۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

دستان خامنه ای واعوان انصارش در تمامی تغيرو تحولات

از شاه تا برژينسكي؛ شاه قرباني «فتنه بزرگ»

از شاه تا برژينسكي؛ شاه قرباني «فتنه بزرگ»
کاوه احمدی علی آبادی

مقدمه
به مناسبت تولد شاه سابق ايران و با توجه به خوانش دوباره تاريخ بر اساس طرح هايي كه وراي حاكميت دولت ها در دوران جنگ سرد اجرا شده و اينك علني شده و در بهار عربي دوباره نمود يافته و به سبب اين كه نسل جديد مي رود تا به همراه عوام مذهبي انقلاب 57، تاريخ گذشته را از نو بخواند تا واقعيت ها را وراي شايعات و شعارها دريابد، چندين كتاب جديد چاپ شد و توسط سايت هاي فارسي زبان مورد بررسي قرار گرفت و تحليل شد. از اين سبب، ضروري ديديم كه نكاتي را پيرامون وقايع آن دوران بر اساس اسناد فاش شده اي كه در بسياري از سايت هاي اينترنتي نيز قابل دستيابي است، تحليل كنم.
نخستين نكته مثبت در بررسي هاي انجام شده پيرامون شاه و علل سقوط آن، مستند بودن ادعاها و شواهد ارائه شده در اين كتب و گفتگوها و ميزگردها بود؛ چيزي كه در زمان شاه سابق و دوران انقبلا 57 تاكنون رواج نداشت و هم به سبب اين كه دنيا چون امروز رسانه اي نشده بودند و اينترنتي وجود نداشت تا آگاهي هاي عمومي را بالا ببرد و دروغ پردازان و شايعه سازان حرفه اي را رسوا سازد و هم به خاطر فضاي بسته اي بود كه در زمان جنگ سرد بر همه كشورهاي خاورميانه حاكم بود و خواندن روزنامه يا كتابي مخالف خوانش رسمي حكومتي مي توانست به صرف خود جرم محسوب شود كه در نهايت همين بي اطلاعي موجب شد كه تعدادي دروغ پرداز جوساز، از آب گل آلود ماهي بگيرند. مورد دوم، از نقصي در اين كتب و مباحث رنج مي برد كه بايسته است لحاظ گردد و آن عدم بررسي برنامه ها و سياست هاي شاه بر اساس سياست هاي منطقه اي و جهاني بلوك غرب و آمريكا بود. شاه همچون هر متحد ديگر غرب، آن هم وقتي در همسايگي غول بلوك شرق قرار داشت، ناگزير به هماهنگي و تبعيت از برنامه هايي بود كه براي جلوگيري از سقوط كشور در دامن كمونيست ترتيب داده شده بود. اما اينك مسأله اجازه فعايت به اسلام گرايان در اين كتب و تحليل ها به گونه اي مطرح شده كه انگار مبتني بر تصميم شخصي شاه بود، كه با فاش شدن بسياري از اسناد جنگ سرد و رجوع بدان ها به راحتي مي توانيم دريابيم كه اصلاً چنين نبود و آن در راستاي "طرح كمربند سبز" بود كه به وراي تصميمات يك كشور مي رفت و نه تنها تمامي كشورهاي منطقه را در برمي گرفت كه حتي برنامه اي بود -لااقل در ظاهر براي تحت تأثير قرار دادن كشورهاي مسلمان و اقماري اتحاد جماهير شوروي در آسياي ميانه. همان گونه كه بر اساس اين طرح، در دوران سادات، اخوان المسلمين كه توسط ناصر قلع و قمع شده بود، دوباره بازسازي شد و اجازه فعاليت يافت و حتي دفاتري در تمامي كشورهاي خاورميانه زد و از كشورهاي حاشيه خليج فارس تا مراكش به فعاليت هاي تبليغي اش مشغول شد، اسلام گرايان ايران نيز با فشار آمريكا و اسرائيل در ايران فعال شدند، در سال هاي پاياني در آموزش و پرورش و كتب درسي اجازه داشتند كه دست ببرند و موقوفات و منابع سنتي مالي خويش را احياء كنند و شاه اگر هم مي خواست نمي توانست خلاف اين طرح ريزي فراملي، اقدامي صورت دهد. شاه پس از همان وقايع سال هاي 42 يك سخنراني تند بر عليه مذهبيون سنتي داشت و نظر واقعي اش را نيز در موردشان بيان كرد و گفت كه تحجر سياه را از انقلاب سرخ خطرناك تر مي داند. اما چرا باز به تقويت شان تن داد؟ چون چنان كه گذشت آن برنامه اي نبود كه در يد قدرت وي باشد و طرح كمربند سبز در راستاي برنامه هاي بلوك غرب براي مقابله با خطر گسترش كمونيست در منطقه بود و از دست شاه نيز كاري ساخته نبود. هم چنان كه مبارزه با سنت و مذهبيون در زمان پدرش –رضاشاه- باز تصميم شخصي او نبود، بلكه در راستاي طرحي بود كه بريتانيا در خاورميانه پياده كرده بود و آن تأسيس حكومت هاي نظامي، ملي گرا و مدرني بود كه توانايي آن را داشته باشند تا مقابل اتحاد جماهير شوروي بايستند.
اما طرح كمربند سبز چه بود؟ طرح كمربند سبز مدعي بود كه براي مقابله با كمونيست، حكومت هاي نظامي و ملي گرا كافي نيستند و مقابله اي مردمي لازم است كه مدرنگرايي از پس آن برنمي آيد، بلكه مذهبيان سنتي و متعصب اند كه مي توانند جلوي نفوذ كمونيست بين مردم عامي و توده ها را بگيرند و از اين سبب، بايد اسلام گرايان سنتي نه تنها در رژيم هاي ديكتاتوري نظامي، از اين پس قلع و قمع نشوند، بلكه اجازه رشد، تبليغ و تقويت –به خصوص در عرصه سياسي- داشته باشند. حتي براي آنان سمينار و كنگره برگزار مي كردند و امكان سفرشان را به اينجا و آنجا فراهم مي آوردند و راه هاي جديد اشاعه و گسترش شان و تيم سازي و شبكه سازي را به ايشان آموزش مي دادند.
مسأله آن بود كه غرب براي فروپاشي در اتحاد جماهير شوروي نياز به اهرم هايي داشت و براي حركت موثر آن اهرام ها كافي بود تا روي نقاط ضعف يك رژيم توتاليتر دست بگذارد و اهرم ها را فشار دهد و اگر اتحاد جماهير شوروي به جاي درك درست پارامترهاي حاكم بر جنبش و تحولات اجتماعي، دوباره سراغ زور برود، بر گسترش اعتراضات و ناآرامي ها بيافزايد و پس از گذر از آستانه اي، فروپاشي محقق خواهد شد. پس استراتژيست ها و تحليلگران غربي دست به كار شدند. نخست شناسايي وضع موجود اتحاد جماهير شوروي بود. دفاتر مطالعاتي متعددي بررسي را آغاز كردند. در دوره کارتر سازمان مرکزی این فعالیت های استراتژیک، گروه پژوهش درباره ملیت های شوروی (NWG) بود که به عنوان گروهی عملیاتی در شورای امنیت ملی، با دستور مستقیم برژینسکی تشکیل شد و افرادی از سیا، وزارت خارجه، پنتاگون و سازمان های دیگر در آن شرکت داشتند. رئیس NWG، "پل هنز" از افراد پیشین سیا و دستیار برژینسکی بود، که با گروهی از مشاوران و کارگردانان معتقد به پتانسیل طغیان در میان اقلیت های اتحاد شوروی کار می کرد. طرح "كمربند سبز" برژينسكي، يكي از مهمترين خروجي هاي شان بود.
برژينسكي را بهتر بشناسيم
برژینسکی فرزند یک خانواده يهودي لهستانی بود كه بعدها به آمريكا مهاجرت كرد. او اتحاد شوروی را قدرتمند، اما در برابر اقلیت های قومی و مذهبیش، شکننده می دانست. همراهان برژینسکی در شورای امنیت ملی همگی در تکیه بر تضادهای داخلی اتحاد شوروی و شتاب بخشیدن به روند فروپاشی آن هم رای بودند. گزارشات مي گويند، هسته شكل دهنده گروه برژینسکی ــ هنز، شاگردان کنت "الکساندر بنیگسن"، آکادمیسین اروپایی و نویسنده آثار بسیار و آموزگار تز "اسلام علیه شوروی" بود. در دهه 1950، بنیگسن نخست در "موسسه پژوهش های علوم اجتماعی پاریس" بود و چيزي نگذشت كه در دانشگاه شیكاگو پژوهشگر جامعه شناسی شد. کتب و مقالات متعدد او درباره اسلام در آسیای مرکزی، همزمان با جنبشی از پژوهشگران و برجستگان سیاسی باورمند به کارآمدی برگ اسلام بودند كه ناگهان به صحنه آمدند. چنان که بسیاری از آنها در دانشگاه شیگاگو، موسسه "راند"، محافل پژوهشی و اداره امنیت ملی فعال شدند. "جرمی عزرائیل" –كه از اسمش تبار يهودي اش  پيداست می گوید: برنامه دانشگاه شیكاگو به پیدایش گروهی از کارشناس مسائل جمهوری های آسیای مرکزی و اسلام انجامید که بیشترشان پیرو نظرات مناقشه انگیز بنیگسن بودند، و برخی از آنها مانند "پل گوبل"، در آینده، تحلیلگران برجسته سیا در زمینه اسلام شدند. عزرائیل نیز در 1978 به عنوان تحلیلگر میهمان به سیا پیوست. او مي افزايد: "در سیا، عضو اصلی گروه پژوهش درباره ملیت های شوروی شدم". آنان به صراحت مي گفتند "هویت اسلامی گونه ای ضد فرهنگ (اينك بهتر مي توانيم درك كنيم كه چرا سران حكومت ايران مدام به اسم فرهنگ غرب –كه دستاورد تمام جامعه جهاني است، ضد فرهنگي را تبليغ مي كند كه مي خواهد به جز تعدادي صنايع دستي و سنتي چيز ديگري باقي نگذارد) را شکل داده که در صورت ادامه ستیز شوروی ها علیه اقوام و مذاهب، می تواند زمینه ساز نا آرامی شود... دشمنی با شوروی ها در کشورهای اسلامی و در میان گروه های مسلمان افزایش می یابد".
با اين وجود، بنیگسن و شاگردانش با آن كه از تأثير كارت اسلام در جمهوري هاي آسياي ميانه شوروي بسيار گفتند و نوشتند، هيچ جنبش يا حركتي در آن منطقه با گرايشات اسلامي سال ها بود كه وجود نداشت. در تمامي آثار متعددش پيرامون اسلام در آن منطقه نگاه كنيد، تنها موردي از شواهد عيني و واقعي به گروهي محدود از صوفيان ترك با نام نقشبندي اشاره مي كردند كه آخرين تحركات شان به اواخر قرن هجدهم برمي گشت! اما تو گويي ساعت شان را نگاهي نكرده بودند تا دريابند، اينك تاريخ اواسط قرن بيستم را نشان مي دهد و تحليلگران در جستجوي يك جنبش اجتماعي تأثيرگذارند، نه معدودي صوفي منزوي!!
