۱۳۹۳ اسفند ۱۴, پنجشنبه

تدفین پیکر شش زندانی اهل سنت اعدام شده در آرامستان بی‌بی سکینه در کمال شهر کرج

تدفین پیکر شش زندانی اهل سنت اعدام شده در آرامستان بی‌بی سکینه در کمال شهر کرج

پیکر شش زندانی اهل‌سنت اعدام شده، با حضور شش تن از اعضای خانواده‌هایشان عصر امروز چهارشنبه ۱۳ اسفندماه، در آرامستان بی‌بی‌سکینه به خاک سپرده شدند. 
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، مسوولین زندان رجایی شهر کرج، از سحرگاه امروز چهارشنبه 13 اسفندماه 1393، که حکم اعدام شش زندانی اهل سنت کُرد را اجرا کردند تا عصر امروز خانواده آنها را در "سردرگمی و بلاتکلیفی" گذاشتند. مسوولان در نهایت در ساعت 16 به خانوده‌ها گفتند: «فقط از هر خانواده یک نفر اجازه شناسایی دارد.»
گفته شده مسوولان شش نفر از خانواده‌ها را که برای شناسایی رفته بودند، از خارج شدن منع کرده و با حمله به بقیه خانواده‌ها که نزدیک به ۵۰ نفر بوده‌اند، آنها را با اهانت و وحشیگری از آرامستان بیرون کرده و به آنان گفتند: «فقط ما خودمان جنازه‌ها را غسل می‌دهیم و فقط این شش نفر حق خواندن نماز میت را دارند و خودمان نیز جنازه‌ها را دفن خواهیم کرد.»
یکی از اعضای خانواده این زندانیان اعدام شده به «کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی» گفت: «امروز بعد از اعدام شش زندانی اهل سنت کُرد، مسوولین زندان ساعت ۴ بامداد خانواده‌ها را در سردرگمی و بلاتکلیفی قرار دادند و بعد از یک ساعت به آنها گفتند که برای تحویل گرفتن جنازه فرزندانشان، به آرامستان بی‌بی سکینه واقع در کمال شهر کرج مراجعه کنید و پس از رسیدن خانواده‌ها به آنجا، بعد از انتظاری طولانی گفتند که تا ساعت ۸ صبح هیچ چیز معلوم نمی‌شود.»
وی در ادامه افزود: «بعدا به خانواده‌ها گفتند که باید تا ساعت ۱۴ صبر کنند که دادستان اجازه تحویل جنازه‌ها را بدهند ولی وقتی دیدند خانواده‌ها بسیار صبورند و فقط منتظر تحویل گرفتن جنازه فرزندانشان هستند، به آنان گفتند که به هیچ عنوان جنازه فرزندانشان تحویل داده نخواهد شد و اجازه دارید که خودتان آنها را غسل داده و دفن نمایید اما بعد از چند ساعت به این وعده خود نیز عمل نکردند. در نهایت مسوولین در ساعت 16 به خانوده‌ها گفتند که فقط از هر خانواده یک نفر اجازه شناسایی دارد.»
این در حالی است که اعضای خانواده از جمله مُهنا دختر شش ساله حامد احمدی یکی از این محکومان، از شب پیش با جمعی از فعالان سیاسی و مدنی در پشت دیوارهای این زندان تجمع اعتراضی را ترتیب داده بودند.
گفتنی است مسوولان حکومتی نه تنها از تحویل جنازه فرزندانشان به خانواده‌ها خودداری کردند، بلکه حتی اجازه نداده‌اند که بقیه اعضای خانواده‌ها، پیکر فرزندانشان را مشاهده کنند.
شاهدان عینی گفته‌اند: «ماموران حتی نگذاشتند که بقیه خانواده‌ها نماز فرزندانشان را بخوانند و اجازه به جا آوردن مراسم مذهبی غسل، تکفین و تدفین جگرگوشه‌هایشان طبق آداب دینی و عقیده خود را به آنان ندادند.»

روایت دردهای من ... درکمپ"تیپف" قسمت سی و هشتم رضا گوران

روایت دردهای من ... درکمپ"تیپف" قسمت سی و هشتم
رضا گوران

نخستین محل جدا شدگان تحت نظر ارتش آمریکا:
همانطوری که در قسمت قبل متذکر شدم ما پنچ تن ازدرون مناسبات تشکیلات گریخته بودیم، توسط سربازان آمریکائی دستگیر و با هدایت آنان  به محل نخستین کمپ ارتش آمریکا پیش از ساختن کمپ "تیپف" که نفرات جدا شده از سازمان مجاهدین در آن محصور بودند رسیدیم. این کمپ در شمال قرارگاه اشرف و در مجاورت روستای "خان غرفه" 500 متری  شمال قرارگاه اشرف اصلی ترین مقر سازمان مجاهدین ومحل سابق دژبانی زاغه مهماتهای ارتش صدام حسین قرارداشت که قبلا یک گروه 9 نفره از نیروهای سازمان مجاهدین درآن مستقرو از زاغه مهماتها مراقب و محافظت می کردند.
 
 در آن روزگاربر اساس آمار و سر شماری هر شبانه روز سربازان آمریکائی که ازجمعیت جدا شدگان حاضر در کمپ به عمل می آوردند 71 تن جدا شده حضور داشتند. ما پنج تن به آنها افزوده شدیم، آمارجمعیت کمپ به 76 تن افزایش یافت. جدا شدگان مذکور نزدیک به دو هفته قبل در محل خروجی(اسکان) سازمان مجاهدین سکونت داشتند، که پس ازاعتراض های مکرربه گرسنگی دادن و تحت فشار و سخت گیریهای مدام از طرف مسئولین برای بازگشت به درون مناسبات جان به لب شده، سر به شورش گذاشته وبا آتش زدن پتو و تشک و چادر و... اعتراض خود را نسبت به آن وضعیت ناهنجار مظلوم ستیزی نشان داده بودند. نیروهای ارتش آمریکا که تامین حفاظت و نگهداری رزمندگان تسلیم و خلع سلاح شده مستقر در قرارگاه اشرف را برعهده داشتند، پس از طی مراحلی رنجیدگان معترض را به محل فوق الذکر«کمپ جدید» تحت نظر و حفاظت مستقیم ارتش آمریکا منتقل کرده بودند.

واقعه اعتراض و درگیری جدا شدگان با زندانبانان سازمان مجاهدین:
 بعد ازاشغال عراق توسط آمریکا و سرنگونی صدام حسین و خلع سلاح شدن سازمان، یاس وسرخوردگی و نا امیدی بر بدنه تشکیلات چیره و مستولی گشت. سران باند مفقود شدند و مریم قجرعضدانلو(رجوی) در فرانسه دستگیر گردید. حصارهای تار عنکبوتی تشکیلات آهنین  یا «مشت آهنین» فرو ریخت. جو پلیسی و اختناق و سرکوب حاکم بر تشکیلات فروکش کرد و ریزش و جدا شدن نیروهای گول خورده آغازید. همگام در این مسیرتعدادی از اعضا و کادرهای قدیمی نیز به خود آمده و متوجه شده بودند "شعار سرنگونی" سرابی دروغین و دکانی بیش نبوده، بنابر این از یکانهای مختلف قرارگاهها تعدادی خواهان جدائی شده در چند واحد "اسکان"سکنا داده شده بودند. مسئولین مجاهدین برای اینکه بتوانند افراد را کنترل و مجبور کنند به اجبار و از سر ناچاری مجددا به تشکیلات برگردانند با طرح و برنامه های شرورانه ی ضد انسانی همانند گذشته (دوران صدام حسین) متوسل شده وشرایطی سخت چون گرسنگی دادن (به جای «تامین غذا» به جدا شداگان «جیره خشک» داده بودند) و درایزوله نگه داشتن جدا شدگان را دربرنامه سیاست پیش روی خود قرار داده بودند.
 درمقابل جدا شدگان نیز آرام ننشسته، با هماهنگی "وحدت" کار کرده و یکی شده، واکنش نشان داده واعتراض علنی و رو در روی خود را نسبت به آن وضعیت  وخیم غیر انسانی و بلاتکلیفی چند ماهه نشان داده بودند. یک روزعصرسر به شورش برداشته و منجر به مختصر زد و خورد و درگیری فیزیکی با زندانبانان می شود. طوری که مسئولین با اولین زد وخوردهای ابتدائی عقب نشینی کرده و گریخته بودند. دیگر جرات نکرده بودند دخالت و یا اقدامی انجام بدهند. رنجیدگان گرسنه به جان آمده خشمگین وسایلی چون پتو و تشک و چادرهای  برزنتی موسوم به "چادرفلسطینی" که بین واحدهای مسکونی به عنوان حائل بازدارند "چون دیوار" برای تحت فشار قرار دادن و رابطه نداشتن زندانیان با هم توسط زندانبانان مجاهدین از قبل همانند تارعنکبوت تنیده وکشیده بودند پاره می کنند و روی پشت بام ساختمانها منتقل و در آنجا آتش زده بودند، تا آمریکائیان مطلع شوند و به کمک آنان بشتابند.
 (خوانده گرامی باید توجه داشت هدف و انگیزه مسئولین سازمان طی سه دهه گذشته ودائما این بوده که با شگردهای دجالانه و شرایط نا مناسب و بسیار بد چون زندانهای انفرادی و تحت فشار گرسنگی نگه داشتن افراد معترض و منتقد از ریزش و جدا شدن افراد جلوگیری به عمل آورند. همچنین با این اقدامات شرورانه ضد انسانی طی مراحل و سر فصل های متعددی نیروهای زیادی پس از جدا شدن طی ماهها و گاها سالها در زندان انفرادی چون شخص خودم مجبورمی شدند از سر ناچاری و بلاتکلیفی به تشکیلات برگردند.)
زندانبان و مسئولین تشکیلات حقه باز همانند گذشته متوسل به دروغ و دسیسه های شیطانی برعلیه مشتی سرکوب شده فریب خورده  به جان آمده می شوند، به مقامات و نیروهای ارتش آمریکا اطلاع می دهند که تعدادی از رزمندگان سازمان سر به شورش گذاشته و قصد دارند با شما بجنگند و...! ستونی از نیروهای ارتش آمریکائی به قصد سرکوب و... سریع وارد عمل شده و خود را به محل مورد نظر«اسکان» می رسانند. زندانیان معترض به محض دیدن ستون زرهیهای ارتش آمریکا روی زمین می نشینند وشروع به کف زدن و سوت کشیدن و... می کنند
 مقامات ارتش آمریکا که فریب نیرنگ و دروغهای نمایندگان رجوی را خورده بودند. آنان را محاصرو آماده سرکوب و بگیر و ببند می شوند. متوجه می شوند جدا شدگان روی زمین نشسته و برای آنان کف و سوت و هورا می کشند. شحص جدا شده ای به نام علی جعفری سلمانی، اسم مستعار "فرانسیس" جدیدالورد که با زبان انگلیسی آشنا بوده پس از اینکه با فرماندهان آمریکائی وارد مذکره می شود به اختصار توضیح می دهد مسئولین سازمان مجاهدین به آنان غذا و مایحتاج و الزامات مورد نیاز زندگی روزمره نمی دهند و همگی نفرات گرسنه هستند و مدتی است در رنج و عذاب گرسنگی دست به گریبانند و..
 سرهنگ آمریکائی اغفال شده دست مجاهدین "مسئول عملیات" پس ازمشاهده صحنه نشستن و کف زدن زندانیان درمحوطه زندان آرام گرفته و به بازدید اتاقها و باز کردن درب یخچالهای خالی می پردازد و... به حقانیت اعتراض به گرسنگی و بلاتکلیفی زندانیان جدا شده پی می برد و....  مقامات آمریکائی همانجا در حضور زندانیان گرسنه و به جان آمده به مجاهدین دستور می دهد سریع و در اسرع وقت غذا و امکانات مایحتاج مورد نیاز در اختیار زندانیان گرسنه بگذارند و.... به جداشدگان وعده و قول می دهند که درچند روز آتی محلی مناسب و تحت نظر و کنترل مستقیم ارتش آمریکا آماده و مهیا می کنند و آنان را از آنجا منتقل خواهند کرد. بدیسان تشبثات توطئه کثیف مسئولین "تشکیلات آهنین" زوار در رفته خود فروخته خنثی می شود.
سرانجام پس ازسپری شدن چند روز جداشدگان را در محل جدیدی که فوقا ذکر کردم منتقل کرده بودند. آمریکائیان محوطه و محل دژبانی زاغه مهمات های ارتش صدام حسین را  که درآن 2 ساختمان کوچک بلوکی همراه 2 حمام و 3 سرویس قرار داشت نزدیک به 10 بنگال هم به آن اضافه کرده واین محل تقریبا به ابعاد 200 متر طول، با 50 متر عرض همراه برج بلند نگهبانی و مراقبت، اطراف آن را با خاکریز و سه حلقه سیم خاردار که روی هم قرار داده بودند مهیا و آماده ساخته و جدا شدگان را درآن مستقر کرده بودند. 
 درآن روزگار آمریکائیان رابطه بسیار مناسب و احترام آمیزی با تمامی افراد جدا شده بر قرارکرده بودند. در این بین عناوین و القاب زیادی چون میهمان ارتش آمریکا، دلیر و شجاع و... نثارما جدا شدگان می گردید و.....
ادعاهای کاذب و بی محتوای سازمان مجاهدین مبنی بر"تامین غذای"! جداشدگان:
ابتدا باید به مواردی بپردازم تا قضیه ادعای کاذب سرمداران فرقه رجویه مبنی بر اینکه غذا و خورد و خوراک دم دهان! رزمندگان خود را به جدا شدگان داده اند مشخص و روشن گردد تا روسیاه شود هر آن کس که دارای ناخالصی و دروغهای شاخدار است.
لطفا توجه بفرمائید: تا زمانی حکومت منحوس "حزب بعث" و "استخبارات" "صدام حسین" درعراق حکمروای مطلق العنان بود. .... همانطوری که در قسمت های قبل بیان داشتم هر ماه «جیره و مواجب» هر فرد رزمنده از طرف "ارتش عراق" تامین می شد. پس ازساقط شدن حکومت حزب بعث و مخفی شدن "رئیس القائد"(صدام حسین) رهبر و برادر بزرگ شیرخفته به قول خودش(رجوی) سرنوشتشان با هم گره خورده بود والبته با هم به اتمام رسید.
 ارتش"ائتلاف" متشکل ازارتش کشورهای مختلف دنیا با رهبری آمریکا  سرزمین عراق را اشغال نمود و سازمان مجاهدین هم بدون کوچکترین حرکتی تسلیم گردید. صاحبخانه جدید(آمریکا، بوش، سی آی ای، "جایگزین" صاحبخانه  قبلی عراق، صدام حسین، استخبارات گردیدند) کلیه نیروهای نظامی و شبهه نظامی موجود درسرزمین کشور اشغال شده (عراق) پس از زد و خورد و مقاومت های بی حاصل دربرابر مهاجمان شکسته و کشته و متلاشی و مخفی شدند و یا در چنگال اشغالگران(آمریکا)به صورت زندانی «بازداشت» و تحت نظرقرار گرفتند.
طبق ضوابط و قوانین بین المللی نیروهای اشغالگر"آمریکا"می بایست وضعیت حقوقی کلیه نیروهای نظامی و شبهه نظامی موجود در سرزمین اشغال شده "عراق" را مورد تحقیق و تفحص و رسیدگی کامل قرار می دادند. درنتیجه این قوانین شامل حال نیروهای سازمان مجاهدین تسلیم شده هم می شد. بنابراین برای این اقدامات و مراحل نهایی تعیین تکلیف کردن، نیاز به گذشت زمان بود. پس می بایست ابتدا الزامات و مایحتاج اولیه زندانیان و اسیران "بازداشتی" چون محل استقرار، خوارک و آذوقه، بهداشت و درمان و... تامین نمایند.
 طبق قوانین به مرور زمان و طی مراحل مختلف روند کاری اداری بوروکراسی کامل با تک به تک افراد طرف حساب می شدند و هیچ نوع  تشکلات و یا گروه و دسته جاتی را به رسمیت نمی شناختند.
البته این اقدامات قانونی در صورتی حاصل و بدست می آمد و محقق می شد که دستهای پنهانی با پولهای کلان کثیفی که از جیب مردم بدبخت عراق بدست آورده بودند درروند اقدامات فوق موش نمی دواندند که سازمان مجاهدین درهررابطه ای چون همکاری همه جانبه  اطلاعاتی و... سنگ تمام گذاشتند وبا رشوه های کلانی که به ژنرالها و مقامات آمریکائی اهدا کردند باعث شد دل آنها را بدست آورند. "من و ما" جدا شدگان نگونبخت هم بیش از 4 سال عمرو جوانی و زندگیمان را گرفتند و در آن شرایط بسیار سخت و طاقت فرسای تیف در زیر چادرها برزنتی جان کندیم و باصبرو شکیبایی و صعه صدر شرایط ظالمانه تحمیلی را تحمل کردیم.
در مقابل ارتش آمریکا هم به جای «تامین غذا» آذوقه و خواربار همچون "دوران" خوش! صدام حسین هر ماه با "کانتینرهای تریلر" به قرارگاه اشرف آورده و تحویل انبارهای تدارکات سازمان می دادند. پس طبق قوانین بین المللی که صراحت دارد، ارتش آمریکا می بایست تمامی زندانیان را «تامین غذا» می کردند. بنابراین سهمیه "جیره خشک"تک به تک افراد جدا شده درانبار های تدارکات سازمان مجاهدین قرار داشت. طبق توافق به عمل آمده ما بین مقامات آمریکائی و نمایندگان ولی فقیه عقیدتی، این وظیفه سازمان مجاهدین بود جدا شدگان را "تامین غذا" کنند.
سران سازمان مجاهدین در همان ابتدا تا به امروز بارها و بارها از طریق رسانه ها و نشریات خود اعلام کرده اند به جدا شدگان غذا و مایحتاج دم دهان نیروهای خود را ارائه داده اند و... این ادعای کاذب دروغی بیش مثل صدها دروغ پوشالی و شاخداردیگری است که طی سه دهه گذشته بلغورکرده اند. آنچه غذا می نامند این بود که بادمجان پخته  همراه کوچه فرنگی که درعراق به وفور و بسیار ارزان قیمت یافت می شد به مدت نزدیک به 1 ماه هر روزه نهار و شام به جدا شدگان می دادند(در فاصله زمانی انتقال از زندان مجاهدین به کمپ آمریکاییها) این در حالی بود که ارتش آمریکا طبق آمار و مشخصات یکا یک افراد، مایحتاج و الزامات "جیره خشک" درجه یک ارتش خود را به عنوان سهمیه به همه ی افراد بازداشتی شناسنامه دار تحویل انبارهای تدارکات سازمان مجاهدین داده بودند.
 مسئولین بی چشم و رو بدون هیچ شرم و حیایی "جیره خشک"ما را در روز روشن بار کامیونهای خود می کردند و در بازار بغداد به فروش می رساندند و در مقابل بادمجان تلخ و گوچه فرنگی ارزان قیمت به خورد ما جدا شدگان سرکوب شد می دادند و "منت" هم می گزارند. باور کنید هیچ کس،هیچ وقت یک کلام حرف راست ودرست و حقیقت از زبان این کلاهبردارهای شیاد مال مردم خور نخواهد شنید هرچه بلغورکردند و می کنند مشتی اراجیف و مهملات پوشالی به هم بافته است و بس
اعتراض زنداینان نسبت به بی کیفیتی غذای سازمان"
درآن مدت کوتا که هر روزه نهار و شام بادمجان و گوچه فرنگی تکراری بی خاصیت توسط زندانبان مجید عالمیان با همان جیپ کذائی زندان سازمان که در روی رینگ چرخهایش نوشته شده بود «قض»(قضائی) به کمپ می آورد، افراد خسته، اعتراض کردند هیاهو و غوغا و جنجالی به پا شد. مسئولین آمریکائی تا مطلع شدند سریع وارد قضیه شدند و به ظروف بزرگ بادمجان های سیاه پوست نکنده بلند پخته و گوچه فرنگی های لهیده درهم و برهم نگاه کردند وبا کنجکاوی پرسیدند این چیه؟! جداشدگان عصبانی که در جلوی درب تجمع کرده بودند همگی با هم گفتند "ان خرسه" سپس همگی زدند زیر خنده.
بنده فقیرروستائی به عنوان نماینده جمع معترض با کمک جدا شده ای به نام "هومن" که با زبان انگلیسی آشنا بود  توضیحات لازم را به اطلاع فرمانده رساندم. فرمانده کمپ پس ازشنیدن توضیحات شکایت ودیدن اعتراض جدا شدگان به "تامین غذا" مجاهدین، سریع با تمپو دستی (بی سیم) با فرمانده بالاتر از خود تماس بر قرار کرد. پس ازمبادله صحبت وهماهنگی کامل، به زندانیان اعلام کرد از این پس ارتش آمریکا مستقیما شما را تامین غذائی می کند و... کف و سوت کشیدن و هوار، هواری زندانیان به هوا برخواست. سپس به مجید عالمیان زندانبان مجاهدین دستور داد غذا را پس ببرد و دیگرچنین غذاهای مزخرفی نیارد. البته این آخر ماجرا نبود و خوشحالی افراد طولی نکشید.
 ازآن پس غذای جداشدگان شد «ام آر ای» غذای جیره جنگی بسته بندی شده ی سربازان آمریکائی که درعملیات شرکت داشتند و امکان و توان غذا درست کردن را نداشتند و... . جدا شدگان نزدیک به یک سال ازغذای "ام آر ای" استفاد کردند که پدر همه را در آورد و.... هر کارتون 12 بسته از انواع غذاهای مختلف "ام آر ای" در آن قرار داشت، می بایست بین 12 گوهر بی بدیل و کبوتران خونین بال رهبری عقیدتی که با بال و پر های شکسته، خسته و کوفته در آن سرزمین لم یزرع  فرود آمده بودند تقسیم می شد.
 غذای اصلی شامل یک بسته گوشت و یا ماکارونی و یا غذای مکزیکی و.... در یک  کاغذ آلومینیم پرس شده بود.ابتدا می بایست از پاکت بسته بندی خارج کرده و در یک پلاستیک سبز رنگ که کار بیت بود می گذاشتیم و مقداری آب روی کاربیت داخل پلاستیک می ریختم. به مرور کاربیت فعال می شد و غذا را گرم می کرد و.... با دو قطعه بیسکویت خشک که در بسته اصلی قرار داشت تناول می کردیم.
 درعکس زیر یک بسته غذای "ام آر ای" باز شده با مخلفات کامل را نشان داده ام تا بیشتر با آن آشنا شوید. 
 
حالا سازمان مجاهدین هی اطلاعیه پشت اطلاعیه صادر ودر تلویزیون خود ادعا کند جدا شدگان را "تامین غذا" کرده و... سالهاست  شاهد هستید و می بینیم  گاه و بیگاه سرمداران سازمان مجاهدین  در مراسم ها و متینگ های خود در فرانسه، مفت و مجانی به ملیت های مختلف چون لهستانیها، افغانیها، ازبکها، افریقائی ها و... هزینه و پول سفر وهتل و غذا وساندیس پرداخت می کنند. حتی افراد بیکار ول و سرگردان مفت خور اجیر شده  در روزهای که وقت خود را صرف کف زدن ها و سوت کشیدنهای ممتدد برای مهر همیشه تابان کرده اند از طرف سازمان مجاهدین روزمزد خود را می ستانند. از سوی دیگرهزینه هتل ها ی پنج ستاره همراه مسافرت با هواپیماهای لوکس گرانقیمت و هزینه مدت زمان کوتاه 25 دقیقه ای سخنرانان باز نشسته از دور خارج شده رشوه گیر، چون سناتور مک کین انقلابی! که سر به فلک می کشد، بماند.
 هر چند اگر هم سازمان مجاهدین به جدا شدگان غذا داده باشند زیاد نکردند.چرا که حق و حقوقی  بوده که از روی انگشت نگاری و عکس و مشخصات هر فرد ابتدا ازصاحبخانه قبلی صدام حسین هر ماه 5000 دلار همراه "جیره خشک" و... دریافت کرده و بعد ازآمریکائیان گرفتند و یک جا در ابعاد کلان همه و همه را به جیب مبارک زدند.
  "شیر خفته" با آن چرخشمداری معروف و به آن سر طیف پرتاب کردن خود. باز به قول خودش با آمپریالیسم دشمن خلق ها نجنگید بماند! تسلیم و خلع سلاح شده و حتی علنا اعلام "وحدت" کار کردن و "همکاری" همه جانبه، سیاست "خط موازی"و خط  افقی و عمودی هم تا به آخر طی طریق کرده و پس از استفاده های کلان اطلاعاتی و... همانند دستمال توالت آغشته به کثافت به دور ریختند و رفتند.
 "رهبری پاکبازمان"! بدون کوچک ترین شک و شبهه ای"دامن" هم پوشیده بود.این همه آینده نگری و"بصیرت" فقط در حیطه مخترع انقلاب ایدئولوژیک "نظم نوین" جهانی و"انقلاب نوین" مربوط می شود که ما درک و دریافت درستی از آن نداشتیم! می بایست فقط خود را به "رهبری" انقلاب نوین! و سر چشمه دارائیها و توانائیهای مهر همیشه تابان میسسسسپاردیم تا احیا می شدیم!و..
این تاکتیک چاکری و نوکری سید الرئیس ضد آمریکائی تا به دامن ارباب و صاحبخانه جدید آویختن واز آنان مایحتاج و الزامات تحویل گرفتن بجز مزدور صفتی مطلق هیچ چیز دیگری نبوده و نیست. نمی شود به بهانه ی واهی "توهم" مبارزه با رژیم همه ی مسائل و ارزشهای حاصل شده و خونهای ریخته شده یک خلق در زنجیر و سازمانی را که روزی نیروهای انقلابیش سر به آسمانها می سائید نادیده گرفت و ماستمالی کرد و...
   اضافه کنم، سالیان سال افراد را دردخمه اشرف به زور و اجبار نگه داشته و بیگاریهای بسیار سخت و طاقت فرسائی از یکایک آنان کشانده. در این راه سخت و جانکاه  پر تلاطم خیلی از افراد دچار مشکل دیسک کمر و بیماریهای مختلف گوارشی و کلیه وی  و... شده اند می بایست حق و حقوق تک به تک آنان را نیز پرداخت کنند.اگر اگر به هر دلیل و برهانی "من وما" نبودم شما ها مسئولین مفت خور که کسی نبودید و نیستید. مشتی بزله گوی لات لمپن عربد کش ترسو، طی سه دهه گذشته فراراز مبارزه و جانبازی شغل شریفتان شده.
اعضا و کادرهای فراری بی کفش و کلاه:
در همان ابتدای ورود به کمپ آمریکائیان ما 5 تن گریخته ازاسارتگاه باند تبهکاررجوی و دستگیر شده توسط نیروهای آمریکائی در بنگال ها مستقر شدیم. هر فرد بجز یک دست لباس نظامی سبز و یا خاکی رنگ که در تن داشتیم هیچ نوع لباس و وسیله ای دیگری نتوانسته بودیم با خود حمل کنیم. طبق تجربه و توصیه جدا شدگان آمار ارقام لباس و کفش وسایل ..... شخصی خود را روی کاغذ های آ4 نوشته و تحویل فرمانده آمریکائیان دادیم و درخواست کردیم با روابط مجاهدین هماهنگی به عمل آورند، وسایل و لباسهای شخصی مان را از اسارت سازمان مجاهدین نجات بدهند. با پیگریهای مکررهرروزه ای که با سماجت تمام پشت درب کمپ با فرمانده مربوطه بعمل آوردیم  بعد از دو هفته موفق شدم تقریبا دو سوم اموال شخصی خود را پس بگیرم.
 البته چون این ابتدای راه همکاری "همه جانبه" مجاهدین با آمریکائیان محسوب می شد  برای بازپس گیری یکی دو دست لباس شخصی اینقدرکار شکنی و اذیت کردند که دو هفته به طول انجامید. اما بعدها و درامتداد روزگاراعضا و کادرهای که نزدیک به دو و یا سه دهه تمام وقت و به طور حرفه ای همراه مجاهدین مبارزه کرده بودند، بدون کفش و کلاه و لباس شبانه گریخته و خود را به کمپ تیف رسانده بودند. بعضی ازآنان مدتهای مدیدی از بدن و در کف پاهای ورم کرده و تورم خود خار و خاشاک در می آوردند و نمی توانستند قدمی راه بروند. باور بفرمائید بعضی از اعضا و کادرها با لباس زیری به کمپ تیف پناه می آوردند. انسان از این همه ظلم و ستم سران فرقه نسبت به اعضا و کادرها چند و چندین ساله خود مات و مبهوت می ماند و در آن روزگارمی دیدیم و حرص می خوردیم و فرو می بردیم.
 رای گیری جمعی برای قوانین کمپ:
بعد ازسپری شدن سه، چهار روز نخست، ورود به کمپ، گاهی اوقات شاهد و ناظر درگیریها و مشاجره و زد و خوردهای فیزیکی و گلآویز شدن نفراتی بودم  که به خاطرهیچ پوچ فضای آرام کمپ را بهم می زدند و برای اهل محل ایجاد مزاحمت می کردند. یکی دو مورد مشکل پیش آمد به محض آغاز درگیری مابین افراد عصبانی و خشمگین را می گرفتم که به همدیگر آسیب نرسانند. سربازان و فرمانده آمریکائیان مسئولین مربوطه هم از درب کمپ وارد نمی شدند و می گفتند: اینجا «مهمانسر»است و شما «میهمان» هستید. ما "حق" دخالت کردن در بین ساکنان کمپ را نداریم، شما از یک ارتش نظامی با انضباط خارج شده اید، این رفتارها و اعمال شما برای ما تعجب آور و سوال برانگیز است و...
 تا اینکه.... با درخواست و پیشنهاد ساکنان کمپ و با هماهنگی ونظارت مسئولین آمریکائی یک رای گیری عمومی برای قوانین جاری و تعیین نمایندگانی صالح ازطرف جمع برای کنترل کمپ برگزار گردید. ساکنان کمپ متعهد به قوانین جاری شدند که همگی آنان قبول داشتند وبه بند بند آن رای  مثبت دادند و التزام دادند احترام بگذارند و رعایت کنند. از بین جمع برای هر بنگال و اتاق یک نماینده انتخاب  گردید. در این رای گیری جمعی مرا به عنوان پلیس و یا نماینده کمپ انتخاب کردند. از آن پس بجز مواردی محدود پرخاشگری و درگیر فیزیکی سطحی که قاعدتا طبیعی هم بود، هیچ مشاجره و گلاویز شدن خونین و مالینی روی نداد و در نگرفت.
 اما همین موارد محدود و نادر مشاجره ودرگیری سطحی بین یکی دو تن از ساکنان کمپ. سازمان مجاهدین فرصت طلب سوء استفاده کن آن را علم کردند. چنان تبلیغات منفی سرسام آوری درباره ساکنان "تیف" به خاطر ترساندن و زهر چشم گرفتن از اعضا و کادرهای خود برای جلوگیری ازخروج و جدا شدن از تشکیلات زوار در رفته بعمل آورده و بشدت در بین نیروهای خود دریکانهای قرارگاه اشرف رواج داده بودند که انسانها را مات و مبهوت می کند. هرآنچه دل تنگشان خواست بدون هیچ شرم و حیایی برعلیه شرایط ، وضعیت ساکنان« تیف» به هم بافتند و بلغور کرده و در بوق و کرنا بر علیه جدا شدگان بکار می بردند که گوش ها را می آزرد.
مواردی از تبلیغات و توهینها و تهمت های ناروای سران فرقه برعلیه جدا شدگان ساکن تیف:
*بریده مزدوران به هم تجاوز می کنند! هر روز همدیگر را مورد ضرب و شتم قرار می هند! چاقوکشی رایج شده وبا چاقو و کارد همدیگر را لت و پار کرده اند. تا حالا یکی دو مورد به ضربه کارد و چاقو کشته شدند که با خواهس و التماس مقامات آمریکائی در مزار اشرف دفن کردیم!
*سربازان آمریکائی به جدا شدگان "تجاوز"جنسی می کنند! هر روز آنها را زیر لگد و مشت می گیرند و کتکشان می زنند!
*آمریکائیان آب و غذا در اختیار بریده مزدوران قرار ندادند و مدتها بی آب و غذا بسر بردند. تا سازمان از این موضوع مطلع شد سریع آب و غذای دم دهان خودمان را در اختیارشان گذاشتیم! در مقابل هم کله پوکهای مخ منجمد مسخ شده  با شنیدن دروغ های کاذب جو گیر و احساساتی شده  پشت میکروفون موضع گرفته، چرا به مشتی بریده مزدور خائن که باید کشته شوند امکانات سازمان را به هدر داده اید و....
* از سر گرسنگی و ضرب و جرح و شرایط بسیار بد تیف خیلی از بریده مزدوران کتبا درخواست نوشته و التماس کرده اند که به درون مناسبات و تشکیلات برگردند اما خواهران شورای رهبری قبول نکردند و در خواست آنان را رد و نپذیرفتند!! و...
* هیچ نوع لباس و امکانات و الزمات آسایش و آرامش ندارند. حتی محلی برای استراحت و خواب هم ندارند.!
*مامورین رژیم در آنجا حضورفعال و چشم گیردارند، "دفتر"باز کرده اند. نمایند ولی فقیه، نیروهای سپاه قدس و سفارت رژیم در بغداد مرتبا از آنجا بازدید به عمل می آورند!
*بریده مزدوران با رژیم همکاری می کنند و ماهانه وزارت اطلاعات به حساب بانکیشان پول واریز می کنند.!!!
 *سپس دیدند کینه و عقده شیر فراری تمام شدنی نیست آمدند یک اطلاعیه بلند بالا به نام (تیف چراگاه وزارت اطلاعات)است صادر و منعکس و منتشر کردند ودرآن هر آنچه لایق و برازنده رهبری شان بود نثار جدا شدگان کردند.
*این روزها هم دیدند من در قسمت قبلی به خوانندگان وعده دادم که «خاطرات زندان تیف» را می نویسم و منتشر می کنم سریع دست به کار شدند ودر یک «فراربه جلو» شغل شریف! دائم و همیشگی این جریان شرور شیطانی به بیراهه رفته شده است. در یک کلیپ و برنامه ای به نام (پرونده-  تیف چراگاه وزات اطلاعات) در تلویزیون رسمی خود و سایت وزین و زرین! ایران افشاگر منتشر کردند. هیچ خجالت هم نمی کشند
* درنهایت شقات و پلیدی و ترور شخصیت کردن، دست اندرکاران سازمان منحرف و مخرب، بعد از سپری شدن 2 سال از جدا  شدنم. خبرزیررا بین نیروهایشان پخش و شایعه کرده بودند. دیروز رضا گوران بریده مزدورخائن در یک درگیری چاقو کشی توسط یک بریده مزدور بلوچ به نام..... به درک واصل شد. با خواهش و تمنای مقامات و فرماندهان آمریکائی مسئولین سازمان اجازه دادند در مزار شهیدان اشرف دفن شود و...  یک شوک به تمامی کسانی که مرا از دور و نزدیک می شناختند. بعد خیلی از دوستان ساده اندیش به صورت مخفیانه روی قبر! بنده فقیر تحقیر شده فاتحه برای روح سرگردان خائنم قرائت کرده بودند.
 بعضی ازآشنایان و دوستان زمانی جدا می شدند و به تیف می آمدند. با مواجهه گشتن با من ابتدا شوکه می شدند، دست به سر و صورت و چشمان خود می کشیدند و در حضور جمعی ازافراد نا باورانه پشت سر هم تکرار می کردند رضا گوران خودتی واقعا خودتی تو  کشته نشدی بلوچ ها تو را نکشتند؟؟؟!!! و.... این در صورتی بود که بیشترین دوستان من درکمپ تیف از همان بلوچ ها باشرف و مظلوم بودند که رژیم جنایتکار ملاهای حاکم بر میهن اسیرمان با شقاوت و پلیدی تمام با آن قوم و ملت شرافتمند میهن پرست همچون قومها و ملت های دیگرهم میهنانمان رفتارهای خصمانه ی فرقه ای و نژاد پرستانه ای کرده و همچنان ادامه دارد.  
تمامی این خزئبلات و مارک ها و تهمت ها ناروا که برازنده سرمدارن مجاهدین است به هم بافتند و هنوز ادمه دارد تا از جدا شدن اعضا و کادرها جلوگیری نمایند ولی هرگز موفق نشدند و نخواهند شد.ای کاش همین حالا درب زندان لیبرتی را باز بگذارند ببینید به یمن انقلاب ایدئولوژیک، چطور و چگونه و به چند نه از تاک نشانی خواهد ماند و نه از تاک نشان.     
   
علی بخش آفریدنده (رضا گوران)
دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۳/ ۲ مارس ۲۰۱۵
  
مقاله لوموند بمناسبت درگذشت مصدق: مصدق مطلقا شرافتمند و پاکدامن بود

 اسفند 1393- بمناسبت سالگرد درگذشت دکتر مصدق، ترجمه خلاصه مقاله روزنامه «لوموند» چاپ پاریس بتاریخ 7 مارس 1967 تحت عنوان «معاصر کوروش کبیر»، بقلم آقای گاستون فورتیه، که به مناسبت درگذشت دکتر محمد مصدق منتشر شده بود، را از نظر خوانندگان می گذرانیم:
« حتا مرگ که پیروزی نهاییش بود حق وی را ادا نکرد... در واقع موردی نمی توان یافت که مردی با خداوندان نفت پنجه در افکند و به مرگ طبیعی جان سپارد. او مرده در صورتی که بار سالیان درازی را که برکسی معلوم نیست بر دوش داشت. در حقیقت گذشت سال و ماه را در او اثری نبود ، تو گویی او معاصر کوروش کبیر است... در زمان قدرتش رقبای وی خود را مواجه با مساله ای یافتند که در ایران سابقه نداشت .
مصدق شراقتمند بود، مطلقا شرافتمند و پاکدامن بود. نه خریدن او امکان داشت و نه بدنام کردن وبه لجن کشیدنش میسر به بود، بنابراین به استهزای او پرداختند . او را مرد پیژاما پوش نامیدند – گفتند نخست ویری را که با لباس خواب روی یک تختخواب کوچک آهنی اشخاص را می پذیرد نباید جدی گرفت .  این را دلیل «حقانیت » شرکت نفت انگلیس و ایران قلمداد کردند، علاوه بر این مصدق غشی می کرد! و بدون کمک دو مرد نیرومند از بستگانش که زیر بغل او را می گرفتند نمی توانست راه برود و بالاخره کوشش می شد که او ضعیف و دلقک جلوه گر شود . بدون تردید کسانی که این افسانه ها را می ساختند، خود یک کلمه ی آن را باور نداشتند و به عمق معنای این به اصطلاح کمدی پی برده بودند. آن ها دیگر با ایران فساد پذیری که نیم قرن قبل از آن قرادادهایی به او تحمیل کرده بودند، سروکار نداشتند بلکه با ایران کوروش کبیر روبرو بودند با ملتی که از زیرکی و فرهنگ و شعرشناسی و ظرافت سیاسی نیرومندی بهره مند بود... مصدق حاصل معلومات حقوقی خود را که به هنگام جوانی در فرانسه و سوئیس اندوخته بود به این ظرافت چند هزارساله افزود. بعد از آن که بسال 1951 در مسجد (شاه ) بازار نخست وزیر وقت ژنرال رزم آرا عامل استعمار و یکی از بی رحم ترین بند و بست چی ها که ایران هر گز نظیر او را ندیده بود، بقتل رسید ظهور مصدق بر صحنه ی سیاسی ایران امری غیر مترقبه نبود.
... بطور یقین ناسازگاری شاه با مصدق در اصل به نفت ارتباط داشت. شاه طرفدار این راه حل کلاسیک بود که اصولا بهره برداری شرکت نفت انگلیس و ایران از منابع نفتی کشور مورد بحث و گفتگو قرار نگیرد بلکه در قبال این بهره برداری هر چه ممکن است پول بیشتری دریافت شود. به نظر شاه اگر اختلافی وجود داشت در واقع مربوط به پورسانتاژی بود که به ایران تعلق می گرفت یعنی همان چیزی که ژنرال رزم آرا به سال 1950 هنگام مذاکره برای تمدید قرارداد 1933 با شرکت نفت انگلیس و ایران درمیان گذاشته بود.
مصدق اعتقاد داشت اگر پول بو ندارد، بوی نفت زیان بخش است و هر ملتی که پای شرکت های خارجی را به خانه خود بگشاید، گردن به یوغ استعمار نهاده است. مصدق به چشم می دید که شرکت نفت انگلیس و ایران به حقیقت در مملکت حکومت می کند. اوست که دولت ها را می آورد و می برد و با افشاندن تخم فساد دادگستری و پلیس و ارتش ایران را عملا در دست دارد و هم اوست که ملت را در جهل و بی سوادی و تیره بختی نگاه می دارد.
از نظر مصدق اندک کار عمرانی در کشور کم جمعیت ایران منجر به ایجاد سرزمینی حاصلخیز می شد؛ همانطور که دره کارون تیول شرکت نفت، در زمان هرودوت انبار غله دنیا بود. علاوه بر این مصدق به ملت ایران که با تنگدستی و بدبختی خو گرفته و قرن ها با شکیبایی و بردباری بسر برده بود، تکیه داشت و می دانست که این ملت تا پایان نبردی که وی آغاز کرده همچنان شکیبا و بردبار باقی خواهد ماند.

ملی کردن نفت :
مصدق اول ماه مه 1951 درحالی که بیش از چند روز از نخست وزیری او نمی گذشت قانون ملی شدن نفت را به تصویب پارلمان رساند و به این ترتیب نبرد با بریتانیای کبیر آغاز گردید. روس ها که به دقت تماشاگر اوضاع بودند، از این جریان خرسند نبودند و بطوری که گفته می شد به خاویار دریای خزر و نیز به خطر تشدید جنگ سرد و امنیت مرزهای قفقاز می اندیشیدند. ایران یکپارچه شور و هیجان بود . دهقانان و کارگران و زحمتکشان بیکار در این مورد اشتباه نمی کردند؛ آن ها احساس می کردند که پایان استعمار کشورشان بوسیله نفتی ها متضمن پایان استعمار خودشان بوسیله فئودال ها و متنفذین و ژاندارم ها بود و می توانند امیدوار باشند که بزودی از وضع ناشایستی که دارند نجات خواهند یافت.
ملی شدن نفت طلایه اصلاحات ارضی نیز بود ولی مصدق که تمام مردم مملکت پشت سر او ایستاده بودند اشتغالات دیگری داشت و با امور پر اهمیت تری روبرو بود. تاخیر در کار اصلاحات ارضی موجب تعجب و رنجش هیچکس نگردید. فردای روزی که قانون ملی شدن نفت به تصویب رسید، انگلستان به دادگاه لاهه شکایت کرد و مصدق منکر صلاحیت آن دادگاه برای رسیدگی به اعلام دادخواست انگلستان شد... دادگاه با اعلام عدم صلاحیت خود برای رسیدگی به موضع عملا دادخواست انگلستان را مردود شناخت .
محافل نفتی بین المللی متفقا تصمیم گرفتند که ایران را از لحاظ اقتصادی درتنگنا قرار دهند... در همین احوال مصدق به پیروی از افکار عمومی به قطع روابط دیپلماتیک با انگلستان مبادرت ورزید و بدین ترتیب اختلاف جنبه ی کاملا سیاسی به خود گرفت ... نه دولت آمریکا می توانست تا این حد دست از همکاری با انگلستان بشوید و نه شرکت های بزرگ نفتی آمریکا می توانستند روش مصدق را که سرمشق بدی برای سایر کشورهای تولید کننده نفت درخاورمیانه می شد تحمل نمایند.

کودتای سیا :
تیرماه در ایران ماه انقلاب و خون است. یک سال قبل از آن در گرمای شدید روز سی تیر، مردم تهران سینه های عریان خود را در برابر تانک ها و ارابه های دربار و قوام السلطنه سپرساختند و بادادن صدها قربانی مصدق را دوباره به قدرت رساندند اما یک سال بعد در همین فصل حوادث دیگری در حال تکوین بود... شاه مصدق را عزل و ژنرال زاهدی را به جای او منصوب نمود و در قبال عدم تمکین مصدق، کشور را ترک و به رم پناهنده شده . ظرف دو روز از 26 تا 28 مرداد 1332 یکی از محلات تهران که تیول جیب بران و چاقوکشان و تبهکاران حرفه ای دیگر بود بکلی تخلیه شد و ساکنان آن به صورت کاروانی که با پول ژنرال شوارتسکف عامل سیا قویا تغذیه و تجهیز شده بود براه افتادند و ژنرال زاهدی نیز در راس قسمتی از قوای نظامی به این کاروان ملحق و مجتما به سوی ادارات دولتی و ایستگاه فرستنده رادیو هجوم بردند.
در چگونگی این روز 28 مرداد کافی است بدانیم که ناظران وقایع آن روز عموما خاطره ای نفرت انگیز و مشمئز کننده از آن محفوظ داشته اند.
28 مرداد تنها روز سقوط مصدق از طریق به توپ بستن خانه او نبود بلکه آغاز یک سلسله کشتارها و ترورها و رشوه خواری هایی بود که مدت ها بطول انجامید. نظامیان، ماموران پلیس و عوامل مزدور به بهانه ریشه کن ساختن کمونیست ها دست تسلط بر هرکس که رد مظان مخالفت با آنان بود گشودند و بسیاری از توانگران را به بند و زنجیر کشیدند به این منظور که اگر از زیر شکنجه جان بدر برند دز ازای آزاد کردنشان حق و حسابی بگیرند.
به این ترتیب در عرض چند ساعت حکومتی که شاخص آن یعنی دکتر مصدق از پشتیبانی قریب باتفاق مردم مملکت برخوردار بود سرنگون نگردید ... چند هفته بعد ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور ایالات متحده برای این که نتیجه اقدامات سیا از نزدیک مورد بازدید قرار گیرد به تهران آمد.
گاستون فورتیه – لوموند


Mohammed Mossadegh est mort à Téhéran UN CONTEMPORAIN DU GRAND CYRUS

LE MONDE | 07.03.1967 à 00h00 • Mis à jour le 07.03.1967 à 00h00 |GASTON FOURNIER


La mort même ne lui rendra pas justice, bien qu'elle constitue pour lui une ultime victoire. Il n'y a guère, en effet, d'exemples qu'un homme qui ait osé s'attaquerau pétrole soit mort dans son lit.


Il est mort si chargé d'années, qu'on n'en connaît pas le nombre. On lui prêtait soixante-neuf ans, en 1951, quand il accéda au pouvoir. Mais pour cette seule raison que l'âge limite, pour être membre du Parlement iranien, est fixé à soixante-dix ans. En vérité, il n'a jamais eu d'âge. Il était quelque peu contemporain du Grand Cyrus. C'est tout ce qu'on peut affirmer de précis...

Au temps de sa puissance, ses adversaires se trouvèrent devant un problème sans précédent en Iran. Mossadegh était honnête, irréprochablement honnête. On ne pouvait pas plus l' " acheter " que le compromettre ou le salir. Alors on le ridiculisa. Mossadegh devint l'homme au pyjama. Un président du conseil qui reçoit en pyjama, assis en tailleur sur un petit lit de fer, est-ce sérieux ? Et n'était-ce par la preuve que l'A.I.O.C. (l'Anglo-Iranian Oil Company) avait raison ? De surcroît, il s'évanouissait et n'avançait guère que si deux robustes familiers l'encadraient et le soutenaient. C'était un pantin. Un clown. Bien sûr, ceux qui répandaient cette légende n'en croyaient pas un mot. Et ils connaissaient le sens profond de cette pseudo – comédie. Et qu'ils avaient affaire non à cet Iran vénal auquel, un demi-siècle plus tôt, ils avaient arraché des contrats, mais à la Perse de Cyrus, à ce peuple nourri d'intelligence, de culture, de poésie et d'une désarmante finesse diplomatique. Tel ce Persan de l'ancien temps, qui feignait de dormir lors d'un entretien avec l'ambassadeur du tsar pour pouvoir arguer qu'il l'avait mal suivi, et le prier de lui résumer l'affaire par écrit, sachant bien que la mission du diplomate n'avait pour but que d'éviter tout ce qui peut laisser une trace.

A cette finesse millénaire, Mossadegh joignait l'acquis d'un solide savoir accumulé dans sa jeunesse, en France et en Suisse, dans le domaine du droit. On s'en aperçut à La Haye. Comme s'il avait plongé au fond d'une autre vie, il évoquait parfois le temps où il étudiait à Paris. Et ce qu'il aimait alors à se rappeler de notre capitale, c'était le boulevard Raspail...

Mossadegh n'a pas surgi comme d'une trappe sur la scène politique iranienne, en 1951, après qu'eut été assassiné, dans la mosquée du Bazar, le président du conseil d'alors, le général Razmara, l'homme des Américains, un des plus cruels soudards que l'Iran ait jamais comptés. Mossadegh, grand bourgeois, grand propriétaire terrien, appartenait par alliance à la dynastie des Kadjars, qui régna un siècle et demi sur la Perse, avant que le chef de la brigade cosaque Rezah Pahlevi - le père du souverain actuel, - ait détrôné, en 1925, le souverain régnant. Or, sous le dernier des Kadjars, Mossadegh avait occupé les plus hautes fonctions gouvernementales : gouverneur de province, ministre desfinances. Rezah chah régnant, il s'était retiré sous sa tente, et, de 1936 à 1943, avait connu les rigueurs relatives de la résidence forcée.

Il faut peut-être avoir ces détails en l'esprit pour comprendre notamment, au-delà et à travers le conflit du pétrole, l'intelligence ambiguë des rapports entre le souverain actuel et celui qui fut, pendant plus de deux ans, nolens volens, son président du conseil. L'histoire politique de l'Iran moderne est pavée de cadavres. Or, le fait est là, Mossadegh, au faîte de sa puissance, alors qu'il avait derrière lui des centaines de milliers de fanatiques, a fait respecter, a protégé la vie du chah. Et celui-ci, lorsque Mossadegh fut à sa merci, aux mains d'un tribunal à tout faire, qui croyait avoir l'ordre de le faire pendre, exigea qu'il ne fût condamné qu'à une peine dérisoire. Et le chah, douze ans après, affirmait encore qu'il veillait à la protection du proscrit. De telles préoccupations réciproques sont rares en Orient.

Un respect mutuel

Le Mossadegh politique autant que le vieux Persan Mossadegh ne pouvait éprouver de respect particulier pour la couronne de celui qu'il considérait comme le fils d'un usurpateur. Mais ce même Mossadegh était trop ancré dans les traditions de sa race et de sa caste pour imaginer sans crainte une République persane et trop habitué au respect de la longue lignée souveraine, de son pays pour ne pas, malgré tout, éprouver quelque respect pour celui qui - nolens volens, c'est de Mossadegh qu'il s'agit - occupait de fait le palais impérial.

Quant à la clémence du chah pour l'homme qui l'avait chassé de son trône et de son pays, elle s'explique par deux raisons, sans en oublier quelques autres. Le fils du sabreur Reza Pahlevi, parce qu'il est Persan, éprouvait lui aussi, sans songer à s'en défendre, un certain respect pour ces aristocrates qui avaient été les soutiens de la dynastie défunte. Bonaparte a fait fusiller le duc d'Enghien. Napoléon 1er n'aurait pas osé. Enfin, plus prosaïquement, le souverain a jugé dangereux de prendre le risque de conférer à Mossadegh l'auréole posthume du martyre.

Bien sûr, l'incompatibilité foncière entre les deux hommes, c'était le pétrole. Le souverain était pour la solution classique : laisser exploiter les puits par de puissantes compagnies étrangères. Et, en contrepartie, toucher des royalties aussi substantielles que possible. Le conflit - s'il y en avait un - avec les compagnies exploitantes ne pouvait porter que sur des questions d'argent, sur des pourcentages. Le principe de l'exploitation ne pouvait être mis en question. Le général Razmara, lorsqu'il négocie avec l'A.I.O.C., en 1950, pour la reconduction de l'accord de 1933, ne discute que pour des gros sous. Sa signature ne dépend que du relèvement des royalties.

Mossadegh est convaincu, lui, que si l'argent n'a pas d'odeur, celle du pétrole est nocive, qu'une nation qui laisse prendre pied chez elle par des compagnies étrangères est colonisée du même coup. Il en a le spectacle sous les yeux. C'est l'A.I.O.C. qui gouverne l'Iran, qui fait et défait les gouvernements, et tient en main, en fait, par la vénalité souvent, la justice, la police et l'armée. C'est elle qui maintient le peuple dans l'ignorance et l'analphabétisme, le pays dans sa misère, Mossadegh, théoriquement, a des atouts. Son pays est peu peuplé. Et, pour peu qu'on accomplisse quelques travaux d'irrigation, il peut être fertile. Cette vallée du Karoum, aujourd'hui fief du pétrole, était au temps d'Hérodote un des greniers du monde. Et, au surplus, le peuple iranien est habitué à la misère et à la famine. Mossadegh peut entreprendre le combat, l'Iran patientera. C'est ce qu'il a fait depuis des siècles.

La nationalisation du pétrole

Et Mossadegh, le 1er mai 1951, président du conseil depuis quelques jours, fait voter la loi sur la nationalisation du pétrole. La guerre avec la Grande-Bretagne est déclarée. Les Russes, spectateurs attentifs, ne sont pas enchantés. L'ambassadeur soviétique lui fait cette remarque : " Quelle mouche vous pique ? Vous partez en guerre contre l'Angleterre moribonde pour aller chercher la protection des États-Unis tout-puissants et qui vont vous dévorer. " Les Russes, disait-on, ne pensaient alors qu'au caviar de la Caspienne, qu'ils avaient affermé. Voire. Ils pensaient surtout à la guerre froide et à la frontière du Caucase...

Dans tout l'Iran, c'est du délire. Le petit peuple des paysans et des chômeurs ne s'y trompe pas. Il sent que la fin de l'exploitation de son pays par les pétroliers c'est la fin de sa propre exploitation par les grandes familles et par le gendarme. Et qu'il peut espérer sortir de son indignité. Assez bizarrement - en apparence - la nationalisation du pétrole préfigure dans les campagnes la réforme agraire (la loi ne laisse au fermier que le cinquième des récoltes et le reste, pratiquement, est pour le grand propriétaire et l'usurier). La réforme agraire attendra sans que personne s'étonne et s'offusque. Mossadegh, qui a le pays derrière lui, doit faire front à d'autres préoccupations. On s'enfonce d'abord dans le maquis de la procédure. L'Angleterre en appelle à la Cour de La Haye dès le lendemain du vote de la loi. Mossadegh refuse de s'incliner devant le " référé " des juges internationaux. Londres s'adresse alors au Conseil de sécurité. Mossadegh part pour New-York. Il y obtiendra une sorte de triomphe (sur lequel il se leurrera). L'affaire est ajournée ; on en revient à La Haye. Mossadegh plaide le dossier de son pays. Et la Grande-Bretagne, en fait, est déboutée.

C'est alors que le pétrole international décide solidairement d'étrangler économiquement l'Iran. Les Iraniens, faute de techniciens (la Grande-Bretagne s'est bien gardée d'en former), ne peuvent faire couler le pétrole. Et le gouvernement iranien au surplus ne trouve devant lui que des acheteurs qui se dérobent. Mossadegh obtient encore le plébiscite de la rue lorsque, en octobre 1952, les relations diplomatiques sont rompues avec l'Angleterre. Mais le conflit prend alors un net aspect politique. Les États-Unis, qui au temps de Truman l'avaient appuyé, changent de tactique avec l'arrivée d'Eisenhower à la Maison Blanche. Ils ne peuvent se désolidariser à ce point de l'Angleterre, pas plus que les grandes compagnies pétrolières américaines ne peuvent tolérer le mauvais exemple que donne l'Iran aux autres pays producteurs du Moyen-Orient. Le parti Toudeh, communisant, soutient Mossadegh. Et le soleil, quand il se lève à l'Est, jette son ombre sur l'Iran. Mossadegh, certes, on le sait, est anticommuniste. Mais les communistes sont pour Mossadegh. Le parti Toudeh descend dans la rue sans que Mossadegh donne à l'armée l'ordre de tirer dessus. Ces choses se passent en juillet 1953.

Le coup d'Étal de la C.I.A.

C'est le mois de Tyr qui est comme les ides de mars de l'Iran. Dans l'implacable chaleur de l'été, c'est le mois des révolutions et du sang. L'année précédente, c'est le 30 du mois de Tyr que le peuple de Téhéran s'est lancé, poitrine nue, contre les chars de Ghavam Sultaneh et de la cour, pour ramener Mossadegh au pouvoir, sur des centaines de cadavres. Les événements, maintenant, vont aller vite. Contre lui : les États-Unis, la cour, l'armée, et, pour seul soutien organisé, le Toudeh dont il ne veut pas ; l'homme au pyjama flaire le danger. Il se fait plébisciter par le peuple, dissout le Parlement, réclame les pleins pouvoirs et le ministère de la guerre.

Le roi destitue Mossadegh, désigne pour le remplacer le général Zahedi. Et, devant le refus de Mossadegh de s'incliner, quitte le pays et se réfugie à Rome. Mossadegh semble avoir gagné. On parle déjà de République. En réalité, il a été pris de vitesse.

Dans les deux jours qui précédent le 19 août 1953, tout un quartier de Téhéran, fief des coupeurs de bourses, hommes au couteau et autres forbans professionnels et impunis, se vide. Un cortège copieusement financé par le général Schwartzkopf de la C.I.A., et rejoint par une partie de l'armée, Zahedi en tête, se dirige vers les bâtiments officiels et s'empare de la radio.

Ce que fut cette journée du 19 août, ceux qui la vécurent en gardent un écœurant souvenir. Ce ne fut pas seulement la chute de Mossadegh, attaqué à coups de canon dans sa maison, ce fut le début d'une entreprise de meurtres, de terreur et de rapine qui dura des jours et des jours. Militaires, policiers, hommes de main s'en prirent - sous prétexte d'exterminer le Toudeh - à tous ceux qu'ils soupçonnaient de les blâmer. On s'en prit aussi à ceux qui étaient assez riches pour payer rançon, après avoir survécu à la torture.

Ainsi fut mis à bas, en quelques heures, un régime, personnifié par un homme, qui avait l'appui inconditionnel de la quasi - unanimité numérique du pays.

Le roi rentra de son bref exil, franchissant dans une voiture blindée, roulant à une allure folle, le chemin qui joint l'aérodrome à son palais. Chaque carrefour était barré par des tanks. Téhéran, ce jour-là, paraissait comme une ville morte. Quelques semaines plus tard, le vice-président des Etats-Unis, Richard Nixon, venait constater sur place que la C.I.A. avait bien travaillé. Il ne restait plus qu'à juger Mossadegh. Ce fut un procès caricatural et interminable qui se déroula dans une atmosphère tour à tour tragique et burlesque, où l'ancien président du conseil, entre deux syncopes, se joua de ses accusateurs, clignant de l'œil, sans en avoir l'air, du côté du palais impérial, comme s'il mettait au défi le souverain - en vertu d'un accord tacite - de lui mettre la corde au cou. Le plus étonnant des verdicts sanctionnait le plus étonnant des procès : une peine de mort théorique commuée en trois ans de prison.

Ce verdict a été respecté à la lettre contrairement à ce que pouvaient craindre les gens insuffisamment informés. Mossadegh n'est pas mort en prison. Dans le domaine où il résidait en liberté strictement surveillée, il a, paisiblement, jusqu'à sa fin, cultivé ses roses.

GASTON FOURNIER


منبع: لوموند

بوکوحرام ویدئوی گردن زدن دو «جاسوس» را منتشر کرد

ابوبکر شکو رهبر بوکوحرام

شبه نظامیان گروه تروریستی داعش تصاویری را منتشر کرده اند که در آن در حال قطع دست یک مرد به اتهام سرقت میباشند!


26444A7100000578-2977056-image-a-3_1425372172653
شبه نظامیان گروه تروریستی داعش تصاویری را منتشر کرده اند که در آن در حال قطع دست یک مرد به اتهام سرقت میباشند!
به گزارش  گروه ترجمه «خبرگزاری صدای مسیحیان ایران» (VOCIR) و به نقل از پایگاه خبری «دِیلی میل» تصاویر مشمئز کننده موجود نشان میدهد که اعضای گروه تروریستی داعش در حال قطع دست یک مرد جوان به اتهام سرقت در میدان اصلی شهر رقه سوریه میباشند که به عنوان پایتخت این گروه تروریستی تعیین شده ،روز دوشنبه  ۲ فوریه ۲۰۱۵ انجام شده است.
این جنایت  در مقابل چشمان دهها نفر از ساکنان رقه که بسیاری از آنان کودک و نوجوان هستند صورت گرفته است
در تصاویری که از لحظه قطع دست این جوان سوری منتشر شده مشخص است که بسیاری از نیروهای داعش از اتباع خارجی هستند که وی را با چشمانی بسته همراهی کرده و بعد از قرار دادن دست او بر روی میز با ساطور آن را قطع می‌کنند.

اجرای حکم اعدام ساعت ۴ صبح فردا

طبق اخرین خبرهای رسیده خانواده حامد احمدی و جمشید و جهانگیر دهقانی و کمال ملایی هم با فرزندشان ملاقات کرده در حالیکه انان را با دست بند و پا بند و زخمهای حاصله از ضرب و شتم صبح امروز پشت میله ملاقات کرده اند در حالیکه ملاقات انان اخرین ملاقات با فرزندانشان است به ۱۵ دقیقه هم نرسیده سپس با توهین انان را به سلول انفرادی خود بازگردانده اند و به خانواده هایشان گفته اند فردا ساعت۴ صبح حکم اعدام انها را در زندان رجائی شهر اجرا خواهند کرد.
"‎اجرای حکم اعدام ساعت ۴ صبح فردا</p>
<p> طبق اخرین خبرهای رسیده خانواده حامد احمدی و جمشید و جهانگیر دهقانی و کمال ملایی هم با فرزندشان ملاقات کرده در حالیکه انان را با دست بند و پا بند و زخمهای حاصله از ضرب و شتم صبح امروز پشت میله ملاقات کرده اند در حالیکه ملاقات انان اخرین ملاقات با فرزندانشان است به ۱۵ دقیقه هم نرسیده سپس با توهین انان را به سلول انفرادی خود بازگردانده اند و به خانواده هایشان گفته اند فردا ساعت۴ صبح حکم اعدام انها را در زندان رجائی شهر اجرا خواهند کرد.‎"

کشتە شدن 7 عضو دیگر سپاە پاسداران رژیم ایران در سوریە

مارس 4, 2015
5080یک فرماندە سپاە پاسداران رژیم ایران بە نام «علیرضا توسلی» ملقب بە «ابوحامد» از اعضای سپاه قدس شاخە برون مرزی سپاە پاسداران رژیم ایران بە هلاکت رسیدند.
توسلی از افغانی‌های مقیم ایران بود کە در جنگ داخلی سوریە بە دست نیروهای مخالف این کشور بە هلاکت رسیدە است.
علاوە بر این فرماندە سپاە پاسداران رژیم ایران ٦ تن دیگر از نیروهای سپاە پاسداران بە نام‌های «رضا بخشی»، «محمود کریمی»، «جاوید یوسفی»، «نعمت‌اللە نجفی»، «قاسم سادات» و «حسین حسینی» در سوریە بە هلاکت رسیدەاند و قرار است کە روز چهارشنبە جنازەی این ٧ عضو سپاه پاسداران بە رژیم ایران تحویل دادە شوند.
گردان فاطمیون از نیروهای گسیل‌شدە ایرانی و افغانی تشکیل شدە است.
نیروهای سپاە و بسیج رژیم اسلامی ایران در قالب گروههایی مانند گردان فاطمیون یا تحت عنوان
مدافحان حرم حضرت زینب بە منظور دفاع از رژیم بشار اسد در جنگ داخلی سوریە مشارکت نظامی دارند و دوشادوش نیروهای رژیم سوریە شهروندان این کشور را قتل عام می کنند.
مشارکت قابل توجە و گستردە نیروهای سپاە پاسداران در سوریە و حمایت همە جانبە از رژیم بشار اسد و تامین تسلیحات برای سرکوب شهروندان عادی و کشتار بی رحمانە آنان باعث شدە است کە اپوزیسیون سوریە اعلام کند: «رژیم بشار اسد سقوط کردە است و هم اکنون سپاە پاسداران رژیم ایران قدرت را در دست گرفتە است».

قائم مقام ستاد مبارزه با مواد مخدر گفت: یک درصد دانش آموزان در سطح کشور مواد مخدر مصرف می کنند که باید کنترل شوند.

قائم مقام ستاد مبارزه با مواد مخدر گفت: یک درصد دانش آموزان در سطح کشور مواد مخدر مصرف می کنند که باید کنترل شوند.

به گزارش ایرنا، علیرضا جزینی روز چهارشنبه در همایش نقش مشارکت های مردمی در امر مبارزه با مواد مخدر افزود: بیش از 60 درصد دانش آموزان نخستین منبع تامین موادمخدر را گروه همسالان خود عنوان کرده اند.

وی به افزایش استفاده از قرص های روانگردان از جمله ریتالین و قرص های لاغری در میان بانوان اشاره و اظهار کرد: مصرف این مواد طی چند سال گذشته از پنج درصد در بین بانوان به 10 درصد افزایش یافته است.

قائم مقام ستاد مبارزه با مواد مخدر گفت: مصرف مواد مخدر در بین بانوان بی محابا رو به افزایش است.

وی افزود: 55 درصد طلاق ها و 65 درصد همسر آزاری ها به واسطه مصرف مواد مخدر اتفاق می افتد. 

وی خاطر نشان کرد: مواد مخدر همچون سرطان پیشرونده بوده و پیشگیری از این امر مستلزم اتخاذ تدابیر لازم بر اساس سند پیشگیرانه است.