۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

اشرف علیخانی: من اینجا ایستاده ام لب پرتگاه

اشرف علیخانی: من اینجا ایستاده ام لب پرتگاه


احساسم دقیقاً اینست که ما در یک گردونه قرار گرفته ایم و همینطور دور خود میچرخیم و به هیچ کجا نمیرسیم فقط در این میان عده ای عده ای دیگر را بازی میدهند و جمعی قربانی میشوند

با سلام و مهر
کاش میشد دانست که کجا زندان نیست؟... بنظر میرسد همه جا را زندان کرده اند. شاید خودمان هم خودمان را زندانی کرده ایم. با خودسانسوری. حتی شهامت بازگویی بسیاری از افکار و اندیشه ها و نتیجه گیریهایمان را نیز نداریم
شاید هم میترسیم که دیگران به ما گوش ندهند یا عصبانی شوند. اما من دلم میخواهد بگویم و بنویسم هرچند کسی گوش نکند و نخواند
با اینحال اگرچه گفتنی و نوشتنی هایم بسیارست اما اوضاع و احوال و شرایطم هنوز پس از دوماه آزادی از زندان عادی نشده و از درون بیشتر از بیرون پریشان و درمانده شده ام. روزهای اول باز بهتر بودم پر از انرژی و امید بودم اما با سر زدن به اینترنت ؛ خواندن مطالب و مقالات و کامنتها و ایمیلها و .... از هر طیف و گروه و دسته ؛ وقایع و اتفاقات تکراری و تکراری و تکراری....در من ایجاد شوک کرده ؛ نمیتوانم باور کنم و حس میکنم که در کابوس بسر میبرم . یک خواب بد و سیاه که در هرلحظه آرزو دارم و منتظرم که بیدار شوم و ببینم همه چی خواب و کابوس بوده. اما خودم را که نمیتوانم گول بزنم. متاسفانه اینها حقیقت و واقعیت است. آنچه که از بیان کردنش بدلایلی ناتوانم. و همینها مرا زجر میدهد
احساسم دقیقاً اینست که ما در یک گردونه قرار گرفته ایم و همینطور دور خود میچرخیم و به هیچ کجا نمیرسیم فقط در این میان عده ای عده ای دیگر را بازی میدهند و جمعی قربانی میشوند. این گروه که جمعیت دیگری را بازی میدهند و قربانی میکنند گاه در لباس دیکتاتوری ؛ دیکتاتوری میکنند و گاه در لباس دمکراسی و بظاهر انسانی
اما بدن همان بدن است. اعضا و اندام متفاوتند ولی پیکره یکیست و گهگاه همین اعضا و اندامها نیز خودشان با هم در تضاد و درگیری هستند و در این درگیری به پیرامون خود صدمه میزنند و آنچه اطرافشان هست را خرد و ویران و له میکنند
غم دوستان دربند در اوین و زندانهای دیگر؛ چه زندان های کوچک و چه زندان بزرگ یعنی ایران و چه زندان بزرگتر یعنی جهان سوم هم غمی نیست که یک وجه داشته باشد. افسوس که همهً ما همان اطرافیان و پیرامونی هستیم که زیر پا و در میان کشمکش اندامهای پیکره ای در لباسهای متفاوت داریم تباه و فنا میشویم
تنها راه نجات هم فقط «آگاهی» است اما همین «آگاهی»بخاطر همان گردونه ای که همگی در آن قرار داریم قابل وصول بنظر نمیرسد و فرسنگها از ما دورست. درست مثل یک رویاست. مثل خواب و خیالست. اما هرچه که هست بهتر از آن کابوس تلخ و دلخراش واقعیتیست که در آن بسر میبریم. اما سوال اینجاست که ما در این چرخه تا چه وقت باید به آن هدف نهایی؛ به آن مقصد اصلی؛ به همانی که مثل رویا دور از دسترس بنظر میرسد؛ میتوانیم پایبند و امیدوار و در تلاش باشیم؟
نمیدانم...شاید دارم هذیان مینویسم...شاید قلمم همانند درون پریشانم؛ آشفته است اما آنچه درک میکنم اینست که هرچه میگذرد به این بساط بیشتر بی اعتقاد میشوم. میدانید کدام بساط ؟ بساط سیاست. بساط بازیهای پشت پرده ای که دارد بخاطر جماعتی سودجو ؛ جان میلیاردها انسان را میگیرد و زندگیها را تباه میکند
و من اینجا ایستاده ام لب پرتگاه. تنها هم نیستم. همگی لب پرتگاهیم. همهً ما باید یکی از دو راه را انتخاب کنیم. یا تن به چرخش این گردونه دهیم و با بازی آن بازی کنیم و خود را سرگرم ؛ و یا باید دستهایی که این گردونه بوسیلهً آن میچرخد را بشکنیم تا دیگر بازی نخوریم
ستاره.تهران

تشییع جنازه 26 دانش آموز
















تصاویر جدید از عامل انتحاری حادثه نمازجمعه چابهار

تصاویر جدید از عامل انتحاری حادثه نمازجمعه چابهار

زاهدان پرس: حمزه سراوانی یکی دیگر از فریب خوردگان انتحاری می باشد که دیرور ظهر قصد داشت با به هلاکت رساندن تعدادی زن و کودک به بهشت برود
گفتنی است این گروه تروریستی یکی از شاخه های جدا شده از گروهک ریگی پس از دستگیری عبدالمالک می باشد.
جزئیات حادثه تروریستی چابهار
معاون سیاسی - امنیتی استاندار سیستان و بلوچستان با تشریح جزئیات حادثه تروریستی امروز جمعه در بندر چابهار واقع در جنوب این استان، گفت: بر اثر این اقدام كور دو نفر شهید شدند.

رجب علی شیخ زاده طی گفتگوی اختصاصی با خبرگزاری جمهوری اسلامی، اظهار داشت: ماموران انتظامات مسجد امام حسین(ع) در یكی از وروردیهای ایست و بازرسی منتهی به محل برگزاری نماز جمعه به یك نفر مشكوك می شوند. وی اظهار داشت: این فرد بلافاصله پس از شناسایی اقدام به فرار می كند كه دو نفر از ماموران انتظامات به تعقیب وی پرداخته و پس از بی توجهی عامل تروریست به فرمان ایست و تیر اخطار هوایی، او را مورد هدف قرار می دهند. وی گفت: فرد تروریست جلیقه انفجاری به تن داشته است و بر اثر اصابت یكی از گلوله ها به آن منفجر كه باعث هلاكت وی شده و تركش هایش به دو نفر مامور تعقیب كننده كه از بسیجیان محلی بوده اند، اصابت می كن
hamzehSarvani4.jpg



رضا خندان درباره دلایل اعتصاب غذای نسرین ستوده:بیش از ۱۷ ماه است که خانم من یک‌بار به منزل زنگ نزده

Sotoude Nasrin Farzandan 120202
۱۳۹۱/۰۷/۲۹ - رضا خندان همسر نسرین ستوده در گفت‌وگو با دویچه وله دلیل اعتصاب غذای همسرش را تضییع حقوق زندانی و خانواده او عنوان می‌کند. او می‌گوید از سه ماه پیش تا کنون فرزندانم با مادرشان ملاقات حضوری نداشته‌اند.
نسرین ستوده، وکیل دادگستری که در زندان اوین به‌سر می‌برد از روز چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱ دست به اعتصاب غذای نامحمدود زده است. رضا خندان همسر نسرین ستوده در گفت‌وگو با دویچه وله دلایل اعتصاب غذای همسرش را تضییع حق و حقوق این زندانی و خانواده او عنوان می‌کند. به گفته رضا خندان از سه ماه پیش تا‌کنون فرزندان نسرین ستوده با مادرشان ملاقات حضوری نداشته‌اند.
نسرین ستوده وکیل بسیاری از بازداشت‌شدگان حوادث بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۸۸ بود. وی سیزدهم شهریور ۱۳۸۹ با حمله ماموران امنیتی ایران بازداشت شد.
ماموران در عین حال بخشی از وسایل نسرین ستوده، همسر و فرزندانش را نیز ضبط کردند.
این وکیل دادگستری به اتهام "اقدام علیه امنیت ملی، تبانی و تبلیغ علیه نظام" به تحمل ۶ سال حبس تعزیری و ۲۰ سال محرومیت از وکالت محکوم شده است.
دویچه وله: از روز چهارشنبه ۲۶ مهر که نسرین ستوده در زندان اعتصاب‌غذای خود را شروع کرده، آیا با ایشان ملاقات یا تماس تلفنی داشتید؟
رضا خندان: درست همان روز چهارشنبه با ایشان ملاقات داشتم و در همین ملاقات گفت که من از صبح امروز به طور رسمی اعتصاب غذایم را شروع کردم و به دفتر بند زنان هم اعلام کردم‌. البته این اعتصاب غذا از مدت‌ها پیش مطرح بود و هر بار من تلاش می‌کردم به نوعی او را منصرف کنم. هفته پیش آخرین بار، یک هفته دیگر فرصت خواستم تا شاید بتوانیم از طریق مکاتبه با دادستانی یا مسئولان دیگر، البته اگر به آن‌ها دسترسی پیدا کنیم، شرایط را کمی تغییر دهیم. ولی متاسفانه نه تنها تغییر نکرد بلکه وضعیت روز به روز بدتر می‌شود.
خانم ستوده چه دلایلی را برای اعتصاب غذایشان عنوان کردند ؟
در مجموع دو مورد است. یکی تضییع حق و حقوق زندانی و خانواده که محور اصلی‌ آن ارتباط با خانواده است. یعنی چه از طریق ملاقا‌ت‌ها چه از طریق تلفن. الان بیش از ۱۷ ماه است که خانم من یک‌بار به منزل زنگ نزده تا بتواند از وضعیت بیماری، سختی و مسائل و مشکلاتی که بچه‌ها داشتند آگاه شود. پسر من تمام زمستان پارسال، شش ماه تمام، به دلیل حساسیت و مشکلات مختلفی که دارد بیشتر روزها مریض بود. تمام این شش ماه ما از او نگهداری کردیم. هر بار که به ملاقات می‌رفت، مادرش می‌دید که او بیمار است. ولی هیچ‌گونه امکان تلفن نداشت و نمی‌توانست از وضعیت او آگاه شود. مورد دیگر عدم امکان ملاقات حضوری خانواده است. به‌خصوص بچه‌ها که از روز اول همیشه دستخوش تضییقات بوده‌اند. آن‌ها الان سه ماه است از ملاقات حضوری محروم هستند.
مشکل دیگری که اخیرا اضافه شده، تغییر روز ملاقات ما است. یعنی از روز یکشنبه که روز ملاقات بند زنان است، روز ملاقات ما را حدود یکسال است تغییر داده‌اند به روز چهارشنبه و روز ملاقاتمان همزمان شده با روز ملاقت زندانیان مرد که عمدتا زندانیان غیرسیاسی‌ هستند.
البته از این بابت ما هیچ مشکلی نداریم، ولی همین امر باعث شده که ما به تنهایی ملاقات برویم و تحت فشار امنیتی بیشتر در حضور مامور همدیگر را ملاقات کنیم و بچه‌ها هم در حضور مامور با مادرشان صحبت کنند. علاوه برآن مشکلی که اخیرا پیدا شده این است که دخترم روزهای چهارشنبه به خاطر شرایط تحصیلی‌اش به هیچ ویجه نمی‌تواند به ملاقات بیاید. او چهارشنبه‌ها چهار ساعت درس ریاضی دارد و حتی یک روز نیامدنش غیرقابل جبران است. با خواسته‌ ما مبنی بر تغییر روز ملاقات مخالفت شده است. با نامه‌هایی که هر هفته به دادستانی دادم و تقاضای ملاقات حضوری کردم، مخالفت شد. با تقاضاهای خانمم از داخل زندان مبنی بر دادن تلفن مخالفت شد.
مشکل دوم تهدید قضایی‌ست که همواره از روز اول بازداشت خانمم بالای سر ما بوده و همچنان ادامه دارد.
آیا خانم ستوده اعلام کرده‌اند که این اعتصاب غذا تا چه زمانی ادامه دارد؟
نه، متاسفانه هیچ سقف زمانی را تعیین نکرده‌اند.
آقای خندان در ماه‌های گذشته دادستانی دختر شما مهراوه خندان را ممنوع‌الخروج کرده بود. پی‌گیری شما در این مورد به کجا رسید؟
من در پاسخ به اولین نامه‌ای که آمد و در آن من و دخترم مهراوه را ممنوع‌الخروج اعلام کرده بودند، اعتراضی نوشتم و آن را به دادسرا فرستادم. بعد از آن هیچ جوابی به ما داده نشد. وکیل ما سرکار خانم قناری به دادسرای اوین مراجعه کردند که همان دادسرا این قرار را صادر کرده بود. ایشان را به هیچ وجه به داخل راه ندادند تا این‌که یک‌ماه پیش از شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تلفنی تماس گرفتند و گفتند برای رسیدگی به این موضوع باید به شعبه ۲۸ مراجعه کنید که ما به علت این که احضار تلفنی غیرقانونی بود، مراجعه نکردیم. البته خانم قناری لطف کردند و مجددا به آن‌جا مراجعه کردند. ولی به ایشان جواب ندادند و گفتند خودشان باید بیایند. من هم همان‌طور که گفتم به خاطر احضار شفاهی حاضر نبودم به آن‌جا مراجعه کنم و الان نمی‌دانم دقیقا پرونده ما در چه وضعی‌ست.

محمد امینی : سخنی با آقای اسماعیل نوری علا

Amini Mohamad 120623آقای نوری علا، من گاه و بیگاه جمعه گردی های شما را می خوانم و به راه و رسمی که در این سال ها برای خامه خود برگزیده اید، افسوس می خورم و می پرسم که بر آن نویسنده و نقاد ادبی که من پیشترها می شناختم و گاه و بیگاه هم سخنی با یک دیگر می گفتیم، چه جفا و ستمی رفته که اینک، کارش زهرخند و ناسزاگویی پرازخشم برکاغذ نهادن شده و خویشتن را پیر اندرزگوی دنیای سیاست و اخلاق برمی شمارد و از بلندای منبری خودساخته، به این و آن نیش می زند و ناخویشان را «رسوا» می سازد! به هر روی، رموز مصلحت ملک، خسروان دانند.

نه می خواستم داوری های تازه یافته شما را به چالش کشم و نه شیفته درگیری قلمی با شما بودم که گفته اند خدنگ منت خاقان نمی توان خورد. اما این نوشتار تازه شما با نام «روایت نسل نابهنگامی» را که درآن، نیش خامه نا ادیبانه تان هم گریبان پدرم را گرفته و هم ناراستی هایی را پیرامون کتاب تازه من روان ساخته، نمی توان بی پاسخ گذارد که دوچیز طیره عقل است، دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی!

نوشته اید که «آقای محمد امينی، که گويا پدرش پيشکار دکتر مصدق بوده و عشق ژنتيک به مصدق دارد، بلافاصله کتابی در رد نوشته ميرفطروس به زيور طبع آراسته و با انتشار آگهی های مبسوط تلويزيونی خواندن آن را تبليغ می کند». پیشکاری کسی یا دستگاهی را داشتن، کاری نکوهیده نیست. اما شما نیک می دانید که این واژه «پیشکار» را به کاربرده اید تا مردی را نکوهش کنید که خویش و غیر اورا می ستودند و می ستایند و جز به نیکی از او یاد نمی کنند. شما نیک می دانید که مصدّق پیشکاری نداشت که پدرم چنان شغلی را داشته باشد. شما، پدرم نصرت الله امینی را که سه سال پیش درگذشت، نیک می شناسید و می دانید که او، در دوران زمامداری زنده یاد مصدق، رییس بازرسی نخست وزیری و سپس شهردار تهران بود و پس از کودتا، وکیل شخصی مصدق شد. پس از چه رو با چنین کینه ای می نویسید که «گويا... پيشکار دکتر مصدق بوده» است؟ چه کسانی را می خواهید شادمان کنید؟ جبه خلعتی که را می جویید که چنین سخن فرومایه ای را در باره مردی روان می سازید که در تمامی زندگی دربرابر کسی قامت دوتا نکرد و جز راستی سخنی برزبان نراند؟ چه آزاری از او به شما رسیده که می خواهید با پیشکار خواندنش، فرودستش سازید؟ بگذریم که این روش ناپسند شما، جز فروداشت خودتان، پیامد ماندگاری نخواهد داشت که به گفته نظامی گنجه ای، منه بردل نیک نامان غبار، که بدنامی آرد سرانجام کار.

می نویسید از آن جایی که پدرم پیشکار مصدق بوده، من عشق ژنتیک به مصدق دارم و هم از این انگیزه و جایگاه است که پس از آگاه شدن از گفت و گوهای آقای میبدی با «پروفسور» میرفطروس، «بلافاصله کتابی در رد نوشته ميرفطروس به زيور طبع آراسته و با انتشار آگهی های مبسوط تلويزيونی خواندن آن را تبليغ» می کنم. آگاهم که کتاب پیشین مرا که بررسی و افزوده هایی بر شیعی گری احمد کسروی است، دیده اید و شاید هم آن را خوانده باشید. خودم آن کتاب را امضا کردم و برای تان فرستادم و همسر گرامی تان، ایمیل شادمانانه ای در سپاس از دریافت کتاب برایم فرستاد. خود شما هم در آن هنگام که مرا از خویشان می پنداشتید، بارها کارهای نوشتاری و تاریخی ام را ستوده اید و در تارنمای خود به چاپ رسانده اید. پس نیک می دانید که در جایگاه یک پژوهشگر تاریخ، نه اهل بخیه و سرهم بندی کردنم و نه نام خود را پای نوشتاری می نهم که پژوهش و وارسی راستین تاریخ درآن نباشد. چرا و به سودای چه پاداشی می نویسید که من پس از خشمناک شدن از گفت و گوهای آقایان میرفطروس و میبدی برآن شده ام که کتابی را در سه جلد، که جلد نخست آن نزدیک به ٧٠٠ صفحه است بنویسم؟ این رسم راست گویی با مردم است؟ من، پژوهش برای نوشتن کتابی در سه جلد درباره دوران زمامداری مصدق و ارزیابی از کارهای او را، سالیانی پیش آغاز کردم که جلد نخست آن، در بازبینی و پاسخ به نوشتار اقای میرفطروس، چند هفته پیش به چاپ رسید. نگاهی به این کتاب بیافکنید و دریابید که که چنین کار سنگینی را نمی توان در چند هفته و در واکنش به گفت گوهای تلویزیونی این و آن، گل هم کرد. امروز نسخه ای را برای شما خواهم فرستاد تا خود به داوری نشینید و به گفته حافظ، شهریار چشم را بر حواس کنید.

آقای میرفطروس، ناراست نامه پرکین خویش را نخستین بار پنج سال پیش به چاپ رساند و در همان هنگام نیز کسانی در باره ناراست گویی های تاریخی او نوشتند و کژروی های او را برشمردند. گفت و گوی ایشان با آقای میبدی هم «دو سه هفته پیش» آغاز نشده و ماه ها است که در جریان است. گرفتاری هم نه دراین است که چرا یک برنامه ساز تلویزیونی، با آقای میرفطروس به گفت و گو می نشیند؛ دراین است که چرا نوشتاری چنین بی مایه و آکنده از ناراستی را لواء الحمد بازسازی میراث محمدرضاشاه می سازند و چرا گروهی از هواداران پادشاهی درایران، پاسداری از چشم انداز سیاسی خویش را در ویران ساختن نام و جایگاه مردی می جویند که فرزند و پاسدار ارزش های انقلاب مشروطه بود و به پادشاهی مشروطه باور داشت؟ چه پاداشی و پیامدی از این ویران سازی به ویران سازان می رسد که از سویی می گویند و می نویسند که باید رویدادهای مرداد ٦٠ سال پیش را به بایگانی تاریخ سپرد و آن داغ را تازه نکرد و از سوی دیگر، روز و شب را به بازبینی و تاریخ سازی پیرامون همان رویدادها می گذرانند و کاسه کوزه انقلاب اسلامی را نه بر گردن خودکامگی و فساد لگام گسیخته سال های پیش از انقلاب، که بر گردن مردی می شکنند که نماد قانون گرایی و حقوق مردم بود. گرفتاری دراین است که از یک سو گفته می شود که اگرپادشاهی به ایران بازگردد، این بار از نمونه های بلژیک و هلند و بریتانیا پیروی خواهد کرد و دیگر سوی، بخش بزرگی از نوید دهندگان چنان اینده ای، گذشته ای را می ستایند که شاهی خودکامه، همه دستاوردهای انقلاب مشروطه و قانون را به کنار نهاد، احزاب خودی را هم منحل کرد و ساواک را گرداننده کشور ساخت. مگر می توان نوید دموکراسی و حقوق بشر داد و از دشمنان دموکراسی و حقوق بشر نماد و تندیس ساخت؟ مگر می توان خویشتن را میراث خوار پادشاهی مشروطه دانست و همزمان، براین باور داشت که مدرن سازی ایران جز به یاری زور و برچیدن مجلس مشروطه و از راه خودکامگی ناشدنی بوده است؟ دموکراسی خواهی برخی از هواداران رضا پهلوی که با چاشنی هواداری از کارهای خودکامانه ی پدر و پدر بزرگ ایشان همراه است، به همان اندازه باور کردنی است که سوگند فلان چپ در وفاداری به حقوق بشر همراه با ستایش از لنین و استالین و دیگر نمادهای سوسیالیسم آسیایی.

رسم عاشق نیست با یک دل، دو دلبر داشتن یا زجانان یا زجان بایست دل برداشتن
ناجوانمردی است چون جانوسیار و ماهیــار یار دارا بودن و دل با سکنــدر داشتـن

آقای نوری علای گرامی! این نامه را می خواستم در همین جا پایان دهم که حیفم آمد به گوشه دیگری از نوشتار شما اشاره ای نکنم. شما به درستی می نویسید که برخی از رهبران جبهه ملی در آغاز فراز آیت الله خمینی و بنای جمهوری اسلامی، از وی پشتیبانی کردند. من نیک به یاد دارم که پدرم، همان رهبران را نکوهش می کرد که نمی بایست بختیار را رها کنند و به پیشباز امام راحل بروند. اما دراین جا نیز خامه پرخشم و کین شما، یک سویه برکاغذ نشسته است. می نویسید: «جبهه ملی سال ها است که از داغ اين کودتا بخود می پيچيد تا اينکه "الاهه رحمت" را با ارفرانس به ايران آورد تا دولت موقت آن ها بقدرت برسد». ای کاش می افزودید که در آن هنگام، شما نیز سخت دل شیفته و سرمست از آن «الاهه رحمت» بودید. مگر نه این است که در نوشتار شما که در آذرماه ۱۳۵۷ در ایرانشهر به چاپ رسید، چنین داوری کردید که «امام خمینی پدیده ای تازه و دلگرم کننده در تاریخ تشیع است... امام خمینی را مردم انتخاب کرده اند» و نابخردانه و به سان یکی از همان رهبران جبهه ملی، پیش بینی کردید که خمینی «درپی آن نیست تا قشر روحانیت را حاکم بر سرنوشت ما کند، بلکه در پی آن است تا ما را از دیکتاتوری... برهاند». پس به جا بود که می نوشتید، شمار هواداران این «الاهه رحمت» بسا گسترده تر از داغ داران کودتا بوده است.

در پایان، برای شما آرزوی درازای زندگی و بهروزی دارم و امیدوارم که خشم خامه شما با خانواده من در همین جا پایان یابد و به کارهای بزرگ تری بپردازید که در ملک شاه، خواجه صاحبقران تویی.

محمد امینی
۲۷ مهرماه ۱٣۹۱

مُخـالـف یـا اپُـوزیسیـون، کـدام یـک !؟


مُخـالـف یـا اپُـوزیسیـون، کـدام یـک !؟

پویان انصاری
در این جهان حال کثیف یا تمیـز سرمایه داری! بنده هم به عنوان یک انسان سیاسی متعهد به آرمان های انسانی، سعـی کرده ام در حـد توانایی خـود به خصوص مسائل سیاسی، قلم فرسایی کنم! البته در این زمینه افـرادی هم هستند که همان حرف های  بنده به اصطلاح روشنفکـر را به زبـان خیلی ساده، و بهتـر ابـراز می کنند که حتمـأ بیشتـر هم در دل می نشیند.
من ِ به اصطلاح روشنفکـر، نوشته های خود را به امیـد سرنگونی رژیـم قُـرون وسطایـی جمهوری اسلامی و یا آرزوی بـرقـراری آزادی استقلال و عدالت اجتماعی و یا مرگ یا زنده باد این و آن تمام می کنم.
در این رابطه دوستی نقل می کردکه ، مادر بی سوادش هم شبانه روز "ذکـر و خیـر" رژیـم را می کندکه:"
خدا ریشه این آخـونـدا را به کَنه، امیـدوارم احمدی نژاد به تیـر غیب گرفتـار بشه و یا اینکه خامنه ای شب که می خواب ِ صبـح دیگه بُلند نشه و از این نوع دعـاهـای"خیـر" که روز و شب ورد زبان میلیون ها انسان زجـر کشیده و مادران و پدران داغـدیـده از این نظام جهنمی هستند، البته بعضی وقت ها هم که خبرهای دردناکی را می شنود با خدای خودش حرف می زنـد که :"
قُربونت بـرم پس چرا این ها را سر بـه نیست نمی کنی!؟
دوستم ادامه داد که، گاهی اوقات هم من باهاش شوخی می کنم و می گویم، مادر، دیگه زور خدا هم به این آخوندا نمی رسد از این رو مردم باید آنها را سرنگون کنند که پاسخ می شنوم:"
اگر مردم می تونستند تو این 33 سال اونا را آتیش می زدند.
 
با نگاهی به نوشته های اینترنتی و یا شنیدن سخنـان سیاستمداران اهل علم و ادب و دانش! به خصوص در این اواخر، شاهد این هستیم گویا یک مسابقه ادبیات فارسی ِ فضل فروشی کردن در بیـان ِ سـرنگـونـی این رژیم جنایتکار بین این شخصیت ها و غیره وجود دارد نه سرنگونی عملی آن .
کسانیکه بقول معروف دستی درآتش سیاست دارند دراین مدت طولانی که از عُمر رژیم می گذرد علیه آن نوشتند یا گفتند اما در آخر، فـریـادشـان بُلند است که چرا "اپوزیسیون" کاری نمی کند،چرا "اپوزیسیون"باهم اتحاد نمی کنند، چرا "اپوزیسیون" .... !؟
البته اینها همه فقط در حرف است به خصوص کسانیکه اهـل قلـم و سخن گفتن هستند و از خواندن چنـد کتاب هم برخوردارند در باره این چیزها بیش از دانش خـود سعی می کنند «قشنـگ» بنویسند و یا «زیبـا» سخن گویند!!!
به یک معنا، همه آزادیخواهان از اپوریسیون علیه رژیم حمهوری اسلامی می خواهند که برای سرنگونی آن اتحاد کنند!؟
اما سئوال اساسی اینجاست، مگر اپوزیسیونی هم وجود دارد که به خواهند با هم اتحاد کنند!؟
منظور از اپوزیسیون چیست!؟
اگرمنظور مخالفین رژیم هستند که خوب، این حقیقتی انکار ناپذیر است که این نظام ضد انسانی جمهوری اسلامی، میلیون ها نفر مخالف دارد ولی، آیا می توان به مخالفین، اپوزیسیون گفت!؟
 
اگرکمی منصف باشیم و شـرط صـداقـت را به جا بیاوریم! بـایـد قبول کنیم که ما میلیون ها انسان ِ ناراضی، نمی توانیم خود را اپوزیسیون رژیـم بدانیم چراکه در مفهوم وسیع تاریخی،اپوزیسیون فقط صِـرف مخـالفـت نیست بلکه مقـابلـه است، حال با اشکال گوناگون (که نوع آن هدف این نوشته نیست).
 
از این باب، در اول نوشته خود، از نقل و قول دوستم در باره مادرش گفتم که شایـد کسانیکه این نوشته را می خوانند در نظـر اول تعجب کردند چرا آن مثال را زدم!؟
هدف این بود که این مُهـم را به عرض برسانم که من ِ به اصطلاح روشنفکـر سیاسـی و شما روشنفکـر با علم و دانش سیاسی، همانند آن مادر بی سواد، مخـالفیـن این نظام هستیم نـه اپوزیسیون آن.
اپوزیسیون در مفهوم خود یعنی، حـزب، اتحادیه، سازمان و گـروه، که برای اهداف خود که همانا مقـابلـه  و وبـزیـر کشیدن دارندگان قدرت سیاسی از اریکـه قـدرت است باید مُنسجم و دارای نیـرو و برنامه مشخص و روشنی باشد.
حال این سئوال اساسی مطرح است که این نویسندگان اینترنتی، سیاستمداران، مُفسرین، کارشناسان و غیره می توانند به این پرسش پاسخ به دهند که مـا کـدام اپوزیسیونی را داریم و نام شان چیست!؟
آیـا به جز "مجاهدین و یا شورای ملی مقاومت" که دارای صفات نام برده شده هستند، اپوزیسیون دیگـری داریم!؟ (دوستان و رفقا فراموش نکنید بحث بنده بر سر مفهوم واژه اپوزیسیون است که ماننـد نُقل و نبات ورد زبانمان است نه بر سر خوب یا بـد بودن مانیفست و یا تفکر و اندیشه آنها).
در این چارچوب، حتی آقای رضا پهلوی یا شاهزاده ... نمی تواند خود را اپوزیسیون بداند و کسی هم نباید او را اپوزیسیون بداند چرا که ایشان بر طبق تعـریـف اپوزیسون، نه حزبی دارد و نه سازمانی که بتواند بـه مقابله با رژیم برخیزید (حال با هر شیوه ای که اعتقاد دارد) ایشان مانند من و تو و میلیون انسان دیگر، فقط یک مخـالـف هستند و بس.
این تعریف از اپوزیسیون شامل همه اقشار مردمی با عقاید گوناگون می شود برای مثال کمونیستها هم نمی توانند خود را "اپوزیسیونِ" علیه رژیم بدانند!
اگـر در این مدت 33 سال این رفقـا به جای هـرز بردن نیروی خود و مسائل حاشیه ای، دو سه مسئله اساسی را محور اصلی برنامه خود قرارداده بودند و به بحث و تبادل نظر رفیقانه برداخته بودند باور کنید بعد از این همه سال، اینک "اپوزیسیونِ" رژیـم جنایتکار جمهوری اسلامی بودند نـه فقط مخـالـف آن.
متاسفانه آنها علاوه بر اینکه فیزیکی، بزرگترین ضـربـات را از رژیم خونخوار خوردند خود، با برخورد نا رفیقانه به یکدیگر، درخانه نشینی و پاسیو کردن و ... نقش اساسی را بازی کرده اند که توضیح آن جـز افسوس و یاد آور خاطره های تلخ، چیز دیگری نصیب مان نمی شود.
یا بقول معروف، مصدقی ها که هرکس یک عکس از مصدق جلوی خودش گذاشته است! آنها هم مانند بقیـه، در این مُـدت طولانـی علاوه بر اینکه نتوانستند خود را دور محـور ایـده ِ این شخصییت تاریخی و بیاد ماندنی سر و سازمان دهند حتی تاب و تحمل همدیگر را ندارند!!!
همانطور که ذکر شد هـرز بُـردن نیـرو و بحث هایی که هیچکدام پاسخگوی نیازها جامعه کنونی ما نیست شامل همه اقشار مردمی با مرام و مسلک و اندیشه های محتلف می شود.
فکرش را بکنید بعداز نیم قرن هنوز عده ای بر سر لحاف ملا دعوا می کنند و به سر و کول هم می زنند که مصدق خوب بوده است یا شاه !!!
یکی نیست از این دسته خانم ها و آقایان با علم و دانش سئوال کند آیا مشکل مردم ما این چیزهاست !؟
و اصولأ چرا آنها فکـر می کنند جوانان مبارز درون مـرز که نقش اساسی را در بـرانـدازی این رژیم دارند پـای صحبت های آنها می نشینند !؟
واقعأ می شود از شما پرسید برای کی دارید حرف می زنید !؟
باز هم می شود از شما سئوال کـرد که این بحث ها و جـدل ها به سود کیست و چه کسانی را خوشحال می کند!؟
حقیقتـأ برای شمـا نمی شود جمله "از دو حال خارج نیست" را استفـاده کـرد، پس فقط یک مسئله باقـی می ماند که آنهم خودتان خوب می دانیدکه نسل جـوان مبارز امروز ما در ایـران، چه مورد قبـول ما باشد یا نباشد راه خودش را می رود پس، این نوع جدل ها فقط و فقط، کینه و نفرت از یکدیگر و دعواهای شخصـی و تصـویـه حساب های مابین خودتان است.
 
آیا صحنه مبارزات امروز مردم ما در خیابان های تبریز، کردستان، بلوچستان، تهران، خوزستان و ... ما بین طرفداران شاه و مصدق است!؟
آیا عده ای از جوانـان به پشت بـوم می رونـد و فـریـاد مصدق سر می دهنـد و آن عده دیگـر فـریـاد شاه را که شما خودتان را وسط می اندازید و جوانان را راهنمایی می کنید که بیشتر فریاد اله اکبر ... به بخشید، مصدق و یا شاه بگویند!؟
آیا ندا و سهراب، کمانگیر ها و هزاران جوان دیگر، بر سر نـزاع  شاه و مصدق کشته شده اند!؟
باور کنید اگر از فرزندان خودتان هم سئوال کنند مصدق کی بود، هاج و واج، نگاه تان می کند!!!
 
فکـر کنم سیاسیون کشورهای عربی از ما ها یک قـدم جلو تر هستند! مثلأ وقتی هواداران حسنی مبارک که با هواداران حکومت ِ مُـرسی در خیابان ها مصـر در نـزاع هستند جـوانـان مصـر از عبدالناصر ( که هم زمان دوران مصـدق و شـاه بود) و پـدر مصـر نامیـده می شود و حسنی مبارک هم در هیـچ زمینه ای قابـل مقایسه با وی نیست، نـامـی آورده اند!؟
ایا شما، عکسی از وی در تظاهرات در دست فـرد عـربـی دیده اید!؟
آیا سیاسیون مصری تو سر و کله هم می زنند که عبدالناصـر ِ 60 سال پیش، فلان بوده است یا بهمان!؟
و اصولأ پرسیدنی است که مگر می شود شخصیت و کارهای عبدالناصـر ِ  را حال چه خوب و چه بـد تطهیر کرد!؟
در شرایط کنونی که رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی یکطرف و مردم ستم دیده ما درطرف دیگر درمقابل هم صف آرایی کرده اند، و در حقیقت نبردی نابرابر در جریان است بهتر نیست اگر قـرار است به سر و کول هم بزنیم برای این باشد که چگونـه می توان به مـردم ایـران در مقابل اوباش و اراذل جمهوری اسلامی کُمک کـرد.
دوستان اهل قلم، سخن، علـم و ادب و دانش که با هـر نـوع مـرام و مسلک و اندیشه ایی هستیـد، بـرای اینکه بدانید در چه جایگاهی ایستاده اید و مخاطبین شما هاچه کسانی هستند وقتی دعوت به سمینار و سخنرانی و غیره می شوید لطف کنید نگاهی به حضـار محتـرم بیاندازید و اگر در بین آنها فقط یک نفـر از نسل جوان دیده اید، سلام و یا درود بنده را هم حتمأ به او به رسانید .
 
در این مقطع که سرزمیـن و مـردم ستمـدیـده مان در یکی از دشوار ترین شرایط ممکن بسر می برد آیـا نباید انسان های آگاه، مبارز و مسئـول و مُتعهد به مسائل اساسی تر به پردازند و سعی کنند نیروی های هم کیش و هم عقیده پـراکنـده را، مُنسجـم کنند و تبدیل به اپوریسیون شوند .
اما این نکته مهم فراموش نشود که کسی نمی تواند تاریخ و یا شخصیت فـردی را با حیله  و دروغ و جعـل  به خیال خودش عوض کند آنهم از طریق تلویزیون های لُس آنجلسی!!!
سیـاستمداران گرامی! شخصیت و کارهای مصدق و شاه، بر پیشانی شان حـک شده است از این رو بقول معروف به زمین و زمان هم فحش به دهید و یا جای آسمان و زمین را هم عوض کنید! ولی نمی توانیـد جایگـاه آنها را با هم عـوض کنید و نه تاریخ را تغییـر دهید پس، انـرژی خـود را برای تغییـر این نظام جنایتکار، بکار گیـریـد!!!
تاریخ تمام نشده است و نمی شود،شاه،مصدق و غیره جزو تاریخ ایران هستند و تاریخ صفحات بسیار سفیدی دارد از این رو می توانید قلم  پُـر توانا و سخنان دلنشین خود را در مورد آن دو در صفخات سفیدتاریخ به کار به گیرید  و مسلمأ این را بهتر از بنده می دانید که نوشته ها و سخنان شما در آرشیو تاریخ، احیانأ برای کسانیکه به خواهند به آن دسترسی پیدا کنند به بایگانی سپـرده می شود و بس.
                                                                           آدینه 19 اکتبر 2012 - استکهلم
 
 

وجدان های بیدار، ندای حق خواهی مرا نادیده نگیرید!


وجدان های بیدار، ندای حق خواهی مرا نادیده نگیرید!

زوایای دیگر کتاب » دردامگه حادثه » وحقایقِ مکتوم «راه میان بُر» آقای پرویزثابتی
پرویز انصاری
سرگرد پرویز انصاری، نویسنده این مقاله. متولد 1۱۳۱۹ شمسی است. او علاوه بر تحصیلات نظامی، دارای لیسانس علوم سیاسی و فوق لیسانس حقوق جزا از دانشگاه تهران است و در دوران قبل از انقلاب ابتدا در مناصب مختلف قضائی ارتش، خدمت کرده است. وی در مهر ماه سال ۱۳۵۶ به عنوان وابسته ویژه نظامی مستقل  (بدون وابستگی به سفارت ایران) به پاکستان اعزام می شود .او در آبان ماه ۱۳۵۷  به تهران احضار و به پیشنهاد ارتشبد ازهاری، از ارتش به نخست وزیری مامور و با موافقت پادشاه ،تحقیقات از دولتمردان رژیم گذشته راعهده داروماموریت اودردولت شاپوربختیار نیزادامه مبیابد. انتخاب او درآنروزهایِ آشفته ، به سابقه خدمتی وی درسالهای قبل از انقلاب ، پیوندداشت که مسئولیت رسیدگی به پرونده های فساد مالی واداری وتحقیق از فرماندهان کل ژاندارمری ، نیروی دریائی ، لجستیکی نیروی زمینی ، لشگرزرهی قزوین ، و…راعهده داربوده و . تکرار وتداوم واگذاری این نوع ماموریتها وارزیابی مثبتِ کاهش فساد درنیروهای مسلح ، وتجربه اندوزی او درشناخت تنوع حیله های مُفسدین، بوده است.


مقدمه
مدتها قبل ازانتشار کتاب « دردامگه حادثه » ، هنگامیکه در رسانه هاو سایتهای اینترنتی ،شرح حال خانم «پردیس ثابتی» را بعنوان دانشمند ژنتیک ومحققی که با معدل ۱۰۰ مدارج علمی را دردانشگاه هاروارد آمریکا به پایان برده ،خواندم ، نه تنهابعنوان یک ایرانی هموطن او، بخود بالیدم ،بلکه امتیازات وموقعیت علمی واجتماعی جهانی وی را ، همانند یک امتیاز برجسته فرزندخودم ، برخ دوستان خارجی کشورمیزبان میکشاندم ،واحساس میکردم ولوبصورت «خودفریبی»   ، قدری از بار تحقیر روحی، ناشی از تحمیل خودوخانواده ام را ، به مردم کشور میزبان تقلیل داده ام.اما وقتی کتاب گفتگوی پدر او با آقای عرفان قانعی فرد منتشر و مطالب اصلی وزیرنویسهای آنرا کنجکاوانه مطالعه میکردم ، ناخواسته روزهای واپسین دگرگونی درایران ،برایم تداعی شد که ارتشبد نعمت الله نصیری رئیس سابق سازمان اطلاعات وامنیت کشوردرمقابلم نشسته بود وبامن در مقام بازپرس خودش ،ازملاقاتها و تماسهای غیرمتعارف وبدون مجوز» مقام امنیتی صاحب نامش » با آقای هویدا گله مند، ودرتوجیه انگیزه های ناپیدای آقای ثابتی ازتداوم این ملاقاتها ، عاجز بود.با مطالعه مندرجات کتاب» دردامگه حادثه » پاسخ سئوال دیروزم ازارتشبد نصیری را ، درصفحات 64 و65کتاب یافتم :انتخاب » راه میان بُر» برای پرش نابهنگام به مسند های سیاسی!اما تداعی دختردانشمند ، که شایستگی تحسین جهانی راداشت ، و آشنائی با روشهای گذشته پدر، وتزئین نام ویراستار برجلد کتاب ،مرا به سه معنای متفاوت از راه « میان بُر » رهنمون شد. «راه میان بُر» فرزندی شایسته که فراز فكري و قابلیتها و ظرفيتهاي والای انسانی او ، وی را برای خدمت به انسانهای امروزونسلهای فردا، رهنمون بوده. «راه میان بُر » پدر که چون از فقدان فراز فکری و قابلیتهای دختر رنج میبرد ، و برای احراز مسند های کاذب سیاسی ، تمام ظرفیتهای غیرشرافتمندانه را برای کاشت وآبیاری تخم کینه، دردل برخی ، و « راه میان بُر منحوسی » رابرای سیه روزی ، ونابودی چندین نسل از هموطنان خود هموارکرد.و بالاخره«راه میان بُر» جوان تلاشگری که معناومصداق عناوین «محقق » و «مورخ» و«دکترا» و«زبان شناس» و… را قربانی نقل قولهاو اظهارنظرها وحدثیات شخصی وسلیقه ای دیگرافراد کرده وزیرنویسهای کتاب را با روشهای پرونده سازیهای بیمارگونه « مقام امنیتی » دیروز و« پرویزثابتی » امروز ، همانند کرده است.هرچند درروزهای واپسین منتهی به دگرگونی رژیم سلطنتی ،درجایگاه مسئول قضائی قراربازداشت پرويز ثابتي فرزند حسين ، را صادر کردم ، وپس ازگذشت 33سال ، دانسته های عینی ام ازجرائم غم انگیز عینی نهان وپیدای «مقام امنیتی   »   ، میرفت که «دردامگه حافظه » سپرده شود، اما انتشار کتاب «دردامگه حادثه   »   ، دانسته های عینی دیروزم رابه تراوشات ذهنی امروزم تبدل کرد، وچون مسئولیت قضائی ام به تاریخ سپرده شده ، وروسا وفرماندهانم دردل خاک خفته اند ، اینبار ازفرمانده شرافت اخلاقی ومسئولیت وجدانی مادام العمرم، تقاضاکردم ، ماموریت وکالت تسخیری هزاران هموطن جان ومال باخته میهنم راکه سخاوتمندانه هزینه باروری دانش ودانشگاهم راپرداخته ، پذیرا ، وبه وکالت آنها ، مطالب استنادی غیرقابل تردید خوم را تقدیم دادگاه تاریخ نمایم.قبل از ادامه نوشتار ، اشاره بدو مطلب راضروری میدانم : ۱-  من مسئولیت واثبات نوشته هایم را همانند مندرجات کتاب « دردامگه حادثه »   ، به شهادت مُردگان «واگذار نمیکنم ، و چون درگذشته خدمتی ،اختیارات قانونی ، مرا موظف به جلوگیری ازدخالتهای افسارگسیخته غیرقانونی سازمان اطلاعات وامنیت کشور درامور ارتش میکرد، درکمال پایبندی به شرافت انسانی و نظامی وقضائی ، «هزاران نکته باریکتر زمو»، ازعملکرد » مقام امنیتی » سابق را ، بطور کتبی ومستند ازطریق سلسله مراتب قانونی ( ونه ازطریق واسطه های غیر قانونی )، به استحضار پادشاه فقید رسانده ام ، همینجا اقرارمیکنم که ازسال 1354 ببعد، فضای ذهنی سپهبد مقدم وارتشبد ازهاری و پادشاه را برای پذیرش وتائید اعمال جنایتکارانه و وحشتناک «مقام امنیتی » که در جای جای کتاب «دردامگه حادثه » بدان اشاره شده است ، بفرمان سرنوشت ، من دگرگون کرده ام ، واز کرده شرافتمندانه خود «دلشادم». چراکه من حمایت از حقوق دیگران را شرافتمندانه‏ترین و زیباترین عمل انسان دانسته ومیدانم.‏
 ۲-  امروز هم بازنویسی تمامی هزاران نکته باریک دیروز را ، دورازرسم شرافت سربازی ، ملی ومیهنی خودمیدانم ، چراکه نمیخواهم «سِرّ حق بر ورق شعبده تبلیغاتی رژیم منحوس حاکم برایران ملحق کنم » ، وازطرف دیگر، نمیخواهم ، گره کور اختلافات مبارزاتی هموطنان خارج نشین راکورتر وحکایت : « چون پرده برافتند ، نه تومانی ونه من » مصداق عملی بخودبگیرد.سطور زیر ، یافته های ذهنی من نیست، زیرابنا برضرورت خدمتی ،درصحنه بسیاری از مسائل نهان وپیدای روزگاران پیشین ، حضور ومسئولیت مستقیم داشته ام  . تراوشات قلمی من هم نه صورت انتقاد برحق بسیاری اززندانیان دیروز رادارد ، نه سیرت انتقام جوئی ازپرویزثابتی امروز ، زیرا هیچگونه پیوند شغلی باسازمان اطلاعات وامنیت نداشته ام ، وحضور درمناصب نظامی راافتخار، و به فرمانبرداری از فرماندهان نظامی ارشدتر ازخودم مباهات ، وبکاربردن لفظ  » آقا » را برای خطاب همقطاران مرئوسم برازنده تر میدانستم.
چرا حکم بازداشت پرویز ثابتی را صادرکردم ، وچه کسی موجبات فرار او را فراهم ساخت
درواپسین روزهای دگرگونی درایران ، به پیشهاد ارتشبدازهاری وتصویب پادشاه فقید ، ازارتش منفک ، ودرقامت فردی غیرنظامی ، بعنوان «بازپرس قانونی» ، ماموریت تحقیق ازدولتمردان رژیم گذشته راعهده دار، واین مسئولیت درزمان حکومت آقای شاپوربختیار هم تجدید وتا آخرین لحظه واژگونی رژیم پادشاهی ادامه داشت .( صفحات 658 -593-592 جلد اول کتاب خاطرات فردوست )توجیه انتخاب من درآنروزهایِ آشفته ، برای انجام ماموریت آنچنان حساسی ، به سابقه خدمتی من درسالهای قبل از انقلاب ، پیوندداشت که مسئولیت رسیدگی به پرونده های فسادمالی واداری وتحقیق از فرماندهان کل ژاندارمری ، نیروی دریائی ، لجستیکی نیروی زمینی ، لشگرزرهی قزوین ،وتبانیهای هژبریزدانی درتامین گوشت مصرفی ارتش ، وشایعات مربوط بخریدهای تسلیحاتی ارتشبدطوفانیان و…راعهده داربودم . تکرار وتداوم واگذاری این نوع ماموریتها وارزیابی مثبتِ کاهش فساددرنیروهای مسلح ، وتجربه اندوزی من درشناخت تنوع حیله های مُفسدین، انگیزه ارتشبدازهاری نخست وزیر نظامی دراین تصمیم بود.ازآنجاکه درقوانین ارتش ، موضوع همطرازی درجات نظامی ، مانع انجام بازجوئی من ازمقامات مافوقم بود ، من خودبا بررسی قوانین جزائی ارتش ، پیشنهادکردم ، چنانچه تحقیقات ازهمه امیران دردفتررئیس دادرسی ارتش و با حضور سپهبد فخرمدرس وسرلشگرسیاوش بهزادی(بعد سپهبدشد )انجام گیرد ، ودرتحقیقات ازافسران در درجات پائینتر دردفترخودم ، نماینده دادستان ارتش حضوردائمی داشته باشد. موانع قانونی همطرازی درجه نظامی برطرف ، واتخاذ چنین رویه ای ،هرگونه تردیدوشائبه خشونت را در روش تحقیقات ، مردود، وبعلاوه کارقضات دادگاههای نظامی را نیزتسهیل خواهدکرد.درمسئولیت اخیر( تحقیق ازآقای هویدا ونصیری و دیگردولتمردان رژیم گذشته ) ، نیز قبل از شروع تحقیقات ، درکمسیونی باحضور آقای دکترحسین نجفی  (وزیردادگستری دولت ارتشبدازهاری)، سپهبد موسی رحیمی لاریجانی معاون اداری فرمانداری نظامی ، وسپهبد ناصرقلی برومند جزی رئیس اداره دوم ، من کتباً تقاضا کردم برای جلوگیری ازهرگونه شائبه ای ( اعم ازقضائی وسیاسی  )  ،نمایندگانی از وزارت دادگستری ، بازرسی شاهنشاهی ، اداره دوم ، در جلسات تحقیقات حضورداشته باشند.براین مبنا مقررشد ، 6 بازپرس به نمایندگی دادستان تهران ، سرلشگرناصرفربدبه نمایندگی بازرسی شاهنشاهی ، سرهنگ هدایت الله حاتمی به نمایندگی اداره دوم ، بدون دخالت درامرتحقیقات وبعنوان ناظر ،در تمام دوران تحقیقات ، درپادگان جمشیدیه حضور داشته باشند.تقاضای دیگرم :» پخش مستقیم تلویزیونی روند تحقیقات ،ازهمان پادگان جمشیدیه » ، بود.علت این پیشنهاد ، ازآنجهت بودکه مخالفین ، بطورشایعه وهم دراعلامیه های منتشره خود عنوان کرده بودند : » بازداشت هویدا ونصیری ودیگران ، دروغ وصحنه سازیهای عوامفریبانه دولت است ، وبرای افزودن بچاشنی مطالب تحریک آمیز خود ، اضافه کرده بودند ، هویدا درسواحل نیس فرانسه ، مشغول ویسکی خوریست «.من درتوجیه نتایج مثبت » پخش مستقیم تلویزیونی  »  ، توضیح داده بودم : » 1- مردم باچشم خود ، مسقیما هویدا ومقامات دیگررا درداخل پادگان جمشیدیه (نه سواحل نیس) ازتلویزیون مشاهده واثر شایعات مخالفین خنثی ، وباورهای آندسته ازازمردم ناآگاه را نسبت به شایعات متنوع ودروغهای بعدی کاهش میدهد.2- بانصب چندین خط تلفن ، ازمردم میخواهیم ، هرسئوال وشکایتی ازمقامات بازداشتی دارند ، مستقیم مطرح کنند ومقامات هم درهمان لحظه پاسخگوباشند .این روش هم ، جدی بودن محاکمه دولتمردان را به تصویرمیکشد. 3- چون یکی از مشکلات آنروزها ، خاموشیهای مداوم برق بود، جاذبه دیدن پخش زنده محاکمات ، مامورین اجرای خاموشیها وحتی اعتصاب کننده های سازمان برق تهران را هم بدیدن برنامه ها ، وسوسه واحتمالاً موضوع خاموشیهای برق نیز کاهش مییابد.پیشنهادات من همه مقبول مقامات واقع وده خط تلفن درباشگاه جمشیدیه نصب وارتشبدازهاری به سپهبد بوالحسن سعادتمند ، ماموریت دادترتیبات فنی اینکارداده شود .باتعویض دولت ازهاری ، ادامه کار متوقف شد ( مجله روزگارنو-دفتر دوم-سال سوم-اسفند1362 –اسماعیل پوروالی-ع-الف-تافته)من برای شروع کارتحقیق ازافراد زندانی ، تقدم تاریخی زمان وروزبازداشت آنها رابرنامه ریزی کرده بودم ،دکترشجاع الدین شیخ الاسلام زاد ه ، اولین فرد بازداشت شده ، منتخب اول بود . اما ازآنجا که درفضای ملتهب آنروزها ، درشعارها وسخنرانیها ی معترضین ونیز تیتربزرگ نشریات ، » جنایات ساواک » و اتهامات منتسب به آقای هویدا ، برجسته ترازدیگر ان تبلیغ میشد.( بعنوان مثال درصفحه اول روزنامه کیهان یااطلاعات ، باتیتر بسیاربرجسته آمده بود : «144 خانواده درجستجوی مکان مجهول دفن فرزندان اعدامی خود هستند  « ، ارتشبدازهاری ( نخست وزیر ) ، مرااحضار وگفت : » با زجوئی از ارتشبدنصیری وآقای هویدا را درتقّدم کاری خود قراردهید» .منهم تحقیقات را ازدکترشیخ الاسلام زاده متوقف وچون مدتها ازفرزندانش که درامریکا تحصیل میکردند بی اطلاع و نگران تاثیر آشفتگی روحی آنان درتحصیلاتشان بود ، تسهیلات گفتگوی تلفنی اورا با فرزندانش فراهم کردم.وبه اواطلاع دادم که » تحقیق ازوی برای چندروزی متوقف خواهدشد «. دکترشیخ الاسلام زاده که دربدو بازداشت ، به کمیته ساواک برده شده بود ، تصورمیکرد که «به روال ساواک» ، همان چندبرگ اوراق بازجوئی واحراز هویت او کافی ، وارتباط تلفنی او باخانواده اش درامریکا ، نوعی » خدا حافظی مرگ » بوده وبزودی اعدام میشود .بهمین جهت ، درحالیکه قیافه مضطرب وچهره ای رنگ پریده داشت ، پرسید : « آقای بازپرس قرارست من اعدام شوم ؟ » ، گفتم : « آقای دکتر ، ساواک درتحقیقات شما دخالت ندارد ، مگر درمواقع هواخوری ، تیمسارنصیری را نمی بینید که اوهم کناردیگران قدم میزند » ، گفت چرا باایشانهم سلام علیک میکنم » ، گفتم  : » این را میفهمم که تنهائی زندانی وبیخبری او از دنیای خارج ، زجر آورست ، اما این اطمینان را بشما میدهم که پرونده شما ودیگران مسیر قانونی وطبیعی خودش راطی خواهدکرد ومن شخصاً ازاعدام وکلمه اعدام متنفرم » . وبرای آنکه اوراازتشویش درآورم ، علت توقف بازجوئی که همان » تقدم دربازجوئی ازآقای هویدا » بود ، رابرایش توضیح دادم. به محض بردن نام هویدا گفت  : » استدعا میکنم ، هنگام تحقیق ازآقای هویدا ، مرااحضار ، تادرحضور او بگویم چندبار درمورد مزاحمتهای ساواک برای پزشکان قانونی درتهران وشهرستانها که حاضر به تائیدمرگ طبیعی ویا ناشی ازبیماری زندانیان ساواک نشده اند ، به او شکایت برده ام » .اودرحالی که میلرزید وصحبت میکرد ادامه داد : » حتی یکبار آقای هویدا برای آرام کردن من که درتشریح شکستگی نخاع وخُردشدن استخوانها وعوارض بعدی آنها ، صحبت میکردم ، هویدا باخندهِ مُرده ای گفت  : » ساواک تورادوست دارد ،اونها استخوانها را میشکنند که توبعد درستشان کنی ، اینکه برای توبدنیست ! «( اظهارات تکان دهنده دکتر شیخ الاسلام را درمبحث » استعفای دسته جمعی پزشکان قانونی » شرح خواهم داد).درجلسه دوم بازجوئی ازارتشبد نصیری ، اوروشهای اعمال شکنجه درساواک را تائید، وبا اشاره بدخالت انحصاری اداره سوم ساواک ،ثابتی را بازیگر اصلی جنایات ساواک معرفی میکرد ، من با استناد به اظهارات وحشتناک ارتشبدنصیری ودکترشیخ الاسلام زاده ، حکم بازداشت آقای ثابتی را به اتهام ( جنایت وخیانت وسرقت بودجه سری عملیاتی) صادر وجهت اجرابفرمانداری نظامی ابلاغ کردم .وچگونگی را به ارتشبد فردوست وسپهبدمقدم اطلاع دادم ، وچون درانجام ماموریت اخیر ، هیچیک ازدوامیرمذکور سمت رسمی سلسله مراتبی برمن نداشتند، عکس العملی هم نشان ندادند .مامورین فرمانداری نظامی با مراجعه به آدرسهای متفاوت ، ازیافتن آقای ثابتی نتیجه نگرفتند ، تااینکه متوجه شدم سپهبد ناصرمقدم ( همان مقامی که حکم برکناری ثابتی را صادر کرده بود ) ، موجبات فرارثابتی را از » پاویون دولت » ، فراهم کرده است.( چرائی آن یکی ازآن هزاران نکته باریکترزموست که درفرصت مناسب خواهم نوشت )آنچه درزیر میاید ، عیناً مطالبی است که دراوراق بازجوئی ارتشبدنصیری مندرج گردیده بود: (بعد ازانقلاب از افسران مرئوسم شنیدم که پرونده های متشکله ، همراه نوارهای ضبط شده ، توسط سرهنگ هدایت الله حاتمی (اولین رئیس اداره دوم بعدازانقلاب ) ، تحویل فردی بنام مهندس محمد رضوی ( مسئول کمیته انقلاب مستقردراداره دوم ) شده است.
گزارشات شرفعرضی بامفاهیم انسانی ومنطقی وعملکرد پلید وشیطانی
ارتشبدنصیری میگفت : » مدتها بود که اعتماد واعتبارخدمتی ثابتی برایم زیرسئوال بود وبه اعلحضرت هم عرض کرده بودم» . به اوگفتم : ایشان یکی ازمدیران کل ساواک بود و شما بارها مدیران کل را جابجا ویا ازکاربرکنارکرده اید ، چرا درمورد ثابتی تصمیم مقتضی اتخاذنفرمودید ؟ ، اودرپاسخ اظهارداشت : » ثابتی آجودانی اعلیحضرت راداشت «( البته سالها قبل ازانقلاب ، سپهبد مقدم ، روایت دیگری از توجیهات اخیر نصیری ، تعریف میکرد ، که به آنها درمبحث » افسار گسیختگی مقام امنیتی ودخالت اودرارتش ،مفصل ، اشاره خواهم کرد)ازارتشبد نصیری پرسیدم :» تصورنمیکنید میخواهید ثابتی را قربانی ناهنجاریهای سازمان تحت امر خودتان نمائید، درحالیکه قانون شماراجوابگو میداند؟
او درپاسخ گفت : خیر بگزارشات تنظیمی ثابتی مراجعه کنید، خودتان خواهیددیدکه :گزارشات شرفعرضی ثابتی، ظاهراً بامفاهیم انسانی ومنطقی تهیه میشد، ولی عملکرد پلید وشیطانی داشت!
افسارگسیختگی آگاهانه مقام امنیتی
»
راه میانبر» منتهی به دره سقوط
درصفحه 318 و319 کتاب » دردامگه حادثه » اززبان مقام امنیتی میخوانیم  : » وقتی مقدم درفروردین سال 1352 رئیس اداره دوم ستادارتش شدومن جانشین اوشدم، درچندموردکه ماپرسنل نظامی را بدلیل ارتباط باگروههای مخالف دستگیرمیکردیم ، بامقدم بشدت درگیرشدم وروابط صمیمانه که بااودرطی 10 سال همکاری درساواک داشتم ، بسیارتیره شدتا اینکه درخردادسال 1357 اورئیس ساواک شد»ویراستارمحقق تاریخ درصفحه10و23 کتاب ،درمعرفی سجایای «مقام امنیتی » اورا به نقل قول ازداریوش همایون ( یکی ازدولتمردان زندانی درپادگان جمشیدیه  )  ، بدانش وهوش وفهم ودقت وآگاهی ثابتی اشاره میکند ، وآقای نادرانتصار  » پروفسور! » مقدمه نویس کتاب ، وی را «یکی ازدقیقترین وآگاه ترین ناظران سیاست ایران درطول سلطنت محمد رضاشاه پهلوی » میداند ، وبا ظلم تاریخی درحق او ،»دهها دکترای افتخاری شکنجه » وی را نادیده گرفته اند ، ویراستار نویس ،احتمالاً بعلت هیجان زدگی درپیداکردن افتخار مصاحبه با»انیشتن مسائل اطلاعاتی » ، ومقدمه نویس هم بعلت مشغله » تدریس دردانشگاههای مختلف ! »  ،‌ هردوفراموش کرده اند، قانون اصلاح قانون سازمان اطلاعات و امنیت کشور‌مصوب  4 دی ماه 1337- رامطالعه وبا محدوده وظایف ساواک که باصراحت میگوید : هر گاه متهم نظامی یا کارمند‌نیروهای مسلح شاهنشاهی باشدوظیفه ضابطین ، به عهده اشخاص مندرج در ماده 123 قانون دادرسی و کیفر ارتش و مأمورین سازمان ضد اطلاعات‌ ارتش خواهد بود ،مطالعه و آشنا شوند وآنجا که این نابغه اطلاعاتی باوقاهت میگوید : » ما نظامی هارابازداشت میکردیم » ، بپرسند  : آقای» مقام محترم امنیتی افسارگسیخته » ، مجوز شما دربازداشت نظامیان چه بود؟ ،شما چکاره بوده اید که بانادیده گرفتن قانون تاسیس خودساواک ، وبدون اطلاع وهماهنگی با ضداطلاعات ارتش ، نظامیان را بازداشت میکردید؟
من برای جلوگیری سقوط بیشتر ویراستار جوان در » دامگه مقام امنیتی  »  ، وتکمیل چاپ بعدی کتاب » دردامگه حادثه » لازم میدانم درمورد افسارگسیختگی آگاهانه مقام امنیتی که شاید حقوق خوان بود، اماحقوقدان نبود ، توضیحات غم انگیزی ارائه نمایم.وارزیابی دانش وسواد اورا به معلمین کلاس اول ابتدائی واگذار میکنم که درصفحه4 کتاب ، دیکته اورا تصحیح وبوی یادآورشوند کلمه  » حرفها » را با حرف » ح «مینویسند و » هرفها » ، غلط است.مقام امنیتی که بعلت ناقابلیتها و ناهمطرازیهای مدارج و مدارک تحصیلی اش با عالیخانیها وآزمونها وشیلاتی ها ودیگرانی که به تعبیر ثابتی ازسکوی ساواک ، به مسندهای سیاسی بعدی رسیدند ، راههای «میانبر » غیرشرافتمندانه راانتخاب ولی حتی با تنزل مقام مدیرکلی، به خبرچینی مستمربرای نخست وزیرزیرک ، همه «راههای میانبر » او به راهبندانها منتهی میشد ، وسرانجام چون نتوانست خودرا بمسندهای سیاسی عاریتی نزدیک کند،راه میانبر رسیدن به  «مسند های بالاتر امنیتی» را برگزید.اما دست تقدیر ،مهارِا فسارِگسیخته او رابرعهده من گذارد ومن به پشتوانه شرافت انسانی ومسئولیتهای شغلی ، توانستم برای همیشه آرزوی اورا دررسیدن به هرگونه مسندی جز نگاهبانی ازلجنزاری که خود درگسترش تعفنش کوشیده بود، بگورستان بفرستم. آری من باترسیم وتصویرماهیت جنایتکارانه مقام امنیتی ، سپهبدمقدم ورئیس ستاد ارتش وپادشاه را آگاه ، وموجبات واقع بینی که همان بدبینی آنان نسبت به » مقام امنیتی «بود ،فراهم ساختم.داستان چه بود؟
»
گروه افسران برانداز مرکزمهندسی بروجرد»روزی درکمیسیونی دردفترسرتیپ کبیر، دردادرسی ارتش ، حضورداشتم ، درجریان کمیسیون سپهبد مقدم تلفنی مرا احضارودستورداد : » کمیسیون رافوری ترک ومستقیم بدفترمن بیائید! » ، هنگامیکه بدفتراوواردشدم ، وی رامتشنج ورنگ باخته دیدم ، با حالت و صدائی لرزان نامه ای بمن داد که آرم » ساواک وامضای ارتشبد نصیری راداشت» ، وبدون دادن فرصت مطالعه ، گفت : » فوراً باتعدادی ازافسرانتان به کمیته ساواک بروید ودرتحقیقات ازنظامیانیکه نامشان درنامه منعکس است به ساواک کمک کنید «من به تیمسارمقدم گفتم :» تیمسار چرا ساواک نظامیان رابدون هماهنگی واطلاع اداره دوم دستگیر کرده ؟ » ، او باصدای بلند ومتشنج ، بمن گفت : » حالا وقت این بحثها نیست ، هرچه زودتر بروید بساواک».من درفاصله دفترِتیمسارمقدم ودفترخودم ، نامه کوتاه ساواک را مطالعه کردم، مضمون نامه خطاب به رئیس اداره دوم چنین بود : «
«
بکلی سری» . مامورین ساواک درجریان عملیات ، 8 نفر ازافسران مرکزمهندسی بروجردبه اسامی زیررا که درفعالیتهای براندازی دخالت داشته اند ، دستگیروتحویل کمیته مشترک گردیده اند ، مراتب جهت اعزام نماینده آن اداره وهمکاری درتحقیقات به اطلاع میرسدمن قبل ازعزیمت به کمیته مشترک ، به افسری ماموریت دادم سوایق خدمتی 8 افسر مندرج درنامه ساواک راازبایگانی کل ضداطلاعات بیاورد.به محض بازکردن پرونده ها متوجه شدم :
1-
همه افسران مورداشاره ساواک ، ازاستادان دانشکده مرکزمهندسی بروجرد وبرخی ازآنان دارای دانشنامه مهندسی ازدانشگاه تهران وبرخی دیگر دوره های مقدماتی وعالی رسته های مختلف ارتش (پیاده،مخابرات ، توپخانه ،زرهی و …) رادردانشگاههای خارج طی کرده اند.
2-
همه آنان واجدشرایط برای شرکت درکنکور دانشگاه فرماندهی وستاد تشخیص واداره آجودانی نیروی زمینی ارتش به آنان ابلاغ کرده بود که میتوانند ازیکماه مرخصی برای مطالعه واحرازآمادگی استفاده نمایند.
3-
اولین مدرک بایگانی شده درهمه پروندها ، تائید صلاحیت آنها ازضداطلاعات مرکز ، برای شرکت درآزمو ن ورودی دانشگاه فرماندهی وستاد بود که به تازه گی صادرشده بود.ازتلفنخانه اداره دوم خواستم ، فرمانده ضداطلاعات مرکز مهندسی بروجردرا درارتباط بامن قراردهد ، ازاوپرسیدم :»شما ازچگونگی دستگیری این افسران خبردارید ؟» ، اوگفت بلی چون امروزهیچیک درپادگان حاضرنشده اند ، غیبت آنها رااز خانواده آنها استفسار، وهمه آنها گفته اند : » عده ای بالباس سویل درساعات نیمه شب بخانه آنها مراجعه وشوهرانشان را باخودبرده اند » پرسیدم بضداطلاعات مرکز گزازش کرده اید؟ ، وی پاسخ داد :» ازساعت 7صبح تاالان که شما تلفن کردید ،مشغول تحقیق ازشهربانی وژاندارمری وساواک بروجرد بودم وچون همه سازمانهای مذکور ازچگونگی اظهار بی اطلاعی میکنند ، نیمساعت قبل به تیمسارقاجار( فرمانده کل ضداطلاعات ) ،تلفنی گزارش داده ام ، ومشغول تنظیم گزارش کتبی بودم که شما زنگ زدید»به اتفاق دونفرازافسرانم رهسپار کمیته ساواک شدیم ، چون تا آنروز هرگز بکمیته نرفته وفضای داخلی کمیته را نمی شناختم ، نگهبان کمیته ، من وافسران همراهم را بدفتر فردی بنام عضدی (محمدحسن ناصري) ، راهنمائی کرد ، اوکه هم در چهره ، وهم درپوشش ظاهری ، قیافه ای منحوس داشت ، خودرا  » معاون «آقا » (پرویزثابتی ) ، معرفی کرد. من به اوگفتم :»شما چگونه بخود جرات داده اید8 افسر ممتازارشدارتش را بدون اطلاع وهماهنگی قبلی با اداره دوم بازداشت نمائید ؟» ، غیبت این افسران ، فرمانده آنان رانگران کرده است  !. اودرمقابل افسران همراه من گفت : » فرمانده آنهاچه خری است. یکی ازافسران همراه من سرگردی بنام شجاعی بود که سالها قبل به ساواک منتقل وبعلت اعتراض به اعمال غیرقانونی وتمّرد از انجام رفتار خشونت آمیز ، ازساواک به ارتش بازگشت داده شده بود.اوکه افسری ورزشکار ودرعین حال شوخ طبع بود ، وبعلت سالها حضوردرساواک ، با اغلب مسئولین ساواک آشنا وعضدی را بااسم واقعی اومیشناخت خطاب به عضدی گفت : «اوه ممدحسن، درست حرف بزن ، مثل اینکه تو ایشون ( منظورش من بود ) را بازندانیهایت عوضی گرفتی !!عضدی که فردی غیرنظامی بود، نه من ، ونه سوابق قضائی من ، ونه ارتش ونه حتی اداره دوم رامی شناخت ، لحن کلامش راتغییر ومن وهمراهانم را به اطاقی که یکی ازافسران بازداشتی ، بنام » سروان مجیدفرودنیا «درآن محبوس بود راهنمائی وگفت «بفرمائید بازجوئی کنید » .من گفتم سوابق امررابدهید مطالعه کنم ، گفت : » سوابقی نزدمانیست، ما ماموردستگیری وبازجوئی هستیم ، سوابق نزد» آقا » ، دراداره سوم است.من به محض ورود به اطاق با دیدن حالت وحشتناکِ افسر زندانی که در اغماء بودوخون وسیعی دراطراف پاهای بشدت ورم کرده اش جاری بود، منقلب و اطاق راترک وبه اتفاق سرگردشجاعی که اوهم وضعی همانند من پیداکرده بود ، بسرعت بطرف اطاق عضدی بازگشتیم .من باحالتی » نعره «مانند ، به عضدی گفتم  : » کدام بی شرفی بخودش اجازه داده افسر ارتش را اینگونه شکنجه کند؟»، عضدی که سعی میکرد اُبهّت احمقانه خودش را حفظ کند ، باتندی جواب داد : » حالا من ازشمامیخواهم درست حرف بزنید » ، من که بادیدن حال افسر شکنجه شده ،حالت جنونم شدت گرفته بود ، دستم رابطرف اسلحه کمری سرگردشجاعی درازکردم ، اماشجاعی که بعلت آموزش دوره های چتربازی ورنجر،ازمن بسیارقویتربود مرا محکم بغل کرد ومانع هراقدام فیزیکی من شد.همزمان با این کنش وواکنشها ، یکی از افراد همکارعضدی که شجاعی هم اورا نمی شناخت ، خطاب به عضدی فریاد زد » به «آقا اطلاع بده !! » ، من هم درهمان وضع عصبی فریاد زدم : » به هرپفیوزی که دلت میخواهد اطلاع بده » . متنی را روی کاغذمعمولی نوشتم که مضمونش چنین بود : » من بعلت اِعمال شکنجه بربدن سروان مجیدفرودنیا ازانجام تحقیقات خودداری نمودم » .متن نوشته شده را امضاء وازسرگردشجاعی وسروان عبدی افسران همراهم نیز خواستم آنرا امضاء نمایند. درهمین لحظه ، راننده اداری من سراسیمه داخل شد وگفت : » تیمسارریاست اداره ( سپهبد ناصرمقدم ) ، ازطریق بیسیم شمارا احضارفرمودند » ، من به پای بیسیم رفتم وعرض ادب کردم ، سپهبد مقدم بدون پاسخ به سلام من ،با عصبانیت شدید گفت  : » این چه جوّی است به وجود آورده اید ؟» ، وبدون آنکه بمن فرصت جواب بدهد گفت : » فوراً به اداره برگردید ومستقیم به اطاق من بیائید» ، منهم با پرتاب کردن متن تهیه شده برروی میزعضدی به او گفتم » این مدرک را به  » آقایت » بده تا درپرونده سازی برای من لنگی نزند» وکمیته راترک کردم.هنگامیکه بدفتر سپهبدمقدم واردشدم ، اوبافریاد گفت : » شما میروید ساواک اسلحه میکشید وهرچه دلتان میخواهد به مقامات حرف رکیک میزنید» ، بلافاصله دریافتم که عضدی به آقایش ، وآقایش هم به ارتشبدنصیری ونصیری هم به سپهبدمقدم ، ماجرای عمل وعکس العمل مرا بسبک متداول «ساواکی » ، با چاشنی کردن صدها نقل قول فحش رکیک (مادروخواهروزن و….)ازدهان من، به مقامات عالیه کشورمزّین! ، واحضارمن وعکس العمل تیمسارمقدم هم بسیار نامتعارف وتوام بانگرانی بیجا ی اوست ،زیرا قطعاً درصورت اثبات ادعاهای ساواک ومحقق شدن فعالیت یک » شبکه براندازدرارتش » ، سرنوشت خوداو دادگاه نظامی است.من برعکس او با آرامش گفتم : » تیمسار ، اگر براین اراجیف مُهرتائید میگذارید …، هنوزجمله ام تمام نشده بود ، که مقدم ، صدایش را بلندترکرد وگفت : » شما به روی مامورین ساواک اسلحه میکشید ، اون اسلحه را باید به مغز افسرانی که برای براندازی اعلیحضرت برنامه ریزی میکردند ، شلیک کنید.»، جواب دادم ، «تیمساراجازه میدهید من عرایضم را بکنم» ، گفت من احتیاج به توضیح ندارم ، برویدبیرون.دفترتیمسارمقدم ، اطاق نسبتاً بزرگی بود ، من درفاصله میزکاراوودرب خروجی اطاق، باصدای بلند ومتشنج گفتم  : » اما این شبکه براندازی ساخته وپرداخته ساواک است ، ازشما استدعا میکنم اگرثابت شد این افسران بیچاره وطن پرست ممتازارتش که 8 نفرند ، شبکه براندازی تشکیل داده اند ، امربفرمائید نام مرا هم درردیف نهم قراردهند »  ،واضافه کردم : » من بجهنم ، اما تا دیر نشده از اعلیحضرت استدعا کنید  :تیمی متشکل ازپنج امیر ازسازمانهای مختلف امنیتی وانتظامی ودادرسی ارتش ، پرونده ساواک وخوداین افسران بازداشتی رادراختیاربگیرند وقبل از همه ، همین الان این افسران رابه محلی غیرازساواک منتقل کنند ، زیرا ساواک برای اثبات ناتوانی اداره دوم درمراقبت ازپرسنل نظامی ، وموجه جلوه دادن اعمال خودش ، حتی اگر شده با دیوانگی ، افسران را ارّه ارّه کند وبرای داستان ساختگی خود، بااعترافات واهی زیرشکنجه ، تصویری بظاهر واقعی بسازد ، آنوقت شما ومن وهمه پرسنل اداره دوم ،قادرنخواهیم بود «سنگ فتاده درته چاه » را بیرون بیاوریم.تیمسارمقدم گفت :برویدبیرون ، دکلمه نکنید ، بمن هم درس ندهید .بدفترم بازگشتم ولی تجسّم صحنه شکنجه شده سروان فرودنیا ، روان وروحم رامتلاشی وسرم بشدت درد میکرد.بعداز20 دقیقه ، سرهنگ محمدمحّبی ( سرتیپ بعدی )، رئیس دفترسپهبدمقدم تلفنی اطلاع داد : » تیمسار احضارفرموده اند  »  ، به محض ورود ، تیمسارمقدم گفت : » فوری مطالبی را که گفتید چندامیر مسئولیت تحقیق رابعهده بگیرند ، بصورت شرفعرضی بنویسدبیاورید ، من استدعای شرفیابی فوری کرده ام «.من با آنکه حال مساعدی نداشتم ، اما تجسم جلوگیری ازمرگ 8 افسربیگناه ارتش ونابودی خانواده های آنان ،درنگارش گزارش کوتاه شرفعرضی که بتواند تمامی ماجرا را تشریح کند ، احساس تمرکز فکری عجیبی پیداکرده بودم.گزارش به عرض پادشاه رسید وایشان باپیشنهاد موافقت کردند.تیمسارمقدم پس ازبازگشت ازدربار مرا احضارکرد.این باربا اعتمادبه نفسی که پیدا کرده بود ، آرامتر شروع به سخن کرد وباابراز پشیمانی ونوعی دلجوئی ازپرخاشی که چندساعت قبل بمن کرده بود ، درحالیکه گزارش شرفعرضی رابمن تحویل میداد گفت  : » اعلیحضرت باپیشنهادموافقت فرمودند، من به ایشان عرض کردم افسر مسئول اداره دوم ، همان افسریست که مسئول تحقیق از فرمانده ژاندارمری ودیگران بوده ، وآنچنان نسبت به ساختگی پرونده ساواک مطمئن است که صریحاً به جان نثارگفته ، اگر خلاف تشخیص اوثابت شود، خوداوهم مجازات شود » واضافه کرد  حالا تامّل کنید وازدسترس دورنشوید تامن تلفنی با تیمسارفخرمدرس (رئیس دادرسی ارتش ) هماهنگ کنم وازروسای شهربانی وژاندارمری و ….بخواهم امیری رامعرفی نمایند».هماهنگیهای لازم انجام ، وضمن صدور دستوراتِ پادشاه فقید به ارتشبدنصیری ، هرگونه تماس وگفتگوی بازجویانِ کمیته باافسران زندانی متوقف ، وصبح روزبعد تیم امیران تعین شده درزندان اوین مستقر وسوابق مربوطه همراه 7 نفر افسران بازداشتی بزندان اوین تحویل گردیدند.امیران مذکور تا آنجا که بخاطر میاورم عبات بودنداز : ( سرلشگر بیت الهی از ژاندارمری-سرلشگرنصرت الله بختورتاش ازاداره دوم ( دکترحقوق )و–سرتیپ کبیرازدادرسی ارتش-سرتیپ نجاتی ازدفترویژه- احتمالاً سرتیپ کنگرلوازساواک  (شاید من درمورد این نام اشتباه میکنم )ویک سرتیپ ازشهربانی ( نام اورابخاطرنمیاورم )بودند.هنگامیکه امیران درموردغیبت نفرهشتم ( سروان مجیدفرودنیا ی شکنجه شده )  ،ازساواک سئوال میکنند ، امیرِنماینده ساواک پاسخ میدهد : » چون وی حالت صرع داشته ، وحالش مساعدنبوده دربهداری بستری شده است !! «.شب قبل سرلشگر بختورتاش، ازمن خواسته بود پرونده خدمتی واطلاعاتی هر8 نفرافسران موردبحث رادراختیاراوبگذارم که بتواند شب درمنزلش آنهارامطالعه وصبح روزبعد نیزهمراه خود داشته باشد تا چنانچه دیگرامیران حاضردرجلسه، نیازی داشته باشند ، به آنها ارائه نماید.درجلسه امیران ، نه من ونه هیچیک ازمسئولین ساواک ( بجز امیر منتخب تیم تحقیق ) ، حضورنداشتیم.بعداز گفتگوی مقدماتی ، امیران ، سوابق عملیاتی ومکاتبات داخلی ساواک را مورد بررسی وهمه افسران بازداشتی رابطورانفرادی به جلسه احضار میکنند.ازآنجاکه ازمدتها قبل ، «مقام امنیتی » ،چندین تیم مراقبتی برای تعقیب افسرا ن موردبحث ازتهران به بروجرد اعزام کرده بود، پرونده عملیاتی مملو ازگزارشات مراقبتی روزانه یکنواخت وگویای این بود که  : » افسران مذکور هرروز بخانه یکدیگرمیروند وساعا تی رادرمنزل میزبان میگذرانند » ونتیجه گیری اطلاعاتی کرده بودند که این تجمعات روزانه درجهت تبادل نظر برای فعالیتهای براندازی است.بنابراین ،اولین سئوال امیران ازافسران بازداشتی ، انگیزه وعلت مراجعات روزانه او ، بخانه دیگری بود ،وپاسخ همگی آنها یکسان وعلت ، بهره گیری ازدانش تخصصی رسته ای همدیگر عنوان میشود.( این روش درارتش معمول بود وهمه ساله افسران منتخب برای آزمون دانشگاه فرماندهی وستاد بایکدیگر برنامه ریزی میکردند ، افسررسته توپخانه بدیگران توپخانه درس میداد، روزدیگرافسررسته مخابرات بدیگران مخابرات میاموخت وبهمین ترتیب دررسته های دیگر….).پس از تحقیق از آخرین نفر ، امیران حاضر درجلسه اوین که دچار » شوک » شده بودند ،بین خود ، شروع به انتقاد ازعملکردساواک نموده ویکی ا زآنها  ( تاآنجا که بیاد میاورم سرلشگربیت الهی): باعصبانیت میگوید : » کسی که بامادرخود زنا کند-بادیگران چه ها کند » ، وسرلشگر بختورتاش ، خطاب به سرتیپ کبیرنماینده دادرسی ارتش میگوید : » تیمسار چرادادرسی ارتش، به پوزه این آدمها نمیزند، مملکت با این کارها منفجرمیشود».(وی رئیس دکترین اداره دوم و صاحب تالیفات بسیار وتحقیقات اودرباره زرتشت بسیارمعروف وچندین بارتجدیدچاپ شده است ).سرانجام صورتجلسه ای باخط سرتیپ کبیر وامضای همه امیران شرکت کننده ، تهیه و تصمیم میگیرند 7 نفرافسران بروجرد را مستقیماً به اداره دوم اعزام تا ترتیب بازگشت آنها به بروجردداده شود.پس ازهماهنگیهای مربوطه ،مقررشد ارتشبدنصیری وسپهبد مقدم وهمه امیران حاضردرجلسه اوین ، دردفتر سپهبدفخرمدرس رئیس دادرسی ارتش حاضر وامیران اوین ، صورتجلسه تنظیمی را به رئیس دادرسی ارتش تسلیم وهمگی نظریات خودرا درحضور رئیس ساواک ورئیس اداره دوم مطرح ، وصورتجلسه جدیدی با امضای نصیری ومقدم وفخرمدرس وامیران جلسه اوین تهیه ومقررمیگردد ، برمبنای صورتجلسه جدید ، ساواک واداره دوم ، گزارش شرفعرضی مشترکی تهیه وارتشبدنصیری وسپهبد مقدم به اتفاق به حضور پادشاه فقید رفته وگزارش را به استحضاربرسانند.پس از اتمام جلسه دادرسی ارتش ، سرلشگربختورتاش ازدفترسرتیپ کبیربمن تلفن کردو ضمن تحسین من درتشخیص بیگناهی درهمان مراحل اولیه ، گفت » انصاری شیرمادرت هزاربارحلالت باشدوگوشی تلفن را به سرتیپ کبیرداد ، کبیرهم مراموردمرحمت قراردادوبشوخی وخنده گفت : » آقا تو شاهکارکردی ، چکاربایدکرد که توبه خانه خودت دادرسی برگردی «.روزبعد ، اول وقت اداری سپهبدمقدم مرا احضاروبه محض حضوردردفتراو ، باحالتی بسیار بشاش ،از پشت میزش به وسط اطاق آمد وضمن دست دادن بامن ،و عذرخواهی ازحالت عصبی دوروزقبل خودش ، مرا بوسید وبمن گفت : » دوشب گذشته ازنگرانی نخوابیده » واضافه کرد : » امروزنمایندگان ساواک برای تهیه گزارش به اداره دوم خواهند آمد وبا هماهنگی وانشای شما ، گزارش شرفعرضی مشترک تهیه شودتا من وتیمسارنصیری به اتفاق ،شرفیاب وبعرض برسانیم.گفتم  : «تیمسار دو استدعادارم » ، گفت : «بگوئید» ، گفتم : » چون ساواک بدروغ گفته است سروان فرودنیا دچارصرع شده ودربهداری بستری است ، استدعای اولم اینستکه ، تاآثارشکنجه دربدن او باقی است ، به تیمساربختورتاش ویک پزشک ویک افسر ازبخش فنی اداره دوم ماموریت مرحمت فرمائید ،ازاین افسردرهرکجائیکه بستری است عیادت ، وافسربخش فنی ازبدن او عکسبرداری کند وهرسه نفر بطورجداگانه مشاهدات خودراگزارش واظهارات آنها درگزارش شرفعرضی ، منظورو عکسها هم ،ضمیمه گزارش تقدیمی، به اعلیحضرت ارائه شود. استدعای دوّمم اینستکه ازساواک بخواهید نمایندگان اعزامی آنها ازمیان نظامیان باشد ، چون وقاحت پرسنل لات ولوت کمیته برای من غیرقابل تحمّل است  »  ، تیمسارمقدم ازبکاربردن اصطلاح «لات ولوت» لبخند زهرآلودی زدو گفت  : » همینکاررا میکنم «.ساواک برمبنای گفتگوی تلفنی تیمسار مقدم و ارتشبدنصیری ، سرهنگ دوم هرمز آیرم ، سرگرد ….. مقیم امریکا، وسرگرددیگری بنام نوروزی ( درهمان ماههای اولیه دگرگونی رژیم ، دستگیرواعدام شد) ، به اداره دوم اعزام کرد . (هنگامیکه ازافسرمقیم امریکا که خواهش کرده نامش رانبرم ، علت راپرسیدم ، گفت 33 سالست من بخاطربدنامی ساواک منزوی هستم ،مادرمن چندسالیست فوت کرده ،حالا دراین سن وسال، انتشار کتاب این ….. ،باعث شده ، مردم مادرمرحومم رامورد نوازش قراردهند ) .آنها بدفترمن راهنمائی شدند وسرلشگربختورتاش هم بدستور تیمسارمقدم دردفترمن حضورداشت.من متن گزارش راتهیه وپس ازاتمام آن، برای حاضران قرائت کردم.درپاراگراف دوم گزارش شرفعرضی تنظیمی ، اشاره کرده بودم : » مسئولین اداره سوم ساواک به تندرویهای خود معترف وبا شرمساری ، مطیع اوامرتنبیهی شاهانه هستند «. درلحظه خواندن عبارت مذکور ، سرهنگ آیرم گفت : من بااین عبارت موافق نیستم . من ازسالها قبل وزمانیکه آیرم ، دردادرسی ارتش خدمت میکرد ، وی رامیشناختم ، به او گفتم : » هرمز اگر میشد درگزارشات شرفعرضی ،ازکلمات رکیک وزننده استفاده کرد ، من بجای این عبارت مینوشتم : » ساواک به خباثت ورذالت اعمال انجام شده معترف و مسئولین اداره سوم باعرض پوزش ازپیشگاه شاهانه میگویند ( گُه خورده ایم ) ، آیرم بمن گفت : «تودیوانه شدی» وهنگامیکه متوجه شدمن حاضر به تغییر متن نیستم ، ازدفترمن خارج وبا بیسیم اتوموبیل ساواک ، نفهمیدم از چه کسی کسب تکلیف میکرد.وقتی آیرم بازگشت ، سرلشگر بختورتاش که همیشه بسیارادیبانه سخن میگفت به آیرم گفت  : » من هیچ اشکالی درمتن ومعنای گزارش نمی بینم ، اگر این افسران الان اعدام شده بودند، همه ساواک «جشن خون» میگرفت ، شما کارتان درموردارتش فضولی وخلاف قانون ، اعمالتان وحشیانه ، احساستان حیوانیست ، حالاطلبکارهم هستید؟ ، آیرم محترمانه ولی معترضانه پاسخ داد : » تیمسار : » من تادوسال قبل بازپرس دادستانی ارتش بودم وسابقه من درساواک بدوسال هم نمیرسد ، ولی فرمایشات تیمسار خطاب به من است ودائم میفرمائید » شما «.بختورتاش گفت  : شما شخص نیستید، وبعنوان نماینده ساواک دراینجا حضوردارید، من وقتی میگویم  » شما منظورشخص نیست ، سازمانست «.درحالیکه سرلشگربختورتاش وسرهنگ آیرم مشغول جّروبحث بودند ، سرگردساواک مقیم امریکا ، من را بکناری کشید وآهسته گفت : » روی حرفت محکم به ایست ، اینها ( ساواک ) شلوارشان رازردکرده اند، ماهم درساواک چوب بدنامی ثابتی ودارودسته اورامیخوریم، وبالحن غمگینی ادامه داد: » درادارات ساواک کسی نیست که روزی صدتا فحش خواهرومادر به ثابتی ندهد، نصیری  ….آنراندارداوراعوض کند ، من میخواهم تقاضای برگشت به ارتش رابدهم ، من مطمئنم یکروز درداخل ساواک بوسیله خودکارمندان ساواک ، این مرتیکه ترورمیشود».گزارش شرفعرضی به استحضارپادشاه رسید ، اعلیحضرت به ارتشبدنصیری گفته بودند : » مسئولین را تنبیه کنید» وبه سپهبدمقدم هم دستوردادند  : » ازافسران مهندسی دلجوئی شود، وچون باوضعی که پیش آمده وآنها ازمطالعه درسشان عقب مانده اند ،همه آنها بدون کنکور در دانشگاه فرماندهی وستاد پذیرفته شوند «.


بخش دوم نقد پرویز انصاری بر کتاب «در دامگه حادثه» پرویز ثابتی


چگونگی شکل گیری ماجراجوئی وپرونده سازی» ساواک «وبازداشت غیرقانونی افسران مرکزمهندسی بروجرد
چون درانگیزه ساواک ، وچرائی این پرونده سازی ماجراجویانه ، وانتخاب شهربروجرد وچگونگی متقاعد کردن پادشاه وکسب مجوزاولیه ساواک ازایشان که حساسیت خاصی درمورد نیروهای مسلح داشتند ، ابهامات بسیاری برای اداره دوم وجود داشت ، لازم بود باخود افسران مهندسی بصورت مصاحبه گفتگوشود. من دوسه روزی 7نفر افسرا ن مهندسی رادر باشگاه اداره دوم اقامت دادم ، وتسهیلات ارتباط تلفنی آنها باهمسروفرزندانشان را فراهم کردم. درجریان گفتگو ، یکی ازافسران بروجردبنام سرگرد فرخی گفت : » همسرمن فرهنگی وآموزگاردبستانی دربروجرداست ، سال گذشته درمراسم چهارم آبان ، مراسمی درپادگان برگزار وهمه روسای ادارات وهمسرانشان منجمله رئیس ساواک بروجرد به میهمانی شام درباشگاه پادگان دعوت شده بودند ، رئیس ساواک که بعدها فهمیدم آدمی هیز وپرروئی است ، با خانمش، به من وخانمم نزدیک وبا ظاهری توام بااحترام وادب ولفاظی ، بامن بگفتگو پرداخت وهمسرش هم با خانم من گفتگوی زنانه میکردند .خانم رئیس ساواک در جریان گفتگو ازوقار و متانت خانم من تعریف ودرجریان گفتگو ، متوجه اشتغال همسرم و آموزگاری اودر مدرسه دخترانه … شده بود.   (نام مدرسه را بخاطرندارم   .)
سرگرد ادامه داد ، بعداز گذشت دوسه روز ازمیهمانی چهارم آبان ، رئیس ساواک درحوالی دبستان ، با همسرم روبرو وچنان وانمود میکند که بطورتصادفی ازآنجا عبورمیکرده . دوسه بار همین حرکت تکرار ودریکی از « برخوردهای تصادفی  « ، رئیس ساواک با هرزه گی به همسرم میگوید » خانم فرخی میدانید درمیهمانی چهارم آبان وقتی چشمم به شما افتاد قلبم لرزید ، و صادقانه میگویم :«من عاشق شما شده ام »، خانمم به آقای رئیس ساواک( نام او فراموشم شده)  میگوید :«من خانم شمارا برازنده ترازخودم تشخیص داده ام ، اوازمن زیباتراست ، من شوهردارم وشهربروجردهم کوچکست ، خواهش میکنم این  » برخوردهای تصادفی راتکرار نکنید » ،اما این آقای رئیس ساواک که مردی وقیح وزبان بازیست ، به « برخوردهای تصادفی » ، ادامه میداد.دریکی ازروزها ، خانم من که بعلت کوتاهی راه ، فاصله مدرسه ومنزل را پیاده طی میکرد ، دربین راه به قصد خرید پیراهنی برای دختر دوساله ام ، وارد مغازه لباس فروشی بچه گانه میشود. بناگهان متوجه میشود ، آقای «رئیس ساواک »  هم واردمغازه شد.خانم من حتی با اوسلام علیک نمیکند ، اما مردک بخانمم نزدیک وبازوی خانمم را لمس ومیگوید : «خانم بامن قهری ؟ » ، خانم من به اوپرخاش و« سیلی محکمی » به اومیزند وبا ترس مغازه را ترک وشب، داستان مزاحمت های «رئیس ساواک » را برای من شرح داد. من تمام شب را ناراحت خوابیدم ، وصبح روزبعد ، ازفرمانده پادگان ، بعنوان مریضی فرزندم ، اجازه چند ساعت مرخصی کردم ، ویکراست به ملاقات رئیس ساواک رفتم. و دوستانه به اوگفتم  :  «آقای محترم ! شاید مردم بروجرد ،شما را بعلت الزامات شغلی وزندگی پوششی ، کمتر میشناسند ، اما خانم من معلم یک مدرسه عمومی است واولیای شاگردان ، اورا میشناسند وهمه همکاران او میدانند اوشوهردارد وصاحب دو بچه است ، خواهش میکنم دررفتارتان تجدیدنظرو برخوردهای تصافی تکراری خودتان راتکرار نکنید، درصورت تکرار سروکارتان با گلوله ایست که به مغزتان شلیک خواهم کر د.»
من نامه ای باامضای سرلشگرهوشنگ قاجار تهیه ، و به فرمانده ضداطلاعات مرکزمهندسی بروجرد مخابره کردم ، دراین نامه بفرمانده ضداطلاعات بروجرد ، ماموریت داده شده بودکه فوراً باهمسر سرگرد فرخی ملاقات و ازاو درباره  » مزاحمتهای رئیس ساواک » گفتگوونتیجه را گزارش نماید. برای جلوگیری از نگرانی بانوی مزبور ، ازسرگرد فرخی نیزخواستم به همسرش تلفنی اطلاع دهد که ملاقات فرمانده ضداطلاعات بروجرد با او ، همانند «برخوردهای تصادفی رئیس ساواک بروجرد » ، با پلیدی آمیخته نیست ومیتواند با آرامش وبدون نگرانی صحبت نماید.گزارش فرمانده ضداطلاعات بروجرد، بااظهارات سرگرد فرخی همخوانی کامل داشت .چون در قانون تشکیل ساواک ، پرسنل آن سازمان ازنظر مسائل انضباطی ،همانند  » پرسنل نیروهای مسلح » شناخته میشدند، گزارشی به سپهبد مقدم تسلیم و ودرخواست نمودم وی ،از شخص ارتشبد نصیری بخواهد ، رئیس ساواک بروجرد را جهت انجام تحقیقات ، به اداره دوم معرفی نماید. مقدم گفت : « دوروز قبل که شما مطالب همسرسرگردفرخی را تعریف کردید، من با تیمسار نصیری گفتگو کردم ، مطلبی بشما بگویم که میخواهم نزد خود شما بماند وجائی بازگوئی نکنید ( منظورش مقامات ارشد نظامی مثل سپهبد فخرمدرس وسرلشگر بهزادی بود که من بمناسبتهای اداری با آنهاتماس داشتم ). اوگفت : «هرچند اعلیحضرت به تیمسارنصیری مرحمت دارند، اما او بعلت پرونده بروجرد ، نزد شاهنشاه احساس خجلت وشرمنده‌گی میکند، زیرا اعلیحضرت باطعنه به ایشان گفته اند : « نصیری من میترسم قبل ازاینکه چریکها ترورت کنند ، نظامیها بلائی سرت بیاورند». بهمین جهت تیمسارنصیری ملتماسانه ازمن خواهش کرد: « پرونده بروجرد، یک جوری جمع وجورشود «.با آنکه سپهبد مقدم خود درشروع ماجرا ، مضطرب و وحشتزده بود ، اینبار مانند سرداران فاتح جنگ، مشعوف وبا تعریف مجدد از ایستادگی من درمقابل ساواک وتوجیهات مستند ومستدل من درتنظیم گزارشات ، گفت : «حال که شاهنشاه متوجه شده اند ،اداره دوم قصوری درمراقبت از ارتش نکرده کافیست»، واضافه کرد :   «شاهنشاه فرمودند به ساواک دستورداده اند ، ازاین ببعد آنچه مربوط به ارتش گزارش میدهند ، باید با امضای مشترک روسای ساواک واداره دوم باشد.»
من گفتم : « تیمسارآنطورکه امیران ماموررسیدگی دراوین ، درصورتجلسه خودشان مطرح کرده اند ، وسرلشگربختورتاش که دکترحقوقست درهمان صورتجلسه باخط وامضای خودش مطرح کرده، موضوعِ فراموش شده دراینجا، تعقیب قانونی سوء استفاده کنندگان ، ازاعتماد اعلیحضرت و ارائه گزارش کذب ساواک به ایشان است» . سپهبدمقدم گفت : «حالا که هم خود اعلیحضرت ، هم تیمسارریاست ستاد وهم روسای شهربانی وژاندارمری وهم دفتر ویژه ودادستانی ارتش که میبایستی به کثافت کاری ساواک پی ببرند ، برده اند، شما میخواهید چه کسی را تعقیب کنید ، تیمسارنصیری را؟ «گفتم : « تیمسارشما بعنوان حقوقدانی باتجربه ومنهم بعنوان حقوقدانی کم تجربه هردو واقفیم که قانون مقام نمی شناسد ، من وتیمسار بختورتاش وشما که مدعی فرد مشخصی نیستیم ، تیمسار خاطرتان هست ، هنگامیکه ساواک درمورد فعل وانفعالات سوء مالی سرتیپ قاجار دردوران خدمت او در اداره هشتم ساواک ، مطالبی را حضورتان نوشته بود ، خودتان درمورد اختلافات ریشه دار قاجار و ثابتی درساواک ، مطالبی بمن فرمودید «. گفت بله ، منظورتان چیست ؟ ، گفتم  :  «منظورم اینست که سرنوشت700 هزارپرسنل ارتش راکه نباید قربانی اختلافات و پرونده سازیهای تیمسارقاجار و ثابتی برای یکدیگرکرد» وبرای یادآوری بیشترِدرگیریهای گذشته اداره دوم وساواک اضافه کردم : «شما بهتراز من میدانید ، ساواک هرفرد باگناه وبیگناهی راکه دستگیر میکند ، اولین سئوالش ازاو اینست که درارتش چه کسی رامیشناسد ، اگربگوید هیچکس ، سئوال میکند ، درهمسایگی شما ارتشی زندگی میکند ؟ ، کافیست آن بدبخت ازهمه جا بیخبر بگوید : آره ، «انتهای کوچه ما یکنفرارتشی سکونت دارد که من اسم ودرجه او را نمیدانم » ، ازاینجا کلید پرونده سازی ساواک زده میشود ، زیرا ساواک بامراجعه به کوچه موردنظر وتحقیق ازهمسایگان ، نام ومشخصات آن بیچاره نظامی ازهمه جا بیخبرتر را پیدا ، وسپس با شکنجه فرد دستگیرشده ، از اومیخواهد که بنویسد ، اسلحه بدست آمده از او ، توسط این سروان ، این ستوان ، این استوا ردر اختیارمن قرارگرفته ، واگراز فرد تحت بازجوئی ، اسلحه ای پیدانکرده باشند، میگویند بنویس : این فردنظامی بمن پیشنهاد فروش اسلحه داده است. بعد این مزخرفات را با داستانسرائیهای بیمارگونه به اداره دوم منعکس وماهم مجبوریم، ازنظامی مورد نظر ، تحقیق کنیم و درنهایت بعد ازمدتی متوجه شویم ساواک مزخرف گفته، اما تیمسار! افسر یا درجه داری که چندهفته یاحتی چندروز دربازداشت اداره دوم بوده و باید بخدمتش در ارتش ادامه دهد ، دیگر افسر یا درجه دار قبلی نیست، زیرا تا انتهای عمرخدمتی خودش مثل فردجذامی، منزوی و دچارزجرروحی میگردد ، و درمحیط خدمتی ،همقطاران او ،یا به پیشانیش مُهر« مظنون پرونده دارامنیتی » میزنند ، ویا به تصوراینکه درمدت بازداشت تحت آموزشهای توجیهی اطلاعاتی بوده ، عنوان «خبرچین ضداطلاعات » به اومیدهند . مگر پرونده سرگرد رحیمی افسرتدارکات ارتش را فراموش کرده اید ، که آن بیچاره رئیس بقالی ارتش ( فروشگاه ارتش ) بود ومثل بسیاری از امرا وافسران ودرجه داران ارتش مذهبی و نمازخوان بود، وبعلت صفات پاکی ودرستی   (وبقول مذهبیها رعایت حلال وحرام را میکرد)، مسئولیت فروشگاه به اوسپرده شده بود، اما ساواک نوشته بود : «چون این افسر به مسجد میرود ، تامین کننده اسلحه برای مجاهدینست «و حداقل این شعور را نداشتند که باتوجه به موقعیت خدمتی سرگرد رحیمی بنویسند : «این افسرنخودولوبیا وبرنج وروغن مجانی به مخالفین میدهد »، که بیشتر شک برانگیزبود .ویا در مورد دیگری نوشته بودند : «در درگیری با فدائیان خلق مشخص شده است ، ستوان جواد کریمی چندین قبضه (کُلت ) بقیمت هرقبضه 400تومان به تروریستها فروخته »، درحالیکه مشخص شد ،ستوان کریمی موردنظر آنها ، افسرمخابرات و درتاریخ مورداستناد ساواک ، درایران نبوده ومدت یکسال بودکه در ویتنام ماموریت داشت ، باز دراینجا اگرشعور داشتند ومینوشتند ، کریمی تجهیزات مخابراتی دراختیارخرابکاران میگذارده، ظاهری قابل قبولتر داشت؟.تیمسار استدلال مرا درخاطرتان بیاد میاورید که درگزارش تقدیمی ام ، علاوه برتوجیهات فوق ، اظهارنظر کرده بودم : «فوق العاده دلاری یک ماه ماموریت ویتنام این ستوان ، معادل قیمت پانزده قبضه کُلت 400 تومانی ادعائی ساواک است و…» وسرانجام گفتم : « تیمسار! ، نمیدانم ضداطلاعات ، هزاران نامه باامضاء وبدون امضای پرسنل ارتش وبخصوص افسران وامیران را به اطلاع شما میرساند یانه؟ ، من صدها ازاین نامه ها رادرپرونده ها دیده وخوانده ام ، برای 90 درصدِ ارسال کننده گان نامه ها ، بقول سرهنگ محمد پایورپور قاضی شریف دادرسی ارتش که درآمفی تاتر دادرسی ، درحضور تیمسارفخر مدرس وهمه قضات وخود ثابتی فریاد زد : سرنوشت ارتش ، بازیچه فردی بنام ثابتی شده که نه سوادش درحد افسرانست ونه مدیریتش میتواند همسنگ یک استوار ارتش باشد»
وقتی صحبت من که همه مستند وهمراه با مثالهائی بود که اتفاق افتاده و دربایگانی ذهن مقدم ، قابل بازیافت بود ، پایان یافت ، تیمسارمقدم گفت:  » همه صحبتهای شما منطقی است وآنچه شما درمواردمختلفی که بدانها اشاره میکنید وگزارشاتی که درهرمورد در توجیه بیگناهی افسران ودرجه داران ارائه داده اید ، اول به وجدان انسانی خودتان ، دوم به وجدان شغلی خودتان ومهمترازهردو به وجدان میهنی خودتان برمیگردد. اما بارها وبارها درمذاکرات مقامات عالیه کشور ، همین گلایه ها وشکایتها از رویه ثابتی مطرح واعلیحضرت هم ازاین شخص متنفرهستند ، به تیمسارنصیری هم گفته اند : «این مرتیکه را جابجا کنید » ، نصیری پاسخ داده است : « اعلیحضرت اگربه روسها پناهنده شود تکلیف جان نثارچیست ؟ » واضافه کرد : «به هویداهم گفته اند سفیر یا درجائی معاونش کنید» ، هویدا بعرض رسانده : «قربان این فرد ، مثل ماهی درحوض آبست که اگر آب نباشد ،ماهی میمیرد ، ثابتی هم اگربساط بگیروببندش برچیده شود، دق میکند ، درمورد معاونت هم چون اوبه مرض کنترل بی دلیل مکالمات اشخاص دچار شده ، برای ترورشخصیتی و ارعاب رئیسش ، صد داستان دروغ درست میکند که : «وقتی من درساواک بودم ، گزارشی دریافت کردیم که شما دزد بودید ، دخترعمه خانم شما وضع درستی نداشت و…آنوقت من باید هرروزبجای کارهای مملکتی ، دنبال رفع ورجوع مزخرفات او باشم ، در مورد سفارت هم چون مدرک تحصیلی وامتیاز دانشگاهی معتبری ندارد ، چاکر تصورنمیکنم کشورهای اروپائی اورا بپذیرند واصولاً ، معرفی اورا نوعی توهین دیپلماتیک تلقی میکنند، واگرکشورهای افریقائی هم ظاهراً بخاطر حرمت شخص اعلیحضرت اورا بپذیرند ، در باطن ازاین انتخاب خشنود نخواهند بود » ، تیمسارمقدم میگفت ، هویدا ادامه داد که به اعلیحضرت گفتم : «علاوه برمحظوراتی که عرض کردم ، اگر ثابتی بسفارت کشورهائی مثل مصر یا سوریه یا لبنان هم انتخاب شود ، قطعاً چند نفرازتربیت شده های خودش را که سالها روابط شیرین مراد ومریدی داشته اند ،همراه میبرد ، و برنامه ریزی مشابه گروگانگیری والاگهر شهرام راعلم میکند. رئیسی ، مدیری ، نماینده مجلسی را با کلک هائی که بلد است ازآن کشور میگیرد میاورد ، وعنوان میکند : « این شخص قصد سوء قصد بجان اعلیحضرت را داشته » ، اعلیحضرت هم به هویدا متلک گفته وفرموده بودند   : «  او که قبلاًهمه چیزرا باتو هماهنگ میکنه «
سرنوشت سروان مجید فرودنیا ی شکنجه شده پرونده بروجرد
قبلاً اشاره کردم ، سروان مجید فرودنیا ، تنها افسر نگون بختی بود که پس ازانتقال از بروجرد به تهران ، در کمیته مشترک ساواک ، بدون پرسشِ نامش ، بسبک رایج استقبال وپذیرائی درکمیته که قربانیان خودرا ابتدا شکنجه وسپس درشرایط گیجی حواس، بدنی درهم شکسته وروحی هیپتونیزم شده ، مورد بازجوئی  ( ویا بتوصیه ارتشبد نصیری ، چلوکباب مفصل بهمراه دوغ میدادند صفحه308کتاب )  ، قرارمیدادند ، با سروان تحصیلکرده ارتش ( اوعلاوه برتحصیلات نظامی ، فوق لیسانس جامعه شناسی داشت ) هم ، رفتاری همانند را داشتند، قبلاً اشاره کردم ، چون او شکنجه شده بود ، ویرا تحت عنوان «مرض صرع » ، بجلسه تحقیق امیران منتخب درزندان اوین نبردند. بعداز اثبات کجرویهای عمدی اداره سوم ساواک وبازگشت افسران مذکور به بروجرد ، اداره دوم همچنان منتظر بهبودی سروان فرودنیا وخروج اوازبیمارستان بود.روزی سپهبد مقدم مرا احضار و برای تحقیق از فرد جاسوس دوجانبه ای ( ایران وعراق) که بوسیله مرزبانی دستگیر وموجبات درگیری اداری بین ژاندارمری واداره دوم را فراهم کرده بود، به کرمانشاه عزیمت نمایم . اقامت من درکرمانشاه ، دوسه روزی طول کشید. ( درمورد این پرونده که یکی ازپیچیده ترین موضوعات دوران خدمتم بود وشاهکاردیگری ازتوطئه های «انیشتن اطلاعاتی» برای نمایش «ناتوانی اداره دوم ارتش در مراقبت های امنیتی نیروهای مسلح»  بود، بعدها خواهم نوشت ).هنگامیکه به تهران بازگشتم ، معاونم سرگردشجاعی ، بمن اطلاع داد ، «سروان مجید فرودنیا » ، تیرباران شده است !!! ، ازاوپرسیدم : « نامه ای کتبی دراینمورد رسیده ؟ » ، گفت خیر. پرسیدم : « پس برچه مبنائی شما اطلاع پیدا کرده ید؟ » ، گفت : «سرلشگر قاجار اورا احضار وبه وی گفته است » ، مستقیم بدفترقاجاررفتم وچگونگی را پرسیدم ، او خبر را تائید کرد ولی ازچگونگی بی خبربود و گفت : « ازتیمسارمقدم بپرسید ( آنروزها بین مقدم وقاجاربه اصطلاح عوام شکرآب شده بود) . من بدفتر تیمسارمقدم رفتم وبدون ارائه گزارش ماموریت کرمانشاه ، ازاو پرسیدم : « تیمسارمسئله اعدام سروان فرودنیا صحت دارد ؟ ، او گفت متاسفانه بلی ، » کمیسیون سه نفره ثابتی، سپهبدجعفری وسرلشگربهزادی » ، نام فرودنیا را بدون اشاره به نظامی بودن او ، درردیف خرابکاران محکوم به اعلیحضرت ارائه داده اند . بدون ادامه گفتگو ازدفتر مقدم خارج ومتنی را باخط وبدون خطاب به مقامی نوشتم : « من ازامروز قادربه ادامه خدمت درسازمانی که درآن نه شرافت انسانی ونه وجدان حرفه ای ونه عدالت قضائی معنا ندارد، نیستم. متن را امضاء وتسلیم معاونم سرگردشجاعی کرده واداره را ترک نمودم . )
این متن درپرونده خدمتی من بایگانی شده ، وهنگامیکه من بعلت «حضورفعال درکودتای نوژه» ، ( صفحه 296 کتاب کودتای نوژه –موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی-وصفحه 114 جلد اول خاطرات محمد ریشهری-مرکزاسنادانقلاب اسلامی)   ، ایران را از طریق کوههای ترکیه ،ترک کردم ، سرلشگر ظهیرنژاد در ملاقات باهمسرم در ستاد ارتش ، متن دستنوشته مذکور رابه وی نشان داده وچون مسئولین دادگاه انقلاب ارتش تصورمیکردند من درایران هستم ، ازهمسرم خواسته بودند ، با ارائه نشانی متن دست نوشته از من بخواهد که تامین ظهیرنژاد را باور و خودرا به اومعرفی نمایم . ظهیرنژاد بیچاره که حرام زادگی جماعت آخوندرا درک نکرده بود، گفته بود این دستنوشته ، خودش کافیست که قضات دادگاه انقلاب ارتش ، درمقابل شوهرشما خبرداربایستند. وقایع بعدی را درفرصت دیگری شرح خواهم داد.اما اشاره به این نکته ضروریست که درهفته های اول انقلاب ، خانواده فرودنیا نامه ای به دریادار احمد مدنی تسلیم وازاونشانی مزار سروان فرودنیای مظلوم را نموده بودند. من ازهمه مردم وازرسانه های دیداری وگفتاری ونوشتاری میخواهم ، از «مقام امنیتی » بپرسند  : آنجا که در صفحات 318 و319 کتاب « دردامگه حادثه » خود اقرارمیکنید  » درچند موردکه ما پرسنل نظامی را بدلیل ارتباط با گروههای مخالف دستگیرمیکردیم ، با مقدم بشدت درگیرشدم ، وروابط صمیمانه ام با او ، بسیارتیره شد، چرا مسئله تیرباران فرودنیا را بازگونکرده است واز سپهبد سیاوش بهزادی دادستان ارتش وقت و عضو کمیسیون سه نفره « مرگ » (صفحه 297کتاب دردامگه حادثه )که درقید حیات و مقیم فرانسه است هم همین سئوال رامطرح نمایند.هرچند اونیزدرآرشیو «هزاران تکته باریکترازمو » جایگاه ویژه خودرا دارد .

پرویزانصاری –افسرسابق ارتش شاهنشاهی