۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه
محمود عباس: صلح با اسرائیل غیرممکن شده است
هزاران فلسطینی در کرانه غربی اشغالی در مراسم پنجمین سالگرد درگذشت یاسر عرفات، رهبر پیشین تشکیلات خودگردان فلسطینی شرکت کرده اند.
یاسر عرفات به مدت سی و پنج سال رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین بود. او همچنین یکی از پایهگذاران جنبش فتح به شمار می رفت. او در سال های دهه نود میلادی، قیام مسلحانه علیه اسرائیل را کنار گذاشت و پیمان صلح اسلو را با اسرائیل امضا کرد. آقای عرفات پنج سال پیش در هفتاد و پنج سالگی به علت بیماری خونی مرموزی در پاریس درگذشت.
محمود عباس که پس از مرگ یاسر عرفات جانشین او شد در این مراسم سخنرانی کرد و گفت صلح با اسرائیل به علت امتناع این کشور از توقف فعالیت های شهرک سازی، غیر ممکن شده است.
دوره زمامداری آقای عباس چند ماه پیش به پایان رسیده اما او کماکان به فعالیت خود ادامه می دهد.
او بار دیگر تاکید کرد تا زمانی که اسرائیل به فعالیت های شهرک سازی در کرانه غربی و بیت المقدس شرقی پایان ندهد، او مذاکره نخواهد کرد.
رئیس تشکیلات خودگردان فلسطینی گفت تا زمانی که چارچوب مشخصی برای مذاکرات برای تشکیل کشور مستقل فلسطینی وجود نداشته باشد، او به سر میز مذاکره باز نخواهد گشت.
محمود عباس تاکید کرد که هر نوع توافق نامه ای باید بر مبنای مرزهای 1967 باشد. او افرود "ما شاهد آن هستیم که اسرائیل زمین ها را مصادره می کند، شهرک سازی می کند و با سرعت بی سابقه ای به یهودی کردن بیت المقدس می پردازد."
رئیس تشکیلات خودگردان فلسطینی هفته پیش اعلام کرد که در انتخاباتی که قرار است ژانویه سال آینده برگزار شود، کاندیدا نخواهد شد. این مساله واکنش هایی را در پی داشت و کشورهای غربی و اسرائیل از او خواستند تا در تصمیم خود تجدیدنظر کند. محمود عباس گفته که مایل نیست در باره تصمیم خود صحبت کند.
رئیس تشکیلات خودگردان پیشتر طی فرمانی دستور برگزاری این انتخابات در ماه ژانویه 2010 را صادر کرده که این امر از سوی جنبش حماس، که نوار غزه را در کنترل خود دارد محکوم شده است.
آقای عباس در سخنرانی امروز خود گفت که او دست خود را برای آشتی با جنبش حماس دراز کرده است.
جنبش حماس در انتخابات شورای قانونگذاری 2006 به پیروزی دست یافت اما این پیروزی از سوی کشورهای غربی رد شد و حماس مورد تحریم قرار گرفت. درگیری های یک سال بعد حماس و فتح که تلفات گسترده ای بار آورد، منجر به آن شد که حماس کنترل نوار غزه را به دست آورد و از آن زمان سرزمین های فلسطینی به صورت دوپاره توسط این دو گروه اداره می شوند.
مصر بارها تلاش کرده میان دو گروه فلسطینی میانجی گری کند اما این تلاش ها تا کنون نتیجه ای به دنبال نداشته است.
قاضی اسرائیلی: در این کشور علیه اعراب تبعیض می شود
یک قاضی اسرائیلی گفته است که در این کشور قانون در دو سطح کاملا متفاوت و بسته به این که جرم توسط یک عرب یا یک یهودی صورت گرفته به اجرا در می آید.
قاضی یووال شمدی، این سخنان را در جریان یک جلسه دادگاه بیان کرد. در این جلسه دادگاه، او پرونده ای را که علیه یک نوجوان عرب به علت پرتاب سنگ به سوی خودروی پلیس مطرح شده بود، رد کرد.
دادستان خواهان آن شده بود که مجازات زندان برای این نوجوان عرب درنظر گرفته شود.
این قاضی اسرائیلی در حکم خود گفت که اسرائیل نمی تواند بزهکاران عرب را به شدت تنبیه کند در حالی که با همسن و سالان یهودی آنها با مدارا رفتار می کند.
این نوجوان عرب در ناصره دستگیر شده بود.
او با وثیقه پنج هزار شکل جدید (واحد پول اسرائیل) آزاد شده و متعهد شده که طی دو سال آینده دیگر در فعالیت های خشونت آمیز علیه پلیس شرکت نمی کند. او همچنین باید برای دویست ساعت، خدمات اجتماعی انجام دهد.
دادگاه همچنین این نوجوان را از دریافت گواهی نامه رانندگی به مدت دو سال منع کرده است.
این نوجوان عرب یک هفته پس از پایان عملیات نظامی اسرائیل در غزه بازداشت شد. او به همراه چند تن از دوستانش، به طرف خودروی پلیس که از ناصره رد می شد، سنگ پرتاب کردند.
دادستان خواهان آن شده بود تا با در نظر گرفتن مجازات زندان برای این نوجوان عرب، درسی به دیگران داده شود.
وکیل مدافع این نوجوان در جلسه دادگاه گفت که اسرائیل قوانین تبعیض آمیزی علیه نوجوانان عرب دارد که این به خصوص در مواردی که مربوط به "حملات و اقدامات عقیدتی" مرتبط می شود، مشاهده شده است.
قاضی در حکم خود با پذیرفتن ادعای وکیل مدافع، رای داد که در نظر گرفتن مجازات زندان برای این نوجوان اهل ناصره، بر خلاف اصول قضایی اسرائیل است.
ضرب و شتم، شکنجه و یکسال حبس به جرم حضور در یک عکس
19 آبان 88جمعی از اعضای کمیته گزارشگران حقوق بشر، روز گذشته با حضور در منزل مجید مقیمی، ضمن همدردی با خانواده این زندانی سیاسی، آخرین اطلاعات در مورد وضعیت کنونی او را دریافت کردند که در زیر میآید:
مجید مقیمی، یکی از متهمانی است که در دادگاههای رسیدگی به اتهامات عوامل دخیل در حوادثپس از انتخابات, مورد محاکمه قرار گرفت. او دارای فرزندی 10 ساله به نام محمد متین است و سابقهی هیچگونه فعالیت سیاسی نداشته است.
صبح روز 7 تیرماه، سه نفر که خود را ماموران وزارت اطلاعات معرفی میکردند با حضور در منزل مقیمی، پس از تفتیش وسایل شخصی و بستن چشمان مجید مقیمی، وی را بازداشت نموده و از منزل خارج کردند.
بنابه گفتهی خانواده مجید مقیمی، وی به مدت 12 روز در پلیس امنیت گیشا نگهداری شده است. در این مدت، وی با ضرب و شتم و شکنجه مواجه بوده به حدی که یک طرف بدن وی کاملا سیاه شده و او مدتها از ناحیهی دنده دچار درد شدید بوده است.
پس از گذشت 12 روز، مقیمی به قرنطینهی زندان اوین انتقال مییابد. وی در تماسهای خود با خانوادهاش از شکل بازجوییها در قرنطینهی اوین سخن گفته است. در این بازجوییها، دستها، پاها و چشمان وی را بسته و در حالی که وی را مورد ضرب و شتم قرار میدادند،او را وادار نمودند متن اعترافنامه ای را امضا کند. به گفته وی، سرانجام زمانی که او را تهدید به آزار و اذیت مادر و اعضای خانوادهاش میکنند، اعتراف میکند که در تظاهرات شرکت کرده است.
وی سپس به بند عمومی اندرزگاه 8 زندان اوین منتقل میشود. گزارشهای دریافتی حاکی از وضعیت نه چندان مناسب این بند است. مجرمان با جرایمی چون قاچاق، قتل و کلاهبرداری در این بند نگهداری میشوند. این درحالی است که در آيين نامه اجرايي سازمان زندانها، اصل تفكيك جرايم به عنوان يك اصل اساسي مورد تاكيد قرار گرفته است. عدم امکانات پزشکی و دارویی با توجه به ابتلای تعدادی از زندانیان این بند به بیماری آنفولانزا، و همچنین محرومیت از آب گرم از جمله مشکلات دیگر اندرزگاه 8 زندان اوین است.
مجید مقیمی در سومین جلسه از دادگاههای علنی، مورد محاکمه قرار گرفت. اتهاماتی که در متن کیفرخواست علیه وی قرائت شد، شامل "مشاركت در تخريب احراق اموال دولتی، عمومی، خصوصی و عكسبرداری از متهم در حين احراق و ارتكاب جرم، اقدام عليه امنيت كشوراز طريق اجتماع و تباني با هدف بر هم زدن امنيت عمومی، فعاليت تبليغي عليه نظام مقدس جمهوری اسلامی ايران از طريق شركت در تجمعات غير قانونی و ايجاد شبهه جعل و تقلب در نتيجه انتخابات و سلب اعتماد عمومی نسبت به حاكميت و نيز اخلال در نظم عمومي از طريق بلوا، آشوب و حركات غير متعارف" بوده است. همچنین در این دادگاه وی به عنوان "يكی از عوامل اصلی اغتشاشات اخير" معرفی شد و در نهایت به یکسال حبس تعزیری محکوم گشت.
این درحالی است که تنها مدرک موجود از این متهم عکسی است که در موبایل شخصی وی موجود بود و او را در کنار موتورسیکلتی سوخته نشان میداد. این عکس در دادگاه مزبور نمایش داده شد. لازم به ذکر است همچون بسیاری از زندانیان دیگر، مجید مقیمی نیز از حق انتخاب وکیل محروم بود و برای وی وکیل تسخیری تعیین شد. در حال حاضر پرونده او به شعبهی سی و ششم دادگاه تجدیدنظر استان تهران ارجاع داده شده است و در حال بررسی است
يک معامله سودآور ديگر برای سپاه:
|
قرارگاه خاتم الانبياء برنده مناقصه ۲.۵ ميليارد دلاری چابهار شد، نوروز» نسخه قابل چاپوزير راه و ترابری دولت کودتا از برنده شدن قرارگاه خاتم الانبياء در مناقصه ۲.۵ ميليارد دلاری پروژه ساخت خط ريلی پس کرانه در منطقه آزاد چابهار خبر داد. به گزارش نوروز، اين خبر در شرايطی اعلام می شود که پيش از اين خبر خريد بلوک ۵۰ درصدی شرکت مخابرات توسط سپاه – خريدی که بلافاصله به عنوان بزرگترين خريد تاريخ بورس کشور مطرح شد- انتقادات گسترده ای را درواکنش به حضور گسترده اين نهاد نظامی در عرصه فعاليت های اقتصادی در پی داشت به گونه ای که برخی خبرها حتی از احتمال ابطال اين معامله به دليل اخراج غير قانونی رقيب اين نهاد نظامی در معامله فوق، حکايت داشت، هرچند که رييس سازمان خصوصی سازی در گفتگويی کوتاه با راديو، اعلام کرد که اين معامله از نظر سازمان خصوصی سازی "انجام شده" است. گسترش حضور سپاه در حوزه فعاليت های سودآور اقتصادی بويژه در سالهای اخير، نه تنها با نظر صريح بنيانگذار جمهوری اسلامی منافات دارد، که حتی ميان فعالان سياسی و اقتصادی نزديک به ساختار قدرت نيز کمتر کسی را می توان يافت که علنا از اين موضوع دفاع کند. گفتنی است ميرحسين موسوی نيز در مصاحبه اخير خود در اين خصوص تاکيد کرده است: سه چهار سال اخير توسعه موسسات پولی عجيب و غريب هم در ميان نيروهای نظامی و انتظامی مشکل ايجاد کرده و هم در ميان مردم. فکر نکنيم سپاهی عزيزی که در مرزهای کشور شهيد می شود، نفعی از اين برده است، خير! اين فعاليت اقتصادی برای خود شبکه ای ايجاد کرده که يک شبکه اقتصادی صرف نيست، مقاصد سياسی هم دارد و اين به نفع کشور نيست |
|
آيا اصلاح طلبان تغيير کرده اند؟
فريبرز سنجري |
اين روز ها چه در تجمعات اعتراضی ايرانيان در خارج از کشور در اعتراض به تداوم سلطه خونین جمهوری اسلامی و چه در مباحثات و بحثهای جاری در صفوف اپوزيسيون رژيم ، هر گاه کمونيستها و مبارزينی جهت اثبات سترونی سياستهای اصلاح طلبان حکومتی و هم ذاتی آنها با دار و دسته جنايتکار حاکم، به گذشته افرادی مثل مير حسين موسوی و مهدی کروبی و نقش غير قابل انکارشان در سرکوب انقلاب مردم و مبارزات توده ها اشاره می کنند فورا افرادی که هميشه در استدلال کم می آورند با قبول ظاهری این واقعیت فرياد بر می آورند که باشد! اما از آن زمان که آنها در قدرت بودند سالها گذشته است! و مهمتر از آن مگر شما منکر تغيير انسان ها هستيد؟ خوب شايد آنها تغيير کرده باشند؟ و سپس چنين کسانی با فراموش کردن اين امر که اساسا موضوع بر سر چه بود، بحث را بطور کلی به "قابل تغيير" بودن انسان ها کشانده و پس از سخنرانی غرائی اندر باب امکان پذير بودن تغيير افراد بشر سرانجام چنين جلوه می دهند که هر کس بگويد موسوی ها ،کروبی ها و از آنها بی اهميت تر گنجی ها و سازگارا ها نه تنها دستشان به خون مردم ما آلوده است بلکه از "خودی ها"ی نظام بوده و برنامه شان هم حفظ سيستم ظالمانه کنونی است و به همین خاطر نباید فریب آنها را خورد، گوئی بديهی ترين اصول علمی را انکار نموده و امکان تغییر انسان ها را نادیده گرفته است. اين دسته البته با کسانی که اساسا منکر نقش اين افراد در جنايات جمهوری اسلامی هستند فرق دارند. اين ها حداقل اين واقعيت را می پذيرند که اين افراد هر کدام بسته به موقعيت و مقامی که در جمهوری اسلامی داشته اند، نقش خود را در سرکوب مردم ایفاء نموده اند. اما مدعی اند که انسانها قابل تغيير هستند و به همين دليل هم تاکيد دارند که نبايد به گذشته افراد "پيله" کرد بلکه معيار بايد "حال" افراد باشد. البته چنین افرادی هرگز نمی خواهند واقعیت "حال" این افراد را هم دریابند، بلکه تنها مدعی اند که گویا در حال حاضر اين افراد بر عليه دار و دسته حاکم هستند پس بايد به آنها خوش آمد گفت و به نداي شان پاسخ مثبت داد و تأکید می کنند که همين موضع کنونی آنها گویا بيان گر تغيير آنهاست. در این مباحثه اگر کوشش کنی بحث را به مسیر اصلی برگردانده و با تکیه بر واقعیت حال این افراد مطرح کنی که دفاع و حمایت از چنان کسانی در حقیقت بر علیه منافع مردم تحت ستم ایران است، فورا متهم به "دگماتيسم" و "خشک مغزی" و عدم درک پيچيدگی های "سياست" می شوی که البته بعدا با فخر فروشی عالم نمايانه اين تک مضراب هميشگی هم به آن اضافه می شود که اين امر از امراض علاج ناپذير "چپ سنتی" می باشد! برای کسانی که در ماه های اخير و به دنبال خيزش بزرگ توده های ستمديده، در صحنه های اعتراض به جمهوری دار و شکنجه حاکم بر ایران حضور داشته و شاهد اين مباحثات بوده اند به واقع اين سوال يکی از رايج ترين سوالاتی می باشد که هميشه آن را شنیده و می شنوند. در اوضاع و احوال کنونی البته طرح چنین سوالاتی عجیب نیست. در هر تحول بزرگ اجتماعی در حالی که جنبش توده ای (همچون خيزش سترگ توده ها در ماه های اخير ) همواره کذب بسیاری از تبلیغات انحرافی که هدفش گمراه کردن مردم و باز داشتن آنها از مبارزه است را بر ملا می سازد، در همان حال طراحان و دنباله روان ساده اندیش آن گونه تبلیغات را به طرح مسایل گمراه کننده دیگر و اتخاذ تاکتیک های جدید تری به منظور فوق وا می دارد. بر چنین اساسی است که اگر تا ديروز در اينجا و آنجا به کرات شنيده می شد که "اين مردم، مردم دوره انقلاب نيستند" و "اين نسل ديگر انقلاب نمی خواهد" و يا جوانان اين دوره "حاضر به پرداختن هزينه های الزامی يک مبارزه انقلابی نيستند"، مبلغین و اشاعه دهندگان چنان نظراتی امروز حتی حاضر به يادآوری آن ادعا ها هم نيستند. بعضی ار اشاعه دهندگان آن نظرات نیز با مشاهده رشادت ها و از جان گذشتگی و دليری ای که همگان در خيابانهای شهر های بزرگ شاهد بودند، رنگ عوض کرده اند. اگر تا ديروز دستگاه های تبليغاتی دشمنان رنگارنگ مردم گوش فلک را کر کرده بودند که نسل جديد به هيچ ارزشی باور نداشته و اساسا "آرمان گرا" نمی باشد و مدعی بودند که اين نسل تنها در فکر اين است که "خرش از پل بگذرد" ، امروز خون ده ها جوان آزاديخواهی که سنگفرش خيابانها را سرخ نموده و شرايط دهشتناکی که بازداشت شدگان حوادث اخير و کل زندانيان سياسی در زندانها و از جمله در "کهريزک" جمهوری اسلامی تحمل کرده و می کنند جائی برای اين ياوه ها باقی نگذاشته است و آن کسانی که در لباس به اصطلاح جامعه شناس، روانشناس و اصلاح طلب حکومتی و غير حکومتی برای جا انداختن چنين ايده هائی تلاش می کردند، حال با دیدن جسارت و آزاديخواهی نسلی که در عمل زمين را زير پای قداره بندان حاکم لرزاند، به طرق دیگری به اشاعه ایده های گمراه کننده خویش می پردازند. بنابراين گرچه بحث در باره ماهيت ضد مردمی اصلاح طلبان حکومتی به مثابه بخشی از طبقه ستمگر حاکمه ربطی به تغییر پذیر بودن و نبودن انسان ندارد اما به اين گونه سوالات بايد پاسخ داد تا به خصوص جوانانی که به دلیل جوانی ، اطلاعی از گذشته امثال موسوی ها و کروبی ها و... نداشته و عمدتا در ضديت با دار و دسته ددمنش حاکم از چنين کسانی دفاع کرده و گاه نشانه ها و پرچم آنها را حمل می کنند متوجه اشتباه خود بشوند، گر چه خود سير مبارزه توده ها دير يا زود همچون رود پر خروش زندگی همه اين ايده های نادرست را از صحنه روزگار پاک خواهد کرد. در بسیاری از مباحثاتی که در بالا از آن یاد شد، سوال می شود که آيا انسانها تغيير پذيرند؟ و آيا مگر شما معتقد نيستيد که در جريان مبارزه امکان دارد که افراد و دسته هائی از قدرت حاکمه بسوی مردم روی آورند؟ وقتی که پاسخ می شنوند که چرا، ما، هم به تغيير پذير بودن باورها و مواضع سياسی انسانها معتقديم و هم به اين واقعيت که با شدت گرفتن مبارزه طبقاتی دسته هائی از طبقه حاکمه صفوف قدرت ضد مردمی حاکم را ترک کرده و به صف توده های ستمديده و انقلاب آنها می پيوندند و سپس وقتی که توضيح داده می شود که جدا از اين ها ما حتی معتقديم که اساسا بدون چنين تحولی پيروزی بر دشمن نيرومندتر از خود سخت ترديد آميز است، با تعجبی که خود تعجب بر انگيز است می گويند پس اختلافی وجود ندارد اما پس چرا شما از امثال موسوی و کروبی حمايت نمی کنيد؟ مسلم است که در مورد وضعیت مشخص و واقعیت افرادی نظیر موسوی و کروبی باید بطور مشخص برخورد نمود. اما بطور کلی ضروری است باز تاکيد شود که به باور آزاديخواهان و انقلابيون، کمونيستها و چپ ها و يا به قول اين جماعت تازه دمکرات شده! به باور "چپ سنتی"، نه تنها انسان ها قابل تغيير اند بلکه همواره در جريان مبارزه همان طور که افراد و نيروهائی از کمپ توده ها و صف انقلاب به دشمن مردم يعنی به جنايتکاران حاکم می پيوندند و در مقابل قدرت ضد مردمی جبهه به زمين می سايند افراد و جرياناتی هم از اردوگاه دشمن به جبهه انقلاب می پيوندند. تاريخ جنبش انقلابی در سراسر جهان مملو از چنين مواردی است. در مورد جامعه خودمان تنها کافی است تا نگاهی به تاريخ مبارزات خلق کرد در زير سلطه همين جمهوری اسلامی بيندازيم تا ببينيم که چطور برخی از سپاهيان ارتش ضد خلقی و پاسداران و جاش ها (کرد هائی که که با دشمن همکاری می کنند)، اردوگاه جمهوری اسلامی را ترک و به پيشمرگان خلق کرد پيوستند و عملا انرژی و اسلحه خود را بر عليه جمهوری اسلامی بکار گرفتند. همانطور که کسی فراموش نکرده است که در همان آغاز شکل گيری جمهوری اسلامی بخش بزرگی از سازمان فدائی که به "اکثريت" معروف شدند اردوگاه مردم را ترک کرده و به زير پرچم خمينی و ديکتاتوری حاکم خزيدند؛ و در جريان اين خزيدن موذيانه و جبهه عوض کردن فضاحت بار ، چه مردم فروشی ها که نکردند! اتفاقا کسی فراموش نکرده که خيلی از شاهکار های ضد انقلابی آنها در دورانی به منصه ظهور رسيد که همين مير حسين موسوی، نخست وزير جمهوری اسلامی بود و داشت دسته دسته کمونيستها و مبارزين را در زندانهای خود با همکاری جلادانی مثل لاجوردی، اين منفور ترين دژخيم جمهوری اسلامی، به قتل می رساند! اما اگر می پذيريم که انسانها و جريانات سياسی قابل تغييراند حال بايد ديد که آيا اصطلاح طلبان حکومتی و امثال موسوی هم تغيير کرده اند ، يعنی مواضع ضد مردمی گذشته خود را ترک کرده و به مردم پيوسته و مواضع مردمی اتخاذ کرده اند؟ اولين و بديهی ترين شرط هر تغيير واقعی برای افراد و جرياناتی که بخشی از جمهوری اسلامی بوده و به اين اعتبار در همه سياستهای ضد مردمی آن سهيم بوده اند پذيرش اين واقعيت و تبری از آن است. ولی آيا تاکنون جماعت نامبرده کلامی در اين باره یعنی در باره جنایاتی که خود مستقیما و یا غیر مستقیم در ارتکاب آنها نقش داشته اند، سخن گفته اند؟ همین امر خود یکی از معیارهائی است که هر کسی بايد با اتکاء به آن در انگيزه ها و اهداف آنها شک نمايد آيا وقتيکه دانشجويان بابل در مورد کشتار زندانيان سياسی در سال 67 يعنی قتل عامی که در زمان نخست وزيری موسوی صورت گرفت از وی سوال کردند او نقش خود را در آن جنایات پذيرفت و خواهان گذشت مردم شد؟ و يا برعکس با وقاحت و رياکاری مدعی شد که در اين مورد زندانبانان بايد توضيح دهند و وی زندانبان نبوده است! آنچه موسوی گفت به واقعی دليل واهی ای بود که هر بچه مدرسه ای را هم به خنده می اندازد. با اين استدلال بی پايه و مسخره خمينی و خامنه ای هم مسئوليتی نسبت به فجايعی که در سياهچالهای جمهوری اسلامی رخ داده و می دهد نداشته و ندارند! چون زندانبان نبوده و نيستند! و معلوم نيست که با اين حساب چگونه می توان احمدی نژاد را مسئول سرکوبهای ماههای اخير و جناياتی که در زندانها و از جمله در کهريزک رخ داد اعلام نمود؟ اين استدلال فريبکارانه در شرايطی بيان شده که هر کسی می داند که رهبران ، از رئيس جمهور و نخست وزير گرفته تا ديگر سردمداران يک نظام سياسی، مسئوليت انکار ناپذيری در نتايج حاصل از پيشبرد سياستهای خود دارند و می بايست پاسخ گوی همه جناياتی و حتی آسیب هائی باشند که بر اثر سياستهای آنها رخ داده وحقوق توده های ستمديده بر اثر آنها پایمال گشته است. پس بر عکس ادعای کسانی که از "تغيير" افرادی چون موسوی و کروبی سخن می گويند آنها با چنين مواضعی نشان داده اند که در عمل نه تنها تغييری نکرده اند بلکه به مردم بشارت! می دهند که اگر باز هم سکاندار دولت شوند به "اسلام ناب محمدی" و "میراث" خمینی که مردم ما در دوران دهه 60 آنرا تجربه کرده اند بازمی گردند که برای توده های ستمدیده ما يکی از سياه ترين دورانهای سلطه جمهوری اسلامی بوده است. واضح است که برای کسانی که با پوست و گوشت خود آن سالها را ديده و رنج و مرارت آن را هنوز هم با روح و روان خود حمل می کنند چنین امری غير قابل تحمل است، اگر چه ممکن است آن ادعا باعث فريب جوانانی شود که آن دوران را خود نديده و لمس نکرده اند. پس اگر می پذيريم که افراد قابل تغييراند و نبايد به گذشته افراد "پيله" کرد و معيار بايد "حال" افراد باشد اما بر اين امر هم بايد تاکيد کنيم که هر کس که مدعی تغيير چنين کسانی است است بايد اين تغيير را در عمل "حال" آنها نشان داده و ثابت کند که چگونه آنها با عمل کنونی خود دارند آن گذشته ضد مردمی را جبران می نمايند. همانطور که وقتي که در کردستان عضوی از ارتش ضد خلقی به جنبش خلق کرد می پيوست، وی با سلاح خود در جبهه نبرد برای سرنگونی جمهوری اسلامی شرکت کرده و جهت تحقق اهداف جنبش مردمی با جنايتکاران حاکم جنگيده و در عمل، گذشته خود را نفی می نمود. اما آیا از کسانی در این حکومت که پشتيبانان و همپالگی های خلخالی ها و لاجوردی ها و حاج رحمانی ها بوده اند می توان انتظار داشت که در شرايط کنونی "نظام مقدس جمهوری اسلامی" شان را با همه امتيازاتی که برايشان دارد را ترک کرده و به مردم پيوسته و در کنار توده ها با همپالگی های سابق خود بجنگند؟ پس در نظر داشته باشیم که وقتی که از تغيير سخن می گوئيم بايد توجه داشته باشيم که حد اين تغيير چقدر است چون گرچه همه پديده های عالم در حال تغييرند اما تجربه نشان داده که با هيچ معجزه ای نمی توان کرکس زشت چهره مردار خوار را به مرغ عشقی که ندای زندگی سر می دهد تبديل نمود. واضح است که تحول افراد و نيروهای سياسی به هيچ وجه ويژگی کشور ما و يا دورانی که ما در آن زندگی می کنيم نيست. اين يکی از قوانين مبارزه طبقاتی است که سالها پيش بوسيله مارکس در مانيفست حزب کمونيست چنين جمع بندی شده است: "سرانجام، هنگاميکه مبارزه طبقاتی به لحظه قطعی نزديک می شود،جريان تجزيه ای که در درون طبقه حاکمه و تمام جامعه کهن انجام می پذيرد،چنان جنبه پر جوش و شديدی بخود می گيرد که بخش کوچکی از طبقه حاکمه از آن روگردان شده به طبقه انقلابی ،يعنی طبقه ای که آينده از آن اوست ،می پيوندند." بر این اساس، کمونيستها نه تنها از پيوستن بخش هائی از طبقه حاکمه به طبقه انقلابی ،يعنی طبقه ای که آينده از آن اوست استقبال می کنند بلکه شديدا می کوشند تا جريان اين جدائی از دشمن و پيوستن به مردم را تسريع کرده و شرايط پيروزی انقلاب توده ها را تسهيل نمايند. بنابراين با توجه به اين توضيحات بايد ديد پس چرا در شرایط مشخص کنونی کمونيستهای انقلابی به درستی نه تنها از اصلاح طلبان حکومتی وموسوی و دارو دسته اش حمايت نمی کنند بلکه بر اين باورند که بايد وسيعا آنها را افشاء و از تاثير گذاريشان بر روی مبارزات مردم جلوگيری نمود. اگر به آنچه که گفته شد توجه کنيم می بينيم که در بحث کمونيستها صحبت از بريدن دسته هائی از طبقه حاکمه و پيوستن شان به مردم است نه تلاش بخشهائی از طبقه حاکمه برای استفاده از نيروی مردم جهت تصفيه حساب با "خودی ها". آنچه نيرو های انقلابی می خواهند تشديد تضاد های طبقه حاکمه ، استفاده از هر شکافی در بين دشمنان مردم به خاطر تسريع سرنگونی جمهوری اسلامی است. در حالی که در واقعیت امر آنچه اصلاح طلبان حکومتی و از جمله موسوی به دنبال آن هستند به هرز بردن انرژی اعتراضی مردم در چهارچوب اختلافات طبقه حاکمه و کسب مواضع هر چه کلیدی تر در ماشین دولتی ای است که حافظ مناسبات استثمارگرانه و به غایت ارتجاعی بر علیه توده هاست. سياست اصلاح طلبان حکومتی "فشار از پائين برای چانه زنی در بالاست". در حاليکه نياز مردم ما و مبارزات اعتراضی آنها تشديد اختلافات هيئت حاکمه، بريدن دسته هائی از طبقه حاکمه از "نظام مقدس جمهوری اسلامی" و پيوستن آنها به مبارزات مردم است. مطالباتی که در راس آنها سرنگونی تام و تمام جمهوری اسلامی قرار دارد. بنابراین باید دید که آيا اصلاح طلبان حکومتی و امثال موسوی و کروبی از نظام بريده اند؟ آيا آنها به مردم پيوسته اند؟ که حال مستحق حمايت باشند و بتوان از تغيير آنها سخن گفت؟ البته انتظار تغيير کسانی که در 30 سال گذشته از هيچ جنايتی بر عليه مردم ما کوتاهی نکرده و دستان شان به خون مردم ما آلوده است انتظار بعيدی است، اما درهر حال واقعيت اين است که اصلاح طلبان حکومتی و دارو دسته موسوی نه هرگز از نظام ظالمانه حاکم بريده اند و نه هيچگاه به مردم پيوسته اند. برعکس، آنها خود هر روز فرياد می زنند که همه تلاش شان اين است که لطمه ای به "نظام مقدس جمهوری اسلامی" وارد نشود و انکار هم نمی کنند که آنچه به دنبال آن هستند "جمهوری اسلامی نه يک کلمه بيشتر، نه يک کلمه کمتر" است. يعنی آنها به دنبال چيزی هستند که مردم ما با چنگ و دندان بر علیه آن می جنگند و برای نابودی آن از خون خود نیز می گذرند و رنج های طاقت فرسائی را متحمل می شوند. پس امثال موسوی و کروبی نظام جابر و "ولی فقيه جابر" را ترک نکرده اند که حال عده ای مبارزين و کمونيستها و يا به اصطلاح "چپ سنتی" را سرزنش می کنند که چرا آنها را نمی پذيريد! اين جماعت نه تنها به مردم نپيوسته اند بلکه با هزار ترفند در تلاش اند تا اعتراضات مردم را به بيراهه برده و نظام ظالمانه کنونی را از گزند مبارزات مردم دور سازند. چرا که آنها بخوبی می دانند که سقوط نظام کنونی به دست توده های به پاخاسته به معنای از بین رفتن و نابودی موقعیتهای سیاسی-اقتصادی کنونی آنان و منافع بیکرانی ست که آنها در طول سالها از بابت مکیدن شیره جان توده ها به جیب زده و می زنند. اصلاح طلبان با تبلیغات خود رياکارانه می کوشند مبارزات مردم ما را در چهارچوب اختلافات درونی طبقه حاکمه حبس کرده و آن را از نفس بيندازند. در حالی که برای رشد هر چه بیشتر جنبش توده ها باید با قاطعیت اصلاح طلبان حکومتی را طرد و از این طریق با تقویت و متشکل کردن هر چه بیشتر صفوف نیروهای مبارز اجازه نداد که آنها رياکارانه مبارزات مردم ما را در چهارچوب اختلافات درونی طبقه حاکمه حبس کرده و آنرا از نفس بيندازند. بگذاريد مبارزات مردم ما اوج هر چه بيشتری بگيرد آنگاه بدون شک به موازات روند تجزیه طبقه حاکم ، کسانی نظام ددمنش جمهوری اسلامی را ترک کرده و آن را تنها گذاشته و به انقلاب توده ها خواهند پيوست و در آن زمان حتما مردم قدم چنين متحدينی را گرامی داشته و از امکاناتشان جهت نابودی جمهوری اسلامی سود خواهند جست. اما تا آن روز و برای رسيدن به آن روز قبل از هر چير بايد اصلاح طلبان حکومتی را به خاطر سیاستها و اهداف ضد خلقی ای که آشکارا و یا در نهان در جنبش توده ها تعقیب می کنند پيگيرانه افشا نموده و تاثيرگذاری آنها بر اعتراضات توده ها را خنثی نمود. واقعيت اين است که اصلاح طلبان حکومتی بخشی از طبقه حاکم به مثابه دشمن غدار توده ها بوده و بنابراین آماج مبارزات آنهاست. آنها تاکنون هيچگاه از نظام به قول خود "مقدس" جمهوری اسلامی شان جدا نشده و به مردم نپيوسته اند. آن چه آنها تاکنون کرده اند خدمت به جمهوری اسلامی برای تحکیم آن و جلوگیری از سقوط این رژیم کثیف و جنایتکار بوده است. جلائی پور،يکی از اصلاح طلبان حکومتی این واقعیت را با گویائی هر چه بیشتری مطرح کرده است. او می گوید: در شرايطی که محافظه کاران "غريق دريای نارضايتی مردم بودند" اصلاح طلبان به منزله پلی"امکان همزيستی محافظه کاران و مردم را در درون نظام فراهم کرده" و به "منزله نجات غريق آنان " عمل کردند. بنابراين آنهائی که خواهان نابودی اين نظام نکبت زا هستند بايد بگونه ای اجتناب ناپذیر نابودی اين "نجات غريق" را نيز در دستور کار خود قرار داده و فراموش نکنند که شرط رهائی از سلطه جابرانه حاکم نابودی قطعی تماميت نظام استثمارگرانه موجود و همه نهاد های سرکوبگرش می باشد و بدون اين امر رسيدن به آزادی و برقراری دمکراسی ناممکن است. منبع: سايت ديدگاه |
اجرای حکم اعدام احسان فتاحیان زندانی کرد در سنندج
برادر این زندانی در گفتگویی با آژانس خبری موکریان ضمن تایید این خبر اظهار داشت صبح امروز حکم اعدام احسان اجرا و زندان نیز خبر اجرای حکم را به خانواده وی اعلام نموده است.
یادآور می گردد احسان فتاحیان فرزند عزت ا... ، سال گذشته در شهر کامیاران دستگیر و به اتهام محاربه از طریق اقدام علیه امنیت ملی کشور از سوی بابایی رئیس شعبه اول دادگاه انقلاب سنندج به تحمل 10 سال حبس در تبعید در شهرستان رامهرمز محکوم شد ؛ دادستان عمومی و انقلاب کامیاران از جهت قِلُّت مجازات و آقای نصرا... نصری به وکالت از احسان فتاحیان ، تجدیدنظرخواهی نمودند که با توجه به تقاضای تشدید مجازات از طرف دادستان عمومی و انقلاب شهرستان کامیاران که مجازات تعیین شده را متناسب با شدت عمل ارتکابی ندانسته ، دادگاه تجدید نظر مستنداً به تبصره 3 ماده 22 قانون اصلاح قانون تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب و مواد 186 ، 190 و 191 قانون مجازات اسلامی ، با تشدید مجازات حبس در تبعید به مجازات اعدام ، تقاضای تجدیدنظرخواهی وکیل وی نیز مردود اعلام نمود.
احسان 27 ساله، فرزند رنج و کار، آنچنانکه در نامه¬اش از سلول مرگ نیز پیداست، اگر چند سال پیش به بیدادگریهای جامعه معترض بود و راه آزادیخواهی و مسیر پیشمرگان و عضویت در کومه¬له را انتخاب کرد. او در ماهها و سال آخر عمرش نیز، در برابر شکنجه گران و مزدوران ارتجاع، کوهی از مقاومت و ایستادگی و دریایی از باور به راه آزادی انسان و عدالت، آفرید. تنهایی در سلول انفرادی هیچگاه باعث نشد که تاریخ این مبارزه جمعی و صفوف میلیونی معترضین به بیداد، از نگاه چشم پر امیدش دور بماند و لحظه¬ای خود را تنها احساس کند. به تعهدش در برابر مردم رنجدیده و آزادیخواه وفادار ماند. این تعهد، گرچه سرش را بر بالای دار و گردنش را در حلقه طناب توحش قرار داد، اما باعث شد تا دل خلقی را به دست آورد و برای همیشه زندگی جاودانه در قلب مردم را از آن خود سازد. جنبش ما و کومه¬له از این اراده و این تک نبرد نیرو گرفت، اما دشمنان آزادی و حاکمان جمهوری اسلامی، نفرت و بیزاری این مردم و انزوای بیشتر را نصیب خود ساختند. احسان دیگر تنها عضوی از صفوف کومه¬له زحمتکشان کردستان نیست، او به همه مردم ستمدیده کردستان و به جنبش آزادیخواهی در ایران متعلق است.
علیرغم دروغپردازیهای بیدادگاه رژیم، احسان در هنگام دستگیری بی اسلحه بود و در حال انجام هیچ عملیلات نظامی¬ای نبود و همه اتهامات وارده، جز کومه¬له بودن را که همیشه به آن افتخار ورزیده، رد کرده است.
ما از همه مجامع و نهادهای دفاع از حقوق بشر بین المللی، ایرانی و کرد، از سازمانهای سیاسی، افراد و شخصیتهای مدافع حقوق انسان و آزادی، به ویژه کمپین دفاع از زندانیان مدنی و سیاسی که، در این مدت صمیمانه برای لغو حکم اعدام رفیق احسان فتاحیان، تلاش ورزیدند، تشکر میکنیم و خود را متعهد میدانیم که برای نجات جان انسانهای دیگر، همراه و همکارشان باشیم. همچنین از زحمات و تلاش همه سایتها و وبلاگهای انترنتی، از رسانه¬هایی چون بی.بی.سی، و تلویزیون فارسی صدای آمریکا، رادیو فردا و دیگر رسانه و تلویزیونهای کرد زبان، به خاطر پوشش خبری و اطلاع رسانی در مورد احسان، قدردانی مینماییم.
مردم مبارز و آزادیخواه، خواهران و برادران!
اعدام ظالمانه رفیق احسان فتاحیان، سرآغاز اجرای حکم دیگر مبارزین محکوم به اعدام است. هم اکنون زندانیان سیاسی کردستان و دیگر نقاط ایران در اعتراض به حکم صادره برای احسان، در اعتصاب غذا به سر میبرند. ضروری است که این زورگویی جمهوری اسلامی از سوی شما بی جواب نماند. به اعدام احسان فتاحیان اعتراض و از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی دربند دفاع نمایید. ما از همه احزاب و جریانات سیاسی درخواست میکنیم که برای یک اقدام مشترک و هماهنگ برای اعتراض به جمهوری اسلامی و برای دفاع از جان جگرگوشگانمان، سریعاً دست به کار شویم.
زنده باد یاد و راه عدالت و آزادیخواهانه رفیق احسان فتاحی
مرگ بر دژخیمان و سیستم ضد انسانی جمهوری اسلامی ایران
کمیته مرکزی کومه¬له زحمتکشان کردستان
بیستم آبانماه 1388 برابر با 11 نوامبر 2009 میلادی
احسان فتاحیان از چند روز گذشته دست به اعتصاب غذا زده و نامه ای را خطاب به مردم ایران منتشر کرده بود. متن آخرین نامه ی احسان فتاحیان چنین است:
رنجنامه احسان فتاحیان، زندانی سیاسی در آستانه اعدام
احسان فتاحیان زندانی سیاسی محکوم به اعدام در روز چهارشنبه اعدام خواهد شد نامبرده طی رنجنامه ای وضعیت خود را چنین شرح میدهد
واپسین شعاع آفتاب شبانگاهی
نشان دهنده ی راهی ست که خواهان در نوشتن آنم
خش خش برگ ها زیر قدم هایم
میگوید : بگذار تا فرو افتی
آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت.
هرگز از مرگ نهراسیده ام, حتی اکنون که آن را در قریب ترین فضا و صمیمانه ترین زمان , در کنار خویش حس میکنم. آن را میبویم و بازش میشناسم , چراکه آشنایی ست دیرینه به این ملت و سرزمین. نه با مرگ که با دلایل مرگ سر صحبت دارم , اکنون که " تاوان " دگردیسی یافته و به طلب حق و آزادی ترجمه اش نموده اند , آیا میتوان باکی از عاقبت و سرانجام داشت؟ " ما " ای که از سوی "آنان " به مرگ محکوم شده ایم در طلب یافتن روزنه ای به سوی یک جهان بهتر و عاری از حق کشی در تلاش بوده ایم , آیا آنان نیز به کرده ی خود واقف اند؟
در شهر کرمانشاه زندگی را آغاز کردم , آنجا که بزرگیش ورد زبان هم میهنانم است , آنجایی که مهد تمدن میهنم بوده است. قطور ذهن ام بدان سویم کشید که تبعیضی را و وضعیتی ناروا را بفهمم و از اعماق وجود درکش نمایم که گویای ستم بود , ستمی در حق من چنان فردی انسانی و در حق من چنان مجموعه ای انسانی , پیگیری چرایی ستم و رفع آن به هزاران فکرم راهبر شد , اما وااسفا که آنان چنان فضا را مسدود و حق طلبی را محجور و سرکوب کرده بودند که در داخل راهی نیافتم و ورای محدوده های تصنعی به مکانی دیگر و مامنی دیگر کوچیدم : " من پیشمرگه ی کومله شدم " , سودای یافتن خویش و هویتی که از آن محروم شده ام من را بدان سو کشاند. دور شدن از خواستگاه کودکی هرچند آزاردهنده و سخت بود اما هیچ گاه باعث انقطاع من از زادگاهم نشد. هراز گاهی به قصد تجدید دیدار و بازیابی خاطرات روانه ی خانه ی نخستین میگشتم , اما یک بار " آنان " دیدار را به کامم تلخ کردند , دستگیرم کردند و به قفسم انداختند. از همان آغاز و با پذیرایی انسان دوستانه ی دستگیر کنندگانم !! فهمیدم که همان سرنوشت تراژدیک و غمناک همراهان و رهروان این راه پررهرو به انتظار نشسته است : شکنجه , پرونده سازی , دادگاه سرسپرده و شدیدا تحت نفوذ , حکمی کاملا ناعادلانه و سیاسی , و در نهایت مرگ......
بگذارید خودمانی تر بگویم : پس از دستگیری در شهر کامیاران به تاریخ ۲۹/۴/٨۷ و پس از چند ساعت مهمان بودن در اداره ی اطلاعات آن شهر , در حالی که دستبند و چشمبندی قطور حرکت و دیدن را برایم ممنوع نموده بود , فردی که خود را معاون دادستان معرفی میکرد شروع به طرح یک سری پرسش بی ربط و مملو از اتهامات واهی نمود (لازم به ذکر است که هرگونه بازپرسی قضایی در محیطی غیر از محیط دادسرا و دادگاه طبق قانون مطلقا ممنوع است). بدین ترتیب اولین دور بازجویی های عدیده ام کلید خورد. همان شب به اداره ی اطلاعات استان کردستان در شهر سنندج منتقل شدم و سور واقعی را آنجا تجربه نمودند : سلولی کثیف با دستشویی نامطبوع و پتوهایی که احتمالا ده ها سال از ملاقاتشان با آب و پاکیزگی میگذشت! . از آن به بعد شب و روز دالان پایینی و اتاق های بازجویی با چاشنی کتک و شکنجه ی طاقت فرسا , به تسلسلی پایان ناپذیر و سه ماهه تبدیل شد. بازجویان محترم در جهت ارتقای منزلت شغلی خویش و در سودای چند پشیزی ناچیز و بی ارزش , در این سه ماه به طرح اتهاماتی عجیب و غریب میپرداختند که خود بهتر از هرکس به کذب بودن آنها ایمان داشتند. علی رغم آزمودن تمامی روش ها و در عملیاتی مسلحانه شرکت نموده بودم , اتهاماتی که در بسیار در اثبات آن کوشیدند. تنها موارد اثباتی عضویت در کومله و تبلیغ علیه نظام بود که بهترین گواه در یگانه بودن اتهامات رای دادگاه بدوی است , شعبه ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج حکم به ۱۰ سال حبس توام با تبعید به زندان رامهرمز داد. ساختار اداری و سیاسی ایران همیشه دچار آفت تمرکز گرایی بوده است اما در این یکی نمونه که به ظاهر قصد تمرکز زدایی از امر قضا را داشتند. به تازگی اختیار و صلاحیت تجدید نظر در احکام متهمین سیاسی را در بالاترین سطح – حتی اعدام – از دیوان عالی گرفته و به محاکم تجدید نظر استان سپرده اند , با اعتراض دادستان کامیاران به حکم بدوی و در نهایت تعجب و برخلاف قوانین موضوعه و داخلی خود ایران , شعبه ی چهارم دادگاه تجدید نظر استان کوردستان حکم ۱۰ سال زندان را به اعدام تبدیل نمود. بر پایه ی ماده ۲۵٨ قانون آیین دادرسی کیفری محاکم تجدید نظر تنها در صورتی مجاز به تشدید حکم بدوی میباشند که حکم صادره از حداقل مجازات مقرر در قانون کمتر باشد. بر طبق کیفر خواست دادستان ئ اتهام وارده _ یعنی محاربه(دشمنی با خدا) – حداقل حکم در این مورد یک سال است حال خود فاصله ی ۱۰ سال توام با تبعید را با این حداقل مقایسه کنیدتا پی به غیر قانونی, غیر حقوقی و سیاسی بودن حکم اعدام ببرید.
البته ناگفته نماند که مدتی کوتاه پیش از تبدیل حکم, مجددا" از زندان مرکزی سنندج به بازداشتگاه اداره اطلاعات منتقل و در آنجا از من خواسته شد طی یک مصاحبه ویدیوئی به اعمالی ناکرده اقرار و کلمات و جملاتی در رد افکار خویش برزبان آورم . علی رغم فشارها ی شدید, من حاضر به قبول خواسته نامشروع آنان نشدم و آنها نیز صراحتا" گفتند حکمم را به اعدام تبدیل خواهند نمود, که خیلی زود به عهد خویش وفا کردن و سرسپردگی دادگاه را به مراجع امنیتی و غیر قضایی اثبات نمودن. پس آیا انسان می تواند بر آنان خرده ای بگیرد؟!
قاضی سوگند خورده که همه جا, در هر زمان و در قبال هر فرد و موضوعی بی طرف مانده و صرفا" از دریچه ی حقوق و قانون به جهان بنگرد, که امین قاضی این سرزمین به قهقرا رفته می تواند ادعا نماید که سوگند را نشکسته و بی طرف و عادل باقی مانده است؟ به زعم بنده چنین قضاتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند. هنگامی که کل سیستم های قضایی ایران به اشاره یک بازجوی بی دانش و عاری از هرگونه سواد حقوقی , دستور بازداشت, محاکمه, محبوس نمودن و مرگ افراد را اجرا می نماید, آیا می توان بر یک یا چند قاضی خرده پای یک استان همیشه تحت ستم و تبعیض خرده گرفت؟ آری, خانه از پای بست ویران است......
حال علی رغم این که در آخرین ملاقاتم در داخل زندان با دادستان صادر کننده کیفر خواست, وی به غیر قانونی بودن اجرای حکم در هنگامه ی اکنون اذعان داشت, اما برای دومین بار قصد اجرای حکم را دارند. نا گفته پیداست که اینچنین پافشاری کردن بر اجرای حکم به هر نحو ممکن , نتیجه ی فشارهای محافل امنیتی و سیاسی خارج از قوه ی قضائیه است . افراد عضو این محافل تنها از زاویه ی فیش حقوقی و اغراض و نیات سیاسی خویش به موضوع مرگ و زندگییک زندانی سیاسی می نگرند, برای آنان ورای اهداف غیر مشروع خویش هیچگونه " مسئله " ای قابل طرح و تصور نیست, حتی اگر اولین حق همزاد بشر یعنی حق حیات باشد. اسناد جهانی و بین المللی پیشکش, آنان حتی قوانین و الزامات داخلی خود را نیز هیچ و بیهوده می انگارند.
اما سخن آخر: اگر به گمان زورورزان و حاکمان, مرگ من موجب حذف مسئله ای به نام مسئله کردستان خواهد شد باید گفت زهی خیال باطل . نه مردن من و نه هزاران چون من مرهمی بر این درد بی درمان نخواهد بود و چه بسا آتش آنرا شعله ورتر خواهد نمود. بی گمان " هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر".
احسان فتاحیان
زندان مرکزی سنندج
۱۷/٨/۱٣٨٨