۱۳۹۴ آبان ۳, یکشنبه

یونس پارسابناب: چرائی عروج فاشیسم درکشورهای دربند پیرامونی ( جنوب )

یونس پارسابناب: چرائی عروج فاشیسم درکشورهای دربند پیرامونی ( جنوب )



داعش
درآمد
- نگاهی به شکلگیری و گسترش پدیده داعش درخاورمیانه و چگونگی تسخیر قدرت توسط آن تحت نام " حکومت اسلامی " نشان می دهد که بشریت برای اولین بار شاهد قدرت گیری یک نیروی فاشیستی در بخش پیرامونی نظام جهانی سرمایه ( جنوب ) گشته است. البته این امر به این معنی نیست که حضور نیروها و گروههای فاشیستی در کشورهای سه قاره ( جهان سومی = بخش پیرامونی ) در تاریخ اخیر جهان، وجود خارجی نداشته اند. بلکه بررسی تاریخ این کشورها نشان می دهد که در بعضی از این کشورها بویژه در آمریکای لاتین و خاورمیانه در بحبوحه قدرقدرتی ایتالیای موسولینی و آلمان هیتلری در دهه های 20 ، 30 و 40 قرن بیستم ، احزاب و سازمان های فاشیستی بوجود آمده و رشد کردند که نقش های مهمی در روند اوضاع سیاسی آن جوامع ایفاء کردند ولی برخلاف کشورهای مسلط مرکز هیچوقت موفق به تسخیر قدرت سیاسی در کشورهای پیرامونی نگشتند .
- در چهارچوب این نگاه ، این نوشتار سه مطلب مربوط به فاشیزم در تاریخ معاصر سرمایه داری را مورد بررسی قرار می دهد :
1 – ظهور وقدرت گیری انواع و اقسام رژیم های فاشیستی در اروپای غربی و ژاپن ( کشورهای مسلط مرکز ) در دهه های 20، 30 و 40 قرن بیستم .
2 – پیشینه شکلگیری و رشد احزاب فاشیستی در کشورهای دربند پیرامونی ( جنوب ) بطور نمونه در ایران در همان دهه ها که علیرغم نقش های مهمی که در روند اوضاع جوامع آن کشورها ایفاء کردند ، نتوانستند برخلاف فاشیست های اروپا و ژاپن بر اریکه قدرت برسند .
3 – چگونگی عروج و ظهور فاشیسم در جنوب ( در بخشی از ایالات سوریه و عراق ) که برای اولین بار براریکه قدرت سیاسی رسیده است .
انواع فاشیسم در اروپا و ژاپن
- جنبش های سیاسی که به معنی واقعی فاشیستی بودند برای اولین بار در تاریخ ( در دوره 1922 – 1945 ) در کشورهای اروپائی و ژاپن بر اریکه قدرت نشستند . مهم ترین این نیروها ، عبارت بودند از : فاشیسم بنیتو موسولینی در ایتالیا ( در دهه های 20 تا 40 قرن بیستم ) ، فاشیسم آدولف هیتلر در آلمان ( 1934 – 1945 ) و فاشیسم هیروهیتو در ژاپن . دیگر حکومت های فاشیستی در این دوره )عموما وابسته به آلمان و ایتالیا ( ، عبارت بودند از : اسپانیای فرانکو ، پرتغال سالازا ، فرانسه پتن ، مجارستان حورزی ، رومانیای آنتونوکو . بدون تردید ویژگی ها ، خصلت ها و حتی مولفه های هریک از این جنبش های فاشیستی و رژیم های منبعث از آنها ( علیرغم همگونی کامل در ماهیت ) تفاوت های مهم باهم داشتند که عمدتا از موقعیت و درجه توسعه یافتگی و قدرتمندی آنها در جهان سرمایه داری آن زمان ، سرچشمه می گرفتند . در این چهارچوب اشتراکی و همگونی در ماهیت ، کشورهای فاشیستی در نیمه اول قرن بیستم را می توان به چهار نوع طبقه بندی کرد .
1 – فاشیست های حاکم در کشورهای اصلی و توسعه یافته سرمایه داری که خواهان اتخاذ موقعیت مسلط هژمونیکی در جهان ( یا حداقل در سطح قاره ای و منطقه ای ) بودند . فاشیسم آلمان نازی تحت رهبری هیتلر ( در تلاش استقرار هژمونی حداقل در قاره اروپا ، شامل روسیه ) و فاشیسم هیروهیتو در ژاپن ( در تلاش استقرار هژمونی در آسیای شرقی ، منجمله چین ) تنها کشورهائی از این نوع بودند .
2 – فاشیسم حاکم در کشورهای توسعه یافته درجه دوم سرمایه داری ، نوع دوم فاشیسم را تشکیل می دادند که جملگی در اروپای غربی ( آتلانتیک ) قرار داشتند . ایتالیای موسولینی که خود کلمه فاشیسم نیز از آنجا ( از زبان ایتالیائی ) نشئت گرفته بهترین نمونه این نوع فاشیسم بود . فاشیسم موسولینی خواهان استقرار امپراتوری نه در سطح جهانی بلکه در آرزوی احیای امپراتوری روم بود . فاشیسم فرانکو در اسپانیا و فاشیسم سالازا در پرتغال نیز به این نوع دوم فاشیسم تعلق داشتند .
3 – فاشیسم نوع سوم رژیم هائی را در اروپای غربی در بر می گرفت که عمدتا در دوره بروز و عروج سرمایه داری انحصاری قدرقدرتی امپریالیستی خود را بویژه در سال های بین دو جنگ جهانی ( 1918 – 1939 ) از دست داده و به قدرت های ضعیف امپریالیستی تبدیل شده بودند . عمده ترین این نوع دولت ها عبارت بودند از : رژیم فاشیستی ویشی در فرانسه ، رژیم فاشیستی لئون دگرل در بلژیک و رژیم فاشیستی فلمیش در هلند .
4 – فاشیسم نوع چهارم رژیم های وابسته اروپای شرقی ( کشورهای نیمه پیرامونی نظام سرمایه داری ) بودند که با حمایت آلمان نازی و ایتالیای موسولینی در کشورهای لهستان ، استونی ، لاتوی ، لیتوانیا ، مجارستان ، یونان و غرب اوکرائین بر سر کار آمده و از هژمونی طلبی های آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی استقبال می کردند .
- علیرغم این تنوع و تفاوت ها تمام رژیم های فاشیستی در اروپای غربی و شرقی به اضافه ژاپن ماهیتا دارای دو اصل مشترک بودند که آنها را کاملا همگون و از نظر کیفی " تافته های به هم بافته " می ساخت :
1 – اول اینکه همه این رژیم ها در مدیریت سیاسی و اقتصادی کشورهای خود نه تنها اصول بنیادی سرمایه داری را زیر سئوال نمی بردند بلکه در بعضی گستره ها مثل مالکیت خصوصی تمام قوانین سرمایه داری در دوران انحصاری را با اعمال دیکتاتوری فاشیستی بیش از پیش در آن جوامع رواج می دادند . واقعیت ها و وقایع تاریخی در دوره " بحران بزرگ " ( از 1929 تا 1936 ) نشان می دهد که راه حل فاشیستی ( و حتی تنها راه حل ) برون رفت از موضع سرمایه داران بزرگ آن دوره از بحران بزرگ بود.
2 – رژیم های فاشیستی متعلق به چهار نوع جملگی در مدیریت جامعه سرمایه داری که دچار بحران شده بود هر نوع دموکراسی ( منجمله دموکراسی بورژوازی ) را در کلیتش رد کرده و اصل تسلیم به " رضای رهبر " را از طریق تبلیغ ، ترغیب و اقناع و بالاخره با توسل به قهر ، زور و خشونت بر مردم اعمال می کردند . این دو اصل مشترک ( اصل وفاداری و تعهد به قوانین حاکم بر نظام سرمایه داری مثل حق مالکیت خصوصی حتی بر منابع طبیعی و اصل تسلیم و عبودیت به رضای رهبر ) در هر چهار نوع رژیم های فاشیستی در اروپا و ژاپن در آن دوره ( از 1922 تا 1945 ) هسته مرکزی و کلیدی فاشیسم را تشکیل می دادند .
- شایان توجه است که پدیده فاشیسم از هر نوعش فقط در کشورهای مسلط مرکز نظام جهانی سرمایه ( اروپا و ژاپن ) توانستند در آن دوره بر سر کار آمده و بر اریکه قدرت بنشینند . پدیده فاشیسم با اینکه توسط نیروهای استعمارگر فاشیستی به کشورهای دربند پیرامونی ( جهان سومی ) صادر گشت ولی هیچوقت نتوانست در آن کشورها کلیت حاکمیت را به دست گرفته و بر اریکه قدرت بنشیند. همانطوریکه در بخش درآمد این نوشتار به طور اجمالی اشاره شد ، بودند کشورهای متعدد و مختلف در بخش دربند پیرامونی نظام که در آنها نیروهای فاشیستی قادر به ایجاد احزاب و سازمان های فاشیستی گشتند که عمدتا وابسته به آلمان نازی ، ایتالیای موسولینی و ژاپن هیروهیتو بودند . در اینجا به طور نمونه به شکلگیری و گسترش این نوع احزاب در جامعه ایران دوره جنگ جهانی دوم ( از 1939 تا 1945 ) می پردازیم . این احزاب فاشیستی با اینکه در ایران آن زمان مطرح گشته و نقش ایفاء کردند ولی هیچوقت نتوانستند بر اریکه قدرت جلوس کنند .
احزاب " کبود " و “ملیون ایران” : از 1939 تا 1945
- بروز و رشد احزاب و سازمان های فاشیستی بویژه طرفدار آلمان هیتلری در ایران در سال های آخر حکومت رضا شاه و دوره جنگ جهانی دوم بوقوع پیوست . با عطف به فعل و انفعالات سیاسی در سطح جهانی و از منظر تاریخی ، اشغال نظامی ایران در شهریور 1320 ( 1941 میلادی ) توسط متفقین و خلع و تبعید رضا شاه فصل جدیدی را در تاریخ فعالیت های سیاسی احزاب و سازمان ها گشوده و حضور احزاب و گروه های فاشیستی را ( که در سال های آخر حکومت رضا شاه در سال های 1941 -1939 شکل گرفته بودند ) برملاتر ساخت .مهم ترین احزاب فاشیستی طرفدار آلمان هیتلری در سال 1944-1940 در ایران ، عبارت بودند از : " حزب کبود " و " حزب ملیون ایران " .
- " حزب کبود " در سال 1319 ( 1940 ) بوسیله حبیب الله نوبخت ( نماینده دوره های ششم تا سیزدهم مجلس شورای ملی ) با حمایت مقامات آلمان نازی تاسیس گردید . نوبخت توانست در اندک مدتی جمع زیادی از سران ارتش مثل سرلشگر فضل الله زاهدی و منوچهری ( که بعدها به اسم ارتشبد بهرام آریانا معروف گشت ) و تعدادی از علمای مذهبی ، مثل آیت الله ابوالقاسم کاشانی و تعدادی از روزنامه نگاران و نویسندگان را دور برنامه سیاسی و اندیشه های فاشیستی " حزب کبود " بسیج سازد .
- بعد از اشغال ایران توسط متفقین حزب کبود عملا از بین رفت ولی جاسوسان آلمانی که هنوز در ایران مانده بودند به اقدامات خود در جهت بازگرداندن ایران به کمپ آلمان هیتلری ادامه داده و دوباره در آخر سال 1320 با رهبری نوبخت ، زاهدی و کاشانی " حزب ملیون ایران " را بنا نهادند . در غیبت نمایندگی سیاسی آلمان در تهران ، تاسیس این حزب نتیجه تلاش های یک جاسوس آلمانی به نام فرانتس مایر بود . در این حزب سه نماینده مجلس سیزدهم منجمله نوبخت ، جمعی از افسران ارشد ارتش و حتی بعضی از علمای مذهبی عضویت داشتند . تبلیغات آلمان نازی علیه موقعیت و منافع انگلستان برای بعضی از علمای مذهبی مثل کاشانی خیلی جذاب بود . پدر کاشانی از روحانیون مذهبی ضد انگلیسی بود که بر سر مبارزه علیه انگلستان در عراق به قتل رسیده بود . مرگ پدر، کاشانی را که در ضمن از طرفداران رشید علی گیلانی ( از طرفداران با نفوذ آلمان نازی در عراق ) بود دشمن آشتی ناپذیر انگلستان ساخته و او را به عضویت در حزب ملیون ایران راغب ساخت . هدف حزب ملیون ایران این بود که ارتشیان عالیرتبه در جنوب ایران تحت فرماندهی زاهدی و با کمک عشایر جنوب به رهبری قشقائی ها دولت مرکزی را در تهران تضعیف ساخته و طی کودتای نظامی و اعلام جمهوری علیه متفقین و به نفع متحدین ( آلمان هیتلری ، ایتالیای موسولینی و ژاپن هیروهیتو ) ، وارد جنگ گردند .
- اشغال ایران توسط متفقین در 1320 و سپس شکست آلمان نازی در نبرد تاریخی استالینگراد در 1323 ( 1944 ) نقشه رهبران حزب ملیون ایران و آرزوهای فاشیستی دیگر گروه های سیاسی طرفدار آلمان نازی را در ایران عقیم ساخت . بعد از اینکه متفقین فرانتس مایر رئیس عملیات جاسوسی آلمان در ایران را دستگیر ساختند ، هویت اکثر رهبران حزب ملیون ایران که بعدها به عنوان اعضای " ستون پنجم " آلمان نازی در ایران معروف گشتند ، بر ملا گشت . متفقین از طریق مقامات دولت علی سهیلی ( نخست وزیر وقت ) تعداد زیادی از رهبران و فعالین این حزب منجمله نوبخت ، کاشانی ، زاهدی ، منوچهری ، جعفر شریف امامی ، جهانگیر تفضلی ، خسرو اقبال ، سرتیپ کوپال ، سرهنگ باتمانقلیچ ، محمود کیانوش و دهها نفر دیگر را روانه زندانها و تبعیدگاه های مختلف ساختند .
- پس از شکست متحدین و تسلیم آلمان نازی و پایان جنگ جهانی دوم در 1324 ( 1945 ) کاشانی ، زاهدی و منوچهری از تبعیدگاه برگشته و دوباره در صحنه سیاسی ایران دست به فعالیت های سیاسی زدند . اینان که مدتها مسحور و شیفته امپراتوری آلمان نازی بودند بعد از پایان جنگ جهانی دوم به تدریج مسحور امپریالیسم نوبرخاسته آمریکا قرار گرفته و بعد از پذیرش قدرقدرتی آن در مبارزات رهائیبخش ملی شدن صنعت نفت در سال های آغازین دهه 1330 ( 1950 ) به نفع آمریکا موضع گرفته و در کودتای 28 مرداد 1332 در کنار " سیا " به آرمان های مردم ایران و دولت ملی مصدق پشت پا زدند .
- بررسی شکلگیری و رشد احزاب و سازمان های فاشیستی در کشورهای جنوب که در اینجا نگارنده به طور نمونه به کشور ایران بسنده کرد به هیچوجه محدود به ایران نمی شد . در سال های بین دو جنگ جهانی از 1918 تا 1939 ، سازمانها و احزاب متنوع و متعدد فاشیستی در کشورهای مختلف جهان سوم ( ترکیه ، مصر ، چین ، ویتنام ، هندوستان ، آرژانتین و... ) شکل گرفته و رشد یافتند که دراوضاع سیاسی آن کشورها نیز مثل ایران نقش های مهمی ایفاء کردند . ولی همانطور که در بخش درآمد اشاره شد این احزاب و سازمان ها بر خلاف نیروهای فاشیستی در کشورهای توسعه یافته مسلط مرکز هیچوقت نتوانستند بر سر قدرت و حاکمیت برسند . به نظر این نگارنده داعش اولین نیروی فاشیستی است که مثل نیروی فاشیستی در اروپای غربی دهه های 20 ، 30 و 40 قرن بیستم موفق گشته که امروز با تاسیس " حکومت اسلامی " در بخشی از خاورمیانه ( شامل تعدادی از ایالات سوریه و عراق ) برای اولین بار در جنوب ( کشورهای دربند پیرامونی = جهان سوم ) به قدرت سیاسی – حکومتی ، برسد .
روند تاریخی عروج فاشیزم در جنوب معاصر
پیشینه شکلگیری و رشد جوانه های فاشیزم در کشورهای دربند پیرامونی معاصر به دهه های بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی دوم و فراز آمریکا به قله هژمونیکی خود در آمریکای لاتین می رسد . در آن دوره تاریخی تعداد قابل توجهی از کشورهای آمریکای لاتین ( آرژانتین ، پرو ، شیلی ، برزیل و... ) یکی بعد از دیگری قربانی کودتاهای نظامی گشته و در باتلاق مدیریت رزیم هائی افتادند که شباهت های بی نظیری به رژیم های فاشیستی در کشورهای نیمه پیرامونی و وابسته اروپای شرقی دهه های 1930 و 1940 ، داشتند . دیکتاتوری های منبعث از این کودتاها مثل دولت های فاشیستی در اروپای شرقی جملگی در خدمت بی قید و شرط جناح های ارتجاعی – فاشیستی حاکم بودند . این جناح ها ( ملاکین کلان ، بورژوازی کمپرادور و بعضی از اقشار طبقه متوسط خرده بورژوازی ) که نزدیک به بیست سال در کشورهای آمریکای لاتین با مدرنیزه ساختن نوع استبداد و شکنجه ها در زندان ها حکومت کردند ، به برکت اعمال سیاست های فاشیستی و توسعه های دم بریده لومپنی به ثروت های کلان و امتیازات فراوانی دسترسی پیدا کردند . اما این کودتاچیان و رژیم های فاشیستی آنها که در آن زمان با ایجاد رعب و هراس و اشتعال " جنگ های کثیف " علیه مردم ضربات شدیدی بر پیکر نیروهای استقلال طلب و عدالت خواه وارد ساختند ، بیش تر از همه در خدمت سرمایه داران مسلط بیگانه ( بویژه آمریکائی ها ) بودند . بی امنیتی ، بی عدالتی و سرکوب های فیزیکی که در این دوره در کشورهای آمریکای لاتین توسط رژیم های فاشیستی و نیمه فاشیستی وابسته به انحصارات فراملی آمریکائی بر مردم این کشورها اعمال میشد ، از سوی دولت های اولیگارشی آمریکا حمایت می شدند . در این دوره تاریخی نزدیک به بیست سال ( از کودتای سیا علیه دولت دمکراتیک و ملی آربنز در گواتمالا تا کودتا سیا علیه دولت دمکراتیک و سوسیالیستی آلنده در شیلی در سال 1973 ) هدف آمریکا در " حیاط خلوت " امپریالیستی اش جلوگیری از ایجاد همبستگی بین المللی و الحاق خلق های آمریکای لاتین به جنبش های رهائیبخش خلق های آسیا و آفریقا در عهد باندونگ ( 1980 – 1955 ) ، بود . تنها کشوری که در این دوره از آمریکای لاتین موفق شد که به جرگه " کنفرانس باندونگ " و سپس به " جنبش کشورهای غیر متعهد " عهد باندونگ بپیوندد ، کشور کوبا بود . مروری به تاریخ سیاسی آن دوره به روشنی نشان می دهد که اگر ملت – دولتی در خطه خلوت امپریالیسم آمریکا جرات و تلاش می کرد که به جنبش های عهد باندونگ بپیوندد مثل دولت های آربنز در گواتمالا ، حوان بوش در جمهوری دومینک ، گولاوت در برزیل ، آلنده در شیلی با تجاوزات و مداخلات نظامی آمریکا روبرو گشته و قربانی کودتاهای فاشیستی و نیمه فاشیستی در آن کشور می شد .
- در آغاز دهه 1980 با تجدید تهاجمات از سوی راس نظام این دفعه با اعمال قوانین حاکم بر جهانی گرائی در فاز جدیدش ( بازار آزاد نئولیبرالی ) سرمایه داری مالی تر ، عمومی تر و نظامی تر گشته موفق شد با گسترش توسعه های لومپنی توسط رژیم های کمپرادور در آسیا و آفریقا به عمر " عهد باندونگ " و جنبش های رهائیبخش ملی ( یکی از سه ستون اصلی چالشگران ضد نظام در دوره جنگ سرد 1991 – 1947 ) ، پایان بخشد . از منظر تاریخی و در پرتو جنگ سوریه و ارتباط استراتژیکی آن با جنگ داخلی اوکرائین امروز می توان اذعان کرد که ناکامی و شکست ستون جنبش های رهائیبخش ملی در آن دوره بدون تضعیف و اخته شدن جنبش های کارگری در اروپای غربی همراه با افول ، تجزیه و فروپاشی شوروی نمی توانست میِسر گردد.
- دیکتاتوری های حاکم در سه قاره ( کشورهای دربند پیرامونی = جنوب ) که جانشینان دولت های برخاسته از جنبش های رهائیبخش عهد باندونگ ، گشتند بالاخره با آغاز بحران عمیق ساختاری نظام جهانی سرمایه دچار بی ثباتی گشته و موقعیت شان با فراز امواج خروشان بیداری و رهائی در سه قاره به زیر سئوال کشیده شدند . ولی بررسی اوضاع رو به رشد در پرتو قیام های اخیر در کشورهای سه قاره ( بویژه از سال 2011 به این سو ) به روشنی نشان می دهد که این دیکتاتورها فقط به زیر سئوال کشیده شده اند .به نظر این نگارنده این چالش ها و به زیر سئوال کشیدن ها زمانی موفق به استقرار یک بدیل واقعی در کشورهای سه قاره خواهند گشت که چالشگران موفق به تلفیق و تلازم سه هدف ( که توده های مردم به خاطر دستیابی به آنها به این قیام ها دست زده اند ) ، گردند : تثبیت حاکمیت ملی در جریان گسست از محور نظام جهانی سرمایه ( استقلال ) ، دموکراتیزاسیون جامعه و سیاست ( آزادی ) و رهائی از مولفه های توسعه لومپنی ( گسترش عدالت اجتماعی ) .
- در حال حاضر توده های مردم علیرغم خواست تاریخی شان از موهبت استقرار آن بدیل دور هستند . به این علت امکان دارد که چند بدیل کوتاه مدت جانشین اوضاع فعلی در کشورهای سه قاره گردد . آیا ممکن است که مردم خیلی از کشورهای سه قاره آرزوی بازگشت به عهد " جنگ سرد " برای احیای قدرقدرتی روسیه در غالب یک اتحاد آسیائی – اروپائی به مبارزه روی آورند ؟ یا اینکه در درون "توهمات خانواده گی " غوطه ور گشته به اندیشه ها و آرزوهای استقرار دولت های دینی – مذهبی روی آورند ؟
- در تقابل و تلاقی با این بدیل راس نظام جهانی آمریکا و شرکای اروپائی اش راه و سیاست خود را انتخاب کرده اند : دادن ارجحیت و حمایت همه جانبه از بنیادگرائی اسلامی ( سلفیست های گوناگون در آسیا و آفریقا ) . علت این سیاست ساده و مبرهن است : این نیروهای ارتجاعی سیاسی قوانین حاکم بر بازار آزاد نئولیبرالی سرمایه داری جهانی تر شده را بدون قید و شرط پذیرفته و لاجرم هم عدالت اجتماعی و هم حاکمیت ملی را به عنوان " شرک " رد می کنند . آیا رد مولفه های عدالت اجتماعی و پذیرش " مقدس " بودن مالکیت خصوصی حتی بر منابع طبیعی از سوی میلیون ها نفر از مردم آسیا و آفریقا ( که در زندان توهمات خانوادگی سلفیست های بنیادگرا ، محبوس شده اند ) آرزو و خواست مهم انحصارات پنجگانه حاکم بر اولیگارشی های آمریکا و دیگر امپریالیست ها ، نیستند ?.
- امروز بررسی چرائی و چگونگی عروج داعش و استقرار " حکومت اسلامی " در خاورمیانه عربی ( در بخشی از ایالات سوریه و عراق ) نشان می دهد که برنامه های داعش به مدل های فاشیستی سکولار و وابسته که مدتها در کشورهای اروپای شرقی ( کشورهای نیمه پیرامونی ) در سال های 1945 – 1939 جنگ جهانی دوم و سپس در کشورهای آمریکای لاتین در دوره " جنگ های کثیف " 1985 – 1960 حکومت می کردند ، شباهت های کامل دارد . در واقعیت فاشیزم دینی – مذهبی حاکم در حکومت اسلامی داعش با تمام فاشیست های سابق سکولار در دو حیطه اصلی که ماهوی و تعیین کننده هستند ، مشترک و همگون هستند .
1 – فقدان هر نوع چالش نسبت به جنبه های اصلی نظم سرمایه داری حاکم و لاجرم پذیرش رشد مدل توسعه لومپنی منبعث از گسترش سرمایه داری جهانی تر شده نئولیبرالی در کشورهای دربند پیرامونی .
2 – اعمال اندیشه ها و عملکردهای سیاست های به غایت ضد دموکراتیک همراه با سرکوب فیزیکی و اعمال شکنجه های قرون وسطائی و قوانین فاشیستی تحت نام و در کسوت دین اسلام .
- شایان ذکر و بررسی است که حمایت راس نظام و شرکا در دوره بویژه بعد از پایان جنگ سرد از بنیادگرائی اسلامی فقط محدود به جوامع مسلمان نشین در آفریقا و آسیا و خاورمیانه نمی شود . امروز حمایت نظام جهانی از عروج گسترش بنیادگرائی هندوتوا در هندوستان ، لامائیسم در کشورهای بودائی نشین برمه ، تایلند و ایالت تبت در چین ، صهیونیسم در اسرائیل و.... بر همگان برملاتر و روشن تر می گردد .
نتیجه اینکه
- بررسی اوضاع پر از تلاطمات رو به رشد نشان می دهد که فاشیزم نه تنها به کشورهای غربی و اروپای شرقی برگشته بلکه در کشورهای جنوب نیز سربلند کرده است . این بازگشت و گسترش طبیعتا ارتباط تنگاتنگ با تسریع بحران ساختاری نظام سرمایه داری انحصاری عمومی تر ، مالی تر و نظامی تر شده دارد که بسرعت در سراسر جهان رواج می یابد . توسل مستقیم و غیر مستقیم به نیروهای فاشیستی چه سکولار و چه بنیادگرائی های دینی – مذهبی توسط این نظام فرسوده و بحران زده ناقوس هوشیاری و پاسداری را برای چالشگران ضد نظام سرمایه داری جهانی و خلق های جهان ، به صدا درآورده است : این بحران عمیق ساختاری در آینده عمیق تر و بحرانی تر خواهد گشت لاجرم خطر توسل به راه حل های فاشیستی از سوی نظام بی ربط و در بستر موت افتاده نیز بیشتر و فراگیرتر خواهد گشت .
منابع و مآخذ
1 – درباره مولفه های اصلی و انواع فاشیزم در دوران پیش از و بعد از جنگ جهانی دوم ، رجوع کنید به :
- لئوهوبرمن و پال سویزی ، " گولد واتریسم " در مجله “مانتلی ریویو” ، سپتامبر 1964.
- سمیرامین ، " بازگشت فاشیزم به سرمایه داری معاصر " در مجله “مانتلی ریویو “، سپتامبر 2014 .
2 – درباره احزاب فاشیستی در ایران زمان جنگ جهانی دوم ، رجوع کنید به :
- بهروز طیرانی ، " اسناد و احزاب سیاسی ایران ( 1320 – 1330 ) “، در دو جلد ، تهران 1376 .
- مصطفی الموتی ، " ایران در عصر پهلوی " در ده جلد ، لندن 1368 .
3 - اولا اوستری توهوک ، " اوکرائینی ها در رویاروئی با گذشته خود " ، بروکسل 2013 .
4 – امانوئل والرشتاین ، " زندگی در آشوب بسیار دردناک است " ، نیویورک دانشگاه بیگمن ، 15 ژانویه 2015 .


پیشنهاد فیکسیونی به رئیس جمهور آمریکا، برای آرام کردن تند روها

پیشنهاد فیکسیونی به رئیس جمهور آمریکا، برای آرام کردن تند روها
ایرج شكری


بارک اوباما از زمان رسیدن به مقام ریاست جمهوری همه تلاش خود را برای یافتن راه حل دیپلماتیک برای رفع اختلافات و مسائل بین آمریکا با رژیم ولایت فقیه به کار برد. بنابر آنچه در اخبار خواندیم او از نوشتن و ارسال پیام مستقیم به خامنه ای هم خود داری نکرد و این در اردیبهشت سال 88 بود و گویا نامه دومی هم در شهریور همانسال فرستاد. به هر اختلافات مربوط به  مساله فعالیتهای اتمی رژیم با  قبول «برجام» از سوی رژیم به راه حلی سیاسی ختم شده است، اما این راه حل به رغم تایید خامنه ای ( اگرچه با اگر مگرو شرط و شروط بی پشتوانه) همچنان مورد انتقاد«تندرو های» رژیم  است و کلا «تندور»ها با «دشمن شمردن» و عربده کشی علیه آمریکا «احساس بزرگی» می کنند و حتی برای پایینی ها و بدنه اوباش حزب اللهی «تندروها»، هدف و شعار مسخره یی که البته برای خوشان خیلی «انقلابی» است، تعیین شده است و آن «تبدیل کردن کاخ سفید به حسینیه» است.
حسینیه هم جایی است که در آن جمع می شوند و نوحه می خوانند و به سر و سینه خود می زنند(گاه همراه با جست و خیز) و به عزاداری برای خاندان نبوت و امامت می پرداند. در واقع دشمنی آنها با آمریکا محتوایی بیش از این هم ندارد و کاربرد عملی آن البته اتهام برچسب ارتباط با آمریکا زدن به منتقدان و مخالفان برای خفه کردن صدای آنان است، چنان که خود خمینی می کرد. از طرفی خامنه ای هم که از سوی تندروها «امام» و پیشوا شناخته می شود، برای این که خود را همچنان «انقلابی» نشان بدهد، مذاکره با آمریکا را برای سایر اختلافات ممنوع کرده است.
تردیدی نیست که در این تصمیم گیری خامنه ای - که مستبد خود رایی است که تمایلات و تصمیم او فراتر از هر قانونی در رژیم است-، نگرانی از سرخوردگی«تندروها» که خامنه ای برای حفظ موقعیت خود در موارد احساس خطر(مثل انتخابات سال 88) به آنها تکیه می کند، عامل مهمی بوده است. خامنه ای با شعارهای پوچ و تبلیغاتی که با استفاده از نا آگاهی و نادانی و نیز تعصب مذهبی و باورهای پوچ و خرافی «تندروها» تولید می شود، به آنان شخصیت کاذبی می دمد و از انها «دن کیشوت» و پهلوان پنبه هایی می سازد که باور دارند که در جنگ با «شیطان بزرگ» آمریکا هستند و هیچکس جز اینان جرات در افتادن با این دشمن بزرگ که دشمن اسلام و مخصوصا شعیه است، ندارد.
این تندروها بخش بزگشان «پایینی ها» و مریدان نادانِ با تعصب مذهبی و جزو سربازان «امام خامنه ای» هستند و بخشی هم در میان «کادر» ها و کارگزاران ولایتمدار رژیم هستند. اما یک ویژگی در همه اینها، البته با «غلظت» متفاوت وجود دارد و آن بلاهت ناشی از خود بزرگ بینی است که در سالخورده های این جماعت با خرفتی هم آمیخته می شود. به طور مثال بروجرودی رئیس کمیسیون کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی رژیم در جلسه یی که عراقچی می خواست گزارشی از مذاکرات وین بدهد،او(بروجردی) قبل از حرفهای عراقچی شروع به صحبت کرد تا با شادی و شعف به اطلاع حاظران برساند که در جلسه یی از مذاکرات، جان کری وزیرخارجه آمریکا عصبانی شده و مشتی به روی میز کوبیده و این عمل سبب پریدن خودکار او از روی میز و افتادن آن جلوی عراقچی شده و عراقچی هم آن را برادشته و به طرف جان کری پرت کرده است و با لبخندی حاکی از رضایت خاطری عمیق از آن به عنوان «پاتک خوب» نام برد، در این هنگام از چهره مسخره اش بلاهت و خرفتی به حجم آبشار نیاگار در حال جاری شدن بود و حالت بیان و چهره اش نشان می داد که عمیقا باور دارد که اتفاقی مهم و «انقلابی» افتاده است.
ویدئو صحبت های بروجردی از روی یوتیوب حذف شده است ولی ضمیمه این مطلب در وبلاگ من است و می شود آن را دید. با این توضیحات از آنجا که نادانی و خودبزرگ بینی دو عاملی است که بر رفتار و حرکات و امیال و آرزوهای «تندرو ها» نقش تعیین کننده دارد و از آنجا که این «تند روها» تبدیل به حسینیه کردن کاخ سفید را هدف آرمانی خود قرار داده اند، یک کار موثر و فرهنگی که می تواند روی این تندروها اثر بگذارد  این است من پیشنهاد می کنم رئیس جمهور آمیکا  خودش به «حسینیه کردن کاخ سفید» اقدام کند. به این معنی که مقداری از همان پارچه های سیاه شعار نویسی شده که در حسینیه ها و تکیه ها نصب می کنند و به راحتی در عراق می شود تهیه کرد (و اگر از کربلا تهیه شود و روی این مساله هم تاکید شود که دیگر نور علی نور است) تهیه کرده و از بالکن و از کنار در و پنجره آویزان و روی دیوار همان اتاق بیضی شکل کاخ سفید نصب کند و به «الن»، سخنگوی وزارت خارجه که فارسی را خوب می داند وبه ضرب المثل های فارسی هم آشنایی خوبی دارد و اصلا در اجرای سیاست تماس مستقیم دولت آمریکا با ایرانیان داخل کشور به کارگرفته شده، بگوید که چند نوحه( که به فراوانی در سایتهای اینترنتی رژیم موجود است) از حفظ کند و بعد در همان اتاق بیضی تعدادی از کارکنان کاخ سفید را جمع کند تا با نوحه خوانی آلن به عزاداری و سینه زنی بپردازند البته خودش هم در این کار شرکت کند.
عکس فیلم این را مراسم را به عنوان نشانه حسن نیت و این که آمریکا شیطان بزرگ نیست روی فیس بوک آلن بگذارند که بازدید کنندگانی از حزب اللهی ها هم دارد. این تندروها اینقدر بیشعورند که مثل بروجردی آن را یک پیروزی و تحقق نسبی هدف خود دانسته و از حساسیت و خشمشان نسبت به آمریکا کاسته خواهد شد. این بیچاره ها اینقدر نادان هستند که گروهی از اینان که خود را هوادار سپاه قدس معرفی کرده اند، پوستری برای همین شعار حسینیه کردن کاخ سفید ساخته اند که در آن ساختمان کنگره امریکا به جای کاخ سفید مورد استفاده قرار گرفته است http://wisgoon.com/pin/4008246
این «دیوانگان امام حسین» تنها با یک شوک ممکن است از وضعیتی که دارند خارج شوند و الا شخصیت و زندگی اینان در نوعی حرکتی آونگی می گذرد: تعصب مذهبی و بلاهت که مولّد خود برتر بینی و خود بزرگ بینی است و همین  خود برتر بینی و خود بزرگی بینی به نوبه خود تثبیت و تقویت کننده تعصب و بلاهت اینان است. تبلور و «جلوه» بیشعوری و تعصب و عقب ماندگی ذاتی برپادارندگان این رژیم را شاید در هیچ عنصری و وجهی از این رژیم مثل قانون قصاص نشود دید؛ هم در مجازات های وحشیانه به شکل انتقام گیری مثل از حدقه در آوردن یا کور کردن چشم و هم در آنجا که پرداخت جرائم را نه پول رایج در کشور، بلکه با دینار و درهم و «حله یمانی» و با شتر و گاو و گوسفند قرار دادند(گویا تنها در سال 92 اصلاحاتی شده و معادل مالی آن تعیین شده).
 این قانون را کارآمد ترین و «نخبه» ترین مهرها از کارگزاران خمینی، آیت الله بهشتی خبیث که در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی معدوم شد به همراه چهار آیت الله مرتجع دیگر - جوادی آملی، قدوسی، موسوی اردبیلی و ربانی املشی- که همگی مورد تایید خمینی بودند نوشتند. فهم و درک سیاسی اینان یا برعکس میزان خرّیت اینان در نوشتن قانونی در دهه های پایانی قرن بیستم و تعیین گاو و گوسفند و شتر و «حله یمانی» برای پرداخت جریمه و زیان، وقتی این باشد،  دیگر از پاسدار و حزب اللهی که نیروی کشتار و سرکوب همین این رژیم هستند، چه حد از فهم و شعور میشود انتظار داشت؟ به هر حال حسینیه کردن کاخ سفید به طریقی که پیشنهاد شد، نه خرج زیادی دارد و نه نیازی به تصویب کنگره. بنابر فرهنگ و سنت آخوندی و همانگونه که خمینی هم تاکید کرده بود، هر روزی روز گریه و روضه خوانی ونوحه خوانی است  و نیاز به مناسبت خاصی نیست، این شادی و جشن و برگزاری کنسرت است که با هزار و یک مشکل در ایران روبه روی می شود و حتی جشن های عروسی به هم ریخته می شود و عروس و داماد به پاسگاه های پلیس منتقل می شوند و مجازات ضربه شلاق و جریمه نقدی در مورد آنها اعمل می شود که مثلا چرا عروس با عمو یا دایی خود و در جمع مهمنان رقصیده است.
البته یک مناسبت بزرگ برای عزاداری و نوحه خوانی(اربعین) در پیش است که از موقع نگارش این مطلب چهل روز به آن مانده است. به هر حال رئیس جمهور آمریکا تا پایان دوره ریاست جمهوری خود وقت انجام این پشنهاد را دارد. در کنار انحام نوحه خوانی و سینه زنی بارک اوباما می تواند تعدادی از منتقدان و مخالفان خود از حزب جمهوریخواه و از جماعت «تی پارتی» را به یک تی پارتی هر پارتی دیگری در کاخ سفید دعوت کند و بعد از تمام شدن نوحه خوانی و سینه زنی، پیش آنها برود و هنر نمایی مناسبی برای آنها بکند که تا آنها با آرام کردن تندروهای رژیم، تندروهای آمریکایی را نسبت به خود بدگمان و خشمگین نکند. رئیس جمهور آمریکا در مراسم یاد بود قربانیان جنایت یک جوان نژاد پرست در چارلستون، در 5 ژوئن سرود یا مرثیه یی  که  Amazing grace نام دارد را خواند* و چندی بعد هم در ژوئیه در سفری به آفریقای جنوبی در یک میهمانی به رقص پرداخت **. بنابراین رئیس جمهور آمریکا می تواند برای تندروهای آمریکایی دعوت شده، همراه ترانه
 jack  Hit The Road ری چارلز با جایگزین کردن اسم ظریف به جای جک برای آنها بخواند:
Hit the road Zarif and don't you come back no mor no mor no mor  ; Hit the road Zarif and don't you come back no more, and don't you come back no more

-----------------
شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴ - ۲۴ اکتبر ۲۰۱۵ 

تاریخ‌سازی به سیاق پان ترکیسمِ سویِتیک!
محمد امینی

چند هفته‌ی پیش، یکی از دوستان آذربایجانی تبار من که چندماهی را برای یک پروژه‌ی دانشگاهی در باکو به سر برده بود، به ینگی دنیا بازگشت و رهآورد سفرش برای من، انبوهی کتاب و رونوشت اسناد از آرشیوهای دولتی و دانشگاهی جمهوری آذربایجان بود که می دانست مرا چندماهی گرفتار خواهد کرد. در میان سوغاتی های پیشکشی ایشان، چند کتاب درسی دبیرستانی و دانشگاهی جمهوری آذربایجان بود که به ویژه، نسخه‌ی بازچاپ شده‌ی تاریخ آذربایجان که نخستین بار از سوی «گروهی از استادان دانشگاه باکو»، زیر نظر مرحوم ضیاء بنیادُف*، نزدیک به یازده سال پیش به چاپ رسید و پس از آن بارها بازچاپ شد، مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخت. من درباره‌ی این شاهکار تاریخ نویسی، پیشتر و ناباورانه در یکی از ماهنامه های ایران خوانده بودم**. هنگامی که نسخه‌ی بازچاپ شده‌ی کتاب به دستم رسید، دریافتم که شاید نیکوتر می بود که نام «سوداگری با تاریخ» را که برای بررسی کاردیگری به کار گرفته ام، برای بررسی این شاهکار پژوهشگری به کار می بردم. بگذریم که از سوداگری های با تاریخ، قفسه های بسیاری را می توان پُر کرد.
در این کتاب، در کنار ناروایی های آشکار و ناسزاگونه و گاه دروغگو خواندن پژوهشگران سرشناس، یادداشت های خنک و خنده آورهم یافت می شود. از جمله این که خواننده آگاه می گردد صنعت نفت باکو در هزارو دویست سال پیش چنان پیشرفته بوده، که شاهان «ترک» ارّان، از درآمد نفت به خلیفه‌ی عبّاسی گزیت یا مالیات می داده اند. بگذریم که در یک نوشته‌ی تاریخی هم نمی توان نام و نشانی از فرمانروایان ترک تبار ارّان در دوران یادشده یافت. در جای دیگر، به چند و چون پیدایش بشر می پردازند و همه‌ی دانسته های دنیای مردم شناسی را که پیشینه‌ی همه‌ی آدمیان را به آفریقا می رساند، واژگون کرده و بخش هایی از جمهوری آذربایجان را، زادگاه نیاکان بشر برمی شمارند که پایین تر به آن خواهم پرداخت.
گردهم آورندگان این کتاب درسی، گاه با اندکی وفاداری به تاریخ، می پذیرند که سرزمین امروزی جمهوری آذربایجان، پیش از اسلام، آلبانیا نام داشته و پس از اسلام، آران یا ارّان خوانده شده است. اگرچه این راست گویی، پراکنده و اندک است و در بیشتر کتاب، همه‌ی سرزمین هایی را که درجای دیگر، آلبانیا و ارّان نامیده بودند، همراه با همدان و قزوین و بخش بزرگی از گیلان، مازندران و کردستان، سرزمین آذربایجان می خوانند که گویا برپایه‌ی «منابع عربی» بی نام و نشانی، از دیرباز «کشور» مردمی از یک نژاد و زبان ترک بوده است. می افزایند که کوچ مهاجمانه‌ی سلجوقیان و یورش خونریزانه‌ی مغول و تاتار، شمارترکان را دراین «کشور» ترک افزایش داده و افسوس می خورند که مسیحیان، برخی از مردم ترک تبار آذربایجان را، ارمنی و گرجی کرده و به «یگانگی نژادی و زبانی» آذربایجان بزرگ، زیان رسانده اند و سرانجام، «فارس های ایرانی» با تن دردادن به پیمان ترکمان چای، تقسیم آن را به بخش شمالی و جنوبی پذیرفته اند! به هر روی، داوری همسان در میان نویسندگان این «تاریخ» نگاری چنین است که آلبانیا، ارّان و آذربایجان و بسیاری از سرزمین های پیرامون آن ها، از دیرباز «کشوری» ترک نشین بوده که گاه و بیگاه ایرانیان به بخش هایی از آن سرزمین می تاخته اند. از نقشه های پیوست کتاب هم آشکار است که این «دانش پژوهان» و «دانشگاهیان»، در تب بازسازی کشور تاریخی آذربایجان که مرزهایش، از یک سو تا نزدیکی های تهران و از دیگرسو به پیرامون سنندج و مهاباد می رسد، می سوزند و می سازند و جوانان را به شکیبایی و کوشش برای بازگرداندن «شکوه تاریخی» آن آذربایجان، فرامی خوانند.
در این کتاب، از نوشته های کهن فارسی مانند  تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشا، جامع التّواریخ، حبیب السیر، روضة الصفا، احسن التّواریخ و ده ها کتاب ارزشمند تاریخی دیگر که برخی از آن ها را ترک تباران ایرانی نوشته اند، نشانی نمی یابیم. نویسندگان، اگرچه «منابع عربی» بی نامی را گواه داوری های خود می گیرند، از آن «منابع عربی»، نامی به میان نمی آورند. زیرا در آن منابع کهن به زبان عربی، مانند الکامل فی التّاریخ ابن اثیر، مروج الذهب مسعودی، فتوحُ البُلدان بَلاذُری، مُعجَمَ اَلبُلدان یاقوت حَمَوی، البلدان و تاریخ یعقوبی، الاقالیم و مسالک و ممالک استخری و صورة الارض ابن حوقل و چندین نوشته‌ی تاریخی و جغرافیایی دیگر، نه تنها نشانی از ترکی بودن زبان مردم آذربایجان در آن دوران ها نمی یابیم، که درآن نوشتارها، اگرهم اشاره ای به زبان مردم آذربایجان شده باشد، نویسندگان، بر فارسی و یا نزدیک به فارسی و یا «فهلوی» بودن زبان مردم آن دیار گواهی داده اند. مَقدَسی در احسَنُ التقاسیم فی معرفة الاقالیم، در سده ی چهارم هجری می نویسد که زبان مردم آذربایجان، نزدیک به زبان مردم خراسان است. این گونه داوری های تاریخی را پژوهشگران راستگوی ترک تبار مانند اقرارعلی اف نیز پذیرفته و بازگوکرده اند.
از داوری های شگرف «دانشمندان» گردآورنده‌ی این «تاریخ»، از جمله این است که کوچ گسترده‌ی قبایل ترک به ارّان و آذربایجان، از راه دربند و در «دوره‌ی ساسانی از نیمه‌ی دوم سده‌ی هشتم پیش از میلاد» آغاز شده است. یک گرفتاری «کوچک» در این تاریخ نگاری ساختگی این است که پادشاهی ساسانی در سال ۲۲۴ پس از میلاد آغاز شده و در میانه‌ی سده‌ی هشتم پیش از میلاد، هنوز شاهنشاهی ماد هم آغاز نشده بود تا چه رسد به پادشاهی هخامنشی، سلوکیان و اشکانیان و سپس ساسانیان! افزون براین، از آن کوچ ساختگی ایل ها و قبایل ترک در ۲٩۰۰ سال پیش، آن هم از راه دربند به سرتاسر قفقاز و آذربایجان، کدامین سند تاریخی در دست است که دانشمندان جمهوری آذربایجان، برپایه‌ی آن ها، چنین ناراستی های آشکار تاریخی را که کم زیان تر از تاریخ سازی های دروغین دولت شوروی نیست، در برابر جوانان کشور خود می نهند؟ چرا درسرتاسر این کتاب آموزشی که «گروهی از استادان دانشگاه» گردآوری کرده اند، یک بارنیز اشاره ای به نام کتاب و منبعی نمی شود تا خوانندگان دریابند که این داوری های بی پایه و خنک را نویسندگان، از دکان کدام تاریخ فروشی خریده اند؟
راستی های تاریخی برپایه‌ی نوشتارهایی که پیشتر از آن ها نام بردم و دست کم شانزده نوشتارکهن فارسی و عربی دیگر و نیز پژوهش های کسانی مانند بارتولد، که ازبرجسته ترین ترک شناسان بود، پژوهش های دوازده تن از برجسته ترین خاورشناسان جهان در کتاب  تاریخ ایران و نیز تاریخ ایران کمبریج و ده ها نوشته‌ی پژهشگران ترک و روس، چنین است: نخستین کوشش اقوام ترک تبار برای کوچ مهاجمانه به قفقاز و ارّان، از راه گذرگاه دربند و نیز از شمال خراسان بزرگ، به جنگ بیست ساله‌ی چندین گروه ترک تبار با دولت ساسانی در سال های ٩۱-۵٧۲ میلادی، در دوسوی سرزمین ساسانیان انجامید. کوشش قبایل مهاجم ترک برای گذر از دربند، ناکامی ایشان و پیروزی دولت ساسانی را درپی داشت و در خراسان، مهاجمان با دیوار گرگان (همان سد اسکندر یا قزل آلان) روبرشدند. تنها پس از فروپاشی دولت ساسانی به دست اعراب مسلمان بود که گروه هایی از ترکان مسلمان شده که ترکمان خوانده می شدند، به بخش هایی از خراسان بزرگ کوچیدند. یورش قبایل ترک برای ورود گسترده به قفقار در پایان سده‌ی دوم را، سرداران هارون الرّشید در هم شکستند. اگرچه گروه هایی از ترکان غُز در آن سده ها در بخش هایی از قفقاز، باشندگی یافتند، راستی این است که برخلاف داستان سرایی های نویسندگان پان ترکیست، تا زمان کوچ مهاجمانه‌ی سلجوقیان به فلات ایران، نشان و گواهی ازچیرگی قبایل و ایل های ترک تبار یا ترک زبان بر سرتاسر آذربایجان، ابخازیا، آلبانیا و ارّان  و یا بخش هایی از آن سرزمین ها، نمی یابیم.
در جای دیگری از این تاریخ نامه، برای به کرسی نشاندن این داوری که پیش از آمدن طُغرل سلجوقی به آذربایجان، فرمانروایان آن دیار همه ترک تبار بوده اند، «پژوهشگران» می نویسند که وهسودان (وحسودان)، شاه خاندان روّادیان که از دیرباز بربخش بزرگی از آذربایجان فرمانروایی داشتند و نیز امیر خاندان شدّادیان که بر بخش های بزرگی از ارّان و ارمنستان حکومت می کردند، از این رو از در شکیبایی با شاه سلجوقی درآمدند و باج گزار او شدند که از همان تیره‌ی  نژادی و همزبان ترکان سلجوقی بودند و با ایشان احساس خویشاوندی می داشتند! خوشا به بخت ما که زنده یاد احمدکسروی، کتاب ارزشمند شهریاران گمنام را پژوهید و نوشت تا کسانی مانند این تاریخ سازان نتوانند ناراستی های خودرا به نام پژوهش درمیان مردم نهند. پرسیدنی است که اگر فرمانبرداری و گردن نهادن روّادیان و شدّادیان به فرمانروایی طُغرل سلجوقی، نه از برق شمشیر و شمارِ سپاه او، که از آن انگیزه برمی خواسته که آن ها نیز مانند سلجوقیان، ترک تبار بودند (که می دانیم نبودند)، چرا ترکان چگلی آل افراسیاب و نوادگان بکتوزن و آلپتکین اُغُز تبار غزنوی از در دوستی با طُغرل و برادرانش برنیامدند و در جنگ با ایشان، تاج شاهی را همراه با سرخویش از دست دادند؟ مگر نه این است که پیوند خویشاوندی تیره و تباری ایشان با آل سلجوق، استوارتر از روّادیان و شدّادیانی بوده که هیچ پیوند تباری و زبانی با ترکان نمی داشته اند؟
هنگامی که طُغرل سلجوقی به آذربایجان تاخت، چند سده از فرمانرواییِ گاه گسسته‌ی خاندان رَوّادیان بر بخش هایی از آذربایجان می گذشت و به گاه یورش طُغرل به تبریز، وهسودان نامی از این خاندان بر تبریز و بخش هایی از آذربایجان و ارّان فرمانروایی داشت. از سرنوشت وهسودان که پادشاهی طُغرل را پذیرفت و خطبه به نام او خواند، آگاهی های چندانی در دست نیست. می دانیم که طُغرل سلجوقی، فرمانروایی سه فرزند او، ابونصر مملان (که به فرمان طغرل برتخت پدر نشست)، ابواهیجا منوچهر و ابوالقاسم عبدالله را بر بخش هایی از آذربایجان پذیرفت. خاندان رَوّادیان، خاندانی عرب تبار کوچیده به آذربایجان بودند که نیای ایشان، رَوّادبن مثنی الازدری را، والی عرب آذربایجان در زمان منصورعبّاسی، به فرمانروایی تبریز گمارده بود. دلبستگی این خاندان عرب تبار به زبان فارسی در سرزمین آذربایجان به پایه ای بود که قطران تبریزی، سراینده ی دربار وهسودان شد و پس از او، به ستایش از سه فرزندش به فارسی می سرود. همین قطران، چندسالی هم در خدمت امیراحمدبن قماج که از امیران سلجوقی و فرمانروای بلخ بود، در آن شهر به سربرد و قوسنامه را به نام او به فارسی سرود. شدّادیان هم فرندان یکی از سرداران کردتبار خاندان روّادی، به نام محمّدبن شدّاد بودند که برگنجه و بخش هایی از ارّان فرمانروایی داشتند. این که روّادیان عرب تبار و شدّادیان کردتبار، ترک شده و خویشتن را همزبان و هم نژاد طغرل یافته اند، از کشفیّات دانشمندان ما در باکواست!
در این تاریخ سازی، نام امیر شدّادی که با پیشکش های فراوان به نزد طغرل شتافت و فرمانروایی او را پذیرفت، از «شاووربن فضلون بن محمّد» به «شاهویردی» دگرگون شده تا ترک تباری این خاندان، پذیفتنی تر باشد! این را هم باید افزود که «پژوهشگران»، به جنگ های خونریزانه میان سلجوقیان و جانشینان «شاهویردی» برای دستیابی به گنجه و چیرگی آن ها براین شهر نپرداخته اند تا آن داوری آغازین درباره‌ی هم نژادی و همزبانی ایشان با ترکان سلجوقی، دچار گزند نگردد و این راهم درخور اشاره نیافته اند که در دوران چیرگی شدّادیان برگنجه، نزدیک ترین هم پیمانان ایشان، فرمانروایان ارمنی بودند و گنجه، اسقف نشین ارمنیان قفقاز بود.
اگر این داوری، راستگویانه و برپایه‌ی پژوهش و تاریخ باشد که باشندگان آذربایجان از زمان آدم و حوّا ترک زبان بوده و چه بسا هابیل و قابیل هم به ترکی سخن می گفته اند، مرا هیچ گرفتاری در پذیرفتن آن نیست. این چنین دریافتی، نه ترک ها را توانا می سازد و نه فارس زبانان را ناتوان. اما پژوهنده‌ی تاریخ، آن هم نویسندگان کتاب های درسی، باید دست کم بکوشند تا تاریخ را راست گویانه دربرابر دانش آموزان بنهند. چه گرفتاری در این است که بگویند جدا از این که درتاریخ چه گذشته، اینک زبان بیشتر مردم آذربایجان و ارّان، شاخه ای از ترکی است.
امّا پرسیدنی است که اگر از زمان آدم بنی بشر، باشندگان آذربایجان و ارّان، همه ترک زبان بوده و بیشتر آنان نزدیک به سه هزارسال پیش به این سرزمین ها کوچیده اند، چرا تا پایان دوره‌ی تیموری، یک سراینده‌ی نام آور ترک از سرزمین آذربایجان، ارّان و ابخاز برنخاسته است؟ چرا نظامی گنجه ای، قطران تبریزی، خاقانی شروانی، مَهسَتی گنجه ای، قاسم انوار تبریزی و ده ها سراینده‌ی سرشناس و یا کم شناخته‌ی سده های سوم تا هشتم در آذربایجان و ارّان و پیرامون آن، همه به فارسی می سروده اند؟ نخستین سراینده ی شناخته شده‌ی ایرانی که به ترکی سرود، شیخ عزّالدّین حسن اوغلوی اسفراینی است که در دوره‌ی ایلخانان مغول در خراسان می زیست و نه در ارّان یا آذربایجان. از امیرعلیشیر نوایی، سراینده و دیوانسالار دوره‌ی تیموری، سروده هایی به ترکی جُغَتایی و نه آذربایجانی، به جای مانده که او هم، زاده و باشنده‌ی خراسان بزرگ بود و نه آذربایجان و ارّان. عبدالقادر غیبی مراغی، سراینده، هنرمند و نوآور برجسته در موسیقی ایرانی که اینک در میان ترک زبانان جایگاهی برجسته دارد، در دوره‌ی تیموری در مراغه زاده شد و پایان زندگی را در دربار شاهرخ تیموری در هرات گذراند و با این همه، برجسته ترین کار او، جامع الالحان، کوشش نوآورانه ای برای جایگزینی واژه های عربی در موسیقی ایرانی با واژه های فارسی است و من درجایی نخوانده ام که او نوشته ای به ترکی ازخود به جای نهاده باشد.
تاریخ سازان باکوهم نیک می دانند که در اوج فرمانروایی ترک تباران سلجوقی و خاندان ایلدگز اتابکان درآذربایجان، نشانی از سروده ها و نوشتارهای ماندگار به زبان ترکی، از فرهنگ سازان و دبیران آذربایجان و ارّان دردست نیست. شاید جایی خوانده باشند که نوشته ها و سروده های خاقانی، چه در آن هنگام که در خدمت ابوالمظفّر اخِستان شیروانی بود و وی را «پاره‌ی جگر ساسانیان» خواند و چه آن هنگام که در ستایش اتابک قزل ارسلان، خامه برکاغذ نهاد و اورا «تاج دار ایران و ملک بخش توران» و «شاه ایران» خواند، جملگی به فارسی اند.
پس این دانشمندان باکو، از این دوران تاریخی پانسد ساله در تاریخ آذربایجان (از شورش بابک خرّمی تا میانه‌ی دوره‌ی تیموری)، می گذرند و با شور و شوق از گسترش فرهنگ ترکی در دوران زرین چنگیز و تیمور یادمی کنند و برای نمونه، سروده ها و نوشتارهایی را برای به کرسی نشاندن داوری های خویش ردیف می سازند: سروده های قوام الدّین ذوالفقار شیروانی، که بیشتر زندگی خودرا در خدمت سلطان محمّد خوارزمشاه در خراسان و سپس یوسف شاه، اتابک لرستان گذراند و یک سروده‌ی ترکی هم از او دردست نیست؛ ده نامه‌ی اوحدالدّین مراغه ای، که شاگرد سال نخست دانشکده‌ی ادبیات هم می داند که همان منطق العشّاق است و سراسر به فارسی است؛  نُزهةَ القلوب حمدالله مستوفی، که مانند تاریخ گزیده و ظفرنامه‌ی او به فارسی است؛ ذیل تاریخ گزیده، که زین الدّین، فرزند حمدالله مستوفی، به فارسی نوشته است. نویسندگان، به فارسی نویسی دو مستوفی پدر و پسر در دوره‌ی ایلخانان مغول نمی پردازند و تنها با به کاربردن واژه‌ی «آقا اوغلی» (فرزند آقا حمدالله) برای زین الدّین مستوفی، چنین برداشتی به دانش آموزان خود می دهند که این «آقا اوغلی» هم، بی گمان از نویسندگان برجسته‌ی ترک در دوران زرین مغولان و تیموریان بوده است. امّا شاهکار «پژوهشی» این استادان در جستجو برای شاعران و نویسندگان ترک نویس آذربایجان، اشاره به دیوان ترکی شیخ عزّالدّین حسن اوغلو است که زاده‌ی اسفراین خراسان بوده و در دوران فرمانروایی مغولان، درهمان جا می زیسته و درهمان سرزمین هم درگذشته است و گواهی دردست نیست که پایش به آذربایجان رسیده باشد. این ها نمونه ها یا مشتی است از خروار دانش  تاریخ پژوهان پان ترکیست باکو.
یکی دیگر از کشفیّات پان ترکیستی نویسندگان «تاریخ» آذربایجان، این است که گویا آران یا ارّان را که آن ها به نادرست آذربایجانش می خوانند، نخستین گهواره‌ی تمدّن و زادگاه شهرشینی بوده و از این هم فراتر رفته، می نویسند که چهار میلیون سال پیش از پدیدارشدن نخستین میمون های دوپا در آفریقا، «انسان هایی مانند میمون» در بخش هایی از سرزمین امروزی جمهوری آذربایجان می زیسته و پایه گذار تمدّن بوده اند!
پیشینه‌ی بشر امروز را همه‌ی مردم شناسان سرشناس، کم یا بیش، دویست هزارسال برآورد می کنند و این را هم می افزایند که دست کم هشت گروه دیگر از بوزینه های دوپا که خویشاوندی دوری با ما دارند، از شش میلیون سال پیش به این سو می زیسته اند و ما، هوموسپیان ها، یگانه بازماندگان از آن گروه های خویشاوندمان هستیم. اینک در میان دانشمندان رشته‌ی مردم شناسی، جای گفت و گو نیست که پیشینه‌ی همه‌ی خویشاوندان دور و نزدیک ما، به هشت میلیون سال پیش در بخش خاوری مرکز آفریقا بازمی گردد. این را هم مردم شناسان پذیرفته اند که نخستین گروه انسان نمایان که هوموس اِرِکتوس (انسان راست قامت) نامیده می شوند، بین ٨.۱ تا ۲ میلیون سال پیش از آفریقا به سرزمین های دیگر کوچیده اند. این ها که می نویسم، راستی های پذیرفته شده برپایه‌ی بیش از یک سده پژوهش علمی است و نه باور های منی که هیچ پیشینه در این رشته‌ی دانش ندارم.
امّا «دانشمندان» پان ترکیست جمهوری آذربایجان که بیشترشان بازنشستگان فرهنگ تاریخ سازی جمهوری شوراها هستند، برای برتر نشان دادن «تمدّن» خویش، این پژوهش های پذیرفته شده را کنار نهاده و می نویسند که انسان هایی همانند میمون، دوازده میلیون سال پیش، یعنی چهارمیلیون سال پیش از نخستین نیاکان میمون گونه‌ی آدمیان در افریقا، در قراباغ می زیستند و همان ها هستند که نخست «تمدّن قوروچای» را یک و نیم میلیون سال پیش آغاز کردند و سپس، بیش از یک میلیون و دویست هزار سال پیش، تمدّن پیشرفته تری را در جایی که خوش آب و هوا تربوده، بنا نهادند. به باور این تاریخ سازانِ گرفتار در خود کم بینی یا عقده‌ی حقارت، اجاق هم از اختراعات نیاکان ترک ایشان در همان «تمدّن» در هفتسدهزارسال پیش است!
راستی این است که در درازای تاریخ دست کم سه هزار سال گذشته، ایران، گهواره‌ی فرهنگی کهن وپذیرا و پرورنده‌ی خواسته و ناخواسته‌ی همه‌ی ایل ها، از هر تیره و تبار و زبان و آیینی که به این سرزمین اندرشده اند بوده است. نشان و گواهی در دست نیست که در درازای هزار سال فرمانروایی های ترک، مغول و تاتار، چیرگی زبان فارسی بر اندام فرهنگی ایران، از راه شمشیر و تیغ به دست آمده باشد. فارسی زبان دیوان و ادب بوده و سرانجام زبان ملّی ایران شده و در کنار آن، زبان هایی مانند ترکی آذری، رفته رفته، زبان بخشی از مردم این سرزمین کهن گردیده و دیگر زبان های ایرانی و غیر ایرانی هم، در میان بخش های دیگری از باشندگان این سرزمین، جای خودرا داشته و می دارد و بخشی از تاروپود درهم تنیده‌ی فرهنگی این بوم است. نه پان ترکیسم راه به جایی خواهد برد و نه پافشاری بر پاسداری از «ارزش های ناب ایران آریایی». ما همه، آمیزه ای از فرهنگ های در هم تنیده‌ی این سرزمین تاریخی هستیم که پهنه ای فراتر از جغرافیای سیاسی امروز ایران دارد.
محمّدامینی
ــــــــــــــــــــ * آقای ضیاء بنیادُف که از دیرباز به بازنویسی های گزافه گونه در تاریخ نام آور بوده، چندسال پیش در باکو ترور شد و دولت جمهوری  آذربایجان، کشندگان اورا به جمهوری اسلامی پیوند داد. بنیادُف، نمونه‌ی برجسته ای از «پژوهشگران» و نخبگان فرهنگی جمهوری اذربایجان بود که در کوتاه زمانی از باور به سوسیالیسم آسیایی و وفاداری به آرمان های اتّحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست آذربایجان، به افراطی ترین باورهای ناسیونالیسم، پان ترکیسم و ارمنی ستیزی رسید. نخستین  و تنها آذربایجانی زبان مترجم قرآن بود و اینک اشکار گردیده که برخی از نوشتارهایی که به روسی و ترکی به نام خود به چاپ رسانده، نوشتارهای دیگران به زبان های اروپایی است. بسیاری از پژوهشگران سرشناس، بنیادُف را یک تاریخ ساز ایدئولوگ نامیده اند. ** از جمله بنگرید به کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، دی و بهمن ۱۲۸۲.