو کشور عميقا از آن بيزارند – و حمايت از سياست مداران فاسد است و هردو اينها قرار است در ديدار ,سازنده, تقويت شود. مخارج جنگ افغانستان برای آمريکا اکنون ماهيانه 2 ميليارد دلار است و اوباما طبق طرح ,تشديد جنگ, در افغانستان و پاکستان علاوه بر فشار بر هم پيمانان خود برای ارسال نيروی بيشتر به افغانستان، بيش از 20 هزار نيروی جديد به افغانستان ارسال کرده که برابر است با نيرويی که جرج بوش برای طرح ,تشديد جنگ, خود در پايان دوره رياست جمهوری اش به عراق ارسال کرد.با توجه به اين عوامل،ابعاد جنگ افغانستان و پاکستان به زودی از عراق فراتر خواهد رفت. رسانه های بزرگ انحصاری نيز مثل سه رئيس جمهور فوق از گذشته و بويژه جنگ عراق نه چيزی را آموخته اند و نه چيزی از آن آموخته اند.انعکاس گزارشات به نحوی است که ما را در برابر يک ,جنگ با ترور, ديگر قرار ميدهد: چه بايد کرد؟ آيا بايد پاکستان و افغانستان را به طالبان ها تحويل داد که مدارس دخترانه را به گاز شيميايی بسته و سر و دست و پا می برند؟ جنگ عراق نشان داد اين سوال چقدر فريبکارانه است. سوال اصلی اين است که چرا برای جنگ با طالبان ها به ائتلاف با نيروهای فاسد، دزد، مستبد، قاچاقچی و استثمارگرنياز هست؟ چرا برای مبارزه با اشغال شوروی نياز به توليد مجاهدين وحشی و طالبان ها و نام گزاری آنها تحت عنوان , مبارزان راه آزادی, و ,Freedom Fighter , هابود؟ چرا دره سوات، سوئيس پاکستان، که در همين دهه های اخير پايگاه يک جنبش گسترده ضد فئودالی تحت رهبری نيروهايی بود که خود را مارکسيست ميخواندند، حالا به پايگاه طالبان ها تبديل شده است؟ چرا پنجاب که در دهه های اخير شاهد يک جنبش کم نظير سکولار و ضد فئودالی با همکاری روستائيان مسيحی و مسلمان بود اکنون زير خطر طالبان ها قرار دارد؟ چرا افغانستان که يک قرن پيش در آستانه تصويب قانونی قرار داشت که افغانستان را جزو اولين کشورهايی قرار ميداد که به زنان حق رای ميداد، امروز به جايی رسيده است با زنان مثل اشياء و اموال مرد رفتار ميکند؟ اگر اين سوال ها را تعقيب کنيم آنوقت وجه مشترک بين طالبان ها و مهاجمان و اشغالگران خارجی را پيدا ميکنيم. منافع هردو آنها با پيشرفت دموکراسی در تضاد است. فقط اولی ها نفرت خود را از دموکراسی با زبان ايدئولوژيک و عقيدتی بيان می کنند، دومی ها اين نفرت را لاپوشانی ميکنند. وگرنه چرا وقتی بار اصلی سقوط دولت نظامی مشرف بردوش يک جنبش مدنی گسترده است که موج حمايت از چودري، قاضی مستقل و محبوب پاکستاني، نقش مهمی در تشديد آن داشت، ميوه اين جنبش ضدديکتاتوری و سکولار را در سينی مردی ميگذارند که زير نقاب دولت مدني، سمبول فساد در جامعه مدنی است.زرداری هم به تاسی از برگمارکنندگان خود وقتی ميخواهد حکومت خود را تثبيت کند دره سوات را به طالبان واگذار ميکند که قوانين شرع را در آن حاکم کنند. فاطمه بوتو خواهرزاده بی نظير بوتو در مقاله ای که اخيرا نوشته پرسيده چرا وقتی زرداری ميخواست دره سوات را به طالبان بسپارد از مردم سوال نکرد که آيا مايلند تحت قوانين شرع زندگی کنند:,من که خيال ندارم برقع بگذارم., اما چه کسی از کسی از فاطمه بوتو سوال ميکند، مگر در انتخابات های مديريت شده که ,دست غيب, کانديد مردم را از قبل انتخاب کرده است. برادر کرزای که از پيتزا فروشی در اروپا و آمريکا به سلطان همه چيز از تلفن گرفته تا قاچاق در بازار افغانستان تبديل شده، در مقابل حملات و افشاگری های اخير روزنامه های آمريکا در دفاع از خود گفت واقعا به معجزات بازار آزاد معتقد و نقش آن در ,تعمير, و پيشرفت افغانستان معتقد است و خود به عنوان ,Interpreneur, يعنی دلال اين وظيفه را برعهده گرفته که افغانستان را به دوبی خاورميانه غير عرب تبديل کند و موفق شده و خود هم از همين راه پولدار شده است، ايرادی دارد؟ برگمار کنندگان چه شکايتی از باند برادران کرزای ميتوانند داشته باشند وقتی که هدف از لشکر نظامی شان اين است که راه را برای لشگر مقاطعه کاران خانمان برانداز آماده کند. استعمار گران خارجی هرگز به ملالی جوها، چودری ها و انسان های واقعا مستقل اعتماد ندارند و جنبش های دموکراتيک را نه تنها مورد حمايت قرار نمی دهند بلکه آنها را زير تيغ متحدانی قرار ميدهند که از طريق حفظ منافع آنها از پلکان ترقی بالا ميروند. اين داستان يک قرن قدمت دارد. وقتی امان الله پادشاه اصلاح طلب افغانستان در دهه 20 حاضر نشد راه چنين متحدان فاسدی را پی بگيرد، انگليسی ها تصاوير عريان ساختگی همسرش را بين مسلمانان متعصب پخش کرده و وسايل سرنگونی او را فراهم آوردند. ,پاکستان مسلمان, در مقابل هند مستقل و حزب کنگره نهروعلم شد و به اين ترتيب يک دستگاه نظامی مستبد، فاسد، زمين خوار و اخيرا سرمايه خوار به زور بر سر مردم سوار شدکه بعد به خاطر ,مبارزه با شوروی, و بعدتر به خاطر ,جنگ با ترور, تمام بافت اجتماعی و سياسی پاکستان را به فساد کشيد و حالا در جنگ با ترور بدون تابلو، يعنی جنگ با طالبان ها به آن نياز افتاده است. امپرياليسم و بنيادگرايان: دو قلوهای مصيبت زا تصويری هم که اکنون رسانه ها از طالبان ها به دست ميدهند. کامل نيست. درست است، آنها واپسگرايانی هستند که ,سياست, در قاموس شان با , جنايت, همگين است. اما آنها آنقدر احمق نيستند که ندانند فقط از طريق قتل و جنايت نميتوانند مردم را به خود جلب کنند. هرچه باشند آنها مخلوق سيا و سازمان امنيت پاکستان و شيوخ عربستان هستند وسال ها با اين نيروها کار کرده اند. پيشينيان و همگنان اسلام گرای آنها که برخی شان اکنون با طالبان ها کار ميکنند سال ها با کابينه های مختلف پاکستان همکاری داشته و بين دار و دسته ها و جناح ها متضاد رفت و آمدکرده و ,تغيير مسير, داده اند. آنها ميدانند از نقطه ضعف رقيب بايد استفاده کنند. همين امر است که باعث شده طالبان حالا شعارهای ناسيوناليستی بدهند. سخنگوی آنها ميگويد:, ما مثل القاعده نيستيم. به ساير نقاط جهان کار نداريم. فقط ميخواهيم افغانستان را از اشغال خارجی آزاد کنيم. آيا آمريکايی ها برای آزادی از اشغال انگليس نجنگيدند؟,. طالبان دره سوات حالا حزب ناسيوناليست حاکم محلی را خلع سلاح کرده است و بعلاوه ادعا ميکند عليه زمينداران می جنگد و روستائيان را به تصرف زمين های ارباب ها تشويق ميکند، شعاری که در همين دره سوات سال ها توسط گروه های مائوئيست داده ميشدو واقعا هم نيرو بسيج کرده بود. اساسا رابطه اسلام گرايان و امپرياليسم در تاريخ دردناک خاورميانه رابطه دو قلوهايی است که هم وصل و هم فصل شان برای دموکراسی مصيبت زا بوده است، بطوريکه تاريخ رشد و گسترش و تحکيم مواضع يکی از آندو بدون توجه به اين رابطه نزديک قابل بررسی نيست. اسلام گرايان وقتی با امپرياليسم در ائتلاف اند، با تکيه بر ابزار آن برای خود پايگاه قدرت درست ميکنند. در دوره فصل، بويژه جايی که نيروهای دموکرات تضعيف يا نابود شده اند، با نقاط ضعف رقيب بازی ميکنند و بطور روزه مره ظلم های استثمارگران و مستبدان محلی و حاميان خارجی آن را پرچم ميکنند.اين مختص طالبان ها نيست. در ايران هم نمونه های متعدد اين سياست را از جمله در دوره جنبش ملی کردن نفت و سرنگونی دکتر مصدق و بعد درانقلاب ايران شاهد بوده ايم. و بايد پذيرفت طالبان ها به علت آشنايی به اوضاع محلی از ژنرال های آمريکايی در جلب افکار عمومی زرنگ ترند. چندی پيش خبرگزاری الجزيره با پخش بخش هايی از يک ويديو گزارش داد در ارتش آمريکا به سربازان گفته اند تلاش کنند افغانی ها را به کيش مسيحی در آورند. وقتی مقامات آمريکايی خبر را تکذيب کرده و به الجزيره به خاطر پخش ,گزارشات تحريک آميز که از زمينه جدا شده ,حمله کردند، الجزيره تمام ويديو را بدون سانسور پخش کرد که در آن سخنان کشيش ارتش بطور کامل و بطور واضح شنيده ميشد که به سربازان آمريکايی يادمی داد چگونه برای تغيير کيش تلاش کنند تا از گير قوانين آمريکا که اين کار را ممنوع کرده در بروند.,ر.ک به منبع, شايد سربازان آمريکايی چند تن را به کيش مسيحی درآورده باشند، اما مسلماده ها برابر تبليغات مذهبی و کينه توزانه طالبان را تقويت کرده اند. به عبارت ديگر آمريکايی ها و نيروهای ناتو نه تنها وقتی به روی شهروندان غيرنظامی بمب می ريزند، بلکه وقتی هم که به اين شيوه ناسالم و غيرقانونی در جلب قلوب افغانی ها و پاکستانی ها تلاش ميکنند، به طالبان ها خدمت ميکنند. به ياد اشته باشيم اين همان طالبانی است که 6 ميليارد دلار از آمريکا پول و اسلحه گرفت نه برای اينکه به مردم افغانستان بگويد:, موازين و قوانين دنيای مدرن اشغال يک کشور مستقل توسط نيروی نظامی خارجی را نمی پذيرد, بلکه برای اينکه به مردم افغانستان بگويد:,خدای مسلمانان حضور اجنبی را در کشور اسلامی نمی پذيرد و به خاطر اجنبی کشی به شما اجر ميدهد., بعد 43 ميليون دلار جداگانه از آمريکا گرفت تا به مردم بگويد:,خدای مسلمانان کشت ترياک را قدغن کرده است., آيا برای طالبان دشوار است از خدايی که با ميلياردها دلار پول و اسلحه وارد کرده اند در مقابل ,خدای ,اجنبی, دفاع کند؟ احمد رشيد نويسنده و روزنامه نگار پاکستانی در کتاب ,طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ در آسيا, در مورد طالبان ها توصيفی دارد که موی را بر سر آدم سيخ کرده و به شدت خواننده را متوحش و در عين حال متاثر ميکند. طالبان ها نه مجاهدين عادی دهه 80 بلکه يتيمانی بودند که در مدارس مذهبی با حمايت آمريکا و پاکستان و سعودی رشد کردند، رشيد در مورد نسل جديد مجاهدين و طالبان ها مينويسد: ,اين پسربچه ها يک دنيا با مجاهدينی که من در دهه 80 می شناختم فرق داشتند. آن مجاهدين مردانی بودند که قوم و قبيله خود را می شناختند، مزارع و دره هايی را که ترک کرده بودند، با حالت نوستالژيک به ياد می آوردند و قهرمانان و داستا نهای تاريخ افغانستان را بر می شمردند. اين پسربچه ها از نسلی بودند که هرگز کشورشان را در صلح نديده بودند. آنها هيچ خاطره ای نداشتند، نه از قبيله، نه از پيران آن، نه از همسايه و ترکيب قومی مخلوط مردمی که کشورشان را تشکيل ميداد. آنها جنگ را ستايش می کردند زيرا جنگ تنها مشغله ای بود که به آنها امکان ميداد هويت خود را با آن انطباق دهند. باور ساده انگارانه آنها به يک اسلام خشک و موعود تنها تکيه گاهی بود که ميتوانستند به آن متوسل شوند و با آن به زندگی شان نوعی معنا بدهند., حالا آمريکا ميخواهد با اهدای کاندوم به اين پسربچه ها آنها را مدرن کند و به آشتی با ,اجنبی, وادارد؟ سران زرنگ و معامله گر طالبان که اين ماشين های آدم کشی را اداره ميکنند، هم از صلح و هم از جنگ با آمريکا خرمن خرمن خوشه چيده و می چينند. طالبان حتی ,دستگاه عدالت, خود را که عين ماشين جنايت است، آن طور که رسانه های انحصاری يک جانبه به تصوير می کشند، به صورت آلترناتيو دموکراسی در چشم مردم محلی به نمايش نمی گذارند تا مردم از آن برمند. اکثريت عظيمی از مردمی که طالبان ها در ميان آنها کار می کنند به مدد سياستمداران فاسد محلی و نيروهای پشتيبان خارجی آنها دموکراسی را نديده و تجربه نکرده اند تا بتوانند دستگاه سلاخی طالبانی را با آن مقايسه کنند. بنابراين طالبان ها به راحتی می توانند دستگاه آدم کشی خود را در مقابل فساد و بی عدالتی و ستمگری حاکم بر بيدادگاه های مستبدان گذاشته و مردم را به آن دعوت کنند. فاطمه بوتو در مقاله ای که در بالا به آن اشاره رفت، از ديدار اخير خود با شخصی که از وزيرستان جنوبی برگشته بود شرحی داده است که به شدت تاسف بار است و به درک مکانيسم رشد طالبان ها در محل و نقش سياستمداران فاسد محلی و حاميان خارجی آنها در رشد طالبان ها کمک ميکند. بوتو می نويسد: , دو هفته پيش مردی را ديدم که از وزيرستان جنوبی برگشته بود. در مورد وضع روستای زادگاهش پرسيدم. او با اشاره به اينکه خانه اش در يک حمله هوايی ويران شده از حملات مداوم و به دلخواه هواپيماهای بی سرنشين آمريکا شکوه کرد، بعد بدون مکث ادامه داد:, ولی اوضاع در حال بهبود است. وضعيت قانون و نظم خيلی خوب شده و بهتر از کراچی است., آنگاه به قضيه دختر جوانی پرداخت که از بازار نزديک خانه اش ربوده شده و مورد تجاوز قرار گرفته بود. وقتی طالبان ها از اين جنايت مطلع شدند، ,نه فقط دختر را نجات داده و به خانه اش برگرداندند، بلکه همچنين ترتيب کار آن سه مرد را نيز دادند. آنها رابه ضرب گلوله کشتند., او به خاطر اينکه نوعی عدالت انتقام جويانه مرعی شده و به سرعت و به راحتی به اجرا در آمده بود تحت تاثير قرار گرفته بود. من با ناراحتی توی صندلی ام جابجا شده و عدم موافقت خودم را با اين کار مطرح کردم و گفتم زنان بايد تحت حکومت اين افراطيون به شدت در عذاب باشند. او در حالی که دست هايش را در هوا تکان ميداد، گفت , اوه، وضع آنها خوب است. آنها از اين واقعيت خوشحال اند که بالاخره عدالتی و خدمتی وجود دارد. ميدانيد. آنها از شر تاخيرهای دراز مدت در دادگاه ها و پليس رشوه بگير مثل کراچی راحت اند., دفع فساد با افسد. آمريکايی های مدرن هواداران مدرن خود، و طالبان قرون وسطايی هواداران قرون وسطايی خود را متقاعد کرده اند که دفع فساد با افسد تاکتيک مطلوبی است. به اين ترتيب برای متقاعد کردن طرفداران خود، آنها فقط کافی است که فساد دشمن و رقيب را نشان بدهند. وهمين است که راه حل را در چارچوب نظام مورد قبول آنها غير ممکن ميکند. زيرا فساد دو طرفه است و برای راه حال بايد از چارچوب آن ها فراتر رفت. بر پايه همين واقعيت است که بوتو در ادامه مقاله فوق می نويسد: , بنابراين راه حل در اين نيست که ارتش به جنگ شهروندان خودش برود، و نفرت نسبت به نيرويی بوجود بياورد که در هشت سال گذشته به دستور قدرت خارجی عمل ميکند و مردمی را که در برابر آنها سوگند يادکرده اند از خود بيگانه ميکند. راه حل اين نيست که ايالات متحده با پول حکومت های فاسد و نامشروع را بر سر پا نگهدارد.. راه حل پول نيست. راه حل اين است که تشخيص بدهيم مردم دره سوات طالبان ها را انتخاب نکردند. آنها به قوانين شريعت رای ندادند. طالبان ها آنجا هستند فقط برای اينکه آنها راه هايی را ساختند که طی دهه ها سنگفرش نشده بود. آنها آموزش فراهم کردند، لااقل برای پسران، در حاليکه حکومت نتوانست ميليون ها کودک محلی را به مدرسه بفرستد. آنها مراکز بهداشتی درست کردند در حالی که حکومت بيمارستان ها را به خاطر فقدان بودجه بست. آنها نوعی عدالت دادند در حاليکه دادگاه ها از حکومت و نه از مردم حمايت می کردند. آري، مشکل فساد است. اين نيرويی است که بايد با آن بجنگيم. سرهيولا، و منشاء قدرت طالبان ها اين است.,
*کشتار در فراه. عکس های راوا
http://www.rawa.org/temp/runews/2009/05/05/and-8216-us-air-raid-kills-over-100-civilians-in-farahand-8217.html
*مصاحبه با منان احمد http://www.democracynow.org/2009/5/7/pak
*مقاله مريپ
*طارق علی
اردیبهشت 1388 23:11

طبل توخالی اپوزيسيون يا نقدی بر معنی و واقعيت اپوزيسيون - پرويز داورپناه


چه گام هايی /
نه از بيم تير سربی دشمن که از بيم طعنه ياران خويشتن /
در راه مانده است (حميد مصدق)
هانا آرنت، انديشمند برجسته آلمانی می گويد که شکل گيری حکومت های خودکامه بدون حضور روشنفکران کوته بين و حقير ممکن نيست، اين روشنفکران در عمل به رژيمی خدمت می کنند که مدعی مبارزه با آنند. سی سال است با ادعاها و بلوف‌های بي‌پايه و اساس"اپوزيسيون" در خارج از کشور روبروييم بدون اينکه اين واژه را معنی کرده باشيم. تمام فعاليت اين "اپوزيسيون" در برابر جنايتهای رژيم، در صادر کردن پيام و بيانيه و اعلاميه ...خلاصه شده است، کاری که همزمان بيشتر از پيش حاکی از ضعف و ناتوانی و ندانم کاری گروهک های تشکيل دهنده آن می باشد و آنها را در مقابل رژيم استبداد دينی تبديل به يک ببر کاغذی کرده است که به لاف زدن‌های مضحک در غربت عادت کرده اند و در ميدان عمل قادر به پيشبرد هيچ مهمی نيستند و با براه انداختن چند سايت اينترنتی بی محتوا و نقل مطالب راديو ها و سايت های بيگانه و وابسته به سياست های خارجی بهيچوجه جدی گرفته نمی شوند. "اپوزيسيون" پر مدعا همواره تبليغ کرده ‌است که تنها مدافع آزادی و عدالت اجتماعی و استقرار دموکراسی در ايران است. چنين ادعايی با رفتار و اعمال مدعيان پراکنده و درمانده راه ملی و آزاديخواهی جور در نمی آيد و کاملاً نادرست و خلاف واقعيت است. پس از سی سال، همگی به اين واقعيت پی برده اند که "اپوزيسيون" ايران در کليت آن ناتوان است. و سه دهه با تشتت و سردرگمی درگير بحث‌های گيج کننده در زمينه‌های مختلف بوده و ماحصل تاثير سياسی آن در روند مبارزات داخل کشور کم سو و با ضعف زياد همراه مي‌باشد. و ملت ايران هرگز حاضر نيست دنباله رو ادعا های بي‌پايهً چنين اپوزيسيونی باشد و فقط به واسطه ی سياست‌های نادرست حکومت، زندگی خود را به خطر انداخته. پشتيبان اپوزيسيونی گردد که ‌نه هدف های آن روشن است و نه راهی که برای حصول آنها پيشنهاد می کند؛ که نمی کند. از وقتی آمريکائيها، رسما ميليون ها دلار در اختيار بخش بزرگی از اين قسم "اپوزيسيون" گذاشتند، همه اين آوارگان خود فروخته ضمن دريافت سهميه خود از بيگانگان در برابر اين بريدگی از واقعيت جامعه و سستی و ناتوانی سکوت اختيار کرده اند. هيچ خائن و وطن فروشی حاضر نيست واقعيت خيانت خويش را آشکار کند. معلوم نيست اگر اين وابستگی مالی امری خوب و پسنديده و منطقی است چرا اپوزيسيون وابسته دريافت آنرا رسما و جسورانه اعلام نمی کند و به دفاع از آن بر نمی خيزد تا سايرين نيز از اين موقعيت خوب و مناسب استفاده کنند! البته واضح است که خيانت به ايران سالهاست تحت نام تحقق "حقوق بشر" و "حقوق اقليتهای قومی" و استقرار و اجرای "دموکراسی و آزادی"، مبارزه برای "تساوی حقوق زن و مرد"، و در يک کلام تحقق "خواستها و حقوق دموکراتيک ملت ايران" صورت می گيرد. فعالان اين قسم "اپوزيسيون" استدلال می کنند که کمکهای آمريکا (و احتمالا اروپا) بدون غرض و مرض است و آنان استقلال خويش را در هدف و درعمل حفظ می کنند. آنها اين توهم را دامن می زنند که خارجی ها چشمداشتی به ايران و منابع عظيم نفت و گاز و مس و اورانيوم و موقعيت سوق الجيشي،... آن ندارند و گويا فقط دلباخته چشم و ابروی سياه ايرانيان اند.! (يا واقعأ، عينأ مانند جرج بوش دوم، دلسوخته ی دموکراسی).! به نظر مي‌رسد در شرايط فعلى کل "اپوزيسيون" خارج از کشور و بخصوص سازمانهای تکه تکه شده و متفرق آن که هر کدام سازخود را کوک کرده اند، قابليت خود را براى درك مسائل جارى در ايران (اگر هم روزی از آن بهره ای داشته) از دست داده و از واقعيت‌هاى موجود در ايران به دور افتاده اند، طبعاً شكاف و فاصله آنها با نيروها و جريانهاى اجتماعى كشور هم بيشتر شده است. و فاقد هرگونه پايگاه اجتماعى در ايران می باشند. تقريباً مي‌توان گفت كه دربين "اپوزسيون" خارج ازکشور هيچ جريانى كه به واقع دموكراتيك باشد وجود ندارد و سخنرانی ها و بيانيه ها و اعلاميه ها و ژست‌هاى دموكراسي‌خواهى آنها آشكارا بی پايه و اساس است. همچنين به طور قطع مي‌توان گفت كه اين گروه های متفرق در عملكرد سياسى خود به هيچ عنوان مقيد به اخلاق سياسى كه درامر پيروزی حق و حقيقی مقوله بسيار مهم و تعيين كننده ‌اى است، نمی باشند. و بالاطبع چنين اپوزيسيوني‌ ناتوان ازهرگونه تاثيردرمسايل ايران است. هنوز پس از دهها سال حكومت استبدادی جمهوری اسلامي، اين اپوزيسيون از امكانات ارتباط مستقيم با مردم ايران محروم است و نمي‌تواند پيام خود را به آنان برساند. آيا براستی پيام‌های اپوزيسيون كه به شكل بيانيه‌ها، اعلاميه ها، منشورها و قطعنامه ها صادر مي‌شود تا چه حد با مشکلات روزمره و ملموس مردم ما ارتباط پيدا مي‌كند؟ اين پيام‌ها نوعا حول مقولات کلی دموكراسی و حقوق بشر شكل مي‌گيرد ولی چيزي‌ برای حل مشكلات روزمره جامعه، از فشارهای اقتصادی گرفته تا نابساماني‌های اجتماعی و بالاخره تا امنيت فردي‌ و اجتماعي، در بر ندارد. آيا با اين ترتيب، شگفت‌آور است كه پيام اين سازمان‌ها براي‌ مردم كوچه و بازار چنگي‌ به دل نمي‌زند و هيجانی نمي‌آفريند؟ رويهمرفته در باره ی اپوزيسيون خارج از کشور بايد گفت که اين نيروها قادر به ارائه تحليلی صحيح از شرائط داخل کشور و در نتيجه عرصه ی يک آلترناتيو معتبر و قابل احترام نبوده اند. البته تمام اين نيروها و گروهک های چند نفره خود را آلتوناتيو شمرده، و کسب قدرت سياسی را همه چيز می دانند. اما اين مردم اند که بايد معتقد شوند که در اين ميان امامزاده ای که از آن معجزی برآيد يافت می شود يا نه! شايد بزرگترين آسيبی که اپوزيسيون در خارج از کشور با آن روبرو ست، همانا جدايی اين مجموعه (و بقول سعدی: اين"جمع پراکنده"!) از ملت ايران می باشد. مردم در ايران يا از اپوزيسيون بيخبر و يا نسبت به آن بي‌اعتنا و بی اعتمادند. به طور خلاصه جدايی از مردم بزرگترين آسيبی است که اپوزيسيون با آن روبروست. هر شعاری اعم از رفرم و رفراندوم و حتی همکاری با اصلاح طلبان و حکومت بدون اينکه مخاطبين مشخصی را در ميان جامعه داشته باشد، حرفی بر روی کاغذ است و نشان از طبل توخالی اپوزيسيون دارد. دومين مشخصه آسيب شناسی اپوزيسيون خارج از کشور اين است که اين "نيروها" قادر به آفريدن مفاهيم جديدی که از طرف ملت ايران درک و پذيرفته شده و مردم را به حرکت در آورد نبوده اند. و هم، بدين دلايل، چه بسا سبب اصلی اين امر هم اين باشد که، مانند ماهی بيرون از آب محيط زيست طبيعی که با هيچ موج و جريان قوی روبرو نيست، اين اوپوزيسيون هم، بدور از جامعه ای که بنام آن سخن می گويد، و در امان از اصل جوابگويی در برابر افکار عمومی جامعه، قادر به ارزيابی خود و ديگران نمی باشد. بدون آيينه ی افکار عمومی چگونه می توان به ارزيابی سياستی رسيد که مدعی خيرخواهی برای صاحبان آن افکار است. مساله ديگر، گريز اين نيروها از نقد است. اپوزيسيون ايران نه گذشته خود را نقد ميکند و نه، به طريق اولي، حال خود را؛ و نه گوشش به نقد ديگران بدهکار است. آيا جايگاه واقعی اپوزيسيون خارج از کشور کجاست؟ نسل کنونی هيچگونه شناختی نسبت به گروهها، سازمان ها و احزاب سياسی اپوزيسيون خارج از کشور ندارد. اگر در گذشته‌ها زندگی نمی کنيد و تنها وظيفه خود را در چشم و هم چشمی با يکديگر و نوشتن اعلاميه ها، بيانيه ها، پيام ها، تعارفات و تهنيت ها به مجالس يکديگر و خاطرات، و حرفهای گذشته نمی دانيد، بياييد از سياست بازی های سی ساله گذشته دست برداريد و نسل کنونی ايرانيان را که تشنه آگاهی و دانستن واقعيات است، از بلاتکليفی نجات دهيد. روی سخنم بويژه به آنانی است که تجاربی غنی و تاريخی را پشت سر گذاشته، و حامل پيامی نوين برای نسل پويا و جوان ايران اند. نكته‌ى ظريف و پراهميتى كه معمولاً به آن توجه نمي‌شود (و ‌اين بي‌توجهى موجب سوءتفاهم بزرگى مي‌گردد) اين است كه خواست مردم ايران استقرار يك نظام دموكراتيك در كشور است كه حقوق و آزادي‌هاى آنان را تأمين و راه توسعه و پيشرفت جامعه را بگشايد و اين ارتباطى به اهداف آمريكا كه خاورميانه را به‌عنوان بخش حساسى از استراتژى جهانى خود تلقى مي‌كند، ندارد. براى كسى كه از خارجی و ماهيت و پيشينه‌ى آن آگاهى و شناخت متعارفى داشته باشد، تشخيص هدف‌ها و انگيزه‌هاى مداخله‌ى جارى آن در اين منطقه دشوار نيست، اما نظرات عاميانه‌ و عوام فريبانه آن گروهى كه براى تعيين سرنوشت خويش در انتظار مداخله‌ى خارجی نشسته است و گزارش هايی که در اين زمينه اشاعه مي‌دهد، قابل توجه است. صحنه سياسی داخل ايران بکلی با بحث های تکراری خارج از کشور بيگانه است. ميليونها نيروی بالنده که برای ساختن ايرانی آزاد و آباد در برابر عقب مانده ترين نيروهای قرون وسطائی برای کسب حقوق شهروندی پيکار می نمايند.تاريخ را خوب می شناسند. اگر حقوق شهروندی مبتنی بر قانون اساسی مشروطه ايران و يا بخشی از منشور حقوق بشر در ايران ديروز و امروز رعايت ميشد مسلما وضع بمراتب از امروز بهتر می بود. تشتت نيروهای منتقد و مخالف حکومت ارتجاعی مذهبي، که بسياری از آنان تنها و تنها به سبب اسارت در چنبره ی خودشيفتگی هنوز نتوانسته اند به تفاهم و حدافل همکاری لازم برسند بسيار غم انگيز است و تا زمانيکه اين معضل حل نشود انرژی ها بسود بقای ارتجاع به هدر خواهد رفت. آن چيزی که هم اکنون شاهد آنيم، صرفاً ادعا است٬ ادعای اينکه اپوزيسيونی وجود دارد؛ که مليون قوی هستند...؛ ولی واقعيت مطلب اين است که٬ اپوزيسيونی که منتهی به عمل شود٬ (قادربه برپايی يک رهبری معتبر به عنوان آلترنانيو قابل فهم و قابل قبول برای مردم باشد) از اساس وجود خارجی ندارد؛ می ماند اپوزيسيونی بيشتر به شکل يک طبل توخالی.
دکتر پرويز داورپناه ۱۷ ارديبهشت ماه ۱۳۸۸ ـ ۷ می ۲۰۰۹

