۱۳۸۶ آذر ۲۷, سه‌شنبه

زحمتكش با شرف پيروزي از آن شماست



ابراهيم مددی نايب رييس سنديکای اتوبوسرانی تبرئه وآزاد شد

استقلال دانشجويان مطلوب حاکميت نيست

وشنبه 19 آذر 1386 زرافشان که خود به علت وکالت پرونده "قتل هاي زنجيره اي" سال هاي زيادي را در زندان گذرانده، در مصاحبه با ‏روز با تاکيد بر عزم راسخ اش بر دنبال کردن اين پرونده، از "استقلال جنبش دانشجويي" از بخشي از جريانات وابسته ‏به حکومت نيز گفته و همچنين اينکه: "اين تغيير نگرش براي برخي هامطلوب نبوده؛ و علت تفاوت نوع برخورد امسال ‏با دانشجويان به اين تحول دروني جنبش دانشجويي باز مي گردد."متن مصاحبه در پي مي آيد. ‏ نظر ناصر زرافشان در مورد دستگير شدگان تجمع دانشجويي 16 آذر که مي گويد برگزار کنندگان آن"دانشجويان ‏آزادي خواه و برابري طلب" بودند، اين است: "همه دانشجو هستند. نام دانشکده ها، سال تحصيلي و مشخصات دقيق ‏همه آنها را داريم.تعداد بازداشت شدگان حدود 32 نفر است؛ که البته در مورد اسامي يکي دو نفر ترديدهايي وجود دارد ‏و قطعيت اينکه دستگير شده باشند، مشخص نيست. به غير از اين هويت بقيه کاملا مشخص است؛ به همين علت من نمي ‏دانم منظور از "مشتي آشوب طلب" و يا "با کارت مجعول" چيست. البته اسمي در بيانيه وزارت اطلاعات نيامده؛ ولي ‏اگر منظورشان، جريان دانشگاه است بايد بگويم دستگيرشدگان مصداق هيچکدام از اين موارد نيستند. همه دانشجو هستند ‏و ديروز و پريروز هم دانشجو نشده اند. تقريبا هويت همه آنها در فعاليت هاي دانشجويي، روشن است. به همين دليل ‏اميدوارم اين مورد هم از آن مواردي نباشد که ابتدا لباس را خيلي گشاد دوخته اند و بعد سعي مي کنند براي اينکه تن با ‏آن لباس بخواند، آن را چاق و لاغر کنند. در واقع تند رفته اند و حالا با اين عناوين غلاظ و شداد مي خواهند برخوردي ‏را که با اين جريان شده، توجيه کنند".‏ ‎‎از زرافشان در مورد علت اين انکارها، بخصوص در مورد جرياني به وضوح دانشگاه، مي پرسم. پاسخ ‏وي اين است:‏‎ ‎ نظر شخصي من اين است که ظرف يک سال و نيم گذشته به دنبال سرخوردگي ها از الگوها و وعده هاي قبلي، ‏بخصوص در ميان جماعت دانشجويي که اين مسئله زودتر از ديگر جريان هاي اجتماعي خود را در آن نشان داد، ‏مقداري تغيير نگرش نسبت به مسائل به وجود آمد. يعني جريان دانشجويي متوجه شد که به بالا نگاه کردن و منتظر ‏تحول ماندن در برخورد قدرت ها، ديگر کافيست. بايد يک مقداري پايين آمد و به خواسته هاي مردم و سازماندهي ‏مردم، حول اين خواسته ها و همچنين پايگاه مردمي، فکر و در مورد آن کار کرد. اين تغيير نگرش ظاهرا براي برخي ‏ها مطلوب نيست و دليل تفاوت نوع برخورد امسال با دانشجويان هم به اين تغيير و تحول بر مي گردد. در واقع برخورد ‏امسال نسبت به سال هاي قبل بي سابقه بود. بخصوص که 16 آذر، نماد مقاومت جريان دانشجويي در برابر ديکتاتوري ‏رژيم گذشته و سلطه بيگانه است. لذا من نمي دانم اين عناد آشکار با 16 آذر و جريان دانشجويي را چطور مي توان ‏توجيه کرد.‏‎‎شايد در اين شرايط عناد زياد با آمريکا مطلوب نباشد...‏‎ ‎ ظاهرا نتيجه اي غير از اين نمي شود گرفت.برخوردها و حرکاتي که شد، هيچ توجيه قانوني ندارد. در همين ارتباط دو ‏تن از دانشجويان براي صحبت در مورد وضعيت دوستان دستگير شده شان و اعلام وکالت آنها پيش من آمده بودند. من ‏چون در منزل فرم وکالت نامه نداشتم براي تنظيم وکالت نامه همراه آنان به طرف دفترم راه افتاديم. اما در نيمه راه در ‏محاصره چند اتومبيل قرار گرفتيم. آنها ابتدا آن دو دانشجو را از من جدا کردند و بعد در حاليکه مرا نمي شناختند وارد ‏منزل من شدند. هر چه نوشته، ترجمه و چيزهايي از اين دست ـ حتي دفاتر تلفن ـ بود را جمع کردند و بردند.در حاليکه ‏براي بازرسي خانه، دستور قضايي لازم است و براي دستور قضايي هم بايد پرونده اي وجود داشته باشد و اتهامي ‏متوجه شخص باشد؛ تازه مقدمه طبيعي همه اينها اين است که هويت فرد روشن و محرز باشد؛ اما آنها تا زماني که وارد ‏منزل من شدند، نمي دانستند هويت من چيست.اينها همه قانون شکني است. البته بعد از اينکه صورت جلسه کردند در ‏ميانه راه به آنها گفتند بردن من منتفي است. آنها هم به من گفتند شما برگرديد، اگر ضروري بود خبرتان مي کنيم ولي ‏وسايلم را بردند. اين برخوردها با کدام معيار و با کجاي آيين دادرسي کيفري مي خواند؟‏‎‎به اين ترتيب زرافشان چگونه انتظار دارد از اين دانشجويان که احتمالا به آنها دسترسي هم نخواهد داشت، ‏دفاع کند؟ پاسخ وي اين است:‏‎ ‎ کار من وکالت است. اين وظيفه من است. اينها هم موکل من هستند؛ در نتيجه من به وظيفه قانوني خود عمل مي کنم؛ ‏ضمن اينکه در هر حال ما هيچ کاري را به شرط موفقيت قطعي که انجام نمي دهيم. انجام وظيفه مي کنيم. من اعلام ‏وکالت کرده ام و در اولين لحظه اي هم که بتوانم آن را ثبت مي کنم.‏ ‎‎ولي اين نوع برخوردها، رابطه حکومت و مردم را به چه سمت مي برد؟‏‎ ‎ به همان سمتي که اخيرا در بعضي نشريات شاهدش بوديم؛ نشرياتي که روزگاري داعيه اصلاح طلبي هم داشتند، نشسته ‏اند و عليه جريانات اجتماعي خط و گرا و نشاني مي دهند. آن هم در شرايطي که آنچه اتفاق افتاده و شيوه عملکرد ‏جماعت، بي سابقه بوده است. رفتن به داخل دانشگاه و دستگيري دانشجويان در داخل دانشگاه ها!به اين ترتيب، تضادها ‏رو به تشديد مي رود.‏‎‎شکل گيري گروه هاي مختلف در درون دانشگاه از ديد ناصر زرافشان، چنين تحليلي دارد:‏‎ ‎ وجود گروه هاي مختلف در دانشگاه خود يکي از دلايل فروپاشي وضع سابق است؛ وضعيتي که جريان تحکيم وحدت، ‏در واقع اسب سواري بخشي از خود حاکميت بود. اما اينک اين وضع تغيير کرده، آن توهم از بين رفته و تنوع گروه ها ‏هم از نتايج اين وضعيت است. در واقع دانشگاه به سمتي مي رود که اقتضائات جامعه ايجاب مي کند.اين مفهوم، ‏مفهومي است قدرتمند که عمل هم مي کند. مهم نيست که به لحاظ کمي، هر کس در فلان روز مي تواند چند نفر را دور ‏خود جمع کند، مهم اين است که جريان دانشجويي که زماني مرکب بخشي از حاکميت بود که از آن بار مي کشيد و به آن ‏مي خنديد ـ همان هايي که حالا بعضي از آنها به مسئولين خط مي دهند که اينها چنين اند و آنها چنان و بايد کوبيدشان ـ ‏امروز حساب خود را با اينها تسويه کرده و به اقتضائات جامعه توجه پيدا کرده است. سمت آينده، اين سمت است.‏ ‎‎و سئوال آخر:به جنبش مستقل دانشجويي اميد داريد؟‎ ‎ من به جامعه و مردم اميد دارم. ‏

گزارشات تریبونال بروکسل از کشتار نخبگان ، دانشمندان و استادان عراقی - قتل هایی که سرنخی از قاتلین بدست نمی آید

گزارشات تریبونال بروکسل از کشتار نخبگان ، دانشمندان و استادان عراقی - قتل هایی که سرنخی از قاتلین بدست نمی آید!
دنیای ما
:نخبگان و دانشمندان در هر کشوری ، سرمایه های علمی و معنوی ملت هایشان محسوب می شوند.از دست دادن هر کدام از این افراد ضایعه جبران ناپذیر هم به کشورشان و هم به جامعه جهانی وارد می سازد. از زمان اشغال عراق توسط آمریکا و متحدانش، بسیاری از نخبگان علمی، استادان دانشگاهها و دانشمندان عراقی به طرز وحشیانه ای مورد سوءقصد قرار گرفته و کشته شده اند. گزارش های زیر به زبان انگلیسی از تریبونال بروکسل است که در زیر بخش کوتاهی از آنرا آورده ایم. برای مطالعه بیشتر در این مورد آدرس سایت را مطالعه نمائید. در دو نمونه زیر از دکتر علی رزاق ال ناس، شیعه، یکی از استادان دانشگاه مستنسیریه در بغداد که در عین حال تحلیلگر سیاسی نیز بوده نام برده شده است . دکتر ال ناس اغلب در پانل های سیاسی در تلویزیون حضور پیدا می کرده و در این گفتگوها دولت عراق را به خاطر شکست در مسائلی چون عدم حفظ امنیت و مسائل اقتصادی مورد انتقاد قرار می داده است. او غالبا در تلویزیون Arab TV در مورد مسائل سیاسی عراق بحث و گفتگو می کرد و آمریکا را هم برای ادامه اشغال عراق مورد انتقاد قرار می داد. در قتل او مانند بقیه ترورها از این نوع، هیچ سرنخی بدست نیامد! نمونه دیگر، دکتر ویسام ال هاشمی(عکس زیر) یکی دیگر از دانشمندان عراقی متخصص در امور آب و نفت بوده است. دکتر ال هاشمی نویسنده بسیاری از گزارشات علمی به دو زبان عربی و انگلیسی بوده که هم در سطح کشور، منطقه و هم در سطوح بین المللی مورد استفاده قرار می گرفته است. دکتر ال هاشمی در اگوست 2005 ترور شد.
http://www.brusselstribunal.org/academicsArticles.htmIraqi academics in the killing zoneThe BRussells Tribunal urges for an independent international investigationDirk Adriaensens, BRussells Tribunal 02 February 2006. Dr. Ali Abdul Razaq Al Naas, lecturer in the media college of Mustansiriya University in Baghdad and a political analyst, was shot dead in Waziriya north of Baghdad at 00:13 hours on friday 27/01/2006. During a recent appearance on a panel show, Abdul Razaq Al Naas, a Shiite, spoke out strongly against the government's failure to improve security and the economy. He often appeared on Arab TV talk shows to discuss Iraqi politics and criticized the continuing US occupation of his country. As usual, there are no leads into this assassination. One more family mourning, one more step towards the annihilation of Iraq’s intellectual wealth. After this murder of yet another Iraqi academic, the Iraqi committee for Sciences and Intellectuals in Scandinavia issued the next statement: “The Iraqi committee for sciences and intellectuals in Scandinavia gives its strong regrets and its huge losses for the murder of Prof. Abdul Razzaq Al Naas, Baghdad University. The mass murder and killing of all Iraqi scientists and intellectuals has its own aim, that aim is very clear and obvious, it is to empty the land of Babylon, the land of all civilization since 8000 years ago. We have understood that Iraq will stand forever.” Signed: Abbass Nagim The mysterious murder case of Wissam Al Hashimi Dirk Adriaensens BRussells Tribunal - 04 April 2006 Dr. Wissam Al Hashimi was murdered in August 2005. The announcement of this murder by his daughter Tara can be read underneath. Dr. Al-Hashimi authored a large number of scientific papers, in both Arabic and English, published in local, Arab, and international journals, and covering a wide range of topics, including carbonate sedimentology and diagenesis, petrology, mineralogy, geoarchaeology, engineering geology, underground storage, industrial rocks and minerals, and hydrology. He was also a regular contributor of analytical articles to newspapers in Iraq covering various political, oil, and water issues in the Middle East and the Arab world. Yes, he was a specialist in oil and water, two of the most precious and strategic resources, especially in the Middle East region. Were US oil companies involved in the murder of this renowned geologist, secretary-general of the Arab Geologists' Association? Was Israel involved? If the responsible bodies don't even bother to look into this case, speculations about this death can easily flourish. The Istanbul Chamber of Geological Engineers raises reasonable doubts about the circumstances of his assassination.

کشتار بی رحمانه نخبگان در مراکز آکادمیک و دانشگاهی عراق- آرشیو


از زمان تجاوز آنگلو-آمریکایی ها به عراق، حداقل 13 نفر [تا تاریخ نگارش این مقاله در ژانویه 2004] از اعضای آکادمیک دانشگاههای عراق به قتل رسیده اند. پروفسورهای تاریخ، مدیران، روسای دانشگاهها و معلمین زبان عربی همگی قربانیان "جنگ در مکان های آموزشی" هستند.**یک جریانی در حال محروم کردن عراق از اعضای آکادمیک و تحصیل کرده می باشد، جریانی که می خواهد نابودی کامل هویت فرهنگی عراق که با نابودی کتابخانه قرآنی آغاز شده بود، را کامل نماید. نابودی آرشیو ملی و بغارت بردن قطعات بسیار با ارزش موزه باستان شناسی که با ورود ارتش آمریکائیان به بغداد آغاز شده است.رابرت فیسک ایندیپندنت برگردان: المیرا مرادیبه تاریخ 16 ژانویه 200426 تیر 1383کشتار بی رحمانه نخبگان در مراکز آکادمیک و دانشگاهی عراقمغول های دیروزی، آب رودخانه دجله را از مُرکب کتاب های عراقی که به نابودی کشانده بودند، سیاه کردند. مغول های امروزی معلمین کتاب های عراقی را به خاک و خون می کشند و نابود می کنند و با خون آنان آب دجله را سرخ کرده اند. از زمان تجاوز آنگلو-آمریکایی ها به عراق، حداقل 13 نفر از اعضای آکادمیک دانشگاههای عراق به قتل رسیده اند. پروفسورهای تاریخ، مدیران، روسای دانشگاهها و معلمین زبان عربی همگی قربانیان "جنگ در مکان های آموزشی" هستند. درست شش هفته پیش، رئیس مونث دانشکده حقوق موصل همراه با همسرش زمانیکه در خواب بودند، سر بریده شدند.مغول های مدرن این روزگار یکی از دردناک ترین معماهای روزگار ما می باشند. اینها نمی توانند از میان دانشجویان ناراضی باشند، یا شکارچیان بعثی ها ( ضمن آنکه برخی از آنها می توانند باشند). همگان می دانند که روسای مراکز، گروهها و دپارتمان های آموزشی در زمان صدام، به اجبار می بایستی به عضویت حزب بعث درآیند و همه باور دارند که هیچکدام از روسای بقتل رسیده دانشگاه بغداد از یک عضو ساده حزب که تنها کارت عضویت حزب را با خود حمل می کرده، فراتر نبوده است. حتی رئیس سابق دانشگاه بغداد، دکتر محمد عروی ( که در عین حال پزشگ جراح هم بود و در کلینیک خود با شلیک گلوله کشته شد) معروف به این بود که آدمی لیبرال، بسیار مهربان و خوش قلبی است. این روزها، پروفسورها و استادان در هنگام ارائه درس و خطابه در کلاس ها و سالن های آمفی تئاتر دانشگاهها، باید نیمی از حواس خود را هم به در ورودی سالن بدهند و مراقب هر جنبده ای که وارد می شود، باشند. و البته دانشجویان هم این نگرانی را دارند.چه کسی می تواند آنها را سرزنش نماید؟ همین یک ماه گذشته پیش بود که دکتر صبری ال بیاتعی از گروه جغرافیا، درست در خارج از دپارتمان هنرها در جلوی چشمان بسیاری از شاگردانش به ضرب گلوله از پا درآمد. یکی از همکاران او دیروز به من می گفت " او را به ضرب گلوله درست پای آن دیوار زدند. بسیاری از دانشجویان شاهد این قتل بودند و قاتل را دیده اند. اما آنها هیچ کاری نمی توانستند انجام دهند. فقط دو گلوله، همه اش همین!" در گفتگویی با اعضای آموزشی دانشگاه بغداد، آنان اسامی دیگری را در پیش روی من گذلشتند. دکتر نفا عبود از دپارتمان زبان عربی، درست دو ماه قبل به قتل رسیده است. دکتر حسام شریف از گروه تاریخ، زمانیکه در جلوی در خانه خود با دو دوست دیگر نشسته، توسط شخصی به ضرب گلوله همراه با آن دو دوست دیگر کشته می شود. دکتر فلاح ال دولعیمی معاون دانشکده در دانشگاه مستنسریه در بغداد، سال گذشته در دفتر کار خود در دانشکده مورد اصابت گلوله ضاربین قرار گرفت و کشته شد. سعد حسنی از دپارتمان زبان انگلیسی دانشگاه بغداد از من می پرسید که:" ما چه کار می توانیم بکنیم؟" او اینطور ادامه داد :"درست یکماه پیش، پسرم علی که دانشجوی رشته بیولوژی همین دانشگاه است، ربوده شد. او یکروز داغ زمانیکه داشت از محوطه دانشگاه خارج می شد که به خانه برود، یک تاکسی می گیرد. راننده تاکسی به او یک بطری آب خنک تعارف می کند. پسرم با خوردن آب بیهوش می شود و زمانیکه به هوش می آید، در حالیکه چشم بند به چشم داشته است، خود را در یک اتاق کاملا تاریک می یابد. در دقایق بعدی ربایندگان اقدام به کتک زدن و شکنجه او با الکتریسیته می نمایند. بعد از آن پسرم صدای دو دسته از مردانی را می شنود که با هم جر و بحث می کردند و یکی از آنها می گفته که تو آدم اشتباهی را آورده ای. بعد آنها او را سوار ماشینی کرده و در جاده ای او را از ماشین به بیرون پرتاب می کنند. حداقل جای خوشبختی است که او را نکشتند. اما پسرم از آن ببعد خانه را ترک نکرده است. او در هیچکدام از امتحاناتش شرکت نکرد و در نتیجه مردود شد."کارکنان سایر دانشگاهها مظنون به این هستند که یک جریانی در حال محروم کردن عراق از اعضای آکادمیک و تحصیل کرده می باشد، جریانی که می خواهد نابودی کامل هویت فرهنگی عراق که با نابودی کتابخانه قرآنی آغاز شده بود، را کامل نماید. نابودی آرشیو ملی و بغارت بردن قطعات بسیار با ارزش موزه باستان شناسی که با ورود ارتش آمریکائیان به بغداد آغاز شده است.یکی از استادان می گفت: ...شاید کویتی ها می خواهند از ما برای آنچه که در سال 1991 بر سر آنها آوردیم، انتقام بگیرند. و شاید هم اسرائیلی ها هستند که می خواهند ما را از پایه و ریشه فاقد نخبگان و انسانهای تحصیلکرده و علمی نمایند. شما شاید نظر بر این دارید که این کار، کار نیروی «مقاومت» است. اما کدام نیروی «مقاومت»؟ ما نمی دانیم که آنها کیستند. آیا ناسیونالیست ها هستند؟ چرا باید آنها از دست ما خلاص شوند؟ آیا مذهبیون هستند؟ آنها هم نیستند، بطور مثال دپارتمان هنرها تدریجا در حال تبدیل به منبر وعظ و ارشاد روحانیون می شود. و خود این افراد هم بخشی از دانشگاهها هستند."در جنوب عراق، در شهر ناصریه، بسیاری از روسای دپارتمان ها نامه های تهدید آمیز دریافت کرده اند که به آنها دستور داده شده است عراق را ترک نمایند. یکی از استادان دانشگاه هم در این شهر به قتل رسیده است. رئیس دانشکده حقوق در موصل هم در ماه گذشته بقتل رسید، قتل او بی شک یکی از فجیع ترین قتل ها از این نوع بوده است. یکی از همکاران او در بغداد به من می گفت: زمانیکه قاتلین برای کشتن او می روند، او و همسرش در تختخواب خوابیده بودند. قاتلین در ابتدابه هردو آنها شلیک می کنند و سپس با قساوت و بی رحمی تمام سر هر دو را از بدن جدا می کنند."اعضای علمی هر دو دانشکده های هنرها و علوم ، قربانی این جنایات هستند. دکتر عبدالطیف ال مایا از طرف دپارتمان جغرافیای دانشگاه بغداد، بر سر طرحی در نواحی حومه بغداد کار می کرد که بقتل رسید. پرفسور وجیهه محجوب، هنگامیکه در آپریل سال گذشته ، ارتش آمریکا وارد بغداد می شد، در دانشکده تربیت بدنی بغداد به قتل می رسد. یکی از دوستان دکتر عراوی می گوید: دو روز قبل از انکه دکتر عراوی بقتل برسد، به من گفت من هیچ کاری نکرده ام که از چیزی بهراسم. هیچگاه کسی را آزار ندادم و از اینرو همه به من احترام می گذارند. در روز قتل او، قاتلین به کلینیک او مراجعه می کنند و ادعا می کنند که مریض اند. و بدین ترتیب او را در حین عمل جراحی بقتل می رسانند.پل برمر در هفته های اول اشغال عراق و بعنوان کنسول اول عراق، همگی مقامات ارشد دانشگاهی و تحصیلی که عضو حزب بعث بودند را ، اخراج نمود. یکی از استادان دانشکده هنرهای بغداد شکایت می کرد که : همه رفتند خانه و بعد از آن سعی کردند که کشور را ترک نمایند. اما آنها که ماندند غالبا می ترسند که بسر کار خود برگردند زیرا نام آنها هم در میان است و برای همین از جان خود در هراسند.دیروز صبح از یکی از بخش های دپارتمان هنر در دانشگاه بغداد بازدیدی داشتم، اما آنجا بطور کلی خالی از کارکنان بود. اتاق های استادان همگی بسته و قفل بزرگی بر در آن زده بودند.

Perhaps It Is Time For The U.S. To Reconsider ItsPartnership With Israel

http://www.informationclearinghouse.info/article18906.htm



By Scott Ritter 12/17/07 " Antiwar" -- --- I have for some time now publicly articulated my sympathy and support for the state of Israel, even while criticizing those cases that I believed constituted poor judgment and bad policy. My stance was based upon my past experiences with Israel, which began indirectly in 1990-1991 when I was involved in counter-SCUD activities during Operation Desert Shield/Desert Storm, and continued in a much more direct fashion as a weapons inspector with the United Nations Special Commission (UNSCOM), charged with disarming Iraqi weapons of mass destruction. As a weapons inspector I made numerous visits to Israel for the purpose of coordinating with the Israeli intelligence community on matters pertaining to Iraqi WMD. I was greatly impressed not only with the professionalism of the Israeli intelligence services, but also with the Israeli people and society. During my time in Israel, I was witness to numerous horrific events, including several terrorist bombings and the assassination of Prime Minister Yitzhak Rabin. The resilience of the people of Israel in absorbing these blows yet continuing to live life to its fullest was remarkable, and worthy of admiration.As a firsthand witness to the remarkable vigor of the Israeli state and its people, and as someone who considers himself to be their friend, it saddens me to see just how poorly the current Israeli government returns this friendship, not to me personally, but to my country, the United States of America. The government of Prime Minister Ehud Olmert has embarked on policies that are questionable at best when one examines them from a purely Israeli standpoint; they are nothing less than a betrayal of the United States when examined from a broader perspective. The insidious manner in which the current Israeli government has manipulated the domestic political machinery of the United States to produce support for its policies constitutes nothing less than direct interference in the governance of a sovereign state. The degree to which the current Israeli government has succeeded in this regard can be tracked not only by the words and actions of the administration of President George W. Bush and the American Congress, but also by the extent to which a pro-Israel lexicon has taken hold within the mainstream media of the United States. Witness the pro-Israel bias displayed when discussing the situation in southern Lebanon, the air strike in Syria, or the Iranian situation, and the retarding of any effort toward a responsible discussion of anything dealing with Israel becomes apparent. One would expect such efforts to shape the domestic public opinion of a state deemed hostile, but when the target of these Israeli actions is its ostensible best friend, one must begin to question whether or not the friendship is a one-way street. And if this is indeed the case, then perhaps it is time for the United States to reconsider its decades-old policy of strategic partnership with Israel.It must be understood that the government of Ehud Olmert is acting in a post-9/11 environment, with considerable facilitators in the administration of President Bush, including the vice president. These two factors combine to create a cycle of enablement that allows a purely Israeli point of view to dominate American policy. If the Israeli point of view were built on logic, compassion, and the rule of law, then this tilt would not constitute a problem. But the Israeli point of view is increasingly constructed on a foundation of intolerance and irresponsible unilateralism that divorces the country from global norms. In this day and age of nuclear nonproliferation, the undeclared nuclear arsenal of Israel stands as perhaps the most egregious example of how an Israel-only standard destabilizes the Middle East. It is the Israeli nuclear weapons program, including its strategic delivery systems, that is the core of instability for this very volatile region.The statements by Israeli officials concerning the recent National Intelligence Estimate (NIE) on Iran and its nuclear program are perhaps the best manifestation of this reality. Avi Dichter, Israel's public security minister, has condemned the NIE as a flawed document, and in terms that link the American analysis to a cause-and-effect cycle that could lead the Middle East down the path of regional war. Like many Israelis, including the prime minister, Dichter disagrees with the American NIE on Iran, in particular the finding that Iran ceased its nuclear weapons program in 2003. The Israelis hold that this program is still active, despite the fact that the International Atomic Energy Agency (IAEA) has reached a conclusion similar to the NIE's based upon its own exhaustive inspection activities inside Iran over the past five years. In threatening the world with war because America opted for once to embrace fact instead of fiction, Israel, sadly, has become like a cornered beast, lashing out at any and all it perceives to threaten its security interests. The current Israeli definition of what constitutes its security interests is so broad as to preclude any difference of opinion. Israel's shameless invocations of the Holocaust to defend its actions not only shames the memory of those murdered over 60 years ago, but ironically dilutes the impact of that memory by linking it with current policies that are cruel and intolerant. The message of Holocaust remembrance should be "never again," not just in terms of the persecution of Jews, but in terms of man's inhumanity to man. The birth of the Israeli state, as imperfect and controversial as it was, served as a foundation for the pursuit of tolerance. However, Israel's current policies, rooted in ethnic and religious hatred, are the antithesis of tolerance.Israel at present can have no friends, because Israel does not know how to be a friend. Driven by xenophobic paranoia and historical grievances, Israel is embarked on a path that can only lead to death and destruction. This is a path the United States should not tread. I have always taken the position that Israel is a friend of the United States, and that friends should always stand up for one another, even in difficult times. I have also noted that, to quote a phrase well known in America, friends don't let friends drive drunk, and that for some time now Israel has been drunk on arrogance and power. As a friend, I have believed the best course of action for the United States to take would be that which helped remove the keys from the ignition of the policy vehicle Israel is steering toward the edge of the abyss. Now it seems our old friend is holding a pistol to our head, demanding that we stop interfering with the vehicle's operation and preventing us from getting out of the car. This is not the action of a friend, and it can no longer be tolerated. It is time for what those who are familiar with dependency issues would term an intervention. Like a child too long spoiled by an inattentive parent, Israel has grown accustomed to American largess, to the point that it is addicted to an American aid package that is largely responsible for keeping the Israeli economy afloat. This aid must be reconsidered in its entirety. The day of the free ride must come to an end. The United States must redefine its national security priorities in the Middle East and position Israel accordingly. At the very least, American aid must be linked to Israeli behavior modification. The standards America applies to other nations around the world when it comes to receiving aid must likewise apply to Israel. Let there be no doubt: Israel and its considerable lobby of supporters here in America will scream bloody murder if their aid is trimmed in any fashion. But in the greater interest of what will best benefit the security interests of the United States, and indeed the Middle East and the entire world, the grip Israel has on American policymaking must come to an end. It is up to the American people to make this change, first and foremost by recognizing that a real problem exists in American-Israeli relations, then by electing officials to Congress who will deal responsibly with these problems based not on the behind-the-scenes lobbying of Israel and its proxies, but rather the legitimate interests of the United States.If Israel decides it wants to be our friend, then it will change its behavior accordingly. Absent this, America has no choice but to declare its independence from a relationship that has destroyed our credibility around the world and drags us dangerously down the path toward another irresponsible military misadventure in the Middle East. If, in the future, Israel desires to reestablish a relationship with the United States built upon the principles of mutual trust and benefit, then so be it. Such a relationship is something I could embrace without hesitation. But one thing is certain: no such friendship can truly exist under the conditions and terms that are in place today, and for that reason the entirety of the American-Israeli relationship must be reexamined.Scott Ritter is a former UNSCOM weapons inspector in Iraq and the author of Target Iran: The Truth Behind the White House's Plans for Regime Change (Nation Books, 2006). Copyright 2007 Antiwar.com
Click on "comments" below to read or post comments

postCount('article18906.htm');
Comments (52) Comment (0)

Comment GuidelinesBe succinct, constructive and relevant to the story. We encourage engaging, diverse and meaningful commentary. Do not include personal information such as names, addresses, phone numbers and emails. Comments falling outside our guidelines – those including personal attacks and profanity – are not permitted.See our complete Comment Policy and use this link to notify us if you have concerns about a comment. We’ll promptly review and remove any inappropriate postings.
Send Page To a Friend
In accordance with Title 17 U.S.C. Section 107, this material is distributed without profit to those who have expressed a prior interest in receiving the included information for research and educational purposes. Information Clearing House has no affiliation whatsoever with the originator of this article nor is Information ClearingHouse endorsed or sponsored by the originator.)