۸۰ سال از وخیمترین ــ و ناشناختهترین ــ بحران پناهندگیِ اروپا میگذرد اما خاطرهی «عقبنشینی» هنوز در ذهن مادلِن مورِنا زنده است. خانوادهی او در میان ۵۰۰ هزار اسپانیاییای بودند که پس از سقوط بارسلون به دست نیروهای فرانکو در اواخر جنگ داخلیِ اسپانیا در ۲۶ ژانویهی ۱۹۳۹ از طریق رشتهکوههای پیرِنهی شرقی به فرانسه گریختند، رویدادی که به یکی از بزرگترین مهاجرتهای جمعیِ دوران معاصر تبدیل شد.
عکسها و بریدهفیلمهای مستند، منظرهی باورنکردنیِ سرازیرشدنِ نیم میلیون نفر به شهرهای مرزیِ پوجسِردا در اسپانیا و پِرَتس-دو-مولو و پِرتوس در فرانسه را نشان میدهند ــ زنان و کودکان، مبارزان مسلح جمهوریخواه، و اعضای «بریگاد بینالمللی». لَندِپاندان (L’Indépendant) ، روزنامهی فرانسویزبان محلی، از منظرهی «فراموشنشدنیِ گروهی از غیرنظامیان، سربازان مسلح، خودروها و حیوانات» سخن گفت.
مورنا، که در دهکدهی وینچا، واقع در دامنهی پیرنه، زندگی میکند، میگوید: «وقتی بارسلون سقوط کرد شش ساله بودم. پدر و عمویم دوشادوش جمهوریخواهان میجنگیدند. بنابراین مجبور شدیم که از روستایمان در نزدیکیِ مرز فرانسه فرار کنیم. مادر، برادر، عمه، مادربزرگ و پدربزرگم هم با ما بودند. پدربزرگم عصبانی بود و میگفت: «چرا باید اینجا را ترک کنیم؟ من هیچ کار بدی نکردهام.» همه وحشتزده بودند و من خیلی ترسیده بودم. میدانستیم که در خطریم. جز چند دست لباس و کمی خرت و پرت چیزی برنداشتیم. من عروسکم را با خود بردم.»
«جاده نزدیک فرانسه تمام شد. بنابراین مجبور شدیم که از گردنهی "کول دار" عبور کنیم. هوا خیلی سرد بود و برف میبارید. باید اموالمان را رها میکردیم، نمیتوانستیم آنها را با خود ببریم. کلبهای برای خوابیدن پیدا کردیم. بعد از مدتی صاحبش آمد. معلوم شد که از خویشاوندان دورمان است. صبح مرا روی دوشش گذاشت و آن قدر رفتیم تا وارد فرانسه شدیم.»
theguardian
در 13 فوریهی 1939 نیروهای فرانکو به مرز فرانسه رسیدند و «عقبنشینی» پایان یافت. امسال به منظور گرامیداشت هشتادمین سالگرد این رویداد، مراسم گوناگونی برگزار خواهد شد. در ساحل آرژله نمایشگاه عکاسی برگزار خواهد شد، در همهی روستاهای نزدیک به اردوگاههای قدیمی نمایشگاهها و سخنرانیهایی برگزار و نمایشهایی اجرا خواهد شد و وبسایت جدیدی آغاز به کار خواهد کرد. اما سکوت و انکار سالها ادامه داشته است. آنیِس ساجالولی، مدیر موزهی یادبودی در ریوسالت (Rivesaltes)، نزدیک پِرپینیان، میگوید: «ثبت تاریخ عقبنشینی هنوز ادامه دارد.» ریوسالت محل برپاییِ یکی از اردوگاههایی بود که هزاران تن از زندانیانش در کام مرگ فرو رفتند. ساجالولی میافزاید: «هنوز جزئیات را نمیدانیم. هر کسی سرگذشت متفاوتی داشت.»
رفتار فرانسویها با پناهندگان خصمانه بود. مسئولان کشور مرزها را به روی آنها گشودند و وقتی نیروهای فرانکو، که جمهوریخواهان را تعقیب میکردند، به پرتوس (Le Perthus) رسیدند، فرانسویها مرزها را بستند. اما آنها برای میزبانی از این تعداد پناهنده به هیچ وجه آمادگی نداشتند: نه غذایی وجود داشت، نه امکانات بهداشتی و نه سرپناهی برای در امان ماندن از آبوهوای طاقتفرسای کوهستان. هر روز ساعت 3 بعدازظهر یک تکه نان را بین پنج پناهندهی خسته و مأیوس تقسیم میکردند و به هر یک از آنها یک فنجان کوچک آب میدادند. همین و بس.
در پرتس-دو-مولو، محل اسکان خانوادهی مورنا، بسیاری از کودکان بر اثر سرماخوردگی جان باختند. جمهوریخواهان مبارز را خلع سلاح کردند، و پناهندگان را ابتدا محصور کردند و سپس به اردوگاههای گوناگون فرستادند. فرانسویها این کار را به سربازان سنگالی واگذار کردند. خانوادهی مورنا را به اردوگاهی در همان نزدیکی بردند اما مبارزان و پسرهای بزرگتر از 14 سال را به اردوگاههای تازهتأسیسی در اطراف پرپینیان منتقل کردند که آبوهوای نامساعدی داشت. دیوید وینگیت پایک، مورخ جنگ داخلی اسپانیا، میگوید: «با آنها بدتر از اسرای جنگی رفتار کردند. با آنها مثل جنایتکاران برخورد کردند.» بدترین اردوگاهها در سواحل آرژله، سَن-سیپریان و لو بارکاره بود ــ در این اردوگاهها بادهای تندی میوزید، توفان شن به راه میافتاد، و آبوهوا طاقتفرسا بود. هلن گراهام، استاد تاریخ اسپانیا در رویال هالووِی در دانشگاه لندن، میگوید: «فقط ماسه بود و سیم خاردار. تنها سرپناهشان چادر بود. نه به آب تازه دسترسی داشتند و نه خبری از حمام و توالت بود ــ تمام این نیازها را با آب دریا برطرف میکردند. پناهندگانی که به این اردوگاهها وارد میشدند بیمار بودند. بنابراین، مشکل حاد عبارت بود از اسهال و حصبه. بسیاری از آنها مُردند.»
تا وقتی که یک فرد معتبر «حمایت مالی» از پناهندگان را بر عهده نمیگرفت، هیچ یک از آنها را آزاد نمیکردند. مطبوعات دستراستی به خصومت مردم محل دامن میزدند و ادعا میکردند که اکثر پناهندگان زندانی، تبهکار یا کمونیست فتنهگرند، و شکایت آنها از آبوغذای جیرهبندیشده را مسخره میکردند.
وقتی جنگ جهانی دوم در پائیز 1939 شروع شد اردوگاهها هنوز پابرجا بود. پس از سقوط فرانسه در سال 1940 این اردوگاهها به دست حکومت خائن ویشی افتاد که همدست نازیها بود. آنها 50 هزار زندانی دیگر را هم در این اردوگاهها جای دادند. زندانیان تازهوارد را عمدتاً یهودیان و دیگر «عناصر نامطلوب» (کولیها، همجنسگرایان و کمونیستها) تشکیل میدادند. زندانیان اسپانیایی را به بیگاری واداشتند تا 600 جریب از پادگان ریوسالت را به اردوگاهی برای زندانیان تازهوارد تبدیل کنند. ساجالولی میگوید: «ریوسالت به اردوگاهی برای نگهداری گروههای مختلفی از آدمهای مطرود در شرایط طاقتفرسا تبدیل شد. بیش از 2000 یهودی را از ریوسالت به کام مرگ فرستادند.»
theguardian
آنتونیو دو لا فوئِنته ای فِراز 89 سال دارد و خاطرات آن دوران هنوز در ذهنش زنده است. پدرش مبارزی جمهوریخواه بود. در فوریهی 1939 وقتی خانوادهاش از پوجسردا به فرانسه گریختند ۹ سال بیشتر نداشت. چهار سال بعدی را در هفت اردوگاه مختلف گذراند. او میگوید: «ریوسالت از همه بدتر بود. نزدیک به دو سال را آنجا در شرایط بدی سپری کردیم. مادربزرگم همانجا مرد. از همه بدتر این بود که نمیدانستیم پدر و عمویم کجا هستند. سردمان بود و گرسنه، و از همه بدتر، وحشتزده بودیم. میدیدیم که یهودیان را به آلمان میفرستند اما نمیدانستیم چه بر سرشان میآید.»
موزهی یادبود اردوگاه ریوسالت در سال 2015 گشایش یافت. ساجالولی میگوید: «20 سال برای ایجاد این موزه جنگیدیم. شهردار میخواست این پادگان را با خاک یکسان کند.» اما فشار مورخان و انجمن «پسران و دختران جمهوریخواهان اسپانیایی و فرزندان مهاجران اسپانیایی» از تخریب این پادگان متروکه جلوگیری کرد. اکنون این پادگان به موزهای برای زنده نگه داشتن خاطرهای دردناک تبدیل شده است.
حدود 200 هزار پناهنده به اسپانیا بازگشتند ــ البته پس از این که فرانسه آنها را به این کار تشویق کرد و فرانکو بیشرمانه به دروغ گفت که با آغوش باز از آنها استقبال خواهند کرد. آنهایی که در فرانسه باقی ماندند، درد و رنج شدیدی را متحمل شدند، از یک اردوگاه به اردوگاه دیگری فرستاده و به بیگاری کشیده شدند. مبارزان جمهوریخواهی که از اردوگاهها گریختند به نهضت مقاومت پیوستند. بقیه، از جمله خانوادهی مورنا، با فقر و انواع محرومیتها دست و پنجه نرم کردند اما سرانجام در جامعهی محلی جذب شدند و به تاریخ و هویتش شکل دادند. بااینهمه، تا وقتی فرانکو زنده بود، نتوانستند به اسپانیا برگردند. به یاد آوردن این واقعیت حتی 80 سال بعد هم مورنا را به گریه میاندازد: «پدر و مادرم دیگر هیچوقت اسپانیا را ندیدند.»
گاهشمار عقبنشینی
26 ژانویهی 1939
بارسلون، آخرین سنگر جمهوریخواهان اسپانیایی در کاتالونیا، به دست نیروهای فاشیست فرانکو میافتد و مبارزان جمهوریخواه و خانوادههایشان از شهر میگریزند.
27-8 ژانویه
فرانسه مرزهایش را به روی پناهندگان ــ زنان، کودکان و مجروحان ــ میگشاید.
30 ژانویه
فرانسه پناهندگان را در اردوگاهی در ساحل آرژله حبس میکند.
5-9 فوریه
فرانسه جمهوریخواهان مسلحی را که عقبنشینی کردهاند، به کشور راه میدهد و تسلیحات و خودروهای آنان را مصادره میکند.
9 فوریه
نیروهای فرانکو، که پناهندگان را تعقیب میکردند، به مرز میرسند.
11 فوریه به بعد
اردوگاههایی در سراسر پیرنهی شرقی و نواحی اطراف برپا میشود. تا اواسط مارس 250 هزار پناهنده در آنها حبس میشوند.
13 فوریه
آخرین پناهندگان از مرز عبور میکنند. مرز کاملاً بسته میشود و «عقبنشینی» پایان مییابد.