۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

خروج سازمان مجاهدین خلق از عراق؛ پایان یک استراتژی و چالش های پیش رو


خروج سازمان مجاهدین خلق از عراق؛ پایان یک استراتژی و چالش های پیش رو

  حیدرنژاد

به گزارش سایت رادیو فردا "نزدیک به چهارصد نفر از ساکنان اردوگاه اشرف بامداد روز شنبه(18 فوریه 2012) این اردوگاه را به مقصد اردوگاه حريه (آزادی) در نزديکی بغداد ترک کردند. به گزارش خبرگزاری فرانسه، بهزاد صفاری، يکی از مشاوران حقوقی ساکنان اردوگاه اشرف از طريق تلفن به خبرگزاری فرانسه گفته است: نخستين گروه از ساکنان اردوگاه اشرف شامل ۳۹۷ نفر  به وسیله ۱۸ اتوبوس ساعت يک ونيم  بامداد روز شنبه به وقت محلی تحت محافظت نيروهای امنيتی عراق اردوگاه اشرف را ترک کردند."  سایت سازمان مجاهدین خلق ایران نیز در خبر خود آورده است "از بامداد جمعه (17 فوریه 2012) شماری از ناظران و نيروهای کلاه آبی ملل متحد برای همراهی و نظارت بر جريان انتقال در اشرف مستقر شدند. مسير اشرف تا ليبرتی، پيشاپيش، از سوی نيروهای گوناگون عراقی تحت کنترل و حفاظت شديد قرار گرفته و هليکوپترها بر فراز مسير در حرکت هستند. ناظران ملل متحد، بر انتقال مجاهدين نظارت می کنند."

این جابجائی آغاز خروج سازمان مجاهدین خلق از عراق می باشد. این اقدام حاصل یک یاداشت تفاهم بین سازمان ملل متحد با دولت عراق می باشد. آنچنانکه مارتین کوبلر نماینده ویژه دبیرکل ملل متحد توضیح داده است: "یادداشت تفاهم پروسه ای را مقرر میدارد که براساس آن دولت عراق ساکنان را به یک محل ترانزیت برای یک پروسه تعیین موقعیت پناهندگی توسط کمیسر عالی پناهندگان ملل متحد منتقل خواهد نمود که یک قدم اول ضروری برای بازاسکان آنها در خارج عراق میباشد." کوبلر اضافه می کند: "من فراخوان خودم را به کشورهای عضو ملل متحد برای پذیرش ساکنان کمپ در کشورهایشان تکرار میکنم".1

این مایۀ خوشحالی است که اولین گروه از نیروهای مجاهدین توانسته اند به سلامت اردوگاه اشرف را ترک و در محل جدید مستقر شوند. اما تا زمانی که آخرین نفر مجاهدین از خاک عراق به سلامتی خاک این کشور را ترک نکند، هنوز نمی توان نسبت به تامین امنیت جانی آنها مطمئن بود. با توجه به نفوذ رژیم ایران در بین نیروهای عراقی و با توجه به وضعیت متزلزل و شکننده اوضاع امنیتی در عراق، هر زمان این احتمال وجود دارد که نیروهای مجاهدین مورد حمله قرار بگیرند. شخصا امیدوارم جابجائی مجاهدین از اردوگاه اشرف و خروج آنها از عراق تا آخرین نفر هرچه زودتر و بدون هیچ گونه خسارتی محقق شود.
ضرورت نقد سازمان مجاهدین خلق
دفاع از حقوقِ بشریِ نیروهای سازمان مجاهدین خلق ایران، دلیلی نیست تا به لحاظ سیاسی این سازمان مورد نقد قرار نگیرد. آندسته از فعالین و نیرو های سیاسی که به آینده ایران و به خلاص شدن هرچه زودتر مردم ایران از استبداد دینی حاکم بر ایران می اندیشند، فعالین سیاسی ای که به دمکراسی و حقوق بشر باور دارند، همانگونه که از حقوق بشری مجاهدین دفاع می کنند، باید این سازمان را به نقد بکشند. سازمان مجاهدین به عنوان بزرگترین سازمان و تشکل سیاسی-نظامی سراسری، در بین نیروهای اپوزیسیون ایرانی بیشترین تاثیر را در شکل گیری و جهت دهی روند تحولات سیاسی ایران در سه دهه گذشته داشته است. از این رو  لازمه پاسخ به آینده سیاسی ایران نقد سیاست های حال و گذشته این سازمان می باشد. با موافقت این سازمان برای خروج از عراق و با خروج نیروهای آن از اردوگاه اشرف یک فصل در تاریخ سیاسی- استراتژیک این سازمان بسته می شود: استراتژی "جنگ آزادیبخش ارتش آزادیبخش". با خروج نیروهای این سازمان از عراق دیگر این سازمان نمی تواند استدلال کند چون سر و پیکره ی من در معرض ضربه است، کوتاه بیاید و فعلا انتقاد ها را کنار بگذارید. پس از این، این سازمان باید در برابر اعمال و سیاست های حال و گذشته خود پاسخگو باشد.
 
مخفی کاری و  پاسخگو نبودن، اتهام زدن و ترور شخصیت
سازمان مجاهدین یک نیروی دمکرات نیست و به همین دلیل نمیتواند برای مردم ایران دمکراسی را به همراه بیاورد. این سازمان اکنون به ترمز و مانعی برای پیشرفت دمکراتیک تحولات آینده ایران تبدیل شده  است. در اینکه این سازمان هنوز هم قوی ترین و منسجم ترین نیروی اپوزیسیون است شکی نیست، اما این واقعیت به خودی خود هیچ مشروعیت دمکراتیکی را برای آن موجب نمی شود. سازمان مجاهدین باید لاک بسته ی خود را باز کند. باید از مخفی کاری دست بردارد و در مقابل اعمال و رفتار و سیاست های سه دهه ی گذشته خود پاسخگو باشد. باید به خبرنگاران رسانه های مختلف اجازه ی مصاحبه با هر عضو و نیروی خود را بدهد. باید برای روشن کردن حقیقت آنچه در سه دهه گذشته در درون این سازمان گذشته با کمیته های حقیقت یاب سازمان های حقوق بشری مستقل همکاری کند. باید از حمله و توهین و برچسب زدن و ترور شخصیت مخالفین و منتقدان و اتهام زدن های بی پایه و اساس دست بردارد. اینکه این سازمان می خواهد همچنان رهبری خود را بپرستد یا نه، به خود آن مربوط  میشود، اما اگر انتظار دارد تا جامعه جهانی و نهادهای بین المللی رژیم جمهوری اسلامی را مورد سوال و تحقیق قرار دهند، باید آماده باشد تا خود نیز به اینچنین تحقیقاتی تن بدهد. تنها پس از باز شدن درب های این سازمان است که معلوم می شود که این سازمان تا کجا دمکراتیک است. از مهمترین شاخص های یک حزب یا تشکیلات دمکراتیک شفاف بودن، پاسخگوئی به افکار عمومی و رسانه ها و نهادهای غیر دولتی، دسترسی رسانه ها به اعضاء و مسئولین آن و آمادگی برای سوال و جواب های شفاف در مورد سیاست های آن تشکیلات می باشد. این سازمان نمی تواند تا ابد با پنهان شدن پشت آمار "شهدا و زندانیان و شکنجه شدگان" و با تاکید بر "جنایتکار بودن رژیم خمینی" و "ضرورت مخفی کاری در دوران مقاومت" برای اعمال و سیاست های خود مشروعیت خریده، عدم پاسخگوئی خود را توجیه کرده و دیگران را از سوال کردن باز بدارد.
رفتار با منتقدین داخلی و جدا شدگان؛ نمونه ای از یک جنگ روانی و روشی غیردمکراتیک
سازمان مجاهدین خلق با حمله به منتقدین و مخالفین خود و با ترور شخصیت آنها فضای نقد خود را آنچنان بسته است که کمتر کسی مایل است عواقب درگیر شدن با این سازمان را به جان بخرد. حتی نیروهای مجاهدین که در سه دهه گذشته از این سازمان جدا شده اند نیز از ترس برچسب خوردن ها به عنوان " بریده، خائن، مزدورِ جمهوری اسلامی، مزدورِ وزرات اطلاعات، تیرخلاص زن و ... "  اغلب سکوت کرده اند. تا زمانی که نگارنده2 در درون تشکیلات سازمان مجاهدین خلق ایران بود(آذر 1373)، رهبری سازمان مجاهدین در برخورد با دگراندیشان و منتقدین داخلی و برای به سکوت واداشتن آنها اینگونه استدلال می کرد که: "سازمان نوک پیکان تکامل است، اصلی ترین نیروی جنگنده برعلیه رژیم است، با استقرار در جوار مرزهای کشور عملا سر و پیکره ی سازمان زیر ضرب و در معرض حمله رژیم است. اگر در چنین شرایطی هر اشکال و انتقادی هم اگر باشد باید سکوت کرد تا آب به آسیاب دشمن ریخته نشود، و گرنه خیانت به خون شهداست." و اگر هم کسی با وجود این استدلال ها به نقد سازمان می پرداخت و یا از آن جدا می شد، گفته می شد:" هر پیکر زنده ای هم دفع دارد و هم جذب، سازمان زنده ترین تشکیلات سیاسی و مُنادی آزادی و رهائی انسان و  جهان است. آنکس که نمی تواند با سازمان بماند همان بهتر که دفع شود." و اضافه می کردند:" دو قطب بیشتر نداریم، یا جبهه خمینی یا جبهه رجوی. اگر با مجاهدین نباشی و نمانی نتیجه اتودینامیک آن پرت شدن به جبهه خمینی است و آخر سر هم تیر خلاص زن خواهی شد."

رهبری سازمان مجاهدین با این استدلال ها مانع آن می شدند تا کسی سیاست های سازمان را زیر سوال برده یا قصد خروج از آن را داشته باشد. این مباحث جدا از نشست های دو- سه نفره با شورای رهبری سازمان، اغلب در بین جمع های چند ده نفری، چند صد نفری یا حتی چند هزار نفری و در یک فضای احساسی و تهاجمی مطرح می شد و همیشه افراد متعصبی بودند که با خط و نشان کشیدن برای فردِ "مسئله دار" فضا را بر او آنچنان تنگ کنند که حال و روز او برای دیگران "درس عبرتی" فراموش نشدنی باشد. نتیجه عملی این سیاست در فضای بسته و مسدود قرارگاه اشرف یا دیگر قرارگاه ها و پایگاه های مجاهدین خلق، سکوت منتقدین یا کناره کشیدن تدریجی آنها از همه کار ها و مسئولیت ها بود. این افراد بعد از جدا شدن و رساندن خود به خارج عراق نیز اغلب در یک شرایط روحی چندگانه به سر می برند. از یک طرف به حقانیت دگراندیشی خود و طرح سوال و انتقاد ایمان دارند. از سوی دیگر از اینکه چطور شد که سازمانی که قرار بود مدافع "خلق قهرمان" باشد، اینک به ابزاری برای مسعود و مریم رجوی تبدیل شده است: "ایران رجوی رجوی ایران"، سرخورده شده و اغلب تا مدت ها در ناباوری به سر می برند. سرخورده از تشکیلاتی که فردپرستی و سلسله مراتب در حد مشمئز کننده ای در آن ریشه دوانده و تقدس سازی "رهبری رجوی" صدای هرگونه مخالفت و اعتراض را خفه کرده است.

نتیجه سالها زندگی در درون سازمان و تجربه روش هایِ خُرد کردن شخصیت و فردیت در آن، این است که جدا شده ی از سازمان حتی بعد از جدائی نیز توان سربلند کردن ندارد. هنوز خود را در برابر "عظمت سازمان" یک فرد "ناچیز و بی مقدار" می بیند. یا نمی خواهد با طرح نظرش "آب به آسیاب دشمن" بریزد. حاصل عملی این وضعیت سکوت، خودسانسوری، گوشه گیری، افسردگی و... می باشد. بدین ترتیب فردی که در درون سازمان توان و جرئت نه گفن داشت، بعد از خروج و با وجودی که در یک شرایط ِ باز زندگی میکند، دیگر حتی همان مقدار از شجاعت را هم برای ابراز نظرش از دست می دهد. می توان تصور کرد که چگونه در چنین فضائی، اینچنین فردی توان و استعداد های خود را از دست داده و به تدریج به یک "مُرده متحرک تبدیل می شود که زندگی نمی کند، بلکه تنها نفس می کشد".

با این شیوه ی جنگ روانی، سازمان مجاهدین نه تنها موفق می شود که صدای منتقدین را خفه کند، بلکه در پی آن است تا به این ترتیب در پهنه سیاسی از نیروهای اپوزیسیون هم "نَسَق" بکشد. این روش های تخریبی در کُنه خود ناقض شأن و منزلت انسان و حقوق بنیادی بشر بوده و در  پهنه ی سیاسی نیز یک فرهنگ ترس و وحشت را  دامن زده و به غایت غیر دمکراتیک است و از همین رو است که این سازمان مانعی در روند تحولات دمکراتیک سیاسی ایران به شمار می آید.
با خروج کامل سازمان مجاهدین از عراق طی ماه های آینده، و پس از یک دوره بازسازی تشکیلاتی در خارج کشور، می توان انتظار داشت که این سازمان در پی آن باشد که با روش های تاکنون شناخته شده در صدد برآید که عرصه سیاسی خارج کشور را به کنترل خود در آورده و تلاش کند تا با همان روش های غیر انسانی و غیر دمکراتیک که فوقا به مواردی از آن اشاره شد، هژمونی خود را بر دیگر نیروها و منفردین سیاسی تحمیل و روند تحولات سیاسی ایران را همچنان قفلِ خود کند. از این رو لازم است که نیروهای سیاسی و حقوق بشری در برخورد با سازمان مجاهدین خلق ایران از یک سو بر تامین حقوق بشری آن تاکید کرده ولی در پهنه سیاسی باید گذشته و حال آنرا به نقد کشیده و مقهور جنگ روانی و فضا سازی های آن نشوند.
چالش های پیش روی سازمان مجاهدین پس از خروج از عراق
تا آنجا که به سازمان مجاهدین خلق مربوط می شود، انتظار آن است که پس از خروج کامل نیروها از عراق، این سازمان ابتدا به بازسازی تشکیلاتی خود بپردازد. بسته به اینکه نیروهای خارج شده از عراق در بین چند کشور پخش خواهند شد و پراکندگی جغرافیائی آنها چقدر است و بسته به اینکه این نیروها در کشور جدید از چه موقعیت اقامتی برخوردار بوده و  آیا اجازه ی داشتن پایگاه های جمعی و مسافرت دارند یا نه، تلاش خواهد کرد تا با ارتباط گیری از بالا با دولت ها و احزاب و پارلمان ها خود را به عنوان "تنها آلترناتیو دمکراتیک" معرفی کند. و برای نشان دادن اینکه این سازمان بیشترین پایگاه مردمی را دارد با برپائی مراسم مختلف استقبال از "قهرمانان شهر اشرف" و با ابتکارات جدید، از جمله تمرکز بر مناسبتهای ملی و برگزاری برنامه های هنری، یک "کارزار" سیاسی- تبلیغی را دامن خواهد زد.

به هرحال هدف این استراتژی آن است تا سازمان مجاهدین خود را بازیگر اصلی تحولات سیاسی ایران معرفی کرده و  دولت ایالات متحده را ناچار سازد تا این نقش را به رسمیت بشناسد. در این راستا ارتباط با کشورهای کوچک و جا انداختن این نقش نزد آنان، هموار کنند راه خواهد بود.

جدا از آنچه که فوقا آمد باید تاکید کرد که سازمان مجاهدین خلق پس از خروج نیروهایش از عراق با یک بحران بسیار بزرگ و جدی روبرو خواهد شد که البته تلاش خواهد کرد به اشکال مختلف بر آن سرپوش گذاشته و مانع از بروز بیرونی آن شود. برخی از سوالاتی که این بحران را ناگزیر می سازد:
سوال اول: تکلیف استراتژی جنگ آزادیبخش چه می شود؟ چرا این استراتژی شکست خورد؟ مسئولیت آن با کیست؟
دوم: تکلیف "سرنگونی رژیم" چه می شود؟ با پراکندگی جغرافیائی نیروها، اینک با کدام استراتژی میتوان "سرنگونی" رژیم را محقق نمود؟
سوم: اگر سازمان نهایتا به خروج نیرو ها از عراق رضایت داد، چرا این تصمیم را  چند سال زودتر نگرفت. چرا باید در این سال ها بیش از پنجاه نفر در عراق کشته می شدند؟ مسئولیت آن با کیست؟
چهارم: اگر کمی به عقب تر برگردیم، چرا بعد از سرنگونی صدام حسین سازمان اصرار کرد که حتما در عراق بماند؟ سازمان پیوسته دولت های عراق در این سال ها ی بعد از صدام را  مجری سیاست های رژیم معرفی می کرد. بنابراین مشخص بود که در چنین شرایطی دیگر امکان عملیات مسلحانه و پیشبرد جنگ آزادیبخش وجود ندارد، پس اصرار برای باقی ماندن در عراق برای چه بود؟
پنجم: در این سالها مسعود رجوی کجا بود، کجا است؟ چرا او مسئولیت شکست سیاست های خود را به عهده نمی گیرد. چطور است که وقتی در یک کشور آزاد یک حادثه تصادف قطار روی می دهد و تعدادی انسان کشته می شوند وزیر راه و ترابری آن کشور استعفا می دهد، چطور است که وقتی در مبارزات انتخاباتی در کشور های آزاد وقتی یک حزب شکست می خورد، رهبر آن حزب کنار می کشد، چطور است که در عملیات های نظامی کشور های غربی وقتی یک استراتژی موفق پیش نرفته یا وقتی به دلیل استفاده از تاکتیک های نامناسب تلفات زیادی را با خود به همراه میاورد، فرمانده نظامی کنار گذاشته می شود. در تمام موارد فوق این افراد به افکار عمومی و نمایندۀ آنها یعنی خبرنگاران و رسانه ها پاسخگو هستند. در صورت لزوم آنها باید به کمسیون های تحقیق یا حقیقت یاب در مجلس کشور خود پاسخ داده  و در صورت وجود اتهامی بر علیه آنها، باید آماده باشند تا در مقابل دستگاه قضائی کشور خود حاضر شده و در صورت اثبات جرم، مجازات تعیین شده را بپذیرند. .. اما چطور است که در سه دهه ی گذشته  مسعود و مریم رجوی و رهبری سازمان مجاهدین خلق در قبال ناکامی های پی در پی سیاسی، استراتژیک و نظامی این سازمان پاسخگو نبوده و اصلا جائی برای طرح سوال از سوی دیگران (چه خودی یا غیر خودی!) باقی نمیگذارند؟ چطور است که دیکتاتورهای کشور های عربی هم حتی دیگر مادام العمری خود را کنار می گذارند، اما رهبری مسعود و مریم کماکان مدام العمر باقی مانده است؟ براستی چگونه می شود با فردپرستی مسعود و مریم، به جنگ ولایت فقیه خامنه ای رفت و مدعی دمکراسی برای ایران بود؟

این سلسله سوالات می تواند همینطور ادامه پیدا کند. اما همانطور که مسعود رجوی در سال 1367 و پس از عملیات "فروغ جاویدان" با مطرح کردن "انقلاب ایدئولوژیک" بر تمام سوالات بعد از آن عملیات سرپوش گذاشت، می توان انتظار داشت تا این بار و پس از خروج این سازمان از عراق نیز با طرح یک موضوع جدید ذهن نیروهای داخلی و خارجی به انحراف کشانده شود.
موج جدید جدائی از سازمان مجاهدین خلق؟
می توان انتظار داشت که بخش قابل توجه ای از نیروهای مجاهدین که از عراق خارج می شوند در میان مدت از این سازمان جدا شوند. دلایل:
اول: آندسته از این نیروها که فرزندان آنها قبلا در عراق بوده و اینک و پس از سالها فرزندان خود را می بینند، با شنیدن داستان و سرنوست آن بچه ها و آنچه که سازمان به آنها گفته بوده، ناباورانه دچار سوال خواهند شد. تعدادی از این پدر و مادران که در سال های گذشته برای سرکشی های کوتاه مدت به اروپا آمده بودند با دیدن وضعیت بچه هایشان دیگر برنگشته و از مجاهدین جدا شدند.
همچنین میتوان انتظار داشت بسیاری از آن بچه ها، که اینک همه بزرگسال شده و بین بیست تا سی و چند سال سن دارند، بعد از رودروئی با پدران و مادرانشان قفل سکوت سالیان را شکسته و بگویند یا بنویسند که بر آنها در این سالها چه گذشته و موجی از سوالات "تابو شده" را در معرض دید و قضاوت افکار عمومی قرار دهند.
دوم: آندسته از نیروهای سازمان مجاهدین که امکان تماس و ارتباط با ایرانیان "عادی" را بدست آورند از برخورد آنها و موج سوالاتی که مطرح خواهند کرد غافلگیر خواهند شد. در این سالها به این نیروها در درون سازمانشان اینگونه تلقین شده است که مردم منتظر آنها هستند تا با دسته های گل از آنها استقبال کنند (و البته سازمان هم تلاش خواهد کرد تا با کمک هواداران خود چنین نمایشاتی را برای استفاده های تبلیغاتی ترتیب دهد). اما اگر این نیرو ها خارج از دایره ی هوادارن با "مردم عادی" و "خلق قهرمان" روبرو شوند، آنوقت این حُباب خوش خیالی خواهد ترکید. میتوان انتظار داشت که در مواجهه با موج سوالاتی که با آنها مطرح می شود، واکنش اولیه ی بسیاری از نیروهای از عراق آمده ی مجاهدین ابتدا ناباورانه بوده و این توده ی مردم و خلق قهرمان را "وابسته به رژیم و سلطنت طلبان" و ... بخوانند. اما در میان مدت و با تکرار این برخوردها و سوالات، کم کم خود نیز دچار سوال شده و زمینه جدائی آنها هموار خواهد شد. از این رو حدس زده می شود که سازمان مجاهدین تلاش خواهد کرد تا نیروهای از عراق آمده را تا آنجا که ممکن است در "پایگاه" های مختلف اسکان داده و ارتباط اجتماعی آنها را در حد دایره ی هوادران محدود نماید.
سوم: آگاهی نیرو های از عراق آمده از اخبار و دسترسی هرچند محدود آنها به اینترنت و با خبر شدن از آنچه که در دنیای خارج از مجاهدین می گذرد موجب سرباز کردن بسیاری سوالات برای آنها خواهد شد. بی پاسخ ماندن این سوالات یا قانع نبودن پاسخ های دریافتی "از بالا" ، زمینه ی خروج بسیاری از آنها را فراهم خواهد کرد.
چهارم: آگاهی نیرو های از عراق آمده از روند تغییرات سیاسی جهان، خارج از کانال های ارتباطی مجاهدین، آگاهی با ساختار سیاسی و اجتماعی کشور جدید، مشاهده مناسبات انسانی معمول در دنیا بویژه در زمینه زن و مرد، بسیاری از قالب ها و کلیشه های ایدئولوؤیک حاکم بر ذهن آنها را به چالش کشانده و سوالات بی پاسخ "بالا" به آنها، راه به آنجا خواهد برد که ببینند تا کجا آموزه های سازمان غیرواقعی و غیر منطقی بوده است.
پنجم: مشاهده یا تجربه مناسبات دمکراتیک احزاب و تشکل های کشور جدید و حتی مشاهده برنامه های سیاسی تلویزیونی می تواند به نیرو های از عراق آمده کمک کند که مشخص شود تا کجا مناسبات حاکم بر درون سازمان غیر دمکراتیک، مبتنی بر فرد و فردپرستی و به دور از صلاحیت های تخصصی بوده و  همچنین کمک میکند که این نکته برای آنها باز شود که اصلا مناسبات "ایدئولوژیک" چرا و تا کجا غیر دمکراتیک است و نتیجه آنکه چرا برخلاف سال ها آموزه های درون تشکیلات، این سازمان نمی تواند برای مردم ایران آزادی به همره بیاورد را روشن خواهد کرد.

حاصل همه این سوالات و چالش ها می تواند "مسئله دار شدن" و جدا شدن بخش قابل توجه ای از نیرو های سازمان مجاهدین باشد.
درک شرایط روحی نیروهای از عراق آمده
باید توجه داشت که اکثریت نیروهای مجاهدین که از عراق به خارج و کشور های مختلف خواهند رسید به میانسالی رسیده اند. بسیاری از آنها به دلیل شرایط وخیم پزشکی و تغذیه ای به لحاظ جسمی و روحی بسیار آسیب دیده اند. توجه به سلامتی آنها از زاویه حقوق بشری اولویت اول است. جدای از رهبری این سازمان که هدف آن کسب قدرت سیاسی و وسیله قرار دادن انسان ها برای رسیدن به هدف بوده است، نیروهای این سازمان صادقانه و با هدف آزادی مردم ایران از دیکتاتوری جمهوری اسلامی حاضر به تحمل هر نوع سختی و خطر بوده اند و به دلیل اعتماد به رهبری سازمان خود و به دلیل زندگی طولانی در شرایط کاملا بسته در درون تشکیلات و به دلیل بسته بودن مناسبات داخلی و نبود امکان بحث و تبادل نظر، به مرور زمان از واقعیت دنیای پیرامون خود بیگانه شده و به سختی میتوانند باور کنند که چگونه طی این همه سال به عنوان یک ابزار مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. در مواجه با این واقعیات میتوان تصور کرد که آنها در یک وضعیت شوک و ناباواری قرار بگیرند. بسیاری نیز حتی بعد از مواجه با این واقعیت از پذیرش آن فرار خواهند کرد زیرا که پذیرش آن یعنی فرو ریختن یک دنیا اعتماد و آرزو! از این رو در برخورد با این نیرو ها باید این شرایط و حساسیت روحی- عاطفی ای که آنانرا بسیار شکننده می کند درک نمود.

حنیف حیدرنژاد
18.02.2012


زیرنویس ها

1-  بیانیه یونامی: مارتین کوبلر یادداشت تفاهم با دولت عراق برای جابجایی داوطلبانه ساکنان اشرف را امضا میکند
http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content &view=article &id=32394:2011-12-26-18-05-34 &catid=21:2010-01-17-21-49-36

2- در باره نویسنده
پیشینه: حنیف حیدرنژاد (ق. ح. از زمان ورود به آلمان نام مستعار حنیف حیدرنژاد را برای خود برگزیده است. هویت اصلی نویسنده برای سازمان مجاهدین خلق ایران شناخته شده می باشد.) در سال 1340 در کرمانشاه بدنیا آمد. در سال 1356 و از شانزده سالگی به فعالیت های سیاسی علاقمند شد. از سال 1357 در تظاهرات مردمی برعلیه نظام سلطنتی شرکت داشت و ازهمان زمان به مطالعه ی مواضع گروه های مختلف سیاسی مذهبی و مارکسیستی علاقمند شده و در تظاهرات و گردهمائی های آنها شرکت می کرد و به تدریج به سازمان مجاهدین خلق ایران گرایش پیدا کرد. در سال 1358 به سربازی رفته و نه ماه را در جبهه های جنگ در منطقه سوسنگرد گذارند. پس از 30 خرداد 1360 موج دستگیری هواداران گروههای سیاسی در ارتش بالا گرفت و تعدادی نیز در جبهه های جنگ اعدام شدند. به دلیل شناخته شدگی مواضع سیاسی اش و قبل از آنکه دستگیر شود، او موفق به فرار شده و به زندگی مخفی روی آورد. در مدت زندگی مخفی به طور خودجوش به تشکیل یک "هسته مقاومت" روی آورده و با کمک چند نفر دیگر اقدام به نوشتن و پخش شبنامه می نمود. او در طول زندگی نیمه مخفی چند ماه را به عنوان کارگر ساختمانی در تهران کار کرده و شب را در ساختمان های نیمه ساخت با دیگر کارگران می گذراند. به دلیل حساسیت بسیج محله به وی در محله ای که در آنجا کار میکرد، او تهران را ترک و برای چند ماه به دزفول رفته و این بار در یکی از قهوه خانه ها در یکی از گاراژهای این شهر به کار مشغول شده و زندگی نیمه مخفی خود را ادامه داد. پس از دستگیری های  پی درپی افرادی از خانواده اش از جمله دخترعمو و خواهر زاده اش به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق، دزفول را ترک و این بار به پایگاه هوائی سوم شکاری در همدان رفته و در آنجا بطور مخفی مدتی را نزد یکی از بستگانش گذراند. با دستگیری یکی از برادرانش به دلیل ارتباط با سازمان مجاهدین، وی ناگزیر در دی ماه سال 1361 به صورت مُبدل به کردستان رفته و در روستاهای منطقه سنندج به نیروهای سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست و از آن زمان در ارتباط مستقیم تشکیلاتی با این سازمان درآمد.

حنیف حیدرنژاد در آذر ماه سال 1373 پس از سال ها همکاری و عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران به دلیل انتقاد و اختلافات با این سازمان بویژه در مورد "انقلاب ایدئولوژیک"، " رهبری عقیدتی" ، "اطاعت بدون چون و چرا از رهبری"  و درپی سالها اعتراض به نبود مناسبات دمکراتیک در این سازمان، از آن در عراق جدا شد.

حنیف حیدرنژاد از آذر 1373 و پس از ورود به آلمان به مدت سه ونیم سال یک دوره بحران روحی شدید و یک دوره بحران هویت را پشت سرگذراند و تا مرز فکر به خودکشی نیز پیش رفت. تنهائی و عدم ارتباط با دیگران و عدم دسترسی به مشاوره  تخصصی به دلیل عدم آشنائی به زبان آلمانی، این دوره را هرچه سخت تر هم می کرد. در این مدت و در حالی که او سخت سرخورده و دل شکسته بود و در حالی که در ناباوری از آنچه که بر او گذشته به سر می برد به دنبال پیدا کردن نقش و مسئولیت خود در رقم خوردن شخصیت و سرنوشتش برآمد و به کنکاش خود و گذشته اش پرداخت و نهایتا "خود"ِ جدیدی را کشف کرد که بر پایه ی همان باورهای انسانگرایانه، اما خامِ دوران نوجوانی اش، استوار است. در این دنیای جدید، او خود را انسانی میداند که آزادی، رفاه و عدالت اجتماعی، حاکمیت قانون، نفی تبعیض و هرنوع برتری طلبی، باور به حقوق بشر، احترام به شأن و منزلت انسان و پذیرفتن هر فرد آنگونه که هست، از مشخصه های اصلی آن هستند. او خود را یک اومانیست، یک  آته ایست و یک شهروند جهانی میداند و از آن زمان تلاش دارد تا با فاصله گرفتن از احزاب سیاسی، آرمان های انسانگرایانه ی خود را در چهارچوب یک فعالیت حقوق بشری، فرا حزبی  و فرا مذهبی و به صورتی تخصصی برای  "انسان"، هر انسانی با هر ملیت و جنسیت و اعتقادی، دنبال کند. بخش بزرگی از فعالیت های او در رابطه با ایران و ایرانیان می باشد. در این سالها او فعالیت های خود برعلیه رژیم استبداد مذهبی حاکم بر ایران را در قالب فعالیت های حقوق بشری دنبال کرده  و با اطلاع رسانی و یاری رسانی تخصصی به قربانیان و فراریان از جهنم رژیم حاکم بر ایران که اینک متقاضی پناهندگی در آلمان هستند، آنها را در شناخت و احیائ ارزش ها و توانمندی های انسانیشان یاری داده  و به آنها کمک می کند تا با مشکلات پیش روی خود در کشور جدید آشنا شده تا با اتکاء به توانمندی های خویش بر این مشکلات به تدریج چیره شوند.

از سال 1997حنیف حیدرنژاد  فعالیت خود در امور پناهندگی و مهاجرین را بطور داوطلبانه از طریق همکاری با سازمان عفوبین الملل و دیاکونی(بخش خدمات اجتماعی کلیسای پروتستان-
Diakonisches Werk ) در شهر دورتموند آغاز کرد. در همین سال یک دوره یک ساله در یک خانه سالمندان و معلولین در شهر بوخوم را پشت سر گذراند و در سال 2002 پس از گذراندن یک دوره چهار ساله در مدرسه مددکاری (Anna-Zillken-Schule ) در دورتموند موفق به دریافت مدرک مددکاری شد. در این مدت دوره های کارآموزی دیگری را نیز پشت سر گذراند، از جمله: یک دروه سه ماهه در مرکز پذیرش اولیه پناهندگان در دورتموند، یک دوره سه ماهه در مرکز مشاوره کاریتاس(بخش خدمات اجتماعی کلیسای کاتولیک- Caritas ) در دورتموند و یک دوره سه ماهه در خوابگاه نوجوانان پناهجوی بدون سرپرست(unbegleitete minderjährige  Flüchtlinge ) در شهر دورتموند. وی یک دوره یکساله را نیز در شهر بوخوم در مرکز مشاوره "ایفاک"(IFAK) گذراند. موضوع اصلی در این یک سال، کار با نسل اول و دوم و سوم ترک ها و ترک تباران در شهر بوخوم بود. مجموع این تجارب به او کمک کرده تا وی تصویر جهانشمول تر و همه جانبه تری از "انسان"، مسائل پناهجویان و مهاجرین در آلمان بدست آورده و با ساختارهای موجود در بخش اداری و نهادهای غیردولتی در آلمان نیز بیشتر آشنا شود.

حنیف حیدرنژاد از سال 2002 در ارتباط با انجمن یاری های پزشکی به پناهجویان شهر بوخوم (
Medizinische Flüchtlingshilfe Bochum  ) قرار گرفت و از سال 2003 در این مرکز مشغول به کار شد و مسئول بخش مددکاری در این انجمن است. در سال2007 وی موفق به گذراندن یک دوره تکمیلی با عنوان: مشاور روحی-اجتماعی (psychosoziale Beraer ) در مدرسه عالی مددکاری شهر بوخوم (Evangelische  Fachhochschule RWL in Bochum) شد.

حنیف حیدرنژاد به عنوان مددکار اجتماعی و مشاور امور روحی- اجتماعی بر اساس نظریه "همه جانبه نگری (
Ganzheitlicher Ansatz)" کار کرده و با قراردادن "انسان" در محور همه ی امور، بر آن است که باید مسائل و مشکلات انسان را در پیوند با همه عواملی که او را احاطه و درگیر کرده است دید و در نتیجه باید تلاش نمود تا با درک بهم پیوستگی این عوامل و تاثیرگذاری متقابل آنها بر یکدیگر، متناسب با هر فرد، در جستجوی راه حل مناسب برای مشکلات او برآمده و در این راه از سایر تخصص ها نیز کمک گرفت.

حنیف حیدرنژاد از سال 2004 به همراه چند فعال سیاسی- اجتماعی ایرانی "سایت انتگراسیون ایرانیان ساکن آلمان"(
  Integrationsforum der IranerInnen in  Deutschland) را تاسیس نمود و اینک هماهنگی آنرا نیز به عهده دارد. هدف این سایت اطلاع رسانی تخصصی به ایرانیان ساکن آلمان در زمینه های مختلفی چون پناهندگی، اقامت، انتگراسیون، آموزش و تحصیل، آشنائی با مسائل جامعه آلمان و نقض حقوق بشر در ایران و  .. می باشد. تاکنون در این سایت و در زمینه های فوق بیش از 150 مقاله و ترجمه از وی منتشر شده است.


از دیگر فعالیت های حنیف حیدرنژاد میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
سال 2005-2004 همکاری با گروه مؤسس "انجمن فرهنگی- اجتماعی ایرانیان شهر بوخوم" در تنظیم اساسنامه و برگزاری جلسات مجمع عمومی آن
سال 2004-2002 همکاری با گروه "والدین کلاس فارسی" در شهر دورتموند برای تاسیس یک کلاس جدید و راه اندازی و برگزاری برنامه های فرهنگی برای کودکان و والدینشان
سال 2001-1999 همکاری با تلویزیون محلی "رسانه" در تلویزیون "اوفنه کانال- (
Offene Kanal)" در شهر دورتموند و اجرای زنده ی برنامه های "مشاوره اجتماعی" و میزگردهای سیاسی-اجتماعی در این تلویزیون.

کاظم رنجبر: ژئوپولتیک و ژئواستراتژی نفت




سلاح نفت ، سلاح برای نفت .
بخش اول .
به قلم : کاظم رنجبر ، دکتر درجامعه شناسی سیاسی .

. موثر ترین سلاح در دست ظالم ، فقر شعور ونا آ گاهی مظلوم است .
این مقاله تقدیم به گرامی داشت خاطره زنده یاد دکتر محمد مصدق  رهبر جنبش ملی شدن نفت ایران می شود
وقتی که در در پایان هزاره سوم ، یک ملت باستانی چون ایران ، یک آخوند با اندیشه های دوران جاهلیت جامعه عشیره ای عربستان می شود «رهبر و امام امت » ، ودهها و صد ها تحصیل کرده دانشگاهی  ایران ، با تیتر دانشگاهی دکتر ومهندس  ، برای بوسیدن دست  آن امام امت صف می کشند ، آیا شما تعجب می کنید که بیش از سه قرن است ، هستی مادی و معنوی ملت ایران  توسط قدرت های استعماری  و سرسپردگان این قدرت ، به تاراج می رود؟
                                                  *                   *                         *

پیشگفتار : مقاله را که که با عنوان : ژئوپولتیک و ژئواستراتژی نفت ، در بخش های متعدد  در اختیار خوانند گان گذاشته  می شود در حقیقت تحلیل و تفسیر یک قرن  :جنگ نفت ، جنگ برای نفت ،است . در طول یک قرن  گذشته  جمعیت دنیا که  در قرن نوزدهم از  یک ملیارد و ششصد و پنجاه ملیون بود ، به شش ملیارد و بیست ملیون نفر در قرن بیستم رسیده است .( ماخذ :1)  http://economiedurable.over-blog.com/article-les-chiffres-clefs-de-la-population-45829872.html )
به عبارت دیگر ، جمعیت جهان در طول یک قرن در حدود 4 برابر افزیش یافته است ، که چنین افزایشی با چنین سرعتی در طول تاریخ بشریت هرگز سابقه نداشته است .  در مقابل  افزایش جمعیت جهان ، و تمدن  دنیای ماشینی ، یا در حقیقت  تمدن نفت ، که  اکثریت غالب نیروی محرکه آن  در حال حا ضر نفت و گاز طبیعی است  بر اهمیت  این ماده انرژی زا  بیش از پیش افزوده است . نفت در راستای  ماده انرژی زا، چون نیروی محرکه  موتورهای مختلف ، و مشتقات متعدد آن ، در تولید مواد پترو شیمی ، در منطقه خاورمیانه ، برای اولین بار، در ایران ، در شهر مسجد سلیمان در سال 1908 ،توسط  زمین شنا سان و مهندسین انگلیسی  کشف و  در 16 ماه مه در عمق 360 متری استخراج شد.  بعد از این کشف و استخراج ،و تجربه جنگ های جهانی اول و دوم در رابطه با ماده حیاتی نفت و نقش آن در این جنگ ها ،  منظقه خاورمیانه و حوزه خلیج فارس ، تبدیل به یک منطقه ژئوپولتیک  و نفت تبدیل به ماده ژئواستراتژی جهان شد . در راستای اهمیت نفت  این ماده استراتژی است که امپراطوری انگلیس ،  دولت اسرائیل را  در قلب خاورمیانه  به عنوان ژاندارم  منابع نفتی  این منطقه آفرید و بعد از جنگ دوم جهانی و حضور فعال آمریکا در منطقه نفت خیز خاورمیانه ،و قرارداد نفتی و انحصاری  امریکاو عربستان سعودی در فوریه 1945 ، زیر عنوان  : قرارداد : Quncy  بین  آمریکا و عربستان سعودی  در مراجعت روزولت از کنفرانس یالتا ،  این قرار داد با سلطان عربستان ، عبدالعزیز ابن سعود بسته شد. به موجب این قرار داد ، عربستان سعودی تعهد می دهد که هرگز  کوچکترین امتیاز کشف و استخراج نفت در عربستان  را ، این کشور به دولت ثالث ندهد ،و آمریکا نیز متقابلأ تعهد می دهد که از تمامیت ارضی عربستان و تداوم  سلطنت خانواده ابن سعود ، در عربستان  را تضمین و از آن در مقابل تهدید های داخلی و خارجی  دفاع بکند . در حقیقت عربستان سعودی یک مستعمره و پیاگاه نظامی آمریکا در منطقه نفت خیز  حوزه خلیج فارس است .
در راستای همین قرارداد : Quncy بین آمریکا و عربستان و پشتبانی آمریکا از این کشور بود که محمد رضا شاه ، در سال 1970، جزیره بحرین را که در طول 2500 سال  تاریخ مدون ایران متعلق به ایران بود تحویل اعراب داد ، عربستان نیز  چند سال بعد خلیج فارس که حتی در دوران یونان باستان  و روم باستان طبق اسناد معتبر تاریخی :( , Limen Persikos des Grecs, Sinus Persicus des Latins, al-Bahr al-Farsi (la mer persique)  -خلیج فارس ، و برای اعراب : البحر الفارس نام داشت  نام خلیج عربی  بر خلیج فارس گذاشت . امروز یک عده اعراب و حتی  ایرانیان خائن و جیره خوار عربستان ، خلیج عربی ،و خوستان را  کشور الاحواز می نا مند !!! چرا ؟ برای اینکه طبق  مطالعات  زمین شناسان معتبر جهان ، متخصص در ذخائر نفتی دنیا ، 70 درصد  ذخائر نفتی تائید شده دنیا در حوزه خلیج فارس قرار دارد ، واین منطقه هم از منظر ژئوپولتیک و ژئو استراتژی ، از سال 1907 ، طبق قرارداد  بین امپراطوری  بریتانیا ، و روسیه تزاری ،  که ایران را به به سه قسمت تقسیم کرده بودند ، قسمت شمال  ، تحت نفوذ امپراطوری روسیه ، قسمت جنوب ، تحت نفوذ  امپراطوری انگلیس ، و مرکز بظاهر بنام کشور ایران با یک دستگاه سلطنتی ضعیف و فاسد . در حقیقت از آن تاریخ این منطقه نفت خیز ،متعلق به انگلستان بود و به مرور آمریکا نیز وارد این منطقه شد و با قرارداد :Quncy  ، بر استقرار خود در منطقه «مشروعیت » بخشید وبخشی از این منطقه  از سال ، سال 1945 متعلق به آمریکا است  که اشتراکاً با قدرت های غربی خصوصاً شرکت های نفتی  برای چپاول  ثروت های این منطقه فعالیت دارند  .
 در رابطه با نفت و گاز  مورد احتیاج  جهان امروز ، بعد از فروپاشی نظام کمونیستی شوروی سابق ، میدان رقابت ها بی امان نیز برای  تسلط بر نفت و گاز دریای خزر ، و  قزااقستان ، قیرقیزیستان ، ترکمنستان ، بین قدرت های اقتصادی و نظامی  در حال ظهور ،  چون چین ، هندوستان ، ترکیه ، و حتی آمریکا ، و اتحادیه اروپا ، و روسیه ، در حال اوج گیری است .  لذا با ملاحظه این  رقابت های بی امان این قدرت های مهم جهان ، در محدوده  وطن ما ایران چه در شمال و چه در جنوب ،چه در شرق با جنگ در افغانستان ،و چه در غرب  در جنگهای متعدد درعراق برای تحکیم سلطه غرب بر مابع نفتی این کشور   مسلماً در این رقابت ها ، چه بسا امکان دارد ، که تمامیت ارضی و استقلال ایران ، در پشت پرده  بده بستانهای این قدرت ، وحتی با افراشتن «پرچم تجزیه طلبی » یک مشت خائن و آلت دست بیگانه ، ایران  و ملت ایران با چنین مسائل بغرنج  روبرو بشود . لذا در این راستا ، این سلسله مقالات ، با هدف  تحلیل و تفسیر  سیاست نفتی قدرت های بزرگ ، چه در جهان و چه در منطقه خاور میانه ،  به مرور در قسمت های متعدد  در اختیار هموطنان  قرار خواهد گرفت .

                                             *                          *                            *

الیگارشی  قدرت  در ترکیب  ثروت ناشی از درآمد نفت ، با قدرت نظامی ، یا به عبارت دیگر :اتحاد امپریالیسم با ملیتاریسم در جهان امروز .
قبل از هر چیز ،  تعریف  مختصر از معنی و مفهوم آلیگاریشی در اینجا می آوریم .کلمه  الیگارشی  ریشه یونانی دارد ، ( oligos-یعنی تعداد معدود و arkhê –یعنی فرماندهی ) الیگارشی  نظام سیاسی است که قدرت واقعی  در دست یک عده افراد معدود ، یا چند خانواده معدود و یا یک عده معدود  بصورت کاست قرار دارد .  ریشه و پایه قدرت آنان  ناشی از ثروت ، یا سنت (رهبران دینی ) و یا قدرت نظامی  و خشونت جابرانه  آنان مایه می گیرد .
پیداش نفت ، و ورود این ماده انرژی زا ، در حیات اقتصادی و نوع زندگی  فردی و اجتماعی  کشورهای صنعتی و پیشرفته ، باعث ظهور یک الیگارشی قدرت ، مرکب از قدرت های   سیاسی اقتصادی و نظامی ، را در دستگاه حکومتی این کشور ها   بوجود آورده است ، که ماهیت و هستی خود را در نمادی  با نام  قدرت : امپریالیسم- ملیتاریسم ، نشان می دهد .  شخصیت های سیاسی ، با مقام های رسمی   رئیس جمهور،   معاون رئیس جمهور ، وزیر امور خارجه ،  وزیرجنگ ،  که چند سال قبل ، یا چند سال بعد ، با مسئولیت های  مهم در رده های بالای شرکت های چند ملیتی نفت ، مقام و مسئولیت داشتند ، ویک رابطه ارگانیک  این شخصیت های سیاسی - نفتی ، با صنایع نظامی ، دارند ،که جنگ های منطقه ای را در راستای استیلا ی انحصاری بر منابع نفتی  و بازار آن در  دنیا ، همراه با بازار فروش اسلحه ، باسود کلان حاصل از این تجارت ،  انجام وظیفه می کنند .


جنگ سرد و جنگ گرم  برای دسترسی به منابع گاز و نفت جهان .

بعد از فروپاشی نظام کمونیستی شوروی در سال 1991 ، بخشی از تحلیلگران  مسائل سیاسی در سطح بین المللی ، بر این باور بودند که دوره جنگ سرد جهان دوقطبی ، (جهان سرمایه داری ، در رقابت با جهان سوسیالیستی )  به پایان خواهد رسید !!! در صورتیکه واقعیت  درست عکس آنرا نشان می دهد.امروز ما شاهد ظهور جنگ سرد و همراه با جنگ های منطقه ای در  مناطق و حوزه های نفتی و گازی هستیم که در حقیقت امر ، امران و طراحان این جنگ های خانمانسوز ، در نهایت همان قدرت های بزرگ اقتصادی ، صنعتی هستند .  بی جهنت نیست که یکی از معروف ترین تحلیلگران مسائل ژئوپولتیک و ژئواستراتژی نفت در فرانسه آقای قائیدز مناسیان  ::Gaïdz Minassian  - عنوان آخرین کتاب خود را :Caucase du Sud, La nouvelle guerre  froide . -  Arménie-Azebaïdjan-Géorgie  (قفقاز جنوبی ، جنگ سرد تازه .ارمنستان –آذربایجان – گرجستان ) نام داده است .
                                                    
در تاریخ تمدن بشری ، اکتشاف هیچ ماده ای  ، چون نفت ، این ماده انرژی زا،و دهها مشتقات حاصل ازآن که در علم شیمی ، با نام : پترو شیمی ، ازآن نام برده می شود ، این چنین، در زندگی فردی واجتماعی بشر ، در تمام نقاط دنیا ، در تمام شرایط و در تمام  سطح توسعه علمی ، صنعتی ، کشاورزی ، بطور کلی ، اقتصادی و فرهنگی ملت ها تاثیر گذار نبوده باشد .
دونوشته از  واقعیت  زندگی شخصی و علمی را از قلم شخصیت دانشگاهی سوئدی که در رابطه با نقش نفت به عنوان ماده انرژی زا و ماده ای که در ژئوپولتیک و ژئواستراتژی قدرت های بزرگ جهان امروز نقش تعین کننده دارند ، در اینجا به عنوان سند معتبر می آوریم ، تا خوانندگان بدانند ،که این ماده  نفت و گاز تا چه حد در زندگی روزمره ملیارد ها انسان ، و در بروز جنگ های خونین با ملیونها کشته و زخمی  در طول یک قرن گذشته چه نقشی داشته و چه نقشی دارد ،و چه نقشی خواهد داشت.
یرفسور شل الکلت (Kjell Aleklett ) استاد فیزیک اتمی  در دانشگاه اوپسلا سوئد  و رئیس : ASPO, Association for the Study of Peak Oil,( انجمن مطالعات نقطه اوج تولید نفت )  می نویسد : وقتی که من در سال 1945در روستائی کوچک  در سوئد  بدینا آمدم ، از چهار ملک کشاورزی  فعال موجود ، در روستای ما هیچکدام از مالکان آنها  از انرژی نفت استفاده نمی کردند . دهسال بعد ، یعنی درسال 1955 ، تمدن عصر نفت به روستای ماهم رسید .برای گرم کردن خانه هایمان ، نفت جای ذغال سنگ را گرفت . پدرم یک متور سیکلت خرید ، بعد از آن تراکتور وارد روستای ماشد .از سال 1970 ، سوئد  مصرف نفت خود را هر سال 7 درصد افزایش داد .در طول 25 سال مصرف نفت در سوئد 5 برابر اضافه شد است . ورود سوئد به عصر مصرف انرژی نفت ، این کشور نسبتاً فقیر را ، از منظر ثروت هر شهر وند سوئدی ، به سومین کشور ثروتمند دنیا تبدیل کرده است . 90 درصد افزایش مصرف  ناشی از مصرف مواد نفتی است  ( منظور نفت و مشتقات ناشی از نفت ، چون پلاستیک ، کود شیمیائی و...) مصرف نفت ارزان ، سوئد را به کشور ثروتمند تبدیل کرد.
این بار چین را مثال می آوریم .

یک کشور در حال توسعه ، که 21 درصد جمعیت دنیا را دارد ، 8 درصد نفت تولیدی جهان را مصرف می کند . مسئولین این کشور بر این عقیده اند «...» که حق ملت چین است که حد اقل 21 در صد تولید نفت جهان را این کشور مصرف بکند . این مقدار  معادل 6/17 ملیون بشکه در روز می شود. در 5 سال گذشته تولید ناخالص چین 2/8 در صد در سال اضافه شده است و مصرف سالانه  نفت  کشور هم 4/8 درصد نیز اضافه شده است . میتوان همین تناسب منطقی بین افزایش تولید ناخالص داخلی و مصرف نفت در چین و در سوئد 50 سال پیش را مشاهده کرد . اگر اقتصاد چین در آینده هرسال 8 درصد رشد  در 5 سال آینده داشته باشد ، در آن صورت  باید در چین ،منتظر افزایش مصرف 3 ملیون بشکه نفت در روز باشیم . بنا بگفته  پرفسور  چینی :Pang Xiongqi-استاد دانشگاه پکن ، متخصص نفت ، تولید نفت  کشور تاسال 2009 ، در همین حد خواهد ماند ، بعد از آن شروع به کاهش خواهد کرد .این وضع گویای این اصل است ، که در حال حاضر چین در روز 3 ملیون بشکه نفت وارد می کند .اگر قرار باشد مقدارواردات نفت را در طول 5 سال آینده  به دو برابر برساند ، در آن صورت این مقدار نفت را باید از از کجا وارد بکند ؟
                



(GIF)




. گرافیک و منحنی نمودار  کشف معادن نفت از سال 1900 و رابطه و نسبت  آن با مصرف نفت از سال 1900 تا سال 2000 و وپییش بینی  نسبت کشف نفت  با مصرف نفت در سال 2030 .به عبارت دیگر از سال 1980 مقدار معادن کشف شده نفت از منظر ظرفیت تولید این معادن ، به نسبت رشد مصرف نفت  در سطح جهان ، رابطه منفی را نشان می هد .از این جهت است که در روابط بین المللی امروز ،ارزش ژئوپولتیک و ژئواستراتژی نفت ، نقش تعین کننده را بازی می کنند.  ماخذ (2)
   

 پروفسور:Kjell Aleklett   در مقاله  تحلیلی خود ادامه می دهد «...» از زمانی که ما برای مطالعه نقطه اوج حد اکثر نفت کشف شده قابل استخراج ( ASPO-Association for the Study of Oil and Gaz ) را در سال 2001 تشکیل دادیم ، هدف مان این بود  که سعی بکنیم به دنیا این آگاهی را بدهیم ، که رشد بی حساب و کتاب مصرف نفت در دنیا ، بزودی جهان با کمبود نفت مواجه خواهد شد . اولین گروه مطالعه روی  مسئله : Depletion )- تقلیل بازدهی معدن نفت ) در سال 2002 در شهر اوپسلا در سوئد  شروع بکار کرد . این گروه چنین بر آورد کرد که سال 2010 ، سال حد اکثر تولید ممکن معادن نفت خواهد بود . سال دقیق  حد اکثر تولید  دقیقأ بستگی به تقاضای مصرف نفت در آینده  دارد ، و ما زمانی از آن آگاه خواهیم شد ، که آن مرحله حد اکثر مصرف  را گذرانده باشیم . مطمئناً این مرحله ( تقاضای مصرف  بیش از امکان عرضه ) قبل از سال 2020 خواهد رسید .متاسفانه تعداد خیلی کم از مردم دنیا به این اخطار ما توجه می کنند ، ولو آنکه علائم نشان دهنده آنرا حتی یک آدم کور می تواند ببیند!!!

( خوانندگان  فکر نکنند که این سخنان  بی معنی است ، جنگ 2003 آمریکا و انگلستان و هم پیمانانشان علیه عراق در حقیقت  توسط شرکت های نفتی ، در راستای تسلط به منابع نفتی این کشور راه اندازی شد .   در سال 1999 ، که هنوز
Gorge W.Bush :  - ژرژ دبلیو بوش ، رئیس جمهور آمریکا و  و Dick Cheney- دیک شنی به مقام معا ونت رئیس جمهور  نرسیده بودند و  دیک شنی مدیر شرکت چند ملیتی نفت :Halliburtuon  - بود  ایشان کاملأ از این مسئله (تقاضای مصرف نفت   بیش از امکان عرضه نفت ) آگاه بود ، که به مرور در محدوده این مقاله به آن موضع خواهیم رسید . تاکید از صاحب قلم .)
50 سال پیش مصرف سالیانه  نفت در دنیا 4  ملیارد بشکه بود و ضریب بازدهی نفت معادن جدید کشف شده درسال 30 ملیارد بشکه بود .امروز ما با 30 ملیارد بشکه مصرف نفت درسال مواجه هستیم  ، در صورتیکه بازدهی نفت  معدان جدید کشف شده در حدود 4 ملیارد بشکه درسال است .  این واقعیت را شرکت نفت :Chevron   نیز دریک آگهی منتشر کرده وچنین نوشته بود : «...» دنیا برای کشف یک بشکه نفت ، دوبشکه نفت از ذخائر کشف شده مصرف می کند ، این مصرف بی تناسب با  کشف جدید  نفت ، نسبت به مصرف نفت موجود شما را نگران آینده نمی کند ؟

بنا به سناریو انستیتو بین المللی انرژی ( I EA International Energy Agency  ) متکی به آمار وارقام سال 2004 ، تقاضای مصرف روزانه نفت  در جهان 121 ملیون بشکه در روز است .  در 25 سال آینده  لازم است 25 ملیون بشکه در روز اضافه شود .این مقدار احتیاج اضافی را باید از معادن تازه کشف شده تامین کرد . یعنی با این حساب  ما باید ، معادل چهار برابر تولید معادن نفت دریای شمال ، معادن جدید پیدا بکنیم ، که در واقعیت چنین عملی ممکن نیست .  هر معادن نفت  بعد از مدتی بهره برداری ، از ضریب بازدهی آن کاسته می می شود . ولو اینکه تکنولوژی امروز  این افت بازدهی را تا اندازهای میتواند کند بکند ، ولی هرگز نمی تواند در نهایت مانع آن بشود . (معدن نفت دریای شمال ، اخرین میدان ذخیره مهم نفت است که در زمان معاصر کشف شده است .این میدان نفت در سال 1969 کشف شد ، که مقدار ذخائر آنرا 60 ملیارد بشکه تخمین زده شده است . ماخذ (3)

موسسه بین المللی نرژی و صنایع نفت این اصل را قبول دارد ،که مجموعه معادن نفت در حال استخراج  به نقطه اوج بازدهی خود رسیده اند ، واین معادن ، وارد مرحله نزول باز دهی شده اند  بنا به نتیجه مطالعات شرکت : Exxon Mobil – میانگین سقوط بازدهی تولید نفت در دنیا در حدود 4 تا 6 درصد در سال است .
                                      
                                                *                        *                              *


جنگ آمریکا و متحدین این کشور در 20 مارس 2003 علیه عراق .
این جنگ بمانند سایر جنگهای خلیج فارس  برای برای نفت بود .
بازوی قدرت امپریالسم در جهان امروز ، میلیتاریسم  حاکم در دستگاه حکومتی نظام امپریالیستی است (قدرت و سلطه نیروهای نظامی ). با این واقعیت غیر قابل انکار ، که درکل این سیستم ، پیوند جدا ناپذیر امپریالیسم با ملیتاریسم ، به نیروی حیاتی و انرژی زا  لازم برای راه اندازی این قدرت  را  دارد ، که در زمان حاضر ، این ماده انرژی زا ، نفت و گاز است خصوصاً  در صورت امکان ، به مقدار بی پایان و با قیمت ارزان  در اختیار این قدرت امپریالیستی –ملیتاریستی باشد . نفت و گاز ارزان قیمت  بمانند خون در رگ یک انسان سالم ، برای ادامه حیات  قدرت های امپریالیستی  لازم وضروری است . چون تاکنون ، بشر نتوانسته است ، انرژی دیگر را  با  خصوصیات  شیمیائی و فیزیکی  نفت و گاز (قابل حمل بودن ولو به مقدار محدود ) را جانشین این انرژی بکند .  به همین خاطر نیز ، از روزیکه نفت در جهان کشف شد ، این ماده انرژی زا ، به سرعت تبدیل به ماده استراتژیک شد . بی جهت نیست که تحلیگران مسائل ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک نفت را با عنوان : سلاح نفت –سلاحها برای نفت  می نامند .  برای بهتر شناختن نقش این ماده  حیاتی برای امپریالیسم و ملیتاریسم ، اینباز ، چهره یکی از نقش آفرینان   سلاح نفت ، و سلاح برای نفت  که در دنیا شهرت جهانی دارد :  Dick Cheney- دیک شنی  بطور خلاصه در اینجا ، از منظر خوانندگان می گذرانیم ، وبعدا نقش او را در جنگ 2003 ، جنگ سوم خلیج فارس (جنگ اول خلیج فارس  – جنگ صدام  علیه ایران 1980-1988. جنگ دوم  خلیج فارس ، جنگ ژرژ بوش پدر  (1990-1992 شروع آن با شغال کویت در 2 اوت 1990 توسط صدام ) جنگ سوم خلیج فارس ، جنگ ژرژدبلیو  بوش ، علیه صدام  در سال 2003 شروع آن 20 مارس 2003  ) در اختیار خوانندگان می گذاریم





شرح مختصر زندگی سیاسی : نفتی دیک شنی . : Dick Cheney

اسم واقعی دیک شنی ، ریشارد بروس شنی (Richard Bruce Cheney  ) است که در 30 ژانویه 1941 در ایالت نبراسکا  به دینا آمد ه است او عضو حزب جمهوری خواه آمریکا و از سال 2001 به عنوان معاون رئیس جمهور  ژرژ دبلیو بوش در قدرت بود . دیک شنی دوران جوانی اش را در شهر :Caspaer – (شهری با 50 هزاز جمعیت در امارگیری سال 2000 ، واقع در ایالت :Wyoming- با اقتصاد کشاورزی ) پدر دیک شنی در بخش کشاورزی این منطقه فعالیت داشت .  دیک شنی بعد از تحصیل در دانشگاه معروف : Yale – در دانشگاه :Wyoming  - نیز برای تکمیل  تحصیلات دانشگاهی خود ، ادامه تحصیل داده است . ضمنا دیک شنی با شخصیت سیاسی  معروف حزب جمهوری خواه ، بنام : William Steiger  -  همکاری نزدیک سیاسی داشت . . دیک شنی خیلی زود نظر : Donald Henry Rumsfeld     عضو حزب جمهوری خواه (متولد 1932 )  را بخود جذب می کند .
بعد از سال 1969 ، کار در امور دولتی را شروع می کند ، خصوصاً در دستگاه حکومتی  ریچارد نیکسون ، (رئیس جمهور آمریکا از 1969 تا 1974) در درون کاخ سفید ، وسازمان اداری این نهاد شروع به کار می کند . وقتی که بعد از افتضاح  واترگیت ، نیکسون  در 8 اوت 1974  مجبور به استعفا می شود ،  دیک شنی ، در دوران ریاست جمهوری جرالد فورد  جانشین نیکسون  به عنوان معاون دستیار جرالد فورد  به کار خود در درون کانون قدرت اجرائی  دولت آمریکا ، یعنی کاخ سفید به کار خود ادامه می دهد .در این زمان جرالد فورد ،دونالد رامسفلد را به عنوان رئیس گروه انتقال مقام ریاست جمهوری  انتخاب می کند . سال بعد دونالد رامسفلد  این مقام را ترک  می کند ،و با مقام وزیر دفاع شروع به کار می کند (1975-1977- ) دیک  شنی  در دوران ریاست جمهوری جرالد فورد سمت ریئس  گروه مشاوران  جرالد فورد را داشت . در این زمان است که دیک شنی جوان خیلی زود معروف و مشهور می شود  و راه برای رسیدن به مقامات بالا برای او باز می شود . دیک شنی تا شکست جرالد فرود از جیمی کارتر  در انتخابات ریاست جمهوری سال 1976  در کنار جرالد فورد میماند . او در سال 1977 به ایالت : Wyoming بر می گردد  واز این ایالت  به مقام نماینده کنگره انتخاب می شود . dick cheney

دیک شنی خیلی سریع در سطح آمریکا مشهور می شود . در زمان ریاست جمهوری :ژرژ بوش  پدر ، بین 1989 -1993 ، به مقام وزیر دفاع منصوب می شود . او در این مقام : عملیات نظامی مهم را در پاناما  واشغال این کشور  بنام :( عملیات   عادلانه ) -      Operation Just Cause, was the invasion of Panama by the United States  - رهبری کرد .
دیک شنی  در جنگ دوم خلیج فارس ، بعد از اشغال کویت  در 2 اوت 1990 ،معروف به جنگ دوم خلیج فارس
دردولت  ژورژ بوش پدر ،  همراه با متحدان نظامی آمریکا ،  در کنار : کولن پاول ، (Colin Powell –ژنرال – وزویر امور خارجه ، در دولت ژرژ دبلیو بوش  پسر )   با متحدان نظامی آمریکا ، در عملیاتی بنام ، طوفان صحرا به انگلیسی : Desert Storm  ،   در 17 ژانویه 1991 ،  با مقام وزیر دفاع شرکت کرد .
در ژوئیه 1991 این رجل سیاسی ودر عین حال ، مرد شرکت های چند ملیتی نفت  در آمریکا ، مدال آزادی  ریاست جمهوری  را بخاطر عملیات موفقیت آمیز  جنگ دوم خلیج فارس را به سینه می زند. فراموش نکنیم که دیک شنی هم یک رجل سیاسی و هم یک رجل تجارت بین المللی نفت و گاز در جهان است .  این جا است که خوانندگان به این مسئله مهم ، یعنی :تداخل ثروت های ناشی از غارت نفت و گاز ملت های فقر ، با ایدئولوژی  : امپریالیسم ،و ملیتاریسم  را مشاهده می کنند .  فراموش نکنیم که این رجل سیاسی  مشاور امور بارزگانی شرکت چندی ملیتی :Halliburton  - آمریکائی است .

   از سال 1992 وقتی که بیل کلینتون به مقام ریاست جمهوری رسد ، دیک شنی ،تبدیل به مشاور شرکت های نفتی می شود ، البته این لابی های های نفتی چون شعبده بازان حرفه ای این شخصیت سیاسی را «در جعبه مارگیری خود  » برای برنامه های آینده خود  داشتند.  دیک شنی چندین بار سیاست بیل کلینتون را ، سخت انتقاد می کند . انتخابات ریاست جمهوری سال 2001 آمریکا ، با اختلاف محاسبه تعداد آراء بین  جورج دبلیوبوش  و - Albert Arnold Gore  -  آلبرت آرنولد گور  به اختلاف و مشاجره می کشد و در نهایت  جورج دبلیو بوش ،  به مقام ریاست جمهوری ازسال  2001-2008  انتخا ب می شود . در طول این 8 سال ، دیک شنی معاون رئیس جمهور آمریکا بود و این بار این شخصیت سیاسی نفتی ، به مقام  معاونت رئیس جمهور ،  رامسفلد  نیز ازسال 2001 تا 2006 وزیر دفاع جورج دبلیو بوش  بود.
وقتی به مقام و مسئولیت های شغلی این افراد مشهور در دستگاه حکومتی ، وشرکت های چند ملیتی کارتل های نفت  و لابی های مختلف  ،چون لابی های  صنایع نظامی ،لابی ها بانک ها ، لابی  صهیونیست ها ،  در آمریکا دقیق می شویم ، به این نتیجه میرسیم ، که در حقیقت  این قدرت بزرگ جهانی ، ترکیبی است از قدرت  امپریالیستی و ملیتاریستی .

   

usbases200103-copie-1.jpg
نقشه دنیا ،  وحضور نظامی آمریکا در 50 کشور دنیا  . در این نقشه   مناطق و کشورهائیکه آمریکا  پایگاه نظامی دارد  این حضور نظامی را با رنگ قرمز  نشان داده می شود.ماخذ :(4)


 علاوه بر آن  آمریکا صاحب بزرگترین ناوگان جنگی  با ناو های هواپیما بر خود و ناوهای اسکورت این ناوهای هواپیمابر ، در واقع پایگاه های نظامی  مجهز به تمام سلاح جنگی  پیشرفته است که تمام اقیانوس های دنیا را در اختیار خود دارند . اسامی این ناوهای هواپیمابر  آمریکا  از این قرار اند :
1– Kitty Haw,2- Constellation,3- Enterprise,4- John F. Kennedy,5- Nimitz,6- Dwight D. Eisenhower,7- Carl Vinson,8- Theodore Roosevelt,9- Abraham Lincoln,10- George Washington,11- John C. Stennis, 12-Harry S. Truman et13- Ronald Reagan.-

شالامر جانسون – (Chalmers Johnson  ) این استاد علوم سیاسی  امریکائی ، در دانشگاه کالیفرنیا ، در مقاله خود  با عنوان : امپراطوری  پایگاه های نظامی آمریکا ، چنین می نویسد :  ما آمریکائیان ، ، پایگاه های متعدد مخفی در خارج از خاک  آمریکا داریم ،که از این طریق خصوصاً بوسیله کنترل الکترونیکی ، مکالمات ، مکاتبات ، تله کوپی های شهروندان خارجی و همچنین شهروندان  آمریکائی را  زیر نظر داریم . ماخذ :  5)  )
 پایان بخش اول .
پاریس 15 فوریه 2012 –
اقتباس بطور کامل و یا به اختصار ، با ذکر نام نویسنده و نام سایت ، کاملاً آزاد است .

بخش دوم : ژئوپولتیک و ژئواستراتژی  نفت  -جنگ نفت و جنگ برای نفت .
ادامه دارد ....

ماخذ :

1-


                                                
http://www.multilingualarchive.com/ma/enwiki/fr/North_Sea_oil   3-                                           

                                                                                                                                                            http://www.echecalaguerre.org/index.php?id=1085  5- 

برهان عظیمی: خلق افکار توسط عبدالله مهتدی برای بدام امپریالیسم انداختن مردم ایران

برهان عظیمی: خلق افکار توسط عبدالله مهتدی برای بدام امپریالیسم انداختن مردم ایران



 
نقل مختصری از مصاحبه مهتدی با خبرنگاری در کنفرانس اولاف پالمه:
عبدالله مهتدی( رهبر کومله) "هر چند مردم عادی از این تحریم ها در رنج و عذاب هستند ولی به هر صورت این بهایی است که مردم باید پرداخت کننند "
مهتدی می افزاید:
« اگر حمله به ایران در مقیاس کوچکی انجام پذیرد ممکن است رژیم جان بدرببرد اما با
یک حمله در مقیاس بزرگ تصور نمی... کنم رژیم زنده بماند.»
آقای مهتدی از زمانیکه دولت آمریکا با اشغال عراق، «اقلیم کردستان» درست کرده، و به مهره ی امپریالیسم مبدل شد، بوی کباب به مشامش خورده است!

برنامه کمونیستهای راستین چه باید باشد؟
نه به تحریم، نه به جمهوری اسلامی، نه به تهاجم نظامی امپرایالیستها و اسرائیل

ننگ و نفرت به جیره خواران امپریالیسم و موافقین تحریم ها و حمله نظامی امپریالیستها 
 سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی
برهان عظیمی
بيست و ششم بهمن ۱۳۹۰ برابر با پانزدهم فوریه 2012

دست از خوش باوری ها باید برداشت تقسیم ایران استراتژی امریکاست!

es

دست از خوش باوری ها باید برداشت

تقسیم ایران

استراتژی امریکاست!

گلوبال ریسرچ ــ گزینش و ترجمه رضا نافعی

 این نوشتار نخستین بار در 2011 در مجله ایتالیائی  ” ژورنال  اویراسیا ” منتشر شد.

ایالات متحده آمریکا پس از جنگ دوم جهانی  قانون اساسی کشورهای شکست خورده را  دیگرگون کرد. ولی در بیست سال گذشته واشنگتن   موفق به تغییر بنیادین ساختار اقتصادی و سیاسی آنها  گردید در نتیجه  این تغییر ساختار ها  نه تنها  تقسیم بندی متمرکز آنها را عوض کرد بلکه  دست اندازی  خارجی بر ساختار سیاسی و اقتصادی آنها را قانونی ساخت. در یوگوسلاوی سابق ، افغانستان و عراق این تغییرات همراه با جنگ و حضور مستقیم و مستمر نظامی  صورت گرفت. با چنین پسزمینه ای قانون های اساسی تازه  اهمیت ویژه ای یافتند  و باز شدن در و دروازه این کشورها  بسوی امپراتوری آمریکا قانونی شد.

 قانون اساسی  یک کشور آئینه ای است که بازتاباننده  وضع  جغرافیائی آن کشور و عموما  متناسب با وضع مرزهای خارجی و داخلی آن کشور است. و اگر موضوع را از این منظر دقیق تر بنگریم می بینیم که برای رسیدن به برخی از هدف های استراتژیک می توان از قوانین اساسی سوء استفاده کرد و  آنها را تغییر داد. اگر کشورهائی را که با آمریکا و همدستانش در جنگ بوده اند دقیق تر بنگریم پرسشی برایمان مطرح می گردد که از لحاظ ژئو پلییک دارای اهمیت ویژه ایست. وقتی به عقب و به جنگ جهانی دوم و  رویداد هائی که بلافاصله پس از آن رخ دادند  بنگریم، می بینیم که   قوانین  اساسی ژاپن و  آلمان ، پس از شکست آنها یا مستقما بوسیله آمریکا  و یا با نظارت متحدین آن تغیییر داده شده  اند. افزون براین پنتاگون ( وزارت دفاع آمریکا) در هر دو کشور پایگاه های نظامی ایجاد کرد که این خود موجب نگرانی  رهبری شوروی گشت.

جهت گیری تازه قوانین اساسی ژاپن و آلمان در خدمت علائق ژئوپلیتیک آمریکا بود. این نکته را بویژه  با وضوح چشمگیری در قانون اساسی ژاپن می بینیم که نظامیان آمریکائی طراح آن بودند.  طبق بند 9 از قانون اساسی ژاپن ، این کشور اجازه ندارد نیروی نظامی  زمینی، هوائی یا دریائی داشته باشد بنا براین حق دفاع از این کشور سلب شده است. با این قانون اساسی تازه، ژاپن بعنوان   قدرتی که بالقوه بتواند با آمریکا  از در رقابت درآید و یا در منطقه اقیانوس آرام  برای آمریکا تبدیل به منشاء بالقوه  خطر گردد، حذف شده است. در بیست سال گذشته  تغییر اهداف ژئو پلیتیک آمریکا  در قوانین اساسی کشورهای تازه مغلوب نیز منعکس شده است.

ایجاد یا انهدام ملت ها : برای امپراتوری ها     دستوریست   اساسی

 میتوان گفت که ایالات متحده آمریکا طی بیست سال گذشته  همراه با همپیمانهای خود به گونه ای جدی به امر باصطلاح ” ایجاد ملیت های تازه ” پرداخته است. در محدودۀ  روند های متفاوت ایجاد ملیت تازه در  کشورهائی که تحت کنترل سیاسی و نظامی واشنگتن قرار داشتند قوانین اساسی یا از نو نوشته شدند و یا تغییر داده شدند.  روند “ ایجاد ملیت های نو “  ناشی از نیتی خیرخواهانه بسود ملت مورد نظر نیست، بلکه بخشی از یک برنامه استراتژیک امپریالیسم و نقشی است که         کشورها ی در حال “  نو ایجاد شدن” در راستای  اجرای اهداف  امپریالیسم مجبور به اجرای آن هستند.  قوانین اساسی طوری نوشته می شوند که: 1ـ یا این کشورها را تبدیل به خادم سرسپرده  می کنند  و یا عملا تبدیل به مستعمره  می سازند ،2ـ  یا در ساختار مدرن امپریالیسم جهانی  حُجره ای برای آنها  در نظر گرفته می شود ،3 ــ یا این کشورها برای آن که آمریکا به هدف استراتژیک خود، یعنی دست یابی به سروری جهانی  و یا توسعه  آن برسد کمر به خدمتش می بندند.

اما نخست نظام کهن باید منهدم شود یا دست کم از بنیادعوض شود تا چیزی تازه بتواند جایش را بگیرد. این باصطلاح ” ملت زائی ” معمولا همزمان با ”  ملت زدائی”  آغاز می شود. واشنگتن و هم پیمانهایش برای اجرای  روند “ملت زدائی”  سه وسیله بکار می گیرند اقتصادی، سیاسی  یا تجاوزنظامی  یا با بکار گرفتن موسسات و سازمانهای بین المللی که تحت کنترل آنهاست مانند بانک جهانی یا صندوق بین المللی پول . بعبارت دیگر در  طول این مسیر کار به  نوعی جنگ کشیده می شود

1-    برای ایجاد فشار

2-    ایجاد ترس و وحشت

3-    فروپاشاندن مجموع ساختار اجتماعی

4-    سرانجام  به بندکشیدن کشور مورد نظر در ساختار امپراتوری واشنگتن.

این جنگ ها می توانند به دوصورت وقوع یابند : به شکل علنی یا  سرپوشیده . این سیر تجاوز معمولا به شکل سرپوشیده آغاز می گردد و اگر کشور مورد نظر در این مرحله تسلیم نشد شیوه دوم بکار گرفته می شود که جنگ آشکار است. ابزار های تاکتیکی که پیش از به زانو  درآوردن کشور مورد نظر بکار گرفته می شوند عبارتند از تحریم، اهریمن جلوه دادن حریف، برپا کردن کارزارهای رسانه ای، منزوی کردن سیاسی، ایجاد محدودیت های اقتصادی، دامن زدن  به ناآرامی های سیاسی داخلی در کشور مورد نظر. در این جنگ حتی از دادن اعتبارمالی  و پشتیبانی نیز بعنوان سلاح علیه این کشورها استفاده می شود.

برنامه هماهنگ سازی ساختاری (Structural Adjustment Program) برنامه ایست که  صندوق بین المللی پول و بانک جهانی  به کشور های مورد نظر تحمیل می کنند. طبق این برنامه باید صنایع ملی  و نیز هر ثروت ملی که در مالکیت دولت است به بخش خصوصی واگذار گردد. اجرای این برنامه در یوگسلاوی فدرال سابق به جنگ داخلی و قومی در آن کشورمنجر شد و سرانجام آن کشور را تکه تکه ساخت  و به جمهوری های متعدد تقسیم کرد. اگر کشور مورد نظر تسلیم نشود و حاضر به اجرای  این برنامه نگردد، آنوقت واشنگتن بسوی اجرای برنامه “ تغییر رژیم” می رود.

این تغییر رژیم می تواند  به دو شکل صورت پذیرد ، یا از طریق “انقلاب های رنگین “( مثلا ” انقلاب گل سرخ ” در 2003 در گرجستان، انقلاب پرتغالی در 2004 در اوکرائین) و اگر ازاین طریق نشد با حمله نظامی مستقیم. نتیجه اجتناب ناپذیر  جنگ رسمی آنست که کشور مورد نظر به تسخیر نیروی نظامی  قدرت اشغالگر خارجی  در آید. واشنگتن و همدستانش  خیلی علاقه دارند این تسخیر و اشغال خاک یک کشور دیگر را ” آزاد سازی “  یا دخالت نظامی به دلیل ملاحظات انسانی” نام گذاری کنند. از این منظر سربازان اشغالگر خارجی ” نیروهای صلح ” نامیده می شوند، مثلا وقتی بوسنی هرزه گوین به تصرف سربازان خارجی در آمد. نام دیگری که به  این اعمال داده  می شود  ” عملیات برای ایجاد ثبات ” است و سربازان مجری آن “  نیروهای بین المللی برای حمایت       از امنیت “International Security Assistance Force خوانده می شوند. این  نام نیروهای ناتو در افغانستان اشغال شده  است.

در واقع هدف از اشغال یک کشور توسط سربازان خارجی  آنست که با عوض کردن ساختار آن کشور که ” نوسازی ساختاری” خوانده می شود این کشور تبدیل به یک مستعمره یا تحت الحمایه از نوع مدرن و بخشی از امپراتوری جهانی  آمریکا  گردد.

نگاهی به دولت های موقت  و  کشورهای ” آزاد شده “

 

هنگامی که کشوری به تسخیر نیروهای آمریکا و همدستانش در آمد ساختار های سیاسی، حقوقی و اقتصادی این کشور باصطلاح ” آزاد شده “، ” تغییر داده می شود “. کاخ سفید و پنتاگون  در کشورهای اشغال شده  کوسوو و عراق دولت موقت یا مدیریت موقت ایجاد کردند. ایجاد این  دولت ها در واقع شکل مدرنی از مدیریت استعماری در مناطق اشغال شده است. لقب” موقت ” که به این حکومت ها و مدیریت ها داده می شود بسیار گمراه کننده است. چون این دستگاه ها که نمونه آن را در سومالی مشاهده می کنیم، سالهای متمادی بر این مناطق اشغال شده یا فروپاشیده حکومت می کنند. مثلا مدیریت موقتی که سازمان ملل بر کوسوو گماشت  United Nations Interim Administration Mission in Kosovo ( UNMIK )  از سال 1999 تا  امروز بر قرار است و کوسوو  در تمام این مدت  تحت کنترل نیروهای ناتو ست که  Kosovo Force  ( KFOR)  نامیده می شود.

با وجود آن که حکومتی با شرکت اهالی کوسوو در آنجا هست ولی این حکومت تحت نظارت  (UNMIK )   قرار دارد که حافظ منافع واشنگتن و دولت های با نفوذ اتحادیه اروپاست. واشنگتن و اتحادیه اروپا توانسته اند با کمک این مدیریت نوین استعماری شانه از زیر بار مسئولیتی که برای تامین رفاه اهالی مناطق تسخیر شده دارند خالی کنند. آمریکا و اروپا در عین حال با کمک همین مقامات  ثروت های  سرزمین های اشغالی و مواد خام آنها را از طریق خصوصی سازی صاحب می شوند و از طریق گشودن راه   Liberalization“ ” در مناطق اشغالی دست به تاراج اقتصادی و فرهنگی آنها می زنند.

در این میان اقتصاد محلی بکلی ویران می گردد زیرا فاقد قدرت رقابت با رقبای خارجی است. کشاورزی محلی  و بخش مالی نیز با خشونت تمام زیر فشار نهاده می شوند و سرانجام ضبط می گردند. مانند دوران استعمار، کشاورزی سنتی محلی را ، از طریق واردات  بذر های باصطلاح اصلاح شده ،ویران می سازند ، آبها و اقتصاد آبی  ودیگر منابعی که  در مالکیت عمومی است خصوصی می شود.

حاصل این وضع اسفبار گسترش  گرسنگی، فقر عمومی، تبهکاری، خشونت و جنایت است.

استعمار از طریق قوانین اساسی در : یوگوسلاوی،عراق و افغانستان

تهیه و تنظیم قانون اساسی جدید در مرکز پروسه نوسازی یک کشور تسخیر شده است. همانطور کهDSN  (Desoxyribonukleinsäure نمودار مشخصات ژنتیک  یک فرد است قانون اساسی یک کشور نیز نمودار د. اس. ان.  یعنی مشخصات نمونه وار یک کشور است.

این قوانین  بنیادین، پی و پایه اسناد حقوقی هستند، حقوق اولیه و حقوق ملی بر این شالوده استوار گشته ، هسته مرکزی تمام قوانین دولتی، قوانین تفکیک قوا، اقتصاد ملی، مناسبات بین المللی،  مواضع اساسی یک کشور در مناسبات دو جانبه و  درقرار دادهای بین المللی، درمناسبات  سیاست خارجی ، در سیاست ارزی ، سیاست سرمایه گذاری و بازرگانی، در سیاست  دفاعی بین المللی  همین قانون اساسی است.  قانون اساسی جدید در کشورهای ” آزاد شده ” وسیله ایست برای بستن دست و دهان این کشورها.

قانون اساسی بوسنی نمونه خوبی برای نمایش این شیوه عمل است. قانون اساسی بوسنی بخشی از “قرارداد جامع صلح ” ” دیتون ” است که در پایگاه هوائی  ” رایت پَترسون ، در دی تون، واقع در ایالت اوهایو آمریکا  تهیه و تدارک دیده شده و در سال 1955 بامضاء رسیده است . قرار داد دیتون و قانون اساسی بوسنی که بوسیله یک قدرت خارجی تهیه، تدوین و تنظیم شده ، بوسنی هرزه گوین را تبدیل به یک منطقه تحت الحمایه مدرن  کرده است.

بر اساس این قانون اساسی جدید، در بوسنی هرزه گوین که زیر دیدگان بیدار سربازان ناتو قراردارد، یک محدودۀ سیاسی و اقتصادی جدید ایجاد شده است. طبق قانون اساسی جدید رئیس واقعی و قانونی دولت در بسنی از اهالی بسنی نیست، این نماینده عالیمقام  یک شهروند بسنیائی نیست. او نایب الحکومه  است، حکمرانی است که در بروکسل از سوی اتحادیه اروپا منصوب می گردد.  از سال 2002 این مقام جامع الاختیار در عین حال حکمران ویژه اتحادیه اروپا در بسنی هرزه گوین نیز هست.

معاون حکمران عالیمقام را همیشه واشنگتن تعیین می کند. رئیس باک مرکزی  نیز یک خارجی است که منتخب  بروکسل، واشنگتن یا صندوق بین المللی پول است.

بانک مرکزی بسنی عملا بخشی از سیستم بانکی آمریکا یا اروپای غربی است و طبق مقررات قانون اساسی بسنی  نه حق دادن اعتبار دارد و نه اجازه دارد پول ملی منتشر کند. از سال 1999 سیاست اقتصادی بسنی هرزه گوین را واشنگتن یا بروکسل تعیین می کند  UNMIK حتی  کوسوو را از اتحادیه اقتصادی یوگوسلاوی خارج ساخت  و مارک آلمان را جایگزین دینار یوگوسلاوی کرد. افزون بر این  UNMIK   اهالی بسنی را تشویق می کرد که با ارزهای خارجی  از جمله دلار خرید و فروش کنند، که در درجه اول به سود آمریکا و همدستان غربی اش تمام می شد. گرچه بسنی هرزه گوین در آن زمان هنوز بخشی از یوگوسلاوی و صربستان بود معهذا می بایستی از سال 2002 یورو را بعنوان پول خود برگزیند. در تمام این مدت UNMIK هیچگاه به این فکر نیفتاد که کوسوو می تواند پول مستقل خود را داشته باشد.

روند مستعمره سازی افغانستان و عراق  در اصل با نسخه ای که در یوگوسلاوی بکار بسته شد تفاوتی ندارد. در تمام این موارد پس از جنگ یا پس از اشغال کشوری یک دستگاه اداری یا دولتی در آنجا بکار گمارده می شود که کارش تغییر تقسیم بندی  مناطق اشغالی و ایجاد یک قانون اساسی جدید است. اقتصاد های محلی با اعمال خشونت بی ثبات می گردند و از خارج به  تلاشی و تکه تکه شدن مناطق کشور دامن زده می شود. در نتیجه این مناطق بعنوان واحد های  مستقل از یکدیگر جدا می گردند و سرانجام تبدیل به تحت الحمایه و یا مستعمره و در نهایت تبدیل به پادگانی از پایگاههای نظامی  ارتش آمریکا یا ناتو می شوند…کاخ سفید ، در سال 2003، برای آن بخش از عراق که به تصرف آمریگا و انگلیس در آمده بود یک والی خارجی تعین کرد، عنوان رسمی او در آغاز مدیر موقت دفتر بازسازی و کمک های انسانی بود، این نام بعدا به مدیریت ائتلافی تغییر یافت   و بعد ها نیز این که عنوان رسمی رئیس نیروهای اشغالگر چه باید باشد پیشنهاد های متعدد مطرح گشت. کار رئیس دولت ائتلافی  نیز انجام کارهائی بود شبیه به کار های نماینده عالیمقام  در بسنی هرزه گوین  . در دوران تصدی او اصلاحات پرشماری صورت گرفت و در سال 2004 قوانین مدیریت موقت ـ نوعی قانون اساسی ـ بر عراق تحمیل شد.

این قانون اساسی برای دولت آمریکا از اولویت فوق العاده برخوردار بود. محمود عثمان نماینده مجلس عراق  در سال 2005 گفت :” آنها یک طرح مفصل ، در واقع یک قانون اساسی کامل جلوی ما گذاشتند…نمایندگان آمریکا بیش از خود عراقی ها به این طرح علاقه داشتند.” سرانجام پس از مدتی طولانی، بر اساس این قانون اساسی موقت یک قانون اساسی نهائی تهیه شد که طبق آن 1) تمرکز  دولتی درعراق جای خود را به یک نظام فدرال و نااستوار می داد2)  و بخشنامه 39 را که از سال 2003 به اجرا گذشته شده بود تبدیل به قانون می کرد. طبق آن بخشنامه  که بلافاصله به اجرا گذاشته شد، برنامه خصوصی سازی خارجی آغاز گشت.

بند 10 از قانون اساسی افغانستان که در سال 2004  تهیه شد نیز پیروی از  شیوه اقتصادی بازار آزاد را تبدیل به قانون کرد و دوسال پس از آن تاراج رسمی ثروت های دولتی افغانستان  و منابع طبیعی زیر زمینی آن کشور به ” سرمایه گذاران ” خارجی صورت گرفت. این شیوه عمل، پس از جنگ ناتو در شمال آفریقا، در لیبی نیز بکار گرفته شد. شورای موقت ملی  در بنغازی نیز که مانند ” اوچه کا”  ( میلیشیای ” ارتش آزادی بخش کوسوو) مورد حمایت ناتو قرار داشت، بلافاصله  یک بانک مرکزی و یک کنسرن ملی نفت تاسیس کرد، که  زیر تسلط خارجی قرار دارد.

انحلال تمرکز دولتی جاده صاف کن نیروی نظامی امپریالیستی و جنگهای آینده است

    در قانون اساسی تحمیل شده از سوی آمریکا و همدستانش  امکانات و ظرفیت هائی نهفته است که با بکاربستن آنها  تمرکز دولتی در کشور تسخیر شده و صلاحیت مسئولیت قانونی آن  دولت بطور سیستماتیک کاهش می یابد و بعد حذف می گردد. از سوی دیگر به تقسیم بندی های   کشوری مانند شهرها،بخش ها، ایالات و مناطق  و همچنین گروههای سیاسی محلی استقلال بیشتری داده شده ، بویژه در زمینه برقراری ارتباط   با قدرت  اشغالگر خارجی. بر این اساس حکومت کردستان امکان یافت، با دور زدن بغداد و برغم مقاومت وزارت نفت عراق ، مستقلا 40 قرار داد برای استخراج نفت  با شرکت های خارجی منعقد سازد.

این تضعیف قدرت مرکزی که از خارج بر مناطق اشغال شده تحمیل می گردد در زمینه های  سیاسی، اقتصادی و ساختارجامعه، نتایج و عواقبی ببار می آورد. آمریکا و همدستانش می توانند نظریه از هم پاشی اجتماعی (Desintegration (  را در عرصه ساختار های خورد یا کلان کشوری که به تصرف در آورده اند ، هر طور که می خواهند گسترش دهند و به  هر سوئی که می خواهند بگردانند، در نتیجه از منظر جامعه شناسی ساختار  و چوب بست جامعه تسخیر شده تغییر می کند.

این تغییرات عبارت خواهند بود از بر هم خوردن وحدت اجتماعی و گسترش تفرقه اجتماعی، آشفته شدن ارزش های اجتماعی، که یکی از آنها اصل وحدت ملی. بر این پایه  است که   وحدت ملی متزلزل می گردد و ثبات اجتماعی دچار اختلال می شود.  حاصل این تزلزل و این اختلال نفاق  اجتماعی است به این معنی که گروههای اجتماعی در مناطق تسخیر شده بگونه ای روز افزون نسبت به یکدیگر رفتاری خصمانه در پیش می گیرند  و از یکدیگر دوری می کنند.

 حاصل این روند   سست شدن  مقاومت درونی این گروه ها  در برخورد  با نیروی اشغالگر و امر و نهی های قیم وار  آنهاست. ارزش ها و قواعد اجتماعی پیشین دیگر در این جامعۀ بی ضابطه و بی آئین      اعتبار ندارند.  در این محیط اجتماعی که    آئین ها  و ضابطه های آن از میان رفته واشنگتن موفق گشته با تکیه بر واقعیت های با هم ناسازگار و از هم گریزان  یک ساختار تازه اجتماعی بوجود آورد.   جامعه ای چنین از  هم گسیخته و از درون ناتوان را می توان  بآسانی تبدیل به بخشی از ساختار امپراتوری واشنگتن کرد  .این شیوه همیشه تکرار شونده که عبارت است از استراتژی ” تفرقه بینداز و حکومت کن”  به مقیاس وسیع در آفریقا نیز بکار گرفته می شود و مستقیما به  امپراتوریهای اروپائی  و دوران استعمار پیوند زده می شود.

این کشورها نه تنها تسلیم اهداف استراتژیک واشنگتن و ناتو شدند از جمله به این شکل که اجازه دادند تعداد پر شماری پایگاه نظامی در خاک آنها ایجاد گردد بلکه این پایگاهها را با پذیرفتن  ساختارهای سیاسی و اقتصادی تازه ،   با تن بقبول  تفرقه دادن، یا موافقت کردن   با بوجود آمدن وضعی سست و شکننده  در این جوامع  ، تحکیم و تثبیت هم کردند. ایجاد پایگاههای نظامی نیز، مانند   قوانین اساسی جدید، بخشی از ایجاد ساختار های لجیستیک امپریال هستند که نقش پایگاههای مرزی را ایفا می کنند برای رساندن تدارکات به نیروی های نظامی ، برای نگهبانی از راههای حمل ونقل انرژی  و حفظ کریدورهای حمل ونقل .

Camp Bondsteel در نزدیکی مرز آلبانی و مقدونیه قراردارد که قبلا جزو یوگوسلاوی بود. ” بونداستیل ” را وزارت دفاع  آمریکا پس از جنگ ناتو با یوگوسلاوی، در سال 1999 ایجاد کرد. این کمپ مرکز فرماندهی نیروی های آمریکائی موسوم به KFOR است. و وظیفه آن حفاظت از لوله نفتی  AMBO است که قرار است از خاک آلبانی ، مقدونیه و بلغارستان بگذرد و نفت دریای خزر  را با دور زدن روسیه  به اروپای غربی برساند  و یک پاسگاه نظامی در خاک بالکان است.

ایجاد این پایگاه که 386 هکتار وسعت آنست، بخشی از یک برنامه وسیع نظامی برای نفوذ در مرکز منطقه اویراسیا است. این پایگاه همراه با زیربنای نظامی که پنتاگون در اروپای شرقی ایجاد کرد تا جایگزین زیربنای نظامی در آلمان گردد، در سال 2001 برای حمله به افغانستان مورد استفاده قرار گرفت و دو سال بعد برای حمله به عراق.

امروز خاک افغانستان و عراق پر است از پایگاههای نظامی آمریکا. عراق برای حضور نیروهای نظامی  آمریکا  (SOFA)در خاک آن کشور قراردادی منعقد کرده   مشابه قراردادی  که آمریکا پس از جنگ جهانی دوم با ژاپن منعقد کرد. در 1960 ژاپن یک قرارداد دفاعی دوجانبه با آمریکا منعقد کرد که طبق آن در واقع استقرار نیروی نظامی  آمریکا  در ژاپن حق آمریکا ست. پایگاه نظامی آمریکا در عراق در نزدیکی مرز عراق با سوریه قراردارد ، در حالی که پایگاههای نظامی آمریکا در افغانستان مانند

CampDwyer  یاCampRhino کاملا در نزدیکی مرز ایران، ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان، پاکستان، و جمهوری چین قرار دارند. تمام این کشورها در مرکز توجه ژئو پلیتیک  پنتاگون هستند. همانطور که  مناطق تحت الحمایه  در یوگوسلاوی سابق بعنوان تخته پرش برای حمله به افغانستان و عراق مورد استفاده قرار گرفتند،   پایگاههای نظامی  در      تحت الحمایه یا مستعمره ای که اینک در حال ایجاد آن هستند  باید راه حمله  آمریکا به   کشورها ی اویراسیا را هموار سازند،   که بخشی از استراتژی آمریکا  برای دست یابی به مقام امپراتوری جهانی است.

http://www.globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=28662