صبح زود روز بیست و هفتم تیر ماه، مسافران گذرگاه مرزى شلمچه با مسافران همیشگى فرق دارند. در سمت عراقى مرز، ردیفى از تابوتها منظم و پشت سر هم روى زمین به خط شده اند. چند نفرى دارند با پرچم روى تابوتها را مى پوشانند و آنها را با شاخه هاى گل سرخ تزیین مى کنند. این یکى از روزهایى است که عراق باقى مانده پیکرهاى تعدادى دیگر از رزمنده هاى ایرانى را تحویل مى دهد. رزمندگانى که در زمان جنگ عراق و ایران در همین نواحى جان باخته اند و بیش از سى سال در خاک غربت مانده اند. تابوتها انقدر سبک هستند که به راحتى حرکتشان مى دهند. بعد از اینهمه سال چه مى ماند؟ شاید چند قطعه استخوان و شاید هم یک پلاک سربازى و یا یک جفت پوتین و هر چه بیشتر از وجود آدمى دوام بیاورد.
نماینده وزارت دفاع عراق که تیم ما را براى فیلم بردارى این مراسم همراهى مى کند یادآور مى شود که یک هفته قبل از این نیز در مرز منظریه، دو کشور بازمانده تن سربازان عراقى و ایرانى را تبادل کرده اند. اما اینبار فقط ایران است که پیکر هفتاد و شش رزمنده را تحویل مى گیرد. در آنطرف درب میله اى مرز جمعیت بزرگى دیده مى شود که خیلیهایشان براى استقبال این سربازان آمده اند و آنها تنها گروهى از هزاران خانواده اى هستند که در دو سوى مرز همچنان چشم انتظارند. صلیب سرخ مجموع کل مفقودان جنگ هشت سال را حدود شصت هزار نفر اعلام کرده که بر اساس این گزارش حدود پانزده هزار نفر آنها سربازان ایرانى هستند.
هرچند در آمار بنیاد شهید ایران تعداد مفقودان ده هزار وصد و نه (١٠١٠٩) ثبت شده. عراق هم آمار متفاوتى از تعداد مفقودان عراقى دارد و نماینده وزارت دفاع به ما گفت که حدود ٣٥ هزار سرباز عراقى در آن جنگ مفقود شده اند که گویا از این تعداد فقط بازمانده تن سه هزار سرباز را تا کنون تحویل گرفته اند. روند تبادل اما تحت نظارت صلیب سرخ انجام مى شود و لورا ولگر نماینده این سازمان مى گوید بخاطر گذشت سالهاى طولانى از جنگ اطلاعات و داده ها دیگر به اندازه زمان رویداد حادثه دقیق نیستند و این یکى از مشکلات سر راه یافتن مفقودان است. "علاوه بر این منطقه اى که جستجوها انجام مى شود، منطقه بسیار وسیعى است و چالشهاى امنیتى که از سال ١٩٨٨ تا کنون با آن در عراق مواجه بودیم کار جمع آورى اطلاعات و جستجو را سختتر مى کند."
خانم ولگر تعیین زمان براى پیدا کردن آخرین مفقودان جنگ را هم دشوار مى داند و به تجربه صلیب سرخ در دیگر کشورهایى که با وضعیت مشابه مواجه بودند اشاره مى کند: "متاسفانه اینکه کى مى شود به این روند پایان داد و مشخص نیست اما مى تواند بسیار زمانبر باشد."
بیشتر جستجوها در مناطقى صورت مى گیرد که غالبا آلوده به مین هستند. بخصوص در خاک عراق که زمینهاى وسیعى از مرزش با ایران همچنان پر از مینهاى مانده از آن جنگ است و همین یکى از موانع و سختیهایى است که تیمهاى تفحص اجساد با آن مواجهند. سرتیپ کریم طاهر فرمانده تیم مین روبى بصره مى گوید که تیمهاى مشترک تشکیل شده بین دو کشور خیلى وقتها تنها قادرند در مناطق نزدیک راههاى اصلى کار جستجو را انجام دهند و بخاطر مینها و خمپاره هاى عمل نکرده اى که از جنگ هشت ساله در منطقه باقى مانده خیلى نمى توانند وارد عمق این نواحى شوند. "دهها نفر از تیمهاى تفحص در این چند سال موقع جستجو جانشان را در انفجار مین از دست داده اند."
با همه اینها ایران و عراق ماه قبل توافقى را براى سریعتر کردن روند جستجو و تبادل اجساد امضا کردند و تنها در سه ماه گذشته ایران باقى مانده پیکر دست کم ١١٨ و عراق ٢٠٢سرباز را تحویل گرفته اند. و این براى خانواده هاى آنها یعنى به رسیدن انتظارى که خانم ولگر آن را به زندگى در برزخ تشبیه مى کند. " براى آنها که بعد سالهاى انتظار بالاخره پاسخ مى گیرند، درست مثل این است که عزیزشان را همین دیروز از دست داده اند چون همه این سالها هرچند در برزخ اما به هر حال امیدوار بودند."
پررنگترین درد مشترک
انعکاس حرفهاى خانم ولگر را مى شود در تصاویرى دید که ماه گذشته در شبکه هاى اجتماعى توسط کاربران ایرانى دست به دست شد. مادر محمد عزیزى سرباز ایرانى که بازمانده پیکرش بعد از سى و شش سال از جایى نزدیکى بصره به خانه برمى گشت. در این عکسها مادر دارد دسته اسکناس پنجاه تومانى و نقلى را که براى عروسى او کنار گذاشته بود بر تابوت مى پاشد انگار که آنروز به آرزویش براى دامادى پسر رسیده باشد.
حالى که مشابهش را در این طرف مرز در عراق هم مى شود دید، مثل سرگذشت مهدیه و پسرش على که با آنها براى رفتن به گورستان نجف همراه شده بودیم. مهدیه سى و دو سال منتظر آمدن همسرش کاظم بود اما ماه قبل بلاخره خبردار مى شوند که نام کاظم در فهرست اجسادى است که در بصره تحویل گرفته شده. ظاهرا اول گفته شده بود که او اسیر شده اما بعد از چند سال نامش را در گروه مفقودها قرار مى گیرد و خانواده جستجو براى او را آغاز مى کنند. جستجویى که بى نتیجه مى ماند.
حالا بعد از سالها انتظار مهدیه در این قبرستان به دیدار همسرش مى آید. هنوز از ماشین پیاده نشده ایم که مادر و پسر شیون را آغاز مى کنند:"ما فکر مى کردیم زنده اى. ما همش فکر مى کردیم برمى گردى سایه سرمان مى شوى."
مهدیه از امیدى مى گوید که بعد از سه دهه ناامید شد و حالا نمى داند چطور باید سر کند." مى گفتیم اسیرست و روزى برمى گردد ،مى گفتیم خدا انشالله به ما رحم مى کند و درى برایمان باز مى شود و او برمى گردد. بخدا اگر معلول مى شد و با دست و پاى قطع شده بر مى گشت خانه چه خوشحالى بزرگى برایمان مى شد، اما حالا دیگر جمعمان جمع نخواهد شد."
جنگ هشت ساله اما عضو دیگرى از این خانواده را هم ازشان گرفته. سال ١٩٨٦ که خبرى از کاظم نمى شود، کریم برادر او براى پیدا کردنش به جبهه اطراف بصره مى رود. مدتى مى گذرد و از کریم هم خبرى به خانواده نمى رسد و این بار پدر سراغ از پسرانش مى گیرد. جسد کریم را که هنگام جستجو براى برادر کشته مى شود مى آورد اما کاظم را باز پیدا نمى کند. حالا قبر دو برادر کنار هم قرار گرفته.
على پسر کاظم تنها شش سال داشت که این اتفاقها روى مى دهد و از آن زمان بار دو خانواده بر دوش او مى افتد و از مدرسه رفتن محروم مى شود تا برادر و خواهران دیگرش بتوانند تحصیل کند. وقتى به على خبر مى دهند که جسد پدرش پیدا شده هنوز باور نمى کرده که او مرده باشد."حتى کارت سربازى اش را دیدم و باور نکردم. مطمئن بودم زنده است...منى که چهل سالم است قبلا حس نمى کردم یتیم هستم. الان تازه یتیم شدم."
وقتى از او احساسش را به آن جنگ و ایران مى پرسیم آهى مى کشد و مى گوید: "پدرم براى مهمانى نرفته بود که او را کشته باشند. او به جنگ رفته بود. براى همین دلخورى از ایران ندارند. اما کاش برمى گشت و سایه سرمان مى شد."
براى مهدیه و على یا مادر محمد عزیزى فصل انتظار هرچند بسیار تلخ اما سرانجام به آخر رسیده اما هنوز هزاران خانواده ایرانى و عراقى منتظر شنیدن خبرى از عزیزانشان هستند. انتظارى طولانى و طاقت فرسا براى که شاید پررنگترین دردى باشد که مردمان دو همسایه هنوز هم آن را زندگى مى کنند.
یکى از آنها صبیحه است که سى و یک سال چشم براه همسرش مانده و در خانه اى محقر در بغداد ملاقاتش مى کنیم. همسر صبیحه سرباز وظیفه بوده و مسئول جابجایى خودروهاى نظامى که نیاز به تعمیر داشتند به تعمیرگاه. "سال ١٩٨٧ فرستادنش به زاخو براى آوردن یک ماشین نظامى. رفت و از آن موقع دیگر ندیدمش و گفتند مفقود شده."
آن موقع صبیحه براى محمد پسر کوچکشان باردار بود و دختر بزرگترشان چهار سال داشت. همه این سالها بین امید و ناامیدى بوده اما هنوز باور دارد که همسرش زنده است و شاید یک روز بیاید و غافلگیرشان کند. "یک روز مى گویم مى آید و یک روز مى گویم نه نمى آید...آرزو مى کردم بیاد و دخترانش را به خانه بخت بفرستد اما نشد. حالا مى گویم انشالله براى دامادى محمد بیاید."
او مى گوید مى داند که زنان بسیارى در ایران هم سرگذشتى مشابه دارند و حالشان فرقى با هم ندارد."آنها هم مثل ما هستند. پسرها و شوهرهایشان را از دست داده اند. همان احساسى را دارند که ما داریم. بخدا مثل هم هستیم و منتظر مى مانیم بلکه خدا کمک کند و برگردند. دعا مى کنم خدا همان صبرى را که به من داده به آنها هم بدهد. "
از همسر حالا جز چهار فرزند، یک عکس هم از روز عروسى مانده. صبیحه آن را نشانمان مى دهد و مى گوید:" ما منتظر مى مانیم. تا روز مرگ منتظر مى مانیم."
در مرز شلمچه زمان براى انتقال تابوتها فرا مى رسد. برخلاف رسم همیشه که نظامیان آنها را با رژه نظامى حمل مى کنند قرار است گروهى از ساکنان منطقه و بستگان مفقودان تابوتها را حمل کنند. یک نفر از نمایندگان ایرانى حاضر در مراسم به کسانى که براى تشییع باقى مانده پیکرها آمده اند توضیحى درباره اصول و قواعد اینکار مى دهد و مردم همزمان تابوتها را بلند مى کنند. انقدر سبک هستند که هیچ بارى بر دوش کسى وارد نمى کنند. کاروانى از تابوتها مرز شلمچه را ترک مى کنند و درب میله اى بسته مى شود. هفتاد و شش خانواده دیگر بلاخره پس از سالهاى سال آخرین وداع را با فرزندان و پدران و همسرانشان خواهند داشت.
اما با گذشت سه دهه از پایان نبرد عراق و ایران هنوز معلوم نیست کى نشانى از همه مفقودان آن جنگ پیدا شود. در این سالها چه بسیار پدران و مادران و همسرانى که در انتظار ماندند و چشم براه رفتند بى آنکه بدانند عزیزشان کجاست و کى به خانه برمى گردد.