۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

خروج سازمان مجاهدین خلق از عراق؛ پایان یک استراتژی و چالش های پیش رو


خروج سازمان مجاهدین خلق از عراق؛ پایان یک استراتژی و چالش های پیش رو

  حیدرنژاد

به گزارش سایت رادیو فردا "نزدیک به چهارصد نفر از ساکنان اردوگاه اشرف بامداد روز شنبه(18 فوریه 2012) این اردوگاه را به مقصد اردوگاه حريه (آزادی) در نزديکی بغداد ترک کردند. به گزارش خبرگزاری فرانسه، بهزاد صفاری، يکی از مشاوران حقوقی ساکنان اردوگاه اشرف از طريق تلفن به خبرگزاری فرانسه گفته است: نخستين گروه از ساکنان اردوگاه اشرف شامل ۳۹۷ نفر  به وسیله ۱۸ اتوبوس ساعت يک ونيم  بامداد روز شنبه به وقت محلی تحت محافظت نيروهای امنيتی عراق اردوگاه اشرف را ترک کردند."  سایت سازمان مجاهدین خلق ایران نیز در خبر خود آورده است "از بامداد جمعه (17 فوریه 2012) شماری از ناظران و نيروهای کلاه آبی ملل متحد برای همراهی و نظارت بر جريان انتقال در اشرف مستقر شدند. مسير اشرف تا ليبرتی، پيشاپيش، از سوی نيروهای گوناگون عراقی تحت کنترل و حفاظت شديد قرار گرفته و هليکوپترها بر فراز مسير در حرکت هستند. ناظران ملل متحد، بر انتقال مجاهدين نظارت می کنند."

این جابجائی آغاز خروج سازمان مجاهدین خلق از عراق می باشد. این اقدام حاصل یک یاداشت تفاهم بین سازمان ملل متحد با دولت عراق می باشد. آنچنانکه مارتین کوبلر نماینده ویژه دبیرکل ملل متحد توضیح داده است: "یادداشت تفاهم پروسه ای را مقرر میدارد که براساس آن دولت عراق ساکنان را به یک محل ترانزیت برای یک پروسه تعیین موقعیت پناهندگی توسط کمیسر عالی پناهندگان ملل متحد منتقل خواهد نمود که یک قدم اول ضروری برای بازاسکان آنها در خارج عراق میباشد." کوبلر اضافه می کند: "من فراخوان خودم را به کشورهای عضو ملل متحد برای پذیرش ساکنان کمپ در کشورهایشان تکرار میکنم".1

این مایۀ خوشحالی است که اولین گروه از نیروهای مجاهدین توانسته اند به سلامت اردوگاه اشرف را ترک و در محل جدید مستقر شوند. اما تا زمانی که آخرین نفر مجاهدین از خاک عراق به سلامتی خاک این کشور را ترک نکند، هنوز نمی توان نسبت به تامین امنیت جانی آنها مطمئن بود. با توجه به نفوذ رژیم ایران در بین نیروهای عراقی و با توجه به وضعیت متزلزل و شکننده اوضاع امنیتی در عراق، هر زمان این احتمال وجود دارد که نیروهای مجاهدین مورد حمله قرار بگیرند. شخصا امیدوارم جابجائی مجاهدین از اردوگاه اشرف و خروج آنها از عراق تا آخرین نفر هرچه زودتر و بدون هیچ گونه خسارتی محقق شود.
ضرورت نقد سازمان مجاهدین خلق
دفاع از حقوقِ بشریِ نیروهای سازمان مجاهدین خلق ایران، دلیلی نیست تا به لحاظ سیاسی این سازمان مورد نقد قرار نگیرد. آندسته از فعالین و نیرو های سیاسی که به آینده ایران و به خلاص شدن هرچه زودتر مردم ایران از استبداد دینی حاکم بر ایران می اندیشند، فعالین سیاسی ای که به دمکراسی و حقوق بشر باور دارند، همانگونه که از حقوق بشری مجاهدین دفاع می کنند، باید این سازمان را به نقد بکشند. سازمان مجاهدین به عنوان بزرگترین سازمان و تشکل سیاسی-نظامی سراسری، در بین نیروهای اپوزیسیون ایرانی بیشترین تاثیر را در شکل گیری و جهت دهی روند تحولات سیاسی ایران در سه دهه گذشته داشته است. از این رو  لازمه پاسخ به آینده سیاسی ایران نقد سیاست های حال و گذشته این سازمان می باشد. با موافقت این سازمان برای خروج از عراق و با خروج نیروهای آن از اردوگاه اشرف یک فصل در تاریخ سیاسی- استراتژیک این سازمان بسته می شود: استراتژی "جنگ آزادیبخش ارتش آزادیبخش". با خروج نیروهای این سازمان از عراق دیگر این سازمان نمی تواند استدلال کند چون سر و پیکره ی من در معرض ضربه است، کوتاه بیاید و فعلا انتقاد ها را کنار بگذارید. پس از این، این سازمان باید در برابر اعمال و سیاست های حال و گذشته خود پاسخگو باشد.
 
مخفی کاری و  پاسخگو نبودن، اتهام زدن و ترور شخصیت
سازمان مجاهدین یک نیروی دمکرات نیست و به همین دلیل نمیتواند برای مردم ایران دمکراسی را به همراه بیاورد. این سازمان اکنون به ترمز و مانعی برای پیشرفت دمکراتیک تحولات آینده ایران تبدیل شده  است. در اینکه این سازمان هنوز هم قوی ترین و منسجم ترین نیروی اپوزیسیون است شکی نیست، اما این واقعیت به خودی خود هیچ مشروعیت دمکراتیکی را برای آن موجب نمی شود. سازمان مجاهدین باید لاک بسته ی خود را باز کند. باید از مخفی کاری دست بردارد و در مقابل اعمال و رفتار و سیاست های سه دهه ی گذشته خود پاسخگو باشد. باید به خبرنگاران رسانه های مختلف اجازه ی مصاحبه با هر عضو و نیروی خود را بدهد. باید برای روشن کردن حقیقت آنچه در سه دهه گذشته در درون این سازمان گذشته با کمیته های حقیقت یاب سازمان های حقوق بشری مستقل همکاری کند. باید از حمله و توهین و برچسب زدن و ترور شخصیت مخالفین و منتقدان و اتهام زدن های بی پایه و اساس دست بردارد. اینکه این سازمان می خواهد همچنان رهبری خود را بپرستد یا نه، به خود آن مربوط  میشود، اما اگر انتظار دارد تا جامعه جهانی و نهادهای بین المللی رژیم جمهوری اسلامی را مورد سوال و تحقیق قرار دهند، باید آماده باشد تا خود نیز به اینچنین تحقیقاتی تن بدهد. تنها پس از باز شدن درب های این سازمان است که معلوم می شود که این سازمان تا کجا دمکراتیک است. از مهمترین شاخص های یک حزب یا تشکیلات دمکراتیک شفاف بودن، پاسخگوئی به افکار عمومی و رسانه ها و نهادهای غیر دولتی، دسترسی رسانه ها به اعضاء و مسئولین آن و آمادگی برای سوال و جواب های شفاف در مورد سیاست های آن تشکیلات می باشد. این سازمان نمی تواند تا ابد با پنهان شدن پشت آمار "شهدا و زندانیان و شکنجه شدگان" و با تاکید بر "جنایتکار بودن رژیم خمینی" و "ضرورت مخفی کاری در دوران مقاومت" برای اعمال و سیاست های خود مشروعیت خریده، عدم پاسخگوئی خود را توجیه کرده و دیگران را از سوال کردن باز بدارد.
رفتار با منتقدین داخلی و جدا شدگان؛ نمونه ای از یک جنگ روانی و روشی غیردمکراتیک
سازمان مجاهدین خلق با حمله به منتقدین و مخالفین خود و با ترور شخصیت آنها فضای نقد خود را آنچنان بسته است که کمتر کسی مایل است عواقب درگیر شدن با این سازمان را به جان بخرد. حتی نیروهای مجاهدین که در سه دهه گذشته از این سازمان جدا شده اند نیز از ترس برچسب خوردن ها به عنوان " بریده، خائن، مزدورِ جمهوری اسلامی، مزدورِ وزرات اطلاعات، تیرخلاص زن و ... "  اغلب سکوت کرده اند. تا زمانی که نگارنده2 در درون تشکیلات سازمان مجاهدین خلق ایران بود(آذر 1373)، رهبری سازمان مجاهدین در برخورد با دگراندیشان و منتقدین داخلی و برای به سکوت واداشتن آنها اینگونه استدلال می کرد که: "سازمان نوک پیکان تکامل است، اصلی ترین نیروی جنگنده برعلیه رژیم است، با استقرار در جوار مرزهای کشور عملا سر و پیکره ی سازمان زیر ضرب و در معرض حمله رژیم است. اگر در چنین شرایطی هر اشکال و انتقادی هم اگر باشد باید سکوت کرد تا آب به آسیاب دشمن ریخته نشود، و گرنه خیانت به خون شهداست." و اگر هم کسی با وجود این استدلال ها به نقد سازمان می پرداخت و یا از آن جدا می شد، گفته می شد:" هر پیکر زنده ای هم دفع دارد و هم جذب، سازمان زنده ترین تشکیلات سیاسی و مُنادی آزادی و رهائی انسان و  جهان است. آنکس که نمی تواند با سازمان بماند همان بهتر که دفع شود." و اضافه می کردند:" دو قطب بیشتر نداریم، یا جبهه خمینی یا جبهه رجوی. اگر با مجاهدین نباشی و نمانی نتیجه اتودینامیک آن پرت شدن به جبهه خمینی است و آخر سر هم تیر خلاص زن خواهی شد."

رهبری سازمان مجاهدین با این استدلال ها مانع آن می شدند تا کسی سیاست های سازمان را زیر سوال برده یا قصد خروج از آن را داشته باشد. این مباحث جدا از نشست های دو- سه نفره با شورای رهبری سازمان، اغلب در بین جمع های چند ده نفری، چند صد نفری یا حتی چند هزار نفری و در یک فضای احساسی و تهاجمی مطرح می شد و همیشه افراد متعصبی بودند که با خط و نشان کشیدن برای فردِ "مسئله دار" فضا را بر او آنچنان تنگ کنند که حال و روز او برای دیگران "درس عبرتی" فراموش نشدنی باشد. نتیجه عملی این سیاست در فضای بسته و مسدود قرارگاه اشرف یا دیگر قرارگاه ها و پایگاه های مجاهدین خلق، سکوت منتقدین یا کناره کشیدن تدریجی آنها از همه کار ها و مسئولیت ها بود. این افراد بعد از جدا شدن و رساندن خود به خارج عراق نیز اغلب در یک شرایط روحی چندگانه به سر می برند. از یک طرف به حقانیت دگراندیشی خود و طرح سوال و انتقاد ایمان دارند. از سوی دیگر از اینکه چطور شد که سازمانی که قرار بود مدافع "خلق قهرمان" باشد، اینک به ابزاری برای مسعود و مریم رجوی تبدیل شده است: "ایران رجوی رجوی ایران"، سرخورده شده و اغلب تا مدت ها در ناباوری به سر می برند. سرخورده از تشکیلاتی که فردپرستی و سلسله مراتب در حد مشمئز کننده ای در آن ریشه دوانده و تقدس سازی "رهبری رجوی" صدای هرگونه مخالفت و اعتراض را خفه کرده است.

نتیجه سالها زندگی در درون سازمان و تجربه روش هایِ خُرد کردن شخصیت و فردیت در آن، این است که جدا شده ی از سازمان حتی بعد از جدائی نیز توان سربلند کردن ندارد. هنوز خود را در برابر "عظمت سازمان" یک فرد "ناچیز و بی مقدار" می بیند. یا نمی خواهد با طرح نظرش "آب به آسیاب دشمن" بریزد. حاصل عملی این وضعیت سکوت، خودسانسوری، گوشه گیری، افسردگی و... می باشد. بدین ترتیب فردی که در درون سازمان توان و جرئت نه گفن داشت، بعد از خروج و با وجودی که در یک شرایط ِ باز زندگی میکند، دیگر حتی همان مقدار از شجاعت را هم برای ابراز نظرش از دست می دهد. می توان تصور کرد که چگونه در چنین فضائی، اینچنین فردی توان و استعداد های خود را از دست داده و به تدریج به یک "مُرده متحرک تبدیل می شود که زندگی نمی کند، بلکه تنها نفس می کشد".

با این شیوه ی جنگ روانی، سازمان مجاهدین نه تنها موفق می شود که صدای منتقدین را خفه کند، بلکه در پی آن است تا به این ترتیب در پهنه سیاسی از نیروهای اپوزیسیون هم "نَسَق" بکشد. این روش های تخریبی در کُنه خود ناقض شأن و منزلت انسان و حقوق بنیادی بشر بوده و در  پهنه ی سیاسی نیز یک فرهنگ ترس و وحشت را  دامن زده و به غایت غیر دمکراتیک است و از همین رو است که این سازمان مانعی در روند تحولات دمکراتیک سیاسی ایران به شمار می آید.
با خروج کامل سازمان مجاهدین از عراق طی ماه های آینده، و پس از یک دوره بازسازی تشکیلاتی در خارج کشور، می توان انتظار داشت که این سازمان در پی آن باشد که با روش های تاکنون شناخته شده در صدد برآید که عرصه سیاسی خارج کشور را به کنترل خود در آورده و تلاش کند تا با همان روش های غیر انسانی و غیر دمکراتیک که فوقا به مواردی از آن اشاره شد، هژمونی خود را بر دیگر نیروها و منفردین سیاسی تحمیل و روند تحولات سیاسی ایران را همچنان قفلِ خود کند. از این رو لازم است که نیروهای سیاسی و حقوق بشری در برخورد با سازمان مجاهدین خلق ایران از یک سو بر تامین حقوق بشری آن تاکید کرده ولی در پهنه سیاسی باید گذشته و حال آنرا به نقد کشیده و مقهور جنگ روانی و فضا سازی های آن نشوند.
چالش های پیش روی سازمان مجاهدین پس از خروج از عراق
تا آنجا که به سازمان مجاهدین خلق مربوط می شود، انتظار آن است که پس از خروج کامل نیروها از عراق، این سازمان ابتدا به بازسازی تشکیلاتی خود بپردازد. بسته به اینکه نیروهای خارج شده از عراق در بین چند کشور پخش خواهند شد و پراکندگی جغرافیائی آنها چقدر است و بسته به اینکه این نیروها در کشور جدید از چه موقعیت اقامتی برخوردار بوده و  آیا اجازه ی داشتن پایگاه های جمعی و مسافرت دارند یا نه، تلاش خواهد کرد تا با ارتباط گیری از بالا با دولت ها و احزاب و پارلمان ها خود را به عنوان "تنها آلترناتیو دمکراتیک" معرفی کند. و برای نشان دادن اینکه این سازمان بیشترین پایگاه مردمی را دارد با برپائی مراسم مختلف استقبال از "قهرمانان شهر اشرف" و با ابتکارات جدید، از جمله تمرکز بر مناسبتهای ملی و برگزاری برنامه های هنری، یک "کارزار" سیاسی- تبلیغی را دامن خواهد زد.

به هرحال هدف این استراتژی آن است تا سازمان مجاهدین خود را بازیگر اصلی تحولات سیاسی ایران معرفی کرده و  دولت ایالات متحده را ناچار سازد تا این نقش را به رسمیت بشناسد. در این راستا ارتباط با کشورهای کوچک و جا انداختن این نقش نزد آنان، هموار کنند راه خواهد بود.

جدا از آنچه که فوقا آمد باید تاکید کرد که سازمان مجاهدین خلق پس از خروج نیروهایش از عراق با یک بحران بسیار بزرگ و جدی روبرو خواهد شد که البته تلاش خواهد کرد به اشکال مختلف بر آن سرپوش گذاشته و مانع از بروز بیرونی آن شود. برخی از سوالاتی که این بحران را ناگزیر می سازد:
سوال اول: تکلیف استراتژی جنگ آزادیبخش چه می شود؟ چرا این استراتژی شکست خورد؟ مسئولیت آن با کیست؟
دوم: تکلیف "سرنگونی رژیم" چه می شود؟ با پراکندگی جغرافیائی نیروها، اینک با کدام استراتژی میتوان "سرنگونی" رژیم را محقق نمود؟
سوم: اگر سازمان نهایتا به خروج نیرو ها از عراق رضایت داد، چرا این تصمیم را  چند سال زودتر نگرفت. چرا باید در این سال ها بیش از پنجاه نفر در عراق کشته می شدند؟ مسئولیت آن با کیست؟
چهارم: اگر کمی به عقب تر برگردیم، چرا بعد از سرنگونی صدام حسین سازمان اصرار کرد که حتما در عراق بماند؟ سازمان پیوسته دولت های عراق در این سال ها ی بعد از صدام را  مجری سیاست های رژیم معرفی می کرد. بنابراین مشخص بود که در چنین شرایطی دیگر امکان عملیات مسلحانه و پیشبرد جنگ آزادیبخش وجود ندارد، پس اصرار برای باقی ماندن در عراق برای چه بود؟
پنجم: در این سالها مسعود رجوی کجا بود، کجا است؟ چرا او مسئولیت شکست سیاست های خود را به عهده نمی گیرد. چطور است که وقتی در یک کشور آزاد یک حادثه تصادف قطار روی می دهد و تعدادی انسان کشته می شوند وزیر راه و ترابری آن کشور استعفا می دهد، چطور است که وقتی در مبارزات انتخاباتی در کشور های آزاد وقتی یک حزب شکست می خورد، رهبر آن حزب کنار می کشد، چطور است که در عملیات های نظامی کشور های غربی وقتی یک استراتژی موفق پیش نرفته یا وقتی به دلیل استفاده از تاکتیک های نامناسب تلفات زیادی را با خود به همراه میاورد، فرمانده نظامی کنار گذاشته می شود. در تمام موارد فوق این افراد به افکار عمومی و نمایندۀ آنها یعنی خبرنگاران و رسانه ها پاسخگو هستند. در صورت لزوم آنها باید به کمسیون های تحقیق یا حقیقت یاب در مجلس کشور خود پاسخ داده  و در صورت وجود اتهامی بر علیه آنها، باید آماده باشند تا در مقابل دستگاه قضائی کشور خود حاضر شده و در صورت اثبات جرم، مجازات تعیین شده را بپذیرند. .. اما چطور است که در سه دهه ی گذشته  مسعود و مریم رجوی و رهبری سازمان مجاهدین خلق در قبال ناکامی های پی در پی سیاسی، استراتژیک و نظامی این سازمان پاسخگو نبوده و اصلا جائی برای طرح سوال از سوی دیگران (چه خودی یا غیر خودی!) باقی نمیگذارند؟ چطور است که دیکتاتورهای کشور های عربی هم حتی دیگر مادام العمری خود را کنار می گذارند، اما رهبری مسعود و مریم کماکان مدام العمر باقی مانده است؟ براستی چگونه می شود با فردپرستی مسعود و مریم، به جنگ ولایت فقیه خامنه ای رفت و مدعی دمکراسی برای ایران بود؟

این سلسله سوالات می تواند همینطور ادامه پیدا کند. اما همانطور که مسعود رجوی در سال 1367 و پس از عملیات "فروغ جاویدان" با مطرح کردن "انقلاب ایدئولوژیک" بر تمام سوالات بعد از آن عملیات سرپوش گذاشت، می توان انتظار داشت تا این بار و پس از خروج این سازمان از عراق نیز با طرح یک موضوع جدید ذهن نیروهای داخلی و خارجی به انحراف کشانده شود.
موج جدید جدائی از سازمان مجاهدین خلق؟
می توان انتظار داشت که بخش قابل توجه ای از نیروهای مجاهدین که از عراق خارج می شوند در میان مدت از این سازمان جدا شوند. دلایل:
اول: آندسته از این نیروها که فرزندان آنها قبلا در عراق بوده و اینک و پس از سالها فرزندان خود را می بینند، با شنیدن داستان و سرنوست آن بچه ها و آنچه که سازمان به آنها گفته بوده، ناباورانه دچار سوال خواهند شد. تعدادی از این پدر و مادران که در سال های گذشته برای سرکشی های کوتاه مدت به اروپا آمده بودند با دیدن وضعیت بچه هایشان دیگر برنگشته و از مجاهدین جدا شدند.
همچنین میتوان انتظار داشت بسیاری از آن بچه ها، که اینک همه بزرگسال شده و بین بیست تا سی و چند سال سن دارند، بعد از رودروئی با پدران و مادرانشان قفل سکوت سالیان را شکسته و بگویند یا بنویسند که بر آنها در این سالها چه گذشته و موجی از سوالات "تابو شده" را در معرض دید و قضاوت افکار عمومی قرار دهند.
دوم: آندسته از نیروهای سازمان مجاهدین که امکان تماس و ارتباط با ایرانیان "عادی" را بدست آورند از برخورد آنها و موج سوالاتی که مطرح خواهند کرد غافلگیر خواهند شد. در این سالها به این نیروها در درون سازمانشان اینگونه تلقین شده است که مردم منتظر آنها هستند تا با دسته های گل از آنها استقبال کنند (و البته سازمان هم تلاش خواهد کرد تا با کمک هواداران خود چنین نمایشاتی را برای استفاده های تبلیغاتی ترتیب دهد). اما اگر این نیرو ها خارج از دایره ی هوادارن با "مردم عادی" و "خلق قهرمان" روبرو شوند، آنوقت این حُباب خوش خیالی خواهد ترکید. میتوان انتظار داشت که در مواجهه با موج سوالاتی که با آنها مطرح می شود، واکنش اولیه ی بسیاری از نیروهای از عراق آمده ی مجاهدین ابتدا ناباورانه بوده و این توده ی مردم و خلق قهرمان را "وابسته به رژیم و سلطنت طلبان" و ... بخوانند. اما در میان مدت و با تکرار این برخوردها و سوالات، کم کم خود نیز دچار سوال شده و زمینه جدائی آنها هموار خواهد شد. از این رو حدس زده می شود که سازمان مجاهدین تلاش خواهد کرد تا نیروهای از عراق آمده را تا آنجا که ممکن است در "پایگاه" های مختلف اسکان داده و ارتباط اجتماعی آنها را در حد دایره ی هوادران محدود نماید.
سوم: آگاهی نیرو های از عراق آمده از اخبار و دسترسی هرچند محدود آنها به اینترنت و با خبر شدن از آنچه که در دنیای خارج از مجاهدین می گذرد موجب سرباز کردن بسیاری سوالات برای آنها خواهد شد. بی پاسخ ماندن این سوالات یا قانع نبودن پاسخ های دریافتی "از بالا" ، زمینه ی خروج بسیاری از آنها را فراهم خواهد کرد.
چهارم: آگاهی نیرو های از عراق آمده از روند تغییرات سیاسی جهان، خارج از کانال های ارتباطی مجاهدین، آگاهی با ساختار سیاسی و اجتماعی کشور جدید، مشاهده مناسبات انسانی معمول در دنیا بویژه در زمینه زن و مرد، بسیاری از قالب ها و کلیشه های ایدئولوؤیک حاکم بر ذهن آنها را به چالش کشانده و سوالات بی پاسخ "بالا" به آنها، راه به آنجا خواهد برد که ببینند تا کجا آموزه های سازمان غیرواقعی و غیر منطقی بوده است.
پنجم: مشاهده یا تجربه مناسبات دمکراتیک احزاب و تشکل های کشور جدید و حتی مشاهده برنامه های سیاسی تلویزیونی می تواند به نیرو های از عراق آمده کمک کند که مشخص شود تا کجا مناسبات حاکم بر درون سازمان غیر دمکراتیک، مبتنی بر فرد و فردپرستی و به دور از صلاحیت های تخصصی بوده و  همچنین کمک میکند که این نکته برای آنها باز شود که اصلا مناسبات "ایدئولوژیک" چرا و تا کجا غیر دمکراتیک است و نتیجه آنکه چرا برخلاف سال ها آموزه های درون تشکیلات، این سازمان نمی تواند برای مردم ایران آزادی به همره بیاورد را روشن خواهد کرد.

حاصل همه این سوالات و چالش ها می تواند "مسئله دار شدن" و جدا شدن بخش قابل توجه ای از نیرو های سازمان مجاهدین باشد.
درک شرایط روحی نیروهای از عراق آمده
باید توجه داشت که اکثریت نیروهای مجاهدین که از عراق به خارج و کشور های مختلف خواهند رسید به میانسالی رسیده اند. بسیاری از آنها به دلیل شرایط وخیم پزشکی و تغذیه ای به لحاظ جسمی و روحی بسیار آسیب دیده اند. توجه به سلامتی آنها از زاویه حقوق بشری اولویت اول است. جدای از رهبری این سازمان که هدف آن کسب قدرت سیاسی و وسیله قرار دادن انسان ها برای رسیدن به هدف بوده است، نیروهای این سازمان صادقانه و با هدف آزادی مردم ایران از دیکتاتوری جمهوری اسلامی حاضر به تحمل هر نوع سختی و خطر بوده اند و به دلیل اعتماد به رهبری سازمان خود و به دلیل زندگی طولانی در شرایط کاملا بسته در درون تشکیلات و به دلیل بسته بودن مناسبات داخلی و نبود امکان بحث و تبادل نظر، به مرور زمان از واقعیت دنیای پیرامون خود بیگانه شده و به سختی میتوانند باور کنند که چگونه طی این همه سال به عنوان یک ابزار مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. در مواجه با این واقعیات میتوان تصور کرد که آنها در یک وضعیت شوک و ناباواری قرار بگیرند. بسیاری نیز حتی بعد از مواجه با این واقعیت از پذیرش آن فرار خواهند کرد زیرا که پذیرش آن یعنی فرو ریختن یک دنیا اعتماد و آرزو! از این رو در برخورد با این نیرو ها باید این شرایط و حساسیت روحی- عاطفی ای که آنانرا بسیار شکننده می کند درک نمود.

حنیف حیدرنژاد
18.02.2012


زیرنویس ها

1-  بیانیه یونامی: مارتین کوبلر یادداشت تفاهم با دولت عراق برای جابجایی داوطلبانه ساکنان اشرف را امضا میکند
http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content &view=article &id=32394:2011-12-26-18-05-34 &catid=21:2010-01-17-21-49-36

2- در باره نویسنده
پیشینه: حنیف حیدرنژاد (ق. ح. از زمان ورود به آلمان نام مستعار حنیف حیدرنژاد را برای خود برگزیده است. هویت اصلی نویسنده برای سازمان مجاهدین خلق ایران شناخته شده می باشد.) در سال 1340 در کرمانشاه بدنیا آمد. در سال 1356 و از شانزده سالگی به فعالیت های سیاسی علاقمند شد. از سال 1357 در تظاهرات مردمی برعلیه نظام سلطنتی شرکت داشت و ازهمان زمان به مطالعه ی مواضع گروه های مختلف سیاسی مذهبی و مارکسیستی علاقمند شده و در تظاهرات و گردهمائی های آنها شرکت می کرد و به تدریج به سازمان مجاهدین خلق ایران گرایش پیدا کرد. در سال 1358 به سربازی رفته و نه ماه را در جبهه های جنگ در منطقه سوسنگرد گذارند. پس از 30 خرداد 1360 موج دستگیری هواداران گروههای سیاسی در ارتش بالا گرفت و تعدادی نیز در جبهه های جنگ اعدام شدند. به دلیل شناخته شدگی مواضع سیاسی اش و قبل از آنکه دستگیر شود، او موفق به فرار شده و به زندگی مخفی روی آورد. در مدت زندگی مخفی به طور خودجوش به تشکیل یک "هسته مقاومت" روی آورده و با کمک چند نفر دیگر اقدام به نوشتن و پخش شبنامه می نمود. او در طول زندگی نیمه مخفی چند ماه را به عنوان کارگر ساختمانی در تهران کار کرده و شب را در ساختمان های نیمه ساخت با دیگر کارگران می گذراند. به دلیل حساسیت بسیج محله به وی در محله ای که در آنجا کار میکرد، او تهران را ترک و برای چند ماه به دزفول رفته و این بار در یکی از قهوه خانه ها در یکی از گاراژهای این شهر به کار مشغول شده و زندگی نیمه مخفی خود را ادامه داد. پس از دستگیری های  پی درپی افرادی از خانواده اش از جمله دخترعمو و خواهر زاده اش به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق، دزفول را ترک و این بار به پایگاه هوائی سوم شکاری در همدان رفته و در آنجا بطور مخفی مدتی را نزد یکی از بستگانش گذراند. با دستگیری یکی از برادرانش به دلیل ارتباط با سازمان مجاهدین، وی ناگزیر در دی ماه سال 1361 به صورت مُبدل به کردستان رفته و در روستاهای منطقه سنندج به نیروهای سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست و از آن زمان در ارتباط مستقیم تشکیلاتی با این سازمان درآمد.

حنیف حیدرنژاد در آذر ماه سال 1373 پس از سال ها همکاری و عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران به دلیل انتقاد و اختلافات با این سازمان بویژه در مورد "انقلاب ایدئولوژیک"، " رهبری عقیدتی" ، "اطاعت بدون چون و چرا از رهبری"  و درپی سالها اعتراض به نبود مناسبات دمکراتیک در این سازمان، از آن در عراق جدا شد.

حنیف حیدرنژاد از آذر 1373 و پس از ورود به آلمان به مدت سه ونیم سال یک دوره بحران روحی شدید و یک دوره بحران هویت را پشت سرگذراند و تا مرز فکر به خودکشی نیز پیش رفت. تنهائی و عدم ارتباط با دیگران و عدم دسترسی به مشاوره  تخصصی به دلیل عدم آشنائی به زبان آلمانی، این دوره را هرچه سخت تر هم می کرد. در این مدت و در حالی که او سخت سرخورده و دل شکسته بود و در حالی که در ناباوری از آنچه که بر او گذشته به سر می برد به دنبال پیدا کردن نقش و مسئولیت خود در رقم خوردن شخصیت و سرنوشتش برآمد و به کنکاش خود و گذشته اش پرداخت و نهایتا "خود"ِ جدیدی را کشف کرد که بر پایه ی همان باورهای انسانگرایانه، اما خامِ دوران نوجوانی اش، استوار است. در این دنیای جدید، او خود را انسانی میداند که آزادی، رفاه و عدالت اجتماعی، حاکمیت قانون، نفی تبعیض و هرنوع برتری طلبی، باور به حقوق بشر، احترام به شأن و منزلت انسان و پذیرفتن هر فرد آنگونه که هست، از مشخصه های اصلی آن هستند. او خود را یک اومانیست، یک  آته ایست و یک شهروند جهانی میداند و از آن زمان تلاش دارد تا با فاصله گرفتن از احزاب سیاسی، آرمان های انسانگرایانه ی خود را در چهارچوب یک فعالیت حقوق بشری، فرا حزبی  و فرا مذهبی و به صورتی تخصصی برای  "انسان"، هر انسانی با هر ملیت و جنسیت و اعتقادی، دنبال کند. بخش بزرگی از فعالیت های او در رابطه با ایران و ایرانیان می باشد. در این سالها او فعالیت های خود برعلیه رژیم استبداد مذهبی حاکم بر ایران را در قالب فعالیت های حقوق بشری دنبال کرده  و با اطلاع رسانی و یاری رسانی تخصصی به قربانیان و فراریان از جهنم رژیم حاکم بر ایران که اینک متقاضی پناهندگی در آلمان هستند، آنها را در شناخت و احیائ ارزش ها و توانمندی های انسانیشان یاری داده  و به آنها کمک می کند تا با مشکلات پیش روی خود در کشور جدید آشنا شده تا با اتکاء به توانمندی های خویش بر این مشکلات به تدریج چیره شوند.

از سال 1997حنیف حیدرنژاد  فعالیت خود در امور پناهندگی و مهاجرین را بطور داوطلبانه از طریق همکاری با سازمان عفوبین الملل و دیاکونی(بخش خدمات اجتماعی کلیسای پروتستان-
Diakonisches Werk ) در شهر دورتموند آغاز کرد. در همین سال یک دوره یک ساله در یک خانه سالمندان و معلولین در شهر بوخوم را پشت سر گذراند و در سال 2002 پس از گذراندن یک دوره چهار ساله در مدرسه مددکاری (Anna-Zillken-Schule ) در دورتموند موفق به دریافت مدرک مددکاری شد. در این مدت دوره های کارآموزی دیگری را نیز پشت سر گذراند، از جمله: یک دروه سه ماهه در مرکز پذیرش اولیه پناهندگان در دورتموند، یک دوره سه ماهه در مرکز مشاوره کاریتاس(بخش خدمات اجتماعی کلیسای کاتولیک- Caritas ) در دورتموند و یک دوره سه ماهه در خوابگاه نوجوانان پناهجوی بدون سرپرست(unbegleitete minderjährige  Flüchtlinge ) در شهر دورتموند. وی یک دوره یکساله را نیز در شهر بوخوم در مرکز مشاوره "ایفاک"(IFAK) گذراند. موضوع اصلی در این یک سال، کار با نسل اول و دوم و سوم ترک ها و ترک تباران در شهر بوخوم بود. مجموع این تجارب به او کمک کرده تا وی تصویر جهانشمول تر و همه جانبه تری از "انسان"، مسائل پناهجویان و مهاجرین در آلمان بدست آورده و با ساختارهای موجود در بخش اداری و نهادهای غیردولتی در آلمان نیز بیشتر آشنا شود.

حنیف حیدرنژاد از سال 2002 در ارتباط با انجمن یاری های پزشکی به پناهجویان شهر بوخوم (
Medizinische Flüchtlingshilfe Bochum  ) قرار گرفت و از سال 2003 در این مرکز مشغول به کار شد و مسئول بخش مددکاری در این انجمن است. در سال2007 وی موفق به گذراندن یک دوره تکمیلی با عنوان: مشاور روحی-اجتماعی (psychosoziale Beraer ) در مدرسه عالی مددکاری شهر بوخوم (Evangelische  Fachhochschule RWL in Bochum) شد.

حنیف حیدرنژاد به عنوان مددکار اجتماعی و مشاور امور روحی- اجتماعی بر اساس نظریه "همه جانبه نگری (
Ganzheitlicher Ansatz)" کار کرده و با قراردادن "انسان" در محور همه ی امور، بر آن است که باید مسائل و مشکلات انسان را در پیوند با همه عواملی که او را احاطه و درگیر کرده است دید و در نتیجه باید تلاش نمود تا با درک بهم پیوستگی این عوامل و تاثیرگذاری متقابل آنها بر یکدیگر، متناسب با هر فرد، در جستجوی راه حل مناسب برای مشکلات او برآمده و در این راه از سایر تخصص ها نیز کمک گرفت.

حنیف حیدرنژاد از سال 2004 به همراه چند فعال سیاسی- اجتماعی ایرانی "سایت انتگراسیون ایرانیان ساکن آلمان"(
  Integrationsforum der IranerInnen in  Deutschland) را تاسیس نمود و اینک هماهنگی آنرا نیز به عهده دارد. هدف این سایت اطلاع رسانی تخصصی به ایرانیان ساکن آلمان در زمینه های مختلفی چون پناهندگی، اقامت، انتگراسیون، آموزش و تحصیل، آشنائی با مسائل جامعه آلمان و نقض حقوق بشر در ایران و  .. می باشد. تاکنون در این سایت و در زمینه های فوق بیش از 150 مقاله و ترجمه از وی منتشر شده است.


از دیگر فعالیت های حنیف حیدرنژاد میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
سال 2005-2004 همکاری با گروه مؤسس "انجمن فرهنگی- اجتماعی ایرانیان شهر بوخوم" در تنظیم اساسنامه و برگزاری جلسات مجمع عمومی آن
سال 2004-2002 همکاری با گروه "والدین کلاس فارسی" در شهر دورتموند برای تاسیس یک کلاس جدید و راه اندازی و برگزاری برنامه های فرهنگی برای کودکان و والدینشان
سال 2001-1999 همکاری با تلویزیون محلی "رسانه" در تلویزیون "اوفنه کانال- (
Offene Kanal)" در شهر دورتموند و اجرای زنده ی برنامه های "مشاوره اجتماعی" و میزگردهای سیاسی-اجتماعی در این تلویزیون.

هیچ نظری موجود نیست: