۱۳۹۴ شهریور ۹, دوشنبه

بخش ۴ ـ من و هابرماس، جزنی مسلمان و چند نمونه از نوعی برخورد فرج سرکوهی

در این بخش با نگاهی به سرمقاله شماره ٣۲ مهرنامه به چند نکته در باره شیوه برخورد چپ ستیزان اشاره می کنم

«سرمقاله» درعرف ژورنالیزم حرفه ای بیان یا اثبات نظری است بر اساس دلایل و اسناد و با زبانی عمدتا استدلالی. 
اما اغلب سرمقاله های مهرنامه با زبانی روائی گزارش نویسی و در بافتی قصه گونه، نه بر برهان و داده های مستند سنجش پذیر، که بر روایت هائی درخور پاورقی های سرگرم کننده شکل گرفته و بر خصلت پاورقی گونه خود، این توهم را به نویسنده و خواننده کم مایه القاء می کنند که مساله ای نظری یا بحثی تاریخی را مطرح یا فهمیده است. پاورقی قصه گونه به جای سرمقاله از شاخصه های مهرنامه است سرمقاله شماره ۴۲ این نشریه نیز از این دست است.
(برای شاخصه های مهرنامه نگاه کنید به مقاله کالبد شکافی فرهنگی کاران امنیتی) . 

سلاح سرد سخن جهان آزاد

دم خروس دروغ نویسی از همان چند سطر اول سرمقاله شماره ۴۲ پیدا است. چند جمله از «لودویگ فون میرس» نقل می کند که به ادعای او «در سال ۱۹۲۷ یعنی سه سال پس از پایان جنگ جهانی دوم منتشر شد». «سال ۱۹۲۷»، «سه سال بعد از جنگ دوم جهانی» نیست. جنگ جهانی دوم در سپتامبر ۱۹۴۵ به پایان رسید اما مهرنامه این جعل تاریخی را برای نتیجه گیری از داستان خود لازم دارد.

کتاب فون میزس به فارسی ترجمه نشده است و جمله ای که سرمقاله مهرنامه نقل کرده است، چنان چه دیگران نیز نوشته اند، بدون ذکر ماخذ، از کتاب «فاشیسم و کاپیتالیسم» به ترجمه آقای احمد تدینی کپی شده که در سال ۱٣۹۴ منتشر شد.

سرمقاله نویس می نویسد «سه سال بعد از جنگ جهانی دوم» نوبت «میان پرده کمونیزم» بود و از یاد برده است که انقلاب روسیه در ۱۹۱۷، پیش از جنگ جهانی دوم پیروز شد و نه «سه سال پس از آن».

به گمان سرمقاله نویس «جهان آزاد... دریافت که در نبرد با کمونیسم به جای سلاح گرم از سلاح سرد سخن استفاده کند»
«جهان آزاد» از «سه سال پس از جنگ جهانی دوم» به بعد، ده ها جنگ خونین را علیه جنبش های رهائی بخش ضداستعماری، جنبش های دموکراسی خواهی و سوسیالیستی و... راه انداخت. جنگ کره، جنگ ویتنام و بمباران ویتنام شمالی با بمب های آتش زای ناپالم، لشکر کشی به کامبوج و... راه انداری ده ها کودتای خونین نظامی علیه دولت هائی چون دولت سالوادور آلنده در شیلی و مصدق در ایران، حمایت از کشتار دو میلیون انسان در کودتای سوهارتو در اندونزی و... نمونه هائی هستند از «سلاح سرد سخن جهان آزاد» در قرن بیستم. کاربرد «سلاح سرد سخن جهان آزاد» کین نامه راست رانتی در عراق و افغانستان ادامه دارد.   

«اعدام» حق جزنی بود نه جنایت ساواک

سرمقاله در باره اختلاف دیدگاه جزنی و احمد زاده می نویسد «اختلاف از سابقه توده ای جزنی و سابقه ناسیونالیستی مسعود احمد زاده نیز نشات می گرفت». برای این ادعا هیچ سندی، حتا نادرست یا تحریف شده، ارائه نمی شود و سرمقاله نویس فراموش می کند که در همین سرمقاله جزنی را «ناسیونال سوسیالیست» خوانده و البته و چون اغلب موارد، هیچ دلیل و سندی برای ادعای خود ارائه نکرده است.

«اعدام» جزنی به جای قتل او، از دروغ های آشکار شماره ۴۱ مهرنامه است. سردبیر کین نامه در سرمقاله شماره ۴۲ به جای «اعدام»، ترکیب «اعدام غیرقانونی» نوشته است بی آن که برای دروغ شرم آور خود درشماره ۴۱ عذرخواهی کند. 
سرمقاله کین نامه ۴۲ قتل جزنی را نه نتیجه عملکرد ساواک و ساختار استبدادی حکومت شاهنشاهی، که نتیجه عملکرد خود جزنی می داند و پنهان می کند که نه فقط جزنی، که چند زندانی دیگر نیز همراه با او در تپه های اوین تیرباران شدند.

می نویسد: «در واقع جزنی هزینه تروریسم فدائیان خلق را در بیرون از زندان می داد که البته بدون شک در برانگیختن آنان به صورت رساله های هیجانی و چه به صورت ارتباطات تشکیلاتی موثر بوده است». 
نتیجه برای دیروز؟ «در واقع» جزنی فدائیان را «برمی انگیخت» پس قتل او «هزینه» کار خود او بود. سردبیر مهرنامه ساواک شاه را تبرئه می کند. 
نتیجه برای امروز؟ قتل های سیاسی و عقیدتی در زندان های جمهوری اسلامی و در بیرون از زندان، «در واقع» هزینه کار منتقدان و مخالفان است که چنین و چنان کرده و می کنند. وزارت اطلاعات، اطلاعات سپاه و... تبرئه می شوند.

«از نظر مورخان نزدیک به فدائیان نوعی جنگ فدائی / ساواکی در این دوره شکل گرفت که به موجب آن هر حمله ای از یک طرف با حمله متقابل پاسخ داده می شد برای نمونه قتل شهریاری قتل جزنی را به دنیال داشت». 
«مورخان نزدیک به فدائی»، بدون ذکر نام و ماخذ، از همان حرف های دهن پرکن است که به قصد ارعاب خواننده می نویسند.

در تصویری که مهرنامه به خوانندگان ارائه می دهد، مبارزه سیاسی دهه های چهل و پنجاه در ایران در قالب فضای وسترن های اسپاگتی (وسترن های عامه پسند ایتالیائی) /// دوئل فدائیان و ساواک/// خلاصه می شود. این تصویر ساخته شده است تا بگویند که فدائی ها شهریاری را ترور کردند و ساواک به تلافی جزنی را کشت و «چیزی که عوض دارد گله ندارد». مسئولیت مدنی حکومت ها برای رعایت قانون و... منتفی می شود.

من و هگل و هابرماس را کجا می برید؟

اغلب فرمانفروایان مستبد به تدریج به توهم خودبزرگ بینی شیزوفرنیک مبتلا شده و خود را «فرزانه» و «نابغه» می پندارند. مضحک است که در مهرنامه با توهم خودبزرگ بینی روزنامه نگاران تک گوئی مواجه ایم که سرکوب آزادی بیان، و در نتیجه غیبت انتقاد را به حساب نبوغ خود نوشته اند و کار به جائی کشیده است که سردبیر مهرنامه اعتقاد خود را در باره تروریست بودن جزنی «نظریه» می پندارد و خود را نظریه پرداز. 
می نویسد «نظریه روشنفکر تروریست ۴ مولفه دارد... تروریزم ناسزا است، تروریزم نارواست، تروریزم واقعیت است، فدائیان تروریست بوده اند».

حرف های کلیشه ای و تکراری از این دست را «فرضیه» پنداشتن نمونه خوبی است برای آن جمله معروف «من و فلانی و فلانی را به کجا می برید؟»

جزنی، هم مسلمان هم ناسیونال سوسیالیست
یا
چند نمونه از نوعی برخورد


۱ ـ سرمقاله نویس می نویسد «جزنی یک روشنفکر زاده شد». اما جزنی نه رهبر جمهوری اسلامی بود تا به هنگام تولد «یاعلی» بگوید و نه چون امامان شیعه بود که امامت را به ارث می برند. چپ ها نیز به اسطوره سازی هائی از این دست نیاز ندارند. آدمی روشنفکر زاده نمی شود. 

۲ ــ بی اعبتار کردن فرد با توسل به دروغ و جعل در باره زندگی خصوصی کسان از شیوه های کیهان و مهرنامه است. این شیوه بر این دیدگاه پیشامدرن استوار است که اعتبار گفته را با گوینده می سنجد. بر این دیدگاه پیشامدرن است که مهرنامه در هر شماره کسی را هدف می گیرد، از شاملو تا پویان و جزنی و بهرنگی و... ، تا با تلاش برای بی اعتبار کردن آن کس به گمان خود اندیشه او را بی اعتبار کند. این بار برای بی اعتبار کردن جزنی به گفته های تحمیل شده بر کیانوری در زندان نیز متوسل شده است تا خانواده جزنی را نیز بی اعتبار کند «نگاه کنید که زیست دوگانه خانواده جزنی از نگاه کیانوری در سرمقاله مهرنامه ۴۲» 

٣ ـ «بیژن جزنی... نمی تواند ستایش خود نسبت به سید جمال الدین اسدآبادی را پنهان کند» و «این فرضیه ما مبنی بر روابط دیالکتیکی روشنفکران دینی و روشنفکران کمونیستی را ثابت می کند. آمیزه ای از تز و آنتی تز که در نهایت به سنتزی به نام انقلاب اسلامی رسید». 

توهم خود بزرگ پنداری شیزوفرنیک را در ترکیب «فرضیه ما» نیز می توان دید اما پرسیدنی است که نظر جزنی در باره برخی نکته های از نظر او مثبت در اندیشه های جمال الدین اسدآبادی، حتا اگر درست نقل شده باشد، چه ربط و نسبتی دارد با نتیجه گیری به تقریب بی معنای سردبیر. 

ترکیب «روابط دیالکتیکی روشنفکران دینی و روشنفکران کمونیستی» یعنی چه؟ این ترکیب به ظاهر دهن پرکن قرار است چه نوع خواننده ای را ارعاب کرده و به او نشان دهد که با آدم «خیلی خیلی دانشمندی» رو به رو است که «ترکیب دیالکتیکی» هم بلد است. فرضیه هم می سازد. نظریه پرداز هم هست. سردبیر مهرنامه چه تعریفی از خوانندگان و همکاران خود داشته و توان فهم آن ها را در چه حد نازلی ارزیابی می کند که چنین بی محابا مهمل می بافد؟ 

۴ـ «جزنی در پایان نامه دوره لیسانس خود در رشته فلسفه علیه مارکسیسم کلاسیک شورش کرده بود. او تقلید انقلاب ایران از انقلاب روسیه را نفی می کرد». 
اگر کسی کپی برداری از انقلاب روسیه را رد کند «علیه مارکسیسم کلاسیک شورش کرده»؟ مارکسیسم پیش از انقلاب روسیه و کپی برداری ها نیز وجود نداشت؟

۵ ـ « بیژن جزنی چریک شد چون در جامعه شکست خورده به سر می برد». 
«جامعه شکست خورده» یعنی چه؟ ترکیب را در باره ایران پس از ۲٨ مرداد ٣۲ به کار برده است. جنبش ملی کردن صنعت نفت، حزب توده و... در ۲٨ مرداد ٣۲ شکست خوردند اما لایه های حاکم کودتاچی و متحدان مذهبی آن ها، پیروز شدند و ان نیز بخش هائی از جامعه بودند. شکست گرایش ها و پیروزی گرایش هائی دیگری را از یک جامعه واحد به «جامعه شکست خورده» تعبیر کردن نشانه ای از انشاء نویسی به جای سرمقاله نیست؟
اعتقادات جزنی نیز از تجربه های او و از تحلیل های درست یا نادرست او در باره ساختار استبدادی جامعه منتج شده بود و نه از «به سر بردن در جامعه شکست خورده». 

۶ ـ جزنی به دلیل علاقه به مصدق «به نوعی ناسیونال سوسیالیست بود». 
«ناسیونال سوسیالیست» نام رسمی حزب نازی آلمان بود. تنها در پاورقی نویسی کین نامه است که کسی چون جزنی را به دلیل علاقه به مصدق به «ناسیونال سوسیالیست» هیتلری متهم می کنند.

۷ ـ «او که منتقد اسلام مارکسیستی بود خود در دام مارکسیزم اسلامی افتاد».
تغییر ائدیولوژی جزنی از مارکسیزم به «مارکسیزم اسلامی» نیز از کشف های بی دلیل و بی سند سردبیر مهرنامه است.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل


تاریخچه فدائی 

مهرنامه می نویسد: «سرکوهی در مقابل بیژن جزنی از دیگر فدائیان خلق دفاع می کند و آنان را که خود به آن ها تعلق خاطر دارد می ستاید اما فدائی بودن بیژن جزنی را نفی می کند». 
این جمله ها به چند مقاله من در باره تاریخچه جنبش فدائی برمی گردد که سردبیر مهرنامه یا نخوانده یا نفهمیده و در هر دو حال بر آن است که با تحریف سخنان من، بحث دو روایت شکل گیری گروه فدائی را به ابزاری برای چپ ستیزی خود بدل کند. 
مهرنامه می نویسد «برخلاف ادعای فرج سرکوهی در غیاب مسعود احمد زاده و پویان این جزنی بود که رهبر تئوریک سازمان ولو در زندان شناخته می شد». 
من و دیگران نوشته ایم که جزنی به تدریج رهبری فدائیان را در زندان بر عهده گرفت. 

این نیز نوشته ام که تا زنده بودن بنیان گذاران، بینش گروه همان بود که در کتاب های «رد تئوری بقا»ی پویان و «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» احمدزاده آمده است. پس از مرگ آنان نیز همین بینش، بینش رسمی و پذیرفته شده سازمان بود. نظریات جزنی به تدریج به سازمان راه یافت و در سال های ۵۴ ـ ۵۵ به عنوان نظریه رسمی سازمان جا افتاد. 
حتا مهرنامه نیز، به نقل از اسناد سازمان فدائی، می نویسد «رد تزهای احمد زاده و پذیرش تزهای جزنی رسما در نشریه فدائیان به نام نبرد خلق ۱٣۵۵ منتشر شد». 
مهرنامه نوشته مرا تحریف و فاصله ۱٣۵۰ تا ۵۵ را از تاریخ حذف می کند تا بحث دو روایت را مخدوش کند.
من فشرده ای از حکایت این دو روایت را در متنی جدا نوشته و به عنوان حاشیه بر این مقاله در پایان آن را منتشر می کنم.

هیچ نظری موجود نیست: