۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

مهمان هفته گزارشگران: فریبرز سنجری- جنبش سبز - کارگری و جایگاه چپ



گزارشگران:

هر از گاهی و در نبود آلترناتیو انقلابی و در بزنگاههای تاریخی شاهد عروج توهم زای رفورمیستهای وطنی هستیم که وعده اب میدهند و سراب را به خورد عوام.. گاه بعنوان سردار سازندگی و گه در هیبت عمامه داری بنام خاتمی و امروز در قامت کوتاه و آلوده به خون فرزندان آگاه این سرزمین بخون خفته و بنام موسوی و کروبی. اما گذار توام با آگاهی از سایه روشنهای شرایط موجود نیاز به کاری سخت و روشنگر از سوی روشن نظران دارد که ما هم بسهم خود و در گفتگو با فریبرز سنجری کوشیده ایم.

فریبرز گرامی خوش آمدی

گزارشگران:

اگر تمایل داری از خودت بگو و سالهای متمادی در تبعید

فریبرز سنجری:

با گراميداشت ياد غلامرضا تختی که ياد ش همواره زنده و گرامی باد ،من اولین فعالیت سیاسی عملی ام را با شرکت در تظاهرات توده ای که به مناسبت چهلم مرگ او در تهران برگزار شده بود، با پخش اعلامیه و سردادن شعار بر علیه رژیم شاه شروع کردم. در آن تظاهرات که در واقع بزرگترین تظاهرات توده ای بعد از سرکوب های سال 42 بود، مردم یک پارچه بر آن بودند که تختی توسط رژیم شاه به قتل رسیده است و در این رابطه نیز به خیابان ریخته بودند. بعد فعالیت جدی سازمان يافته سیاسی من در همان نوجوانی با پیوستن به چریکهای فدائی خلق آغاز شد، و در این ارتباط در مرداد ماه سال 50 توسط ساواک رژیم شاه دستگیر شدم. در جریان انقلاب توده ها که درهای زندان ها بدست توانای مردم گشوده شد من نیز با آخرین دسته از زندانیان سیاسی در دی ماه سال 57 از زندان آزاد شدم. متأسفانه سلطه باند خیانت کار فرخ نگهدار در سازمان چریکهای فدائی خلق ايران آن زمان و تسلط شیوه و رفتارهای غیر دموکراتیک در این سازمان که از نشر اندیشه و نظرات نیروهای انقلابی جلوگیری می نمود، جائی برای مبارزه علیه دشمن در کنار آن دارودسته برای افرادی نظیر من که با این سازمان در ارتباط بودیم، باقی نگذاشت. در آن زمان با توجه به انقلابی که در جامعه رخ داده و قيامی که شکست خورده بود شرايط از سازمان چريکهای فدائی خلق ايران که به دليل رزم دلاورانه گدشته اش با رژيم شاه با اقبال وسيع توده ها مواجه شده بود طلب می کرد اوضاع را تحليل و برای مردم توضيح دهد که چه رخ داده و ضمن روشن کردن ماهيت رژيم جانشين رژيم شاه، توده ها را جهت رسيدن به خواسته هائی که برايش بپاخاسته بودند سازمان دهد. اما متاسفانه اپورتونيستهائی که مراکز رهبری سازمان را اشغال کرده بودند به جای درک این وظيفه بزرگ که تاريخ در مقابل آن سازمان قرارداده بود، در عمل راه مماشات با قدرت حاکم را در پيش گرفتند. در چنین شرایطی من و عده ای از رفقای همفکرم ضمن جدائی از آن سازمان، تشکيلات چريکهای فدائی خلق ايران را شکل دادیم. مواضع انقلابی این تشکیلات اولین بار در 8 خرداد 1358 در مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی اعلام گردید، در آنجا به مردم توضیح داده شد که پايگاه طبقاتی جمهوری اسلامی بورژوازی وابسته به امپریالیسم می باشد، و لذا برای مقابله با این رژیم، سازماندهی مسلح توده ها و مقابله با خلع سلاح آنان وظيفه مبرم روز اعلام شد. به این ترتیب در شرایطی که رهبران اپورتونيست بتدريج بخش بزرگی از آن سازمان بزرگ را به آستانبوسی ارتجاع حاکم بردند و آن کردند که امروز بر کمتر کسی پوشيده است، چریکهای فدائی خلق در کنار مردم مانده و همراه با توده ها جهت تحقق اهداف انقلابی آنان سالها با جمهوری اسلامی جنگيدند. از زمان تشکیل چریکهای فدائی خلق همه فعالیت های مبارزاتی من تا به امروز جهت سرنگونی رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی و از بین بردن نظام سرمایه داری حاکم بر ایران برای دست یابی به آزادی و سوسیالیسم، با این تشکل ادامه یافته است.

گزارشگران:

روند شکلگیری وپیشرفت جنبش سبز را چگونه ارزیابی میکنید و به تعبیری دیگر امروز در کجا ایستاده است؟

فریبرز سنجری:

اگر بخواهم پاسخی درست و واقعی به اين پرسش بدهم بايد قبل از هر چيز بپرسم که منظور از "جنبش سبز" در اين سوال چيست؟ آيا مبارزات اعتراضی توده های جان به لب رسيده ایران را "جنبش سبز" می نامید؟ آیا منظور از "جنبش سبز" تلاشهای اصلاح طلبان حکومتی است که برای کنترل اعتراضات مردم بيرق سبز افراشته اند؟ طبیعی است که به دنبال خيزش بزرگ مردم ایران در ماه های اخير هر کس با ديد و تعبير خاص خود از اين مبارزات نام برده وآنرا تعريف می کند، به همين دليل هم اصطلاح "جنبش سبز" به دلخواه و با مضامين مختلف بکار برده می شود. بنابراين اجازه بدهيد که برای جلوگيری از هرگونه سوء تفاهم احتمالی در ابتدا تاکيد کنم که خيزش بزرگ مردم ما يک جنبش بزرگ توده ای و خود به خودی بود و هست که درست به دليل خود انگيختگی اش فاقد هرگونه رهبری می باشد. حتی خود موسوی و کروبی نیز به این امر معترفند که مردم با رهبری آنها به خیابانها نریختند و اتفاقاً درست متضاد با آنچه آنها خواستارش بودند و هستند رفتار کرده و می کنند. در حاليکه آنچه تحت عنوان"جنبش سبز"،يا"راه سبزاميد" شناخته می شود تلاش بخشی از طبقه ارتجاعی حاکمه است که می کوشد ضمن کنترل اعتراضات مردمی با تکيه به "فشار از پائين" برای خواستهای ضد مردمی خود در بالا "چانه زنی" کند.

جنبش توده ای خود به خودی اخیر بر زمينه انباشت خشم و نارضايتی مردم ستمديده از شرايط نکبت باری که نظام استثمارگرانه حاکم برای ستمديدگان به بار آورده با دستاویز قرار دادن موضوع تقلب در انتخابات شکل گرفت. اما اگر این جنبش درست به همين اعتبار، بر حق و عادلانه است تلاشهای اصطلاح طلبان حکومتی به مثابه بخشی از طبقه حاکم جهت کنترل آن و کاناليزه کردن این جنبش در مسير اختلافات درونی اين طبقه امری ارتجاعی و بر ضد منافع و مصالح توده ها می باشد. می بينيم که تفاوتی ماهوی بين جنبش مردم و آنچه آنها به نام "جنبش سبز" و یا "راه سبزاميد" می خوانند وجود دارد. تفاوتی همچون فرق و اختلاف بين آب و آتش. براستی که این به اصطلاح جنبش سبز آب سبزی است که در تلاش است تا آتش خشم توده ها را خاموش سازد. با توجه به اين توضيح بايد تاکيد کنم که اگر منظور اين است که اعتراضات جاری مردمی در "کجا ايستاده است"! می توان به خود واقعيات رجوع کرد و نشان داد که موج اعتراضات مردمی از زمانی که آغاز گشته همچنان به پیش رفته و عمق و گسترش هر چه بيشتری يافته است. این جنبش سر ايستادن ندارد و از شروع خود تا کنون هم شعار ها در آن هرچه راديکال تر گشته است. اگر در شروع اين جنبش، شعار هائی در رابطه با تقلب در انتخابات و خواست ابطال آن گستردگی بيشتری داشت،امروز شعارهای انقلابی در جنبش از برجستگی برخوردارند. در تظاهرات 13 آبان هم شاهد بودیم که شعار"مرگ بر خامنه ای" و نابودی "اصل ولايت فقيه" چقدر برجسته بود. همه اینها از راديکاليزه شدن هر چه بيشتر اعتراضات مردمی خبر می دهد. البته در اینجا صحبت بر سرهرچه بیشتر گسترده شدن و رواج شعار های "ساختار شکنانه" در جامعه است در حالی که می دانیم که در همان روز 30 خرداد هم از طرف توده های مردم شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی" فرياد زده شد و این شعار در جاهای مختلف تکرار شد. حتی از نظر وسعت هم می بینیم که اگر در آغاز اين خيزش بزرگ عمدتا مردم تهران و يکی دو شهر بزرگ در صحنه اعتراض حضور داشتند اما اين امر بتدريج گسترش هر چه بيشتری یافته است، تا آنجا که در 13 آبان بيشتر شهر های بزرگ کشور به صحنه اعتراض بر علیه رژیم تبديل شدند. اتفاقا تداوم ، گستردگی و تعمیق اعتراضات مردمی باعث ترس و وحشت همه جناح های حکومتی گشته و شاهديم که چگونه مبلغين حفظ "نظام مقدس جمهوری اسلامی"یعنی همان کسانی که خود را "جنبش سبز" می نامند به هر بهانه ای به ميدان آمده و نسبت به "رادیکالیزه شدن" جنبش هشدار می دهند. اصلاح طلبان و جریاناتی مثل "نهضت آزادی" مردم را می ترسانند که اگر" پاسخ مردم به خشونت حکومت به صورت واکنشى و احساسى و درقالب رفتار تلافى جویانه و تقابلى صورت گیرد، نه تنها مردم موفق به عقب راندن نظامیان نخواهند شد، بلکه این گونه رویارویى توجیه اعمال زور به عنوان یک «حق قانونى» را براى حکومت آسان خواهد" ساخت. اصلاح طلبان، در حالی که این گونه سرکوب مردم توسط جمهوری اسلامی را توجيه می کنند، نگرانی ها و ترس و وحشت خود از پیشروی مبارزات مردم را نیز نشان می دهند و معلوم می کنند که در کجا ايستاده اند. براستی که جنبش توده های ستمدیده ایران همه مدافعين "نظام" ضد خلقی کنونی، همه مدافعين نظم ظالمانه سرمايه داری حاکم، همه مدافعين سلطه دار و شکنجه- از خامنه ای و رفسنجانی گرفته تا احمدی نژاد و موسوی و کروبی و يزدی و اصلاح طلبان رنگارنگ- را به وحشت انداخته است.

گزارشگران:

مدتی است که تاکتیک مبارزات در داخل کشور تغییر کرده است. مبارزه روزانه در خیابانها به تظاهرات در مناسبتها تبدیل شده است. ایا این تغییرات در امتداد ضرورتهای دریافتی مردم است یا اینکه تابعی از تمایلات رهبری آن از جمله موسوی و کروبی؟

فریبرز سنجری:

پاسخ: همان طور که در سوال قبلی توضيح دادم همه واقعيات بيانگر آن است که "مبارزات در داخل کشور" مبارزه ای خود به خودی و فاقد رهبری است. همانطور که می دانیم خود اصلاح طلبان حکومتی هم ادعای "رهبری" بر جنبش مردم را ندارند. آنها به مناسبتهای مختلف بارها و بارها اعلام کرده اند که اعتراضات بعد از انتخابات 22 خرداد حرکاتی" خود جوش " و بدون "سازماندهی" بوده است و نبايد آنها را به حساب "تصمیمات و طراحی های این یا آن حزب" اصلاح طلب گذاشت. گوينده سخنان فوق که محسن آرمين از رهبران سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی می باشد، در ضمن در مصاحبه با نشريه اعتماد چنين گفت:" نه در مورد شعار ها و نه در مورد حضور مردم در خیابان ها احزاب اصلاح طلب هیچ نقش جدی نداشته اند" بنابراين با در نظر گرفتن چنین واقعیتی و در شرایطی که جنبش توده های ایران فاقد رهبری می باشد و خود موسوی و کروبی هم رسما ادعای رهبری این جنبش را ندارند نمی توان آنها را در موضع رهبری مبارزات مردم قرار داد! مگر این که واژه "رهبری" اخیراً معنائی پیدا کرده است که تا کنون شناخته شده نبود!؟ براستی منظور از "رهبر" و "رهبری" چیست؟

با توجه به اين توضيح پاسخ سوال بالا روشن است و با قاطعيت بايد گفت که از آنجا که اکثريت توده های فعال در صحنه مبارزه خود بخودی کنونی تره هم به "تمايلات" موسوی و کروبی خرد نمی کنند، بنابراین نمی توان گفت که اين افراد باعث این یا آن تغییر در شکل مبارزه مردم در ايران شده اند. اما قبل از پرداختن به عواملی که در چگونگی مبارزات مردم نقش بازی می کنند لازم است به این امر تأکید کنم که وقتی اخبار اعتراضات در اين فاصله را مرور می کنيم می بینیم که مبارزات و اعتراضات مردم هرگز متوقف نشده و مثلاً روزی نبوده که ما شاهد تجمع خانواده های بازداشت شدگان حوادث اخير و مادران جانباختگان جنبش در محلی نبوده نباشيم. در حاليکه اعتراضات دانشجويان هم عليرغم همه بگير و ببند ها لحظه ای از حرکت باز نايستاده است. اما با تأکید بر این واقعيت ها و با در نظر گرفتن آنها وقتيکه ما به صحنه سياسی کشور نگاه می کنيم می بینیم که آنچه مردم را به "تظاهرات در مناسبتها" واداشته قبل از هر چیز سرکوب وحشيانه ای است که امکان هر گونه تجمع را از آنها سلب نموده است. ما مردمی را می بينيم که زير ظلم ها و ستم های طبقه حاکمه کارد به استخوانشان رسيده، مبارزات این مردم در مقابل ديکتاتوری لجام گسيخته حاکم که به هر جنايتی متوسل می شود تا نظام سرمايه داری وابسته ايران را از گزند اعتراضات مردمی محفوظ نگاه دارد،اشکال مختلفی پیدا می کند. مثلاً می بینیم که چون استبداد حاکم همه راه های تشکل واعتراض را بر آنها بسته تجمعات اعتراضی آنها گاه و بيگاه امکان بروزگسترده می یابد. در حال حاضر، زور سازمانيافته دولتی پراکندگی صفوف مبارزاتی را به مردم تحمیل کرده و به آنها اجازه نداده تا در صفوفی متشکل به مصاف با قدرت دشمن خود برخيزند. این مردم سازمانها و احزاب سراسری و انقلابی ندارند تا وحدت بخش اعتراضات آنها باشد و به همين دليل هم این شرايط بسیار ظالمانه و نکبت بار زندگی آنها و وجود دشمنی مشترک در مقابل آنها است که وحدت بخش صفوف آنها گشته است. در چنین شرایطی است که توده های ستمديده ایران از هر روزنه ای جهت فرياد خواستهای خود سود می جويند، حتی اگر اين امکان نماز جمعه، روز قدس ويا تظاهرات دولتی 13 آبان باشد. بنابراين باز تأکید کنم که به طور عمده، این زور سازمان یافته دولتی و دیکتاتوری حاکم و در یک کلام سرکوب است که در شرایط فقدان یک رهبری بر جنبش، اتخاذ این یا آن شکل مبارزه را به مردم تحمیل کرده است.

گزارشگران:

اپورتونیسم سیاسی به اعتقاد ما پدیده ایست چند وجهی و یکی از وجوه آن تغییر رنگ متناسب با شرایط موجود است. برخی از نیروهای متشکل سیاسی از جمله سازمان اکثریت و اتحاد فدائیان که معرکه گردان اتحاد جمهوری خواهان نیز هستند در جنب و جوش حمایتی از جنبش داخل تلاش کردند که این حرکات اعتراضی را در خارج از کشور از مضمون رادیکال خود تهی کنند و تا حدودی هم موفق بودند. آیا شما هم بر همین نظر هستید؟ اگر چنین است راه مقابله با کوشش های منحرف کننده آنها را چه میدانید؟

فریبرز سنجری:

به دنبال خيزش بزرگ مردم در خرداد ماه که کل جامعه ما را تکان داد ايرانيان مقيم خارج از کشورنيزدر ارتباط با اين خيزش دست به حرکت های اعتراضی زدند. اين اعتراضات در کشور های مختلف جهان بسته به کميت و کيفيت ايرانيان در هر کشور اشکال و ابعاد گوناگونی به خود گرفت . اما در مجموع 4 طيف سياسی در آن قابل تشخيص بود که خود انعکاسی از تقسيم بندی های سياسی داخل کشور نیز می باشد. سبز ها، سلطنت طلبان، مجاهدين و چپ ها که کمونيستها ونيروهای دمکرات و آزاديخواه را شامل می شد. در اين چهارچوب در همه کشور ها اکثريتی ها و شبه اکثريتی ها در صف سبز ها قرار داشتند. اکثر کسانی که به این خطوط تعلق دارند در حاليکه شال و دستبند سبز با خود حمل می کردند فرياد"يا حسين، مير حسين " سر می دادند . اينها نه تنها از سر دادن هر شعار انقلابی جلوگيری می کردند بلکه برای خفه کردن صدای افراد مبارز و راديکال در تجمعات از توسل به پليس هم دريغ نمی ورزيدند. به اين ترتيب خيزش بزرگ مردم ما این نیروها را هم مجبور ساخت که بار ديگر چهره خود را با آشکاری هر چه بیشتری نشان دهند. در این روند به خصوص ماهيت ضد مردمی اکثریتی ها اين بار در مقابل نسل جوان که از خبرچينی ها و مردم فروشی های اين دارو دسته ضد مردمی تصور روشنی در ذهن نداشتند به نمايش گذاشته شد.

سالها ی طولانی اقامت در خارج از کشور به اکثريتی ها فرصت داده بود تا تلاش کنند دستان آلوده به خون خود را لاپوشانی کرده و با همکاری با نیروهای سازشکار زير پرچم جمهوری خواهی ، سکولاريسم و جدائی دين از دولت گرد آمده وبه چهره کراهت بار خود سيمای جديدی بخشند. در این سیما، دفاع از خمينی ددمنش و اعلام وحدت استراتژيک با اسلام خمينی و مطالبه "سپاه پاسداران را به سلاح سنگين مسلح کنيد" و سينه زنی برای گوشه چشم "حزب برادر بزرگ" آگاهانه رنگ آميزی شده و لاپوشانی میشد. تحت چنین رنگ و رنگ آمیزی هائی "اکثريتی" ها آنچنان از" دمکراسی" سخن می گفتند که کسانی که گذشته آنها را نمی دانستند و يا می دانستند ولی خود را به فراموشی زده بودند، کم کم داشت باورشان می شد که اين تازه دمکرات شده ها! واقعا دمکرات شده اند! اکثريتی ها در اين تلاش کاررا به آنجا رسانده بودند که با وقاحت ويژه خويش حتی منکر همکاری خود با ماشين سرکوب جمهوری اسلامی شده و طلبکارانه برای اعمال کثيف و ضد مردمی خود که جزئی جدائی ناپذير از هويت آنهاست "مدرک" و "فاکت" طلب می کردند، برای نمونه در مصاحبه بهزاد کريمی با بی بی سی ! اما توده ها که هيج جنايتی از چشمانشان پنهان نمی ماند و هيچ دنائتی را فراموش نمی کنند با خيزش بزرگ خود آنها را محبور کردند که آنچه را در سالهای 60 و در هنگامه نخست وزيری مير حسين موسوی در همکاری با امثال لاجوردی ها بر عليه آزاديخواهان و کمونيستها پيش می بردند را در خيابانهای پاريس،لندن و لوس آنجلس و... بار ديگر در مقابل چشم همگان به نمايش بگذارند. تاريخ همچنين با کسانی که پوست اندازی بورژوامابانه خود را با مردود اعلام کردن مارکسیسم- لنینیسم و نفی قانون منديهای حاکم بر حرکت جوامع بشری با بيشرمی تمام نشان می دادند، اين شوخی را هم کرد که درست بر اساس همان قوانين واقعی مجبورشان نمود تا همه آن" لائيک "و "سکولار" بازی ها را کنار گذاشته و بار ديگر آشکارا همچون دهه 60 زير پرچم سبز "اسلام ناب محمدی" سينه بزنند. آنها با فرياد به نفع کسی گلوی خود را پاره می کنند که در دوره نخست وزيری او از ایران به بیرون انداخته شدند و تحت ریاست و نخست وزیری او بود که برخی از آنها را به چوبه دار آويختند. واقعا چقدر موقعيت کسانی که برای جلادان خود هورا می کشند، چندش آور است!

اما در مورد قسمت ديگر اين سوال يعنی "راه مقابله با کوشش های منحرف کننده" اکثريتی ها، بايد بگويم که درعمل نشان داده شده که آنها بخشی از بورژوازی حاکم بر ایران هستند که امروز مصلحت را در آن ديده اند که در لباس اصلاح طلبی و با شال سبز در صحنه ظاهر شوند. روشن است که رسالت آنها در اين چهارچوب مثل همه اصلاح طلبانی که خواهان حفظ نظم ستمگرانه حاکم هستند کاستن از حدت مبارزه طبقاتی و تلاش برای محصور کردن اعتراضات توده ها در چهارچوب اختلافات درونی طبقه حاکمه می باشد. در نتیجه هر چه نیروهای انقلابی متحد تر و در صفوقی فشرده تر فعاليت کنند، هرچه ما با توسل به اتحاد عمل های مبارزاتی گسترده تر نيروی بيشتری را به صحنه مبارزه با جمهوری اسلامی وارد کنيم و هر چه با قاطعيت بيشتری بر اصول مبارزاتی خود تاکيد کرده و با افشای انديشه های رفرميستی و ضد تاريخی اصلاح طلبان حکومتی و غير حکومتی، اجازه ندهيم که خرافات ضد علمی در صفوف مان سردرگمی و چند دستگی ايجاد کنند، بدون شک بيشتر قادر خواهيم بود با تاثيرات "کوشش های منحرف کننده"غير انقلابی ای که می کوشد انرژی اعتراضی توده ها را به هرز برده و لبه تيز مبارزات آنها را کند سازد مقابله کنيم .

گزارشگران:

صرفنظر از گذشته ناپاک امثال موسوی و کروبی و خاتمی و نقش انان در کشتار برگزیدگان مردم کشورمان در زندانها که بر ما روشن و واضح است. آیا بطور کلی این رهبری جنبش سبز را دارنده پتانسیلهای تغییر در مناسبات حاکم بر کشورمان از جمله تامین ازادی برای فعالیت سیاسی / برابری جنسی – ازادی نهادهای مدنی و ... میدانید؟

فریبرز سنجری:

گرچه بررسی گذشته هر نيروی سياسی و يا حتی یک فرد برای شناخت آن نيرو يا فرد از اهميت بزرگی برخوردار است، وخود معياربسيار مهمی برای قضاوت در مورد وی می باشد، اما در برخورد با اصلاح طلبان حکومتی به خصوص مايلم توجه شما را به اين نکته جلب کنم که بحث صرفا بر سر"گذشته نا پاک" آنها نيست. بحث نه بر سر ديروز بلکه اتفاقا بر سر امروز آنهاست. بحث بر سر برنامه های "ناپاک" کنونی آنهاست که در صورت متحقق شدن، نظم ظالمانه موجود را تداوم می بخشد. واقعيت اين است که آنها به مثابه بخشی از طبقه حاکمه کتمان نمی کنند که خواهان حفظ و تداوم "نظام مقدس جمهوری اسلامی" هستند. اگر دیروز خیلی از نیروهای سیاسی نسبت به ماهیت جمهوری اسلامی متوهم بودند و به همین خاطر در برخورد به آن دچار چنان سازشکاری شدند که به تحکیم و تقویت این رژیم انجامید، امروز که جمهوری اسلامی رژيمی نيست که کسی نداند قرار است چه گلی بر سر جامعه بزند، دیگر چرا باید به موسوی و "نظام مقدس جمهوری اسلامی" اش متوهم بود ؟ جمهوری اسلامی بيش از30 سال است که بر سر قدرت قرار دارد و تا کنون هر چه در چنته داشته را در عمل به منصه ظهور رسانده است . اين رژيمی است که 30 سال است تسمه از گرده مردم ما کشيده و ميليونها ايرانی را به خاک و خون نشانده است. هيچ قشر و طبقه مردمی در اين جامعه نيست که تجربه 30 سال سلطه ننگين و خونين جمهوری اسلامی را همراه با درد با خود حمل نکند. به راستی کسانی که به امثال موسوی و کروبی دل بسته و پتانسیل"تغییر در مناسبات حاکم بر کشورمان" را در وجود آنها می بینند انتظار دارند که کارگران ما چند سال ديگر زير سلطه جمهوری اسلامی جان بکنند تا این افراد متقاعد شوند که در چهارچوب اين رژيم هيچ يک از خواستهای اساسی کارگران متحقق نمی شود و تازه هر روز فقير تر هم می شوند؟ آيا لازم است دهقانان ما چند سال ديگر جمهوری اسلامی را تجربه کنند تا این افراد درک کنند که عامل ادبار و خانه خرابی آنها سیستم سرمایه داری حاکم بر کشور و رژیم نگهدارنده آن سیستم یعنی "نظام مقدس جمهوری اسلامی" امثال موسوی است ؟ آيا نيازی هست که زن ستيزی اين استبداد مذهبی را که 30 سال است زنان تحت ستم ما با پوست و گوشت خود لمس کرده اند را باز هم تجربه کنند تا چنین افرادی به تعارض سلطه اين رژيم با تحقق مطالبات برحق زنان ایران دست يابند؟ آيا خلقهای تحت ستم ما بازهم بايد رژيم ضد ملی جمهوری اسلامی را تجربه کنند تا این افراد معنی ستم ملی و عامل اعمال آنرا بهتر بشناسند؟ آيا تجربه" انقلاب فرهنگی"، حمله به کوی دانشگاه در 18 تير 1387 و کشتار اخير در کوی دانشگاه کافی نيست تا ثابت کند که جمهوری اسلامی تحمل دانشجويان آزاديخواه و اساسا تحمل هيچگونه دگر انديشی را ندارد؟ واقعیت این است که کسانی که در لباس اصلاح طلبی می خواهند "نظام مقدس جمهوری اسلامی" را حفظ و سلطه آنرا تداوم بخشند حرف جديدی برای مردم در چنته ندارند. اصلاح طلبان حکومتی در 8 سالی که خاتمی رئيس جمهور بود کاملا فرصت داشتند تا برنامه ها و پلاتفرم خود را پياده کنند و مردم هم به عينه ديدند که آنها عليرغم همه حرافی هايشان دمشان به دم "ولی فقيه" بسته است و حاضر نيستند هيچ گامی بر عکس مصالح "ولی فقيه" بر دارند. بنابراين امثال موسوی و کروبی و خاتمی فاقد هرگونه پتانسيل جهت تغيير در" مناسبات حاکم بر کشورمان" می باشند. آنها نه می توانند و نه می خواهند که گامی در جهت تحقق مطالبات مردم ما بر دارند. عليرغم اين واقعيت متأسفانه ممکن است جوانانی که اينها را نمی شناسند تحت تاثير تبليغات فريبکارانه دچار چنين توهمی بشوند که ممکن است از اين امامزاده معجزه ای سر بزند. اين امری است که تنها مسئوليت نيروهای انقلابی را دوچندان نموده و اين وظيفه را در مقابل آنها قرار می دهد که با توسل به افشاگريهای همه جانبه سياسی و آگاهی رسانی با چنين توهمی به مقابله برخاسته و اين ناآگاهی را در آتش آگاهی انقلابی بسوزانند. بايد واقعیت ها را به اين جوانان گفت تا بدانند که موسوی 8 سال نخست وزير اين مملکت بود و در اين سالها به بهانه جنگ هر صدای مخالفی را در گلوخفه کرد و کار جنايت را به آنجا رساند که هزاران نفر در زندانهايش زير شکنجه کشته و يا در ميدانهای تير، تيرباران و یا با طناب حلق آویز شدند. به نسل جوانی که نمی داند کروبی در زمانی که رياست بنياد شهيد را بر عهده داشت اين بنياد را به مرکز ظلم و جور و فساد و دزدی تبديل کرده بود و در دوران رياست مجلس اش هم بدون اجازه خامنه ای و "حکم حکومتی" وی آب نمی خورد باید با تکیه به همین گذشته چهره کریه کنونی اش را شناساند. باید به این جوانان گفت که خاتمی، آخوند فريبکاری بود که برای تشويق جوانان به رفتن به جنگ کليد بهشت به گردن آنها می انداخت و در سرکوب جنبش دانشجوئی- مردمی 18 تير از هيچ اقدام سرکوبگرانه ای دريغ نورزيد. همه اینها را باید با صبر و شکيبائی برای جوانانمان توضيح دهیم و به خصوص به آنها بگوئیم که وقتيکه شما در خيابان فرياد می زنيد"مرگ بر ديکتاتور"، "مرگ بر خامنه ای"،"مرگ بر اصل ولايت فقيه" اين ها همه به معنی آن است که شما بدرستی عامل اصلی وضع فلاکت بار کنونی را شناخته ايد و با جسارت و شهامت خواهان نابودی اين عامل يعنی جمهوری اسلامی هستيد. این شعارهای توده ای که با زبان توده ای بیان می شود معنائی جز آن ندارد که شما خواهان نابودی سلطه رژیمی در جامعه هستید که موسوی و کروبی و خاتمی روزی هزار بار فرياد می زنند که خواهان حفظ و تداوم عمر آن می باشند، تا آنجا که حتی در مقابل شعار های انقلابی شما هشدار می دهند " جمهوری اسلامی نه يک کلمه بيشتر، نه يک کلمه کمتر". به این جوانان باید گفت که اصلاح طلبان به دنبال چيزی هستند که شما می جنگيد تا نابودش کنيد و نابوديش شرط اول رهائی شما از وضع فلاکت بار کنونی است. اگر شما در خيابانها فرياد می زنيد "توپ،تانک، بسيجی ديگر اثر ندارد" موسوی از "پاكی و خلوص و نجابت" همين بسيج سخن گفته واین نهاد کثیف و جنایتکار را "اسطوره ای" که "نهادی موثر در تاريخ انقلاب اسلامی بوده است"می نامد و به اين ترتيب نشان می دهد و تاکيد می کند که درصورتيکه بار ديگر به قدرت برسد همين اراذل و اوباش را به جان شما خواهد انداخت. بنابراین واضح است که تحقق هیچ یک از خواستهای اساسی مردم ما از جمله "تامین آزادی برای فعالیت سیاسی / برابری جنسی – آزادی نهادهای مدنی و ..." در رژیم جمهوری اسلامی امکان پذیر نیست، حال چه موسوی و کروبی در رأس آن قرار بگیرند وچه خامنه ا ی و احمدی نژاد در رأس آن باشند. ن آن

گزارشگران:

شما از فعالین پرسابقه چپ هستید و بهمین علت اگر امکان دارد درمورد نقش چپ رادیکال در این مبارزات توضیح دهید؟

فریبرز سنجری:فریبرز سنجری:

واقعيت اين است که به دليل سرکوب های مداوم و وحشيانه جمهوری اسلامی و نسل کشی که اين ديکتاتوری لجام گسيخته در طول سالهای سلطه سياهش بر عليه کمونيستها و آزاديخواهان راه انداخت ما شاهد حضورپر رنگ تشکل و سازمانهای چپ در جامعه نيستيم . بعد از سرکوبها و قتل عامهای دهه 60 نه فقط یک نسل جوان کمونیست را از بین بردند بلکه سرکوب باعث شد که اکثر سازمانهای سياسی در خارج از کشورمتمرکز شوند و بعد از آن هم عملا قادر نشدند ارتباط های لازم و تنگاتنگ را با جامعه بر قرار کنند. بنابراين با کمال تاسف يکی از ويژگی های جامعه ما پراکندگی صفوف مردم و فقدان تشکل های انقلابی قدرتمند می باشد. به همين دليل هم هست که در شرايط کنونی مردمی غير متشکل و فاقد رهبری با چنگ و دندان در حال جنگيدن با رژيمی هستند که تا بن دندان مسلح است و لحظه ای از تشکل نيروهای سرکوب خود باز نمی ماند. بنابراين وقتيکه ما در مبارزات اخير می خواهيم از نقش و حضور چپ صحبت کنيم بايد واقعيت ذکر شده در بالا را در نظر بگيريم و فراموش نکنيم که تنها طبقه ای که در شرايط ايران از امکان تشکل ارگانهای سياسی خود برخوردار است طبقه حاکمه است؛ و بقيه طبقات و اقشار مردمی در زير سرکوب ددمنشانه استبداد حاکم در پراکندگی بسر می برند. البته اين به اين مفهوم نيست که تلاشهای روزمره توده های ستمديده و روشنفکران انقلابی برای فائق آمدن بر اين ضعف هيچ نتيجه ای نداده است. وقتي از نقش چپ راديکال در مبارزات اخير صحبت می کنيم منظور هسته ها ، محافل و روابط انقلابی است که شعار ها و برنامه ها و اشکال مبارزاتی طيف چپ را پيش می برند. اینها در شرايطی که افکار و سنتهای انقلابی در سطح جامعه رواج دارد فعاليت می کنند. اگر به گزارشاتی که از مبارزات اخير منتشر شده و يا فيلم هائی که از اعتراضات مردم موجود است توجه کنيم و در نظر بگيريم که اصلاح طلبان حکومتی نه تنها هيچ توافقی با سرداده شدن شعار های ساختار شکنانه ندارند بلکه مخالف آن بوده و به هر وسيله ای از سر دادن آن جلوگيری می کنند، آنگاه می توانيم گستردگی حضورنیروی پراکنده چپ ها و قدرت سنتها و افکار انقلابی چپ و شعارهای انقلابی شان را تا حدی درک کنيم. همین طور با توجه به این که اصلاح طلبان به اشکال راديکال اعتراض، باور ندارند و مخالف آن هستند می بینیم چطور جوانان ما به قهر انقلابی در مقابل قهر ضد انقلابی رژیم دست می زنند که خود یاد آور برخورد چپ رادیکال در جامعه ما می باشد، به طور کلی به کار گیری این شیوه راديکال مبارزه به نيرو های راديکال در جامعه ما تعلق دارد.

گزارشگران:

از چپ سنتی در آخرین مطلبتان تحت عنوان ( آیا اصلاح طلبان تغییر کرده اند ) یاد کرده اید. آیا طیفی تحت این عنوان موجود است؟ اگر پاسخ مثبت دارید لطفا نام ببرید.

فریبرز سنجری:

در مقاله مورد اشاره که در "پيام فدائی" ارگان چريکهای فدائی خلق شماره 124 درج شده است در مورد کسانی صحبت شده که وقتی در مقابل استدلال کمونيستها مبنی بر اينکه نبايد از موسوی و دارودسته اش حمايت کرد کم می آورند کمونيستها را به "دگماتيسم" و "خشک مغزی" و عدم درک پيچيدگی های "سياست" متهم می کنند. بعد در مورد این افراد گفته شده که: "البته بعدا با فخر فروشی عالم نمايانه اين تک مضراب هميشگی هم به آن اضافه می شود که اين امر از امراض علاج ناپذير "چپ سنتی" می باشد!". بنابراين همانطور که می بينيد "چپ سنتی" البته در گيومه در مقاله مورد بحث جهت تمسخر کسانی مطرح شده که اين روز ها آنقدر "مدرن" شده اند که همه کمونيستها و مبارزين چپ گذشته را تحت عنوان "سنتی" می کوبند. اين "تک مضراب" که مدتی است به دهان برخی افتاده در واقع اسم رمزی برای کوبيدن کمونيستهای انقلابی و رزم دلاورانه شان می باشد. با این اسم رمز همه سنتها و ارزشهائی که کمونیست های صدیق ایران در سالهای طولانی مصافشان با ارتجاع برای رسيدن به آزادی و سوسياليسم بنيان گذاشته اند، کوبیده و نفی می شوند. اينها با "سنتی" خواندن ارزشها و سنتهائی که با خون پاکباخته ترين انقلابيون جنبش کمونيستی شکل گرفته و بخشی جدائی ناپذير از رزم قهرمانانه کارگران برای نابودی نظم کهن و بر پائی نظمی نوين می باشد در واقعيت ماهيت "مدرنيسم" ضد کارگری خود را به نمايش می گذارند. این مدرن های ضد کارگری نشان می دهند که چقدر بی ريشه و جدا از توده ها و تاريخ مبارزاتی آنها هستند. این ها در واقع، با چپ سنتی خواندن کمونيستها ضديت خود را با کمونیست های واقعی آشکار می سازند. به اين اعتبار هيچ جای تعجب ندارد وقتيکه می بينيم خود زندگی هر روز مسخره بودن مواضع و تحليل های اين نوع از به اصطلاح منتقدين را در مقابل چشمان همگان به نمايش می گذارد. وقتيکه از مدرنيسم تنها لگد پرانی به گذشته فهميده شود روشن است که برای برخی از اين منتقدين حزب طبقه کارگر تبديل می شود به تجمع تعدادی روشنفکر جدا از توده که ذهنیگريهای خود را به جای برنامه طبقه کارگر برای انقلاب می گذارند. انقلاب کارگری هم در این مکتب، "مدرنيزه" شده و از حالت "سنتی" خود خارج و به "انقلاب انسانی" تبديل می شود. تنها مانده است که رنگ سرخ که همواره پرچم انقلاب کارگری بوده هم مدرنيزه شود که شاید دیری نپاید که آنهم استحاله يافته و سبز گردد! روشن است که چنين مدرنيسمی در تقابل با کمونيسم قرار داشته و "انقلاب انسانی برای حکومت انسانی" هم هر چه باشد ربطی به طبقه کارگر ندارد. در مانيفست حزب کمونيست، مارکس خود سوسياليسمی که به جای منافع طبقه کارگر از منافع انسانها بطور کلی سخن گويد يعنی از "انسانی که متعلق به هيچ طبقه ای نيست و اصولا فی الواقع موجود نيست" را نقد کرده است و نيازی به تکرار آن نيست. کمونیسم غیر"سنتی" و مدرن اینها تا جائی که چنين کسانی به خود پوشش چپ می دهند در ظاهرهم خلاف مارکس حرف می زند.

به هر حال در پاسخ به سوال فوق بايد تاکيد کنم که در واقعيت چپی تحت عنوان "چپ سنتی" وجود ندارد و آنچه من نوشته ام در رد کسانی است که درکی از کمونیسم ندارند و برای مبارزه با کمونیسم و غالب کردن اندیشه های غیر و یا ضد کمونیستی خود سعی در رواج چنین اصطلاحی دارند.

گزارشگران:

نقد به چپ رادیکال همواره با استفاده از مفهوم سکتاریسم موجود در این طیف همراه بوده است. در اینمورد چه نظری دارید؟

فریبرز سنجری:

واقعیتش را بخواهیم تنها در چند سال اخیر است که کسانی برای کوبیدن چپ رادیکال می کوشند بین این چپ و سکتاریسم رابطه برقرار کنند. اگر منظور شما این موضوع است باید گفت که در واقعیت این طور نیست که "سکتاريسم" همواره با چپ راديکال عجین باشد و آن منتقدین هم هیچوقت هیچ نشان و دلیلی ارائه نداده اند که نظر آنها را تأیید کند. مسلم است که احزاب ، سازمانها و جريانات کمونيستی همواره در معرض اين بيماری بوده و هستند، ولی این طور نیست که سکتاریسم الزاما يکی از ويژگی های چپ بوده باشد. در نتیجه خطا ست که سکتاریسم را یکی از ویژگی های چپ آنهم چپ رادیکال شمرد. اما اگر کسانی اصرار دارند چپ رادیکال را با استفاده از مفهوم سکتاریسم مورد نقد قرار دهند لازم است حداقل درک خود از این مفهوم را ارائه دهند. واقعاً آنها از مفهوم سکتاریسم چه درکی دارند؟ آيا کسانی که اين بيماری را در نقد چپ راديکال کشف کرده اند خود درک درستی از اين نارسائی دارند و يا با چسباندن این مفهوم به چپ رادیکال به واقع به تبلیغات منفی بر علیه آنها دست زده و به این وسیله تمايلات سياسی خود را پيش می برند؟

سکتاريسم به طورعموم و در درجه اول انعکاس سوبژکتيويسم یا ذهنی گرائی در مناسبات تشکيلاتی دانسته شده است و سکتاریست کسی است که ناتوان از تشخيص بهم پيوستگی ديالکتيکی جزء با کل، کل را فدای جزء می کند. بر این مبنا سکتاریست در یک حزب منافع گروه و يا قسمت خود را بر منافع و مصالح کل جنبش و حزب ارجح می داند. بطور کلی سکتاریست درک نمی کند که برای در هم شکستن سلطه دشمنی که در مجموع از تک تک ما قوی تر است وحدت و اتحاد همه توده ها و نيرو های انقلابی ضروری است و همواره بايد منافع و مصالح کل را در نظر داشت و از امور جزئی که کل را به خطر می اندازد پرهيز نمود. احتمال اينکه جنبش کمونيستی ما و سازمانهای مختلف درون آن هر يک در دوره ای و به درجه ای از اين بيماری چه در مناسبات درونی و چه در روابط خارجی خود رنج برده باشند جدی است و ضروری است که آنرا به خوبی شناخت و دائماً با آن به مبارزه برخاست. اما ما دیده ایم که منتقدينی درست به دليل رنج بردن از همين بيماری زير پرچم مخالفت با سکتاريسم نيروهای انقلابی را آماج حملات غير اصولی خود قرار می دهند. من خود در تجربه شخصی ام دیده ام که هرگاه جريانی بر اصول انقلابی خود پافشاری کرده و حاضر به سازش کاريهای غير اصولی نشده است از سوی راستها و رفرميستها به سکتاريسم متهم شده است. مثلا در همين اعتراضات اخيرايرانيان مقيم خارج از کشور بر عليه سرکوب مبارزات مردم در ايران شاهد بوديم که برخی بدون توجه به تفاوت های بنيادی موجود در برنامه سازمانها و جريانات مختلف همه را به زير بيرق سبز فرا می خواندند و اگر نیروئی با پرچم و صف مستقل خود حرکت می کرد او را به "سکتاريسم" متهم می کردند. اين جماعت با تکيه به اين اصل که بايد در کنار توده ها بود و با آنها حرکت کرد عملا همه را به زير پرچم اصلاح طلبان حکومتی يعنی بخشی از طبقه حاکمه فرا می خواندند و می خواستند يک بار ديگر تجربه " همه با هم" سال 57 را تکرار کنند. جالب است که آنها در شرایطی نیروی چپ را متهم به سکتاریسم می کردند که سبز ها به کسی اجازه نمی دادند جز شعار آنها و بيرق سبز، شعار و بنر ديگری را حمل کنند. آنها این طور استدلال می کردند که فعلا خطر احمدی نژاد اولويت دارد و اصل است و نبايد با برجسته کردن امور فرعی در صف يکپارچه اعتراض بر عليه او شکاف انداخت. اما با این برخورد آنها در واقع همه را به زير پرچم سبز فرا می خواندند و عملا چپ را به مسلخ ارتداد می بردند و بعد جهت هموار کردن راه خود، مخالفينشان را به سکتاريسم متهم می کردند. به نظر من کمونيستها و یا آنطور که مصطلح شده، چپهای راديکال اگر می خواهند بر آرمانهای اصولی خود پای فشرده و به آنها وفادار باقی بمانند نبايد لحظه ای از اصول انقلابی خود که مصالح کارگران و توده های ستمديده را منعکس می کند عدول کرده و آنها را ناديده بگيرند. بدون شک برای پيش برد اصول انقلابی ضروری است که ثابت قدمی درخطوط استراتژيک را توام با انعطاف تاکتيکی پيش ببرند.

گزارشگران:

طبقه کارگر بعنوان یک نیروی تعیین کننده و حامی جنبش خیابانی حضور کمرنگی در ماههای گذشته داشته است. علت را چگونه ارزیابی میکنید؟

فریبرز سنجری:

طبقه کارگر همانطور که شما اشاره می کنید واقعاً نیروی تعیین کننده در جامعه ماست. اما فکر می کنم در مورد شرکت این طبقه و یا اگر روشن تر صحبت کنیم کارگران در جنبش اخیر باید با تعمق و دقت بیشتری برخورد شود. مثلاً برای عنوان این سخن که کارگران حضور کمرنگی در جنبش اخیر داشته اند، باید قرائن و فاکتها ئی برای چنین حکمی وجود داشته باشد، در حالی که اتفاقاً همه قرائن و فاکت های موجود عکس چنان حکمی را ثابت می کنند. آیا بحث بر سر پشتیبانی رسمی کارگران این یا آن کارخانه از جنبش عمومی اخیر است؟ ممکن است با توجه به این که خيزش مزبور بيشتر در خيابانها نمود داشته و طبقه کارگر علی الاصول در کارخانه ها بسر می برد، این موضوع مطرح شده باشد. در این صورت هم نمی توان از " حضور کمرنگ" آنها صحبت کرد. چون در واقعیت امر از جنبش در خیابان اصلاً هیچ کارخانه ای اعلام پشتیبانی نکرده است. آیا حضور داشتن کارگران در جنبش تنها در این رابطه می تواند نمود داشته باشد؟

واقعیت این است که کارگران ما وسیعاً به صورت فردی در این جنبش شرکت داشته اند. اتفاقاً این حضور آنقدر پر رنگ بود که بر طبق گزارش خبرگزاريها حتی شرکتی با سرمايه آلمانی که شاهد شرکت کارگران خود در تظاهرات خیابانی بود، به کارگران اخطار داد که در صورت تداوم شرکت در تظاهرات های خيابانی، اخراج می شوند. همچنین در فيلم تبليغاتی ای که سيمای جمهوری اسلامی در رابطه با "کهريزک "ساخته است می توان به وسعت شرکت کارگران به صورت فردی در جنبش اخیر پی برد. در اين فيلم که اساساً برای ماست مالی کردن جنایات نیروی انتظامی در کهریزک ساخته شده، دیده می شود که یکی از مسئولین نيروی انتظامی برای ظاهراً دلجوئی از کسانی که در شکنجه گاه کهريزک مورد تعدی قرار گرفته اند مدعی می شود که برای کارگرانی که به دليل دوران بازداشت از کار بيکار شده بودند از طريق وزارت کار اقدام نموده تا بر سر کار خود بازگردند، یا برای چند نفر کار پيدا کرده است. این تعداد از کارگران با توجه به آماری که در مورد کل زندانيان کهريزک ادعا شده ، رقم قابل توجهی را تشکیل می دادند. حتی با رجوع به موقعیت شغلی شهدای اخیر جنبش هم تا آن حد که منتشر شده، می توان متوجه این موضوع شد. در ضمن این را هم نبايد فراموش کنیم که کارگران شاغل در کارخانجات همه کارگران ما را تشکيل نمی دهند. این امری انکار ناپذیر است که ایران با يکی از بالاترين نرخ های بيکاری مواجه است و در جامعه ما ميليونها نفر کارگر بيکار وجود دارند که بورژوازی وابسته حاکم بدون پذيرش هر گونه مسئوليتی آنها را به قول خودشان به "امان خدا" رها کرده است. اينها ارتش انبوه ذخيره کار محسوب می شوند که در همه کشورهای سرمايه داری بخشی جدائی ناپذير از طبقه کارگر را تشکيل می دهند، بخشی که صبح تا شب به دنبال پيدا کردن کار، در خيابانها و محل های تجمع بيکاران سرگردان است. این ارتش ذخیره کار یا کارگران بیکار چنان تحت فشار قرار دارند که از همه اقشار ديگر دلائل محکم تری برای حضور اعتراضی در خيابانها و سر دادن فرياد مرگ بر جمهوری اسلامی دارا می باشند. به نظر من اگر بگوئیم که بخش بزرگی از شرکت کنندگان در اين خيزش را بيکارانی تشکیل می دادند که نظام ظالمانه حاکم حتی قادر به تامين نان و معاش آنها نيست، سخنی به گزاف نگفته ایم.

اجازه دهيد که در همين جا به اين نکته نيز اشاره کنم که ما در واقعيت می بينيم که ديکتاتوری ذاتی طبقه حاکمه با توسل به سرکوب عريان هر گونه تشکلی را بيرحمانه سرکوب نموده و باعث شده که طبقه کارگر از تشکل های مستقل صنفی خود محروم باشد. در چنين شرايطی طبقه کارگر فاقد حزب و يا سازمان سراسری خود است که در پيوند ارگانيک با اين طبقه مطالبات وی را بيان کند، بنابراين طبيعی است که در جريان يک خيزش عظيم توده ای شاهد حضور متشکل و با برنامه اين طبقه با تکيه بر شعار های خاص خود نباشيم. اما اين به هيچ وجه به مفهوم حضور خود انگيخته کارگران در اين جنبش خود انگيخته نيست.

گزارشگران:

بخشی از نیروهای متشکل و منفرد در طیف چپ رادیکال به خود سازماندهی و خودرهبری طبقه کارگر باور دارند و اگر روند مبارزات کارگری در واحدهای تولیدی را هم بررسی کنیم میبینیم که کارگران این واحدها از درون خود و بی واسطه رهبران خود را هم معرفی کرده اند. این روند را چگونه میبینید؟

فریبرز سنجری:

در اینجا مشخص نیست که اگر" بخشی از نیروهای متشکل و منفرد در طیف چپ رادیکال به خود سازماندهی و خودرهبری طبقه کارگر باور دارند" این، چه ربطی به اين امر دارد که "روند مبارزات کارگری در واحدهای تولیدی" نشان داده که کارگران "از درون خود و بی واسطه رهبران خود" را معرفی می کنند. تنها زمانی می توان بین این دو موضوع ( یا دوجمله فوق) ارتباط برقرار کرد که منظور از "خود سازماندهی و خود رهبری طبقه کارگر" سازماندهی مبارزات اقتصادی و صنفی کارگران باشد. چون تنها در اين صورت می توان برای تأیید امر فوق به تجربه " مبارزات کارگری در واحدهای تولیدی" استناد نمود. اما اگر منظور اين باشد، در این صورت هم بايد پرسيد که مگر مبارزات کارگران ما چيز جديدی در زمينه سازماندهی مبارزات اقتصادی و صنفی، به تجربيات تاکنونی جنبش کارگری اضافه کرده است که حال به عنوان امری جديد به آن استناد می شود؟ مگر تا به حال درجنبش کارگری و کمونيستی سنت و رسمی وجود داشته که مطابق آن کسان ديگری برای کارگران واحد های توليدی در امر مبارزات صنفی شان "رهبر" تعيين می کرده اند؟ می دانیم که حتی در آن کشورهائی هم که سنديکا ها از قدرت بزرگی برخوردارند و يا برخوردار بودند و کمونيستها هم در اين سنديکا ها نفوذ زيادی داشتند بازهم همواره رهبران مبارزات صنفی از درون خود مبارزات کارگری بيرون می آمده است. بنابراين بهتر است کسانی که به عنوان " نیروهای متشکل و منفرد در طیف چپ رادیکال" از آنها نام برده شده نظرات خود را با روشنی هر چه بيشتری مطرح کنند تا امکان درک و درس گيری از آن مهيا گردد.

اگر منظور از "خود سازماندهی و خود رهبری طبقه کارگر" تاکيد بر اين واقعيت است که بدون رهبری طبقه کارگر امکان پيروزی کارگران وجود ندارد، این البته تاکيد درستی است. اما اگر منظور از چنین سخنی انکارضرورت و نقش احزاب کمونيست در هدايت طبقه کارگر در انقلاب کارگری برای رسيدن به سوسياليسم می باشد بايد تاکيد کنم که نه تنها تجربه مبارزات طبقه کارگر در ايران بلکه تجربه کل مبارزات کارگران جهان نشان داده که در مقابل بورژوازی متشکل و قدرتمند، کارگران بدون متشکل شدن و بدون ايجاد ستاد رزمنده خود هرگز به پيروزی نهائی دست نخواهند يافت.

گزارشگران:

ایا پیامی یا ناگفته ای دارید؟

فریبرز سنجری:

بيشک نا گفته ها بسيارند اما محدوديت ها نيز واقعيت دارند. اما به جای سخن آخر بگذاريد بر اين امر بار ديگر تاکيد کنم که آنچه درايران گذشت جنبشی توده ای و خود انگيخته بود که اصلاح طلبان حکومتی و غير حکومتی می کوشند به عنوان "جنبش سبز" آن را از محتوا خالی کنند. برای اين امر آنها از توسل به هيچ ترفندی کوتاهی نمی کنند، يک روز "الله اکبر" و "يا حسين، مير حسين" را شعار اصلی جنبش مردم جلوه می دهند و روز بعد آنرا دعوای رفسنجانی و خامنه ای و يا آقازاده های آنها معرفی می کنند، بعد برای آن سازماندهی و رهبری می تراشند و موسوی و کروبی را رهبران جنبش مردم می خوانند . سپس آنرا جنبش "طبقه متوسط" جا می زنند و بعد هم موسوی و کروبی را جزء اين طبقه متوسط می خوانند. خلاصه اصلاح طلبان و یا به قول خودشان سبزها، به هر وسيله ای متوسل می شوند تا با ایجاد شک در ماهيت مردمی جنبش توده های تحت ستم ایران، در صفوف آنها انشقاق ايجاد کنند . اگر خامنه ای و بيت رهبری اين جنبش مردمی را "انقلاب مخملی" و دست ساز آمريکا و انگليس و خلاصه کار دستان ناپاک خارجی جلوه می دهند، اصلاح طلبان حکومتی هم آنرا حرکتی اسلامی و زير بيرق سبز قلمداد می کنند. در حاليکه د رواقعیت امر، آن اعتراضی که در ماههای اخير در خيابانها ی کشور امکان بروز يافت یک خیزش توده ای و انعکاس خشم فروخفته مردمی ستمديده بود که به هر وسيله ای متوسل می شوند تا در سد ديکتاتوری حاکم شکاف اندازند. چه آنها وچه همه دشمنان رنگارنگشان به خوبی می دانند که کوچکترين شکاف در سد اين ديکتاتوری ضد مردمی سيل مبارزه توده ای را جاری ساخته و بدون شک اين سيل بيت رهبری و همه ذوب شدگان در ولايت فقيه را با خود به آنجا خواهد برد که شايسته آن می باشند: زباله دانی تاريخ . بنابراين بايد با همه قدرت در مقابل دسايس اينچنينی ايستاد و به خصوص تلاش نمود تا نسل جوان را از تاثيرات اين سم پاشی ها در امان نگا ه داشت و به آنها اين تجربه خونين را منتقل نمود که نيروی انقلاب اگر می خواهد بر ضد انقلاب حاکم فائق آيد بايد به اندازه وی به سازماندهی خود بها داده و همانطور که آنها در هر کوی و برزن "نيروی بسيج " سازمان می دهند، نيروهای مردمی هم بايد از هر امکانی برای متشکل شدن خود سود جسته و از هر سطح رابطه برای انعکاس پيام انقلاب استفاده کرده و در مقابل قاطعيت و قهرضد انقلابی قدرت حاکم دهها برابر قاطع تر و جسور تر قهر انقلابی را بکار ببرند. تجربه ثابت کرده که رهائی ازشر ديکتاتوری لجام گسيخته جمهوری اسلامی و رسيدن به آزادی تنها از طريق توسل به قهر انقلابی و سرنگونی تماميت اين رژيم جنايتکار امکان پذير است.

گزارشگران:

با سپاس از شما که باوجود مضیقه زمانی مهمان گزارشگران بودید.

فریبرز سنجری:

متقابلا از شما به خاطر شکل دادن به امکان گفتگو با کاربران این سایت سپاسگزارم .

گزارشگران

www.gozareshgar.com

بيش از 10 ماه بلاتکليفی و شرايط حاد جسمی يک زن زندانی سياسی


27آذر:

بنابه گزارشات رسيده به فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران،دادگاه زندانی سياسی فاطمه ضيائی عليرغم وضعيت حاد جسمی او برای چندمين بار به تعويق افتاد داد.
زندانی سياسی فاطمه ضيائی 52 ساله بيش از 10 ماه است که در بلاتکليفی بسر می برد و تا به حال نزديک به چهار بار برای محاکمۀ فرمايشی به شعبه 14 دادگاه انقلاب فراخوانده شده است .ولی هر بار با دلايل واهی دادگاه او را به تعويق انداختند.رئيس شعبه 14 دادگاه انقلاب از گفتن علل به تعويق افتادن دادگاه به وکيل و خانواده آقای ضيائی خوداری می کند. برخورد رئيس شعبه 14 با وکيل خانم ضيائی توهين آميز بوده و همچنين مانع دفاع حقوقی از موکل او می شود. از طرف ديگر رئيس شعبه 14 دادگاه انقلاب خانواده ضيائی را تحت فشار قرار داده است که از وکالت خانم ستوده اعلام انصراف نمايد.
فاطمه ضيائی از بيماری حاد ام . اس رنج می برد او می بايست مدتی پيش تحت معاينه پزشک متخصص قرار می گرفت تا نوع داروی موثرتری برای پيشگيری از رشد بيماری ام .اس تجويز کند. ولی بازجويان وزارت اطلاعات و رئيس دادگاه اجازه انجام معاينات پزشکی را به او نمی دهند و اين مسئله باعث شده است که بيماری او حادتر و شرايط جسمی اش را وخيم شده است. خانم ضيائی همچنين از ناراحتيهای کليه ،فشار خون ولرزش دستهايش رنج می بردوپزشک متخصص خانم ضيائی طی نامه کتبی به دادگاه انقلاب و زندان اوين اعلام کرده است در بازداشت و تحت فشار عصبی بودن خانم ضيائی باعث می شود که جان او را در معرض خطر جدی قرار دهد.
فردی که در 2 اسفند ماه فرماندهی يورش به منزل خانم ضيائی را به عهده داشت علوى ( نام مستعار) ناميده ميشود و از سر بازجويان وزارت اطلاعات در بند 209 زندان اوين می باشد .اين فرد در حين بازجوئی رفتاری وحشيانه و غير انسانی دارد وبازجوئيهای او با شکنجه های روحی و جسمی همراه است.علوی همچنين باعث به تعويق انداختن دادگاه خانم ضيائی است و مانع درمان وی می شود.
لازم به ياد آوری است خانم ضيائی 2 اسفند ماه با يورش مامورين وزارت اطلاعات به منزلشان دستگير و به سلولهای انفرادی بند 209 زندان اوين منتقل شد. او بيش از 6 ماه است در بند 209 زندان اوين بسر می برد که 100 روز آن را در سلول انفرادی تحت شکنجه های جسمی و روحی و قطع دارو قرار داشت.خانم ضيائی از زندانيان سياسی دهۀ 60 می باشد و بمدت 5 سال در زندانهای قرون وسطائی ولی فقيه بسر برد.
فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران ،ادامه بازداشت ،بلاتکليف بودن و محروميت از درمان اين زندانيان سياسی را محکوم می کند و از کميسر عالی حقوق بشر و گزارشگران ويژه زنان و دستگيريهای خودسرانه سازمان ملل خواستار اقدامات عملی برای رسيدگی به جناتيهای عليه بشريت در زندانهای رژيم ايران است.
فعالين حقوق بشر ودمکراسی در ايران
27 آذر 1388 برابر با 18دسامبر 2009

گزارش فوق به سازمانهای زير ارسال گرديد:
کميساريای عالی حقوق بشر
کمسيون حقوق بشر اتحاديه اروپا
سازمان عفو بين الملل
سازمان ديدبان حقوق بشر

http://hrdai.blogspot.com
http://pejvakzendanyan.blogfa.com
pejvak_zendanyan10@yahoo.com
pejvakzendanyan@gmail.com
tel. : 0031620720193

نگـــــــــــــاه نــــــــــدا

با دعوت از جنبش سبز برای شرکت در تظاهرات به نفع بنیانگذار نظام اسلامی و دفاع از پیشوا و بانی و مسّبب استبداد سیاه سی سالهء دینی و تطهیر وی به بهانهء سوزاندن یک عکس ،به نظر می رسد که می خواهند دستاورد های شش ماههء جنبش آزادیبخش ملت ایران را که به اعتبار حضور نمادین رنگ سبز به جنبش شهرت یافته، در محرا ب خمینیسم قربانی و به نفع نظام ، مصادره کنند. ـ
پیداست که خواست های این جنبش بسی فراتر ازهدف های برخی کارگزاران پیشین نظام است که هم اکنون به عنوان اصلاح طلب در جایگاه رهبری جنبش سبز از رسمیت حکومتی و« مشروعیت قانونی» برخوردارند. ـ
این جنبش ، در این شش ماه گذشته از خون جوانان آزادیخواه ایرانی بارور شده و، بیش از صد کشته تقدیم آزادی ملت ایران کرده ،هزاران سر و دست و پای شکسته و مجروح و هزاران زندانی با وی همراه و همدل اند ، از داغ دل و اشگ روان ِ مادران و پدران فراونی در میان ملت ایران برخوردار شده و جانفشانی وهمت و رنج دهها هزار جوان و پیر ایرانی در داخل و خارج از ایران پشتوان و بدرغهء راه اوست. ـ
رهبران رسمی و فعلی جنبش سبز حق ندارند به نام دفاع از «تصویر امام خمینی» و به پیشنهاد ملایانی که در همهء مصائب سی ساله نقش و شرکت فعال داشته اند ، اعتبار و حیثیت این جنبش را نثار نعلین خونین «پیشوا»یی کنند که منشاء و مبداء این نظم ویرانگر استبدادی بوده و زنجیر اسارت ملت ایران بافتهء پیمان شکنی ها و خدعه ها و خیانتهای اوست. ـ
خمینی مسئول اصلی همهء رنج ها و مرارت های سی سالهء ملت ایران است. او فرمان کشتار داده است و بی گناهان بسیاری را به قربانگاه فرستاده است. او مسئول گروگان گیری و هتک حیثیت و اعتبار ملی ایرانیان در جهان بوده است. او در خاک کشور ما تروریسم پروری و ایجاد ناامنی در کشورهای همسایه را زمینه سازی کرده و به خرج ملت ایران و به نام ایرانیان صدور نا امنی و توحش تروریستی را سازماندهی کرده است. او هشت سال تمام ، یک جنگ اجتناب پذیر را به واسطهء حقد ذاتی و کینه توزی جبلی خود بر ملت ایران تحمیل کرده و ملیونها جان جوان و پیر را قربانی آز قدرت طلبی و سماجت غیر عقلانی خود کرده ، ایران را ویران ساخته ، اقتصاد را به نابودی سوق داده و همهء توانمندی های مالی و جانی این ملت را در مسیر جنگ پایان ناپذیر و شوم و بی سرانجام به کار بسته است. او زنان ایران را خوار و حقوق آنان را پایمال کرده است جوانان و کودکان را دقمرگ و ناشکفته پرپر کرده است. او ملیونها ایرانی را از کشورشان آواره ساخته وملت ایران را از هوشمند ترین و کاردانترین و آگاه ترین فرزندانش بی نصیب ساخته است. ـ
اکنون پس از اینهمه جانفشانی و مرارت و رنج چرا باید جنبش سبز اعتبار و حیثیت خود را در دفاع و تطهیر وی به کار بَرَد؟ ـ
اینها افکاری ست که این روز ها به بسیاری از ذهن ها خطور می کنند و این رباعی نیز در نتیجهء اندیشیدن به همین سئوال سروده شد! ـ
امید است که کوشندگان راه سبز آزادی ، گذرگاه تنگ عافیت را نیک بازشناسند و به راهی نروند که یکبار دیگر ازجماران سردربیاورند و خطایی نکنند که جامعهء داغدار و مجروح و منکوب ایران ، که بیش از شش ماه به دشواری می کوشد تا سرانجام ، روی پاهای پر آبله و مجروح خود بایستد سر از گرداب سی سالهء استبداد دینی بیرون آورد و کشور ما ایران به سالهای سیاه شست یعنی به نقطهء آغازین مصیبت ها و دربدری های خود بازگردد و روی بامها به ماه خیره شود و غرقه در یک هذیان سراسری و توهم خفت بار ملی، بار دیگر تصویر قصاب خویش را جستجوکند، که در این صورت به قول ملک الشعرا بهار می باید گفت : ـ
چه زحمتها کشید این ملت زار
دریغ از راه دور و رنج بسیار

هرگز چنین مباد! ـ
م.س

...........................

......................
ای سبز ، ندا دیده به راهت دارد
.
امّید به گام ِ دادخواهت دارد
.
راهی که تو می روی ز چاه آکنده ست
.
بادا که نگاه او نگاهت دارد
..................
..................................

م.سحر

پاریس ، 17.12.2009


جنبش بی محابای خرداد

چند نوع خمینی داریم. و از هر نوعش یک زوج. یک زوج که در عین تضاد صوری، هر واحدی از آن، واحد دیگر را تکمیل می کند، تعریف می کند، و توضیح می دهد.

زوج اول:
ـ خمینی ِ ۲۸ مرداد که شکرگزار بازگشت اعلیحضرت جوان است و کودتای سیا را «سیلی» یی بر چهره ی مصدق می داند.

ـ خمینی ِ زمان «انقلاب سفید» که در برابر متزلزل شدن پایه های فئودالیسم (به منظور انطباق با خواست های نظام سرمایه داری پیشرفته ی آمریکا و الزامات آن)، و تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی (به منظور نمایشی کوچک ـ هرچند در حد کاریکاتور ـ از «شورا»)، و اعطای حق رأی به زنان (به منظور باز هم گذار نسبی از فئودالیسم و فرهنگ آن)، قد علم می کند و بر شاه محبوب دیروز خود می شورد.
پس تکلیف «روحانیت» چه می بایست بشود؟ وقتی که این نهاد انگلی و زائده ی چنگ درآویخته بر پیکر همه ی ادیان از جمله اسلام، هم فرهنگش را از دوران فئودالیسم و ماقبل فئودالیسم به میراث برده است، و هم در ایران، منبع اصلی درآمدش فئودال ها و بازار سنتی و حجره و چرتکه بوده است.

زوج دوم:
ـ خمینی ِ تبعید شده به نجف، که چندان سرو صدایی از او به گوش نمی رسد، و تحت تأثیر مرتضی مطهری (که راقم این سطور تا حدودی در جریان این موضوع بود) و احتمالاً یکی دو نفر دیگر، سخنان دافعه برانگیزش در مخالفت با حق رأی زنان، و در مخالفت با اصلاحات ارضی، و در دفاع مستقیم یا غیر مستقیم از فئودالیسم، و مقولاتی از این دست را کمتر مطرح می کند؛ اما نمی تواند از حمایت خود از بازار سنتی و حجره و چرتکه کوتاه بیاید. حمایتی که او تا پایان عمر خود نیز به آن ادامه خواهد داد.

ـ خمینی ِ درس ها و جزوه ها و کتاب «ولایت فقیه»، که حرف های فروخورده از بیم مردم را بی آن که مستقیماً بر زبان بیاورد، در آن منابع «علمی» به صورتی بنیادی و اساسی، تئوریزه می کند؛ و به دست گرفتن حکومت مطلقه به منظور اجرای قوانین «فقه» را به عنوان یک هدف استراتژیک و فراتر از استراتژیک، تعیین می نماید.
و قوانین «فقه» خود را هم که به تفصیل در «تحریرالوسیله» توضیح داده است. از سنگسار و قصاص و قطع دست و پا و بیرون آوردن چشم از کاسه گرفته تا تعزیرات و بی اشکال بودن قتل تعزیر شونده در زیر تعزیر؛ و از آن و این گرفته تا کمتر بودن دیه ی جان زنان از دیه ی بیضه ی چپ مردان.

زوج سوم:
ـ خمینی ِ تقریباً آغاز ایام فضای موسوم به «فضای باز سیاسی» در زمان شاه، که در پی حرکت های عمدتاً روشنفکری داخل ایران، برای بسیج ملایان وفادار به خود و تبدیل تعداد زیادی از مساجد به پایگاه هایی برای جذب بخش های وسیعی از مردم، دست به کار می شود و می داند که زبان روشنفکران ـ بنا به دلایلی که باید جداگانه به آن پرداخت ـ توان برقراری ارتباط مناسب با وسیع ترین بخش های جامعه را ندارد.

ـ خمینی ِ ناگهان به هنگام اوجگیری اعتراض های مردمی، «بر حسب تصادف» و کاملاً «اتفاقی» (و گویا، در ظاهر امر، به خواست شاه) از عراق رانده شده و باز هم «بر حسب تصادف» و کاملاً «اتفاقی» (و قطعاً نه در ظاهر و نه در باطن امر، به خواست شاه)، به نوفل لوشاتو در حومه ی نزدیک یکی از سیاسی ترین پایتخت های جهان (پاریس) پرتاب شده.
خمینی اخیر، پشت سر هم با خبرگزاری ها و رادیو تلویزیون ها و مطبوعات جهان مصاحبه می کند و وعده می دهد که در صورت پیروزی او همه چیز در ایران فردا آزاد خواهد بود، اما… اما… در «چهارچوب قانون».
کدام قانون؟ همان قانون که هیچ حرفی از محتوای آن به میان نمی آید، ولی قبلاً خطوط اصلی آن در درس ها و کتب فقهی ایشان که یواش یواش لقب «امام» گرفته است مشخص شده اند. و هیچکس هم پیدا نمی شود که وقت و حوصله ی بررسی آن خطوط را داشته باشد. زمان این کار ها نیست. زمان کار های مهم تر است. زمان «شاه باید برود» است. و زمان «همه با هم» است…

زوج چهارم:
ـ خمینی ِ تشریف فرما شده به تهران، و روزی چند بار از پنجره ی اتاق خود، از بالا (عمودی) بازو و ساق و ساعد به جلو آورنده (افقی) و کف دست مبارک به نشان مهر و عطوفت بر سر انبوه جمعیت پای پنجره تکان دهنده و در دل به ریش داشته و نداشته ی همه خندنده.

ـ خمینی ِ بوکسور «توی دهان دولت» بختیار کوبنده و از سر اجبار و اکراه، تن به دولت مهندس بازرگان لیبرال ملی گرای مخالف استقرار قوانین شریعت، که از بیان نقاط افتراق خود با خمینی و ملایان پیرامون او ابایی نداشت دهنده، و زیر جلکی زیرآب آن بنده ی خدا را زننده، و سرانجام، برپا کننده ی «انقلاب دوم» یا همان «تسخیر لانه ی جاسوسی»، و کار بازرگان و کابینه اش را سازنده، و در همان حال هم قانون اساسی ولایت فقیه را به رفراندوم گذارنده و خر خود را از پل گذراننده.

زوج پنجم:
ـ خمینی ِ بعد از نزول «مائده ی آسمانی جنگ» بر زمین ایران به برکت دعای آن حضرت و همت صدام حسین و «دوستان» صدام حسین. که این دومی ها از کج و راست زدن های امام و بدعهدی هایش نگران شده بودند و در آستانه ی خزان، همانطور که مثل دهقان شعر منوچهری دامغانی، «به تعجب، سر ِ انگشت گزان» در خویش می نگریستند، بی آن که امید خود را از دست دهند، با برافروختن جنگ، در پی تحقق شعر شاعری دیگر از سرزمین گل و بلبل برآمده بودند که: «چه خوش بُوَد که برآید به یک کرشمه دو کار».

ـ خمینی ِ نوشنده ی آن «جام زهر» معروف، بعد از نابود کردن «حرث و نسل» در جنگ، و عزل بنی صدر که کم و بیش به همان راه بازرگان می رفت ولی یکسره کردن کارش به آسانی یکسره کردن کار بازرگان نبود، و به زندان افکندن و شکنجه و قتل هزاران «یاغی باغی طاغی محارب مفسد فی الارض» که به پرستش «گوساله ی سامری» که دیگر حالا گاوی پروار شده بود و از صحاری و بیابان های اعصار دربدری قوم موسی و هارون، به کاخ جماران رسیده بود و جا خوش کرده بود، تن نمی دادند، و بعد هم پس از نشئه شدن از خون آن ها و جام کذایی، صادر کننده ی فتوای شرعی قتل عام یکجای تتمّه ی آن ها، و… و… و بالاخره هم رونده به همانجا که می بایست برود و تبدیل شونده به «امام راحل (ره)».

البته در میان این زوج ها، زوج های دیگری را هم می توان برشمرد که درون آن ها هم زوج های دیگری هستند که درونشان نیز زوج های دیگر…
اما به نظر نمی رسد که کروبی و موسوی و دیگر چهره های مطرح «جنبش سبز»، وقتی که از «امام راحل» سخن می گویند هیچکدام از این زوج ها را در نظر داشته باشند.
من اینطور فکر می کنم که آنچه آن ها در نظر دارند تنها مورد استثنائاً «فرد»ی باشد که در زندگی سیاسی خمینی می توان یافت:
ـ خمینی ِ توی ماه. نه خمینی ِ روی زمین!
و این، در حالی است که ما ناسلامتی روی زمین زندگی می کنیم و با واقعیت های زمینی سر و کار داریم.
بسیار خوب؛ به همان امام خمینی توی ماه، اعتقاد داشته باشید. اشکالی ندارد. اما اگر می خواهید در اعتراض به «هتک حرمت» آن بزرگوار، و به قصد اعلام برائت خود از این نوع اعمال راهپیمایی کنید، لطفاً محل راهپیمایی را هم کره ی ماه اعلام نمایید، نه زمین.
گیریم که عکس خمینی را نه مردم، بلکه خود عوامل «کودتا» آتش زده باشند؛ آیا لازم است که ما نفری یک عکس خمینی را به دست بگیریم و آن را در کنار عکس ندا و سهراب، بالا ببریم و خاک در چشم خودمان و دیگران بپاشیم؟ که چه؟ که قاتلان ندا و سهراب، ما را ببخشند؟ چه کسی باید چه کسی را ببخشد؟
از چه باید ترسید؟ از فرارفتن؟ یا از فرو رفتن؟ عبور از خمینی، فرا رفتن است؛ و بازگشت به خمینی، آن هم در چنین مرحله ی پیشرفته یی از جنبش، چیزی به جز فرو رفتن نیست. فرورفتن تدریجی. چرا که بی تردید، دشمن به این نیز راضی نخواهد شد و بیشتر از این را و بیشتر از این را و بیشتر از این را خواهد خواست.

«دشمن، می خواهد شما را به موضع تدافعی براند تا نتوانید در موضع تهاجمی قرار بگیرید. بنابر این، هرچه بیشتر به بازی او تن در دهید، امکان باخت خود را بیشتر می کنید. این که شما در موضع تهاجمی قرار داشته باشید یا نه، آنقدر مهم نیست که دستکم در موضع تدافعی قرار نداشته باشید… موضع تهاجمی داشتن یا نداشتن، انتخاب شماست. اما آنچه راز بقای تا کنونی و بعد از تا کنونی جنبش است، موضع تهاجمی آن است؛ و ادامه ی حضور هر کسی و هر نیرویی در این جنبش، مستقیماً در پیوند با همین، تعیین سرنوشت می شود…» (۱)

«کوچکترین احساس ضعفی در ما از سوی دشمن ـ به درستی ـ احساس قوتی به همان تناسب، در او به وجود خواهد آورد، و او را به اقدام هایی که از قبل پیش بینی کرده است تشویق خواهد کرد.» (۲)

من نه به چهره های مطرح جنبش سبز، که بنا به دلایل متعدد نمی توانند بپذیرند و حق دارند که نپذیرند، بلکه به بدنه ی «جنبش سبز»، و طبعاً به همه ی توده های «جنبش خرداد» که «جنبش سبز» به اندازه ی وزن و حجم و ارتفاع خود بخش مهمی از آن است، راهکار دیگری پیشنهاد می کنم:
ـ حالا که دشمن، خودش به دست خودش با این نمایش های مبتذل روز های اخیر،‌ «بت بزرگ» را شکسته است، شاید بهتر این باشد که از این پس، همگان، بی محابا، در ابعاد وسیع و فراگیر، این بت درهم شکسته را بیشتر و بیشتر در هم بشکنند و از شبح شومش رها شوند. با همان کاری که خود به خوبی می دانند!
۲۷ آذر ۱۳۸۸

—————————————-
۱ ـ «شعار ساختار شکن حتماً، شعار عکس العملی هرگز!» از راقم همین سطور:

http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar09/abaan.html

۲ ـ «از شانزده تا بیست، فقط چهار قدم باقیست»، از راقم همین سطور:

http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar09/taa20.html

خمینی و ایده هایش.

دسامبر 18, 2009 poyandeh

آیا اکثریت ایرانیانی که در انقلاب 57 شرکت کردند، خواسته هاشان همسو و معادل انچیزی بود که خمینی و همفکرانش برای ایران میخواستند؟

شکی نیست که بعد از قرنها سلطه حکومت های استبدادی به ناگهان نمی شد با سرنگونی شاه به نظامی دمکراتیک رسید. اما در میان امکانات موجود غلبه تفکر خمینی بدترین امکان را برای مردم ما رقم زد. اکثر مردم درکی از دمکراسی و نظام دمکراتیک نداشتند و مشکل اصلی این بود. ولی تصور نمایید اگر بجای این شیاد جاهل؛ نیرویی با تفکر جبهه ملی و افرادی مانند بازرگان و طالقانی در راس قرار می گرفتند، آیا دچار چنین نکبت جنگ و کشتار ی می شدیم. هدف من تایید تفکرات بازرگان یا طالقانی نیست. نکته ام تفاوتهایی است که با بقدرت رسیدن یک شخصیت قدرت پرست؛ تمامیت خواه و جاهل میتواند بر کشوری تحمیل گردد. متاسفانه در جوامع عقب مانده کاراکتر” رهبر” می تواند بسیار مهم و تعیین کننده باشد. مقایسه بین نلسون ماندلا و یا گاندی با خمینی این نکته را روشن مینماید. ما در اوایل سالهای 80 میلادی می توانستیم در مسیر بسیار متفاوتی قرار بگیریم. کما اینکه کشورهایی مثل کره جنوبی، ترکیه و آرژانتین قرار گرفتند و از نظر توسعه سیاسی و اجتماعی از ما پیشی گرفتند. نمیتوان ادعا کرد که اکثریت مردم در این کشورها از نظر آکاهی سیاسی در سطح کیفیی برتر قابل ملاحظه ای از ایرانیان در سال 57 قرار داشتند. البته واقعیت آن است که هست. هرجامعه ای در دراز مدت و نهایتا با شعور جمعی خود آینده خود را رقم میزند. اما بنظرم عدم درک عامه از دمکراسی بخاطر سالها حکومت استبداد سلطنتی مساوی آن نبود که مردم خواهان شلاق زدن یا سنگسار هموطنانشان در ملا عام باشند. ظرفیت زورگویی خمینی و تفکرات استبدادی اش بسیار حاد تر از “عدم درک دمکراسی” از طرف عامه بود.

“جبر” تاریخی که بعضی به آن اشاره دارند آنقدر ها هم خشک واز قبل تعیین شده نیست. هر سیستم پیچیده ای یک طیف امکانات را به عنوان نتایج ممکن احتمالی در خود آماده دارد. اینکه در میان این نتایج احتمالی، کدام به واقعیت تبدیل گردد بستگی به شرایط و تداخل نیروهای موثر در زمان خاص دارد. خیلی از وقایع مهم تاریخی غیر قابل اجتناب نیستند. در اینکه بعد از انقلاب 57 کشورمان میبایست از یک دوران گذار پرتنش عبور میکرد شکی نیست . اما اینکه دچار 8 سال جنگ بشویم و خیلی مسائل دیگر شاید قابل اجتناب بود. زمینه استبداد دینی در فرهنگ ما وجود داشت اما خمینی و تفکراتش عقب مانده ترین و وحشیانه ترین نوع آنرا در مقطعی کلیدی به جامعه ما تحمیل کردند. برای همین هم بعد از 30 سال متوسط شعور شهری و مدنی ایرانی با تجاوزات این نظام به حیطه فردی و اجتماعی معترض است.

آیا اکثریت جامعه خواستار “انقلاب فرهنگی” بود که رژیم به جامعه دانشگاهی با زور و سرکوب و اخراج هزاران هزار دانشجو و استاد تحمیل کرد. آیا اکثریت مردم جامعه خواهان جاسوسی و تحویل دادن مخالفان رژیم آنطور که خمینی تقاضا کرد، بود. آیا طرح یا روسری یا توسری شعار اکثریت مردم عادی بود؟

آیا اکثر مردم ما خواستار حمله به مهمانی ها و عروسی ها به بهانه “بد حجابی”یا مصرف مشروبات الکلی بودند. اگر چه خیلی ها بخاطر اعتقادات دینی مشروب نمیخوردند . اما آیا اکثر همین افراد خواهان شلاق زدن هموطنانشان در ملا عام بخاطر نوشیدن مشروب بودند؟

آیا اکثریت جامعه ایرانیان خواستار تماشای حلق آویز شدن انسانها در خیابانها همراه با کودکان خود هستند؟

آیا اکثریت جامعه خواستار تداوم جنگ برای 8 سال برای رسیدن به کربلا بود؟

اینکه اکثرمردم ایران دارای اعتقادات مذهبی هستند دلیل نمی شود که ادعا کنیم طرفدار ایدئولوزی بنیاد گرایانه خمینی و یا نظام سیاسی ولایت فقیه هستند. خمینی و طرفدارانش دیدگاهی شدیدا سیاسی و واپسگرایانه از اسلام را به جامعه مدنی نوپای ما تحمیل کردند.

بنظر من نظام جمهوری اسلامی بوسیله اقلیت ایدئولوژیک و حاد مذهبی و سو استفاده از بحران سیاسی و شرایط ژئوپولیتک جهانی به اکثریت این جامعه با زور تحمیل شد. البته نا آگاهی سیاسی بخش های عمده ای از مردم این تحمیل را آسانتر ساخت.

امروز حرف از اندیشه های “امام راحل ” میزنند. اما خمینی که بود؟

کسی که دستور قتل بیشترین تعداد ایرانیان آزادی خواه را در قرن گذشته داده.

کسی که همراه با دیکتاتوری دیوانه در انسوی مرز، عامل ادامه جنگی خانمان سوز به قیمت جان باختن و زخمی شدن صدها هزار جوان، ایرانی و عراقی برای رسیدن به مقاصد سیاسی و تثبیت نظام اسلامی اش شد. نظامی که همیشه بخاطر ناتوانی اش در پاسخ گویی به خواسته های اکثریت مردم برای بقا احتیاج به بحران داشته و دارد. از حمله به کردستان گرفته تا تعطیل کردن فله ای روزنامه ها در اول انقلاب. از مجبور کردن زنان به پوشش اجباری تا ترویج انواع خشونت در جامعه. از “انقلاب فرهنگی” در دانشگاهها تا اشغال سفارت. از ایجاد بحران در منطقه گرفته تا اتش زدن به شعله های جنگ. بقول خود او ” این جنگ بزرکترین نعمتی بود که خدا بما داده”.

به مدد تفکرات قرون وسطایی او، ابتدایی ترین حقوق زنان ایرانی بوسیله قواتین حکومت اسلامی پایمال گشت. تفکر او و همفکرانش بانی گسترده ترین تبعیضات جنسی در کشورمان گشت. قانون حمایت از خانواده نقض شد و شعار یا روسری یا تو سری از فردا ی انقلاب تبدیل به سیاست رسمی نظام گشت

خمینی با کمک همفکرانش انقلاب ضد استبداد سلطنتی مردم ایران را با فریب و نیرنگ دزدید و استبدادی بمراتب وحشتناک تر را جایگزین کرد. هر صدای مخالفی را بشدت سرکوب کرد و باعت مهاجرت و تبعید و آوارگی و صدها هزار ایرانی از وطنشان در سراسر دنیا گشت.

هر سال بطور متوسط 150000 هزار نفر از تحصیل کرده ترین اقشار جامعه بخاطر انواع محدودیت های اجتماعی و سرکوب های سیاسی و نا کار امدی این نظام در حل ابتدایی ترین نیاز های جامعه کشورمان را بقصد مهاجرت ترک میکنند. آمار مهاجرت ایرانیان به خارج دهها و گاه صد ها برابر مهاجرت کشورهایی با امکانات مشابه است.

دوره ای که میتوانست تبدیل به دوران شکوفایی، رشد دمکراسی و آزادی و پیشرفت کشور گردد، تبدیل به سیاه ترین دوره های زندگی مردم گشت. علیرغم پتانسیل های خارق العاده آزاد شده بعد از انقلاب 57و ثروت های بی حد ملی کشور از بسیاری جهات سالها به عقب بازگشت.

قبل از به قدرت رسیدن حرفهای زیبا زد و بعد از به قدرت رسیدن چهره جنایت کاراته خود را افشا کرد. از مجانی کردن آب و برق گرفته تا اینکه حتی کمونیستها میتوانند در “جمهوری اسلامی” آزادانه فعالیت کنند. به دروغ گفت که چادر و روسری را اجباری نخواهد کرد فقط خانمها بهتر است پوشش مناسب داشته باشند. او یک ماکیاولیست به تمام معنی بود که هدف برایش هر گونه وسیله ای را توجیه میکرد. وحشی گری و خشونت ذاتی باور نکردنی داشت. آیا واقعا کشتار هزاران زندانی سیاسی در سال 67 که بدستور مستقیم او صورت گرفت برای حفظ نظام ضروری بود؟

خمینی با تحمیل ایدئولوژی عقب مانده اش فرهگ دروغ ،تظاهر، جهل و خرافه را در سرزمینمان اشاعه داد.

چند نمونه در باب تشویق جاسوسی همسایگان از یکدیگر و جاسوسی دانش آموزان از معلمان:

“واجب بر همه ما، بر همه شماست که اگر توطئه‌ای دیدید و اگر رفت و آمد مشکوکی دیدید خودتان توجه کنید و اطلاع دهید. بر همه ما واجب است که جاسوسی کنیم. بر همه ما واجب است که نظر کنیم و توجه کنیم و نگذاریم که غائله‌ای پیدا شود. منع جاسوسی از حرف‌های احمقانه‌ای است که از همین گرو‌ه‌ها القا می‌شود که جاسوسی خوب نیست. اما برای حفظ اسلام و حفظ نفوس مسلمین واجب است.”

“مردم باید پند بگیرند از آن مادری که پسرخود را آورد و بدست محاکمه سپرد و آن پسر اعدام شد. این یکی از نمونه های اسلام است و دیگران هم باید همینطور باشند. اولادها و برادرها و فرزندان خودشان را اگر نصیحت نپذیرفتند معرفی کنند تا به مجازات خود برسند.”

“دانش آموزان عزیز باید با کمال دقت اعمال وکردار دبیران و معلمین را زیر نظر بگیرند که اگر خدایی ناکرده در یکی از آنها انحرافی ببینند بلافاصله به مقامات مسئول گزارش نمایند… فرزندان عزیزم در صورتیکه مشاهده کردند که بعضی از دشمنان در لباس دوست و همشاگردی میخواهند آنانرا جذب گروه خود کنند به مقامات مسئول معرفی نمایند وسعی کنند اینکارخود را به صورت مخفی انجام دهند.”

خمینی دشمن آزادی عقیده، آزادی بیان و شکوفابی کشورمان بود. در 10 سال وجود نکبتش انهدام فرهنگی در دانشگاهها؛ کشتار در کردستان و ترکمن صحرا و هزاران اعدام بی محاکمه در زندانها انجام گرفت

کسی که ادامه دهنده خلف راه شیخ اقاسی، شیخ فضله الله نوری (سرسخت ترین و وحشی ترین دشمنان آزادی در 150 سال اخیر) بود. به ادبیات او راجع به دکتر محمد مصدق؛ آزادی احزاب و حقوق دمکراتیک توجه کنید:

“آنهایی که فریاد می‌زنند باید دموکراسی باشد، این‌ها مسیرشان غلط است. مسیر ما مسیر نفت نیست. ملی کردن نفت پیش ما مطرح نیست.ما اسلام می‌خواهیم.”

به آنها که از دموکراسی حرف میزنند گوش ندهید. آنها با اسلام مخالفند. میخواهند ملت را از مسیر خودش منحرف کنند. ما قلمهای مسموم، آنهایی را که صحبت ملی و دمکراتیک و اینها را می‌کنند می‌شکنیم.”

در باب آزادی:

“ما دیگر نمي‌توانيم آن آزادی را که قبلاٌ دادیم بدهیم و نمی‌توانیم بگذاریم این احزاب کار خودشان را ادامه بدهند. ما شرعاَ نمی‌توانیم مهلت بدهیم. شرعاَ جایز نیست که مهلت بدهیم. ما آزادی دادیم و خطا کردیم. به این حیوانات درنده نمی‌توانیم با ملایمت رفتار بکنیم. دیگر نمی‌گذاریم هیچ نوشته‌ای از این‌ها در هیچ جای مملکت پخش شود. تمام نوشته‌هایشان از بین می‌بریم. با این‌ها باید با شدت رفتار کرد و با شدت رفتار خواهیم کرد.”

او پایه گذر این نکبت بود. او بانی ولایت فقیه بود. نظریه ای که مردم را از نظر عقلی ناقص و محتاج به داشتن ولی فقیه برای هدایت آنان چون هدایت گوسفندان بوسیله چوپان میبیند. او تا انجا مردم رو قبول داشت که بدون تفکر مستقل دنبالش برند و از او اطاعت کنند جمله معرف خمینی : اگر 35 میلیون بگن آره، من میگم نه شاهدی بر این ادعاست.

خامنه‌ای وارث خلف خمینی هست. در واقع آنچه را که امروز بعنوان رژیم “جمهوری” اسلامی میشناسیم. این دیکتاتوری نظامی مذهبی: چیزی جز تداوم طبیعی افکار ضد دمکراتیک؛ تمامیت خواهانه و قرون وسطایی “امام” راحل نیست. این نکته ای است که طرفداران از قدرت اخراج شده خط امام از بررسی صادقانه آن خوداری میکنند.

موضوع دفاع از خمینی بوسیله برخی سران نظام محدود به یک علاقه شخصی نیست. مسئله دفاع از مجمموعه عقایدی است که بمدت سی سال بدترین نوع اخنتاق و نقض مکرر حقوق بشر را در کشورمان بدنبال داشت. کسانی که کماکان از عقاید این منفورترین جنایتکار تاریخ معاصر ایران دفاع میکنند یا بسیار نا آگاه هستند و یا شارلاتان های سیاسی. سیاست مداران کهنه کاری که او را مقدس میشمارند و بسختی کوتاه ترین انتقادی از او را برمیتابند در واقع در صدد توجیه گذشته و تفکرات بغایت واپس گرایانه خود و بعضا اعمال و جنایت هایی هستند که خود بطور مستقیم و یا غیر مستقیم در آن شریک بوده اند. کسانی که حاصل سالها مبارزه مردم ایران بر علیه استبداد را به یغما بردند و امروز وقیحانه خود را مالک آن حرکت پرشور مردمی میدانند. به دروغ اهداف ضد استبدادی انقلاب 57 را با خواسته های خود برای برپایی حکومت استبداد دینی با نام سراسر متضاد “جمهوری” اسلامی یکی میکنند. فروختن حکومت مذهبی ولایت فقیه به اسم “جمهوری” از آن شوخی های تاریخی است که تنها از تفکرات مغشوش و التقاطی کسانی برمیاید که نمیتوانند تکلیف خودرا بین خواست رای و نظر مردم بعنوان بالاترین مرجع قدرت و شریعت اسلام و روحانیت بعنوان قدرت حاکم روشن نمایند.

جنبش آزادی خواهی با تاکید بر خرد جمعی چنین رفتاری را قبول نخواهد کرد. هدف تحول دمکراتیک، نقد هر نظر وایده ای در رابطه با عملکرد واقعی و منطقی است که آن اندیشه ارائه میدهد. هیج کسی مقدس نیست. دیر یا زود راه افراد با چنین تفکراتی که سنخیتی با فرهنگ دمکراتیک و ایده های حقوق بشری ندارند از راه آزادی خواهان و کسانی که خواهان برچیده شدن بساط استبداد به هر نوع در کشومان هستند جدا خواهد شد.

اسطوره ی مقاومت می گوید: همراه مردم تا پای جان ایستاده‌ام

18 12 2009

متن زیر پیام مهندس عباس امیرانتظام، از شجاع ، قدیمی و باسابقه ترین زندانیان سیاسی جهان است که امروز به مناسبت سی امین سالگرد بازداشتش خطاب به مردم ایران و جنبش سبز ارسال کرده است؛ وی که سی سال پیش به اتهام «توطئه برای انحلال مجلس خبرگان، مخالفت با نظام ولایت فقیه و اتهاماتی دیگر» محاکمه و به حبس ابد محکوم شد، از سمبل های مقاومت زندانیان سیاسی در جهان به شمار می آید. مهندس امیرانتظام امروز رهنمودهای بسیار هوشمندانه و سودمندی را به جنبش داده است؛ او می گوید: در تاریخ 28/9/1358 اولین روز زندان را تجربه کرده و وارد دنیایی شدم که هیچ شباهتی با دنیای آشنای من نداشت. از همان لحظه‌ی اول خیالات زیادی با تنهایی من همراه شد. گذراندن 550 روز در سلول انفرادی زندان، لحظات با خود زیستن را به من آموخت. با فضای فیزیکی زندان به سرعت کنار آمدم. روحم اما از فراز سر نیزه های زندانبانان به پرواز درآمد و آزادی مرا بیمه کرد. من آزاد بودم چون روحم آزاد بود، آزاد بودم چون شرف و غرور انسانیم در مسلخ خصم ذبح نشده بود….

نبرد سرنوشت ساز و طاقت فرسای من با دست های خالی با زندانبانان آغاز شده بود. فریاد خشن و زمخت کارگزاران جهل و جور در گوشم طنین انداخت، تسلیم شو ای اسیر، تو هیچ نیستی و من ایستادم چون اسیر نبودم بلکه کسی بودم آری یک ایرانی بودم. بارها و بارها مرا در فضای اعدام های ساختگی قرار دادند و شب های زیادی را در سلول مخصوص زندانیان سپری کردم. شکنجه از پس شکنجه، ضرب و شتم، تحقیر و توهین، ناسزا، انفرادی و محرومیت از دیدار فرزندان را تحمل کردم. دفاع از شرف انسانی هزینه سنگینی دارد و من آماده پرداخت آن بودم و پرداختم و تا نفس دارم از پرداخت هیچ هزینه ای برای دفاع از شرف ایرانی و انسانی خود دریغ نخواهم کرد. من ایستادم و پایداری را آموختم. با عشق و پایداری به دل‌ها راه یافتم و عزیزترین عزیزانم را در سخت ترین روزهای زندان و در میان سلول‌ها یافتم. زلال و روان، عشق ورزیدن با عاشقان راه آزادی را تجربه کرده و خود را شناختم. در پی پرواز عاشقانه یاران در بند طی سال‌های سیاه، که مملو از خشونت و نفرت بود، خون گریستم و در خشم و اندوه خود فرو رفتم و اما چون تندر ایستادم و با خود عهد بستم که در هر فرصتی خطر کرده و جنایات دژخیمان را افشاء نمایم و صدای خاموش یارانم را با تمام وجود فریاد بکشم. برای آزادی جسم خود، روح خود را قربانی نکرده و در انجام وظیفه وجدانی خود یک دم کوتاهی نکردم. سی سال لحظه به لحظه درس پایداری و عاشقی آموختم و با الهام از سرچشمه‌ی زلال شرف و عزت ایرانی در مقابل تعدی و تهاجم به غرور ایرانی در کنار کوشندگان راه آزادی ایستادم و خطر کردم.

و امروز بسی خوشحال و سرافرازم که در دریای خروشان مبارزات مردم ایران همچون قطره ای روان و جاری هستم. من برای رسیدن به این دریای امید و حیات، سی سال و لحظه به لحظه شرایط سخت زندان را زندگی کرده و منزلت آزادی را ارج گذاشته ام و چه سعادتی بالاتر از این که از نفس نیافتاده و همراه مردم سلحشور و شجاع ایران همچنان پا برجا هستم.

سی سال پیش جامعه‌ی ما تصویر بسیار متفاوتی از امروز داشت. خیابانهای ملتهب کشور زیر پای مردان و زنانی که اعدام من و دیگر وطن پرستان ایران را فریاد می‌کشیدند تسلیم شده بود. اما امروز فضای کشور از رنگ غرور و امید و دانایی پر شده و دنیا چهره ایران واقعی را به تماشا نشسته و دانایی و شهامت ایرانی را تحسین می کند. در سی سال پیش گوش‌ها از هیاهو و غوغای فریبکاران پر بود و جایی برای شنیدن فریاد من نبود. من فریاد میزدم که ملت ایران شایسته سرنوشت بهتری است. برای حق تعیین سرنوشت خود، این ملت، آمادگی کامل دارد و قانون اساسی باید در مجلس موسسان منتخب ملت تصویب شود و مجلس خبرگان باید منحل گردد. طوفان تند انقلاب چشم و گوش‌ها را بسته بود.

دلایل بازداشت من به دست دانشجویان کم دانش و بی تجربه ساخته شده بود و خیابانهای پر التهاب کشور نیز بر صندلی قضاوت تکیه زده بود. حکم اعدام من بی هیچ محاکمه‌ای صادر شده بود و گریزی از سرنوشت نبود. من خطر کرده بودم و انقلاب از منطق خود پیروی می‌کرد. من می‌بایستی برای آزمونی سخت خود را آماده می‌کردم. هیچ آموزگاری وجود نداشت، باید از خود و یاران دربندم می‌آموختم و آموختم که هر انسانی کوهی از مقاومت و پایداری است. اطمینان از بی گناهی‌ام منبع قدرت روحی من گشته و من لحظه به لحظه با این کوه پایداری در قله های روح خود آشنا می‌شدم. این چنین بود که در طول سی سال گذشته من هزاران بار در وجود خود متولد شده و برای مقاومت و پایداری بیشتر آمادگی کسب نمودم.
در سال سی‌ام مقاومت، من با احساس جدیدی روبرو بوده و زندگی متفاوتی را تجربه می‌کنم. من در کمال مسرت شاهد یکی از زیباترین دوران زندگی سیاسی ایران هستم و جوانه زدن شادابی و طراوت زندگی به دست فرزندان شایسته و غرور آفرین کشورمان ایران به من جان دوباره بخشیده است تا آنجا که خود را در کنار این موج خروشان، خوشبخت تر از هر زمان دیگری می بینم. در طی این روزها در احساس دوگانه ای به سر برده‌ام. اشک شوق و اشک سوگواری، شادی و اندوه تا اعماق وجودم را تکان داده است. از یک سو در کنار این درخت ستبر و تنومند می‌بالم و قد می‌کشم و در سوی دیگر در غم و اندوه شکنجه و قتل یارانم می‌خروشم و می‌سوزم. ایران سراسر شور است و شعور. عشق است و غرور. بیم است و امید. بدون هیچ اغراقی من چون قطره‌ای بی قرار به دنبال سیل خروشان روان هستم و از اینکه سی سال از عمر خود را در رویای این روزها سپری کرده‌ام، سرشار از لذت و غرور هستم. من هم به شیوه‌ی خود با این مبارزات مدنی و جهت گیری و غایت آن با جان و دل همراه می‌باشم.

من در اعلامیه‌ها و بیانیه‌های خود در گذشته از این شیوه‌ی مبارزاتی و حق تعیین سرنوشت مردم بسیار گفته‌ام (به ویژه در “رفراندوم، چرا و چگونه؟”، “اصول میثاق ملی ایران برای شکل دهی حکومت دموکراتیک”، “گام به گام به سوی اجرای میثاق ملی”، “دعوت برای تشکیل کنگره ملی”، “گذار مسالمت آمیز به دموکراسی”، “نامه به دبیرکل سازمان ملل”).

تعدادی از دوستان با احساس مسوولیت و از سر دلسوزی، به من خرده گرفته اند که چرا سکوت کرده ام. در پاسخ باید بگویم آنچه که در طی سال‌های گذشته انجام داده یا از انجامش خودداری نموده ام، همه و همه با احساس مسوولیت شدید نسبت به سرنوشت جنبش ملی رو به رشد مردم ایران می‌باشد. ارزیابی من این بوده و هست که رفتار و عملکرد نسنجیده من در این شرایط نه تنها موجب تقویت جنبش نمی‌شود، بلکه با توجه به نحوه‌ی شکل گیری و ساختار و مدیریت جنبش ورود مستقیم و متمایز من می‌تواند آن را در معرض تهدیدات و تهاجمات بیشتری قرار دهد و هزینه‌های آن را به شدت افزایش دهد، این خطر نیز وجود دارد که شکاف‌هایی در صفوف مبارزان ایجاد کند و از طرف دیگر ممکن است این سوء تفاهم را دامن زند که من به دنبال سهم خواهی و طرح مطالبات خود هستم. و همه اینها در شرایط موجود به ضرر جنبش ملی ایران می‌باشد. من این سکوت معنی دار، سنگین و دردناک را (اگر اسمش را بتوان سکوت گذاشت) با عشق و امید به پیروزی جنبش بر خود تحمیل کرده ام. در مقابل فشارها، تهمت‌ها و کنایه‌ها ایستاده و با الهام از روح بلند و استوار این خیزش تاریخی بر احساسات خود غلبه کرده و بسیار خوشحال هستم که در پرتو درس‌های این حرکت پر خروش، نگاهم را به زندگی و آینده، نو کرده ام. یکی از ویژگی‌های این جنبش و شادابی آن این است که همه اعضای آن به صورت برابر و بدون هیچ تشخص و تمایزی و بدون تعلقات حزبی و گروهی، همانند اعضای یک پیکر بهم پیوسته می‌باشند. چه افتخاری بالاتر از اینکه من هم عضو کوچکی از این پیکر ستبر و تنومند باشم. هر پنداری غیر از این موجب سردرگمی در دفاع از حق حاکمیت و حق سرنوشت ملت ایران است.

جنبش کنونی ایران در امتداد انقلاب مشروطیت و نهضت ملی شدن صنعت نفت بوده و از پشتوانه بسیار قوی برخوردار است. بیش از یک قرن است که ملت ایران برای حق تعیین سرنوشت دموکراتیک مبارزه می‌کند و از کلیه‌ی شیوه‌های مبارزاتی در این مسیر بهره برده است ولی با درس آموزی از تجارب گذشته و انتخاب مسالمت آمیزترین شیوه مبارزاتی، هم اکنون تحسین جهان را برانگیخته است. باید مراقب بود که آفت احساسات خام، شتابزدگی و بی تدبیری عظمت این جنبش را کم رنگ نکند. حرکت تاریخی مردم ایران از ظرفیت و قابلیتی برخوردار است که با شیوه‌ی مدنی به پیروزی برسد.

امروز و در این شرایط تاریخی، امیرانتظام نیز نامی است همچون بی شماران نامی که هر روز خطر کرده و در این دریای خروشان جاری می‌شوند. میلیونها ندا و سهراب با جان فشانی و شجاعت در کمال فروتنی و گمنامی، تصویر بسیار زیبا و غرور آفرین از ایران در دنیا خلق نموده و می‌نمایند. این جنبش با نام و جان جوانان وطن، پر آوازه و شکست ناپذیر شده و در مسیر رسیدن به نتیجه نهایی از خلاقیت و ابتکار جوانان آینده‌ساز بهره گرفته و به پیش می‌تازد. این جنبش در کمال پختگی از خرد و مدیریت جمعی بهره گرفته و متناسب با شرایط زمان، خود را سازماندهی می‌کند. من هم در حد توان و تجربه خود در خدمت مبارزات سرنوشت ساز ملت ایران هستم. پایداری، اتحاد و همبستگی هوشمند ما ضامن پیروزی این جنبش می‌باشد. پیروزی‌های بدست آمده نباید ما را مغرور نماید، هنوز راه درازی در پیش است. این کار بزرگ دشواری‌های خود را دارد. آگاهی به این دشواری‌ها، توان مبارزه را بالا می‌برد. هر کسی در هر مقام و موقعیتی باید امیدوار باشد که نفع او و خانواده اش در پیوستن به صف‌های جنبش می‌باشد و راه ورود به آن برای هیچ ایرانی بسته نیست. کسانیکه در مقابل مردم قرار دارند و افرادی که در پیوستن به صف‌های مردم هنوز دچار تردید و دو دلی هستند، بدانند که فرصت‌ها به سرعت از دست می‌رود و پشیمانی فردا سودی برای آنها نخواهد داشت.

از فرصت استفاده کرده و یاد همه جان باختگان راه آزادی را گرامی داشته و در کمال فروتنی به همه‌ی آنها ادای احترام می‌کنم. به عنوان نمادی از کاروان سرافراز عشق و ایثار از سه آذر اهورایی شهید قندی، رضوی و بزرگ‌نیا یاد نموده و به روح پر فتوت عزیزان دلبندم پروانه و داریوش فروهر درود فرستاده و یاد کوشندگان راه آزادی، پوینده و مختاری و همه شهدای سی سال گذشته در قلبم همیشه زنده و پر فروغ خواهد ماند. بهترین درودها و آرزوهای خود را به زنان و مردان پر شور و شجاعی که در آذر ماه امسال حماسه آفریدند، تقدیم می‌کنم.

ای هم میهن، صبح پیروزی دمیده است و آفتاب امید لحظه به لحظه آسمان ایران را فرا می‌گیرد. حق تعیین سرنوشت بدست فرزندان آگاه و دلیر این مملکت تحقق می‌پذیرد. شکوفه‌های انقلاب مشروطیت و نهضت ملی شدن نفت، نوید بهار پر طراوت آزادی را می‌دهد.

دشمن زخمی و خشمگین است. اقدامات تحریک آمیز هزینه ها را افزایش می‌دهد. روح این جنبش در تمامی دستگاه‌ها و نهادهای حکومتی ریشه دوانده است. آغوش جنبش برای جذب فرزندان ایران باید همیشه باز باشد. بسیاری از افرادی که امروزه در زندان و یا در میان مبارزان هستند در گذشته نه چندان دور در صف حکومتگران قرار داشتند. لکن امروز در میان ما و شما هستند. مطمئن باشید که هر لحظه بر تعداد مبارزان افزود می‌شود و صف‌های سرکوبگران هر لحظه تهی و خالی می‌گردد. این وحشت زیادی در میان حاکمان ایجاد کرده است. بردباری و گذشت شما میوه‌های شیرینی پرورش می‌دهد. با غلبه بر احساسات خود، کاری بکنیم که همه ایرانیان بدون توجه به رفتارهای گذشته خود، برای رسیدن به فردای بهتر در این جنبش بزرگ سهیم شده و از همین امروز برای پیوستن به صف‌های جنبش از یکدیگر سبقت بجویند. ما باید در اندیشه توسعه، آزادی و آبادانی کشورمان باشیم و با حس انتقام جویی مقابله کرده و اجرای عدالت را به دستگاه عدالت در ایران آزاد واگذار نماییم.

پاینده باید ایران.
سرافراز باد مردم دلیر و شجاع ایران، که پویندگان واقعی راه آزادی و آزادگی می‌باشند.

عباس امیرانتظام

ضرورت تشکیل جبهه متحد آزادی خواهی و پیشنهادهابی برای تشکیل آن.

ضرورت تشکیل آلترناتیو دمکراتیک با هدف و برنامه شفاف و راهکار های پیشنهادی برای دستیابی به آن:

ضرورت تشکیل جبهه متحد آزادی خواهی و ایجاد بدیل دمکراتیک قدرتمند:

اگر به تجربه های مهم تاریخی کشورمان در یک صد سال اخیر (انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب 57) توجه نماییم، علل شکست ها یا محدود بودن دستاوردهای این مبارزات در عوامل زیر مییابیم:

1. عقب ماندگی فرهنگی و سلطه فرهنگ استبدادی در اقشار وسیع جامعه که خود را در عدم آگاهی راجع به تاریخ کشورمان و درک ریشه ای مشکلات نشان میدهد.

2. عدم وجود سازماندهی قدرتمند آزادی خواهان.

3. منافع گروهی و ملاحضات ایدئولوژیک، مذهبی رهبران و سیاست بازانی که با تفکرات عقب مانده و یا تحلیل های نادرست خود، موانعی جدی در برابر پیروزی یا تعمیق جنبش های اعتراضی داشته اند.

4. دخالت کشورهای دیگر در امور داخلی کشور ما بطور مستقیم و غیر مستقیم که همیشه بوسیله گروهی از ایرانیان بخاطر همسو بودن منافعشان با بیگانگان انجام گرفته ست.

از میان 4 عامل بیان شده عامل اول نقش تعیین کننده داشته و کاملا بر عوامل دیگر تاثیر گذار بوده است. سلطه فرهنگ استبدادی و استبداد سیاسی موجب عدم رشد آگاهی گسترده در جامعه و تشکیل نهاد های گسترده مدنی گردیده.

همچنین استبداد سیاسی مانع شکل گیری مطبوعات آزاد و سازمانهای سیاسی مستقل از قدرت( بجز درمقاطع محدود) گردیده. به علت عدم آگاهی وسیع، اهداف جنبش های اعتراضی ناروشن می مانند و سیاست های مداخله جویانه دیگر کشورها به موفقیت میرسد. وسرانجام به علت عدم آگاهی است که شیادی مانند خمینی دیکتاتور، رهبر انقلابی میشود که هدف مهمش سرنگونی یک دیکتاتور دیگر بوده است.

فرهنگ استبدادی تبلور خود را در استبداد سیاسی نمایان میسازد و استبداد سیاسی به نوبه خود با قربانی نمودن آزادی بیان و اندیشه و ممانعت از بوحود آمدن نهادهای مستقل و گسترده مدنی موجب باز تولید فرهنگ استبدادی میگردد.

از این رو، علیرغم تلاش ها و فدا کاریهای مکرر بخشی از مردم وآزادی خواهان در طول قرن گذشته، می توان ادعا کرد که به نتایجی در خور این تلاش ها دست نیافته ایم. گواه این ادعا بر سر کار آمدن حاکمیت استبداد مذهبی پس از انقلاب 57 علیه نظام دیکتاتوری پادشاهی است. سرنگونی استبداد سلطنتی نه تنها به نفی استبداد سیاسی منجر نشد بلکه باعث ادامه آن وشکل گیری بدترین نوع استبداد اجتماعی و نقض مکرر ابتدایی ترین حقوق مدنی و فردی شهروندان در سی سال اخیر گردید.

تجربه تلخ 30 سال گذشته این نکته اساسی را برای بخش آگاه و آزادی خواه جامعه ما روشن ساخت که:

هدف ما نه صرف مبارزه با دیکتاتور بلکه مبارزه با فرهنگ دیکتاتوری است.

امروز شاهد شکل گیری جنبشی گسترده در برابر نظام “جمهوری” اسلامی هستیم. ایران کشوری پهناور با اقوام وگرایشات فکری متفاوت و ادیان مختلف است. دلایل شرکت بخش های مختلف جامعه در جنبش اعتراضی اخیر نیز متفاوتند. در پشت این حرکت فراگیر دستیابی به آزادی های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی متعددی نهفته است. از جمله: آزادی های فردی، برابری طلبی زنان وآزادی پوشش، آزادی خواهی جوانان و دانشجویان ، احقاق حقوق قومهای ایرانی (کرد وآذری و بلوچ و…) و اقلیت های دینی، رعایت حقوق زندانیان و منع شکنجه و مجازات اعدام، دفاع از کودکان، حفظ محیط زیست (کنترل آلودگی آب وهوا، نابودی جنگلها و تالاب ها و گونه های گیاهی جانوری…)، تغییرات اساسی در سیستم آموزشی، خواسته های صنفی و اقتصادی کارگران و کارمندان و معلمان و خیل عظیم جوانان بیکار. عقاید فکری که در این چنبش نقش دارند نیز متنوعند. از اصلاح طلبان دینی گرفته تا سوسیالیست های انقلابی. از سوسیال دمکرات ها گرفته تا مشروطه خواهان،. از دمکرات های لیبرال گرفته تا افرادی که ضرورتا گرایش به عقیده سیاسی خاصی ندارند.

از نظر عقاید دینی و فکری نیز دیندار و بی دین، شیعه و سنی، مسیحی و بهایی و زرتشتی و یهودی و دراویش شکل دهنده تنوع افکار و عقاید در کشورمان هستند.

بنا بر این خصوصیت، یک حزب یا جریان سیاسی نمی تواند رهبری چنین حرکتی را عهده دار باشد. رهبران واقعی این جنبش هزاران هزار ایرانی آزادی خواهی هستند که در خیابان های تهران به مصاف سرکوبگران میروند. رهبران این جنبش فعالین حقوق بشری هستند که در ایران و دیگر نقاط دنیا در راه احقاق حقوق زندانیان، دانشجویان و مردم ایران تلاش میکنند. رهبران این جنبش زنان شجاع و آزاده ای هستند که با آگاهی برای حقوق برابر و رفع انواع تبعیض های شرعی و فرهنگی مبارزه می نمایند. پیشگامان اصلی این جنبش دانشجویان آزاده ای هستند که علیرغم جو سرکوب و اختناق پلیسی در دانشگاههای ایران مبارزه را خود علیه این نظام قرون وسطایی ادامه ادامه میدهند. رهبران واقعی این جنبش کارگران و معلمان آگاهی هستند که برای آزادی تشکل و احقاق حقوق خود دستگیر و زندانی می شوند و مدت ها در زندانهای انفرادی شکنجه می شوند. رهبران این جنبش هموطنان کرد و آدزی و بهایی و زرتشتی هستند که در برابر نقض حقوق انسانی خود ساکت ننشسته و مظلومانه و بر احقاق حقوق خود پافشاری میکنند. رهبران این جنبش روزنامه نگاران، نویسندگان، هنرمندان متفکران و وبلاگ نویسان شجاعی هستند که برای رشد آزادی خواهی با دیکتاتوری و فرهنگ استبدادی مبارزه میکنند و تاوان این تلاش را در بسیاری از موارد با گذاشتن جان خود در چنگ دژخیمان پرداخت میکنند. رهبران این جنبش مادران داغدیده ای هستند که با کشته شدن فرزندان خود بدست مزدوران رژیم برای آزادی و آینده جوانان این مرز و بوم در خاوران، جلو اوین در و پارک لاله خواسته های ما را فریاد می کنند.

اگر چه این جنبش یک رهبر ندارد. اما برای پیروزی و سرنگونی نظام استبدادی می باید و میتواند هدف مند و متشکل باشد.

1. اهداف جبهه ملی ازادی خواهی:

با توجه به نکاتی که ذکر شد هدف اساسی ما ریشه کن کردن فرهنگ دیکتاتوری و نهادینه کردن فرهنگ دمکراتیک است. رسیدن به این هدف مستلزم وجود آزادی های سیاسی، آزادی مطبوعات، آزادی عقیده و توسعه اقتصادی است. دستیابی به این هدف بطور بلاواسطه در شرایط وجود یک نظام استبدادی و توتالیتر ممکن نیست و احتیاج به دوران گذار دارد. هدف های کلی ما برای این دوران گذار میباید حول برچیدن بساط دیکتاتوری با تاکید بر پرنسیب های دمکراتیک و توجه به محدودیت های موجود باشند. این هدف ها عبارتند از:

1. کمک به رشد آگاهی با تلاش های گسترده برای اطلاع رسانی. خوشبختانه زندگی در عصر اطلاعات و پیشرفت های روزمره تکنولوژی این امر را هر روز ساده تر می سازد.

2. کمک به تعمیق مفاهیم آزادی خواهی، مفاهیم شهروندی که شامل سه پایه: شهروندآگاه، حقوق شهروندی و مسئولیت پذیری شهروندان در رابطه با زندگی اجتماعی است.

3. سازماندهی مدنی متناسب با شرایط استبداد سیاسی برای نیل به هدفها در مرحله گذار به جامعه باز و دمکراتیک.

سئوال اساسی اینجاست که چگونه می توان این حرکت پر عظمت مردمی رابطور خاص سازماندهی نمود.

انجام این امر دو شرط اساسی دارد:

1. شفاف بودن خواسته های این مرحله از جنبش آزادی خواهی.

2. روش های عملی سازماندهی متناسب با شرایط فعلی.

* خواسته های این مرحله از جنبش آزادی خواهی

ازآنجایی که ریشه اصلی مشکلات و مهمترین دلایل اعتراضات مردمی علیه جمهوری اسلامی نفی ابتدایی ترین آزادی های سیاسی، اجتماعی و فردی و نقض مکرر اصول متعدد مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر است. مطالبات جنبش ازادی خواهی میتواند حول این اصول و پیگیری این خواسته ها سازماندهی شود.

خواسته های عمومی جنبش آزادی خواهی:

آزادی همه زندانیان سیاسی.

منع شکنجه و مجازات اعدام.

رفع هر گونه تبغیض بر مبنای جنسیت، عقیده، مذهب و قومیت.

احترام به حقوق فردی آزادی بیان، آزادی اندیشه و منع حجاب اجباری.

آزادی مطبوعات، آزادی تجمع، آزادی احزاب.

عدم دخالت دین در امر دولت.

استقرار نظام جمهوری و انتخابی بودن تمام سران دولت.

احترام به حقوق اقوام مختلف ايرانی و حمایت از تنوع فرهنگی، قومی و زبانی. واگذاری تصميم گيری های محلی و استانی به نهادهای انتخابی همان محل و تلاش برای رشد موزون مناطق مختلف کشور و تمرکز زدایی.

رشد اقتصاد مولد با توجه به توسعه پايدار و حفظ محيط زيست .

روشنگری در رابطه با جنایات رژیم “جمهوری” اسلامی در طی 30 سال گذشته. محاکمه و مجازات افرادی که دررهبری این جنایات دست داشته اند یا از عوامل اصلی جنایت و شکنجه بوده ند.

تک تک این خواسته ها نه بر مبنای سلایق و یا ملاحضات عقیدتی خاص بلکه بر اساس ریشه یابی مشکلات و معظلاتی است که مردم ما با آنها روبرو بوده اند. تحلیل جامع راجع به اهمیت این خواسته ها در نوشته های متعدد مورد بررسی قرار گرفته است.

2. شیوه های سازمان دهی:

شیوه های سازماندهی میباید با توجه به شرایط خاص مورد بررسی قرار گیرد.

در غیاب احزاب قدرتمند دمکراتیک و مردمی به سبب اختناق کنونی، بخش عمده سازماندهی در این مرحله میباید بصورت غیر متمرکز صورت گیرد. راه حل پيشنهادی شامل بوجود آوردن تشکلات کوچک (١ الی ۷ نفر) است که بطور مستقل ولی گسترده در محلات، ادارات، دانشگاهها، آموزشگاهها و کارخانجات … بصورت خود سازمانده و غیر هرمی شکل می گیرند. اعضای گروه با يکديگر از طريق محيط کار، مکان تحصيل ، محيط زندگی (محله) و يا محيط خانوادگی آشنايی کامل داشته و به هم اعتماد دارند. (تاکيد بر محدود بودن اعضا بخاطر راحتر بودن تماس و کاهش ريسک امنيتی است). اين مجموعه وسيع وغير متمرکز ازطريق ارتباطات راديو وتلويزيونی ماهواره ای وکانالهای اينترنتی و روشهای خلاق ارتباط گيری و اطلاع رسانی تبديل به يک شبکه گسترده نهادهای مردمی ميشوند.

این سازماندهی در بسیاری نقاط بصورت پراکنده وجود دارد. تشکلات مدنی مانند گروههای زنان ، انجمن های دفاع از حقوق بشر، و حفظ محیط زیست ، هسته های دانشجویی و کارگری و معلمان وجود داشته و فعال هستند.

هدف مهم اما، بهم پیوستن این حلقه ها و جهت دار کردن فعالیت ها در چهارچوب یک برنامه مشخص و موثر می باشد.

روش ها:

محور اصلی تلاش های ما اتکا به قدرت خلاق احاد مردم ایران برای تشکیل نهاد های متنوع مدنی و گذار از رژیم استبدادی به نظا م جمهوری خواهد بود.

مبارزات جبهه ملی ازادی خواهی در سه بخش کلی سیاسی، اقتصادی و دیپلماتیک تعریف میگردد:

هدف ما گسترش اعتراضات با اتکا به شیوههای متنوع سازماندهی و اعتراضات مدنی در محله ها، ادارات، کارخانه ها، دانشگاهها،مدارس و … برای فلج کردن کامل حکومت کودتا با حداقل هزینه از نظر جانی ومالی است.

مزدوران رژیم خواهان اعمال خشونت برای بوجود اوردن جو ارعاب و سرکوب مبارزات حق طلبانه ما هستند. می خواهیم بطور اگاهانه در حد امکان از بخشونت کشاندن اعتراضات جلو گیری کنیم. به چند دلیل:

تشدید خشونت در هر حال باعث ترس عده ای از هموطنان و امکان عدم شرکت انان در اعتراضات میگردد.

تشدید خشونت باعث صدمه بیشتر به هموطنان می شود. ما نمی خواهیم حتی یکنفر اسیب ببیند. ما برای آزادی و تحولی تلاش میکنیم که هدفش زندگی و آینده بهتر براساس رعایت حقوق انسانی تک تک افراد جامعه باشد.

ما شهادت طلب نیستیم. می خواهیم غبار سی ساله “مرگ بر این” و “ مرگ برآن” را بزداییم. بنابراین ادبیات و رفتار ما نیز باید باسرکوبگران فرق اساسی داشته باشد. ما از خود دفاع میکنیم و سعی در خنثی کردن مزدوران داریم. اما هدف خشونت نیست. هدف شهروند بودن، تلاش برای کسب و حفظ حقوق انسانی مان و تبدیل این تلاش بصورت بخشی از فعالیت های روزمره است.

از طرفی ماموران هم انسان هستند. بعضی از روی نا اگاهی وجبر زمانه در گیر این کارند. اگر بتوان با نشان دادن روش های انسانی آنها را بفکر انداخت چه بسا درکار خود تجدید نظر کنند و یاحتی به جنبش بپیوندند.

پیشنهاهای خاص برای سازماندهی جنبش ازادی خواهی:

هدف: سازماندهی مقاومت با اشکال متنوع. هر کس و هر تشکلی به تناسب توان و امکاناتش در دفاع از حقوق انسانی‌ و در برابر اعمال و سياست های سرکوبگرانه رژيم بطوری که هزينه سرکوب وعدم پاسخگويی به خواست های مردم هر روز سخت ترگردد. بخاطر داشته باشيم که با نيرويی سروکار داريم که فقط قدرت رادرک می کند. با قدرت جنبش آزاديخواهی می توان باعث تحول دمکراتيک باحداقل هزينه شد.

* تشکیل گروه‌های مقاومت در محله ها، ادارات، کارخانه ها، دانشگاهها و… با هدف های زیر:

* سعی‌ در اطلاع رسانی گسترده از طریق پخش علامیه، شبنامه، و CD‌های حاوی اعتراضات مردمی و روش‌های مختلف مقاومت و سازماندهی. لزوم اینگونه اطلاع رسانی در شهرستان ها که سیستم اینترنت کند و محدود است، روشن تر است. اطلاع رسانی پاشنه اشیل این رژیم است.

* با تشویق حضور گسترده مردم در جنبش آزادی خواهی، فشار بیش از حد از دوش فعالین سیاسی کم گشته و تواناییشان در رویا رویی با سرکوبگران افزایش می دهد. بجای شرکت فردی در تظاهرات فکر سازماندهی و تشویق 20 نفر برای این کار باشیم. بقولی بجای روشن کردن آتش با روزنامه بفکر روشن کردن کنده درخت باشیم.

* کمک و همیاری به خانوادهای جان باختگان وآسیب دیدگان مبارزات. خصوصا توجه به آسیب دیدگان شکنجه های روانی که ممکن است دچار افسردگی روحی و علایم نامشخص باشند. کمک و همیاری به افراد محله در صورت بروز مشکلات. شناسایی عوامل سرکوب و دادن اخطار به آنان. شناسایی خانه های امن و شکنجه گاههای رژیم شناسایی پایگاه ها و انبار تسلیحات رژیم و خنثی یا خلع سلاح نمودن آنها در موقع لازم.

* راه اندازی کمیته های اداری و کارگری برای سازمان دهی اعتصابات، تشکیل صندوق کمک به خانواده های آسیب دیدگان مبارزات و زندانیان در محیط های کاری، شناسایی عوامل سرکوب در محیط های کاری، جمع آوری اطلاعات مستدل در رابطه با فساد مالی، جاسوسی این افراد. توجه داشته باشیم که روش عادلانه برای این مجرمان داشتن مدارک هر چه بیشتر و ارایه آن به دادگاهها پس از سرنگونی رژیم ولایت فقیه است.

* تشکیل کمیته های حقیقت یاب که از افراد در تشکلات مختلف مدنی محله ای ،تشکل های دانشجویی، سندیکایی، سازمانهای سیاسی تشکیل شده و در تماس با سازمان های فعال در دفاع از حقوق بشر و زندانیان سیاسی قرار می گیرند. این کمیته ها درجمع اوری اطلاعات در باره موارد سرکوب و گزارش به سازمان های دفاع از حقوق بشرهمکاری می کنند. در صورت موفقیت رژیم در سرکوب سازمان های علنی فعال در دفاع از حقوق بشر این کمیته ها میتوانند اطلاعات جمع اوری شده را بطور مستقیم در اختیار سازمانهای خارج از کشور قرار دهند.

* تامل و دقت در تکنیک‌های راهپیمأیی ها و مبارزات خیابانی. روش‌های کمک رسانی به همدیگر. توجه به روش‌های سرکوب از طرف مزدوران سازماندهی حرکات اعتراضی با بررسی جوانب امنیتی. جان تک، تک هموطنان عزیز است. ما میخواهیم با کمترین هزینه برای خود وجنبش آزادی خواهی‌ به نتیجه برسیم. فراگیری کمک‌های اولیه، روش‌های دفاع از خود.

* مبارزه با جنگ روانی و ارعاب کودتاگران و شجاعت دادن به کسانی که هنوز در تردید به سر می برند.

* برگذاری مراسم یادبود جان باختگان راه آزادی و بزرگداشت خاطره ی آن ها در مناسبت های مختلف.
کمک به هموطنان در بند با اطلاع رسانی بطور بی‌ وقفه در مورد آنان. هر چه که نام عزیزان در بند ما بیشتر بر سر زبانها بیفتد کار سرکوبگران شکنجه گر سختر میگردد. با پخش اعلامیه و شبنامه و فریاد‌های زندانی سیاسی آزاد باید گردد برای آزادی این عزیزان در بند تلاش کنیم.

مبارزه اقتصادی:

* وضع تحریم های سازمان داده شده علیه حامیان کودتا ( صدا و سیما و شرکت‌هایی‌ که با رژیم همکاری میکنند یا وابسته به سران رژیم هستند. شناسایی شرکت ها و کارخانه های که در دست عوامل رژیم کودتا ست. تحریم گسترده محصولات این شرکت ها. رژیم کودتا در چند سال اخیر اقدام به بخشیدن بسیاری از شرکت ها و اموال ملی به ایادی خود کرده، شناسایی این موسسات و برگرداندن آنها به مردم و صاحبان اصلی آنان.

* تعیین روز های اعتصاب در بازار شهر ها و هماهنگی با کسبه آزادی خواه. رفتن به بازار در روز اعتصاب و مشاهده اعتصاب شکنان و تحریم مغازه های آنان.

* اتکای اصلی رژیم در این مرحله بر سرکوب خشن از طریق نیرو های انتظامی و مسلح است. تلاش برای خنثی نمودن بزرگترین سلاح رژیم. این شامل آگاهی رسانی به نیروهای نا آگاه، شناسایی و خنثی کردن طرح های سرکوب و تشویق نیروهای مخالف در نیروهای انتظامی برای پیوستن به مردم ویا سازماندهی مقاومت از درون قرار گاهها می شود. بیاد داشته باشیم بهترین روش برای جلو گیری از گسترش خشونت تلاش در به حداقل رسانیدن خشونت از طرف رژیم است.

فعالیت های بین المللی:

هدف از این فعالیت ها ایزوله نمودن رژیم، روشنگری در مورد جنایات، پیگیری دزدی های کلان و انتقال سرمایه های ملی توسط عوامل و ایادی رژیم بطور مستقیم و غیر مستقیم است. همچنین وارد نمودن فشار اقتصادی با تاکید بر سیاست هایی که باعث حداقل فشار به مردم عادی می گردند. مثلا تحریم دارویی یا قطعات هواپیماهای مسافربری بر خلاف منافع مردم است. ولی مشخصا فروش هر گونه تکنولوژی نرم افزازی و سخت افزاری که مورد استفاده برای سرکوب دارند باید شدیدا ممنوع گردد. اینجا تاکید ما می باید تاکید بر منافع جنبش آزادی خواهی و نه حساب گری های کشور های دیگر باشد.

* تشکیل کمیته های حقوقی برای پی گیری شرکت ها و کشور هایی که با رژیم قرار داد های اقتصادی می بندند و اخطار به انها که این قرار داد ها با رژیم کودتا از نظر حقوقی مورد قبول مردم ایران نخواهد بود. همچنین هر گونه ضرر و زیان جانی و مالی بواسطه عقد این قرارداد ها پیگرد قانونی خواهد داشت.

* پیگیری دزدی های سران نظام که بوسیله انتقال ثروت ملی مردم ایران به بانک ها و شرکت هایی در خارج از ایران انجام شده . اخطار به این موسسات و بانک ها که مخفی نگاه داشتن این گونه منابع به مثابه همکاری با کودتا گران بوده و با تمام توان مورد پیگرد قانونی قرار خواهد گرفت.

* پیگیری و تهیه لیست مستند از جنایات رژیم جمهوری اسلامی درطی30 سال اخیر و بانیان آن و تشکیل پرونده در دادگاههای جهانی.

* ارسال مقالات به روزنامه های متعدد در باره مسائل ايران. اين فعاليت هم نشانگر آگاهی و حساسيت ايرانيان در رابطه با حقوق هموطنان خويش است و هم باعث فشار بر سياست مدارانی است که وسوسه منافع و انعقاد قرار دادههای پرسود، موضوع سرکوب گری نظام ولايت فقيه را از خا طراشان دور می کند.

* کمک به سازماندهی نهادهای مستقل مدنی ازطريق ايجاد ارتباطات با فعالين در ايران و بررسی راههای همياری.

در اينجا: نکته اساسی سازماندهی مبارزه برمبنای قرار دادن نيروی عظيم ولی پراکنده مردمی در يک چهارچوب منطقی و“خود سازما نده” و تبديل آن به يک نيروی موثر و کار آمد است. با رشد حرکت، هر فردی نقش خود را در اين چرخه گسترده مبارزه مدنی برای احقاق خود خويش و تاثير گذاری برای ساختن جامعه ای بهتر پيدا می کند. کسانی ممکن است دو ساعت در هفته و عده ای چهل ساعت در هفته در اين راه تلاش نمايند. از مبارزه منفی، تا پخش اعلاميه در محل کارو محله. از ارائه مقالات کارشناسانه تا تلاش برای سازماندهی اعتصاب، همه وهمه حلقه هايی کوچک اما مهم هستند. با پيشرفت مبارزه قدرت استبداد ضعيف شده و دايره آزادی گسترش می يابد. در آن شرايط نهاد های کوچک در ارتباط مستقيم تری با هم قرار گرفته ونهاد های وسيع تری برای هماهنگی شکل خواهند گرفت.

بیاد داشته باشیم که تلاش برای کسب و حقظ آزادی نه یک فعالیت مقطعی بلکه مستلزم تلاشی همیشگی است. سیر حوادث، منافع گروههای با تفکر استبدادی و تمامیت خواه، منافع دولت های خارجی و غیر قابل پیش بینی بودن بعضی ترفند های سران جمهوری اسلامی، همه و همه چالش هایی جدی در برابر حرکت آزادی خواهی قرار خواهند داد. همچنین بخاطر داشته باشیم که گذار از فرهنگ استبدادی و نهادینه شدن فرهنگ آزادی خواهی و دمکراتیک مستلزم وجود فضای باز سیاسی، آزادی بیان و مطبوعات و آزادی احزاب است. به این ترتیب حتی با گذار از نظام ولایت سفیه و اسقرار جمهوری، چالش های جدیدتر مطرح خواهند گشت. با توجه به این نکات:

مهمترین ضامن پیروزی جنبش آزادی خواهی در مرحله اول درجه آگاهی و در مرحله دوم قدرت سازمان یافته آن است. هر جه سازماندهی ما قدرتمند تر باشد، سختی ها و هزینه ها برای این دوران گذاز کمترخواهد بود

قدم های بعدی:

1. با روشن بودن هدف ها و برنامه، هر تشکل کوچک میتواند متناسب با امکانات و شرایط بطور خلاق برای پیشبرد هدف ها تلاش نماید. تشکلات مختلف با گرایشات فکری متنوع و حفظ استقلال فکری میتوانند حول برنامه مشترک به اتحاد عمل برسند. بدون احتیاج به بوجود آوردن بروکراسی تشکیلاتی، تنها شرط عضویت در جبهه متحد و گسترده آزادی خواهی کوشش و همیاری در جهت اهداف مشترک خواهد بود. برای سازماندهی و برنامه ریزی اعتراضات و اعتصابات سراسری هموطنان میتوانند با استفاده ازروش های متنوع، اطلاع رسانی گسترده نمایند. با برنامه ریزی درست میتوان بعضی از روز های تاریخی مانند 13 آبان، 22 بهمن و … را تبدیل به روزهایی برای همبستگی ملی و نمایش قدرت جنبش آزادی خواهی در برابر رژیم قرار داد. مردم آزادی خواه ما در هفته آخر خرداد (حماسه 25 خرداد)، در تیر ماه (یادبود 18 تیر)، در مرداد ماه (یابود کودتای 28 مرداد) و آخرین بار در شهریور ماه (روز قدس )، همبستگی شجاعانه و قدرتمند خود را به نمایش گذاشتند. با رشد جنبش رهبران واقعی و نیروهای دمکراتیک نقش خود را متناسب با تلاش هایشان پیدا نموده و بنیان های احزاب دمکراتیکی که در سازندگی ایران آزاد فردا نقش خواهد داشت را پایه ریزی می نمایند.

2. هر سازمان، تشکل و یا فردی که خواهان پیوستن به جبهه متحد آزادی خواهی است می تواند در صورت امکان بخشی از وب سایت خود را به مسائل مربوط به “جبهه متحد آزادی خواهی” اختصاص دهد. بدین وسیله میتوان با اتکا به خرد جمعی و تبادل نظر راجع به موضوعات، به سازماندهی اعتراضات و تلاش برای پیروزی جنبش آزادی خواهی پرداخت.

لینک و لوگوی مشخص می تواند دارای تیتر ” جبهه متحد آزادی خواهی” باشد.

3. امیدوارم با ارایه این مقاله قدمی هر چند ناچیز در راه تشکیل جبهه متحد آزادی خواهی برداشته باشم. امید است با ارسال پیشنهادهای خود و تبادل نظرات در رابطه با موضوعات طرح شده همدیگر را برای رسیدن به ایرانی آزاد و دمکراتیک یاری رسانیم.

باشد تا راه هزاران جان باخته برای آزادی خود و کشورمان را روشن نگاه داریم.

ا.پوینده.

http://poyandeh.wordpress.com/