۱۳۹۲ بهمن ۱۲, شنبه

امام آمد!با خود،اعدام،شکنجه،فقر٬فحشا،اعتاد،دزدی آورد !


نامه ی سی ام محمد نوری زاد به خامنه ای
محمد نوری‌زاد

شما تا کنون هیچگاه، هیچگاه درقبال مسئولیت های متعددی که برهمه ی آنها احاطه بسته اید، پاسخگو نبوده اید / راستی چرا گردشِ مالیِ بیت شما و خویشاوندان شما مشخص و آشکار نیست؟
وبلاگ محمد نوری زاد: به نام خدایی که راه گشود رفتن یا نرفتن، مسئله این است! سلام به محضررهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه ای سالروزبرآمدن جمهوری اسلامی است و من هدیه ای آورده ام برای این روزهای تلخ جناب شما ازجنس لبخند، ازجنس شادمانی، ازجنس امید وشوق وسرفرازی، ازجنس نور، ازجنس هرچه که شما اراده فرمایید. اصلاً ازجنس چیزهایی که ازدسترس همه ی ثروتمندان و همه ی سرشناسان وهمه ی دشمنانی که شما به هربهانه از آنها یاد می فرمایید خارج است ومن آن را مخصوص جناب شما با زرورقی ازغیرت مندی ومردانگی وعیاری کادوپیچ کرده ام تا به محضِ یک عنایتِ مختصرویک رخصتِ مختصرترتقدیمتان کنم.
راستی این روزها به چه متمایلید آقا؟ چه آرزوهایی درسرمی پرورانید؟ دوست ندارید دستی ازغیب که نه، ازآستین همین مردم ماتم زده برآید وشما را ازمتن هراس ها وزخم ها وآسیب ها وتلخکامی ها برهاند وبراریکه ای ازدلهای مردمان بنشاند؟ اطمینان دارم که خواهید فرمود بلی من بویژه این روزها به یک چنین آرزویی متمایلم وخواهان عملی شدنِ آنم. وحتی ای بسا هیجان زده فریاد برآورید: آهای ای محمد نوری زاد، بگوببینم مگر می شود ناگهان ازنگرانی های استخوان سوزاین روزها تهی گشت وهمزمان درهای بسته ی دلِ مردمان را وا گشود وبه کانونی ازرضایتِ آنان راه یافت ودرهمانجا خانه کرد ومرتب ازبرکات ذکرها وسپاس ها وشگفتی های شان ارتزاق کرد؟ که می گویم: بله آقا، چرا که نشود. من متن یک معامله را پیش روی جناب شما وا می گشایم. نیک بنگرید: طبقِ این معامله وقرارداد، شما چیزی می پردازید ومردم، همین هایی را که گفته آمد تقدیم شما می کنند.
می بینید چه معامله ی خیرخواهانه ومنصفانه وهوشمندانه ونیکفرجامانه ای ست؟ طرف قرارداد با این که می بیند آسیب دیده وعمرش هدررفته وفرزندانش به پیریِ زودرس دچارشده اند، بازهمچنان جانب جناب شما را می گیرد ومعرکه ای ازنیکفرجامی را برای شما تدارک می بیند. با امضای این قرارداد، شما صادقانه می پذیرید که دراین بیست و چند سالِ رهبری، آن نبوده اید که باید می بودید. همین ودیگرهیچ.
فکرنمی کنم قراردادی به این خوشایندی درعمرتان با کسی وکسانی بسته باشید. که چه؟ که شما با آن که وظیفه ی معهود خود را بجای نیاورده اید وبرسرِطرفِ قرارداد سیلابی ازخسارت وآسیب جاری فرموده اید اما همو- طرف قرارداد – شما را برمی گیرد وغبارپریشانی ازجمال شما می زداید ودست نازنین شما را می گیرد ومی برد کجا؟ وسط دلش! ودرآنجا شما را برتختی که ملاتِ پایه هایش محبت ومهراست می نشاند. حالا شاید خود شما اصراربفرمایید که: من می خواهم یک به یک آسیب ها وخسارت های دورانِ رهبری ام درمتن قرارداد آورده شود. که این نیزپیشنهاد خوبی است. چرا؟
هم به این دلیل که دوطرفِ معامله – حداقل پیش وجدان خودشان – اقناع می شوند، وهم بخاطراین که این قرارداد بصورت یک سند تاریخی برای آیندگان باقی می ماند تا همان آیندگان بدانند تا قیام قیامت باید ازجناب شما به نیکی یاد کنند و نسل اندرنسل وامدارشجاعت وهوشمندی وحرّیت وکیخسروگونگی شما باشند. پس من با اجازه ی جناب شما نه همه بل تعدادی ازآن موارد را درمتن قرارداد می گنجانم وبسرعت می رویم سروقتِ امضای آن. به محضِ امضای قرارداد، مردم شما را برسردست می گیرند ومی برند آنجایی که گفتم ملاتِ پایه های تختش محبت ومهراست. پیشنهاد می کنم ذهن مبارک تان رااصلاً درگیراین مواردی که من برمی شمرم نفرمایید وبه تلخی هایش نیزاعتنا نکنید ومستقیم به غوغای بعد ازامضای قرارداد بیندیشید وهمان تخت مهرومحبتی که جایش کجاست؟ براریکه ی دل ها:
یک: شما دراین بیست وچند سال رهبری نشان داده اید که به راحتی فریب می خورید وبه راحتی اشتباه می کنید وبه راحتی برانجام خطاهای خود اصرارمی ورزید. وحال آن که قراربوده شما آگاه باشید وهوشمند باشید وقانونگرا. نه این که مدام به دام رنگینِ دسیسه گران بیفتید وخود نیزبه همین صفت متّصف شوید. یا قراربوده اگریک زمانی خطایی مرتکب شدید بدون شرم وبدون فوت وقت، روی درروی مردم بایستید وبه خطاهای خود اعتراف کنید وازمردم پوزش بخواهید. نه این که نخست خطا را به گردن دیگران بیندازید وسپس خود به انتقاد ازآن بپردازید.
دو: شما ویاران همراهتان درسالهای نخستِ بعد ازانقلاب، با فریاد های الله اکبردرمجلس، آقای بنی صدر را بخاطراین که کفایت سیاسی اش کامل نیست ازجایگاه ریاست جمهوری کنارگذاردید. خوب، چه ایرادی دارد؟ تصمیمی بوده که شما درآن زمان اتخاذ فرمودید وحتماً نیزبرای آن تصمیم ادلّه های متقنی فراهم آورده بودید. پرسش این که آیا خداوکیلی میزانِ دانش وفهم وآگاهیِ شما نه تنها دروادیِ سیاست، بل درحوزه های اقتصادی وامنیتی واطلاعاتی ونظامی واجتماعی وفرهنگی وبین المللی نیزازکفایتِ مکفی برخورداربوده است وهست؟ اگربفرمایید بلی، باید برای این بلی دلیل درست بیاورید. مثلاً بفرمایید این تصمیمات من دراین جاها ودراین موارد باعث شده که کشور از این نقطه ی سفلی به این نقطه علیا نقل مکان کند.
واگرنه، قبول می فرمایید که کفایت های همه جانبه ی شما برای رهبریِ این مردم کافی نبوده ونیست، دراین صورت خودِ جناب شما کتاب قانون اساسی واسلامی را وابگشایید تا همه بدانیم قانون درباره ی رهبری که کفایت های همه جانبه اش ناکافی ومعکوس است، چه می گوید؟ ما برای این که جانب انصاف را رعایت کرده باشیم وازاین سندِ قرارداد چراغی بربیفروزیم برای آیندگانمان، آن را به استدلال می آراییم ودرآن به اشاره یِ چند مورد از ناکافی بودنِ کفایت های جناب شما بسنده می کنیم.
سه: شما دراین سالهای رهبری، دست برهرچه که نهاده اید، ازهمانجا مفسده ها برآمده است. فرهنگ؟ واویلا. امنیت؟ عجبا. اقتصاد ورشد وآرامش وآبادانی؟ ای بدا. دریک مثال، به غوغای ” تهاجم فرهنگی” وداستان”عوام وخواصِ” شما اشاره می کنم که شما سال ها هرچه دراین دو وادی بیشتر متمرکزشدید جامعه را به مفسده های بیشتری مبتلا فرمودید.
چهار: به راحتی فریب روسها را خوردید وبا ریسمان آنها به اعماق هسته ای فروشدید تا مگربا دستیابی به بمب اتمی دست به گلوی اسراییل وآمریکا ببرید واسم خود را با شجاعت بیامیزید ومدال آن را برگردن تاریخِ این مرزوبوم بیاویزید. روسها شما را بر زانوی خود نشاندند و پولهای مردم را با امضای شما برداشتند وبردند وآشغال های هسته ای خود را برای سرگرم شدن شما پیش روی شما فرش کردند وبرای شما فرصتی فراهم آوردند تا هرچه می خواهید شعاربدهید ورجزبخوانید وبرای آمریکا واسراییل خط ونشان بکشید وهمزمان به همان مدال شجاعت بیندیشید. شما هرگزندانستید واکنون نیزنمی دانید که: به موازات نفرتی که شما برسراسراییل می باریدید ومی بارید، کارگزارانِ نفوذیِ اسراییل درهیبت سرداران سپاه واحمدی نژاد وجناب شریعتمداریِ کیهان، خواسته های اسراییل را ازامضاها وفریادهای شما برمی کشیدند وهنوزنیزبرمی کشند.
پنج: شما برای این که هست ونیستِ جامعه پیش پای جناب شما فرش شود، به ترساندنِ همگان حریص شدید. همگان را ترساندید وزبان مردم را به لکنت انداختید. جوری که ازمجلس شورای اسلامی اصطبلی پرداختید که درآن، صورت های انسانی، به مضحکه های حیوانی مشغولند. من البته جناب علی مطهری را ازاین اصطبل گند زده بیرون می کشم. مجلسی که دریک قلم، خون ستاربهشتی وصدها وصدها خون دیگررا دید وانکارشان کرد. ویا مجلسی که شلتاق های ویرانگراحمدی نژاد را دید وطبق خواسته ی شما راه بررواج حماقت های او گشود. مجلسی که جرأتِ نُطُق کشیدن ندارد تا شما را به هزاررفتارنادرستتان هشداردهد.
شش: شما چهره ی دستگاه قضایی را به حیاط خلوت خواسته های خود بدل فرموده اید وهیچگاه اجازه نفرموده اید دراین دستگاه، یک خودیِ خاطی تأدیب شود و مجازات ببیند. به اشاره ی جناب شما لشگری ازخاطیانِ خودی ازمهلکه های قضایی بدرجسته اند وطلبکارانه به بُهت مردمان خندیده اند. یک قلم بگویم؟ جلال الدین فارسیِ قاتل. بازبگویم؟ همه ی زندانیان واعدامیان سیاسی درهمه ی سالهای پس ازانقلاب. که اغلبشان بی طیِّ مسیرِدرستِ قضایی به تیغ جفای این دستگاه – که خود مرعوب وزارت اطلاعات وسپاه است – زخمی شدند. که یا کشتندشان یا به زندان های بی دلیل گرفتارشان کردند.
بیش ازبیست وهشت سال پاکمردی چون مهندس عباس امیرانتظام بنا به فرمان جناب شما درزندان های مخوف شما آسیب دید وجناب شما بموازات آسیب های توفنده ای که برجسم وجان اوجاری می شد مست قدرت وامنیت وآرامش بودید. واصلاً نیزبه این اعتنا نبستید که جنابتان رهبراسلامی وشیعیِ این مردم است. که درهرکجای جهان اگربی عدالتی وبی قانونی وخاصه خواری جاری است، درکانون وحیطه ی رهبریِ شما نباید چنین باشد.
هفت: شورای نگهبان ومجلس خبرگان را آنچنان سطحی وآشکاربه طنزگاهِ متملقانِ ووابستگانِ خود بدل فرموده اید که هیچ نماینده وعضوی جرأت نکند یا نخواهد که برخسارت های جاریِ جناب شما انگشت نهد وبقای شما را درمسند رهبری به مخاطره اندازد یا به چالش بکشد.
هشت: ستاد اجرایی فرمان امام را که قرار بوده بساطش چند ماهه برچیده شود، ویا تشکیلات عریض وطویل آستان قدس و برخی دستگاههای با نام وبی نام دیگررا به اسم خزانه ی شخصی خود سند زده اید وهرگزاجازه نداده اید نماینده ای از یک دستگاه دولتی حتی بدانها چپ بنگرد وحساب وکتابی ازآنان طلب کند.
نه: با مسئولیت شخصی خود وبدون ارجاع به افکارعمومی، بشکلی گسترده درامورداخلی کشورهایی چون افغانستان وعراق وسوریه ولبنان وفلسطین دخالت کرده اید ودراین راه هم خسارت های جبران ناپذیری به آبرو وبه داشته های کشوروارد آورده اید وهم پولهای کلان مردم را بی اجازه ی مردم به این کشورها بخشوده اید واحتمالاً همچنان نیزمی بخشید.
ده: کاری کرده اید که بجزخودتان هیچ رییس جمهوری ازآسیب ومفسده درامان نمانده باشد. مگرمی شود ازبنی صدرتا هاشمی تا خاتمی همه وهمه ناجوربوده باشند ویک احمدی نژاد همان باشد که شما خواهانِ آنید؟
یازده: احمدی نژاد را ازانبان بیت مکرم خود برکشیدید وبدو میدان دادید تا همچویک بی پروای بی چاک ودهان هاشمی یا هرکه را که درمدارنفرت شماست بخاک اندازد وذلیل کند وخود نیزمثل یک خادم و خدمتکار دربرابرشما دست به سینه بایستد وخواسته های شما را بی مزاحمتِ قانون اجابت کند ودقیقاً آن باشد که شما می خواهید. وآنگاه که همان فرد بی چاک ودهان به سمت خود شما خیزبرداشت، همین شمای رهبرفرزانه، برای افشا نشدن مفسده های فرزندان وخویشان واطرافیان تان برای اوفضا پرداختید وراه های بسته را به روی او واگشودید.
دوازده: اگردرکارنامه ی رهبری شما جزفضاحت هسته ای هیچ نباشد، عدم کفایت شما دربایستگی های رهبری قطعی ومحرزاست. این را نه یک دشمنِ خونیِ شما، که دوست شما – محمد نوری زاد – می گوید.
سیزده: جامعه ای که آراسته اید، یک جامعه ی هردمبیل وترسیده ودزد ودزد زده ومعتاد وبیکاروپریشان وگیج ومنگ وتحقیرشده وغارت شده هم درعرصه های داخلی وهم درمجامع بین المللی ست. با دزدانی عربده کش که قبه های سرداری شان را خود جناب شما بردوششان چسبانده اید وهمزمان موانع راهشان را دربلعیدن وبالا کشیدن اموال مردم به دستوری وامریه ای برچیده اید.
چهارده: روحانیت ومراجع را به چند شاخه شقه شقه فرموده اید والبته خیلی ها را نیزذلیل خواسته های خود کرده اید. اینان را یا نمک گیرشان ساخته اید یا ترسانده اید یا رانده اید. راستی آقا جان، مگرنه این که شجاعت، یک ضرورت حتمی دربساط مرجعیت است؟ چرا اکثریت قریب به اتفاق مراجع ما شجاع نیستند وازجناب شما والبته ازشعبون بی مخ های دستگاه شما بشدت درهراس اند ونگران این هستند که به فرجام آقایان شریعتمداری ومنتظری وصانعی دچارشوند؟
پانزده: قبول می فرمایید که اسلام را ذلیل فرموده اید آقاجان. تا پیش ازانقلاب شیعه وسنی درکنارهم می زیستند ودرهیچ کجای جهان این دو را مشاجره ای ومجادله ای درمیان نبود. با ظهورجمهوری اسلامی ایران والبته با مدیریت مجدانه ی جناب شما دراین سالهای رهبری، وبا توهین ها وکجروی ها وفروکاستنِ شأنِ هموطنان سنی مان ازیکسوی، وبا سردادن فریادهای منافقانه ی وحدت از دیگرسوی ، به ظهورغده ی سرطانی ای توفیق یافته اید به اسم طالبان والقاعده که درگلوی مبارک جناب شما وسایرمسلمانان جهان جا خوش کرده جوری که نه پایین می رود ونه برمی آید وازهمانجا به خراش اندازی ونابودیِ چیزکی به اسم مسلمانی وآبروی مسلمانان مشغول است. بله آقا، ما به مقدسات آنان توهین کردیم وهیچ شان انگاشتیم وآنان با جلیقه های انتحاری برای ما آغوش گشودند.
شانزده: من گاه به این می اندیشیدم که مشکل شما نداشتن شناخت ازجهان مدرن است. که دراین جهان، داستان مذهب وگرایشات دینی داستانی حاشیه ای وفردی ودرونی است وکلاًدرآن جوامع، حساسیت های دینی ازصورت جامعه کوچیده وبه درون افراد پناه برده وهرگزنیزفرصتی برای ظهورنمی یابند. مدت هاست که دانسته ام جناب شما نه تنها ازجهان مدرن، که شناختی نیزازجامعه ی خویش ندارید. شما خدا وکیلی چقدرکردستان را خوزستان را بلوچستان را وهمین تهران را می شناسید؟
شما که خوش سخن اید، تلاش کنید یک دقیقه – آری یک دقیقه – بدون شعاروبدون بکاربردن واژگان کلیشه ای درباره ی مردم ایران صحبت کنید. به امرجناب شما اقلیت های اعتقادی هرگزفرصتی برای برآمدن واستخدام وقرارگرفتن درجایگاه های بایسته ی کشورشان را که نداشته اند، به مختصربهانه ای نیز دستگیرشده اند ودرزندان یا اعدام یا بی دلیل درحبس مانده اند. به محض قرارگرفتن دریک محفل سنی یا زرتشتی یا یهودی شما اما به وادی شعارگریزمی زنید وهیچ نیزبه این نمی اندیشید که اگربشود بریک حباب پوک خانه ساخت به تربیت ناشی ازشعارنیزمی توان دل بست.
هفده: شما سرمایه های نقدی وانسانیِ کشوررا یا تباه فرموده اید یا از ریخت انداخته اید آقا. جامعه ای پرداخته اید بی نخبه وانبوه ازمداحان. جامعه ی بی نخبه ومداح محور، مطلوب ترین فضا وفرصت را برای رفتارهای ناجورحکومتی فراخ کرده است. جامعه ی بی نخبه ومداح محورِامروزما، درست همان است که شما خواسته اید ومی خواهید. چرا که دریک ساختاردرست وپسندیده وقانونی، آقا مجتبای شما فرصت جولان نمی یابد وسپاه واطلاعات فرش زیرپای شما نمی شوند. سخن ازاطلاعات شد، شما خبردارید آیا چرا آقای روحانی وهمکاران او را هنوزکه هنوزاست به وزارت اطلاعات راه نداده اند؟
هجده: این مختصرنشان می دهد که شما به حوزه ی عمومیِ “حق الناس” پای نهاده اید ودرهمان حوزه به برداشت های خصوصی مشغولید. این ورود نابجا اگرازیک رهبرویک رییس جمهورِخدا ناباور روی بدهد، شاید پذیرفتنی ترباشد تا شما که خود را مغزاسلام ناب می دانید واحتمالاً که نه قطعاً خود را نایب امام زمان می دانید ومطمئناً نیزبه سرای باقی ایمان دارید وراجع به حق الناس ومطالبات اخرویِ آن ساعت ها سخن گفته اید ومیلیون ها مخاطب خود را به رعایت آن تشویق وترغیب وتحکم فرموده اید.
نوزده: امروزیکی ازحق الناس هایی که شما ازحقوق حتمیِ مردم برداشته اید وهمچنان نیزبه برداشتن های خود اصرارمی ورزید، حق انتخاب است. شما مردم را ازحق انتخابشان بازداشته اید. شما آنان را درهربزنگاهِ انتخاب، با دوزوکلک های امنیتی به بن بست هایی می کشانید که بناچارهمانی را انتخاب کنند که شما بدو متمایلید.
بیست: شما مردم را به انتخاب خودتان مجبورفرموده اید. واین، یک نقضِ غرضِ آشکاربا رهبریت اسلامی شماست. اگرقرآن فرموده: لااکراه فی الدین، این اکراه درپذیرش اجباریِ یک رهبر، به مراتب سهمگین ترونافذترازپذیرش اجباری دین است. لااکراه فی الدین یعنی آقای خامنه ای شما اجازه ندارید هم خود را وهم جمهوری اسلامی برمردم تحمیل کنید وازآنان بخواهید که همه ی مقدرات خود ونسل های خودرا به شما تفویض کنند. وحال آنکه شما سال هاست به همین کارِتحمیلی مشغولید ومردم را ازانتخاب آگاهانه وآزاد ومستقلشان بازداشته اید ومحرومشان فرموده اید.
بیست ویک: شما تا کنون هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه درقبال مسئولیت های متعددی که برهمه ی آنها احاطه بسته اید، پاسخگونبوده اید. هیچگاه درهیچ مناظره ای شرکت نجسته اید وبه پرسش های صریح کسی ونماینده ای پاسخ نگفته اید. واین، یعنی چنگ بردن به همان “حق الناس”. همین تباه سازی های حق الناسی ست که می گویم شما را کفایتی برای رهبری نگذارده است.
بیست ودو: یکی ازبزرگترین حق الناس هایی که شما آن را بخاک انداخته اید وهمچنان اسلام اسلام نیزمی فرمایید، گریزازقانون است. این شما بوده وهستید که بسیج وبسیجی را تا قلچماقانی فحاش وهتاک وتخریبگرتنزل داده اید. جوری که به هرفرموده ویا حتی به هرنافرموده ی جناب شما مثل صاعقه برسرمنتقدان ومعترضان ومراجع مغایر فرود می آیند وبساطشان بهم می ریزند تا به آنان بفهمانند دراینجا چه کسی برسرکاراست وچه می گوید وچه می خواهد. شما هرگزبه قانون مقید نبوده اید وهماره خود را فراترازقانون دانسته اید. یک پرسش قانونی: راستی چرا گردشِ مالیِ بیت مکرم شما وهرآنچه را که شما وکارگزاران مستقیم وخویشاوندان شما ازپول مردم برمی دارید وبرمی دارند، مشخص وآشکارنیست وهیچگاه حسابرسی نمی شود؟
واما امضای قرارداد:
به محض امضای این قرارداد، شما داوطلبانه وآبرومندانه وبی سروصدا – همچون کیخسرو- به اسم استراحت وعبادت ازرهبری کنارمی روید وعرصه را برای انتخاب همه جانبه ی مردم وا می گشایید. مردم درقبال این رفتارشما چه می کنند؟ شما را به درون پرمهرخود راه می دهند وشما را برهمان تختی می نشانند که ملات پایه هایش ازمحبت ومهراست. وگرنه….. نه، اصلاً دلم نمی خواهد به این “وگرنه” بپردازم وآینده ی عنقریب شما را واشکافی کنم. اجازه بدهید مثبت اندیشی را برگزینیم وهمان پایان خوش وآن تختی را برای شما آرزوکنیم که ملات پایه هایش ازمحبت ومهراست.
با احترام وادب محمد نوری زاد یازدهم بهمن ماه سال نود ودو – تهران

نامه تکاندهنده دانشجوی دربند از شکنجه گاه اوین

نامه تکاندهنده دانشجوی دربند از شکنجه گاه اوین

 
فعالان در تبعید: حمید بابایی دانشجوی مقطع دکترا در  دانشگاه لی یژ بلژیک که پس از ورود به ایران، به اتهام جاسوسی بازداشت و به ده سال حبس محکوم شده است، ضمن انتقاد از رفتارهاى زشت و به دور از اعتدال وزارت اطلاعات ، از دیدار هم دانشگاهی ها و اساتید سابق خود از دانشگاه صنعتی شریف و سایر دانشگاهها، در زندان اوین  ابراز خوشحالی می کند.
او طی نامه ای که توسط “کمپین صلح فعالان در تبعید” منتشر می شود، اعلام کرده است که “همه جاى ايران سراى من است حتى اگر خاکى از آن اوين باشد.”
متن کامل نامه آقای حمید بابایی به شرح زیر است:
همه جاى ايران سراى من است حتى اگر خاکى از آن اوين باشد
در طى مسافرتى که به ايران داشتيم  وقايع ناگوار و غير انسانى برايمان رقم خورد و مسافرت و تعطيلاتمان تبديل به يک تراژدى غمبار براى خودم و همسرم گشت. و دستگاه اطلاعاتى با رفتار سرشار از رأفت اسلامى خود، استقبالى گرم از خودم و همسرم به عمل آورد.
آنچه در اين مدت از نحوه برخورد وزارت اطلاعات متوجه شدم اين است که اين نهاد امنيتى بسيار درمانده، دستپاچه و ناتوان از احاطه بر بسيارى از مسائل بوده و اقدامات و تصميمات نادرست و رايج در ساير ارگان هاى کشور، در اين وزارت خانه نيز رواج دارد اين نهاد امنيتى عدم توانايى خود را با ارعاب و محکوم کردن مردم پوشش مى دهد و با زندانى کردن افراد بى گناه قدرت نمايى مى کند تا ايجاد ارعاب و  ترس کند. حتى بسيارى در اين بين قربانى مى شوند تا براى سايرين ايجاد ترس و ارعاب شود.
به راستى که کشور عزيزمان غرق در هرج و مرج شده است. براى مردمى با چنين فرهنگ غنى و ريشه تاريخى چنين وضعيتى بسيار اسفناک است. اينجا سرشار از شگفتى و حرفهاى متناقض است. دورادور که حرف هايى دولتمردان را مى شنيدم با شوقى بسيار و به عزم خدمت به ميهنم به ايران آمديم اما افسوس که روزى درد نصيبمان گشت. از روز اول تا کنون شاهد رفتارهاى به شدت زشت و به دور از اعتدال وزارت اطلاعات بوده ايم که به هيچ وجه مستحق آن نبوديم.
از روز اول تاکنون حتى يکبار به وضوح تفهيم اتهام نشدم و حتى در دادگاه نيز کيفر خواستى برايم خوانده نشد و در کمال شگفتى ديدم که  به تحمل ۶ سال حبس تعزيرى محکوم شدم اين چگونه سيستم قضايى است که اجازه مى دهد از يک سو افرادى با  فساد هاى مالى بيشمار اقتصادى در جامعه جولان دهند و از دستگيرى و محاکمه آنها عاجز و ناتوان است اما من که تمامى عمرم را صرف مطالعه و تحقيق براى کشورم کرده ام به چنين سرنوشتى دچار شوم در حالى که حتى يک مدرک عليه من ارائه نشده است.
بگذريم در اينجا يادآورى يک نکته برايم شيرين است. و به مانند مرهمى است بر آنچه به ما گذشت. آن نکته اين است که خوشحالم که خود را در کنار هموطنان دربند خود، در بند ٣۵٠ اوين مى بينم اينجا از نزديک به واقعيات و حقايقى رسيدم که در هيچ کتاب و روزنامه و سايت شبکه تلويزيونى يافت نمى شود.
اينجا هم دانشگاهى هاى قديمى من در دانشگاه شريف محبوس اند و پس از سال ها توانستم بار ديگر آنها را از نزديک در بند ٣۵٠ اوين ملاقات کنم. اينجا تعدادى از نخبگان و اساتيد  دانشگاههاى برتر کشور، فعالين کارگرى، مدنى و دانشجويى محبوس اند، افرادى که ساليان عمر خود را وقف پيشرفت سازندگى و آبادانى کشور کرده اند. اينجا دانشگاه است. اينجا اوين است. اينجا خبرى از اعتدال و تدبير و اميد نيست. اينجا مردمانى زحمتکش و مغزهايى مشکل گشا مورد بى مهرى قرار گرفته اند و با احکامى ظالمانه محبوس اند. اينجا در نهايت تاسف احکامى قرون وسطايى حاکم است. اينجا مردمى درد آلود محبوس اند و به قول مهدى اخوان ثالث:
بى شک اينجا ديگر اقليمى است
هيچ مى دانى که زندان چيست؟ از کدامين قاره است اين بوم؟
هيچ  مى دانى که اين بوم، آشيان، اين شوم، از چه اقليمى است؟
اصلش اول يادگار از کيست؟
حمید بابایی - بند ۳۵۰
پاسخی از سر درد به هواداران مجاهدین
فریاد آزادی

 
پس از انتشار بخش سوم مطلبم در سایت پژواک ایران که در آدرس زیر ملاحظه می‌کنید:‌
 
 
تعدادی از هواداران مجاهدین در بخش نظرات وبلاگ دریچه زرد نظراتشان را زیر مطلب من نوشته بودند.
 
 
نظر ها را خواندم، در حیرتم که مغز بعضی از هواداران مجاهدین از چه جنسی است که مستند تکراری را دروغ می‌شمارند.
آقای مصداقی حتی در فیس بوک هم دوست من نیست. با ایشان اختلاف نظراتی دارم ولی دلیل بر دروغ گویی نمی شود .
من اگر تا کنون چیزی بر علیه این سازمان ننوشتم تنها دلیلش این بوده و هست که نمی خواهم بهانه ای به دست جمهوری اسلامی بدهم.
من دو اسم می برم یکی سعید جمالی و دیگر حنیف حیدر نژاد این دو را خوب میشناسم وقتی سازمان به این دو نفر رحم نمی کند و بدترین مارک های سوخته اش را به آنها می چسباند من حساب خودم را کرده‌ام. البته خیلی از کسانی که از سازمان جدا شده اند هنوز در شوک بودن در آن غار هستند، چه برسد به کسانی که خود را هوادار می دانند و هنوز وصل هستند.
 نوشته های من که خاطره هایی بیش نیستند برای قطع کسی نوشته نمی شوند. اینها همه در کتابی بنام پروانه در آتش که بخشی از آن در فیس بوک چاپ شده به همین اسم است. بنا به دلیلی که گفتم از تایپ ادامه آن در فیس بوک منصرف شدم. این کتاب بالاخره روزی تبدیل به یک فیلم میشود تا بار سنگین تناقض زندگی‌ام یعنی مدتی که در سازمان بودم را زمین بگذارم.
ضمن احترام به هر هوادار مجاهدین انتقاد های خود را چه به طنز و چه به واقعیت تلخ مینویسم. این حق من است شما نیز خواه ملال گیرید خواه خوشایند ذوق‌تان باشد.
آزادید و آزادی از آن شماست . ما کی باشیم. ما بره ای بیش نبودیم و حالا که میخواهیم آزاد باشیم شما فکر میکنید ما مدعی شبانی شده ایم؟
شبانی از آن کسانی باد که در راه وصالش چه جفا ها که نکردند. ضمن احترام به تمام شبانان که شغل پر زحمت و شریفی دارند. باید بگویم مدعیان شبانی هیچ شباهت فیزیکی با یک شبان ندارند. شبانی که آفتاب خورده و رنج کشیده گی بر پیکرش پیداست کجا و شبانی که گران ترین و مرغوب ترین وسایل آرایشی را استفاده میکند کجا.
سوال من این است که آیا در خاطرات من چیز دیگری نبود که شما به لگد زدن به پای پدر هنگام سخنرانی سیاوش گیر میدهید؟
بله با پدرم جنگیدم و از عقایدم دفاع کردم. احساس کردم عقاید یک مبارزه و یک مقاومت است و اشتباه نکردم. پدری که تحت فشار وزارت اطلاعات بود و بعد از سالیان آمد بود فرزندش را ببیند. انتظار داشتید مثل گوهران بی بدیل بزنم توی گوشش، به امید این که فردا در مناسبات حلوا حلوایم کنند و خرج تبلیغات کذایی شوم؟ بعد تبدیل به دستمال استفاده شده توالت شوم و سر از انجمن نجات اصفهان در بیاورم؟ (قاسم بابا صفری که بعد از بیست سال توی گوشش باباش زد چنین سرنوشتی داشت). ای کاش درس عبرت می‌گرفتند.
امثال قاسم زیاد بودند ولی ما از جنس حنیف بودیم نه مسعود. ما انقلاب را بر خود روا دیدیم. بیچاره تن پرستان. آخرش من نفهمیدم چرا انقلاب مریم و مسعود به شکل ازدواج نماد پیدا کرد، یک ازدواج کاملا رسمی ؟ خطبه عقد حلقه، ولی به ما که رسید به طلاق رسید! شب هم حق نداشتیم خاطره ای که در ایران داشته ایم را مرور کنیم. خاطره آنهم در زمان خمینی مگر چی می‌توانست باشد؟ شاید لبخند دختر همسایه بود یا اصلا هرچه که بود  بر اساس طبیعت انسانی بود . ولی ما رنج عقیده را بر نفع تن خریده بودیم . اگر به چیزی فکر کرده بودیم هم آخر هفته باید در غسل میخواندیم برای چه کسی؟ برای کسانی که خودشان در فضای جنسی غرق بودند . فضای جنسی این نیست که یک نفر به زور لباسهای یک نفر دیگر را در بیاورد. آن دیگر تجاوز است، فضای جنسی نیست ولی تبلور فضای جنسی در افکار و اعمال یک انسان زمانی نمود بیرونی پیدا میکند که واقعا مسئله اش باشد که بود.
به آن هم میرسیم تا ببیند پیغمبر نماهای ما خود آلوده تر از ما بودند. اگر اسمش را آلودگی بگذاریم. نیاز ها و تمایلات جنسی یک حس طبیعی در انسان و حیوان است ولی آن کسی که آن را مستمسک قرار می دهد تا از آن سوء استفاده کند برای سرکوب، خودش غرق در جنسیت است .
سوال اینجاست به من از پنج ساعت وقت یک ربع وقت داده اند که با پدرم ملاقات کنم. در این یک ربع هم برای چه پدر من  به جای گفتگو با من باید به حرفهای سیاوش گوش کند؟ حرفهایی که گر چه در محتوا همه درست بودند ولی محتوای درست آن هم مثل قران سر نیزه کردن خوارج بود. از یک مقوله مشروع استفاده نامشروع میکرد آنهم به فرموده. از نظر من سیاوش یک فرد قابل احترام بود و دارای فضایل انسانی هم بود ولی چه کنیم آب که ایستاد، می گندد و به زودی در فرآیند تکامل تبدیل میشود به حیوانات گزنده .........
حضرات خارجه نشین انتظار داشتند که آن دو دقیقه وقت پایانی را هم که میخواستم از خانواده ام یعنی نامزدم باخبر شوم را هم به سیاوش گوش کنم تا بار مبارزاتیم بیشتر شود و گوهر بی بدیلم بی بدیل تر شود؟ تا از حماقت افزون احساس کنم حلقه مفقوده تئوری تکامل داروین من هستم؟ تا شما خارجه نشین‌ها بیشتر در کنار همسرانتان در آسایش اروپایی آمریکایی بخوابید و تولید مثل کنید و اگر پایی هم دهد به دیسکو و ساختمان های با لامپ قرمز هم بروید و بیشتر دفاع کنید .
این ها مال زمان سریال دایی جان ناپلون است. نه ما که در وسط صحنه جنگ بوده ایم و امام حسین خود را گم کردیم و هنوز هم به دنبالش هستیم.
بر اساس حرفهای زده شده امام حسین هم باید در صحنه می بود که نبود. زن امام حسین هم که میگویند بعد از داستان کربلا افشاگری کرد، الحق زن امام حسین ما، نقش او را خوب بازی میکند با یک تفاوت که او هر میکروفونی پیدا کند تبلیغ بیشتر ماندن در خاکی که خاک ما نیست را میکند و بیشتر کشته شدن را و به این سوال تکراری جواب نمی دهد چرا خود به فرانسه رفتید و در کنار ما نماندید؟ چرا از فرانسه فتوای اعتصاب غذای واجب صادر میکنید و خود شده اید واعظ خلوت نشین؟ شاید بگویید خوب رهبر باید غذا بخورد که توان و انرژی دفاع داشته باشد. الله و اعلم نتیجه این چند سال و ده سال دفاع چه بوده و هست؟
روزی این خون هایی که به ناحق ریخته شده بد جور پایتان را میگیرد و پای درخون جواب خواهید داد.
این روزها دیگر وزارت اطلاعات نیازی به همکاری و مزدوری من ولو مجانا هم  ندارد زیرا که رهبران عالی قدر به اندازه همه چهار هزار مجاهد فایده رسانده اند که نیازی به من نباشد.
نمی دانم کدام دانشمند شیر پاک خورده ای گفت در حیرتم از حماقت کسانی که از یک راه مشترک به نتیجه مطلوب دیگری میخواهند برسند رحمت بر شیر مادرش بیچاره در این دوران نبود که بگوید در حیرتم از حماقت افرادی که برای سالیان از یک شیوه مشترک برای سرکوب کردن استفاده میکنند و بازهم شکست میخورند و بازهم تکرار میکنند
 
ما همیشه ناراحت هستیم که چرا احساس میکنیم در غار بوده ایم ولی بعضی ها را که می بینیم به خود امید وار میشویم. آخر بنی بشر ها شما ها که آزاد بوده اید چرا مغزتان مثل کسانی است که صد و بیست سال در غار اصحاب کهف بوده اند؟ سر کوب و قساوت در داخل سازمان که چیز تازه ای نیست که بخواهیم ثابت کنیم. همان کسانی که شما در سایه آزادی آن‌ها به خانه و غذا رسیده اید و سوسیالش را میگیرید یک حقوق بشر تعریف شده ای دارند نه اسلامیست و نه مجاهدی است و نه تبعیض دارد. حقوق بشری است که شما ها هم دارید حالش را می برید. این حقوق بشر هم چندین بار بطور خاص با اسم خروج ممنوع، نقض حقوق بشر در سازمان را محکوم کرده، حالا شما اگر میخواهید اعتراض کنید دیر است. چرا که سازمان سال‌ها تلاشش را کرده ولی افسوس که هر دم از این باغ بری می رسد.
خانواده محمدی برای سالیان در کانادا ازهواداران پرو پا قرص مجاهدین بودند. سمیه و مصطفی در سن نوجوانی که زیر سن قانونی بودند به سازمان آمدند ولی وقتی خواستند بروند ببینید چه داستان هایی پیش آمد. یک نگاهی به مصاحبه رو در روی پدر سمیه و سمیه بکنید رنگ و روی سمیه را ببینید . تناقض در صورتش را ببینید. استرس دیپرسیون بیماری روحی که باید به پدرش دروغ بگوید را ببینید . سمیه که هنوز مزدور نشده یا مزدور شده و هنوز اعلام نکرده؟
نگاهی به یک ویدیو بود از میلیشیاهایی که پیام نوروزی می فرستند. این را نگاه کنید یک میلیشیا داره پیام نورزوی میده همچین با بغض و مکث میگه نامه دادم ولی جوابش حالا......
بیچاره رویش نشد بگه من که بچه سازمان بودم  نامه ام را نگذاشتند به دست خانواده ام برسد آن هم در اروپا یا امریکا. ببیند با ما ها چه بر خوردی میشد.
میگفتند تلفن؟ میخواهی گزارش سلامتی به وزارت اطلاعات بدهی؟ از نظر مسعود رجوی میگفت همه پاسدار هستند مگر اینکه عکسش را ثابت کنند.  این تئوری از کجا در میاد ؟ در تاریخ من نشنیده ام و نخوانده ام. مثل این می ماند که به دختران باکره بگویید شما همه بد کاره هستید مگر اینکه عکسش را ثابت کنید. حالا عکسش چیست همه در حضور پزشک مورد اعتماد رهبری آزمایش باکرگی بدهند. البته رهبر که به کسی اعتماد هم ندارد همه را خودش باید تست کند تا مورد قبول درگاه حق هم قرارگیرد. قصدم بی ادبی نیست ولی این عین برداشتی است که از این حرف مسعود رجوی میشود. اینکه در سازمان چه میگذشت قابل انکار نیست و جای انکار ندارد. هدف از نوشتن من هم این نیست که مسئله ثابت شده را ثابت کنم. مینویسم برای اینکه در آینده هر کسی تصمیمی خواست بگیرد خوب با این شاخص ها طرفش را محک بزند. بعد تصمیم بگیرد.
خداییش اگر کسی اینها را در ایران برای من میگفت من یک مقایسه ای میکردم با جامعه خمینی زده و هیچ وقت تصمیم نمیگرفتم به سازمان بروم. گرچه من اینقدر شیفته این سازمان بودم که باور نمیکردم.
حضرات انقلابی، متفکر، اروپا نشین، اروپا دیده، سیاسی، بارها در خلوت خود فکر کرده ام. باور کنید قوانین حاکم بر سازمان فقط در روستای فرضی بنام برره پیدا میشود. (برره نام یک روستا در یک سریال طنز بنام شبهای برره بود که تمام مناسبات یک جامعه را با طنز به مسخره و انتقاد گرفته شده بود ).
شما یک نگاهی به این سریال بکنید اگر اسم آنها را مزدور نگویید و مدعی نشوید اینها را وزارت اطلاعات بر علیه سازمان مجاهدین درست کرده. سریال دایی جان ناپلیون را حتما دیده اید، هر کسی حرفی می زد دایی‌جان میگفت کار انگلیسی ها است. در سازمان مجاهدین هم هر کسی هر حرفی میزد که مخالف مزاج اربابان با مروت دنیا بود میگفتند دست رژیم در کار است. کارت کی را بازی میکنی؟
ببینید حضرات ما در یک سریال مشغول بازی بوده ایم با تمام وجود خون و نفس خود را در این بازی گذاشتیم و کارگردانش لذتش را می برد .حالا شما هم حق دارید بر این فیلمی که بازی شده نقد نویسی کنید البته شرطش آن است که در فیلم و کارگردانی کمی دست داشته باشید که بعید می دانم.
در سازمان علاقه بر هر چیزی غیر از رهبری حرام بود آیا شکی دارید؟ اگر کسی شکی دارد خدا شفایش دهد تا شکش بر طرف شود. در سازمان وجود حیوان ممنوع بود. اگر کسی پارک مریم و باغ وحش پارک مریم و از این جور چیزها می بیند در فیلم ها داستانش مال اواخر است . یک روزهایی بود من همیشه نگهبان اظلاع قرارگاه اشرف بودم. به هر دلیلی که نمی توانم بنویسم ما دید به روبه روی خود نداشتیم و در واقع نگهبانی چیزی را هم نمی دادیم. یک روز برای دستشویی به پایین برجک نگهبانی آمدم و در تاریکی سگی پارس کرد و من به این ایده رسیدم که با توجه به  دید محدودی که ما داریم خوب است یک سگ داشته باشیم که اگر کسی به ما نزدیک شد این سگ پارس کند و ما هوشیار شویم. در داخل پرانتز بگویم که قبلا مزدوران رژیم از یک برجک بالا رفته بودند و به نگهبان شلیک کرده بودند. نگهبان متوجه نزدیک شدن آنها نشده بود. امیدوارم هواداران عزیز دیگر این را انکار نکنند. خلاصه با برادر مسئول قرارگاه صحبت کردم و گفتم به این سگ نیاز است و اورا راضی کردم و او با این شرط که این سگ نباید تو بیاید و تنها بیرون سیم خاردارها باشد قبول کرد. البته من الان نمی دانم او چی را قبول کرد چون سگ فلک زده بیرون سیم خاردار بود و بیرون سیم خاردار هم که متعلق به ما نبود که او حضورش را قبول کند.
من هرازگاهی تکه نانی هم به آن سگ میدادم و آن سگ یواش یواش آمد توی قرارگاه. ماده سگی بود از روستای همسایه که روزها کمک شبان بود و شبها از گرسنگی حاضر شده بود تا صبح برای ما پارس کند. عجب داستانی داشت این عراق. فصل بهار بود و فصل جفت گیری همه حیوانات و انسانها هم حتی با گرم شدن هوا حس جنسیشان بالا می رود و این خیلی طبیعی است. این سگ ما هم هرازگاهی با همنوعان خودش بازی زندگی میکرد و فرمانده من چنان با تنفر نگاه میکرد که گویی انتقادی دارد که چرا این سگ انقلابش را رعایت نمی کند. عاقبت موضوع را گزارش کرد به برادر مسئول قرارگاه . چندی بعد گفتند نشست «برادر» است در باقرزاده و من را هم بردند . به کسانی که نگهبان مانده بودند در قرارگاه ما، سفارش کردم که به این سگ غذایی بدهید تا من برگردم. وقتی برگشتم دیدم در قرارگاه ما نه تنها هیچ سگی نمانده بلکه تعداد پرندگان هم کم شده . بعد بطور اتفاقی دیدم در منطقه ای که مشغول تخلیه زباله بود تعداد زیادی سگ و پرنده مرده اند.ا نقلابیون کبیر در این محل سم ریخته بودند تا سگهای ضد انقلاب را بکشند. همه از دم مرده بودند و پرنده گانی هم که از محل اشغال دانی تغذیه میکردند نیز کشته شده بودند.
آنها سگها را کشتند تا مبادا کسی از دیدن صحنه های عشق بازی انها تحریک نشود . جمعیت هواداران سازمان هم حتما این کار را تایید میکنند بماند که خودشان در خانه هایشان چه حیواناتی که ندارند و حتما از تولید مثل انها لذت هم میبرند ولی نمی دانم چه سری در این روزگار هست که هر کسی هر چی خوش است را برای خودش میخواهد و بدی ها را هم برای ما. گویا ما مجاهد شده بودیم تا درد و رنج یک دوره کامل تکامل را ما بردوش کشیم . از انصاف شما کمال تشکر را دارم.
من یک عضو سازمان بودم، بگذارید  حداقل حرف نسل جوانش را بگویم. دوست دارم دوست دختر ، دوست پسر داشته باشم. دوست دارم مثل ارتش آمریکا که نصف دنیا را در اشغال نظامی و غیر نظامی خودش دارد زن و مرد آزادانه در کنار هم مبارزه کنند . ما که هیچ کجای این دنیا را نگرفتیم حتما یک جای کار ایراد دارد. رهبران ایراد را قبول کنید. دوست دارم پدر و مادر م که اینجا در قرارگاه هستند یک روز سر روی شانه هایشان بگذارم احساس ارامش کنم. آرامش گناه نیست حق طبیعی خدادادی به همه است. دوست دارم مثل یک رزمنده که می جنگم مثل یک رزمنده که موشک نه متری وقتی میاد توی سرم نمی خوره یا میخوره دارم قیمت مبارزه با رژیم رو میدم چرا لذتش را نبرم ؟ میخوام ببرم .میخوام دیگه فیلم سینمایی اسب کهر برای بار هزارم پخش نشه. میخوام ورزش زوری نباشه. بجاش آزادانه و با انتخاب باشه. باشگاه بدنسازی رو جمع نکنن. میخوام تلویزیون غیر سیمای ازادی رو هم ببینم.
برادر فلانی موقعی که گفتم از سازمان میخوام خارج بشم گفت نرو اگر از اون فیلم های خاص هم میخوای من برات میارم. من از اون فیلم های خاص نمیخوام میخوام بهم احترام گذاشته بشه. به خودم به شعورم به کلیتم به اسم یک انسان. من انسان هستم شعور داشتم مبارزه را انتخاب کردم دیگر من را بیشعور حساب نکنید. بعضی وقتها کار زیاد و مشکلات زیاد آدم را خسته میکند. میخواهم یک روز کمی بیشتر بخوابم. اذیت نکنید. هرچه در ذهنم میگذرد از مسایل جنسی بگذارید باشد، اگر کثافت هم هست بگذارید در من کثافت باشد. توراخدا رژیم را چماق نکنید بزنید توی سرمن. من اینترنت میخواهم اگر میخواهید فیلترینگ کنید.
 
به اندازه رژیم فیلترینگ کنید قبول ولی نه اینکه دیگه کلا اینترنت نباشه
نشریه آزاد میخوام
به اندازه ایران هم آزادی باشه کافیه بیشتر نمی خوام قول میدم.
میخوام وقتی کار جدی هست از جون دل کار کنم ولی وقتی مبارزه طولانی میشه این تئوری سپاه پاسداران که میگه سرباز رو ول کنی وارد سیاست میشه رو کنار بگذارید و مارو دنبال بیگاری نبرید بگذارید کمی به خودمان هم برسیم؟ خودمان؟ چه غلطها.
اینهایی که گفتی فقط برای خودشان است
خودمان نداریم.
غلامعلی علام اغلو که از سازمان فرار کرد انقلابی کبیری بود که یک روز به جفت گیری گربه ایراد میگرفت و لگد پرت میکرد تا گربه‌ها از هم جدا شوند. رگ گردنش بیرون زده بود قرمز شده بود اینگار مسئله ناموسی پیش آمده بود براش. تا وضع خراب شد فرار کرد، توی سرش بخورد تا به ایران رفت با (شهید مرجان ملک صید آبادی ازدواج کرد(
منظورم همسر یکی از بچه هایی بود که هنگام عملیات داخله دستگیر و مصاحبه کرد و بعد همکاری کرد. سازمان او را شهید اعلام کرده بود . بدون اینکه طلاق رسمی ازشوهرش گرفته باشد با او ازدواج کرد. راستی چه حلقه مفقوده و حرامی هست که هر کسی از سازمان جدا میشود به یک روز نمی کشد یا میشود مزدورو تیر خلاص زن یا ازدواجهای ماوراء طبیعه میکنند . کمال حیدری که یکی از مهمترین عملیات ها را در قلب تهران انجام داده بود مرجان ملک هم همسر او بود . من جایی طلاق انها را نشنیدم مگر در سازمان. حتما همان را ملاک شرعی قرار داده و با غلامعلی گوهر بی بدیل ازدواج کرده. شرم بر هر دو باد ولی واقعا مجاهدت کجا و این کار ؟ دو دنیا است چطور امکانش هست؟
هدفم این نیست که از این موارد بگویم این را جهت هوادارانی میگویم که خودشان در گوشه عافیت زندگی میکنند در مینیمم های رفاه روحی در یک اجتماع سالم نسبی ولی برای مجاهدین برزخ را تجویز می کنند خدای را انصافتان را شکر.
هواداران محترم ما لباس زیرمان هم که کسی نمی دید متحد الشکل بود. قدرت انتخابی وجود نداشت. ما همه چیزمان را دادیم بخاطر اعتماد به این سازمان و درست بودن راهش. ولی الان میگویم اشتباه کرده ام.یعنی به نفر اشتباه اعتماد کرده ام. باز تر بگویم طرف دروغ گفت نارو زد به چه زبانی بنویسم که متوجه شوید. شما ها که اگر دوستتان سر مسئله شخصی به شما و اعتماد شما خیانت کند میخواهید جیگرش را با چاقو تیکه تیکه کنید ولی ما که در نهایت احترام و افتادگی فقط شرح ماوقع می نویسم می شویم سردوشی داران لشگر امام؟
در سازمان با ورود امریکایی ها هرچی کتاب و نوشته و مدرک ضد آمریکایی بود سوزاندند تا روزها دود هوا بود . پاسبورت و مدارک برادران و خواهران در بمباران سوخت و از بین رفت ولی گزارشات جنسی انها از بین نرفته بود؟
 
مهدی فیروزیان
دکتر مهدی سلام نوشته اتان خطاب به اسماعیلی وفا یغمایی راخواندم. راستی شما کجا هستید؟ خوب یک شماره تلفن هم می نوشتید که این  آقا یک زنگی به شما بزند . یک جور نوشته اید انگار شهر کناری آقای یغمایی در آزادی کامل به سر می برید.
از احمد رضا میگویید، آیا شما پدر هستید؟ آیا می دانید بر احمد رضا چی گذشت در تیف و بعد در را ه به کردستان و بعد در کردستان و در زندان اطلاعات کردستان ؟ قلب هر انسان از دیدن وضعیت احمد به درد می‌آید.  آیا در تیف یک بار به ملاقاتش آمدی؟
آیا پول برایش آوردی که او خرج راه کند؟ آیا هیچ وقت از خودت پرسیدی دلیل دیپرس بودن احمد چیست؟ نا سلامتی دکتر بودی؟ بله احمد بریده بود و شماکجا و بریده کجا؟
آیا از خودت پرسیدی چرا احمد عینک دودی می زند و در اطاق تاریک می‌‌نشیند؟ آیا کسی برایت توضیح داد احمد شبهای تاریک هم با عینک دودی راه میرفت؟ آیا احمد در سن قانونی به سازمان پیوسته بود؟ پاسبورتش چی شد؟ چرا هر کسی را که سازمان میخواست به سلامت به فرانسه رسید حتی بعد از اشغال عراق. خیلی ها که نبریده بودند به فرانسه رسیدند چرا احمد نرسید؟ مینیمم وظیفه سازمان این بود که از همانجایی که با فریب آورده بودنش به همان جا می فرستادنش. سازمان قدرت این را نداشت که احمد را به سفارت کشور متبوعش وصل کند؟ عجبا یک بام و دوهوا اون هم چه هوای؟ احمد بیماری روحی گرفته بود و نرمال نبود. من که تلاش داشتم باهاش دوست شوم را هم آزار میداد. در زندان کردستان عراق به شدت توسط زندانیان و زندان بانان مورد ضرب و شتم قرار گرفت به خاطر رفتار آنرمالی که پیدا کرده بود نمی توانست با محیط پیرامونش ارتباط درست بر قرار کند و دایما در مشکلات بود. آقای فیروزیان دکتر عزیز، امیر یغمایی هم دست کمی از احمد شما نداشت. این دو قربانی شدند تا بقیه میلیشیاها درس عبرت بگیرند و هوس جدا شدن نکنند. قربانی بوسیله انسان از جنس انسان؟
خیلی از حرفها گفتنی نیست.
 


 
صحنه های مربوط به روز سینما بدون بلیت ( سینما سلام ) در شیراز و اراک که به وفور در تهران و سایر شهرستانها در روز و شب پنجشنبه قابل مشاهده بود! معلوم نیست دلیل ...
صحنه های مربوط به روز سینما بدون بلیت ( سینما سلام ) در شیراز و اراک که به وفور در تهران و سایر شهرستانها در روز و شب پنجشنبه قابل مشاهده بود! معلوم نیست دلیل این رفتار عدم فرهنگسازی صحیح، عدم مدیریت درست مسئولین، فقدان انضباط اجتماعی و…. چیست؟
122596_886 122597_384 122598_211 122599_469 122600_217 122602_556 122603_801 122604_188

علی صدارت : تحلیلی روانشناختی بخشی از جامعه ایرانیان (٢)

در بخش اول این نوشتار، با بررسی خشونت‌هائی که در داخل زندان‌های  رژیم جمهوری اسلامی ایران و آسیب‌های آنها بر هموطنان شروع کردم و از ریشه‌یابی، به رفتارشناسی و سپس به تشخیص و درمان پرداختم. در این بخش به بررسی آسیب‌های ناشی از خشونت‌هائی که شب و روز همۀ ما ایرانیان، هم‌وطنان‌مان در خارج از زندان‌های رسمی و غیررسمی رژیم ولایت مطلقۀ فقیه، در درون و بیرون مرزهای ایران، با آنها روبرو هستیم می‌پردازم.
رشته‌های دانشگاهی علوم انسانی جدیده، از جمله رشته‌های جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی، اقتصاد، و.... به اهمیت ریشه‌های روانشناختانۀ امور و وقایع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی پرداخته است. شاید بیشترین بازتاب تاثیرات این گونه مطالعات را بتوان در رشته‌های اکادمیک مربوط به رسانه‌های گروهی مشاهده نمود که تلاش دارم آنها را به زبانی ساده در اختیار خواننده این قلم، قرار دهم. نقش بسیار مهم رسانه‌ها در ایران و نیز در دنیا، در سرنوشت امروزۀ شهروندان ایران و دنیا، به سادگی مشهود و به آسانی ملموس است.
خوانندۀ این قلم، خود نیز می‌تواند در تجربیات روزانۀ خویش مثال‌های فراوانی از اثراتی که حالات روحی و روانی یک فرد بر رفتار و کردار وی دارد را مورد مشاهده و بررسی قرار دهد. لازم به یادآوری است که حالات روحی روانی هر فرد، مسلما به خود وی منتهی نمی‌گردد و به نوبۀ خود بر افرادی دیگری که با آن فرد در تماس مستقیم و غیرمستقیم هستند نیز به درجات مختلف اثر می‌گذارد. برای مثال شخصی که دچار بیماری اضطراب است، ترس و وحشت مزمنی که بر روحیۀ وی حکمفرما است، در امور سادۀ روزمره‌اش هم تاثیرگذار است. مثلا فردی به علت ابتلا به بیماری اضطراب و ترس از فضاهای بسته و ازدحام و خفگی، برای رفتن به طبقات دیگر ساختمان، نتواند مانند بقیۀ مردم از آسانسور استفاده کند و همیشه مجبور باشد از پله‌ها استفاده نماید. مسلما اگر این بیماری، عارض مادر و یا پدری باشد، چه بخواهند و چه نخواهند آن ترس و وحشت بی‌مورد را به فرزندان خویش و بقیۀ خانواده القا و تلقین و منتقل می‌کند. ظاهر قضیه هم ممکن است قابل قبول به نظر بیاید. اینکه مثلا پدری و یا مادری همیشه به فرزندش بگوید که امکان خراب شدن آسانسور موجود است و خطرناک است و نتایج فاجعه‌بار و جبران‌ناپذیری را به همراه دارد و احیانا مثال‌های زندۀ ترسناک و وحشت‌انگیز هم از این گونه "فاجعه"ها بیاورد، بدون تردید در روحیۀ فرزند اثراتی مزمن خواهد گذاشت که می‌تواند در تمام زندگی آن فرزند اثری مهم و منفی داشته باشد و حتی چه بسا که به نسل بعدی هم منتقل شود. اینگونه ترساندن‌ها و ترسیدن‌های مزمن و تکرار شونده، متاسفانه همیشه فقط به همان یک مورد، در این مثال آسانسور،  خلاصه نمی‌شود و بعضی افراد ممکن است کلا روحیه‌ای شکننده و ترسو و منفعل پیدا کنند. جامعه از مجموعۀ افراد، با خصوصیات روحی هر کدام از آنها، تشکیل می‌شود. با بیاد داشتن این گونه مثال‌ها در سطح افراد و خانواده‌ها، می‌باید به بررسی جامعه پرداخته شود، و در این صورت تشابهات حیرت‌آوری را در سطح جامعه و رفتارشناسی ملی می‌توان دریافت. افراد خوش‌سابقه و متشخّص جامعۀ سیاسی که امکانات رسانه‌ای شدن در اختیارشان قرار می‌گیرد، مصداق همان والدینی که در مثال فوق آورده شد را دارند. همان‌طور که آن والدین مسلما از روی عمد به فرزند خود توصیۀ شر نمی‌کنند، آن دسته از افراد سیاسی هم که با ترساندن مردم، جامعه را  به سکون و انفعال می‌خوانند، قصد سوئی ندارند ولی در عمل آن فرزند، خود را در چهار چوب ترس محصور و از امکانات موجود بی‌بهره می‌کند، و آن جامعه و ملت، به دست  خود، خویش  را در زندان رژیم محبوس و از استقلال و رشد و آزادی، بی‌نصیب می‌کند. توجه داشته باشیم که در جو خفقان و سرکوب رژیم ولایت مطلقه و با امکانات و بودجۀ هنگفتی که برای مغزشوئی در اختیار دارد، آن عده از مخالفان رژیم "رسانه‌ای" می‌شوند که حتی در عین مخالفت ظاهری، نادانسته در جهت منویات قدرت داخلی افکار متوحش خود را می‌گویند و می‌نویسند. رسانه‌های خارجی هم (که اکثرا توسط افرادی که از همین گونه مخالفان رژیم هستند و به خارج از کشور آمده‌اند اداره می‌شوند) منویات قدرتهای خارجی را اشاعه می‌دهند. با یادآوری تاریخ معاصر میهن، آیا در ذهن خواننده شکی مانده است  که قدرتهای خارجی واقعاً خواستار برقرار و استمرار مردمسالاری در ایران نیستند؟ آیا خواستۀ قدرتهای داخلی و خارجی هر دو، برپایی و پیشبرد و پویائی مردمسالاری در ایران است و یا پیشبرد فتوای  "حفظ نظام از اوجب واجبات است"؟ نظامی که با کمی جرح و تعدیل و با تعویض مهره‌ای با مهره‌ای دیگر، توسط  بی‌کفایت‌ها و بی‌لیاقت‌ها اداره شود تا قدرتهای خارجی و داخلی بتوانند با خشونت‌گستری، به تاراج وطن ما ادامه دهند.
به مواردی بالینی بازگردیم. انسانها در شرایط ترس و فشار و تنش، واکنشها و رفتارهای متفاوتی از خود بروز می‌د‌هند. دو مثال واقع را دربارۀ همین آسانسور و از کار افتادن آن می‌آورم. در یک حادثه، شخص مورد نظر بعد از خراب شدن آسانسور و محبوس شدن در آن برای خلاصی از وضعیت حادث، تلاش می‌کند با ابتکار و خلاقیت، راه حل مناسب را پیدا و به عمل درمی‌آورد و ماموران مربوطه را باخبر می‌کند و بعد از اینکار با آرامش به خواندن کتابی که اتفاقا همراه داشته است می‌پردازد و بقیۀ حاضرین را هم به آرامش و چاره‌یابی می‌خواند، تا کمک از راه برسد. در موردی مشابه، شخص دیگری با باختن روحیۀ خود و ترس مفرط، حتی راه‌های سادۀ تماس با بیرون را هم نمی‌تواند در مغز خود حلاجی کند و استعداد ابتکار خود و دیگران را کور می‌کند و از شدت ترس و تنش، سرنوشتش به خطراتی مانند سکته، نزدیک می‌شود و ترس را به تمام کسانی که همراه او محبوس شده‌اند نیز سرایت می‌دهد و توانائی‌های بقیه را هم خدشه‌دار می‌کند.
ترس و فشار و تنش در سیستم اعصاب تغییرات هورمونی ایجاد می‌کند و اگر جنبۀ مزمن به خود بگیرد، می‌تواند بعضی افراد را به بیماری‌های عصبی و روانی، از جمله افسردگی و اضطراب مبتلا کند. در امریکا، بیماری‌های روانی در ارتشیانی که در خشونت و تخریب دست داشته‌اند و از جنگ برگشته‌اند، بسیار شایع است. در بعضی آمارهای ارائه شده در این جمعیت، تعداد تلفات انسانی به علت خودکشی و یا دیگرکشی از تعداد تلفات سربازان امریکایی هین عملیات جنگی، افزون گشته است. خشونتهای خانوادگی، کتک زدن‌ها و مجروح و معلول کردنها و کشتن زنان و فرزندان، زنگ خطر عوارض جنبی محتوم اعمال خشونت را بلندتر از پیش به صدا در آورده است. در مورد روانشناسی اجتماعی همین جامعۀ امریکا اگر بخواهیم مثال دیگری بیاوریم، می‌توانیم از سرخوردگی جامعه امریکایی به علت جنگ ویتنام مختصری بگوئیم. این سرخوردگی در حکومت آقای کارتر و بحران گروگانگیری سفارت امریکا در ایران به اوج خود رسید و از دلایل مهم به ریاست جمهوری رسیدن آقایان ریگن و بوش و هم‌فکران آنها و پرقدرت شدن نومحافظه‌کاران امریکائی در قلمروهای  سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی گردید. تبعات این روانشناسی، به امریکا محدود نشد و می‌بینیم که هم‌زمانی به قدرت رسیدن امثال خانم تاچر و آقای بلر در انگلستان و و افرادی مشابه در سایر کشورها، جو خشونت را در دنیا به این درجه‌ای که امروز شاهد آن هستیم رسانیده است.
 در این مختصر، غرضم ارائۀ یک مطلب تخصصی پزشکی نیست. منظور نظرم بررسی وقایع اخیر از منظری دیگر و به زبان غیرتخصصی است تا بلکه کمکی باشد که همۀ هموطنان با یاری همدیگر، برای وطنمان سرنوشت دیگری را رقم بزنیم. همۀ انسان‌ها و همۀ جوامعی که آن انسانها را تشکیل می‌دهند، در طول حیات خود فراز و نشیب‌هایی داشته و خواهند داشت. تلاش دارم بعضی نشیب‌ها را در بعضی از افراد جامعه، ریشه‌یابی نمایم تا بعد از تشخیص، درمان بایسته‌ای نمایان و یا ارائه گردد. اعضای هر هسته و هر جامعه، این خود هستند که رهبران آن هسته و آن جامعه را مشخص می‌نمایند حتی اگر آنها انتخابی نباشند. حاکمان یک قوم را خود افراد آن قوم هستند که تبیین و تعریف و تعیین می‌کنند، حتی اگر آن حاکمان در نظامی غیرانتخابی به قدرت برسند و در آن اریکه بمانند. صرف اینکه وضعیت ایران و ایرانی در سه دهۀ گذشته، پیوسته بد و بدتر و بازهم بدتر از پیش گشته است، نشانگر این واقعیت است که همۀ ما مردم در ساختن و پرداختن فرهنگ مردمسالاری و حقوق‌مندی کم‌کاری کرده‌ایم و تشخیص و درمان ناهنجاری‌ها در سطح افراد و هسته‌ها و در سطح جامعه و ملت،  بی‌اشکال نبوده است. گرچه نباید با فرافکنی، نقش خود ما مردم را نادیده گرفت، ولی بخشی از جامعۀ سیاسی ایران، در این دارو و درمان، کم‌نقش نبوده است و  به قول مولوی که گفت:
گفت آن دارو که ایشان کرده‌اند///خود عمارت نیست، ویران کرده‌اند.
مناسبت این نوشته و مصاحبۀ اخیری (23) با همین عنوان، این بود که بعد از رای‌گیری خرداد 1392، یکی از هموطنان فیلم مصاحبه‌ای را که در تاریخ چهارم آوریل 2012 انجام داده بودم را برایم ارسال نمود. اشاره‌ای هم شد به همین تمثیل در سال 1384 و سپس در  خرداد 1388 و در مورد شرکت گروهی از مردم در رای‌گیری که بعدا منجر به "انتخاب" شدن آقای احمدی‌نژاد و سپس جنبش خودجوش مردمی گردید. در گذشته به روانشناسی فردی و اجتماعی زندانیان پرداخته‌ام و نیز سعی کرده‌ام دوستانی که این شرایط را تحمل کرده‌اند را به نوشتن خاطرات خود از این دیدگاه تشویق بنمایم. بر این باورم که لازم است به روندی که ملتی با سکوت خود می‌پذیرد و با انفعال خود اجازه می‌دهد که زندانهای سیاسی دوباره به اشکال دیگری در کشور برپا گردند، عمیقا مطالعه گردد تا دوباره شاهد این فاجعه نباشیم که زندانیان سیاسی امروز، همچون لاجوردی‌ها،  زندانبانان سیاسی فردا بشوند. در همین باب در مورد هموطنانی که داغ و درفش زندانهای سیاسی را تحمل کرده‌اند نیز بحث کرده‌ام. شرایطی که زندانیان سیاسی در رژیمی مانند رژیمهای خودکامۀ سلطنتی خانوادۀ پهلوی و بعد از آن رژیم ولایت فقیه تحمل کرده‌اند، شاید از شدیدترین شرایط تنش و فشار و ترس باشد. مردم اکثرا از ساواک و واواک تصویری مخوف در ذهن خود مصور می‌کنند. این گونه رژیم‌ها تا وقتی که بر اریکه قدرت سوار هستند، دربارۀ قدرت و امکانات امنیتی خود زیاده‌گوئی‌های فراوان می‌کنند تا روحیۀ مخالفین خود را بیشتر تضعیف نمایند. و با این سابقه، وقتی کسی به چنگال مامورین امنیتی می‌افتد، از همان ابتدا ترس بر وجودش مستولی می‌گردد. هر چه نظام در ایجاد ترس و وحشت  در سطح افراد جامعه و بازجو و زندانبان در سطح فرد زندانی سیاسی، موفق‌تر باشد، عمر رژیم طولانی‌تر می‌شود. ولی بعد از فروپاشی، معمولا دیده می‌شود که نظامی که بر مردم حاکمیت و ولایت داشته، تا چه از درون پوسیده بوده است. انکار و کتمان هرگونه شکنجه را در رژیم سلطنتی خانوادۀ پهلوی، توسط عوامل آن نظام شاهد بوده‌ایم.
با مراجعه به قسمت اول این نوشتار، مشاهده می‌شود که شمارگان مطالب آورده شده در دو سرفصل ذیل، تشابهاتی با همین سرفصلها در مورد زندان و زندانی سیاسی دارند. برای درک ساده‌تر مطلب، تلاش کرده‌ام که حتی کلمات و جمله‌بندی‌ها را هم به گونه‌ای هم‌نوا بیاورم تا خواننده بتواند یکسانی  رفتارشناسی بعضی افراد را در شرایط مشابه، راحت‌تر ریشه‌یابی کند و تشخیص دهد. بدون یک تشخیص صحیح، علاج بایسته ناممکن است.
 

تحلیل روانشناختی بعضی از اعضای جامعۀ مدنی و جامعۀ سیاسی، برخی از موارد ذیل را حاکی است:

1.    اعمال روش‌های: تحقیر؛ ارعاب؛ توهین؛ پیدا کردن نقاط ضعف و فشار بر آنها؛ خرد کردن شخصیت ملی.
2.    محدود کردن اخبار و اطلاعات در سطح کشور و انتشار سوءاطلاعات و ضداطلاعات. در این شرایط تلقین‌پذیری افراد جامعه آسان‌تر می‌گردد.
3.    اطلاعات و اخبار فقط به صورت یک‌جانبه و مغرضانه به مردم داده می‌شود. پروپاگندا و فعالیت رسانه‌ای وسیع جهت مغزشوئی، نه تنها در ایران بلکه در سطح جهان.
4.    نظام  مکررا مردم را از سرنوشت بدتری که منتظر آنها است می‌ترساند و مردم را به جائی می‌رساند که خود این وظیفه را به عهده می‌گیرد و به خود و سایرین این ترس را القا می‌کنند که هرچند وضع موجودشان فوق‌العاده  بد است ولی آینده بسیار بدتر خواهد بود، مگر آنکه به منویات رژیم، گردن نهند.
5.    نظام  با روشهای مختلف و متفاوت به جامعۀ  سیاسی و مدنی  فشار می‌آورد تا هرچه بیشتر آنها را از  انجام عملی در حال یا آینده منصرف کند.
6.    نظام  با روشهای مختلف و متفاوت به جامعۀ  سیاسی و مدنی فشار می‌آورد تا سرنوشتی را برای هر یک از اعضای این جوامع مهندسی کند که درس عبرتی برای دیگران باشد.
7.    با منزلت‌زدائی، شأن‌زدائی و کرامت‌زدائی و توهین‌های مکرر و همراه با ارعاب و  آزارهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، کم‌کم به مردم احساس واخوردگی و سرخوردگی دست می‌دهد و شروع به سرزنش خود می‌کنند. کم‌کم به آرمان‌های خود و نظام ارزشی خود مشکوک می‌شوند و به تدریج از سر مواضع خود به عقب گام برمی‌دارند و هر زوری را در کشور و یا حتی در خارج از مرزهای کشور می‌پذیرند.
8.    نظام تلاش دارد که به مردم بباوراند که هر دو از یک جنس هستند ولی قدرت‌مداران و دولتمردان در مقامی رفیع‌تر و والاتر قرار گرفته‌اند. این بخصوص در مورد قدرت‌مداران و دولتمردانی که در مقام "قدرت خوب" و یا "دیکتاتور صالح" قرار می‌گیرند صدق می‌کند. هر چه  مردم بیشتر متقاعد شوند که همه و یا بعضی از قدرتمداران  بشرهایی از جنس خود آنها هستند که در مقام رفیع‌تری قرار گرفته‌اند، میزان فرمانبرداری و همکاری ملت  با دولت بیشتر می‌شود.
9.    رژیم شرایط را طوری مهندسی می‌کنند که عشق و دوستی‌ها در میان مردم کمتر، و نفرت و دشمنی‌ها زیادتر شود. تشویق به همکاری با جاسوسی کردن بر علیه بقیۀ مردم، بدون مغزشوئی و احساس نفرت از دیگران مهیا نمی‌گردد.
10.                      دولت به ملت می‌باوراند که اگر به خواسته‌های وی تسلیم شود، وضعیت او بهتر خواهد شد و یا لااقل از ایجاد وضعیت بدتری جلوگیری خواهد گردید. ولی همیشه هر تسلیمی، اجبار به تسلیم‌های بعدی را با ابعادی بیشتر در پی خواهد داشت. نظام سرکوب و خفقان موفق می‌شود که با روشهای مختلف از خود مردم به عنوان ابزاری برای تخریب بیشتر استفاده کند. مثلا اگر رژیم موفق شده است  که ملت را حاضر به انفعال و سکوت در مقابل اعدام‌های روزهای اول بعد از انقلاب 1357 کند، نظام مطمئن می‌شود که ملت در مقابل کشتارهای دهۀ شصت هم منفعلانه سکوت خواهد کرد تا سرانجام به اوج آن فاجعۀ ملی در تابستان 1367 برسد.
11.                      تحمیل دائمی سخت‌گیری‌های شدید و بی‌مورد. ایجاد جو تنش و فشار و ناآرامی‌های مداوم. متهم کردن مردم به اتهامات دروغین ولی سنگین برای ایجاد رضایت تدریجی در آنها برای  "انتخاب" بین گزینه‌های بد و بدتری که نظام به جامعه تحمیل می‌کند. نظام اتهام جاسوسی، تهاجم فرهنگی و فحشا و فساد  را به اکثر جوانانی که مثلا چند تار مویشان پیدا است و یا لباس آستین کوتاه پوشیده‌اند وارد می‌کند. بدین ترتیب و با توجه به محیط کشور و فشارهای عمله‌های قدرت، مردم خود را مجبور می‌بینند که برای رهائی خود از سرنوشتی بدتر، به  سرنوشتی بد تسلیم شوند. مسئلۀ تحمیل حجاب اجباری، که با شعار موهن "یا روسری، یا توسری" شروع شد، مثالی از این دست است. گرچه بسیاری از متشخصان این رژیم و یا خانواده‌های آنها و نیز حتی بعضی مراجع بیشتر در نهان و گاهی در آشکار گفته‌اند، حجابی که رژیم به جامعه تحمیل می‌کند، اگر هم مبنای دینی داشته باشد (که ندارد!) جنبۀ سیاسی گرفته است و نه عقیدتی. بسیاری از کسانی که در خیابانها برای این بهانه مورد تعرض قرار می‌گیرند که مثلا چند نفری در خیابان آنها را دیده‌اند، حجاب پوشیده‌تری دارند تا پوشش و آرایش بعضی کسانی که در تلویزیون جمهوری اسلامی توسط میلیونها نفر دیده می‌شوند. اخیرا آرایش  و پوشش بعضی از اعضای خانوادۀ آقای خمینی را هم در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های مردمی دیدیم. علیرغم اینها همه، باز هر وقت که رژیم به بحران‌سازی و تنش‌آفرینی نیاز پیدا می‌کند، چه بهانه‌ای ساده‌تر از افزایش سخت‌گیری‌ها در بارۀ حجاب برای توهین و تحقیر جامعه و اجبار انتخاب بین چادر و مقنعه (با انتخاب شدن آقایان ناطق‌نوری و یا احمدی نژاد و یا  جلیلی) و یا روسری و نمایان شدن چند تعداد بیشتر از گیسوان (با انتخاب شدن آقایان خاتمی و یا روحانی)
12.                      نظام با روشهای گوناگون تلاش دارد که مردم را متقاعد کند که مجبور و ملزم هستند  که فقط و فقط مابین دو روش متفاوت و چه بسا اکثرا متضاد، یکی اخلاقی و دیگری ضداخلاقی، که توسط نظام به افراد ارائه می‌شود، یکی را انتخاب نمایند. به ملت این‌طور تلقین می‌گردد که غیر از گزینه‌هایی که نظام در مقابل مردم قرار می‌دهد، راه دیگری موجود نیست و ملت  چاره‌ای به جز انتخاب آنها ندارد. در عین حال، این مطلب هم القا می‌گردد که نیت مردم مهم نیست بلکه این عمل آنها است که مورد نظر است. اینکه مثلا مردم واقعاً از ته دل به رای خود که در صندوق "انتخابات" می‌اندازد معتقد و باورمند باشد یا نباشد، برای نظام اصلا مهم نیست. مهم آن است که این کار مطابق میل نظام انجام شود تا رژیم بتواند مشروعیت لازم را به افکار عمومی در ایران و در دنیا نشان دهد.
13.                      شرایط کشور باعث می‌گردد که بعضی از مردم خود را در این نقطه محبوس می‌بینند که بیش از دو راه برایشان باقی نیست. یا باید تصمیم بگیرند که آیا حاضر هستند تسلیم رژیم شوند و یا حاضر هستند به ادامۀ شرایط بدتر تن در دهند. و این تصمیم علیرغم آن است که به وضوح می‌بیند هر زمان  که تسلیم شده‌اند سرنوشت بهتری پیدا نکرده‌اند. در سه دهۀ عمر رژیم ولایت فقیه، تصمیم ملی همیشه انتخاب  بد برای فرار از بدتر بوده است، ولی متاسفانه همیشه وضعیت ناشی از این ترس، به بدتر از هر دو و باز به بدتر از آنها رسیده است. به لحاظ روانشناختی بعضی از افراد جامعه به این باور می‌رسند که اصلا مقصر خود آنها هستند که سرنوشتشان تحمل این سختی‌ها گشته است و این خود آنها  هستند که خشونت رژیم را باعث شده‌اند. این فرهنگ ایرانی است....و  این دین ایرانی  ....و این انقلاب بوده است و .... که باعث استقرار و استمرار این رژیم شده است.
14.                      بعضی از مردم به نقطه‌ای می‌رسند که عمیقا و واقعاً باور می‌کنند که اصلا راهی (انقلاب،... دین،...) را که انتخاب کرده‌اند از ابتدا غلط بوده است.
15.                      در بعضی از مردم  با افزایش فشارها ممکن است قسمتی و یا مجموعه‌ای از حالات روحی روانی ذیل بوجود آید:
a.    قدرت بررسی و ارزیابی و ارزشیابی و نقادی به تدریج و به شکلی غیرملموس، مخدوش می‌گردد.
b.   بوجود آمدن شک و تردید در باورها و آرمانها و عقاید
c.    احساس تنهائی و بی‌کسی  و بی‌پناهی. حس فراموش شدگی، تنهاگذاشته شدگی و رهاشدگی
d.   آماده شدن برای پذیرش اطلاعات نادرست از منابع خبری رژیم و شستشوی مغزی
e.   به طور ناخودآگاه اجازه دادن به نظام برای همراه کردن مردم در روند جایگزین کردن سیستم جدید عقیدتی مطابق میل قدرت حاکم (=مرام‌آموزی)  
16.                      مطرح نمودن موضوعات متفاوت و چه بسا بی‌ربط و نامرتبط برای ساختن جو روانی تنش و ایجاد بحرانی بعد از بحرانی دیگر در کشور.
17.                      نمایش  قدرت رژیم برای یادآوری قدرت و سلطه و کنترل وی بر مردم (مانند حجاب اجباری)، و جر و بحثهای اجتماعی و رسانه‌ای بی‌پایان توام با بی‌خوابی در اثر اضطراب و افسردگی و فشارهای شغلی و معیشتی و خانوادگی، و جدل‌های تکراری و فرسایشی در جامعه، تهدید و تحدید و خشونت در صورت عدم حرف‌شنوی و همکاری و تشویق و ترغیب در صورت باب میل نظام عمل کردن (خاصه‌خرجی و ویژه‌دهی و تشویق به رانت‌خواری).
18.                      شرایط کشور، بعضی از مردم را مجبور می‌کند که به لحاظ روحی و روانی و در انفعال کامل اسباب دست رژیم شوند و خود را پیوسته ناگزیر از "انتخاب" بین بد و بدتر بیابند. در این حالت روحی و روانی، هیچ گونه خوبی به چشم یک فرد منفعل و "شکسته"، نمی‌تواند بیاید. تصور هر گونه ابتکاری برای خوب و خوبتر شدن وضع موجود و بهتر و بهتر شدن سرنوشتش برای وی غیرممکن می‌نماید. در اضطراب و افسردگی هر بدی را که رژیم جلویش بیاندازد برای اجتناب از بدتر، می‌پذیرد و در این راه اخلاقیات و اصول خود را هم زیر پا می‌گذارد و خود را برای بقیه هم توجیه می‌کند و برای منزوی و تنها نماندن، همۀ آن دروغهائی را که به خود گفته است تا که راضی شود بر خلاف فطرت و باور خویش عمل کند، به سایرین هم اشاعه می‌دهد و مستخدم بی جیره و مواجب نظام می‌شود و با خودسانسوری سعی در سانسور دیگران می‌کند و تلاش می‌کند که سایرین را هم در زندان خودساختۀ "انتخاب" بین بد و بدتر اسیر کند. بعضی از این دست مردم  در این وادی گوی سبقت را از رژیم هم می‌برند و دیده شده است که در تخریب هموطنانی که راه مقاومت و عدم انفعال را پیش گرفته‌اند و بر روی اصول خود ایستاده‌اند،  از رژیم سنگ‌دل‌تر بوده‌اند و حتی در ترور شخصیت و فحاشی و نسبت دادن دروغ در بارۀ آنها،  داوطلبلنه فعالیت کرده‌اند.
19.                      مردم خود را با دو برخورد مواجه می‌بینند: "قدرت بد و قدرت خوب". دیده می‌شود که شرایط روحی روانی که مردم به آن می‌رسند، که در جامعۀ سیاسی  بیشتر از جامعۀ مدنی مشهود است،   در بعضی موارد حتی آقای رفسنجانی و آقای خاتمی را "قدرت خوب" و یا "سیاستمدار خوب" می‌بینند و به آنها پناه می‌آورند و باب میل آنها رفتار می‌کنند. در صورت انفعال بیشتر مردم، احتمال دارد در بر همین پاشنه بگردد و به این ترتیب از بعضی این افراد نباید تعجب کرد که چهار سال دیگر در هنگام رای‌گیری برای مقام ریاست جمهوری، و برای اجتناب از یک بدتری، بروند و مثلا زیر پرچم آقای احمدی‌نژاد سینه بزنند و بدون احتیاج به محللی آقای مشایی، وی را برای دور سوم به مقام ریاست جمهوری برسانند تا گرفتار بدتر از احمدی‌نژاد نگردند! 
20.                      در اثر فشارها، بعضی از اعضای جامعۀ مدنی و جامعۀ سیاسی به درجات مختلف واکنشهای ذیل را نشان می‌دهند:
a.    تظاهر به پذیرفتن سیستم ارزشی و نظام عقیدتی رژیم
b.   انفعال و بی‌تفاوتی و سکوت نسبت به آرمان و آرمان‌مندی و آرمان‌مندان و حتی تقبیح و تخریب آنها
c.    تجدید نظر غیرارادی و ناخودآگاه در ارزشها و باورها
d.   نوشتن نامه‌های عفو و ابراز پشیمانی و اعتراف جلوی دوربین علیه خود و دیگران
e.   درجات مختلفی از تسلیم در بعضی از مردم، به شکل خدمتکاری بدون جیره و مواجب رژیم
 
 
با جستجو و تلاش برای نمایان گشتن ریشه‌ها و علت‌های ناهنجاری‌ها در گونه‌های حاد و شدید و تشخیص آنها، حرکت در جهت گذار به هنجارها آسانتر می‌گردد. راه حل و درمان اصلی، خشونت‌زدائی و بی اثر کردن ابزار کار قدرت است. هر کدام از ما و هسته‌هائی که در آنها به نوعی در ارتباط و تعامل هستیم، اگر با امید و اعتماد به نفس به بررسی هر کدام از عوامل شماره شده در فوق و تفکر در آنها بپردازیم، به سادگی به ابتکار و خلق تعداد فراوانی راه حل خواهیم رسید. مگر آنکه به آن درجه از انفعال و خودتخریبی و خودزنی و  خودسانسوری رسیده باشیم که حتی فکر کردن به این موضوعات را هم در توان خود و هسته‌ای که می‌توانیم با یکی دو نفر از بستگان و دوستان خود تشکیل دهیم، ندانیم.
 

نکات و پیشنهاداتی چند برای افراد و هسته‌های علاقمند به سرنوشتی خوب و خوبتر برای ایران و ایرانی:

1.    میزان زورپذیری یک فرد منفعل و مضطرب و افسرده، از یک فرد مقاوم و مبتکر و امیدوار بسیار فراتر است. جامعه‌ای که از البته از افراد تشکیل می‌شود، بر همین منوال نمایش می‌یابد.
2.    فشاری و تنشی که در روح و جسم یک فرد منفعل  و مضطرب و افسرده از یک ناملایمت احساس می‌گردد به مراتب بسیار بیشتر از دردی است یک فرد مقاوم و مبتکر و امیدوار با دقیقا همان ناملایمت احساس می‌کند.
3.    سرپیچی از تسلیم  و خودداری از تن دادن به پذیرش این تلقین و مغزشوئی که:  هیچ راه حلی نیست.... و قضا و قدر بوده است.... ما را یارای مقابله با قدرت داخلی نیست.... قدرتهای خارجی اینگونه می‌خواهند و کار انگلیس و امریکا و اسرائیل است و کاری از دست ما برنمی‌آید....
4.    سرپیچی از تسلیم  و انفعال، و پرهیز از تن دادن به پذیرش این تلقین که جرم زندانی بسیار بزرگ و غیرقابل بخشش و تخفیف است.
5.    سرپیچی از تسلیم و انفعال و خودداری از تن دادن به پذیرش این تلقین و مغزشوئی که  مردم  بی‌عرضه و ناتوان هستند و سرنوشتی که دارند قابل تغییر نیست. پافشاری بر بی‌عرضه و ناتوان نبودن مردم و تلاش برای اثبات آن به خود و به هرچه بیشتر از افراد جامعه.
6.    سرپیچی از تسلیم و انفعال و اجتناب از تن دادن به پذیرش این تلقین و مغزشوئی که عدم پی‌گیری موضوعات مربوط به ملت بهترین راه  حل است و این سکوت و بی‌عملی، به نفع خود و دیگران است. زدودن هراس و وحشت از دل خود و دیگران در مقابل  تهدیدات و تحدیدات عملۀ قدرت  که خواهان عدم پیگیری و سکوت و انفعال هستند و این حکم که مسائلی که به آنها مربوط نیست را "اینقدر کشش ندهند"  (به قول آقای خامنه‌ای، در مورد پی‌گیری فسادهای مالی.)
7.    سرپیچی از تسلیم و انفعال، و فشار به هر مرجع و هر بخشی از نظام برای احقاق حقوقی که خود این نظام برای  افراد، لااقل بر روی کاغذ در نظر گرفته است.
8.    سرپیچی از تسلیم و انفعال و خودداری از تن دادن به پذیرش این تلقین و مغزشوئی که مصلحت نیست که در بارۀ وضعیت ملت و کشور حرفی زده شود. استفاده از توانائی افکار عمومی و تلاش برای اطلاع رسانی و رسانه‌ای کردن وضعیت جامعه. این روزها "اصلاح‌طلبان" با بی‌پروایی، مردم را به سکوت و عدم مطالبه‌گری از حکومت آقای روحانی می‌خوانند، این  یکی از ظلم مردم به رهبر در "فتنۀ 1388" گفت و این یکی داوطلب شد که طناب را بر گردن "سران فتنه" بیندازد!
9.    باور به مردم و باور به خود و اعتماد به نفس دادن به خویش و دیگران به خصوص افرادی از جامعۀ سیاسی و مدنی که به علت ضعف‌های شخصی، اعتماد به نفس را در سطح فردی و ملی از دست داده‌اند. امید دادن و ایجاد شادی و نشاط کردن در خود و سایرین، به جای منع و سرزنش کردن خود و دیگران. درمان، و در صورت بی اثری معالجه، طرد و منزوی کردن آن دسته از "اپوزیسیون"  که در جهت تخریب روحیه مردم و ایجاد انفعال و بی‌خیالی و بی‌مسئولیتی مردم تلاش می‌کنند.
10.                      مراعات آسیب پذیری روحی و روانی اعضای منفعل جامعۀ سیاسی و مدنی، درک احساسات آنها در خودتخریبی.... شرم... شکست.... سرزنش.... انزوا... سکوت.... و تلاش و همکاری در ترمیم آن.
11.                      سرپیچی از تسلیم و انفعال و تن دادن به پذیرش این تلقین و مغزشوئی که رژیم بنا بر حکم جبر و تقدیر بر جان و مال و ناموس ملت واقعاً ولایت مطلقه دارد و سرنوشتی جز این برای مردم متصور نیست.  نباید لحظه‌ای از یاد برد که رژیم آن مقام الهی و فوق‌بشری که تبلیغ می‌کند را دارا نیست و اکثر عوامل آن و بیشتر مقامات کشوری و لشکری، پشت نقاب خفقان و سرکوب، چه ضعفها و عقده‌ها و کمبودهائی را که نمی‌پوشاند.
12.                      سرپیچی از تسلیم و انفعال و اجتناب از  تن دادن به پذیرش این تلقین و این تضعیف روحیه و مغزشوئی که رژیم، آن گونه که تبلیغ می‌شود، یک ابرقدرت است. عمال سرکوب در حقیقت افرادی بی‌کفایت و از همه کار ناتوان هستند در یک شغلی مستخدم هستند و ماتحت یک گروه افراد بی‌کفایت و از همه کار ناتوان دیگری هستند. در محیط سراسر خشونت رژیم، هر مافوقی به ماتحت خود زور می‌گوید و خشونت می‌ورزد. با یادآوری و تکرار این واقعیت در اذهان، مقابله و شکست دادن این عملۀ قدرت، با ابتکار در روشهای خشونت‌زدا آن قدرها هم که تبلیغ می‌کنند مشکل و یا لااقل غیرممکن نیست و با عرفان به این حقیقت، انسان روشهای ابتکار و خلق راه حل برای بهبود وضعیت را به خود گشوده‌تر می‌یابد.
13.                      سرپیچی و امتناع از اعتماد کردن و نزدیک شدن به عوامل قدرت داخلی چه در داخل و چه در خارج دولت و حیله و تلاشهائی که رژیم در این جهت اعمال می‌کند. هر قدرتمداری و دولت‌مردی در این نظام، حال چه اینکه در داخل دولت  و یا اینکه در خارج از آن باشد، و یا حتی اینکه یک " دولتمرد خوب" و یا یک "دیکتاتور صالح" باشد، بر اساس نیازهای متفاوتی که آنها برای حفظ نظام دارند، شغلش این گونه ایجاب می‌کند به هر طریقی که شده، از ملت یک بردۀ مطیع بسازند. بیاد دارم که در یکی از مبارزات انتخاباتی، آقای رفسنجانی که به طور مستقیم و یا غیرمستقیم، در همۀ کشتارهای رژیم نقش داشته است ابراز کرد که (نقل به مضمون): "در اوایل انقلاب به من مقام قضائی را پیشنهاد کردند ولی من به دلیل  اینکه دلش را نداشتم که کسی را به زندان بیاندازم، نپذیرفتم"!!!!. باید پرسید که چطور می‌شود که بعضی افراد باز در سال 1392 و قبل از رد صلاحیت برای شرکت در "انتخابات" ریاست جمهوری، وی را "ناجی ایران" خواندند و زیر بیرق او به خواندن تعزیۀ عدالت اجتماعی و مردم‌سالاری و جمهوری خواهی و لائیسیته و سکولاریسم و اخلاق‌مندی و..... پرداختند! تا این سوال و پرسش‌هائی از این دست، به وضوح و بدون سانسور و خودسانسوری در جامعه مطرح نشوند و مورد بحث قرار نگیرند، بعید است که بتوانیم تحقق بیش از یک قرن آرزوی مردمسالاری را در میهن شاهد باشیم.
14.                      سرپیچی از تسلیم و انفعال و پرهیز از تن دادن به پذیرش این تلقین و مغزشوئی که "مردم در دست رژیم، از جنازه در دست غسّال بی‌اختیارتر هستند". افراد منفعل می‌تواند با مسلط شدن بر اعصاب خود، ابتکار عمل را از نظام در عملیات روانی و تضعیف روحیه، به طور کلی و یا لااقل به میزانی نسبی بگیرند. با تدبیر و ابتکار در روشهای خشونت‌زدا، و با سرپیچی از تمکین در نحوه و روند ادارۀ کشور و ایجاد وقفه و اختلال در آن، افراد و هسته‌ها لااقل می‌تواند امکان باز شدن روزنه‌هائی را در بهبود سرنوشتشان فراهم نمایند. برخلاف تبلیغ و تلقین، دست عناصر سرکوب و عمله‌های زور و قدرت همیشه در میزان و نحوۀ اعمال فشار بر مردم باز نیست. با افزایش فعالیتها و با هرچه فراگیرتر شدن جنبش خودجوش و با کمک گرفتن از افکار عمومی داخلی و خارجی، دست رژیم و عوامل سرکوب و خفقان، بسته‌تر هم می‌شود.
15.                      ابتکار و شکوفا کردن خلاقیت برای استفاده از هر فرصتی برای یادآوری به خود، و در عین حال با توسل به روشهای خشونت‌زدا، یادآوری به عُمّال رژیم که دلیل واقعی گرفتاری مردم در شرایط بد و بدتر فعلی و سرکوب و خفقان ملت، در واقع این نیست که مردم بنا بر تبلیغ و تلقین رژیم "جمهور گوسفندان" هستند و نه "جمهور شهروندان"  و نظام و "ولایت مطلقه فقیه و مقام معظم رهبری" و سایر عمله‌های قدرت، واقعاً نمایندگان خداوند و امام زمان در روی زمین هستند.  رژیم در تخریب روحیۀ یک فعال سیاسی و توهین به او و نقض حقوق و کرامت و منزلت او بیشتر می‌کوشد تا یک فرد منفعل. اگر چه یک فردی که به علت انفعال و ترس، در زندانی خودساخته محبوس شده است هم باید از همۀ منزلتها و کرامتها و حقوق بشر برخوردار باشد، ولی یک فعال سیاسی به علت مسئولیت‌پذیری و عدم پذیرش خشونت و سرکوب است که در مخمصه قرار می‌گیرد و باید این مهم را مرتب به خود و به دیگران و به خصوص به افراد منفعلی که وی را از این گونه فعالیتها برحذر می‌دارند، یادآوری نماید. باید از هر روش خشونت‌زدائی استفاده شود و به کارگزاران رژیم و مستخدمین نظام یادآور شد که آنها در واقع خود را ناتوان به کسب روزی آبرومند یافته و برای گذران امور معیشتی به ویژه‌خواری و به این شغل پلید و کثیف تن داده‌اند و این عمله‌های رژیم هستند که کرامت و منزلت و شئون انسانی را در واقع خودشان از خویش گرفته‌اند.
گفته شد که آقای خلخالی وصیّت کرده بود که دست‌خط آقای خمینی را راجع به احکام اعدامهائی که او مرتکب شده بود در کفن وی بگذارند که در آن دنیا مدرک مستند نشان بدهد که برای آن همه وحشی‌گری، فتوا و دستور از "مرجع عالی قدر" داشته است. ادعای "مامور و معذور"  بودن شکنجه‌گران و ماموران امنیتی و سرکوب، همه به همان مسخره‌گی است ولی همه یک واقعیت را حاکی است، و آن اینکه همۀ آنها آن تصویری که خود از خویش،  و زورمداران از آنها در اذهان ترسیم می‌کنند نیستند. وصیت‌نامۀ منصوب به آقای لاجوردی هم تفکرانگیز است. آنچه به امثال سعید امامی رفت و آنچه با امثال سعید مرتضوی می‌رود و خواهد رفت، بیش از آنکه موجب خوف و درس عبرتی برای سایر نیروهای سرکوب و خفقان باشد، می‌تواند و باید برای همۀ مردم، چه در بیرون دیوارهای زندانها و چه در داخل زندانها و در زیر شکنجه و خشونت،  مقاومت‌آفرین و نیروزا باشد. با یادآوری این واقعیت‌ها است که غم انفعال، در سطح افراد و در سطح ملی، جای خود را به شادی زندگی می‌دهد، شادی باور به خود و باور به هموطن خود.
چون تو را غم شادی افزودن گرفت....روضۀ جانت گل و سوسن گرفت
آنچه خوف دیگران، آن امن توست....بط قوی از آب و مرغ خانه سست
با تلقین و القای خوف و غم به خود و دیگران و با شکسته شدن روحیۀ زندانی است که بازجو می‌تواند دروغ فوق بشر بودن خود و ولی فقیه را به خود و به دیگران تلقین کند. با ایستادگی و اعتماد به نفس فردی و ملی است که پایه‌های شخصیت متزلزل عُمّال این رژیم سست‌تر می‌شود و اسلحه در دست سرکوب‌گر، بی‌اثر می‌گردد. انفعال و سکون غمناک است و مخوف. با ابتکار و خلاقیت، ما مردم و هسته‌هایی که در آنها فعال می‌شویم، با جنبش خودجوش و خودانگیخته، با خشونت‌زدائی، خوف و اضطراب و غم و افسردگی فردی و ملی را با افزون شادی‌ها، می‌توانیم از خود دور کنیم. در این روزگاری که جهان دستخوش تحولاتی عظیم است، ایران ما را غم انفعال و خوف جنبش در بر گرفته است.  امیدوارم که با کمک همدیگر، ضعف‌هایی را که هر انسانی و همۀ ما انسانها داریم را، از جمله، با یادآوری مطالب این نوشته به خود و دیگران، به توانائی و نیرو متمایل کنیم. برازندۀ ایران و ایرانی، این نیست که با کم‌کاری و انفعال ما بر وطن و هموطن می‌رود.

علی صدارت

بعضی مراجع:

 
شهروندیار:
 3- (- آنچه باید از شکنجه سفید، سلول انفرادی و بازجویی دانست) http://www.youtube.com/user/shahrvandyar 
4- (آنچه باید از شکنجه سفید، سلول انفرادی و بازجویی دانست) http://www.youtube.com/watch?v=I5lbE0BQRd8 
5- (ویدیوی آموزشی: "انفرادی را چگونه آساتر تحمل کنیم؟") http://www.youtube.com/watch?v=6Q5U-bG_ktY 
6- (ویدیوی آموزشی: "انفرادی را چگونه آساتر تحمل کنیم؟") http://www.youtube.com/watch?v=6Q5U-bG_ktY 
8- ("روشهای مقابله با بازجویی و ترفندهای آن") http://www.youtube.com/watch?v=I5lbE0BQRd8 
9-  ("روشهای مقابله با بازجویی و ترفندهای آن") http://www.youtube.com/watch?v=I5lbE0BQRd8
تماشای این فیلم‌ها، باید با دید یک روانپزشک توام باشد، هشدار می‌دهم که از این منظر هم بررسی آنها دل‌رنج است.
16- (1/6 شیوه های باز جویی و برخورد با متهمین سیاسی در ایران) http://youtu.be/b8n2c-GZHMQ
17- (2/6 شیوه های باز جویی و برخورد با متهمین سیاسی در ایران http://youtu.be/_T0Rd9dJBG0
18- (3/6 شیوه های باز جویی و برخورد با متهمین سیاسی در ایران) http://youtu.be/rWrHWGatYFU
19- (4/6 شیوه های باز جویی و برخورد با متهمین سیاسی در ایران) http://youtu.be/eoiO6fYGRM8
20- (5/6 شیوه های باز جویی و برخورد با متهمین سیاسی در ایران http://youtu.be/Pn1THfmBsOk
21- (6/6 شیوه های باز جویی و برخورد با متهمین سیاسی در ایران http://youtu.be/ZvypAw34bk4
تاريخ انتشار  در سايت سازمان سوسياليستهای ايران در روز جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۲ - ۳۱ ژانويه ۲۰۱۴
درهمين رابطه:ـ
ــ تحلیل روانشناختی بخشی از جامعه ایرانیان ـ  علی صدارت ـ  بخش اول