۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۶, چهارشنبه

ایرج امینی سرپرست معاونت اطلاعات و آمار سازمان برنامه‌ریزی و بودجه زنجان به خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا گفته است: طرح آمارگیری نیروی کار در زمستان سال گذشته نشان می‌دهد ۲۳.۳ درصد جمعیت فعال گروه سنی ۱۵ تا ۲۴ سال شاغل نیست.

مسئولان دولتی می‌گویند: از هر چهار جوان ساکن در استان زنجان حداقل یک‌ تن بیکار است.
نمودار نرخ بیکاری گروه سنی جوانان- منبع مرکز آمار ایران
ایرج امینی سرپرست معاونت اطلاعات و آمار سازمان برنامه‌ریزی و بودجه زنجان به خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا گفته است: طرح آمارگیری نیروی کار در زمستان سال گذشته نشان می‌دهد ۲۳.۳ درصد جمعیت فعال گروه سنی ۱۵ تا ۲۴ سال شاغل نیست.
مرکز آمار ایران میانگین کشوری نرخ بیکاری این گروه سنی برای زمستان سال گذشته را ۲۹٫۹ درصد اعلام کرد که بیش از ۲ برابر نرخ بیکاری کل است.
نرخ بیکاری رسمی ایران برای زمستان سال گذشته ۱۲٫۱ درصد اعلام شده است. کارشناسان غیردولتی و فعالان کارگری اما این رقم را غیرواقعی می‌دانند.
در پیوند با همین موضوع محمد قمی عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی نرخ بیکاری جوانان در شهرهای مختلف را «نگران کننده» توصیف کرده و گفته است: «با انبوهی از جوانان تحصیلکرده بیکار مواجه‌ایم که زنگ خطر را به صدا درآورده است».
این اظهارات در حالی بیان می‌شود که پیش از این مجتبی شریعتی نیاسر معاون آموزشی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری نرخ بیکاری فارغ‌التحصیلان دانشگاهی را ۱۷ درصد اعلام کرده است.
حسین طایی معاون وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی نیز نرخ بیکاری این گروه ۲۱٫۵ تا ۲۲ درصد تخمین زده است. با این حال سعید نمکی معاون توسعه اجتماعی سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی ایران چندی پیش گفته بود: ۴۲ درصد جمعیت بیکار را فارغ‌التحصیلان دانشگاهی تشکیل می‌دهند.
افزایش نرخ بیکاری گروه سنی جوانان و فارغ‌التحصیلان دانشگاهی طی سال‌های گذشته به یک بجران اجتماعی در ایران تبدیل شده است.
دولت حسن روحانی وعده کرده است با ایجاد بیش از یک میلیون فرصت شغلی نرخ بیکاری را کنترل کند. به‌رغم این وعده اما شمار بیکارانی که قبلا شاغل بودند در سال گذشته افزایش یافت.

۴۰۰ هزار تن در کرمانشاه حاشیه‌نشین هستند، نیمی از بافت شهری جوانرود و صحنه فرسوده است

مسعود شریفی مدیرکل راه و شهرسازی کرمانشاه گفت: ۳۵ درصد جمعیت مناطق شهری این استان «بدمسکن» و «حاشیه‌نشین »هستند. به گفته او تنها در شهر کرمانشاه ۴۰۰ هزار تن در مناطق حاشیه‌ای و یا بافت‌های فرسوده سکونت دارند. همچنین نیمی از بافت شهری جوانرود و صحنه فرسوده و ناکارآمد است. شریفی گفت که ۱۰۰ هزار واحد مسکونی فرسوده در مناطق شهری استان کرمانشاه به بازسازی نیاز دارد. به گفته او کرمانشاه یکی از استان‌هایی است که بیشترین محلات حاشیه‌ای و اسکان غیررسمی را دارد. به گفته مقام‌های دولتی حدود ۱۹ میلیون تن از جمیعت ایران در مناطق حاشیه‌ای و بافت‌های فرسوده سکونت دارد. جمعیت حاشیه‌نشین طی یک دهه اخیر افزایش چشمگیری داشته است. برخی مقام‌های دولتی هم نسبت به امنیتی شدن مسئله حاشیه‌نشینی هشدار داده‌اند.

دکتر عبدالکریم سروش هنوز حقایق عریان را می پوشاند، به عبث! /شهرزاد مجاب


چرا به جای اتهام به «بی‌خبری» تاریخی منتقدان از سال‌های اول انقلاب، او با شهامت اخلاقی و علمی این تاریخ را روشن و شفاف بیان نمی‌کند و به نقش خود به عنوان نظریه‌پرداز پروژه «اسلامی کردن» علوم انسانی، نظام آموزش عالی آن‌هم با زور و سرکوب چه در ستاد و چه به عنوان روشنفکر دینی مستقل نمی‌پردازد؟

براساس آمار وزارت فرهنگ و آموزش عالی تعداد مدرسین دانشگاه‌ها از ۱۶۸۷۷ در سال تحصیلی ۵۹ـ۱۳۵۸ به ۹۵۴۲ در سال تحصیلی ۶۲ـ۱۳۶۱ تقلیل پیدا کرد. یعنی در فاصله دو سال، ۷۸۳۵ نفر از تعداد مدرسین کم شد. آقای سروش شما در این سال‌ها از سیاست‌های «ستاد انقلاب فرهنگی» باخبر بودید و نقش فکری و ایدئولوژیک در شکل دادن این سیاست‌ها ایفا کرده‌اید
دکتر عبدالکریم سروش در جلسه بحثی در شمال کالیفرنیا در مورد برخی معترضان به سخنرانی‌شان در تورنتو اشاراتی کرده‌ است که جای تعمق و نقد دارد. گزارش این جلسه در «صفحه نخست» سایت خبری گویا در روز شنبه ۷ آوریل آمده است. در این نوشته‌ی کوتاه به چند نکته‌‌ی مهمِ نقل شده از دکتر سروش در این گزارش می‌پردازم.
باید به این نکته اشاره کنم که تحلیل از جایگاه و نقش سیاسی و آموزشی پروژه «انقلاب فرهنگی اسلامی» بسیار ضروری ست و کماکان پس از تقریبا چهار دهه نیاز به تحلیل و نگرش تاریخی دقیق دارد. «انقلاب فرهنگی اسلامی» یکی از ستون‌های اصلی تثبیت حکومت اسلامی بود که با سرکوب جنبش پرخروش و نوپای دانشجویان و دانشگاهیانِ عمدتا چپ و کمونیست، اخراج و زندانی کردن آن‌ها و نهایتا بسته شدن چند ساله دانشگاه‌ها شروع شد. اولین موج «فرار مغزها» پس از شکست انقلاب (به قدرت رسیدن حکومت اسلامی را شکست انقلاب ۱۳۵۷ ایران می‌دانم)، که شامل هزاران روشنفکر، هنرمند، روزنامه‌نگار، معلم، دانشجو و استاد می‌شد، از نتایج آزادی‌ستیزی، چپ و سکولارستیزی و ضدیت با آزادی اندیشه و علم در این برنامه آموزشی‌ـ ‌سیاسی‌ـ ‌ایدئولوژیک بود. از روشنفکران و فعالان سیاسی تبعیدی این پروژه هستم که تحقیق در شناخت و نقش این پروژه در ساختار سیاسی جامعه، رابطه بین دانشگاه و دولت و سرکوب اندیشه‌های چپ و سکولار و مخالف برقراری نظام اسلامی، آزادی آکادمیک وغیره و تحلیل از آن را موضوع رساله‌ی دکترایم کردم.۱
اواخر سال‌های ۱۳۵۰ دانشجوی دوره دکترا مطالعات سیاست‌های آموزشی (Educational Policy Studies) دانشگاه ایلینویز، آمریکا بودم. با موج عظیم دانشجویان عضو کنفدراسیون دانشجویان و محصلان ایرانی (برای احیاء سازمان واحد دانشجویی) به امید شرکت در انقلاب و ساختن نظامی دمکراتیک و نوین به ایران برگشتم. در دانشگاه ملی (بعدها شهید بهشتی نامگذاری شد و این تغییر نام دانشگا‌ه‌ها بخشی از برنامه «اسلامی» کردن نظام آموزش عالی «انقلاب فرهنگی اسلامی» بود) تدریس می‌کردم. در روزهای خونین زد و خورد ۳۰ فروردین تا ۲ اردیبهشت در دانشگاه تهران بودم. خشمگین از این همه خشونت در صحن دانشگاه این سمبل «سنگر آزادی» («سنگر آزادی» در ادبیات مبارزاتی دانشجویان و دانشگاهیان مفهوم بسیار مهمی است و اشاره به مبارزات آنها علیه رژیم شاه و امپریالیسم دارد که دانشگاه را به صحنه مبارزات آزادیخواهان تبدیل کرد. «انقلاب فرهنگی اسلامی» علیه این آزادیخواهی طراحی شد)، از گسترش سرکوب جنبش زنان و جنبش خودمختاری کردستان که از فعالان آنها بودم، از سرکوب مطبوعات، دستگیری و اعدام رفقا مجبور به زندگی پنهانی و پر فراز و گریز از نیروهای سرکوبگر رژیم شدم.
در خفا به جمع‌آوری مطالب گوناگون درج شده در مطبوعات رسمی و نشریه‌های زیرزمینی، از هر جناح دولت نوپای اسلامی و احزاب چپ و کمونیست در مورد پدیده «انقلاب فرهنگی اسلامی» پرداختم. بخشی از این برید‌ه‌های روزنامه‌ و سایر نشریات را در چند سال اخیر به کتابخانه‌ی ربارتس (Robarts)، کتابخانه مرکزی دانشگاه تورنتو داده‌ام تا به تدریج بتوان آرشیو دیجیتال و قابل دسترسی را تهیه کرد.۲ درصدد تکمیل این پروژه و گسترش آن به مبارزات دانشجویی نیز هستم.
با استناد به این تجربه شخصی و پژوهش علمی ست که به نظریات دکتر سروش می‌پردازم. به روایت گزارش درج شده در «صفحه نخست»، او می گوید، «منتقدان فعالیت او در ستاد انقلاب فرهنگی می‌خواهند او نسبت به رفتارهایی عذرخواهی کند که هیچ‌گاه از او سر نزده است». همچنین دکتر سروش «منتقدان را بی‌خبر از تاریخ ابتدای انقلاب اسلامی دانست و گفت: منتقدان ابتدا باید سه موضوع “انقلاب فرهنگی”، “ستاد انقلاب فرهنگی” و “شورای عالی انقلاب فرهنگی” را از هم تفکیک کنند و سپس بانیان و دست‌اندرکاران هر کدام از این نهادها را بابت کارهایی که کردند مورد انتقاد قرار دهند».
اعتراض و انتقاد به دکتر سروش، برخلاف ادعای وی، نه از «بی‌خبری» بلکه از آگاهی تاریخی مستند شده‌ای برمی‌خیزد که هدفش افشا و شناساندن «بانیان و دست‌اندرکاران» رژیم تئوکراسی است که چهل سال است با زن‌ستیزی، قهر ایدئولوژی اسلامی، رواج فرهنگ خشونت و در بستر روابط سرمایه‌داری افسار گسیخته دین‌زده حکومت می‌کند. در مورد هیچ‌یک از جنایت‌های جمهوری اسلامی «بی‌خبری» نیست. فعالان سیاسی در خارج کشور نه تنها خشونت رژیم اسلامی‌ـ‌فاشیستی را تجربه کرده‌اند بلکه جنایت‌هایش را مستند کرده‌اند. از جمله فاجعه «انقلاب فرهنگی اسلامی»، کشتار زندانیان در سال‌های ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷ و زن‌ستیزی بی‌وقفه‌ی این نظام سرکوبگر اسلامی. از شرح مختصر وقایع چند ماه بین اردیبهشت تا خرداد۱۳۵۹، با تاکید بر اتفاقات کلیدی شروع می‌کنم تا تحریف تاریخی آقای سروش در دسته‌بندی ساختگی «انقلاب فرهنگی»، «ستاد فرهنگی» و «شورای عالی انقلاب فرهنگی» را روشن کنم.
حمله کسانی که به نام «چماقداران» شناخته می‌شدند به دانشگاه‌ها در سراسر ایران در روزهای آخر ماه اردیبهشت و اوایل خرداد شروع شد. در چند روز اوج این سرکوب‌ها در شیراز ۴۰۰ دانشجو زخمی، ۲ نفر کشته شدند؛ در تهران سه نفر کشته و بیش از ۱۶۰ نفر زخمی؛ در مشهد ۳۵۰ نفر زخمی و یک نفر کشته و حداقل ده نفر در دانشگاه‌های اهواز و گیلان کشته شدند. در اعتراض به این سرکوب‌ها هیئت‌های علمی دانشگاه‌ها استعفا دادند. به دنبال این سرکوب‌ها و حاد شدن اختلافات درون چهار مرکز قدرت در آن دوره یعنی ۱) خمینی، ۲) شورای انقلاب، ۳) بنی‌صدر و لیبرال‌ها و ۴) حزب جمهوری اسلامی بود که خمینی تصمیم گرفت برای تثبیت پایه‌های قدرت خود اقدام به دو حرکت کند: ۱) چپ‌ها و کمونیست را از دانشگاه‌ها بیرون کند، مطبوعات را تصفیه کند، جنبش زنان را سرکوب و حجاب اجباری را مستحکم کند و جنبش‌ اقلیت‌های ملی را سرکوب کند و ۲) دانشگاه‌ها را «اسلامی» کند و سیاست «اسلامی کردن» جامعه را به عنوان ایدئولوژی بی‌رقیب حکومت اسلام‌گرای خود پیش برد.
وزارت فرهنگ و آموزش عالی در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۵۹، در روز آخر امتحانات سال تحصیلی، اعلام کرد دانشگاه‌ها به مدت نامعلومی تعطیل خواهد شد. علی‌رغم اعتراضات سراسری دانشجویان، استادان و روسای دانشگاه‌ها، خمینی در تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۵۹ (یک هفته بعد) هفت نفر را به «ستاد انقلاب فرهنگی» منصوب کرد. این‌ها عبارت بودند از (به ترتیبی که در فرمان خمینی تحت عنوان «ضرورت یک انقلاب» آمده است): محمد جواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل‌احمد، جلال‌الدین فارسی، علی شریعتمداری. یکی از اولین اقدامات «ستاد انقلاب فرهنگی» تشکیل «شورای عالی جهاد دانشگاهی» بود. این شورا به قدرت‌مندترین و بانفوذترین تشکیلات درون «ستاد انقلاب فرهنگی» تبدیل شد. اختلافات ایدئولوژیک‌ـ‌سیاسی بین هیئت اداری دانشگاه‌ها، «شورای عالی جهاد دانشگاهی»، حوزه‌های علمیه و وزارت فرهنگ و آموزش عالی، جهاد دانشگاهی و سایر مراکز قدرت چنان بالا گرفت که خمینی بارها مجبور به دخالت در حل و فصل این اختلافات شد. در این‌جا به این جزئیات نمی‌پردازم. دکتر سروش باید بر این تضادها بسیار واقف باشد چون حدود دو سال عضو «ستاد انقلاب فرهنگی» بود. چرا به جای اتهام به «بی‌خبری» تاریخی منتقدان از سال‌های اول انقلاب، او با شهامت اخلاقی و علمی این تاریخ را روشن و شفاف بیان نمی‌کند و به نقش خود به عنوان نظریه‌پرداز پروژه «اسلامی کردن» علوم انسانی، نظام آموزش عالی آن‌هم با زور و سرکوب چه در ستاد و چه به عنوان روشنفکر دینی مستقل نمی‌پردازد؟
آقای سروش «ستاد انقلاب فرهنگی» که شما از منصوبین خمینی در آن بودید، برنامه‌ی پاکسازی دانشگاه‌ها را آغاز کرد، این مفهومِ خشونت برانداز پاکسازیرا «ستاد انقلاب فرهنگی» فرموله کرد. بنا به گزارش مجله‌یآموزش و فرهنگ (جلد ۳، تابستان ۱۳۵۹، ص ۶) تعداد زیادی از استادان اخراج شدند و استخدام هیچ استاد قراردادی تمدید نشد. استادانی که فعالان سیاسی شناخته شده بودند آماج خشونت سیاست‌های «ستاد انقلاب فرهنگی» قرار گرفتند.
براساس آمار وزارت فرهنگ و آموزش عالی تعداد مدرسین دانشگاه‌ها از ۱۶۸۷۷ در سال تحصیلی ۵۹ـ۱۳۵۸ به ۹۵۴۲ در سال تحصیلی ۶۲ـ۱۳۶۱ تقلیل پیدا کرد. یعنی در فاصله دو سال، ۷۸۳۵ نفر از تعداد مدرسین کم شد. شما در این سال‌ها از سیاست‌های «ستاد انقلاب فرهنگی» باخبر بودید و نقش فکری و ایدئولوژیک در شکل دادن این سیاست‌ها ایفا کرده‌اید، اما می‌گویید: «انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه قبل از تشکیل “ستاد انقلاب فرهنگی” رخ داد و ستاد به دستور آقای خمینی برای بازگشایی دانشگاه‌ها تشکیل شد…». همان‌طور که در بالا اشاره کردم بیانیه خمینی به نام «ضرورت یک انقلاب فرهنگی» برای «بازگشایی دانشگاه‌ها» نبود، بلکه برای بازگشایی دانشگاه‌های «اسلامی‌» شده بود، برای پاکسازی نیروهای چپ و کمونیست، مجاهدین و سکولارها بود، برای اسلامی کردن علوم انسانی و اجتماعی بود، برای اسلامی کردن متون درسی و روش تدریس بود، برای پذیرش گزینشی‌ـ‌ایدئولوژیک دانشجویان و استادان بود، برای اسلامی کردن روابط جنسیتی در دانشگاه و کلاس درس بود، در یک کلام برای تثبیت قدرت سیاسی یک رژیم تئوکراتیک بود. درست می‌گویید که «ستاد انقلاب فرهنگی» بعد از «انقلاب فرهنگی اسلامی» یعنی سرکوب با برنامه دانشگاهها در سراسرکشور و بسته شدن آنها تشکیل شد اما اگر می‌خواهید نتیجه بگیرید که شما نقشی در برنامه ایدئولوژیک‌ـ‌سیاسی اسلامی کردن دانشگاه نداشته‌اید، تحریف واقعیت می‌کنید.
در ادامه می‌گویید: «… من هم از سوی مرحوم باهنر دعوت به عضویت در این ستاد شدم اما سال ۶۲ و بعد از دوبار استعفا کلا خودم را از ستاد کنار کشیدم، و در شورای عالی انقلاب فرهنگی هم مشارکتی نداشتم». شاید درست بگویید که «مرحوم باهنر» شما را به عضویت در ستاد دعوت کرد، اما سند موجود از انتصاب شما به عضویت در این ستاد، همان‌طور که در بالا آمده، به امضای خمینی است. چه قبل و چه بعد از کنار کشیدن از ستاد در سال ۶۲، «ستاد انقلاب فرهنگی» «هیئت مرکزی گزینش استاد» را درست کرد تا سیاست‌های استخدامی استادان را پایه‌ریزی کند. شما این را می دانید اما پنهان می کنید. دکتر حبیبی، همکار شما در ستاد در مصاحبه‌ای در دانشگاه انقلاب (شماره ۱۲، خرداد ۱۳۶۱، ص ۳) هدف این «هیئت مرکزی» را گزینش اخلاقی و ایدئولوژیک استادان می‌داند و می‌گوید که «سیاست گزینش استاد امروز سخت‌تر از انتخاب قضات برای دادگاه عالی کشوری است.»  این «هیئت گزینش» از دو کمیته «تخصصی» و «اخلاقی» تشکیل شده بود و استادانی که از زیر تیغ ایدئولوژیک اسلامی کمیته «اخلاقی» رد نمی‌شدند، اگر دستگیر و زندانی نمی‌شدند، به خیل اخراجیان، بیکاران، و یا تبعیدی‌ها پیوستند. باز هم می‌پرسم چرا واقعیت را وارونه نشان می‌دهید و از خود سلب مسئولیت می‌کنید؟ می‌گویید: «اخراج دانشجویان و تسویه استادان دانشگاه را این ستاد انجام نداد و بخش‌های دیگر حاکمیت، از جمله اداره گزینش وزارت علوم در دوره‌ی آقای محمدعلی نجفی انجام داد». آقای محمدعلی نجفی وزیر فرهنگ و آموزش‌ عالی سال‌های ۶۳ـ۱۳۶۰ بود، تقریبا هم‌زمان با عضویت شما در «ستاد انقلاب فرهنگی». شما حتما به  درگیری‌های قدرتی‌ـایدئولوژیک بین «ستاد»، وزارت فرهنگ و آموزش عالی و دانشگاه‌ها واقفید. «ستاد» در این کشاکش قدرت نقش «ولایت مطلقه فقیه» را در عرصه‌ی آموزش داشت و هیچ اقدام آموزشی بدون صلاح‌دید این مرکز قدرت انجام نمی‌شد و شما این حقیقت را خوب می دانید اما پنهان می کنید.
تاریخ «انقلاب فرهنگی اسلامی» باید بهتر نوشته شود. مسلما رساله دکترای من که در سال ۱۹۹۰ نوشتن آن به پایان رسید می‌تواند و باید کامل‌تر شود. اما براساس همین شواهد تاریخی، که در این نوشته فقط قطره‌ای از این اقیانوس آمده، می‌توان به چند نکته کلی اشاره کرد: ۱)«انقلاب فرهنگی اسلامی» حرکت سیاسی برای تثبیت قدرت سیاسی خمینی و حامیانش بود. ۲) «ستاد انقلاب فرهنگی» ستون فقرات ایدئولوژیک‌ـآموزشی «انقلاب فرهنگی اسلامی» بود. هیچ‌کدام از این حرکات و تشکیلات سیاسی بدون درگیری‌های جدی سیاسی‌ـ‌ایدئولوژیک، بدون دخالت‌های مستقیم خمینی، بدون استعفا، کناره‌گیری، عزل و انتصاب امکان‌پذیر نبود. آقای سروش شما بخشی از این تشکیلات و تضادهای فکری‌ـ‌ایدئولوژیک بودید. چقدر خوب که می‌گویید که «یکی از دوستانی که در پی نگارش کتابی درباره تاریخ انقلاب فرهنگی است، نامه‌ای از من را پیدا کرده و برای من ارسال کرده است که در آن من نوشته‌ام تسویه و پاکسازی در دانشگاه را متوقف کنید». اما شما در مصاحبه‌تان با دانشگاه انقلاب، تحت عنوان «ستاد انقلاب فرهنگی: از آغاز تاکنون» (شماره ۴، مهر ۱۳۶۰، صفحات ۸ـ۶، ۵۸ـ۵۹) اصرار می‌ورزید که اگر «نمی‌توانیم دیسیپلینی را اسلامی کنیم، باید بسته بماند».
«اسلامی» کردن علوم انسانی و اجتماعی خشونت فکری ست. سرکوب تفکر سکولار و مخصوصا چپ است، زیر پا گذاشتن حق آزادی علمی‌ـ‌آکادمیک است. شما نظریه‌پرداز این خشونت‌ها بودید و آن‌ها را سرکوبگرانه که از قدرت ضد مردمی شما بر میخیزد در صفحات دانشگاه انقلاب و نشر دانش و سایر مطبوعات به قلم کشیدید. مخاطب معترضین، شما و این کارنامه‌تان است نه مردم ایران، نه آن‌هایی که شما می‌گویید «نام بچه‌هایشان را محمد و علی و کاظم و زهرا و زینب می‌گذارند…». حتی در اینجا هم داستان را وارونه می‌کنید و مظلومانه خود را از مرکزیت جنایتی که رخ داد بیرون می‌کشید. با تاریخ تا حدی و تا زمانی می توان حیله گری کرد! از عشق، عرفان و عدم خشونت صحبت می‌کنید اما به معترضان توهین می‌کنید و آن‌ها را «انصار حزب‌الله» خطاب می‌کنید و یا آن‌ها را «دچار مشکلات و عقده‌های عظیم روانی شده‌اند» می‌دانید.
این مرور مختصر از فاجعه «انقلاب فرهنگی اسلامی» که آقای سروش از طراحان ایدئولوژیک آن بود، درس‌های مهم تاریخی برای درک بحران سیاسی‌ـ‌اقتصادی‌ـ‌نظامی امروز و فردای ایران دارد. خلاصه کنم «انقلاب فرهنگی اسلامی» بخشی ازتدارک ایدئولوژیک ‌سیاسی کودتای خرداد ۶۰خمینی بود برای سرکوب گسترده هرگونه مقاومت در مقابل تثبیت رژیم اسلام‌گرا. اعدام‌های سال ۶۱ـ۱۳۶۰ و سپس ۱۳۶۷ اوج این سرکوب‌ها بود. نیروهایی که بعدا اصلاح‌طلب خوانده شدند در صف اول امنیتی و نظامی این حرکت بودند. تمام قوانین «اسلامی کردن» از آموزش گرفته تا مجازات، قضاوت، روابط جنسیتی، حجاب اجباری، فرهنگ و هنر، نشر و کل روابط اجتماعی حتی فضای عمومی از خیابان تا اتوبوس و پارک و محل کار، بازنگری و تصویب قانون اساسی با بند ولایت مطلقه فقیه نتیجۀ تحکیم این رژیم استبدادی ـ دینی بود که تا سال ۱۳۶۸ انجام گرفت.کسانی که زیر پرچم رهبری خمینی رفتند، از جمله دکتر سروش، بعدها مانند بعضی از اصلاح‌طلبان خود قربانی این سیاست‌های رژیم اسلام‌گرا شدند، گرچه که جزو نیروهای پیش‌برنده‌ی آن بودند.
مرور کودتای ۶۰خمینی و ماجرای «انقلاب فرهنگی اسلامی» امروز بسیار مهم است چون این رژیم بار دیگر در صدد تثبیت قدرت سیاسی خود است و این بار به سمت یک رژیم فاشیستی‌ـاسلام‌گراـنظامی هرچه غلیظ تر می‌رود مگر این که با مبارزات مردم متوقف و واژگون شود. رشد بنیادگرایی اسلامی، فاشیسم در آمریکا، گسترش نژاد‌پرستی، مهاجر‌ستیزی، برتری‌جوئی سفید‌ها و قوی‌ شدن جریانات راست افراطی در اروپا و سرمایه‌داری افسارگسیخته نظامی‌گرا شرایط مساعدی برای تثبیت قدرت رژیم فاشیستی‌ـاسلامی در خاورمیانه، فاشیستی‌ـ‌هندو در هند و فاشیستی‌ـ صهیونیست فراهم کرده است. به این روند خطرناک نباید کم‌ بها بدهیم. امروز اگر مبارزاتی را در پیش نگیریم که راه انقلاب واقعی و سرنگونی رژیم اسلامی به دست مردم و برای مردم باشد، اگر این مردمی که تمام ثروت این کشور را تولید میکنند، اما در فقر و فرودستی و بیکاری و بی حقوقی به سر می برند جلوی این رژیم و تمام قوانین و ارزش ها و فرهنگش سربلند نکند و آرزوهای بزرگ برای ایجاد جامعه ای کاملا متفاوت که فقط می تواند یک جامعۀ سوسیالیستی باشد در سر نپروراند، اگر زنان ایران نه فقط برای خودشان بلکه برای رهایی بشریت قامت راست نکنند، با شرایط بسا سخت‌تری از دوران «انقلاب فرهنگی اسلامی» مواجه می‌شویم. ‌و در این ماجرا نه فقط کل ایران متضرر خواهد شد بلکه مردم خاورمیانه هم لطمه خواهند دید. رک و صریح بگویم، هدفم از این سخن با  دکتر سروش این هست که به ایشان بگویم رابطۀ من روشنفکربا شمای روشنفکر رابطه تفکر و آگاهی دو طبقه متخاصم در جامعه طبقاتی است. و هر دو سمت و سوی خود را آگاهانه انتخاب کرده ایم. این حرف من در واقع چالشی به روشنفکران نسل جوان است که دانشگاه را باید بار دیگر سنگرآزادی کرد و مهمترین علمی که دانشجویان باید بیاموزند،که متفکرینی مثل آقای سروش آنها را از دست یابی به این علم محروم کردند، علم کمونیسم است برای تغییر این جهان.
۱ـ نگاه کنید به:
Mojab, Shahrzad. (1991). The state and university: The “Islamic Cultural Revolution” in the institutions of higher education of Iran, 1980-87. University of Illinois, Illinois.
۲ـ این آرشیو دیجیتال را می‌توانید در این سایت ببینید:
Islamic Cultural Revolution in the Higher Education in Iran:
Http://archive.org/details/iranianculturalrevolution

*دکتر شهرزاد مجاب استاد دانشگاه تورنتو


روز گذشته ایوانکا ترامپ و جارِد کوشنِر Ivanka Trump, Jared Kushner و تعداد دیگری از راست رو-ترامپیست ها در اورشلیم گرد آمدند و گشایش سفارت آمریکا در آن شهر را جشن گرفتند. بسیاری از ناظرین این حرکت را سیلی تلقی کردند به گوش فلسطینی هایی که اورشلیم شرقی را پایتخت کشور آینده‌ی خود به شمار می‌آورند. 
مراسم یاد شده با انزجار انگیزیِ ذاتیِ خود نقطه‌ی اوج اتحاد میان یهودیان جنگ طلب و صهیونیست های بشارتی به شمار می‌آمد. بشارتی هایی که معتقدند بازگشت یهودیان به اسرائیل مقدمه‌ی آخر زمان، رستاخیز عیسی مسیح، و جهنم ابدیِ یهودیانی است که به مسیحیت نگروند. 
رابرت جفریس Robert Jeffress ، کشیش سوپر کلیسای megachurch دالاس یک بار برای مریدان موعظه کرده بود، «پیروان ادیانی مانند مورمون، اسلام، یهود، و هندو برای ابد محکوم به آتش جهنم و جدایی از خدا هستند.» و همین کشیش بود که دعای آغازین مراسم بازگشاییِ سفارت را قرائت کرد. جان هیگی John Hagee ، یکی از برجسته ترین کشیش های آخرزمانی یک بار اظهار نظر کرده بود، «هیتلر فرستاده‌ی خدا بود برای فراهم ساختن بازگشت یهودیان به سرزمین اجدادیِ خود.» همین شخص مسئول اجرای دعای پایانی برنامه بود. 
این نمایش که برای ارضای خاطر هواداران مسیحیِ دونالد ترامپ در آمریکا به اجرا در آمده بود همزمان بود با کشتار فلسطینی ها در ۴۰ مایلی. تظاهراتی که از ۳۰ مارس آغاز شده بود امروز تبدیل شده است به یک فاجعه‌ی انسانی. فاجعه‌یی که مسئولیت آن عموماً متوجه اسرائیل و محاصره‌ی همه جانبه‌ی نوار غزه است. تظاهر کنندگان خواستار بازگشت به زمین‌ها و خانه‌هایی هستند که به آنها تعلق داشته و در نتیجه‌ی تشکیل دولت اسرائیل از آن رانده شده‌اند. تظاهراتی که عموماً مسالمت آمیز بوده با عکس‌العمل شدید سربازان اسرائیلی و گلوله ها و گاز اشک آورِ آنان مواجه شده است. در روز دوشنبه حداقل ۵۸ فلسطینی به قتل رسیده و هزاران نفر زخمی شده‌اند. 
وقتی که تصویر کشته ها و زخمی های فلسطینی را کنار عکس های دختر ترامپ که مثل یک ماری آنتوانت صهیونیست می‌خندد می گذاریم تازه آنوقت متوجه ابعاد نزدیکی امریکا به اسرائیل می شویم. رابطه‌یی که هیچگاه به این نزدیکی نبوده است اما در درون خود تخم بیگانگی می پرورد. 
مدافعین اسرائیل در توجیه خشونت های اسرائیل می گویند هیچ کشوری اجازه نخواهد داد که مرزهای آن مورد تجاوز قرار گیرد و مسئولیت تلفات را به گردن حماس می‌اندازند. راج شاه Raj Shah سخنگوی کاخ سفید می گوید، «مسئولیت کشته‌ شدگان بی هیچ تردیدی به گردن حماس است.» 
حتی اگر منکر حق بازگشت فلسطینی ها به سرزمینِ مادریِ خود باشیم-چیزی که بیش از پیش غیرممکن بنظر می‌رسد-خشونت اسرائیل در قبال مردم فلسطین غیر قابل توجیه است. به قول مجدلینا موغرابی Magdalena Mughrabi مدیر عفو بین‌الملل در خاورمیانه، «بار دیگر شاهد هستیم که اسرائیل علیه مردمی دست به کشتار می زند که عملشان تهدیدی برای اسرائیل به شمار نمی آید.»
در جایی که جهانیان اکثرا کشتارهای اسرائیل را محکوم کردند آمریکا به منزله‌ی بزرگترین حامی اسراییل دست او را در برخورد قهرآمیز با فلسطینی ها کاملا باز گذاشته است. ترامپ در واقع با بردن سفارت آمریکا به اورشلیم هر نوع تظاهر به بیطرفی را به دور انداخته است. 
گزارشات فراوانی بدست می رسد از سپاسگزاری های اسراییل از ترامپ. از جمله میدانی نزدیک به سفارت را به اسم ترامپ نامگذاری کرده‌اند و تیم فوتبال بیتار اورشلیم Beitar Jerusalem که تیم نژادپرستان اسرائیلی محسوب می‌شود اسم خود را به «بیتار ترامپ اورشلیم» تغییر داده است. از سوی دیگر اگر اسرائیلی ها عاشق ترامپ هستند بسیاری از آمریکایی ها، و مسلما بسیاری از یهودیان آمریکایی، از این دست بشمار نمی‌آیند. در واقع هرچه ترامپ و اسرائیل بیشتر در یکدیگر حل شوند چپ های آمریکایی بیشتری از صهیونیسم دور خواهند شد.   
بنیامین نتانیاهو مدتها پیش از به سر کار آمدن ترامپ شکاف میان جناح های سیاسی آمریکا را دامن زده بود. به قول جرمی بن-امی Jeremy Ben-Ami مدیر سازمان لیبرال طرفدار اسرائیلِ «جی-استریت J Street » ، «تا پیش از آن حمایت از اسرائیل عمیقا همه جانبه بود تا جاییکه سیاستمداران و قانونگذاران هیچگاه واژه هایی نظیر «اشغال» و «تصرف زمین های فلسطینی» و «نوار غزه» را بکار نمی‌بردند اما از سال ۲۰۱۵ به این سو و اظهار مخالفت های نتانیاهو با باراک اوباما و برجام و قرارداد اتمی با ایران دموکرات ها شهامت تازه‌یی پیدا کردند و همین موضوع موازنه‌ی سابق را برای همیشه برهم زد.» 
مراسم روز دوشنبه به تغییر وضعیت و وخیم‌تر شدن آن خواهد انجامید. روز سه شنبه سالروز «روز نکبت» و اخراج فلسطینی ها از سرزمین خود است و تظاهرات وسیع‌تری در پیش خواهد بود. عبدالرحمان ابوناهل Abdulrahman Abunahel یکی از فعالین در راه بایکوت اسرائیل می گوید، «مردم را نمی‌شود در خانه نگاه داشت در جاییکه عزیزان آنها در یک تظاهرات مسالمت آمیز و در راه گرفتن حق خود کشته می‌شوند.»
وجود ترامپ باعث بالا آمدن زشت ترین خصائل اسرائیل شده است و مادام که او رییس جمهور است اسرائیل خواهد توانست به کشتن فلسطینی ها ادامه دهد، خانه‌های آنها را خراب کند، و زمین‌های آنها را بدون هیچ هراسی از عواقب آن تصرف کند. اما سرانجام روزی ترامپ خواهد رفت و با نقش بر آب شدن امید «دو کشور در یک خاک» اقلیتی یهودی بر اکثریتی مسلمان حاکم خواهد شد. نسل جوان آمریکا در آن روز شاید که آپارتاید اسرائیل را بطور عریان مشاهده کند با میدانی بنام ترامپ در پایتخت آن، و از خود سئوال کند که از روی کدام منطق باید این کشور را دوست تلقی کند. 

اعتراف و شکنجه در دوران پهلوی

به‌مناسبت هفتادمین سالگرد اشغال فلسطین: دو مقاله از تونی کلیف

به‌مناسبت هفتادمین سالگرد اشغال فلسطین: دو مقاله از تونی کلیف (به همراه پیشگفتار)برگردان و پیشگفتار از:

برگردان از ترجمه آلمانی و تطبیق با متن انگلیسی

پیشگفتار:

تونی کلیف[۱] ( ایگاییل گلوکشتاین[۲] ) نظریه‌پرداز و مبارز مارکسیست در فلسطین بود که در خانواده‌ای صهیونیست متولد شد. خانواده کلیف صهیونیست‌هایی متعصب بودند. پدر و مادر او به عنوان دو تن از پیشگامان صهیونیسم در سال ۱۹۰۲ از بخش روسی لهستان به فلسطین مهاجرت کرده بودند.  دوستان خانوداگی آنها از رهبران صهیونیست بودند که بعدها همه از سران حکومت اسراییل شدند: شایم وایتزم ، اولین رییس جمهور اسراییل، موشه شارت، که بعدها وزیر خارجه شد؛ و همچنین دکتر هیلل یوفه از رهبران نهضت صهیونیستی شوهر عمه او بود. خود کلیف می‌گوید که «خانواده‌ام در هسته مرکزی جامعه صهیونیستی قرار گرفته بود». چند تن از اعضای خانواده او نیز جان خود را در جریان هولوکاست از دست دادند. به خاطر وجود چنین زمینه‌هایی گذار کلیف نوجوان از یک صهیونیست ارتدوکس به یک صهیونیست طرفدار حقوق فلسطینیان و نهایتاً گسست کامل از صهیونیسم و مارکسیست شدنش چندین سال طول کشید. کلیف به همراه جمعی از اعضای جوان این جریان که از آن ناامید شده بودند خود را تروتسکیست نامیدند و پس از مدتی فعالیت به عنوان فراکسیونی در این جریان، در سال ۱۹۴۸ از آن جدا شدند. کلیف در سالهای دهه ۵۰ میلادی درگیر تلاش برای بنیان نهادن یک سازمان تروتسکیستی در فلسطین بود .
کلیف از سه زبان استفاده می‌کرد: برای کارگران یهودی به زبان عبری می‌نوشت و نوشته‌هایش را با نام «ی.تسور» امضا می‌کرد. در مقالات عربی برای کارگران عرب از نام مستعار یوسف الصخری استفاده می‌کرد و مقاله‌های انگلیسی‌اش را با نام ل.راک منتشر می‌نمود. همه این نام‌های مستعار در این زبان‌ها به معنای «صخره» یا «سنگ» بودند. همان طور که نا مستعار بعدیش یعنی «کلیف» که به نام همیشگی‌اش تبدیل شد، در انگلیسی به معنای «صخره» است.  کلیف یک زندگی انقلابی حرفه‌ای را انتخاب کرده بود و در نهایت تنگدستی و شرایط طاقت‌فرسای زندگی، به شکل شبانه روزی به فعالیت سیاسی می‌پرداخت.
روند اشغال فلسطین
 بقیه اعضای گروه نیز شرایط مشابهی داشتند. در چنین شرایطی آن‌ها وظایف انترناسیونالیستی خود را فراموش نمی‌کردند. اعضای گروه مزد یک روز کارشان را در هفته برای کمک به رفقای ایتالیایی‌شان اختصاص می‌دادند که به قیمت گرسنه ماندن خودشان تمام می‌شد. این گروه با چنین شرایطی، دو مجله به دو زبان مختلف عبری و عربی انتشار می‌داد. جزوه هایی نیز به زبان انگلیسی برای سربازان انگلیسی مستقر در فلسطین منتشر می‌ساخت. علاوه بر این‌ها گروه تحت حمله صهیونیست‌ها و نیز تعقیب پلیس قرار داشت . چکیده نظرات و تالیفات کلیف و بقیه اعضای گروه این بود که : کارگران عرب می‌بایست بر علیه صهیونیسهم و امپریالیسم مبارزه کنند و پیوندشان را با رهبری ارتجاعی اعراب بگسلند. کلیف تحلیلهایی در رابطه با مسائل فلسطین برای نشریه تروتسکیست آمریکایی «بین الملل جدید» نوشت که تحت عناوین سیاست بریتانیا در فلسطین منازعه اعراب و یهودیان و سیاست طبقاتی در فلسطین منتشر شدند. با چنین زمینه‌ای، کلیف دو سال را صرف مطالعه در رابطه با مسائل خاورمیانه و یادداشت‌برداری و جمع‌آوری مستندات کرد. دست نوشته‌ها به بررسی و تحلیل ساختارهای اقتصادی کشورهای خاورمیانه، نیروهای سیاسی و اجتماعی درگیر دراین منطقه، نقش امپریالیسم، جنبشهای ملی و جنبشهای کارگری می‌پرداخت. کشورهایی که در این تحقیق مورد بررسی قرار گرفتند، شامل مصر، فلسطین، سوریه، لبنان و عراق می‌شد. کلیف دست‌نوشته‌هایش را به زبان عبری نوشت. همسرش شانی نیز آن را به انگلیسی ترجمه کرد.
این ترجمه در هفتادمین سال مقاومت در برابر اشغال کلونیالیستی و امپریالیستی فلسطین توسط رژیم فاشیستی و صهیونیستی اسرائیل، تقدیم می‌شود به همه کسانی که فلسطین برای آنها اسم رمز مقاومت است.
زنده باد مقاومت و سوسیالیسم!

پانوشت:
[۱] . تولد ۱۹۱۷ – مرگ ۲۰۰۰
[۲] . به دلیل گسست از صهیونیسم و نفرت از والدین نژادپرست خود و همچنین نام «ایگائیل» که معنی تاریخی – عبری عرب ستیز دارد، در ابتدای جوانی نام خود را به ایگل به معنی عقاب و سپس با تغییر کامل نام خانودگی ، خودش را «تونی کلیف» نامید.


خشونت اسرائیل در کجا ریشه دارد ؟

Originally from the British Socialist Worker website. Originally from the British Socialist Worker website
Tony Cliff, From Zionism to Genocide, Socialist Worker, No. 790, 3 July 1982

وقتی که من به تجربیات خودم در فلسطین نگاه می‌کنم ، می‌توانم نطفه‌های اولیه وحشت امروز را تشخیص دهم. صهیونیسم با جدایی یهودی و اعتقاد به یک سرزمین یهودی، منجر به خشونت دولتی شد.
والدین من از پیشگامان صهیونیسم بودند. آنها سال ۱۹۰۲ از روسیه به فلسطین آمدند تا به یک اجتماع صهیونیستی که تنها چند هزار نفر بود بپیوندند.
من یک صهیونیست رشد کردم، اما صهیونیسم هنوز شکل پلید خود را که ما امروز می‌شناسیم نداشت.
همیشه یک شکاف اساسی بین صهیونیسم و اعراب وجود داشت. همان شکافی که صهیونیست‌ها را از انسانهای دیگر در کشورهای مبدأ آنها جدا می‌کرد.
وقتی که ما به روسیه در قرن ۱۹ نگاه می‌کنیم معنی این گفته واضح‌تر می‌شود. در سال ۱۸۹۱ تزار الکساندر دوم به قتل رسید. در سال بعد راست‌های افراطی روس یک نسل‌کشی علیه یهودیان سازماندهی کردند; آن‌ها می‌گفتند: «یک یهودی را بکش و روسیه را نجات بده». سوسیالیست‌ها با یک فراخوان برای اتحاد در مبارزه با تزاریسم و راست‌ها به آن‌ها جواب دادند. اما یک جواب دوم هم وجود داشت: صهیونیسم. صهیونیست‌ها استدلال می‌کردند که «یهودیان نمی‌توانند به هیچ کس دیگری غیر از خودشان اعتماد کنند». و اولین یهودیان روس، روسیه را به مقصد فلسطین ترک کردند. هر نسل‌کشی بعدی هر دو عکس‌العمل را تولید می‌کرد. عده ای به جنبش انقلابی پیوستند، عده‌ای دیگر جدایی را انتخاب کردند.
از زمانی که صهیونیستها به فلسطین آمدند همچنان بر جدایی خود پافشاری کردند.
صهیونیست‌ها سرزمین عربی (زمین‌های اعراب) را بدست گرفتند، و اغلب مزرعه‌داران را وادار به تخلیه می‌کردند. و صهیونیست‌ها بصورت سیستماتیک هزاران تن از بیکاران عرب را مورد تبعیض قرار می‌دادند. اگرچه اعراب حداقل %۸۰ درصد جمعیت را تشکیل می‌دادند، حتی یکی از آنها در مدرسه من وجود نداشت.
والدین من صهیونیست‌های افراطی بودند. اینطور پدرم نظرش را به من اظهار داشت: «به صورت یک عرب فقط میتوان از میان شیار مگسک یک تفنگ نگاه کرد». من هیچ وقت زیر یک سقف با یک عرب زندگی نکردم.
صهیونیست‌ها سندیکای خودشان را سازماندهی کردند. هیستادروت[۱]، دو صندوق سیاسی را تشکیل داد: یکی برای «دفاع از کار عبری» تاسیس شد، دیگری برای «دفاع از تولیدات عبری». منابع این صندوق‌ها صرف راه‌انداختن تجمع برای جلوگیری از استخدام اعراب در شرکت‌های یهودی و ممانعت از ورود تولیدات عربی به بازارهای یهودی می‌شد. هیستادروت هیچ‌وقت موی دماغ کسب و کار شرکت‌های صهیونیستی نشد.
در سال ۱۹۴۴ ما  در نزدیکی بازار تل آویو زندگی می‌کردیم. صبح یک روز همسرم یک مرد جوان را دید که سر صحبت را با تمام زنان در بازار باز کرد. کاری به کار بعضی‌هایشان نداشت، ولی در عوض روی سبزیجات دیگر پارافین ریخت و تخم مرغ‌هایشان را شکست. همسرم که به تازگی از جنوب آفریقا آمده بود نمی‌توانست باور کند. او با اضطراب پرسید: چه اتفاقی دارد می‌افتد؟
موضوع خیلی ساده بود: آن مرد امتحان می‌کرد که کالاها عبری بودند یا عربی و اگر تولیدات عربی بودند تخریب می‌کرد. آن زمان تعداد این رفتارها هنوز کم بودند و تعدادی از صهیونیست‌ها هنوز مثل چپ‌ها صحبت می‌کردند.انتشارات صهیونیستی برای مثال از لنین و تروتسکی چاپ می‌کردند.
اما تضاد آشتی‌ناپذیر با اعراب همچنان عمده باقی‌مانده‌ بود. هیچ عربی هیچ وقت نتوانست عضو جنبش کیبوتص[۲] با زراعت جمعی «سوسیالیستی» اش شود. اکثریت زمین تحت مالکیت یهودی به صندوق ملی یهود تعلق داشت، که اساسنامه آن‌ها اجاره دادن به اعراب را ممنوع کرده بود. به این معنی که جمعیت عربی اصلی می‌باید از کل منطقه رانده شوند.
زمانی‌که من در ۱۹۴۶ فلسطین را ترک کردم، تل آویو شهری با ۳۰۰,۰۰۰ جمعیت، حتی یک ساکن عرب نداشت. تصور کنید ما وارد ناتینگهام ‌شویم ؛ یعنی شهری در حدود بزرگی تل آویو و حتی یک انگلیسی در آن پیدا نکنیم.
به طور واضح دشمنی صهیونیست‌ها با اعراب وجود داشت. صهیونیستها_ اقلیتی که به مسیر اکثریت اعتقاد نداشت_حمایت نیاز داشتند و به این علت همیشه در جستجوی کمک قدرت‌های امپریالیستی بودند که فلسطین را در کنترل داشتند. آغاز آن محسوس نبود: رهبران صهیونیستی مکررا ً به حاکمان آلمان شرح میدادند که به نفع‌شان است اگر صهیونیسم در فلسطین رونق گیرد.
زمانیکه بریتانیای کبیر در سال ۱۹۱۷ فلسطین را اشغال کرد، رهبران صهیونیستی به بالفور وزیر خارجه محافظه‌کار آنها نامه نوشتند و به او توضیح دادند یک حضور صهیونیستی قوی در فلسطین به نفع بریتانیای کبیر میشود. در حین جنگ جهانی دوم زمانیکه واضح گشت که ایالات متحده آمریکا قدرت امپریالیستی اصلی می‌شود،  بویژه در خاورمیانه، رهبران صهیونیستی به سمت واشنگتن تغییر جهت دادند.
صهیونیست‌ها اگرچه برای فروش نبودند ، ولی همیشه با کمال میل آمادۀ اجیرشدن بودند. منطق جداسازی صهیونیستی از خلق غیر یهودی چه در روسیه چه در لهستان و فلسطین منجر به وابستگی به امپریالیسم شد. عروج ناسیونال سوسیالیسم آنرا به طور قطعی همراهی کرد. سرمایه بزرگ آلمانی از هیتلر حمایت کرد نه از ترس یهودیان بلکه از ترس طبقه کارگر آلمانی. هم یهودیان و هم طبقه کارگر آلمان قربانیان هیتلر بودند.
بالاترین وظیفه برای سوسیالیست‌های انقلابی میبایستی این میبود که مبارزه طبقه کارگرعلیه نازی‌ها را سازماندهی میکردند. صهیونیست‌ها تمایل برای این مقصود نداشتند. آنها می‌گفتند: «یهودیان قربانیان هیتلر هستند» و اتهام می‌زدند که همه آلمانی‌ها دشمنان یهودیان هستند.
زمانیکه کارگران آلمانی در سال ۱۹۳۳ بدون مقاومت توسط هیتلر شکست داده شدند، صهیونیسم بی‌اندازه قدرتمند شد. وقتی یک جنبش شتاب خاصی می‌گیرد نمیتوان آن‌را متوقف کرد، مگر بوسیله یک جنبش جدید که خیلی بزرگتر از آن باشد. وقتی که یهودیان به آلمانی‌ها نمیتوانستند اعتماد کنند، پس طبیعتاً تنها راه حل به نظر رسیده یک دولت قدرتمند صهیونیستی بود.
در فلسطین درعین حال تجاوزات تهوع آور صهیونیستی همواره بیشتر می‌شد. در سال ۱۹۴۸ حکومت اسرائیل بر اساس یک لشکرکشی تروریستی تاسیس خود را اعلام کرد. که بواسطه آن هزاران فلسطینی از خانه‌های خود رانده شدند. تولد این حکومت بوسیله یک نسل‌کشی «محدود » از ۲۴۰ انسان عادی در شرق دیر یاسین به اجرا درآمد.
مردان، زنان و کودکان قتل عام شدند، عده ای هم زنده در چاه های آب دهکده پرتاب شدند. آنجا مکانی بود که من خیلی خوب می‌شناختم، فقط چند کیلومتر با محل زندگی من فاصله داشت. اعراب تنها کسانی نبودند که از آن به بعد برای آن [م.دیریاسین] مجبور به پرداخت تاوان بودند. جستجوی مداوم اسرائیل برای متحد پیدا کردن آن را تبدیل به تأمین‌کنندۀ تسلیحات نظامی متحجرترین رژیم‌های جهان کرد.
موشه دایان وزیر دفاع اسرائیل در سال ۱۹۶۶ دوماه در ویتنام جنوبی به سر برد و به دولت دست نشانده آمریکایی مشاوره می‌داد. اسرائیل به شیلی تحت حاکمیت دیکتاتور پینوشه اسلحه ارسال می‌کرد، اسرائیل همچنین به رژیم نژادپرست یان اسمیت در رودزیا (زیمباوه امروزین) و همه کشورهای دیگر که جیمی کارتر رییس جمهور آمریکا به دلیل نقض حقوق بشر علیه آنها تحریم تسلیحاتی وضع کرده بود، اسلحه ارسال میکرد.
سرویس اطلاعاتی اسرائیل به شاه ایران مشاوره می‌داد، در حین اینکه دانشمندان شاه به همراه دولت آپارتاید آفریقای جنوبی تسلیحات اتمی را گسترش میداد. عده ای امروز تأکید دارند که ستم‌ دیدن همیشه به ترقی منجر میشود. یهودیان بطرز وحشتناکی تحت ستم بودند، اما هیچ تضمینی برای آن وجود نداشت که آنها مترقی و یا انقلابی شوند. در عوض ستمی که همراه با ناتوانی باشد، منجر به ارتجاع می‌شود. از آنجا که هسته صهیونیسم گسستن از همه نیروهای پیشرو معنی میداد- از نیروهای انقلابی در روسیه گرفته تا نیروهای ضد امپریالیستی در خاورمیانه- این نتیجه از پیش تعیین شده بود.
در سال ۱۹۳۵ نمیتوانستم تصور کنم که صهیونیست‌ها مردم عادی را بکشند؛ آنها اعراب را مورد تبعیض قرار میدادند، نه بیشتر. اما در دنیای دشوار امروز هر شکافی گسترده تر و عمیق تر میشود و شکاف گسستن یهودیان منجر به این وحشتی میشود که ما آنرا در لبنان دیدیم[۳]. این وحشیگری در منطق صهیونیسم قرار دارد. من از این میترسم که ما خیلی بدتر از این از یهودیان بتوانیم انتظار داشته باشیم.

کارگران یک راه حل برای ارائه دارند!

طبقه کارگر عرب در خاورمیانه، یک تنه دسترسی به اقتداری دارد که مانع صهیونیسم شود و امپریالیسم را شکست دهد. دولت‌های موجود قادر به انجام آن نیستند.
به علت منافع نفتی، پادشاهی عربستان سعودی یک مرید بی قید و شرط ایالات متحده آمریکا است.
رژیم اسد در سوریه بی ثبات و فاسد است و وابسته به اعانه سعودی‌ها. در حین اینکه رژیم مصر خود را روی شانه میلیونها کارگر و دهقان فقیر سر پا نگاه میدارد. میلیونها کارگر در حلبی‌آبادها زندگی می‌کنند و میلیون‌ها دهقان از بدترین مصیبتها رنج میبرند، چراکه آنها حتی دسترسی ابتدایی به آب تمیز یا لوله کشی ندارند.
این رژیم‌ها هیچ کاری نمیتوانند انجام دهند و نمی‌توانند با هیچ کس مبارزه کنند، چه برسد به مبارزه با صهیونیسم و امپریالیسم. سازمان آزادی بخش فلسطین ( PLO ) به پول سعودیها وابسته است، و زنده ماندن فیزیکی آنها به سوریه وابسته است. تمام شجاعت چریکهای PLO ، نمیتواند هیچ راهی برای خروج از این بن بست بیابد.
کارگران عرب کلید این بن بست هستند. طبقه کارگر مصر به تنهایی به بزرگی طبقه کارگر روسیه در ۱۹۱۷ است. این کارگران قدرت تغییر خاورمیانه را در اختیار دارند.


یادداشت مترجمان:
[۱] . اتحادیه سراسری کارگران یهودی
[۲] .  نوعی «دهکده اشتراکی» است که ریشه در صهیونیزم و سوسیالیزم دارد. در کیبوتص، همه کار می‌کند و همه از درآمد عمومی استفاده می‌کند. همه چیز کیبوتص، مال همه اهالی آن جامعه است و در عین حال، مال هیچ ‌یک از آنان نیست. در کیبوتص «مالکیت خصوصی» وجود ندارد و مالکیت تنها «اشتراکی» است.
البته اشاره به طنز تونی کلیف در اینجا به واژه : «سوسیالیستی» اش، منظور اساس ناسیونال سوسیالیستی کیبوتص است که این مزارع اشتراکی را براساس وابستگی نژادی تنها برای صهیونیستها قابل استفاده بوده و اعراب را در میان خود نمی پذیرفتند.

[۳].  اشاره به کشتار پناهندگان و آوارگان فلسطینی اردوگاه صبرا و شتیلا در ۱۶ سپتامبر تا ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۲ و در طول جنگ داخلی لبنان است. که با محاصره اردوگاه توسط ارتش اسرائیل به فرماندهی آریل شارون و بنیامین نتانیاهو( وزیر دفاع و فرماندهی کل ارتش آن دوران اسرائیل ) آغاز و نیروهای فالانژ لبنانی با ورود به اردوگاه اقدام  به قتل عام پناهندگان غیر نظامی که بیشتر زنان و کودکان بودند کردند. تعداد کشته‌شدگان این کشتار تا ۳۵۰۰ نفر برآورد شده‌است.

یهودیان، اسرائیل و هولوکاست

Socialist Review, Nr. 219, Mai 1998
Originally from the British Socialist Workers Party website

تولد صهیونیسم

انقلاب فرانسه یهودیت را آزاد کرد. مابین سال ۱۷۸۹ ، و سال اتحاد آلمان و اتحاد ایتالیا، تقریباً حدود صد سال بعد بطور فیزیکی، اقتصادی و روشنفکری محله‌های یهودی نشین ( گتو ) ناپدید شد. مندلسون، هاینه و مارکس همه یهودی و شخصیت‌های برجسته فرهنگ آلمانی بودند. اما در روسیه تزاری، جایی که یوغ فئودالیسم هنوز وزن سنگینی داشت و سرمایه‌داری مدرن به سختی شکل میگرفت، آنتی‌سمیتیسم (سامی ستیزی[۱])  گسترده‌ای وجود داشت و نسل کشی حتی شروع شده بود. زمانی که سرمایه داری، قدیمی و زهوار در رفته شد، بخصوص بعد از رکود بزرگ سالهای ۱۹۳۰، علیه همه دست آوردهای دوران جوانی‌اش عقب گرد کرد. حال نه تنها به آسانی گتوها را بلکه خیلی بدتر اتاق‌های گاز هم مملو از یهودیان کردند.
اما بین این دو دوره به مورد بدتری از یهود ستیزی در فرانسه منتهی شد. در ۱۸۹۵ یک افسر یهودی ارتش بنام دریفوس، محکوم به جاسوسی برای آلمان شد. پروسه دادرسی شبیه شکار جادوگران[۲] بود و منشاء تحریک کردن اراذل علیه یهودیان شد. این موج یهودستیزی محصول جانبی مبارزه میان امپریالیسم اوج گرفته فرانسه و امپریالیسم آلمان بود. در پاریس آن‌زمان یک ژورنالیست ویِنی سرشناس بنام تئودورهرتسل زندگی میکرد. هرتسل  از کل اضطراب عمومی به این نتیجه رسید که یهود ستیزی یک پدیده طبیعی و غیر قابل اجتناب است. در ژوئن ۱۸۹۵ او مینویسد: «در پاریس همانگونه که از قبل گفته بودم، به یک طرز تفکر بازتر از یهود ستیزی نائل شدم؛ شروع کردم آنرا بصورت تاریخی فهمیده و ببخشم. بخصوص تشخیص دادم که چقدر تلاش بیهوده و بی‌معنی است که با یهود ستیزی مبارزه شود».
هرتسل، امیل زولا، فرانسوی‌ها و در خط اول سوسیالیست‌هایی را که از دریفوس دفاع کردند، به نقد کشید. او گلایه کرد که یهودیان «حفاظت از خود را در پناه سوسیالیست‌ها و نابودگران نظم موجود جستجو میکنند (…)آن‌ها حقیقتاً دیگر یهودی نیستند و حتی دیگر فرانسوی نیستند. آنها به احتمال زیاد رهبران آینده آنارشیسم اروپایی هستند».  او استدلال کرد که یک جواب برای یهودستیزی این است که یهودیان سرزمین‌هایی را که در آن ناخوانده هستند، رها کنند و کشور خویش را تاسیس کنند. او اظهار داشت که برای متحقق کردن این هدف «یهود ستیزان قابل اعتمادترین دوستان … متحدان ما خواهند بود». به همین علت او با پلوهه وزیر داخلی تزار را ملاقات کرد، مردی که نسل کشی کیشینوف را در ۱۹۰۳ سازماندهی کرد. هرتسل تلاش کرد اینگونه او را تطمیع کند که  مهاجرت بخشی از یهودیان از روسیه می تواند جنبش انقلابی دشمن پلوهه را تضعیف کند.
اگر آشتی ناپذیری ( آنتاگونیسم ) میان یهودیان و غیر یهودیان، به ظاهر طبیعی شده و اجتناب ناپذیر باشد، پس از آن نتیجه میشود که آشتی ناپذیری میان یهودیان و اعراب در فلسطین هم طبیعی و اجتناب ناپذیراست. اولین تعریف هرتسل از صهیونیسم این بود : « به خلق بدون سرزمین یک سرزمین بدون خلق دادن». زمانی که توجه او به این مطلب جلب گردیده شد که اعراب در فلسطین زندگی می‌کنند، هرتسل اینرا بدیهی استنباط کرد که بسادگی از شر آنها باید خلاص گردید. در ژوئن ۱۸۹۵ او مینویسد «ما سعی خواهیم کرد برای این خلق فقیر در سراسر مرزها جادو کنیم، به این شیوه که ما مشاغلی برای آنها در کشورهای ترانزیتی پیدا کنیم و همزمان اما آنها را در کشور خودمان استخدام نکنیم». چه بیان ظالمانه ای از آرزوی پاکسازی قومی!

اقتصاد بسته صهیونیستی

صهیونیست‌هایی که از اواخر قرن ۱۹ به فلسطین مهاجرت کردند، نمی‌خواستند که به الگوی اقتصادی سفیدهای آفریقای جنوبی نائل شوند. آنجا سفیدها سرمایه داران و سیاهان کارگران بودند. صهیونیست‌ها فقط یک خلق یهودی را میخواستند. با در نظر گرفتن استاندارد زندگی بسیار پایین اعراب در مقایسه با اروپایی‌ها و بیکاری گسترده  باز و مخفی،, این هدف فقط میتوانست به گونه‌ای به انجام رسد که دسترسی اعراب به بازار کار یهودیان مسدود گردد. برای این مقصود به روش‌های مختلف متوسل شدند. اولاً صندوق ملی یهود بر طبق یک اساسنامه، بعنوان مالک یهودِ بخش‌های بزرگی از  اراضی، از جمله بخش بزرگی از تل آویو، فقط به یهودیان در این سرزمین اجازه کار می‌داد. دوماً تمام اعضای اتحادیه‌های کارگری صهیونیستی، هیستادروت (اتحادیه سراسری کارگران یهودی) میبایستی دو شهریه پرداخت کنند؛ یکی برای حفاظت از نیروی کار یهودی و دومی برای حفاظت از محصولات کار یهودی. هیستادروت اعتصاب علیه کالاهای باغداران میوه که کارگران عرب در آن مشغول به کار بودند را سازماندهی کرد و باغداران را مجبور به اخراج این کارگران کرد. همچنین این تصویری روزانه بود که مردهای جوان یهودی در بازارهای یهودی در میان فروشندگان سبزیجات و تخم مرغ در حال گردش دیده شوند. وقتی آنها به کسی تنه میزدند بر حسب اتفاق یک زن عرب بود! و روغن آتشزا روی سبزیجات می‌ریختند و تخم ‌ها را تخریب می‌کردند.
من خود به خاطر میاورم که چگونه بعد از اینکه شایعه میشد که یک عرب در آشپزخانه کافه بعنوان ظرف شور مشغول به کار است، کافه در تل آویو مورد حمله قرار می‌گرفت و تقریباً بطور کامل تخریب می‌شد. من همچنین تظاهرات‌های مکرر برعلیه نایب رئیس دانشگاه عبری اورشلیم دکتر ماگنوس در دوره دانشجویی من از ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ را به‌خاطر می‌آورم. دکتر ماگنوس یک یهودی آمریکایی و لیبرال بود و تنها جرمش این بود که مستاجر یک مالک عرب بود.

وابستگی به امپریالیسم

با این آگاهی که آنها با مقاومت فلسطینیان مواجه میشوند، برای صهیونیست‌ها واضح بود که آنها به کمک قدرت امپریالیستی‌ای که بزرگترین نفوذ را در فلسطین داشت، محتاج بودند.
در ۱۹ اکتبر ۱۸۹۸ هرتسل به قسطنطنیه (م. استانبول امروزی ) برای ملاقاتی رسمی با قیصر ویلهلم سفر کرد. در آن دوره فلسطین هنوز بخشی از امپراتوری عثمانی بود که این امپراتوری خود متحد آلمان بود. هرتسل به قیصر توضیح داد که یک شهرک صهیونیستی در اسراییل نفوذ آلمانی‌ها را تقویت میکند، چرا که صهیونیسم مرکزش در اتریش، شریک امپراتوری آلمان است. او وسوسه‌ای دیگر را نیز تبلیغ کرد: «من توضیح دادم که ما نفوذ احزاب انقلابی در میان یهودیان را مسدود خواهیم کرد».
در اواخر جنگ جهانی اول هنگامی که واضح شد فلسطین توسط بریتانیای کبیر سقوط میکند، رهبر سابق صهیونیست‌ها، خاییم وایزمن  با  وزیر خارجه بریتانیا آرتور بالفور باهم مرتبط شدند و از این ارتباط یک بیانیه در ۲ نوامبر ۱۹۱۷ منعقد گردید که برای یهودیان یک میهن در فلسطین را تضمین می‌کرد. سر رونالد اشتورس اولین حاکم نظامی بریتانیا در اورشلیم تشریح کرد که صهیونیسم «چه برای اهدا‌کننده و چه برای تحویل‌گیرنده‌اش برکت و رحمت است، چرا که این تعهد برای انگلستان یک وفاداری اولستری[۳] یهودی کوچک در میان یک دریا از خصومت بالقوۀ عربی خلق می‌کند». صهیونیست‌ها در فلسطین،در نقشِ  اورانیرن [ والی بریتانیای کبیر در ایرلند شمالی ] ظاهر شدند.
در طول جنگ جهانی دوم واضح شد که بریتانیای کبیر نقش برتر خود را در خاورمیانه در برابر ایالات متحده آمریکا از دست می‌دهد. بن گورین رهبر آن دوره صهیونیسم به همین خاطر عجله داشت به واشنگتن برود، تا صفی از قراردادها را با ایالات متحده محکم کند. اسرائیل حال قابل اعتمادترین دولت اقماری ایالات متحده است. بی‌دلیل نیست که آمریکا کمک‌های مالی بیشتری به اسرائیل کوچک در مقایسه با هر سرزمین دیگری در جهان پرداخت کند. اسرائیل همچنین بزرگترین دریافت کننده کمک تسلیحاتی آمریکا است.

هولوکاست

لئو تروتسکی بربریت فاشیسم را آشکارا درک کرده بود و نابودی یهودیان را پیشبینی کرده بود. در ۲۲ دسامبر ۱۹۲۲ او مینویسد: «می‌شود سرنوشت یهودیان را در شروع ناگهانی جنگ آینده به آسانی تصور کرد. اما حتی بدون جنگ، مرحله بعدی گسترش ارتجاع جهانی حتماً ریشه‌کنی فیزیکی یهودیان را معنی میدهد. فقط بسیج شجاعانه کارگران علیه ارتجاع، تاسیس گردانهای کارگری، مقاومت مستقیم فیزیکی علیه باندهای فاشیستی، افزایش اعتماد به نفس، فعالیت و شجاعت در طرف ستمدیدگان می‌تواند یک تغییر توازن قدرت را باعث شود که موج جهانی فاشیسم را متوقف کند و فصلی جدید در تاریخ انسانیت بگشاید».
تا جنگ جهانی دوم، صهیونیسم در میان اکثریت عمده یهودیان در سراسر جهان، بویژه میان طبقه کارگر یهودی به‌ندرت هوادار داشت. برای مثال در لهستان جایی که در آن بزرگترین اجتماع یهودی در اروپا مقیم بود، در دسامبر ۱۹۳۸ و ژانویه ۱۹۳۹ در ورشو، لودز، کراکوف، لووف، ویلنیوس و شهرهای دیگر انتخابات محلی شروع شدند.
یک اتحادیه از سازمان‌های کارگری سوسیالیستی و ضد صهیونیستی ۷۰ % از رای‌ها  را در محلات یهودی‌نشین به‌دست آورد و ۱۷ تا از ۲۰ کرسی در ورشو را بدست گرفت، و این در حالی بود که صهیونیستها فقط ۱ کرسی را به‌دست آوردند.
همه چیز برق آسا بواسطه هولوکاست تغییر کرد. در اروپا به‌ندرت یهودی‌ای وجود داشت که فقدان یکی از اعضای خانواده‌اش را ضجه نزده‌باشد. من به‌خاطر میاورم که خاله من اهل گودانسک کمی قبل از شروع ناگهانی جنگ از ما در فلسطین دیدار کرد. باقیمانده آشنایان او را من نمی‌شناختم اما آنها به همراه دیگران در هولوکاست ناپدید شدند. یک دختر خاله من که او را خیلی خوب میشناختم با همسر و فرزند ۵ ساله‌اش کمی قبل از جنگ به اروپا نقل مکان کرد که همه آن‌ها در اتاقهای گاز کشته شدند.
امروز اکثریت باقی مانده یهودیان صهیونیست هستند و این تماماً قابل فهم است.

فاجعه   ( نکبت )

این واژه مورد استفاده فلسطینی‌ها برای اشاره به ایجاد دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸ است. از آن‌زمان ۳ جنگ ۱۹۴۸ ، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ بین اعراب و اسرائیل منجر به یک پاکسازی عظیم از فلسطینیان شده است. امروز ۳.۴ میلیون آواره فلسطینی وجود دارد، به‌مراتب بیشتر از تعداد فلسطینیانی که در سرزمین اجدادی خود زندگی می‌کنند. آمار تقسیم اراضی حذف آنها را اثبات می‌کند:  در ۱۹۱۷ یهودیان %۲.۵ از اراضی کل کشور را در اختیار داشتند، در ۱۹۴۸ این آمار %۵.۷ بود و امروز %۹۵ از مرزهای درونی قبل از ۱۹۶۷، در حالی که اعراب تنها %۵ از آن خود دارند.
این یکی از تراژیک‌ترین وقایع تاریخ است که یک خلق تحت ستم مثل یهودیان که توسط بربریت نازی زجر کشیدند، به خلق دیگری _ فلسطینیان- کسانی که در هولوکاست هیچ تقصیری بر گردان ندارند، ظلم و ستم و بربریت اعمال دارند.

راه حل

فلسطینیان قدرتی در اختیار ندارند که خود را رهایی بخشند، آنها حتی قدرت مبارزه برای اصلاحات جدی را ندارند. شرایط آن‌ها در مقایسه با سیاهان در آفریقای جنوبی که به اصلاحات مهمی نائل شدند متفاوت است. آنها آپارتاید را به لرزه در آوردند، حق رای بدست آوردند و یک رییس جمهور سیاه را انتخاب کردند. اگرچه درست است که آپارتاید اقتصادی همچنان مثل قبل برقرار است. ثروت متمرکز شده در دست تعداد کمی از سفیدها است که تعداد کمی از سیاهان را همکار خود کرده‌اند. اکثریت قریب به اتفاق از سیاهان همچنان مثل قبل در فقر رقت انگیز زندگی میکنند. سیاهان آفریقای جنوبی به‌طور غیر‌قابل مقایسه‌ای قویتر از فلسطینیان هستند. اولاً  سیاهان ۵ تا ۶ برابر سفیدها در آفریقای جنوبی هستند. در حالیکه تعداد فلسطینیان تقریبا برابر با اسرائیلی‌ها است (اکثریت فلسطینیان آواره شده‌اند). دوماً کارگران سیاه ، ستون فقرات اقتصاد آفریقای جنوبی را تشکیل می‌دهند، در حالیکه فلسطینیان فقط نقشی حاشیه‌ای ایفا می‌کنند. کوساتو یکی از قدیمی‌ترین سندیکاهای آفریقای جنوبی است که نقش مرکزی در از بین بردن آپارتاید ایفا کرد. فلسطینیان سازمان سندیکایی قابل مقایسه‌ای ندارند.
اگر یک موقعیت وجود داشته باشد که با تئوری انقلاب مداوم تروتسکی بصورت کامل مطابقت کند پس آن موقعیت فلسطینیان است. او استدلال می‌کرد که هیچ‌ مطالبۀ دموکراتیک و هیچ رهایی ملی بدون انقلاب کارگری ممکن نخواهد شد. کلید سرنوشت فلسطینیان و همه انسان‌های دیگر در خاورمیانه در دست کارگران عرب یافت می‌شود،که مرکز اصلی آن مصر و در وسعت کمتری در سوریه، عراق، لبنان و دیگر کشورها قرار دارد. تراژدی این است که پتانسیل طبقه کارگر عربی به‌علت اثرات زیان بار استالینیسم متحقق نشد، چراکه این اثرات چپ را در خاورمیانه مدت زمان طولانی تحت سلطه داشت. آنها استالینیست‌هایی بودند که به‌مثابه جاده‌صاف‌کن‌های حزب بعث و صدام حسین در عراق فعال شدند، اسد و حزب بعث سوریه را در رسیدن به قدرت کمک کردند و در مصر برای ناصر و سپس اسلامیست‌ها راه را باز کردند.
انقلاب طبقه کارگر عربی برای امپریالیسم و صهیونیسم یک پایان را آماده میکند. این دورویی محض است که ادعا شود این بمعنی تهدیدی برای یهودیان منطقه است. زمانیکه رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی حاکمیت داشت، هواداران آن اظهار داشتند که اتحادیه ملی آفریقا برای قتل عام‌کردن سفیدها دست به‌کار میشود. هرگز چنین چیزی اتفاق نیفتاد.

یادداشت‌ مترجمان:
[۱] .  آنتی‌سمیتیسم با وجودی که در طول متن این واژه به معنی یهود ستیزی ترجمه شده، و منظور تونی کلیف هم از این واژه همین مفهوم بوده،  اما بر این باوریم که این مفهوم میبایست به سامی ستیزی ترجمه شود زیرا اولاً از لحاظ واژه شناسی دقیقاً همین معنی را میدهد، همچنین از لحاظ جغرافیایی تمام ساکنین صحرای سینا در شمال شرقی مصر تا فلات بین النهرین در عراق از لحاظ انسان شناسی و قوم شناسی سامی نژاد هستند و از لحاظ سیاسی نیز نژاد پرستی ضد اعراب، سامی ستیزی می‌باشد. اما هژمونی نولیبرالیستی قدرت های امپریالیستی، گفتمان حاکم بر ادبیات سیاسی – خبری  را چنان تحت تاثیر خود دارد که این مفهوم تنها به معنی یهود ستیزی تعبیر شود که این کارکرد را دارد: یهودیت به نژاد تبدیل میشود و زمانی که اسرائیل کشور یهودیان باشد و نه فلسطین اشغالی توسط صهیونیست‌ها، نقد اسرائیل برابر نقد یهودیت و در نتیجه نژاد ستیزی است.
[۲] . اشاره به دادگاه های تفتیش عقاید در قرون وسطی  که توسط کلیسا علیه دگراندیشان و منتقدین نظم دینی در اروپا  برپا می‌شد.
[۳] . اولستر یکی از استان‌های ایرلند است که در قسمت شمالی این کشور واقع شده است ( ایرلند شمالی ). دلیل این مقایسه در این است که از لحاظ تاریخی ساکنین اولستر وفادار به اشغالگران بریتانیایی برعلیه جمهوری خواهان ایرلند (ایرلند جنوبی) در طول تمام سال‌های اشغال ایرلند می‌جنگیدند و بریتانیا همیشه حضور اشغالگرانه خود را در ایرلند دفاع از اقلیت پروتستان اولستر تعریف می‌کرد. در واقع حاکم نظامی اورشلیم خاورمیانه را به ایرلند و اسرائیل را به اولستر تشبیه کرده است.