احضار گذشته برای سرکوب آینده
بخش ۵ ـ شاملوی ضد چپ، نقد کلیدر، عکس های جعلی و باقی قضایا
بخش ۵ ـ شاملوی ضد چپ، نقد کلیدر، عکس های جعلی و باقی قضایا
• مردگان بی خطراند اگر آن ها را پس از مرگ مسلمان کرده یا به هواداری از جمهوری اسلامی، و اگر نشد، دستکم به پیوستن به صف چپ ستیزان وادار کنیم. مصادره اموال کافران حلال است. بر این تصورات است که جمهوری اسلامی در سی و اند سال گذشته کوشیده است تا برخی چهره های محبوب فرهنگی و علمی را، که انکار اشان ممکن نیست، پس از مرگ به سود خود مصادره کند. این تلاش ها اما همواره به مضحکه ختم شده است ...
برخی کشفیات بی بدیل شماره ۴۲ مهرنامه نمودارهائی هستند از نوعی ژورنالیزم در ایران دهه های اخیر. اشاره به برخی از آن ها به شناخت این نوع ژورنالیزم کمک کرده و زنگ تفریح بدی نیست.
چپ ها و صادق هدایت
چپ ها ـ «اگر متفکری اندیشمند و هنرمند خلاقی پیدا شود ابتدا سعی می کنند برایش دام و دانه بگسترند و او را به خود جلب کنند و... اگر در این راه کامیاب نشدند و آن گاه با بارانی از افترا و تهمت از سوی آن ها مواجه می شوند یک نمونه اش صادق هدایت».
سند این ادعا؟ «احسان طبری» در نقدی بر برخی آثار صادق هدایت او را «نویسنده نومید» توصیف کرده است. همین. لابد این سند نشان می دهد که این چپ ها بوده و هستند که آثار صادق هدایت را ممنوع الچاپ کرده و در کتاب های مورد حمایت وزارت ارشاد او را با «بارانی از افترا و تهمت» بمباران کرده اند.
فریدون رهنما
«فریدون رهنما با این که سواد فارسی اش برای فهم نوشته های هدایت کافی نبود بوف کور و چند نوول او را خوانده بود». یاللعجب.
فریدون رهنما؟ مهرنامه نمی داند از چه کسی حرف می زند. بگذار نداند.
گلشیری و کلیدر دولت آبادی
از منظر مهرنامه اگر «چپ ها در جذب کسی کامیاب نشوند» ، آن کس «با بارانی از افترا و تهمت از سوی آن ها مواجه می شود». مهرنامه ۴۲ نقد هوشنگ گلشیری را بر کلیدر محمود دولت آبادی به عنوان سند ادعای خود مطرح کرده و نوشته است «هوشنگ گلشیری رمان کلیدر را به لحاظ تکنیکی و محتوائی ضعیف دانست و آن را در حد حد سنت نقالی قهوه خانه ای بیش تر درخور توجه و اعتنا ندانست».
باز هم مهرنامه هم نمی داند از چه کسانی و از کدام مقاله حرف می زند. گمان می کند که محمود دولت آبادی همیشه همین بوده است که اکنون هست. نمی داند که او به روزگار نوشتن و انتشار کلیدر گرایش چپ داشت، حامی این و آن دولتمرد جمهوری اسلامی نبود، مردم را به رای دادن به رفسنجانی و... تشویق نمی کرد و... نمی داند که هوشنگ گلشیری در مقاله خود در «نقدآگاه»، «فرم و ساختار» کلیدر را نقد کرد و نه «محتوای» آن را. نمی داند که انتقاد گلشیری به کپی برداری نویسنده کلیدر از رمان «دن آرام» شولوخوف، تبعیت او از الگوی رئالیزم سوسیالیستی مطلوب حزب کمونیست شوروری آن روزگار، پیروی رمان از الگوی قصه گوئی و پاورقی نویسی عامه پسند و... معطوف بود و مقاله او در آن روزگار انتقادی تلقی شد از منظر غیرچپ به برداشت چپ سنتی از رمان.
شاملوی ضد چپ
می نویسد «با تمایلات آلمانی و فاشیستی شاملو نطفه اختلاف شاملو با چپ بسته شد».
شاملو در نوجوانی و پیش از تاسیس حزب توده تمایلاتی به آلمان نازی داشت و خود پیش و بیش از هر کس دیگر آن دوران فکری خود را نقد و محکوم کرده است.
مهرنامه بر آن است که شاملو به دلیل ««رویاروئی با حزب توده در نشست های کانون نویسندگان» بعد از انقلاب، «به چپ های جوان و غیرتوده ای، مشخصا به سازمان چریک های فدائی خلق نزدیک شد»
باز هم نمی داند که دوران حماسی شعر شاملو، و از جمله شعرهای مجموعه «ابراهیم در آتش» به اواخر دهه چهل و سال های دهه پنجاه، به سال ها پیش از انقلاب، پیش از آن «نشست های کانون» و پیش از «رویاروئی با حزب توده در نشست های کانون نویسندگان» برمی گردد... به سمت و سوی محتوائی آن شعرها بی توجه و از روابط پیش از انقلاب شاملو با پویان، صمد بهرنگی، بهروز دهقانی و... بی خبر است ورنه نمی نوشت «این نزدیکی بیش تر یک نزدیکی تاکتیکی بود برای دهن کجی به توده ای ها وگرنه خود شاملو هم می دانست که این جوانان جز شور و هیجان چیزی در چنته ندارند».
اگر شاملو می اندیشید که «این جوانان جز شور و هیجان چیزی در چنته ندارند» برخی از بهترین شعرهای او را، که در فاصله ۴۹ تا یکی دو سال پس از انقلاب و در دوران حماسی شعر او خلق شدند، چه کسی نوشته است؟
سند دیگر مهرنامه در باب مخالفت شاملو با جنبش چریکی «مجموعه اشعاری است که شاملو برای قرائت در نشستی در آمریکا» انتخاب کرد. می نویسد:
«اگر با دقت به فایل صوتی و محتوای اشعار انتخابی شاملو» در آن نشست «توجه کنند می بینند که نگاه سطحی و ساده انگارانه این طیف چپ ها، تربچه های پوک به تعبیر کیانوری، به امر سیاست و غفلت از سایر ابعاد زندگی مثل عشق واقعی زمینی و انسانی همواره مورد انتقاد شاملو بوده است او در این نشست شعر سرود ابراهمیم در آتش را می خواند و می گوید انگیزه سرودن این شعر اعدام مهدی رضائی بوده اما بلافاصله، برای این که سوء تفاهمی پیش نیاید و به دوستان سابق خیلی برنخورد، می گوید بنده گمان نکنم که مهدی رضائی که انگیزه سرودون این شعر بوده اند چنین نظری داشتند من مهدی رضائی خودم را عرض می کنم».
حتا اگر مهرنامه گزارش آن جلسه و سخنان شاملو را بدون تحریف نقل کرده باشد، چگونه از انتخاب شعر «سرود ابراهیم در آتش» برای خواندن و جمله «من مهدی رضائی خودم را می گویم و...» به این نتیجه می توان رسید که «نگاه سطحی و ساده انگارانه این طیف چپ ها، تربچه های پوک به تعبیر کیانوری، به امر سیاست و غفلت از سایر ابعاد زندگی مثل عشق واقعی زمینی و انسانی همواره مورد انتقاد شاملو بوده است»؟ گزارش مهرنامه چه نسبتی با نتیجه گیری آن دارد؟
«در میان اشعار شاملو شعری که محکم ترین، کوبنده ترین، عمیق ترین و در عین حال ساده ترین نقد را به قرائت چپ های جوان و ساده انگاری آنان در مبارزه سیاسی اجتماعی چه در سطح استراتزی چه در اتخاذ تاکتیک وارد می کرد در شعر آخر بازی است»...
شعر «آخر بازی» شاملو در ۲۶ دی سال ۵۷، روز خروج شاه از ایران و در لندن نوشته شده است. همه می دانند که تصویری است از شاهی که می رفت و «هر غبار راه لعنت شده، نفرین» اش می کرد که «با یاس ها به داس سخن گفته بود» و... و این سرنوشت می تواند پایان محمتل هر مستبدی باشد.
مردگان بی خطراند اگر آن ها را پس از مرگ مسلمان کرده یا به هواداری از جمهوری اسلامی، و اگر نشد، دستکم به پیوستن به صف چپ ستیزان وادار کنیم. مصادره اموال کافران حلال است. بر این تصورات است که جمهوری اسلامی در سی و اند سال گذشته کوشیده است تا برخی چهره های محبوب فرهنگی و علمی را، که انکاراشان ممکن نیست، پس از مرگ به سود خود مصادره کند. این تلاش ها اما همواره به مضحکه ختم شده است. از جمله تلاش آقای مهاجرانی به دوران قدرت، برای مصادره نیما به سود اسلام در نشست تالار وحدت که مفتضحانه شکست خورد. تکرار حقیر این برنامه برای مصادره شاملو به سود کین نامه راست رانتی حتا خنده دار هم نیست.
حتا عکس ها هم جعلی اند
فقر فکری، دوری از معیارهای ژورنالیزم حرفه ای و چنته خالی کین نامه راست رانتی و نشریات مشابه تا آن جا است که حتا عکس های مهرنامه نیز گاه جعلی اند. در شماره ۴۲ در شرح عکسی نوشته است «صمد بهرنگی». در آن عکس کسانی چون آل احمد، ساعدی، سرکوهی، نابدل و... دیده می شوند اما هیچ خبری از صمد بهرنگی نیست.
عکس روی جلد شماره ۴۱ مهرنامه، که به مثل مارکس تفنگ به دست را تصویر می کند، «به اصطلاح» مونتاژ سر مارکس است بر بدن چه گوارا. اصل عکس، به اصطلاح «عکس چه گوارا» نیز در صفحه های داخلی مجله منتشر شده است. چرا «به اصطلاح»؟ چون مهرنامه حتا در همین مورد نیز دروغ می گوید. عکس، عکس چه گوارا نیست. عکس بازیگری است که در فیلم «چه گوارا» نقش او را بازی می کند.
نیش عقرب نه از ره کین است
مهرنامه شماره ۴۲ بخشی از کامنت فیس بوکی مرا در یک صفحه بسته در انتقاد از جلد شماره ۴۱، با ذکر نام من، منتشر و وانمود می کند که به انتقادها پاسخ می دهد.
فشرده انتقاد من چنین بود: «۱ ـ انتشار داده دروغ بر جلد مجله، «اعدام» جزنی به جای قتل یا کشتن او ۲ ـ اطلاق تروریست به جزنی و دیگر چپ های نو ایران».
مهرنامه در بیش از ۲۰ صفحه دفاعیه با نام و بی نام شماره ۴۲، به انتقاد از دروغ گوئی این نشریه، (اعدام به جای قتل یا کشتن) هیچ اشاره ای نمی کند. سردبیر این بار به جای «اعدام» ترکیب دوپهلوی «اعدام غیرقانونی» را به کار می برد اما برای دروغگوئی شماره پیش عذرخواهی نمی کند.
کامنتی که مهرنامه به نقل از من منتشر کرده است مصداقی است از شیوه های «فرهنگی کاری امنیتی»: تکیه بر گزارش های امنیتی به جای استناد به اسناد در دسترس همه.
در باره جلد شماره ۴۱ مهرنامه نخست کامنتی نوشتم در یک صفحه فیس بوکی بسته. اعضای صفحه متعهداند که متن های صفحه را جائی نقل نکنند اما همه می دانیم که «دیوار موش دارد و موش گوش». حکومتی که در اتاق خواب ها شنود می گذارد از جاسوسی در یک صفحه فیس بوکی یا گماردن سربازان گمنام در این صفحه عاجز نیست.
مهرنامه می توانست یادداشت انتقادی مرا نقل کند که در صفحه فیس بوکی من، عمومی و علنی، منتشر شد و مضمون و محتوائی مشابه با کامنت صفحه بسته داشت اما انتشار کامنت صفحه بسته را ترجیح داده است. شاید به این دلیل که برخی به خواندن بولتن های سربازان گمنام چنان خو کرده اند که «ترک عادت موجب مرض است»، شاید به قصد آن که به من هشدار دهند که «تحت نظری»، شابد به قصد فخر فروشی به امکانات اطلاعاتی خود که «پری رو تاب مستوری ندارد» و...
مهرنامه در تاریخ نویسی های پاورقی گونه خود نیز گزارش های ساواک و وزارت اطلاعات را بر خاطرات، اسناد و نوشته های مورخان معتبر و مبارزان علیه استبداد ترجیح می دهد که قدیمی ها می گفتند «نیش عقرب نه از راه کین است» و...
سردبیر می نویسد «برخی بر این ذهنیت که تیتر روشنفکران تروریست عنوان سرمقاله سردبیر مهرنامه است حملات خود را متوجه محمد قوچانی کردند تا جائی که حتی افرادی مانند فرج سرکوهی و چپ های جوان نیز این تیتر را بر نتابیدند»
این دروغی خنده دار است. «حتا فرج سرکوهی»، به شهادت همان کامنت فیس بوکی او، که در مهرنامه منتشر شده، «بر این ذهنیت» نبود. او در ؠن کامنت نوشت «بر اساس اصول حرفه ای تیتر باید متن را بیان کند و با آن نسبت داشته باشد. «اعدام» به جای قتل و «روشنفکر تروریست» و... با متن ها نسبت و رابطه ندارند که هیچ با آن ها در تضاداند»
انتقاد یا دروغ، نقد چپ یا چپ ستیزی؟
کسی که او را روزنامه نویس می دانستم اما مهرنامه او را کسی معرفی می کند که «در حوزه آموزش و پرورش فعال است» (نوع «فعالیت» او را توضیح نداده است) در کامنت های فیس بوکی، چند سطر از کتاب «یاس و داس» مرا در نقد برخی نظرها و برخی رفتارهای سیاسی بیژن جزنی نقل کرد تا حمله های مهرنامه را به جزنی توجیه کند .مهرنامه نوشته های او را نیز منتشر کرده است.
هم آن شخص و هم مهرنامه از این نکته غافل اند که انتقادهای درست یا نادرست من یا هرکس دیگر، توجیه دروغ گوئی، جعل و تحریف های مهرنامه نیست. نقد برخی نظرات و برخی کردارهای سیاسی جزنی، آن چه من به درست یا غلط نوشته ام، تفاوت بسیار دارد با «دروغ گوئی» درباره چگونگی مرگ او و متهم کردن او به تروریزم.
هیچ کس، از جمله چهره های بزرگ جنبش چپ، مقدس و معصوم و مصون از نقد نیست. چپ دین نیست و چهره های چپ امام و امامزاده نیستند. چپ گرایش فکری و سیاسی است نه دین. در میان گرایش های فکری و سیاسی شاید چپ ها بیش از همه به نقد یک دیگر نشسته و می نشینند و انتقاد و نقد از بسترهای تعالی اندیشه است.
نقد می تواند درست یا غلط باشد اما نقد چپ یک امر است و چپ ستیزی امری دیگر. من از برخی نظریه ها و کردارهای سیاسی و اجتماعی جزنی انتقاد کرده ام و همان جا ارزش های او را نیز نوشته ام. نظر من می تواند درست یا غلط باشد اما در حوزه نقد است. جزنی را کشتند. مهرنامه به جای قتل به دروغ «اعدام» نوشته و جزنی را تروریست خوانده است. و تحریف تاریخ و انتشار ضداطلاعات و داده های جعلی و... از جمله مرزهای نقد چپ و چپ ستیزی است.
شیطانی به نام سرکوهی و تاریخچه فدائیان
«فرج سرکوهی منقتد معروف ادبی و هنری»، «منتقد با سواد و صریح اللهجه» ای که «مدتی است زیر پرچم چپ، گروهی از روزنامه نگاران بخصوص محمد قوچانی و تیم همراه او را... به توپ بسته است» و «اتفاقا در آتش فشانی بر سر تیتر و تئوری روشنفکران تروریست نقش مهمی داشته است».
«آنش فشانی» فرج سرکوهی نیز دروغ است. در باره شماره ۴۱ مهرنامه فقط یک کامنت و یک یادداشت کوتاه فیس بوکی نوشتم. آن چه مهرنامه را آزار می دهد واکنش های منفی دیگران است و آن سه مقاله قبلی من با عنوان های «وقتی دروغ تاریخ استفراغ می کند»، «کالبد شکافی فرهنگی کاران امنیتی» و «چهارپایان سوره اعراف قران».
می نویسد سرکوهی«نیز چون دیگر روشنفکران چپ لیبرالیزم را یک دشنام سیاسی می دانست و اکنون در مقام یک قربانی و روزنامه نگار ادبی به اهمیت لیبرالیزم در بسط ازادی سیاسی پی برده وگرچه به لیبرال ها فحش می دهد».
مهرنامه نمی تواند حتا یک نمونه برای اثبات اتهام «فحش دادن به لیبرالیزم» ارائه دهد. باقی که به نقل از من نوشته است نیز دروغ است و من به این چیزها که مهرنامه نوشته است «پی نبرده ام».
چپ ها و صادق هدایت
چپ ها ـ «اگر متفکری اندیشمند و هنرمند خلاقی پیدا شود ابتدا سعی می کنند برایش دام و دانه بگسترند و او را به خود جلب کنند و... اگر در این راه کامیاب نشدند و آن گاه با بارانی از افترا و تهمت از سوی آن ها مواجه می شوند یک نمونه اش صادق هدایت».
سند این ادعا؟ «احسان طبری» در نقدی بر برخی آثار صادق هدایت او را «نویسنده نومید» توصیف کرده است. همین. لابد این سند نشان می دهد که این چپ ها بوده و هستند که آثار صادق هدایت را ممنوع الچاپ کرده و در کتاب های مورد حمایت وزارت ارشاد او را با «بارانی از افترا و تهمت» بمباران کرده اند.
فریدون رهنما
«فریدون رهنما با این که سواد فارسی اش برای فهم نوشته های هدایت کافی نبود بوف کور و چند نوول او را خوانده بود». یاللعجب.
فریدون رهنما؟ مهرنامه نمی داند از چه کسی حرف می زند. بگذار نداند.
گلشیری و کلیدر دولت آبادی
از منظر مهرنامه اگر «چپ ها در جذب کسی کامیاب نشوند» ، آن کس «با بارانی از افترا و تهمت از سوی آن ها مواجه می شود». مهرنامه ۴۲ نقد هوشنگ گلشیری را بر کلیدر محمود دولت آبادی به عنوان سند ادعای خود مطرح کرده و نوشته است «هوشنگ گلشیری رمان کلیدر را به لحاظ تکنیکی و محتوائی ضعیف دانست و آن را در حد حد سنت نقالی قهوه خانه ای بیش تر درخور توجه و اعتنا ندانست».
باز هم مهرنامه هم نمی داند از چه کسانی و از کدام مقاله حرف می زند. گمان می کند که محمود دولت آبادی همیشه همین بوده است که اکنون هست. نمی داند که او به روزگار نوشتن و انتشار کلیدر گرایش چپ داشت، حامی این و آن دولتمرد جمهوری اسلامی نبود، مردم را به رای دادن به رفسنجانی و... تشویق نمی کرد و... نمی داند که هوشنگ گلشیری در مقاله خود در «نقدآگاه»، «فرم و ساختار» کلیدر را نقد کرد و نه «محتوای» آن را. نمی داند که انتقاد گلشیری به کپی برداری نویسنده کلیدر از رمان «دن آرام» شولوخوف، تبعیت او از الگوی رئالیزم سوسیالیستی مطلوب حزب کمونیست شوروری آن روزگار، پیروی رمان از الگوی قصه گوئی و پاورقی نویسی عامه پسند و... معطوف بود و مقاله او در آن روزگار انتقادی تلقی شد از منظر غیرچپ به برداشت چپ سنتی از رمان.
شاملوی ضد چپ
می نویسد «با تمایلات آلمانی و فاشیستی شاملو نطفه اختلاف شاملو با چپ بسته شد».
شاملو در نوجوانی و پیش از تاسیس حزب توده تمایلاتی به آلمان نازی داشت و خود پیش و بیش از هر کس دیگر آن دوران فکری خود را نقد و محکوم کرده است.
مهرنامه بر آن است که شاملو به دلیل ««رویاروئی با حزب توده در نشست های کانون نویسندگان» بعد از انقلاب، «به چپ های جوان و غیرتوده ای، مشخصا به سازمان چریک های فدائی خلق نزدیک شد»
باز هم نمی داند که دوران حماسی شعر شاملو، و از جمله شعرهای مجموعه «ابراهیم در آتش» به اواخر دهه چهل و سال های دهه پنجاه، به سال ها پیش از انقلاب، پیش از آن «نشست های کانون» و پیش از «رویاروئی با حزب توده در نشست های کانون نویسندگان» برمی گردد... به سمت و سوی محتوائی آن شعرها بی توجه و از روابط پیش از انقلاب شاملو با پویان، صمد بهرنگی، بهروز دهقانی و... بی خبر است ورنه نمی نوشت «این نزدیکی بیش تر یک نزدیکی تاکتیکی بود برای دهن کجی به توده ای ها وگرنه خود شاملو هم می دانست که این جوانان جز شور و هیجان چیزی در چنته ندارند».
اگر شاملو می اندیشید که «این جوانان جز شور و هیجان چیزی در چنته ندارند» برخی از بهترین شعرهای او را، که در فاصله ۴۹ تا یکی دو سال پس از انقلاب و در دوران حماسی شعر او خلق شدند، چه کسی نوشته است؟
سند دیگر مهرنامه در باب مخالفت شاملو با جنبش چریکی «مجموعه اشعاری است که شاملو برای قرائت در نشستی در آمریکا» انتخاب کرد. می نویسد:
«اگر با دقت به فایل صوتی و محتوای اشعار انتخابی شاملو» در آن نشست «توجه کنند می بینند که نگاه سطحی و ساده انگارانه این طیف چپ ها، تربچه های پوک به تعبیر کیانوری، به امر سیاست و غفلت از سایر ابعاد زندگی مثل عشق واقعی زمینی و انسانی همواره مورد انتقاد شاملو بوده است او در این نشست شعر سرود ابراهمیم در آتش را می خواند و می گوید انگیزه سرودن این شعر اعدام مهدی رضائی بوده اما بلافاصله، برای این که سوء تفاهمی پیش نیاید و به دوستان سابق خیلی برنخورد، می گوید بنده گمان نکنم که مهدی رضائی که انگیزه سرودون این شعر بوده اند چنین نظری داشتند من مهدی رضائی خودم را عرض می کنم».
حتا اگر مهرنامه گزارش آن جلسه و سخنان شاملو را بدون تحریف نقل کرده باشد، چگونه از انتخاب شعر «سرود ابراهیم در آتش» برای خواندن و جمله «من مهدی رضائی خودم را می گویم و...» به این نتیجه می توان رسید که «نگاه سطحی و ساده انگارانه این طیف چپ ها، تربچه های پوک به تعبیر کیانوری، به امر سیاست و غفلت از سایر ابعاد زندگی مثل عشق واقعی زمینی و انسانی همواره مورد انتقاد شاملو بوده است»؟ گزارش مهرنامه چه نسبتی با نتیجه گیری آن دارد؟
«در میان اشعار شاملو شعری که محکم ترین، کوبنده ترین، عمیق ترین و در عین حال ساده ترین نقد را به قرائت چپ های جوان و ساده انگاری آنان در مبارزه سیاسی اجتماعی چه در سطح استراتزی چه در اتخاذ تاکتیک وارد می کرد در شعر آخر بازی است»...
شعر «آخر بازی» شاملو در ۲۶ دی سال ۵۷، روز خروج شاه از ایران و در لندن نوشته شده است. همه می دانند که تصویری است از شاهی که می رفت و «هر غبار راه لعنت شده، نفرین» اش می کرد که «با یاس ها به داس سخن گفته بود» و... و این سرنوشت می تواند پایان محمتل هر مستبدی باشد.
مردگان بی خطراند اگر آن ها را پس از مرگ مسلمان کرده یا به هواداری از جمهوری اسلامی، و اگر نشد، دستکم به پیوستن به صف چپ ستیزان وادار کنیم. مصادره اموال کافران حلال است. بر این تصورات است که جمهوری اسلامی در سی و اند سال گذشته کوشیده است تا برخی چهره های محبوب فرهنگی و علمی را، که انکاراشان ممکن نیست، پس از مرگ به سود خود مصادره کند. این تلاش ها اما همواره به مضحکه ختم شده است. از جمله تلاش آقای مهاجرانی به دوران قدرت، برای مصادره نیما به سود اسلام در نشست تالار وحدت که مفتضحانه شکست خورد. تکرار حقیر این برنامه برای مصادره شاملو به سود کین نامه راست رانتی حتا خنده دار هم نیست.
حتا عکس ها هم جعلی اند
فقر فکری، دوری از معیارهای ژورنالیزم حرفه ای و چنته خالی کین نامه راست رانتی و نشریات مشابه تا آن جا است که حتا عکس های مهرنامه نیز گاه جعلی اند. در شماره ۴۲ در شرح عکسی نوشته است «صمد بهرنگی». در آن عکس کسانی چون آل احمد، ساعدی، سرکوهی، نابدل و... دیده می شوند اما هیچ خبری از صمد بهرنگی نیست.
عکس روی جلد شماره ۴۱ مهرنامه، که به مثل مارکس تفنگ به دست را تصویر می کند، «به اصطلاح» مونتاژ سر مارکس است بر بدن چه گوارا. اصل عکس، به اصطلاح «عکس چه گوارا» نیز در صفحه های داخلی مجله منتشر شده است. چرا «به اصطلاح»؟ چون مهرنامه حتا در همین مورد نیز دروغ می گوید. عکس، عکس چه گوارا نیست. عکس بازیگری است که در فیلم «چه گوارا» نقش او را بازی می کند.
نیش عقرب نه از ره کین است
مهرنامه شماره ۴۲ بخشی از کامنت فیس بوکی مرا در یک صفحه بسته در انتقاد از جلد شماره ۴۱، با ذکر نام من، منتشر و وانمود می کند که به انتقادها پاسخ می دهد.
فشرده انتقاد من چنین بود: «۱ ـ انتشار داده دروغ بر جلد مجله، «اعدام» جزنی به جای قتل یا کشتن او ۲ ـ اطلاق تروریست به جزنی و دیگر چپ های نو ایران».
مهرنامه در بیش از ۲۰ صفحه دفاعیه با نام و بی نام شماره ۴۲، به انتقاد از دروغ گوئی این نشریه، (اعدام به جای قتل یا کشتن) هیچ اشاره ای نمی کند. سردبیر این بار به جای «اعدام» ترکیب دوپهلوی «اعدام غیرقانونی» را به کار می برد اما برای دروغگوئی شماره پیش عذرخواهی نمی کند.
کامنتی که مهرنامه به نقل از من منتشر کرده است مصداقی است از شیوه های «فرهنگی کاری امنیتی»: تکیه بر گزارش های امنیتی به جای استناد به اسناد در دسترس همه.
در باره جلد شماره ۴۱ مهرنامه نخست کامنتی نوشتم در یک صفحه فیس بوکی بسته. اعضای صفحه متعهداند که متن های صفحه را جائی نقل نکنند اما همه می دانیم که «دیوار موش دارد و موش گوش». حکومتی که در اتاق خواب ها شنود می گذارد از جاسوسی در یک صفحه فیس بوکی یا گماردن سربازان گمنام در این صفحه عاجز نیست.
مهرنامه می توانست یادداشت انتقادی مرا نقل کند که در صفحه فیس بوکی من، عمومی و علنی، منتشر شد و مضمون و محتوائی مشابه با کامنت صفحه بسته داشت اما انتشار کامنت صفحه بسته را ترجیح داده است. شاید به این دلیل که برخی به خواندن بولتن های سربازان گمنام چنان خو کرده اند که «ترک عادت موجب مرض است»، شاید به قصد آن که به من هشدار دهند که «تحت نظری»، شابد به قصد فخر فروشی به امکانات اطلاعاتی خود که «پری رو تاب مستوری ندارد» و...
مهرنامه در تاریخ نویسی های پاورقی گونه خود نیز گزارش های ساواک و وزارت اطلاعات را بر خاطرات، اسناد و نوشته های مورخان معتبر و مبارزان علیه استبداد ترجیح می دهد که قدیمی ها می گفتند «نیش عقرب نه از راه کین است» و...
سردبیر می نویسد «برخی بر این ذهنیت که تیتر روشنفکران تروریست عنوان سرمقاله سردبیر مهرنامه است حملات خود را متوجه محمد قوچانی کردند تا جائی که حتی افرادی مانند فرج سرکوهی و چپ های جوان نیز این تیتر را بر نتابیدند»
این دروغی خنده دار است. «حتا فرج سرکوهی»، به شهادت همان کامنت فیس بوکی او، که در مهرنامه منتشر شده، «بر این ذهنیت» نبود. او در ؠن کامنت نوشت «بر اساس اصول حرفه ای تیتر باید متن را بیان کند و با آن نسبت داشته باشد. «اعدام» به جای قتل و «روشنفکر تروریست» و... با متن ها نسبت و رابطه ندارند که هیچ با آن ها در تضاداند»
انتقاد یا دروغ، نقد چپ یا چپ ستیزی؟
کسی که او را روزنامه نویس می دانستم اما مهرنامه او را کسی معرفی می کند که «در حوزه آموزش و پرورش فعال است» (نوع «فعالیت» او را توضیح نداده است) در کامنت های فیس بوکی، چند سطر از کتاب «یاس و داس» مرا در نقد برخی نظرها و برخی رفتارهای سیاسی بیژن جزنی نقل کرد تا حمله های مهرنامه را به جزنی توجیه کند .مهرنامه نوشته های او را نیز منتشر کرده است.
هم آن شخص و هم مهرنامه از این نکته غافل اند که انتقادهای درست یا نادرست من یا هرکس دیگر، توجیه دروغ گوئی، جعل و تحریف های مهرنامه نیست. نقد برخی نظرات و برخی کردارهای سیاسی جزنی، آن چه من به درست یا غلط نوشته ام، تفاوت بسیار دارد با «دروغ گوئی» درباره چگونگی مرگ او و متهم کردن او به تروریزم.
هیچ کس، از جمله چهره های بزرگ جنبش چپ، مقدس و معصوم و مصون از نقد نیست. چپ دین نیست و چهره های چپ امام و امامزاده نیستند. چپ گرایش فکری و سیاسی است نه دین. در میان گرایش های فکری و سیاسی شاید چپ ها بیش از همه به نقد یک دیگر نشسته و می نشینند و انتقاد و نقد از بسترهای تعالی اندیشه است.
نقد می تواند درست یا غلط باشد اما نقد چپ یک امر است و چپ ستیزی امری دیگر. من از برخی نظریه ها و کردارهای سیاسی و اجتماعی جزنی انتقاد کرده ام و همان جا ارزش های او را نیز نوشته ام. نظر من می تواند درست یا غلط باشد اما در حوزه نقد است. جزنی را کشتند. مهرنامه به جای قتل به دروغ «اعدام» نوشته و جزنی را تروریست خوانده است. و تحریف تاریخ و انتشار ضداطلاعات و داده های جعلی و... از جمله مرزهای نقد چپ و چپ ستیزی است.
شیطانی به نام سرکوهی و تاریخچه فدائیان
«فرج سرکوهی منقتد معروف ادبی و هنری»، «منتقد با سواد و صریح اللهجه» ای که «مدتی است زیر پرچم چپ، گروهی از روزنامه نگاران بخصوص محمد قوچانی و تیم همراه او را... به توپ بسته است» و «اتفاقا در آتش فشانی بر سر تیتر و تئوری روشنفکران تروریست نقش مهمی داشته است».
«آنش فشانی» فرج سرکوهی نیز دروغ است. در باره شماره ۴۱ مهرنامه فقط یک کامنت و یک یادداشت کوتاه فیس بوکی نوشتم. آن چه مهرنامه را آزار می دهد واکنش های منفی دیگران است و آن سه مقاله قبلی من با عنوان های «وقتی دروغ تاریخ استفراغ می کند»، «کالبد شکافی فرهنگی کاران امنیتی» و «چهارپایان سوره اعراف قران».
می نویسد سرکوهی«نیز چون دیگر روشنفکران چپ لیبرالیزم را یک دشنام سیاسی می دانست و اکنون در مقام یک قربانی و روزنامه نگار ادبی به اهمیت لیبرالیزم در بسط ازادی سیاسی پی برده وگرچه به لیبرال ها فحش می دهد».
مهرنامه نمی تواند حتا یک نمونه برای اثبات اتهام «فحش دادن به لیبرالیزم» ارائه دهد. باقی که به نقل از من نوشته است نیز دروغ است و من به این چیزها که مهرنامه نوشته است «پی نبرده ام».