۱۳۸۶ بهمن ۵, جمعه

م.سحر ما را قرين رحمت نمودند و جواب مستدل دادند







پاسخ م. سحر را درذيل ملاحظه ميكنيد .
جا دارد پرسيده شود ؟از بزرگان ادب ما كداميك تحقير ,توهين,تمسخر را به
به جلال ال احمد روا داشتند.شاملو, بيضائي, ساعدي, رادي, ثالث و...ديگران
همه اي آنها باحفظ نظر و انتقاد به وي حرمت را داشتند.اگر غير از اين است
بگويد در كجا ودر چه مقاله اي ؟ عرق خوردن جلال مثل اكثر هنرمندان و نويسندگان
ماچيزي عجيب و غريبي نيست .چه بسا اكثرا گرفتار اعتياد بودند. حداقل اخلاق
انساني ايجاب ميكند به حرمت بانوي بزرگ ادب سر زمينمان سيمين دانشور كه


سو وشون را با اين مقدمه به جلال تقديم كرده

به ياد دوست

كه جلال زندگيم بود ودر سوگش
به سووشون نشستم

سيمين

حرمت نگاه داريم با حفظ نظر و انتقادانمان


و كلام آخر اينكه آن جمعي كه, ايرانيان, در مقدمه مقاله نشست پاريس از
آن با حسرت ياد كردي كه نگذاشتند بخواني طبق اسناد درج شده هزار بار
خطرناكتر از آل احمد هستند . آنهاجمعي مزدور و پادوي اطلاعاتي كا ج ب قديم
و مامورين پنتاگون هستند كه مدفوع خشك شده جلال رابه همه اي آن جمع نميدهيم چيزي كه نفهميديم اينان چگونه ايرانياني هستند كه يا تجزيه طلب و يا مزدور
سي آي هستند؟

مشتي جوان هواس پرت و پير ان جاهل ؟

30.1.2008


Mohammad a dit…
آقا یا خانم «آزاده»ـ ظاهراً شما آنقدر شیفتهء آل احمد هستید که از همهء مطالبی که من می باید در «نشست پاریس» عنوان می کردم (و رنود فرصت ندادند) همین یک اشاره کوتاه به آل احمد و شریعتی را دیده اید و برانگیخته شده اید!ـظاهراً مرا هم نمی شناسید ، بسیار خوب پیش می آید، جوانی ست و کم تجربگی یا پیری ست و هزار فراموشی!به هر حال اگر می خواهید بدانید که چرا افکار و اندیشه های آل احمد و به تبع آن شریعتی ، همان شلاقی را بافت گه پیکر ایرانیان را خونین می کند(بعضی عکس هایش را در این سایت گذاشته اید) و همان خنجری را تیز کرد که بر جگر گاه ملت ایران فرو می رود ، به این مطلب من که در سایت های گوناگون موجود است مراجعه کنید ، شاید به تجربه تان بیفزاید (اگر جوانید) یا به فراموشی شما نهیبی وارد کند _اگر پیرید) اما هیچگاه بابت محافظت و پاسداری از دگم ها و کد های قالب ریزی شدهء ذهنی خودتان به کسانی که در وجود شما تکانی ایجاد می کنند با اهانت برخورد نکنید (اگر آزاده اید)ـدرود بر انسانیت. پاینده ایرانم.سحرآن مطلب در اینجاhttp://nilgoon.org/ostad/index.htmlیاhttp://enghelabe-eslami.com/maghalat/mohamed_jalali-685.pdfیا در اینجاhttp://msahar.blogspot.com/2007/11/blog-post_30.htmlقابل رؤیت است پیروز باشید



نظر م. سحر در مورد جلال آل احمد قسمت اول

رح و توضیح و تفسیر و تأویلاز سطر 1 تا 5* «خس میقات» اصطلاحی ست برآمده از کتابی به نام «خسی در میقات از جلال آل احمد.این نویسنده که طی یکی دو دهه از تاریخ معاصر ایران ، جلوداری (یا به اصطلاح اهل تسنن ، امامتِ) بخشی از روشنفکران را از آنُ خود کرده بودو تألیفی نیزدربارهء جامعهء روشنفکری ایران به چاپ رسانده بود ، گاه از سوی برخی پیروانش با عنوان ستایشگرانه «جلال آل قلم » یاد می شد. گروهی ، به حق او را یکی از پایه گذاران یا زمینه سازان حکومت دینی در ایران معاصر می دانند.پرچم داری او در مقام یکی از روشنفکران متنفذ زمانهء خود بر ضدّ ارزش های والایی که ثمرهء نبوغ و فداکاری روشنفکران ِ بی بدیل ِ صدرمشروطیت و مبارزات و مجاهداتِ اندیشمندان ِ بزرگ تاریخ ایران بود و نوحه گری ملامنشانهء وی اندر«مظلومیت ِ شیخ فضل الله نوری»و مشروعهء ناکام ِ اوباش ِ عصر قاجاری و نیز طرح گفتارهایی سراپا آلوده به هذیان و سرگشتگی فکری، زیر عنوان «غرب زدگی» و ایده های بی بنیادی از نوع «آنچه خود داشت»، اینها همه و نیز استعدادِ ذوقی او و بیان ِ مُهیّج و روان و عام رُبای قلم روزنامه نگارانه اش از او وکیل ِِ مُبرّزی ساخت که با تردستی خاصی ، دفاع از «اساطیرالاولین» و جهل ِ بومی و قشریت ِ ریشه دار انتقامجو و حضور و استمرارِ واپس ماندگی ِ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی را جامهء مبارزه با نئوکلنیالیسم می پوشانید و بدینگونه کسب قدرت سیاسی را به بهای اتحاد با ویرانگر ترین نمایندگان روحانیت شیعه ، مباح و مشروع می شمرد و به نیروهای آزادیخواه جامعه تجویز و تبلیغ می کرد.متأسفانه کوشش های وی از سوی تنی چند «سوراخ دعا گم کردهء» دیگر پیگیری شد و منبر ها و قلم های ملایان ِ مُکلای دیگری را جسور کرد که آموخته های مکاتب روضه خوانی عالم تشیع را به نوعی از لنین گرایی« مبتذل پیوند کرده بودند و پیراهن ِ ارغوانی ِ مضحکی از واژگان و مصطلحاتِ جامعه شناسی فرنگی بر او پوشانیده و همچون صدا و اندیشه ای نونما و آزادی طلب و عدالتخواه، زیر گنبدِ دوّار ِذهنیتِ دیکتاتور زدهء جامعهء سخن نا شنیده وعطشناکِ جوانان ِایرانی به فغان درآورده بودند و بدینگونه برای «لشکر شهدا»ی بعدی سربازگیری می کردند.ـنویسندهء این سخنان ، خود یکی از هزاران دانشجوی عطشان ِهیچ ندانی بود که در آن سال های پرهیجان و در آن ایام که مَطلع ِ حادثات ِ دُرُشتناک و آبستن ِ سرنوشتی نفرین شده برای نسل ما و نسل های بعد بود، جزواتِ رایج آقایان را همراه با نخود و عدس و ماش و قوطی کبریت، از بقالی های تعاونی دانشجویی به سکّهء بی مقداری می خرید و با وَلعِ رازناکی می خواند و آدامس ِ نفرت از قدرتِ سیاسی روز را به دندان می خائید.و چنین بود که «تفکر آل احمدی »سرانجام به غوغای حوزه ها و منابر و مقابرو مناره ها و مرده شوخانه ها پیوست و در یک فضای مساعد فرهنگی ـ سیاسی ، اجتماعی و در یک موقعیتِ بین المللی مناسب ، غول تاریک اندیشی و جهالت را از شیشه جهانید و خیمهء سیاه فقیه را بر سراسر ایران فرا گُسترد!ـالبته این نویسندهء نامدار، درلحظهء صعودِ ستارهء اقبال حکام نورسیده درحیات نبود وسعادت صحبت ِ آنان و درک ظلمت ِ شبِ یلداشان را نیافت واگرچه نام و میراث ِ فکری او مدتها در زُمرهء زینت آلاتِ«عجوزه عروس ِهزاردامادِ» قدرتبانوی اسلامی روزبود، ومنقل برادر را پر آتش تر و چادرنماز همسر را سیاه تر می کرد ، با اینهمه بخت با وی یار شد که سالی چند پیش از برپا شدن ِ «هنگامهء بزرگ» و واقعیت یافتن ِ«وحشت ِبزرگ»ی که دیکتاتورنمای پیشین زمینه سازی کرده بود، با وجدانی نامعذّب از جهان رخت بربست و این سخن ِ بهار زبان حال وی شد که گفته بود :ـ« القصّه وطن را به دو چشم ِ نگرانرفتیم و سپردیم به هنگامه گران !»ـاما آنها که بودند و پیشاپیش ِ «امت همیشه درصحنه»در هنگامه حضور داشتند با دریغ باید گفت که بیشتر آنان و پیشتر از دیگران به قهر و غضب ِ« اژدها » دچار شدند و بلعیده یا گریخته یا مجروح آمدند و ما درجای خود به «ماجرای اژدها»

نقدو نظر م. سحر در مورد جلال آل احمد قسمت دوم

آل احمداین نویسنده پرآوازهء بی نیاز از معرفی ست با اینهمه از آنجا که من در آل جلال آل احمدحاشیهء یکی از سروده های خود به نام «خسی در میقات» که نزدیک به ده سال پیش نوشته شده است ، تأثیرات بازدارنده و منفی افکار آل احمد را درایران سال های 40تا 50 مطرح ساخته بوده ام (......) نقل دوباره آن سخنان را درجهت تصریح و توضیح برخی از دوبیتی هایی که پیش رو دارید ، بی مناسبت نمی یابم :ـ« این نویسنده که طی یکی دو دهه از تاریخ معاصر ایران ، جلوداری (یا به اصطلاح اهل تسنن،امامتِ) بخشی از روشنفکران را از آنُ خود کرده بودو تألیفی نیزدربارهء جامعهء روشنفکری ایران به چاپ رسانده بود ، گاه از سوی برخی پیروانش با عنوان ستایشگرانه «جلال آل قلم » یاد می شد. گروهی ، به حق او را یکی از پایه گذاران یا زمینه سازان حکومت دینی در ایران معاصر می دانند.ـپرچم داری او در مقام یکی از روشنفکران متنفذ زمانهء خود بر ضدّ ارزش های والایی که ثمرهء نبوغ و فداکاری روشنفکران ِ بی بدیل ِ صدرمشروطیت و مبارزات و مجاهداتِ اندیشمندان ِ بزرگ تاریخ ایران بود و نوحه گری ملامنشانهء وی اندر«مظلومیت ِ شیخ فضل الله نوری»و مشروعهء ناکام ِ اوباش ِ عصر قاجاری و نیز طرح گفتارهایی سراپا آلوده به هذیان و سرگشتگی فکری، زیر عنوان «غرب زدگی» و ایده های بی بنیادی از نوع «آنچه خود داشت»، اینها همه و نیز استعدادِ ذوقی او و بیان ِ مُهیّج و روان و عام رُبای قلم روزنامه نگارانه اش از او وکیل ِِ مُبرّزی ساخت که با تردستی خاصی، دفاع از «اساطیرالاولین» و جهل ِ بومی و قشریت ِ ریشه دار انتقامجو و حضور و استمرارِ واپس ماندگی ِ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی را جامهء مبارزه با نئوکلنیالیسم می پوشانید وبدینگونه کسب قدرت سیاسی را به بهای اتحاد با ویرانگر ترین نمایندگان روحانیت شیعه ، مباح و مشروع می شمرد و به نیروهای آزادیخواه جامعه تجویز و تبلیغ می کرد.ـمتأسفانه کوشش های وی از سوی تنی چند «سوراخ دعا گم کردهء» دیگر پیگیری شد و منبر ها و قلم های ملایان ِ مُکلای دیگری را جسور کرد که آموخته های مکاتب روضه خوانی عالم تشیع را به نوعی از لنین گرایی« مبتذل پیوند کرده بودند و پیراهن ِ ارغوانی ِ مضحکی از واژگان و مصطلحاتِ جامعه شناسی فرنگی بر او پوشانیده و همچون صدا و اندیشه ای نونما و آزادی طلب وعدالتخواه، زیر گنبدِ دوّار ِذهنیتِ دیکتاتور زدهء جامعهء سخن نا شنیده وعطشناکِ جوانان ِایرانی به فغان درآورده بودند و بدینگونه برای «لشکر شهدا»ی بعدی سربازگیری می کردند.ـنویسندهء این سخنان ، خود یکی از هزاران دانشجوی عطشان ِهیچ ندانی بود که در آن سال های پرهیجان و در آن ایام که مَطلع ِ حادثات ِ دُرُشتناک و آبستن ِ سرنوشتی نفرین شده برای نسل ما و نسل های بعد بود، جزواتِ رایج آقایان را همراه با نخود و عدس و ماش و قوطی کبریت، از بقالی های تعاونی دانشجویی به سکّهء بی مقداری می خرید و با وَلعِ رازناکی می خواند و آدامس ِ نفرت از قدرتِ سیاسی روز را به دندان می خائید.ـو چنین بود که «تفکر آل احمدی »سرانجام به غوغای حوزه ها و منابر و مقابرو مناره ها و مرده شوخانه ها پیوست و در یک فضای مساعد فرهنگی ـ سیاسی ، اجتماعی و در یک موقعیتِ بین المللی مناسب ، غول تاریک اندیشی و جهالت را از شیشه جهانید و خیمهء سیاه فقیه را بر سراسر ایران فرا گُسترد!ـالبته این نویسندهء نامدار، درلحظهء صعودِ ستارهء اقبال حکام نورسیده درحیات نبود وسعادت صحبت ِ آنان و درک ظلمت ِ شبِ یلداشان را نیافت واگرچه نام و میراث ِ فکری او مدتها در زُمرهء زینت آلاتِ«عجوزه عروس ِهزاردامادِ» قدرتبانوی اسلامی روزبود، ومنقل برادر را پر آتش تر و چادرنماز همسر را سیاه تر می کرد ، با اینهمه بخت با وی یار شد که سالی چند پیش از برپا شدن ِ «هنگامهء بزرگ» و واقعیت یافتن ِ«وحشت ِبزرگ»ی که دیکتاتورنمای پیشین زمینه سازی کرده بود، با وجدانی نامعذّب از جهان رخت بربست و این سخن ِ بهار زبان حال وی شد که گفته بود :ـ« القصّه وطن را به دو چشم ِ نگرانرفتیم و سپردیم به هنگامه گران !»ـ[ م.س. ، (حاشیه ای بر قصیدهء «خس ِ میقات» ) ، پاریس ، سپتامبر 1998]این قصیده ، همراه با یادداشت و تفسیر به نشانی های زیر قابل دریافت است


نقدو نظر م. سحر در مورد جلال آل احمد قسمت سوم


خسی در میقات نام کتابی است از جلال ال احمداین کتاب گزارشی است خالصانه از یک روشنفکر عرق خور، با سابقهءآتئیستی وعضویت در یک حزب کمونیستی که در حول و حوش چهل و پنج شش سالگی فیلش یاد هندوستان کرده و دعوت حق را برای زیارت خانهء خدا لبیک گفته بوده است.ـاین نویسندهء که مترجم یا اهل ناخنک به برخی از آثار سارتر و یونگر و ژید نیز بود ـ چنانکه از نام کتابش برمی آید ـ وجود «کوچک و ناچیز» خود را در« دمونستراسیون بزرگ اسلامی ی صحرای حجاز» ، به هنگام طواف خانهء خدا و رجم شیطان رجیم ،

مچون« خسی» یافته بوده است «در میقات»


نقدو نظر م. سحر در مورد جلال آل احمد قسمت چهارم


به هرصورت هچنانکه گفتیم ، هریک از این نحله های فکری ، از شعارهای :«آنچه خود داشت...»(نام کتاب نراقی) «بازگشت به خویش» (نام کتاب شریعتی)، «غرب زدگی»(نام کتاب آل احمد) یا «آسیا در برابر غرب»( نام کتاب داریوش شایگان) تفسیر و تعبیر خود را داشت و هرکسی از ظن خود« یار شرق»یا« دشمن غرب» می شد: برخی از پایگاه تحجرو احساس غربت در جهان مدرن به «غربة الغربیه»ء(رسالهء معروف شیخ شهاب الدین سهروردی) خود گرفتار شده بودند ، برخی با تکیه بر روحیات صوفیانه و درویشیگری «بهشت گم شدهء مشرقی» خود را جستجو می کردند و گروه دیگری در سرمای سوزان جنگ سرد ودرمیدان ستیزه جویی با غرب به جهاد ایدئولوژیک و سیاسی و انترناسیونالیستی خود می اندیشیدند و «امپریالیسم جهانخوار» و «سگ های زنجیری او » را مورد نفرت و عناد قرار داده بودند !ـدر هر حال همهء این جریانات نظری و فکری در یک نقطه به هم می پیوستند و در یک سخن اشتراک نظر می یافتند: «غرب زدگی » یا «مرگ بر غرب»!ـو انقلاب اسلامی از همین نقطه بیرون جوشید و سر برآورد . درست مثل طوفان نوح که از تنور پیرزنی برخاسته بود!ـهمین اشتراک نظر بود که در سال 1357 به یک اجماع دهشتناک سیاسی و به یک بیعت شوم با گذشته گرایی و تاریک اندیشی بدل شد و انقیاد خفت بار ملت ایران در برابر استبداد روحانیت خودکامه را به ارمغان آورد:ـنبُرد افکارُم از بیگانه فیضیولی

یل فنا بُرد «آنچه خود داشت»!




دنباله مطلب

م. س . پاریس 28 نوامبر 2007

این دوبیتی های طنز آمیز در نقد افکار و اندیشه های گروهی از «متفکران » و «روشنفکران» ایران معاصرسروده شده اند. از احمد فردید که به دستاویز انواع شیوه ها، خود را سرحلقهء هایدگرین های سنت پرست و غرب ستیز ایران قرار داده بود بگیرید تا برسید به شاگرد فکری او آل احمد که خود الهام بخش وفرصت ساز ِنظرات مندرس، اما نو نمای شریعتی در جامعه ایران بود و زمینه ساز اقبال عمومی بسیاری از دانشجویان و درس خواندگان ایران دههء پنجاه از افکار بنیاد گرایانه ، آشوبگر و رجعت خواه او گردید که نتیجهء آن را در سال 57 دیدیم و نزدیک به سه دهه است که ملت ایران در جهنم سوزان آن گرفتار است و چشم انداز رستگاری و رهایی از شعله های هراسناک آن همچنان نا روشن و روزگار اهل ایران درمیان قلعهء اسارتباری که فردید وآل احمد و شریعتی از معماران آن به شمار می آیند، همچنان غرقه در سیاهی و دهشت و تباهی استبداد دینی است.



میان فردید درسایهء «بخت کارساز خویش» به درک «دوران پربرکت انقلاب اسلامی» نائل شد و پس از کوشش های ناموفق برای شرکت مستقیم در قدرت سیاسی (نمایندگی مجلس خبرگان و نمایندگی مجلس اسلامی) ، فرصت انواع «خدمتگزاری» را به دست آورد و در مقام « فایلاسوف و حکیم متآله دینی و عالم علم اشتقاق و ماسونولوگ و یهودشناس» ، کرسی استادی فلسفه را در دانشگاه های ایران یا در خانه خود به کارخانهء شکنجه گر سازی و بازپرس پروری حکومت استبداد دینی بدل کرد و در پاسخ منویات و ارادهء حضرت «پیشوا» ، مشتی «تکنوکرات» و حقوق بگیر و پلیس ِ فکری برای تداوم حیات تئوریک و ایدئولوژیک حاکمیت روحانیون شیعه در ایران پرورش داد.از این رو احمد میهنی یزدی معروف به فردید طی دو دهه نخستین انقلاب اسلامی نمایندگی فکری و فلسفی سرسپردگان تحجر و استبداد و ظلم و جور در ایران را از آن خود ساخت و بلا منازع و بی رقیب ، به نماد خدمتگزاری فلسفه به وحشت و توحش در تاریخ معاصر ایران بدل گردید و افسوس که جای شاگرد جنجال گرا و جاه طلب او جلال آل احمد خالی بود تا در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران » خود ، فصل افتخار آمیزی به «خدمات» ِ این «استاد روشن ضمیر» خویش اختصاص دهد!

اشارات و تلمیحاتی که دراین ابیات رفته اند، به نظرگاه ها و نظریه پردازی های این سه تن (فردید ، آل احمد ، شریعتی) محدود نمی شوند، بل دامن کسان رانیز می گیرند که هرچند در جایگاه فیلسوف یا جامعه شناس نظریه پرداز و اسلام شناس در خدمت دستگاه حاکمهء پیشین بودند و ازاندیشمندان و فکربازان و فکرسازان ِرسمی دستگاه دولتی محسوب می شدند، با این وجود به موازات دیگرهمکاران خود در عرصهء اندیشه ونظر، آیندهء سیاه ایران و ظهور دستگاه جور حاکمیت دینی را زمینه سازی می کردند و حتی در این مسیر شخص اول مملکت یعنی شاه را نیز تا حدودی با خود همراه و همآواز کرده بودند.(ر.ک. یاداشت : ذیل « آنچه خود داشت ...»).



«اسلام عزیز» خود را از تجدد کافرکیشی که پای پر آبله و خونینش هنوزبه پشت دروازه های ایران سنت زده و غرقه در جهالت نرسیده بود بستانند. مهندس مهدی بازرگان ، نمونه ای از انواع این طلاب مُکلای فرنگ رفته بود! (سید حسین نصر هم درآمریکا فیزیک خوانده بود) و نیز متآسفانه ، جمع بزرگ «مهندسان» ی که زیر لوای « نهضت آزادی» طی سی سال اخیر خود را میراث دار مهندس بازرگان و مهندس سحابی و امثال آل احمد و شریعتی دانسته و همراه با داعیه ای که در دانش و صنعت و تکنولوژی و خردگرایی مدرن داشته و دارند،هرگز از پذیرش پدرخواندگی و قیمومت روحانیت شیعه شرمگین نبوده اند وهرگز درکنش ها ورفتارهای فکری و فرهنگی و اجتماعی وسیاسی خود تناقضی نیافته اند!ـ



خادم سنجی و خائن تراشی اشاره است به مضمون وموضوع کتابی به نام «درخدمت یا خیانت روشنفکران» ، که جلال آل احمد در ارزیابی جامعه روشنفکری ایران در اواخر دههء 40 منتشر کرده بود.ـشیخ فضل الله نوریروحانی متحجر و سختگیر دوران مشروطیت. او با تمام قوا در مقابل مشروطیت ایران قد علم کرد و در کنار لیاخوف روسی از محمد علی میرزا ، شاه مستبد قاجاری حمایت و در سرکوبی آزادی خواهان با وی همدستی کرد . او شعار «مشروعه » خواهی را در برابر مشروطه طلبی آزادیخواهان مطرح ساخته بود و مقصود وی از «مشروعه» حکومت شرع و همان ولایت ملایان بود. یعنی در راه برقراری همان نوع حکومتی می کوشید که حدود 80 سال بعد در ایران به رهبری شاگرد مکار و قدرت طلب وی سید روح الله موسوی خمینی در ایران برقرار شد و هستی چندین نسل از ایرانیان را برباد داد.ـپس از شکست محمد علی شاه و پیروزی آزادی خواهان صدر مشروطیت ، برای نخستین بار در تاریخ کشور ما مجتهد متحجر و آیت الله مستبدی به حق در دادگاه مشروطیت ایران محاکمه و به مجازات اعدام محکوم شد و فرمان عدالت در حق وی به اجرا درآمد.ـآل احمد در کتاب غربزدگی خود وکالت شیخ فضل الله را با صراحت توأم با جسارت خاصی بر عهده گرفت و در حالی که بزرگان صدر مشروطیت را متهم می ساخت در تبرئهء این شیخ جاهل و گمراه و مستبد کوشید !ـ




دنباله مطلب



سپاس از هموطني كه اين مصاحبه را برايمان فرستاد كه جان مطلب را ادا نمود
جان ما را نجات داد



گفتگوئي با اسماعيل وفا يغمائى در باره جلال آل احمد




اصفهانى:جلال ال احمد هشتاد و دوساله شد. دوم آذر 1302كه تاريخ تولدش است تا حالا، ميخواستم درباره جلال حرفى بزنيم. جلال به عنوان يک نويسند ه ، مترجم و شخصيت سياسی ، درمورد ابعاد کار او و اثرگذاری اش در ادبيات نوين ايران . تحليل شما از جلال چيست؟يغمائى:تحليل جلال كه كار من ، و آن هم در فرصتى كوتاه نيست و مثنوى هفتاد من كاغذ مى شود. تا حالا هم در باره اين بزرگوار بسيار گفته اند و نوشته اند. در باره جلال به عنوان جلال، جلال آل احمد نويسنده، جلال به عنوان مسافركنكاشگر سازمانهاى سياسى و اهل سياست، جلال شكاك و فيلسوف منشى كه به دنبال ناكجا آباد آرمانى سر بر هر درى كوبيد و به هر حزبى سر زد و از آن خارج شد و احتمالا جلال هاى ديگر، از جمله جلال دوستدار حضرت امامى كه جمهورى اسلامى تبليغش را مى كند!! و آقايان و خانمهاى مومن ومومنه سنگش را به سينه مى زنند. حالا شما مى خواهيد از كدامشان حرف بزنيم.اصفهانى:در باره جلال به عنوان جلال و فارغ از هر چيز ديگر چه مى گوئيد؟.يغمائى:انسانى بود دوست داشتنى و گرم، رك و راست و تند و تيز و عصبى مزاج و لى مهربان ، شجاع و نترس، غم نان و آب و زندگى را نداشت، اهل باج دادن به قلدرها نبود، و خلاصه به نظر من يكى از با شخصيت ترين آدمهائى است كه همين شخصيت قرص و محكمش باعث آبروى اهل قلم است. در يك دوره قابل تامل فضاى روشنفكرى اىران تحت تاثير شخصيت و آثار او بود، به نظرم اخوان ثالث اصطلاح « جلال آل قلم» را پس از فوت جلال به او داد و به حق و درست هم داد و حالا هم روى سنگ مزار جلال نقش شده است.اصفهانى:شما طورى از جلال حرف مى زنيد كه انگار او را ديده ايد.يغمائى:نه، من متاسفانه او را نديده ام ولى بسيار شنيده ام و گاهى وقتى نوشته هايش را خوانده ام احساسش كرده ام، يعنى حس كرده ام كه در من به عنوان خواننده آثارش زنده است و دارد خودش را نشان مى دهد. جلال خواهر زاده اى داشت بنام حسن محدث ارموى، پسر مير جلال الدين محدث ارموى عالم فاضل و نويسنده و مصحح چند ده كتاب كه نهايتا دقمرگ رژيم جمهورى اسلامى شد. در دانشگاه من و حسن مدتها با هم يار غار بوديم. در شبهاى يخبندان و زمستانى مشهد، صحبت در باره جلال وشنيدن خاطراتى كه حسن از دائى اش داشت مرا با جلال آشنا كرد. او جوانى بود ريز نقش و چالاك، هوشيار و كم حرف و بسيار جدى و اندكى تلخ كه عميقا تحت تاثير جلال بود . دانشجوى رشته فيزيك دانشكده علوم بود. در دوران شاه دستگير شد و به زندان افتاد، در رابطه با مجاهدين. در دوران خمينى در سر قرار دستگير شد و در زير شكنجه او را كشتند. خواهرش زكيه محدث هم مثل خود او مجاهد بود و او هم در درگيرى به گمانم يا نارنجك كشيد و يا آماج گلوله پاسداران شد. در هر حال حسن براى من راوى صادق و صميمى جلال بود و من مقدارى از شخصيت جلال را در خود حسن هم شاهد بودم.اصفهانى:ودر باره جلال هاى ديگر چه مى گوئيد، مثلا جلال نويسنده و يا سياسى؟يغمائى:بهتر است اول در باره جلال سياسى صحبت بكنيم.اصفهانى:موافقم.يغمائى:جلال پسر يك ملاى صاحب نام بود و بستر پرورشى فكرى اش بسترى شيعى و سنتى بود كه از اين مسير غبار گرفته بيرون زد، هوشيارتر و شكاك تر از آن بود كه بتواند دنياى پدرش را باور كند و بپذيرد و به دليل ترس از آخرت سر بر آستان خداى خانوادگى اش بگذارد. در حقيقت با يك عصيان از چهار چوب شيعه سنتى زد بيرون. در آن روزگار يعنى سالهاى 1323،يعنى دوره اى كه جلال در سن بيست ويكسالگى فعال سياسى بود، خبرى از احزاب مترقى و يا انقلابى اسلامى كه چنگى به دل آدمى مثل جلال بزند و او را پس از گريز از اسلام سنتى جذب كند وجود نداشت. انديشه اى كه رواج داشت و آبرو، سوسياليسم و كمونيسم بود كه حرمت انقلاب اكتبر و تمام احزاب چپ وسوسياليستى و ملى متمايل به چپ را در ايران حمايل خود داشت. پرچمدارش هم حزب توده بود كه حزبى بود با قدرت و گسترده و مركز تجمع آدمهاى چيز فهم، و جلال هم مثل اكثر قريب به اتفاق روشنفكران به اين حزب پيوست و دو سه سالى فعال بود و در جرايد حزبى مى نوشت، اما نهايتا حزب توده براى جلال يك محل عبور بود و نه محل توقف. جلال اهل سياست بود ولى اهل سياستبازى نبود ، بجز اين ذهنى كه دنياى خشت و گلى مذهب پدرى را تاب نياورده بود ، آن تلاطم و شكاكيتى كه امر و نهى هاى آسمانى را تحمل نكرده بود طبعا نمى توانست با چهارچوبهاى مذهبى گونه ودگم وبى برو برگرد حزبى و فضاى فلزى آن بسازد و مهم تر از آن با اشتباهاتى كه توسط رهبران حزب انجام مى شد و طبعا اين اشتباهات قابل انتقاد نبود و بايد توجيه و ماستمالى مى شد، كنار بيايد. پس دوباره شوريد و نفى كرد. مى توانيم فكر كنيم استقص و سق آل احمد شبيه همتاهاى خارجى اش ، مثل ژيد، كامو، كازانتزاكيس، سيلونه، اشپربر وخيلى هاى ديگر بود كه هريك مدتى در احزاب و سازمانهاى چپ بودند و بعد بيرون زدند. شما كمتر نوىسنده و شاعرى را پيدا مى كنيد كه در سطح جهانى سرش به كلاهش بيرزد و مدتى كوتاه يا دراز در احزاب و سازمانهاى چپ يا متمايل به چپ لنگر نيانداخته باشد.

كه حزب وسازمان و گروه ، هميشه با زمان محدود و ضرورتهاى پايان ناپذير روى ميز سر و كار دارد، مى خواهد به هر طريقى كه شده مشكل سياسى روى ميزش را حل كند، و نويسنده اگر چه به مشكلات زمان حال توجه دارد نمى تواند در اين محدوده باقى بماند، يعنى در دنياى نوشتن نهايتا با زمان نامحدود و ضرورتهائى كه قرار است روى ميز بيايد و بقيه نمى بينند، سر و كار دارد و اين تضاد كمى نيست. حزب به دليل مشكلاتى كه پيش رو دارد در بهترين شكلش سوخت خود را از مصرف آزادى اعضايش تامين مى كند، در حزب ، اين تشكيلات است كه بقاى سياسى و حتى بقاى ايدئولوژيك او را حفظ مى كند و لاجرم جائى براى فرديت خلاق كسى چون جلال باقى نمى ماند.آدمى مثل جلال به تمام آزادى اش نيازمند است بخصوص آزادى ذهنش، در هر حال وقتى خليل ملكى انشعاب كرد. جلال هم با او همراه شد. خليل ملكى سخت مورد احترام جلال و مراد سياسى او بود.اصفهانى:منظورتان تاسيس«نيروى سوم» است.يغمائى:نيروى سوم و بعدش هم «جامعه سوسياليستها» تا بعدها كه يكمرتبه شاهد بازگشت او به سوى اسلام مى شويم ، سالهاى 1341.اصفهانى:و با كتاب « غربزدگى»يغمائى:« غربزدگى«» و « خسى در ميقات» كه فكر مى كنم از يك فاميل اند.اصفهانى:در « غربزدگى» و « خسى در ميقات«» كه بخصوص اولى جنجال زيادى برپا كرد جلال چه مى گفت؟يغمائى:فكر مى كنم « غربزدگى » را بايد زير ذره بين قرار داد .اصفهانى:چرا « خسى در ميقات » را نه؟

دنباله مطلب











http://nilgoon.org/archive/daryoushashouri/index.html

سايت نيلگون نقد احمد فرديد



دنباله مطلب راجع به فرديد



نقد احمد فرديد توسط داريوش آشوري نشان دهنده عقب ماندگي جامعه فرهنگي
ماست چه در زمان شاه و چه در زمان شيخ.يك شارلاتان بي سوادساليان سال
همه را بازي داد از آنجا كه م. سحر آل احمد , فرديد وشريعتي را بيك چوب رانده
خواستيم نشان دهيم,اگر امروزبا صداقت ودرستي و بدور از حب بغض روشنفكران ما
نتوانند نقد وتحليل كنند ,فردا دير است و خيلي دير



داريوش آشوري نقد كتاب غرب زدگي جلال آل احمد


نقدِ غربزدگي
چنان که وعده داده بودم، قرار است برخی مقاله‌هايِ قديم‌ام را، به دست‌ياريِ دوستِ ارجمند‑ام داريوشِ محمدپور، بر رويِ اين وبلاگ بگذارم تا کسانی که به کتاب‌هايِ من دسترس ندارند، اين جا بتوانند به آن‌ها دست يابند. اين کار را با مقاله‌يِ «هشياريِ تاريخي» آغاز مي‌کنم که سي و هشت سال پيش از اين، در زمانِ زندگانيِ جلالِ آلِ احمد، در نقدِ کتابِ غرب‌زدگي نوشته شده است. اين مقاله را من در سالِ ۱۳۴۶ در نشريه‌يِ بررسيِ کتاب منتشر کردم و همان سال در مجلّه‌يِ خوشه به سردبيريِ احمدِ شاملو دو باره چاپ شد. سپس در سالِ ۱۳۷۵ در مجموعه‌يِ مقاله‌يِ ما و مدرنيّت، که به همّتِ اکبرِ گنجي منتشر شد، جاي گرفت و در آن مجموعه دو بار تاکنون چاپ شده است. باري، اين مقاله در مجموعه‌يِ کارِ قلميِ من جايِ ويژه‌ای دارد و شايد در تاريخِ انديشه‌يِ روشنفکرانه‌يِ ما نيز، دستِ کم از يک نظر، برايِ خود جايی داشته باشد. زيرا اين نخستين مقاله در نقدِ غرب‌زدگي ست. از نظرِ شيوه‌يِ نقد و نگرش نيز يکی از نخستين مقاله‌هايِ نوعِ خود در زبانِ فارسي ست که در آن شيوه‌يِ نقدِ عقلاني و علمي مي‌خواهد زبان باز کند. پس از انقلاب تاختن به آلِ احمد و نقدِ غرب‌زدگي يکی از رايج‌ترين سوژه‌هايِ روشنفکرانه شد. امّا ده سال پيش از انقلاب، در جامعه‌ای که نگاهِ عقلي و تحليلي در آن هنوز چيزی بسيار کمياب و در آن فضايِ هيجان و احساسات چه‌بسا چيزی پرت و گمراه به نظر مي‌آمد، اين مقاله مي‌خواست چنين نگاهی داشته باشد و اگرچه سر‑و‑صدايی هم کرد و کسانی به زبان آن را ستودند، ولي خطِ نقدِ تحليليِ آن دنباله‌ای نداشت. در آن سال‌ها، در زمانه‌ای که همه‌چيز از زاويه‌يِ تنگِ راديکاليسمِ سياسي و هيجانِ انقلابي نگريسته مي‌شد، در جامعه‌ای از نظرِ عقلي و فرهنگي نابالغ، اين گونه نقدِ نظري جسارتی نابهنگام بود. از ترسِ «افکارِ عمومي» هيچ‌کس دنبالِ چنين حرف‌هايی را نمي‌گرفت، زيرا، به جايِ پاسخِ درخور، سيلِ تهمت و افترا از سويِ ارادتمندان و مريدان را نيز به دنبال داشت. کتابِ آلِ احمد به عنوانِ سندِ Zeitgeist-ِ يک دوران همچنان سندِ مهمی ست. غريب ماندنِ اين نقد هم در آن دوران سندِ ديگری ست برايِ فهمِ آن زمانه. اين را هم بگويم که آلِ احمد، با همه خامي‌هايِ انديشه‌ و کم‌سوادي‌اش، که من، براي نخستين بار، سي و هشت سال پيش رو کردم، برايِ من همچنان شخصيّتی اصيل و دوست داشتني ست. شور و دردمندي‌ای که در وجودِ او بود و سبکِ نوشتنِ پرجوش‑و‑خروش و پرخاشگر و در عين حال طنّازِ او، که در جواني از آن بسيار لذت مي‌بردم، براي‌ام خاطره‌ای دل‌نشين و گرامي ست.بخشی از کارِ قلميِ من در سال‌هايِ آغازينِ کارِ نويسندگي، در نيمه‌يِ نخستِ دهه‌يِ چهل، نوشتنِ نقدِ کتاب بود. در اين کار غلامحسينِ ساعدي، که از تند‑و‑تيزيِ قلمِ من خوش‌اش مي‌آمد، مرا تشويقِ مي‌کرد. آن مقاله‌ها در نشريه‌يِ کوچکِ نقدِ کتاب، به سردبيريِ او، در انتشاراتِ نيل منتشر مي‌شد و از جمله اسبابِ نام‌آوريِ زودهنگامِ من در آن سال‌ها بود. اين مقاله در نقدِ غرب‌زدگي آخرين مقاله‌يِ من از آن نوع بود که بيش از همه بازتاب داشت. پس از آن، خفقان و سانسورِ شديد و احمقانه‌يِ رژيم دست و قلمِ ما را بست. امّا تقدير يا پيشامد چنان بود که نوشتنِ اين مقاله سببِ آشناييِ من با احمدِ فرديد شد، و يکی‑دو سال بعد درآمدن در حلقه‌يِ شاگردانِ او و رفتن زيرِ عَلَمِ جهادِ «فلسفي» با غرب‌زدگي به روايتِ او که چند سالی از عمر مرا در بر گرفت. اين خود گوشه‌يِ غم‌انگيزی از داستانِ سرگشتگيِ فکريِ ما که شرح‌اش را در مقاله‌يِ «بازديدی از احمدِ فرديد و نظريّه‌يِ غرب‌زدگي»، در همين وبلاگ، نوشته ام. داستانِ رابطه‌يِ خود‑ام با آلِ احمد و ماجرايِ نوشتنِ اين مقاله را هم در مقاله‌يِ ديگری شرح داده ام که پس از مرگِ او در باره‌اش نوشته ام. آن مقاله تاکنون چند بار در مجلّه‌ها و کتاب‌ها، از جمله به دستِ عليِ ده‌باشي در مجموعه‌ای، چاپ شده و شايد روزی رويِ اين وبلاگ هم بيايد.
Créteil مارسِ ۲۰۰۵،




دنباله مطلب



هبوط

فرهنگي - سياسي - ادبی

علی فیاض
آل احمد به همین "جرایم"! و به این دلیل که رژیم سرکوب گر آخوندی، بزرگ راهی را

و احیانا مدارسی را به نامش مزین کرده است، به تدریج در چشم مخالفان "سکولار" رژیم به یک حزب اللهی متشرع تبدیل شد که نه تنها از نماز شب خویش غفلت نمی ورزید، بلکه تسبیح به دست، هر روز در مساجد مختلف، پشت سر پیشنمازان مساجد به رکوع و سجود می افتاد! عده ای از این جماعت حتی پا را از این هم فراتر گذاشتند و مدعی شدند که اصلا حکومت اسلامی خمینی بر اثر افکار آل احمد و شریعتی شکل گرفته است
به راستی اگر مدعی شویم که ما ايراني ها واقعا موجودات عجيب و غريبي از آب درآمده ايم، سخنی به گزاف نگفته ایم. به ویژه اینکه اين روزها همه مان ادعاي پلوراليسم، نسبي گرايی، دموكراسي، ضديت با فرهنگ آخوندي، و مطلق گرايي و ... مي نماييم. و مدعی هستیم که اینک بدینجا رسیده ایم که تنها با "نقد" و بازخوانی آنچه از گذشته به ما رسیده است، می توانیم جهشی اصولی، متمدنانه و توسعه طلبانه به سوی آینده داشته باشیم.
در همین راستا بسیاری بر این باور هستند که تنها با "نقد" بی رحمانه اندیشمندان و روشنفکران پیش از انقلاب است که می توان از کابوس موجود رهایی یافت. هر چند که چنین دیدگاهی تکامل تدریجی و توسعه فرهنگی را با پرسشی بزرگ مواجه می سازد، با این حال می توان پذیرفت که تا بدین جای کار، ایراد عمده ای بر آن نمی توان وارد کرد. اما وقتی این "نقد" بی رحمانه به تخریب و تحریف بی رحمانه می انجامد، جای بسی درنگ است. نفی دگراندیشانی که "ما" دوست نمی داریم، آن هم به هر نیرنگ و هر حیله، در عین حال که کار را بر "ما" آسان می سازد، اما حقیقت را هم که مدعی دست یابی به آنیم، مخدوش و مکتوم می سازد. هنگامی که بی رحمانه، و به قصد تخریب و ویرانگری آنچه "ما" خود اصولی نمی دانیم، شمشیر را از رو می بندیم – آن هم به تصور فتح بابی و افشای دروغی که در جلد راست رفته است – و بی هیچ دلهره ای از دفن حقیقت، مدعی می شویم که آنچه گذشتگان گفته اند – البته گذشتگانی که با ما همفکر و همخوان نیستند – همه بی ربط بوده است و ویرانگر(۱) و لاجرم، حقیقت در سایه سار اندیشه "ما"ست که می تواند بیارامد و رخ نشان دهد، و مدعی می شویم که آن روشنفکران – همانانی که "ما" آنها را دوست نمی داریم – با اندیشه آزاد، با "روشنفکری"، با دگراندیشی و با آنچه مدرن و متعلق به دنیای مدرن است، بر خلاف "ما" مخالف بوده اند، با این همه وقتي كه خود به مخالفان فکری و رقبای سیاسی – فرهنگی خود مي رسيم، همه ي اين ادعاها را به سادگي آب خوردن فراموش می کنیم و طبق ضرب المثل معروف؛ مي گذاريم در كوزه و آبش را مي خوريم! چه انتظاری برای رهایی از این شرایط ناهنجار و پیشا تاریخی موجود داریم؟
و این است که می بینیم دلبستگي ها و دوري گزيدن هايمان، عشق ها و نفرت هايمان، دوستي ها و دشمني هايمان، نقد و ارزیابی هایمان و ... همه حكايت از ديد حقيرانه، «جهان سومي»، و فرهنگ واپس گرايانه ما دارند! ما در ارزيابي ها و قضاوت هايمان، همواره از احساسات و تعصبات نياكانمان بهره ها مي گيريم، بدون اينكه به روي مبارك خويش بياوريم. و در این میانه، آنچه که می بایست "ما" را از "آنان" متمایز سازد، هیچ حضوری در رفتارهای فرهنگی ما ندارد. و این همه بدین دلیل است که ما خود را تافته جدابافته، و پازلی گم شده از هستی و جامعه می یابیم که گویی معمار تمدن و حقیقت به سفارش دستی غیبی خارج از دیگر اجزای پازل، به هستی و تاریخ با هزار منت و منیت تقدیم نموده است! و این آغاز بینش ضد علمی یی است که خود را از مجموعه روند و حرکت تاریخی یک جامعه جدا می سازد و در نتیجه نه خود را نیازمند بهره بردن از تجارب دیگران و دست آوردهایشان، و نه بررسی یی درخور، درست و اصولی می داند. این است که می بینیم که سرنوشت این جماعت ما را به یاد شعر آن عارف دلسوخته می اندازد که؛
" طاعت ار دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد"!
مدعيان تحقيق و علم و روشنفكري نيز، كه هنگامي كه به مذهبي ها - حتي روشنفكرترين آنها - مي رسند، آنان را به تعصب و عقب ماندگي متهم مي كنند، خود در قضاوت ها و تحليل هايشان، گوي سبقت را از تمامیت خواهان مي ربايند و تبديل به تاريك انديشاني مي شوند كه در لجاجت و دشمني با دگرانديشاني كه مورد تاييد آنها نيستند، چنان پيش مي روند كه اگر خورشيد را به آنها نشان بدهي و بگويي كه اينك روز است و ...، آنها با ادعای رؤیت ماه و پروين عملا به شما اثبات خواهند نمود كه خير؛اينچنين نيست!
جلال آل احمد، يكي از آن نمونه روشنفكراني است، كه گرفتار غضب همين جماعت مدعي آزادانديشي شد و بارها مورد لعن و نفرين اين مدعیان اهل تساهل و تسامح قرار گرفت. حجم مطالب و گفته هايي كه بر عليه آل احمد – در سال های اخیر و به ویژه در بین نویسندگان خارج از کشور - گفته و نوشته شده، آنقدر زياد است، و چنان چهره هاي "شاخصي"! در ذم او سخن گفته اند، كه نگارنده واقعا خود را نيازمند به ارائه ده ها اسناد و مدارک نمي بيند.

چرا آل احمد؟
آل احمد البته به زعم اینان جرايم بزرگي مرتكب شده است:
او بر خلاف جو، گرایش و میل روشنفكري واقعا موجود! شنا كرد و سخن گفت. آل
احمد، حزب توده و ماركسيسم حاکم را رها كرد. درست در زمانه يي كه هنگامش نبود! آل احمد به همراهی زنده یاد خلیل ملکی، انور خامه ای، فریدون توللی و ... از چهره های شاخص انشعاب چشمگیر ۱۶ آذر ۱۳۲۶ به شمار می رفت. در آن سال ها هنوز مد نشده بود كه بر ماركسيسم برشورند و آن را به نقد بكشند. در آن هنگام و هنگامه، گورباچف هنوز پا به عرصه رهبري نگذاشته بود. آن روزها هنوز، ماركسيسم، مكتبي علمي بود و نه تنها آلترناتيو رهايي کارگران، بلکه رهایی بخش کل بشریت به حساب مي آمد. آن روزها هوشي مينه، چه گوارا، كاسترو، تیتو، و حتی استالین، تنها نمايندگان و سخنگويان رهايي بشر بودند.
و حزب توده نيز در آن زمان، حزب طراز نوين همه چيز! بود. بريدن از آن حزب، و به مخالفت با آن برخاستن، یا حتما انگيزه ای استعماري - امپرياليستي داشت و يا در نهايت حكايت از ارتجاعي بودن طرف مخالف می نمود. به همين دليل هم، خليل ملكي و يارانش – که ارتجاعی نامیدنشان وصله ای سخت ناجور بود - مزدوران استعمار انگليس به شمار مي رفتند. و ...
با توجه به دلایل فوق، آل احمد كه بر خلاف جريان آب شنا كرده بود، سال ها پس از مرگش به محاکمه کشیده شد. اگر در سال های حیاتش، به دلیل نفوذ کلام و کاریسمای شخصیتی خود، کمتر متهم شد و مورد تاخت و تاز قرار گرفت، اما تا دلتان بخواهد، پس از مرگ و به ویژه پس از حاکمیت روحانیت، مورد انواع و اقسام تهمت ها و دشنام ها و دشمنی ها قرار گرفت.
یکی از نمونه های روشن این مدعیان، آقای محمد باقر مؤمنی است که با یک فتوای "روشنفکرانه" آل احمد را سی صد سال از زمان خود عقب مانده می دانست (۲) و شریعتی را به این دلیل که "مذهبی" است و مثل او "ماتریالیست" نیست، "سخنگوی جامعه قبل از سرمایه داری نوین جامعه"[؟!] می نامید و البته وقتی هم که به او یادآور می شدند که شریعتی درباره جوامع مدرن، سرمایه داری و سوسیالیسم دیدگاه های جالبی را ارائه نموده است، آقای محقق می فرمود که "شرمنده ام که چیزی از ایشان نخوانده ام"!!!؟ (۳) همو درباره آل احمد چنین اظهار می نمود که: "چون میدان خالی بود و در نوشته اش هم گاه انتقادهایی می کرد که به دل ساده لوحان تشنه می نشست یخش گرفت"! [درد اهل قلم] تو گویی آن افرادی که پس از سال ها دهان باز کرده و به همان نسل نیز تعلق داشته اند، تازه به دنیا آمده اند و یا اینکه در زمان حیات آل احمد سرشان را کبک وار به زیر برف فرو برده بودند، که به چنین ادعاهای عجیب و غریبی متوسل می شود!
حقیقت این است که سکوت روشنفکران مستقل و آزاد اندیش آن زمان، نوعی تایید ضمنی و همراهی با آن دیدگاه ها بود. چرا که پارادایم موجود که یکی از مباحث عمده آن را استعمار ستیزی و تکیه بر خویش تشکیل می داد، بدیهی بود که روابط شرق و غرب و شیوه استعماری – استثماری آن را مورد اعتراض و نکوهش قرار دهد. به علاوه، برجسته ترین روشنفکران مستقل مذهبی و غیر مذهبی آن زمان همچون منوچهر هزارخانی، مصطفی رحیمی، مصطفی شعاعیان، شریعتی، احمد شاملو، نعمت آزرم، محمد علی جمال زاده، اخوان ثالث، کاظم سامی، علی اشرف درویشیان، حاج سید جوادی، محمود طالقانی، ساعدی، پیمان، رضا براهنی، شاهرخ مسکوب، اسماعیل خویی، انور خامه ای و ده ها تن دیگر که در بزرگداشت آل احمد نیز مقالات بسیاری نوشتند، عموما وی را مورد ستایش قرار دادند. اینک اگر دیدگاه های برخی از اینان نسبت به آل احمد تغییر یافته باشد، نه به خاطر شخص وی، که به دلیل تغییر شرایط جهانی و مناسبات جدید می باشد که فاصله ما تا آل احمد را نه سی ساله، که یک قرنه نموده است. تأییدات آن زمان اکثریت این روشنفکران بر نقش مثبت آل احمد - حتی اگر با انتقاد هم همراه بوده باشد – حداقل نشان دهنده این است که شرایط آن زمان، آن چنان اقتضا می کرده است.

غرب زدگی؛ جرمی دیگر

"جرم" عمده و اصلي آل احمد، كه بسياري از اين مدعيان برنتافتند، نوشتن كتاب هاي "غرب زدگي" و " در خدمت و خيانت روشنفكران" و مسائل مطرح شده در آن ها می باشد. آن هم مسائلی که اگر منصفانه و به دور از غرض ورزی های رایج آنها را بازخوانی کنیم، متوجه می شویم که هنوز هم بخش هایی از آنها قابل تأمل و روشنگر می باشند. اما متأسفانه، طبق همین سنت شریفه محترمه مکرمه آخوندی! که دگراندیش را مجالی نباید داد، برخوردي كه با اين دو كتاب مي شود، همانگونه كه در آغاز نيز گفته شد، برخوردي است، مطلق گرايانه، سياه و سپيدي، و سرشار از بغض و کینه... و در نهایت تکفیر و تحریم!
گناه اصلی آل احمد، این بود که همانند بسیاری دیگر از روشنفکران آفریقایی و آسیایی به دنبال راه حلی بومی می گشت. و البته او نیز همانند هر انسان اندیشمند دیگری در این راستا می تواند دچار افراط و تفریط هایی هم شده باشد، که شاید در مقابله او با غرب و غرب زدگی اندکی چنین به نظر آید. هر چند که هیچ کسی هم تا کنون به طور منصفانه این بخش از دیدگاه های آل احمد را "نقد" نکرده است. کسانی هم که به این نکات توجه داشته اند، بیشتر به این پرداخته اند که آل احمد یک غرب ستیز حرفه ای به معنای واقعی کلمه بوده است، بدون اینکه به جغرافیای سخن وی، رابطه شرق و غرب در آن زمان، نوع کلام وی و تفکیک میان غرب جغرافیایی و غرب سیاسی، غرب اقتصادی و غرب استعماری، توجهی تأمل برانگیز و نقادانه داشته باشند. سیطره غرب استعماری بر کشورهای جهان سوم، واکنش پاک بازترین فرزندان آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را که اتفاقا از چهره های شاخص روشنفکری و اندیشمند آن به شمار می رفتند، بر انگیخت. در این میانه، طبیعی است که آل احمد نیز به عنوان مدافع یک جامعه تحت سلطه غرب – به طور مشخص آمریکا و هر چند نه مستقیم مثل الجزایر – به مقابله با تهاجم سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... آن برخیزد. تأثیر چشمگیر وی در جامعه روشنفکری و فضای فکری آن سال ها – بنا به تأیید و تاکید بسیاری از مخالفان او که البته آن را مخرب ارزیابی می کنند – خود حکایت از آمادگی آن جامعه برای تأثیرپذیری از چنین مواضعی داشت. که دلایل آن را هم به طور مشخص می توان در تحقیر این کشورها و تعیین تکلیف از سوی قدرت های امپریالیستی ارزیابی کرد. کودتای سیا – دربار علیه دولت ملی مصدق، نمونه عریان و روشنی از این دست مداخلات می باشد. اما از آن جایی که در جامعه ما – نه تنها در بین آخوندها، که حتی در بین مدعیان روشنفکری – هر چه هست سیاه و سفید است و دوستی یا دشمنی، و "نفی" در آن جای "نقد" را گرفته است، هیچگاه افراط و تفریط ها مورد نقد و ارزیابی قرار نمی گیرند. نه آل احمد منصفانه نقد شد و نه از نقش مؤثرش در جنبش روشنفکری و تاثیراتی که بر نویسندگانی چون ساعدی، براهنی، بهرنگی، و حتی احمد شاملو داشت، اشاره ای شد. همه افکار آل احمد و همه شخصیت و هویتش در همان جمله معروف درباره شیخ مشروطه ستیز فضل الله نوری، خلاصه شد که؛ "و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد". (۴)
اما جالب است بدانیم که همين جماعت كه جلال آل احمد را با آن همه اثرگذاري در عرصه ادبيات، روشنفكري و ... بر نمي تابند، به كساني چون آخوندزاده كه خود رسما از چاکری فلان سردار روسیه تزاری سخن می گوید و آنان را "ولی نعمت" (۵) های خویش بر می شمرد، به عنوان یک وطن پرست و روشنفکر پیشرو یاد می کنند و عنصر مفلوک، خودپرست و دودوزه بازی چون میرزا ملکم خان لاتاری را از متفکران برجسته جنبش مشروطه به حساب می آورند!
حال آنکه آل احمد با صراحت هر چه تمام نشان می دهد که منظور وی از طرح "غرب زدگی" مخالفت با غرب و یا مقاومت در برابر تکنولوژی و ماشین که از غرب می آید، نیست؛ چرا که هیچ دروازه ای از جهان را به روی ماشین بسته نمی بیند و تکنولوژی را ابزار دقیق کار و زندگی انسان قرن بیستم می داند. اما گله وی از انتقال بی رویه ماشین و مصنوعات غربی به شرق است. و دیگر اینکه اختیار تمامی این معاملات و مبادلات نیز هم بر عهده غرب است، که همه چیز را در این رابطه و معامله تعیین می کند و حتی مانع از فراگیری و آموزش جوامع عقب مانده می شود. در صورتی که "تنها آنکه مصرف کننده ماشین است می تواند و باید بگوید که بازار مملکتش چقدر جا دارد، یا سرعت انتقال و قدرت هماهنگی مردم آن محل با ماشین تا چه حدود است. ولی گوش غرب به این حرف ها بدهکار نیست. غرب می گوید من که خود ماشین را می سازم حق دارم که مشاور و مستشار هم برای تو بفرستم تا احتیاجات بازارت را برآورد کند؛ چرا که تو خود از علم حساب خبر نداری و پیش بینی "الکترونیک" تنها کار من است که "آی. بی. ام" را می سازم... در حالی که مصرف کننده ماشین هم می خواهد روزی علم حساب بیاموزد و از یک دستگاه الکترونیک سر در بیاورد". (۶)

مخالفت با ماشین و تکنولوژی

آل احمد همچنین متهم شد که با تکنولوژی و توسعه صنعتی مخالف است. چرا که او آن نوع از روشنفکر را که با فرهنگ بومی، با جامعه روستایی و طبقه کارگر بیگانه بود و اطو نکشیده از خانه بیرون نمی رفت، به چالش کشید. نقد وی به صنعتی شدن بی رویه جامعه، بدون آموزش و آشنا ساختن دهقان و کارگر با ابزارهای جدید، بدانجا انجامید که او را مخالف هر نوع تحول و نوآوری قلمداد کردند. آنانی که در چنته خویش، هیچ بهره ای از دانش و خرد ورزی و عمق بینی نداشتند از این دیدگاه های وی هزاران پیراهن عثمان و درفش کاویانی ساختند تا به زعم خویش او را مرتجع ترین "روشنفکر" معاصر بنمایانند! و اینکه وی نه تنها سی صد سال از زمان حاضر عقب مانده، بلکه هیچ نوع تحول و توسعه ای را بر نمی تابید: "او با هر چیزی که برخورد می کرد، موضعش موضع ارتجاعی بود: با خط و تغییر خط، با روستا، با علم، با فرهنگ، با تکنولوژی و با هر چیزی دیگر." (۷)
و حالا توجه کنیم به نمونه هایی از مخالفت های آل احمد با صنعتی شدن روستا و انتقال تکنولوژی به آن:
"و تا جاده به ده نرسد ، وبرق خانه های روستا را روشن نکند و هر 30-40 روستا یک مرکز تعمیرات ماشین های کشاورزی نداشته باشد، کشاورزی ماشینی نخواهد شد. و تا سخن از خرده مالک است و تا در جوار هر مدرسه ده یک کلاس آموزش مکانیک دایر نشده است ماشین با روستایی غریبه است و اگر پایش به روستا باز شود جز عامل تخریب و تحریک و آشوب چیزی نخواهد بود." (۸)
چنانکه می بینیم وی با هوشیاری و آگاهی از شرایط جامعه، نگاهش نه به نفی ماشین و تکنولوژی، که همه هم و غمش آموزش علمی، زیر بنایی و متدیک آن می باشد. و در همین راستا است که به درستی به مشکلات ناشی از تنها مصرف کننده ماشین بودن و عقب ماندگی ناشی از آن اشاره می کند و هشدار می دهد
"ما تا خریدار مصنوعات غربیم فروشنده راضی نیست چنین مشتری سر به راهی را از دست بدهد. در این که ما تا وقتی در این دنیای داد و ستد فقط خریداریم – یا فقط مصرف کننده ایم – ناچار سازنده که فروشنده هم هست، می داند که چم و خم کار را چطور مرتب کند تا این نسبت یک طرفه همیشه متعادل باشد و هرگز این رابطه بایع و مشتری به هم نخورد." (۹) وی به صراحت و بر خلاف اتهامات عجیب و غریب، به تاکید اشاره دارد که "راه بازگشت یا توقف هم بسته است" ... [پس راه درست] "جان این دیو ماشین را در شیشه کردن است. آن را به اختیار خود درآوردن است. همچون چارپایی از آن بار کشیدن است. طبیعی است که ماشین برای ما سکوی پرشی است. تا بر روی آن بایستیم و به قدرت فنری آن هر چه دورتر بپریم. باید ماشین را ساخت و داشت. اما دربندش نبایست ماند. گرفتارش نباید شد. چون ماشین وسیله است و هدف نیست. هدف فقر را از بین بردن است و رفاه مادی و معنوی را در دسترس همه خلق گذاشتن." (۱۰)
توجه به این جملات و دیگر مواضع آل احمد که مشابه آنها کم هم نیستند، به درستی نشان می دهد که انتقاد وی در اصل متوجه این نوع روابط ناسالم و ناعادلانه یی است که زیربنای روابط جوامع صنعتی و جوامع عقب مانده را تشکیل می دهند. و نه آنطور که می گویند مخالفت با پیشرفت، توسعه و تکنولوژی.
و آیا ما حق نداریم آن گونه "قضاوت" ها را جفا بر آل احمد، و نوعی بیماری "کوبیدن مخالف به هر شکل"، تلقی نماییم؟

آل احمد بنیانگزار اصلی جمهوری اسلامی! و شیفته روحانیت
!
آل احمد البته دو سه گناه دیگر را نیز مرتکب شده بود؛
رفتن به حج و نوشتن کتاب "خسی در میقات" در کنار کتاب های "غرب زدگی" و "در خدمت و خیانت روشنفکران". او همچنین از همکاری روحانیت و روشنفکران برای حل معضلات اجتماعی سخن گفته بود. و از مذهب نیز به عنوان مستمسکی که می توان در مقابله با استعمار آن را به کار گرفت. اینها را نیز می توان برخی از دلایل "دگراندیشان" نوع ایرانی آن برای تخطئه و محاکمه آل احمد برشمرد! آل احمد به همین "جرایم"! و به این دلیل که رژیم سرکوب گر آخوندی، بزرگ راهی را و احیانا مدارسی را به نامش مزین کرده است، به تدریج در چشم مخالفان "سکولار" رژیم به یک حزب اللهی متشرع تبدیل شد که نه تنها از نماز شب خویش غفلت نمی ورزید، بلکه تسبیح به دست، هر روز در مساجد مختلف، پشت سر پیشنمازان مساجد به رکوع و سجود می افتاد! عده ای از این جماعت حتی پا را از این هم فراتر گذاشتند و مدعی شدند که اصلا حکومت اسلامی خمینی بر اثر افکار آل احمد و شریعتی شکل گرفته است! (۱۱) یعنی اینکه آل احمد، سال ها پس از مرگ خود، بنیانگزار جمهوری اسلامی ایران بوده است!
از این مواضع سخیف و متعصبانه که تنها انگیزه، مخالف خوانی و تخریب روشنفکران دگر اندیش آن هم برای یافتن هویتی به عنوان صاحب نظر و روشنفکر برای خود می باشد که بگذریم، به جدیت تمام می توان گفت که آل احمد نشناخته و نقد نشده، نفی شده است! و این سرنوشت تراژیک روشنفکر جامعه ایران است که به صورت چرخه تکامل به دور خود می چرخد!
آل احمد را متهم کردند که تعریفش از "روشنفکر" و مفهوم آن، ارتجاعی و واپس گرایانه است که خود را موظف می داند، مدافع سنت و گذشته، و دنباله رو روحانیت و سنت باشد! حال آنکه او در کتاب روشنفکران به صراحت از سنت گریزی و خردگرایی روشنفکر سخن می گوید و روشنفکری را مقوله ای مربوط به جهان مدرن می داند:
"روشنفکری حوزه ای یا دوره ای است که در آن "ظل الله" بودن یا "آیت الله" بودن معنایی نخواهد داشت" ... "آدمی وقتی از بند قضا و قدر رست و مهار زندگی خود را به دست گرفت و در سرگذشت خود و همنوعان خود مؤثر شد پا به دایره روشنفکری گذاشته. و اگر روشنفکری را تا حدودی آزاد اندیشی معنی کرده اند نیز به همین دلیل است که روشنفکر – آزاد از قید تعصب یا تحجر مذاهب و نیز آزاد از تحکم و سلطه قدرت های روز – خود را مسئول زندگی خود و دیگران می داند نه لوح ازل و قلم تقدیر را". (۱۲) و هم او روحانیت را گذشته گرا و مخالف توسعه و تکامل می داند. در عین حالی که بر این تصور بود که شاید همراهی روشنفکر با روحانیت از تحجر روحانیت بکاهد. او در همان حالی که از همکاری روحانیت و روشنفکر سخن می گوید و آن را مفید می داند، به هیچ وجه از ماهیت روحانیت غافل نیست و هیچ توهمی نسبت به نقش بازدارنده آنها در جنبش های اجتماعی ندارد:
"نمونه های درماندگی یجوز ولا یجوز کننده به طهارت و نجاست را، می شناسیم. به ترتیب در مقابل مشروطه که آن را بابیگری خواندند؛ سپس در مقابل افتتاح مدارس به سبک جدید؛ سپس در مقابل لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی و لگنی و سپس در مقابل کشف حجاب و سپس در مقابل رادیو و تلویزیون و تقسیم املاک و سپس در مقابل حتی "فیلم حج" که آن را "خر دجال" خواندند. و اگر در قضیه مخالفت ایشان با لباس و کلاه و کشف حجاب فحوای گنگی از مخالفت با تظاهر به غرب(غرب زدگی) نهفته بود، در دیگر موارد هیچ عامل دیگری نهفته نیست جز ترس از باز شدن هر دریچه تازه ای به ذهن مرد عادی کوچه؛ و همین است که ارزش رهبری روحانیت را در عمل به صفر می رساند". (۱۳)
و البته تمایلی که نسبت به همکاری آنان با روشنفکران داشت، تصور و تمایلی جدای از حاکمیت و قدرت، و در خارج از دایره سیاستمداری روحانیان بود. شاید او در ذهن خود تصور نیز نمی کرد که روحانیت روزی قدرت سیاسی و حکومتی را در دست بگیرد تا ابعاد "فاجعه" را آگاهانه گسترش دهد! از همین روی او روحانیت را بر سر یک دو راهی منطقی و جبری به نظاره نشسته بود

" و روحانیت یا باید تن به تجدید نظرهای اساسی بدهد – در به رسمیت شناختن کشف حجاب و دست برداشتن از تکفیر هر تجد دخواهی و خزانه دولت را بیت المال شناختن و مالیات را جایگزین خمس و زکات کردن یا به عکس، و از این قبیل – یا از دور تأثیر و تأثر اجتماعی خارج شدن و در پوسته متحجر خود باقی ماندن و سنگواره شدن". (۱۴)
با این نگاه دقیق و واقع گرایانه، و با اینکه تنها اثر "مذهبی" آل احمد، خسی در میقات می باشد – که تنها یک سفرنامه است با اظهار نظرهای شخصی – می بینیم که روشنفکران منصف! و آزاد اندیش جامعه ما، چگونه از او یک نظریه پرداز اسلامی - آن هم از نوع ارتجاعی و شیفته روحانیت – می سازند و می پردازند تا آنگاه بر اساس همین توهم آگاهانه خویش، به زعم خود او را نفی کنند!! او که در هیچ اثری به
تبلیغ و توصیف مذهب و نظریه پردازی برای آن دست نیازیده است.


:منابع و توضیحات
______________
۱) البته به جز درگذشته گانی که ما اکنون همفکر آنانیم!
۲) رو در رو، ص ۸۴
۳) ر.ک. به جزوه "درد اهل قلم" از باقر مؤمنی. ایشان در پاسخ به پرسشی درباره شریعتی می فرمایند: "روسیاهم که چیزی از دکتر شریعتی نخوانده ام. برای اینکه تصور نمی کردم مطالبی را که او مطرح می کند با تاریخ و جامعه شناسی ارتباط داشته باشد"!! درد اهل قلم، ص ۶۵. آیا به راستی به جز "نقد کیلویی"! نام دیگری هم می توان بر این نوع "نقد"ها نهاد؟
۴) غرب زدگی، ص ۷۸
۵) به صفحات ۳۴۴ و ۳۴۵ از صبا تا نیما اثر زنده یاد آرین پور مراجعه شود که آخوندزاده به زبان شیرین خود از قدراره بندانی چون فیلد مارشال و بارون روزن اینچنین یاد می کند: "خاصه از جنرال فیلد مارشال قنیازوارانصوف (کنیازوارانسوف) مرحوم شاکرم که بعد از بارون روزن ولی النعمه ثانوی من بود." به نوشته آرین پور " میرزا فتح علی (آخوندزاده) تا پایان عمر در این سمت (مترجمی زبان های شرقی) باقی ماند و وظایف خود را با نهایت صداقت انجام داد و در ازاء خدمات شایسته خود به دریافت درجه سرهنگی و نشان های متعدد نائل آمد... با هیأتی که به ریاست ژنرال شیلینگ از دربار تزار برای تبریک تاجگذاری ناصرالدین شاه به تهران آمد، همراه بود". به نوشته عزت الله سحابی در کتاب "مقدمه ای بر تاریخ جنبش ملی ایران"، "فعالیت ادبی و هنری و اجتماعی آخوندزاده در دورانی صورت می گرفته است که پس از جنگ های ایران و روس و عقد و تحمیل عهدنامه های گلستان و ترکمانچای و جدا شدن بخشی از آبادترین و پیشرفته ترین و عزیزترین سرزمین ها و اعضاء ملت ایران بوده است. مردم از این بابت خونی به دل داشته اند و معذالک او خود در خدمت همان دولت روسیه که خصمی خشن و بلعنده تمام ایران و ملت ایران بوده است، در می آید، به سرپرستی و ولی نعمتی حضرات ژنرال وارانتسوف (فاتح تبریز) و بارون روزن نماینده و قائم مقام حضرت تزار، استعمار کننده اصلی ایران و ایرانی افتخار می کند." (ص ۱۳۲، شرکت سهامی انتشار ۱۳۶۴)
۶) کارنامه سه ساله، ص ۱۱۷
۷) حمید مؤمنی
۸) غرب زدگی، ص ۱۶۳
۹) همان، ص ۱۲۵
۱۰) همان، ۱۱۸
۱۱) علی میرفطروس، رو در رو با تاریخ، ص ۲۵
۱۲) در خدمت و خیانت روشنفکران، جلد اول، ص ۳۰
۱۳) در خدمت و خیانت روشنفکران، جلد دوم، ص ۶۱
۱۴) همان، ص ۷۲



درباره انتقاد به آل احمد! گرد و خاك بجاي كفتگو . رازي


دنباله مقاله

هیچ نظری موجود نیست: