۱۳۸۶ اسفند ۲۵, شنبه

پرونده انقلاب فرهنگي پاسخ صادق زيبا کلام‌ به عبدالكريم سروش

صادق زيباكلام: در بازگشايي پرونده انقلاب فرهنگي توسط دکترعبدالکريم سروش مطالبي درباره برخي افراد گفته شدکه اعتراض آنان را بر انگيخت.

گرچه بهتر بود اين گفت‌و‌گو در محيطي دوستانه و رودررو به سرانجام مي‌رسيد اما هم ميهن به احترام حق پاسخ گويي آنان بي هيچ داوري پاسخ ها را منعکس مي‌‌نمايد.با اين اعتقاد که جامعه ما بيش از هر چيز نياز به تمرين گفت و گو و تبادل افکار دارد.

قبل از پرداختن به پاسخم به مطالب جناب آقاي دكتر سروش ذكر چند نكته را به صورت عليحده ضروري مي‌دانم.

۱- آقاي سروش فرموده بودند كه بنده ادعاي نمايندگي دولت موقت در كردستان را كرده بودم و وقتي كه اين ادعا با ترديد و انكار مواجه شد از اثبات در ماندم. ايشان اين را حجتي بر «ناصادق» بودن بنده گرفته‌اند.

بنده تصوير دو نامه رسمي را كه اولي تقاضاي همكاري دولت موقت از دانشگاه تهران در خصوص اين حقير است و نامه دوم حكم رسمي نمايندگي از سوي دولت موقت براي رسيدگي به امور منطقه كردستان است، را ضميمه كرده‌ام و استدعا دارم كه هر دو را درج كنند.

۲- من در سال ۱۳۶۳ مربي دانشكده فني دانشگاه تهران بودم و براي ادامه تحصيل در مقطع دكترا در انگلستان خواهان تغيير از فني به علوم‌انساني بودم كه وزارت علوم موافقت نمي‌كرد. قرار شد كه وزارت علوم اين تقاضا را از ستاد انقلاب فرهنگي استعلام كند و چنانچه اعضا ستاد موافقت كردند وزارت علوم مجوز تغيير رشته را صادر كند.

در آن مقطع، مسووليت اصلي ستاد برعهده جناب سروش ، دكتر علي شريعتمداري و حجت‌الاسلام دكتر احمد احمدي بود. دكتر شريعتمداري و احمدي مخالفت كردند اما سروش موافقت كرد. از آنجا كه اعتبار ايشان بيش از سايرين بود، وزارت علوم موافقت كرد. من تا زنده هستم خود را مديون دكتر سروش از اين بابت مي‌دانم.

۳- من هرگز نقش يا سمت رسمي در ستاد انقلاب فرهنگي نداشتم. كسي كه صورتش را با تيغ ژيلت اصلاح مي‌كند، قطعا در دهه ۱۳۶۰ نمي‌توانسته در ستاد انقلاب فرهنگي جايگاه و پست يا مقامي داشته باشد اما به صورت ديگر، يعني به راه‌انداختن موج، من نقش داشته‌ام.

در سال‌هاي ۵۹-۱۳۵۸ من سخنراني‌ها و يادداشت‌هاي زيادي تحت عنوان «ضروت انقلاب فرهنگي» داشته‌ام كه برخي از آنها در مطبوعات آن روزها چاپ شده‌اند.

شايد بد نباشد براي تنوير افكار عمومي و اينكه بحث‌هايي كه آن ‌روزها مطرح بود از چه سنخي بودند، «هم‌ميهن» برخي از آنها را چاپ كند.

صحبتي هم كه پيرامون «حلاليت از مردم در خصوص نقشم در جريان انقلاب فرهنگي» در سال ۱۳۷۷ و در جريان برگزاري بزرگداشت ۱۶ آذر كه دفتر تحكيم در دانشگاه تربيت مدرس برپا كرده بود داشتم منعطف به آن نقش مي‌باشد.

۴- جريان انقلاب فرهنگي به تعبير امروزه يك «گفتمان» بود. يعني رودخانه‌اي كه از جريانات و تفكرات مختلفي شكل گرفته بود.

تغيير در نظام آموزشي كشور، تلاش در جهت توليد علم در دانشگاه‌ها، سوق دادن دانشگاه‌ها به سمت پژوهش و مطالعات بنيادي به جاي محور قراردادن صرف تدريس، رفتن به سمت و سوي مباحثي چون توسعه ملي يا بومي، تكنولوژي مناسب (Appropriate technology) تلاش دانشگاه در مسير عدم وابستگي كشور به غرب، اسلامي كردن دروس انساني تا تصفيه دانشگاه از اساتيد و دانشجويان مخالف، منتقد، ناراضي، دگرانديش و غير مسلمان صرف‌نظر از درست بودن يا غلط بودن اهداف فوق صرف‌نظر از قابل تحقق بودن برخي از آنها (همچون اسلامي كردن دروس انساني) تنها خواسته و هدفي كه تحقق يافت صرفا تصفيه دانشگاه از اساتيد و دانشجويان از نظر حكومت «معاند» بود.

آنچه كليه جريانات درون «گفتمان انقلاب فرهنگي» (از جريانات اسلامي گرفته تا ملي – مذهبي‌ها تا ماركسيست‌‌ها و همه ) بر روي آن توافق داشتند تعطيلي دانشگاه‌ها بود ستاد انقلاب فرهنگي هم به حكم مرحوم امام تشكيل شد براي تحقق آن اهداف و نه آنگونه كه دكتر سروش ادعا مي‌كند، براي بازكردن يا نوگشايي دانشگاه‌ها.

اما برويم سراغ اصل مطلب:دكتر سروش خصوصيت جالبي دارند كه خلاصه مي‌شود در بي‌مقدار و بي‌ارزش دانستن مخالفان‌شان. هركس كه به ايشان جسارت كرده و سرسوزني مخالفت نموده و بگويد بالاي چشمان ايشان ابروست با توپخانه‌اي از ادبياتي روبه‌رو مي‌شود كه كمترين آنها «نادرستي»، «ناصادقي» ، «زشتي»، «جهالت» و
... است چرا كه ايش
ان خود را حقيقت‌ مطلق و مطلق حقيقت مي‌پندار

دنباله مقاله

نقلاب فرهنگی و فیلسوف «اصلاح طلب»، عبدالکریم سروش

ویژگی اساسی «اصلاح‌طلب‌» های حکومتی نپذیرفتن مسئولیت جنایاتی است که در دهه‌ی ۶۰ انجام داده‌اند. آن‌ها به هر طریق ممکن تلاش می‌کنند از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کرده و یا دیگران را مسئول اعمال خویش نشان دهند. در این نوشته تلاش می‌کنم به گوشه‌ای از این سیاست در زمینه مسئله‌ی «انقلاب فرهنگی» و عزم عبدالکریم سروش برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت این «جنایت فرهنگی» بپردازم.

من دشمنی با سروش ندارم و به نظرم هر کس به اندازه‌ای که صادقانه از رژیم دور می‌شود می‌بایستی مورد حمایت قرار گیرد تا چنین انگیزه‌ای در بقیه نیز پیدا شود. اما قدم اول در این راه پذیرش مسئولیت اعمالی است که توسط آن‌ها صورت گرفته و عذر تقصیر خواستن از مردم.

به نظر من سروش و امثال او تا مسئولیت خویش در دوران سیاه دهه‌ی ۶۰ را نپذیرفته، از مردم و قربانیانشان پوزش نخواسته و در جهت جبران آن حرکت نکرده اند نبایستی مورد اعتماد و حمایت قرار گیرند. از این منظر است که من دعاوی آن‌ها را فریب و دروغ ارزیابی می‌کنم.

در این که عبدالکریم سروش یکی از سرسلسله جنبانان غائله‌ی انقلاب فرهنگی و پیامدهای آن بوده شکی نیست. دوست و دشمن بر این حقیقت پای می‌فشارند و بر آن گواهی می‌دهند اما او و بادمجان دور قاب‌چینانش همچنان پای این و آن را به میان کشیده و از خود سلب مسئولیت می‌کنند.

سروش در ارتباط با غائله‌ی انقلاب فرهنگی در سه جنایت بزرگ شریک جرم است. مشارکت در

بستن و بسته نگاه‌داشتن دانشگاه‌‌ها به مدت دو تا سه سال،

تصفیه صدها استاد

تصفیه هزاران دانشجو

- در ارتباط با بستن و بسته نگاه‌داشتن دانشگاه‌ها او به سفسطه روی آورده و مدعی می‌شود که پیش از آن‌‌که ستاد انقلاب فرهنگی آغاز به کار کند دانشگاه‌‌ها بسته شده بودند و در واقع کار این ستاد بازگشایی دانشگاه بود!

معلوم است بعد از هر بستنی لابد گشایشی است. سروش توضیحی نمی‌دهد که این گشایش قرار بود به چه قیمتی انجام گیرد و گرفت.

کدام عقل سلیمی می‌پذیرد که خمینی عده‌ای را به کار می‌گمارد که مخالف «انقلاب فرهنگی» به مفهومی که او مد نظر داشت بوده و با بستن دانشگاه‌ها نیز از اساس در تقابل بوده باشند.

سروش به سادگی دروغ می‌گوید. خمینی در جمع اعضای ستاد انقلاب فرهنگی وظایف آن‌ها را چنین بر می‌شمارد:‌

«الان كه شما بخواهید دانشگاه را برای پذیرفتن معلم ، پذیرفتن شاگرد، مهیا كنید، یك عده زیادی چهره هایشان را از آنی كه هستند بر می گردانند به یك چهره های اسلامی ، و خودشان را در دانشگاه به عنوان معلم ، به عنوان - مثلا - شاگرد، جا می زنند. این را باید یك فكری برایش بكنید. همه مسلمانند و همه متقی ، همه با این نهضت اسلامی موافق، لكن سوابقشان را باید الان ملاحظه كرد؛ یعنی، بنابراین باشد كه یك گروههایی [باشند] برای رسیدگی به سوابق معلمها، به سوابق اینهایی كه می خواهند مثلا وارد بشوند، تا دوباره این مركز تجمع افرادی [نشود] كه آنجا بیایند و قضیه تحصیل نباشد و قضیه جهات سیاسی باشد و اینطور چیزها. ...

از اولی كه بناست دانشگاه باز بشود و بناست معلم پذیرفته بشود، مهم این است این معلم [هایی ] كه الان می آیند و اظهار چه می كنند و شهادت می دهند و می گویند ما مسلمان و چه و چه هستیم ، به این اكتفا نشود؛ سوابق این دیده بشود كه این چطور آدمی بوده است ؛ چكاره بوده است ؛ در دانشگاه كه بوده چه می كرده ، چه درس می داده ؛ چه جور برخورد می كرده با جوانها و چه توطئه ها داشته یا نداشته . این مسائل خیلی باید بررسی بشود كه دانشگاه وقتی باز می شود، یك دانشگاهی باشد كه حالا صد در صد نشد، [طوری ] باشد كه اشخاصش اشخاص صحیح باشند و بعد هم كه باز می شود، یك بازرسی‌هایی لازم است به اینكه در همه جا حاضر باشند؛ برای اینكه معلمین با دانشجوها چه جور برخورد دارند و غیر برنامه درسی شان چه حرفها آنجا هست ؛ چه چیزها آنجا مطرح می كنند. اگر دیدند چیزهایی انحرافی است ، اطلاع بدهند. و یك سازمانی باشد برای اینكه اگر هر یك از معلمین یك همچو كاری بخواهند بكنند،[بررسی ] بشود. اگر - مثلا - گروهها بخواهند در دانشگاه باز این بساط را درست كنند، حاضر باشند یك اشخاصی برای اینكه مانع از این امور بشوند.»

صحیفه‌ی نور جلد ۱۳ صفحه‌ی ۲-۳

چنان‌که ملاحظه می‌شود خمینی دستور می‌دهد برای بازگشایی دانشگاه‌ها ستاد انقلاب فرهنگی سابقه‌ی تک افراد را چک کند و به ادعاهای آن‌ها وقعی نگذارد. او از اعضای ستاد می‌خواهد که «سازمانی» درست کنند که فعالیت‌های کلیه اساتید و دانشجویان را زیر نظر داشته باشد. ستاد انقلاب فرهنگی مسئول تمامی جنایاتی است که در دانشگاه‌ها اتفاق افتاده ولی سروش تلاش می‌کند مسئولیت آن را تنها بازگشایی دانشگاه‌ها جا بزند.

- در زمینه‌ی تصفیه استادان سروش برای فرار از زیر بار مسئولیت در تلاشی نافرجام که حتا صدای دوستان و حامیانش را نیز در می‌آورد پای همه را پیش کشیده و می‌گوید:

«آقای ربانی‌املشی، مسوول روحانی تصفیه استادان بودند كه مرحوم شدند. بعدا افراد تازه‌ای آمدند، از جمله آقای احمد احمدی‌ كه تا امروز هم در شورا حضور دارند – دكتر داوری، دكتر پورجوادی و... . همچنین مایلم یادآوری كنم كه وزیر علوم هم آن زمان عضو شورای انقلاب فرهنگی بود. ابتدا دكتر عارفی و بعد به مدت طولانی آقای دكتر نجفی و از قضا مسوول تصفیه‌های وزارت علوم بود. وقتی من آخرین بار از وزارت علوم پرسیدم، آنها در گزارشی محرمانه به من گزارش دادند كه 700 نفر از اساتید تصفیه شده‌اند.
... اگر تصفیه یا كار خلافی بوده كه در شورا انجام شده است، همه بودند. آقای شریعتمداری بود، آقای فارسی بود كه با تصفیه‌ها همراه بود و ارتباط مستقیم هم با اسدالله لاجوردی داشت. یك جناح‌هایی در كشور مایلند اولا شورای انقلاب فرهنگی را در تصفیه اساتید خلاصه و ثانیا اعضای آن را هم در وجود بنده خلاصه كنند. یك نفر اسم از آقای شریعتمداری یا آقای احمدی نمی‌برد كه اتفاقا ایشان هم بسیار موافق تصفیه‌ها بودند. ...»

چنانکه ملاحظه می‌کنید سروش در همین نوشته به اندازه کافی بند را آب داده است و در اثر عصبانیت مواردی را ناخواسته افشا کرده است.

سروش فلسفه خوانده است و با منطق سرو کار دارد. اما توقع دارد با تراشیدن چند شریک جرم خودش را بیگناه جلوه دهد!

سروش اعتراف می‌کند که اولاً تصفیه اساتید و دانشجویان در ارتباط مستقیم با «اسدالله لاجوردی» قصاب تهران انجام می‌گرفته است. ارتباط یافتن لاجوردی با این پروژه یعنی به میان آمدن پای خون و شکنجه و سکوت در برابر آن نیز به معنای همراهی با جنایتکاران است.

سروش اعتراف می‌کند که ربانی املشی عضو ستاد انقلاب فرهنگی «مسئول روحانی تصفیه ها» بوده، لابد مسئول غیرروحانی هم در تصفیه ها بوده که ظاهراً بایستی جلال‌‌ الدین فارسی بوده باشد. با این حال او تلاش می کند به خوانندگان بقبولاند که ستاد انقلاب فرهنگی مسئولیتی در پاکسازی نداشته است و او به عنوان رئیس این «ستاد» هیچ‌کاره بوده است.

آیا سروش معنای ارتباط لاجوردی با قضیه تصفیه دانشجویان و اساتید در سال‌های اولیه ۶۰ را نمی‌داند؟ او اطلاعی از اعدام‌های روزانه در اوین نداشت؟ آیا او خبری از دستگیری‌‌های گسترده نداشت؟

عبدالکریم سروش پس از انتشار مطلب، از آن‌جایی که اعترافات بالا را عذر از بدتر از گناه می‌یابد به فکر چاره‌جویی افتاده و در نوشته‌ی دیگری اساساً منکر همه چیز شده و می‌گوید:

«كمیته‌های پاكسازی مطلقا مستقل بودند. اعضایشان را نه ما نصب كرده‌ایم و نه می‌شناختیم. بلی كسانی بودند كه می‌خواستند پای آقای املشی را به این كار بكشند اما وی تن زد و هیچ عضو دیگر ستاد هم رسماً در این امر وارد نشد.»

http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=8511&p=1

در نوشته‌ی قبلی به گفته‌ی سروش، ربانی املشی «مسئول روحانی تصفیه‌‌ها» بود و در نوشته جدید، عده‌ای «می‌خواستند پای آقای املشی را به این كار بكشند اما وی تن زد». توجه داشته باشید که ربانی املشی در سیاه‌ترین روزهای سال‌های ۶۰-۶۱ دادستان کل کشور و عضو عالیرتبه شورای عالی قضایی هم بود و مسئولیت اعدام و شکنجه‌ی ‌ده‌ها هزار تن را نیز به دوش می‌کشید و این‌جا سروش تلاش می‌کند به همه بقبولاند املشی آنقدر منزه و پاکدامن بود که علیرغم این که دیگران تلاش میکردند پای او را به تصفیه‌ها بشکند اما وی نمی‌پذیرفت. چه کسی است که نداند ربانی املشی در آن سال‌های سیاه افراد را نه از دانشگاه که از روی زمین تصفیه می‌کرد و سروش کنار دست چنین جنایتکاری در ستاد انقلاب فرهنگی می‌نشست.

در پرسش و پاسخ با هم میهن سروش گفته بود: « اگر تصفیه یا كار خلافی بوده كه در شورا انجام شده است، همه بودند. آقای شریعتمداری بود، آقای فارسی بود كه با تصفیه‌ها همراه بود و ارتباط مستقیم هم با اسدالله لاجوردی داشت.»

در نوشته‌ی جدید، سروش منکر همه چیز شده و می‌گوید:

«... و هیچ عضو دیگر ستاد هم رسماً در این امر [تصفیه اساتید] وارد نشد.» تکلیف ارتباط مستقیم جلال‌‌ الدین فارسی با لاجوردی چه می‌شود خدا می‌داند.

سروش در حالی از عدم مسئولیت ستاد انقلاب فرهنگی در پاکسازی‌ها دم می‌زند که به دریافت حکم از سوی خمینی «افتخار می‌کند». خمینی در پیام نوروزی خود، در فروردین ۵۹ بر تصفیه‌ی دانشگاه‌ها تأکید کرده و گفت:

«باید انقلاب اسلامی در تمام دانشگاه‌های سراسر ایران به وجود آید. تا اساتیدی که در ارتباط با شرق و یا غرب‌اند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمی شود برای تدریس علوم عالی اسلامی.» روزنامه اطلاعات ۶ فروردین ۱۳۵۹ ص ۴

معلوم نیست سروش که به دریافت حکم از سوی خمینی «افتخار» می‌کند چگونه منکر رسالت اصلی «ستاد انقلاب فرهنگی» منتخب خمینی می‌شود؟

خمینی در حکم خود به اعضای منتخب ستاد انقلاب فرهنگی به صراحت مسئولیت انتخاب اساتید را به عهده‌ی این ستاد گذاشته است:

«از بین اساتید مسلمان و كاركنان متعهد و دانشجویان متعهد با ایمان و دیگر قشرهای تحصیلكرده ، متعهد و مومن به جمهوری اسلامی دعوت نمایند تا شورایی تشكیل دهند و برای برنامه ریزی رشته های مختلف و خطمشی فرهنگی آینده دانشگاهها، بر اساس فرهنگ اسلامی و انتخاب و آماده سازی اساتید شایسته متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به انقلاب آموزشی اسلامی اقدام نمایند.

صحیفه‌‌ی نور جلد ۱۲ صفحه‌ی ۴۳۱

سروش یکی در میان یادش می‌رود چه گفته و همچنان ضد و نقیض صحبت می‌کند. او می‌نویسد:

«گرچه پاكسازی‌ها عزلا‌ و نصبا و قانونا به ما ربطی نداشت، من غایت جهد خود را برای دستگیری از افتادگان می‌كردم. یك قلم بگویم كه از ستاد انقلا‌ب فرهنگی خواستند كه همه دانشجویان توده‌ای، از مبتدی تا منتهی را از دانشگاه اخراج كند. احتجاج ما سود نداشت. ما كه مصلحت را در این امر نمی‌دانستیم پناه به آقای خامنه‌ای و سپس آقای هاشمی بردیم. و آقای هاشمی بود كه توانست رای را برگرداند و به توده‌ای‌ها اجازه دهد تا تحصیلشان را به پایان ببرند. در این باب بیش از این نمی‌گویم چون اصل شبهه را روا نمی‌دانم. آنكه برای توده‌ای‌ها چنین می‌كند با غیرتوده‌ای‌ها چه خواهد كرد؟ به هر حال شاید همین ایستادگی در برابر حكم اخراج توده‌ای‌‌ها بود كه باعث شد روند اخراج‌ها، اگر هم صورت گرفت كه صورت گرفت از مسیری خارج از ستاد انقلا‌ب فرهنگی انجام پذیرد.»

http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=8511&p=1

به همین چند جمله دقت کنید. این آشفته گویی‌ها چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ او می‌گوید «پاكسازی‌ها عزلا‌ و نصبا و قانونا به ما ربطی نداشت» اما یک خط پایین تر می‌‌گوید:‌ « از ستاد انقلا‌ب فرهنگی خواستند كه همه دانشجویان توده‌ای، از مبتدی تا منتهی را از دانشگاه اخراج كند»

اگر پاکسازی‌ها ربطی به ستاد انقلاب فرهنگی نداشت چرا از ستاد انقلاب فرهنگی خواستند تا دانشجویان توده‌ای را اخراج کند؟ آیا از ستاد انقلاب فرهنگی نخواستند که دانشجویان وابسته به دیگر گروه‌های سیاسی را هم اخراج کند؟ ستاد در رابطه با آن‌ها چه کرد؟ در سال‌های ۵۹- ۶۱ برای مقامات امنیتی و اطلاعاتی اولویت با اخراج دانشجویان وابسته به کدام جریان‌ سیاسی بود؟

محمد علی نجفی وزیر ‌آموزش عالی در پاسخ به سروش و دروغ‌هایی که سر هم کرده یادآوری می‌کند که امر اخراج و پاکسازی دانشجویان و استادان بر اساس آیین‌نامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگی بوده و توسط هیأت‌هایی که زیر نظر این ستاد فعالیت می‌کردند اجرا میشد:

«-۲ بنده (و سایر وزرای فرهنگ و آموزش‌عالی) هیچ‌گاه عضو ستاد انقلاب فرهنگی نبودیم و تنها حدود شش سال پس از تشكیل آن ستاد و با شكل‌گیری شورای‌عالی انقلاب فرهنگی وزرای وقت سه وزارتخانه (آموزش و پرورش، فرهنگ و آموزش‌عالی، فرهنگ و ارشاد اسلامی) به عضویت آن شورا درآمدند. و این عضویت زمانی است كه پیش از آن دانشگاه‌ها بازگشایی شده و تصفیه‌ها خاتمه یافته بود.

3- آقای دكتر سروش نیك می‌دانند كه همان گروه تندرو حاكم بر ستاد انقلاب فرهنگی (كه به قول ایشان در جلسات معمولا در مقابل آنها سكوت می‌كردند) پاكسازی استادان و گزینش دانشجویان را از شئون اصلی انقلاب فرهنگی می‌دانستند ....

نتیجه آنكه هیچ‌گاه وزارت فرهنگ و آموزش‌عالی(علوم) مسوول تصفیه یا پاكسازی استادان نبوده است و این امر بر اساس آئین‌نامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگی و توسط هیات‌هایی بود كه زیر نظر آن ستاد صورت می‌گرفت. حتی ستاد مزبور تا مدت‌ها با حضور یك نماینده از طرف وزیر در آن هیات‌ها مخالفت می‌كرد، چه رسد به اینكه مسوولیت تصفیه استادان به دوش وزارتخانه سپرده شده باشد.»

http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=7777&p=1

یکی از حربه‌های سروش برای فرار از زیر بار مسئولیت خود در فاجعه‌ی انقلاب فرهنگی استناد به حرف‌های امروز مصباح یزدی است که در دعواهای درونی رژیم وی را از ابتدا «نفوذی» در قضیه انقلاب فرهنگی معرفی کرده است. سروش همین را پیراهن عثمان کرده و مدعی است که: ببینید مصباح یزدی من را «نفوذی» و مخالف «انقلاب فرهنگی» اعلام کرده است. او یادش رفته آن روزها که کبک‌اش خروس می‌خواند کنار دست همین مصباح یزدی در تلویزیون در مناظره با احسان طبری و فرخ نگهدار در یک جبهه شرکت می‌‌کرد. او از همان حربه‌ از کار افتاده‌ی «اصلاح‌طلب‌»‌های امروزی استفاده می‌کند که می‌گویند ما آدم‌های خوبی هستیم چون کیهان و حسین شریعتمداری به ما فحش می‌دهند و به این ترتیب می‌خواهند مشارکت خود در جنایت را انکار و کتمان کنند. لابد فردا بازجویان جنایتکار ۲۰۹ اوین در سال‌های ۶۰-۶۲ نیز مدعی می‌شوند که آدم‌های خوبی هستند چرا که لاجوردی در وصیتنامه‌اش آن‌ها را «نفوذی» و «منافقین جدید» و خطرناکتر از مجاهدین معرفی کرده است.

متأسفانه تا کنون کمتر از نقش ستاد انقلاب فرهنگی در تصفیه دانشجویان گفته شده است. در حالی که طبق آمار رسمی یکی از بزرگترین فجایعی که در کشور به وقوع پیوسته مسئله‌ی تصفیه گسترده دانشجویان به هنگام بازگشایی دانشگاه می‌باشد.

آمار رسمی سال تحصیلی ۱۳۵۸-۵۹ ، شمار دانشجویان را ۱۷۴،۴۱۷ نفر نشان می‌دهد، همین رقم در سال تحصیلی ۱۳۶۱-۶۲ پس از بازگشایی دانشگاه ۱۱۷،۱۴۸ نفر اعلام شد. به عبارت دیگر، ۵۷۰،۶۹ دانشجو از ادامه‌ی تحصیل باز ماندند و شمار فارغ‌التحصیلان از ۴۳،۲۲۱ نفر در سال ۱۳۵۸-۵۹ به ۵۷۹۳ نفر در سال ۱۳۶۱-۶۲ کاهش یافت.

ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شماره‌ی ۷ صفحه‌ی ۵۶

سروش امام‌اش خمینی است و به داشتن چنین امامی افتخار می‌کند. او در مقاله‌ی اخیرش در مورد دلیل پذیرفتن مسئولیت در ستاد انقلاب فرهنگی چنین می‌‌‌گوید:‌

«حكم امام را پذیرفتم چون هم خود شایق خدمت بودم هم امام، محبوب‌ترین رهبر مردمی تاریخ ایران بود. او رهبر انقلا‌بی بود كه شعارش آزادی و استقلا‌ل بود و دل جمیع مبارزان و آزادیخواهان را ربوده بود. اجابت دعوت و تكلیف او كه در آن دوره تجسم و تبلور سال‌ها مبارزه آزادیخواهانه ملت بود یك حسنه پرافتخار بود و من به آن گردن نهادم و به قدر طاقت بشری در تصحیح مسیر دانشگاه و تقویت بنیه علمی آن و كاستن از هیجانات و افزودن بر عقلا‌نیت، و پیشگیری از تندروی‌های ویرانگر و اجتناب‌ناپذیر روزهای آغازین انقلا‌ب و بازگشایی بل به‌گشایی سریع دانشگاه‌ها و گستردن سفره علم برای جوانان ایران و گوش كردن به آرای دانشگاهیان و مهرورزی با آنان و دعوت امام خمینی به <تحبیب استادان> و ملا‌مت شنیدن و صبوری ورزیدن با دانشجویان پرشور و كم‌شكیب و مقاومت در مقابل پاره‌ای از تحكم‌های ناروای روحانیان و تن ندادن به اسلا‌می كردن علوم و دفاع از آزادی‌های آكادمیك و...»

http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=8511&p=1

سروش از «محبوبیت» خمینی می‌گوید اما توضیحی نمی‌دهد که چه بر سر این «محبوبیت» آمد و چگونه از «ماه» به «چاه» شد. او «انقلاب فرهنگی» و پذیرفتن مسئولیت در «ستاد انقلاب فرهنگی» را «حسنه پرافتخار» می‌شناسد. جامعه دانشگاهی، روشنفکران و آنان که از نزدیک دستی بر آتش داشتند به خوبی می‌توانند راجع به «به‌گشایی» دانشگاه و « تصحیح مسیر دانشگاه و تقویت بنیه علمی آن و كاستن از هیجانات و افزودن بر عقلا‌نیت» قضاوت کنند. منظور سروش از بازگشایی سریع دانشگاه‌ها هم بسته شدن دانشگاه ها به مدت سه سال است. لابد انتظار داشت در پایان قرن بیستم اصلاً در دانشگاه را می‌بستند. از نظر او سه سال بسته بودن دانشگاه خسارت که نبوده هیچ خیرات هم داشته.

نگاهی به آمار دانشجویان تصفیه شده بیاندازد تا به خوبی به کنه اظهارات سروش در رابطه با «تصحیح مسیر دانشگاه و تقویت بنیه علمی» پی ببرید. در منطق سروش «کاستن از هیجانات» یعنی اخراج دانشجویان انقلابی و مترقی طبق فرموده‌ی خمینی.

یکی از موارد «به‌گشایی» مورد نظر سروش همانا تعطیلی رشته‌ی موسیقی بنا به خواسته‌ی خمینی امام محبوب سروش است:

«در مسیر تحصیلات هم ، همان طوری كه در اینجا طرح دادید، موافق با وضع مملكت ما باشد؛ نه اینكه - فرض كنید - یك كلاس هم باز بشود برای - مثلا - هنرهای زیبا و كذا كه جز برای عقب ماندن ما و جز برای بهره برداری دیگران از آن نبوده ، یا - فرض كنید - كه فلان موسیقی و چیزهایی كه در دانشگاه زیاد شاید بوده ؛ من هم خیلی اطلاع ندارم . اینطور چیزهایی كه به درد یك كشوری نمی خورد، مثل كشور ما، اینها نباشد؛ »

صحیفه‌ی‌ نور جلد 13 صفحه‌ی ۳

دکتر ناصر کاتوزیان استاد برچسته دانشگاه تهران در مورد سروش در مصاحبه با روزنامه هم میهن/ یکشنبه 6 خرداد می‌گوید:

«به یاد دارم دکتر سروش را که نظریه پرداز و علمدار فکر تعطیلی دانشگاه بود، مرا که مخالف جدی این راه حل بودم به مناظره تلویزیونی فراخواند و مرتب تکرار میکرد و شعار میداد که برای اصلاح ماشینی که بد کار میکند، باید آن را خاموش کرد.

...

یک بار هم ایشان به همراهی جلال الدین فارسی و شخص دیگری که به یاد ندارم به دانشکده حقوق برای تبلیغ فکر خود آمدند و با استادان دانشکده به بحث و جدل پرداختند و به دلیل هیاهو و شعارهای نامناسبی که همراهان ایشان میدادند، من و جمعی از استادان جلسه را ترک گفتیم و نتیجه‌ای به دست نیامد.»

سروش شهادت دکتر ناصر کاتوزیان یکی از قدیمی‌ترین اساتید کشور را تکذیب کرده و گفته‌ها را به دکتر حسن حبیبی و جلال‌الدین فارسی نسبت می‌دهد و می‌گوید:

« اما در مورد خودم و ایشان باید بگویم كه من یك بار ایشان را دیده‌ام. ایشان با جمعی از اساتید به شورای انقلاب فرهنگی آمدند. اتفاقا رئیس جلسه آقای شریعتمداری بود. من هم در كنار ایشان نشسته بودم و حرفی نمی‌زدم. چون من تازه از خارج برگشته بودم و اصلا از اوضاع دانشگاه‌ها خبری نداشتم، اساتید را نمی‌شناختم و معمولا در این جلسات حرفی نمی‌زدم و گوش می‌كردم تا از مجموع صحبت‌ها، قضایا برای من روشن شود.... آقای ملكی تقریبا تمام جلسه را در اختیار گرفت و سخنرانی مفصلی درباره حقیقت انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از مواضع تندروانه چپ كرد. یك ذره شفقت نسبت به اساتید در صحبت‌های او نبود. از حقیقت مباحث صحبتی نمی‌شود. گویی هركس كه به ستاد انقلاب فرهنگی می‌آمده تنها مرا می‌دیده و تنها از من پاسخ می‌شنیده است. به هیچ وجه نمی‌خواهم بگویم من در ستاد نبوده یا هیچ‌كاره بوده‌ام و گناهان به گردن دیگران است.»

سروش مانند همه‌ی «اصلاح‌طلب»های حکومتی تلاش می‌کند توجیهی برای جنایات خود بیابد و موضوع را همگانی کند؛ مانند قضیه خشونت و «توبه‌ ملی» که سردمدار آن اطلاعاتی‌های قبلی‌ای چون علوی‌تبار و حجاریان هستند.

درست مانند توجیهاتی که این دسته افراد:

برای کشتار روز ۳۰خرداد و اعدام‌های پس از آن می‌آورند؛

برای اعمال وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها و اعدام‌های گسترده می‌آورند؛

برای حاکم کردن حکومت ترور و وحشت پس از ۳۰ خرداد می‌آورند؛

درست مانند توجیهات مسخره‌ای که این دسته افراد:

برای قتل‌عام زندانیان سیاسی ایران در سال ۶۷ می‌آورند؛

و...

سروش و امثال او نیز تلاش می‌کنند برای اعمال خود مشابهی پیدا کنند و به همین منظور وی دست روی دکتر محمد ملکی یکی از خوشنام‌ترین افراد سیاسی داخل کشور می‌گذارد و داستان تصفیه دکتر سیدحسین نصر را پیش می‌کشد تا به این ترتیب بگوید که مسئله‌ی تصفیه استادان کاری مسبوق به سابقه است و ضمن لوث کردن موضوع آن را عارضه‌ای ایرانی قلمداد کند. سروش می‌گوید:

«در مورد آقای محمد ملكی هم باید بگویم متاسفم كه ایشان هنوز اخراج دكتر نصر را از دانشگاه توجیه می‌كند. من كاری به آنكه چه كسی این كار را كرد، ندارم»

http://www.ham-mihan.org/Released/86%2D03%2D20/366.htm

دکتر ملکی پاسخ سروش را به خوبی داده و متذکر می‌شود که این نمک به حرامی را مرتضی مطهری استاد سروش که ریاست شورای انقلاب را به عهده داشت انجام داد. لازم به توضیح است که مطهری دوست و همراه قدیمی سید حسین نصر بود و او به واسطه‌ی رابطه‌ی نزدیکی که با دربار پهلوی داشت مطهری را به عضویت انجمن سلطنتی فلسفه درآورد و پاداشش را پس از پیروزی انقلاب با اخراج از دانشگاه گرفت. حداد عادل نیز شاگرد و دلداده دکتر سید حسین نصر بود، البته آن‌موقع حداد کاره‌ای نبود و تنها در رادیو سمتی داشت و جست و خیز می‌کرد. بنیان‌های فکری نصر و دیدگاه حاکم بر کشور آن‌قدر نزدیک است که مصباح یزدی در سفر به آمریکا به خانه‌ی او رفته و دکتر سید حسین نصر میزبان او می‌شود. به نوشته‌های سایت سروش در این رابطه رجوع کنید.

http://www.drsoroush.com/Persian/News_Archive/P-NWS-Nasr.html

دکتر ملکی می‌‌گوید:

«۳. قصه اخراج دكتر نصر و همدلی جدید عده‌ای از اصلاح‌طلبان حکومتی با سلطنت‌طلبان اسلامی! در جستجوی علت اخراج ایشان و نقش اینجانب در این مسأله نیز كشف جدید است كه فرصت‌طلبان اصلاحاتی برای توجیه اشتباهات تاریخی خود به آن دست یافته‌اند. دكتر سروش نیز كه به تازگی با دكتر نصر دست به یقه‌ی كلامی شده بود، توضیحات اینجانب را «توجیه» خوانده است. اگرچه اخراج دكتر نصر به بنده ارتباطی نداشت و دستور و تصمیم‌گیری شورای انقلاب به ریاست دوست دكتر نصر - جناب آقای مطهری – بود، لیكن ماهیت اخراج ایشان نیز با تصفیه استادان و دانشجویان در انقلاب فرهنگی ،كه بنده با آن مخالف بودم، كاملاً متفاوت بود. ..؟»

asre-nou.net/1386/tir/2/m-maleki.html

این همه موضوع نیست. دوستداران سروش به کمک او آمده و تلاش می‌کنند با جعل مطلب سروش را یاری رسانند.

رضا رحیمی خجسته در روزنامه هم میهن ضمن قلمفرسایی مشمئز کننده تحت عنوان «فیلسوف حاشیه نشین» به تحریف واقعیات در رابطه با انقلاب فرهنگی، ستاد انقلاب فرهنگی و نقش سروش در آن‌ سال‌ها می‌پردازد. این لاپوشانی حقیقت به سرعت مورد استقبال سایت «روز‌آنلاین» ارگان بخشی از رژیم در خارج از کشور قرار گرفته و در روز ۲۱ خرداد ۱۳۸۶ در این نشریه اینترنتی مقاله‌ی او بازچاپ می‌شود. مقاله‌ی خجسته‌رحیمی مورد اعتراض دکتر محمد ملکی استاد برجسته و خوشنام ایران که از نزدیک تحولات مربوط به ستاد انقلاب فرهنگی را دنبال می‌کرده قرار گرفته و با لحنی ملالمت آمیز با او برخورد می‌کند.

«جناب آقای خجسته رحیمی نیز سرمقاله‌ای احساساتی در باب حاشیه‌نشینی استاد نوشته‌اند در حالیكه اغراق در مظلومیت ایشان، نمی‌تواند حجابی بر غرور یك فیلسوف در مواجهه با دیگران و گذشته خویش باشد. نویسنده جوان خوب است بداند كه آقای سروش حتی «حاشیه‌نشینی در راحت» را بسیار دیرتر از دیگرانی تجربه كرده‌اند كه «حاشیه‌نشینی در اسارت» را سالها چشیده‌اند.»

asre-nou.net/1386/tir/2/m-maleki.html

«روز» نشینان صلاح نمی‌بینند مطلب دکتر ملکی در مورد سروش را درج کنند بلکه مدتی بعد نوشته‌ی دیگری از دکتر ملکی را درج می‌کنند تا این کار زشت خود را بپوشانند.

رضا خجسته رحیمی پیش از آن در ۶ خرداد ۱۳۸۶ نیز در ادامه‌ی سیاست «اصطلاح‌طلبان» حکومتی و به منظور گل‌آلود کردن آب تلاش می‌کند با انتشار مقاله‌‌ای تحت عنوان "تاریخی که تکرار نمی‌شود" موضوع انقلاب فرهنگی را خواسته‌ی روشنفکران ایرانی و از جمله کانون نویسندگان ایران معرفی کند. او به این وسیله می‌خواهد مسئولیت انقلاب فرهنگی و تصفیه‌های آن را از دوش رژیم و مرادش سروش برداشته و بر دوش جامعه روشنفکری ایران و به ویژه کانون نویسندگان بگذارد! او می‌نویسد:

«تجدیدنظر در دروس دانشگاهی البته مساله‌ای نبود که تنها دانشجویان مسلمان و ستاد انقلاب فرهنگی، شعار آن را بدهند، که انقلاب، فرهنگ خاص خود را طلب می‌کرد و انقلابیون همگی حاملان این فرهنگ بودند. بدین‌ترتیب کانون نویسندگان که برآمده از نویسندگان چپ‌اندیش بود نیز در یکی از شماره‌های مجله خود از حذف دروس بورژوازی از کتب دانشگاهی سخن گفته و نوشته بود که کتاب‌های مهندسی در خدمت صنعت مونتاژ هستند و یاری‌رسان به بورژوازی غربی. بنابر اعتقاد آنها، کتاب‌های ادبیات نیز برآمده از متونی بودند زاییده فرهنگ فئودالی و در دانشگاه‌های هنر نیز مدهای روز و هنر اتوکشیده بر مسندی نشسته بود که متعلق به هنر انقلابی و ضداستعماری بود. کانون نویسندگان اگرچه منتقد روند انقلاب فرهنگی بود اما به هرحال مدافع کلیت آن بود: «اگر مساله انقلاب فرهنگی بود که کسی حرفی نداشت. ما خودمون از همون روزهای بعد از انقلاب، دائم می‌خواستیم تصفیه کنیم… گفتیم که استادهایی‌رو که به نوعی وابسته به رژیم سابق بودن، تصفیه کنیم. حتی چندتاشون‌رو از طریق شورا برکنار کردیم.»

http://www.liberaldemocrat-ir.com/webpage.php?web=3

البته ادعاهای خجسته‌رحیمی به سرعت با صدور اطلاعیه‌ای از سوی کانون نویسندگان ایران تکذیب می‌شود. تا این‌جای کار تلاش‌های یکی از مشتاقان سروش با تکذیب و مخالفت کانون نویسندگان ایران و دکتر محمد ملکی مواجه می‌شود.

رضا خجسته‌‌ی رحیمی پیش از آن نیز در روزنامه شرق مطلبی ستایش گونه در رابطه با سروش با عنوان «مدرسه‌ای به نام سروش» نوشته و مدعی شده بود:

«خاتمى نه در انتخاب وزرا كه گویا در انتخاب معاونان آنها حساسیت بیشترى به خرج داده بود ، معاونانى كه پیش از آن هر یك، روز پنجم هفته را در نشریه كیان كنار فیلسوف مى نشستند و یك بار در ماه نیز با او همسفره مى شدند تا اندیشه از او بیاموزند. مصطفى تاج زاده در وزارت كشور، محسن امین زاده در وزارت امور خارجه و احمد بورقانى در وزارت ارشاد همگى نصبى برده بودند از سروش و از مجله اى كه به ارگان او شناخته مى شد»

http://www.sharghnewspaper.com/830820/html/iran.htm

لازم به توضیح است که بگویم تاج زاده و امین زاده هر دو از گردانندگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی فاشیستی‌ترین باندهای رژیم در سال‌های پس از انقلاب و سازماند‌ه دستگاه‌های اطلاعاتی، امنیتی و سرکوب رژیم می‌باشند. تاج زاده از بنیانگذاران کمیته انقلاب اسلامی و امین زاده از معاونان دستگاه جهنمی وزارت اطلاعات در سیاهترین روزهای حاکمیت جمهوری اسلامی می‌باشد. البته نویسنده فراموش می‌کند در زمره‌ی افراد حلقه‌ی کیان از حجاریان، محمدرضا تاجیک و... نام ببرد که جملگی وزارت اطلاعات را بنیان نهادند و یا دست بالا را در اداره‌ی آن داشتند. چنان از حلقه‌ی کیان نام می‌برند گویا حلقه‌ی فرهیختگان جامعه بوده است. حرفی نمی‌زنند که آن‌ها غالباً از مهم‌ترین مهره‌های سرکوب بوده و دست در خون بهترین جوانان کشور داشتند.

دکتر ملکی همچنین خطاب به سروش می‌گوید:

«شما در حضور استادانِ سرشناس مانند دكتر ناصر كاتوزیان و در دفاع از ستاد انقلاب فرهنگی به استادان توهین كردید و به آنها گفتید ما خودمان میدانیم چكار كنیم شما بروید پی كارتان. حالا ادعا می‌كنید كه در ستاد انقلاب فرهنگی فقط ناظر گفتگوها بوده‌اید!؟

در همین جا لازم است یادآور باشم آن روزها كه شما بعنوان ایدئولوگ، حكومت دینی را تئوریزه می‌كردید، من بخاطر دفاع از دانشگاهیان در زندانهای رژیمی كه شما مدافع آن بودید، زیر سخت‌ترین شكنجه‌ها بودم و با قبول همة مسئولیت‌ها، مانع دستگیری حتی یكی از همكارانم در شورای عالی و شورای مدیریت دانشگاه شدم و شما در جواب دوستتان آقای دكتر كاظم ابهری ،استاد دانشكده فنی، كه از جنابعالی خواست با نزدیكی كه به نظام داشتید در این مورد اعتراض كنید گفتید «هركس خربزه می‌خورد پای لرزش هم باید بنشیند، كسی كه با برنامه‌های حكومت مخالفت می‌كند طبیعی است چوبش را خواهد خورد ...»

سروش در پاسخ به دکتر ملکی رذالت را از حد گذرانده و می‌گوید:

«حالا‌ ببینید كسی كه خود به اخراج 100 استاد تن داده و دم نزده و اینك هم نادم نیست، تندخویانه و بازجوصفتانه ایستاده و بر سر دیگری فریاد می‌كشد كه <به اشتباه خود اعتراف كن، قصور خود را بپذیر، بگو كه مجرمی. توبه كن و پوزش بخواه. حالا‌ چون خودت مغضوب دستگاه هستی بلكه با تو شفقت كنیم و سخت نگیریم و....> انصاف بدهید آیا این ادب و گفتمان حقیقت‌جویی است یا گفتمان بازجویی؟ اصل اتهام را به جای اصل برائت نشاندن و جرم خود را به دوش دیگران نهادن و مصرانه از او اعتراف و پوزش خواستن و از محكوم كردن وی لذت بردن و كیف كردن، از چه روحیه‌ای و پیشینه‌ای ناشی می‌شود و از چه خصلت‌ها و صفت‌هایی حكایت می‌كند؟ هر چه هست نه شقفت در آن است نه جوانمردی. نه سلا‌مت، نه استقامت، نه ادب صداقت نه طلب حقیقت.»

گناه از سروش و امثال او نیست. گناه از کسانی است که به چنین افرادی تحت عنوان «اصلاح طلب» و صاحب اندیشه و ... میدان می‌دهند. گناه از کسانی است که صبح تا شام فریاد می‌زنند و کاغذ سیاه می‌کنند که به گذشته‌ی افراد کاری نداشته باشید و ...

نگاه کنید سروشی که با جنایتکارانی چون جلال‌الدین فارسی، ربانی املشی و لاجوردی و امثالهم حشر و نشر داشته حالا مدعی دکتر محمد ملکی یکی از اساتید خوشنام ایران شده و در مورد او کلماتی چون «بازجوصفتانه»، «گفتمان بازجویی»، «پیشینه» را به کار برده و مزورانه از «شفقت»، جوانمردی و «استقامت» دم می‌زند. آیا این وقاحت و پر رویی نیست؟‌

از آن‌جایی که مدت‌‌ها با دکتر محمد ملکی هم بند بوده‌‌‌ام ضمن گواهی‌ دادن بر صداقت و درست‌کرداری او تصدیق می‌کنم که در زندان تحت شکنجه‌های وحشیانه‌ای قرار گرفته‌ و از عوارض آن رنج می‌برد. لاجوردی تلاش می‌کرد به هر نحو که شده با ساختن پاپوش‌های مختلف او را پای جوخه‌ی اعدام ببرد. حتا در دادگاهی که برای او ترتیب داده بودند و گیلانی حاکم شرع آن بود تلاش کردند به هر نحو شده او را به گروه فرقان وصل کنند. همچنین لاجوردی تعدادی از تواب‌های بسیار فعال و سوگلی‌هایش از جمله آل‌موسوی و اکبر آشتیانی از هواداران سابق مجاهدین را در دادگاه حاضر کرده بود تا علیه دکتر ملکی شهادت دهند. تا آن‌جا که به یاد دارم آل موسوی ضمن جو سازی در دادگاه به دروغ شهادت داد که مجاهدین آن‌ها را توجیه کرده بودند که در قضیه «رژه ملیشیا» با دکتر ملکی در استفاده از امکانات دانشگاه تهران هماهنگی شده است. جریان این دادگاه در سال ۶۱ از تلویزیون داخلی اوین پخش شد.

به اشاره‌ی لاجوردی، احمدرضا کریمی عنصر خود فروخته به ساواک و رژیم جمهوری اسلامی در حسینیه اوین، دکتر ملکی را تحت فشار گذاشته بود که با وی به مناظره بپردازد. او نیز تلاش می‌کرد دکتر ملکی را به علی اکبر گودرزی و گروه فرقان وصل کند.

امروز صادق زیبا کلام در مورد سروش می‌‌گوید:

«در سال ۶۰ اگر می‌گفتید چیزی به نام جامعه‌ شناسی اسلامی وجود ندارد، خود دکتر سروش شما را شقه می‌کرد. حالا دیگران به کنار» (ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شماره‌ی ۵ ص ۳۰)

اما سروش اظهر من الشمس را نیز تکذیب کرده و در مورد ادعای زیبا کلام می‌گوید: «هم ناراست و هم نازیباست. نه شقه كردن شیوه من است نه جامعه‌شناسی اسلا‌می عقیده من. آرای من از همان سال‌های 60 در این زمینه‌ها ثبت شده و موجود است و مطلقا شباهت و قرابتی با خطابه‌های این امام ندارد.»

سروش یادش نیست که در همان موقع‌ها گفته بود:

«در زمینه علوم انسانی ما رعایت لیسانس و میسانس و امثال این‌ها را نکنیم، بلکه تا کسی در این رشته‌ها مجتهد نشده او را فارغ‌التحصیل ننامیم» و این صحبت‌ها در جایی ضبط می‌شود.

ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شماره‌ی ۳ صفحه‌ی۲۸

البته زیبا کلام با انتشار نامه‌ای که در روزنامه هم میهن چاپ شد پاسخ‌های مستدل و روشنگرانه‌ای به سروش می‌دهد که به جز سایت ادوار نیوز در هیچ یک از سایت‌های «اصلاح‌طلب‌» درج نمی‌شود چرا که به صرفشان نیست. نامه را در آدرس زیر می‌‌توانید بیابید:

http://www.nilgoon.org/articles/Criminals.html

سروش از آن جایی که در سال‌های اولیه دهه ۶۰ و در سیاه‌ترین روزهای تاریخ این میهن خود مستقیماً در حاکمیت شرکت داشته و «ستاد انقلاب فرهنگی» آن را هدایت می‌کرده تلاش می‌کند جنایات انجام گرفته توسط رژیم را تخفیف دهد. برای همین آن‌همه اعدام و شکنجه و دستگیری گسترده و جنایت روزمره را تنها «جوانه‌های خشونت» می‌نامد!

«به هر حال یكی از چیزهایی كه برای من بسیار ناراحت كننده بود، همین عنصر خشونت بود كه جوانه هایش از همان روزها به چشم می‌خورد و متأسفانه نه تنها كاهش نیافت كه روزبروز شدت گرفت و از سال ۱۳۷۰ به صورت عریان در دستور قرار گرفت و حقیقتاً سازماندهی شد و به صورت یك عنصر رسمی در سیاست ما در آمد» (سروش مصاحبه با نشریه نامه شماره ۲۹ بهمن ۸۲)

طبق تعریف سروش در سال‌های اولیه دهه ۶۰، جوانه‌های خشونت بوده و از زمانی که او از کار کناره گرفته و یا از قدرت رانده شده خشونت «به صورت عریان در دستور قرار گرفته» است. آیا این ادعاها خنده دار نیست؟ کافیست فقط سری به روزنامه‌های آن روزها بزنیم و با امروز مقایسه کنیم. این روزها تعداد اعدام شدگان طی یک سال به اندازه‌ی یک روز آن‌دوران می‌باشد. البته این به این معنی نیست که رژیم در زمینه‌ی رعایت حقوق بشر، پیشرفتی داشته است. خیر! مطمئن باشید اگر شرایط به همان دوران برگردد و رژیم احساس خطر کند همان اوضاع را برقرار خواهد کرد.

آیا خشونت عریان از این بالاتر که صبح تا شام رادیو و تلویزیون و مطبوعات رژیم سخنان محمدی گیلانی و موسوی تبریزی و لاجوردی را انعکاس می‌دادند که در آن فریاد می‌زدند: نیاز به تشکیل دادگاه نیست در همان خیابان و به هنگام دستگیری اگر دو پاسدار و یا حزب‌اللهی شهادت دادند متهم را کنار دیوار اعدام کنید. آیا خشونت عریان نبود که می‌گفتند: مجروح را در خیابان تمام کش کنید و به بیمارستان نبرید؟ و...

سروش در مصاحبه با داریوش سجادی در تلویزیون ماهواره‌ای رژیم به نام هما می‌گوید:

«البته من خود نيز از این شورا [شورای انقلاب فرهنگی] گله دارم. گله من این است که تمام این گروه های خشونت گرائی که گاه به نام انصارحزب الله و گاهی به نام لباس شخصی و گاه گروه های فشار نامیده شدند، کسانی بودند که ظرف 20 سال بعد از تشکیل شورای انقلاب فرهنگی پدید آمده اند و من خود از اولین قربانی های این خشونت گران در دانشگاه اصفهان و دانشگاه تهران و دانشگاه مشهد و قم و خرم آباد (که نه خرم بود و نه آباد) بودم. در همه این مکان ها من از قربانیان بودم و شورای انقلاب فرهنگی این خشونت ها را دید و دم برنیآورد و همچنان ادامه می دهد.»

http://www.drsoroush.com/Persian/Interviews/P-INT-13841218-HomaTV.html

سروش هرجا که منافع‌اش اقتضا کند به تحریف تاریخ دست می‌زند. کیست که نداند از فردای پیروزی انقلاب ضد‌سلطنتی گروه‌های چماقدار تحت عنوان امت حزب‌الله به جان مردم، گروه‌های سیاسی و به ویژه زنان افتادند. لابد سروش یادش رفته در اسفند ۵۷ همین گروه‌های اوباش حزب‌الله بودند که فریاد می‌زدند یا روسری یا توسری. کیست که نداند حمله‌ی همین عناصر چماقدار و پاسدار به دانشگاه‌ها بود که فاجعه‌ی انقلاب فرهنگی را به وجود آورد و سروش را در مسند ستاد انقلاب فرهنگی نشاند ووو. سروش در هنگام هجوم گروه‌های چماقدار به نیروها و شخصیت‌های سیاسی ریاست ستاد انقلال فرهنگی را به عهده داشت و دم بر نمی‌آورد ولی حالا مدعی دیگران شده است که چرا در مقابل حمله به او سکوت کرده‌اند!

سروش یادش نیست در مصاحبه با مجله سروش شماره‌های ۱۱۱، ۱۱۲،۱۱۳ کودتای قانونی علیه اولین ریاست جمهوری را حرکت «مدبرانه‌ی امام» معرفی ‌کرده بود:

«حادثه نادری که در ایام اخیر در کشور ما اتفاق افتاد و رئیس جمهور با خواست عمومی مردم و با یک حرکت مدبرانه امام از صحنه سیاست حذف شد، از آموزنده ترین و عبرت انگیزترین حوادث سیاسی کشور ما در دوران جمهوری نوپای اسلامی ایران بود

البته نتیجه «اقدام مدبرانه» امام را همه شاهد بودیم. این گفته ها در شرایطی بر زبان سروش جاری شد که روزانه بهترین جوانان میهن و به ویژه دانشجویان و دانش‌آموزان روانه‌ی جوخه‌‌های اعدام می‌شدند.

وی کنار گذاشتن بنی‌صدر را دفع عضو فاسد بدن می دانست:

«همانطور که یک بدن سالم یک عضو فاسد را دفع میکند، او [بنی صدر] را دفع کردند.»

به سایت سروش در آدرس http://www.drsoroush.com رجوع کنید. در قسمت فارسی زندگینامه‌ی او به زبان انگلیسی موجود است! به زبان انگلیسی هدف از تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی را بازگشایی دانشگاه‌ها اعلام می‌کند و با زرنگی از ترجمه‌ی کلمه‌ی «ستاد» که بار خاص خودش را دارد، اجتناب می‌کند.

در این سایت مجموعه سخنرانی‌های سروش موجود است، اما هیچ سخنرانی قبل از سال ۶۷ خورشیدی در آن‌جا یافت نمی‌شود. گویا ایشان در آن موقع به دنیا نیامده بود و یا سخنرانی نکرده بود. لینک سخنرانی‌های سروش در سال های ۶۷ و ۶۸ خورشیدی هم کار نمی‌کند.

در قسمت عکس‌ها هم http://www.drsoroush.com/photos.htm ، کلیه عکس‌های انتخاب شده از سال ۹۹ میلادی به بعد و غالباً مربوط به حضور او در امریکا می‌باشد. تنها یک عکس از سال ۹۲ موجود است و هیچ عکسی مربوط به قبل از آن موجود نیست! تنها عکس همراه با یک مقام ایرانی نیز مربوط به ملاقات با آیت‌الله منتظری است. آیا این‌ها همه اتفاقی است؟ آیا مقصود لاپوشانی یک تاریخ نیست؟

بادمجان دور قاب‌چین‌های سروش وی را «پانزدهمین روشنفکر تأثیر گزار جهان» لقب داده‌اند!

http://www.drsoroush.com/Persian/On_DrSoroush/P-CMO-13840925-MasoudBorjian.html

یکی از اقداماتی که عبدالکریم سروش تمایلی به مطرح شدن آن نداشته و به صرفه نمی‌بیند پیرامون آن توضیح دهد، شرکت در دادگاه اکبر گودرزی رهبر گروه فرقان است. وی به همراه علی مطهری فرزند مرتضی مطهری به عنوان وردست ناطق نوری حاکم شرع و به عنوان ایدئولوگ رژیم در دادگاه مزبور شرکت کرده و تلاش می‌‌نمود به بحث و مجادله با گودرزی پرداخته و وی را در آخرین روزهای عمر تحت فشار قرار دهد. به این ترتیب یکی از کرامات بزرگ «پانزدهمین روشنفکر تأثیر گذار جهان» حضور در اوین و شرکت در جلسه‌ی «بحث آزاد و ایدئولوژیک!» با زندانی زیر اعدام است. از این بابت سروش می‌تواند اولین «روشنفکر جهان» باشد که به چنین کار زشتی مبادرت کرده است.

امثال سروش هنگامی که جامعه از آزادی‌های نسبی برخوردار بود محلی از اعراب نداشته و به جز باندهای سیاه و متحجر رژیم کسی به دور آن‌ها جمع نمی‌شد. کتابهایشان نیز زینت بخش کتابخانه‌های زندان، مساجد، دفاتر سپاه و کمیته و نهادهای وابسته به رژیم بود.

در دوران اختناق و سرکوب لجام گسیخته است که سروش و امثال او آهسته آهسته قد علم کرده و عده‌‌ای را به دور خود جمع می‌کنند. اگر دوباره جامعه از آزادی‌های نسبی برخوردار شود محال است سروش و امثال او توجهی را به خود جلب کنند. اگر سروش در خارج از کشور و در دانشگاه‌های اروپا و آمریکا نیز جایی پیدا می‌کند و گهگاه کرسی می‌یابد نه بر اساس توانایی‌های ذهنی او بلکه به خاطر سیاست غرب مبنی بر ایجاد شکاف درون رژیم و حمایت از بخشی از نظام است. درست به همان دلیلی که دختر مخملباف، سیدابراهیم نبوری و یا اکبر گنجی مورد توجه قرار می‌‌گیرند و قرار ملاقات با روشنفکران غربی برای آن‌ها گرفته می‌شود.

آیا در یک شرایط عادی و بدون برخورداری از «امدادهای غیبی» افرادی از این دست، چنین شانس‌هایی هم خواهند داشت؟

ایرج مصداقی