۱۳۹۶ اسفند ۲, چهارشنبه

رفراندم روحانی، خر داغ کردن است، جز براندازی راهی نیست
ایرج شكری

حسن روحانی در سخنرانی سالگرد ملاخور شدن انقلاب سال 57 مردم ایران توسط خمینی و آخوندها، با اشاره سربسته به اختلافات بین عناصر و باندهای قدرت و تصمیم گیرنده در رژیم، مشکلات موجود را ناشی از عدم اجرای قانون اساسی دانسته و یاد آور شده است که:« اگر جناح‌ها اختلاف دارند، [ این که]دعوا و شعار ندارد، صندوق آراء را بیاوریم و طبق اصل 59 قانون اساسی هر چه مردم گفتند، به آن عمل کنیم». او در ادامه تاکید کرده است که برای «حفظ نظام و انقلاب» راهی جز مشارکت وجود ندارد. پس روشن است که قبل از هرچیز او خواسته همه جناهها و باندهای رژیم متوجه باشند که او این «جسارت» و «صراحت» را برای «حفظ انقلاب و نظام» به خرج داده است و نه چیز دیگری. اما اصل 59 مشکل گشای مورد نظر او، فقط امکان «درخواست همه پرسی» است و نه عملی کردن خودکار آن درپی درخواست. اصل 59 قانون اساسی رژیم می گوید:« در مسایل بسیار مهم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ممکن است اعمال قوه مقننه از راه همه‏پرسی و مراجعه مستقیم به آراء مردم صورت گیرد. در خواست مراجعه به آراء عمومی باید به تصویب دو سوم مجموع نمایندگان مجلس برسد».
این که مجوز اجرای این درخواست و برگزاری این همه پرسی را کدام مرجع و یا مقامی صادر می کند را، اصل 110 قانون اساسی رژیم  که مربوط به «وظایف و اختیارات رهبر» است، روشن کرده است،. البته در این اصل هرچه هست، «اختیارات» است و چیزی که بشود گفت به عنوان «وظیفه» برای رهبر تعیین شده که در صورت عدم انجام آن باید پاسخگو در برابر نهادی باشد(نقشی که ظاهرا برای مجلس خبرگان در نظر گرفته شده است) دیده نمی شود. در بند 3 ذیل اصل 110 «فرمان همه پرسی» هم از اختیارات رهبر ذکر شده است. بنابر این همچنان که می دانیم و دیده ایم رهبر هر غلطی که بخواهد می توان بکند و نهادهایی مثل مجلس خبرگان و قوه قضائیه، در عمل گماشتگان خود او هستند(خبرگان از طریق عبور کاندیداهای نمایندگی آن از صافی فقهای شورای نگهبانِ منتخب رهبر)، گُنگی ماده 59 در مورد چگونگی اجرای همه پرسی، با اراده رهبر است که برطرف می شود و رهبری یا با درخواست موافقت می کند و فرمان برگزاری را صادر می کند، یا مخالفت می کند و آن را رد می کند و تودهن درخواست کننده می زند یا اصلا مثل ماجرای لایحه اصلاح قانون مطبوعات، یک «حکم حکومتی» می فرستد تا موضوع درخواست رفراندم از دستور مجلس کنار گذاشته شود.
از این که بگذریم، کسانی که با حسن نیت و از نگرانی و ترس بهم ریختن اوضاع و صدمات و زیانهای ناشی از آن، در پی یافتن «راه قانونی» احقاق حقوق مردم و وادار کردن رژیم به رعایت قانون اساسی هستند و گاه رفراندم یا همه پرسی در چارچوب همین رژیم را، راه حل ممکنی برای دستیابی به هدف می دانند، سخت در اشتباه اند. چرا که تا بساط ولایت فقیه و «حکومت اسلامی» برقرار است، ابتدایی ترین حقوق مردم، از جمله جمع شدن با دوستان و آشنایان در خانه و برگزاری جشن و رقصیدن و نوشیدن، می تواند مورد یورش گزمگان رژیم قرار بگیرد و به شلاق خوردن و زندن و پرداخت جریمه منتهی شود. برای تغییر ساختاری و خروج از این رژیم گندگرفته، همه راهها در قانون اساسی با دیوار بلند و سد و سدیدی بسته شده است. قانون اساسی رژیم در آخرین اصل، اصل 177 در مورد بازنگری در قانون اساسی تصریح دارد که:« بازنگری در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، در موارد ضروری به ترتیب زیر انجام می‌گیرد: مقام رهبری پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام طی حکمی خطاب به رییس جمهور موارد اصلاح یا تتمیم قانون اساسی را به شورای بازنگری قانون اساسی با ترکیب زیر پیشنهاد می نماید...». پس در درجه اول؛ این تنها«مقام رهبری» است که می تواند موارد ضروری را تشخیص بدهد و بعد در مورد آن با مجمع تشخیص مصلحت نظام مشورت می کند، و حکمی برای تشکیل «شورای بازنگری قانون اساسی» با نهادها و اعضایی که باید در تشکیل آن شرکت بکنند، صادر می کند(عناصر و نهادها در همین اصل 177 تعیین شده است). امّا مساله بسیار مهم این است که در همین اصل تاکید شده است که:« محتوای اصول مربوط به اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی و پایه‏های ایمانی و اهداف جمهوری اسلامی ایران و جمهوری بودن حکومت و ولایت امر و امامت امت و نیز اداره امور کشور با اتکاء به آراء عمومی و دین و مذهب رسمی ایران تغییر ناپذیر است».
از «جمهوری بودن حکومت و اداره کشور با اتکاء آرای عمومی» - که هم وجود «ولایت امر و امامت امت» که در «مقام معظم رهبری» خلاصه می شود و اراده و دستورش مثل اراده و دستور «خدا و پیامبر» است و بالاتر از هرقانونی است، و هم در هر انتخاباتی بی محتوایی و پوچی آن ثابت شده و می شود و هم حتی «پوسته» آن را هرکدام از امام جمعه ها و سرداران سپاه و سازمان اطلاعاتی سپاه بارها با اقدامات خود لگد کوب کرده اند - که بگذریم، سد غیر قابل عبور این است: «تغییر ناپذیر بودن اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی و پایه های ایمانی». این یعنی تا آنجا که به حقوق و آزادی های مردم و به برقراری دموکراسی مربوط می شود، تا این نظام برجاست، حقوق مردم و اعمال اراده آنان در سرنوشت خویش قابل تحقق نیستند و هیچ راهی جز براندازی و سرنگونی این رژیم و استقرار یک نظام سیاسی غیر مذهبی نیست. باید به طور خلاصه و روشن بدون «قُلمبه گویی» تاکید کرد که نظام غیر مذهبی، نظامی خواهد بود که در آن دستگاه حکومت از دین جدا خواهد بود و در آن شهروندان ایرانی در اختیار هر مذهبی و یا باور نداشتن به هیچ مذهبی آزادند و دارای حقوق برابرند و نه چیزی به اسم «دین ومذهب رسمی کشور» وجود خواهد داشت و نه «اقلیتهای مذهبی»، و نیز هیچ مرجع و نهادی مذهبی، حق اعمال نظر در امر قانونگذاری برای انطباق آن با احکام شرع و یا مخالفت با اجرای قوانین جمهوری به خاطر ناسازگاری یا تضاد آن به معیارهای مذهبی را نخواهد داشت. و به طور مثال هیچکس حق نخواهد داشت مانع آزادی سقط جنین یا ممنوعیت تعدد زوجات که طبعا در نظام جمهوری غیر مذهبی(لائیک) به تصویب خواهد رسید بشود و هیچ آخوندی حق ندارد با استناد به شرعی بودن «نکاح» برای دختر بچه 9 ساله، کودکی را به نکاح کسی در بیاورد و اگر چنین کرد، با مجازات سنگینی که طبعا برای آزار جنسی کودکان تعیین خواهد شد، رو به رو خواهد بود.
یک نکته مهم دیگری که متاسفانه در بالای منبر رفتن های مزوّرانه و «نیک اندیشانه» آخوندهایی مثل روحانی هشیاری و حساسیت کافی در مورد آن بکار نمی رود، این است که تمام اینهایی که در تقلب بزرگ استقرار «جمهوری اسلامی» و جایگزین کردن «مجلس خبرگان قانون اساسی» به جای مجلس موسسانی که باید بعد از سرنگونی رژیم شاه برای تدوین قانون اساسی جمهوری تشکیل می شد در کنار خمینی بودند و در دهه لبریز از جنایت و شکنجه و کشتار 60 از کارگزاران این رژیم پلید «اسلامی» بوده اند، هرگز از این صفت «اسلامی» دست نخواهند کشید. آنها اگر شعار «ایران برای همه ایرانیان» را هم بدهند، مزوّرانه و فریبکارانه است و برای جلب «سیاهی لشکر» و «مشارکت» این سیاهی لشکر در نگه داشتن و چسباند صفت «اسلامی» با تمام عوارض و باید نباید هایی که 40 سال است همه با آن آشنا هستیم، به نظام سیاسی و «دولت» ایران می خواهند.
 اساسا باید پیوسته به خاطر سپرد که این صفت «اسلامی» بیانگر چیزی جز انحصار طلبی و تمامیت خواهی و سرکوب و اختناق و زندان کشتار دگراندیشان و تبیعض علیه پیروان سایر ادیان و حتی مسلمانان سنی کشور و گسترش تاریک اندیشی و خرافات نیست. صفت اسلامی و تاکید بر آن وقتی از سوی چهره ها و دست اندرکاران و مقامات بلند پایه و مهره های صاحب منصب رژیم مورد تاکید قرار می گیرد، یعنی تاکید بر برحق بودن تمام جنایت دهه 60 و مردم ستیزی و آزادی کشی های بعد از آن. یعنی تجلیل از «خدمات بزرگ» اسدالله لاجوردی جنایتکار و خلخالی جنایتکار و عدم پذیرش ظلمی که به مردم ایران روا داشته اند و خیانتی که به ایران و ایرانی کرده اند.
چهره شاخص «اصلاحات» خواهان و «خنده رویان» این رژیم سرکوبگر پلید، سید محمد خاتمی است که در یک سخنرانی به صراحت تاکید کرده است «دموکراسی غیر دینی اگر عملی باشد هم ما نمی خواهیم» و با وقاحت ادعا می کند«اکثریت جامعه ما هم نمی خواهد» و سفسطه و بی ربط گویی های بلاهت باری بر زبان جاری می کند و گمان می کند از این طریق جواب رد محکمی به کسانی که خواهان تغییر قانون اساسی هستند داده است.
آخوند روحانی با فرصت طلبی بلاهت بار و با مردم فریبی ابلهانه فقط خودش را روز به روز مفتضح تر می کند. هم چنانکه واکنش سخنگوی شورای نگبهان به سخنان روز 22 بهمن او، توسری و تودهنی سنگینی به روحانی بود. اینها زمان انتخابات و تبلیغات انتخاباتی خیلی حرفها می زنند که حتی در مواردی عبور از «خط قرمز» ها و زیر پا گذاشتن «ارزشها»ی نظام آخوندی است. چنان که رئیسی برای جلب تعداد بیشتری از رای دهندگان و آرای آنها، از دیدار با امیر تتلو هم خودداری نکرد. آخوند ها موارد متعدی از اصول قانون اساسی خودشان را زیر پا گذاشته اند و همان حقوقی که در این قانون اساسی برای مردم در نظر گرفته شده بود را، به نحوی آشکار و حتی در مواردی با اعمال خشونت علیه شهروندان زیر پا گذاشته اند، بنابر این طرح مساله برگزاری رفرندام برای تغییر نظام، به جز جنبه تبلیغاتی آن و شاید به امید کانالیزه کردن خشم و خروش مردم (بعد از اعتراضات مردم علیه رژیم و به آتش کشیدن شعباتی از نهادهای اصلی آن) به سوی حرکتی سیاسی و قابل کنترل، راه به جایی نخواهد برد و در این مورد نباید دچار توّهم شد و باید پیوسته در نظر داشت که توّهم در این مورد، بیراهه رفتن و هدر دادن زمان و نیروست. رژیم به خاطر عدم پایبندی به قانون اساسی خودش و به خاطر همه جنایاتی که علیه مردم ایران مرتکب شده است، سالهاست که به کلی نامشروع است و باید بساط ننگین اش برچیده شود. باید یکصدا خواهان برچیده شدن این رژیم و برگزاری انتخابات مجلس موسسان برای استقرار نظام سیاسی دمکراتیک و برای دستیابی به رفع تبعیضات و بیعدالتی های موجود در همه زمنیه های قومی و مذهبی و جنسی و برای آزادی اندیشه و بیان و انتشارات و آفرینش های فرهنگی و هنری شد. این نیاز به رفراندم ندارد. برچیدن تمام سمبل ها و نمادهای ساختمانی و فیزیکی رژیم آخوندی و مبارزه با تمام مظاهر فرهنگی آن باید در دستور کار نظام سیاسی آینده قرار بگیرد. همچنین کنترل های لازم روی منابع در آمد و نحوه خرج کردن آن توسط آخوندهایی که اتهامی علیه آنان نیست و در هیچ نهاد و نمایندگی رژیم شرکت نداشته اند و مرتکب جنایت نشده اند باید اعمال شود و در هر حال فعالیت اقتصادی و کسب در آمد از طریق «وجوهات» باید مطلقا ممنوع شود و کلیه فعالیت های در حال حاظر موجود در این زمینه باید متوقف و از تملک آنان خارج شود. کارگسترده فرهنگی باید با هدف زودن آثار مخرّب چهل سال حضور آخوندهای فرومایه در قدرت، صورت بگیرد و در این زمینه باید قوانین لازم برای جمع کردن اوباش تولید شده توسط نظام ولایی از جمله «مداحان اهل بیت» از قماش منصور ارضی ها وضع شود.
-----------------------------  
سه‌شنبه  ۲۴ بهمن ۱٣۹۶ -  ۱٣ فوريه ۲۰۱٨ 

شش روز خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷ (۳) ناصر مهاجر

شش روز خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷ (۳)


ناصر مهاجر



جمعه ١٨ اسفند

امروز نيز زنان پيكارجو به دانشگاه تهران مى‌روند. بيشترشان جوانند؛ دانشجو و دانش‌آموز و آموزگار. در دانشكده‌ى فنى گردمى‌آيند.[۱] پيش از ظهر چند هزار نفر شده‌اند.[۲] هر چند نفر با هم در گفتگويند. كسانى اجتماع‌كنندگان را به سكوت فرامى‌خوانند. سخنران در پى سخنران، به تحليل وضعيت سياسى و تأمل در سخنرانى ١٥ اسفند خمينى مى‌پردازد و تجليل از راه‌پيمايى ديروز.[۳] حمله‌ى ديروز به زنان بى‌حجاب را همه محكوم مى‌كنند.[۴] حزب‌الله «با گلوله‌هاى برف كه در آن‌ها سنگ كار گذاشته شده» به اين سخنان پاسخ مى‌گويد.[۵] يكى از سخنران‌ها كه از اعضاى كميته‌ى‌ انقلابى زنان مبارز است، پيشنهاد مى‌دهد كه همه در دانشگاه تحصن كنند تا «نماينده‌اى از سوى دولت براى مذاكره بيايد».[۶] پيشنهاد پذيرفته نمى‌شود. پيشنهاد راه‌پيمايى داده مى‌شود.[۷] پذيرفته مى‌شود. زنان پيكارجو «چند دور در محوطه‌ى دانشگاه راه‌پيمايى» مى‌كنند.[۸] شعار مى‌دهند: ما استبداد را در هر لباسى محكوم مى‌كنيم.[۹] نيز زن و مرد شهيد شدند، هر دو بايد آزاد باشند، مرگ بر ارتجاع.[۱۰]

نزديك سه پس از ظهر، راه‌پيمايان در برابر در دانشگاه صف مى‌كشند. «در را بر روى خود بسته» مى‌بينند.[۱۱] «با زنجير قفل شده است».[۱۲] حزب‌اللهى‌ها كه «عكس‌هاى آيت‌الله العظمى خمينى و [صادق] قطب‌زاده را در دست دارند» در برابر زنان، ديوارى گوشتى مى‌سازند.[۱۳] كشمكش آغاز مى‌شود. حزب‌الله به زنان «برچسب طرفدارى از قانون اساسى زد... كه با اعتراض زن‌ها روبه‌رو» مى‌شود.[۱۴] حزب‌الله به زنان دشنام مى‌دهد و زخم زبان مى‌زند.[۱۵] برخى از زنان «براى دهن‌كژى به دستور خمينى در لزوم رعايتِ عفت‌ِ اسلامى، سيگار پُشتِ سيگار دود مى‌كنند».[۱۶] حزب‌اللهى‌ها «با گلوله‌هاى برفى، سنگ و چوب» به زنان حمله مى‌كنند و بر آنان آب دهان تف مى‌كنند تا «كه مأموران مسئول دانشگاه زنجير در‌هاى دانشگاه را شكستند».[۱۷] حزب‌الله واپس مى‌نشيند و زنان از دانشگاه بيرون مى‌زند.



زنان به خشم آمده‌اند. مى‌خواهند به سوى روزنامه‌ى آيندگان راه‌ پيمايند. حزب‌الله دست بردار نيست. زنان شعار مى‌دهند: در طلوع آزادى، جاى حق خالى‌ست.[۱۸] و به پيش مى‌روند. سرانجام و به رغم آزار و اذيت حزب‌الله به دفتر روزنامه مى‌رسند. مأموران كميته‌ روياروى زنان پيكارجو‌ نمى‌ايستند. آن‌ها «موظفند با كمال دقت مراقب باشند و چنين اعمالى را با نهايت شدت جلوگيرى كنند...» موظف نيستند عاملين چنين اعمالى را بازداشت كنند! تقسيم كار به گونه‌اى صورت گرفته است كه هركس بتواند وظيفه‌ی خود را انجام دهد و نگران پيامدهاى آن نباشد. پس كمى پایين‌تر از مقر كميته، حزب‌الله زنانى را كه سوار اتوبوس‌ مى‌شدند باز مورد حمله قرار مى‌دهد و «اتوبوس را از ضربات سنگ، گلوله برفى و مشت... در امان» نمى‌گذارد.[۱۹] در خيابان شاه هم يك اتومبيل پژو به «شماره‌ى ٤٦٥٦٨ تهران- ق، قصد داشت ميان جمعيت براند، اما جلوى آن را گرفتند»؛ مردم و نه كميته.

با اين همه امشب نيز چون شب پيش صدا و سيما‌ از راه‌پيمايى زنان و چوب‌ها و چماق‌ها و دست‌‌ها و دهان‌هاى هرزه حزب‌الله هيچ نمى‌گويد.

شنبه‌ ١٩ اسفند

امروز نيز، حزب‌الله نيروهاى خود را به نقاط مختلف تهران گسيل داشته است تا ترس وحشت پراكند و زنان را از رفتن به كاخ دادگسترى باز دارد.[۲۰]

صبح زود، «از چند نقطه‌ى تهران زن‌ها به حركت درآمدند». پاره‌اى يك راست به سوى دادگسترى مى‌رفتند، و پاره‌اى ديگر به سوى دانشگاه كه كانون گرد‌هم‌آیى‌ست و نقطه اصلى ‌راه‌پيمايى به سوى ميدان توپخانه.

دخترانى كه راه دبيرستان‌هاشان را پيش گرفته‌اند از‌ دشنام و زشت‌گويى اوباش حزب‌الله بى‌تاب و ناراحتند. «جمع زيادى از دانش‌آموزان براى اعتراض به اعمال فشارهاى مشكوك در خيابان‌هاى شهر... در محوطه‌ى مدارس خود اجتماع» مى‌كنند.[۲۱] اجتماع آن‌ها در مرجان و هشترودى و بسيارى از مدارس شمال شهر به تظاهراتى گسترده‌ فرامى‌رويد. حضور آسيمه‌سر سليمى جهرمى، مديركل آموزش پرورش تهران، در چند دبيرستان و كوشش وى براى فرونشاندن بيم و نگرانى دانش‌آموزان به جايى نمى‌رسد. دختران تظاهراتِ خود را به خيابان مى‌كشند و به سوى دانشگاه تهران راه مى‌پيمايند.[۲۲] راه‌پيمايى «در چند نقطه منجر به برخورد با كسانى شد كه زير نقاب اسلامى به آن‌ها حمله كردند و حتا چند تير هوايى نيز شليك كردند.»[۲۳] دختران شعار دادند: ما را به گلوله بستند، مردم قضاوت كنيد.[۲۴] جمعيتى از آنان در خيابان تخت‌جمشيد، روبه‌روى شركت نفت مورد حمله‌ى حزب‌الله قرار مى‌گيرند و به ناچار متفرق مى‌شوند.[۲۵]



حضور زنان كارمند نيز در خيابان‌ها محسوس است. «در گروه‌هاى كوچك حركت مى‌كنند».[۲۶] مى‌دانند كه در راه، زنان ديگرى به آن‌ها مى‌پيوندند. «جمعى از كارمندان زن و كاركنان راديو و تلويزيون ملى ايران... درخيابان جام جم گرد آمدند تا به سوى كاخ دادگسترى حركت كنند و به ساير گروه‌ها بپيوندند.»[۲۷]

آن‌ها كه وزارتخانه‌ و محل كارشان در غرب تهران است، به سمت دانشگاه روانند. «زنان كارمند وزارت كار ساعت ٩ صبح از محل اين وزارتخانه در خيابان آيزنهاور» بيرون مى‌‌آيند.[۲۸] هرچه پیش‌تر مى‌روند، بيشتر مى‌شوند. در تقاطع خيابان آيزنهاور و اسكندرى «افراد مسلح» جلوى آن‌ها را مى‌گيرند و «شروع به تيراندازى هوايى مى‌كنند.»[۲۹] بيهوده است. زنان مصمم‌تر از آنند كه با چنين دسيسه‌‌هایى ميدان را خالى كنند.

در چهار راه ارديبهشت، يك ستون پانصد نفره زنان كارمند با حزب‌الله درگير شده است.[۳۰] حزب‌الله شعار مرگ بر كمونيسم سر داده است و از پيشروى زن‌ها به دانشگاه پيشگيرى مى‌كند.[۳۱] كشمكش، با دخالتِ مأموران كميته پايان مى‌گيرد و زنان پيروزمند به دانشگاه تهران پا مى‌گذارند. «تعداد زيادى پرستار و زنان هواپيمايى ملى ايران در محوطه دانشگاه تهران دست به تظاهرات زده‌اند». شعار مى‌دهند: استبداد به هر شكل محكوم است، وقتى جنگ حجاب ميان من و توست پيروزى نخواهد بود، برابرى/برادرى، نه چادر نه روسرى، ما را به گلوله بستند/ مردم قضاوت كنيد.[۳۲]

دانش‌آموزانى كه از گوشه و كنار شهر به سوى دانشگاه راه افتاده بودند نيز به تظاهركنندگان مى‌پيوندند. پيش از اينكه وارد دانشگاه شوند، حزب‌الله آن‌ها را هو مى‌كند.[۳۳] اما جرئت ندارد به دانشگاه پا بگذارد. بر در ورودى دانشگاه اعلاميه‌اى نصب شده است به امضاى گروهى از دانش آموزان مسلمان؛ حرف‌شان اين كه «اين بار فرصت‌طلبان مى‌خواهند با استفاده از احساسات پاك مردم مسئله‌ى حجاب را دست‌آويز قرار دهند. ما با آزادى زنان مخالف نيستيم؛ ما با فساد مخالفيم. زن و مرد همه آزادند. ما مى‌خواهيم زن آزاد باشد... بر اساس شرع اسلام زنان بايد لباسی بپوشند كه در آن عفت رعايت شده باشد.»[۳۴]



بحثِ حجابِ اجبارى، بحثِ حاد پيرامون دانشگاه‌‌ست. زنان و مردان در گروه‌‌هاى چند ده نفره سرگرم گفتگو هستند.[۳۵] خيابان‌هاى دور و بر دانشگاه پر از آدم است. ناگاه همهمه‌اى به گوش مى‌رسد. «چند هزار نفر زن، به قصد رفتن به دادگسترى از دانشگاه تهران» رو به خيابان شاهرضا ره‌ مى‌سپارند؛ در صف‌هاى منظم.[۳۶] «چند صد دانشجوى پسر به دور صف زنان زنجير بسته‌اند تا آن‌ها مورد تهاجم قرار نگيرند.[۳۷] «در تقاطع خيابان شاهرضا- وصال شيرازى، با ممانعت گروهى از جوانان روبه‌رو» مى‌شوند. «گروهى ديگر از مردان، قصد بر هم زدن تظاهرات آرام زنان را» دارند؛ با شعارهايى چون: يا روسرى يا تو سرى و ما پيرو قرآنيم/ بى‌حجاب نمى‌خواهيم.[۳۸] نه جوانان و نه مردان توان هم‌آوردى با راه‌پيمايان را ندارند.

راه‌پيمايان در ساعت يازده صبح در چهار راه كالج مورد حمله‌ى حزب‌الله مسلح به چوب دست و قمه قرار مى‌گيرند.[۳۹] «چند مرد كه به كمك زن‌ها رفته بودند، آسيب ديدند. چند دقيقه پس از درگيرى، اين دسته‌ى چند هزار نفرى كه تعدادشان بيشتر شده با پشتيبانى گروهى از مردم، آرام و بدون دادن شعار به راه‌پيمايى ادامه دادند. اما در سه راهى خيابان چرچيل چند كاميون راه را بر آن‌ها بستند. دسته‌ى زنان و دختران كه در بين آن‌ها تعداد زيادى پرستار به چشم مى‌خورد، به ناگزير وارد خيابان چرچيل شدند. در اين خيابان راه‌پيمايان دوباره مورد هجوم واقع شدند... صداى زنان با اين شعار اوج مى‌گيرد: شليك گلوله، راه حل شاه بود/ توپ، تانك، استبداد ديگر اثر نداره. در اثر شليك گلوله‌ يكى از زنان بيهوش شد و زن ديگرى كه حامله بود دچار تشنج گرديد. هم‌زمان با قطع تيراندازى دو روحانى كه بربالاى اتومبيل‌ها ايستاده بودند از زنانى كه شمارشان به ده هزار نفر مى‌رسيد درخواست كردند كه به راه‌پيمايى ادامه نداده و پراكنده شوند. اما جمعيت فرياد مى‌زد: اى مردم بدانيد اين است معنى آزادى. براى چندمين بار تيراندازى شدت گرفت، اما راه‌پيمايان كه بسيارى از آنان روسرى داشتند آرام به شعار دادن ادامه مى‌دادند. يكى از اين گروه زنان گفت: «من به ميل خودم از حجاب استفاده مى‌كنم؛ ولى اگر بايد در كار باشد به منظور جوابِ توهينى كه به زن مى‌شود، روسرى را برمى‌دارم.» يك دختر ديگر كه به شدت مى‌گريست گفت: «گريه‌ى من از ضعف نيست؛ بلكه براى هزاران شهيد گريه مى‌كنم كه براى استقلال ايران و آزادى ملت مبارزه كرده و شهيد شده‌اند». يكى ديگر گفت: «چرا در هر نوع رژيمى زن‌ها را بايد قربانى كرد؟"»[۴۰]

حدود ظهر، راه‌پيمايان در نزديكى دادگسترى‌اند. «با وقار و در سكوت، اما با قاطعيت و شجاعت در برابر اعمال خشن مهاجمينى كه پلاكاردهاى‌شان را پاره مى‌كنند، دشنام‌ مى‌دهند، آن‌ها را عروسك‌هاى پهلوى و جنده‌هاى لگورى مى‌خوانند، ايستادگى مى‌نمايند و حركت‌شان را ادامه مى‌دهند و به دادگسترى مى‌رسند.»



دادگسترى غلغله است. خيابان‌هاى پيرامون ساختمان را بسته‌اند.[۴۱] از صبح زود بسته‌اند؛ پس از اينكه حزب‌الله به قصد پيش‌گيرى از تحصن زنان به دادگسترى حمله كرد و با دخالت مأموران كميته واپس نشست.[۴۲] رفتار مأموران كميته نسبت به زنان با نزاكت است. مى‌گويند: «قصد دارند از ايجاد مزاحمت مخالفين جلوگيرى كنند». مى‌گويند «براى اينكه هيچ آسيبى به خانم‌ها نرسد، خيابان‌هاى اطراف... را بسته‌اند». مى‌گويند: «مواظب هستيم و هنگام تظاهرات به هيچ مردى اجازه عبور از اين مناطق را نخواهيم داد.»[۴۳] اما پيش‌رفتن به سوى ساختمان كاخ دادگسترى آسان نيست. شمار زنان بسى بيش از گنجايش محل است. «هر ساعت هزاران تن به تعداد اين تظاهر‌كنندگان» افزوده شده است. بيش از پانزده هزار.»[۴۴] تا دم در كاخ ايستاده‌اند؛ شانه به شانه و به هم فشرده.

ساختمان عظيم كاخ دادگسترى لبريز از زنان شده است؛ نيز اندك ‌شمارى از مردان. پهلو به پهلو و پُشت به پُشت در صحن كاخ نشسته‌اند. چندين زن چادرى نيز اينجا و آنجا ديده مى‌شوند. چند رديف دختر جوان در راهروهاى طبقه‌هاى فوقانى مُشرف بر صحن ايستاده‌اند. در طبقه‌ى آخر، مأموران كميته خودمى‌نمايند؛ تفنگ به دست. ديوارها‌ى سنگى كاخ پُر از شعار و پوستر است و برگه‌هاى كاغذ و مقوا كه نام گروه‌هاى شركت‌كننده در همايش بر آن نوشته شده‌است: زنان وزارت دارایی، سازمان کتاب‌های درسی، کارکنان دانشگاه‌ها، دانشجويان دختر دانشگاه‌های تهران، سازمان زنان مبارز، زنان قاضی دادگستری، سازمان امور استخدامی، بيمه تهران، وزارتِ مسکن و شهرسازی، صنايع چوب و کاغذ، بانک ملی ايران، بانک مرکزی، وزارت امورخارجه، شرکت ملی نفت، شرکت ملی گاز، وزارت صنايع و معادن، ادارات مختلف آموزش و پرورش، شرکت ای. بی.ام، مدرسه عالی پرستاری، بانک اعتبارات صنعتی، دانش‌آموزان دبيرستان آذر، انوشيروان، خوارزمى، مرجان، ژاندارك... دبيران دبيرستان هشترودى، چيستا، توس... سازمان ملی خدمات اجتماعی، وزارت کشور، بانک ايرانشهر، وزارت علوم، کارکنان بيمارستان‌های...، وزارت بهداری و بهزيستی، صندوق تأمين اجتماعی، زنان پليس، بيمه دانا، کارکنان مخابرات، کارکنان برق منطقه‌ای تهران، كارمندان شركت هواپيمايى ملى ايران هنرجويان موسیقى و...[۴۵] در اين ميان زنان حقوق‌دان بيشتر به چشم مى‌‌آمدند. در اينجا كانون وكلا ميزبان است.[۴۶] آن‌ها اين گردهم‌آيى بزرگ را اداره مى‌‌كنند.

هر از چندى جمعيت مى‌خروشد: ، آزادى/ نه شرقى‌ست/ نه غربى‌ست/ جهانى‌ست.[۴۷] ابتكار مادر سپهرى كه سه پسر چريك فدايى‌اش به دست مأموران ساواك كشته شده‌اند، اوج خروش است. مادر پس از ورود به صحن دادگسترى چادر و روسرى از سر برمى‌دارد. زنان يك‌پارچه فرياد برمى‌دارند: حجاب ما عفت ماست، حجاب اجبارى/ كفن آزادى.[۴۸] آزادى، آزادى، آزادى، در بهار آزادى، جاى آزادى خالى.[۴۹] «عظمتِ اجتماع زنان، لرزه بر اندام مى‌اندازد.»[۵۰]

چند زن ميانه سال در بلندايى پديدار مى‌شوند. يكى‌شان بلندگويى در دست دارد؛ ديگرى چند برگ كاغذ. به درياى زنان مى‌نگرند. جوش و خروش‌ها در چشم به ‌هم زدنى فرومى‌افتد. همه جا را سكوت فرا مى‌گيرد. زنى كه بلندگو به دست دارد با ادب تمام مى‌خواهد به مناسبتِ مرگ «همسر مجاهد نستوه آيت‌الله طالقانى يك دقيقه سكوت برقرار شود».[۵۱] موج موج زنان برمى‌خيزند و لب فرو مى‌بندند. پس از يك دقيقه، آرام فرو مى‌نشينند. سپس خانم پريوش خواجه‌نورى عضو كانون وكلاى ايران لب به سخن مى‌گشايد و قطعنامه زنان در دادگسترى را مى‌خواند:

«نظر به اينکه انسان آزاد آفريده شده و موهبت آزادی صرف‌نظر از جنس، رنگ، نژاد، زبان و هر نوع عقيده به همه‌ی آدميان يکسان ارزانی شده است؛

نظر به اينکه نيمی از نفوس ملت ايران را زنان تشکيل می‌دهند و تأثير اين اکثريت قابل توجه هم از جهت تربیت نسل آينده و هم از نظر مشارکت آنان در امور اجتماعی، فرهنگی و سياسی و اقتصادی غير قابل انکار است؛

نظر به اينکه مشارکت بی‌دريغ زنان ايران در مبارزه با امپرياليسم و استبداد، بخش مهمی از انقلاب ايران را تشکيل داده و نقش آنان در پيروزی انقلاب مورد قبول و تاييد تمامی اقشار سازنده انقلاب بوده است؛

نظر به اينکه در روزهای سخت و بحرانی اين مملکت، زنان مبارزات و فداکاری‌های چشم‌گيری از خودشان نشان داده‌اند که مورد تاييد رهبر انقلاب بوده است و به گواهی پيام‌ها و مصاحبه‌ها و اعلاميه‌هايی که صادر فرموده‌اند وعده‌ی آزادی، برابری، برخورداری از کليه‌ی حقوق اجتماعی و سياسی را به زنان داده‌اند و حتا صريحا متذکر شده‌اند که هزار و چهار صد سال به عقب برنمی‌گردند؛ اينک ما زنان ايران خواست‌های خود را به شرح قطعنامه‌ی زير اعلام می‌‌کنيم:

۱ـ ما زنان که دوش به دوش مردان وظایف اجتماعی خود را در قبال کشور انجام می‌دهیم و در خانه تربیت نسل آتی مملکت را به عهده داریم دارای اهلیت کامل هستیم و بر حفظ شئون و شخصیت و شرافت خود وقوف کامل داریم. و با ایمان راسخ به لزوم حفظ حیثیت زنان معتقدیم که عفت زن در فرم و شکل پوشش خاصی متجلی نمی‌شود. و پوشش متعارف زنان باید با توجه به عرف و عادت و اقتضای محیط به تشخیص خود آن‌ها واگذار شود.

۲ـ حق برخورداری مساوی با مردان از حقوق مدنی برای زنان کشور شناخته شده و هر نوع تبعيضی در اين قانون و قوانين مربوط به حقوق خانواده از ميان برداشته شود.

۳ـ حقوق سياسی و اجتماعی و اقتصادی زنان بدون هيچ تبعيضی حفظ و تأمين گردد.

۴ـ امنيت کامل زنان در استفاده از حقوق و آزادی‌های قانونی تضمين شود.

۵ـ برخورداری واقعی از آزادی‌های اساسی، آزادی قلم، آزادی بيان، آزادی عقيده، آزادی شغل و آزادی اجتماعات برای زنان و مردان کشور تضمين گردد.

۶ـ هر نوع نابرابری بين زن و مرد در قوانين موضوعه مملکتی منجمله قانون کار و قوانين استخدامی کشور، مرتفع گردد.

۸ـ ضمن تاييد و تجليل از تصميم دولت مبنی بر ابقاى اجرای قانون حمايتِ خانواده، نقائص اين قانون در جهت تأمين هر چه بيشتر حقوق از دست رفته‌ی زنان مرتفع گردد.

ما از دولت موقت جناب مهندس بازرگان مصرانه خواستاريم که نظرشان را در قبال خواست‌های زنان موضوع اين قطعنامه اعلام فرمايند.»[۵۲]

در تمام مدتى كه قطعنامه خوانده مى‌شد، كس دم نزد و صدايى برنخاست. حتا هنگامى كه برق دادگسترى را قطع كردند و بلندگو را بردند. اما پس از اينكه پريوش خواجه‌نورى خواندن قطعنامه را به پايان رساند، بار ديگر زنان برخاستند و خروشيدند: آزادى، آزادى، آزادى.[۵۳]

هما ناطق، مدرس رشته‌ى تاريخ دانشگاه تهران‌ كه در كنار پريوش خواجه‌نورى ‌مى‌ايستد، درياى زنان خاموشى مى‌گيرد. او بيانيه‌ى سازمان ملى دانشگاهيان ايران را مى‌خواند:

«زنان ميهن ما طى قرون متوالى از ستم فرهنگى و استثمار (هم به عنوان زن و هم به عنوان فرد) رنج برده‌اند. اما امروز به آن درجه از هوشيارى و بيدارى رسيده‌اند كه در حركت انقلابى ايران، آزادى خود را در گرو آزادى همگان نهادند؛ رهايى طبقاتِ زحمتكش را شرط عمده‌ى رهايى خود قرار دادند و حقوق و خواسته‌هاى خود را جدا از حقوق و خواسته‌هاى ملت ندانستند...

زنان بايد موضوع هيچ‌گونه تبعيضى قرار نگيرند و از آزادى واقعى و حقوق اجتماعى و امكان رشد و شكوفايى همه‌ى استعدادهاى خود برخوردار باشند...

انتخاب نوع پوشاك از ابتدايى‌ترين حقوق هر فرد است. و همچنان كه شيوه‌ى تحميلى كشف حجاب، نتايج زيان‌بارى به همراه داشت، تحميل حجاب نيز در جهت نفى آزادى‌هاى فردى و تهديدى بر ايمنى اجتماعى‌ست...

ما مخالف حجابِ نيستيم؛ بلکه مخالف تحميل آن هستيم. ما معتقديم که تجاوز به حقوق و آزادی زنان، تجاوز به حقوق و آزادی همگان است... زنان بی‌حجاب هرگز به زنان باحجاب توهين نکرده‌اند. بنابراين ما خواستار احترام متقابل هستيم.»[۵۴]

سخنان هما ناطق كه حرفِ دل بسيارى از زنان حاضر در دادگسترى است، بارها و بارها مورد تایيد قرار گرفت و بريده گشت؛ با شعارهاى چون: حجاب ما عفت ماست، زن و مرد شهيد شدند/ هر دو بايد آزاد شوند، شمارى نيز هر از گاه فرياد برمى‌داشتند: رهبر ما خمينی/ مرام ما آزادی.

حدود يك بعد از ظهر از زنان خواسته مى‌شود كه كاخ دادگسترى را ترك گويند. نظم و تربيت پنج شش هزار زن در بازگشت به خيابان نيز شگفت‌انگيز است.[۵۵] «همبستگى و اتحادى كه امروز بين زن‌هاست... تازگى مطلق دارد. پختگى و متانت در رفتارشان» چشم‌گير است. «حسادت، چشم و هم چشمى محلى ندارد. امروز همه نگران همديگرند. همه به يك زبان حرف مى‌زنند. يك هدف دارند. به يك راه مى‌روند.»[۵۶] ‌

در راهرو، اعضاى كميته‌ى دفاع از حقوق زن اعلاميه پخش مى‌كنند. كارمندان وزارت امورخارجه نيز.[۵۷] بدين سان زنانى كه كاخ‌دادگسترى را ترك مى‌كنند آگاه مى‌شوند كه دوشنبه روز راه‌پيمايى بزرگ ديگرى‌ست عليه حجابِ اجبارى‌ و يكشنبه روز تظاهرات در برابر وزارت امورخارجه. از كاخ كه پا به بيرون مى‌گذارند خود را با انبوه زنان روبه‌رو مى‌بينند. تا چشم كار مى‌كند، زن است كه در ميدان توپخانه روان است. مى‌بايست از ميان آنان بگذرند. مى‌گذرند. در صف‌هايى منظم كه يكى به دانشگاه مى‌رود و ديگرى به نخست وزيرى.[۵۸]

زنان همچنان مى‌آيند و مى‌آيند. «گروه كثيرى از زنان، دختران دانش‌آموز از دبيرستان‌هاى مختلف، پس از راه‌پيمايى از دانشگاه و عبور از خيابان چرچيل كه به درگيرى مختصرى انجاميد، ساعت چهار بعد از ظهر به دادگسترى»[۵۹] مى‌رسند و در آنجا اجتماع مى‌كنند. «گروهى از مردان نيز در حالى كه به طرفدارى از حجاب شعار مى‌دادند، در گوشه‌ى شمالى دادگسترى اجتماع كردند».[۶۰] مأموران كميته‌ى مركز دخالت مى‌كند. ٣٠ نفرند. آن‌ها از حزب‌الله مى‌خواهند كه ازمحوطه دور شود. مى‌گويند «طبق توصيه امام همه آزاد هستند عقايد خود را بدون هراس بازگو كنند. بنابراين مزاحم زنان نشويد»[۶۱] مى‌دانند كه مزاحم مى‌شوند. دختران نيز. چه بسا از همين روست كه خواستِ ديدار با وزير دادگسترى را پيش مى‌كشند. پس از اينكه به خواست‌شان پاسخ منفى داده مى‌شود، به مأموران مى‌گويند كه بايد وسيله‌ى بازگشت به خانه‌ها‌ى‌شان را فراهم كنند. كميته به اين خواست تن مى‌دهد و «براى انتقال دانش‌آموزان دختر از دادگسترى از اتوبوس‌هاى شركت واحد استفاده كرد.»[۶۲]

امشب سيماى انقلاب اسلامى، سياستِ سكوتِ خود را مى‌شكند و براى نخستين بار از اعتراض زنان به حجاب اجبارى، مى‌گويد. وحشت‌آفرينى و وحشي‌گرى حزب‌الله، باز از ديد بينندگان نهان و پنهان مى‌ماند؛ اما راه‌پيمايى و تحصن زنان را كوتاه نشان مى‌دهند. در فيلم دو پاره‌اى كه بسيار بد مونتاژ شده، زنان كاخ دادگسترى شعار مى‌دهند: درود بر خمينى/ سلام بر آزادى.[۶۳] در پاره‌اى ديگر «درشت نماى صورتِ چند زن را محض عبرت همگان و براى محكوم كردن تظاهركنندگان بر پرده مى‌آورند. زنانى مثل ديگر زنان... [كه] نه مُهر فاحشگى بر پيشانى دارند و نه نشان مزدورى آمريكا بر سينه. ولى لحن قاطع تحليل‌گران تلويزيونى جا براى ترديد نمى‌گذارد [كه] همه عامل اجنبى و روسپى رسمى» هستند.[۶۴] خط‌مشى تفرقه بينداز و حكومت كن، آشكارتر از آن است كه نياز به تفسير داشته باشد. با اين حال به تفسير هم مى‌‌نشينند و مى‌گويند كه «كسانى كه در تظاهرات حجاب شركت كرده بودند، روي هم رفته خواهان خط فكرى رژيم گذشته هستند و گروهى كه در فيلم نمايش داده شدند، خط فكرى و ذهنى مردم را منحرف مى‌كنند...»[۶۵]

در پايان اخبار كه بخشى بزرگى از آن به سخنان ديروز (جمعه) آيت‌الله خمينى اختصاص دارد و در «لزوم تبعيت از دولت موقت اسلامى»‌ست و ضرورت «مشت زدن به دهان مفسده جويانى» كه مى‌خواهند دولت را تضيعف كنند، گفتگوى راديو تلويزيونى با آيت‌الله طالقانى را پخش كردند كه پيش از آغاز جنبش اعتراضى ضبط شده بود! نگفتند چرا آن را چند روز نگه‌داشتند و پخش نكردند. اما دانسته بود كه تا سياست سكوت بر صدا و سيماى انقلاب حاكم است، پخش مصاحبه موضوعيت ندارد. هرچه بود، آيت‌الله طالقانى در آن مصاحبه به تاييد و توجيه و تلطيف گفته‌هاى آقاى خمينى مى‌پردازد. لُبِ كلام پُر پيچ و تاب و چند پهلويش اين است كه:

«خطرى هست و خانم‌ها اين را حس مى‌كنند. خيال مى‌كنند كه گفته‌ى امام خمينى يا ديگر علماى دين است كه اين‌ها توى خانه‌هاى‌شان بروند و توسرى خور باشند... ولى خطرى كه ما حس مى‌كنيم اين است كه زنان دو مرتبه به آن ابتذال‌ها كشيده شوند. اما حجاب اسلامى چه معنا دارد؟ حجاب اسلامى يعنى حجاب وقار، حجاب شخصيت. ساخته‌ى من و فقيه و ديگران نيست. اين نص صريح قرآن است...

البته گروهى از زن‌ها، اين‌ها باقى‌مانده و تفاله‌هاى رژيم منحط پهلوى هستند كه ديگر زن‌هاى مبارز ما را دارند تحريك مى‌كنند...

هو و جنجال راه نيندازند. همان‌طور كه بارها گفتيم همه‌ى حقوق زنان در اسلام و در محيط جمهورى اسلامى محفوظ خواهد ماند و از آن‌ها خواهش مى‌كنيم با لباس ساده، با وقار، روسرى هم روى سرشان بيندازند، به جايى برنمى‌خورد. اگر آن‌هايى هم كه مى‌خواهند موى‌شان خراب نشود ...اگر روى موى‌شان روسرى بياندازند بهتر است و بيشتر محفوظ مى‌ماند.

اجبارى حتا براى زنان مسلمان هم نيست. چه اجبارى؟ حضرت آيت‌الله خمينى نصيحتى كردند، مانند پدرى كه به فرزندش نصيحت مى‌كند، راهنمايى مى‌كند كه شما اين جور باشيد... بهتر مى‌توانيد روح اسلام و ... سُنتِ ايرانيت را متجلى كنيد، استقلال و شخصيت‌‌‌‌‌‌تان را حفظ كنيد...»[۶۶]

در پايان روز آنچه خود مى‌نمود، هم‌گرايى و هماهنگى جناح‌هاى گوناگون حكومت اسلامى‌ست. خيزش زنان متجدد هشيار و حساس به حجاب اسلامى اجبارى، ائتلافِ سُست بنياد قدرت‌مداران را، ولو موقت، استحكام بخشيده است.

ادامه دارد

[۱] اطلاعات، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۲] هفته‌نامه Rouge، ١٥ تا ٢٢ مارس ١٩٧٧
[۳] ش.م. در گفتگو با نگارنده، پاريس، اوت ٢٠١٠
[۴] كيهان، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۵] پيشين
[۶] آيندگان، ١٩ اسفند١٣٥٧.
[۷] اطلاعات. ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۸] پيشين
[۹] لُس‌آنجلس تايمز، ٩ مارس ١٩٧٩
[۱۰] آيندگان، ٢٢اسفند ١٣٥٧
[۱۱] اطلاعات، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۱۲] تهران مصور، جمعه ٢٥ اسفند ١٣٥٧
[۱۳] آيندگان، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۱۴] كيهان، ١٩ اسفند١٣٥٧
[۱۵] لُس‌آنجلس تايمز، ٩ مارس ١٩٧٩
[۱۶] پيشين
[۱۷] تهران مصور، پيشين
[۱۸] پيشين
[۱۹] آيندگان، ١٩ اسفند١٣٥٧
[۲۰] كيهان، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۲۱] كيهان، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۲۲] اطلاعات و كيهان، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۲۳] كيهان، ١٩ اسفند١٣٥٧
[۲۴] آيندگان، ٢٠ اسفند١٣٥٧
[۲۵] اطلاعات، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۲۶] لوموند، ١٣ مارس ١٩٧٩
[۲۷] اطلاعات، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۲۸] آيندگان، ٢٠ اسفند ١٣٥٧
[۲۹] پيشين
[۳۰] پيشين
[۳۱] پيشين
[۳۲] پيشين
[۳۳] اطلاعات، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۳۴] كيهان، ١٩ اسفند
[۳۵] كيهان، ١٩ ١سفند
[۳۶] آيندگان، ٢٠ اسفند
[۳۷] لوموند، ١٤ مارس ١٩٧٩
[۳۸] آيندگان، ٢٠ اسفند١٣٥٧
[۳۹] آيندگان، ٢٠ اسفند ١٣٥٧
[۴۰] پيشين
[۴۱] اطلاعات و كيهان، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۴۲] اطلاعات، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۴۳] كيهان، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۴۴] نيويورك تايمز، ١١ مارس
[۴۵] آيندگان، ٢٠ اسفند ١٣٥٧ و اطلاعات، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۴۶] مهرانگيز كار، شورش، باران، سوئد،٢٠٠٦، ص ١٧٤
[۴۷] ١٧ اسفند١٣٥٧ سرآغاز مبارزات توده‌اى زنان پس از سرنگونى رژيم شاه، سند، بى‌نام، بى‌تاريخ، بى‌جا
[۴۸] پيشين
[۴۹] كيت ميلت، به ايران رفتن، متن انگليسى
[۵۰] ١٧ اسفند ١٣٥٧ سرآغاز... پيشين
[۵۱] آيندگان، ٢٠ اسفند ١٣٥٧
[۵۲] اطلاعات، شنبه ١٩ اسفند
[۵۳] كيت ميلت، پيشين، ص١٣٩
[۵۴] آيندگان، ٢١ اسفند ١٣٥٧ و اطلاعات، ١٩ اسفند ١٣٥٧
[۵۵] سرور صاحبى شمار شركت‌كنندگان را در گردهم‌آيى دادگسترى ٥٠٠٠ نفر برآورد كرده است. در اطلاعيه‌ى كميته‌ى موقت تداركات روز جهانى زن از «تحصن ٧٠٠٠ نفرى در دادگسترى» سخن رفته‌ست. روزنامه‌ى كيهان، ٢٠ اسفند نيز نوشته است «زنانى كه براى اعتراض به حجاب وارد كاخ دادگسترى شده بودند، حدود ٥٠٠٠ نفر بودند.»
[۵۶] مهشيد اميرشاهى، در حضر، چاپخانه کوشینگ - مالوى، ١٩٨٧، ص ٢٢٩
[۵۷] نگاه كنيد به سرور صاحبى، آزادى زنانه حق مسلم ماست، خیزش زنان ایران... ص 1۶۱
[۵۸] نگاه كنيد به مهشيد اميرشاهى در حضر، صص ٢٢٩ و ٢٣٠
[۵۹] كيهان، ٢٠ اسفند ١٣٥٧
[۶۰] پيشين
[۶۱] پيشين
[۶۲] پيشين
[۶۳] آيندگان، ٢١ اسفند ١٣٥٧
[۶۴] مهشيد اميرشاهى، پيش‌گفته، ص٢٣٠
[۶۵] كيهان، ٢١ اسفند ١٣٥٧
[۶۶] كيهان، ٢٠ اسفند ١٣٥٧

نیکی هیلی: جمهوری اسلامی ایران منشاء مصائب انسانی در خاورمیانه است

۰۲ اسفند ۱۳۹۶
نیکی هیلی سفیر آمریکا در سازمان ملل متحد، اقدامات ایران در کشورهائی مانند سوریه و یمن را سر منشاء مصائب انسانی ناشی از درگیری های نظامی در خاورمیانه خواند.
وی در شورای امنیت سازمان ملل گفت جمهوری اسلامی ایران منبع ِ اقدامات بی ثبات کننده‌ای ست که به تقریباً تمام منطقه خاورمیانه سرایت کرده است.
خانم هیلی از ایران به عنوان مهمترین کشور حامی تروریسم نام برد و برای مثال به ارسال موشک های بالیستیک از جانب تهران برای شورشیان حوثی یمن اشاره کرد؛ اقدامی که به طولانی تر شدن جنگ داخلی در یمن، قطحی فراگیر، و مصائب انسانی بیشمار برای میلیون ها نفر از مردم آن کشور منجر شده است.
خانم هیلی در بخش دیگری از سخنان خود بمباران های هوایی «غوطه شرقی» در حومه دمشق را محکوم کرد. در این بمباران ها که بنا به گزارش ها تنها در سه روز اخیر به کشته شدن بیش از ۲۵۰نفر شامل ۶۵کودک منجر شده و طبعاً بدون حمایت همه جانبه روسیه از رژیم حاکم بر سوریه امکانپذیر نبوده است.
سفیر آمریکا در سازمان ملل متحد همچنین گفت: روسیه به عنوان یکی از حامیان اسد، باید این رفتار را تغییر دهد. روسیه می تواند بشار اسد را برای دستیابی به صلحی که هم به نفع مردم سوریه است و هم به سود امنیت منطقه تحت فشار بگذارد.
کشتار غوطه شرقی
نهادهای حقوق بشری می گویند در دو روز گذشته بمباران منطقه غوطه شرقی توسط ارتش اسد بیش از ۲۵۰ کشته بر جای گذاشته است.
غوطه شرقی که چهار صد هزار نفر جمعیت دارد، و به دلیل زمین های حاصلخیز اطراف آن زمانی «انبار غله دمشق» خوانده می شد، تنها منطقه در حومه پایتخت سوریه است که مخالفان مسلح هنوز بر آن تسلط دارند، و بخش اعظم آن در کنترل گروهی بنام «تحریر الشام» است.
سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز روز گذشته خواستار پایان بخشیدن به حملات هوایی به دمشق شد، که به گفته روزنامه بریتانیائی گاردین «جنگ سوریه را به یک قتل عام انسانی با ابعاد فاجعه بار تبدیل کرده است.»
هدر نوئرت، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا روز سه شنبه گفت: از تمام طرف های درگیر می خواهیم تعهد بدون قید و شرط خود را به عدم افزایش خشونت نشان دهند. روسیه باید به حمایت از رژیم اسد و متحدان آن پایان دهد. آنها مسئول حملات به غوطه شرقی، اوضاع هولناک آن، و تلفات وحشتناک ناشی از آن هستند.
ادامه تنش در عفرین
در خبر دیگری، تعدادی از شبه نظامیان حامی دولت سوریه که رسانه های دولتی آن کشور از آن با عنوان «قوای میهنی» یاد می کنند، از روز گذشته وارد منطقه عفرین شده اند، ناحیه ای در شمال غربی سوریه که از ۳۲ روز پیش صحنه عملیات تهاجمی ترکیه و حامیان سوری آن است.
شهر عفرین که چهل هزار نفر جمعیت دارد، هنوز در کنترل «یگان های مدافع خلق» کرد است، و آنکارا نیز که این گروه را یک گروه تروریستی می داند، با هدف جلوگیری از قدرت گیری آن در شمال سوریه دست به دخالت نظامی در امتداد مرز مشترک با سوریه زده است.
رجب طیب اردوغان رئیس جمهوری ترکیه نیز که رهبری تهاجم نظامی کشورش به شمال سوریه را بر عهده دارد، می گوید، با روسیه و ایران برای تحت فشار گذاشتن کردهای سوریه به توافق رسیده است.
آقای اردوغان گفت: در گفتگو با پوتین و روحانی در خصوص این موارد توافق کردیم. متاسفانه این نوع از سازمان های تروریستی در تصمیماتی که می گیرند، برخی مواقع اشتباه می کنند. ما نمی گذاریم این اتفاق بیافتد و برای آنها هم گران تمام خواهد شد.»
به گزارش خبرگزاری رویترز، در شرایطی که علاوه نظامیان ایران و شبه نظامیان حامی تهران، نیروهای روسیه و «مستشاران نظامی آمریکائی» نیز در خاک سوریه حضور دارند، ورود شبه نظامیان حامی دمشق به منطقه عفرین در شمال غربی سوریه و احتمال درگیری های وسیع تر بین ارتش ترکیه با این گروه «عنصر خطرناک و قابل انفجار» دیگری را به جنگ داخلی سوریه وارد کرده است.

دبیرکل سازمان ملل وضعیت در غوطه شرقی سوریه را «جهنم روی زمین» توصیف کرد ۰۲/اسفند/۱۳۹۶ دبیرکل سازمان ملل می‌گوید که غوطه شرقی نمی‌تواند بیش از این منتظر بماند. دبیرکل سازمان ملل می‌گوید که غوطه شرقی نمی‌تواند بیش از این منتظر بماند. نماینده روسیه در سازمان ملل درخواست کرد که شورای امنیت روز پنجشنبه برای بررسی وضعیت بحرانی در غوطه شرقی سوریه تشکیل جلسه دهد و همزمان دبیرکل سازمان ملل خواستار پایان دادن به «جهنم روی زمین» در این منطقه شد.

دبیرکل سازمان ملل وضعیت در غوطه شرقی سوریه را «جهنم روی زمین» توصیف کرد

۰۲/اسفند/۱۳۹۶

دبیرکل سازمان ملل می‌گوید که غوطه شرقی نمی‌تواند بیش از این منتظر بماند.
نماینده روسیه در سازمان ملل درخواست کرد که شورای امنیت روز پنجشنبه برای بررسی وضعیت بحرانی در غوطه شرقی سوریه تشکیل جلسه دهد و همزمان دبیرکل سازمان ملل خواستار پایان دادن به «جهنم روی زمین» در این منطقه شد.
واسیلی نبنزیا روز چهارشنبه دوم اسفند به اعضای شورای امنیت گفت که برگزاری جلسه‌ای علنی به تمامی طرف‌ها اجازه می‌دهد که «تصویر و همچنین درک خود از وضعیت موجود را به اشتراک گذاشته» و «راه‌هایی برای برون رفت از وضعیت کنونی» ارائه دهند.
وی افزود: «با توجه به نگرانی‌هایی که امروز از آن مطلع شده‌ایم، ضروری است که چنین جلسه‌ای برگزار شود».
سخنان سفیر روسیه پس از اظهارات دبیرکل سازمان ملل ایراد شد که به اعضای شورای امنیت گفت: ۴۰۰ هزار سکنه غوطه شرقی در «جهنم روی زمین» به سر می‌برند. آنتونیو گوترش خواستار توقف فوری درگیری‌ها در این منطقه شد.
دبیرکل سازمان ملل گفت: «این یک تراژدی انسانی است که هر روز جلوی چشم ما بازتر می‌شود و فکر نمی‌کنم ما بتوانیم اجازه دهیم چنین چیز اسفباری همین طور ادامه پیدا کند».
آقای گوترش گفت از پیش‌نویس قطعنامه‌ای که همه اعضاء توافق کنند آتش‌بسی یک ماهه در سوریه برگزار شود و اجازه ارسال کمک‌های بشردوستانه و همچنین خروج از منطقه برای دریافت کمک‌های پزشکی داده شود، حمایت می‌کند.
به گفته دیپلمات‌ها، سوئد و کویت دو هفته پیش این طرح را به اعضاء ارائه کردند ولی مذاکرات در مورد آن به سختی پیش رفت چون روسیه حاضر نبود از آتش‌بس مطرح شده در این پیش‌نویس حمایت کند.
دبیرکل سازمان ملل به اعضای شورای امنیت گفت: «من به طور کامل از این طرح حمایت می‌کنم و باور دارم که غوطه شرقی نمی‌تواند بیش از این منتظر بماند».
با تشدید عملیات نیروهای دولتی سوریه در غوطه شرقی که مورد حمایت روسیه هستند، وضعیت در این منطقه بحرانی شده است. گزارش شده که از روز یکشنبه تاکنون، ۳۰۰ غیرنظامی کشته شده‌اند.
اولاف اسکوگ، سفیر سوئد در شورای امنیت، گفت امیدوار است همین پنجشنبه رسیدن به آتش‌بس و رای‌گیری بر سر این پیش‌نویس انجام شود.
سفیر سوئد در پاسخ به این پرسش که آیا اجماع بر سر پیش‌نویس در میان اعضاء وجود دارد گفت: «این یکی را هنوز نمی‌دانم».
روسیه پیشتر از حق وتو خود در مورد سوریه در شورای امنیت استفاده کرده است. آخرین پیش‌نویس که میان اعضاء توزیع شده است، می‌گوید ۷۲ ساعت پس از تصویب این قطعنامه، باید آتش‌بس برقرار شود و ۴۸ ساعت پس از آن هم اجازه تحویل کمک‌ها و خروج از منطقه برای دریافت خدمات پزشکی داده شود.

مشاور نزدیک بنیامین نتانیاهو علیه او «شهادت می‌دهد»

مشاور نزدیک‌ نخست‌وزیر اسرائیل با پلیس این کشور به توافق رسید که به شرط عدم محاکمه او، علیه بنیامین نتانیاهو شهادت دهد و از بامداد چهارشنبه دوم اسفند نیز همکاری خود را آغاز کرده است.
گسترش تحقیقات پلیس در مورد عملکرد نخست‌وزیر، وضعیت بنیامین نتانیاهو را در صحنه سیاسی اسرائیل مبهم کرده است.
بر اساس گزارش حبرگزاری‌ها و رسانه‌های اسرائیل، شلومو فیلبر، مدیرکل وزارت ارتباطات که سه دوره نیز رییس کارزار انتخاباتی آقای نتانیاهو بود، نیمه شب سه‌شنبه توافق پیشنهاد شده از سوی ستاد مبارزه با پلیس را امضا کرد تا با دادن شهادت در پرونده موسوم به «چهار هزار»، خود از هر گزندی در امان بماند.
بر اساس این توافق که آقای فیلبر را به «شاهد دولت» مبدل می‌کند، او تصمیم گرفت که خود را بیش از این «سپر بلای» نخست‌وزیر نکند.
این تحولات در حالی است که پلیس اسرائیل بعد از یک سال تحقیقات و هفت بازجویی از آقای نتانیاهو،هفته گذشته به دادستان اسرائیل توصیه کرد که علیه نخست‌وزیر در دو پرونده با نام‌های «یک هزار» و «دو هزار» به اتهام «رشوه‌خواری»، «فریبکاری» و «خیانت در امانت» کیفرخواست صادر کند.
اما در حالی که آقای نتانیاهو از پنجشنبه گذشته برای سخنرانی در همایش امنیتی مونیخ به آلمان رفت، پلیس به ناگهان اعلام کرد که پرونده «چهار هزار» را دوباره بررسی می‌کند زیرا ظاهرا شواهد بیشتری به دست آمده و هفت تن را نیز در این ارتباط بازداشت کرد؛ دو تن از آنها بلندپایگان دفتر نخست‌وزیری بودند.
پرونده «چهار هزار» در ارتباط با ارائه تسهیلات کلان مالی از بودجه دولتی به شائول آلوویچ، رییس کل شرکت مخابراتی «بِزِک» و پورتال «والانیوز» در برابر پوشش رسانه‌ای دلپسند از آقای نتانیاهو و همسرش است.
بنیامین نتانیاهو از آغاز به کار دوره کنونی دولت خود از مه ۲۰۱۵ تا اواسط تابستان ۲۰۱۷، با حفظ سمت نخست‌وزیری، وزارت ارتباطات را نیز در دست داشت و در این دوره شلومو فیلبر مدیرکل این وزارتخانه بود.
در این میان اما بازداشت نیر حفتص، مشاور رسانه‌ای خانواده نتانیاهو، در ارتباط با پرونده «چهار هزار» روز سه‌شنبه به یک تحول منفی دیگر منجر شد.
بر اساس گزارش‌ها، ظن آن می‌رود که آقای حفتص سه سال پیش از طریق الی کامیر، مشاور دیگر نزدیک به نخست‌وزیر، به یک بانوی ارشد حقوقدان در دادستانی به نام هیلا گِرِستِل که دوست آقای کامیر بود، پیشنهاد کرد که اگر او پرونده تحقیقات علیه سارا نتانیاهو، همسر نخست‌وزیر را در پرونده حیف‌ومیل اموال عمومی در اقامتگاه رسمی نخست‌وزیری ببندد تا خانم نتانیاهو را از محاکمه در امان نگاه دارد، خانم گرستل دادستان کل کشور شود.
خانم گرستل روز سه‌شنبه بلافاصله تایید کرد که چنین پیشنهادی مطرح بوده اما وی همان زمان آن را با قاطعیت رد کرد و بعدا نیز ماجرا را برای دوستش، خانم استر خایوت، بدون ذکر نام افراد تعریف کرد. خانم گرستل همچنین سه‌شنبه با مراجعه به پلیس، در این زمینه شهادت داد.
استر خایوت که خود یک حقوقدان ارشد است و از چند ماه پیش رییس قوه‌قضاییه شده، روز سه‌شنبه با مراجعه فوری به پلیس تایید کرد که خانم گرستل او را به طور کلی از این ماجرا آگاه کرد اما چون جزییات و اسامی افراد را نمی‌دانست، سه سال پیش برای این گفته خانم گرستل اهمیت زیادی قائل نشده بود.
حقوقدانان اسرائیلی به رسانه‌ها گفته‌اند که فعلا گرستل و خایوت در مظان اتهام نیستند بلکه وضع آقای حفتص پیشنهاد دهنده اصلی این رشوه وخیم‌تر شده است.
تقویت جایگاه حزب لیکود
افزایش گمانه‌زنی‌های رسانه‌ای و گسترش تحقیقات پلیس در مورد عملکرد نخست‌وزیر، وضعیت آقای نتانیاهو را در صحنه سیاسی اسرائیل مبهم کرده است، هر چند که رهبران احزاب هم‌پیمان با دولت او هنوز می‌گویند که هیچ اتهام رسمی ‌متوجه نخست‌وزیر نیست و طبق قانون وی مبرا از خطا محسوب می‌شود مگر آنکه خلاف آن ثابت شود.
آقای نتانیاهو شامگاه سه‌شنبه در یک پیام ویدیویی و همچنین روز چهارشنبه در شبکه‌های اجتماعی، خطاب به مردم تاکید کرد که برخی از روزنامه‌نگاران و منتقدین دیرینه او با هدف پایان دادن به عمر دولتش، به هر دروغی متوسل می‌شوند اما افزود که او تنها به امور سیاسی و پیشبرد منافع مهم ملی و امنیتی اسرائیل مشغول است.
وی به تازه‌ترین نظرسنجی‌ها اشاره کرد که سه‌شنبه شب صورت گرفته و نشان می‌دهد که محبوبیت او و حزب لیکود در افکار عمومی افزایش یافته و اگر انتخابات امروز برگزار شود، لیکود با کسب ۳۴ کرسی، چهار کرسی بیش از دوره کنونی به خود اختصاص می‌دهد.
با وجود «اطمینان» آقای نتانیاهو که جایگاهش متزلزل نیست، چون «خطایی» نکرده است، تحلیلگران رسانه‌های اسرائیل که اکثرا منتقد او هستند، مدعی شده‌اند که ممکن است فشار داخلی از درون حزب لیکود، وی را دستکم برای مدتی از صحنه سیاسی دور کند.
اما همه وزیران لیکود که خود را تلویحا رقیب آقای نتانیاهو می‌دانستند، نظر به ابهام اتهامات در مورد او، سکوت کرده و نگران هستند که رفع اتهام از نخست‌وزیر، به انتقام آقای نتانیاهو از آنها و برکناری‌شان منجر شود.
 علی خزاعی‌فر، مدیر مجله‌ی مترجم، با داریوش آشوری. منتشر شده در شماره‌ی ۶۳ آن مجله (سال بیست و ششم، پاییز ۱۳۹۶)
■ علی خزاعی‌‌فر: آقای آشوری، از این که پذیرفتید با ما گفتگو کنید بسیار تشکر می‌‌کنم. می‌‌دانم از شما گفتگوهای زیادی چاپ شده، اما تا آنجا که من متوجه شده‌‌ام هیچ یک از این گفتگوها انحصارا درباره‌‌ی ترجمه نیست. بنا براین، امیدوارم این گفتگو که برای مخاطبان خاص مجله مترجم صورت می‌‌گیرد از حیث موضوع تکراری نباشد. درواقع، همانطور که در عنوان گفتگو هم آمده است، ما از میان وجوه مختلف شخصیت علمی جناب عالی فقط به وجه مترجمیِ شما نظر داریم و سوالاتمان را هم به همین وجه این مصاحبه‌ای ست با من که مدیر مجله‌ی مترجم انجام داده و در شماره‌ی ۶۳ آن مجله (سال بیست و ششم، پاییز ۱۳۹۶) نشر شده است. محدود می‌‌کنیم. اجازه بدهید، بر طبق سنت گفتگوهایمان، با این سؤال شروع کنیم که ذوق زبانی چگونه و کی در شما نمود پیدا کرد؟ دوست داریم از افراد و وضعیت اجتماعی و سیاسی که در دوران کودکی و نوجوانی‌تان در تربیت ذوق زبانی شما موثر بودند برای ما تعریف کنید. 
داریوش آشوری: می‌توانم بگویم که شاید از هفت-هشت سالگی، از زمانی که خواندن و نوشتن آموختم و توانستم کتاب درسی یا چیزهای نوشته بر در-و-دیوارِ پیرامون‌ام را بخوانم، شوقی به شعر و زبانِ شاعرانه در من بیدار شد که در نوجوانی و جوانی ریشه‌دارتر و مایه‌ورتر شد. روزگارِ کودکیِ من در هفتاد و اند سالی پیش در شهرِ تهران در عالمی می‌گذشت که جهانِ سنتیِِ ایرانی  با ساختار اجتماعی و ارزش‍‌ها و شیوه‌ی اندیشه  و رفتارش هنوز بر سرِ پا بود، اگرچه از چندین دهه پیش، بر اثرِ پی‌آمدهایِ انقلابِ مشروطه، نوسازی‌هایِ رضاشاهی، و نیز در زمانِ کودکی من با جنگِ دومِ جهانی و اشغال کشور به‌شتاب به سوی دگردیسی می‌رفت. اما در چنین جهانی هنوز شعر و شاعری و بازیِ مشاعره در عالمِ فرهنگِ ایرانیِ فارسی‌زبان هنرِ اوّلین و همه‌گیر بود.
من در قلبِ تهرانِ قدیم، در محله‌ی بازار، نزدیکِ سقاخانه‌ی نوروزخان، به دنیا آمده و تا ده‌سالگی در خانواده‌ی خود در آن محله زندگی می‌کردم. در آن فضا، که از نظرِ کالبد شهری و ریختِ معماری نیز چندان از روزگارِ قاجاریه دور نشده بود، هنوز آن ذوق و عادتِ دیرینه که همه‌چیز را به زبانِ شعر بیان می‌کرد چیره بود. بر دیوارِ دکان بقالی و عطاری می‌نو‌شتند، «ای که در نسیه‌بری همچو گلِ خندانی/ پس سبب چیست که در دادنِ آن گریانی»! یا بر دیوارِ سربینه‌یِ حمام عمومی هم می‌نوشتند، «هر که دارد امانتی موجود/ بسپارد به بنده وقت ورود…» و کسانی نیز بودند که شعر بسیار از حفظ داشتند. مادر من هم از این جمله بود. با این که به مدرسه نرفته بود و درسِ رسمی نخوانده بود، اما در حافظه‌ی نیرومند اش ده‌ها بیت شعر خانه داشت که به مناسبت می‌خواند.
من حافظه‌ی خوبِ خود و شوق به شعر را، گمان می‌کنم، از او به ارث برده باشم. دوستانِ من گاه حیرت می‌کنند از این که من هنوز، در این سن-و-سال، می‌توانم از حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی یا بهار و نیما و اخوان و دیگران به مناسبت‌های گوناگون نه تنها یک بیت و دو بیت که گاه شعرهای بلند بخوانم. در مدرسه، در دبستان و دبیرستان هم ما را وادار می‌کردند که شعر از بر کنیم. و من هنوز گهگاه آن شعرها را به یاد می‌آورم.
در کودکی و جوانی شعر هم می‌سرودم. در دوران جوانی قطعه‌های ده-بیست بیتی و قصیده‌های چهل-پنجاه بیتی هم سروده‌‌ام که بخشِ عمده‌ی آن‌ها به قصد سر به سر گذاشتن با دوستان و شوخی با آنان بوده است. ولی آنچه در ذهنیّتِ من، از همان کودکی، دستِ بالا پیدا کرد، میلِ بی‌مهار به خواندنِ کتاب و مجله و روزنامه و رفتن به دنبالِ مطالب و مسائل علمی و فکری و اندیشیدن به آن‌ها بود. همین‌ها بود که گویا بنا بود که از من، به قالبِ زمانه، یا، به زبانِ فنی‌تر، در سایه‌ی «پارادایم»هایِ آن، یک «روشنفکر» با گرایش به اندیشه‌ی علمی و فلسفی بسازد و به شاعر در وجود من چندان رخصتِ نمود ندهد. اما آن شاعر هم، دستِ کم، در ترجمه‌های من از نیچه، ماکیاوللی، و شکسپیر، و نیز در سبکِ نگارشِ مقاله‌ها و جُستارهای‌ام، به هر حال، خود را نشان داده است. و درست گفته اند که: پری‌رو تابِ مستوری ندارد!
در اینجا بی‌مناسبت نیست که در مورد نامِ خانوادگی خود، چنان که اشاره کرده اید، به دلیل «سوءِ تفاهمی» که گفته اید در پیرامونِ آن وجود دارد چیزی بگویم. این «سوءِ تفاهم» لابد از آن جهت است که کسانی گمان می‌کنند من از قومِ مسیحیِ آشوری هستم. در این باره سالیانی پیش در ِوبگردی‌ها به مقاله‌ای به زبانِ عربی در سایتِ یک مجله برخوردم که در اربیل، در کردستانِ عراق، منتشر می‌شود و از آنِ آشوری‌های ساکنِ عراق است. آن مقاله که در باره‌ی خدمت‌های فرهنگی و ادبیِ نویسندگانِ آشوری به زبان و فرهنگِ عربی بود، با این گمان که من هم یکی از آشوری‌های ایران ام، با عنوانِ «الناقد و المترجم» از خدمت‌های من به زبانِ فارسی یاد کرده بود. من برایِ رفعِ این سوءِ تفاهم  مقاله‌ای در وبلاگِ خود، جُستار، گذاشتم و در آن گفتم که من از آشوری‌های مسیحی نیستم و هفت جد-ام ایرانی و مسلمانِ شیعه‌ی اثناعشری بوده اند. و گفتم که جدِ چندمینِ خانواده‌ی پدری من از کردستان به قزوین مهاجرت کرده بوده است. نامِ خانوادگی یا عشیره‌ایِ آشوری در کردستان فراوان است.
تا زمانی گمان من و برخی دیگر بر این بود که این نام در اصل عاشوری بوده است، منسوب به عاشورا. ولی چند سال پیش در کالیفرنیا با یک ایرانی به نامِ علی آشوری آشنا شدم که اهل کردستان است و زبان‌شناسی تاریخی هم درس می‌داد یا همچنان می‌دهد. از او پرسیدم که، به نظرِ شما اصلِ نامِ خانوادگی ما هر دو از کجاست؟ و او گفت، از «آثر» در زبان اوستایی. که آذر و آتش در فارسی از همان ریشه است. به هر حال، من این ریشه‌شناسی را می‌پسندم. آن مقاله‌ی اینترنتی با عنوانِ «من از کدام قوم-و-قبیله ام» که به شوخی و جد برایِ روشن کردنِ هویت خود با ارجاع به مقاله‌ی آن نشریه‌ی عربی در اربیل نوشته بودم، بر روی سایت «رادیو زمانه» و شاید جاهای دیگر هم نقل شده و در اینترنت می‌باید یافتنی باشد.
■ خزاعی‌‌فر: شما در مدارس البرز و دارالفنون تحصیل کرده اید. بفرمایید زبان فارسی در این مدارس چه جایگاهی داشت مخصوصا در مقایسه این جایگاه با جایگاه آن در نظام آموزشی امروز ایران.
آشوری: آموزش زبان فارسی در دبیرستانِ البرز و هم در دارالفنون در اساس بر پایه‌ی برنامه‌ای بود که وزارت فرهنگ یا، با نامِ سپسین‌اش، وزارتِ آموزش و پرورش، معیّن می‌کرد. و گمان نمی‌کنم که چندان فرقی با هم می‌داشت. برای مثال، در دبیرستان البرز کتاب درسی آموزش فارسی برای ما در سیکل اول کلیله و دمنه‌ی نصرالله منشی بود و در سیکلِ دوم چهار مقاله‌ی نظامیِ عروضی. گمان می‌کنم که این برنامه‌ی آموزشی را وزارتِ فرهنگِ آن زمان برای همه‌ی دبیرستان‌ها معین کرده بوده باشد.‌اما می‌شود گفت که در این دو دبیرستان، که در میانِ دبیرستان‌های روزگارِ دانش‌آموزی من، در دهه‌ی سی، در تهران بالاترین نام و ارج را داشتند، روحیه و فضای آموزشی یکسان نبود.
دبیرستانِ البرز، با مدیریتِ سختگیرانه و بسیار جدیِ محمـد علی مجتهدی، با پیشینه‌ی نظامِ آموزشیِ امریکایی‌اش، به مدیریتِ دکتر جُردن، مدرسه‌ای بود با ویژگی‌های استثنایی برای آماده کردنِ جوانان، به اصطلاحِ آن روزگاران، برای «پیوستن به کاروانِ» علم و فرهنگِ مدرن. یعنی، پزشک و مهندس شدن. اما دارالفنون، که میراثِ امیرکبیر و روزگارِ ناصرالدین شاهی بود، در جوار دیگر دبیرستان‌ها کم-و-بیش نماینده‌ی فضای سنتی‌ترِ آموزش و فرهنگ در ایران بود. اما هر دو دبیرانِ برجسته در بالاترین سطح داشتند. درس‌های علومِ طبیعی و ریاضی در البرز بسیار سنگین و سخت بود و در سال ششم، که آموزش سه‌رشته‌ای (طبیعی، ریاضی، ادبی) می‌شد، رشته‌ی ادبی نداشت. و من که، با ایستادگی در برابرِ فشارِ پدر برای «دکتر» شدن، نمی‌خواستم پزشک یا مهندس بشوم و شوق و ذوق‌ام به زبان و ادبیات و علوم سیاسی و اجتماعی بود، از ششم طبیعی البرز به ششم ادبیِ دارالفنون رفتم.
در پاسخِ پرسشِ شما می‌توانم بگویم که در دبیرستان البرز تکیه‌ی خاصی بر آموزش زبانِ فارسی نبود و این مسئله هم در میان است که برنامه‌ریزانِ آموزشی در آن روزگار هیچ فکر نکرده بودند که برای بچه‌هایی که بنا بود همه به دانشکده‌های علوم و پزشکی و مهندسی بروند، با آموزشِ کلیله و دمنه، با نثر «مصنوع» و بارِ سنگینِ واژه‌های مندرس‌اش، چه‌گونه می‌توان فارسی‌ای آموخت که به دردِ این روزگار بخورد. اما من چهار سال، سه سال در البرز و یک سال در دارالفنون، شاگرد کلاس درس فارسی و انشای زین‌العابدینِ مؤتمن بودم، کسی که با روش و منشِ عالیِ آموزگارانه‌اش شاید بهترین دبیرِ ادبیات و انشاء در آن روزگار بود. به‌ویژه کلاس‌های انشایِ او به دانش‌آموزان رخصتِ باز کردنِ زبان و سبکِ شخصیِ خود را می‌داد. شاگردی در کلاس درس او بی‌گمان در بیدار کردن و پرورشِ شوقِ نویسندگی در من بی‌تأثیر نبوده است.
در بابِ مقایسه‌ی آموزشِ فارسی در آن روزگار و روش و برنامه‌ی آموزشیِ امروز هم چیزی نمی‌توانم بگویم. زیرا از آنچه در فضای آموزشی کشور ما در این چند دهه می‌گذرد آگاهی ندارم.
■ خزاعی‌‌فر: آنطور که شنیده‌‌ام جنابِ‌‌عالی مدتی هم در موسسه فرانکلین ویراستار بودید. درباره‌ی این موسسه و تاثیر آن بر جریان ترجمه در ایران صحبت‌های زیادی شده است. از جمله گفته‌‌اند ویرایش و بخصوص ویرایش مقابله‌‌ای اولین بار در موسسه فرانکلین صورت گرفت. شما نقش این موسسه را چگونه ارزیابی می‌‌کنید؟
آشوری: درست است. این یکی از شانس‌های زندگی من بود که سه سالی در آن مؤسسه کار کردم و در سالیان پس از آن هم، در دورانِ مدیریتِ مرحوم کریم امامی بر بخشِ ویرایشِ مؤسسه، در کار ترجمه و ویرایش با آن همکاری می‌کردم. آن نهادِ نوبنیاد که در نیمه‌ی دهه‌ی سی برپا شد، با مدیریتِ آن «اُعجوبه»، همایون صنعتی‌زاده، یک نابغه‌ی مدیریت و ابتکار در زمینه‌های گوناگون، چنان که در این سال‌ها آشکار شده است، نقشی انقلابی در مدرنگریِ صنعتِ نشر در ایران داشت، از سخت‌افزارِ ماشینِ چاپ تا نرم‌افزارِ فنِ ویرایش، و پرورشِ کادرِ آزموده برای همه‌ی زمینه‌های کارِ ویرایش و چاپ و نشر.
کارِ ویرایش به صورتِ مقابله‌ی ترجمه‌ها با متن نخستین بار در آن جا آغاز شد. زیرا از همان آغاز کار آشکار شده بود که بیش‌ترِ ترجمه‌هایی که حتا به استادان و مترجمانِ نامدارِ آن روزگار سفارش داده بودند، خام و ناشیانه بود و شِلخته‌کارانه. با دستمایه‌ای که صنعتی‌زاده توانسته بود از دستگاهِ ناشرانِ امریکایی به نامِ فرانکلین بگیرد و شعبه‌ی آن را در ایران بر پا کند، نسلِ اول ویراستاران با کارِ تجربی، بی هیچ آموزشی، در آن مؤسسه پرورش یافتند. و من یکی از این نخستین کسان در آن جا بودم. ولی کارِ روشمندتر و اندیشیده‌تر در آن جا با مدیریت کریم امامی و با حضورِ مترجمان و ویراستارانِ برجسته‌ای مانندِ ابوالحسن نجفی و احمد سمیعی رفته-رفته شکل گرفت و از نسلِ جوان‌تر کسانی مانندِ حسین معصومی همدانی و محمـد حیدری ملایری در دامانِ آن پرورش یافتند. پس از انقلاب، دستگاهِ «نشرِ دانشگاهی» به مدیریت نصرالله پورجوادی میراث‌بر آن شد و کارِ ویرایش به صورتِ آموزش‌یافته در آن نهاد گسترش یافت.
و اما یکی از شگفت‌کاری‌های صنعتی‌زاده یافتنِ غلام‌حسین مصاحب، مردِ یگانه‌ی روزگار، برای سرپرستیِ و ویراستاری پروژه‌ی دایره‌المعارفِ فارسی بود. صنعتی‌زاده با هوشمندی و باریک‌بینیِ ویژه‌اش در شناختِ آدم‌ها و توانایی‌هاشان و جذبِ آن‌ها به کار بسیار چیره بود. او قدر مصاحب و معنایِ کارِ بسیار سنجیده و پرابتکارِ او را می‌شناخت و برای آن پروژه‌‌ای که فنِ دانشنامه‌نویسیِ مدرن را به فارسی پایه‌گذاری کرد، تا آن جا که می‌توانست، همه‌ی خواسته‌های مصاحب را برآورده می‌کرد.
من هم این شانسِ بزرگ را در زندگی داشتم که توانستم با معرفی دوست‌ام، ابراهیم مکلا، که با مصاحب کار می‌کرد، زیرِ دست او به کار گماشته شوم. گذشته از بسیاری چیزها که در همان سنِ دانشجویی، در بیست-و-دو-سه سالگی، در کارِ مقاله‌نویسیِ علمی و ویرایش از مصاحب آموختم، درگیری او با مسائلِ واژگانِ علمی و شگردهای واژه‌سازی برایِ زمینه‌های گوناگون در دایره‌المعارف هم رهنمودی بود که مرا از روزگار جوانی تا به امروز به سوی فهمِ مسئله و کوشش‌ برای ساخت-و-پرداختِ واژگانِ علمی و همچنین ایده‌ی نوسازیِ زبانِ فارسیِ نوشتاری هدایت کرده است.
دو سالی هم زیرِ دست نجفِ دریابندری در بخشِ ویرایش ترجمه‌ها کار کردم. کار به عنوانِ ویراستار در مؤسسه‌ی فرانکلین، آن هم در سنِ دانشجویی، برای من دورانِ تجربه‌اندوزیِ گران‌بهایی بود. آن تجربه‌ها در سال‌های پس از آن در کارِ ترجمه و مقاله‌نویسی و یافتنِ راهِ خود در این زمینه‌ها برای‌ام بسیار سودمند بود.
■ خزاعی‌فر: اولین ترجمه‌ی شما چه بود؟ تجربه‌ی شما از این ترجمه چه بود؟
آشوری: نخستین ترجمه‌های من کارهای آزمایشیِ ادبی بود برای بهتر آموختنِ زبانِ انگلیسی. به یاد دارم که در همان روزگار دانشجویی داستانی از چخوف و چند شعر از مائوتسه تونگ ترجمه کردم که در مجله‌ی علم و زندگی چاپ شد. همکاری با بهرام بیضایی برای ترجمه‌ی چند متنِ نمایشیِ ژاپنی و چینی، که در دو مجموعه‌ی نمایش در ژاپن ونمایش در چین، در نیمه‌ی نخست دهه‌ی چهل، منتشر شد، از همین کارهای آغازین بود. در همین دوران هم کتابی در زمینه‌ی اقتصاد خاورمیانه برای مؤسسه‌ی فرانکلین ترجمه کردم که مؤلفِ آن یک استاد ایرانیِ دانشگاه در امریکا بود. از یکی از دوستان او در سال‌های پسین شنیدم که آن ترجمه را دیده و پسندیده بود. در این میان کارهای سفارشی ویرایش هم برای فرانکلین و جاهای دیگر می‌کردم.
و اما، کارِ سرنوشت‌سازِ من در این زمینه‌‌ درگیر شدن با ترجمه‌ی چنین گفت زرتشتِ نیچه بود در همان سال‌ها، در سنِ بیست-و-سه-چهار سالگی. کشتی‌گرفتنِ دور و دراز با این کتابِ شگفت و دشوار، که با ویرایش‌های پیاپی بیش از سی سال به درازا کشید، مرا در خط اصلی کارِ خود در زمینه‌ی تجربه در ترجمه انداخت، به شیوه‌ای و در میدانی که هم جسارت و هم پُرکاری و شکیباییِ بسیار می‌طلبید. سپس سه کتابِ دیگر از او را هم ترجمه کرده ام و چهارمی چند سالی ست که نیمه‌کاره مانده است. به سببِ همین کارهاست که در زبانِ فارسی کم-و-بیش نام من با نام نیچه گره خورده است.
■ خزاعی‌فر: اجازه بدهید سوال بعدی را درباره‌ی ترجمه‌ی شما از چنین گفت زرتشتبپرسم. معلوم است که این کتاب، چنان که خودتان در مقدمه آن گفته‌‌اید، «جان شما را بیدار کرده»، جانی که «برتر از عقل و احساس» است و چون جان شما را برانگیخته، آن را «به مرتبه‌‌ای والاتر سوق داده» و دری به مساله «جاودانگی و بیکرانگی به روی شما گشوده است». من این شیوه ارتباط مترجم با اثر و نویسنده آن را می‌‌پسندم و می‌‌ستایم. تا مترجم با اثر به یگانگی نرسد انتقال کلام به درجات و اشکال مختلف آسیب می‌‌بیند. من زبان و سبک این ترجمه را بسیار دوست دارم چون در آن وحدتی شگفت می‌‌بینم، وحدت میان زبان نویسنده و زبان فارسی. ظاهرا شما بنا را بر این گذاشته بودید که ترجمه‌‌تان تا حد امکان دقیق باشد و دقت را هم بسیار دقیق تعریف کرده‌‌اید، بسیار دقیق‌‌تر از آنچه معمولا در کار ترجمه رخ می‌‌دهد. احتمالا منظورتان از دقت این است که حتی تعبیرات و استعاره‌‌ها همانگونه که در اصل اثر به لفظ  در آمده در ترجمه شما نمود یابد و لذا در مواردی که در زبان فارسی مابه‌‌ازایی برای آنها وجود نداشته معادلهایی ساخته‌‌اید. تلاش شما برای ایجاد تعادل دقیق بین دو متن نه فقط در سطح واژگان بلکه در سطح تعبیرات و استعاره‌‌ها و حتی در سطح ساختاری کاملا مشهود است. نتیجه‌ی این شیوه‌ی ترجمه سبکی است که بسیار دقیق است چون با متن اصلی در تمامی سطوح همخوانی یا هم ارزی دارد. با این حال این سبک غرابت متن اصلی را هم منعکس می‌کند و لذا از منظر زبانی، با این که واژگان غنی فارسی را به درستی به کار گرفته اید این واژگان غالبا برای بیان تعبیراتی به کار میروند که عین تعبیرات نویسنده است. در ترجمه‌ی آثار ادبی، شیوه‌ی آشنایی‌زدا نوعا توصیه نمی‌‌شود. اما در ترجمه‌ی آثار بزرگ ادبی، بخصوص آنها که مخاطب خاص دارند، این شیوه‌ی ترجمه وقتی اهمیت پیدا می‌‌کند که مترجم به واسطه تسلط بر ذخایر بالقوه و بالفعل زبان مادریش به آن وحدت شگفت و غریب میان ترجمه و متن اصلی رسیده باشد. این قبیل ترجمه‌ها هم سبکها و راه‌‌های بیانی متفاوت را به فارسی زبانان نشان می‌دهد و هم خزانه‌ی زبان فارسی را از تعبیرات و واژه‌های جدید سرشار می‌کند؛ هم خواندن آن لذت بخش است و هم بسیار دقیق و امانتدارانه است. با اینحال سؤالی که برای من پیش آمده این است که شما گویا متن را از زبان انگلیسی ترجمه کرده اید  نه از اصل آلمانی آن. با توجه به این که در هر ترجمه، مخصوصا در ترجمه‌ی متونی که زبانی انتزاعی‌‌تر دارند، مترجم قدری از متن اصلی دور می‌‌شود، چگونه از رسیدن به چنین دقتی اطمینان حاصل کردید؟ (در ضمن در توضیح بیشتر مطلبی که درباره سبک شما گفتم نمونه ای از ترجمه شما را در بخش نمونه ترجمه آورده ایم.)
آشوری: البته اگر کسی با دقت به بیست و هفت صفحه حاشیه‌های من بر متنِ این کتاب بنگرد که برای روشن کردنِ بیش از صد-و-شصت مورد از اشاره‌هایِ آن نوشته شده است، به‌روشنی می‌تواند بفهمد که با آن‌همه ارجاع‌ها به متنِ اصلی به زبانِ آلمانی این ترجمه نمی‌تواند تنها بر پایه‌ی  ترجمه‌های انگلیسی به فارسی درآمده باشد. ولی از آن جا که در میانِ ما– یا در منطقه‌ی خاورمیانه در کل!– کمتر کسی از سر دقت و انصاف به متنی نگاه می‌کند، می‌باید از چند و چونِ رابطه‌ی این ترجمه با اصلِ آلمانیِ آن گزارشی بدهم. همچنین در باره‌ی برخی ریزه‌کاری‌های آن که شاید دیگر فرصتی برای بازگفتنِ رسمیِ آن‌ها پیش نیاید.
در اصل ترجمه‌ی این کتاب را در نیمه‌ی نخست دهه‌ی چهل بر اساسِ ترجمه‌ی انگلیسیِ آن از والتر کاوفمن آغاز کردم. اما پس از دو-سه سال کار بر روی آن فهمیدم که بدونِ آشنایی با زبانِ متنِ اصلی این کار چنان که باید از کار در نخواهد آمد. این بود که در نیمه‌ی دوم همان دهه چند ترم در انستیتو گوته در تهران و همچنین در فرایبورگ آلمان درس زبانِ آلمانی خواندم. پس از آن هم سالیان دراز، با یاری سه ترجمه‌ی انگلیسی، همچنان بر روی متنِ آلمانی و مطابقت دادنِ آن با ترجمه‌های انگلیسی کار کردم. سه کتابِ دیگر از نیچه را نیز با همین روش ترجمه کرده ام. کوشیده ام متنِ فارسی من، که بارها و بارها آن را با متنِ اصلی مطابقه و بازبینی و پرداخت کرده ام، تا آن جا که ساختارِ دو زبان اجازه می‌دهد، از اصلِ آن چیزی کم نداشته باشد.
برای آوردنِ نمونه‌ای ساده بگویم که، در زبانِ انگلیسی، چنان که می‌دانید، واژه‌ی man هم به معنایِ مرد است هم به معنای (نوعِ) انسان. حال آن که در زبانِ آلمانی دو واژه‌ی Mann و Mensch را برای این دو معنا داریم که به‌روشنی از هم جدا هستند. تا زمانی که با ترجمه‌ی انگلیسی کار می‌کردم در جاهایی برای‌ام روشن نبود که باید man را مرد ترجمه کنم یا انسان. اما پس از آشنایی با زبانِ آلمانی نه تنها در این باب که در بسیاری باب‌های دیگر هم ابهام برای‌ام برطرف ‌شد. حمید نیر نوری که بیست سالی پیش از من این کتاب را از انگلیسی ترجمه کرده بود، از جمله، the ugliest man را زشت‌ترین مرد ترجمه کرده است. در حالی که بر اساسِ متنِ آلمانی der hӓsslichste Mensch را باید زشت‌ترین انسان ترجمه کرد.
اگرچه سخن به درازا می‌کشد، بد نیست که این نکته را هم بگویم که کار کردن با متنِ آلمانی و همسنجی ساختارِ سه زبان آلمانی، انگلیسی، و فارسی برای من از نظر آگاهیِ زبان‌شناسیک و همچنین برگرداندنِ یک متنِ شاعرانه از زبانِ دهنده (مبداء) به زبانِ گیرنده (مقصد)، آن‌هم با روح و زبانمایه‌ی شاعرانه، تجربه‌ی بزرگی بود. از ویژگی‌های زبانِ شاعرانه، چنان که می‌دانید، آن است که با زبانِ طبیعی پیوندی سرراست دارد و از جمله از ساختار آوایی و واجیِ زبانِ خود برای دادنِ طنینِ موسیقایی به خود (واج‌آرایی alliteration) بهره می‌برد. و نیز سازمایه‌های دستوری و معناییِ زبان‌ و بازی با آن‌ها از دستمایه‌های هنرنماییِ شاعرانه است (در زبانِ فارسی این نمودهای زیبایی‌شناسانه‌ی زبانِ شاعرانه را بیش از هر کس در شعرِ حافظ سراغ داریم).
نیچه نیز این گونه سازمایه‌های زبانِ آلمانی را نه تنها برایِ بیان شاعرانه بلکه گاه برای شوخی و بازیگوشی نیز در کار می‌آورد. زبان‌ انگلیسی اگرچه از خانواده‌ی زبان‌های ژرمنی ست و با زبانِ آلمانی خویشاوندی دارد، اما  با از دست دادنِ بسیاری از ویژگی‌های باستانیِ زبان‌های ژرمنی و ساده‌تر شدن، مانندِ فروگذاشتنِ صرفِ اسم و صفت یا جنسیّتِ دستوریِ اسم (مذکر، مؤنّث، خنثا) و ویژگی‌های دیگر، و نیز لاتینیدگیِ (Latinization) بسیار گسترده‌ی واژگانِ آن به بهای فراموش شدنِ واژه‌های ژرمنی‌تبار، از زبانِ آلمانی  دور و به زبان‌های لاتینی‌تبار نزدیک‌تر شده است. زبانِ فارسی نیز که از خانواده‌ی زبان‌های هند-و-اروپایی ست، با این رگ-و-ریشه با آن دو زبان خویشاوندیِ دوری دارد. اما این زبان نیز در سیرِ دگردیسی‌های تاریخی خود، مانندِ زبانِ انگلیسی، ویژگی‌های باستانیِ واژگانی و دستوریِ مشترک خود با زبانِ آلمانی را از دست داده و بسیار ساده‌تر شده است. از سوی دیگر، پرورشِ تاریخیِ دور-و-درازِ این زبان از نظرِ فرهنگی در خاورمیانه، در بسترِ فرهنگِ اسلامی، با وام‌گیریِ بی‌نهایت از زبانِ عربی به آن چهره‌ای بخشیده که پیوند زدنِ آن از راهِ ترجمه با زبان و فرهنگی مانندِ آلمانی، با آن ویژگی‌های باستانیِ زبانی، از سویی، و پرورش‌یافتگی در بسترِ جهان و جهان‌بینیِ مدرن، از سویِ دیگر، برای ترجمه‌ی متنی فلسفی اما با زبانِ شاعرانه، کاری می‌شود کارستان.
اگرچه دامنه‌ی پاسخگویی دراز می‌شود، برایِ روشن‌تر شدنِ چند و چونِ کار-و-کوششِ خود بر رویِ این ترجمه و این که این ترجمه‌ با چه مایه از دقت و وسواس از اصلِ آلمانی پیروی کرده است، رخصت دهید که از نمونه‌هایی یاد ‌کنم. از جمله‌ی این کارها کوششِ من برایِ بازتاباندنِ بازی‌های شاعرانه و نیز بازیگوشی‌های طنزآمیزِ نیچه با ویژگی‌هایِ دستوری زبانِ آلمانی ست، از جمله بازی با جنسیتِ دستوریِ واژه‌ها، به‌ویژه جنیستِ مؤنث در آن‌‌ها:
در بخشِ چهارمِ از چنین گفت زرتشت، با عنوانِ «درودگویی»، نیچه صحنه‌ا‌ی با رندی‌ها و شیرین‌زبانِ‌های خود پرداخته است. دراین صحنه «زرتشت» خطاب به گروهِ «انسان‌هایِ والاتر»، که برای دیدار وی به غارِ او آمده اند، گفتاری دارد. در آن از جمله می‌گوید، «میهمانانِ من! ای انسان‌های والاتر! می‌خواهم با شما به آلمانی و با روشن‌زبانی سخن گویم…» در این عبارتِ «به آلمانی و با روشن‌زبانی» شیطنتی هست و طعنه‌ای به مغلق‌گویی‌های فیلسوفانِ آلمان همچون کانت و هگل. زیرا به دنبالِ این گفته یکی از حاضرانِ مجلس در کنار اشاره می‌کند که، «آلمانی و روشن‌زبانی؟ پناه بر خدا! گویا این حکیمِ شرقی آلمانی‌های گرامی را نمی‌شناسد! لابد مقصود-اش “آلمانی و عوامانه” است…» در عبارتِ «آلمانی و روشن‌زبانی» در اصلِ آلمانی، یعنی deutsch und deutlich  ، یک جناس یا بازی زبانی در کار است. در سه ترجمه‌ی انگلیسی از این کتاب که اکنون در اختیار دارم، یکی از مترجمان (W. Kaufmann) عبارت را چنین ترجمه کرده است: in plain and clear German . و دیگری (A. Del Caro) چنین: in German and intelligibly. و سومین (C . Martin) نیز همان ترجمه‌ی کاوفمن را آورده است. ولی، به گمانِ من، نیچه با آوردنِ جناس میانِ آن دو کلمه زمینه‌ی آن شیطنت بعدی را از زبانِ یکی از حاضران فراهم می‌آورد. این جناس در ترجمه‌های انگلیسی دیده نمی‌شود و مترجمان در دو متن deutlich را به دو کلمه‌ی plain and clear (ساده و روشن) ترجمه کرده اند. ولی من برای آن که این بازی زبانی در ترجمه از دست نرود، عبارت را به «آلمانی و روشن‌زبانی» برگردانده ام.
و اما دو نمونه‌ی برجسته‌تر: پاراگرافِ بیست و هفت در فصلِ «پیش از دمیدنِ خورشید» از بخشِ سومِ چنین گفت زرتشت در اصل چنین است:
« Von Ohngefӓhr »— das ist der ӓlteste Adel der Welt, den gab ich allen Dingen zurück…
در ترجمه‌یِ من چنین برگردانده شده است: «عالی‌جناب پیشامد» [لقبِ] کهن‌ترین نژادگیِ جهان است که من آن را به همه‌ی چیزها بازداده ام. من آنان را از بردگیِ غایت آزاد کرده ام.
von ohngefӓhr (در نوشتارِ آلمانیِ جدیدتر von ungefӓhr) یک اصطلاحِ ساده در آن زبان است به معنایِ پیشامدانه یا به‌تصادف. اما نیچه با بزرگ نوشتنِ حرف اول آن این اصطلاحِ عادی را به نام‌ها و لقب‌های والاتبارانه‌ی آلمانی شبیه می‌کند و با بخشیدنِ این لقب  «به همه‌چیز» به آن معنایی هستی‌شناسانه می‌بخشد. این بازیِ بسیار ظریفِ زبانی در ترجمه‌های انگلیسی بازتابی ندارد. در سه ترجمه‌ای که اکنون در اختیار دارم آن را بر اساسِ معنایِ ساده‌ی پایه‌ای‌اش به by chance برگردانده اند. در یک ترجمه  از آن به زبانِ فرانسه نیز مترجم (G. Bianquis) این عبارت  را به سادگی به par hasard برگردانده و گذشته است. اما من نه تنها کوشیده ام که بازتابی از متنِ اصلی در ترجمه‌ باشد که با نوشتنِ شرح بر آن منطقِ کار خود را هم برای خواننده روشن کرده ام.
یک نمونه‌ی دیگر از این دست پاراگرافِ چهارم (ذیلِ شماره‌ی ٢) از قطعه‌ی «سرودِ رقصی دیگر» از بخشِ سوم کتاب است. جمله‌ی «آه از این دیوانه‌ی پیر، این فرزانه-خاتونِ مجنون»، برگردانِ این جمله در آلمانی ست:
Ah, diese tolle alte Nӓrrin von Weisheit!
در آلمانی Narr، با جنسیتِ دستوریِ مذکّر، به معنای دیوانه و خُل و احمق است. مؤنثِ آن هم Nӓrrin است. جنسیّتِ دستوری Weisheit (فرزانگی، خردمندی) هم در آن زبان مؤنث است. نیچه این بار نیز با یک بازی زبانی و نوشتاری– البته بر اساسِ دیدگاهِ فلسفیِ خود نسبت به خرد و فرزانگی– لقبِ اشرافیِِ زنانه‌ی Nӓrrin von Weisheit را به «فرزانگی» می‌دهد. این بازی زبانی هم با ساختارِ زبان‌ شاعرانه و هم ساختارِ معناییِ فلسفیِ این کتاب رابطه‌ای زیبا و ژرف دارد. اما به زبان‌های دیگر برگرداندنی نیست. از این‌رو، کاوفمن آن را به انگلیسی چنین ترجمه کرده است:
Oh, this mad old fool of a wisdom!
و مترجمِ انگلیسیِ دیگر چنین:
Ah, this crazy old fool of a wisdom!
و مترجمِ فرانسوی چنین:
 Ah, cette vielle folle de sagesse!
 در این ترجمه‌ها تنها دیوانگی ست که به فرزانگی نسبت داده می‌شود و در آن‌ها نشانی از آن «اشرافیت» نیست که نیچه با بازیگوشیِ زبانی و بهره‌گیری از ساختارِ دستوریِ زبانِ آلمانی به واژه‌ی «فرزانگی» در زبانِ خود می‌بخشد. در زبانِ فارسی هم که نه اسم در آن جنسیّتِ دستوری دارد و نه در فرهنگِ ایرانیِ پس از اسلام از والاتباری و نژادگی، به معنایِ اروپایی، نشانی دیده می‌شود، برگرداندنِ آن بازی زبانی ناممکن است. با این‌همه، واژه‌ی خاتون را در ترجمه به کار گرفته ام که در اصل واژه‌ای ست ترکی و در گذشته‌ی تاریخی در زبانِ فارسی به صورتِ عنوانی والاتبارانه برای بانوانِ شاهان و بزرگان یا دختران‌شان به کار می‌رفته است. با ترجمه‌ی آن عبارت در زبانِ آلمانی به «فرزانه-خاتونِ مجنون» کوشیده ام معنایِ بازیگوشانه‌ی نیچه را تا جای ممکن برسانم. همچنین، با حاشیه‌نویسی بر آن خواننده را در فهمِ آن یاری کنم.
به هر حال، برگرداندنِ بازی‌ها و بازیگوشی‌های زبانی بر اساسِ توان‌هایِ آوایی و معناییِ یک زبان، که شاعران و هنرمندانِ زبان می‌توانند در کار آورند، در زبانِ دیگر از راهِ ترجمه در همان‌ جا و به همان صورت همیشه ممکن نیست. به همین دلیل، در بسیاری از ترجمه‌ها از چنین متن‌ها روح و زیبایی و مزه‌ی زبانِ اصلی از دست می‌رود. مگر آن که، مترجم بتواند از راهِ  دیگری از دست رفته‌ها را جبران کند. و آن راه، چنان که من تجربه کرده ام، عبارت است از آن که ببینیم در زبانِ گیرنده (مقصد) در جاهای دیگر برای چنین آرایش‌ها و بازی‌های زبانی چه امکان‌هایی هست. کاری که من در این ترجمه و ترجمه‌های دیگر-ام از متن‌های ادبی و شاعرانه کرده ام همین بوده است. این روش سبب می‌شود که یک اثر در بازبُرد از زبانِ دهنده به زبانِ گیرنده از نظرِ آراستگیِ زبانی چنان بازآفرینی شود که گویی در اصل به این زبان نوشته شده است.
نیچه در این متن هر جا که دست‌‌اش رسیده از توانمندی‌های زبانِ آلمانی برای واج‌آرایی بهره برده است. اما من نمی‌توانسته ام همان جاها در زبانِ خود چنین کاری کنم. در برابر، در ترجمه، به‌ویژه در قطعه‌های یکسره شاعرانه‌ی آن، واج‌آرایی‌هایی کرده ام که در متنِ اصلیِ آلمانی، و ناگزیر در ترجمه‌های انگلیسیِ آن، نیست (برای مثال، بنگرید به پاره‌نویسی‌های نیچه با عنوانِ «درباره‌ی لوح‌های نو و کهن» و «هفت مُهر» در بخشِ سوم که می‌توان گفت، با بهره‌گیری از توانمندی‌های شاعرانه‌ی زبانِ فارسی، نسبت به متنِ اصلیِ آلمانی آرایشِ زبانیِ بیش‌تری در آن‌ها هست.)
■ خزاعی‌فر: آقای آشوری، مترجمان آگاهانه یا ناآگاهانه همراه با ترجمه‌‌هایشان گفتمانهایی را به فرهنگ خودی منتقل میکنند. این موضوع مخصوصا در مورد مترجمانی مثل شما صادق است که گزیده کار میکنند و اساسا کار حرفه‌‌ای‌شان ترجمه کردن نیست. شما که وقت زیادی صرف ترجمه آثار نیچه کرده‌‌اید، ضرورت توجه به گفتمان نیچه و انتقال آن را به جامعه ایرانی چگونه توضیح میدهید؟ فکر میکنید این ترجمه ها تا چه حد در انتقال گفتمان نیچه در ایران موثر بوده است؟
آشوری: نیچه با گذاشتنِ نام زرتشت بر یکی از آثار-اش، یعنی چنین گفت زرتشت، که او خود آن را بزرگ‌ترین اثرِ خود می‌داند، در ایرانیانی که از اواخر سده‌ی نوزدهم با اندیشه و فلسفه‌ی اروپایی آشنا شده بودند، بسیار کنجکاوی برانگیخت که تا روزگار ما نیز ادامه یافته است. زیرا گمان می‌کردند، و همچنان می‌کنند، که این اثرِ نامدارِ فیلسوفانه و شاعرانه در شرحِ اندیشه‌های پیامبر باستانیِ ایران‌زمین نوشته شده است. خواهر نیچه، الیزابت فورستر نیچه، هم گفته است که، در دهه‌ی ۱۹۳۰، در روزهایی که درِ خانه‌ی او، در شهرِ وایمار، به روی همگان باز بوده است، کسانی از ایرانیان می‌آمده اند و از این که نیچه نامِ پیامبر آریایی را بر کتاب خود گذاشته است سپاسگزاری می‌کردند. (نگاه کنید به مقاله‌ی «نیچه و ایران» در مجموعه مقاله‌ی پرسه‌ها و پرسش‌ها، به همین قلم.)
نخستین برخورد من با این کتاب هم، در سنِ هفده-هجده سالگی، با همین گمان بود. شناساننده‌ی کتاب هم به من یک رفیقِ پان‌ایرانیست‌ بود. اما هنگامی که در بیست-و-سه-چهار سالگی ترجمه‌ی انگلیسی آن را به دست آوردم و شیفتگی آغازینِ من نسبت به آن اندیشه‌ی ترجمه‌ی این کتاب را، به قصدِ فهمیدن‌اش، به ذهن‌ام راه داد، آن اندازه از فلسفه‌ی غرب و تاریخِِ آن آگاهی داشتم که بدانم زرتشتِ نیچه آموزه‌های زرتشت، پیامبر ایرانی، را بازگو نمی‌کند. به هر حال، ترجمه‌ی فارسیِ آن به قلمِ من در فضایِ پس از انقلاب بازتابِ گسترده‌ای داشته است. چنان که در این سال‌ها بیش از چهل بار در دو قطعِ بزرگ و کوچک چاپ شده است. یکی دیگر از عامل‌های توجه نسل جوان خوانندگان و مترجمانِ ایرانی به نیچه می‌باید روی‌آوردِ گسترده‌ی نسل‌های پس از انقلاب به فلسفه‌ی مدرن و نیز پست‌مدرنِ اروپایی باشد. آشنایی با اندیشه‌ها و نوشته‌های فیلسوفانِ بزرگ اروپایی، در قلمروِی که «فلسفه‌ی قاره‌ای» نامیده شده است، نام‌هایی همچون هایدگر، فوکو، دریدا، و دُلوز را به خاطر می‌آورد که همگی زیرِ نفوذِ اندیشه‌های نیچه اند یا به صورتی درگیر با آن. این جریان گسترده‌ی فلسفی در ایران نیز بازتاب داشته و بازار ترجمه‌ی آثار نیچه و یا کتاب‌هایی در باره‌ی او را بسیار رونق بخشیده است. به همین دلیل، چنان که شنیده ام، ناشرانی هستند که دست به دامانِ هر مترجمی می‌شوند که کتابی از نیچه یا درباره‌ی نیچه برای ایشان ترجمه کند. از جمله از همان چنین گفت زرتشت هم گویا ده-دوازده «ترجمه» در بازار هست. من از داوری در باره‌ی این «ترجمه‌«ها درمی‌گذرم و این کار را به صاحب‌نظرانی مانند شما وامی‌گذارم که استاد آموزشِ فن ترجمه و نقدگری آن هستید. اما در پاسخ به این پرسشِ شما که ترجمه‌های من از نیچه چه اندازه در شناساندنِ نیچه و اندیشه‌ی او در فضای فرهنگی جامعه‌ی ایرانی اثرگذار بوده است، باید بگویم که پاسخ روشنی برای این پرسش ندارم. زیرا با همه کار-و-کوششی که در گروهی از نسل‌های جوان‌ترِ جویا در قلمروِ علم و فلسفه‌ی مدرن در ایران مشاهده می‌شود، هنوز در آغاز راه هستیم و جهانِ سرگشته‌ی فرهنگی ما درگیر مسائل بزرگ و پیچیده‌ای ست که بدون حل آن‌ها نمی‌تواند راهی روشن به جهانِ اندیشه‌ی فلسفی در اروپای مدرن بیابد.
به هر حال، دستِ کم در باره‌ی شخص خود می‌توانم بگویم که انس دیرینه‌ بااندیشه‌های نیچه و کند-و-کاو در آن‌ها از چندین جهت مرا در کارِ فهم و تحلیلِ فلسفی یاری کرده است. نیچه یکی از پیشاهنگانِ هرمنوتیک مدرن است. شیوه‌ی خوانشِ او از آثار دیگران، از یونان باستان تا روزگار او، و بیرون کشیدنِ ناگفته‌ها از دل گفته‌ها، یا تفسیر و تأویلِ گفته‌ها از دیدگاهِ روانشناسی و دریافتنِ معنایِ تاریخیِ و زیرمتنِ فرهنگی آن‌ها، مرا از جمله در فهمِ تاریخ و فرهنگِ خودمان بسیار یاری کرده است. کاری که من در شرح و شکافتنِ گفتمانِ نهفته در دیوانِ حافظ با خوانشِ هرمنوتیکی کرده ام، بر بنیادِ آموخته‌های‌ام از بنیادگذارانِ هرمنوتیکِ فلسفی، نیچه و هایدگر و گادامر است. همچنین، مفهومِ «کین‌اندیشی» (Ressentiment) در اندیشه‌ی او و تحلیل درخشان‌اش از آن، که از مایه‌بخشی‌های بزرگ او در زمینه‌ی روان‌شناسیِِ اجتماعی ست، مرا در تحلیل وضعِ جامعه و فرهنگِ خود در وضعِ «جهانِ سومی»مان یا، به عبارتِ دیگر، هبوط‌مان از شرق به جهانِ سوم، یاری کرده است، به‌ویژه در شناختِ پدیده‌ی تاریخیِ منورالفکری و روشنفکری در میانِ ما– که خود نیز از آن ریشه ام.
تا آن جا که به من مربوط می‌شود، برخورداریِ یکی از «روشنفکرانِ» جهان ما را از اندیشه‌ی نیچه در این حد-و-مرز می‌شود دید. به هر حال، با مروری بر برخی کارهای دیگرِ مترجمان و اهلِ قلم در میانِ نسل‌های جوان‌تر، یا بهتر است بگویم دوستارانِ کارهای قلمی من، می‌توان دید که تجربه‌های من در کارِ بازگردانِ چند اثر از نیچه، در جوارِ دیگر کارهای‌ام، از جمله واژه‌پردازی‌ها، دستِ کم در پیش‌بردِ سبک و زبانِ ترجمه در این دو-سه دهه در میانِ گروهی از ایشان، که کم‌شمار هم نیستند، اثرگذار بوده است.
■ خزاعی‌فر: در مقدمه ترجمه مکبث گفته اید که علت ترجمه مکبث «تجربه شخصی دیگری بر روی زبان آن» بوده و میخواستید بدانید که «تا کجا میتوان به زبان اصل از نظر بیان شاعرانه حماسی و تراژیک نزدیک شد.»  و در همان مقدمه گفته اید که «وسوسه درافتادن و کشتی گرفتن با پهلوانی مانند شکسپیر برای نفس اماره کم وسوسه ای نیست و بالاتر از همه کوششی برای تجربه بر سر توانمندیهای زبان فارسی برای چنین کارها.» گویا انگیزه شما از این ترجمه این بوده که توان بالقوه فارسی را در نزدیک شدن هرچه بیشتر به زبان شکسپیر بسنجید و بسط بدهید. این نوع ذوق ورزی خلاق با نوع دیگری از ترجمه که بیشتر بر توان بالفعل ادب فارسی استوار است متفاوت است و از همین روست که ترجمه شما در جاهایی زبان و تعبیرات کاملا آشنایی ندارد. یعنی وجه ترجمه بودن آن ناپیدا نیست. من شخصا این را حسن کار شما میدانم هرچند که بناچار باید ترجمه شما را «ترجمه ای خواص پسند» بدانیم تا ترجمه ای که خوانندگان عادی‌‌تر بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
آشوری: می‌دانید که در دوره‌های آغازین ترجمه‌ی آثار ادبی اروپایی به زبانِ فارسی، مانندِ ترجمه‌ی نمایش‌نامه‌های مولیر، نام‌های آدم‌ها را هم ایرانی و فارسی می‌کردند تا خواننده از ناآشناییِ فضا و نام‌ها نرمد و بتواند با معنای اثر، به‌ویژه مایه‌ی آموزشیِ اخلاقیِِ تازه‌ی آن، رابطه برقرار کند. زیرا تا حدود یک قرن پیش خواننده و بیننده‌ی ایرانی جز جهانِ پیرامون خود و نام‌های آشنای آن از عالم‌های دیگر بشری و اسم-و-رسم آدم‌ها در آن کمتر چیزی می‌دانست. به هر حال، روزگار این گونه ترجمه‌ی «راحت‌الحلقومی» دیرزمانی ست که گذشته است. همچنان که شما هم توجه کرده اید، سبک کار من در ترجمه‌ی متن‌های شاعرانه این گونه بوده است که در عینِ کوشش برای هرچه روان‌تر کردن زبان ترجمه و مایه‌ور کردنِ آن از روحِ و میراثِ شاعرانه‌ی زبانِ فارسی، بازتابی از فضای اصلی زبانیِ اثر در آن باشد. این نکته را در مثال‌هایی بازگفتم که از ترجمه‌ی خود از چنین گفت زرتشت در همین مصاحبه آوردم. در ترجمه‌ی مکبث و شهریار ماکیاوللی هم همین شگرد را به کار بسته ام. در نتیجه ترجمه‌های من، همچنان که نوشته‌های‌ام، به گفته‌ی شما «خواص‌پسند» است و من کاری با عوام و پسند و ناپسندشان ندارم. گاهی از این بابت شکوه‌هایی نیز شنیده ام. به هر حال، خوانندگان ترجمه‌ها و نوشته‌های من، باید با سبک کار من، که رنگ-و-رو و منطقِ ویژه‌ی خود را دارد، مانندِ آثارِ هر نویسنده‌ی دیگر از این دست، خو بگیرند تا چیزی از آن‌ها دستگیرشان شود.
■ خزاعی‌‌فر: سوال بعدی من درباره‌ی دغدغه‌ی زبانیِ شماست. این دغدغه دقیقا چیست؟ برخی شما را سره‌گرا میدانند. با این حال گویا شما با آمیزش زبان عربی و فارسی چندان مخالفتی ندارید. از طرف دیگر شما بحث زبان باز را مطرح کرده‌‌اید. یعنی توصیه کرده اید که زبان فارسی به روی زبانهای مدرن امروزی باز باشد. برای جلوگیری از سوء تفاهم درباره‌ی این تعریف شما از زبان، بفرمایید زبان باز به چه معنی است و در دیدگاه شما چه نسبتی بین سره گرایی و زبانِ باز وجود دارد و اساسا زبانی که برای مترجم یا نویسنده توصیه می‌کنید چه تقیداتی دارد و تعریف آن چیست؟
آشوری: درگیری من با زبانِ فارسی در جهتِ کوشش برای گسترشِ دامنه‌ی واژگانِ این زبان، به‌ویژه برای قلمروِ علومِ انسانی، و نیز بازسازیِ سبکیِ نثرِ فارسی چه در قلمروِ علومِ انسانی و فلسفه و چه متن‌های ادبی بوده است. به عبارتِ دیگر، کوشش برای روشن و کارامدتر کردنِ زبانِ گنگ و لنگِِ نوشتاری‌مان، که آن را برای زندگانی در جهانِ مدرن و طلب‌های زبانی‌اش ناکارامد دیده ام. تجربه‌های من در کارِ برگرداندن نوشته‌های نیچه، شکسپیر، و ماکیاوللی و ترجمه‌ی یک جلد از تاریخ فلسفه‌ی کاپلستون، همچنین زبانِ مقاله‌ها و جستارهای‌ام همه همین جهت‌گیری زبانی را دارند. در باره‌ی منطق کارِ و پیشنهادهای خود هم چندین مقاله نوشته ام. از جمله در باره‌ی این که چرا «سره‌گرا» نیستم. اما همیشه بر آن بوده ام که بارِ هیولاییِِ تاریخیِ واژگانِ عربی بر گرده‌یِ زبانِ فارسی می‌باید سبک شود. زیرا فراورده‌ی فرهنگِ دیرینه و نگرشی به زبانِ نوشتار است که حودِ دوقرن از خالی شدنِ زیرِ پای آن می‌گذرد، اما عادت‌های کهنه و پوسیده‌ی زبانی آن همچنان پایداری می‌کنند.
همچنین، در زمینه‌ی برخوردِ زبان‌مان با زبان‌های جهان مدرن، سال‌ها ست که بر اساسِ مطالعه در تاریخِ زبان‌های اروپایی و زبان فارسی از دیدگاهِ زبان‌شناسیِ تاریخی، به این نتیجه رسیده ام که می‌باید با نگرش علمی تازه‌ای به زبان‌مان بنگریم نه بر پایه‌ی عادت‌های دیرینه‌ی دست و پاگیرِ زبانی. این‌ها نکته‌هایی ست که در مقاله‌های کتابِبازاندیشیِ زبانِ فارسی و درامدِ فرهنگِ علومِ انسانی به‌تفصیل نوشته ام یا در مصاحبه‌ها گفته ام. همچنین گفته ام که من نه دشمنِ زبان عربی ام نه با اعراب دشمنی دارم. از «خونِ پاکِ آریایی» هم گمان نمی‌کنم بیش از ده-بیست در صد در رگ‌های من جریان داشته باشد. اما در پیِ روزگاری دراز از کار نویسندگی و ترجمه و ویرایش و مطالعه و پژوهش فهمِ ویژه‌ای از رابطه‌ی زبان و جهانِ مدرن پیدا کرده ام که ‌کوشیده ام به کار بندم و به دیگران هم برسانم.
کار کردن زیرِ دست استاد غلامحسین مصاحب برای تألیفِ دایره‌المعارفِ فارسی چشم مرا در سال‌های جوانی و دانشجویی به تنگناها و مسائل زبان فارسی در برگردانِ متن‌های علمی، چه علوم طبیعی و چه علومِ انسانی، باز کرد. در همان سالیان بود که به تألیفِفرهنگِ سیاسی پرداختم تا سرانجام کار به تألیفِ فرهنگِ علوم انسانی و سه ویرایشِ آن کشید. در میانه‌ی این سیر-و-سلوکِ زبانی و علمی ذهنِ من از پیِ این پرسش کشیده شد که چه ضرورتی زبان‌های فرنگی را به چنین دامنه‌ی پهناوری از واژگان و آفرینشِ کهکشان‌های مفهوم‌های تازه‌ی علمی و فلسفی کشانده است؟ از این جا بود که برای فهم این مسئله در جوارِ کار بر روی واژه‌شناسی فارسی و تدوین فرهنگِ علومِ انسانی، به مطالعه در باره‌ی تاریخِ زبانِ انگلیسی و تا حدودی فرانسه و آلمانی و دگردیسی‌های آن‌ها پرداختم. یعنی، زبان‌هایی که بستر پیدایش و رشدِ تمدنِ مدرن و انقلابِ علمی و صنعتی بوده اند و به طلب‌های واژگانیِ آن‌ها پاسخ داده اند. روح علمی و فلسفی مدرن نیز از درونِ آن‌ها پدید آمده است. از این راه بود که سرانجام به تکنیک‌های واژه‌سازی مدرن در آن زبان‌ها رسیدم. از سویی در چند و چونِ زبان‌های طبیعی و ادبی و، از سوی دیگر، دستگاه‌های واژگانیِ علمی و فنیِ مدرن و چند وچونِ ساختار و شیوه‌های ساختن‌شان درنگ کردم. از این جا بود که مفهومِ «زبانِ باز» به سراغ‌ام آمد.
من با یک نگاهِ آسیب‌شناسانه‌ی تاریخی به سیرِ دگرگونی‌های زبانِ فارسی در هزارساله‌ی اخیر پرداخته ام و دو چرخشِ تاریخیِ آن را با دقت از نظر گذرانده ام: یکی، برخوردِ فارسی با عربی بر اثرِ چیرگی دین اسلام بر جهانِ ایرانی که تاریخی هزار و چند صد ساله دارد با زیر و بالاهای ناگزیر. و دیگر، چرخشِ تاریخی به رویِ زبان‌های جهانِ مدرن، به‌ویژه زبانِ فرانسه از نیمه‌ی سده‌ی نوزدهم، و سپس زبانِ انگلیسی از جنگِ جهانیِ دوم به این سو. این دو برخورد و چرخشِ تاریخیِ یکسره ناهمگون سرنوشت‌ و سرگذشت‌های دیگرگونی را برای این زبان رقم زده است. زیرا عالم‌های معنایی و نیروهایِ اجتماعی و سیاسیِ حاکم بر هر یک از این دوران‌ها گفتمان‌هایی همساز با شرایط و فضای فرمان‌روایی خود از این زبان و واژگانِ آن می‌طلبیده اند. کوششِ من، بر بنیادِ این آگاهیِ تاریخی و زبان‌شناسیک، در جهتِ پاسخگویی به نیازها و ضرورت‌های مدرنگری زبانِ فارسی بوده است.
این کار از چندین نسل پیش به دست نویسندگانِ فارسی‌زبان آغاز شده است، اما تاکنون بیش‌تر دیدگاهی ادیبانه بر آن چیره بوده است. در کارِ نسل‌های گذشته از دیدِ زبان‌شناسانه‌ی تاریخی چندان نشانی نیست. من بنیادهای نظری‌ِ چنین نگرشی را ذیلِ مفهوم «زبانِ باز» طرح کرده ام. اگر در کارِ من با زبانِ فارسی گرایشی به سره کردنِ زبان نیز دیده می‌شود، از دیدگاهِ رابطه‌ی مدرنیّت با زبان است که ناگزیر برگذشتن از سدها و تنگناهای تاریخی زبانِ نوشتاریِ فارسی را می‌طلبد. این همان کاری ست  که اروپایی‌ها، بنا به ضروریات انقلابِ علمی و انقلابِ صنعتی و، در کل، روندِ مدرنگریِ اندیشه و ساختارِ اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی با  زبان‌های خود کرده اند. در ویراستِ دومِ کتابِ زبانِ باز شرحِ سنجیده‌تر و گسترده‌تری از این مفهوم و نمودهای آن در جهانِ مدرن آورده ام که بنا ست در ماه‌های آینده منتشر شود.
پرسیده اید که من چه زبانی برای نویسنده و مترجم توصیه می‌‌کنم. همچنان که می‌دانید، من تنها نویسنده و مترجم نبوده ام، بلکه اندیشه‌گری هستم که در قلمروِ علومِ انسانی و فلسفه به مسائل جهان‌مان می‌اندیشد، از جمله به مسائلِ زبانی که به آن می‌نویسیم و ترجمه می‌کنیم. از جمله دست‌آوردهای بنیادیِ این اندیشه‌گری واژگانی ست که من با نگرش و روشِ ویژه‌ای برای پاسخگویی به رویاروییِ ناگزیرمان با زبان انگلیسی در قلمرو علوم انسانی پیشنهاد کرده ام. نوواژه‌های آن، در کل، شاید به دو-سه هزار واژه‌ی اشتقاقی و ترکیبی برسد. اکنون، دست کم، دویست-سیصد واژه از آن‌ها در متن‌ها و فرهنگ‌های علوم انسانی و همچنین فرهنگ‌های عمومی جای خود را باز کرده است. پی‌جویی‌های من بر رویِ جویشگر گوگل نشان داده است که حجمِ چشمگیری از آن‌ها در علومِ پزشکی و مهندسی نیز کاربرد یافته اند. فرهنگستانِ زبان هم، گمان می‌کنم، بیش از پنجاه-شصت واژه‌ی برساخته و پیشنهادی مرا—البته بی‌آن که نامی از منبع خود ببرند—در واژه‌نامه‌های تصویب شده‌ی خود گنجانده است.
از نظرِ سبکِ نگارش و همچنین زبان‌نگاره (رسم‌الخط) نیز، با آن که هنوز زنده ام و آماجِ تیرهایِ ملامت و حسادت، می‌بینم که شماری چشمگیر از نویسندگان و مترجمانِ نسل‌های جوان‌تر روشی را که من در بیست-سی ساله‌ی اخیر پرورانده و در پیش گرفته ام، پسندیده اند و به کار می‌برند. بنا بر این، آنچه من می‌توانم سفارش کنم، همین‌هاست که تا کنون کرده ام و دیگران نیز پسندیده‌اند و به کار می‌بندند.
■ خزاعی‌‌فر: آقای آشوری، بسیار مایلم ویراستِ دومِ کتابِ زبانِ باز را بخوانم تا ببینم تاملات شما در باب این مفهوم به کجا کشیده است. عجالتا مایلم نکته‌‌ای را که حاصل تجربه خود من است بازگو کنم و نظر شما را در مورد آن بدانم. گاه پیش آمده که برخی بزرگان به گویندگان و نویسندگان جوانتر در باب کاربرد زبان توصیه‌هایی میکنند که نوعا خیرخواهانه است. مثلا کسی ممکن است به شاعران جوان توصیه کند که برای این که به خلاقیت دست یابند و بتوانند اندیشه خود را بی هیج مانع زبانی بیان کنند باید خود را از استبداد زبانی خلاص کنند. در نظر اول، این حرف شاید حرف قشنگی به نظر برسد اما کسی که تسلطی به زبان مادری خود ندارد و این توصیه را جدی می‌‌گیرد کارش به اغتشاش و ولنگاری میرسد. به نظرم ما در ترجمه به چنین ولنگاری رسیده‌‌ایم. انگار برخی مترجمان زبان فارسی را «باز» تصور می‌‌کنند، کاملا باز و بی حفاظ، و هرچه را از متن اصلی که برایش نمی‌‌توانند معادل پیدا کنند عینا به ترجمه خود منتقل می‌‌کنند، البته اسم این کار را هم میگذارند حفظ سبک نویسنده. به نظرم مفهوم «زبان باز» استعداد کج فهمیده شدن دارد، آنهم در زمانه‌‌ای که اهل قلم دیگر تسلط لازم به زبان فارسی را ندارند. نظریه «زبان باز» چه محدودیتها و الزاماتی برای کاربرد زبان فارسی بخصوص در ساحت ترجمه قایل است؟
آشوری: نیازی به یادآوری نیست که همه‌ی مفهوم‌ها در همه‌ی زبان‌ها «استعدادِ کج فهمیده شدن» دارند و این کج‌فهمی‌ها را نمی‌توان گناه کسانی دانست که بنا به بنیادِ دستگاهِ اندیشگی خود، و برای رساندنِ معناهای تازه در آن، ترم‌های تازه‌ای برای مفهوم‌های تازه‌ی خود می‌آورند.
رویکردِ مفهومِ زبان باز در اساس به رابطه‌ی زبان با مدرنیّت (modernity) است. نگرشی ست به این که زبان‌های جهانِ مدرن، و در مرتبه‌ی نخست سه زبان‌ پیشاهنگِ آن، یعنی انگلیسی و فرانسه و آلمانی، بنا به نیازهای زبانیِ برآمده از انقلابِ علمی و انقلابِ صنعتی و تمامیِ دگرگشت‌های مادی و معنوی در شکل زندگی انسان نسبت به جهان‌های پیشامدرن، چه گونه از دایره‌ی کمابیش بسته‌ی زبانِ طبیعی و ادبی– که یکسره وابسته به سنت‌ها و عادت‌های زبانی اند– پای بیرون نهاده و در طول دو-سه قرنِ اخیر میدانِ واژگان و مفهوم‌های خود را در مقیاس ده‌ها هزار واژه‌ی تازه گسترش داده اند. همچنین بنا به نیازها و نوآوری‌ها در جهانِ مدرن سبک‌های نگارشیِ گوناگون و تازه‌ای در پیش گرفته اند.
در کتابِ زبانِ باز کوشیده ام نشان دهم که این انقلابِ زبانی در زبانِ انگلیسی، همچنین فرانسه و آلمانی، به دستِ پیشاهنگانِ مدرنگری جهان، با چه شگردها و مایه‌هایی پدید آمده است. و چه‌گونه با جهانگستریِ شکل زندگی و علم و تکنولوژی مدرن این گونه رفتارِ زبانی جهان‌روا (universal) شده است. مفهومِ «زبانِ باز» بر فهمی علمی و فلسفی از زبان و جامعه و تاریخ و روابط‌شان در جهانِ مدرن تکیه دارد و مفهومی نیست که به هیچ‌کس جوازِ کارِ بی‌منطق و خودسرانه از سرِ نادانی و بی‌سوادی بدهد. و اگر کسانی به دست‌آویزِ آن، یا خودسرانه، چنین کارهایی می‌کنند گناه از خودشان است. و البته از جامعه‌ای که ساختمان و سازمانِ اداری دانشگاه را دارد، اما فرهنگِ آن در پروردنِ مردمِ دانش‌پژوه و دارای توانایی اندیشه‌ورزی ناتوان است، جز این چیزی برنمی‌آید. مترجم و نویسنده باید دانش‌پژوه و اندیشه‌ورز باشد، وگرنه همین بساطی می‌شود که شما اشاره کردید.
اما من به نسل جوان‌مان چندان بدبین نیستم. به‌رغم همه‌ی چیزهای بد و ناخوشایند و دل‌آشوب در محیطِ اجتماعی‌مان و کم-و-کاستی‌های فراوان در هر زمینه‌ای، از خلال مجله‌هایی که از ایران به دست‌ام می‌رسد، جنب-و-جوش و جویندگیِ سرزنده‌ای در میانِ کسان و گروه‌هایی از جوانان‌مان، به‌ویژه خانم‌ها، می‌بینم که می‌تواند مایه‌ی امیدواری برای آینده‌ی آن جامعه باشد، البته اگر دیگر عامل‌ها هم به پایداری و پرورش آن یاری کند.
■ خزاعی‌فر: شما معتقدید که زبان فارسی برای ساختن تجدد ایرانی باید توسعه یابد. و در این پروژه توسعه، نظر به زبانهایی مثل انگلیسی داشته اید که این راه توسعه را از قرون وسطی به عصر تجدد پیموده اند. این سخن شما مبتنی بر نوعی مقایسه میان زبان فارسی و زبان انگلیسی است. بر چه اساس معتقدید زبان فارسی مثل زبان انگلیسی توان بالقوه برای چنین توسعه‌‌ای را دارد؟
آشوری: چنان که می‌دانید، همه‌ی زبان‌ها توانِ وام‌گیری واژگان از یکدیگر و حتا الگوهای آوایی و دستوری را دارند و نمونه‌های آن در سراسرِ جهان بی‌شمار است. نگاهی به تاریخ زبانِ فارسی در دوره‌ی اسلامی و رابطه‌ی زبانِ فارسی با عربی در درازنای این تاریخِ این رابطه را به روشنی نشان می‌دهد. همچنین، چرخشِ این زبان در این حدود یک قرن و نیم در جهتی مخالفِ جهتِ پیشین، به سوی زبان‌های اروپایی، به‌ویژه فرانسه و انگلیسی در جایگاهِ زبان‌هایِ پیشاهنگِ جهانِ مدرن، باز گواهِ دیگری ست بر این نکته. زبانِ فارسی همگام با، می‌توان گفت، همه‌ی زبان‌ها در سراسرِ کره‌ی زمین، در پیِ رواجِ ترجمه و کاربردِ رسانه‌های چاپی و صوتی و تصویری، الگوپذیری و وام‌گیریِ بسیار گسترده‌ی واژگانی، معنایی، اصطلاحی، و سبکی از این زبان‌ها داشته است. اما این الگوپذیری‌ها و وام‌گیری‌ها تا کنون بیش‌تر ناخودآگاه و پراکنده بوده است و زیرِ فشارِ نیروهایِ فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، علمی، و تکنولوژیک جهانِ مدرن و «امپریالیسمِ» جهانگیرِ آن خود را زورآور کرده است. و چه‌بسا پریشانی و آشوبِ زبانی‌ نیز به بار آورده است که در کارِ بخشِ چشمگیری از مترجمان و روزنامه‌نگاران ما دیده می‌شود و شما نیز از آن شکوه می‌کنید. مفهومِ «زبانِ باز» و شرحی که من کوشیده ام برای آن بدهم، گامی ست در جهتِ نگاهِ تاریخی و زبان‌شناسانه به این مسئله و روشن‌تر دریافتنِ و به‌سامان‌تر پرداختن به آن نسبت به آنچه تا کنون کرده ایم.