۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

۲۵ نوامبر و یادی از همسران زندانیان سیاسی

۰۴,۰۹,۱۳۹۰
ZananKhoshounat
دویچه وله- خشونت قانونی، خشونت خانگی، خشونت دولتی و...تا به امروز قربانیان زیادی از زنان گرفته.اما آیا زنان تنها آماج این گونه خشونت‌ها بوده‌اند؟ از چند همسر زندانی سیاسی پرسیدیم که آیا خود را قربانی خشونت می‌دانند.
«وقتی ما به جاهای مختلف مراجعه می‌کنیم و کسی پاسخگو نیست، وقتی می‌رویم سالن ملاقات سه ساعت معطل می‌شویم تا بتوانیم ۲۰ دقیقه همسرمان را ببینیم، وقتی در ملاقات‌ها به شکل خیلی توهین‌آمیزی لباس و کیف و همه جای‌مان را می‌گردند، حالا چی می‌خواهیم ما ببریم از پشت یک شیشه‌ی دوجداره به همسرمان نشان دهیم، اینها بزرگترین توهین است، بزرگترین نقض حقوق یک انسان است. من وقتی یکسال از ازدواجم گذشته و هشت ماه همسرم را از پشت شیشه می‌بینم و تنها دو بار توانستم در این مدت ملاقات حضوری داشته باشم، این خشونت است».
اینها بخشی از سخنان سمیرا جمشیدی همسر پیمان عارف است؛ زن ۳۰ ساله‌ای که از طول مدت ۱۴ ماه زندگی مشترک با همسرش، تنها ۶ ماه را با او گذرانده. زنی که شاهد دردمند شلاق خوردن همسرش بود و می‌گوید تا زنده است صحنه‌ای را که همسرش با پشت خمیده از در زندان بیرون آمد و در بالای پله‌‌های اوین پیراهنش را کنار زد تا آثار شلاق را نشان دهد، فراموش نمی‌کند؛ آن روز دو روز از اولین سالگرد ازدواجشان گذشته بود:
«تاثیری که آن لحظه روی روح و روان ما گذاشت، هنوزهم جبران نشده. هنوزهم در بهت‌ام، هنوزهم این اتفاق‌هایی که افتاده باورم نشده. هیچ وقت باورم نمی‌شود در ایران چنین فضاهایی برای انسانها به‌وجود آید. زخم‌های جسمی التیام پیدا می‌کنند، ولی زخم‌های روحی هرگز. این برخوردهایی که می‌شود مسلماً بذرهایی در دل مردم به‌وجود می‌آورد. اگر بچه‌ای بود فرض کنید پدرش را در این حالت می‌دید، حتماً کینه‌ای به دل می‌گرفت از ماجرا. ولی ما سعی می‌کنیم کینه به دل نگیریم. ما سعی می‌کنیم برای آینده‌‌ی ایران وضعیت بهتر و بدون کینه و با مهر و آزادی را تصور کنیم».
گفتگو با همسر پیمان عارف
همسر این زن جوان زمانی که دوران نامزدی‌اشان را می‌گذارنده‌اند، بازداشت می‌شود و این دو برای این که بتوانند یکدیگر را لااقل در زندان ملاقات کنند، همانجا در زندان به عقد شرعی یکدیگر در می‌آیند:
«من و پیمان اول نامزد بودیم که ماجراهای بعد از انتخابات پیش آمد و پیمان بازداشت شد و ۱۱ ماه در اوین بود. ما عقد رسمی‌مان در زندان اوین شکل گرفت که من بتوانم حداقل ملاقات داشته باشم. در این ۱۱ ماه چهارماه اولش من حتی ملاقات با پیمان نداشتم. در اردیبهشت سال ۸۹ پیمان آزاد شد، چند ماه بعد در مهر سال ۸۹ مراسم عروسی‌مان را داشتیم و بعد از چند ماه که باهم زندگی کردیم، در بهمن‌ماه سال ۸۹ پیمان دوباره برای اجرای حکم دومش به زندان رفت. من هشت ماه به تنهایی زندگی کردم، تا این که ۱۷ مهر پیمان آزاد شد و حکم شلاقش هم در همان روز اجرا شد و دوباره بعد از سه هفته بازداشت شد. یعنی پیمان فقط سه هفته پیش من بود، ولی سه هفته‌ای که شیرینی‌اش را این حکم شلاق خیلی تلخ کرد. این اتفاق‌های یکماه اخیر بعد از آزادی پیمان برای من سنگین‌تر از همه‌ی این مسائل بود. ما هنوز نتوانستیم با آرامش در کنارهم زندگی کنیم».
خانم جمشیدی می‌گوید در این مدت گاهی فراموش کرده که یک زن است و مجبور شده احساسات و عواطفش را در درون خودش سرکوب کند: «متأسفانه ما زنها، مخصوصاً در عصر حاضر و در واقع در مقام خانواده‌ زندانی سیاسی سعی می‌کنیم خیلی وقت‌ها از زن بودن‌مان بگذریم. من در این مدت یکسال اخیر شاید خیلی از احساسات و عواطف زنانه‌ام را زیر پا گذاشتم و سعی کردم قویتر از یک مرد و شاید خیلی خشک و بی‌احساس در جامعه ظاهر شوم. بعضی وقت‌ها من احساس کردم که کاش مرد بودم. زمانی که در محیط کار، در جامعه، برخوردی که با من می‌شود، شاید با یک مرد برخورد دیگری می‌شد مثلا برخی دلسوزی‌ها. من شاید مشکلات مالی یا مثلاً فرزند و این جور چیزها کمتر داشتم، ولی وقتی می‌خواهی مقاوم باشی، وقتی می‌خواهی با تمام وجود جای خالی همسرت را پر کنی، جامعه دید دیگری به تو دارد. در واقع حتی اگر به زبان هم نیاید، دید دلسوزانه‌ای به تو دارند و این تورا اذیت می‌کند».
«کاش هیچ زنی شوهرش را تا در زندان بدرقه نکند»
عاطفه خلفی همسر حسن اسدی زیدآبادی است. او تنها ۲۹ سال دارد و بیش از یک سال است که همسرش در زندان به سر می‌برد. خانم خلفی تلخ‌‌ترین روزهای این یک سال را نوروز ۱۳۹۰ می‌داند: «تلخ‌ترین روزهای زندگی من عید همین سال ۹۰ بود. من ۲۹ سالم است، ولی هیچ وقت تجربه‌ی به این بدی نداشتم. چون من خیلی منتظر بودم، بالاخره عید به همه‌ی زندانی‌ها دو روز مرخصی می‌دهند، اکثرً زندانی‌ها هم با جرائم دیگر به مرخصی آمدند. اسم همسر من هم در لیست مرخصی‌های عید بود ولی متأسفانه به دلیل اشتباهی که یکی از کارمندان دادستانی مرتکب شده بود، نیامد و من فقط انتظارش را کشیدم و واقعاً برای من سخت بود. اگر من منتظرش نبودم، اینقدر به من سخت نمی‌گذاشت. ولی واقعاً تمام ۱۳ روز عید را منتظر بودم. مدام تلفن را در دستم نگه داشته بودم که هر لحظه ممکن است دادستانی زنگ بزند و من وثیقه ببرم. یعنی اصلاً نمی‌توانم توصیف‌اش کنم که چه قدر آن ایام عید نوروز به من سخت گذشت و همان هم باعث شد که دیگر انتظار هیچ معجزه‌ای را از این قوه قضاییه نداشته باشم و خود این روزهای سخت کلی تربیت‌ام کرد».
و البته خاطره تلخ این همسر زندانی تنها محدود به عید نورزو نبوده: «وقتی آمدند مرخصی و برگشتند هم خیلی برای من بد بود. اصلاً دوست ندارم برای هیچ زن دیگری در تاریخ تکرار شود، آن لحظه‌ای که آدم همسرش را راهی زندان می‌کند. دستهایشان از همدیگر جدا می‌شود و او به زندان می‌رود. واقعاً لحظات بدی است. من همیشه فکر می‌کردم که می‌توانم آدمهایی را که این وضعیت را برای همه‌مان به‌وجود آورده‌اند نفرین کنم ولی بعد از آن روز فهمیدم که نمی‌توانم چون اصلاً دلم نمی‌خواهد هیچ زن دیگری یکبار دیگر آن لحظه‌ای را که من بعد از مرخصی همسرم را راهی زندان کردم و دیدم به داخل زندان رفت، تجربه کند. هیچ زن دیگری، حتی زن کسی که فکر می‌کنم این وضعیت را برای ما پیش آورده. هیچ همسری و هیچ بچه‌‌ای را نبینم که بیاید پشت شیشه و دستش به پدرش نرسد. واقعاً سخت است».
«برای اولین بار "حسادت" را تجربه کردم»
یکی دیگر از همسران زندانیان سیاسی که به علت مسائل امنیتی نخواست نامش فاش شود می‌گوید سخت‌ترین مشکل، فشارهای روحی و عاطفی‌ای بوده که در طول مدت زندانی بودن همسرش بر او وارد شده است. او می‌گوید: «اول از همه این که یک زن در جامعه ایران باید تنها بار یک زندگی را به دوش بکشد. نه تنها زندگی خودش را که زندگی همسرش را هم باید به دوش بکشد و در برخی موارد هم بچه‌هایش را. باید مدیریت کند. فشارهای اجتماعی و فشارهای مالی هم که به‌هرحال همه خانواده‌ها داشتند و دارند. این‌ها همیشه باعث کمبود و خلاء عاطفی می‌شد که به‌هیچ‌عنوان در هیچ زمینه‌ای جبران‌پذیر نبوده و نیست. به این معنی که به‌هرحال هر خانواده‌ای حتی اگر همسران هم کنارهم باشند، فشارهای مالی و فشارهای سیاسی و اجتماعی دارند ولی در نهایت این مشکلات بین طرفین تقسیم می‌شود. اما در مورد ما این مشکلات فقط روی یکنفر انبار شده و از طرفی هم این خلاء کاملا احساس می‌شد که نمی‌توانستیم با کسی که دوست داشتیم و داریم شریک باشیم. برای همین فشار خیلی زیادی را متحمل می‌شویم».
این زن جوان به یکی از تجربه‌های تلخ خودش اشاره کرده و می‌گوید: « یک زن جوان همیشه احتیاج دارد حتی به این که دست همسرش را بگیرد و مثلا توی پارک و خیابان راه برود. برای من موارد زیادی بود که تنها رفتم پارک قدم می‌زدم و با دیدن یک زوج جوان، حالا یا دوست دختر و دوست پسر یا یک زن و شوهر جوان، به شدت حسودی می‌کردم و این حس برای من خیلی غریب بود. این که چرا الان کسی پیش من نیست که من هم بتوانم دستش را بگیرم. یا یک مورد دیگر که برایم تجربه‌ی جالبی بود این که من با یک زوج جوان دیگر که از دوستانم بودند رفتم بیرون. آن خانم خورد زمین و شوهرش خیلی مهربانانه آمد بغلش کرد، بوسیدش و سعی کرد از او دلجویی کند. من این لحظه احساس می‌کردم که اگر این اتفاق برای من افتاده بود، هیچ کسی نبود که بخواهد آنجا به من کمک کند».
و البته مشکلات مالی و نبودن امنیت شغلی که سر جای خودش باقی است. همسر این زندانی که خود روزنامه‌نگار است می‌گوید: «تا قبل از این که همسرم به زندان برود، من و همسرم هر دو کار می‌کردیم. یعنی خرج زندگی را دو نفر قبول می‌کردند و پول درمی‌آوردند و کار می‌کردند. ولی بعد از این که همسرم به زندان رفت نه تنها کسی که حقوق‌بگیر این زندگی بود رفت و نتوانست کار کند، بلکه من هم به خاطرمشکلاتی که بود نتوانستم کار کنم، و وقتی هم که کار هست، بالاخره احتمال توقیف (روزنامه) هست. از طرف دیگر هم من باید خرج دو نفر را بدهم. یعنی نه تنها خرج زندگی خودم را باید بدهم، که خرج زندگی مسعود را هم در زندان باید بدهم و خرج زندانی خرج کمی نیست چون آن مواد غذایی که من می‌خواهم اینجا استفاده کنم، به‌هرحال همسرم هم آنجا می‌خواهد استفاده کند. یعنی در اصل خرج دو خانه می‌شود. این به‌هرحال فشار زیادی است برای ما».
«مردم نگذاشتند مشکلات مالی را حس کنم»
مشکلات مالی برای همسر یک زندانی دیگر به نوعی دیگر "حل" شده اما او از این نوع "حل شدن" راضی نیست: «واقعاً مردم اصلا نگذاشتند که ما یک ذره احساس کمبود کنیم. یعنی همیشه آدمهایی هستند که اصلا ما نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم کی هستند و از کجا برای ما پول می‌آورند. واقعاً من اصلا نمی‌دانم چه کسی به حساب من پول می‌ریزد. یا مثلا میهمان می‌آید و می‌رود و من توی خانه پول پیدا می‌کنم».
این زن هم حاضر نیست نامش را فاش کند. می‌گوید هربار که مصاحبه می‌کند، مرخصی همسر زندانی‌اش تعلیق می‌شود و او حاضر نیست به خاطر افشاگری‌هایش، فرصت ناب مرخصی همسرش را از دست بدهد.
او که مادر سه فرزند است بیش از همه با مشکلات مربوط به بچه‌ها درگیر است. می‌گوید تا بهمن ماه سال گذشته که تماس‌های تلفنی برقرار بود باز بچه‌ها با پدرشان ارتباط داشتند اما حالا تنها ملاقات کابینی ۱۵ روز یک بار است با پدری که وقتی بود تمامی بار عاطفی فرزندانش را به دوش می‌کشید. و حالا او تنها مجبور است هم جای پدر باشد و هم مادر.
برای این زن که در میانه زندگی است، بیش از هرچیز بار عاطفی نبود همسرش آزاردهنده است: «در این سن و سال آدم شاید بیشتر به یک پشتوانه و به یک دلگرمی نیاز دارد و من با سه ‌بچه خیلی برایم سخت بوده و همیشه تلاش کردم که با این قضیه کنار بیآیم، ولی خب کمبود ایشان همیشه احساس می‌شده. واقعیت‌اش این است که ایشان یک روحیه خیلی خاصی هم دارد و خیلی آدم بامحبت و گرمی است و به همین دلیل کمبودش واقعاً احساس می‌شود».
امروز ۲۵ نوامبر روز جهانی منع خشونت علیه زنان است. این زنان نه کتک خورده‌اند و نه آزار روانی و رفتاری در محیط خانه خود متحمل شده‌اند. اما آیا این زنان قربانیان خاموش خشونت نیستند؟
میترا شجاعی
تحریریه: عباس کوشک جلالی