اجرای حکم اعدام احسان فتاحیان زندانی کرد در سنندج
بر اساس گزارشهای رسیده سحرگاه امروز چهارشنبه 20 آبان ۸۸ ، احسان فتاحیان زندانی کرد در سنندج اعدام شد.
برادر این زندانی در گفتگویی با آژانس خبری موکریان ضمن تایید این خبر اظهار داشت صبح امروز حکم اعدام احسان اجرا و زندان نیز خبر اجرای حکم را به خانواده وی اعلام نموده است.
یادآور می گردد احسان فتاحیان فرزند عزت ا... ، سال گذشته در شهر کامیاران دستگیر و به اتهام محاربه از طریق اقدام علیه امنیت ملی کشور از سوی بابایی رئیس شعبه اول دادگاه انقلاب سنندج به تحمل 10 سال حبس در تبعید در شهرستان رامهرمز محکوم شد ؛ دادستان عمومی و انقلاب کامیاران از جهت قِلُّت مجازات و آقای نصرا... نصری به وکالت از احسان فتاحیان ، تجدیدنظرخواهی نمودند که با توجه به تقاضای تشدید مجازات از طرف دادستان عمومی و انقلاب شهرستان کامیاران که مجازات تعیین شده را متناسب با شدت عمل ارتکابی ندانسته ، دادگاه تجدید نظر مستنداً به تبصره 3 ماده 22 قانون اصلاح قانون تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب و مواد 186 ، 190 و 191 قانون مجازات اسلامی ، با تشدید مجازات حبس در تبعید به مجازات اعدام ، تقاضای تجدیدنظرخواهی وکیل وی نیز مردود اعلام نمود.
برادر این زندانی در گفتگویی با آژانس خبری موکریان ضمن تایید این خبر اظهار داشت صبح امروز حکم اعدام احسان اجرا و زندان نیز خبر اجرای حکم را به خانواده وی اعلام نموده است.
یادآور می گردد احسان فتاحیان فرزند عزت ا... ، سال گذشته در شهر کامیاران دستگیر و به اتهام محاربه از طریق اقدام علیه امنیت ملی کشور از سوی بابایی رئیس شعبه اول دادگاه انقلاب سنندج به تحمل 10 سال حبس در تبعید در شهرستان رامهرمز محکوم شد ؛ دادستان عمومی و انقلاب کامیاران از جهت قِلُّت مجازات و آقای نصرا... نصری به وکالت از احسان فتاحیان ، تجدیدنظرخواهی نمودند که با توجه به تقاضای تشدید مجازات از طرف دادستان عمومی و انقلاب شهرستان کامیاران که مجازات تعیین شده را متناسب با شدت عمل ارتکابی ندانسته ، دادگاه تجدید نظر مستنداً به تبصره 3 ماده 22 قانون اصلاح قانون تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب و مواد 186 ، 190 و 191 قانون مجازات اسلامی ، با تشدید مجازات حبس در تبعید به مجازات اعدام ، تقاضای تجدیدنظرخواهی وکیل وی نیز مردود اعلام نمود.
اطلاعیه کمیتهی مرکزی کومه له درباره اعدام رفیق احسان فتاحیان
باکمال تآسف صبح امروز چهارشنبه رفیق احسان فتاحیان توسط بیدادگران جمهوری اسلامی اعدام شد. گرچه فقدان احسان، هم برای خانواده¬اش و هم برای کومه¬له زحمتکشان کردستان و همسنگرانش، دردناک و غم انگیز است، اما احسان مرگی را انتخاب کرد که روی به نیستی ندارد، بلکه حیاتبخش، غرورانگیز و رواج دهنده هستی و شور و آزادی است. او در نبردش با حامیان تاریکی و استبداد، با دشمنان آزادی و انسانیت، جسورانه جنگید. او شمعی بود که نتوانستند شعله¬اش را در سلولهای زندان و تاریکخانه¬ دخمه های شکنجه، خاموش سازند. بسیار زود شعله¬های آن از دیوارهای زندان زبانه کشید و مشعل آزادی در کردستان و ایران را پرنورتر نمود.
احسان 27 ساله، فرزند رنج و کار، آنچنانکه در نامه¬اش از سلول مرگ نیز پیداست، اگر چند سال پیش به بیدادگریهای جامعه معترض بود و راه آزادیخواهی و مسیر پیشمرگان و عضویت در کومه¬له را انتخاب کرد. او در ماهها و سال آخر عمرش نیز، در برابر شکنجه گران و مزدوران ارتجاع، کوهی از مقاومت و ایستادگی و دریایی از باور به راه آزادی انسان و عدالت، آفرید. تنهایی در سلول انفرادی هیچگاه باعث نشد که تاریخ این مبارزه جمعی و صفوف میلیونی معترضین به بیداد، از نگاه چشم پر امیدش دور بماند و لحظه¬ای خود را تنها احساس کند. به تعهدش در برابر مردم رنجدیده و آزادیخواه وفادار ماند. این تعهد، گرچه سرش را بر بالای دار و گردنش را در حلقه طناب توحش قرار داد، اما باعث شد تا دل خلقی را به دست آورد و برای همیشه زندگی جاودانه در قلب مردم را از آن خود سازد. جنبش ما و کومه¬له از این اراده و این تک نبرد نیرو گرفت، اما دشمنان آزادی و حاکمان جمهوری اسلامی، نفرت و بیزاری این مردم و انزوای بیشتر را نصیب خود ساختند. احسان دیگر تنها عضوی از صفوف کومه¬له زحمتکشان کردستان نیست، او به همه مردم ستمدیده کردستان و به جنبش آزادیخواهی در ایران متعلق است.
علیرغم دروغپردازیهای بیدادگاه رژیم، احسان در هنگام دستگیری بی اسلحه بود و در حال انجام هیچ عملیلات نظامی¬ای نبود و همه اتهامات وارده، جز کومه¬له بودن را که همیشه به آن افتخار ورزیده، رد کرده است.
ما از همه مجامع و نهادهای دفاع از حقوق بشر بین المللی، ایرانی و کرد، از سازمانهای سیاسی، افراد و شخصیتهای مدافع حقوق انسان و آزادی، به ویژه کمپین دفاع از زندانیان مدنی و سیاسی که، در این مدت صمیمانه برای لغو حکم اعدام رفیق احسان فتاحیان، تلاش ورزیدند، تشکر میکنیم و خود را متعهد میدانیم که برای نجات جان انسانهای دیگر، همراه و همکارشان باشیم. همچنین از زحمات و تلاش همه سایتها و وبلاگهای انترنتی، از رسانه¬هایی چون بی.بی.سی، و تلویزیون فارسی صدای آمریکا، رادیو فردا و دیگر رسانه و تلویزیونهای کرد زبان، به خاطر پوشش خبری و اطلاع رسانی در مورد احسان، قدردانی مینماییم.
مردم مبارز و آزادیخواه، خواهران و برادران!
اعدام ظالمانه رفیق احسان فتاحیان، سرآغاز اجرای حکم دیگر مبارزین محکوم به اعدام است. هم اکنون زندانیان سیاسی کردستان و دیگر نقاط ایران در اعتراض به حکم صادره برای احسان، در اعتصاب غذا به سر میبرند. ضروری است که این زورگویی جمهوری اسلامی از سوی شما بی جواب نماند. به اعدام احسان فتاحیان اعتراض و از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی دربند دفاع نمایید. ما از همه احزاب و جریانات سیاسی درخواست میکنیم که برای یک اقدام مشترک و هماهنگ برای اعتراض به جمهوری اسلامی و برای دفاع از جان جگرگوشگانمان، سریعاً دست به کار شویم.
زنده باد یاد و راه عدالت و آزادیخواهانه رفیق احسان فتاحی
مرگ بر دژخیمان و سیستم ضد انسانی جمهوری اسلامی ایران
کمیته مرکزی کومه¬له زحمتکشان کردستان
بیستم آبانماه 1388 برابر با 11 نوامبر 2009 میلادی
احسان 27 ساله، فرزند رنج و کار، آنچنانکه در نامه¬اش از سلول مرگ نیز پیداست، اگر چند سال پیش به بیدادگریهای جامعه معترض بود و راه آزادیخواهی و مسیر پیشمرگان و عضویت در کومه¬له را انتخاب کرد. او در ماهها و سال آخر عمرش نیز، در برابر شکنجه گران و مزدوران ارتجاع، کوهی از مقاومت و ایستادگی و دریایی از باور به راه آزادی انسان و عدالت، آفرید. تنهایی در سلول انفرادی هیچگاه باعث نشد که تاریخ این مبارزه جمعی و صفوف میلیونی معترضین به بیداد، از نگاه چشم پر امیدش دور بماند و لحظه¬ای خود را تنها احساس کند. به تعهدش در برابر مردم رنجدیده و آزادیخواه وفادار ماند. این تعهد، گرچه سرش را بر بالای دار و گردنش را در حلقه طناب توحش قرار داد، اما باعث شد تا دل خلقی را به دست آورد و برای همیشه زندگی جاودانه در قلب مردم را از آن خود سازد. جنبش ما و کومه¬له از این اراده و این تک نبرد نیرو گرفت، اما دشمنان آزادی و حاکمان جمهوری اسلامی، نفرت و بیزاری این مردم و انزوای بیشتر را نصیب خود ساختند. احسان دیگر تنها عضوی از صفوف کومه¬له زحمتکشان کردستان نیست، او به همه مردم ستمدیده کردستان و به جنبش آزادیخواهی در ایران متعلق است.
علیرغم دروغپردازیهای بیدادگاه رژیم، احسان در هنگام دستگیری بی اسلحه بود و در حال انجام هیچ عملیلات نظامی¬ای نبود و همه اتهامات وارده، جز کومه¬له بودن را که همیشه به آن افتخار ورزیده، رد کرده است.
ما از همه مجامع و نهادهای دفاع از حقوق بشر بین المللی، ایرانی و کرد، از سازمانهای سیاسی، افراد و شخصیتهای مدافع حقوق انسان و آزادی، به ویژه کمپین دفاع از زندانیان مدنی و سیاسی که، در این مدت صمیمانه برای لغو حکم اعدام رفیق احسان فتاحیان، تلاش ورزیدند، تشکر میکنیم و خود را متعهد میدانیم که برای نجات جان انسانهای دیگر، همراه و همکارشان باشیم. همچنین از زحمات و تلاش همه سایتها و وبلاگهای انترنتی، از رسانه¬هایی چون بی.بی.سی، و تلویزیون فارسی صدای آمریکا، رادیو فردا و دیگر رسانه و تلویزیونهای کرد زبان، به خاطر پوشش خبری و اطلاع رسانی در مورد احسان، قدردانی مینماییم.
مردم مبارز و آزادیخواه، خواهران و برادران!
اعدام ظالمانه رفیق احسان فتاحیان، سرآغاز اجرای حکم دیگر مبارزین محکوم به اعدام است. هم اکنون زندانیان سیاسی کردستان و دیگر نقاط ایران در اعتراض به حکم صادره برای احسان، در اعتصاب غذا به سر میبرند. ضروری است که این زورگویی جمهوری اسلامی از سوی شما بی جواب نماند. به اعدام احسان فتاحیان اعتراض و از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی دربند دفاع نمایید. ما از همه احزاب و جریانات سیاسی درخواست میکنیم که برای یک اقدام مشترک و هماهنگ برای اعتراض به جمهوری اسلامی و برای دفاع از جان جگرگوشگانمان، سریعاً دست به کار شویم.
زنده باد یاد و راه عدالت و آزادیخواهانه رفیق احسان فتاحی
مرگ بر دژخیمان و سیستم ضد انسانی جمهوری اسلامی ایران
کمیته مرکزی کومه¬له زحمتکشان کردستان
بیستم آبانماه 1388 برابر با 11 نوامبر 2009 میلادی
هرگز از مرگ نهراسیده ام
احسان فتاحیان از چند روز گذشته دست به اعتصاب غذا زده و نامه ای را خطاب به مردم ایران منتشر کرده بود. متن آخرین نامه ی احسان فتاحیان چنین است:
رنجنامه احسان فتاحیان، زندانی سیاسی در آستانه اعدام
احسان فتاحیان زندانی سیاسی محکوم به اعدام در روز چهارشنبه اعدام خواهد شد نامبرده طی رنجنامه ای وضعیت خود را چنین شرح میدهد
واپسین شعاع آفتاب شبانگاهی
نشان دهنده ی راهی ست که خواهان در نوشتن آنم
خش خش برگ ها زیر قدم هایم
میگوید : بگذار تا فرو افتی
آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت.
هرگز از مرگ نهراسیده ام, حتی اکنون که آن را در قریب ترین فضا و صمیمانه ترین زمان , در کنار خویش حس میکنم. آن را میبویم و بازش میشناسم , چراکه آشنایی ست دیرینه به این ملت و سرزمین. نه با مرگ که با دلایل مرگ سر صحبت دارم , اکنون که " تاوان " دگردیسی یافته و به طلب حق و آزادی ترجمه اش نموده اند , آیا میتوان باکی از عاقبت و سرانجام داشت؟ " ما " ای که از سوی "آنان " به مرگ محکوم شده ایم در طلب یافتن روزنه ای به سوی یک جهان بهتر و عاری از حق کشی در تلاش بوده ایم , آیا آنان نیز به کرده ی خود واقف اند؟
در شهر کرمانشاه زندگی را آغاز کردم , آنجا که بزرگیش ورد زبان هم میهنانم است , آنجایی که مهد تمدن میهنم بوده است. قطور ذهن ام بدان سویم کشید که تبعیضی را و وضعیتی ناروا را بفهمم و از اعماق وجود درکش نمایم که گویای ستم بود , ستمی در حق من چنان فردی انسانی و در حق من چنان مجموعه ای انسانی , پیگیری چرایی ستم و رفع آن به هزاران فکرم راهبر شد , اما وااسفا که آنان چنان فضا را مسدود و حق طلبی را محجور و سرکوب کرده بودند که در داخل راهی نیافتم و ورای محدوده های تصنعی به مکانی دیگر و مامنی دیگر کوچیدم : " من پیشمرگه ی کومله شدم " , سودای یافتن خویش و هویتی که از آن محروم شده ام من را بدان سو کشاند. دور شدن از خواستگاه کودکی هرچند آزاردهنده و سخت بود اما هیچ گاه باعث انقطاع من از زادگاهم نشد. هراز گاهی به قصد تجدید دیدار و بازیابی خاطرات روانه ی خانه ی نخستین میگشتم , اما یک بار " آنان " دیدار را به کامم تلخ کردند , دستگیرم کردند و به قفسم انداختند. از همان آغاز و با پذیرایی انسان دوستانه ی دستگیر کنندگانم !! فهمیدم که همان سرنوشت تراژدیک و غمناک همراهان و رهروان این راه پررهرو به انتظار نشسته است : شکنجه , پرونده سازی , دادگاه سرسپرده و شدیدا تحت نفوذ , حکمی کاملا ناعادلانه و سیاسی , و در نهایت مرگ......
بگذارید خودمانی تر بگویم : پس از دستگیری در شهر کامیاران به تاریخ ۲۹/۴/٨۷ و پس از چند ساعت مهمان بودن در اداره ی اطلاعات آن شهر , در حالی که دستبند و چشمبندی قطور حرکت و دیدن را برایم ممنوع نموده بود , فردی که خود را معاون دادستان معرفی میکرد شروع به طرح یک سری پرسش بی ربط و مملو از اتهامات واهی نمود (لازم به ذکر است که هرگونه بازپرسی قضایی در محیطی غیر از محیط دادسرا و دادگاه طبق قانون مطلقا ممنوع است). بدین ترتیب اولین دور بازجویی های عدیده ام کلید خورد. همان شب به اداره ی اطلاعات استان کردستان در شهر سنندج منتقل شدم و سور واقعی را آنجا تجربه نمودند : سلولی کثیف با دستشویی نامطبوع و پتوهایی که احتمالا ده ها سال از ملاقاتشان با آب و پاکیزگی میگذشت! . از آن به بعد شب و روز دالان پایینی و اتاق های بازجویی با چاشنی کتک و شکنجه ی طاقت فرسا , به تسلسلی پایان ناپذیر و سه ماهه تبدیل شد. بازجویان محترم در جهت ارتقای منزلت شغلی خویش و در سودای چند پشیزی ناچیز و بی ارزش , در این سه ماه به طرح اتهاماتی عجیب و غریب میپرداختند که خود بهتر از هرکس به کذب بودن آنها ایمان داشتند. علی رغم آزمودن تمامی روش ها و در عملیاتی مسلحانه شرکت نموده بودم , اتهاماتی که در بسیار در اثبات آن کوشیدند. تنها موارد اثباتی عضویت در کومله و تبلیغ علیه نظام بود که بهترین گواه در یگانه بودن اتهامات رای دادگاه بدوی است , شعبه ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج حکم به ۱۰ سال حبس توام با تبعید به زندان رامهرمز داد. ساختار اداری و سیاسی ایران همیشه دچار آفت تمرکز گرایی بوده است اما در این یکی نمونه که به ظاهر قصد تمرکز زدایی از امر قضا را داشتند. به تازگی اختیار و صلاحیت تجدید نظر در احکام متهمین سیاسی را در بالاترین سطح – حتی اعدام – از دیوان عالی گرفته و به محاکم تجدید نظر استان سپرده اند , با اعتراض دادستان کامیاران به حکم بدوی و در نهایت تعجب و برخلاف قوانین موضوعه و داخلی خود ایران , شعبه ی چهارم دادگاه تجدید نظر استان کوردستان حکم ۱۰ سال زندان را به اعدام تبدیل نمود. بر پایه ی ماده ۲۵٨ قانون آیین دادرسی کیفری محاکم تجدید نظر تنها در صورتی مجاز به تشدید حکم بدوی میباشند که حکم صادره از حداقل مجازات مقرر در قانون کمتر باشد. بر طبق کیفر خواست دادستان ئ اتهام وارده _ یعنی محاربه(دشمنی با خدا) – حداقل حکم در این مورد یک سال است حال خود فاصله ی ۱۰ سال توام با تبعید را با این حداقل مقایسه کنیدتا پی به غیر قانونی, غیر حقوقی و سیاسی بودن حکم اعدام ببرید.
البته ناگفته نماند که مدتی کوتاه پیش از تبدیل حکم, مجددا" از زندان مرکزی سنندج به بازداشتگاه اداره اطلاعات منتقل و در آنجا از من خواسته شد طی یک مصاحبه ویدیوئی به اعمالی ناکرده اقرار و کلمات و جملاتی در رد افکار خویش برزبان آورم . علی رغم فشارها ی شدید, من حاضر به قبول خواسته نامشروع آنان نشدم و آنها نیز صراحتا" گفتند حکمم را به اعدام تبدیل خواهند نمود, که خیلی زود به عهد خویش وفا کردن و سرسپردگی دادگاه را به مراجع امنیتی و غیر قضایی اثبات نمودن. پس آیا انسان می تواند بر آنان خرده ای بگیرد؟!
قاضی سوگند خورده که همه جا, در هر زمان و در قبال هر فرد و موضوعی بی طرف مانده و صرفا" از دریچه ی حقوق و قانون به جهان بنگرد, که امین قاضی این سرزمین به قهقرا رفته می تواند ادعا نماید که سوگند را نشکسته و بی طرف و عادل باقی مانده است؟ به زعم بنده چنین قضاتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند. هنگامی که کل سیستم های قضایی ایران به اشاره یک بازجوی بی دانش و عاری از هرگونه سواد حقوقی , دستور بازداشت, محاکمه, محبوس نمودن و مرگ افراد را اجرا می نماید, آیا می توان بر یک یا چند قاضی خرده پای یک استان همیشه تحت ستم و تبعیض خرده گرفت؟ آری, خانه از پای بست ویران است......
حال علی رغم این که در آخرین ملاقاتم در داخل زندان با دادستان صادر کننده کیفر خواست, وی به غیر قانونی بودن اجرای حکم در هنگامه ی اکنون اذعان داشت, اما برای دومین بار قصد اجرای حکم را دارند. نا گفته پیداست که اینچنین پافشاری کردن بر اجرای حکم به هر نحو ممکن , نتیجه ی فشارهای محافل امنیتی و سیاسی خارج از قوه ی قضائیه است . افراد عضو این محافل تنها از زاویه ی فیش حقوقی و اغراض و نیات سیاسی خویش به موضوع مرگ و زندگییک زندانی سیاسی می نگرند, برای آنان ورای اهداف غیر مشروع خویش هیچگونه " مسئله " ای قابل طرح و تصور نیست, حتی اگر اولین حق همزاد بشر یعنی حق حیات باشد. اسناد جهانی و بین المللی پیشکش, آنان حتی قوانین و الزامات داخلی خود را نیز هیچ و بیهوده می انگارند.
اما سخن آخر: اگر به گمان زورورزان و حاکمان, مرگ من موجب حذف مسئله ای به نام مسئله کردستان خواهد شد باید گفت زهی خیال باطل . نه مردن من و نه هزاران چون من مرهمی بر این درد بی درمان نخواهد بود و چه بسا آتش آنرا شعله ورتر خواهد نمود. بی گمان " هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر".
احسان فتاحیان
زندان مرکزی سنندج
۱۷/٨/۱٣٨٨
احسان فتاحیان از چند روز گذشته دست به اعتصاب غذا زده و نامه ای را خطاب به مردم ایران منتشر کرده بود. متن آخرین نامه ی احسان فتاحیان چنین است:
رنجنامه احسان فتاحیان، زندانی سیاسی در آستانه اعدام
احسان فتاحیان زندانی سیاسی محکوم به اعدام در روز چهارشنبه اعدام خواهد شد نامبرده طی رنجنامه ای وضعیت خود را چنین شرح میدهد
واپسین شعاع آفتاب شبانگاهی
نشان دهنده ی راهی ست که خواهان در نوشتن آنم
خش خش برگ ها زیر قدم هایم
میگوید : بگذار تا فرو افتی
آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت.
هرگز از مرگ نهراسیده ام, حتی اکنون که آن را در قریب ترین فضا و صمیمانه ترین زمان , در کنار خویش حس میکنم. آن را میبویم و بازش میشناسم , چراکه آشنایی ست دیرینه به این ملت و سرزمین. نه با مرگ که با دلایل مرگ سر صحبت دارم , اکنون که " تاوان " دگردیسی یافته و به طلب حق و آزادی ترجمه اش نموده اند , آیا میتوان باکی از عاقبت و سرانجام داشت؟ " ما " ای که از سوی "آنان " به مرگ محکوم شده ایم در طلب یافتن روزنه ای به سوی یک جهان بهتر و عاری از حق کشی در تلاش بوده ایم , آیا آنان نیز به کرده ی خود واقف اند؟
در شهر کرمانشاه زندگی را آغاز کردم , آنجا که بزرگیش ورد زبان هم میهنانم است , آنجایی که مهد تمدن میهنم بوده است. قطور ذهن ام بدان سویم کشید که تبعیضی را و وضعیتی ناروا را بفهمم و از اعماق وجود درکش نمایم که گویای ستم بود , ستمی در حق من چنان فردی انسانی و در حق من چنان مجموعه ای انسانی , پیگیری چرایی ستم و رفع آن به هزاران فکرم راهبر شد , اما وااسفا که آنان چنان فضا را مسدود و حق طلبی را محجور و سرکوب کرده بودند که در داخل راهی نیافتم و ورای محدوده های تصنعی به مکانی دیگر و مامنی دیگر کوچیدم : " من پیشمرگه ی کومله شدم " , سودای یافتن خویش و هویتی که از آن محروم شده ام من را بدان سو کشاند. دور شدن از خواستگاه کودکی هرچند آزاردهنده و سخت بود اما هیچ گاه باعث انقطاع من از زادگاهم نشد. هراز گاهی به قصد تجدید دیدار و بازیابی خاطرات روانه ی خانه ی نخستین میگشتم , اما یک بار " آنان " دیدار را به کامم تلخ کردند , دستگیرم کردند و به قفسم انداختند. از همان آغاز و با پذیرایی انسان دوستانه ی دستگیر کنندگانم !! فهمیدم که همان سرنوشت تراژدیک و غمناک همراهان و رهروان این راه پررهرو به انتظار نشسته است : شکنجه , پرونده سازی , دادگاه سرسپرده و شدیدا تحت نفوذ , حکمی کاملا ناعادلانه و سیاسی , و در نهایت مرگ......
بگذارید خودمانی تر بگویم : پس از دستگیری در شهر کامیاران به تاریخ ۲۹/۴/٨۷ و پس از چند ساعت مهمان بودن در اداره ی اطلاعات آن شهر , در حالی که دستبند و چشمبندی قطور حرکت و دیدن را برایم ممنوع نموده بود , فردی که خود را معاون دادستان معرفی میکرد شروع به طرح یک سری پرسش بی ربط و مملو از اتهامات واهی نمود (لازم به ذکر است که هرگونه بازپرسی قضایی در محیطی غیر از محیط دادسرا و دادگاه طبق قانون مطلقا ممنوع است). بدین ترتیب اولین دور بازجویی های عدیده ام کلید خورد. همان شب به اداره ی اطلاعات استان کردستان در شهر سنندج منتقل شدم و سور واقعی را آنجا تجربه نمودند : سلولی کثیف با دستشویی نامطبوع و پتوهایی که احتمالا ده ها سال از ملاقاتشان با آب و پاکیزگی میگذشت! . از آن به بعد شب و روز دالان پایینی و اتاق های بازجویی با چاشنی کتک و شکنجه ی طاقت فرسا , به تسلسلی پایان ناپذیر و سه ماهه تبدیل شد. بازجویان محترم در جهت ارتقای منزلت شغلی خویش و در سودای چند پشیزی ناچیز و بی ارزش , در این سه ماه به طرح اتهاماتی عجیب و غریب میپرداختند که خود بهتر از هرکس به کذب بودن آنها ایمان داشتند. علی رغم آزمودن تمامی روش ها و در عملیاتی مسلحانه شرکت نموده بودم , اتهاماتی که در بسیار در اثبات آن کوشیدند. تنها موارد اثباتی عضویت در کومله و تبلیغ علیه نظام بود که بهترین گواه در یگانه بودن اتهامات رای دادگاه بدوی است , شعبه ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج حکم به ۱۰ سال حبس توام با تبعید به زندان رامهرمز داد. ساختار اداری و سیاسی ایران همیشه دچار آفت تمرکز گرایی بوده است اما در این یکی نمونه که به ظاهر قصد تمرکز زدایی از امر قضا را داشتند. به تازگی اختیار و صلاحیت تجدید نظر در احکام متهمین سیاسی را در بالاترین سطح – حتی اعدام – از دیوان عالی گرفته و به محاکم تجدید نظر استان سپرده اند , با اعتراض دادستان کامیاران به حکم بدوی و در نهایت تعجب و برخلاف قوانین موضوعه و داخلی خود ایران , شعبه ی چهارم دادگاه تجدید نظر استان کوردستان حکم ۱۰ سال زندان را به اعدام تبدیل نمود. بر پایه ی ماده ۲۵٨ قانون آیین دادرسی کیفری محاکم تجدید نظر تنها در صورتی مجاز به تشدید حکم بدوی میباشند که حکم صادره از حداقل مجازات مقرر در قانون کمتر باشد. بر طبق کیفر خواست دادستان ئ اتهام وارده _ یعنی محاربه(دشمنی با خدا) – حداقل حکم در این مورد یک سال است حال خود فاصله ی ۱۰ سال توام با تبعید را با این حداقل مقایسه کنیدتا پی به غیر قانونی, غیر حقوقی و سیاسی بودن حکم اعدام ببرید.
البته ناگفته نماند که مدتی کوتاه پیش از تبدیل حکم, مجددا" از زندان مرکزی سنندج به بازداشتگاه اداره اطلاعات منتقل و در آنجا از من خواسته شد طی یک مصاحبه ویدیوئی به اعمالی ناکرده اقرار و کلمات و جملاتی در رد افکار خویش برزبان آورم . علی رغم فشارها ی شدید, من حاضر به قبول خواسته نامشروع آنان نشدم و آنها نیز صراحتا" گفتند حکمم را به اعدام تبدیل خواهند نمود, که خیلی زود به عهد خویش وفا کردن و سرسپردگی دادگاه را به مراجع امنیتی و غیر قضایی اثبات نمودن. پس آیا انسان می تواند بر آنان خرده ای بگیرد؟!
قاضی سوگند خورده که همه جا, در هر زمان و در قبال هر فرد و موضوعی بی طرف مانده و صرفا" از دریچه ی حقوق و قانون به جهان بنگرد, که امین قاضی این سرزمین به قهقرا رفته می تواند ادعا نماید که سوگند را نشکسته و بی طرف و عادل باقی مانده است؟ به زعم بنده چنین قضاتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند. هنگامی که کل سیستم های قضایی ایران به اشاره یک بازجوی بی دانش و عاری از هرگونه سواد حقوقی , دستور بازداشت, محاکمه, محبوس نمودن و مرگ افراد را اجرا می نماید, آیا می توان بر یک یا چند قاضی خرده پای یک استان همیشه تحت ستم و تبعیض خرده گرفت؟ آری, خانه از پای بست ویران است......
حال علی رغم این که در آخرین ملاقاتم در داخل زندان با دادستان صادر کننده کیفر خواست, وی به غیر قانونی بودن اجرای حکم در هنگامه ی اکنون اذعان داشت, اما برای دومین بار قصد اجرای حکم را دارند. نا گفته پیداست که اینچنین پافشاری کردن بر اجرای حکم به هر نحو ممکن , نتیجه ی فشارهای محافل امنیتی و سیاسی خارج از قوه ی قضائیه است . افراد عضو این محافل تنها از زاویه ی فیش حقوقی و اغراض و نیات سیاسی خویش به موضوع مرگ و زندگییک زندانی سیاسی می نگرند, برای آنان ورای اهداف غیر مشروع خویش هیچگونه " مسئله " ای قابل طرح و تصور نیست, حتی اگر اولین حق همزاد بشر یعنی حق حیات باشد. اسناد جهانی و بین المللی پیشکش, آنان حتی قوانین و الزامات داخلی خود را نیز هیچ و بیهوده می انگارند.
اما سخن آخر: اگر به گمان زورورزان و حاکمان, مرگ من موجب حذف مسئله ای به نام مسئله کردستان خواهد شد باید گفت زهی خیال باطل . نه مردن من و نه هزاران چون من مرهمی بر این درد بی درمان نخواهد بود و چه بسا آتش آنرا شعله ورتر خواهد نمود. بی گمان " هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر".
احسان فتاحیان
زندان مرکزی سنندج
۱۷/٨/۱٣٨٨
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر