۱۳۹۴ شهریور ۹, دوشنبه

چه صفتی را می توان در باره نشریه ای نوشت که ادعای «علوم انسانی» را یدک می کشد اما در معرفی متفکری چون مارکس در شماره ۴۱ خود می نویسد: 

«جوش های ریز و درشتی بدنش را فرا می گرفت که از نظر تعداد در جاهائی چون گونه ها، احلیل و نشیمنگاهش بیش تر بود»
(احلیل: عضو تناسلی مردان) 

بخش ۱- جوش های احلیل مارکس و لیبرالیزم رانتی 

فرج سرکوهی



«هیکلش پر مو بود... قدی کوتاه... و بیماری برونشیت بواسیر


 داشت... به عمری مفت خوری عادت کرده....قلبش نه از عشق 


که از نفرت سرشار بود»

«کثیف بود و نامرتب و بسیار بد لباس.. در جوانی هرزه و خشن




 بود... «از نثار فحش خودداری نمی ورزید...به خاطر افراط در مصرف مشروبات الکی کبد ناسالمی داشت» 

«افزون بر توهین لفظی از برخورد فیزیکی با دیگران ابائی نداشت.




 به هنگام خشم مشتی گره کرده داشت برای کوبیدن به سر و 


روی حریف»



«به دختر جوانی تجاوز کرد...از قبول مسئولیت پدری نسبت به پسر نامشروع خود از آن زن بی کس بینوا سرباز زد...از ایفای نقش خویش به عنوان سرپرست و نان آور خانواده غفلت می ورزید... تا پایان عمر اجرتی به زن کارگری نداد... برای تهیه غذا به جای کار کردن از هر کسی که می شناخت پول قرض می کرد... مصرف دائمی مشروبات الکی در تشدید خشونت ذاتی او بی تاثیر نبود» 

و...
این از رفتار فردی و اخلاقیات مارکس در مجله مدعی «علوم انسانی»، اکنون بخوانید در باره کردار سیاسی و اندیشه های او:
«مارکس عالم و دانشمند نبود....از مصادره جملات شعارگونه و کوتاه و کوبنده دیگران به نفع خود ابائی نداشت... موفق به اخذ دکترا از دانشگاه معتبر برلین نشد و به ناچار به دانشکده کم اهمیت تر «ینا» رفت»، «جائی که... هگل در آن تدریس کرده بود»...

«یک بار هنگام تحصیل در دانشگاه بن به خاطر حمل سلاح کمری بازداشت شد... در همان سال انتشار مانیفست به اتهام کمک مالی برای تحریک کارگران بلژیکی به برپائی تظاهرات دستگیر و زندانی شد... میراث پدری را برای مسلح کردن کارگران بلژیکی بر باد داد».

چند سطر بعد این جمله ها را از یاد می برد:
«مارکس از سرکوب قیام کارگران کمونیست با استفاده از نیروی نظامی حمایت می کرد... در مواقع مقتضی با دیدگاه های لیبرال همعصر خود هم صدا می شد و می گفت کمونیزم به رغم همه دستاوردهایش برای پیشرفت بشریت زیان بار است». 

وقتی مارکس چنین است تکلیف مارکسیست ها روشن است:
«سلسله ای از افراد روشنفکر سر خود و فرصت طلب از این به اصطلاح علم در رشته های اقتصاد، تاریخ، جامعه شناسی و جز آن برای خودنمائی و کسب نوعی برتری بر این و آن و بخصوص فریفتن اشخاص ناآگاه بهره برداری» می کنند. 

مهرنامه در پایان آرزو می کند:
«ای کاش مارکس به جای نوشتن سرمایه اندکی از آن را جمع آوری می کرد».
خواننده اما نمی تواند آرزو کند که ای کاش کین نامه راست رانتی به جای نوشتن چنین هرزنامه هائی به جای نقد، اندکی دانش «جمع آوری می کرد» چرا که کار چپ ستیزان رانتی، چنان که در بخش های دیگر این مقاله خواهد آمد، از این حرف ها گذشته است.

در مقاله «وقتی دروغ تاریخ استفراغ می کند» نوشتم که ردیه نویس «فدائیان جهل» به قوز نداشته امیرپرویز پویان «بند می کند» تا نظریات او را رد کند. اکنون مهرنامه به «جوش» های، داشته یا نداشته «احلیل و نشیمنگاه مارکس» بند کرده است تا در شماره های بعدی کار به کجا برسد.

در باب تفاوت «نقد چپ» و «چپ ستیزی» در همان مقاله «وقتی دروغ...» نیز نوشتم و می بنیم که «کفگیر» چپ سیتزان راست رانتی ایران چنان به ته دیگ خالی خورده است که حتا به انتشار عکس های جعلی نیز متوسل می شوند. (نگاه کنید به بخش های دیگر این مقاله در باره عکس های جعلی چه گوارا و صمد بهرنگی در مهرنامه ۴۱ و ۴۲)


عبثی مکرر اما ملال انگیز

هر ماه نشریه هائی حجیم و کم خواننده، با مهر پشتوانه مالی هنگفت بر پیشانی، منتشر می شوند که بخش های چپ و روشنفکر ستیزی آن ها بر ترکیبی از ضداطلاعات و اطلاعات، شیوه های جنگ روانی ـ امنیتی، تلفیق راست و دروغ، دشنام گوئی و جعل و تحریف، قصه بافی و گزارش به روال رسانه های زرد و... بنا شده است.

این رسانه ها در هر شماره سازمان ها و چهره های فرهنگی و سیاسی چپ نو و رادیکال، برخی نشریات توقیف شده چون آدینه، برخی گرایش های فکری غیرچپ اما مستقل از جمهوری اسلامی، چهره هائی چون مصدق، لیبرال ها و ملی گراهای غیروابسته به حکومت و... را به آماج حمله های شخصی، فکری و سیاسی و به هدف تحریف و جعل های خود بدل می کنند.

بر اساس خرافه ای برجای مانده از دوران پیشامدرن گمان می برند که با تلاش برای مخدوش کردن چهره های فکری و سیاسی و فرهنگی گرایش های نامطلوب خود، آن گرایش ها را بی اعتبار می کنند و نمی دانند که در عرصه هائی جز باور متکی بر نقل و مرجع، اعتبار نظر را با میعارهای عقلانی می سنجند و نه بر افراد. 

پهلوان پنیه های میدان تهی شده از رقیبان فکری و حرفه ای و سیاسی، در هر شماره معرکه ای از دروغ بر پا می کنند، تنها به قاضی می روند، راضی برمی گردند و برای هم کف می زنند اما واقعیت های سرسخت زمینی در قالب واکنش های منفی، تیراژ به گفته خود آنان اندک و... به آن ها نشان می دهد که آب در هاون کوبیده اند.
پس در شماره بعدی با بغض بیش تر، کینه متراکم تر، دروغ های بزرگ تر، جعل ها و ضداطلاعات رسواتر برمی گردند و «روز از نو، روزی از نو». در این تکرار ملال آور عبث «حرف نو و روز نو»ئی در کار نیست اما «روزی» معرکه گیران می رسد. 

منتقدان این گونه رسانه ها، که از وقاحت دروغ های تک گویان بر می آشوبند، هرماه در واکنش های خود، جعل ها و دروغ ها و... را آشکار می کنند اما شماره بعدی «کین نامه» راست رانتی و کپی های مشابه، با دروغ های وقیح تر منتشر می شوند و نقطه سر خط.

آن محقق و این عضو ارشد سابق؟

در تیم چپ و روشنفکرستیزی این رسانه ها چند چپ سابق نیز با سابقه های گاه جعلی و خاطرات گاه دورغین و متناقض، به معرکه چپ ستیزی احضار می شوند تا جای دوست و دشمن را نشان دهند. 

سواد یکی، که در کین نامه راست رانتی و رسانه های مشابه، در نقش «محقق چپ» ظاهر می شود در حدی است که حتا به مثل نمی داند که «رد تئوری بقا» را امیرپرویز پویان نوشته است نه مسعود احمد زاده (شماره ۴۱ مهرنامه). کتاب های این پویان و احمدزاده از مشهورترین آثار چپ ایران هستند.

دیگری که مهرنامه او را «عضو ارشد سابق رهبری فدائیان اکثریت» معرفی کرده و به ادعای تکذیب نشده نویسنده کتاب تاریخچه فدائیان وزارت اطلاعات، در نوشتن این کتاب تبلیغاتی با او در تماس بوده است، با کارنامه ای از خطاهای بزرگ سیاسی و تشکیلاتی و فردی، مستقیم یا به نقل، به میدان کین نامه راست رانتی احضار می شود تا به مثل چون در همان شماره ۴۱، رادیکالیزم و موضع نفی و نقد و دستآوردهای نظری و سیاسی فدائیان دهه های چهل و پنجاه را پوشانده و مدعی شود که اگر بیژن جزنی زنده بود، چون او به شغل شریف تبلیغ به سود جناحی از حکومت استبدادی و «تغییر رفتار رهبر» معظم مشعول می شد. 
از آن ادعا تا این ادعا که اگر بیژن جزنی پس از انقلاب زنده بود چون او، در اعلامیه های سازمانی، از اعضاء و هواداران سازمان می خواست که مخالفان نظام را به نهادهای امنیتی معرفی کرده و برای اعدام ها و تعطیل نشریات مستقل هورا بکشند، راهی نمانده است. «شب دراز است» و وقت برای این کارها بسیار.

در نخستین سال های انقلاب کسانی اعدام شدند که این «عضو ارشد سابق رهبری فدائیان اکثریت» و همکاران او، معرفی آن ها را به نهادهای امنیتی توصیه و در اعدام آن ها هورا می کشیدند. بر عرف انسانی، حقوقی و قضائی جهان اتهام «قتل» در کارنامه قاتلان و اتهام «معاونت در قتل» در کارنامه این «عضو ارشد سابق رهبری اکثریت» ثبت است. انگیزه ها و دلایل سیاسی «قتل» و «معاونت در قتل» شاید حکم را سبک تر، و گاه سنگین تر، کند از بار اتهام نمی کاهد. 

رخنه در چتر حفاظتی تک گویان

در سه دهه گذشته قلم ها را شکستند، زبان ها را بریدند، کانون ها، نهادها، سازمان های سیاسی و... غیرحکومتی چپ و دیگراندیش را سرکوب و بسیاری از فعالان سیاسی و فرهنگی و دینی را اعدام کردند یا در کشتارهای دسته جمعی کشتند. برخی را به تبعید ناخواسته راندند، رسانه های حرفه ای را تعطیل کردند و... امکان نقد و پاسخ گویی محتوائی و حرفه ای از گرایش هائی که هدف حمله های کین نامه و نشریات مشابه، سلب شد. 

تیم مهرنامه و نشریه های مشابه از رانت فرهنگی سرکوب استبدادی، حذف گرایش های فکری و سیاسی رقیب و حذف روزنامه نویسان حرفه ای، بیش ترین سود را می بردند تا کالای خود را در فضائی تهی شده از نقد و انتقاد و رقابت عرضه کنند و تا بدان جا رسید که چون سردبیر مهرنامه به توهم خود را «نظریه پرداز» و «فرضیه» ساز خواندن نیز مبتلا شده اند. (نگاه کنید به بخش های بعدی همین مقاله) 

اما سد سانسور، که چتر حفاظتی نشریاتی چون مهرنامه هست، در چند سال اخیر، با فضای مجازی فارسی زبان و به ویژه با به میدان آمدن نسلی نو با نگاه انتقادی، نسلی که از بار شکست های سیاسی و نظری و از زخم فروپاشی درونی نسل های پیش از خود رها است، شکست. واکنش گسترده داخل و خارج از کشور به انتقادها از مهرنامه و نشریات مشابه، عرصه را تا حدی بر این گونه نشریات تنگ کرد.
به مثل سه مقاله قبلی من در نقد این نشریات، در جهان مجازی خارج از کشور منتشر شدند اما در داخل کشور نیز بردی چنان گسترده یافتند که ردیه نویس اندیشه پویا در ٣ شماره و مهرنامه از آن زمان تاکنون، به این سه مقاله پاسخ می گویند. نگاه انتقادی نسل نو و امکانات فضای مجازی در دیوار رجزخوانی در میدان خالی رخنه پدید آورد و کار بر فرهنگی کاران امنیتی چپ ستیز دشوار شد. 

حدود یک سال و چند ماه پیش در سه مقاله «وقتی دروغ تاریخ استفراغ می کند»، «چهارپایان سوره اعراف قرآن» و «کین نامه راست، کالید شکافی فرهنگی کاران امنیتی»، که سومی با بررسی ٣۲ شماره مجله مهرنامه و با استناد به نقل قول از متن های سردبیری آن نشریه نوشته شده است، شاخص های اصلی شیوه برخورد این نشریه و رسانه های مشابه را برشمردم و این جا مکرر نمی کنم. 

بر اساس یکی بودن این شاخص ها با شیوه های جنگ روانی نهادهای امنیتی، اصطلاح «فرهنگی کاران امنیتی» را به کار بردم تا این گونه رسانه ها را از رسانه های «امنیتی های فرهنگی کار»، که مستقیم به نهادهای امنیتی وابسته اند، جدا کرده و تاکید را بر «شیوه برخورد» بگذارم و نه بر وابستگی یا ناوابستگی افراد به نهادها. 

از آن زمان تا کنون مهرنامه حدود ده شماره منتشر کرده است اما شماره های تازه نیز هیچ نیستند جز فعل عبثی که به گونه ای ملال آور تکرار و از شدت تکرار به گفته اخوان به «اسباب خنده» بدل شده است. 
در مقاله حاضر، که در چند بخش مستقل اما پیوسته، منتشر می شود، با اشاره به چند متن شماره های ۴۱ و ۴۲ مهرنامه، از جمله سرمقاله و متن آقای حجاریان در باب «مبارزه مصلحانه»، به برخی مباحث نظری و سیاسی نیز می پردازم که کم تر مطرح شده اند.


لیبرالیزم رانتی، ماسکی بر چهره استبداد 

کین نامه راست رانتی به هنگام کوبیدن چپ ماسک «لیبرالیزم» بر چهره می زند تا «مدرن» جلوه کند و آن جا که لازم آید پشت نقاب «استخراج از فقه سنتی» شیعه یا مفهوم مبهم «ایرانشهری» مخفی می شود و در هر سه حالت دروغ می گوید. نه لیبرال است و نه هوادار «ایرانشهری» یا فقه سنتی. 

بی اعتبار کردن اصطلاح های فلسفی و علوم انسانی با ترزیق معناهای من درآوردی، اطلاق اصطلاح ها و ترکیب های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی «در غیر ما وضع له»، در مواردی که مصادیق این اصطلاح ها نبوده و این اصطلاح ها برای آن ها وضع نشده اند و نوشتن ترکیب های بی معنای تهاجمی از شیوه ها و شگردهای مهرنامه است . (برای موارد مشخص نگاه کنید به مقاله «کالید شکافی فرهنگی کاران امنیتی»)

در تمامی خوانش ها و تفسیرها از «لیبرالیزم» دو مولفه از مبانی اصلی این نحله است: 
۱ ـ طرفداری از «اقتصاد آزاد بازار» 
۲ ــ هواداری از حقوق فردی انسان ها 

(این که لیبرال ها بدین دو مولفه در عمل باور دارند یا نه و این که اغلب مدعیان این نحله و به ویژه نئولیبرال ها، حقوق فردی و اجتماعی انسان ها را در پای منافع سرمایه سر می برند، بحثی دیگر است).

مهرنامه، رسانه های مشابه و محفل های خط دهنده این رسانه ها، که در مصاف با چپ بر طبل ادعای لیبرالیزم می کوبند، با دو مولفه اصلی لیبرالیزم در تضاداند.

مهرنامه و... همواره از دولت هائی دفاع کرده و می کنند که برنامه اقتصادی آن ها بر محور «اقتصاد نیمه دولتی» و توزیع رانت های مالی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در شبکه های قدرت و ثروت حکومتی تدوین شده است.هم دولت های مطلوب این رسانه ها ــ دولت های رفسنجانی، خاتمی و روحانی ــ و هم دولت نامطلوب آنان ــ دولت احمدی نژاد ــ برنامه های خود را بر «اقتصاد نیمه دولتی رانتی» بنا کرده و می کنند و نه بر «اقتصاد آزاد بازار». «خصوصی سازی» نیز در چند دهه گذشته و اکنون تنها در پورسانت های کلان معاملات نفت و گاز و اسلحه و واگذاری غارت گونه ثروت های ملی به شبکه های قدرت نزدیک به حکومت تحقق یافته است.

مهرنامه و رسانه های مشابه از «قانون اساسی جمهوری اسلامی» و ساختار حکومتی مبتنی بر ولایت فقیه /شورای نگهبان و... دفاع می کنند که شهروندان را به دو گروه خودی و غیرخودی تقسیم و حقوق فردی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و... «غیرخودی ها» را با تبعیض دینی و جنسیتی، سیاسی و... در عرصه های زیست فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، پوشش، کردار فردی و... پایمال می کنند. لیبرالیزم دستکم «مدعی» هواداری از آزادی های فردی است و اینان به صراحت از قانون ها و ساختاری دفاع می کنند که با این مولفه در تضاد است. 

اهمیت اعلامیه حقوق بشر، که از دستاوردهای لیبرالیزم جلوه داده می شود، در «جهان شمول» بودن حقوق مندرح در آن است و مهرنامه خواستار آن است که «حقوق بشر ذیل حکومت قانون قرار بگیرد» و مراد از «قانون» در ایران قوانین جمهوری اسلامی است که حقوق بشر را به صراحت نقض می کنند. 

وقتی سردبیر مهرنامه، از سر مدح قدرت مستقر، مدال «نماد دموکراسی خواهی» را بر سینه آقای روحانی نصب می کند که در همه سرکوب های سی و اندی سال گذشته، و اکنون نیز، نقشی مهم داشته و دارد، تکلیف ادعای «لیبرال» بودن این رسانه معلوم است. نوشته است «عصر روحانی دموکراتیک تر از عصر خاتمی خواهد بود» چرا که «شیخ حسن روحانی حتی بیش از سیدمحمد خاتمی نماد دموکراسی خواهی است». 

ادعای لیبرال بودن کین نامه راست رانتی اما در یک مورد درست است: هواداری بی چون و چرا از غارت «سرمایه دارانه». و البته نه سرمایه داری لیبرالی در اقتصاد بنا شده بر تولید و توزیع کالا، که «سرمایه داری نیمه دولتی» در اقتصاد بنا شده بر توزیع درآمدهای ارزی به سود شبکه های قدرت و ثروت رانت خوار. 

نه فقط بحث های نظری که حتا مقایسه آن چه مهرنامه کرده است ــ انگ «تروریست» برای جزنی و مدال «نماد آزادی خواهی» بر سینه آقای روحانی ــ با آن چه لیبرال های غربی می کنند، گواهی است بر ناهمگنی ماسک لیبرالیزم بر چهره این رسانه.

نه فقط لیبرال ها که حتا محافظه کاران فرانسوی ـ و همه لیبرال های اروپا ـ فعالان جنبش مبارزه مسلحانه علیه ارتش هیتلر را چون قهرمانان آزادی خواه گرامی می دارند. چندی پیش خانم آنجلا مرکل، صدر اعظم محافظه کار آلمان، از کارگری کمونیست که در محل سخنرانی هیتلر بمبی گذاشت که به مرگ ٨ نفر، متاسفانه جز هیتلر، منجر شد، به عنوان قهرمان ملی و نشانه ای از وجدان بیدار مردمان تمجید کرد. به تقریب همزمان با این رخداد، دادگاهی در آلمان پیرمردی بیمار را به اتهام «حسابداری» در اردوگاه آشویتس در جنگ جهانی دوم، به زندان سنگین محکوم کرد. محکوم کسی را شکنجه نداده و نکشته بود. دادگاه نیز می دانست که او به دلیل سن بالا و بیماری به زندان نخواهد رفت اما اعلام کرد که این محکومیت تائیدی است بر این «ارزش» که حضور در این گونه جنایت ها به هر شکلی و حتا در قالب «حسابدار» محکوم است.
مقایسه این گونه برخوردها با برخورد مهرنامه و اغلب اصلاح طلبان حکومتی ایران، شاید یکی از دلایل غیبت حافطه تاریخی را نزد ما ایرانیان، و یکی از زمینه های تکرار جنایت های سیاسی، دینی و عقیدتی را در ایران، توضیح دهد.

هیچ نظری موجود نیست: