۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

تکیه گاه ها فرو ریخته است(بخش اول)/ کیوان باژن

ادبیات و هنر
 
                     خلاقیت و دغدغه های اجتماعی
                                              
                             گفت وگو با:
                                     «علی اشرف درویشیان»
                                             
 اشاره:
        نويسنده ی رمان چهارجلدى «سال هاى ابرى» را سال هاست كه با همه ی بگير و ببندها و ممنوع القلم شدن هاى چندين وچندساله اش، مى شناسيم و با همه شرايطى كه باعث شد تا كمى دورتر از ادبيات داستانى، قصه هايش را تنها در ذهن يا روى پاكت سيگار و… دركنج سلولها، بپروراند تا بعدها فرصتى يابد وآنها را به صورت كتاب منتشر كند و به اين ترتيب ابرى شدن فضاى آن سالها را دريافته وازاين تجربه هاى تلخ چراغى بسازند براى آينده خود وجامعه  وشگفت اين كه بعداز چاپ آنها، به سرعت به خانه ها راه يافته اند. هنوز هم آثارش از پرفروش ترين هاست. درست برخلاف عده یى كه هرشش ماه يك بار كتابى مى سازند و تنها به اين دلخوش كرده اند كه نويسنده شده اند. على اشرف درويشيان ، متولد ۱۳۲۰ كرمانشاه است و ساكن كرج. اما اگر بخواهى پيدايش كنى بايد تهران دنبالش بگردى، نه در كرمانشاه ونه در كرج! سه شنبه روزى او با آن عينك ته استكانى وكلاه كپى اش، با صداقت وفروتنى اما باچشمانى كه تا ته دلت را مى لرزاند به تو سلام مى كند و باز شگفت اين كه در همان سلام اول ، انگار سالهاست كه مى شناسى اش. انگار راز و رمزى در چشمان اش و در سلام گفتن اش وجود دارد كه در قلم اش هم راه يافته است. اما شايد تمام اين ها بى دليل نباشد. درويشيان از كودكى با «كار » آشنا بود و درميان مردم اش بزرگ شده است . بعدها در سال ۱۳۳۷ پس ازگذراندن دوره دانشسراى مقدماتى كرمانشاه براى مدت هشت سال، در روستاهاى «گيلان غرب» و «شاه آباد» معلم شد. سه بار زندان رفت كه بار سوم به يازده سال زندان محكوم شد اما با انقلاب مردم در سال ۵۷ آزاد شد. آيا همه اين ها نمى تواند چگونگى چنين راز و رمزى را براى ما مشخص كند ونشان دهد؟
       از آثار او مى توان به كتاب هاى «ازاين ولايت»، «آبشوران »، «فصل نان»، «همراه آهنگ هاى بابام »، «برگزيده داستانها»،«چهار كتاب»،«درشتى » و … اشاره كرد و در آخر اين كه داستان كوتاه «نان ونمك براى طاووس» از ميان ۱۲۵ داستان از سراسر جهان، برنده كانون مترجمان نروژ و بخش زبان شناسى دانشگاه اسلو شد. (۱)

                                       ***
                                                           
آقاى درويشيان، شما را به عنوان يكى از نويسندگان ادبيات كودكان ونوجوانان مى شناسيم. كارهايى كه انجام داده ايد مى تواند به نوعى در پيش برد ادبيات كودك، راه گشا باشند. چه آن ها كه قبل از انقلاب نوشته ايد وچه قصه هاى بعداز انقلاب كه در مطبوعات چاپ شده اند همين طور مجموعه «درشتى » و رمان «سالهاى ابرى» . اين ها هركدام مى توانند اين وظيفه را به انجام برسانند. شماوقتى براى اولين بار نوشتيد، چه دورنمايى ازاين كار داشتيد؟
بگذاريد من هم از شما بپرسم نخستين بار كه نفس كشيديد كى بود وچه آينده یى براى اين نفس كشيدن پيش بينى مى كرديد؟ مى بينيد كه پاسخ دادن نه تنها مشكل، بل كه غيرممكن است. من از همان دوران دبستان، زياد كتاب مى خواندم. همين امر باعث شد زبان ام روان شود. زنگ انشا چيزهايى مى نوشتم و تشويق مى شدم؛ اما نمى دانستم، آينده ام چه خواهد بود. در فكرش هم نبودم. چرا كه آينده یى نداشتم. امروز كه مى گذشت، ديگر پيش بينى فردا مشكل بود. وقتى آموزگار روستاهاى كردنشين كرمانشاه شدم و توانستم واقعيت ها را از نزديك ببينم، تكان خوردم. به دانش گاه و دانش سراى عالى تهران كه وارد شدم و با استادانى چون «دكتر اميرحسين آريانپور»،«جلال آل احمد»،«سيمين دانشور» و نيز شخصيت هاى ادبى وبزرگانى چون «باقر مؤمنى»،«م.الف به آذين»،«سياوش كسرايى» و«سعيد سلطانپور» برخوردم، نوشتن برايم جدى و حياتى تر شد. خواندن آثار«صمد بهرنگى» و مرگ ناگهانى اش، ضربه ديگرى به من زد. مسير زندگى او خيلى شبيه زندگى من بود. من هم مثل او به دانش سراى مقدماتى رفتم. در مدرسه روزنامه ديوارى درست كردم. تقريباً هم سن او بودم كه معلم روستاها شدم. با اين تفاوت كه او در«تبريز» به دنيا آمده بود و من در«كرمانشاه». از اين رو به نسبت محيط فرهنگى و اجتماعى ما با هم تفاوت داشت. بايد اعتراف كنم اين «زندان كرمانشاه» بود كه به طور خيلى جدى مرا به نوشتن داستان وداشت. اوائل مرداد ۱۳۵۰ در كنگاور كرمانشاه دستگير شدم. در آن جا مشغول گردآورى افسانه هاى كردى بودم و شب ها در قهوه خانه ها مى خوابيدم. پليس مشكوك شد و مرا تحويل ساواك داد. ضبط صوت ام را به عنوان آلت جرم جاسوسى، روى پرونده ام گذاشته بودند. البته من زير بار نرفتم. دوران سخت بازجويى كه تمام شد و توانستم در ميان زندانيان سياسى و عادى، گوشه جايى براى خودم دست و پا كنم، نشستم به مرور زندگى ام و حوادث و تجربه هايى كه ديده و اندوخته بودم و ناگهان در آن گوشه ی دلگير، دور از چشم جاسوسان و پليس، بغض قلم ام تركيد و داستان «ندارد» را نوشتم. با خط ريز و فشرده كه بتوانم پنهان اش كنم. در عرض يك ماه، چند داستان نوشتم. اين داستان ها را به يك زندانى عادى كه مرخص مى شد، دادم. او آن ها را در جايى از بدن اش پنهان كرد و بيرون برد و به دست مادرم داد. بعدها كه آزاد شدم، داستان ها را به دوازده تا رساندم و پس از بازنويسى، نزد آقاى «باقر مؤمنى» بردم كه تازه انتشارات «صداى معاصر» را با هم كارى «ناصر رحمانى نژاد»، «عطا نوريان» و «ولى الله محمدى» راه انداخته بود. در آن زمان پذيرفته شدن كتابى توسط اين گروه و چاپ آن در سرى كتابهاى صداى معاصر افتخار بزرگى بود. كتاب ام با تيراژ پنج هزار جلد چاپ شد و در عرض يك ماه به چاپ دوم رسيد و من در«تهران» دوباره دست گير شدم و به زندان افتادم، درحالى كه هيچ دورنمايى از ادامه ی كار نويسندگى و حتا ادامه ی زندگى نداشتم و حتى از شغل محبوب ام، آموزگارى نيز اخراج شده بودم.

فرايند شكل گيرى رمان يا داستان كوتاه در ذهن شما چگونه بوده و هست؟
به طور كلى فرايند شكل گيرى يا روند خلاقيت يك اثر، در نزد نويسندگان مختلف، متفاوت است. اين فرايند آموختنى نيست يا به عبارتى بهتر، آموختن اش مشكل است. زيرا بستگى به تجربه هاى كسب شده در زندگى نويسنده يا هنرمند كه چگونه اين تجربه ها را با آن چه خوانده و آموخته در هم بياموزد. تجربه هايى كه در زندگى كسب مى كنيم، از لحاظ تنوع، درست شبيه اثر انگشت هاي مان، با ديگران تفاوت دارد. خواندن كتابهاى گوناگون و برخورد با شخصيت هاى متنوع در رديف همين تجربه هاست. روى اين اصل، بسيارى از نويسندگان در اشتباه هستند كه درافشاى روند شكل گيرى آثارشان به نوعى به محافظه كارى دست مى زنند. اين فرايند، تنها مربوط به روند خلق آثار خودشان است و قابل تقليد نيست. «گابريل گارسيا ماركز» نويسنده كلمبيايى و خالق رمان «صد سال تنهايى» در مورد روند شكل گيرى اين رمان، به همين محافظه كارى و پنهان كارى دست مى زند و درپايان يك گفت وگو مى گويد: «من پس از به پايان رساندن رمان صدسال تنهايى، تمام مدارك و اسنادى را كه طى خلق رمان ام تهيه كرده بودم، در دو گونى گذاشتم و با كمك مرسده (همسرش) همه را از بين برديم.»
همانطور كه گفتم، تجربه هاى زندگى، حوادثى كه برايم پيش آمده و نيز مطالعه مداوم و پيگيرى كه داشته ام، در روند خلق داستانهايم بسيار مؤثر بوده اند. شما به عنوان يك نويسنده، هنگامى كه با مردم و مسائل و مشكلات آنها سروكار داشته باشى و با رنج ها، شادى ها و ساير امور زندگى شان از نزديك آشنا باشى، نوشتن درباره آنها برايت ساده است. ديدن يك تصوير از زندگى، مى تواند تو را به نوشتن داستانى راهنمايى كند، زيرا مصالح اوليه را در ذهنت دارى و از راه تجربه به دست آورده یى. به اين ترتيب مى توانى از ديدن واقعه یى درخيابان، تصويرى در تلويزيون يا عكسى در روزنامه به فكر نوشتن داستانى بيفتى. زيرا نمونه هايى كه ذهن تو را به خلق يك شخصيت داستانى وادار مى كند، به طور فراوان در پيرامون ات موجود است. شناخت پديده ی تقريبن ناشناخته ی خلاقيت ادبى، نسبتن مشكل است؛ زيرا پيچيدگى ذهن انسان هميشه مشكلى در برابر اين پديده است. اما با قاطعيت مى گويم كه مسير زندگى يك فرد و آفرينش، دو مقوله ی جدايى ناپذيرند. برايند جهان بيرونى و درونى، موجب آفرينش هنرى است. ممكن است موضوعى فى البداهه به ذهن القا شود، اما بايد توجه داشت كه درواقع نويسنده فقط تجربه یى از آن موضوع داشته و به آن انديشيده است.
در اين روند به چه چيزهايى بيش تر اهميت مى دهيد؟
به واقعيت هاى بيرونى و دلمشغولى هاى درونى انسان؛ به مشكلاتى كه يك انسان با آن درگير است. به رنج هايش و به شخصيت هايى واقعى كه بار مسؤوليت اين جهان پرآشوب را به دوش مى كشند.
 چه كتابهايى ـ چه ايرانى و چه خارجى ـ در پيش برد روند داستان نويسى تان تأثيرگذار بودند؟
چنان كه در پيش گفتم، خيلى زياد كتاب مى خواندم؛ اما در آن روزگار كتابى درباره داستان نويسى نبود. نشرياتى كه نقد و بررسى كتاب در آن باشد، خيلى كم پيدا مى شد. نخستين كتابى كه درباره داستان نويسى خواندم، «هنر داستان نويسى» ترجمه و تأليف «ابراهيم يونسى» بود اما امروز مى توانم نام و نشان حدود دويست جلد كتاب را براى شما بنويسم كه درباره ی داستان نويسى و نقد ادبى چاپ و منتشر شده است. سواى كتاب هنر داستان نويسى، نويسندگان بزرگى بودند كه تأثير مهمى روى من گذاشتند، مثل؛ «ماكسيم گوركى»، «آنتوان چخوف»، «لئون تولستوى»، «داستايفسكى»، «سروانتس» و «شكسپير»، «صادق هدايت»، «بزرگ علوى» و «صادق چوبك».
به زعم عده یى شما در آثارتان چون مجموعه داستان «آبشوران»، «از اين ولايت» و … در دام خاطره گويى محصور هستيد. عقيده خودتان نسبت به اين انتقاد چيست؟
كم تر نويسنده یى را پيدا مى كنيد كه درگير وگرفتار خاطرات گذشته خودش نباشد وگرفتار شخصيت هايى كه در گذشته ديده و با آن ها مأنوس بوده نباشد. رمان «نيه توچكا» اثر «فيودور داستايفسكى» دراصل سرگذشت مادرخودش است. شرح حال نويسنده و يادداشت هاى روزانه او را كه بخوانيد به اين نكته پى مى بريد. يا فيلم پراهميت وزيباى «دربارانداز» واقعيت هايى از زندگى «الياكازان» رادر خود دارد. شخصيت هايى كه يك نويسنده در طول زندگى اش با آنها سروكارداشته اغلب در آثارش خود را نشان مى دهند. «بابا گوريو» به نوعى خود «بالزاك» است. نه تنها شخصيت ها بل كه تصوير مكان ها هم درآثار نويسندگان بازآفرينى مى شوند. مگر رمان «همسايه ها» زندگى خود«احمد محمود» نيست؟ يا «پابرهنه ها» اثر «زاهاريااستانكو» به ترجمه زيباى «احمدشاملو»؟
شايد چنين انتقادى از آن جا باشد كه در ذهن شما دغدغه ی اجتماعى مهم تر از به كارگيرى دقيق عناصر داستانى بوده است.اگر بخواهيم از اين منظر به تكوين اثر ادبى نگاه كنيم، رابطه بين ساخت اثر و روبناى اجتماعى در آن، از چه كيفيتى برخوردار خواهد بود؟
درست است. در ذهن من دغدغه هاى اجتماعى هميشه مهم تر بوده اند. اين دغدغه ها اگر صميمانه وبا احساس بيان شوند، به دل مى نشينند. استفاده از شگردهاى ادبى براى چيست؟
مگر نه اين كه براى جذب و جلب خواننده است؟ پس به روش هاى ديگر هم مى توان خواننده را به آخر داستان كشيد.تازه اين شگردها هيچ گاه ابدى و مقدس نيستند. هركس شگرد خودش را دارد. «آنتوان چخوف» هيچ گاه زيربار اين قراردادها نرفت. فكر مى كنيد كه ابزار وعناصر داستانى، مقدم بر داستان بوده است؟ خير، نخست داستان و رمان خلق شده، سپس اين عناصر و ابزار مدون شده اند و البته اين را فراموش نكنيد كه فرم و محتوا، مكمل يكديگرند. هر محتوايى فرم خاص خودش را پيدا مى كند.عرصه ی داستان نويسى ميدان نمايش و زور آزمايى در به كار بردن فرم نيست. آن چه مهم است نحوه ی روايت است.
با توجه به آن چه گفتيد، توجه صرف به فرم اثر، بدون توجه به ساخت وزيربناى شرايط و وضعيت اجتماعى كه در دوران اخير بسيار اهميت يافته، چه تبعاتى به دنبال خواهد داشت؟
همين تبعاتى را كه اكنون شاهدش هستيد. شعر كه به طور كلى با مردم قهر كرده است. يا بهتر است بگوييم مردم با آن قهر كرده اند. شعرهايى را كه اين روزها چاپ مى كنند ( آن هم با تيراژ بسيار اندك) همه را مى خوانم؛ البته فقط براى اين كه بگويم خوانده ام. هيچ لذتى از آن ها نمى برم. تنها چند شاعرى كه از گذشته مانده اند، مورد استقبال هستند. شعرهاى جديد را اغلب نمى فهمم. زور مى زنم ونمى فهمم. دوست دارم كه بفهم ام اما بى فايده است.عده یى از جوانان واقعن در اين زمينه تلاش مى كنند. حرف هايى هم دارند اما در اقليت هستند. جامعه بدون شعر يعنى گورستان. انسانى كه شعر روزگار خودش و مورد علاقه اش را زمزمه نكند، انسانى بى هويت و خود باخته یى است. اين واقعن مصيبت است. اين فاجعه از آن جا پيش آمده كه برخى با يكديگر مسابقه ی فرم گرايى وتئورى گرايى گذاشته اند كه البته در اين مسابقه هر دو طرف بازنده اند. تئورى هضم نكرده، مثل غذاى هضم نشده است. باعث مرگ مى شود. اين مرگ به سراغ داستان و رمان هم آمده است. مى گويند داستان و رمان مرا، سه چهار بار بخوان تا بفهمى . آخر مگر من مى خواهم براى امتحان يا كنكور بخوانم كه بايد سه چهار بار دوره اش كنم. من هميشه از دوره كردن متنفر بوده ام. در روزگار داستان هاى «مينى ماليستى» و دنياى سرعت وكمبود وقت، مى گويد رمان مرا چهار بار بخوان تا بفهمى.
اگر كسى هم رمان يا داستانى را چهار بار يا بيش تر بخواند يا فيلمى را چندبار ببيند براى لذت بردن است. براى عشق كردن با لحظاتى درخشان از آن اثر است.
لزوم چنين بحث هايى، اساسن در جامعه ی ادبى ما به خصوص در دهه هاى اخير حس نمى شود. باتوجه به اين كه چنين مسائلى مورد توجه بسيارى از جامعه شناسان وتئوريسين هاى ادبى جهان است. شما چه نگاهى در اين زمينه داريد؟
بحث درباره مسائل گوناگون از ادبيات گرفته تا اقتصاد و سياست، انگيزه مى خواهد. اين بحث ها زمانى رونق مى گيرند كه جامعه پرتلاش باشد واميدوار به آينده نگاه كند. وقتى همه چيز را قالبى و از پيش تعيين شده در برابرت بگذارند ويا بخواهند به خوردت بدهند، ديگر چه اميد و انگيزه یى براى بحث و گفت وگو باقى مى ماند؟ نتيجه اش اين مى شود كه ديگر بحث جالبى در نشريات ادبى و فرهنگى، درباره ی ادبيات نمى بينيم. شما كافى است شور و حالى كه در ادبيات و هنر در دهه هاى چهل و پنجاه وجود داشت را با امروز مقايسه كنيد. به دنبال معاش دويدن ، دو سه جا كار كردن، خستگى و افسردگى از ويژگى هاى جامعه امروز ماست ودر چنين جامعه یى، بحث ادبى و نقد و بررسى كتاب ـ كتابى كه خواننده ندارد، محال است.
با همه ی اين ها، چيزى كه در آثار شما، نمود زيادى دارد، مواجهه با انبوه مخاطب بوده و هست. به طورى كه مثلاً داستان كوتاهى چون «ندارد» در ذهن ها هنوز كه هنوز است و با همه اين مشكلات كه گفتيد مانده . به عنوان يك نويسنده والبته منتقد، چه عناصرى را در موفقيت يك اثر،اين كه مورد توجه مخاطب و مردم قرار گيرد، دخيل مى دانيد؟
من «ندارد» را هنگامى نوشتم كه يك كتاب درباره روش داستان نويسى نخوانده بودم؛ اما عاشق داستانهاى «صادق هدايت» و به خصوص «صادق چوبك» بودم . داستان «بعدازظهر آخر پاييز» نوشته« چوبك » را خيلى دوست داشتم.
«ندارد» را با تمام وجودم در گوشه سلول تنهايى ام در ذهن ام و در زندان كرمانشاه نوشتم و نيز داستان هاى «هتاو» ، «سه خم خسروى» را.
اين داستان ها بدون آن كه ادعايى داشته باشم؛، در ذهن ها ماند وكتاب «از اين ولايت» و «آبشوران» تا به حال به چاپ بيست ودوم رسيده اند، در حالى كه از سال ۱۳۵۸ تاكنون مجوز چاپ نداشته اند و هنوز به طور مجزا مجوز چاپ نگرفته اند.
به طور كلى به نظر شما، چه عواملى در به وجود آمدن «فرديت خلاق» نويسنده مؤثرند؟
تجربه ها ومطالعات فرد به خلاقيت او كمك مى كند و اين زمينه ها را مى توان براى فرد به وجود آورد كه قدرت خلاقه ی خود را تقويت كند. آموزش و پرورش نقش عمده یى در اين زمينه به عهده دارد. ما بايد از همان اوان كودكى، چه در خانواده وچه در مدرسه، زمينه هاى رشد خلاقه كودك را فراهم كنيم. كتاب و كتابخوانى و تربيت كودك براى ورود به جامعه و احساس همدردى و همراهى او با ديگر انسان ها وايجاد روحيه جمعى و كار در جمع، از جمله اين برنامه هاست. بايد به كودك ياد بدهيم كه با آزادى سخن بگويد. با آزادى، انتخاب كند و بدون ترس آن چه را كه حس مى كند، به زبان بياورد. بايد عادت نقد كردن را از همان كودكى به او بياموزيم.
                                                           ادام

گفت‌وگوی «شرق» با نوام چامسکی درباره «بهار عربی»: وظیفه روشنفکر نقد قدرت مسلط است


Chomsky
گروه اندیشه: نوام چامسکی پدر زبانشناسی مدرن و متفکر سرشناس آمریکایی، یکی از مطرح‌ترین منتقدان سیاسی ایالات متحده و از مشهورترین نظریه‌پردازان زنده جهان محسوب می‌شود که تئوری‌هایش در زمینه زبانشناسی و همچنین مطالعات نظری- سیاسی، در زمره معتبرترین مرجع‌های آکادمیک قرار دارند. بر اساس پژوهشی که در سال ۱۹۹۲ صورت گرفته بود، از سال ۱۹۸۰ تا زمان انجام این تحقیق، نام هیچ نظریه‌پرداز و چهره آکادمیک زنده‌ای در جهان به اندازه نوام چامسکی، در نوشته‌های مختلف تکرار نشده بود. او را مدافع لیبرال- سوسیالیسم می‌دانند. لازم به ذکر است که این گفت‌وگو در دانشگاه MIT بوستون صورت گرفته است.
‌از سیستم تبلیغاتی آمریکا و تاثیر آن بر جامعه امروزی آن می‌گذرم اما مساله‌ای که قبل از بهار خاورمیانه جدید، اوباما مطرح کرد و آن «عرضه خویشتن‌داری» بود که دیگر جایی برای خشونت نیست و این زمانی از رسانه‌ها مطرح شد که در لیبی آغاز تعیین منطقه پرواز ممنوع بود.
نکته جالبی است. اما قبل از هر چیزی باید این نکته را روشن کنیم که طبق مفاد مصوبه سازمان ملل در ۱۹۷۳ که درباره منطقه پرواز ممنوع اعلام شده و در اینجا آمریکا، انگلستان و فرانسه به حمایت از انقلابیون برخاستند و آن دیگر منطقه پرواز ممنوع نبود، بلکه حرکت آنها نوعی تشویق و ترغیب شورشی‌ها بود و اکنون پس از انجام این نکته باید توجه داشت که این سه کشور در ابتدا چندان مصوبه سازمان ملل را اجرا نکردند و تنها هدف کمک به شورشیان برای اسقاط رژیم بود و بس. نوعی مشابه موضوع انرژی اتمی بود که می‌توانی بگویی درست یا غلط است اما حداقل در صورت ظاهری قضیه باید توجه داشت که چه چیزی رخ داده است؟ و آیا گزینشی است؟ مطمئنا بله! و این قابل پیش‌بینی و اتفاقا آشنا و مسبوق به سابقه است. اگر دیکتاتوری که پول و نفت هم دارد و مطیع و قابل اعتماد هم هست و مهار رایگان هم در اختیار وی قرار داده می‌شود. یکی از مثال‌های بارز من می‌تواند عربستان سعودی باشد که اتفاقا با بحث قبلی شما کاملا موافق هستم که جایی است که تصور هر نوع تظاهرات اعتراض‌آمیزی قابل قبول است یا روز خشم اما حکومت با استفاده از خشونت و سرکوب هر نوع جنبشی را مهار و سرکوب کرده است. در حقیقت و به طور واقع، کسی نیست که دوستدار وقوع این رخداد در ریاض نباشد اما همه وحشت زده‌اند. در کویت هم همین اوضاع و احوال است. بحرین هم برای شما که ایرانی هستید و ایرانیان سابقه‌ای در این کشور دارند، همین اهمیت را می‌شود قایل شد که میزبان نیروی هوایی آمریکاست و یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های نظامی آمریکا در منطقه خلیج‌فارس در اینجا مستقر است و این هم درست در سواحل کرانه شرقی عربستان واقع شده است، جایی که ذخایر مهم نفتی این کشور واقع است و مانند بحرین اکثریت جمعیت این منطقه شیعه‌مذهب هستند اما حکومت و دولت عربستان سنی‌مذهب است. علاوه براین، به عنوان یک نکته غریب در تاریخ معاصر و یا شاید هم از خارق‌العاده‌های جغرافیا، منابع مهم انرژی درست در سواحل شمالی منطقه خلیج‌فارس واقع شده است که قریب به اتفاق آنها شیعه‌مذهب هستند تا سنی. این کابوسی شده برای طراح‌ها و استراتژیست‌های غربی که در درازمدت با این قضیه چگونه می‌توانند مدارا کنند تا یک نوع توافق ضمنی هم با شیعیان داشته باشند که مبادا به دور از چشم غرب شیعیان مهار اختیار این منطقه را به دست بگیرند و به هسته اصلی منبع انرژی دست یابند و این تخم مرغ روی نخ گذاشتن است که عربستان به این منطقه نیروی نظامی، تانک و... روانه می‌کند که در بحرین تظاهر‌کنندگان را سرکوب کنند و به خاک و خون بکشند و خشونت از این صریح‌تر و واضح‌تر هست؟ و حتی سمبل بحرین را در آن میدان نابود می‌کنند که میعادگاه تظاهرات‌کنندگان بود و حتی در بیمارستان هم زخمی‌ها را به شکنجه‌گاه می‌برند و محل درمانی می‌شود مسلخ‌گاه مخالفان رژیم. از دیگر سو وقتی شما با دیکتاتوری مانند قذافی روبه‌رو هستید که روی دریای نفت خوابیده اما قابل اعتماد نیست، در اینجا نقطه امپراتوری شروع می‌شود. می‌توان به وضوح دید که به دنبال تراشیدن و یافتن کسی به عنوان جانشین قابل اعتماد او هستند که ارزشمند باشد و هر کاری بخواهند انجام بدهد و طبعا واکنش شما به این قضیه هم متفاوت خواهد بود. یا در حالتی مانند مصر یا تونس، صرفا یک بازی سنتی طراحی شده اجرا شد که به قدمت سیاهچاله‌هاست، دیکتاتوری که شما حمایت می‌کنید و ناگهان مهار اختیار را از دست می‌دهد!
‌مانند محمدرضا شاه پهلوی، سوهارتو، صدام‌حسین و شاید نمونه‌های دیگری از تاریخ‌معاصر.
شما ایرانی‌ها شاه را مثال می‌زنید اما شاه دوست آمریکا بود و خروارها نمونه از این بابت وجود دارد که وضعیت مشابه همدیگر است. حمایت از وی تا نقطه پایان و مرز فروپاشی و بعد گردش به سوی مردم و خود را مدافع جامعه نامیدن! و اگر چنین نشد و مثلا ارتش علیه او شدند یا هر چه یا اقتصاد یا ماندن بر اریکه قدرت ناممکن شد، از او حمایت کردند و او را به جایی فرستادند و صدور اعلامیه‌های آنچنانی درباره عشق به دموکراسی و مردم‌سالاری و.... نهایت سعی را داشتند برای برقراری نظام قدیمی و همان رژیم را برقرار کردن تا جایی که ممکن باشد و دوباره روزی از نو. و به همین دلیل می‌توانید آن را گزینشی بنامید و انتخابی، البته اگر دوست داشته باشید و این نکته اما برای من امپریالیسم منطقی است و همگی تشابه‌های غریب با هم دارند.
‌و آنچه در این گردباد تغییرات در خاورمیانه جدید در حال جریان است، شاید بتوان گفت که عصیان‌های پی در پی این تصور را به ذهن متبادر می‌کند که آمریکا در پی کنترل اوضاع است.
بله! صددرصد و این نکته‌ای واضح و غیرقابل بحث است. همین روزنامه وال استریت ژورنال که دست شما است، به وضوح و مرتبا به چنین مسایلی اشاره داشته و دارد که مفسرهای مختلف سیاسی اذعان داشته‌اند که مثلا یکی گفته بود «هنوز نیاموخته‌ایم که این نیروهای جدید را چگونه باید کنترل کنیم» و معنی ضمنی یعنی باید راهی برای کنترل آنها داشته باشیم. برای شما مثالی بزنم از گذشته و به ۶۰ سال قبل توجه شما را جلب کنم. یکی از مشاوران روزولت – ادولف بیر – گفته که ما اگر خاورمیانه را تحت کنترل خود داشته باشیم، کمکی در زمینه کنترل کل جهان است و این چیز کمی نیست.
‌و حال این نزاع‌ها و عصیان‌ها در خاورمیانه ‌گذار به جهان دیگری است؟
بله! آنچه در بهار عربی رخ می‌دهد و بهتر است در این‌باره پژوهش خودتان را ادامه بدهید که من معتقدم بسیار هم ضروری است، خصوصا تلاش شما در زمینه عراق و عربستان و کردها اما این نکته را فراموش نکنید که اهمیت تاریخی قضیه در نکته‌ای ظریف است و آن نحوه کنترل و تلاش برای کنترل است که اگر موفق شوند ادامه خواهند داد و بسیار تغییرات قابل توجه است و نباید از اذهان دور داشت که تعامل‌های جدید و راهکارهای ارتباطی جدید و... چگونه ساخته می‌شود و نباید صرفا یک ناظر راکد و بدون فعالیت بود و باید از هر کمکی که برای تسریع در این تغییرات مفید است، دریغ نداشت.
‌منظورتان از کمک، نقش روشنفکران و نسل جوان فعال در عرصه سیاسی و فرهنگی است؟
کاملا! خاورمیانه سرزمین استعداد‌هاست. مثلا در کشور شما – ایران - این همه استعدادهای جوان و در حال تکاپو، سرمایه‌ای بزرگ هستند. شما الان در دانشگاه ام.‌ای.تی دارید با من حرف می‌زنید و صبح هم با پروفسور سامویل در کتابخانه بوده‌اید؛ همان جایی که حداقل ۲۰۰ دانشجو و پژوهشگر ایرانی دارد.
از آنجا که وقوع بسیاری از مسایل برای ما نامشخص است و دور از فضای درک و دیده ما، به همین دلیل بسیاری از رخدادها شاید نباید موجب تحریک ذهن ما و جست‌وجوی در آن باره شود و فاصله‌ها هم مزید بر علت می‌شود. یادمان هست هنگامی که اوباما در اول ماه می به پاکستان گفت که با صراحت و آشکارا نقشه ترور متهم ردیف اول ترورهای ۱۱سپتامبر، اسامه بن‌لادن را معرفی کند که دستگیر و کشته شد. تصور کنید که یک هدف عملیاتی بدون سلاح و بدون حفاظ و پناهگاه و کاملا مشخص که او کشته شده است اما جسدش را بدون کالبدشکافی در دریا می‌اندازند و این قضیه در رسانه‌های لیبرال به عنوان «حق، عدالت و ضرورت» معرفی می‌شود. محاکمه‌ای هم در کار نیست عین دوران نازی‌ها و جنایت‌های آن ایام. انگار قانون منع ترور و... را باید به کلی فراموش کرد.
در سال ۱۹۶۷ و حمله آمریکا به ویتنام، من درباره ضرورت نقش و مسوولیت روشنفکران سخن گفتم اما الان قبل از مطرح کردن این مساله باید مشخص کنیم که منظور و مخاطب ما چه کسانی است. مفهوم روشنفکر در دنیای مدرن، شاید از ۱۸۹۸ و مانیفست روشنفکران بازگردد و جریان نامه سرگشاده امیل زولا به رییس‌جمهور وقت فرانسه. در آنجاست که تصویر روشنفکر به عنوان مدافع عدالت مشخص و معین می‌شود که مقابله توأم با شجاعت و حمیت خاص با قدرت مسلط زمانه است. اما امروزه جریان روشنفکری صرفا در محیط آکادمی نیست، اقلیت و اکثریت هم نیست. زمانی که قدرت میل به غالب شدن و تسلط مطلق گرفت، روشنفکرانی که در خدمت دولت‌ هستند، اول از همه مسوول شناخته می‌شوند و عملکرد آنان در نظر گرفته می‌شود. طی جنگ جهانی اول وقتی که روشنفکران از هر جبهه، برای دفاع از آب و خاک خود صف‌آرایی کردند، چهره‌هایی تاثیر‌گذار غرب و جهان را فراخواندند که باید به سخنان ما توجه شود! و باور کنید که ما این جنگ را به پایان خواهیم‌رسانید که ثمره‌ای جز نابودی و حرمان و سیه‌روزی و بدبختی ندارد و هیچ دفاعی هم مقدس نیست! گوته، بتهوون، کانت و... هر کدام چنین باوری داشته‌اند. حتی چهره‌هایی تاثیرگذار و مهم مانند برتراند راسل و... محکوم به زندان شده‌اند زیرا فعالیت سیاسی‌شان، روشنگری در جهت تقبیح خشونت و جنگ بوده و تکاپو برای توسعه پرسشگری که معنی دموکراسی حقوق بشر کجاست؟ آیا می‌توان صرفا با وعده و دروغ و فریب جامعه را برای مدتی سرگردان و فریب خورده و هراسیده و ناامید رها کرد؟ الگوهایی هستند در تاریخ معاصر که زبان منتقد را با زندان، شکنجه و... پاداش داده‌اند اما قهرمان‌هایی هم داشته‌ایم که جریان روشنفکری را هدایت کرده‌اند و بحران حکومت و مشروعیت حاکم را به زیر سوال برده‌اند و همین حرکت روشنفکران، قدرت مسلط زمانه را به چالش کشیده.
‌و طبعا روشنفکران حکومتی و مطیع حاکم نیز سرنوشتی مشابه شوروی سابق دارند که اساس و ساختار حکومت را هرگز نقد نکردند اما با فروپاشی نظام، کل آنها غرق شدند و همه افتخارات و مدال‌ها و نشان‌ها هم رفت.
مثلا نلسون ماندلا را ببینید که سال ۲۰۰۸ از فهرست تروریستی برداشته شد و امروزه می‌تواند به آمریکا مسافرت کند. ۲۰ سال پیش او را به عنوان یک رهبر تروریستی می‌شناختند، براساس گزارش همین پنتاگون و دورانی هم که ریگان از رژیم آپارتاید حمایت می‌کرد، بماند. اگر روشنفکر درباره مفهوم عدالت و آزادی جدی باشد و باورش عمیق، تلاشش هم در این زمینه متمرکز خواهد بود و مسوولیت خودش را انجام می‌دهد. حکومت‌ها هم دیده‌ایم که در دوران‌های مختلف تاریخ به ترورهای زنجیره‌ای روشنفکران دست زده‌اند اما جریان روشنفکری را نتوانسته‌اند از بین ببرند باور به عدالت و حقیقت را پرورش داده‌اند و صدای آزادی را رساتر.
‌پیروزمندان جنگ با قدرت مسلط زمانه هم نه از بدنامی ترسیده‌اند و نه از خشونت حاکم؛ چون وضع برای حاکم و قدرت مسلط همیشه یکسان نیست.
طبعا مسوولیت روشنفکر در کشورهای خاورمیانه و اعراب، سنگین‌تر است و این موضوع به اخلاق و انسانیت و نحوه نگاه آنها به عفو، بخشش، آزادی، کرامت، حق و... هم باز می‌گردد و امتیاز روشنفکر هم خلق فرصت است و شناخت درست هدف. به نظر من روشنفکران خود اصل فرصت هستند که باید از آن سود جست و به انتخاب‌های برتر نگریست امروزه خاورمیانه جدید و اعراب برای ساختن افق نو به آن نیاز دارند. در مقاله‌ای این موضوع را به تفصیل بررسی کرده‌ام که می‌توانید به فارسی ترجمه کنید تا دوستان ایرانی هم مطالعه کنند.

گزارش تصویری/ نقش زنان در جنبش وال استریت

چاپ فرستادن به ایمیل
س
بی پولی ,بی کاری و فقر از آن چیز هایی است که زن و مرد نمی شناسد . آمریکایی ها این روزها خوشحال نیستند و روزهای سختی را پشت سر می گذارند اوباما هم نتوانسته خواسته های آنها را برآورده کند. همه و همه زن و مرد در کنار هم آمده اند به غول های اقتصادی وال استریت "که به گفته معترضان یک درصد جامعه را تشکیل می دهند اما حق 99 در صد قشر متوسط و فقیر را می خورند و از برترین سرگرمی ها و آزادی ها بهره مندند" اعتراض کنند.
البته اگر صدا شان را از پشت دیوارهای سنگی بشنوند.
تصاویر زیر بخشی از تلاش های زنان آمریکایی در راه احقاق حق خودشان را به تصویر می کشد.






استخدام های مهم روز: