۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

بوریس آلکساندرویچ آلکساندروف


بوریس آلکساندرویچ آلکساندروف
Борис Александрович Александров  

«بوریس آلکساندرویچ آلکساندروف» Борис Александрович Александров (۱۹۰۵-۱۹۹۴ – هنرمند مردمی و آهنگساز شهیر روسی است که سرودهای بسیاری از جمله Шли солдаты (راه پیمایی سربازان) «ارتش سرخ - ارتش شوروی»، «زنده باد قدرت ما»، و «آواز پیروزی» و... را تنظیم کرده است.
نخستین بار تصویر او را در تئاتر بزرگ مسکو (Bolshoi Theatre (Moscow دیدم. گویا از ۱۳ سالگی در آنجا می‌نواخته‌است.
بوریس الکساندروف آموزگار موسیقی و رهبر گروه کر نیز بود و علاوه بر ۱۵۰ آهنگ، دو سمفونی و مقالات خوبی در مورد موسیقی به‌یادگار گذاشته‌است.
او عاقبت مدال‌ها، جایزه‌ها و آهنگهای زیبایش را گذاشت و راهی منزلگاه ابدی‌اش گورستان نووودویچی مسکو، Novodevichy Cemetery شد، جایی که مردان و زنان بزرگ به خاک سپرده شده‌اند.
 
سرود زحمتکشان (فاتحان تاریخ) که مهم‌ترین عنصر آن (شعر)، کار اسماعیل وفا یغمائی است و سال ۱۳۵۹ توسط کامبیز روشن روان و فریدون ناصری تنظیم شد و ارکستر سمفونیک تهران اجرا نمود، (به جز مقدمه آن)، با آهنگ راه پیمایی سربازان Шли солдаты[شیلی سالداته] اثر بوریس الکساندروف تنظیم شده‌است.
Шли солдаты, шли солдаты   
Защищать свою страну    
Шли солдаты, шли солдаты   
На священную войну    
Сквозь закаты шли солдаты в бой
За любимый край родной   
Сквозь закаты шли солдаты в бой
За любимый край родной...(...)
سرود مزبور را در آدرس زیر می‌توان شنید:

 
 
 خود اسماعیل گفته‌است: «دو سطر مقدمه را خود من ساختم. بقیه آهنگ از یک آهنگ روسی به وام گرفته شده و چهار بار تکرار شده است...شعر روی این آهنگ قرار گرفت و آقای کامبیز روشن روان این آهنگ را زیر نظر آقای فریدون ناصری تنظیم کرد.»
...
اضافه کنم که مضمون شعر سرود زحمتکشان هیچ شباهتی به شعر A. Dostal که بر اساس آن بوریس آلکساندروف آهنگ ساخته‌است، ندارد. کما اینکه سرود ای آزادی (که آهنگش کارل ارف Carl Orf را تذاعی می‌کند) هیچ شباهتی با مضمون کارمینا بورانا  Carmina Burana (سروده های بورانا) ندارد. هرچند اسماعیل طوری شعر را سروده بود که حرف به حرف شعر فارسی شبیه آلمانی می‌شد و کلمات آلمانی در کلمات فارسی محو می‌شدند.
سرود ای آزادی با الهام از کلام دکتر علی شریعتی که گفته بود: «ای آزادی چه رنجها برایت کشیدم و چه رنجها خواهم کشید. چه شکنجه ها دیدم و چه شکنجه ها خواهم دید، اما خودم را به استبداد نخواهم فروخت...» سروده شده‌است.
_______________
پانویس
«پاییز آمد...» بر وزن ترانه «ساری گلین» است. چند ترانه سرود دیگر هم، تم ارمنی دارد.
سرود فدایی(فدایی فدایی، فدای رهایی خلق...) همخوان شده بر آهنگی از فلسطین است. 
آهنگ سرود «برخیز ای خلق ستمدیده، بگشای از خواب گران دیده» به سرود فلسطینی «الشعب آمن بالحراب ...بدم يسيل على التراب» اثر «سعيد المزين» شباهت دارد.
هم‌آهنگ سرود ملی مصر (بلادی بلادی بلادی) اثر «محمد یونس القاصی»، سرودهایی ساخته شده‌‌است. 
«دو، رِ، می» موسیقی فیلم The Sound Of Music (اشکها و لبخندها) اثر Richard Rodgers، در ترانه «دو دو شب نخوابیدم. ر ،روی ماهت دیدم» استفاده شده‌و نمونه های دیگری هم هست.  
اینگونه اقتباس‌ها نیکو و یادآور پیوند عاطفی مردم با همدیگر است.
...
در این رابطه:
...
سایت همنشین بهار 
«دلم می‏خواست مثل بیژن باشم»
تحریفِ حقایق و تطهیرِ چهره‏ی خُودی، از زمره مظاهر و جلوه‏های سیاسی جوامع‏ی سرمایه‏داری‏ست. مظاهر و جلوه‏هایی که متأسفانه در درونِ بعضاً اقشار متفاوت و اپوزیسیون ریشه دوانده است. داستان و حدیثِ، عجیب و غریبی‏ست که چگونه آدمی و آدمیان، در تلاش‏اند تا از مایه‏های دیگران، مایه گیرند و راستی‏های امروزی خود را، با ماسیدن به پراتیک و باوری گذشته‏گان، توجیه نمایند؛ دارند شتابان از قبلِ آنان می‏خُورند، تا بر بی‏هویتی و بر انحرافات سیاسی خود سرپوش به‏گذارند. به جرآت می‏توان گفت که یکی از این فرومایه‏گان، فرخ نگهدار می‏باشد. وی اخیراً و در گفت‏گو با اخبار روز اعلام نمود که «دلم می‏خواست مثل بیژن باشم». فارغ از آن‏که، هر خواست و آرزویی، در باوری عمیقُ، بی برگشت، به آرمان رهائی‏بخش میلیون‏ها انسان رنج‏دیده، از زیر سلطه‏ی نظام‏های امپریالیستی‏ست؛ فارغ از آن‏که، هم‏ردیف شدن با بیژن جزنی و حمید اشرف، مسعود احمدزاده و دیگر یاران‏شان، مستلزم شجاعت و جسارتِ نظری – عملی، در برابر قداره‏بندان و زورگویان – و آن‏هم – در میادین متفاوتِ مبارزاتی‏ست.
 به‏هر حال، تاریخ جنبش کمونیستی و مقاومت و سستیِ عناصرِ درون آن، در برابر رژیم‏های ظلم و ستمی هم‏چون پهلوی و اسلامی، قابل تعبیر، تفسیر و تغییر نیست. رسم شده استُ، هر کس و ناکسی، این‏روزها و به‏دلیل فقدان پیروان راهِ کمونیست‏های صدیق و عمل‏گرای آن‏زمان، دارد به‏گونه‏ای، راه و بی‏عملی خود را، به پای «رشد فکری» و در انطباق با قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه‏ی امروزی، می‏نویسد؛ مُد شده است و بسیارانی، غرق در گذشته، و نوستالوژی مزمن‏اند، تا به‏قول خویش، نفسِ تازه‏تری گیرند!! در چنین فضای بی‏عملی و بی‏حضوری، کم نیستندُ، متأسفانه روز به روز دارد بر مقدار و بر میزان آن افزوده می‏گردد.
به‏طور قطع، دو نگاه، و دو برداشت، پیرامون چنین عناصرِ درمانده و مفلوک، و یا پیرامون میراث‏خواران و روزه‏داران سیاسی وجود دارد. بی‏گمان یکی را می‏توان در رکابِ عنصر فاسد و وابسته به افکار و اعمال سرمایه، توضیح داد و دیگری را، در حوزه‏ی ناباوران حقیقی و عملی تئوری نوین انقلاب. لازم به ذکرست که موضوعِ فعلی و کنونی، نه دوّمی، بل، مربوط به گفته‏ها و آرزوهای «شیرین» فرخ نگهدار می‏باشد.
جای کتمانی نیست که جنبش فدائی، علی‏رغم تأثیرگذاری بر جنبش‏های روشن‏فکری و اعتراضی جامعه، در تاریخ‏چه‏ی مبارزانی خودُ، به‏مانند همه‏ی جنبش‏ها، سر راست و بی شیله پیله نبوده است. استقامت، بُردباری و شجاعت، و در مقابل، ترسُ، تسلیم‏طلبی و عقب‏نشینیِ عناصر و سازمان‏ها را می‏توان از زمره خصائل آن بر شمارد. به دنباله‏ی آن‏ها الگوهای سیاسی – فکری و عملی، برای جوانان و آزادی‏خواهان، بسیار گویا و واضح است و هیچ‏کس، و یا با هیچ منطق و وصله پینه‏ای، نمی‏توان خود را، در بستُ و هم‏چنان، متعلق به آنان دانست و از کیسه‏ی آنان خُورد. چنین افکار پوسیده‏ای، تاریخ مصرفی خواهند داشت و به مرور زمان، از درون خواهند گندید. مضافاً این‏که، نمی‏توان تا پایانی عمر خود، حافظه و اسناد تاریخی را به بازی گرفت و آنانرا، بر اساس تمایل حقیر خود جابه‏جا نمود. چرا که پرونده‏ها، در تمامی حوزه‏ها و آن‏هم با شفافیت تمام، رو است و عنصر آگاه و جنبش‏های اعتراضی توده‏ای، حساب عناصر و سازمان‏های متعرض به منفعت سرمایه را، با حساب آن عناصر و سازمانِ غیر متعرض و تسلیم‏طلب، متمایز می‏سازنند. در حایشهُ، ناگفته نه‏ماند، که این‏ها خاصیت هر جنبش جوشنده و اعتراضیِ درگیر با حاکمان زورگوست و هر انقلاب و جنبش مبارزاتی‏ای هم، در درونِ خود، به تولید و به باز تولیدِ، هم‏راهان و غیر هم‏راهان می‏پردازد؛ غیر هم‏راهانی به‏مانند فرخ نگهدار که به درونِ جنبش و  انقلاب رسوخ می‏نمایند تا مسیر اصلی آن‏ها را به انحراف کشانند.
در این میان، نیازی به روز شدن سیاست نیست تا به ماهیت فرخ نگهدار پی بُرد؛ نیازی به آن نیست تا پرونده‏ی فرخ نگهدار را زیر رو نمود، تا به افکار و به اعمال وی پی بُرد. وی با وقاحت تمام و به‏مانند همه‏ی حامیان سرمایه، در هر زمان و مکانی و با توسل به ریا و دروغ به‏میدان می‏آید – و حضور به‏هم می‏رساند – تا به تحریفِ حقایق جنبش چپ و عناصر درون آن، به‏پردازد. واقعیت این است‏که فرخ نگهدار، از درونِ جنبش فدائی سر در آورد؛ با خمینی هم‏راه شد؛ با سپاه پاسداران نظام هم‏کاری نمود و صدها عنصر چپ و مبارز را از دم تیغ گذراند؛ در زمانی کوتاه از سوی نظام طرد شد و در دُوره‏ای دیگر، با جناح‏های رقیب حکومتی نشست و برخاست داشت؛ با افتخار و با شجاعت تمام به پای صندوق‏های رأی‏گیری نظام در خارج از کشور رفت، تا ستون جامعه‏ی «مدنی» را – و آن‏هم در زیر سلطه‏ی نظام امپریالیستی – علم نماید!!
البته موارد فوق، نه همه، بل، بعضاً سر تیترهای فعالیتِ سیاسی فرخ نگهدار در این چندین دهه می‏باشدُ، بی‏گمان، دُور زدن و گشت و گذار بیش از این، به پرونده‏ی سیاسی فرخ نگهدار، نمی‏تواند تأثیری در کمی و کاستی شناخت، و یا در سبکی پرونده‏ی وی داشته باشد؛ چرا که فرخ نگهدار، از همان اوان، سرنوشت سیاسی خود را در خلافِ خواسته‏های میلیون‏ها توده‏ی محروم نوشت. سرنوشتِ سیاسی‏ای که، بنای‏اش با کلاشی، دروغ‏گوئی و هم‏چنین با تخریب کمونیست‏ها و مبارزین پی ریخته شده است. وی دارد تلاش بسیار زیادی به‏خرج می‏دهد تا در دم و دستگاه‏های دولتی، جایگاهی دست و پا کند و به‏مانند، چند ساله‏ی اوّل حاکمیت جمهوری اسلامی، وظایف «خطیرش» را پی گیرد. به مانند همه‏ی جانیان بشریت و جیره‏خواران و چاپلوسان نظام، و به‏مانند همه‏ی بی تعلقان به افکار گذشته‏گان و جنبش فدائی، – و علی‏رغم اعلان «باز نشسته‏گی سیاسی» -، هم‏چنان در پی ردیف نمودن دروغ‏ها و تخریب صدیق‏ترین کمونیست‏های دهه‏ی چهل و پنجاه می‏باشد. عنصری که در میان بعضاً خودی‏های‏شان هم، به عنصر منفور، غیر واقع‏بین و راست اندیش تبدیل گردیده است!
در چنین چهارچوبه‏ای فرخ نگهدار، «قهرمانِ» درک و فهم نیازها و مطالبات توده‏های محروم و هم‏چنین «فال‏بین سیاسی»، در گوشه‏ای از مصاحبه‏ی خود، پیرامون بیژن جزنی و حمید اشرف می‏گوید: «با شناختی که از آنها دارم محال بود که آنها اعتبار آیه‏های مقدس را بیش از اعتبار چشم‏ها و گوش‏های خود تصور کنند. به یقین جای آنها نیز در کنار بقیه همین بازماندگان از طوفان‏های دهه 40 و 50 شمسی بود. من نمی‏توانم بیژن و حمید را امروز در مسیر دیگری، جز در مسیر همین تحول فکری بدنه اصلی فداییان خلق تصور کنم. اگر کسانی باشند که فکر کنند بیژن و حمید و دیگر بنیان‏گذاران جنبش فدایی در جایی در خارج از جای امروزین طیف کادرهای اصلی اقلیت و اکثریت قرار می گرفتند، اگر کسانی باشند که تصور کنند بیژن و دیگر جانباختگان در همان چارچوب‏های نظری آن روزین اسیر می‏ماندند، به یقین در حق این عزیزان جفایی نابخشودنی مرتکب شده اند.
اگر کسی چنین فکر کند بیشتر ترحم و تاثر مرا نسبت به خود برخواهد انگیخت. آری. قبول دارم که هنوز هم موجوداتی انسانی در گوشه و کنار ممکن است پیدا شوند که یا به علت درماندگی در فهم تحول، یا به خاطر از ترس قبول مسوولیت، یا به خاطر یک تعلق عاطفی شدید، خود را از توجه به واقعیت و از تطبیق عمل سیاسی با زمان معاف می‏ کنند. این درماندگی اما فقط رقت آور نیست. گاه بس گزنده نیز هست».
به یقین «افاضات» فرخ نگهدار را نمی‏توان در مفوله‏ها و در هم‏سوئی با آرمان مارکسیست – لنینیستی نوشت. نگاه‏ها – و چشم‏ها -، شنیدن‏ها – و گوش‏ها -، از منظر کمونیست‏ها، بر گرفته از حقایق زندگی جامعه‏ی بشری، و بر اجرایی مناسبات و قانون‏مندی‏های حاکم بر آن می‏باشد. مناسبات و روابط جامعه‏ی آن دیر هنگام‏ها – یعنی دهه‏ی چهل – که فرخ نگهدار دارد، از آن‏ها سخن می‏گوید، با این زود هنگام‏ها و زمانه – یعنی از زمان قدرت‏گیری رژیم جمهوری اسلامیُ تاکنون – تفاوت ماهوی‏ای نه‏کرده است و سردمداران هر دو نظامُ و علی‏رغم تفاوت‏های ظاهری، در رکابی واحد، و آن‏هم به یُمن ارگان‏های سرکوب‏گر ریز و درشت‏شان، به سرکوب جنبش‏های اعتراضی پرداخته و هم‏چنینِ این‏روزها، دارند با توسل به آیه‏های آسمانی، سیاست‏های ضد انسانی‏شانرا، به توده‏های محروم و دربند تحمیل می‏کنند. «آیه‏های مقدس» آن‏زمان، آیه‏های شکستن سکوت و خفقاقُ، هم‏وار نمودن راه رهائیِ توده‏ها، از زیر ظلم و ستم شاهنشاهی بوده است؛ ظلم و ستمی که سردمداران رژیم جمهوری اسلامی، با شتابی صد چندان و به همت و به یاری امثالی هم‏چون فرخ نگهدار، پیشه‏ی خود ساخته‏اند. واقعیت این است‏که نه حالُ، بلکه از همان زمان، فرخ نگهدار، مسیر خود را با مسیر حمید و بیژن مجزا نمود و از همان‏زمان، چشم‏ها و گوش‏ها، گونه گونه می‏دید و می‏شنید. چرا که آن عزیزان و جان‏باخته‏گان، هویتِ سیاسی خود را در تخالف با هویت سیاسی فرخ نگهدار نوشتند. آن دو، یار و یاور جنبش‏های اعتراضی و کمونیست‏ها و مبارزین بودند و این یکی، – یعنی فرخ نگهدار -، سد و سرکوب کننده‏ی جنبش‏های اعتراضی و به زیر تیغ کشاندن هزاران عنصر کمونیست، مخالف و مبارز بوده و می‏باشد. «افتخار و اعتبار سیاسی» فرخ نگهدار، در ذوب شدن و در هم‏راه شدن با طبقه‏ی سرمایه‏داری و تسلیم‏طلبی‏ستُ، افتخار و اعتبار آن رفقا، در هم‏سو شدن با منافع‏ی میلیون‏ها انسان دردمند و ستم‏دیده می‏باشد. به یقین و به دُرست، خوانده و شنیده‏ایم که، در آن‏زمان و در هنگام «عفو ملکوکانۀ»شاهنشاهی، نه بیژن جزنی در کنار فرخ نگهدار بود و نه حمید اشرف به‏مانند وی، میدان را ترک و راهی دیاری دیگر گردید. با این اوصاف تفاوت بس عظیمی‏ست مابین عنصر مقاوم و مبارزی هم‏چون بیژن و حمید، با عنصر تسلیم‏طلبی هم‏چون فرخ نگهدار. به گمانی – و بزعم فرخ نگهدار -، آن‏دو به خطا رفتند که با وی هم‏راه نه‏شدند، تا مردم و جنبش کمونیستی را به نابودی کشانند؛ به خطا رفتند آن‏دو، که به‏مانند فرخ نگهدار، از «عفو ملوکانۀ» شاه جلاد به‏دور ماندند تا در «فردای انقلاب» و به‏مانند وی، سیاست خیانت و وفاداری به منفعت سرمایه را پی گیرند!!
فرخ نگهدار می‏خواست مثل بیژن باشد! امّا سر از شاه و خمینی در آورد؛ می‏خواست، جامعه را از شر ناملایمات سیاسی نجات دهد، امّا سیاست تخریبِ زنده‏گانی میلیون‏ها انسان دردمند و لت و پار نمودن فرزندان‏شانرا در پیش گرفت. فرخ نگهدار از همان آغازین، راهِ خود را، با راهِ حمید و بیژن محزا نمود و از همان آغاز، سرمایه بر ماهیت، بر بی‏پرنسیبی و بر بزدلی وی پی بُرد و به جانِ جنبش، سازمان‏ها و عناصر کمونیست انداخت. راهِ فرخ نگهدار، راهِ پشت‏پا زدن به آرمان مردمی و راهِ تخریب و لجن‏پراکنی به جان‏باخته‏گان دهه‏های چهل و پنجاه و بعد از آن بوده و می‏باشد.
مضافاً این‏که «فال‏بین سیاسی» این‏دُوره، بر این باور است‏که، راه و جایگاهِ بنیان‏گذاران سازمان، همان راه و جایگاهی بود که سران اکثریت و اقلیت در پیش گرفته‏اند. چگونه چنین احکام سخیفی را صادر نمود، تا بی پرنسیبی‏ها و بر جنایت‏کاری‏های خود سرپوش گذاشت؟ چگونه می‏توان به‏خود قبولاند که بیژن و حمید و به‏مانند فرخ نگهدار، تسلیم سرمایه شده و در کنار دجال‏ترین عناصر، به سرکوب و دستگیری کمونیست‏ها و مبارزین گردن می‏نهادند؟! چنین نگاه و ارائه‏ی چنین جمع‏بندِ مزورانه از آن عزیزان، چیزی جز خیانت آشکار، به آرمان مردمی نیست. پرونده‏ی سیاسی آن رفقا در برابر شکنجه‏گران نظام‏های امپریالیستی و سرکوب‏گران جنبش‏های کارگری – توده‏ای بسیار آشکار استُ، به یقین می‏توان اعلام نمود که جایگاه بنیان‏گذاران سازمان، جایگاهِ امروزی فرخ نگهدار و هم‏ردیف‏اش نه‏بود؛ به یقین هم می‏توان اعلام نمود که وفاداری به آرمانِ آن رفقا، نه در «عقب‏مانده‏گی» فکری و یا به‏خاطر ترس از «قبول مسئولیت‏ها» و «قوم و خویشی»، بل، در پذیرش و در باوری به تئوری نوین انقلاب و آن‏هم تا سر حد سرنگونی و قطع کامل سلطه‏ی امپریالیستی در ایران می‏باشد. بسیار آسان بوده – و می‏باشد – تا به‏مانند فرخ نگهدار، و آن‏هم تحت لوای تحول فکری، به منافع‏ی کارگران و زحمت‏کشان پشت نمود و از سرمایه، طلبِ برسمیت شناختن حقوقِ پایه‏ای مردم و برقراری جامعه‏ی «مدنی» را داشت. در حالی‏که جامعه‏ی مدنی تعریف شده‏ی آن رفقا، در مغایرت با اندیشه‏ها و تمایلات شخصی فرخ نگهدار قرار داشته و دارد. آن رفقا، برای رفع بی‏عدالتی‏های موجودِ درونِ جامعه، به‏میدان آمده بودند و تا آخرین لحظه و علی‏رغم رو در رویی با شکنجه و مرگ، از ادامه و وفاداری به آرمان و راه‏شان باز نه‏ماندند. گزنده‏گی سخن و حدیتِ بیهوده، در آن است‏که، نمی‏توان با سوءاستفاده از نام و اعمال آن رفقا، بر ندانم‏کاری‏ها، بر خیانت‏کاری‏ها و بر بی‏باوری‏های عملی خود سرپوش گذاشت.
خواستن و افسانه‏ای شدن بیژن، حمید، مسعود، پویان و همه‏ی جان‏باخته‏گان و باورمندان دهه‏ی چهل، نه در پس کشیدن از مبارزه و هم‏راه شدن با حامیان و سرکوب‏گران بشریت، بل در ایستاده‏گی و در پای‏داری عمیق سیاسی – عملی ممکن‏پذیر است. سیاست و عملی که، فرخ نگهدار، فاقد پتانسیل اولیه‏ی آن بوده و می‏باشد و بی‏جهت هم دارد، دست و پا می‏زند، تا تاریخ جنبشِ کمونیستی – مبارزاتی و عمل‏کرد عناصر درونِ آنرا، به بی‏راهه به‏کشاند و وارونه جلوه می‏دهد. فرخ نگهدار، به‏داند که مدت‏هاست، مردم و جنبش‏های اعتراضی رادیکال، حساب وی را با حساب بنیان‏گذاران سازمان و دیگر هم‏راهان‏اش، مجزا نموده‏اند و به انتظار نشسته‏اند، تا جایگاهِ سردمداران نظام‏های امپریالیستی و حامیان ریز و درشت‏شان و از جمله فرخ نگهدار را، در هنگامه و در فردای انقلاب، تعیین نمایند. مجال و راه خروجی نیست و طبعاً سیر تاریخ، مسیر و خلافِ راهِ، عناصری هم‏چون فرخ نگهدار را طی خواهد کرد.
لینک مطلب