۱۳۸۶ آبان ۱۹, شنبه

طرح «خاورميانهء بزرگ و نوين»! مرزهای خون يک خاورميانهء بهتر چه شکلی خواهد داشت؟


طرح خاور ميانه بزرگ و موقعيت جغر افيائي ايران

Ralph Peters آمريکا، ژوئن ۲۰۰۶


://www.armedforcesjournal.com/2006/06/1833899
مرزهای بين المللی هرگز به طور کامل عادلانه نيستند. اما درجهء بيعدالتی ای که آنها بر کسانی تحميل می کنند که در درون مرزها مجبورند باهم يا جدا از هم به سر برند بسيار متفاوت است ـ تفاوتی که غالباً بين آزادی و سرکوب، بين تحمل يکديگر و اعمال خشونت، بين حکومت قانون و تروريسم يا حتی بين صلح و جنگ می توان ديد.خودسرانه ترين و تحريف شده ترين مرزهای جهان در آفريقا و خاورميانه است. اين مرزها را اروپائيان صرفاً بر پايهء منافع خويش ترسيم کرده اند، درحالی که خود برای تعيين مرزهاشان کم دچار دردسر نبودند. مرزهای آفريقا هنوز هم مرگ ميليونها نفر از اهالی را باعث می شود. اما به تعبير چرچيل، مرزهای ناعادلانهء خاورميانه آشفتگی هايی را بر می انگيزند که از طاقت محلی فراتر می رود.درحالی که مسائل و مشکلات خاورميانه بيش از آن است که صرفاً از ناکارآمدی مرزها نشأت گرفته باشد ــ از رکود فرهنگی گرفته تا نابرابری فاحش و افراط گرايی مذهبی مرگبار ــ، اما بزرگترين ترين مانع در تلاش برای فهم شکست و ناتوانی فراگير منطقه، نه اسلام، بلکه مرزهای بين المللی دردناک و تقدس يافته ای ست که ديپلمات های خود ما تا حد پرستش آنها را رعايت می کنند.شک نيست که هيچ تعديلی در مرزها، هراندازه هم سترگ باشد، نمی تواند تمام اقليت های خاورميانه را خشنود کند. در مواردی گروه های قومی و مذهبی با يکديگر درهم آميخته و بين شان ازدواج صورت گرفته است. در مواردی ديگر، اتحادهايی که بر اساس خون و نژاد يا اعتقادات مذهبی پديد آمده، ممکن است آنطور که مدافعان شان انتظار دارند رضايت بخش نباشد. مرزهايی که در نقشهء ضميمهء اين مقاله پيشنهاد شده خطاهايی را که به "فريب خورده" ترين و ستمديده ترين جمعيت ها يعنی کردها، بلوچ ها، اعراب شيعه تحميل شده و رنج آنان را باعث گشته است جبران می کند، اما نمی تواند آنطور که شايسته است وضع مسيحيان خاورميانه، بهايی ها، اسماعيلی ها، نقشبندی ها و بسياری از اقليت های کم شمارتر را در نظر بگيرد. چنان که يک خطای فراموش نشدنی هم هست، يعنی قتل عام ارمنيان به دست امپراتوری عثمانی، که هرگز با دادن سرزمين نمی تواند جبران گردد.با وجود اين، به رغم همهء اين بی عدالتی ها که در طرح ما حل ناشده باقی می ماند، بدون تجديد نظرهای مهم مرزی، ما هرگز خاورميانه ای که در آن صلح حاکم باشد نخواهيم ديد.حتی کسانی که از عنوان تغيير مرزها بيزارند به سودشان است که در اين تلاش گام نهند تا اصلاحات عادلانه تری هرچند ناکامل را برای مرزهای ملی از تنگهء بسفر تا هندوستان پيشنهاد کنند. با پذيرش اين نکته که نظام زمامداری بين المللی هرگز ابزارهای مؤثری ـ به جز جنگ ـ برای تصحيح مرزهای غلط فراهم نکرده است به لزوم تلاشی ذهنی برای دست يافتن به مرزهای "ارگانيک" در خاورميانه پی خواهيم برد که دست کم می تواند ما را ياری دهد تا دامنهء دشواری هايی را که اکنون و نيز در آينده با آن روبروييم درک کنيم. ما با نادرستی ها و کژی هايی بزرگ و مصنوعی سر و کار داريم که بی وقفه کينه و خشونت برخواهند انگيخت تا زمانی که تصحيح شوند.به کسانی که حاضر نيستند دربارهء "ناانديشيدنی انديشه" کنند و می گويند "مرزها را نبايد تغيير داد، همين است که هست" می ارزد يادآوری کنيم که مرزها هرگز طی قرن ها از تغيير در امان نبوده اند. مرزها هرگز ايستا نبوده اند و بسياری مرزها از کنگو گرفته تا کوسوو و قفقاز امروز هم دارند تغيير می کنند (هرچند سفرا و نمايندگان ويژه چشم بر آن می بندند).بنگريد به يک راز کوچک پليد که طی ۵ هزار سال تاريخ رخ داده است: پاکسازی قومی.اينک به يک مسألهء مرزی بپردازيم که خوانندگان آمريکايی دربارهء آن بسيار حساس اند: برای اسرائيل هرگونه اميد به زيستن در صلحی معقول با همسايگانش الزاماً به بازگشت به مرزهای پيش از سال ۱۹۶۷ مربوط می شود ــ همراه با تعديل های محلی اساسی در آنچه به تضمين امنيت مشروعش بر می گردد. اما حل مسألهء سرزمين هايی که بيت المقدس را دربر می گيرد، يعنی شهری که به لکهء هزاران سال خون آغشته است، ممکن است عمر ما کفاف آن را ندهد. جايی که همهء طرف های درگير از خدای خود ارباب مستغلات ساخته اند و نبردهايی که بر سر ملک و زمين صورت می گيرد چنان سمج و ديرپا ست که حرص صرف بر سر ثروت نفتی يا مشاجرات قومی را يارای رقابت با آنها نيست. پس، اجازه بدهيد اين مسأله را که بيش از حد مورد مطالعه قرار گرفته کنار بگذاريم و به مسائلی بپردازيم که آگاهانه به فراموشی سپرده شده است.خيره کننده ترين بی عدالتی در اين سرزمين های آشکارا فاقد عدالت که از کوههای بالکان تا هيماليا گسترده است همانا محروميت کردها از يک دولت مستقل است. بين ۲۷ تا ۳۶ ميليون کرد در مناطق به هم پيوستهء خاورميانه بسر می برند (آمارها دقيق نيست زيرا هيچ دولتی اجازهء يک آمارگيری قابل اطمينان نداده است). جمعيت کردها از کل جمعيت عراق امروز بيشتر است و حتی کمترين رقم ذکر شده نشان می دهد که آنان بزرگ ترين گروه قومی هستند که از داشتن دولت محروم اند. اضافه کنيم که کردها از عهد گزنفون [قرن پنجم و چهارم ق. م.] تا امروز مورد ستم هر دولتی بوده اند که کوهستان های محل اقامت آنان را تحت کنترل خويش داشته است.ايالات متحده و نيروهای ائتلاف، پس از سقوط بغداد، عالی ترين فرصت را برای تصحيح اين بی عدالتی از کف دادند. غول وحشتناک دولت و کشوری که از بخش های ناهمگن به هم بافته شده بود، يعنی عراق، بايد فوراً به سه دولت کوچک تقسيم می شد. ما به خاطر جبن و بصيرت اندک خود کردها را وادار کرديم از دولت جديد عراق پشتيبانی کنند و آنهابا تأسف و به جبران خيرخواهی ما انجام می دهند. اما اگر يک نظرخواهی آزاد انجام شود جای ترديد باقی نمی گذارد که تقريباً صد در صد کردهای عراق طرفدار استقلال اند.همين طور است وضع کردهای ترکيه که ساليان دراز است رنج می برند و ده ها سال سرکوب خشونت آميز نظامی را تحمل کرده اند و مدت های دراز از سرِ تحقير بدانها "ترک های کوهی" لقب داده شده تا هويتشان محو گردد. با اينکه مصيبت کردها طی ده سال گذشته تا حدی کاهش يافته بود، سرکوب اخيراً باز تشديد شده و يک پنجم خاک ترکيه را که در شرق اين کشور (يعنی منطقهء کردی) قرار دارد بايد همچون سرزمينی اشغال شده تلقی کرد. کردهای ترکيه نيز مانند کردهای سوريه و ايران، اگر بتوانند، به کردستان مستقل خواهند پيوست. اينکه دموکراسی های مشروع جهان حاضر نيستند از استقلال کردها پشتيبانی کنند خود ناديده گرفتن حقوق بشر، بل از آنهم زشت تر است، بسيار زشت تر از موارد کوچکی که رسانه های گروهی ما را به هيجان می آورد. اضافه کنيم که يک کردستان آزاد که از ديار بکر تا تبريز را دربر می گيرد قاعدتاً بيش از هر کشور ديگری، که در فاصله بين بلغارستان تا ژاپن قرار گرفته، طرفدار غرب خواهد بود.ساماندهی عادلانهء منطقه سه استان سنی نشين عراق را (که خود تجزيه شده باشد) سرانجام به اتحاد با سوريه ـ که سواحل شرقی مديترانه ای اش را به سود يک لبنان بزرگ از دست داده ـ خواهد کشاند و بدين ترتيب فنيقيه از نو تولد خواهد يافت. جنوب عراق قديم که شيعه است به تشکيل دولتی شيعه دست خواهد زد که بخش اعظم ساحل خليج فارس را در بر خواهد گرفت. اردن قلمرو کنونی اش را حفظ خواهد کرد و کمی به سمت جنوب گسترش پيدا کرده، مناطقی از عربستان سعودی بدان ملحق خواهد شد. کشور غير طبيعی عربستان سعودی هم مانند پاکستان دچار تجزيه ای بزرگ خواهد گشت.علت ريشه ای رکود وسيع در جهان اسلام خانوادهء سعودی ست که از مکه و مدينه مرکزی برای اعمال قدرت خويش ساخته اند. سعودی ها که با اعمال حاکميت پليسی بر مقدس ترين اماکن اسلامی، يکی از متحجرترين و سرکوبگرترين رژيم های جهان را مجسم می کنند و رژيم شان بر ثروت نفتی وسيع و بادآورده ای فرمان می راند، توانسته اند بينش وهابی سازمان يافته و نابردبار عقيدتی خويش را به مناطقی بسيار فراتر از مرزهای خود گسترش دهند. دستيابی سعودی ها به ثروت و در نتيجه به نفوذ [در جاهای ديگر] بدترين امری ست که از زمان پيامبر تا امروز در دنيای اسلام، و نيز از زمان فتح عثمانی (اگر نگوييم از زمان مغول) تا کنون برای اعراب پيش آمده است.در حالی که غير مسلمانان نمی توانند تغييری در کنترل شهرهای مقدس اسلام پديد آورند چقدر برای دنيای اسلام بهتر خواهد شد اگر مکه و مدينه به دست شورايی ادواری از نمايندگان مکاتب و جنبش های مسلمان، به عنوان دولتی مقدس ــ از نوع واتيکان ــ اداره شود و در آن آيندهء يک دين بزرگ به جای آنکه صرفاً با فرمان تعيين گردد، با بحث و گفتگو حل و فصل شود. عدالت حقيقی ــ که ممکن است ما دوست نداشته باشيم ــ ايجاب می کند که مناطق نفتخيز ساحلی عربستان سعودی به شيعيان عرب واگذار شود که در آن منطقهء فرعی سکونت دارند، در حالی که ربع جنوب شرقی آن به يمن الحاق خواهد شد. خاندان سعود که در "قلمرو مستقل ميهن سعودی" در حوالی شهر رياض محصور و محدود شده باشند، مسلماً با شرارت بسيار کمتری به اسلام و جهان زيان خواهند رساند.ايران با مرزهای احمقانه اش بخش مهمی از قلمرو خود را به آذربايجان متحد، به کردستان آزاد، به دولت شيعهء عربی و بلوچستان آزاد خواهد داد ولی ايالت های حول و حوش هرات را که امروز در افغانستان است و دارای خويشاوندی تاريخی و زبانی با پارس می باشد ضميمهء خويش خواهد نمود. ايران در واقع، همان دولت قوم پارس خواهد شد با اين پرسش بسيار دشوار که آيا بندر عباس را حفظ خواهد کرد يا آن را به دولت شيعهء عربی تسليم خواهد نمود؟آنچه افغانستان در غرب خود به سود پارس از دست خواهد داد می تواند در شرق به دست آورد و قبايل ساکن در مرزهای شمال غربی پاکستان با برادران افغانی خود متحد می گردند (نکته ای که در اين اقدام بايد درنظر داشت اين است که ممکن است نقشهء مرزها آنطور که ما دوست داريم پياده نشود و لذا بايد به اهالی محل امکان داده شود که خود هرطور ترجيح می دهند عمل کنند). پاکستان که يک دولت غير طبيعی ديگر است منطقهء بلوچستانش را به سود بلوچستان آزاد از دست خواهد داد. پاکستان "طبيعی" که باقی می ماند کاملاً در شرق هندوستان قرار می گيرد، به استثنای باريکه ای فرعی به سمت غرب نزديک کراچی.دولت ـ شهرهای امارات متحدهء عربی سرنوشت درهم آميخته ای خواهند داشت چنان که در واقع چه بسا خواست خودشان نيز همين باشد. برخی شايد ضميمهء دولت شيعهء عربی شوند که بخش مهمی از خليج فارس را دربر می گيرد (دولتی که بيشتر وزنهء متقابلی دربرابر پارس ـ ايران خواهد بود تا متحد آن). از آنجا که همهء فرهنگ های خشکه مقدس رياکارانه اند، دبی ضرورتا، وضع کنونی خود را که محيط مناسبی برای ثروتمندان است حفظ خواهد کرد. کويت در مرزهای کنونی اش باقی خواهد ماند و همين طور عمان.درهرحال، اين ترسيم فرضی و مجدد مرزها خويشاوندی ها و علايق قومی يا جماعت گرايی های مذهبی و در مواردی هردو را بازتاب می دهد. مسلماً اگر عصای سحرآميزی در دست می داشتيم و می توانستيم مرزها را از طريق بحث و مذاکره تغيير دهيم آن را ترجيح می داديم. باوجود اين، اگر نقشهء بازبينی شده را مطالعه کنيم خواهيم ديد که بر خلاف نقشهء کنونی، خطاهای بزرگی را به ما نشان خواهد داد که فرانسوی ها و انگليسی ها در قرن بيستم مرتکب شدند و منطقه ای را که می کوشيد از تحقيرها و شکست های قرن نوزدهم رهايی يابد گرفتار کردند.تصحيح مرزها آنطور که مردم می خواهند شايد امکان نداشته باشد. در حال حاضر. اما با گذشت زمان و خونريزی های اجتناب ناپذيری که در راه است، مرزهای نوين و طبيعی سر بر خواهد آورد. بابل بارها سقوط کرده است.در حال حاضر، نظاميان ما از مرد و زن، در راه ايجاد امنيت در مقابل تروريسم، در تدارک دموکراسی و دستيابی به ذخيره های نفتی در منطقه ای به جنگ خود ادامه می دهند که سرنوشتش اين است که با خود بجنگد. تقسيمات انسانی کنونی و اتحادهای اجباری بين آنکارا و کراچی که هردو به غم ها و گرفتاری های منطقه دچارند زمينهء رشد افراط گرايی های مذهبی، فرهنگ گناه و پيوستن به گروه های تروريستی را کاملاً فراهم می نمايند که بر همگان واضح است. هرجا که مردان و زنان با حسرت به مرزهاشان نگاه کنند مشتاقانه به جستجوی دشمن برخواهند آمد.با توجه به اينکه جهان از يک سو بيش از حد تروريست دارد و از سوی ديگر دچار کمبود ذخاير انرژی ست، می توان ديد که نادرستی های کنونی مرزهای خاورميانه نه تنها وضعيت بهتری را نويد نمی دهد بلکه در آينده اوضاع وخامت بيشتری خواهد يافت. در منطقه ای که فقط بدترين جنبه های ناسيوناليسم اخذ شده و اين تهديد وجود دارد که جنبه های بی پايهء مذهب بر نوميدان مسلط شود، ايالات متحده، متحدانش و فراتر از همه نيروهای مسلح ما ممکن است در جستجوی بحران هايی بی پايان باشند. در حالی که عراق ــ اگر پيش از موعد آنجا را ترک نکنيم ــ می تواند "نمونهء مخالف" اميد بخشی باشد، اما بقيهء اين منطقهء وسيع مسائل وخامتباری را تقريباً در کليهء جبهه ها پديد می آورند.اگر مرزهای يک خاورميانهء بزرگ نتوانند تغيير داده شوند تا پيوندهای طبيعی خون و ايمان را بازتاب دهند اما بايد بپذيريم که بخشی از خونريزی و کشتار در منطقه شامل حال ما نيز خواهد ماند.ترجمه برای انديشه و پيکارپايان اوت ۲۰۰۶

خنجر از پشت يوری آونری Uri Avneryترجمه بهروز عارفی

يادداشت مترجم دربارهء يوری آونری، نويسندهء اين مقاله:Gush Shalom، بلوک يا جبهه صلح يکی از فعال ترين جنبش های صلح طلب در اسرائيل است و يکی از نمايندگان «صدای ديگر» در اسرائيل. يوری آونری رهبر اين بلوک، نماينده سابق کنست (پارلمان) است و روزنامه نگار. او در سال ۱۹۸۲، در حالی که ارتش اسرائيل بيروت را محاصره کرده بود، با ياسر عرفات در مقر فرماندهی وی ملاقات و گفتگو کرد و متن آن را در همان زمان منتشر نمود. آونری و سازمان وی از منتقدين قاطع سياست تجاوزکارانه اسرائيل و طرفدار تشکيل دولت مستقل فلسطين در کنار کشور اسرائيل است.مقالات او که مرتبا در سايت اين بلوک و نيز برخی رسانه ها منتشر ميشود، بازگو کننده ديدگاه بخشی از مخالفين سياست دولت اسرائيل و طرفداران واقعی صلح است. مقاله زير که در تاريخ دوم اوت ۲۰۰۶ نوشته شده است، گوشه ای از اين نگاه انتقادی را نشان ميدهد.* * * * * * * * * *
خنجر از پشت

روز پس از خاتمه جنگ، روز خنجرهای بلند خواهد بود.هر کسی ديگری را ملامت خواهد کرد. سياستمداران يکديگر را سرزنش خواهند کرد. ژنرال يکديگر را ملامت خواهند کرد. اما بيش از همه، ژنرال ها سياستمداران را ملامت خواهند کرد.هميشه، در هر کشوری پس از هر جنگی، زمانی که ژنرال ها شکست خورده اند، افسانه «خنجر از پشت»، سر بلند ميکند که اگر سياستمداران، درست در آستانهء پيروزی باشکوه و تاريخی ارتش، آن را متوقف نميکردند چه ها و چه ها می شد...اين امری است که در آلمان پس از جنگ جهانی اول رخ داد، هنگامی که اين افسانه منجر به تولد جنبش نازی گرديد. شبيه اين ماجرا پس از جنگ ويتنام پيش آمد. و اين حادثه در اينجا در حال وقوع در است. نخستين نشانه های آن احساس ميشود.حقيقت ساده اين است که تا امروز، بيست وسومين روز جنگ، حتی يک هدف نظامی نيز بدست نيامده است. ارتشی که در سال ۱۹۶۷فقط در شش روز، سه ارتش بزرگ عرب را به زانو درآورد، هنوز موفق نشده است از عهده يک «گروه تروريستی» کوچک برآيد، آن هم در مدتی که از جنگ خطير کيپور [اکتبر ۱۹۷۳] نيز طولانی تر شده است،. در آن زمان، ارتش موفق شد در مدت بيست روز، شکست روزهای نخستين جنگ را به يک پيروزی نظامی بدل سازد.ديروز سخنگويان ارتش، برای ارائه تصويری از پيروزی اعلام کردند که «ما موفق به کشتن ۲۰۰ نفر از ۱۰۰۰ جنگجوی حزب اله شده ايم» (يا۳۰۰ يا ۴۰۰ نفر، چه کسی می شمارد؟) اما پافشاری بر اين نکته که کل جنگجويان حزب اله وحشتناک هزار نفر است، خود بسيار معنادار است.گزارش ها حاکی از ياس پرزيدنت بوش است. ارتش اسرائيل «بار را به منزل» نداده است. بوش با اين اعتقاد آن ها را به جنگ اعزام کرده که ارتش نيرومند مجهز به پيشرفته ترين سلاح های آمريکائی در عرض چند روز «کار را تمام خواهد کرد». پيش بينی شده بود که حزب اله نابود، لبنان دست نشانده آمريکا، ايران تضعيف و شايد راه برای «تغيير رژيم در سوريه» هموار خواهد شد. نبايد از خشمگينی بوش تعجب کرد.حتی ايهود اولمرت از او نيز عصبانی تر است. او جنگ را با روحيه ای بالا و دلی اميدوار شروع کرد، چرا که ژنرال های نيروی هوائی قول داده بودند که در چند روز حزب اله و موشک هايش را نابود خواهند ساخت. اکنون قايق او به گل نشسته است و هيچ پيروزی در افق نمايان نيست. طبق معمول، در پايان نبردها ( وگاه پيش از آن)، جنگ بين ژنرال ها شروع خواهد شد. خطوط جبهه، از هم اکنون در حال شکل گرفتن است.فرماندهان نيروی زمينی رئيس مغرور ستاد و نيروی هوائی را سرزنش خواهند کرد ، زيرا آنان قول داده بودند که فقط با اتکا به قدرت خود، به تنهائی پيروز خواهند شد. القاء کرده بودند که با ريختن بمب و بمب بمب، جاده ها، پل ها، مناطق مسکونی و روستا ها را ويران می کنيم و ... کار تمام است.پيروان رئيس ستاد و ديگر ژنرال های نيروی هوائی سرزنش خود را متوجه نيروی زمينی و بويژه فرماندهی نيروی شمال خواهند کرد. سخنگويان آن ها دررسانه ها، از هم اکنون اعلام ميکنند که اين ستاد پر از افسران نالايق است. آن ها را به شمال پرت کرده اند زيرا تصور ميشد که شمال جای پرتی است و عمليات واقعی در جنوب (غزه) و مرکز (کرانه باختری) جريان دارد.از هم اکنون کنايه ها را می شنويم. زمزمه ميشود که دليل انتصاب ژنرال اودی آدام به فرماندهی شمال، احترام به پدر وی، ژنرال کوتی آدام است که در جنگ اول لبنان کشته شده است.انتقادات متقابل، همگی واردند. اين جنگ، چه در هوا، چه د رزمين و چه در دريا با اشتباهات نظامی همراه است.آن ها در غرور وحشتناکی غرق اند. غروری که ما در آن پرورانده شده ايم و بخشی از شخصيت ملی ما شده است. اين امر حتی در مورد ارتش بارز تر است و به درجات بالای نيروی هوائی هم ميرسد.در طول سال ها ما به همديگر گفته ايم که ما دارای عالی ترين، عالی ترين، عالی ترين ارتش جهان هستيم. نه تنها خود ما به اين مطلب معتقد بوديم، بلکه بوش و همه جهان نيز. از همه گذشته، ما پيروزی حيرت انگيزی را در شش روز در سال ۱۹۶۷ کسب کرديم. اما بايد نتيجه گرفت که اين بار، ارتش پيروزی عظيم ديگری در شش روز کسب نکرد، همه گيج و مبهوت شده اند. چرا، چه اتفاقی افتاده است؟يکی از هدف های اعلام شده اين جنگ، اعاده حيثيت از توان بازدارنده ارتش اسرائيل بود. در واقع، چنين امری اتفاق نيفتاد.دليل آن اينست که روی ديگر سکه غرور و تکبر، تحقير عميق اعراب است. منش و روشی که پيش از اين نيز موجب شکست های نظامی گشته است. کافی است که جنگ کيپور را بياد بياوريم . حالا سربازان ما، به سختی در می يابند که«تروريست»ها اراده بسيار بالائی دارند، که آنان جنگجويان مقاومی بوده و فقط کسانی نيستند که در عالم هپروت در رويای فرشته باکره «شان» در بهشت بسر برند.اما فراتر از غرور خود و تحقير دشمن، يک مشکل اساسی نظامی وجود دارد. پيروزی درجنگ بر مبارزان چريک غيرممکن است. ما اين تجربه را در حضورمان در لبنان که ۱۸ سال طول کشيد، ديديم. با نتيجه ای غير قابل اجتناب، اين کشور را ترک کرديم. حقيقت اينست که بدون مصلحت انديشی و بدون توافقی با طرف مقابل خارج شديم (ما با تروريست ها گفتگو نميکنيم، غير از اين است؟ - حتی اگر آن ها مسلط ترين نيرو در محل باشند) . ولی ما فلنگ را بستيم.خدا ميداند که ژنرال های کنونی از کجا چنين اعتماد به نفس نايابی يافته اند که به پيروزی در جنگی معتقد شوند که همقطاران شان در گذشته، با آن فضاحت شکست خوردند.از همه مهم تر اين که حتی بهترين ارتش دنيا نميتواند در جنگی پيروز شود که هدف های آن مشخص نيست. کارل کلاوس ويتز، تئوريسين دانش نظامی گفته است « جنگ چيزی نيست مگر ادامه سياست به راه های ديگر.». اولمرت و پرتز، دو آماتور تمام عيار، واقعيت را به اين صورت آشکار کردند که «جنگ چيزی نيست جز ادامه بی سياستی به روش های ديگر.»کارشناسان نظامی ميگويند که برای پيروزی در جنگ می بايست ۱ – هدف روشنی وجود داشته باشد. ۲ – هدف قابل دسترس باشد. ۳ – ابزار لازم برای رسيدن به هدف در اختيار باشد. اين سه شرط در اين جنگ وجود ندارد. اين به روشنی تقصير رهبری سياسی است.بهمين جهت، ملامت اصلی متوجه اولمرت و پرتز است. آنها در برابر وسوسه زمان حاضر تسليم شدند و با تصميمی دولت را بسوی جنگ کشاندند که شتابزده، نسنجيده و بی ملاحظه بود.همچنان که نهميا استراسلر در هآرتص نوشت: آنها ميتوانستند، پس از دو سه روز جنگ را متوقف کنند، زمانی که همه دنيا می پذيرفت که تحريکات حزب اله پاسخ اسرائيل را توجيه ميکند، هنگامی که در مورد توانائی ارتش اسرائيل جای ترديد وجود نداشت. عمليات ميبايست حساس و سنجيده ميبود.اما، اولمرت و امير پرتز قادر به توقف جنگ نشدند. نظير آدم های هالو در مقابله با جنگ، اين دو نفهميدند که نبايد به حمايت ژنرال ها تکيه کرد؛که حتی بهترين طرح های نظامی ارزش کاغذی را که بررويش نوشته شده نيزندارد؛ که در جنگ بايد منتظر وقايع غير مترقبه بود، که هيچ چيز بی دوام تر از افتخار جنگ نيست. مقبوليت جنگ در افکار عمومی [اسرائيل] آنان را مسموم کرد. جمعی از روزنامه نگاران چاپلوس نيز آن دو را تشويق کردند و دچار اين توهم شدند که ميتوانند نقش رهبران جنگی مشهور را ايفا کنند. مشوق اولمرت، سخنان پرطمطراق و ناباورانه خودش بود. سخنانی که افراد سرباز خودش تعليم داده بودند. پرتز، گويا در مقابل آينه ايستاده و فکر کرده است که نخست وزير آينده، آقای سازمان امنيت و بن گوريون ثانی است. و بدين ترتيب، مثل دو ساده لوح روستائی، به صدای بوق و کرنا، در راه پيمائی مستقيم به سوی اشتباهات سياسی و نظامی براه افتادند.منطقی است که بر اين نکته صحه بگذاريم که آنان پس از خاتمه جنگ، بهای ندانم کاری خود را خواهند پرداخت.از اين مخمصه کامل، چه چيزی بيرون خواهد آمد؟ديگر کسی از حذف حزب اله، يا خلع سلاح آنان و نابودی همه راکت ها حرفی نميزند. اين امر مدتی است که فراموش شده است. در آغاز جنگ، دولت خشم آلود، نظريه استقرار نيروی بين المللی را در طول مرز با لبنان رد کرد. ارتش معتقد بود که چنين نيروئی از اسرائيل حفاظت نکرده و تنها آزادی عمل آن را محدود خواهد کرد. اکنون، ناگهان، استقرار نيروی بين المللی به هدف اصلی اين کارزار تبديل شده است. ارتش به تنهائی به عمليات ادامه خواهد داد تا «زمين را برای نيروی بين المللی» آماده کند و اولمرت اعلام ميکند که او تا استقرار نيروی بين المللی به جنگ ادامه خواهد داد.متاسفانه اين ترفند تاسف باری است، نردبانی است برای پائين امدن از بالای درختی بلند. نيروی بين المللی را ميتوان تنها با موافقت حزب اله مستقر کرد. هيچ کشوری حاضر نخواهد شد که سربازانش را به نقطه ای بفرستد که آنان مجبور به جنگ با نيروهای محلی گردند. در هر نقطه ای از منطقه، ساکنان شيعه به روستاهای خويش بازخواهند گشت و از جمله جنگجويان مخفی حزب اله.مضافا بر اين که حضور اين نيرو منوط به موافقت حزب الله خواهد بود. اگر بمبی در زير اتوبوس حامل سربازان فرانسوی منفجر شود، در پاريس فرياد برخواهد خاست که فرزندان ما را به خانه برگردانيد. شبيه اين ماجرا هنگام انفجار محل استقرار تفنگ داران آمريکائی در بيروت اتفاق افتاد.آلمانی ها که در هفته جاری با مخالفت خود با آتش بس، جهان را به حيرت انداختند، به يقين سربازی به مرزهای اسرائيل نخواهد فرستاد. تنها چيزی که کم دارند اين است که مجبور شوند بر روی سربازان اسرائيلی آتش بگشايند!و مهم تر از آن، هيچ چيز مانع حزب الله در انداختن موشک بر سر نيروهای بين المللی، هر وقت که اراده کند، نخواهد شد. در آن صورت نيروهای بين المللی چه خواهند کرد؟ همه منطقه تا بيروت را فلج خواهند کرد؟ اسرائيل چه پاسخی خواهد داد؟اولمرت نيروئی ميخواهد که بر مرزهای سوريه و لبنان نظارت کند. اين امر خيلی توهم آميز است. آن مرز از غرب تا شمال لبنان کشيده شده است. هر کسی بخواهد اسلحه وارد کند ، دور از جاده های اصلی که تحت نظارت سربازان بين المللی خواهد بود، رد خواهد شد. در طول مرز، صدها نقطه وجود دارد که آنان بتوانند بگذرند. گذشته از آن، در لبنان نيز ميشود با تطميع و رشوه خيلی کارها کرد.بنابراين، پس از جنگ، ما کم و بيش در همان نقطه ای خواهيم بود که پيش از آغاز اين حوادث غم انگيز قرار داشتيم. قبل از کشتن هزار لبنانی و اسرائيلی، پيش از فراری دادن بيش از يک ميليون انسان، اسرائيلی و لبنانی از خانه هايشان، پيش از نابودی بيش از هزار خانه در لبنان و اسرائيل.پس از جنگ، شور و هيجان فرو خواهد نشست. ساکنان شمال اسرائيل هم زخم هايشان را التيام خواهند داد. و ارتش به بررسی خطاهايش خواهد پرداخت. هر کسی از مرد و زن اعلام خواهد کرد که از روز نخست عليه جنگ بوده اما سرانجام روز داوری فرا خواهد رسيد. نتيجه می گيرند که اولمرت را بيرون بيندازيد. پرتز را بفرستيد پی کارش و هالوتز را اخراج کنيد.با توجه به شروع مسابقه ای جديد، تنها چيزی که مسئله را حل خواهد کرد، مذاکرات صلح با فلسطينی ها، لبنانی ها و سوری هاست. و نيز با حماس و حزب اله.زيرا تنها با دشمن است که پيمان صلح می بندند.---- اصل مقاله :The Knife in the Back, Uri Avnery, 2/8/2006www.gush-shalom.org

صلح طلبان آمريكا