بهمناسبت هفتادمین سالگرد اشغال فلسطین: دو مقاله از تونی کلیف (به همراه پیشگفتار)یبرگردان و پیشگفتار از:
برگردان از ترجمه آلمانی و تطبیق با متن انگلیسی
پیشگفتار:
تونی کلیف[۱] ( ایگاییل گلوکشتاین[۲] ) نظریهپرداز و مبارز مارکسیست در فلسطین بود که در خانوادهای صهیونیست متولد شد. خانواده کلیف صهیونیستهایی متعصب بودند. پدر و مادر او به عنوان دو تن از پیشگامان صهیونیسم در سال ۱۹۰۲ از بخش روسی لهستان به فلسطین مهاجرت کرده بودند. دوستان خانوداگی آنها از رهبران صهیونیست بودند که بعدها همه از سران حکومت اسراییل شدند: شایم وایتزم ، اولین رییس جمهور اسراییل، موشه شارت، که بعدها وزیر خارجه شد؛ و همچنین دکتر هیلل یوفه از رهبران نهضت صهیونیستی شوهر عمه او بود. خود کلیف میگوید که «خانوادهام در هسته مرکزی جامعه صهیونیستی قرار گرفته بود». چند تن از اعضای خانواده او نیز جان خود را در جریان هولوکاست از دست دادند. به خاطر وجود چنین زمینههایی گذار کلیف نوجوان از یک صهیونیست ارتدوکس به یک صهیونیست طرفدار حقوق فلسطینیان و نهایتاً گسست کامل از صهیونیسم و مارکسیست شدنش چندین سال طول کشید. کلیف به همراه جمعی از اعضای جوان این جریان که از آن ناامید شده بودند خود را تروتسکیست نامیدند و پس از مدتی فعالیت به عنوان فراکسیونی در این جریان، در سال ۱۹۴۸ از آن جدا شدند. کلیف در سالهای دهه ۵۰ میلادی درگیر تلاش برای بنیان نهادن یک سازمان تروتسکیستی در فلسطین بود .
کلیف از سه زبان استفاده میکرد: برای کارگران یهودی به زبان عبری مینوشت و نوشتههایش را با نام «ی.تسور» امضا میکرد. در مقالات عربی برای کارگران عرب از نام مستعار یوسف الصخری استفاده میکرد و مقالههای انگلیسیاش را با نام ل.راک منتشر مینمود. همه این نامهای مستعار در این زبانها به معنای «صخره» یا «سنگ» بودند. همان طور که نا مستعار بعدیش یعنی «کلیف» که به نام همیشگیاش تبدیل شد، در انگلیسی به معنای «صخره» است. کلیف یک زندگی انقلابی حرفهای را انتخاب کرده بود و در نهایت تنگدستی و شرایط طاقتفرسای زندگی، به شکل شبانه روزی به فعالیت سیاسی میپرداخت.
بقیه اعضای گروه نیز شرایط مشابهی داشتند. در چنین شرایطی آنها وظایف انترناسیونالیستی خود را فراموش نمیکردند. اعضای گروه مزد یک روز کارشان را در هفته برای کمک به رفقای ایتالیاییشان اختصاص میدادند که به قیمت گرسنه ماندن خودشان تمام میشد. این گروه با چنین شرایطی، دو مجله به دو زبان مختلف عبری و عربی انتشار میداد. جزوه هایی نیز به زبان انگلیسی برای سربازان انگلیسی مستقر در فلسطین منتشر میساخت. علاوه بر اینها گروه تحت حمله صهیونیستها و نیز تعقیب پلیس قرار داشت . چکیده نظرات و تالیفات کلیف و بقیه اعضای گروه این بود که : کارگران عرب میبایست بر علیه صهیونیسهم و امپریالیسم مبارزه کنند و پیوندشان را با رهبری ارتجاعی اعراب بگسلند. کلیف تحلیلهایی در رابطه با مسائل فلسطین برای نشریه تروتسکیست آمریکایی «بین الملل جدید» نوشت که تحت عناوین سیاست بریتانیا در فلسطین منازعه اعراب و یهودیان و سیاست طبقاتی در فلسطین منتشر شدند. با چنین زمینهای، کلیف دو سال را صرف مطالعه در رابطه با مسائل خاورمیانه و یادداشتبرداری و جمعآوری مستندات کرد. دست نوشتهها به بررسی و تحلیل ساختارهای اقتصادی کشورهای خاورمیانه، نیروهای سیاسی و اجتماعی درگیر دراین منطقه، نقش امپریالیسم، جنبشهای ملی و جنبشهای کارگری میپرداخت. کشورهایی که در این تحقیق مورد بررسی قرار گرفتند، شامل مصر، فلسطین، سوریه، لبنان و عراق میشد. کلیف دستنوشتههایش را به زبان عبری نوشت. همسرش شانی نیز آن را به انگلیسی ترجمه کرد.
این ترجمه در هفتادمین سال مقاومت در برابر اشغال کلونیالیستی و امپریالیستی فلسطین توسط رژیم فاشیستی و صهیونیستی اسرائیل، تقدیم میشود به همه کسانی که فلسطین برای آنها اسم رمز مقاومت است.
زنده باد مقاومت و سوسیالیسم!
پانوشت:
[۱] . تولد ۱۹۱۷ – مرگ ۲۰۰۰
[۲] . به دلیل گسست از صهیونیسم و نفرت از والدین نژادپرست خود و همچنین نام «ایگائیل» که معنی تاریخی – عبری عرب ستیز دارد، در ابتدای جوانی نام خود را به ایگل به معنی عقاب و سپس با تغییر کامل نام خانودگی ، خودش را «تونی کلیف» نامید.
خشونت اسرائیل در کجا ریشه دارد ؟
Originally from the British Socialist Worker website. Originally from the British Socialist Worker website
Tony Cliff, From Zionism to Genocide, Socialist Worker, No. 790, 3 July 1982
وقتی که من به تجربیات خودم در فلسطین نگاه میکنم ، میتوانم نطفههای اولیه وحشت امروز را تشخیص دهم. صهیونیسم با جدایی یهودی و اعتقاد به یک سرزمین یهودی، منجر به خشونت دولتی شد.
والدین من از پیشگامان صهیونیسم بودند. آنها سال ۱۹۰۲ از روسیه به فلسطین آمدند تا به یک اجتماع صهیونیستی که تنها چند هزار نفر بود بپیوندند.
من یک صهیونیست رشد کردم، اما صهیونیسم هنوز شکل پلید خود را که ما امروز میشناسیم نداشت.
همیشه یک شکاف اساسی بین صهیونیسم و اعراب وجود داشت. همان شکافی که صهیونیستها را از انسانهای دیگر در کشورهای مبدأ آنها جدا میکرد.
وقتی که ما به روسیه در قرن ۱۹ نگاه میکنیم معنی این گفته واضحتر میشود. در سال ۱۸۹۱ تزار الکساندر دوم به قتل رسید. در سال بعد راستهای افراطی روس یک نسلکشی علیه یهودیان سازماندهی کردند; آنها میگفتند: «یک یهودی را بکش و روسیه را نجات بده». سوسیالیستها با یک فراخوان برای اتحاد در مبارزه با تزاریسم و راستها به آنها جواب دادند. اما یک جواب دوم هم وجود داشت: صهیونیسم. صهیونیستها استدلال میکردند که «یهودیان نمیتوانند به هیچ کس دیگری غیر از خودشان اعتماد کنند». و اولین یهودیان روس، روسیه را به مقصد فلسطین ترک کردند. هر نسلکشی بعدی هر دو عکسالعمل را تولید میکرد. عده ای به جنبش انقلابی پیوستند، عدهای دیگر جدایی را انتخاب کردند.
از زمانی که صهیونیستها به فلسطین آمدند همچنان بر جدایی خود پافشاری کردند.
صهیونیستها سرزمین عربی (زمینهای اعراب) را بدست گرفتند، و اغلب مزرعهداران را وادار به تخلیه میکردند. و صهیونیستها بصورت سیستماتیک هزاران تن از بیکاران عرب را مورد تبعیض قرار میدادند. اگرچه اعراب حداقل %۸۰ درصد جمعیت را تشکیل میدادند، حتی یکی از آنها در مدرسه من وجود نداشت.
والدین من صهیونیستهای افراطی بودند. اینطور پدرم نظرش را به من اظهار داشت: «به صورت یک عرب فقط میتوان از میان شیار مگسک یک تفنگ نگاه کرد». من هیچ وقت زیر یک سقف با یک عرب زندگی نکردم.
صهیونیستها سندیکای خودشان را سازماندهی کردند. هیستادروت[۱]، دو صندوق سیاسی را تشکیل داد: یکی برای «دفاع از کار عبری» تاسیس شد، دیگری برای «دفاع از تولیدات عبری». منابع این صندوقها صرف راهانداختن تجمع برای جلوگیری از استخدام اعراب در شرکتهای یهودی و ممانعت از ورود تولیدات عربی به بازارهای یهودی میشد. هیستادروت هیچوقت موی دماغ کسب و کار شرکتهای صهیونیستی نشد.
در سال ۱۹۴۴ ما در نزدیکی بازار تل آویو زندگی میکردیم. صبح یک روز همسرم یک مرد جوان را دید که سر صحبت را با تمام زنان در بازار باز کرد. کاری به کار بعضیهایشان نداشت، ولی در عوض روی سبزیجات دیگر پارافین ریخت و تخم مرغهایشان را شکست. همسرم که به تازگی از جنوب آفریقا آمده بود نمیتوانست باور کند. او با اضطراب پرسید: چه اتفاقی دارد میافتد؟
موضوع خیلی ساده بود: آن مرد امتحان میکرد که کالاها عبری بودند یا عربی و اگر تولیدات عربی بودند تخریب میکرد. آن زمان تعداد این رفتارها هنوز کم بودند و تعدادی از صهیونیستها هنوز مثل چپها صحبت میکردند.انتشارات صهیونیستی برای مثال از لنین و تروتسکی چاپ میکردند.
اما تضاد آشتیناپذیر با اعراب همچنان عمده باقیمانده بود. هیچ عربی هیچ وقت نتوانست عضو جنبش کیبوتص[۲] با زراعت جمعی «سوسیالیستی» اش شود. اکثریت زمین تحت مالکیت یهودی به صندوق ملی یهود تعلق داشت، که اساسنامه آنها اجاره دادن به اعراب را ممنوع کرده بود. به این معنی که جمعیت عربی اصلی میباید از کل منطقه رانده شوند.
زمانیکه من در ۱۹۴۶ فلسطین را ترک کردم، تل آویو شهری با ۳۰۰,۰۰۰ جمعیت، حتی یک ساکن عرب نداشت. تصور کنید ما وارد ناتینگهام شویم ؛ یعنی شهری در حدود بزرگی تل آویو و حتی یک انگلیسی در آن پیدا نکنیم.
به طور واضح دشمنی صهیونیستها با اعراب وجود داشت. صهیونیستها_ اقلیتی که به مسیر اکثریت اعتقاد نداشت_حمایت نیاز داشتند و به این علت همیشه در جستجوی کمک قدرتهای امپریالیستی بودند که فلسطین را در کنترل داشتند. آغاز آن محسوس نبود: رهبران صهیونیستی مکررا ً به حاکمان آلمان شرح میدادند که به نفعشان است اگر صهیونیسم در فلسطین رونق گیرد.
زمانیکه بریتانیای کبیر در سال ۱۹۱۷ فلسطین را اشغال کرد، رهبران صهیونیستی به بالفور وزیر خارجه محافظهکار آنها نامه نوشتند و به او توضیح دادند یک حضور صهیونیستی قوی در فلسطین به نفع بریتانیای کبیر میشود. در حین جنگ جهانی دوم زمانیکه واضح گشت که ایالات متحده آمریکا قدرت امپریالیستی اصلی میشود، بویژه در خاورمیانه، رهبران صهیونیستی به سمت واشنگتن تغییر جهت دادند.
صهیونیستها اگرچه برای فروش نبودند ، ولی همیشه با کمال میل آمادۀ اجیرشدن بودند. منطق جداسازی صهیونیستی از خلق غیر یهودی چه در روسیه چه در لهستان و فلسطین منجر به وابستگی به امپریالیسم شد. عروج ناسیونال سوسیالیسم آنرا به طور قطعی همراهی کرد. سرمایه بزرگ آلمانی از هیتلر حمایت کرد نه از ترس یهودیان بلکه از ترس طبقه کارگر آلمانی. هم یهودیان و هم طبقه کارگر آلمان قربانیان هیتلر بودند.
بالاترین وظیفه برای سوسیالیستهای انقلابی میبایستی این میبود که مبارزه طبقه کارگرعلیه نازیها را سازماندهی میکردند. صهیونیستها تمایل برای این مقصود نداشتند. آنها میگفتند: «یهودیان قربانیان هیتلر هستند» و اتهام میزدند که همه آلمانیها دشمنان یهودیان هستند.
زمانیکه کارگران آلمانی در سال ۱۹۳۳ بدون مقاومت توسط هیتلر شکست داده شدند، صهیونیسم بیاندازه قدرتمند شد. وقتی یک جنبش شتاب خاصی میگیرد نمیتوان آنرا متوقف کرد، مگر بوسیله یک جنبش جدید که خیلی بزرگتر از آن باشد. وقتی که یهودیان به آلمانیها نمیتوانستند اعتماد کنند، پس طبیعتاً تنها راه حل به نظر رسیده یک دولت قدرتمند صهیونیستی بود.
در فلسطین درعین حال تجاوزات تهوع آور صهیونیستی همواره بیشتر میشد. در سال ۱۹۴۸ حکومت اسرائیل بر اساس یک لشکرکشی تروریستی تاسیس خود را اعلام کرد. که بواسطه آن هزاران فلسطینی از خانههای خود رانده شدند. تولد این حکومت بوسیله یک نسلکشی «محدود » از ۲۴۰ انسان عادی در شرق دیر یاسین به اجرا درآمد.
مردان، زنان و کودکان قتل عام شدند، عده ای هم زنده در چاه های آب دهکده پرتاب شدند. آنجا مکانی بود که من خیلی خوب میشناختم، فقط چند کیلومتر با محل زندگی من فاصله داشت. اعراب تنها کسانی نبودند که از آن به بعد برای آن [م.دیریاسین] مجبور به پرداخت تاوان بودند. جستجوی مداوم اسرائیل برای متحد پیدا کردن آن را تبدیل به تأمینکنندۀ تسلیحات نظامی متحجرترین رژیمهای جهان کرد.
موشه دایان وزیر دفاع اسرائیل در سال ۱۹۶۶ دوماه در ویتنام جنوبی به سر برد و به دولت دست نشانده آمریکایی مشاوره میداد. اسرائیل به شیلی تحت حاکمیت دیکتاتور پینوشه اسلحه ارسال میکرد، اسرائیل همچنین به رژیم نژادپرست یان اسمیت در رودزیا (زیمباوه امروزین) و همه کشورهای دیگر که جیمی کارتر رییس جمهور آمریکا به دلیل نقض حقوق بشر علیه آنها تحریم تسلیحاتی وضع کرده بود، اسلحه ارسال میکرد.
سرویس اطلاعاتی اسرائیل به شاه ایران مشاوره میداد، در حین اینکه دانشمندان شاه به همراه دولت آپارتاید آفریقای جنوبی تسلیحات اتمی را گسترش میداد. عده ای امروز تأکید دارند که ستم دیدن همیشه به ترقی منجر میشود. یهودیان بطرز وحشتناکی تحت ستم بودند، اما هیچ تضمینی برای آن وجود نداشت که آنها مترقی و یا انقلابی شوند. در عوض ستمی که همراه با ناتوانی باشد، منجر به ارتجاع میشود. از آنجا که هسته صهیونیسم گسستن از همه نیروهای پیشرو معنی میداد- از نیروهای انقلابی در روسیه گرفته تا نیروهای ضد امپریالیستی در خاورمیانه- این نتیجه از پیش تعیین شده بود.
در سال ۱۹۳۵ نمیتوانستم تصور کنم که صهیونیستها مردم عادی را بکشند؛ آنها اعراب را مورد تبعیض قرار میدادند، نه بیشتر. اما در دنیای دشوار امروز هر شکافی گسترده تر و عمیق تر میشود و شکاف گسستن یهودیان منجر به این وحشتی میشود که ما آنرا در لبنان دیدیم[۳]. این وحشیگری در منطق صهیونیسم قرار دارد. من از این میترسم که ما خیلی بدتر از این از یهودیان بتوانیم انتظار داشته باشیم.
کارگران یک راه حل برای ارائه دارند!
طبقه کارگر عرب در خاورمیانه، یک تنه دسترسی به اقتداری دارد که مانع صهیونیسم شود و امپریالیسم را شکست دهد. دولتهای موجود قادر به انجام آن نیستند.
به علت منافع نفتی، پادشاهی عربستان سعودی یک مرید بی قید و شرط ایالات متحده آمریکا است.
رژیم اسد در سوریه بی ثبات و فاسد است و وابسته به اعانه سعودیها. در حین اینکه رژیم مصر خود را روی شانه میلیونها کارگر و دهقان فقیر سر پا نگاه میدارد. میلیونها کارگر در حلبیآبادها زندگی میکنند و میلیونها دهقان از بدترین مصیبتها رنج میبرند، چراکه آنها حتی دسترسی ابتدایی به آب تمیز یا لوله کشی ندارند.
این رژیمها هیچ کاری نمیتوانند انجام دهند و نمیتوانند با هیچ کس مبارزه کنند، چه برسد به مبارزه با صهیونیسم و امپریالیسم. سازمان آزادی بخش فلسطین ( PLO ) به پول سعودیها وابسته است، و زنده ماندن فیزیکی آنها به سوریه وابسته است. تمام شجاعت چریکهای PLO ، نمیتواند هیچ راهی برای خروج از این بن بست بیابد.
کارگران عرب کلید این بن بست هستند. طبقه کارگر مصر به تنهایی به بزرگی طبقه کارگر روسیه در ۱۹۱۷ است. این کارگران قدرت تغییر خاورمیانه را در اختیار دارند.
یادداشت مترجمان:
[۱] . اتحادیه سراسری کارگران یهودی
[۲] . نوعی «دهکده اشتراکی» است که ریشه در صهیونیزم و سوسیالیزم دارد. در کیبوتص، همه کار میکند و همه از درآمد عمومی استفاده میکند. همه چیز کیبوتص، مال همه اهالی آن جامعه است و در عین حال، مال هیچ یک از آنان نیست. در کیبوتص «مالکیت خصوصی» وجود ندارد و مالکیت تنها «اشتراکی» است.
البته اشاره به طنز تونی کلیف در اینجا به واژه : «سوسیالیستی» اش، منظور اساس ناسیونال سوسیالیستی کیبوتص است که این مزارع اشتراکی را براساس وابستگی نژادی تنها برای صهیونیستها قابل استفاده بوده و اعراب را در میان خود نمی پذیرفتند.
[۳]. اشاره به کشتار پناهندگان و آوارگان فلسطینی اردوگاه صبرا و شتیلا در ۱۶ سپتامبر تا ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۲ و در طول جنگ داخلی لبنان است. که با محاصره اردوگاه توسط ارتش اسرائیل به فرماندهی آریل شارون و بنیامین نتانیاهو( وزیر دفاع و فرماندهی کل ارتش آن دوران اسرائیل ) آغاز و نیروهای فالانژ لبنانی با ورود به اردوگاه اقدام به قتل عام پناهندگان غیر نظامی که بیشتر زنان و کودکان بودند کردند. تعداد کشتهشدگان این کشتار تا ۳۵۰۰ نفر برآورد شدهاست.
یهودیان، اسرائیل و هولوکاست
Socialist Review, Nr. 219, Mai 1998
Originally from the British Socialist Workers Party website
تولد صهیونیسم
انقلاب فرانسه یهودیت را آزاد کرد. مابین سال ۱۷۸۹ ، و سال اتحاد آلمان و اتحاد ایتالیا، تقریباً حدود صد سال بعد بطور فیزیکی، اقتصادی و روشنفکری محلههای یهودی نشین ( گتو ) ناپدید شد. مندلسون، هاینه و مارکس همه یهودی و شخصیتهای برجسته فرهنگ آلمانی بودند. اما در روسیه تزاری، جایی که یوغ فئودالیسم هنوز وزن سنگینی داشت و سرمایهداری مدرن به سختی شکل میگرفت، آنتیسمیتیسم (سامی ستیزی[۱]) گستردهای وجود داشت و نسل کشی حتی شروع شده بود. زمانی که سرمایه داری، قدیمی و زهوار در رفته شد، بخصوص بعد از رکود بزرگ سالهای ۱۹۳۰، علیه همه دست آوردهای دوران جوانیاش عقب گرد کرد. حال نه تنها به آسانی گتوها را بلکه خیلی بدتر اتاقهای گاز هم مملو از یهودیان کردند.
اما بین این دو دوره به مورد بدتری از یهود ستیزی در فرانسه منتهی شد. در ۱۸۹۵ یک افسر یهودی ارتش بنام دریفوس، محکوم به جاسوسی برای آلمان شد. پروسه دادرسی شبیه شکار جادوگران[۲] بود و منشاء تحریک کردن اراذل علیه یهودیان شد. این موج یهودستیزی محصول جانبی مبارزه میان امپریالیسم اوج گرفته فرانسه و امپریالیسم آلمان بود. در پاریس آنزمان یک ژورنالیست ویِنی سرشناس بنام تئودورهرتسل زندگی میکرد. هرتسل از کل اضطراب عمومی به این نتیجه رسید که یهود ستیزی یک پدیده طبیعی و غیر قابل اجتناب است. در ژوئن ۱۸۹۵ او مینویسد: «در پاریس همانگونه که از قبل گفته بودم، به یک طرز تفکر بازتر از یهود ستیزی نائل شدم؛ شروع کردم آنرا بصورت تاریخی فهمیده و ببخشم. بخصوص تشخیص دادم که چقدر تلاش بیهوده و بیمعنی است که با یهود ستیزی مبارزه شود».
هرتسل، امیل زولا، فرانسویها و در خط اول سوسیالیستهایی را که از دریفوس دفاع کردند، به نقد کشید. او گلایه کرد که یهودیان «حفاظت از خود را در پناه سوسیالیستها و نابودگران نظم موجود جستجو میکنند (…)آنها حقیقتاً دیگر یهودی نیستند و حتی دیگر فرانسوی نیستند. آنها به احتمال زیاد رهبران آینده آنارشیسم اروپایی هستند». او استدلال کرد که یک جواب برای یهودستیزی این است که یهودیان سرزمینهایی را که در آن ناخوانده هستند، رها کنند و کشور خویش را تاسیس کنند. او اظهار داشت که برای متحقق کردن این هدف «یهود ستیزان قابل اعتمادترین دوستان … متحدان ما خواهند بود». به همین علت او با پلوهه وزیر داخلی تزار را ملاقات کرد، مردی که نسل کشی کیشینوف را در ۱۹۰۳ سازماندهی کرد. هرتسل تلاش کرد اینگونه او را تطمیع کند که مهاجرت بخشی از یهودیان از روسیه می تواند جنبش انقلابی دشمن پلوهه را تضعیف کند.
اگر آشتی ناپذیری ( آنتاگونیسم ) میان یهودیان و غیر یهودیان، به ظاهر طبیعی شده و اجتناب ناپذیر باشد، پس از آن نتیجه میشود که آشتی ناپذیری میان یهودیان و اعراب در فلسطین هم طبیعی و اجتناب ناپذیراست. اولین تعریف هرتسل از صهیونیسم این بود : « به خلق بدون سرزمین یک سرزمین بدون خلق دادن». زمانی که توجه او به این مطلب جلب گردیده شد که اعراب در فلسطین زندگی میکنند، هرتسل اینرا بدیهی استنباط کرد که بسادگی از شر آنها باید خلاص گردید. در ژوئن ۱۸۹۵ او مینویسد «ما سعی خواهیم کرد برای این خلق فقیر در سراسر مرزها جادو کنیم، به این شیوه که ما مشاغلی برای آنها در کشورهای ترانزیتی پیدا کنیم و همزمان اما آنها را در کشور خودمان استخدام نکنیم». چه بیان ظالمانه ای از آرزوی پاکسازی قومی!
اقتصاد بسته صهیونیستی
صهیونیستهایی که از اواخر قرن ۱۹ به فلسطین مهاجرت کردند، نمیخواستند که به الگوی اقتصادی سفیدهای آفریقای جنوبی نائل شوند. آنجا سفیدها سرمایه داران و سیاهان کارگران بودند. صهیونیستها فقط یک خلق یهودی را میخواستند. با در نظر گرفتن استاندارد زندگی بسیار پایین اعراب در مقایسه با اروپاییها و بیکاری گسترده باز و مخفی،, این هدف فقط میتوانست به گونهای به انجام رسد که دسترسی اعراب به بازار کار یهودیان مسدود گردد. برای این مقصود به روشهای مختلف متوسل شدند. اولاً صندوق ملی یهود بر طبق یک اساسنامه، بعنوان مالک یهودِ بخشهای بزرگی از اراضی، از جمله بخش بزرگی از تل آویو، فقط به یهودیان در این سرزمین اجازه کار میداد. دوماً تمام اعضای اتحادیههای کارگری صهیونیستی، هیستادروت (اتحادیه سراسری کارگران یهودی) میبایستی دو شهریه پرداخت کنند؛ یکی برای حفاظت از نیروی کار یهودی و دومی برای حفاظت از محصولات کار یهودی. هیستادروت اعتصاب علیه کالاهای باغداران میوه که کارگران عرب در آن مشغول به کار بودند را سازماندهی کرد و باغداران را مجبور به اخراج این کارگران کرد. همچنین این تصویری روزانه بود که مردهای جوان یهودی در بازارهای یهودی در میان فروشندگان سبزیجات و تخم مرغ در حال گردش دیده شوند. وقتی آنها به کسی تنه میزدند بر حسب اتفاق یک زن عرب بود! و روغن آتشزا روی سبزیجات میریختند و تخم ها را تخریب میکردند.
من خود به خاطر میاورم که چگونه بعد از اینکه شایعه میشد که یک عرب در آشپزخانه کافه بعنوان ظرف شور مشغول به کار است، کافه در تل آویو مورد حمله قرار میگرفت و تقریباً بطور کامل تخریب میشد. من همچنین تظاهراتهای مکرر برعلیه نایب رئیس دانشگاه عبری اورشلیم دکتر ماگنوس در دوره دانشجویی من از ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ را بهخاطر میآورم. دکتر ماگنوس یک یهودی آمریکایی و لیبرال بود و تنها جرمش این بود که مستاجر یک مالک عرب بود.
وابستگی به امپریالیسم
با این آگاهی که آنها با مقاومت فلسطینیان مواجه میشوند، برای صهیونیستها واضح بود که آنها به کمک قدرت امپریالیستیای که بزرگترین نفوذ را در فلسطین داشت، محتاج بودند.
در ۱۹ اکتبر ۱۸۹۸ هرتسل به قسطنطنیه (م. استانبول امروزی ) برای ملاقاتی رسمی با قیصر ویلهلم سفر کرد. در آن دوره فلسطین هنوز بخشی از امپراتوری عثمانی بود که این امپراتوری خود متحد آلمان بود. هرتسل به قیصر توضیح داد که یک شهرک صهیونیستی در اسراییل نفوذ آلمانیها را تقویت میکند، چرا که صهیونیسم مرکزش در اتریش، شریک امپراتوری آلمان است. او وسوسهای دیگر را نیز تبلیغ کرد: «من توضیح دادم که ما نفوذ احزاب انقلابی در میان یهودیان را مسدود خواهیم کرد».
در اواخر جنگ جهانی اول هنگامی که واضح شد فلسطین توسط بریتانیای کبیر سقوط میکند، رهبر سابق صهیونیستها، خاییم وایزمن با وزیر خارجه بریتانیا آرتور بالفور باهم مرتبط شدند و از این ارتباط یک بیانیه در ۲ نوامبر ۱۹۱۷ منعقد گردید که برای یهودیان یک میهن در فلسطین را تضمین میکرد. سر رونالد اشتورس اولین حاکم نظامی بریتانیا در اورشلیم تشریح کرد که صهیونیسم «چه برای اهداکننده و چه برای تحویلگیرندهاش برکت و رحمت است، چرا که این تعهد برای انگلستان یک وفاداری اولستری[۳] یهودی کوچک در میان یک دریا از خصومت بالقوۀ عربی خلق میکند». صهیونیستها در فلسطین،در نقشِ اورانیرن [ والی بریتانیای کبیر در ایرلند شمالی ] ظاهر شدند.
در طول جنگ جهانی دوم واضح شد که بریتانیای کبیر نقش برتر خود را در خاورمیانه در برابر ایالات متحده آمریکا از دست میدهد. بن گورین رهبر آن دوره صهیونیسم به همین خاطر عجله داشت به واشنگتن برود، تا صفی از قراردادها را با ایالات متحده محکم کند. اسرائیل حال قابل اعتمادترین دولت اقماری ایالات متحده است. بیدلیل نیست که آمریکا کمکهای مالی بیشتری به اسرائیل کوچک در مقایسه با هر سرزمین دیگری در جهان پرداخت کند. اسرائیل همچنین بزرگترین دریافت کننده کمک تسلیحاتی آمریکا است.
هولوکاست
لئو تروتسکی بربریت فاشیسم را آشکارا درک کرده بود و نابودی یهودیان را پیشبینی کرده بود. در ۲۲ دسامبر ۱۹۲۲ او مینویسد: «میشود سرنوشت یهودیان را در شروع ناگهانی جنگ آینده به آسانی تصور کرد. اما حتی بدون جنگ، مرحله بعدی گسترش ارتجاع جهانی حتماً ریشهکنی فیزیکی یهودیان را معنی میدهد. فقط بسیج شجاعانه کارگران علیه ارتجاع، تاسیس گردانهای کارگری، مقاومت مستقیم فیزیکی علیه باندهای فاشیستی، افزایش اعتماد به نفس، فعالیت و شجاعت در طرف ستمدیدگان میتواند یک تغییر توازن قدرت را باعث شود که موج جهانی فاشیسم را متوقف کند و فصلی جدید در تاریخ انسانیت بگشاید».
تا جنگ جهانی دوم، صهیونیسم در میان اکثریت عمده یهودیان در سراسر جهان، بویژه میان طبقه کارگر یهودی بهندرت هوادار داشت. برای مثال در لهستان جایی که در آن بزرگترین اجتماع یهودی در اروپا مقیم بود، در دسامبر ۱۹۳۸ و ژانویه ۱۹۳۹ در ورشو، لودز، کراکوف، لووف، ویلنیوس و شهرهای دیگر انتخابات محلی شروع شدند.
یک اتحادیه از سازمانهای کارگری سوسیالیستی و ضد صهیونیستی ۷۰ % از رایها را در محلات یهودینشین بهدست آورد و ۱۷ تا از ۲۰ کرسی در ورشو را بدست گرفت، و این در حالی بود که صهیونیستها فقط ۱ کرسی را بهدست آوردند.
همه چیز برق آسا بواسطه هولوکاست تغییر کرد. در اروپا بهندرت یهودیای وجود داشت که فقدان یکی از اعضای خانوادهاش را ضجه نزدهباشد. من بهخاطر میاورم که خاله من اهل گودانسک کمی قبل از شروع ناگهانی جنگ از ما در فلسطین دیدار کرد. باقیمانده آشنایان او را من نمیشناختم اما آنها به همراه دیگران در هولوکاست ناپدید شدند. یک دختر خاله من که او را خیلی خوب میشناختم با همسر و فرزند ۵ سالهاش کمی قبل از جنگ به اروپا نقل مکان کرد که همه آنها در اتاقهای گاز کشته شدند.
امروز اکثریت باقی مانده یهودیان صهیونیست هستند و این تماماً قابل فهم است.
فاجعه ( نکبت )
این واژه مورد استفاده فلسطینیها برای اشاره به ایجاد دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸ است. از آنزمان ۳ جنگ ۱۹۴۸ ، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ بین اعراب و اسرائیل منجر به یک پاکسازی عظیم از فلسطینیان شده است. امروز ۳.۴ میلیون آواره فلسطینی وجود دارد، بهمراتب بیشتر از تعداد فلسطینیانی که در سرزمین اجدادی خود زندگی میکنند. آمار تقسیم اراضی حذف آنها را اثبات میکند: در ۱۹۱۷ یهودیان %۲.۵ از اراضی کل کشور را در اختیار داشتند، در ۱۹۴۸ این آمار %۵.۷ بود و امروز %۹۵ از مرزهای درونی قبل از ۱۹۶۷، در حالی که اعراب تنها %۵ از آن خود دارند.
این یکی از تراژیکترین وقایع تاریخ است که یک خلق تحت ستم مثل یهودیان که توسط بربریت نازی زجر کشیدند، به خلق دیگری _ فلسطینیان- کسانی که در هولوکاست هیچ تقصیری بر گردان ندارند، ظلم و ستم و بربریت اعمال دارند.
راه حل
فلسطینیان قدرتی در اختیار ندارند که خود را رهایی بخشند، آنها حتی قدرت مبارزه برای اصلاحات جدی را ندارند. شرایط آنها در مقایسه با سیاهان در آفریقای جنوبی که به اصلاحات مهمی نائل شدند متفاوت است. آنها آپارتاید را به لرزه در آوردند، حق رای بدست آوردند و یک رییس جمهور سیاه را انتخاب کردند. اگرچه درست است که آپارتاید اقتصادی همچنان مثل قبل برقرار است. ثروت متمرکز شده در دست تعداد کمی از سفیدها است که تعداد کمی از سیاهان را همکار خود کردهاند. اکثریت قریب به اتفاق از سیاهان همچنان مثل قبل در فقر رقت انگیز زندگی میکنند. سیاهان آفریقای جنوبی بهطور غیرقابل مقایسهای قویتر از فلسطینیان هستند. اولاً سیاهان ۵ تا ۶ برابر سفیدها در آفریقای جنوبی هستند. در حالیکه تعداد فلسطینیان تقریبا برابر با اسرائیلیها است (اکثریت فلسطینیان آواره شدهاند). دوماً کارگران سیاه ، ستون فقرات اقتصاد آفریقای جنوبی را تشکیل میدهند، در حالیکه فلسطینیان فقط نقشی حاشیهای ایفا میکنند. کوساتو یکی از قدیمیترین سندیکاهای آفریقای جنوبی است که نقش مرکزی در از بین بردن آپارتاید ایفا کرد. فلسطینیان سازمان سندیکایی قابل مقایسهای ندارند.
اگر یک موقعیت وجود داشته باشد که با تئوری انقلاب مداوم تروتسکی بصورت کامل مطابقت کند پس آن موقعیت فلسطینیان است. او استدلال میکرد که هیچ مطالبۀ دموکراتیک و هیچ رهایی ملی بدون انقلاب کارگری ممکن نخواهد شد. کلید سرنوشت فلسطینیان و همه انسانهای دیگر در خاورمیانه در دست کارگران عرب یافت میشود،که مرکز اصلی آن مصر و در وسعت کمتری در سوریه، عراق، لبنان و دیگر کشورها قرار دارد. تراژدی این است که پتانسیل طبقه کارگر عربی بهعلت اثرات زیان بار استالینیسم متحقق نشد، چراکه این اثرات چپ را در خاورمیانه مدت زمان طولانی تحت سلطه داشت. آنها استالینیستهایی بودند که بهمثابه جادهصافکنهای حزب بعث و صدام حسین در عراق فعال شدند، اسد و حزب بعث سوریه را در رسیدن به قدرت کمک کردند و در مصر برای ناصر و سپس اسلامیستها راه را باز کردند.
انقلاب طبقه کارگر عربی برای امپریالیسم و صهیونیسم یک پایان را آماده میکند. این دورویی محض است که ادعا شود این بمعنی تهدیدی برای یهودیان منطقه است. زمانیکه رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی حاکمیت داشت، هواداران آن اظهار داشتند که اتحادیه ملی آفریقا برای قتل عامکردن سفیدها دست بهکار میشود. هرگز چنین چیزی اتفاق نیفتاد.
یادداشت مترجمان:
[۱] . آنتیسمیتیسم با وجودی که در طول متن این واژه به معنی یهود ستیزی ترجمه شده، و منظور تونی کلیف هم از این واژه همین مفهوم بوده، اما بر این باوریم که این مفهوم میبایست به سامی ستیزی ترجمه شود زیرا اولاً از لحاظ واژه شناسی دقیقاً همین معنی را میدهد، همچنین از لحاظ جغرافیایی تمام ساکنین صحرای سینا در شمال شرقی مصر تا فلات بین النهرین در عراق از لحاظ انسان شناسی و قوم شناسی سامی نژاد هستند و از لحاظ سیاسی نیز نژاد پرستی ضد اعراب، سامی ستیزی میباشد. اما هژمونی نولیبرالیستی قدرت های امپریالیستی، گفتمان حاکم بر ادبیات سیاسی – خبری را چنان تحت تاثیر خود دارد که این مفهوم تنها به معنی یهود ستیزی تعبیر شود که این کارکرد را دارد: یهودیت به نژاد تبدیل میشود و زمانی که اسرائیل کشور یهودیان باشد و نه فلسطین اشغالی توسط صهیونیستها، نقد اسرائیل برابر نقد یهودیت و در نتیجه نژاد ستیزی است.
[۲] . اشاره به دادگاه های تفتیش عقاید در قرون وسطی که توسط کلیسا علیه دگراندیشان و منتقدین نظم دینی در اروپا برپا میشد.
[۳] . اولستر یکی از استانهای ایرلند است که در قسمت شمالی این کشور واقع شده است ( ایرلند شمالی ). دلیل این مقایسه در این است که از لحاظ تاریخی ساکنین اولستر وفادار به اشغالگران بریتانیایی برعلیه جمهوری خواهان ایرلند (ایرلند جنوبی) در طول تمام سالهای اشغال ایرلند میجنگیدند و بریتانیا همیشه حضور اشغالگرانه خود را در ایرلند دفاع از اقلیت پروتستان اولستر تعریف میکرد. در واقع حاکم نظامی اورشلیم خاورمیانه را به ایرلند و اسرائیل را به اولستر تشبیه کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر