صادق زيباكلام: در بازگشايي پرونده انقلاب فرهنگي توسط دکترعبدالکريم سروش مطالبي درباره برخي افراد گفته شدکه اعتراض آنان را بر انگيخت.
گرچه بهتر بود اين گفتوگو در محيطي دوستانه و رودررو به سرانجام ميرسيد اما هم ميهن به احترام حق پاسخ گويي آنان بي هيچ داوري پاسخ ها را منعکس مينمايد.با اين اعتقاد که جامعه ما بيش از هر چيز نياز به تمرين گفت و گو و تبادل افکار دارد.
قبل از پرداختن به پاسخم به مطالب جناب آقاي دكتر سروش ذكر چند نكته را به صورت عليحده ضروري ميدانم.
۱- آقاي سروش فرموده بودند كه بنده ادعاي نمايندگي دولت موقت در كردستان را كرده بودم و وقتي كه اين ادعا با ترديد و انكار مواجه شد از اثبات در ماندم. ايشان اين را حجتي بر «ناصادق» بودن بنده گرفتهاند.
بنده تصوير دو نامه رسمي را كه اولي تقاضاي همكاري دولت موقت از دانشگاه تهران در خصوص اين حقير است و نامه دوم حكم رسمي نمايندگي از سوي دولت موقت براي رسيدگي به امور منطقه كردستان است، را ضميمه كردهام و استدعا دارم كه هر دو را درج كنند.
۲- من در سال ۱۳۶۳ مربي دانشكده فني دانشگاه تهران بودم و براي ادامه تحصيل در مقطع دكترا در انگلستان خواهان تغيير از فني به علومانساني بودم كه وزارت علوم موافقت نميكرد. قرار شد كه وزارت علوم اين تقاضا را از ستاد انقلاب فرهنگي استعلام كند و چنانچه اعضا ستاد موافقت كردند وزارت علوم مجوز تغيير رشته را صادر كند.
در آن مقطع، مسووليت اصلي ستاد برعهده جناب سروش ، دكتر علي شريعتمداري و حجتالاسلام دكتر احمد احمدي بود. دكتر شريعتمداري و احمدي مخالفت كردند اما سروش موافقت كرد. از آنجا كه اعتبار ايشان بيش از سايرين بود، وزارت علوم موافقت كرد. من تا زنده هستم خود را مديون دكتر سروش از اين بابت ميدانم.
۳- من هرگز نقش يا سمت رسمي در ستاد انقلاب فرهنگي نداشتم. كسي كه صورتش را با تيغ ژيلت اصلاح ميكند، قطعا در دهه ۱۳۶۰ نميتوانسته در ستاد انقلاب فرهنگي جايگاه و پست يا مقامي داشته باشد اما به صورت ديگر، يعني به راهانداختن موج، من نقش داشتهام.
در سالهاي ۵۹-۱۳۵۸ من سخنرانيها و يادداشتهاي زيادي تحت عنوان «ضروت انقلاب فرهنگي» داشتهام كه برخي از آنها در مطبوعات آن روزها چاپ شدهاند.
شايد بد نباشد براي تنوير افكار عمومي و اينكه بحثهايي كه آن روزها مطرح بود از چه سنخي بودند، «همميهن» برخي از آنها را چاپ كند.
صحبتي هم كه پيرامون «حلاليت از مردم در خصوص نقشم در جريان انقلاب فرهنگي» در سال ۱۳۷۷ و در جريان برگزاري بزرگداشت ۱۶ آذر كه دفتر تحكيم در دانشگاه تربيت مدرس برپا كرده بود داشتم منعطف به آن نقش ميباشد.
۴- جريان انقلاب فرهنگي به تعبير امروزه يك «گفتمان» بود. يعني رودخانهاي كه از جريانات و تفكرات مختلفي شكل گرفته بود.
تغيير در نظام آموزشي كشور، تلاش در جهت توليد علم در دانشگاهها، سوق دادن دانشگاهها به سمت پژوهش و مطالعات بنيادي به جاي محور قراردادن صرف تدريس، رفتن به سمت و سوي مباحثي چون توسعه ملي يا بومي، تكنولوژي مناسب (Appropriate technology) تلاش دانشگاه در مسير عدم وابستگي كشور به غرب، اسلامي كردن دروس انساني تا تصفيه دانشگاه از اساتيد و دانشجويان مخالف، منتقد، ناراضي، دگرانديش و غير مسلمان صرفنظر از درست بودن يا غلط بودن اهداف فوق صرفنظر از قابل تحقق بودن برخي از آنها (همچون اسلامي كردن دروس انساني) تنها خواسته و هدفي كه تحقق يافت صرفا تصفيه دانشگاه از اساتيد و دانشجويان از نظر حكومت «معاند» بود.
آنچه كليه جريانات درون «گفتمان انقلاب فرهنگي» (از جريانات اسلامي گرفته تا ملي – مذهبيها تا ماركسيستها و همه ) بر روي آن توافق داشتند تعطيلي دانشگاهها بود ستاد انقلاب فرهنگي هم به حكم مرحوم امام تشكيل شد براي تحقق آن اهداف و نه آنگونه كه دكتر سروش ادعا ميكند، براي بازكردن يا نوگشايي دانشگاهها.
... است چرا كه ايشان خود را حقيقت مطلق و مطلق حقيقت ميپندار
دنباله مقاله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر