۱۳۸۶ بهمن ۱۱, پنجشنبه

آرارات : اسناد نسل كشي ارامنه در تركيه عثماني


http://www.ourararat.com/far/f_irannews1915.htm



شماره 3 عصر جدید – 18 سپتامبر 1915 - پرتست شیخ الاسلام بر ضد قتل ارامنه آتن - این خبر تائید شده است که شیخ الاسلام مخالف قتل ارامنه می باشند و بدین واسطه بعد از پروتست و اعتراض سختی بر ضد این مسئله، استعفا داده است .
شماره 12 عصر جدید - 12 اکتبر 1915 - کشتار از ارامنه - ولی همه کس از رفتار ترکها بر ضد ارامنه متفق است . از قراری که تصور می کنند زمامداران امور را قصد این است که ریشه ارامنه را کنده از 800،000 الی 1،000،000 آنها را بقتل رساندند . عیسویها بقبول آئین اسلام از قتل نجات می یابند ولی فی الوفور تمام اعضا اثاثیه خانواده وی را از زن و خواهر و دختر که بحد رشد رسیده باشند به حباله ازدواج ترکها در می آورند که نتوانند کیش اسلام را ترک گویند . از قراریکه می گویند وزیر مختار آمریکا مقیم اسلامبول بتازگی پروتست سختی بر ضد قتل ارامنه کرده و گفته است که این مسئله کشیشهای آمریکا را تهدید می نماید . تنها جوابی که به این مسئله دادند این بود که روز بعد بیست نفر ارمنی در خیابانهای اسلامبول بدار آویختند .
شماره 18 عصر جدید - 28 اکتبر 1915 - اضمحلال ارامنه - ترجمه مقاله اساسی تیمس [تایمز] لندن مورخه سلخ سپتامبر . مخبر ما از قاره اخبار مفصلی راجع به قتل ارامنه در آسیای صغیر نوشته و برای ما فرستاده است دائره تعرض نسبت به ارامنه بقدری وسعت یافته و چندان قساوت و ظلم همراه آن بوده است که میتوان گفت در تاریخ خونین شرق نزدیک فقط یک واقعه نظیر آن یافت می شود . آن واقعه که با قتل عام ارامنه اش می توان مقایسه کرد در تاریخ بلغار یافت می شود . هنگامیکه قشون فاتح عثمانی پای خود را برای نخستین دفعه در بالکان گذاردند چنان در انهدام نژاد بلغار پافشاری کردند که اسم بلغار از یاد اروپائیها محو شد . ترکها کوشش مینمایند که ارامنه را گرفتار همان سرنوشت قساوت کارانه نمایند که در روزگار پیشین بلغار را کردند . علی الظاهر ژان ترکها [ ترکان جوان ] قصد دارند که ریشه ارامنه را بکلی کنده بدین ترتیب از این ناحیه خاطر خود را آسوده سازند . قتل عامهای 1894 ، 1896 ، 1909 نسبت به آنچه که حالا می کنند خیلی بی اهمیت است . در سال 1909 روسای کمیته اتحاد و ترقی بدول غربی چنین وانمود می کردند که آنها در آدانا و در تارسوس و سایر نقاط میلی ندارند و آنها مسئول این وقاحت نیستند لیکن حالا معلوم می شود که اظهارات ارامنه مقرون به صحت و صواب بوده و اعضا کمیته مزبور که دعوی تجدد و اصلاح می کردند باعث قتل عام 1909 ارامنه بوده اند . دو نفر از اشخاصی که در این عصر مستقیماٌ مسئول این سوء اعمال اند انور پاشا و طلعت بیگ می باشند . از جمله مطالبی که قدری خیال شخص را راحت می سازد این است که هیچیک از این دو نفر اصلاٌ ترکی نژاد نیستند و هر دو را مسلمان مصلحتی میدانند . علت عداوت انور پاشا با ارامنه این است که آنها در جنگهای قفقاز به قشون روس کمک کردند لیکن چه جای شبه که مبدا جمیع این جرایم و مسئول خون یک میلیون و نیم ارامنه عثمانی آلمانها هستند زیرا که انور و طلعت هیچیک حکمران اسلامبول نیستند آنها فقط مقهور اراده آلمان می باشند یک کلمه از دربار برلن این قتل وغارت را که نواحی وسیعه آسیای صغیر را شئومت آن بائر و خراب شده است خاتمه می داد قیصر می توانست به یک اشاره از قتل ارامنه جلوگیری نماید آیا حالا او مداخله خواهد کرد ؟ تصور نمی کنیم .
شماره 169 رعد - 4 مه 196 - اعدام ارامنه در عثمانی - بوکارست 21 آوریل - روزنامه ابوک اشعار می دارد که از منابع موثقه خبر می دهند که ترکها از ابتدای جنگ تاکنون متجاوز از 1،000،000 ارمنی را قتل عام نموده اند در ضمن 100،000 نفر هم ارامنه کاتولیک مذهب معدوم شده اند جد و جهد حکومت آمریکا برای جلوگیری از اعمال شنیعه ترکها نتیجه حاصل نکرده است.
ایران – 8 مارس 1920 – لندن 27 - تلگراف رئیس مذهبی ارامنه از اسلامبول می گوید روز نهم فوریه قشون فرانسوی ماراش واقعه در سیلیسی را تخلیه نمود یک روز بعد از آن تاریخ ملیون عثمانی سه هزار نفر ارامنه را مقتول نمودند . فقط 1500 نفر ارمنی فراراٌ باصلاحیه رسیدند در حالیکه عده کثیری در عرض راه بواسطه سرما منجمد شدند از بیست هزار نفر ارامنه سابق ماراش شانزده هزار نفر مقتول گردیده اند مخبر جریده تایمس [ تایمز] از اسلامبول بیانیه مزبور را نقل نموده و بعلاوه می گوید : میلیون عثمانی سیاست اخراج و نفی بلد نمودن ارامنه را تهدید نموده و عده از دستجات تبعید شده را با همان مظالم و قساوت معمول مقتول ساخته اند .
برگرفته از کتاب مطبوعات وقت ایران و کشتار ارامنه

دنباله مطلب



راهنماي ساده و فشرده سیاست خارجي آمریکا

سوال:اما در باره این اتهام که اسرائیلي ها در غزه و لبنان دست به کارهایي مي زنند که روي نازي ها را سفید کرده اند، چه مي گویید؟جواب: فقط اسلامیست ها یا افراد داراي تمایلات چپ که در پي سقوط شوروي بدنبال دردسر درست کردن هستند، از این حرف ها مي زنند. مردم فرانسه نیز گاهي اوقات از این حرف ها مي زنند.تفاوت هاي زیادی بین رفتار اسرائیلي ها و نازي ها وجود دارد. بعنوان مثال، نازي ها و قتي مي خواستند گروهي را به سراي باقي بفرستند، بدون اخطار این کار را مي کردند. اما اسرائیلي ها اول اخطار مي دهند.آنها از هوا اعلامیه پخش مي کنند و به ...نیکولاس ون هافمانبرگردان انوشه کیوان پناهراهنماي ساده و فشرده سیاست خارجي آمریکا سوال: چه فرقي بین یک رژیم و یک دولت وجود دارد؟جواب: یک رژیم، دولتي است که آمریکا از آن خوشش نمي آید. یک دولت، رژیمي است که آمریکا از آن خوشش مي آید.سوال: آیا همه محور ها، شیطاني هستند؟جواب: خیر. نمونه محور خوب، محور واشینگتن – لندن است، که محور بسیار خوبي است، زیرا عمدتاً آنگلو- ساکسون است. محور پاریس- برلین هم خوب است، اما نه به خوبي محور واشینگتن- لندن. سوال: اخیراً گزارش هاي رسیده از عراق گفته اند پلیس پس از رسیدن به صحنه یک کشتار، از طرف جمعیت سنگباران شد. این چه معني مي دهد؟جواب: دربرخي کشورهاي عرب، این یک نوع حمایت از پلیس به حساب مي آید، شبیه کار آمریکایي ها که به سپر خودروهایشان علامت « از سربازان ما حمایت کنید» را مي چسبانند. سوال: به نظر مي رسد در عراق حملات و کشتار رو به افزایش دارند. یک کارشناس مسائل جاري چه نتیجه اي باید از این بگیرد؟جواب: سطح بالاي خشونت به این معني است که تروریست ها دارند ضعیف تر و مستاصل ترمي شوند. ما باید اخبار کشتار بیشتر را به فال نیک بگیریم و آن را دلیل پیشرفت و نشانه بازگشت هر چه زودتر سربازانمان بدانیم. سوال: زودتر از چي؟جواب: زودتر از زود. فقط این را بخاطر داشته باشید که در ماه ژوئن، 3149 غیرنظامي عراقي کشته شدند، که از 2669 غیرنظامي کشته شده در ماه مه، بیشتر است. کارشناسان خاورمیانه در واشینگتن پیش بیني مي کنند که در آینده نزدیک این تعداد به 6000 نفردر ماه و تا روز انتخابات به 15000 نفر در ماه خواهد رسید. سوال: آیا عراق به جنگ داخلي نزدیک است؟جواب: خیر. جنگ داخلي را باید دو طرف اعلام کنند، و به این دلیل که عراق فقط یک دولت دارد و آنهم آنقدر ضعیف است که کاري از دستش ساخته نیست، جنگ داخلي غیر ممکن است. سوال: لطفاً بمن کمک کنید، من نمي فهم چرا باید صدام حسین بخاطر اینکه 148 نفر را 24 سال پیش از این کشته محاکمه شود، در حالیکه در حال حاضر بعضي روزها دو برابر آن از عراقي ها کشته مي شوند. آیا به نظر شما این منطقي است؟ جواب: شما باید دید بلند مدت داشته باشید. فراموش نکنید، ما باید در عراق به مسیرمان ادامه بدهیم. تا سال 2030 میلادي، یعني 24 سال دیگر، هر کس که این تعداد بز بکشد محاکمه و محکوم خواهد شد. اجازه ندهید مسائل متفرقه گیج تان کند. تمرکز خود را از دست ندهید و گوش به فرمان فرمانده کل قوا بسپارید. سوال: بعضي از نشانه هاي اینکه ما داریم در جنگ عراق پیروز مي شویم، کدامند؟

آیا انقلاب مخملی، گل سرخی، نارنجی« تینک تانک های» آمریکائی برای ایران محتمل است؟

این مقاله در نوع خودش اولین مطلب کامل و فراگیر در مورد انجام انقلابات نرم و مخملی انستیتوهای آمریکایی در سطح جهان بوده است که پس از آن این سیاست های براندازی نرم به سمت ایران نیز معطوف شدند. این مطلب در زمستان سال 1383 در بسیاری از سایت های فارسی درج گردید.**تمامی نیت لدین از ابتدای مقاله تا به آخر در همین پارگراف نهفته است که " غرب در ایران انقلابی را انجام دهد که قبلا با نام " انقلاب مخملی" یا "انقلاب نارنجی " در اکراین انجام داده است. این مقاله در نوع خودش اولین مطلب کامل و فراگیر در مورد انجام انقلابات نرم و مخملی انستیتوهای آمریکایی در سطح جهان بوده است که پس از آن این سیاست های براندازی نرم به سمت ایران نیز معطوف شدند. این مطلب در زمستان سال 1383 در بسیاری از سایت های فارسی درج گردید. المیرا مرادیبهمن 1383 آیا انقلاب مخملی، گل سرخی، نارنجی Think Tank های آمریکائی برای ایران محتمل است؟ مایکل لدین " طرح پیشنهادی رفراندم" از ایران را تائید کرد* مایکل لدین نئوکنسرواتیو نامی دستگاه بوش اخیرا در مقاله ای بسیار مهمی با عنوان" سریع تر، لطفا" ( Faster, Please) راجع به حمایت از "طرح ملی رفراندم پیشنهادی از داخل ایران" نظرات بسیار پر اهمیتی را ارائه داده است.قبل از وارد شدن به بحث لدین، ذکر چند نکته را ضروری می دانم: * نباید از خاطر ببریم که تئوری " اسلام سیاسی" عمدتا در دهه های 1970 و 1980 توسط تئوریسین ها ، اسلام شناسان و مستشرقین غربی ساخته و پرداخته شد. نظریه پردازانی چون جیمز بیل و برنارد لوئیس – که این آخری هم اکنون از تئوریسین های برجسته حلقه نئو کنسرواتیوهای آمریکا می باشد- در مقابله با نفوذ شوروی و عمدتا در مقابله با کمونیسم، فلسفه " اسلام سیاسی" را بنا نهادند. * طراحان رفراندم که بخشی از اصلاح طلبان حکومتی و خارج حکومتی بوده اند، هم اینک می خواهند به اصطلاح با " نقد شکست اصلاحات" راه حل دیگری ارائه دهند، از اینرو به ارائه طرح رفراندم و آنهم با بکارگیری شیوه انقلاب مخملی اکراین مبادرت ورزند.* انتظار اینکه آمریکا، جمهوری اسلامی ایران را از بین ببرد و حکومتی مترقی به جای آن بنشاند، انتظاری عبث و بی فایده است، چرا که هم اکنون نمونه حکومت های جایگزین شده در افغانستان و عراق شاهد گویایی از مدعای ماست
.

۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

پاسخ به پرونده­سازی­های يک مفتش فرهنگی

...... و حال آن‌که چون فضيلت و دانش و آزادی‌خواهی، يعنی خصالی که حس کينه‌توزیِ مرگبارِ مفتشان عقايد را برمی‌انگيزد، نابود شود، جامعه در ننگين‌ترين احوالِ نادانی و تباهی و بندگی باقی می‌ماند. ـ- ـ.................................................ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ................. ديويد هيوم.ـ در شماره‌ 28 مجله‌ی «شهروند امروز» (یک‌شنبه 18 آذر 1386) مطلبی آمده است از محمد قوچانی زیر عنوان«زوال رهبری روشنفکری ادبی» که سراسر حاوی افترا، پاپوش‌دوزی، پرونده‌سازی و به خیال خام نویسنده، دوبه‌هم‌زنی و تفتین در میان اعضای کانون نویسندگان ایران است. هجوم به کانون نویسندگان ایران، یگانه نهاد مستقل نویسندگان آزاداندیش و استبدادستیز طی چهل سال گذشته، مطلب تازه‌ای نیست. در این چهل سال، ارکستر هماهنگ ساواک، «کیهان»، «هم‌میهن»، «شرق»، «گفتگو»، پادوهای امنیتی و تلویزیون‌های درون و برون مرزی تا توانسته‌اند نوشته‌اند، گرفته‌اند، بسته‌اند، به زندان انداخته‌اند و سرانجام وقتی با این همه تیغ‌شان نبریده است، کشته‌اند، اما هرگز نتوانسته‌اند کانون را خاموش کنند.ـظاهراً بهانه‌ی فحاشی‌های نویسنده این است که چرا کانون چهل روز پس از درگذشت «شاعری جوانمرگ» در مرگ او تسلیتی ننوشته و هماهنگ با صدا و سیما، روزنامه‌های حکیم فرموده و «بیلبوردهای شهرداری تهران» از او تجلیل نکرده است. سپس مرقوم فرموده‌اند که «شاعری که نه کارمند اداره‌ی سانسور بود و نه پادوی حجره‌ی بازار و بسی بیش از دو کتاب نوشته و سروده بود و این یعنی همه‌ی شرایطی که براساس آن شاعران و نویسندگان می‌توانند به عضویت کانون نویسندگان ایران درآیند.... آیا اصولاً ایران، کانونی به نام نویسندگان دارد؟ یا در اثر جبر زمان و جور زمانه اثری از کانون نمانده؟ که شاعران و نویسندگان جوانمرگ شده را باید به جای بیانیه‌های کانون در بیلبوردهای شهرداری تهران جست؟» (تاکید از ماست). می‌نویسیم خیر، غلط به عرض‌تان رسانده‌اند، «همه‌ی شرایط» عضویت در کانون نویسندگان ایران تنها داشتن دو کتاب و کارمند اداره‌ی سانسور نبودن نیست که در آن صورت هر میرزابنویس پشت ساختمان دادگستری یا فلان اندیکاتورنویس سازمان امنیت یا بهمان پادوی حجره‌ی بازار هم به صرف داشتن دو کتاب به خود جرئت می‌داد که از کانون درخواست عضویت کند. عضویت در کانون در وهله‌ی نخست مستلزم پذیرش منشور و اساس‌نامة کانون، سندهای مسلم آزادی‌خواهی کانون و کانونیان، نداشتن پیشینه‌ی سرکوب و حذف فرهنگی و بالاتر از همه اراده‌ی درافتادن با سانسور و سرکوب است. کانون از آغاز تولد خود هرگز جمع جبری مشتی نویسنده و شاعر و مترجمی نبوده است که برای گرفتن کوپن ارزاق، زمین و وام مسکن و گدایی از درگاه قدرت گرد هم آمده باشند. کانون هم از آغاز تنفس‌گاه آزاد همه کسانی بوده است که معتقد بوده‌اند «هنگامی که مقابله با موانع نوشتن و اندیشیدن از توان و امکان فردی ما فراتر می‌رود، ناچاریم به صورت جمعی- صنفی با آن روبه‌رو شویم، یعنی برای تحقق آزادی اندیشه و بیان و نشر و مبارزه با سانسور، به شکل جمعی بکوشیم. به همین دلیل معتقدیم حضور جمعی ما، با هدف تشکل صنفی نویسندگان ایران متضمن استقلال فردی ماست» (به نقل از متن 134 نویسنده- تاکید از ماست). وانگهی، در اصل نخست منشور کانون نویسندگان ایران آمده است: «آزادی اندیشه و بیان و نشر در همه‌ی عرصه‌های حیات فردی و اجتماعی بی هیچ حصر و استثنا حق همگان است. این حق در انحصار هیچ فرد، گروه یا نهادی نیست و هیچ کس را نمی‌توان از آن محروم کرد». به یاد نداریم که «شاعر» مورد نظر نویسنده‌ی «شهروند امروز» (و شاعران و نویسندگانی از این دست) حتی یک دم به این اصول اندیشیده باشد. به یاد نداریم که در قتل تبه‌کارانه‌ی آن دو جوانمرگ ديگر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، کوچک‌ترین نشانه‌ای از دریغ و اندوه و اعتراض از خود بروز داده باشد. به یادم نداریم که حتی یک‌بار (فقط یک‌بار) در مذمت سانسور (چه رسد به مبارزه با سرکوب بی‌وقفه‌ی دگراندیشان) چیزی گفته باشد. ولی از اهتمام ایشان در تاسیس «حوزه‌ی هنری» بی‌اطلاع نیستیم. تعارف نداریم، باید اسماعیل خویی‌ها و غلامحسین ساعدی‌ها و ده‌ها و صدها شاعر و نویسنده‌ی برجسته دیگر راه تبعید در پیش می‌گرفتند، براهنی‌ها و صدها و بلکه هزاران استاد دیگر از دانشگاه‌ها اخراج می‌شدند تا امثال ایشان در یکی از معتبرترین دانشگاه‌های کشور بر کرسی استادی تکیه بزنند. تازه مگر کانون «سازمان وفیات الاعیان» است که خود را موظف بداند در مرگ هر قلم‌به‌دستی عَلَم و کُتل راه بیندازد و نوحه‌سرایی کند؟ هفت هشت کانال تلویزیونی و ده‌ها ایستگاه رادیویی، بسیج سراسری دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی در بزرگ‌داشت ایشان بس نبود؟ یکی را به عرش می‌رسانند ولی سنگِ ‌مزار شاعر بزرگ آزاده‌ای را که به گفته‌ی یکی از نویسندگان همین شماره‌ی «شهروند امروز» بزرگ‌ترین شاعر پس از حافظ است، برای سومین بار می‌شکنند و از احدی صدایی درنمی‌آید. راستی، نویسنده از خود نمی‌پرسد که اگر شاملو شاعر کانون است کانون را با «شاعر بیلبوردهای شهرداری تهران» چه کار؟از همین جاست که نویسنده در دنباله‌ی مقاله نویسندگان ایران را به دو دسته ی «چپ و راست ادبی» تقسیم می‌کند و بعد نتیجه می‌گیرد که «کانون، کانون همه‌ی نویسندگان ایران نیست و ایدئولوژی نه تنها حکومت که اپوزيسیون و نه فقط سیاستمداران که روشنفکران را هم دربرگرفته و رها نمی‌کند». آيا کانون ایدئولوژیک است چون در مرگ شاعری تسلیت نگفته است که تا مغز استخوان ایدئولوژیک بود؟ آيا کانون ایدئولوژیک است چون نمی‌خواهد مرکز نویسندگان و شاعران اجاره‌ای باشد که خط امانی از عالم بالا دارند و در هر ورق‌پاره و مجله و انجمن و نهادی سردرپی شکار چپ و آزادی‌خواه و لائیک می‌گذارند؟ چون نمی‌خواهند با گردن نهادن به این تصدیق بلاتصور که «فرهنگ اکثریت جامعه دینی» است به یوغ سانسور و بندگی گردن بگذارند؟ چون نمی‌خواهند در جنگ حیدری و نعمتی مافیاهای قدرت طرف یکی را بگیرند؟نویسنده سپس می‌نویسد: «شاید گمان شود که کانون به دلیل وسعت مشرب ایدئولوژیک خود و این‌که اصل آزادی عقیده را پذیرفته بود نمی‌خواست و نمی‌توانست نهادی پیرو یک ایدئولوژی دینی باشد، اما واقعیت این است که کانون همواره نهادی کاملاً ایدئولوژیک بوده است که حتی روشنفکران راست‌‌گرایی مانند اسماعیل جمشیدی یا داریوش شایگان ... در آن جایی نداشتند». اولاً آقای اسماعیل جمشیدی و نیز آقای چنگیز پهلوان (که نویسنده در جایی دیگر او را از شمول اعضای کانون بیرون گذاشته‌است) هر دو عضو کانون‌اند و از سال 1377 در تمام مجامع عمومی کانون نویسندگان ایران شرکت داشته‌اند. ثانیاً به یاد نداریم که آقای داریوش شایگان درخواست عضویت کرده باشند و ما از پذیرش ایشان امتناع کرده باشیم. ثالثاً، بنای کار ما درکانون تقسیم نویسندگان به «چپ» و «راست» و «ليبرال»، مسلمان و غیر مسلمان و بهايی و کليمی، مسيحی و زرتشتی نیست، بلکه چنان که گفتیم، ملاکِ ما از يک سو، درجه‌ی پایبندی نویسنده به اصلِ آزادی و پذیرش و امضای منشور کانون و از سوی ديگر، پرهيز از سر سپردگی به قطب‌های قدرت و بی‌اعتنایی و عناد با آزادی‌های اساسی مردم است. رابعاً، نویسندگان آزادند که برای دفاع از آزادی اندیشه و بیان و نشر به کانون بپیوندند یا نپیوندند؛ اگر نویسنده‌ای نمی‌خواهد با کانونیان همراه شود، بی‌گمان دلیل آن لزوماً فقط مخالفت با هدف‌های آزادی‌خواهانه‌ی کانون نیست. شاید مقتضیات شخصی خود را در نظر می‌گیرد؛ شاید دغدغه‌ی آزادی ندارد؛ شاید گمان دارد که می‌تواند با وسایل شخصی به هدف‌های خود برسد؛ و شاید صاف و ساده نمی‌خواهد سری را که درد نمی‌کند دستمال ببندد. وانگهی، می‌پرسیم نویسنده برای برچسب «کانون همواره نهادی کاملاً ایدئولوژیک بوده است» چه برهانی دارد؟ اگر کانون همواره ایدئولوژیک بوده است پس تکلیف آن چند استثنای مورد نظر ایشان، که تقریباً همگی از اعضای بنیادگذار و فعال کانون‌اند چه می‌شود؟ چرا این استثناها (که عمر برخی از آن‌ها از هشتاد برگذشته است) تا همین امروز عضو و همراه کانون‌اند؟ تازه، چه‌گونه می­توان به کانونی اتهام ایدئولوژیک بودن زد که در آن هم آل­احمد عضو است و هم به­آذین، هم رحمت‌اله مقدم­مراغه­ای و هم سعید سلطانپور، هم شیخ­مصطفی رهنما(نويسنده­ی معمِم) و هم کبری سعیدی (شهرزاد- بازیگر سینما)، هم یداله رؤیایی و هم احمد شاملو، هم احمدرضا احمدی و هم اسماعیل خویی، هم باقر پرهام و هم علی‌اشرف درویشیان، هم احمد محمود و هم اسلام کاظميه، هم علی­اصغر حاج­سيدجوادی و هم سیمین بهبهانی، هم اخوان ثالث و هم بهرام بیضایی، هم دولت­آبادی و هم جواد مجابی، هم هوشنگ گلشيری و هم حسن حسام، هم محمدعلی سپانلو و هم غفار حسينی، هم م.آزرم و هم م.آزاد، هم صفدر تقی­زاده و هم نجف دریابندری، هم شیرین عبادی و هم محمدجعفر پوينده، هم مهرانگیز کار و هم محمد مختاری و در یک کلام برجسته‌ترین شاعران، نمایشنامه‌نویسان، منتقدان، مترجمان و مقاله‌نویسانی که در این صد سال اخیر قدم به عرصه‌ی ادب و هنر کشور نهاده‌اند. و تازه دست از رَعونت برنمی‌دارید، و به اشارت، در چند شماره‌ی بعدی «شهروند امروز» می‌روید فلان نویسنده‌ی فراموش شده را از بایگانی تاریخ بیرون می‌کشید که چرا عضو کانون نویسندگان ایران نبوده است؟ باز بگذارید تعارف را کنار بگذاریم و خیال‌تان را آسوده کنیم. در رژیم گذشته، هم‌پیالگی با شاه و دربار و هویدا، و در روزگار ما نزدیکی به مافیاهای قدرت، با عضویت در کانون تعارض ذاتی دارد.ـدر بخش دیگری مفتش­وار می‌نویسيد: «سعید سلطانپور عضو سازمان اقلیت بود و می‌خواست کانون را به آن سمت بکشاند». می‌دانیم که درباره‌ی پرونده‌ی زنده‌یاد سعید سلطانپور، جان باخته‌ی راه آزادی، تاکنون هیچ سندی منتشر نشده است. زنده‌یاد سعید در سال 1360 و پیش از درگیری‌های 30 خرداد این سال، در شب عروسی‌اش دستگیر و و دو ماه و اندی بعد بی‌هیچ محاکمه‌ای اعدام شد. تاکنون هیچ مقام رسمی درباره‌ی اعدام او سخنی نگفته است مگر مبلغان برنامه‌ی «هویت» و زمینه‌سازان سرکوب فرهنگی از قماش نویسنده‌ی «شهروند امروز»؛ وانگهی، گیریم سعید عضو «اقلیت» بود، آیا باید اعدام می‌شد؟ در کدام دادگاه، به کدامین گناه و با کدام وکیل مدافع و هیئت منصفه و مطابق کدام کیفرخواست؟ تازه به نویسنده‌ی «لیبرال» و «غیر ایدئولوژیک» «شهروند امروز» چه مربوط که درسایه‌ی مافیای آدمخواران، در این فاجعه‌ی دردناک، با هلهله و شادمانی دلقکی که در تنگی عرصه بر پهلوانان به وسط معرکه پریده است، عربده می‌کشد و نفس‌کش می‌طلبد؟از افاضات دیگر نویسنده‌ی مقاله این که: «کانون به محض ظهور نسل جدید روشنفکران و نویسندگان مانند سیدجواد طباطبایی، بابک احمدی، عبدالکریم سروش که اندیشه‌هایی غیر از چپ سنتی داشتند موقعيت خود را از دست داد و با تغییر ایدئولوژی جهانی چپ از چپ‌گرایی به لیبرالیسم عرصه‌ی عمومی را به روشنفکران جدید واگذار کرد ...». اولاً عرصه ی عمومی بنکداری حاجی‌روغنی نیست که بتوان سرقفلی آن را به هر فرصت­طلبِ از گَردِ راه رسیده‌ای «واگذار کرد». ثانیاً آیا باور کنیم که نویسنده‌ی مقاله متوجه این ساده‌ترین غلط منطقی نیست که اگر کانون «عرصه‌ی عمومی» را به روشنفکران نوظهور «لیبرال» واگذار کرده است، پس چرا از کانون می‌خواهد که چیزی هم در مرگ آن «شاعر جوانمرگ» بنویسد. می‌پرسیم چرا از این پهلوانان نوظهور عرصه‌ی عمومی نمی‌خواهید از «شاعر جوانمرگ» تجلیل و تبجيل کنند، عرصه که واگذار شده!ـمی‌نویسید «ایدئولوژی زدایی از کانون کار سترگی بود که از عهده‌ی نویسندگان آزاداندیشی مانند باقر پرهام و هوشنگ گلشیری (که در فاصله‌ی سال 77 تا 79 رهبری کانون را برعهده گرفت و سعی کرد از خاکستر قتل‌های زنجیره‌ای کانون را احیا کند) برنیامد و کانون در چنبره‌ی ایدئولوژی چپ فرو رفته است ... » می‌پرسیم کدام کار ایدئولوژی زدایی؟ یقین است که جفایی بالاتر از این نیست که زنده یاد هوشنگ گلشیری را به "کیش خود پنداشت" و متهم کرد که می‌خواست از اعضای کانون مغزشویی کند و – لابد به‌زعم ایشان- آن را دودستی تقدیم یکی از دو قطب قدرت کند؛ گلشیری تا زنده بود از تعقیب و تعذیب نیروهای امنیتی آزار دید، تهدید به مرگ شد ولی تا دم مرگ یک گام به واپس نگذاشت. گلشیری هیچ‌گاه‌ رهبری کانون را به عهده نگرفت. در این چهل سال رهبری کانون همیشه جمعی بوده و در دور سوم فعالیت‌های کانون، گلشیری، هنگامی که به دبیری هیئت رهبری کانون برگزیده می‌شد، یک نفر در کنار 9 عضو دیگر هیئت دبیران بود. ولی، به قول شاملوی بزرگ، ظاهراً در «کله های سنگیِ» مفتشان فرهنگی، رهبری همیشه باید یگانه، «کاریزماتیک» و قَدَر قدرت باشد. از این جاست که عریضه‌نویس «شهروند امروز» می‌نویسد: «جلال آل­احمد بهترین رهبر کانون بود» و سپس می‌افزاید: «کانون تحت تاثیر شخصیت کاریزماتیک آل­احمد بوده است». ولی تاریخ، رفتار اجتماعی کانونیان و اسناد تاریخی کانون گواه روشن این واقعیت است که کانون هیچ‌گاه به رهبری فردی و به‌ویژه از نوع «شخصیت کاریزماتیک» آن هیچ اعتقادی نداشته است؛ آل_احمد فقط یکی از 9 نفری بود که اولین بیانیه‌ی هیئت موسس سال 1347 را منتشر کردند. راست این است که کسانی که به آزادی اندیشه و بیان و قلم باور دارند و خود را دشمن سانسور و خودکامگی می‌دانند هرگز گردن به یوغ رهبری کاریزماتیک نمی‌گذارند. نویسنده‌ی آزاده‌ای که در کشاکش آزادی و خودکامگی بهای آزادی را با گلوی به طناب و ریسمان تافته‌ی خود می‌پردازد، چه نسبتی با تفکر شبان- رمگی دارد؟ نفس کانونی بودن و کانونی زیستن یعنی ستیز همیشگی با بت‌تراشی و عَلَم کردن چهره‌های جعلی فرهمند و دسترس ناپذیر. نه گلشیری و نه آل احمد، که در همه‌ی عمر با قدرت سر ستیز و آویز داشتند، هرگز از آن قماش قلم به مزدانی نبودند که عریضه‌نویس «شهروند امروز» می‌خواهد.ـبه خلاف نظر نویسنده‌ی «شهروند امروز» ، کانون هرگز آزادی‌های فردی را از آزادی‌های اجتماعی جدا نمی‌داند. در نخستین بیانیه‌ی کانون آمده است: «آزادی اندیشه و بیان تحمیل نیست، ضرورت است- ضرورت رشد آینده‌ی فرد و اجتماع». اگر کانون خلاقیت فردی را از پیشرفت اجتماعی جدا می‌کرد و باور داشت که به خیال نویسنده‌ی «شهروند امروز»: «هنر تنها محصول روح جمعی است» دیگر در بیانیه‌ی 134 نویسنده(«ما نویسنده‌ایم») نمی‌آورد که : «حضور جمعی ما، با هدف تشکل صنفی نویسندگان متضمن استقلال فردی ماست. زیرا نویسنده در چگونگی خلق اثر، نقد و تحلیل آثار دیگران باید آزاد باشد. هماهنگی و همراهی او در مسایل مشترک اهل قلم به معنای مسئولیت او در برابر مسائل فردی ایشان نیست. هم‌چنان که مسئولیت اعمال و افکار شخصی یا سیاسی یا اجتماعی هر فرد برعهده‌ی خود اوست».ـنویسنده مقاله در مقام بازجو، قاضی و شاکی توامان برآمده و اضافه می‌کند که: «کانون هیچ‌گاه به اساس‌نامه‌ی خودش تن نداده است» و نمی‌گوید که کانون به کدام بخش یا بند اساس‌نامه‌ی «خودش تن نداده است» ولی از فحوای کلام او برمی‌آید که به نظر ایشان کانون ادبیات را سیاسی می خواهد و از آزادی بیان و قلم و اندیشه و نشر بی‌هیچ حصر و استثنا دفاع می‌کند، یا «در حالی که جامعه‌ مذهبی است کانون بر لائیک بودن اصرار دارد». نویسنده در سراسر کیفرخواست خود می‌کوشد ثابت کند که ادبیات و هنر باید پای خود را از سیاست بیرون بکشد، به قتل‌های سیاسی کاری نداشته باشد، به سرکوب آزادی های اساسی مردم بی‌اعتنا باشد، و کاری به‌ کار تعطیلی مطبوعات، توقیف کتاب‌ها و بازداشت و آزار دانشجویان آزادی‌خواه نداشته باشد و درعوض به شیوه‌ی روشنفکران باب طبع ایشان از «راتبه»ی قدرت برخوردار شود. چنان که گذشت، نویسنده به‌ شیوه‌ی بازجویان حرفه­ای، نویسندگان عضو کانون را تنها به ملاک عقاید سیاسی‌شان می‌سنجد و بساط تفتیش عقاید به راه می‌اندازد و عده‌ای را توده‌ای، عده‌ای را فدایی، گروهی را راه کارگری و دسته‌ای دیگر را نیروی سومی می­نامد و مشتی وامانده را بر صدر می‌نشاند و تازه پر رویی را به جایی می‌رساند که این جماعت را لایق پشتیبانی کانون می‌داند. ولی کانون در نویسندگان همواره به چشم نویسنده نگریسته است. همه‌ی بیانیه‌ها و اسناد کانون گواه روشن اين مدعا است. مفاد متن 134 نویسنده («ما نویسنده‌ایم») بر همین پایه استوار است که نویسنده را باید به عنوان نویسنده شناخت و تعلقات گروهی و حزبی هر نویسنده امری است که تنها به خود او مربوط است. کانون سرسپردگان به قدرت و عوامل سرکوب و حذف فرهنگی را نویسنده و شاعر مستقل نمی‌داند و اساساً تمکين به وضع موجود را مغایر رشد آزادانه‌ی اندیشه می‌داند، در بیانیه‌ها و اسناد خود بر آن تاکید ورزیده و خود همواره به اين اصول عمل کرده است. گواه روشن ما خشم لجام گسیخته و دیوانه‌وار شماست. بی‌گمان پای‌بندی به اصل آزادی بیان و اندیشه سبب نمی‌شود که کانونیان «مکانی در آفتابِ» قدرت بیابند. ولی چه باک که ، به قول «فروغ»، هر چیز بهایی دارد. کانونیان در این چهل سال به جای تکیه بر قدرت­های حاکم، به نیروی بی‌کران معنوی و هوشمندی خود پشت­گرم بودند. نفسِ گردن نگذاشتن به حکم قدرت، چهل سال استقلال کانون نویسندگان ایران را تضمین کرده است.ـسرانجام، نویسنده‌ی «شهروند امروز» متن «134 نویسنده» را آغاز پایان کانون می‌داند؛ راستی چرا؟ چون واکنش تند حاکمیت به نامه‌ی «134 نویسنده»، قتل‌های سیاسی پاییز 1377، موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای را در پی داشت؟ چون عریضه‌نویس «شهروند امروز» کار نیروهای امنیتی را ناتمام می‌داند و در این میان هیچ تقصیری را متوجه آمران و عاملان این قتل‌ها و ده قتل دیگر نمی‌داند. و تازه با تبختر حکم می‌دهد که «کانون هرگز نهادی مدنی» نبوده است؟ گمان نداریم که هیچ خواننده‌ی هشیار و آگاه این سطور متوجه نباشد که ترجمه‌ی معنای واقعی پرونده‌سازی‌های نویسنده‌ی «شهروند امروز» مهدورالدم شمردن نویسندگان مستقل و ناوابسته به قدرت است.ـاما برخلاف نظر مفتش «شهروند امروز» متن تاریخی و ماندگار «134 نویسنده» نه آغاز پایان کانون نویسندگان ایران که به راستی آغاز تولدی دیگر، درخششی در شب دیجور نیروهای تاریکی و جهل و خرافه و تباهی بود که قاتلان را رسوای عام و خاص کرد و متن «ما نویسنده‌ایم» را به سند تاریخی آزادگی نویسنده‌ی ایرانی مبدل ساخت.ـهنگامی که به منشور، اساس‌نامه، اسناد بنیادی خود و بالاتر از همه به اصل آزادی وفادار بماند و تن به «مصلحت روز» و تمکین به قدرت‌های حاکم زمانه ندهد، هم‌چون یگانه تشکل مستقل نویسندگان مدافع آزادی بیان و قلم و اندیشه و نشر دردل مردم و روشنفکران مستقل جای دارد. ـاین بحث از نظر ما پایان یافته است و از این پس وقت و کاغذ را صرف پاسخ‌گویی به پرونده‌سازی‌های مفتش‌های فرهنگی نمی‌کنیم، که در خانه اگر کس است يک حرف بس است زیرا به قول هميشه "بامداد" ما:ـکتابِ رسالت ما محبت است و زیبایی استتا بلبل‌های بوسهبر شاخ ارغوان بسرایندشوربختان را اینک فرجامبردگان را آزاد ونومیدان را امیدوار خواسته‌ایم تا تبار یزدانی انسان سلطنت جاویدانش رابر قلمرو خاکبرویاندکتابِ رسالت ما محبت است و زیبایی استتا زهدان خاکاز تخمه‌ی کینبار نبندد.ـ
روابط عمومی کانون نویسندگان ایران
دی 1386

۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه

اردشير محصص و مرثيه برای بره های معصوم













طرح‌های او برخلاف‌ اصراری كه‌ در نام‌گذاری آن‌ها كرده‌اند، كاريكاتور نيست‌، چرا كه‌ ريشخند نمي‌كند و با ديدی طنزآلود يا هوچی بر كاغذ نيامده‌ است‌. اگر آدمك‌های اردشير مسخره‌اند، نه‌ به‌خاطر آن‌ است‌ كه‌ منظور از نمايش‌ آن‌ها مسخرگی بوده‌ است‌، او لودگی نمي‌كند و به‌ شرف‌ انسان بودن‌ معتقدتر از آن‌ است‌ كه‌ به دست‌ انداختن‌ انسان‌ وقت‌ بگذراند يا هنرنمايی كند. پژوهنده‌ای جدی و اندوهگين است‌ كه‌ شوربختي‌ها را مي‌كاود و در برابر تحميل‌شدگان‌ بر سرنوشت‌ انسان مي‌ايستد و به‌ كندوكاو شخصيت‌شان‌ مي‌پردازد... اردشير كاريكاتوريست‌ نيست‌، تشريح‌كننده‌ی تاريخ‌ است‌."احمد شاملو

۱۳۸۶ بهمن ۶, شنبه

شکنجه ,هوشمندانه, نمايندگان رژيم ايران و اسرائيل در داووس: تيمی مناسب برای ,انطباق ساختاری, در مفاد ,سنتی, حقوق بشر

*نمايندگان رژيم ايران و اسرائيل در داووس: تيمی مناسب برای ,انطباق ساختاری, در مفاد ,سنتی, حقوق بشر *کسانی که ستمگران را به خودی و غيرخودی تبديل ميکنند، از جمله آندسته از روشنفکران و نيروهای سياسی ايران که به بهانه مبارزه با رژيم به اين منطق تن در ميدهند، خود را به سطح جنايتکاران و حاميان شکنجه و کشتار تقليل ميدهند.آنها قبل از هرچيز به منطق ضد حقوق بشری جمهوری اسلامی ياری می رسانند: يعنی قابل تقسيم بودن حقوق بشر و انکار معيارهای جهان شمول آن. http://www.roshangari.net/ روشنگری. روز پنج شنبه 17 ژانويه خانم تزيپی ليونی وزير خارجه اسرائيل در مسکو گفت, تحريم سازمان ملل[عليه ايران] تاثيراتی داشته, ولی تاکيد کرد اين تاثير ,قاطع نبوده است,. خانم ليونی از روی تجربه ميداند ,تاثير قاطع, يعنی چه. تاثير قاطع به معنای در تنگنا گذاشتن يک دولت از طريق ايجاد موانع اقتصادی نيست. تاثير قاطع يعنی ,تنبيه دسته جمعی, يک ملت. اما اصطلاح ,تنبيه, در مورد مردم فلسطين رسا نيست، در واقع اندکی گمراه کننده هم هست. برای فلسطين، اصطلاح مناسب ,شکنجه حساب شده, است يا دقيق تر ,شکنجه هوشمندانه,. زندانيانی که جيره شکنجه دريافت ميکنند، ميدانند چقدر اين روش از شکنجه معمولی ,هوشمندانه, تر است. لازم نيست تلفات را خيلی بالا ببريد. بايد کيفيت را برکميت ترجيح دهيد. لازم نيست هزارها نفر از گرسنگی و بی دارويی يا زير ضربات نظامی يک جا بکشيد، بايد کاری کنيد که تک تک شهروندان غيرنظامی در شرايط يک زندانی سياسی قرار بگيرند که مرتبا او را برای اعدام مصنوعی احضار ميکنند. روش ايده آل و ,اسرائيلی, اين است که تحريم جزيی از يک استراتژی گسترده نظامي، اقتصادی و سياسی باشد که هماهنگ با هم کاری را ميکنند که از قحطی و خشونت در دارفور هم ساخته نيست. بايد لحظه های قطع شکنجه را در خدمت شکنجه بکار بگيريد. آنوقت مردم درد را بطور مضاعف حس ميکنند، ميدانند نان و مسکن و امنيت شان کرايه ای و به گروگان گرفته شده است. ,آسمان, برای شان به جايی تبديل ميشود که در آن اف 16 ها و هلی کوپتر های مجهز به بمب و راکت به جای ستاره ها چشمک ميزنند، و ,زمين, جايی که تانک های توپدار آنرا به شخم می کشند، و ,خانه, جايی که بولدوزرهای کاتر پيلار آن را به جايی دور، و دورتر، و دورتر انتقال ميدهند،و نان و آب و برق و دارو چيزهايی که فردا يا پس فردا قطع ميشوند و يک يا چند عزيز آنها را به گور ميفرستند. ,طعم گيلاس,، برای آنها طعم زندگی نيست، از رنج و مرگ خبر می آورد. هدف نهايی اين سياست ,تنبيه,، ,بيداری, و حتی مجازات يک ملت نيست. فراموشی و تن در دادن به اضمحلال است. مشهورترين يهودی تاريخ روزی خواسته بود که دولت ها آرام آرام زوال يابند[withering away]تا ملت ها بتوانند با هويت انسانی خود در صحنه تاريخ حضور يابند. دولتی که در تاريخ بيش از هرنيرويی به حيثيت يهودی ضربه زده است، به جای آن ميخواهد يک ملت تمام را به فراموشی وادارد و آرام آرام مضمحل کند، تاروزی که ادعای خانم گلداماير به واقعيت تبديل شود: , ملت فلسطين؟ کو؟,، تا برتری و ,برگزيدگی, يک ,نژاد, و پستی يک ,نژاد, ديگر را اثبات کند. دولت متبوع خانم ليونی بيش از نيم قرن است که اين روش را در مورد مردم فلسطين به کار برده است تا ,شرايط واقعا موجود, را براساس ايده های برگرفته از ,کتاب مقدس, شکل دهد. يک سالی است که اسرائيل در اين سياست يک گام ,پيش, رفته است: حالا درخبرهای سرکوب اسرائيل کلمه ,غزه, جای ملت فلسطين را گرفته است و رنج فلسطينی های دو منطقه ديگر اشغال شده رانيز به فراموشی سپرده اند. غزه را بزرگ ترين زندان جهان با يک ميليون و نيم زندانی خوانده اند. اما فلسطينی ها در هرسه منطقه اشغال شده و در داخل اسرائيل در شرايط زندانی زندگی ميکنند. غزه اکنون بطور ويژه به ,اتاق شکنجه, تبديل شده است و مثل ماکتی که استادانه ساخته شده، ابعاد گوناگون تاکتيک ,شکنجه هوشمندانه, و استراتژی ,زوال, را به نمايش ميگذارد. اکنون پرده درخشانی از اين تاکتيک شکنجه و استراتژی زوال به نمايش گذاشته شده است. اندکی بعد از آنکه فلسطينی ها مراسم عيد خود را برگزار کرده بودند، و اندکی بعد از برگزاری کنفرانس ,صلح, آنا پوليس، و درست همزمان با تور خاورميانه ای جرج بوش، اسرائيل يک دور تشديد شکنجه را هم در نوار غربی و هم در غزه به اجرا گذاشت. به نظر ميرسد تعمدا ميخواست به فلسطينی ها نشان دهد آن خبرهای ,اميدبخش, برای ,عوام, خارجی است که در ايدئولوژی دولت اسرائيل، ,بلاهت, آنها، ,برگزيدگی, دولت نژادی - مذهبی اسرائيل را اثبات ميکند. در اتاق شکنجه هوشمندانه روز شنبه 19 ژانويه 2008 – 29دی ماه - وزارت خارجه کانادا نام آمريکا و اسرائيل را از فهرست شکنجه گران خارج کرد. اخبار و تصاويری که به فاصله چند ساعت در رسانه ها سرريز شد، نشان داد اسرائيل و آمريکا شايسته اين نظر لطف وزارت خارجه کانادا هستند: تصاوير کودکان فلسطينی که در تاريکی حول شمع حلقه زده اند، تصاوير پيرزنان و پيرمردان و کودک نيمه جان در بيمارستان در کنار ماشين های دياليز خاموش شده، تصوير پمپ بنزين های بسته، مغازه های خالي، کوچه ها،
خانه ها و مردمی در تاريکی فرورفته

تسليت به خلق فلسطين



تسليت به خلق فلسطين
امروز جورج حبش بنيا نگذار جبهه خلق براي آزادي فلسطين در گذشت اين فقدان و ضايعه را به مردم فلسطين تسليت ميگوئيم
گاه شمار زندگی جورج حبش ● در روز اول اوت 1925 در يک خانواده مسيحی در ليد، فلسطين بدنيا آمد.● در سال 1944 در دانشکده پزشکی دانشگاه آمريکايی بيروت ثبت نام کرد.● در پی شوک ناشی از طرح 1947 سازمان ملل برای تقسيم فلسطين، در سال 1948 به يافا بازگشت.● بعنوان داوطلب کمک به زخمی های در يک مرکز امداد، شاهد افتادن کنترل شهرهای فلسطينی بدست يهوديان بود.● او برای ادامه تحصيل به بيروت بازگشت، يک فعال سياسی شد و به يک گروه کوچک از ناسيوناليست های پان-عرب پيوست.● پس از فارغ التحصيلی در سال 1951، استاد دانشگاه آمريکايی بيروت شد، اما بعد از علنی شدن فعاليت های سياسی اش، مجبور به استعفا شد. او به اردن رفت و در آنجا به طبابت پرداخت.● در سال 1953 جنبش ملی عرب را تشکيل داد.● در سال 1964 با جمال عبدالناصر، رهبر فقيد مصر ملاقات کرد و از مبارزه مسلحانه حمايت نمود. ● در 11 دسامبر 1967 جبهه خلق برای آزادی فلسطين را بنيان نهاد.● در سال 1968 گروهی برهبری نايف حواتمه از جبهه خلق برای آزادی فلسطين جدا شدند و جبهه دموکراتيک برای آزادی فلسطين را تشکيل دادند.● در سال 2000 بعلت وضع جسمی و سلامتی خود از رهبری کناره گرفت و در امان، اردن ساکن شد.● در روز 26 ژانويه
2008 در سن 82 سالگی در بيمارستانی در اردن درگذشت. ***
مقدمه جرج حبش بر کتاب «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا»اثر جاودان رفیق شهید امیر پرویز پویان خلقهای ایران دارای تاریخی سرشار از مبارزات انقلابی به شکلهای مختلف علیه استعمار و دخالت بیگانه و همچنین علیه رژیم ارتجاعی و دست نشانده و بورژوا کمپرادور- وابسته میباشند و این افزون بر مبارزه ای است که علیه ستم ملی و نژادی که یکی از شکلهای سرکوب ملی و طبقاتی توده های خلقی تمام ملیتهائی که تحت ستم رژیم امپراطوری شاه بسر میبرند در پیش گرفته است.بر این تاریخ طولانی و سرشار از مبارزات ملی و طبقاتی، خلقهای ایران با ارزشترین فداکاریها را انجام داده اند ، زیرا که ایران با داشتن ثروتهای بی شمار و موقعیت استراتژیکی بسیار مهم ، همیشه مورد توجه نیروهای استعماری بوده، همانطور که اکنون نیز بشکل ویژه ای مورد توجه امپریالیسم امریکا قرار گرفته است. این نیروها برای بقای رژیم ارتجاعی در نگهبانی از غارتهای وحشیانه انحصارات امپریالیستی از ثروتهای ایران، و همچنین در بکاربردن آن به عنوان آلت دستی در سرکوب جنبشهای آزادیبخش تمام آسیای میانه و خلیج و دیگر کشورهای عرب، از هیچگونه کمکی به آن دریغ نمی ورزند.این نقش منطقه ای و جهانی مبارزه خلقهای ایران، به این مبارزه نقشی گسترده تر از چهارچوب میهن میدهد و آن را برای جنبشهای رهائی بخش ملی تمام منطقه بوِیژه جنبش رهائی بخش ملی عرب بارز و مهم جلوه میدهد، بطوریکه همبستگی میان مبارزه رهایی بخش خلقهای ایران و مبارزه رهائی بخش خلق عرب پیوندی فراتر از معنا و مفهوم تاریخی آن میگردد زیرا که این وظیفه انترناسیونالیستی از وظایف جنبش رهائی بخش ملی است و این از هم اکنون پایه های محکم دموکراسی پیشرو را در آینده آزاد و پیشرو منطقه استوار می سازد و همگام با آن و از هم اکنون پیوندی میان خلقهای برادر که مبارزه رهائی بخش را علیه دشمن یگانه مشترکی یعنی امریکا با پایگاههای گوناگون ارتجاعی و صیهونیستی و نژادیش در پیش گرفته اند، برقرار می سازد.از اینجا دید ما نسبت به مبارزه خلقهای ایران، بویژه پیشاهنگان انقلابی پیشرو اش، به سطح هبستگی استراتژیکی واحد در مبارزه سرنوشت ساز می رسد و این امری طبیعی است زیرا که نظیر چنین پیوندی منتهی بگونه ارتجاعی و دست نشانده اش، میان رژیم دست نشانده شاه و نظام صیهونیستی تجاوزگر در سرزمین ما فلسطین و رژیمهای ارتجاعی و دست نشانده عرب برقرار میباشد. ولی هبستگی انقلابی ما پیوند مترقی تری است که میان خلقهای مبارز علیه این اتحاد امپریالیستی و نژادگرایانه ارتجاعی برقرار است.این در مورد همبستگی کلی میان خلق ما و خلقهای ایران است و اما در مورد خاص، ما به "سازمان چریکهای فدایی خلق" یکی از بارزترین پیشاهنگان انقلابی که مبارزه خلقهای ایران در این مرحله وجود آن را ایجاب کرده توجه داریم. ما مبارزه فهرمانانه و سرشار از فداکاریهای آن را ستایش می کنیم همانگونه که نقشی را که در ایجاد همبستگی بیشتر میان مبارزه خلقهای ایران و مبارزه خلق عرب بطور عام و خلق فلسطین بطور خاص بازی می کند، گرامی میداریم.و اما کتابی که اکنون در دست ماست و نویسنده قهرمان آن رفیق شهید امیر پرویز پویان با خون خود آن را آغشته نمود ، بی شک به مساله بسیار مهمی میپردازد که نسبت به تمام جنبشهای رهائی بخش ملی بویژه در مرحله رو در روئی و انتخاب میان مبارزه مسلحانه در مقابله با وحشیانه ترین انواع سرکوب و ستم و خفقان و میان آنچه که رفیق شهید آنرا «تئوری بقا» مینامد در مقابله با همانگونه شرایط ، اهمیت ویژه ای دارد.این کتاب در رد «تئوری بقاء» از سطح نظری و علمی و عملی مترقیانه اش فراتر میرود و پایه های ابتدائی بوجود آمدن پیشاهنگ فدائی مبارز را برای در هم شکستن و چیره شدن بر سدهای سرکوب دیکتاتوری به عنوان راهگشای موانع رعب و وحشت از پیش پای توده های مردم، و برای بسیج آنها در سازمان انقلابی خلقی، یا حزب انقلابی، حزب طبقه کارگر، مهیا میسازد.اگر این کتاب توجه پیشتاز خود را به رد « تئوری بقا» معطوف میسازد و بر ضرورت تاریخی پیشاهنگ مبارز در چنین شرایطی تاکید می کند، و از آن پیروز در میآید ، مساله ای است که محور اساسی بحث های ایدئولوژیکی را در ایران تشکیل می دهد و لازم بود که با همان توجه به مساله گذار و یا تکامل از پیشاهنگ مبارز در رسیدن به حزب انقلابی، می پرداخت. ولی شکی نیست که شهادت رفیق پویان بود که باعث شد در بحث و گسترش این مساله وقفه حاصل شود. از اینجا مسئولیت رفقای دیگر در الهام از این میراث مهر خورده با خون و تجربه اندوزی و مسلح شدن به آن و سپس اقدام در بپایان رساندن مورد یاد شده و ضرورت انجام آن با آگاهی مارکسیست – لنینیستی و بر پایه تجربه مبارزاتی آموزنده خلقهای ایران و طبقه کارگرش و پیشاهنگان فدائی مبارزش پیش میآید.در پایان این مقدمه کوتاه برای کتاب ، خشنودم که بنام خود و بنام جبهه خلق برای آزادی فلسطین و بنام خلق مبارز فلسطین تاکید کنم که ایمان ما به پیروزیهای خلقهای ایران در مبارزه قهرمانانه شان علیه رژیم ارتجاعی و شووینیستی و دست نشانده و علیه هر نیروی امپریالیستی که پشت این رژیم ایستاده است، ایمانی مطلق است، ایمانی کامل، همانگونه که به پیروزی خلق مان علیه دشمن امپریالیستی و صیهونیستی و ارتجاعی مشترک ایمان داریم. همه ما امروز برای آزادی تمام منطقه و طرح آینده ای دموکراتیک و پیشرو مبارزه میکنیم، برای صلح و برادری واقعی و به عنوان بخشی از جهان آزاد و خالی از هر گونه بهره کشی یا تسلط و ... . جهانی که عدالت و صلح و سوسیالیسم در آن برقرار باشد.
دبیر کل جبهه خلق برای آزادی فلسطین
دکتر جرج حبش

آرشیو: موسیقی جوانان فلسطینی همراه با گفتار صادقانه «رمزی کلارک»، دادستان سابق آمریکا

دنیای ما

آرشیو: موسیقی جوانان فلسطینی همراه با گفتار صادقانه «رمزی کلارک»، دادستان سابق آمریکا
دنیای ما:ویدئو اول ، ترانه ای از یک گروه موسیقی جوانان فلسطینی به نام DAM (خون)است که به سبک موسیقی رَپ این ترانه را اجرا می کنند.در ابتدای این کلیپ ، گفتاری به انگلیسی از رمزی کلارک، دادستان سابق کل دولت فدرال آمریکا شنیده می شود،که کلارک طی آن می گوید:" ما به مدت 50 سال به حقوق فلسطینیان تجاوز کردیم. من فکر می کنم، که فلسطینی ها، البته در کنار عراقی ها، بیشترین مردمی در روی کره زمین هستند که مرعوب و ترور شده اند....آنها برای سالیان متمادی است که مرعوبترین مردمان کره زمین هستند...عملا هر فلسطینی در معرض اذیت و آزار، در خطر خشونت و تحقیرات دائم قرار دارد. این شیوه ای است که برای سالیان دراز عمل کرده است..." بخشی از برگردان شعر :کی تروریسته؟ کی تروریسته ؟ من تروریستم؟!!من چه جوری تروریستم ، در حالیکه تو سرزمین من را غصب کردی؟ حالا کی تروریسته؟تو تروریستی!تو همش در حال نابودی و تجاوز به جسم و جان مردمان عرب هستیبالاخره هم او را باردار کردیبچه ای که بدنیا آمداسمش هست: بمبگذار انتحاری

سفر با بال های آرزو رضا اغنمی

شکل گیری. جنبش چریکی فدائیان خلق.
انقلاب بهمن و سازمان فدائیان اکثریت


سفر با بال های آرزو
نقی حمیدیان
چاپ اول سپتامبر ۲۰۰۴، استکهلم
چاپ و صحافی: چاپ آرش، سوئد


بخش نخست این کتاب ۴۲۴ برگی، دربرگیرندۀ خاطرات دورانی ست که، نویسنده با روی آوردن به مسائل سیاسی و فعالیت هایی که موردعلاقۀ جوانان معترضِ زمانه بود، شروع میشود و درگرماگرم بگیر وبه بندها توسط ساواک بازداشت و پس از محاکمه به ۱۰ سال زندان محکوم میشود. درآستانۀ انقلاب با رهائی از زندان این بخش به پایان میرسد . بخش دوم کتاب که بیش ار نصف این دفتررا به خود اختصاص داه، شامل بخش هایی از: "شرایط قبل ازانقلاب" شروع و خاتمه ش با" روابط رهبری سازمان وحزب" میباشد، همانگونه که در فهرست کتاب آمده، شرح حوادث دوران پرتنش انقلاب است وپیامدهایش را توضیح میدهد.
درواقع این کتاب هم خاطرات زندان است و هم نگاهی به وقایع زمانه است از نظرگاه کسی که در ماجراهای سیاسی در هر دورژِیم ناظر برحوادث و تحولات سیاسی کشور بوده است.

حمیدیان، ازهمان برگ های نخست دفتر به گونه ای حرف میزند که به دل مینشیند وخواننده هرچه پیش میرود اورا نرم وصافتر میبیند. اما ازنیمه های کتاب، آنجا که حوادث انقلاب و پیامدها را وقایع نگاری میکند، به فرهنگ و زبان سازمانیِ اش برمیگردد .

«.. ما همگی قربانی یک پذیرش ناگزیر سیاسی – ایدئولوژیک بودیم. بدون نقد و مباحثۀ جدی، بدون مقایسه نظریات و مکاتب مختلف و بدون دارا بودن یک محیط حد اقل امن وآزاد و منابع لازم برای مطالعۀ آزاد فکری و سیاسی! این نحوۀ پذیرش مارکسیسم درحقیقت یک انتخاب صرفا سیاسی و عاطفی بود و نه انتخاب آزادانه یک ایدئولوژی سیاسی! به همین دلیل ازهمان آغاز سرشار ازایمان و اعتقاد و تعصب بود.» ص25

«ما ایران را یک کشورنیمه مستعمره و نیمه فئودال نمی شناختیم. ما ایران را نه نیمه مستعمره بلکه یکی از حلقه های کشورهای استعمار نو میدانستیم. معتقدبودیم که بورژوازی و کمپرادور برکشور مسلط بوده و بخش غالب ارباب های دیروزی به سرمایه داران امروزی تبدیل شدند.
تغییرات ناشی ازاصلاحات ارضی را نمیتوانستیم انکارکنیم.» ص 34

تجمع و درگیری در کوی دانشگاه

تجمع اعتراض آمیز دانشجویان ساکن کوی دانشگاه تهران به خیابان و درگیری با پلیس کشیده شد

خبرنامه امیرکبیر: در پی بی توجهی مسئولین دانشگاه تهران به مطالبات صنفی دانشجویان، ظهر امروز تجمع و راهپیمایی جمعی از دانشجویان در محوطه کوی دانشگاه تهران به خیابان امیرآباد کشیده شد.
به گزارش خبرنامه امیرکبیر ظهر امروز در پی پایین بودن کیفیت غذا در حدود 500 نفر از دانشجویان به نشانه اعتراض از خوردن غذا امتناع کرده و غذای خود را روی زمین ریختند. دانشجویان سپس در سالن غذاخوری متحصن شدند.
پس از بی توجهی مسئولین به این مطالبه صنفی دانشجویان، تحصن دانشجویان به تجمع، راهپیمایی در داخل کوی دانشگاه و سر دادن شعار علیه مسئولین دانشگاه تهران و دولت احمدی نژاد انجامید. دانشجویان با تجمع مقابل درب اصلی کوی و سر دادن شعار خواستار حل مشکلات صنفی که شامل کیفیت پایین غذا، وضعیت بد خوابگاه ها، احضارهای گسترده دانشجویان به کمیته انضباطی و صدور احکام سنگین انضباطی می شد، شدند.
به گزارش خبرنامه امیرکبیر مامورین انتظامات کوی دانشگاه درب های کوی را بسته و از خروج دانشجویان جلوگیری کردند. اما جمعیت 500 نفره دانشجویان پس از ساعتی از در عبور کردند و وارد خیابان امیرآباد شدند و در خیابان دست به راهپیمایی و سر دادن شعار پرداختند.
نیروی انتظامی بلافاصله در محل حاضر شده و درگیری های مختصری نیز با بعضی از دانشجویان معترض رخ داده است. آخرین گزارش های رسیده حاکی از آن است که به تعداد دانشجویان معترضی که در خیابان حضور دارند هر لحظه افزوده می شود و هم اکنون جمعیت دانشجویان به 1000 نفر رسیده است.
همچنین خبر می رسد که گارد ویژه به محل اعزام شده است و احتمال درگیری، ضرب و شتم دانشجویان و دستگیری گسترده آن ها توسط نیروی انتظامی می رود. لازم به ذکر است پس از حوادث خردادماه سال 1382 این اولین باری است که اعتراضات دانشجویی به خیابان و به درگیری با نیروی انتظامی می انجامد.
اخبار تکمیلی در این خصوص متعاقبا ارسال می گردد.

سازمان همکاری شانگهای

Shanghai Cooperation Organisation – SCO))


فرامرز خرد



سازمان همکاری‌ شانگهای از دل رقابت قدرت‌های بزرگ برسر منطقه ژئوپلیتیک آسیای میانه ظهور کرد. سازمان همکاری شانگهای با نام (شانگهای ۵) در سال ۱۹۹۶ تأسیس شد که هدف آن غیرنظامی کردن مرز بین چین و شوروی بود (۱). در اجلاس شانگهای بسال ۱۹۹۶ یک پیمان امنیتی میان کشورهای روسیه، چین، تاجیکستان، قزاقستان و قیرقیزستان منعقد شد. در سال ۲۰۰۱ این سازمان ازبکستان را به عنوان عضو جدید پذیرفت. مغولستان در سال ۲۰۰۴ عضو ناظر شد و ایران، پاکستان، و هند سال بعد به عنوان عضو ناظر اعلام شدند. نقش این سازمان ازآن زمان در منطقه افزایش یافته است. این سازمان بر خلاف سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) و پیمان ورشو سابق هنوز یک معاهده دفاعی چندجانبه به شمار نمی رود.معرفیسازمان همکاری شانگهای سازمانی میان دولتی است که برای همکاری های چندجانبه امنیتی تشکیل شده است. این سازمان در سال ۲۰۰۱ توسط رهبران چین، روسیه، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و ازبکستان بنیان گذاشته شد. سازمان همکاری شانگهای در حقیقت ترکیب جدید سازمان «شانگهای ۵» است که در سال ۱۹۹۶ تأسیس شده بود، ولی نام آن پس از عضویت ازبکستان به «سازمان همکاری شانگهای» تغییر داده شد.پیشینهگروه «شانگهای ۵» در ۲۶ آوریل سال ۱۹۸۶ با امضای توافقنامه ای به منظور «تعمیق اعتماد نظامی در مناظق مرزی» توسط رهبران وقت کشورهای قزاقستان، جمهوری خلق چین، قرقیزستان، روسیه و تاجیکستان به وجود آمد. این کشورها مجدداً در تاریخ در ۲۴ آوریل سال ۱۹۹۷ توافقنامه ای به منظور «کاهش نیروهای نظامی در مناطق مرزی» در مسکو به امضا رساندند

واقعیت‌های خونین، مانعی در تحقق روابط مورد نظر رئیس‌جمهور بوش

رابرت فیسک - مترجم: محمود حسینی شوشتری

همزمان با انفجار بمب در بیروت و کشته شدن ۱۹ انسان در غزه، براثر حملات اسرائیل، جورج بوش
بوش سفر "صلح" خود را به عربستان سعودی ادامه داد. (و توانست ۲۰ میلیارد دلار سلاح به رژیم ستم‌گر سعودی به‌فروشد) جورج بوش صبح دیروز را در میان ملافه‌های ابریشمی، در اطاق خوابی که دیوارهایش نیز با پرده‌های ابریشمی تزئین شده بود، در قصر باشکوه سلطان عبدالله، حاکم عربستان سعودی از خواب بیدار شد. با این امید که بتواند رابطه‌ای با سلاطین، امیران و الیگاریشی کشورهای خلیج برقرار کند، با این امید که دو پیام خود را به آنها تفهیم کند. صلح خاورمیانه، و دیگر اینکه ایران برای آنها خطرناک‌تر از اسرائیل است. رئیس جمهور دیروز درحالیکه جلیقهٔ آبی خود را به‌تن داشت، چنان آرام، راحت و صمیمانه در کنار سلطان نشسته بود که گوئی در مزرعهٔ گاوداری خود در تگزاس است. رئیس جمهور چنان سرخوش بود، که گویا پاداش کلانی به او داده‌اند. آیا این پاداش در ازای موفقیت او در فروش میلیاردهای دیگری سلاح به‌خاندان آل‌سعود نبود، تا آنها بتوانند از خود در مقابل دشمنان فرضی از خود دفاع کنند؟ مسلماً همه چیز در پرده‌ای از ابهام قرار داشت. درست مانند گفته‌های آقای بوش که اعراب در طی این هفت روز از زبان او شنیده بودند. هیچ رئیس جمهور آمریکائی تاکنون با چنین موضع ضعیفی از خاورمیانه دیدن نکرده است.
ادامه مطلب

مانيفست حمله اتمی پيشگيرانه برای يک ناتو جديد!


نگاهی به گزارش گاردين محمد علی اصفهانی روزنامه ی انگليسی معروف «گاردين» در شماره ی ۲۲ ژانويه ی ۲۰۰۸ خود، گزارش مشروحی نوشته است در باره ی پيشنهادات بسيار تأمل برانگيز پنج نظامی و استراتژ عاليرتبه ی اروپايی و آمريکايی برای ايجاد تغييراتی اساسی در سيستم ناتو؛ و به خصوص آماده شدن ناتو برای دست يازيدن به آنچه آن ها آن را «حمله ی اتمی پيشگيرانه» ناميده اند. متن کامل گزارش گاردين را می توانيد با مراجعه به پيوندی که در پاورقی آورده شده است بخوانيد.‌ ولی در اين جا سعی کرده ام که مهم ترين مضامين اين گزارش را، به صورتی خلاصه و جمع و جور شده به فارسی درآورم.اين پنج نظامی و استراتژ عاليرتبه پيشنهادت خود را که به صورت «کتاب سفيد» ی در ۱۵۰ صفحه تهيه کرده اند، «مانيفست برای يک ناتو نوين» می نامند؛ ولی اين پيشنهادات را با توجه به محتوايشان می توان «مانيفست برای حمله ی اتمی پيشگيرانه به هرجا ی جهان» ناميد.پيشنهاد دهندگان تأکيد می کنند که غرب بايد آماده ی حمله ی اتمی پيشگيرانه برای پايان دادن به خطر «بسيار فوری و نزديک و آنی» گسترش سلاح های اتمی و سلاح های انهدام جمعی باشد.آن ها از سويی خواهان رفرم کامل در پيمان ناتو شده اند؛ و از سوی ديگر، خواهان ايجاد پيمان جديدی هستند که شامل آمريکا، ناتو، و اتحاديه ی اروپا باشد.آن ها اين پيمان جديد را تضمين کننده ی عملی «يک استراتژی بزرگ» در جهان پرخشونت کنونی می دانند.تهيه کنندگان مانيفست، مقامات بسيار پرنفوذ سابق نيروهای نظامی آمريکا، انگليس، آلمان، هلند، و فرانسه هستند.آن ها می گويند که هيچ چشم انداز واقعگرايانه يی در برابر جهان اتمی وجود ندارد؛ و از همين روست که ناتو بايد گزينه ی «نخستين حمله » ـ حمله ی اتمی ـ را به عنوان يک وسيله ی اجتناب ناپذير و اساسی در برنامه ی کار خود قرار دهد.اين مانيفست، بعد از بحث و گفتگو های اوليه ميان مسئولان کنونی نظامی و سياسی آمريکا و اروپا نوشته شده است. اما بيشتر اين مسئولان يا نمی توانند و يا مايل نيستند که هويت خود را علنی سازند.اين مانيفست، بعد از تنظيم شدن، در همين ده روز اخير [تا تاريخ ۲۲ ژانويه ۲۰۰۸] هم در اختيار پنتاگون قرار داده شده است و هم در اختيار دبير عام پيمان ناتو.نويسندگان مانيفست، از گسترش تصاعدی خطر اتمی فوری يی که می تواند منجر به يک جنگ اتمی محدود يا نامحدود شود سخن می گويند. نويسنگان اين مانيفست کيانند؟ژنرال John Shalikashvili رييس سابق ستاد نظامی آمريکا که ضمناً فرمانده ناتو در اروپا هم بود.ژنرال Klaus Naumann فرماند سابق ارتش آلمان، و رييس سابق کميته ی نظامی ناتو.ژنرال Henk van den Breemen رييس سابق ستاد ارتش هلند.درياسالار Jacques Lanxade فرمانده سابق ستاد ارتش فرانسهو مارشال Lord Inge رييس سابق ستاد ارتش انگلستان.اين ها بيشتر بر تقابل «غرب» با بقيه ی جهان تأکيد می کنند و اين که ارزش های غرب، و شيوه ی زندگی غربی، در معرض خطر قرار گرفته است.نويسندگان اين مانيفست بر چه خطراتی انگشت می گذارند؟خطرات عمده يی که اين ها برمی شمارند به طور اختصار عبارتند از:٭ فاناتيسم سياسی، و بنيادگرايی مذهبی.٭ «چهره ی تاريک» جهانی شدن. يعنی تروريسم بين المللی، جنايات سازمان دهی شده، و گسترش سلاح های انهدام جمعی.٭ تغييرات جوّی که باعث به خطر افتادن «امنيت انرژی»، و همچنين باعث مهاجرت در ابعاد وسيع می شود.٭ ضعيف شدن نهادهای جهانی يی مثل سازمان ملل متحد، اتحاديه ی اروپا، و خود ناتو.اين ها می گويند که برای مقابله با مجموعه ی اين خطرات، ناتو بايد يک «ارگان رهبری جديد» به وجود بياورد که دربرگيرنده ی رهبران آمريکا، اروپا، و ناتو باشد؛ تا بتواند برای بحران ها به سرعت راه حل و پاسخ عملی بيابد. نويسندگان اين مانيفست، چه تغييرات اساسی يی را پيشنهاد می کنند؟در ميان تغييرات اساسی يی که اين ها پيشنهاد می کنند، می توان از تغييرات زير نام برد:٭ حذف پرنسيب اجماع آراء، و جاگزين کردن آن با قاعده ی اکثريت آراء. که طبعاً حق وتوی دولت های عضو پيمان را سلب می کند. با اين توجيه که اينطور، سريع تر می توان وارد عمل شد.٭ حذف حق رأی دولت هايی که در عمليات، شرکت نمی کنند.٭ رها کردن اصل محدويت های خاص مليتی، ازآن نوع که مثلاً در مورد افغانستان رعايت می شود.٭ استفاده از اِعمال قدرت، و به کار بردن نيروی نظامی بدون نياز به اجازه ی شورای امنيت سازمان ملل متحد. با اين توجيه که: «برای حفظ زندگيهای بسيار، اقدام سريع، ضروری است»...---------------------------------توضيحات:۱ ـ می بينيم که با توجه به صف بندی های جديد جهانی پس از فروپاشی «اردوگاه شرق»، و پس از تغييرات جدی در کميت و کيفيت و مليت کشورهای عضو ناتو، و تفاوت های متعدد ميان نظرگاه ها و منافع اين کشور ها، و به خصوص با افزون شدن قدرت آمريکا در صحنه ی عمل جهانی، تهيه کنندگان اين مانيفست جنگ طلبانه، «هوشمندی» بسياری از خود به خرج داده اند.ضمناً فراموش نکنيم که اسراييل در سال های اخير، بر تلاش خود به اِعمال نفوذ در ناتو در رابطه با آماده سازی فضا برای حمله به ايران (کشور ايران، ميهن ما، و نه رژيم ايران، آنطور که کسانی برای توجيه آستانبوسی های خود می خواهند وانمود کنند و جا بياندازند) افزوده است. اين را می توان از جمله در مقاله ی پرفسور ميشل شاسوداوسکی، که دو سال پيش به همين قلم با عنوان « يک عمليّات ضربه ی ناگهانی وبهت برای ايران دردست تهيّه است ـ ناتو از طرح نظامی آمريکا حمايت می کند» ترجمه و منتشر شد خواند. ميشل شاسوداوسکی، استاد اقتصاد در دانشگاه اوتاوای کانادا، مدير مرکز مطالعات و بررسی ها در زمينه ی گلوباليزاسيون، و از همکاران دايرﺓ المعارف بريتانيکاست. کتاب معروف او، «گلوباليزاسيون فقر»، جزء پرفروش ترين کتاب های جهان است و به يازده زبان، ترجمه شده است.
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar15/choc.html
۲ ـ سارکوزی رييس جمهوری کنونی فرانسه، در کارزار انتخاباتيش، رسماً يکی از اهداف خودرا «پايان نهادن بر آرمانگرايايی های جنبش مه ۶۸ فرانسه» اعلام کرده بود. او همچنين، بدون اعلام رسمی قبلی، در همخطی با سياست خارجی آمريکا، بر بازمانده های سياست بين المللی «گليزم» فرانسه نيز نقطه ی پايان نهاده است؛ و در همان حال، در کنگره ی آمريکا ضمن بيان اين نکته که «بالاخره رؤيای او در مورد انسان ها و انسانيت [به وسيله ی آمريکای جرج بوش] به اميد تبديل شده است»، بر ضرورت هرچه بيشتر فعال کردن نقش فرانسه در پيمان ناتو تأکيد کرده است:سارکوزی تشکيل محور جديد پاريس ـ واشنگتن را جشن می گيرد ـ گزارش روزنامه ی اومانيته:
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar05/huma-sarko.html
۳ ـ گزارش کامل گاردين به زبان انگليسی:
Pre-emptive nuclear strike a key option, Nato told

www.guardian.co.uk/nato/story/0,,2244782,00.html#article_continue

۱۳۸۶ بهمن ۵, جمعه

م.سحر ما را قرين رحمت نمودند و جواب مستدل دادند







پاسخ م. سحر را درذيل ملاحظه ميكنيد .
جا دارد پرسيده شود ؟از بزرگان ادب ما كداميك تحقير ,توهين,تمسخر را به
به جلال ال احمد روا داشتند.شاملو, بيضائي, ساعدي, رادي, ثالث و...ديگران
همه اي آنها باحفظ نظر و انتقاد به وي حرمت را داشتند.اگر غير از اين است
بگويد در كجا ودر چه مقاله اي ؟ عرق خوردن جلال مثل اكثر هنرمندان و نويسندگان
ماچيزي عجيب و غريبي نيست .چه بسا اكثرا گرفتار اعتياد بودند. حداقل اخلاق
انساني ايجاب ميكند به حرمت بانوي بزرگ ادب سر زمينمان سيمين دانشور كه


سو وشون را با اين مقدمه به جلال تقديم كرده

به ياد دوست

كه جلال زندگيم بود ودر سوگش
به سووشون نشستم

سيمين

حرمت نگاه داريم با حفظ نظر و انتقادانمان


و كلام آخر اينكه آن جمعي كه, ايرانيان, در مقدمه مقاله نشست پاريس از
آن با حسرت ياد كردي كه نگذاشتند بخواني طبق اسناد درج شده هزار بار
خطرناكتر از آل احمد هستند . آنهاجمعي مزدور و پادوي اطلاعاتي كا ج ب قديم
و مامورين پنتاگون هستند كه مدفوع خشك شده جلال رابه همه اي آن جمع نميدهيم چيزي كه نفهميديم اينان چگونه ايرانياني هستند كه يا تجزيه طلب و يا مزدور
سي آي هستند؟

مشتي جوان هواس پرت و پير ان جاهل ؟

30.1.2008


Mohammad a dit…
آقا یا خانم «آزاده»ـ ظاهراً شما آنقدر شیفتهء آل احمد هستید که از همهء مطالبی که من می باید در «نشست پاریس» عنوان می کردم (و رنود فرصت ندادند) همین یک اشاره کوتاه به آل احمد و شریعتی را دیده اید و برانگیخته شده اید!ـظاهراً مرا هم نمی شناسید ، بسیار خوب پیش می آید، جوانی ست و کم تجربگی یا پیری ست و هزار فراموشی!به هر حال اگر می خواهید بدانید که چرا افکار و اندیشه های آل احمد و به تبع آن شریعتی ، همان شلاقی را بافت گه پیکر ایرانیان را خونین می کند(بعضی عکس هایش را در این سایت گذاشته اید) و همان خنجری را تیز کرد که بر جگر گاه ملت ایران فرو می رود ، به این مطلب من که در سایت های گوناگون موجود است مراجعه کنید ، شاید به تجربه تان بیفزاید (اگر جوانید) یا به فراموشی شما نهیبی وارد کند _اگر پیرید) اما هیچگاه بابت محافظت و پاسداری از دگم ها و کد های قالب ریزی شدهء ذهنی خودتان به کسانی که در وجود شما تکانی ایجاد می کنند با اهانت برخورد نکنید (اگر آزاده اید)ـدرود بر انسانیت. پاینده ایرانم.سحرآن مطلب در اینجاhttp://nilgoon.org/ostad/index.htmlیاhttp://enghelabe-eslami.com/maghalat/mohamed_jalali-685.pdfیا در اینجاhttp://msahar.blogspot.com/2007/11/blog-post_30.htmlقابل رؤیت است پیروز باشید



نظر م. سحر در مورد جلال آل احمد قسمت اول

رح و توضیح و تفسیر و تأویلاز سطر 1 تا 5* «خس میقات» اصطلاحی ست برآمده از کتابی به نام «خسی در میقات از جلال آل احمد.این نویسنده که طی یکی دو دهه از تاریخ معاصر ایران ، جلوداری (یا به اصطلاح اهل تسنن ، امامتِ) بخشی از روشنفکران را از آنُ خود کرده بودو تألیفی نیزدربارهء جامعهء روشنفکری ایران به چاپ رسانده بود ، گاه از سوی برخی پیروانش با عنوان ستایشگرانه «جلال آل قلم » یاد می شد. گروهی ، به حق او را یکی از پایه گذاران یا زمینه سازان حکومت دینی در ایران معاصر می دانند.پرچم داری او در مقام یکی از روشنفکران متنفذ زمانهء خود بر ضدّ ارزش های والایی که ثمرهء نبوغ و فداکاری روشنفکران ِ بی بدیل ِ صدرمشروطیت و مبارزات و مجاهداتِ اندیشمندان ِ بزرگ تاریخ ایران بود و نوحه گری ملامنشانهء وی اندر«مظلومیت ِ شیخ فضل الله نوری»و مشروعهء ناکام ِ اوباش ِ عصر قاجاری و نیز طرح گفتارهایی سراپا آلوده به هذیان و سرگشتگی فکری، زیر عنوان «غرب زدگی» و ایده های بی بنیادی از نوع «آنچه خود داشت»، اینها همه و نیز استعدادِ ذوقی او و بیان ِ مُهیّج و روان و عام رُبای قلم روزنامه نگارانه اش از او وکیل ِِ مُبرّزی ساخت که با تردستی خاصی ، دفاع از «اساطیرالاولین» و جهل ِ بومی و قشریت ِ ریشه دار انتقامجو و حضور و استمرارِ واپس ماندگی ِ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی را جامهء مبارزه با نئوکلنیالیسم می پوشانید و بدینگونه کسب قدرت سیاسی را به بهای اتحاد با ویرانگر ترین نمایندگان روحانیت شیعه ، مباح و مشروع می شمرد و به نیروهای آزادیخواه جامعه تجویز و تبلیغ می کرد.متأسفانه کوشش های وی از سوی تنی چند «سوراخ دعا گم کردهء» دیگر پیگیری شد و منبر ها و قلم های ملایان ِ مُکلای دیگری را جسور کرد که آموخته های مکاتب روضه خوانی عالم تشیع را به نوعی از لنین گرایی« مبتذل پیوند کرده بودند و پیراهن ِ ارغوانی ِ مضحکی از واژگان و مصطلحاتِ جامعه شناسی فرنگی بر او پوشانیده و همچون صدا و اندیشه ای نونما و آزادی طلب و عدالتخواه، زیر گنبدِ دوّار ِذهنیتِ دیکتاتور زدهء جامعهء سخن نا شنیده وعطشناکِ جوانان ِایرانی به فغان درآورده بودند و بدینگونه برای «لشکر شهدا»ی بعدی سربازگیری می کردند.ـنویسندهء این سخنان ، خود یکی از هزاران دانشجوی عطشان ِهیچ ندانی بود که در آن سال های پرهیجان و در آن ایام که مَطلع ِ حادثات ِ دُرُشتناک و آبستن ِ سرنوشتی نفرین شده برای نسل ما و نسل های بعد بود، جزواتِ رایج آقایان را همراه با نخود و عدس و ماش و قوطی کبریت، از بقالی های تعاونی دانشجویی به سکّهء بی مقداری می خرید و با وَلعِ رازناکی می خواند و آدامس ِ نفرت از قدرتِ سیاسی روز را به دندان می خائید.و چنین بود که «تفکر آل احمدی »سرانجام به غوغای حوزه ها و منابر و مقابرو مناره ها و مرده شوخانه ها پیوست و در یک فضای مساعد فرهنگی ـ سیاسی ، اجتماعی و در یک موقعیتِ بین المللی مناسب ، غول تاریک اندیشی و جهالت را از شیشه جهانید و خیمهء سیاه فقیه را بر سراسر ایران فرا گُسترد!ـالبته این نویسندهء نامدار، درلحظهء صعودِ ستارهء اقبال حکام نورسیده درحیات نبود وسعادت صحبت ِ آنان و درک ظلمت ِ شبِ یلداشان را نیافت واگرچه نام و میراث ِ فکری او مدتها در زُمرهء زینت آلاتِ«عجوزه عروس ِهزاردامادِ» قدرتبانوی اسلامی روزبود، ومنقل برادر را پر آتش تر و چادرنماز همسر را سیاه تر می کرد ، با اینهمه بخت با وی یار شد که سالی چند پیش از برپا شدن ِ «هنگامهء بزرگ» و واقعیت یافتن ِ«وحشت ِبزرگ»ی که دیکتاتورنمای پیشین زمینه سازی کرده بود، با وجدانی نامعذّب از جهان رخت بربست و این سخن ِ بهار زبان حال وی شد که گفته بود :ـ« القصّه وطن را به دو چشم ِ نگرانرفتیم و سپردیم به هنگامه گران !»ـاما آنها که بودند و پیشاپیش ِ «امت همیشه درصحنه»در هنگامه حضور داشتند با دریغ باید گفت که بیشتر آنان و پیشتر از دیگران به قهر و غضب ِ« اژدها » دچار شدند و بلعیده یا گریخته یا مجروح آمدند و ما درجای خود به «ماجرای اژدها»

نقدو نظر م. سحر در مورد جلال آل احمد قسمت دوم

آل احمداین نویسنده پرآوازهء بی نیاز از معرفی ست با اینهمه از آنجا که من در آل جلال آل احمدحاشیهء یکی از سروده های خود به نام «خسی در میقات» که نزدیک به ده سال پیش نوشته شده است ، تأثیرات بازدارنده و منفی افکار آل احمد را درایران سال های 40تا 50 مطرح ساخته بوده ام (......) نقل دوباره آن سخنان را درجهت تصریح و توضیح برخی از دوبیتی هایی که پیش رو دارید ، بی مناسبت نمی یابم :ـ« این نویسنده که طی یکی دو دهه از تاریخ معاصر ایران ، جلوداری (یا به اصطلاح اهل تسنن،امامتِ) بخشی از روشنفکران را از آنُ خود کرده بودو تألیفی نیزدربارهء جامعهء روشنفکری ایران به چاپ رسانده بود ، گاه از سوی برخی پیروانش با عنوان ستایشگرانه «جلال آل قلم » یاد می شد. گروهی ، به حق او را یکی از پایه گذاران یا زمینه سازان حکومت دینی در ایران معاصر می دانند.ـپرچم داری او در مقام یکی از روشنفکران متنفذ زمانهء خود بر ضدّ ارزش های والایی که ثمرهء نبوغ و فداکاری روشنفکران ِ بی بدیل ِ صدرمشروطیت و مبارزات و مجاهداتِ اندیشمندان ِ بزرگ تاریخ ایران بود و نوحه گری ملامنشانهء وی اندر«مظلومیت ِ شیخ فضل الله نوری»و مشروعهء ناکام ِ اوباش ِ عصر قاجاری و نیز طرح گفتارهایی سراپا آلوده به هذیان و سرگشتگی فکری، زیر عنوان «غرب زدگی» و ایده های بی بنیادی از نوع «آنچه خود داشت»، اینها همه و نیز استعدادِ ذوقی او و بیان ِ مُهیّج و روان و عام رُبای قلم روزنامه نگارانه اش از او وکیل ِِ مُبرّزی ساخت که با تردستی خاصی، دفاع از «اساطیرالاولین» و جهل ِ بومی و قشریت ِ ریشه دار انتقامجو و حضور و استمرارِ واپس ماندگی ِ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی را جامهء مبارزه با نئوکلنیالیسم می پوشانید وبدینگونه کسب قدرت سیاسی را به بهای اتحاد با ویرانگر ترین نمایندگان روحانیت شیعه ، مباح و مشروع می شمرد و به نیروهای آزادیخواه جامعه تجویز و تبلیغ می کرد.ـمتأسفانه کوشش های وی از سوی تنی چند «سوراخ دعا گم کردهء» دیگر پیگیری شد و منبر ها و قلم های ملایان ِ مُکلای دیگری را جسور کرد که آموخته های مکاتب روضه خوانی عالم تشیع را به نوعی از لنین گرایی« مبتذل پیوند کرده بودند و پیراهن ِ ارغوانی ِ مضحکی از واژگان و مصطلحاتِ جامعه شناسی فرنگی بر او پوشانیده و همچون صدا و اندیشه ای نونما و آزادی طلب وعدالتخواه، زیر گنبدِ دوّار ِذهنیتِ دیکتاتور زدهء جامعهء سخن نا شنیده وعطشناکِ جوانان ِایرانی به فغان درآورده بودند و بدینگونه برای «لشکر شهدا»ی بعدی سربازگیری می کردند.ـنویسندهء این سخنان ، خود یکی از هزاران دانشجوی عطشان ِهیچ ندانی بود که در آن سال های پرهیجان و در آن ایام که مَطلع ِ حادثات ِ دُرُشتناک و آبستن ِ سرنوشتی نفرین شده برای نسل ما و نسل های بعد بود، جزواتِ رایج آقایان را همراه با نخود و عدس و ماش و قوطی کبریت، از بقالی های تعاونی دانشجویی به سکّهء بی مقداری می خرید و با وَلعِ رازناکی می خواند و آدامس ِ نفرت از قدرتِ سیاسی روز را به دندان می خائید.ـو چنین بود که «تفکر آل احمدی »سرانجام به غوغای حوزه ها و منابر و مقابرو مناره ها و مرده شوخانه ها پیوست و در یک فضای مساعد فرهنگی ـ سیاسی ، اجتماعی و در یک موقعیتِ بین المللی مناسب ، غول تاریک اندیشی و جهالت را از شیشه جهانید و خیمهء سیاه فقیه را بر سراسر ایران فرا گُسترد!ـالبته این نویسندهء نامدار، درلحظهء صعودِ ستارهء اقبال حکام نورسیده درحیات نبود وسعادت صحبت ِ آنان و درک ظلمت ِ شبِ یلداشان را نیافت واگرچه نام و میراث ِ فکری او مدتها در زُمرهء زینت آلاتِ«عجوزه عروس ِهزاردامادِ» قدرتبانوی اسلامی روزبود، ومنقل برادر را پر آتش تر و چادرنماز همسر را سیاه تر می کرد ، با اینهمه بخت با وی یار شد که سالی چند پیش از برپا شدن ِ «هنگامهء بزرگ» و واقعیت یافتن ِ«وحشت ِبزرگ»ی که دیکتاتورنمای پیشین زمینه سازی کرده بود، با وجدانی نامعذّب از جهان رخت بربست و این سخن ِ بهار زبان حال وی شد که گفته بود :ـ« القصّه وطن را به دو چشم ِ نگرانرفتیم و سپردیم به هنگامه گران !»ـ[ م.س. ، (حاشیه ای بر قصیدهء «خس ِ میقات» ) ، پاریس ، سپتامبر 1998]این قصیده ، همراه با یادداشت و تفسیر به نشانی های زیر قابل دریافت است


نقدو نظر م. سحر در مورد جلال آل احمد قسمت سوم


خسی در میقات نام کتابی است از جلال ال احمداین کتاب گزارشی است خالصانه از یک روشنفکر عرق خور، با سابقهءآتئیستی وعضویت در یک حزب کمونیستی که در حول و حوش چهل و پنج شش سالگی فیلش یاد هندوستان کرده و دعوت حق را برای زیارت خانهء خدا لبیک گفته بوده است.ـاین نویسندهء که مترجم یا اهل ناخنک به برخی از آثار سارتر و یونگر و ژید نیز بود ـ چنانکه از نام کتابش برمی آید ـ وجود «کوچک و ناچیز» خود را در« دمونستراسیون بزرگ اسلامی ی صحرای حجاز» ، به هنگام طواف خانهء خدا و رجم شیطان رجیم ،

مچون« خسی» یافته بوده است «در میقات»


نقدو نظر م. سحر در مورد جلال آل احمد قسمت چهارم


به هرصورت هچنانکه گفتیم ، هریک از این نحله های فکری ، از شعارهای :«آنچه خود داشت...»(نام کتاب نراقی) «بازگشت به خویش» (نام کتاب شریعتی)، «غرب زدگی»(نام کتاب آل احمد) یا «آسیا در برابر غرب»( نام کتاب داریوش شایگان) تفسیر و تعبیر خود را داشت و هرکسی از ظن خود« یار شرق»یا« دشمن غرب» می شد: برخی از پایگاه تحجرو احساس غربت در جهان مدرن به «غربة الغربیه»ء(رسالهء معروف شیخ شهاب الدین سهروردی) خود گرفتار شده بودند ، برخی با تکیه بر روحیات صوفیانه و درویشیگری «بهشت گم شدهء مشرقی» خود را جستجو می کردند و گروه دیگری در سرمای سوزان جنگ سرد ودرمیدان ستیزه جویی با غرب به جهاد ایدئولوژیک و سیاسی و انترناسیونالیستی خود می اندیشیدند و «امپریالیسم جهانخوار» و «سگ های زنجیری او » را مورد نفرت و عناد قرار داده بودند !ـدر هر حال همهء این جریانات نظری و فکری در یک نقطه به هم می پیوستند و در یک سخن اشتراک نظر می یافتند: «غرب زدگی » یا «مرگ بر غرب»!ـو انقلاب اسلامی از همین نقطه بیرون جوشید و سر برآورد . درست مثل طوفان نوح که از تنور پیرزنی برخاسته بود!ـهمین اشتراک نظر بود که در سال 1357 به یک اجماع دهشتناک سیاسی و به یک بیعت شوم با گذشته گرایی و تاریک اندیشی بدل شد و انقیاد خفت بار ملت ایران در برابر استبداد روحانیت خودکامه را به ارمغان آورد:ـنبُرد افکارُم از بیگانه فیضیولی

یل فنا بُرد «آنچه خود داشت»!




دنباله مطلب

م. س . پاریس 28 نوامبر 2007

این دوبیتی های طنز آمیز در نقد افکار و اندیشه های گروهی از «متفکران » و «روشنفکران» ایران معاصرسروده شده اند. از احمد فردید که به دستاویز انواع شیوه ها، خود را سرحلقهء هایدگرین های سنت پرست و غرب ستیز ایران قرار داده بود بگیرید تا برسید به شاگرد فکری او آل احمد که خود الهام بخش وفرصت ساز ِنظرات مندرس، اما نو نمای شریعتی در جامعه ایران بود و زمینه ساز اقبال عمومی بسیاری از دانشجویان و درس خواندگان ایران دههء پنجاه از افکار بنیاد گرایانه ، آشوبگر و رجعت خواه او گردید که نتیجهء آن را در سال 57 دیدیم و نزدیک به سه دهه است که ملت ایران در جهنم سوزان آن گرفتار است و چشم انداز رستگاری و رهایی از شعله های هراسناک آن همچنان نا روشن و روزگار اهل ایران درمیان قلعهء اسارتباری که فردید وآل احمد و شریعتی از معماران آن به شمار می آیند، همچنان غرقه در سیاهی و دهشت و تباهی استبداد دینی است.



میان فردید درسایهء «بخت کارساز خویش» به درک «دوران پربرکت انقلاب اسلامی» نائل شد و پس از کوشش های ناموفق برای شرکت مستقیم در قدرت سیاسی (نمایندگی مجلس خبرگان و نمایندگی مجلس اسلامی) ، فرصت انواع «خدمتگزاری» را به دست آورد و در مقام « فایلاسوف و حکیم متآله دینی و عالم علم اشتقاق و ماسونولوگ و یهودشناس» ، کرسی استادی فلسفه را در دانشگاه های ایران یا در خانه خود به کارخانهء شکنجه گر سازی و بازپرس پروری حکومت استبداد دینی بدل کرد و در پاسخ منویات و ارادهء حضرت «پیشوا» ، مشتی «تکنوکرات» و حقوق بگیر و پلیس ِ فکری برای تداوم حیات تئوریک و ایدئولوژیک حاکمیت روحانیون شیعه در ایران پرورش داد.از این رو احمد میهنی یزدی معروف به فردید طی دو دهه نخستین انقلاب اسلامی نمایندگی فکری و فلسفی سرسپردگان تحجر و استبداد و ظلم و جور در ایران را از آن خود ساخت و بلا منازع و بی رقیب ، به نماد خدمتگزاری فلسفه به وحشت و توحش در تاریخ معاصر ایران بدل گردید و افسوس که جای شاگرد جنجال گرا و جاه طلب او جلال آل احمد خالی بود تا در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران » خود ، فصل افتخار آمیزی به «خدمات» ِ این «استاد روشن ضمیر» خویش اختصاص دهد!

اشارات و تلمیحاتی که دراین ابیات رفته اند، به نظرگاه ها و نظریه پردازی های این سه تن (فردید ، آل احمد ، شریعتی) محدود نمی شوند، بل دامن کسان رانیز می گیرند که هرچند در جایگاه فیلسوف یا جامعه شناس نظریه پرداز و اسلام شناس در خدمت دستگاه حاکمهء پیشین بودند و ازاندیشمندان و فکربازان و فکرسازان ِرسمی دستگاه دولتی محسوب می شدند، با این وجود به موازات دیگرهمکاران خود در عرصهء اندیشه ونظر، آیندهء سیاه ایران و ظهور دستگاه جور حاکمیت دینی را زمینه سازی می کردند و حتی در این مسیر شخص اول مملکت یعنی شاه را نیز تا حدودی با خود همراه و همآواز کرده بودند.(ر.ک. یاداشت : ذیل « آنچه خود داشت ...»).



«اسلام عزیز» خود را از تجدد کافرکیشی که پای پر آبله و خونینش هنوزبه پشت دروازه های ایران سنت زده و غرقه در جهالت نرسیده بود بستانند. مهندس مهدی بازرگان ، نمونه ای از انواع این طلاب مُکلای فرنگ رفته بود! (سید حسین نصر هم درآمریکا فیزیک خوانده بود) و نیز متآسفانه ، جمع بزرگ «مهندسان» ی که زیر لوای « نهضت آزادی» طی سی سال اخیر خود را میراث دار مهندس بازرگان و مهندس سحابی و امثال آل احمد و شریعتی دانسته و همراه با داعیه ای که در دانش و صنعت و تکنولوژی و خردگرایی مدرن داشته و دارند،هرگز از پذیرش پدرخواندگی و قیمومت روحانیت شیعه شرمگین نبوده اند وهرگز درکنش ها ورفتارهای فکری و فرهنگی و اجتماعی وسیاسی خود تناقضی نیافته اند!ـ



خادم سنجی و خائن تراشی اشاره است به مضمون وموضوع کتابی به نام «درخدمت یا خیانت روشنفکران» ، که جلال آل احمد در ارزیابی جامعه روشنفکری ایران در اواخر دههء 40 منتشر کرده بود.ـشیخ فضل الله نوریروحانی متحجر و سختگیر دوران مشروطیت. او با تمام قوا در مقابل مشروطیت ایران قد علم کرد و در کنار لیاخوف روسی از محمد علی میرزا ، شاه مستبد قاجاری حمایت و در سرکوبی آزادی خواهان با وی همدستی کرد . او شعار «مشروعه » خواهی را در برابر مشروطه طلبی آزادیخواهان مطرح ساخته بود و مقصود وی از «مشروعه» حکومت شرع و همان ولایت ملایان بود. یعنی در راه برقراری همان نوع حکومتی می کوشید که حدود 80 سال بعد در ایران به رهبری شاگرد مکار و قدرت طلب وی سید روح الله موسوی خمینی در ایران برقرار شد و هستی چندین نسل از ایرانیان را برباد داد.ـپس از شکست محمد علی شاه و پیروزی آزادی خواهان صدر مشروطیت ، برای نخستین بار در تاریخ کشور ما مجتهد متحجر و آیت الله مستبدی به حق در دادگاه مشروطیت ایران محاکمه و به مجازات اعدام محکوم شد و فرمان عدالت در حق وی به اجرا درآمد.ـآل احمد در کتاب غربزدگی خود وکالت شیخ فضل الله را با صراحت توأم با جسارت خاصی بر عهده گرفت و در حالی که بزرگان صدر مشروطیت را متهم می ساخت در تبرئهء این شیخ جاهل و گمراه و مستبد کوشید !ـ




دنباله مطلب



سپاس از هموطني كه اين مصاحبه را برايمان فرستاد كه جان مطلب را ادا نمود
جان ما را نجات داد



گفتگوئي با اسماعيل وفا يغمائى در باره جلال آل احمد




اصفهانى:جلال ال احمد هشتاد و دوساله شد. دوم آذر 1302كه تاريخ تولدش است تا حالا، ميخواستم درباره جلال حرفى بزنيم. جلال به عنوان يک نويسند ه ، مترجم و شخصيت سياسی ، درمورد ابعاد کار او و اثرگذاری اش در ادبيات نوين ايران . تحليل شما از جلال چيست؟يغمائى:تحليل جلال كه كار من ، و آن هم در فرصتى كوتاه نيست و مثنوى هفتاد من كاغذ مى شود. تا حالا هم در باره اين بزرگوار بسيار گفته اند و نوشته اند. در باره جلال به عنوان جلال، جلال آل احمد نويسنده، جلال به عنوان مسافركنكاشگر سازمانهاى سياسى و اهل سياست، جلال شكاك و فيلسوف منشى كه به دنبال ناكجا آباد آرمانى سر بر هر درى كوبيد و به هر حزبى سر زد و از آن خارج شد و احتمالا جلال هاى ديگر، از جمله جلال دوستدار حضرت امامى كه جمهورى اسلامى تبليغش را مى كند!! و آقايان و خانمهاى مومن ومومنه سنگش را به سينه مى زنند. حالا شما مى خواهيد از كدامشان حرف بزنيم.اصفهانى:در باره جلال به عنوان جلال و فارغ از هر چيز ديگر چه مى گوئيد؟.يغمائى:انسانى بود دوست داشتنى و گرم، رك و راست و تند و تيز و عصبى مزاج و لى مهربان ، شجاع و نترس، غم نان و آب و زندگى را نداشت، اهل باج دادن به قلدرها نبود، و خلاصه به نظر من يكى از با شخصيت ترين آدمهائى است كه همين شخصيت قرص و محكمش باعث آبروى اهل قلم است. در يك دوره قابل تامل فضاى روشنفكرى اىران تحت تاثير شخصيت و آثار او بود، به نظرم اخوان ثالث اصطلاح « جلال آل قلم» را پس از فوت جلال به او داد و به حق و درست هم داد و حالا هم روى سنگ مزار جلال نقش شده است.اصفهانى:شما طورى از جلال حرف مى زنيد كه انگار او را ديده ايد.يغمائى:نه، من متاسفانه او را نديده ام ولى بسيار شنيده ام و گاهى وقتى نوشته هايش را خوانده ام احساسش كرده ام، يعنى حس كرده ام كه در من به عنوان خواننده آثارش زنده است و دارد خودش را نشان مى دهد. جلال خواهر زاده اى داشت بنام حسن محدث ارموى، پسر مير جلال الدين محدث ارموى عالم فاضل و نويسنده و مصحح چند ده كتاب كه نهايتا دقمرگ رژيم جمهورى اسلامى شد. در دانشگاه من و حسن مدتها با هم يار غار بوديم. در شبهاى يخبندان و زمستانى مشهد، صحبت در باره جلال وشنيدن خاطراتى كه حسن از دائى اش داشت مرا با جلال آشنا كرد. او جوانى بود ريز نقش و چالاك، هوشيار و كم حرف و بسيار جدى و اندكى تلخ كه عميقا تحت تاثير جلال بود . دانشجوى رشته فيزيك دانشكده علوم بود. در دوران شاه دستگير شد و به زندان افتاد، در رابطه با مجاهدين. در دوران خمينى در سر قرار دستگير شد و در زير شكنجه او را كشتند. خواهرش زكيه محدث هم مثل خود او مجاهد بود و او هم در درگيرى به گمانم يا نارنجك كشيد و يا آماج گلوله پاسداران شد. در هر حال حسن براى من راوى صادق و صميمى جلال بود و من مقدارى از شخصيت جلال را در خود حسن هم شاهد بودم.اصفهانى:ودر باره جلال هاى ديگر چه مى گوئيد، مثلا جلال نويسنده و يا سياسى؟يغمائى:بهتر است اول در باره جلال سياسى صحبت بكنيم.اصفهانى:موافقم.يغمائى:جلال پسر يك ملاى صاحب نام بود و بستر پرورشى فكرى اش بسترى شيعى و سنتى بود كه از اين مسير غبار گرفته بيرون زد، هوشيارتر و شكاك تر از آن بود كه بتواند دنياى پدرش را باور كند و بپذيرد و به دليل ترس از آخرت سر بر آستان خداى خانوادگى اش بگذارد. در حقيقت با يك عصيان از چهار چوب شيعه سنتى زد بيرون. در آن روزگار يعنى سالهاى 1323،يعنى دوره اى كه جلال در سن بيست ويكسالگى فعال سياسى بود، خبرى از احزاب مترقى و يا انقلابى اسلامى كه چنگى به دل آدمى مثل جلال بزند و او را پس از گريز از اسلام سنتى جذب كند وجود نداشت. انديشه اى كه رواج داشت و آبرو، سوسياليسم و كمونيسم بود كه حرمت انقلاب اكتبر و تمام احزاب چپ وسوسياليستى و ملى متمايل به چپ را در ايران حمايل خود داشت. پرچمدارش هم حزب توده بود كه حزبى بود با قدرت و گسترده و مركز تجمع آدمهاى چيز فهم، و جلال هم مثل اكثر قريب به اتفاق روشنفكران به اين حزب پيوست و دو سه سالى فعال بود و در جرايد حزبى مى نوشت، اما نهايتا حزب توده براى جلال يك محل عبور بود و نه محل توقف. جلال اهل سياست بود ولى اهل سياستبازى نبود ، بجز اين ذهنى كه دنياى خشت و گلى مذهب پدرى را تاب نياورده بود ، آن تلاطم و شكاكيتى كه امر و نهى هاى آسمانى را تحمل نكرده بود طبعا نمى توانست با چهارچوبهاى مذهبى گونه ودگم وبى برو برگرد حزبى و فضاى فلزى آن بسازد و مهم تر از آن با اشتباهاتى كه توسط رهبران حزب انجام مى شد و طبعا اين اشتباهات قابل انتقاد نبود و بايد توجيه و ماستمالى مى شد، كنار بيايد. پس دوباره شوريد و نفى كرد. مى توانيم فكر كنيم استقص و سق آل احمد شبيه همتاهاى خارجى اش ، مثل ژيد، كامو، كازانتزاكيس، سيلونه، اشپربر وخيلى هاى ديگر بود كه هريك مدتى در احزاب و سازمانهاى چپ بودند و بعد بيرون زدند. شما كمتر نوىسنده و شاعرى را پيدا مى كنيد كه در سطح جهانى سرش به كلاهش بيرزد و مدتى كوتاه يا دراز در احزاب و سازمانهاى چپ يا متمايل به چپ لنگر نيانداخته باشد.

كه حزب وسازمان و گروه ، هميشه با زمان محدود و ضرورتهاى پايان ناپذير روى ميز سر و كار دارد، مى خواهد به هر طريقى كه شده مشكل سياسى روى ميزش را حل كند، و نويسنده اگر چه به مشكلات زمان حال توجه دارد نمى تواند در اين محدوده باقى بماند، يعنى در دنياى نوشتن نهايتا با زمان نامحدود و ضرورتهائى كه قرار است روى ميز بيايد و بقيه نمى بينند، سر و كار دارد و اين تضاد كمى نيست. حزب به دليل مشكلاتى كه پيش رو دارد در بهترين شكلش سوخت خود را از مصرف آزادى اعضايش تامين مى كند، در حزب ، اين تشكيلات است كه بقاى سياسى و حتى بقاى ايدئولوژيك او را حفظ مى كند و لاجرم جائى براى فرديت خلاق كسى چون جلال باقى نمى ماند.آدمى مثل جلال به تمام آزادى اش نيازمند است بخصوص آزادى ذهنش، در هر حال وقتى خليل ملكى انشعاب كرد. جلال هم با او همراه شد. خليل ملكى سخت مورد احترام جلال و مراد سياسى او بود.اصفهانى:منظورتان تاسيس«نيروى سوم» است.يغمائى:نيروى سوم و بعدش هم «جامعه سوسياليستها» تا بعدها كه يكمرتبه شاهد بازگشت او به سوى اسلام مى شويم ، سالهاى 1341.اصفهانى:و با كتاب « غربزدگى»يغمائى:« غربزدگى«» و « خسى در ميقات» كه فكر مى كنم از يك فاميل اند.اصفهانى:در « غربزدگى» و « خسى در ميقات«» كه بخصوص اولى جنجال زيادى برپا كرد جلال چه مى گفت؟يغمائى:فكر مى كنم « غربزدگى » را بايد زير ذره بين قرار داد .اصفهانى:چرا « خسى در ميقات » را نه؟

دنباله مطلب











http://nilgoon.org/archive/daryoushashouri/index.html

سايت نيلگون نقد احمد فرديد



دنباله مطلب راجع به فرديد



نقد احمد فرديد توسط داريوش آشوري نشان دهنده عقب ماندگي جامعه فرهنگي
ماست چه در زمان شاه و چه در زمان شيخ.يك شارلاتان بي سوادساليان سال
همه را بازي داد از آنجا كه م. سحر آل احمد , فرديد وشريعتي را بيك چوب رانده
خواستيم نشان دهيم,اگر امروزبا صداقت ودرستي و بدور از حب بغض روشنفكران ما
نتوانند نقد وتحليل كنند ,فردا دير است و خيلي دير



داريوش آشوري نقد كتاب غرب زدگي جلال آل احمد


نقدِ غربزدگي
چنان که وعده داده بودم، قرار است برخی مقاله‌هايِ قديم‌ام را، به دست‌ياريِ دوستِ ارجمند‑ام داريوشِ محمدپور، بر رويِ اين وبلاگ بگذارم تا کسانی که به کتاب‌هايِ من دسترس ندارند، اين جا بتوانند به آن‌ها دست يابند. اين کار را با مقاله‌يِ «هشياريِ تاريخي» آغاز مي‌کنم که سي و هشت سال پيش از اين، در زمانِ زندگانيِ جلالِ آلِ احمد، در نقدِ کتابِ غرب‌زدگي نوشته شده است. اين مقاله را من در سالِ ۱۳۴۶ در نشريه‌يِ بررسيِ کتاب منتشر کردم و همان سال در مجلّه‌يِ خوشه به سردبيريِ احمدِ شاملو دو باره چاپ شد. سپس در سالِ ۱۳۷۵ در مجموعه‌يِ مقاله‌يِ ما و مدرنيّت، که به همّتِ اکبرِ گنجي منتشر شد، جاي گرفت و در آن مجموعه دو بار تاکنون چاپ شده است. باري، اين مقاله در مجموعه‌يِ کارِ قلميِ من جايِ ويژه‌ای دارد و شايد در تاريخِ انديشه‌يِ روشنفکرانه‌يِ ما نيز، دستِ کم از يک نظر، برايِ خود جايی داشته باشد. زيرا اين نخستين مقاله در نقدِ غرب‌زدگي ست. از نظرِ شيوه‌يِ نقد و نگرش نيز يکی از نخستين مقاله‌هايِ نوعِ خود در زبانِ فارسي ست که در آن شيوه‌يِ نقدِ عقلاني و علمي مي‌خواهد زبان باز کند. پس از انقلاب تاختن به آلِ احمد و نقدِ غرب‌زدگي يکی از رايج‌ترين سوژه‌هايِ روشنفکرانه شد. امّا ده سال پيش از انقلاب، در جامعه‌ای که نگاهِ عقلي و تحليلي در آن هنوز چيزی بسيار کمياب و در آن فضايِ هيجان و احساسات چه‌بسا چيزی پرت و گمراه به نظر مي‌آمد، اين مقاله مي‌خواست چنين نگاهی داشته باشد و اگرچه سر‑و‑صدايی هم کرد و کسانی به زبان آن را ستودند، ولي خطِ نقدِ تحليليِ آن دنباله‌ای نداشت. در آن سال‌ها، در زمانه‌ای که همه‌چيز از زاويه‌يِ تنگِ راديکاليسمِ سياسي و هيجانِ انقلابي نگريسته مي‌شد، در جامعه‌ای از نظرِ عقلي و فرهنگي نابالغ، اين گونه نقدِ نظري جسارتی نابهنگام بود. از ترسِ «افکارِ عمومي» هيچ‌کس دنبالِ چنين حرف‌هايی را نمي‌گرفت، زيرا، به جايِ پاسخِ درخور، سيلِ تهمت و افترا از سويِ ارادتمندان و مريدان را نيز به دنبال داشت. کتابِ آلِ احمد به عنوانِ سندِ Zeitgeist-ِ يک دوران همچنان سندِ مهمی ست. غريب ماندنِ اين نقد هم در آن دوران سندِ ديگری ست برايِ فهمِ آن زمانه. اين را هم بگويم که آلِ احمد، با همه خامي‌هايِ انديشه‌ و کم‌سوادي‌اش، که من، براي نخستين بار، سي و هشت سال پيش رو کردم، برايِ من همچنان شخصيّتی اصيل و دوست داشتني ست. شور و دردمندي‌ای که در وجودِ او بود و سبکِ نوشتنِ پرجوش‑و‑خروش و پرخاشگر و در عين حال طنّازِ او، که در جواني از آن بسيار لذت مي‌بردم، براي‌ام خاطره‌ای دل‌نشين و گرامي ست.بخشی از کارِ قلميِ من در سال‌هايِ آغازينِ کارِ نويسندگي، در نيمه‌يِ نخستِ دهه‌يِ چهل، نوشتنِ نقدِ کتاب بود. در اين کار غلامحسينِ ساعدي، که از تند‑و‑تيزيِ قلمِ من خوش‌اش مي‌آمد، مرا تشويقِ مي‌کرد. آن مقاله‌ها در نشريه‌يِ کوچکِ نقدِ کتاب، به سردبيريِ او، در انتشاراتِ نيل منتشر مي‌شد و از جمله اسبابِ نام‌آوريِ زودهنگامِ من در آن سال‌ها بود. اين مقاله در نقدِ غرب‌زدگي آخرين مقاله‌يِ من از آن نوع بود که بيش از همه بازتاب داشت. پس از آن، خفقان و سانسورِ شديد و احمقانه‌يِ رژيم دست و قلمِ ما را بست. امّا تقدير يا پيشامد چنان بود که نوشتنِ اين مقاله سببِ آشناييِ من با احمدِ فرديد شد، و يکی‑دو سال بعد درآمدن در حلقه‌يِ شاگردانِ او و رفتن زيرِ عَلَمِ جهادِ «فلسفي» با غرب‌زدگي به روايتِ او که چند سالی از عمر مرا در بر گرفت. اين خود گوشه‌يِ غم‌انگيزی از داستانِ سرگشتگيِ فکريِ ما که شرح‌اش را در مقاله‌يِ «بازديدی از احمدِ فرديد و نظريّه‌يِ غرب‌زدگي»، در همين وبلاگ، نوشته ام. داستانِ رابطه‌يِ خود‑ام با آلِ احمد و ماجرايِ نوشتنِ اين مقاله را هم در مقاله‌يِ ديگری شرح داده ام که پس از مرگِ او در باره‌اش نوشته ام. آن مقاله تاکنون چند بار در مجلّه‌ها و کتاب‌ها، از جمله به دستِ عليِ ده‌باشي در مجموعه‌ای، چاپ شده و شايد روزی رويِ اين وبلاگ هم بيايد.
Créteil مارسِ ۲۰۰۵،




دنباله مطلب



هبوط

فرهنگي - سياسي - ادبی

علی فیاض
آل احمد به همین "جرایم"! و به این دلیل که رژیم سرکوب گر آخوندی، بزرگ راهی را

و احیانا مدارسی را به نامش مزین کرده است، به تدریج در چشم مخالفان "سکولار" رژیم به یک حزب اللهی متشرع تبدیل شد که نه تنها از نماز شب خویش غفلت نمی ورزید، بلکه تسبیح به دست، هر روز در مساجد مختلف، پشت سر پیشنمازان مساجد به رکوع و سجود می افتاد! عده ای از این جماعت حتی پا را از این هم فراتر گذاشتند و مدعی شدند که اصلا حکومت اسلامی خمینی بر اثر افکار آل احمد و شریعتی شکل گرفته است
به راستی اگر مدعی شویم که ما ايراني ها واقعا موجودات عجيب و غريبي از آب درآمده ايم، سخنی به گزاف نگفته ایم. به ویژه اینکه اين روزها همه مان ادعاي پلوراليسم، نسبي گرايی، دموكراسي، ضديت با فرهنگ آخوندي، و مطلق گرايي و ... مي نماييم. و مدعی هستیم که اینک بدینجا رسیده ایم که تنها با "نقد" و بازخوانی آنچه از گذشته به ما رسیده است، می توانیم جهشی اصولی، متمدنانه و توسعه طلبانه به سوی آینده داشته باشیم.
در همین راستا بسیاری بر این باور هستند که تنها با "نقد" بی رحمانه اندیشمندان و روشنفکران پیش از انقلاب است که می توان از کابوس موجود رهایی یافت. هر چند که چنین دیدگاهی تکامل تدریجی و توسعه فرهنگی را با پرسشی بزرگ مواجه می سازد، با این حال می توان پذیرفت که تا بدین جای کار، ایراد عمده ای بر آن نمی توان وارد کرد. اما وقتی این "نقد" بی رحمانه به تخریب و تحریف بی رحمانه می انجامد، جای بسی درنگ است. نفی دگراندیشانی که "ما" دوست نمی داریم، آن هم به هر نیرنگ و هر حیله، در عین حال که کار را بر "ما" آسان می سازد، اما حقیقت را هم که مدعی دست یابی به آنیم، مخدوش و مکتوم می سازد. هنگامی که بی رحمانه، و به قصد تخریب و ویرانگری آنچه "ما" خود اصولی نمی دانیم، شمشیر را از رو می بندیم – آن هم به تصور فتح بابی و افشای دروغی که در جلد راست رفته است – و بی هیچ دلهره ای از دفن حقیقت، مدعی می شویم که آنچه گذشتگان گفته اند – البته گذشتگانی که با ما همفکر و همخوان نیستند – همه بی ربط بوده است و ویرانگر(۱) و لاجرم، حقیقت در سایه سار اندیشه "ما"ست که می تواند بیارامد و رخ نشان دهد، و مدعی می شویم که آن روشنفکران – همانانی که "ما" آنها را دوست نمی داریم – با اندیشه آزاد، با "روشنفکری"، با دگراندیشی و با آنچه مدرن و متعلق به دنیای مدرن است، بر خلاف "ما" مخالف بوده اند، با این همه وقتي كه خود به مخالفان فکری و رقبای سیاسی – فرهنگی خود مي رسيم، همه ي اين ادعاها را به سادگي آب خوردن فراموش می کنیم و طبق ضرب المثل معروف؛ مي گذاريم در كوزه و آبش را مي خوريم! چه انتظاری برای رهایی از این شرایط ناهنجار و پیشا تاریخی موجود داریم؟
و این است که می بینیم دلبستگي ها و دوري گزيدن هايمان، عشق ها و نفرت هايمان، دوستي ها و دشمني هايمان، نقد و ارزیابی هایمان و ... همه حكايت از ديد حقيرانه، «جهان سومي»، و فرهنگ واپس گرايانه ما دارند! ما در ارزيابي ها و قضاوت هايمان، همواره از احساسات و تعصبات نياكانمان بهره ها مي گيريم، بدون اينكه به روي مبارك خويش بياوريم. و در این میانه، آنچه که می بایست "ما" را از "آنان" متمایز سازد، هیچ حضوری در رفتارهای فرهنگی ما ندارد. و این همه بدین دلیل است که ما خود را تافته جدابافته، و پازلی گم شده از هستی و جامعه می یابیم که گویی معمار تمدن و حقیقت به سفارش دستی غیبی خارج از دیگر اجزای پازل، به هستی و تاریخ با هزار منت و منیت تقدیم نموده است! و این آغاز بینش ضد علمی یی است که خود را از مجموعه روند و حرکت تاریخی یک جامعه جدا می سازد و در نتیجه نه خود را نیازمند بهره بردن از تجارب دیگران و دست آوردهایشان، و نه بررسی یی درخور، درست و اصولی می داند. این است که می بینیم که سرنوشت این جماعت ما را به یاد شعر آن عارف دلسوخته می اندازد که؛
" طاعت ار دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد"!
مدعيان تحقيق و علم و روشنفكري نيز، كه هنگامي كه به مذهبي ها - حتي روشنفكرترين آنها - مي رسند، آنان را به تعصب و عقب ماندگي متهم مي كنند، خود در قضاوت ها و تحليل هايشان، گوي سبقت را از تمامیت خواهان مي ربايند و تبديل به تاريك انديشاني مي شوند كه در لجاجت و دشمني با دگرانديشاني كه مورد تاييد آنها نيستند، چنان پيش مي روند كه اگر خورشيد را به آنها نشان بدهي و بگويي كه اينك روز است و ...، آنها با ادعای رؤیت ماه و پروين عملا به شما اثبات خواهند نمود كه خير؛اينچنين نيست!
جلال آل احمد، يكي از آن نمونه روشنفكراني است، كه گرفتار غضب همين جماعت مدعي آزادانديشي شد و بارها مورد لعن و نفرين اين مدعیان اهل تساهل و تسامح قرار گرفت. حجم مطالب و گفته هايي كه بر عليه آل احمد – در سال های اخیر و به ویژه در بین نویسندگان خارج از کشور - گفته و نوشته شده، آنقدر زياد است، و چنان چهره هاي "شاخصي"! در ذم او سخن گفته اند، كه نگارنده واقعا خود را نيازمند به ارائه ده ها اسناد و مدارک نمي بيند.

چرا آل احمد؟
آل احمد البته به زعم اینان جرايم بزرگي مرتكب شده است:
او بر خلاف جو، گرایش و میل روشنفكري واقعا موجود! شنا كرد و سخن گفت. آل
احمد، حزب توده و ماركسيسم حاکم را رها كرد. درست در زمانه يي كه هنگامش نبود! آل احمد به همراهی زنده یاد خلیل ملکی، انور خامه ای، فریدون توللی و ... از چهره های شاخص انشعاب چشمگیر ۱۶ آذر ۱۳۲۶ به شمار می رفت. در آن سال ها هنوز مد نشده بود كه بر ماركسيسم برشورند و آن را به نقد بكشند. در آن هنگام و هنگامه، گورباچف هنوز پا به عرصه رهبري نگذاشته بود. آن روزها هنوز، ماركسيسم، مكتبي علمي بود و نه تنها آلترناتيو رهايي کارگران، بلکه رهایی بخش کل بشریت به حساب مي آمد. آن روزها هوشي مينه، چه گوارا، كاسترو، تیتو، و حتی استالین، تنها نمايندگان و سخنگويان رهايي بشر بودند.
و حزب توده نيز در آن زمان، حزب طراز نوين همه چيز! بود. بريدن از آن حزب، و به مخالفت با آن برخاستن، یا حتما انگيزه ای استعماري - امپرياليستي داشت و يا در نهايت حكايت از ارتجاعي بودن طرف مخالف می نمود. به همين دليل هم، خليل ملكي و يارانش – که ارتجاعی نامیدنشان وصله ای سخت ناجور بود - مزدوران استعمار انگليس به شمار مي رفتند. و ...
با توجه به دلایل فوق، آل احمد كه بر خلاف جريان آب شنا كرده بود، سال ها پس از مرگش به محاکمه کشیده شد. اگر در سال های حیاتش، به دلیل نفوذ کلام و کاریسمای شخصیتی خود، کمتر متهم شد و مورد تاخت و تاز قرار گرفت، اما تا دلتان بخواهد، پس از مرگ و به ویژه پس از حاکمیت روحانیت، مورد انواع و اقسام تهمت ها و دشنام ها و دشمنی ها قرار گرفت.
یکی از نمونه های روشن این مدعیان، آقای محمد باقر مؤمنی است که با یک فتوای "روشنفکرانه" آل احمد را سی صد سال از زمان خود عقب مانده می دانست (۲) و شریعتی را به این دلیل که "مذهبی" است و مثل او "ماتریالیست" نیست، "سخنگوی جامعه قبل از سرمایه داری نوین جامعه"[؟!] می نامید و البته وقتی هم که به او یادآور می شدند که شریعتی درباره جوامع مدرن، سرمایه داری و سوسیالیسم دیدگاه های جالبی را ارائه نموده است، آقای محقق می فرمود که "شرمنده ام که چیزی از ایشان نخوانده ام"!!!؟ (۳) همو درباره آل احمد چنین اظهار می نمود که: "چون میدان خالی بود و در نوشته اش هم گاه انتقادهایی می کرد که به دل ساده لوحان تشنه می نشست یخش گرفت"! [درد اهل قلم] تو گویی آن افرادی که پس از سال ها دهان باز کرده و به همان نسل نیز تعلق داشته اند، تازه به دنیا آمده اند و یا اینکه در زمان حیات آل احمد سرشان را کبک وار به زیر برف فرو برده بودند، که به چنین ادعاهای عجیب و غریبی متوسل می شود!
حقیقت این است که سکوت روشنفکران مستقل و آزاد اندیش آن زمان، نوعی تایید ضمنی و همراهی با آن دیدگاه ها بود. چرا که پارادایم موجود که یکی از مباحث عمده آن را استعمار ستیزی و تکیه بر خویش تشکیل می داد، بدیهی بود که روابط شرق و غرب و شیوه استعماری – استثماری آن را مورد اعتراض و نکوهش قرار دهد. به علاوه، برجسته ترین روشنفکران مستقل مذهبی و غیر مذهبی آن زمان همچون منوچهر هزارخانی، مصطفی رحیمی، مصطفی شعاعیان، شریعتی، احمد شاملو، نعمت آزرم، محمد علی جمال زاده، اخوان ثالث، کاظم سامی، علی اشرف درویشیان، حاج سید جوادی، محمود طالقانی، ساعدی، پیمان، رضا براهنی، شاهرخ مسکوب، اسماعیل خویی، انور خامه ای و ده ها تن دیگر که در بزرگداشت آل احمد نیز مقالات بسیاری نوشتند، عموما وی را مورد ستایش قرار دادند. اینک اگر دیدگاه های برخی از اینان نسبت به آل احمد تغییر یافته باشد، نه به خاطر شخص وی، که به دلیل تغییر شرایط جهانی و مناسبات جدید می باشد که فاصله ما تا آل احمد را نه سی ساله، که یک قرنه نموده است. تأییدات آن زمان اکثریت این روشنفکران بر نقش مثبت آل احمد - حتی اگر با انتقاد هم همراه بوده باشد – حداقل نشان دهنده این است که شرایط آن زمان، آن چنان اقتضا می کرده است.

غرب زدگی؛ جرمی دیگر

"جرم" عمده و اصلي آل احمد، كه بسياري از اين مدعيان برنتافتند، نوشتن كتاب هاي "غرب زدگي" و " در خدمت و خيانت روشنفكران" و مسائل مطرح شده در آن ها می باشد. آن هم مسائلی که اگر منصفانه و به دور از غرض ورزی های رایج آنها را بازخوانی کنیم، متوجه می شویم که هنوز هم بخش هایی از آنها قابل تأمل و روشنگر می باشند. اما متأسفانه، طبق همین سنت شریفه محترمه مکرمه آخوندی! که دگراندیش را مجالی نباید داد، برخوردي كه با اين دو كتاب مي شود، همانگونه كه در آغاز نيز گفته شد، برخوردي است، مطلق گرايانه، سياه و سپيدي، و سرشار از بغض و کینه... و در نهایت تکفیر و تحریم!
گناه اصلی آل احمد، این بود که همانند بسیاری دیگر از روشنفکران آفریقایی و آسیایی به دنبال راه حلی بومی می گشت. و البته او نیز همانند هر انسان اندیشمند دیگری در این راستا می تواند دچار افراط و تفریط هایی هم شده باشد، که شاید در مقابله او با غرب و غرب زدگی اندکی چنین به نظر آید. هر چند که هیچ کسی هم تا کنون به طور منصفانه این بخش از دیدگاه های آل احمد را "نقد" نکرده است. کسانی هم که به این نکات توجه داشته اند، بیشتر به این پرداخته اند که آل احمد یک غرب ستیز حرفه ای به معنای واقعی کلمه بوده است، بدون اینکه به جغرافیای سخن وی، رابطه شرق و غرب در آن زمان، نوع کلام وی و تفکیک میان غرب جغرافیایی و غرب سیاسی، غرب اقتصادی و غرب استعماری، توجهی تأمل برانگیز و نقادانه داشته باشند. سیطره غرب استعماری بر کشورهای جهان سوم، واکنش پاک بازترین فرزندان آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را که اتفاقا از چهره های شاخص روشنفکری و اندیشمند آن به شمار می رفتند، بر انگیخت. در این میانه، طبیعی است که آل احمد نیز به عنوان مدافع یک جامعه تحت سلطه غرب – به طور مشخص آمریکا و هر چند نه مستقیم مثل الجزایر – به مقابله با تهاجم سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... آن برخیزد. تأثیر چشمگیر وی در جامعه روشنفکری و فضای فکری آن سال ها – بنا به تأیید و تاکید بسیاری از مخالفان او که البته آن را مخرب ارزیابی می کنند – خود حکایت از آمادگی آن جامعه برای تأثیرپذیری از چنین مواضعی داشت. که دلایل آن را هم به طور مشخص می توان در تحقیر این کشورها و تعیین تکلیف از سوی قدرت های امپریالیستی ارزیابی کرد. کودتای سیا – دربار علیه دولت ملی مصدق، نمونه عریان و روشنی از این دست مداخلات می باشد. اما از آن جایی که در جامعه ما – نه تنها در بین آخوندها، که حتی در بین مدعیان روشنفکری – هر چه هست سیاه و سفید است و دوستی یا دشمنی، و "نفی" در آن جای "نقد" را گرفته است، هیچگاه افراط و تفریط ها مورد نقد و ارزیابی قرار نمی گیرند. نه آل احمد منصفانه نقد شد و نه از نقش مؤثرش در جنبش روشنفکری و تاثیراتی که بر نویسندگانی چون ساعدی، براهنی، بهرنگی، و حتی احمد شاملو داشت، اشاره ای شد. همه افکار آل احمد و همه شخصیت و هویتش در همان جمله معروف درباره شیخ مشروطه ستیز فضل الله نوری، خلاصه شد که؛ "و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد". (۴)
اما جالب است بدانیم که همين جماعت كه جلال آل احمد را با آن همه اثرگذاري در عرصه ادبيات، روشنفكري و ... بر نمي تابند، به كساني چون آخوندزاده كه خود رسما از چاکری فلان سردار روسیه تزاری سخن می گوید و آنان را "ولی نعمت" (۵) های خویش بر می شمرد، به عنوان یک وطن پرست و روشنفکر پیشرو یاد می کنند و عنصر مفلوک، خودپرست و دودوزه بازی چون میرزا ملکم خان لاتاری را از متفکران برجسته جنبش مشروطه به حساب می آورند!
حال آنکه آل احمد با صراحت هر چه تمام نشان می دهد که منظور وی از طرح "غرب زدگی" مخالفت با غرب و یا مقاومت در برابر تکنولوژی و ماشین که از غرب می آید، نیست؛ چرا که هیچ دروازه ای از جهان را به روی ماشین بسته نمی بیند و تکنولوژی را ابزار دقیق کار و زندگی انسان قرن بیستم می داند. اما گله وی از انتقال بی رویه ماشین و مصنوعات غربی به شرق است. و دیگر اینکه اختیار تمامی این معاملات و مبادلات نیز هم بر عهده غرب است، که همه چیز را در این رابطه و معامله تعیین می کند و حتی مانع از فراگیری و آموزش جوامع عقب مانده می شود. در صورتی که "تنها آنکه مصرف کننده ماشین است می تواند و باید بگوید که بازار مملکتش چقدر جا دارد، یا سرعت انتقال و قدرت هماهنگی مردم آن محل با ماشین تا چه حدود است. ولی گوش غرب به این حرف ها بدهکار نیست. غرب می گوید من که خود ماشین را می سازم حق دارم که مشاور و مستشار هم برای تو بفرستم تا احتیاجات بازارت را برآورد کند؛ چرا که تو خود از علم حساب خبر نداری و پیش بینی "الکترونیک" تنها کار من است که "آی. بی. ام" را می سازم... در حالی که مصرف کننده ماشین هم می خواهد روزی علم حساب بیاموزد و از یک دستگاه الکترونیک سر در بیاورد". (۶)

مخالفت با ماشین و تکنولوژی

آل احمد همچنین متهم شد که با تکنولوژی و توسعه صنعتی مخالف است. چرا که او آن نوع از روشنفکر را که با فرهنگ بومی، با جامعه روستایی و طبقه کارگر بیگانه بود و اطو نکشیده از خانه بیرون نمی رفت، به چالش کشید. نقد وی به صنعتی شدن بی رویه جامعه، بدون آموزش و آشنا ساختن دهقان و کارگر با ابزارهای جدید، بدانجا انجامید که او را مخالف هر نوع تحول و نوآوری قلمداد کردند. آنانی که در چنته خویش، هیچ بهره ای از دانش و خرد ورزی و عمق بینی نداشتند از این دیدگاه های وی هزاران پیراهن عثمان و درفش کاویانی ساختند تا به زعم خویش او را مرتجع ترین "روشنفکر" معاصر بنمایانند! و اینکه وی نه تنها سی صد سال از زمان حاضر عقب مانده، بلکه هیچ نوع تحول و توسعه ای را بر نمی تابید: "او با هر چیزی که برخورد می کرد، موضعش موضع ارتجاعی بود: با خط و تغییر خط، با روستا، با علم، با فرهنگ، با تکنولوژی و با هر چیزی دیگر." (۷)
و حالا توجه کنیم به نمونه هایی از مخالفت های آل احمد با صنعتی شدن روستا و انتقال تکنولوژی به آن:
"و تا جاده به ده نرسد ، وبرق خانه های روستا را روشن نکند و هر 30-40 روستا یک مرکز تعمیرات ماشین های کشاورزی نداشته باشد، کشاورزی ماشینی نخواهد شد. و تا سخن از خرده مالک است و تا در جوار هر مدرسه ده یک کلاس آموزش مکانیک دایر نشده است ماشین با روستایی غریبه است و اگر پایش به روستا باز شود جز عامل تخریب و تحریک و آشوب چیزی نخواهد بود." (۸)
چنانکه می بینیم وی با هوشیاری و آگاهی از شرایط جامعه، نگاهش نه به نفی ماشین و تکنولوژی، که همه هم و غمش آموزش علمی، زیر بنایی و متدیک آن می باشد. و در همین راستا است که به درستی به مشکلات ناشی از تنها مصرف کننده ماشین بودن و عقب ماندگی ناشی از آن اشاره می کند و هشدار می دهد
"ما تا خریدار مصنوعات غربیم فروشنده راضی نیست چنین مشتری سر به راهی را از دست بدهد. در این که ما تا وقتی در این دنیای داد و ستد فقط خریداریم – یا فقط مصرف کننده ایم – ناچار سازنده که فروشنده هم هست، می داند که چم و خم کار را چطور مرتب کند تا این نسبت یک طرفه همیشه متعادل باشد و هرگز این رابطه بایع و مشتری به هم نخورد." (۹) وی به صراحت و بر خلاف اتهامات عجیب و غریب، به تاکید اشاره دارد که "راه بازگشت یا توقف هم بسته است" ... [پس راه درست] "جان این دیو ماشین را در شیشه کردن است. آن را به اختیار خود درآوردن است. همچون چارپایی از آن بار کشیدن است. طبیعی است که ماشین برای ما سکوی پرشی است. تا بر روی آن بایستیم و به قدرت فنری آن هر چه دورتر بپریم. باید ماشین را ساخت و داشت. اما دربندش نبایست ماند. گرفتارش نباید شد. چون ماشین وسیله است و هدف نیست. هدف فقر را از بین بردن است و رفاه مادی و معنوی را در دسترس همه خلق گذاشتن." (۱۰)
توجه به این جملات و دیگر مواضع آل احمد که مشابه آنها کم هم نیستند، به درستی نشان می دهد که انتقاد وی در اصل متوجه این نوع روابط ناسالم و ناعادلانه یی است که زیربنای روابط جوامع صنعتی و جوامع عقب مانده را تشکیل می دهند. و نه آنطور که می گویند مخالفت با پیشرفت، توسعه و تکنولوژی.
و آیا ما حق نداریم آن گونه "قضاوت" ها را جفا بر آل احمد، و نوعی بیماری "کوبیدن مخالف به هر شکل"، تلقی نماییم؟

آل احمد بنیانگزار اصلی جمهوری اسلامی! و شیفته روحانیت
!
آل احمد البته دو سه گناه دیگر را نیز مرتکب شده بود؛
رفتن به حج و نوشتن کتاب "خسی در میقات" در کنار کتاب های "غرب زدگی" و "در خدمت و خیانت روشنفکران". او همچنین از همکاری روحانیت و روشنفکران برای حل معضلات اجتماعی سخن گفته بود. و از مذهب نیز به عنوان مستمسکی که می توان در مقابله با استعمار آن را به کار گرفت. اینها را نیز می توان برخی از دلایل "دگراندیشان" نوع ایرانی آن برای تخطئه و محاکمه آل احمد برشمرد! آل احمد به همین "جرایم"! و به این دلیل که رژیم سرکوب گر آخوندی، بزرگ راهی را و احیانا مدارسی را به نامش مزین کرده است، به تدریج در چشم مخالفان "سکولار" رژیم به یک حزب اللهی متشرع تبدیل شد که نه تنها از نماز شب خویش غفلت نمی ورزید، بلکه تسبیح به دست، هر روز در مساجد مختلف، پشت سر پیشنمازان مساجد به رکوع و سجود می افتاد! عده ای از این جماعت حتی پا را از این هم فراتر گذاشتند و مدعی شدند که اصلا حکومت اسلامی خمینی بر اثر افکار آل احمد و شریعتی شکل گرفته است! (۱۱) یعنی اینکه آل احمد، سال ها پس از مرگ خود، بنیانگزار جمهوری اسلامی ایران بوده است!
از این مواضع سخیف و متعصبانه که تنها انگیزه، مخالف خوانی و تخریب روشنفکران دگر اندیش آن هم برای یافتن هویتی به عنوان صاحب نظر و روشنفکر برای خود می باشد که بگذریم، به جدیت تمام می توان گفت که آل احمد نشناخته و نقد نشده، نفی شده است! و این سرنوشت تراژیک روشنفکر جامعه ایران است که به صورت چرخه تکامل به دور خود می چرخد!
آل احمد را متهم کردند که تعریفش از "روشنفکر" و مفهوم آن، ارتجاعی و واپس گرایانه است که خود را موظف می داند، مدافع سنت و گذشته، و دنباله رو روحانیت و سنت باشد! حال آنکه او در کتاب روشنفکران به صراحت از سنت گریزی و خردگرایی روشنفکر سخن می گوید و روشنفکری را مقوله ای مربوط به جهان مدرن می داند:
"روشنفکری حوزه ای یا دوره ای است که در آن "ظل الله" بودن یا "آیت الله" بودن معنایی نخواهد داشت" ... "آدمی وقتی از بند قضا و قدر رست و مهار زندگی خود را به دست گرفت و در سرگذشت خود و همنوعان خود مؤثر شد پا به دایره روشنفکری گذاشته. و اگر روشنفکری را تا حدودی آزاد اندیشی معنی کرده اند نیز به همین دلیل است که روشنفکر – آزاد از قید تعصب یا تحجر مذاهب و نیز آزاد از تحکم و سلطه قدرت های روز – خود را مسئول زندگی خود و دیگران می داند نه لوح ازل و قلم تقدیر را". (۱۲) و هم او روحانیت را گذشته گرا و مخالف توسعه و تکامل می داند. در عین حالی که بر این تصور بود که شاید همراهی روشنفکر با روحانیت از تحجر روحانیت بکاهد. او در همان حالی که از همکاری روحانیت و روشنفکر سخن می گوید و آن را مفید می داند، به هیچ وجه از ماهیت روحانیت غافل نیست و هیچ توهمی نسبت به نقش بازدارنده آنها در جنبش های اجتماعی ندارد:
"نمونه های درماندگی یجوز ولا یجوز کننده به طهارت و نجاست را، می شناسیم. به ترتیب در مقابل مشروطه که آن را بابیگری خواندند؛ سپس در مقابل افتتاح مدارس به سبک جدید؛ سپس در مقابل لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی و لگنی و سپس در مقابل کشف حجاب و سپس در مقابل رادیو و تلویزیون و تقسیم املاک و سپس در مقابل حتی "فیلم حج" که آن را "خر دجال" خواندند. و اگر در قضیه مخالفت ایشان با لباس و کلاه و کشف حجاب فحوای گنگی از مخالفت با تظاهر به غرب(غرب زدگی) نهفته بود، در دیگر موارد هیچ عامل دیگری نهفته نیست جز ترس از باز شدن هر دریچه تازه ای به ذهن مرد عادی کوچه؛ و همین است که ارزش رهبری روحانیت را در عمل به صفر می رساند". (۱۳)
و البته تمایلی که نسبت به همکاری آنان با روشنفکران داشت، تصور و تمایلی جدای از حاکمیت و قدرت، و در خارج از دایره سیاستمداری روحانیان بود. شاید او در ذهن خود تصور نیز نمی کرد که روحانیت روزی قدرت سیاسی و حکومتی را در دست بگیرد تا ابعاد "فاجعه" را آگاهانه گسترش دهد! از همین روی او روحانیت را بر سر یک دو راهی منطقی و جبری به نظاره نشسته بود

" و روحانیت یا باید تن به تجدید نظرهای اساسی بدهد – در به رسمیت شناختن کشف حجاب و دست برداشتن از تکفیر هر تجد دخواهی و خزانه دولت را بیت المال شناختن و مالیات را جایگزین خمس و زکات کردن یا به عکس، و از این قبیل – یا از دور تأثیر و تأثر اجتماعی خارج شدن و در پوسته متحجر خود باقی ماندن و سنگواره شدن". (۱۴)
با این نگاه دقیق و واقع گرایانه، و با اینکه تنها اثر "مذهبی" آل احمد، خسی در میقات می باشد – که تنها یک سفرنامه است با اظهار نظرهای شخصی – می بینیم که روشنفکران منصف! و آزاد اندیش جامعه ما، چگونه از او یک نظریه پرداز اسلامی - آن هم از نوع ارتجاعی و شیفته روحانیت – می سازند و می پردازند تا آنگاه بر اساس همین توهم آگاهانه خویش، به زعم خود او را نفی کنند!! او که در هیچ اثری به
تبلیغ و توصیف مذهب و نظریه پردازی برای آن دست نیازیده است.


:منابع و توضیحات
______________
۱) البته به جز درگذشته گانی که ما اکنون همفکر آنانیم!
۲) رو در رو، ص ۸۴
۳) ر.ک. به جزوه "درد اهل قلم" از باقر مؤمنی. ایشان در پاسخ به پرسشی درباره شریعتی می فرمایند: "روسیاهم که چیزی از دکتر شریعتی نخوانده ام. برای اینکه تصور نمی کردم مطالبی را که او مطرح می کند با تاریخ و جامعه شناسی ارتباط داشته باشد"!! درد اهل قلم، ص ۶۵. آیا به راستی به جز "نقد کیلویی"! نام دیگری هم می توان بر این نوع "نقد"ها نهاد؟
۴) غرب زدگی، ص ۷۸
۵) به صفحات ۳۴۴ و ۳۴۵ از صبا تا نیما اثر زنده یاد آرین پور مراجعه شود که آخوندزاده به زبان شیرین خود از قدراره بندانی چون فیلد مارشال و بارون روزن اینچنین یاد می کند: "خاصه از جنرال فیلد مارشال قنیازوارانصوف (کنیازوارانسوف) مرحوم شاکرم که بعد از بارون روزن ولی النعمه ثانوی من بود." به نوشته آرین پور " میرزا فتح علی (آخوندزاده) تا پایان عمر در این سمت (مترجمی زبان های شرقی) باقی ماند و وظایف خود را با نهایت صداقت انجام داد و در ازاء خدمات شایسته خود به دریافت درجه سرهنگی و نشان های متعدد نائل آمد... با هیأتی که به ریاست ژنرال شیلینگ از دربار تزار برای تبریک تاجگذاری ناصرالدین شاه به تهران آمد، همراه بود". به نوشته عزت الله سحابی در کتاب "مقدمه ای بر تاریخ جنبش ملی ایران"، "فعالیت ادبی و هنری و اجتماعی آخوندزاده در دورانی صورت می گرفته است که پس از جنگ های ایران و روس و عقد و تحمیل عهدنامه های گلستان و ترکمانچای و جدا شدن بخشی از آبادترین و پیشرفته ترین و عزیزترین سرزمین ها و اعضاء ملت ایران بوده است. مردم از این بابت خونی به دل داشته اند و معذالک او خود در خدمت همان دولت روسیه که خصمی خشن و بلعنده تمام ایران و ملت ایران بوده است، در می آید، به سرپرستی و ولی نعمتی حضرات ژنرال وارانتسوف (فاتح تبریز) و بارون روزن نماینده و قائم مقام حضرت تزار، استعمار کننده اصلی ایران و ایرانی افتخار می کند." (ص ۱۳۲، شرکت سهامی انتشار ۱۳۶۴)
۶) کارنامه سه ساله، ص ۱۱۷
۷) حمید مؤمنی
۸) غرب زدگی، ص ۱۶۳
۹) همان، ص ۱۲۵
۱۰) همان، ۱۱۸
۱۱) علی میرفطروس، رو در رو با تاریخ، ص ۲۵
۱۲) در خدمت و خیانت روشنفکران، جلد اول، ص ۳۰
۱۳) در خدمت و خیانت روشنفکران، جلد دوم، ص ۶۱
۱۴) همان، ص ۷۲



درباره انتقاد به آل احمد! گرد و خاك بجاي كفتگو . رازي


دنباله مقاله