۱۴۰۲ شهریور ۳, جمعه

دستکم سه رئیس جمهور آمریکا، ریچارد نیکسون، بیل کلینتن و باراک اوباما، دستکم دو وزیر خارجه آمریکا، مادلین آلبرایت و هیلری

 دستکم سه رئیس جمهور آمریکا، ریچارد نیکسون، بیل کلینتن و باراک اوباما، دستکم دو وزیر خارجه آمریکا، مادلین آلبرایت و هیلری کلینتن، اسناد و اعتراف خود سازمان سیا، گزارش و اسناد عملیات کودتا که توسط دانالد ویلبر، مامور سیا و طراح عملیات که بخشی از آنرا روزنامه نیویورک تایمز در سال ۲۰۰۰ منتشر نمود و متن کامل آن در سال ۲۰۰۶، ۹ سال بعد از مرگ ویلبر، به صورت یک کتاب منتشر شد، دستکم دو وزیر خارجه بریتانیا، دیوید اوئن و جک استرا، و چندین سناتور امریکایی، از قبیل سناتور برنی سندرز، ماهیت کودتای آمریکایی-انگلیسی‌ ۱۳۳۲ را قبول کرده و بدان اعتراف کرده ا‌ند.

ولی‌ شاه الهی‌ها و دیگر تجدید نظر طلبان، چه در داخل ایران نظیر موسی‌ غنی نژاد، مرتضی‌ مردیها، و محسن برهانی، و چه در خارج از ایران، نظیر ری تکیه و داریوش بایندر هنوز اصرار دارند که واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کودتا نبود، بلکه “قیام ملی‌” مردم علیه دکتر مصدق بود، و حتی اگر کودتا هم بود، آمریکا و بریتانیا در آن نقشی‌ نداشتند. این دقیقا حکایت “شاه میبخشه ولی‌ شیخ علی‌ خان نمیبخشه” می‌‌باشد. شارلاتان‌های سیاسی نظیر علیرضا نوریزاده هم از مردم میخواهند که آن کودتا را فراموش کنند. دستکم نگارنده فراموش نخواهد کرد، چرا که هنوز هزینه آنرا میپردازیم.

هدف این مقاله بحث درباره ادعای “قیام ملی‌” بودن کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میباشد. برای رد این موضوع کافی‌ است به نقش چندین گروه در آن کودتا بپردازیم: اراذل و اوباش؛ روسپی‌های متصل به دربار پهلوی؛ جاسوس‌ها و عوامل آمریکا و بریتانیا، و افسران ارتش و گارد شاهنشاهی. اگرچه نقش گروه آخر شناخته شده است، و اگرچه درباره نقش گروه‌های دیگر نیز سخن گفته شده است، آنچه که کمتر بدان توجه شده است بحث کامل، با جزئیات، درباره این گروه‌ها و این حقیقت که اینها نمایندگان مردم عادی نبودند، بلکه همگی‌ جیره خوران دربار و اربابان خارجی‌ آنها بودند. 

اراذل و اوباش، رابطه آنها با دربار، و نقش آنها در سه کودتا‌

همانطور که در ادامه می‌‌آید، دربار پهلوی و متحدان امریکایی و انگلیسی‌ آنها نه یکبار، بلکه سه بار علیه دکتر مصدق کودتا کردند، که در روز‌های ۹ اسفند ۱۳۳۱، ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. دو کودتای اول شکست خوردند، ولی‌ سرانجام کودتای سوم موفق شد که دولت دموکراتیک دکتر مصدق را سرنگون کند، و شد آنچه که نباید میشد. 

طرح اصلی‌ کودتا دانالد ویلبر Donald Wilber ، مامور سازمان سیا، و نورمن داربیشایر Norman Darbyshireمامور SIS بریتانیا [secret intelligence service]، بودند. ویلبر که اغلب به‌عنوان”جاسوس جنتلمن” توصیف شده است، یک افسر اطلاعاتی حرفه‌ای بود. او از دهه ۱۳۱۰/ ۱۹۳۰ تحت پوشش باستان‌شناس و تاریخدان در حال رفت و آمد به خاورمیانه بود. عملیات از آبان ۱۳۳۱ آغاز شد. در اسفند ۱۳۳۱ دولت دوایت آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا رسما اجازه عملیات را صادر کرد، و یک میلیون دلار به ایستگاه سازمان سیا در تهران اختصاص داد تا آنرا هزینه سرنگونی دولت زنده یاد دکتر محمد مصدق کند. بریتانیا ماهانه ۱۰،۰۰۰ پوند هزینه تبلیغات علیه دکتر مصدق در ایران مینمود.

سه عامل مهم بریتانیا در ایران، که با داربیشایر کار میکردند، برادران رشیدیان — اسد الله، سیف الله، و قدرت الله – بودند که از زمان اشغال ایران توسط نیروهای متفقین فعال بودند، و در میان تجار بازار، سردسته‌های اراذل و اوباش، و برخی‌ از نمایندگان مجلس و روزنامه نگاران نفوذ و رابطه داشتند.

پیشینه حضور برادران رشیدیان در عرصه سیاسی ایران به پدرشان حبیب الله بازمی گردد که از خاندانی پرنفوذ در دوران قاجار بود، و ارتباطاتی با سفارت انگلیس داشت که این ارتباطات پس از آشنایی با سیدضیاالدین طباطبایی وارد مرحله جدیدی شد. آشنایی حبیب الله رشیدیانِ با سیدضیا که یک چهره جاه طلب و سوداگر بود، جایگاه او را نزد مقامات سفارت بریتانیا مستحکم تر ساخت و در شرایطی که رجال سیاسی، راه ترقی خود را از مسیر چاکری و نوکری سفارت بریتانیا می پیمودند، قطعا عاملی تعیین کننده به شمار می آمد. بنا بر این به طور طبیعی مقامات بریتانیا نیز به این مستخدمِ ایرانی اعتماد داشتند و برای عملیات جاسوسی و ارتباط با عوامل بومی خود از او بهره می گرفتند. در سال ۱۲۹۹ ارتباطات هرمن نُرمَن، وزیر مختار انگلیس با سیدضیا از طریق حبیب الله رشیدیان برقرار شد. نورمن نقش بسیار مهمی‌ را در کودتای ۱۲۹۹ بازی کرد.

آنطور که ویلبر در گزارش خود نوشت، سازمان سیا در ایران شبکه‌ای مخفی‌ به نام BEDAMN داشت [معنی‌ این کلمه در انگلیسی‌ “آرزوی درد سر برای کسی‌ داشتن” است] که ایرانی‌های هوادار شاه برای آن کار میکردند. دو نفر از این ایرانیان را ویلبر با نام مستعار ذکر می‌کند، که بعد‌ها روشن شد علی‌ جلالی، خبرنگار روزنامه انگلیسی‌ دیلی تلگراف، و همچنین اطلاعات هفتگی، میهن‌پرستان و تهران مصور، و فرخ کیوانی حقوقدانی با روابط اقتصادی و بازرگانی در هامبورگ بودند.

کودتای اول: ۹ اسفند ۱۳۳۱

شاه برای دکتر مصدق پیام فرستاد که حاضر است به سفر خارج از کشور برود تا نخست وزیر به مسئله نفت و دیگر مشکلات بپردازد. دکتر مصدق با این سفر موافقت کرد و قرار شد روز ۹ اسفند ۱۳۳۱ برای آخرین صحبت‌ها و خداحافظی به کاخ شاه برود. قرار بود خبر خروج شاه از کشور پنهان بماند. اما عوامل دربار خبر آنرا به بیرون درز دادند تا از آن بهانه‌ای برای حمله به دکتر مصدق بیابند. در حقیقت هدف اصلی‌ این ملاقات قتل دکتر مصدق بعد از دیدار بود. 

بعد انتشار خبر ملاقات، مخالفان دکتر مصدق شروع به تبلیغات فراوان علیه او کردند. کانون افسران بازنشسته و حزب آریا ، که سرگرد حسن اخوی، سرهنگ و سرلشگر بعدی تاسیس کرده بود، نیز فعالیت‌هایی برای حفظ شاه در کشور انجام دادند. شبکه BEDAMN شکل‌دهی و هدایت جمعیتی بزرگی‌ را برای تجمع در مقابل کاخ شاه در حمایت از او تدارک دید. شبکه رشیدیان توانست بازاریان، روزنامه‌نگاران و اراذل و اوباش تهران را برای مخالفت با دکتر مصدق فعال کند. دکتر مصدق در کاخ شاه حضور داشت و اراذل و اوباش منتظر خروج او از کاخ بودند تا در حمایت از شاه شعار دهند، و ایشان را به قتل برسانند. اسناد دولت آمریکا نشان میدهند که آنها نیز از این ملاقات حضور داشته و در طراحی‌ آن برای قتل دکتر مصدق شرکت داشتند. دکتر مصدق خود در کتاب “خاطرات و تالمات” چنین نوشتند،

“قرار شد که ساعت یک‌ونیم بعداز ظهر من برای صرف ناهار به کاخ بروم و ساعت دو و نیم هم وزراء حضور بهم‌رسانند که موقع حرکت شاهنشاه تشریفاتی به‌عمل آورند. از این مذاکرات چیزی نگذشت که ساعت ده همان روز آقای علاء وزیر دربار مرا پای تلفن خواست و اظهار نمود، اعلیحضرت می‌خواهند خودشان با شما فرمایشاتی بفرمایند که بلافاصله گوشی بدست شاهنشاه رسید و فرمودند بجای ساعت یک و نیم ظهر شرفیاب شوم که در همین جا مذاکرات قطع شد و از این‌که موضوع مهم نبود و شاهنشاه خودشان مرا برای اصغای [شنیدن] فرمایشات خواستند بسیار تعجب کردم.

چنانچه آقای ]حسین[ علاء ]وزیر وقت دربار[ یا هر کس دیگر آن را ابلاغ می‌نمود، اطاعت می‌کردم. ولی بعد از ختم غائله دریافتم که موضوع اهمیت داشت و به همین جهت خواستند شخصاً فرمایشات را بفرمایند، تا موجب هیچگونه سوء‌تفاهم نشود. و اهمیت موضوع در این بود اگر ساعت یک‌ونیم بعداز ظهر می‌رفتم، چون جمعیت برای از بین بردن من مقابل درب کاخ جمع شده بود، از خانه خارج نمی‌شدم تا جمعیت را متفرق کنند و موقع تشرف علیاحضرت ملکه ثریا حضور داشتند که پیشخدمت پاکتی آورد‌، به من داد و دیدم تلفن‌چی خانه خودم نوشته بود برای کاری فوری سفیر آمریکا می‌خواهد با من ملاقات کند که به نظر شاهنشاه رسانیدم و از این پیشامد خواستم این استفاده را بکنم که در حرکت عجله نفرمایند، شاید ملاقات من با سفیر سبب شود فسخ عزیمت فرمایند.

نامه را که ملاحظه فرمودند اهمیتی به آن ندادند و حتی نخواستند یک کلام در این باب فرمایشی بفرمایند و غیر از ملاقات با ]لوی[هندرسن ]سفیر وقت آمریکا در تهران[هیچ چیز سبب نمی‌شد که من قبل از حرکت شاهنشاه از کاخ خارج گردم. چون‌که طبق مذاکراتی که با آقای وزیر دربار شده بود، میبایست هیأت دولت در کاخ باشند و موقع تشریف ‎فرمایی مراسمی به عمل آورند. اگر شاهنشاه حرکت می‌فرمودند مقابل درب کاخ کسی نمی‌ماند تا بتوانند نقشه را اجرا کنند. چناچه از این مسافرت منصرف می‌شدند، باز تا جمعیت در آن‌جا بود من از کاخ خارج نمی‌گردیدم. برای ملاقات با سفیر حرکت کردم و هنوز بدرب کاخ نرسیده بودم که فریاد جمعیت در خیابان مرا متوجه نمود که از آن در نباید خارج شوم و از در دیگری به‌خانه مراجعت نمایم. هندرسن هم که به اتفاق آقای علی پاشا صالح آمد، هیچ مطلبی نداشت که ملاقات فوری با من را ایجاب کرده باشد.”

در حقیقت لوی هندرسن فقط می‌خواست دکتر مصدق را از کاخ بیرون آورد تا به ایشان حمله شده، و ایشان را به قتل برسانند. شعبان “بی‌مخ” جعفری در خاطراتش [که به کوشش خانم هما سرشار در لوس آنجلس منتشر شد] میگوید روز نهم اسفند دسته‌های جمعیت را از سمت بازار به سمت کاخ شاه آورده و برای تحریک احساسات مردم جنازه ‌سازی هم کرده بود. این در حقیقت اولین کودتای شکست خورده شاه علیه دکتر مصدق بود.

پس از شکست کودتای ۹ اسفند ۱۳۳۱، ترور هواداران دکتر مصدق آغاز شد. اولین فردی که به قتل رسید حسین ذبیح‌پور کارآگاه مخصوص شهربانی بود. او در تحقیقات شهربانی برای کشف توطئه‌ها علیه دولت، خصوصاً وقایع نهم اسفند ۱۳۳۱ فعالیت داشت. به همین دلیل عوامل شکل‌دهنده آن وقایع از طریق افراد خود در شهربانی، مانند ناصر زمانی، از این تحقیقات آگاه شدند و برای پنهان ماندن نقش خود، سوم فروردین ۱۳۳۲ حسین ذبیح‌پور را ربوده و به قتل رساندند.

نفر بعدی زنده یاد سرتیپ محمود افشار طوس، رئیس شهربانی و از نزدیکان دکتر مصدق بود که در اردیبهشت ۱۳۳۲ ربوده شده و به شهادت رسید. در ۱۲ اردیبهشت، شش روز بعد از کشف جسد سرتیپ افشار طوس، روزنامه اطلاعات از دستگیری ربایندگان خبر داد و آن‌ها را چنین معرفی کرد:

“در رأس توطئه‌کنندگان علاوه بر حسین خطیبی [عضو حزب زحمتکشان و از نزدیکان مظفر بقایی] چهار سرتیپ نظارت عالیه داشته‌اند. این چهار نفر عبارتند از [سرتیپ علی‌اصغر] مزینی، [سرتیپ دکتر سیدعلی‌اکبر] منزه، [سرتیپ نصرالله] زاهدی و [سرتیپ نصرالله] بایندر. این چهار نفر از هدف اصلی توطئه با خبر بوده و به اصطلاح قوه عالیه و متفکره باند را تشکیل می‌دادند و سایرین از اعضای فرمانبران محسوب می‌شدند.”

گزارش روزنامه اطلاعات عوامل اجرایی توطئه را نیز سرگرد فریدون بلوچ قرائی، هادی افشارقاسملو، ناصر زمانی [که بعد از انقلاب محاکمه شد]، امیر پهلوان، سرهنگ شفقی و احمد آشپز معرفی می‌کند. در نتیجه این اسامی را نیز باید به لیست خائنین به مردم و کشور، و همکاری با آمریکا و بریتانیا، اضافه نمود.

با روشن شدن ارتباط قاتلان با مظفر بقایی عده‌ای از اعضای حزب زحمتکشان بقایی از آن فاصله گرفتند، اما بقایی که با انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها در ارتباط بود مجدانه خود را برای عملیات‌های محوله بعدی آماده می‌کرد. او برای تضعیف دولت سخنرانی‌های پرشوری می‌کرد و مخاطبانش از خطر حکومت “دیکتاتوری” دکتر مصدق می‌گفت و آن‌ها را به اقدام علیه دولت تحریک می‌کرد. نوچه بقایی، حسن آیت، نقش مهمی‌ در وارد کردن اصل ولایت فقیه به قانون اساسی‌ در تابستان ۱۳۵۸ ایفا نمود [او در ۱۴ مرداد ۱۳۶۰ در تهران ترور شد].

کودتای دوم: ۲۵ مرداد ۱۳۳۲

 پس از شکست کودتای اول برای قتل دکتر مصدق، چون روابط دیپلماتیک ایران و بریتانیا قطع شده بود، و ایستگاه SIS به نیکوزیا در قبرس منتقل شده بود، از ۲۳ اردیبهشت تا ۹ خرداد ۱۳۳۲ ویلبر و داربیشایر و تیم آنها در آنجا ملاقات داشتند. این تیم با سرلشگر زاهدی از طریق فرزند او، اردشیر زاهدی، نیز ارتباط برقرار کرد.

اسد الله رشیدیان نیز به اروپا رفت و با جرثومه فساد خاندان پهلوی، اشرف پهلوی، ملاقات نمود. اشرف، علیرغم مخالفت دکتر مصدق، در ۳ مرداد ۱۳۳۲ با استفاده از نام خانوادگی شوهرش، احمد شفیق، به ایران بازگشت، ولی‌ بعد از ملاقات با شاه به اروپا بازگشت.

در ۸ مرداد سرهنگ [سرلشگر بعدی] حسن اخوی طرحی را برای کودتا به سرتیپ عباس فرزانگان که رابط ارتش با مستشاران امریکایی بود و همچنین گفته میشود که مامور سازمان سیا بود، ارائه داد. فرزانگان نیز اخوی را در ارتباط با امریکاییان قرار داد. 

اسد الله رشیدیان با شاه در روز ۹ مرداد ملاقات کرد و به او درباره حمایت بریتانیا از شاه اطمینان داد. کرمیت روزولت، افسر سازمان سیا و فرمانده عملیاتی کودتا نیز به همراه اسد الله رشیدیان به ملاقات شاه رفت و به او درباره حمایت آمریکا از او اطمینان داد.

در ۱۹ مرداد اخوی به دیداد شاه رفت، و لیستی از افسرانی را که آماده شرکت در کودتا بودند را در اختیار او قرار داد، و از او خواست که آنرا تایید و امضا کند. شاه بعد از مشورت با کرمیت روزولت آنرا تایید و امضا کرد، و از اخوی خواست که لیست را به سرلشگر زاهدی نیز بدهد، که نشان از اعتماد امریکایی‌ها به زاهدی بود، همان کسی‌ که یک دهه قبل به جرم تمایلات حمایت از نازی‌ها برای نزدیک به چهار سال در فلسطین زندانی شده بود. کمیته‌ای سه نفره متشکل از اخوی، زاهدی، و فرزانگان در ۲۰ مرداد تشکیل شد که فرزانگان را بعنوان رابط ارتش به آمریکا معرفی‌ نمود. 

در همان حال، شبکه BEDAMN ویلبر تبلیغات منفی علیه دولت را با قوت ادامه می‌داد. با نزدیک شدن به روز عملیات [۲۵ مرداد، که کودتای آنروز شکست خورد] نشریات مرتبط با BEDAMN بر مطالب خود علیه دولت افزودند و عوامل این شبکه اقدامات تحریک‌آمیز بیش‌تری را علیه روحانیون انجام دادند. در گزارش خود ویلبر نوشت،

“در این هنگام [۲۱ مرداد] جنگ روانی علیه مصدق به اوج خود رسیده بود. مطبوعاتِ تحت فرمان همگی علیه مصدق منتشر می‌شدند و این در حالی بود که دو نشریه [ویلبر نام نمیبرد] که همسو با پایگاه [سیا در تهران] حرکت می‌کردند مطالبی را به چاپ رسانیدند که پایگاه آن‌ها را سودمند و کارساز برشمرد. عوامل سیا نیز برای به هراس انداختن رهبران مذهبی در تهران به تبلیغات و صدور اعلامیه‌های تهدیدآمیز به نام حزب توده توجه جدی نمودند و این رهبران را تهدید کردند که در صورت مخالفتشان با مصدق با مجازات‌های وحشیانه‌ای روبرو خواهند شد. برای شماری از این رهبران مذهبی به نام حزب توده پیام‌‌های تلفنی تهدیدآمیز فرستاده شد و یکی از چند مورد بمب‌گذاری‌‌های ساختگی که برای خانه‌های این رهبران طرح شده بود، به مرحله عمل درآمد.”

نقشه کودتای ۲۵ مرداد توسط تیم ویلبر و داربیشایر طراحی‌ شده بود. بر طبق آن شاه فرمان برکناری دکتر مصدق و نیز گماشتن سرلشگر فضل الله زاهدی به نخست‌وزیری را، پس از تردیدهای نخستین، امضا کرد. بعدها روشن شد که شاه در واقع دو ورقه سفید را امضا کرده بود تا کودتاگران آنچه لازم است بر بالای امضای او بنویسند. شاه با توجه به عجله و ترسی که داشت، در تاریخ امضای فرامین خود به جای واژهٔ مردادماه، مرادادماه را نوشته بود و روز ۲۳ نیز دارای غلط خوردگی ناشی از تغییر زمان اعلام فرمان توسط نویسنده می‌باشد. امری که باعث گردید نصرت الله خازنی رئیس دفتر دکتر مصدق در خاطراتش و خود دکتر مصدق در دادگاه به عنوان نشانه‌ای از سفید امضاء بودن فرمان دانسته و آن را جعلی بدانند.

یک ساعت بعد از امضای آن “فرمان ها”، سرهنگ [ارتشبد بعدی] نعمت الله نصیری که رئیس گارد سلطنتی بود فرمان عزل دکتر مصدق را در نیمه شب ۲۵ مرداد با همراهی تانک و زره‌پوش از  کاخ سعد آباد به خیابان کاخ آورد تا در منزل دکتر مصدق به او ابلاغ کند.  دکتر مصدق که از حرکت این گروه باخبر شده بود فرمان را گرفت و رسید داد و نیروی محافظ مقر او بلافاصله نصیری و نیروی همراه او را بازداشت کردند. شاه که قبلاً به کلاردشت رفته بود با شنیدن خبر به  رامسر رفت و از آنجا با هواپیما به بغداد و سپس به رم پرواز کرد.

صبح ۲۵ مرداد خبر اقدام نصیری در شهر منتشر شد و همه دانستند که کودتایی برای برکناری دکتر مصدق صورت گرفت و ناموفق بود. کودتای ۲۵ مرداد شکست خورده بود. نه فاحشه ها، و نه عوامل دیگر قادر نبودند کاری انجام دهند، چون قبله و مراد آنها از ترس فرار کرده بود. در تلگرافی که برتون بری سفیر آمریکا دربغداد به وزارت امورخارجه آمریکا دربارهٔ ملاقات خود با شاه دربغداد بتاریخ ۲۶ مرداد، ارسال کرد ، از روحیه درهم شکسته شاه صحبت کرد. 

کودتای سوم: ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

با شکست کودتای دوم، ناامیدی بر دولت‌های آمریکا و بریتانیا سایه انداخت. دولت آمریکا به کرمیت روزولت دستور داد تا بلافاصله از ایران خارج شود. روزولت در کتاب خود، “ضد‌کودتا” Counter-Coup نوشت، “دستور رسید که عملیات را رها کن و خارج شو.” ولی‌ روزولت آماده قبول شکست نبود. اینجا بود که اراذل و اوباش، فاحشه ها، و جاسوس‌ها وارد عملیات شدند.

دکتر علی‌ رهنما، استاد دانشگاه امریکایی پاریس و مدیر برنامه مطالعات‌ اسلامی و خاورمیانه کتاب بسیار خوبی‌ در سال ۲۰۱۵ به زبان انگلیسی‌ منتشر نمودند به نام “پشت پرده کودتای ۱۹۵۳ در ایران: اوباش، فرصت طلبان [یا “بی‌ وفایان”]، ارتشیان، و جاسوسان” که در آن به تفصیل درباره نقش گروهی متصل به دربار، و همچنین به آمریکا و بریتانیا، با اسناد معتبر بحث می‌کند. این کتاب توسط آقای فریدون رشیدیان به فارسی‌ نیز ترجمه و منتشر شده است. بخشی از آنچه که در دنباله می‌‌آید بر اساس این کتاب است. 

بعدازظهر ۲۷ مرداد دو گروه از لات‌های تهران در جوادیه و خیابان اسماعیل بزاز]مولوی[دورهم جمع شدند. غفاری، یک افسر مامور ایستگاه راه آهن قدیم و از اعضای شبکه مخفی “فداییان شاه”، کیفی پر از پول به قاسم سرپلی یکی از معروف‌ترین لات‌های جوادیه داد تا بین خلیل ترکه، قاسم سرپلی، اسماعیل شله، محمد دخو، علی بلنده و]بیوک[صابر]حاضران در آن خانه[تقسیم کند. قرار بر این بود که آن‌ها روز ۲۸ مرداد بعد از پیوستن به نیروهای طیب و طاهر حاج‌ رضایی، در مسیرهای مختلفی پراکنده شوند: کاخ، نادری، استانبول و خیابان‌های شاه‌آباد و نیز بهارستان.

جلسه دوم در خانه حسن صالحی [حسن سه‌کله] برگزار شد و مهمان ویژه‌اش اردشیر زاهدی بود تا با این گردن‌کلفت‌ها دیدار کند. این لات‌ها در زورخانه تمرین می‌کردند، و مردانی قوی هیکل بودند که غالباً در جدال‌ها و درگیری‌های محله‌‌ای‌شان از پنجه بوکس و چاقو و چماق استفاده می‌کردند، و در بیشتر مواقع هم به زندان می‌افتادند. منبع اصلی تامین معاش این اوباش اخاذی، باج‌گیری، خالی کردن جیب دکان‌داران و صنعتگران محله، دایر کردن قمارخانه و شیره‌کش‌خانه و در بعضی اوقات هم راه انداختن فاحشه‌خانه بود. بعضی از آن‌ها فروشندگانی کوچک یا کارگر بودند که در بازار محله و بازار میوه و سیزی و گوشت تهران]میدان[و نیز در بازارهای امین‌السلطان و باغ فردوس بساطی داشتند.

آیت‌الله میر سید محمد بهبهانی برای انجام مسئولیت‌هایی که “شورای جنگ” برای روز ۲۸ مرداد به وی محول کرده بود، مقدار زیادی پول حتی به دلار میان اوباش جنوب شهر تهران پخش کرده بود. این پول‌ها به “دلار‌های بهبهانی” معروف شد. مهدی کریمی از رابط‌های مهم آیت‌الله بهبهانی در میان اوباش جنوب تهران بود. او که بیشتر با نام مهدی قصاب]قصاب و ورزشکار زورخانه[معروف بود، به صورت پایگاهی در این منطقه عمل می‌کرد. مهدی قصاب در سرپولک در همسایگی آیت‌الله بهبهانی زندگی می‌کرد.

بنا بر اسناد فوق‌سری دولت آمریکا که پس از مدتها در آرشیو ملی ایالات متحده از حالت طبقه‌بندی بیرون آمده و در سال ۲۰۱۷ با نام سند”مرور بحران اخیر” منتشر شد منبع دست‌کم بخشی از”دلارهای بهبهانی” سفارت آمریکا در تهران بوده‌است. در این سند آمده:”بنا بر گزارش‌های موثق که در روز ۱۰ اوت (۱۹ مرداد) دریافت شد، سفارت آمریکا به‌طور پنهانی به اشخاص بانفوذ خاصی از جمله آیت الله بهبهانی، روحانی معروف، مبالغ کلانی پول پرداخت کرده بود.” سند همچنین می‌گوید که بهبهانی یکی از معدود افرادی بود که از طرح کودتای صبح ۲۸ مرداد با خبر بوده‌است – موضوعی که اعتماد کامل سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و بریتانیا به بهبهانی را نشان می‌دهد. 

در روز ۲۸ مرداد چند دسته از اراذل و اوباش از نقاط مختلف تهران، که عموما از جنوب شهر بودند، برای تظاهرات راه افتادند. این گروه‌ها عبارت بودند از:

دستۀ اول به سرکردگی طیب و طاهر حاج‌ رضایی، میداندار میدان بارفروشان امین‌السلطان از سر قبرآقا [ضلع جنوبی چهارراه مولوی]. افراد این دسته عبارت بودند از: علی رضایی معروف به قدم، ناصر حسنخانی معروف به ناصر جیگرکی، اصغر استاد علینقی معروف به اصغر ِسسکی، اصغر بنایی معروف به اصغر شاطر، رضا، صاحب قهوه‌خانه و نانوایی و قمارخانه در شهر نو، حاجعلی نوری معروف به مرد آهنین، حبیب مختارمنش، احمد ذوقی، حاجی مظلوم نهاوندی معروف به حاجی سردار، و قریب به سیصد نفر سیاهی لشکر از عمله‌جات و خرده‌پاهای میدان.

دستۀ دوم به سرکردگی حسین اسماعیل‌پور معروف به حسین رمضون‌ یخی، از باغ فردوس حرکت کرد. در این دسته نقی رمضون‌یخی، برادران طاهری معروف به ماشاءالله ابرام‌خان، هوشنگ ابرام‌خان، اکبر ابرام‌خان، و امیرابرام‌خان و چند صد نفری از بیکاره‌ها و اوباش را که مجهز به چوب‌دستی‌های یک متری بودند، همراه خود داشت.

دستۀ سوم از محلۀ شهر نو، ناحیۀ ده به سرکردگی محمود مسگر (باجناق حسین رمضون‌ یخی) با گروهی از زنان قلعه و خانم رئیس‌ها حرکت کرد. دسته‌ای هم از جوادیه به سرکردگی صابر و دستۀ دیگری از رباط‌کریم راه افتاده بودند.

علاوه بر گروه های اصلی که از حوالی خیابان مولوی به طرف مرکز شهر حرکت کردند، از افراد دیگری هم در سازماندهی اوباش در ۲۸ مرداد نام برده شده است. کریم اولیایی، معروف به کریم سیاه، عناوین قهرمانی زیادی در بخش‌های مختلف ورزش باستانی داشت، و یک گردن‌کلفت شناخته شده بود. در صبح ۲۸ مرداد، اولیایی ، حاج محمد شریف و یک دوست دیگر اولین کسانی بودند که در میدان بهارستان عکس شاه را بالای سر برده‌اند.

دستۀ طیب و رمضون‌ یخی در میدان مولوی به هم پیوستند و پس از پیمودن خیابان سیروس و چهارراه سرچشمه و میدان بهارستان، خیابان شاه‌آباد و خیابان استانبول و خیابان نادری و خیابان شاه، وارد خیابان کاخ شده و روانۀ خانۀ مصدق شدند. در سرچشمه، عباس لاله و اکبر لاله و میرزا علی شفیعی و اکبر زاغی – از میدان بارفروشان سرچشمه – به آن‌ها ملحق شدند، و در چهارراه مخبرالدوله، مصطفی کلیایی معروف به مصطفی زاغی، از بزن‌بهادرهای چهارراه سیدعلی، با جمعی از اوباش ارامنه نیز به آنان پیوستند.

دستۀ طیب و رمضون‌ یخی در مسیر خود روزنامۀ باختر امروز، تئاتر سعدی در خیابان شاه‌آباد، خانۀ جوانان دمکرات (در خیابان نادری، کوچه نوبهار)، روزنامۀ بسوی آینده و… را غارت کردند و آتش زدند و در خیابان استامبول، رمضون‌یخی به قهوه‌خانۀ پاساژ “یولچی” متعلق به «مصطفی پایان» (که از مهاجرین قفقازی بود) حمله کرده و با تیراندازی به طرف عکس دیواری مصدق صاحب کافه را وادار کرد تا عکس را پائین بکشد.

همانطور که قبلا ذکر شد، سرویس جاسوسی خارجی‌ بریتانیا، شبکه‌‌ای قدیمی و غیرنظامی به سردستگی سه برادر تاجر، اسدالله، سیف‌الله و قدرت‌الله رشیدیان را در اختیار داشت. آنان در کسب و کار واردات و عمدتاً واردات فیلم‌های بریتانیایی فعال بودند، اما از آن به عنوان مجرای انتقال پول سرویس جاسوسی خارجی‌ بریتانیا برای حامیان داخلی از جمله سید ضیاء و حزب اراده ملی استفاده می‌کردند. کانون اصلی قدرت براداران رشیدیان بازار تهران بود. هدایت اراذل و اوباش در دست برادران رشیدیان بود که در “شورای جنگ” [کمیته عملیاتی کودتا] حضور داشتند؛ کرمیت روزولت و جرج کارول مسئولان عملیاتی سیا بودند.

تهران حدود یک هفته در تسخیر میدانداران بود. بعد از ده روز سرلشکر فضل الله زاهدی، رهبر داخلی‌ کودتا، میهمانی باشکوهی در جماران]باغ شخصی زاهدی[به افتخار طیب و رمضون‌ یخی و سایرین ترتیب داد که تمامی سران میدان و افرادی که نام برده شد در آن شرکت داشتند. بعد هم به دستور سرلشکر زاهدی چند قطعه زمین در جنت‌آباد به طیب و رمضون یخی واگذار شد.

بعد از کودتا طیب صراحتاً گفت که او ده بار چوب برای استفاده در ۲۸ مرداد خریداری کرده بود. حاجی‌خان خداداد، صاحب قدرتمند بازار اصلی میوه و تره‌بار جنوب تهران در میدان امین‌السلطان، پول تهیه این چماق‌های متحدالشکل مورد استفاده در روز ۲۸ مرداد را داده بود. او از سال ۱۳۲۶ حامی و ضامن طیب و در حکم پدر معنوی او بود.”

ده سال بعد از کودتا، رژیم شاه در ۱۱ آبان ۱۳۴۲، طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی را به جرم هواداری از آیت الله خمینی اعدام کرد. دیکتاتور‌ها همیشه اینطور هستند. آنها به نزدیک‌ترین یاران و هواداران خود نیز رحم نمیکنند.

نقش روسپی ها

یک نکته جالب و مهم این است که شرکت روسپی‌ها در روند سیاسی چیز جدیدی نیست. بعنوان مثال، در دوران هخامنشیان، روسپی ها، به تقلید از آنچه که در اتن در یونان می‌گذاشت، با شاهزاده‌ها ارتباط برقرار کرده بودند، و برای خود “جایگاهی‌” قائل بودند. این موضع علیرغم دین زرتشتی است که بر حفظ خانواده و عدم فساد جنسی‌ تاکید دارد.

در دوران قاجار، فقر، بیوه شدن و عدم تمایل مردان به ازدواج با آنها، و نداشتن مسکن و کار عواملی بودند که به ظهور فحشا کمک کردند، و از برخی‌ از آنها در مجالس خوشگذرانی بعنوان رقاصه و کارهای دیگر استفاده میشد. مرحوم سید یحیی دولت آبادی [۱۳۱۸-۱۲۴۱]، شاعر و وقایع نگار دوران جنبش مشروطیت، درباره استفاده از روسپیان توسط مخالفان مشروطیت چنین نوشته ا‌ند:

“یک دسته از زنان فاحشه را تحت ریاست نظمیه رشوت میدهند که در ماه رمضان، یک روز با صورت‌های گشاده بی‌ حجاب در بازار تهران وارد شوند و بگویند که آزادیست و ما باید بی‌ حجاب باشیم، به خیال اینکه لابد بر سر اینکار هیجان عمومی‌ می‌‌شود و از نتایج سو مشروطیت میشود.”

در دوران محمد رضا شاه محله روسپی‌ها رسما وجود داشت. این مکان توسط “خانم رئیس ها” اداره میشدند، که این “خانم رئیس ها” در ارتباط نزدیک با اراذل و اوباش، و به اصطلاح گردن کلفت‌ها بودند. برخی‌ از آنها نیز با عضوی از دربار پهلوی ارتباط برقرار کرده بودند، و به همین دلیل از آنها در تظاهرات سیاسی استفاده میشد. دو نفر از معروف‌ترین این “خانم رئیس ها” ملکه اعتضادی و پری آژدان قزی بودند.

ملکه اعتضادی یک شاهزاده قاجار [از نوادگان اعتضادالسلطنه قاجار] و تحصیلکرده فرانسه و آمریکا بود. او معشوقه بسیاری از افسران ارتش شاهنشاهی، از جمله سرلشگر زاهدی بود، و به “مو طلایی شهر ما” شهرت داشت. او با گشایش آرایشگاه‌ها و خیاطی‌ها در نقاط مختلف شهر زنان جوان را فریب میداد و بعد آنها را به روسپیگری وادار میکرد. او از “خانم رئیس”‌های “شهر نو،” یا همان محله روسپیان بود، که حامی‌ شاه بود و پس از تصرف ساختمان رادیو در میدان ارگ تهران به سخنرانی در حمایت از شاه پرداخت. ملکه اعتضادی حتی یک “حزب” سیاسی به نام حزب ذوالفقار نیز داشت.

نام واقعی‌ پری آژدان قزی رقیه آزاد پور بود. او در سطح شهر تهران رمالی و فالگیری میکرد، و از این طریق خانم هارا فریب داده و به “شهر نو” منتقل میکرد.

“خانم رئیس” دیگری زنی‌ به نام “پری بلنده” بود [که بعد از انقلاب اعدام شد] که گویا برای مهمانان خارجی‌ بساط عیش و عشرت فراهم میکرد. نام واقعی‌ او سکینه قاسمی بود. “خانم رئیس” دیگر “سیمین بی‌ ‌ام و” بود که گویا با سناتور‌ها در ارتباط بود. “خانم رئیس های” دیگر عبارت بودند از “اشرف چهار چشم” [که بعد از انقلاب اعدام شد]، “پری سیاه،” “مژگان سوخته” که گویا معشوقه علیرضا پهلوی بود، شیرین سلطانی، معروف به ناهید ارمنی، و “منیژه کچل” که بعد از ازدواج فرح دیبا با شاه ادعا کرده بود که فامیل اوست.

روز ۹ اسفند ۱۳۳۱ ، روز کودتای اول علیه دکتر مصدق، ملکه اعتضادی به صحنه سیاسی وارد شد که به روایت “موسی صبری” خبرنگار نشریۀ الیوم که در آن روزها در تهران بوده و با ملکه اعتضادی مصاحبه‌‌ای داشت. او نوشت: “یکی از دوستان نزدیکش به او گفت: ملکه آیا شنیده‌ای که شاه می‌خواهد ایران را برای همیشه ترک کند؟ اثر تصمیم و افکار این زن فردای آن روز آشکار گردید. مردم تهران برای نخستین بار زن جوانی را مشاهده کردند که اداره‌کنندۀ تظاهرات تازه‌ای شده است. تظاهرکنندگان او را روی دست بلند کرده و او درحالی که قاب عکسی از شاه در دست دارد روی دست مردان با صدای بلند زنده‌باد شاه می‌گوید.”

دکتر علی‌ رهنما، استاد دانشگاه در پاریس، استفاده از فواحش را به دلیل ارتباط با محمود مسگر، یکی‌ از اراذل و اوباش میدانند. در روز کودتا، گروه ملکه اعتضادی، که گویا تحت کنترل برادران رشیدیان بودند  در خیابان نادری تهران جمع شده، و به طرف منزل دکتر محمد مصدق حرکت کردند.

شعبان جعفری هم در خاطراتش نوشت که پروین آژادن قزی به ملاقاتش رفته تا پیغامی از او برای “بروبچه‌ها” بگیرد، که جواب می شنود “بچه‌ها خودشون میدونن چیکار کنن.” جالب است که روز فوت شعبان بی‌ مخ نیز ۲۸ مرداد [۱۳۸۵] بود!

در کتاب “قلعه” نوشته مرحوم دکتر محمود زند مقدم، چنین آمده:

“زنان شهر نو که به سرکردگی خانم رئیس‌ها در روز ۲۸ مرداد در پی ماشین سپهبد زاهدی حرکت می‌کردند، چون از سیاست اطلاعی نداشتند و شعارهای سیاسی نمی‌دانستند، در مخالفت با دکتر مصدق و ملیون کلمات و جملات سخیفی به کار می‌بردند و با الفاظ رکیک قربان صدقه شاه می‌رفتند. آن‌ها، پس از کودتا و نخست‌وزیری زاهدی دستمزدشان را گرفتند.

به دستور زاهدی اطراف شهر نو را دیوارکشی کردند و به تمام فواحش داخل آن اختیارات تام دادند و با این کار تا حدودی آرامش و امنیت بیشتری برای اهالی آن فراهم آمد. یکی از زنانی که سال‌ها در آنجا ساکن بود گفته: “اُون وختا [قبل از کودتای ۲۸ مرداد] قلعه [شهر نو] خیلی شلوغ بود، هر شب چاقوکشی می‌شد، خانُوما رو مث [مثل] بره سر می‌بریدند، اما حالا [حدود سال‌های ۱۳۳۵] امنه، زاهدی امنش کرد، این دیفارو [دیوارو] زاهدی کشید دور قلعه.” “

در مقاله‌ای تحت عنوان “نقش روسپیان شهر نو در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲،” نوشته مصطفی لعل شاطری و هادی وکیلی چنین آمده:

“پس از کودتا، به دستور نخست‌وزیر، پاسگاه‌هایی نیز بیرون از حصار شهر نو دایر شد و مردم به واسطه نقش زاهدی در دیوارکشی شهر نو اسم جدیدی روی این منطقه گذاشتند و آن را “قلعه زاهدی” نامیدند و متعاقب این الطاف، زنان شهر نو ابزاری شد برای دولت در راستای دستیابی به منافع مورد نظر و نیاز خود، تا در مواقع لازم از آن‌ها بهره‌برداری و سودجویی کنند.”

بدین ترتیب، روسپیان – زنان جوانی‌ که گول عوامل دربار و افسران ارتش را خورده بودند و به تن فروشی رسیده بودند — این چنین در کودتای ضد ایران و مردم آن در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مورد استفاده قرار گرفتند. دولت کودتا نکوشید که آن زنان را از روسپیگری خارج کرده و به آنها شغل‌های شرافتمندانه دهد، بلکه فقط شهر نو را برای آنها “امن تر” نمود.

نقش فرصت طلبان و جاسوس ها

نقش ارتش و گارد شاهنشاهی، و افسران و فرماندهان آن، از قبیل سرلشگر فضل الله زاهدی، سرهنگ [ارتشبد بعدی] نعمت الله نصیری، سرتیپ [ارتشبد بعدی] تیمور بختیار [که شاه او را ترور کرد]، سرتیپ عباس فرزانگان، رابط ارتش با مستشاران امریکایی، سرلشگر نادر باتمانقلیچ [سپهبد بعدی که آیت الله خمینی او را عفو کرد]، سرهنگ [سرلشگر بعدی] حسن اخوی، رئیس اداره دوم ستاد ارتش، و سرتیپ [سپهبد بعدی] هدایت الله گیلانشاه، شناخته شده بوده و نیازی به توضیح ندارند. همانطور که در بالا ذکر شد، سرهنگ اخوی و سرتیپ فرزانگان دو تن از مهم‌ترین چهره‌های کودتاهای ۲۵ و ۲۸ مرداد بودند. 

اینها همگی‌ یا شاه پرست بودند؛ یا فرصت طلبانی که میخواستند از فرصت استفاده کنند، و یا جاسوسان سازمان سیا و سرویس جاسوسی بریتانیا.

خیانت آیت الله ابو القاسم کاشانی‌، آیت الله بهبهانی، آخوند محمد تقی‌ فلسفی‌، و عده دیگری از روحانیون به دکتر مصدق نیز کاملا شناخته شده است، و نیازی به توصیف ندارد.

درباره براداران رشیدیان، علی‌ جلالی، فرخ کیوانی، مظفر بقایی، و دیگران نیز بحث شد. همچنین قاتلان زنده یاد سرتیپ افشار طوس، و طراحان ربودن او نیز توصیف شدند. همگی‌ اینها به مردم و کشور خیانت کردند، و ترجیح دادند که خدمتگزار یک پادشاه ترسو باشند که خود از معرکه فرار کرد.

چهره دیگر ایرانی کودتا شاپو ریپورتر، با نام واقعی‌ شاپور جی، بود. او فرزند اردشیر جی، یا اردشیر ریپورتر بود که از ۱۲۷۲ مسول شبکه وسیع جاسوسی بریتانیا در ایران بود. شبکه او بود که رضا خان سوادکوهی را شناسایی کرد، و مقدمات کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ را فراهم کرد. خدمات او به امپراطوری بریتانیا آنقدر بود که لقب “سر” را از دربار انگلیس دریافت نمود. شاپور ریپورتر هم با سرویس جاسوسی بریتانیا کار میکرد، و هم بخشی از شبکه جاسوسی آمریکا، یعنی‌ BEDAMN بود که در بالا ذکر شد. در سالهای بعد از کودتا، شاپور ریپورتر رابط بین محمد رضا شاه و شرکت‌های اسلحه سازی بریتانیا بود، و در سال ۱۳۹۲ در لندن به درک واصل شد. او نیز عنوان “سر” را از دربار انگلیس دریافت نمود.

ویلبر در سال ۱۹۹۷ در ۹۰ سالگی از دنیا رفت، و داربیشایر در سال ۱۹۹۳ در سن ۶۸ سالگی به درک واصل شد. هویت داربیشایر چنان محرمانه بود که عکس دوران جوانی‌ او برای اولین بار در سال ۲۰۱۹ منتشر شد.

کلام پایانی

همانطور که ملاحظه میشود، آنچه که شاه الهی ها، تجدید نظر طلبان، و فرصت طلبان “قیام ملی‌ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲” مینامند، چیزی نبود بجز مجموعه‌ای از سه کودتا که با هدایت آمریکا و بریتانیا، توسط دربار پهلوی، و مجموعه‌ای از اراذل و اوباش، روسپی ها، جاسوسان، و فرصت طلبان پس از دوبار شکست در بار سوم “پیروز” شد. آن به اصطلاح پیروزی مسیر را برای انقلاب ۱۳۵۷، که از مسیر واقعی‌ خود منحرف شد، هموار کرد و به نظام ولایت فقیه، جنگ عراق با ایران، حکومت آخوند‌های درباری و کشتار زندانیان در دهه ۱۳۶۰، حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، و سر انجام شرایط کنونی ایران و خاورمیانه رسید.

این سوالها را با ژاله احمدی، از زندانیان دهه ۵۰ در میان می گذارم. او توصیح می دهد: این فیلم ربطی به بازدید تیم صلیب سرخ ندارد. آنها در سالهای ۵۶ و ۵۷ آمدند.

 منیره برادران



از دیروز که این فیلم را دیده ام، ( قدردان دوستی هستم که از ارادت من به ویدا خبر داشت و این فیلم را برایم فرستاد) هیجان زده هستم. از طرفی دیدن ویدای جوان در لباس زندان، همان اونیفرم و آن دمپایی ها، آن دیوارهای بند اوین مرا به خاطره های دور برد و دلتنگی ام را برای او بیشتر کرد. من در سال ۵۷ در اوین با ویدا آشنا شدم. از طرف دیگر دیدن این فیلم سوال و تردیدها به جانم انداخت. می دانستم که نمایندگان صلیب سرخ از سال ۵۶ به بعد از زندانها بازدید داشته اند و ویدا از کسانی بود که از شکنجه خودش و دیگران برای آنها گفته بود. ولی این صحنه و سوال تحریک آمیز «خبرنگار» به صلیب سرخی ها نمی خورد. صدا هم برایم ناآشنا بود. آیا این صدا ازآن ویدا است؟ ویدا همیشه صدای بمی داشت. در فیلم متوجه می شویم که ویدا وادار شده و اصلا راحت نیست، سعی می کند چهره اش را پنهان کند. نمایش این بریده فیلم خارج از بستر یک فیلم مستند چه هدفی را دنبال می کند.

این سوالها را با ژاله احمدی، از زندانیان دهه ۵۰ در میان می گذارم. او توصیح می دهد: این فیلم ربطی به بازدید تیم صلیب سرخ ندارد. آنها در سالهای ۵۶ و ۵۷ آمدند. این فیلم اوائل سال ۵۵ گرفته شده. ویدا را از قصر بردند اوین. آن موقع در اوین برای زنان بند عمومی نداشتند. سلول های انفرادی یا چند نفره بود. ما خبردار شدیم که او را برای فیلمبرداری برده و خواسته بودند مصاحبه کند. در خارج شایع شده بود که ویدا از اثر شکنجه فلج شده و از ان قبیل حرفها. بعد خود ویدا هم وقتی به زندان قصر برگردانده شد، اینها را تائید کرد ویدا مصاحبه را نپذیرفته بود. خبرنگار خارجی اورده بودند. ما از فیلم می فهمیم که یواشکی از او فیلبرداری شده. یکجا هم می بینیم که ویدا از چیزی تعجب می کند، فیلم کات می شود و صحنه عوض می شود شاید چیزی از حرفهای او را قطع کرده باشند. برای ژاله هم صدای آشنای ویدا نبود. می گوید ویدا صدای مخصوصی داشت بم خش دار. اولین باری هم که با ویدا در قصر همبندی شدم، این را از او پرسیدم. توضیح داد که بیماری خروسک داشته که خوب معالجه نشده و اثر آن است. ولی چند بار که ویدئو را گوش دادم، متوجه شدم که صدای خود ویدا است. صدا موقع هیجان و شوک تغییر می کند نازک می شود و حتی تبدیل به جیغ می شود.

از ثریا علیمحمدی، همبندی و دوست نزدیک ویدا و همبندی من در زندانهای ج.ا. می پرسم که آیا ویدا از چنین فیلمی چیزی گفته بود. او هم می گوید که ویدا همان موقع، قبل از برگشت به قصر، به طریقی قضیه فیلم را به اطلاع ما رساند. ثریا یادآوری می کند که ویدا در کتابش هم این قضیه را شرح داده و صفحه مربوط به آن را از کتاب یادها برایم می فرستد. از حواس پرتی خودم شرمنده می شوم. و از فشاری که در آن لحظه بر ویدا تحمیل کرده اند، دلم می فشرد.

سراغ جستجوگر اینترنتی می روم و به صفحه توئیتر کیوان عباسی، مدیر شبکه من و تو برمی خورم که فیلم را گذاشته. طبق گفته او این برشی از یک مستند انگلیسی به نام «ایران در جستجوی دموکراسی» محصول سال ۵۶ است. پاسخ سوال خودم را در توضیح این آقا در صفحه اش می گیرم: «وقتی خبرنگار زندانی را غافلگیر می کند "چون ممکن بود با دیدن ما خودش را به فلجی بزند"، ویدا حاجبی می گوید حالش خوب است! و به این نحو، باز هم دروغ دیگری از پرداخته های دستگاه تبلیغاتی علیه شاه، برملا می شود.»
می خواهد بگوید شکنجه در زمان شاه واقعیت نداشته. کسی که ادعای خبرنگاری دارد باید می رفت و نگاهی هم به کتاب ویدا حاجبی می انداخت که حقیقت پشت صحنه این فیلمبرداری را شرح داده، از شکنجه هایش نوشته، و از فراخواندن خود نزد پرویز ثابتی و ... این یک فاجعه برای رسانه است ولی فاجعه بارتر آنکه این مرد «خبرنگار» وطنی، مدیر من و تو، اصلا متوجه تناقض عمل آن «خبرنگار خارجی» با تعهد و مسئولیت خبرنگاری و قبح آن صحنه نیست، فیلمبرداری مخفیانه از یک زندانی و موذیانه وادار کردن او به پاسخ.