اين در حالي بود كه جمهوري هاي متعدد شوروي با ويژگي هاي قومي و هويتي هم شكل گرفته بودند و هم در ساختار خودمختاري بهترين شرايط براي تجزيه و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي را داشتند و همچون كيكي بودند كه جايي كه چاقو براي برش بايد روي آن قرار مي گرفت، كاملاً مشخص بود. در حالي كه، در دهه 60 هر مسلماني كه در آسياي ميانه زندگي مي كرد، حتي اگر 50 سال از سن اش گذشته بود، نيم قرن بود كه تحت لواي رژيمي زندگي مي كرد كه دين را ترياك توده ها مي شمرد و در نظام آموزشي و جامعه پذيري اعضاء دروني ساخته بود؛ چه رسد جواناني كه تحت آموزش نوين نظام كمونيستي و ايدئولوژي هاي مبتني بر آن پرورش يافته بودند. فروپاشي شوروي در سال هاي بعد نيز نشان داد كه همان جمهوري هاي خودمختار با گرايش هاي قومي و ملي بودند كه مستقل شدند و كشور را پاره پاره كردند. اما آيا اين ها از منظر محققان و استراتژيست هاي غربي پنهان بودند؟ جالب تر آن كه، در منطقه نيز رژيم هاي ملي گراي نظامي به شكلي قوي وجود داشتند كه هم تا آن زمان در مقابل پيشروي كمونيست به خوبي ايستاده بودند و هم اقوام آسيايي ميانه، اقليت هايي بودند در مقابل كشورهايي كه مي توانست مام ميهن شان شمرده شوند؛ مثل ترك ها و فارس ها و آذري ها. ولي آنان سراغ گروهي به اسم "اسلام گرايان" رفته بودند كه در آسياي ميانه كه هيچ، حتي در خاورميانه بشدت تضعيف شده و واپس زده شده بودند و مدت زيادي از ويراني هاي حاصل از امپراطوري عثماني نمي گذشت. تو گويي آنان مدام ملاغه در ديگ آشي فرو مي برند و از آن نخود و گوشت بيرون مي آورند، اما اصرار دارند كه اين ها آش موردنظرمان نيست و در آش چيزهايي هست كه ما اكنون نمي بينيم، اما زماني خودشان را نشان خواهند داد! مهمتر از همه، فروپاشي بر اثر بنيادگرايي اسلامي با وجود آن كه ضربه اي مهم به شوروي مي زد، اما ضرورتاً منجر به فروپاشي نمي شد، چون تنها بخش هايي از آسياي ميانه و آذرباييجان (در محور قفقاز) را مي توانست در برگيرد، اما فروپاشي به سبب تمايلات شديد قومي و ملي، مي توانست در تمام سرزمين وسيع اتحاد جماهير شوروي گسترش يابد و همان گونه كه ديديم و عملاً نيز چنان شد، آن را پاره پاره كند. پس براي درك بهتر آن بايد به كنه "شطرنج بزرگ" نقب بزنيم.

شطرنج بزرگي كه برژينسكي مدام بدان اشاره مي كند
آمريكا براي شناخت و تأثير بر مناطقي از جهان كه هدف شمرده مي شدند، برنامه هاي متعددي داشت. براي اقوام و مليت هاي و اديان و مذاهب مختلف نيز به متحداني تكيه مي كرد كه در مناطق مورد نظر نفوذ داشتند و چه بسا تحليلگراني كه از همان اقوام و مليت ها بودند و علاوه بر شناخت علمي، به اطلاعات محلي دسترسي مكفي داشتند. يهوديان در تمام دوران جنگ سرد، بهترين منبع غرب براي شناخت شرايط حاكم بر جوامع بلوك شرق بودند؛ چون يهوديان بسياري در اروپاي شرقي و شوروي بودند كه سال ها پيش كمونيست شده بودند و كسي يا سابقه اي از تبار يهودي شان نداشت، يا آنان را چنان كمونيست دو آتشه اي مي يافتند كه تصور نمي كردند، هنوز اعتقاداتي يهودي داشته باشند و جوامع غربي را كاپيتاليسم و دشمن شان مي شمردند. جالب آن است، كه همزمان بهترين منبع بلوك شرق و اتحاد جماهير شوروي براي دزدي از آخرين دستاوردهاي علمي و نظامي غرب در همان دوران جنگ سرد، همين يهوديان بودند! به عبارتي، آنان دودوزه بازي مي كردند و از اين امتياز دو طرفه اي كه مي گرفتند، به توازن قدرت بين دو بلوك در جهت رشد و گسترش با چراغ خاموش و بي سر و صدايشان ادامه مي دادند. زماني به نقشه آن شطرنج بزرگ برژينسكي پي مي بريم كه درك كنيم، تحليلگران و استراتژيست هاي يهودي غرب كه آرام آرام فضاي تصميم گيري را در مراكز علمي و استراتژيك غربي اشغال كردند، پشت لواي "طرح كمربند سبز" –كه به غرب وانمود مي كرد براي فروپاشي شوروي است، دنبال چه چيزي بودند. آنان هم با انحراف غرب از ضربه زني به نقطه ضعف بزرگ اتحاد جماهير شوروي، يعني جمهوري هاي خودمختار مبتني بر قوميت، آن را به سوي اسلامي بكشانند كه خطري جدي براي شوروي نبود و هم با اين مهندسي و توازن قوا بين دو بلوك و همزمان كنترل هر دو توسط نهادهاي امنيتي خودشان، باز همزمان امتيازات متقابل از هر دو طرف نيز بگيرند و با رشد اسلام گرايي در خاورميانه كه به موساد در هماهنگي با غرب براي مقابله با كمونيست اجازه نفوذ در نهادهاي امنيتي اين كشورها را مي داد، حاكميت اين كشورها را –از طريق اسلام گرايان بدست آورند و مديريت قدرت هاي منطقه اي كشورهاي منطقه را از چنگ شان در آورند و نهادهاي امنيتي اسرائيل آن را در دست بگيرد و هر كجا غرب نياز داشت، از طريق اسرائيل باشد كه مديريت لازمه اعمال شود و نبض جهان نيز با كنترل بازارهاي نفت و انرژي خاورميانه در دست شان مي افتاد و با چپاول شان، يك ابرقدرت جديد ظهور مي كرد: اسرائيل.
براي اين كه آن نقاب بر چهره بماند و ديگران اسلام گرايان را به فروختن كشور و ثروت ملل اسلامي به خارجيان و خيانت متهم نشوند، بايد پيش دستي كنند و خود پيشاپيش ديگران را بدان محكوم كنند. اسلام گرايان نيز از همان ابتدا تكليف شان را با ملي گرايي مشخص كردند و آن اصلاً براي شان مهم نيست، آنچه مهم است نظامي اسلامي است كه وقتي با تجاوز، شكنجه، افترا و هر گناه كبيره اي كه در اسلام منع شده، بتوان نظام اسلامي را حفظ كرد، نبايد از آن ها دريغ كرد و حتي مي توان اصول دين را تعطيل كرد، ديگر معامله با اسرائيل و موساد چه اهميتي دارد و وقتي كساني را كه از نداري داشتند مي مردند، حالا با اين معامله اي كه روساي نظام اسلامي كردند، بر جان و مال مردم اختيار تام دارند، ديگر بر سر معامله بر سر هر چيز براي تصاحب حكومت اسلامي جاي هيچ ترديدي نيست. در چنين حكومت هاي اسلام گرايي، تلاش فعالاني كه مي خواهند رفع اتهام از ارتباط با خارجيان كنند، همان قدر بيهوده است كه كسي كه خودش را به خواب زده بخواهيد بيدار كنيد. اتهام زني به ارتباط با خارجيان، دستور كار تمامي اسلام گرايان منطقه است، نه به اين سبب كه باور دارند واقعاً مخالفان شان با خارجي ها در ارتباط اند، بلكه براي رفع اتهام از خود حكومتي ها، چون دست خودشان بدان آلوده است؛ اصطلاحاً دست پيش را مي گيرند تا پس نيافتند. و مثلاً همين امروز كه مي بينيم، ارتش مصر به خاطر ساقط كردن اخوان المسلمين، مقابل آمريكا و غرب ايستاد و جانب خواسته هاي مردم و منافع كشور را گرفت، و از اين سبب اين غرب است كه توسط مردم منطقه به جانبداري از اخوان المسلمين متهم است، باز اخواني ها اصرار دارند كه آمريكا و غرب عامل سقوط شان بودند. چون نقشه اي حساب شده در منطقه است كه در كلاس هاي آموزشي تمامي اسلام گرايان تدريس و شستشوي مغزي مي شوند تا نقاب موساد همچنان بر چهره باشد. تكرار شعارهاي مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل نيز در همين راستاست و رساندن اسلام به حد يك ايدئولوژي به همين خاطر بوده (چون تجربه ايدئولوژي چپ را در زمان جنگ سرد داشتند) تا تعدادي گوسفند چشم بسته تربيت كنند كه چون طوطي چنان آن ها را ملكه ذهن شان ساخته باشند كه عملاً اهداف پنهان اسرائيل را دنبال كنند كه حتي اگر برادرشان خواست خلاف آن عمل كند، با او به مقابله برخيزند.
گزارش هاي معكوس موساد از واقعيت هاي منطقه به غرب
موساد نيز كه مهمترين منبع آمريكا در خاورميانه است، در حالي كه تظاهر مي كند كه اسلام گرايان دشمن اش هستند و او قرباني است، گزارش هايي نيز كه در اين مدت پيرامون اوضاع خاورميانه به غرب مي دهد، كاملاً مهندسي شده، معكوس و البته در راستاي منافع اش است و اذعان مي كند كه جامعه مدني و آزادانديشان و دموكرات ها در خاورميانه چندان قدرتي ندارند، بلكه اين اسلام گرايان هستند كه به عنوان متحد قابل اتكاء براي غرب هستند. آمريكا و متحدان اش نيز مي انديشند كه وقتي اسرائيل كه دشمن اسلام گرايان پنداشته مي شود، اين چنين از آنان سخن مي گويد، حتماً راست مي گويد. اما به صحنه آمدن به موقع مردم، جامعه مدني و به خصوص جوانان، حسابي گزارش هاي معكوس موساد را رسوا ساخت. در بهار عربي ديديم كه  اسلام گرايان كه تا پيش از آن با حكومت هاي وقت همكاري داشتند، به محض كنار رفتن نظامي ها چگونه سازمان يافته خيز برداشتند تا انقلاب هاي بهار عربي را بدزدند و به نفع خود مهندسي كنند كه خوشبختانه با هشدارهاي مكرر و به موقعي كه داده شد، جامعه مدني، جوانان و نظاميان به خود آمدند و آنان را سرنگون كردند. سياسيون غربي نيز تحت لواي دموكراسي و اصلاحات به حكومت هاي ديگر كشورهاي خاورميانه فشار مي آوردند كه فضا را باز كنند تا اسلام گرايان چون همگان به صحنه بيايند. اما با سقوط مرسي و ارتباطاتي كه از او با اسلام گرايان تندرو فاش شده نشان مي دهد كه بلعيدن خاورميانه در راستاي خلافت اسلامي و اتحاد جماهير بربريت اسلامي از طرح هاي آنان بود كه نه تنها اين روند متوقف شد كه توطئه گران انقلاب دزد در تمام خاورميانه رسوا، دستگير شده و اموال شان مصادره و نهادهاي شان تعطيل گشت.
ولي امروز كه ايران و اسرائيل تا آستانه يك جنگ پيش رفته اند، پس چگونه اين اتفاق با آن شواهد و اسناد قابل توضيح است؟ بسياري جواب مي دهند كه تهديدها جدي نيست و دو طرف وانمود به جنگ مي كنند. اما سخت در اشتباه اند و هيچ گاه خطر جنگي منطقه اي و جهاني تا بدين حد جدّي نبوده است! پس اگر جنگ جدي است، چگونه آن تناقضات قابل توضيح اند؟ چرا اسرائيل بدنبال حمله به ايران و استارت جنگي منطقه اي است؟ پاسخ بسيار ساده تر از آن است كه به نظر مي رسد. چه چيز ايالات متحده را در قرن بيستم ناگهان به يك ابرقدرت بدل كرد و چگونه آمريكا توانست ابرقدرت هايي با سابقه ديرينه تسلط بر جهان در طول قرن ها با مستعمرات مختلف را در مدتي كوتاه پشت سر بگذارد؟ جواب مشخص است: دو جنگ ويرانگر جهاني اول و دوم. در جنگ اول جهاني كه آمريكا با وجود اعلام جنگ برخي از كشورها بر عليه اش هرگز وارد جنگ نشد و در جنگ جهاني دوم نيز تا جاي ممكن از جنگ به دور ماند تا به خاك اش حمله شد و سياستمداران آمريكا توانستند با وجود ورود ديرهنگام به جنگ، كشورشان را از جنگ و ويراني به دور دارند، در حالي كه تمام اروپا، بخش اعظم آسيا و بخشي از آفريقا در جنگ غرق و ويران شد. اسرائيل به شكلي هدفمند بدنبال چنين سناريويي در منطقه است: جنگي چنان ويرانگر كه تمامي دشمنان و كشورهاي رقيب را در كام خود كشد و اسرائيل را كه از كشورهاي عربي عقب افتاده -به سبب منابع سرشار انرژي اين كشورها- و با مشكل نوظهور تركيه قدرتمند و بانفوذ نيز مواجه است، از آنان پيش بياندازد. به همين سبب است كه با عمليات تروريستي اخير كه نادان هاي ايراني اجرا كردند، به اعراب ثابت خواهد شد كه ايران دشمني واقعي و نه خيالي است. براي كشيدن جنگ به تركيه نيز راه اندازي رادار ناتو در تركيه را به خودش وصل كرده است و نهادهاي امنيتي وابسته به موساد، خودشان به اصطلاح (چون فروش اطلاعات رادار ناتو به اسرائيل واقعيت ندارد) فاش مي سازند كه اطلاعات رادار تركيه پس از آن كه به آمريكا داده مي شود، از طريق آمريكا به اسرائيل ارسال مي گردد! با فرض صحت اين امر، چرا اسرائيل بايد اين واقعيت را كه به نفع اوست، لو بدهد؟ پاسخ تنها يك چيز مي تواند باشد: اسرائيل مي خواهد آخوندها و پاسداران نادان ايراني را با اين اطلاعات غلط به سوي جنگ با تركيه بكشاند. ديديم كه نتيجه نيز داد و برخي از پاسداران هالوي ايراني، رادارهاي ناتو در تركيه را نخستين هدف ذكر كردند.
همين چند ماه پيش بود كه آمريكا از طريق سرويس هاي امنيتي خود به بخشي از همكاري پنهان اسرائيل با حكومت ايران آگاه شد، وقتي ديد نتانياهو خيلي جوش مي زند و در حضور نهادهاي حامي اسرائيلي، فشار و تحريم و حمله به ايران را به عنوان گام هاي سريع در دستور كار قرار مي دهد، يك نمونه كوچك از همكاري كارتل برادران عوفر با ايران را از طريق گذاشتن يكي از شركت هاي وابسته برادران عوفر در ليست تحريم به جرم ارتباط با شركت هاي تحريمي ايران، به دنيا نشان داد كه خيلي فريادهاي تندروهاي اسرائيلي را جدي نگيرند. اساساً برداران عوفر كارتلي است از شركت هايي كه بيش از 25 درصد از صنايع رسمي اسرائيل را تشكيل مي دهد و داراي شركت هاي متعدد غيررسمي در نقاط مختلف جهان كه نقش واسطه را بازي مي كنند تا روابطي از اين دست بين كشورهاي مختلف با اسرائيل پنهان بماند. اندكي بعد رسانه هاي خارجي از فروش قطعاتي مخابراتي اسرائيلي به حكومت ايران براي كنترل جنبش سبز توسط شركتي اسرائيل با واسطه يك شركت اروپايي خبر دادند. اين سند نيز علاوه بر ارتباط "همواره با واسطه" دو رژيم، مدركي ديگر بر آن است كه اسرائيل به هيچ وجه نمي خواهد با يك انقلاب، نهادهاي امنيتي در كنترلش در ايران را از دست بدهد و براي ماندن رژيم همه جور امكانات براي ترور مخالفان و سركوب منتقدان، معترضان و جنبش هاي مدني انجام مي دهد.