مورد حملۀ دشمن قرار گرفتن دلیل سلامتِ موضع گیری است



تراب حق شناس

مقالۀ بلند و ارزندۀ «فلسطینیان امروز و یهودیان آن روز» نوشتۀ محمد رضا شالگونی که از جمله روی سایت اندیشه و پیکار هم آمده خشم یکی از جارچیان و توجیه گران اشغالگری و جنایات جنگی اسرائیل یعنی منشه امیر، مدیر برنامۀ فارسی رادیو اسرائیل را برانگیخته است. این قبل از هرچیز نشان می دهد که مقاله روی خال زده است. رفیق شالگونی علیه صهیونیست های نژادپرستی که درست 61 سال است با تأیید کامل و بی شرمانۀ سرمایه داری جهانی به انکار و نفی حقوق و حتی موجودیت فلسطینی ها ادامه می دهند و در دفاع از حقوق مردم ستمدیده و زحمتکش فلسطین حرف حساب زده است. حرف حساب برای اسرائیل خطرناک است و باید علیه آن بجنگد. باید با توهین و چماق یهود ستیزی، همصدایی با بنیادگرایان حاکم بر ایران و تروریسم علیه هرکسی که با اشغالگری و تجاوز مستمر اسرائیل به مردم فلسطین مخالفت کند بتازد. تجاوزگران اسرائیلی از پیش از 1948 تا همین امروز با ارتکاب جنایات و تروریسم دولتی و پاکسازی قومی (شاهدش تحقیقات ارزندۀ «مورخین جدید» New Historians اسرائیلی ست) دولتی برپا کرده اند که پایگاه مقدم امپریالیسم جهانی ست. از عناصر و عمال چنین رژیمی جز این انتظاری نیست. اردوی اشغالگران از اردوی جانبداران حقوق خلق ها و عدالت جهانی جدا است.
در تارنمای وزارت خارجۀ اسرائیل ستونی هست زیر عنوان «سخن دوست» (دوست چه کسی؟) «دیدگاه شخصی (!) منشه امیر». او نوشته اش را با اشاره به محمد رضا شالگونی این طور شروع می کند: «نا انسان بی شرمی که لیاقت ندارد نام او برده شود...». از کسانی که توجیه گرِ جنایات هول انگیز صهیونیست ها نظیر دیریاسین و صبرا و شاتیلا و غزه و ترورهای هدفمند هستند، از کسانی که تبدیل فلسطین به زندانی بزرگ تنها دموکراسی خاورمیانه جا می زنند، از کسانی که تا امروز حتا یک قطعنامۀ ملل متحد که اسرائیل را به رعایت حقوق فلسطینی ها فراخوانده نپذیرفته اند و 61 سال است جنگ و خونریزی و ویرانی مستمر و آوارگی میلیون ها فلسطینی در منطقهء خاورمیانه به بار آورده اند و با برپایی نخستین حکومت دینی در منطقه به تقویت ارتجاع و تاریک اندیشی مذهبی پرداخته اند جز این چه انتظاری هست؟ از دشمنان آزادی و برابری خلق انتظار دیگری داشتن غلط است.
اینکه او نام منتقد را نمی خواهد به زبان آورد یادآور اصرار اسرائیل در به زبان نیاوردن نام فلسطین است که درسال های اخیر اگر به ناگزیر آن را بر زبان می آورند ولی آن را تهی از محتوای انسانی و حقوق ملی اش می خواهند. آنها حتا یک پنجم از شهروندان اسرائیلی را که فلسطینی هستند به عنوان فلسطینی قبول ندارند بلکه آنها را «اعراب اسرائیل» می خوانند. آنها حتی کشمکش 60 سالۀ گذشته را کشمکش اعراب و اسرائیل (نه ملت فلسطین و اسرائیل)، یا کشمکش خاورمیانه می نامند تا اصل داستان مسکوت بماند. به اعراب و فلسطینی ها فشار مرگبار وارد می آورند که حق موجودیت اسرائیل را به رسمیت بشماسند اما خود هرگز حق موجودیت فلسطینی ها را قبول ندارند. با همه ادعای صلح دروغین و یکطرفه شان، هرگز حقوق سیاسی و ملی فلسطینی ها را به رسمیت نشناخته اند. انکار وجود فلسطینی ها و خودداری از نام بردن از طرف مقابل، نمونۀ رسوای دیگری دارد و آن این که نخست وزیر اسبق اسرائیل اسحاق شامیر در عین ناراحتی شدید از شعری که محمود درویش تحت عنوان «عابرون فی کلام عابر» (رهگذرانی در سخنی گذرا) در سال 1988 همزمان با انتفاضۀ اول سروده و توفانی در اسرائیل و در بین سینه چاکان آن در خارج برپا کرده بود (1)، در کنیست (به اصطلاح پارلمان) گفت: «این شعر بیانگر دقیق اهدافی ست که باند آدمکشان متشکل در سازمان آزادیبخش فلسطین در جست و جوی آن اند. این شعر را یکی از شاعرانشان، محمود درویش، که به اصطلاح وزیر فرهنگ شان است گفته... من می توانستم این شعر را در حضور پارلمان بخوانم ولی نمی خواهم این افتخار را داشته باشد که نامش در آرشیو کنیست بیاید.»
خوشبختانه وجدان های بیداری در اسرائیل وجود دارند که از سیاست اسرائیل شدیدا انتقاد و آن را افشا و محکوم می کنند. نویسندگان و متفکران اسرائیلی مانند یوری آونری، گیدئون لوی، امیره هس، شلومو ساند، میشل ورشوفسکی، دانیل بارنبایم، آریلا آزولای و بسیاری دیگر. همچنین نوسندگان و هنرمندان یهودی تبار در سراسر جهان که مخالف صهیونیسم، اشغالگری، مستعمره سازی و نژادپرستی اسرائیل هستند (2) و حسابشان از جنگ افروزان و اشغالگران جدا است.
باری، محمد رضا شالگونی در مصاحبه با رادیو سپهر به حد کافی به تحریف ها و کینه توزی های بوق تبلیغاتی اشغالگران که در نوشتۀ منشه امیر روی سایت وزارت خارجه اسرائیل منعکس شده است پاسخ گفته و از حقوق عادلانۀ مردم فلسطین و منطقه آنطور که باید دفاع کرده است (3) و نیازی نیست که چیزی بدان افزوده شود. چه خوب است سایت ها و بلوگ هایی که مدافع فلسطین و مخالف تجاوزات اسرائیل هستند، حالا که جارچی های تجاوز و اشغال چنین بی شرمانه علیه مقالۀ «فلسطینیان امروز و یهودیان آن روز» و نویسنده اش تاخته اند، مقاله را در سایت و بلاگ خود منعکس کنند.
در پایان، به عنوان همبستگی در این مبارزۀ افتخار آمیز، یادداشت و مقالۀ زیر را که دوستی گرامی از فلسطین دریافت کرده و برایم فرستاده به فارسی درآوردم که در زیر ملاحظه می کنید.

یادداشت بر مقالۀ زیر نوشتۀ گیدئون له وی:
عادی نیست که روزنامۀ هاآرتز یا حتی گیدئون له وی (روزنامه نگار چپگرای مخالف سیاست اسرائیل) صریحاً بگویند که اسرائیل «تحت قوانین مذهبی اداره می شود»، یا آن را با افغانستان و عربستان سعودی مقایسه کنند؛ اما نمی توان نادیده گرفت که حرکت منظم به سمت روی کارآمدن احزاب سیاسی راست همواره با اوجگیری منظم نفوذ نیروهای راست مذهبی همراه بوده است.
در سراسر دنیا کسانی می توانند از اسرائیل نفرت داشته باشند یا بدان عشق بورزند ــ که در این اواخر بیشتر حالت اول دیده می شود ــ اما شاید خیلی ها هنوز از اسرائیل تصوری شبیه یک دولت «سکولار» (لائیک) اروپایی دارند. بسیاری احتمالاً نمی دانند که اسرائیل دارای قوانین مذهبی سخت قرون وسطایی ست که بر زمینه های حیاتی زندگی از جمله ازدواج، حرمت و تقدس روز شنبه و حتی امور مربوط به دفن مردگان حاکم است. هستند افراد متعددی از یهودیان روسیه که به اسرائیل آمده و به ارتش اشغالگر پیوسته و طی عملیات نظامی کشته شده اند، اما مجاز نیست که در گورستان های عمومی ارتش دفن شوند، زیرا آنها به نظر مقامات بنیادگرای مذهبی، که امور مربوط به دفن مردگان را در اختیار دارند، «به حد کافی یهودی» نیستند، یعنی مادر و مادربزرگهای آنان یهودی نبوده اند. اتومبیل هایی که جرأت کنند روز غفران (یوم کیپور) در عکّا و بیت المقدس و جاهای دیگر حرکت کنند به دست بنیادگرایان خشمگین [یهودی] سنگباران می شوند، در حالی که لیبرال های مهربان لائیک، ساکت آنها را تماشا می کنند و گاه آنها را تأیید می نمایند.
بیمارستان ها در سراسر اسرائیل، حتی در ناحیه ای لائیک مثل تل آویو، در روز شنبه نه تنها به بیماران غذای سرد می دهند زیرا در این روز، روشن کردن اجاق ها ممنوع است، بلکه آسانسورها را هم طوری برنامه ریزی می کنند که در تمام طبقه ها متوقف شود تا نیازی به فشار دادن تکمه ها نباشد و حرمت شنبه شکسته نشود! در جریان عید فصح یهودی (عید پاک) مأمورین امنیتی جلوی درِ بیمارستان، نه تنها افراد را به خاطر آنکه مبادا با خود اسلحه داشته باشند، بازرسی می کنند، بلکه تا از ورود نان و هر غذائی که با تخمیر تهیه شده باشد جلوگیری کنند. اگر یک مادر فلسطینی که به عیادت فرزند بیمارش آمده نان کنجدی خاص بیت المقدس «قاچاق» کرده باشد، نه تنها نان را از او می گیرند (البته با دستکش) وآن را به دور می اندازند، بلکه آن زن را سرزنش نیز می کنند. عامل فشار و اجبار مذهبی نه تنها در عربستان سعودی و افغانستان، بلکه در اسرائیل نیز به شدت حضور دارد. نکتۀ آخر اینکه در بیمارستان های اسرائیل در روزهای شنبه از کمک ـ پزشکان فلسطینی برای انجام کارهای خیلی پیش پا افتاده استفاده می کنند مانند نوشتن نسخه، باز و بست کردنِ کپسول اکسیژن یا برای هر فعالیت بدنی که پزشکان یهودی حاضر نیستند آن را انجام دهند مبادا تقدس روز شنبه را زیر پا بگذارند.
شاید شما موافق باشید که اسرائیل کشوری ست برپایۀ تبعیض نژادی یا اینکه به خاطر کمبود اطلاعات لازم اصرار بورزید که چنین نیست. از این می گذریم؛ اما به هیچ رو نمی توانید آن را به طور جدی کشوری لائیک تلقی کنید (4).

اکنون مقاله ای را که در هاآرتز به تاریخ 12 آوریل 2009 چاپ شده می خوانید:

جنبۀ تاریک اندیشانۀ مذهبی اسرائیل
گیدئون له وی Gideon Levy

چند روز پس از آنکه ده ها هزار تن از اسرائیلی ها صبحگاهان به آسمان چشم دوختند تا «بازگشت خورشید را به همان جایی که در لحظۀ آفرینش قرار داشته» با شکوه و احترام برگزار کنند، وقتی می بینید که میلیون ها تن از اسرائیلی ها در مراسم عید فصح شادمانه نیایش مربوط به نسل کشی ــ عذاب الیم و غرق کردن فرزندان ــ را با صدای بلند می خوانند، اذعان خواهید کرد که ما در کشوری مذهبی بسر می بریم.
در این روزهای تعطیل عید فصح [عید پاک یهودی] وقتی در برخی مناطق کشور محال است بتوان نان یا چیز دیگری که در آن خمیر به کار رفته پیدا کرد؛ وقتی خاخام ها در جستجوی آن اند که برنامه ای کامپیوتری نصب کنند تا از فروش محصولاتی که در آنها خمیر به کار رفته جلوگیری شود؛ وقتی خاخام بزرگ، یونا متزگر، از خاخام یاکوب اسرائیل پیفرگان می خواهد که به مرید خود نوچی دانکنر، صاحب یک فروشگاه بزرگ، توصیه کند که چنین برنامه ای نصب کند؛ و وقتی گاوهای کشور ما تحت رژیم غذائی بدون خمیر قرار دارند، خود را در کشوری مذهبی می یابید.
ما باید بپذیریم که در جامعه ای بسر می بریم با جنبه های بسیار تاریک مذهبی. خارجی هایی که به اسرائیل وارد می شوند چه بسا از خود بپرسند وارد چه کشوری شده اند، ایران، افغانستان یا سعودی؟ در هر حال، اسرائیل جامعه ای لیبرال، لائیک و آزاد از خرافات و جهل و تعصب که ادعا می کند نیست. تنها بریدن دستِ دزد یا حجاب چهرۀ زنان نیست که کشور را مذهبی می کند. همان گونه که یک کشور اشغالگر که سه و نیم میلیون انسان را از حقوق مدنی شان محروم کرده نمی تواند «تنها دموکراسی خاورمیانه» لقب گیرد، کشوری نیز که به دلایل مذهبی یک هفته در آن نان پیدا نمی شود نمیتواند خود را کشوری لائیک و آزادیخواه بنامد.
درست است که در سال های اخیر فضا کمی باز شده است. اماکن تفریح و سرگرمی و فروشگاه های بزرگ در روزهای شنبه بیش از گذشته باز هستند. مردگان را هم می شود با پرداخت کمی پول در گورستان غیر مذهبی دفن کرد، اما این کافی نیست تا بتوانیم خود را جامعه ای لائیک (سکولار) بنامیم. خود را فریب ندهیم: از گهواره تا گور، از ازدواج تا طلاق هنوز تقریباً همه چیز مذهبی ست.
در هیچ کشوری نیست که روز شنبه اتوبوس در خیابان ها و قطار روی ریل ها نباشد. هیچ شرکت هوایی غیر از ال عال نیست که یک روز در هفته تن آسایی کند، یا اینکه روز شنبه در بیمارستان ها و هتل ها غذای سرد بدهند. اینکه به خاطر وجود گورستان های قدیمی جاده ها را منحرف کنند، به طوری که اگر کسی از بیرون به صحنه نگاه کند به نظرش مثل طواف می آید،اینکه در اتوبوس ها زنان و مردان را از هم جدا کنند، در هیچ کشور دموکراتیکی دیده نمی شود. در اینجا هرگز مذهب از دولت جدا نبوده، بلکه آنها دست در دست یکدیگر زندگی ما را تحت نظر دارند.
ما نباید جامعۀ سنت گرا و رهبری آن را سرزنش کنیم. سنت گرایان حق دارند هرکاری می توانند انجام دهند تا ایمان خود را بر جامعۀ لائیک تحمیل کنند [آنها کار خودشان را می کنند]. طرفی را که باید سرزنش کرد لائیک ها هستند. اینکه طلاب علوم دینی یهود از خدمت سربازی معاف اند تقصیر آنان نیست. تقصیر اکثریت لائیک است که به این امر اجازه می دهد. بقیۀ امور زندگی مان نیز همین روال را دارد. ما لائیک ها هستیم که مستحق سرزنش ایم. ماییم که تسلیم شده ایم. اقلیت دیگری هم هست، اقلیت کولون ها (مهاجران یهودی ساکن شهرکها در سرزمین های غصب شدۀ فلسطینی) که با دست زدن به ارعاب، اکثریت جمعیت را دچار ترس و وحشت می کنند، درست همان گونه که متعصبین مذهبی با ستمکاری هاشان چنین می کنند. علت اینکه ستمکاری و خودکامگی همچنان وجود دارد این است که اکثریت لائیک تصمیم گرفته است دست روی دست بگذارد و اطاعت کند.
بنابر این نیایید از مذهبی ها شکایت کنید. لاییک ها در اکثریت اند و قدرت تغییر سیمای جامعه در دست آنها است. اگر اکثریت می خواست مقاومت کند و تسلیم اقلیت نشود، اتوبوس ها همه روز حرکت می کردند و نان در تعطیلات عید فصح (عید پاک) به فروش می رسید. بدین ترتیب، این ما هستیم که، بیش از آنکه خود به آن اعتراف کنیم، مذهبی هستیم. ما ممکن است ظاهر لائیک را برای خود حفظ کنیم، اما در باطن خویش مذهبی هستیم.
ای کاش ما این را می پذیرفتیم و دست از ادعای لائیک بودن بر می داشتیم. با وجود این، جامعه ای که وانمود می کند غربی ست و بر اصول عصر روشنگری استوار است، وقتی چنین شیوۀ زندگی مذهبی و تاریک اندیشانه را حفظ می کند نمی تواند به خودفریبی اش ادامه دهد. از زمانی که در مدرسه به ما می آموختند که اگر کتاب مقدس بر زمین افتاد آن را برداریم و ببوسیم مدت چندان نمی گذرد. پس بگذارید مزۀ نان فطیر را بچشیم و مجبور نباشیم بطری آبجو را از نایلون مسخرۀ آن در فروشگاه بیرون بکشیم. بگذار اعتراف کنیم که ما هنوز (غالباً) در کشوری زندگی می کنیم که قوانین مذهبی بر آن حاکم است.
منبع: روزنامه اسرائیلی هاآرتز 12 آوریل 2009 (تأکیدها از مترجم است.)

www.haaretz.com/hasen/spages/1077908.html
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ رک. به: محمود درویش (همراه با سه نویسندۀ اسرائیلی)، فلسطین کشور من، جنجال یک شعر، انتشارات مینوی، پاریس 1988 (به فرانسوی)
2ـ برای اطلاع بیشتررک. از جمله به:
http://www.peykarandeesh.org/felestinIndex.html
3 رک. به:

http://www.azadi-b.com/J/2009/04/post_499.html
4ـ کسانی که ایرادشان به رژیم ایران محدود به «بنیادگرایی اسلامی» است و بنیادگرایی مسیحی (جرج بوش و...) و بنیادگرایی یهودی (اسرائیل) را نمی بینند یا آن را به «مدرنیته» اش می بخشند، وقتی وزرای احمدی نژاد نامه به چاه می اندازند تا به دست امام زمان برسد به رژیم خرافات می خندند ولی برای

مورد حملۀ دشمن قرار گرفتن دلیل سلامتِ موضع گیری است



تراب حق شناس

مقالۀ بلند و ارزندۀ «فلسطینیان امروز و یهودیان آن روز» نوشتۀ محمد رضا شالگونی که از جمله روی سایت اندیشه و پیکار هم آمده خشم یکی از جارچیان و توجیه گران اشغالگری و جنایات جنگی اسرائیل یعنی منشه امیر، مدیر برنامۀ فارسی رادیو اسرائیل را برانگیخته است. این قبل از هرچیز نشان می دهد که مقاله روی خال زده است. رفیق شالگونی علیه صهیونیست های نژادپرستی که درست 61 سال است با تأیید کامل و بی شرمانۀ سرمایه داری جهانی به انکار و نفی حقوق و حتی موجودیت فلسطینی ها ادامه می دهند و در دفاع از حقوق مردم ستمدیده و زحمتکش فلسطین حرف حساب زده است. حرف حساب برای اسرائیل خطرناک است و باید علیه آن بجنگد. باید با توهین و چماق یهود ستیزی، همصدایی با بنیادگرایان حاکم بر ایران و تروریسم علیه هرکسی که با اشغالگری و تجاوز مستمر اسرائیل به مردم فلسطین مخالفت کند بتازد. تجاوزگران اسرائیلی از پیش از 1948 تا همین امروز با ارتکاب جنایات و تروریسم دولتی و پاکسازی قومی (شاهدش تحقیقات ارزندۀ «مورخین جدید» New Historians اسرائیلی ست) دولتی برپا کرده اند که پایگاه مقدم امپریالیسم جهانی ست. از عناصر و عمال چنین رژیمی جز این انتظاری نیست. اردوی اشغالگران از اردوی جانبداران حقوق خلق ها و عدالت جهانی جدا است.
در تارنمای وزارت خارجۀ اسرائیل ستونی هست زیر عنوان «سخن دوست» (دوست چه کسی؟) «دیدگاه شخصی (!) منشه امیر». او نوشته اش را با اشاره به محمد رضا شالگونی این طور شروع می کند: «نا انسان بی شرمی که لیاقت ندارد نام او برده شود...». از کسانی که توجیه گرِ جنایات هول انگیز صهیونیست ها نظیر دیریاسین و صبرا و شاتیلا و غزه و ترورهای هدفمند هستند، از کسانی که تبدیل فلسطین به زندانی بزرگ تنها دموکراسی خاورمیانه جا می زنند، از کسانی که تا امروز حتا یک قطعنامۀ ملل متحد که اسرائیل را به رعایت حقوق فلسطینی ها فراخوانده نپذیرفته اند و 61 سال است جنگ و خونریزی و ویرانی مستمر و آوارگی میلیون ها فلسطینی در منطقهء خاورمیانه به بار آورده اند و با برپایی نخستین حکومت دینی در منطقه به تقویت ارتجاع و تاریک اندیشی مذهبی پرداخته اند جز این چه انتظاری هست؟ از دشمنان آزادی و برابری خلق انتظار دیگری داشتن غلط است.
اینکه او نام منتقد را نمی خواهد به زبان آورد یادآور اصرار اسرائیل در به زبان نیاوردن نام فلسطین است که درسال های اخیر اگر به ناگزیر آن را بر زبان می آورند ولی آن را تهی از محتوای انسانی و حقوق ملی اش می خواهند. آنها حتا یک پنجم از شهروندان اسرائیلی را که فلسطینی هستند به عنوان فلسطینی قبول ندارند بلکه آنها را «اعراب اسرائیل» می خوانند. آنها حتی کشمکش 60 سالۀ گذشته را کشمکش اعراب و اسرائیل (نه ملت فلسطین و اسرائیل)، یا کشمکش خاورمیانه می نامند تا اصل داستان مسکوت بماند. به اعراب و فلسطینی ها فشار مرگبار وارد می آورند که حق موجودیت اسرائیل را به رسمیت بشماسند اما خود هرگز حق موجودیت فلسطینی ها را قبول ندارند. با همه ادعای صلح دروغین و یکطرفه شان، هرگز حقوق سیاسی و ملی فلسطینی ها را به رسمیت نشناخته اند. انکار وجود فلسطینی ها و خودداری از نام بردن از طرف مقابل، نمونۀ رسوای دیگری دارد و آن این که نخست وزیر اسبق اسرائیل اسحاق شامیر در عین ناراحتی شدید از شعری که محمود درویش تحت عنوان «عابرون فی کلام عابر» (رهگذرانی در سخنی گذرا) در سال 1988 همزمان با انتفاضۀ اول سروده و توفانی در اسرائیل و در بین سینه چاکان آن در خارج برپا کرده بود (1)، در کنیست (به اصطلاح پارلمان) گفت: «این شعر بیانگر دقیق اهدافی ست که باند آدمکشان متشکل در سازمان آزادیبخش فلسطین در جست و جوی آن اند. این شعر را یکی از شاعرانشان، محمود درویش، که به اصطلاح وزیر فرهنگ شان است گفته... من می توانستم این شعر را در حضور پارلمان بخوانم ولی نمی خواهم این افتخار را داشته باشد که نامش در آرشیو کنیست بیاید.»
خوشبختانه وجدان های بیداری در اسرائیل وجود دارند که از سیاست اسرائیل شدیدا انتقاد و آن را افشا و محکوم می کنند. نویسندگان و متفکران اسرائیلی مانند یوری آونری، گیدئون لوی، امیره هس، شلومو ساند، میشل ورشوفسکی، دانیل بارنبایم، آریلا آزولای و بسیاری دیگر. همچنین نوسندگان و هنرمندان یهودی تبار در سراسر جهان که مخالف صهیونیسم، اشغالگری، مستعمره سازی و نژادپرستی اسرائیل هستند (2) و حسابشان از جنگ افروزان و اشغالگران جدا است.
باری، محمد رضا شالگونی در مصاحبه با رادیو سپهر به حد کافی به تحریف ها و کینه توزی های بوق تبلیغاتی اشغالگران که در نوشتۀ منشه امیر روی سایت وزارت خارجه اسرائیل منعکس شده است پاسخ گفته و از حقوق عادلانۀ مردم فلسطین و منطقه آنطور که باید دفاع کرده است (3) و نیازی نیست که چیزی بدان افزوده شود. چه خوب است سایت ها و بلوگ هایی که مدافع فلسطین و مخالف تجاوزات اسرائیل هستند، حالا که جارچی های تجاوز و اشغال چنین بی شرمانه علیه مقالۀ «فلسطینیان امروز و یهودیان آن روز» و نویسنده اش تاخته اند، مقاله را در سایت و بلاگ خود منعکس کنند.
در پایان، به عنوان همبستگی در این مبارزۀ افتخار آمیز، یادداشت و مقالۀ زیر را که دوستی گرامی از فلسطین دریافت کرده و برایم فرستاده به فارسی درآوردم که در زیر ملاحظه می کنید.

یادداشت بر مقالۀ زیر نوشتۀ گیدئون له وی:
عادی نیست که روزنامۀ هاآرتز یا حتی گیدئون له وی (روزنامه نگار چپگرای مخالف سیاست اسرائیل) صریحاً بگویند که اسرائیل «تحت قوانین مذهبی اداره می شود»، یا آن را با افغانستان و عربستان سعودی مقایسه کنند؛ اما نمی توان نادیده گرفت که حرکت منظم به سمت روی کارآمدن احزاب سیاسی راست همواره با اوجگیری منظم نفوذ نیروهای راست مذهبی همراه بوده است.
در سراسر دنیا کسانی می توانند از اسرائیل نفرت داشته باشند یا بدان عشق بورزند ــ که در این اواخر بیشتر حالت اول دیده می شود ــ اما شاید خیلی ها هنوز از اسرائیل تصوری شبیه یک دولت «سکولار» (لائیک) اروپایی دارند. بسیاری احتمالاً نمی دانند که اسرائیل دارای قوانین مذهبی سخت قرون وسطایی ست که بر زمینه های حیاتی زندگی از جمله ازدواج، حرمت و تقدس روز شنبه و حتی امور مربوط به دفن مردگان حاکم است. هستند افراد متعددی از یهودیان روسیه که به اسرائیل آمده و به ارتش اشغالگر پیوسته و طی عملیات نظامی کشته شده اند، اما مجاز نیست که در گورستان های عمومی ارتش دفن شوند، زیرا آنها به نظر مقامات بنیادگرای مذهبی، که امور مربوط به دفن مردگان را در اختیار دارند، «به حد کافی یهودی» نیستند، یعنی مادر و مادربزرگهای آنان یهودی نبوده اند. اتومبیل هایی که جرأت کنند روز غفران (یوم کیپور) در عکّا و بیت المقدس و جاهای دیگر حرکت کنند به دست بنیادگرایان خشمگین [یهودی] سنگباران می شوند، در حالی که لیبرال های مهربان لائیک، ساکت آنها را تماشا می کنند و گاه آنها را تأیید می نمایند.
بیمارستان ها در سراسر اسرائیل، حتی در ناحیه ای لائیک مثل تل آویو، در روز شنبه نه تنها به بیماران غذای سرد می دهند زیرا در این روز، روشن کردن اجاق ها ممنوع است، بلکه آسانسورها را هم طوری برنامه ریزی می کنند که در تمام طبقه ها متوقف شود تا نیازی به فشار دادن تکمه ها نباشد و حرمت شنبه شکسته نشود! در جریان عید فصح یهودی (عید پاک) مأمورین امنیتی جلوی درِ بیمارستان، نه تنها افراد را به خاطر آنکه مبادا با خود اسلحه داشته باشند، بازرسی می کنند، بلکه تا از ورود نان و هر غذائی که با تخمیر تهیه شده باشد جلوگیری کنند. اگر یک مادر فلسطینی که به عیادت فرزند بیمارش آمده نان کنجدی خاص بیت المقدس «قاچاق» کرده باشد، نه تنها نان را از او می گیرند (البته با دستکش) وآن را به دور می اندازند، بلکه آن زن را سرزنش نیز می کنند. عامل فشار و اجبار مذهبی نه تنها در عربستان سعودی و افغانستان، بلکه در اسرائیل نیز به شدت حضور دارد. نکتۀ آخر اینکه در بیمارستان های اسرائیل در روزهای شنبه از کمک ـ پزشکان فلسطینی برای انجام کارهای خیلی پیش پا افتاده استفاده می کنند مانند نوشتن نسخه، باز و بست کردنِ کپسول اکسیژن یا برای هر فعالیت بدنی که پزشکان یهودی حاضر نیستند آن را انجام دهند مبادا تقدس روز شنبه را زیر پا بگذارند.
شاید شما موافق باشید که اسرائیل کشوری ست برپایۀ تبعیض نژادی یا اینکه به خاطر کمبود اطلاعات لازم اصرار بورزید که چنین نیست. از این می گذریم؛ اما به هیچ رو نمی توانید آن را به طور جدی کشوری لائیک تلقی کنید (4).

اکنون مقاله ای را که در هاآرتز به تاریخ 12 آوریل 2009 چاپ شده می خوانید:

جنبۀ تاریک اندیشانۀ مذهبی اسرائیل
گیدئون له وی Gideon Levy

چند روز پس از آنکه ده ها هزار تن از اسرائیلی ها صبحگاهان به آسمان چشم دوختند تا «بازگشت خورشید را به همان جایی که در لحظۀ آفرینش قرار داشته» با شکوه و احترام برگزار کنند، وقتی می بینید که میلیون ها تن از اسرائیلی ها در مراسم عید فصح شادمانه نیایش مربوط به نسل کشی ــ عذاب الیم و غرق کردن فرزندان ــ را با صدای بلند می خوانند، اذعان خواهید کرد که ما در کشوری مذهبی بسر می بریم.
در این روزهای تعطیل عید فصح [عید پاک یهودی] وقتی در برخی مناطق کشور محال است بتوان نان یا چیز دیگری که در آن خمیر به کار رفته پیدا کرد؛ وقتی خاخام ها در جستجوی آن اند که برنامه ای کامپیوتری نصب کنند تا از فروش محصولاتی که در آنها خمیر به کار رفته جلوگیری شود؛ وقتی خاخام بزرگ، یونا متزگر، از خاخام یاکوب اسرائیل پیفرگان می خواهد که به مرید خود نوچی دانکنر، صاحب یک فروشگاه بزرگ، توصیه کند که چنین برنامه ای نصب کند؛ و وقتی گاوهای کشور ما تحت رژیم غذائی بدون خمیر قرار دارند، خود را در کشوری مذهبی می یابید.
ما باید بپذیریم که در جامعه ای بسر می بریم با جنبه های بسیار تاریک مذهبی. خارجی هایی که به اسرائیل وارد می شوند چه بسا از خود بپرسند وارد چه کشوری شده اند، ایران، افغانستان یا سعودی؟ در هر حال، اسرائیل جامعه ای لیبرال، لائیک و آزاد از خرافات و جهل و تعصب که ادعا می کند نیست. تنها بریدن دستِ دزد یا حجاب چهرۀ زنان نیست که کشور را مذهبی می کند. همان گونه که یک کشور اشغالگر که سه و نیم میلیون انسان را از حقوق مدنی شان محروم کرده نمی تواند «تنها دموکراسی خاورمیانه» لقب گیرد، کشوری نیز که به دلایل مذهبی یک هفته در آن نان پیدا نمی شود نمیتواند خود را کشوری لائیک و آزادیخواه بنامد.
درست است که در سال های اخیر فضا کمی باز شده است. اماکن تفریح و سرگرمی و فروشگاه های بزرگ در روزهای شنبه بیش از گذشته باز هستند. مردگان را هم می شود با پرداخت کمی پول در گورستان غیر مذهبی دفن کرد، اما این کافی نیست تا بتوانیم خود را جامعه ای لائیک (سکولار) بنامیم. خود را فریب ندهیم: از گهواره تا گور، از ازدواج تا طلاق هنوز تقریباً همه چیز مذهبی ست.
در هیچ کشوری نیست که روز شنبه اتوبوس در خیابان ها و قطار روی ریل ها نباشد. هیچ شرکت هوایی غیر از ال عال نیست که یک روز در هفته تن آسایی کند، یا اینکه روز شنبه در بیمارستان ها و هتل ها غذای سرد بدهند. اینکه به خاطر وجود گورستان های قدیمی جاده ها را منحرف کنند، به طوری که اگر کسی از بیرون به صحنه نگاه کند به نظرش مثل طواف می آید،اینکه در اتوبوس ها زنان و مردان را از هم جدا کنند، در هیچ کشور دموکراتیکی دیده نمی شود. در اینجا هرگز مذهب از دولت جدا نبوده، بلکه آنها دست در دست یکدیگر زندگی ما را تحت نظر دارند.
ما نباید جامعۀ سنت گرا و رهبری آن را سرزنش کنیم. سنت گرایان حق دارند هرکاری می توانند انجام دهند تا ایمان خود را بر جامعۀ لائیک تحمیل کنند [آنها کار خودشان را می کنند]. طرفی را که باید سرزنش کرد لائیک ها هستند. اینکه طلاب علوم دینی یهود از خدمت سربازی معاف اند تقصیر آنان نیست. تقصیر اکثریت لائیک است که به این امر اجازه می دهد. بقیۀ امور زندگی مان نیز همین روال را دارد. ما لائیک ها هستیم که مستحق سرزنش ایم. ماییم که تسلیم شده ایم. اقلیت دیگری هم هست، اقلیت کولون ها (مهاجران یهودی ساکن شهرکها در سرزمین های غصب شدۀ فلسطینی) که با دست زدن به ارعاب، اکثریت جمعیت را دچار ترس و وحشت می کنند، درست همان گونه که متعصبین مذهبی با ستمکاری هاشان چنین می کنند. علت اینکه ستمکاری و خودکامگی همچنان وجود دارد این است که اکثریت لائیک تصمیم گرفته است دست روی دست بگذارد و اطاعت کند.
بنابر این نیایید از مذهبی ها شکایت کنید. لاییک ها در اکثریت اند و قدرت تغییر سیمای جامعه در دست آنها است. اگر اکثریت می خواست مقاومت کند و تسلیم اقلیت نشود، اتوبوس ها همه روز حرکت می کردند و نان در تعطیلات عید فصح (عید پاک) به فروش می رسید. بدین ترتیب، این ما هستیم که، بیش از آنکه خود به آن اعتراف کنیم، مذهبی هستیم. ما ممکن است ظاهر لائیک را برای خود حفظ کنیم، اما در باطن خویش مذهبی هستیم.
ای کاش ما این را می پذیرفتیم و دست از ادعای لائیک بودن بر می داشتیم. با وجود این، جامعه ای که وانمود می کند غربی ست و بر اصول عصر روشنگری استوار است، وقتی چنین شیوۀ زندگی مذهبی و تاریک اندیشانه را حفظ می کند نمی تواند به خودفریبی اش ادامه دهد. از زمانی که در مدرسه به ما می آموختند که اگر کتاب مقدس بر زمین افتاد آن را برداریم و ببوسیم مدت چندان نمی گذرد. پس بگذارید مزۀ نان فطیر را بچشیم و مجبور نباشیم بطری آبجو را از نایلون مسخرۀ آن در فروشگاه بیرون بکشیم. بگذار اعتراف کنیم که ما هنوز (غالباً) در کشوری زندگی می کنیم که قوانین مذهبی بر آن حاکم است.
منبع: روزنامه اسرائیلی هاآرتز 12 آوریل 2009 (تأکیدها از مترجم است.)

www.haaretz.com/hasen/spages/1077908.html
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ رک. به: محمود درویش (همراه با سه نویسندۀ اسرائیلی)، فلسطین کشور من، جنجال یک شعر، انتشارات مینوی، پاریس 1988 (به فرانسوی)
2ـ برای اطلاع بیشتررک. از جمله به:
http://www.peykarandeesh.org/felestinIndex.html
3 رک. به:
http://www.azadi-b.com/J/2009/04/post_499.html
4ـ کسانی که ایرادشان به رژیم ایران محدود به «بنیادگرایی اسلامی» است و بنیادگرایی مسیحی (جرج بوش و...) و بنیادگرایی یهودی (اسرائیل) را نمی بینند یا آن را به «مدرنیته» اش می بخشند، وقتی وزرای احمدی نژاد نامه به چاه می اندازند تا به دست امام زمان برسد به رژیم خرافات می خندند ولی برای