یونس پارسابناب: چرائی عروج فاشیسم درکشورهای دربند پیرامونی ( جنوب )
داعش
درآمد
- نگاهی به شکلگیری و گسترش پدیده داعش درخاورمیانه و چگونگی تسخیر قدرت توسط آن تحت نام " حکومت اسلامی " نشان می دهد که بشریت برای اولین بار شاهد قدرت گیری یک نیروی فاشیستی در بخش پیرامونی نظام جهانی سرمایه ( جنوب ) گشته است. البته این امر به این معنی نیست که حضور نیروها و گروههای فاشیستی در کشورهای سه قاره ( جهان سومی = بخش پیرامونی ) در تاریخ اخیر جهان، وجود خارجی نداشته اند. بلکه بررسی تاریخ این کشورها نشان می دهد که در بعضی از این کشورها بویژه در آمریکای لاتین و خاورمیانه در بحبوحه قدرقدرتی ایتالیای موسولینی و آلمان هیتلری در دهه های 20 ، 30 و 40 قرن بیستم ، احزاب و سازمان های فاشیستی بوجود آمده و رشد کردند که نقش های مهمی در روند اوضاع سیاسی آن جوامع ایفاء کردند ولی برخلاف کشورهای مسلط مرکز هیچوقت موفق به تسخیر قدرت سیاسی در کشورهای پیرامونی نگشتند .
- در چهارچوب این نگاه ، این نوشتار سه مطلب مربوط به فاشیزم در تاریخ معاصر سرمایه داری را مورد بررسی قرار می دهد :
1 – ظهور وقدرت گیری انواع و اقسام رژیم های فاشیستی در اروپای غربی و ژاپن ( کشورهای مسلط مرکز ) در دهه های 20، 30 و 40 قرن بیستم .
2 – پیشینه شکلگیری و رشد احزاب فاشیستی در کشورهای دربند پیرامونی ( جنوب ) بطور نمونه در ایران در همان دهه ها که علیرغم نقش های مهمی که در روند اوضاع جوامع آن کشورها ایفاء کردند ، نتوانستند برخلاف فاشیست های اروپا و ژاپن بر اریکه قدرت برسند .
3 – چگونگی عروج و ظهور فاشیسم در جنوب ( در بخشی از ایالات سوریه و عراق ) که برای اولین بار براریکه قدرت سیاسی رسیده است .
انواع فاشیسم در اروپا و ژاپن
- جنبش های سیاسی که به معنی واقعی فاشیستی بودند برای اولین بار در تاریخ ( در دوره 1922 – 1945 ) در کشورهای اروپائی و ژاپن بر اریکه قدرت نشستند . مهم ترین این نیروها ، عبارت بودند از : فاشیسم بنیتو موسولینی در ایتالیا ( در دهه های 20 تا 40 قرن بیستم ) ، فاشیسم آدولف هیتلر در آلمان ( 1934 – 1945 ) و فاشیسم هیروهیتو در ژاپن . دیگر حکومت های فاشیستی در این دوره )عموما وابسته به آلمان و ایتالیا ( ، عبارت بودند از : اسپانیای فرانکو ، پرتغال سالازا ، فرانسه پتن ، مجارستان حورزی ، رومانیای آنتونوکو . بدون تردید ویژگی ها ، خصلت ها و حتی مولفه های هریک از این جنبش های فاشیستی و رژیم های منبعث از آنها ( علیرغم همگونی کامل در ماهیت ) تفاوت های مهم باهم داشتند که عمدتا از موقعیت و درجه توسعه یافتگی و قدرتمندی آنها در جهان سرمایه داری آن زمان ، سرچشمه می گرفتند . در این چهارچوب اشتراکی و همگونی در ماهیت ، کشورهای فاشیستی در نیمه اول قرن بیستم را می توان به چهار نوع طبقه بندی کرد .
1 – فاشیست های حاکم در کشورهای اصلی و توسعه یافته سرمایه داری که خواهان اتخاذ موقعیت مسلط هژمونیکی در جهان ( یا حداقل در سطح قاره ای و منطقه ای ) بودند . فاشیسم آلمان نازی تحت رهبری هیتلر ( در تلاش استقرار هژمونی حداقل در قاره اروپا ، شامل روسیه ) و فاشیسم هیروهیتو در ژاپن ( در تلاش استقرار هژمونی در آسیای شرقی ، منجمله چین ) تنها کشورهائی از این نوع بودند .
2 – فاشیسم حاکم در کشورهای توسعه یافته درجه دوم سرمایه داری ، نوع دوم فاشیسم را تشکیل می دادند که جملگی در اروپای غربی ( آتلانتیک ) قرار داشتند . ایتالیای موسولینی که خود کلمه فاشیسم نیز از آنجا ( از زبان ایتالیائی ) نشئت گرفته بهترین نمونه این نوع فاشیسم بود . فاشیسم موسولینی خواهان استقرار امپراتوری نه در سطح جهانی بلکه در آرزوی احیای امپراتوری روم بود . فاشیسم فرانکو در اسپانیا و فاشیسم سالازا در پرتغال نیز به این نوع دوم فاشیسم تعلق داشتند .
3 – فاشیسم نوع سوم رژیم هائی را در اروپای غربی در بر می گرفت که عمدتا در دوره بروز و عروج سرمایه داری انحصاری قدرقدرتی امپریالیستی خود را بویژه در سال های بین دو جنگ جهانی ( 1918 – 1939 ) از دست داده و به قدرت های ضعیف امپریالیستی تبدیل شده بودند . عمده ترین این نوع دولت ها عبارت بودند از : رژیم فاشیستی ویشی در فرانسه ، رژیم فاشیستی لئون دگرل در بلژیک و رژیم فاشیستی فلمیش در هلند .
4 – فاشیسم نوع چهارم رژیم های وابسته اروپای شرقی ( کشورهای نیمه پیرامونی نظام سرمایه داری ) بودند که با حمایت آلمان نازی و ایتالیای موسولینی در کشورهای لهستان ، استونی ، لاتوی ، لیتوانیا ، مجارستان ، یونان و غرب اوکرائین بر سر کار آمده و از هژمونی طلبی های آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی استقبال می کردند .
- علیرغم این تنوع و تفاوت ها تمام رژیم های فاشیستی در اروپای غربی و شرقی به اضافه ژاپن ماهیتا دارای دو اصل مشترک بودند که آنها را کاملا همگون و از نظر کیفی " تافته های به هم بافته " می ساخت :
1 – اول اینکه همه این رژیم ها در مدیریت سیاسی و اقتصادی کشورهای خود نه تنها اصول بنیادی سرمایه داری را زیر سئوال نمی بردند بلکه در بعضی گستره ها مثل مالکیت خصوصی تمام قوانین سرمایه داری در دوران انحصاری را با اعمال دیکتاتوری فاشیستی بیش از پیش در آن جوامع رواج می دادند . واقعیت ها و وقایع تاریخی در دوره " بحران بزرگ " ( از 1929 تا 1936 ) نشان می دهد که راه حل فاشیستی ( و حتی تنها راه حل ) برون رفت از موضع سرمایه داران بزرگ آن دوره از بحران بزرگ بود.
2 – رژیم های فاشیستی متعلق به چهار نوع جملگی در مدیریت جامعه سرمایه داری که دچار بحران شده بود هر نوع دموکراسی ( منجمله دموکراسی بورژوازی ) را در کلیتش رد کرده و اصل تسلیم به " رضای رهبر " را از طریق تبلیغ ، ترغیب و اقناع و بالاخره با توسل به قهر ، زور و خشونت بر مردم اعمال می کردند . این دو اصل مشترک ( اصل وفاداری و تعهد به قوانین حاکم بر نظام سرمایه داری مثل حق مالکیت خصوصی حتی بر منابع طبیعی و اصل تسلیم و عبودیت به رضای رهبر ) در هر چهار نوع رژیم های فاشیستی در اروپا و ژاپن در آن دوره ( از 1922 تا 1945 ) هسته مرکزی و کلیدی فاشیسم را تشکیل می دادند .
- شایان توجه است که پدیده فاشیسم از هر نوعش فقط در کشورهای مسلط مرکز نظام جهانی سرمایه ( اروپا و ژاپن ) توانستند در آن دوره بر سر کار آمده و بر اریکه قدرت بنشینند . پدیده فاشیسم با اینکه توسط نیروهای استعمارگر فاشیستی به کشورهای دربند پیرامونی ( جهان سومی ) صادر گشت ولی هیچوقت نتوانست در آن کشورها کلیت حاکمیت را به دست گرفته و بر اریکه قدرت بنشیند. همانطوریکه در بخش درآمد این نوشتار به طور اجمالی اشاره شد ، بودند کشورهای متعدد و مختلف در بخش دربند پیرامونی نظام که در آنها نیروهای فاشیستی قادر به ایجاد احزاب و سازمان های فاشیستی گشتند که عمدتا وابسته به آلمان نازی ، ایتالیای موسولینی و ژاپن هیروهیتو بودند . در اینجا به طور نمونه به شکلگیری و گسترش این نوع احزاب در جامعه ایران دوره جنگ جهانی دوم ( از 1939 تا 1945 ) می پردازیم . این احزاب فاشیستی با اینکه در ایران آن زمان مطرح گشته و نقش ایفاء کردند ولی هیچوقت نتوانستند بر اریکه قدرت جلوس کنند .
احزاب " کبود " و “ملیون ایران” : از 1939 تا 1945
- بروز و رشد احزاب و سازمان های فاشیستی بویژه طرفدار آلمان هیتلری در ایران در سال های آخر حکومت رضا شاه و دوره جنگ جهانی دوم بوقوع پیوست . با عطف به فعل و انفعالات سیاسی در سطح جهانی و از منظر تاریخی ، اشغال نظامی ایران در شهریور 1320 ( 1941 میلادی ) توسط متفقین و خلع و تبعید رضا شاه فصل جدیدی را در تاریخ فعالیت های سیاسی احزاب و سازمان ها گشوده و حضور احزاب و گروه های فاشیستی را ( که در سال های آخر حکومت رضا شاه در سال های 1941 -1939 شکل گرفته بودند ) برملاتر ساخت .مهم ترین احزاب فاشیستی طرفدار آلمان هیتلری در سال 1944-1940 در ایران ، عبارت بودند از : " حزب کبود " و " حزب ملیون ایران " .
- " حزب کبود " در سال 1319 ( 1940 ) بوسیله حبیب الله نوبخت ( نماینده دوره های ششم تا سیزدهم مجلس شورای ملی ) با حمایت مقامات آلمان نازی تاسیس گردید . نوبخت توانست در اندک مدتی جمع زیادی از سران ارتش مثل سرلشگر فضل الله زاهدی و منوچهری ( که بعدها به اسم ارتشبد بهرام آریانا معروف گشت ) و تعدادی از علمای مذهبی ، مثل آیت الله ابوالقاسم کاشانی و تعدادی از روزنامه نگاران و نویسندگان را دور برنامه سیاسی و اندیشه های فاشیستی " حزب کبود " بسیج سازد .
- بعد از اشغال ایران توسط متفقین حزب کبود عملا از بین رفت ولی جاسوسان آلمانی که هنوز در ایران مانده بودند به اقدامات خود در جهت بازگرداندن ایران به کمپ آلمان هیتلری ادامه داده و دوباره در آخر سال 1320 با رهبری نوبخت ، زاهدی و کاشانی " حزب ملیون ایران " را بنا نهادند . در غیبت نمایندگی سیاسی آلمان در تهران ، تاسیس این حزب نتیجه تلاش های یک جاسوس آلمانی به نام فرانتس مایر بود . در این حزب سه نماینده مجلس سیزدهم منجمله نوبخت ، جمعی از افسران ارشد ارتش و حتی بعضی از علمای مذهبی عضویت داشتند . تبلیغات آلمان نازی علیه موقعیت و منافع انگلستان برای بعضی از علمای مذهبی مثل کاشانی خیلی جذاب بود . پدر کاشانی از روحانیون مذهبی ضد انگلیسی بود که بر سر مبارزه علیه انگلستان در عراق به قتل رسیده بود . مرگ پدر، کاشانی را که در ضمن از طرفداران رشید علی گیلانی ( از طرفداران با نفوذ آلمان نازی در عراق ) بود دشمن آشتی ناپذیر انگلستان ساخته و او را به عضویت در حزب ملیون ایران راغب ساخت . هدف حزب ملیون ایران این بود که ارتشیان عالیرتبه در جنوب ایران تحت فرماندهی زاهدی و با کمک عشایر جنوب به رهبری قشقائی ها دولت مرکزی را در تهران تضعیف ساخته و طی کودتای نظامی و اعلام جمهوری علیه متفقین و به نفع متحدین ( آلمان هیتلری ، ایتالیای موسولینی و ژاپن هیروهیتو ) ، وارد جنگ گردند .
- اشغال ایران توسط متفقین در 1320 و سپس شکست آلمان نازی در نبرد تاریخی استالینگراد در 1323 ( 1944 ) نقشه رهبران حزب ملیون ایران و آرزوهای فاشیستی دیگر گروه های سیاسی طرفدار آلمان نازی را در ایران عقیم ساخت . بعد از اینکه متفقین فرانتس مایر رئیس عملیات جاسوسی آلمان در ایران را دستگیر ساختند ، هویت اکثر رهبران حزب ملیون ایران که بعدها به عنوان اعضای " ستون پنجم " آلمان نازی در ایران معروف گشتند ، بر ملا گشت . متفقین از طریق مقامات دولت علی سهیلی ( نخست وزیر وقت ) تعداد زیادی از رهبران و فعالین این حزب منجمله نوبخت ، کاشانی ، زاهدی ، منوچهری ، جعفر شریف امامی ، جهانگیر تفضلی ، خسرو اقبال ، سرتیپ کوپال ، سرهنگ باتمانقلیچ ، محمود کیانوش و دهها نفر دیگر را روانه زندانها و تبعیدگاه های مختلف ساختند .
- پس از شکست متحدین و تسلیم آلمان نازی و پایان جنگ جهانی دوم در 1324 ( 1945 ) کاشانی ، زاهدی و منوچهری از تبعیدگاه برگشته و دوباره در صحنه سیاسی ایران دست به فعالیت های سیاسی زدند . اینان که مدتها مسحور و شیفته امپراتوری آلمان نازی بودند بعد از پایان جنگ جهانی دوم به تدریج مسحور امپریالیسم نوبرخاسته آمریکا قرار گرفته و بعد از پذیرش قدرقدرتی آن در مبارزات رهائیبخش ملی شدن صنعت نفت در سال های آغازین دهه 1330 ( 1950 ) به نفع آمریکا موضع گرفته و در کودتای 28 مرداد 1332 در کنار " سیا " به آرمان های مردم ایران و دولت ملی مصدق پشت پا زدند .
- بررسی شکلگیری و رشد احزاب و سازمان های فاشیستی در کشورهای جنوب که در اینجا نگارنده به طور نمونه به کشور ایران بسنده کرد به هیچوجه محدود به ایران نمی شد . در سال های بین دو جنگ جهانی از 1918 تا 1939 ، سازمانها و احزاب متنوع و متعدد فاشیستی در کشورهای مختلف جهان سوم ( ترکیه ، مصر ، چین ، ویتنام ، هندوستان ، آرژانتین و... ) شکل گرفته و رشد یافتند که دراوضاع سیاسی آن کشورها نیز مثل ایران نقش های مهمی ایفاء کردند . ولی همانطور که در بخش درآمد اشاره شد این احزاب و سازمان ها بر خلاف نیروهای فاشیستی در کشورهای توسعه یافته مسلط مرکز هیچوقت نتوانستند بر سر قدرت و حاکمیت برسند . به نظر این نگارنده داعش اولین نیروی فاشیستی است که مثل نیروی فاشیستی در اروپای غربی دهه های 20 ، 30 و 40 قرن بیستم موفق گشته که امروز با تاسیس " حکومت اسلامی " در بخشی از خاورمیانه ( شامل تعدادی از ایالات سوریه و عراق ) برای اولین بار در جنوب ( کشورهای دربند پیرامونی = جهان سوم ) به قدرت سیاسی – حکومتی ، برسد .
روند تاریخی عروج فاشیزم در جنوب معاصر
پیشینه شکلگیری و رشد جوانه های فاشیزم در کشورهای دربند پیرامونی معاصر به دهه های بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی دوم و فراز آمریکا به قله هژمونیکی خود در آمریکای لاتین می رسد . در آن دوره تاریخی تعداد قابل توجهی از کشورهای آمریکای لاتین ( آرژانتین ، پرو ، شیلی ، برزیل و... ) یکی بعد از دیگری قربانی کودتاهای نظامی گشته و در باتلاق مدیریت رزیم هائی افتادند که شباهت های بی نظیری به رژیم های فاشیستی در کشورهای نیمه پیرامونی و وابسته اروپای شرقی دهه های 1930 و 1940 ، داشتند . دیکتاتوری های منبعث از این کودتاها مثل دولت های فاشیستی در اروپای شرقی جملگی در خدمت بی قید و شرط جناح های ارتجاعی – فاشیستی حاکم بودند . این جناح ها ( ملاکین کلان ، بورژوازی کمپرادور و بعضی از اقشار طبقه متوسط خرده بورژوازی ) که نزدیک به بیست سال در کشورهای آمریکای لاتین با مدرنیزه ساختن نوع استبداد و شکنجه ها در زندان ها حکومت کردند ، به برکت اعمال سیاست های فاشیستی و توسعه های دم بریده لومپنی به ثروت های کلان و امتیازات فراوانی دسترسی پیدا کردند . اما این کودتاچیان و رژیم های فاشیستی آنها که در آن زمان با ایجاد رعب و هراس و اشتعال " جنگ های کثیف " علیه مردم ضربات شدیدی بر پیکر نیروهای استقلال طلب و عدالت خواه وارد ساختند ، بیش تر از همه در خدمت سرمایه داران مسلط بیگانه ( بویژه آمریکائی ها ) بودند . بی امنیتی ، بی عدالتی و سرکوب های فیزیکی که در این دوره در کشورهای آمریکای لاتین توسط رژیم های فاشیستی و نیمه فاشیستی وابسته به انحصارات فراملی آمریکائی بر مردم این کشورها اعمال میشد ، از سوی دولت های اولیگارشی آمریکا حمایت می شدند . در این دوره تاریخی نزدیک به بیست سال ( از کودتای سیا علیه دولت دمکراتیک و ملی آربنز در گواتمالا تا کودتا سیا علیه دولت دمکراتیک و سوسیالیستی آلنده در شیلی در سال 1973 ) هدف آمریکا در " حیاط خلوت " امپریالیستی اش جلوگیری از ایجاد همبستگی بین المللی و الحاق خلق های آمریکای لاتین به جنبش های رهائیبخش خلق های آسیا و آفریقا در عهد باندونگ ( 1980 – 1955 ) ، بود . تنها کشوری که در این دوره از آمریکای لاتین موفق شد که به جرگه " کنفرانس باندونگ " و سپس به " جنبش کشورهای غیر متعهد " عهد باندونگ بپیوندد ، کشور کوبا بود . مروری به تاریخ سیاسی آن دوره به روشنی نشان می دهد که اگر ملت – دولتی در خطه خلوت امپریالیسم آمریکا جرات و تلاش می کرد که به جنبش های عهد باندونگ بپیوندد مثل دولت های آربنز در گواتمالا ، حوان بوش در جمهوری دومینک ، گولاوت در برزیل ، آلنده در شیلی با تجاوزات و مداخلات نظامی آمریکا روبرو گشته و قربانی کودتاهای فاشیستی و نیمه فاشیستی در آن کشور می شد .
- در آغاز دهه 1980 با تجدید تهاجمات از سوی راس نظام این دفعه با اعمال قوانین حاکم بر جهانی گرائی در فاز جدیدش ( بازار آزاد نئولیبرالی ) سرمایه داری مالی تر ، عمومی تر و نظامی تر گشته موفق شد با گسترش توسعه های لومپنی توسط رژیم های کمپرادور در آسیا و آفریقا به عمر " عهد باندونگ " و جنبش های رهائیبخش ملی ( یکی از سه ستون اصلی چالشگران ضد نظام در دوره جنگ سرد 1991 – 1947 ) ، پایان بخشد . از منظر تاریخی و در پرتو جنگ سوریه و ارتباط استراتژیکی آن با جنگ داخلی اوکرائین امروز می توان اذعان کرد که ناکامی و شکست ستون جنبش های رهائیبخش ملی در آن دوره بدون تضعیف و اخته شدن جنبش های کارگری در اروپای غربی همراه با افول ، تجزیه و فروپاشی شوروی نمی توانست میِسر گردد.
- دیکتاتوری های حاکم در سه قاره ( کشورهای دربند پیرامونی = جنوب ) که جانشینان دولت های برخاسته از جنبش های رهائیبخش عهد باندونگ ، گشتند بالاخره با آغاز بحران عمیق ساختاری نظام جهانی سرمایه دچار بی ثباتی گشته و موقعیت شان با فراز امواج خروشان بیداری و رهائی در سه قاره به زیر سئوال کشیده شدند . ولی بررسی اوضاع رو به رشد در پرتو قیام های اخیر در کشورهای سه قاره ( بویژه از سال 2011 به این سو ) به روشنی نشان می دهد که این دیکتاتورها فقط به زیر سئوال کشیده شده اند .به نظر این نگارنده این چالش ها و به زیر سئوال کشیدن ها زمانی موفق به استقرار یک بدیل واقعی در کشورهای سه قاره خواهند گشت که چالشگران موفق به تلفیق و تلازم سه هدف ( که توده های مردم به خاطر دستیابی به آنها به این قیام ها دست زده اند ) ، گردند : تثبیت حاکمیت ملی در جریان گسست از محور نظام جهانی سرمایه ( استقلال ) ، دموکراتیزاسیون جامعه و سیاست ( آزادی ) و رهائی از مولفه های توسعه لومپنی ( گسترش عدالت اجتماعی ) .
- در حال حاضر توده های مردم علیرغم خواست تاریخی شان از موهبت استقرار آن بدیل دور هستند . به این علت امکان دارد که چند بدیل کوتاه مدت جانشین اوضاع فعلی در کشورهای سه قاره گردد . آیا ممکن است که مردم خیلی از کشورهای سه قاره آرزوی بازگشت به عهد " جنگ سرد " برای احیای قدرقدرتی روسیه در غالب یک اتحاد آسیائی – اروپائی به مبارزه روی آورند ؟ یا اینکه در درون "توهمات خانواده گی " غوطه ور گشته به اندیشه ها و آرزوهای استقرار دولت های دینی – مذهبی روی آورند ؟
- در تقابل و تلاقی با این بدیل راس نظام جهانی آمریکا و شرکای اروپائی اش راه و سیاست خود را انتخاب کرده اند : دادن ارجحیت و حمایت همه جانبه از بنیادگرائی اسلامی ( سلفیست های گوناگون در آسیا و آفریقا ) . علت این سیاست ساده و مبرهن است : این نیروهای ارتجاعی سیاسی قوانین حاکم بر بازار آزاد نئولیبرالی سرمایه داری جهانی تر شده را بدون قید و شرط پذیرفته و لاجرم هم عدالت اجتماعی و هم حاکمیت ملی را به عنوان " شرک " رد می کنند . آیا رد مولفه های عدالت اجتماعی و پذیرش " مقدس " بودن مالکیت خصوصی حتی بر منابع طبیعی از سوی میلیون ها نفر از مردم آسیا و آفریقا ( که در زندان توهمات خانوادگی سلفیست های بنیادگرا ، محبوس شده اند ) آرزو و خواست مهم انحصارات پنجگانه حاکم بر اولیگارشی های آمریکا و دیگر امپریالیست ها ، نیستند ?.
- امروز بررسی چرائی و چگونگی عروج داعش و استقرار " حکومت اسلامی " در خاورمیانه عربی ( در بخشی از ایالات سوریه و عراق ) نشان می دهد که برنامه های داعش به مدل های فاشیستی سکولار و وابسته که مدتها در کشورهای اروپای شرقی ( کشورهای نیمه پیرامونی ) در سال های 1945 – 1939 جنگ جهانی دوم و سپس در کشورهای آمریکای لاتین در دوره " جنگ های کثیف " 1985 – 1960 حکومت می کردند ، شباهت های کامل دارد . در واقعیت فاشیزم دینی – مذهبی حاکم در حکومت اسلامی داعش با تمام فاشیست های سابق سکولار در دو حیطه اصلی که ماهوی و تعیین کننده هستند ، مشترک و همگون هستند .
1 – فقدان هر نوع چالش نسبت به جنبه های اصلی نظم سرمایه داری حاکم و لاجرم پذیرش رشد مدل توسعه لومپنی منبعث از گسترش سرمایه داری جهانی تر شده نئولیبرالی در کشورهای دربند پیرامونی .
2 – اعمال اندیشه ها و عملکردهای سیاست های به غایت ضد دموکراتیک همراه با سرکوب فیزیکی و اعمال شکنجه های قرون وسطائی و قوانین فاشیستی تحت نام و در کسوت دین اسلام .
- شایان ذکر و بررسی است که حمایت راس نظام و شرکا در دوره بویژه بعد از پایان جنگ سرد از بنیادگرائی اسلامی فقط محدود به جوامع مسلمان نشین در آفریقا و آسیا و خاورمیانه نمی شود . امروز حمایت نظام جهانی از عروج گسترش بنیادگرائی هندوتوا در هندوستان ، لامائیسم در کشورهای بودائی نشین برمه ، تایلند و ایالت تبت در چین ، صهیونیسم در اسرائیل و.... بر همگان برملاتر و روشن تر می گردد .
نتیجه اینکه
- بررسی اوضاع پر از تلاطمات رو به رشد نشان می دهد که فاشیزم نه تنها به کشورهای غربی و اروپای شرقی برگشته بلکه در کشورهای جنوب نیز سربلند کرده است . این بازگشت و گسترش طبیعتا ارتباط تنگاتنگ با تسریع بحران ساختاری نظام سرمایه داری انحصاری عمومی تر ، مالی تر و نظامی تر شده دارد که بسرعت در سراسر جهان رواج می یابد . توسل مستقیم و غیر مستقیم به نیروهای فاشیستی چه سکولار و چه بنیادگرائی های دینی – مذهبی توسط این نظام فرسوده و بحران زده ناقوس هوشیاری و پاسداری را برای چالشگران ضد نظام سرمایه داری جهانی و خلق های جهان ، به صدا درآورده است : این بحران عمیق ساختاری در آینده عمیق تر و بحرانی تر خواهد گشت لاجرم خطر توسل به راه حل های فاشیستی از سوی نظام بی ربط و در بستر موت افتاده نیز بیشتر و فراگیرتر خواهد گشت .
منابع و مآخذ
1 – درباره مولفه های اصلی و انواع فاشیزم در دوران پیش از و بعد از جنگ جهانی دوم ، رجوع کنید به :
- لئوهوبرمن و پال سویزی ، " گولد واتریسم " در مجله “مانتلی ریویو” ، سپتامبر 1964.
- سمیرامین ، " بازگشت فاشیزم به سرمایه داری معاصر " در مجله “مانتلی ریویو “، سپتامبر 2014 .
2 – درباره احزاب فاشیستی در ایران زمان جنگ جهانی دوم ، رجوع کنید به :
- بهروز طیرانی ، " اسناد و احزاب سیاسی ایران ( 1320 – 1330 ) “، در دو جلد ، تهران 1376 .
- مصطفی الموتی ، " ایران در عصر پهلوی " در ده جلد ، لندن 1368 .
3 - اولا اوستری توهوک ، " اوکرائینی ها در رویاروئی با گذشته خود " ، بروکسل 2013 .
4 – امانوئل والرشتاین ، " زندگی در آشوب بسیار دردناک است " ، نیویورک دانشگاه بیگمن ، 15 ژانویه 2015 .