در يك كلام: اسرائيل مي خواهد آغازگر نبردي باشد كه چون طعمه اي بقيه كشورهاي منطقه و آمريكا را به جنگ با ايران، حزب الله لبنان، جهاد اسلامي غزه و شبه نظاميان عراقي بكشاند و همان گونه كه آمريكا طي جنگ هاي بزرگ گذشته از رقبايش پيشي گرفت، با ويراني كشورهاي ثروتمند منطقه و حتي ترجيحاً ضربات كاري به آمريكا كه تنها كشوري در جهان است كه مي تواند خواسته هايش را به اسرائيل تحميل كند و به خصوص اعراب كه پول هاي بسياري براي فلسطين ها خرج مي كنند، خود (اسرائيل) در شرايطي امن از ديگران پيشي بگيرد. چون پيشرفت اعراب در منطقه بيشتر حاصل سخت افزاري و تكنولوژي است و نه فرهنگي و علمي و ريشه دار، در نتيجه با نابودي فيزيكي شان، همه چيز به جايگاه اول باز مي گردد و اين در حالي است كه حكومت هاي عربي توسط اسلام گرايان تندرو تضعيف شده چه بسا سقوط كنند و عملاً در دستان نيروهاي امنيتي اسلام گرايان كه توسط موساد سازماندهي مي شوند، بيافتند. اسرائيل نيز همان سلاح هايي را كه با مبالغي كلان و با واسطه به ايران فروخته طي جنگ نابود مي كند؛ چون زماني براي صلح و زماني براي جنگ (بنا به گفته مقامات اسرائيلي) و زماني براي فروش و زماني براي نابودي شان است! اما جنگ با ايران به اسرائيل هم ضربه مي زند؟ درست است، و براي آن كه نقاب تا آخر بر چهره باشد، حتي ضروري است، ولي طبق برآوردهاي اسرائيل كه اخيراً وزير دفاع اسرائيل اعلام كرده، تلفات شان كمتر از 500 نفر است. آيا اين ميزان تلفات براي ظهور ابرقدرتي جديد و نابودي ساير رقباي منطقه اي هزينه زيادي است؟ بي شك كشتگان اسرائيلي اگر از اين طرح خبر داشتند، حتماً (!) خودشان داوطلبانه چنين مي كردند!
باري، اگر به سخنراني هاي متعدد برژينسكي توجه كنيد او مدام از اين سخن مي گويد كه نظم نوين جهاني آمريكا تحقق نيافته و آمريكا ديگر نمي تواند ابرقدرت جهان باشد؟! نظم نويني كه تمامي گروه هاي اسلام گراي منطقه و به خصوص انقلابيون ايران كه كنترل اتاق خواب شان را ندارند و خبر ندارند كه كجا شنود كار گذاشته اند، اما از آن خبر دارند و مدام در مخالفت اش سخن مي رانند، نظمي است كه اسرائيل بزرگترين دشمن پنهان آن است. نظمي است كه در آن اسرائيل در حد يك كشور منطقه و متحد استراتژيك آمريكا است و ساير كشورهاي متحد آمريكا نيز در آن نقشي منطقه اي دارند؛ تركيه، عربستان، مصر و پاكستان. كشورهاي حاشيه خليج فارس نيز كه آنقدر ثروت دارند كه نمي دانند چه بكنند! اسرائيل نظمي ديگر مي خواهد كه در آن جايگاه يك ابرقدرت ثروتمند را داشته باشد كه در تمامي ثروت هاي ملل منطقه دستي باز داشته باشد ( بر اساس همان طرح اتحاد جماهير بربريت اسلامي) و مردم شان براي يك لقمه نان، محتاج رژيم هاي دست نشانده اسلامي اش باشند؛ يعني درست مثل ايران امروز . نظمي كه در آن هر كشوري، حتي آمريكا براي تأمين نيازهاي انرژي شان محتاج اسرائيل باشند و نه برعكس. سخنراني اخير برژينسكي خطاب به استراتژيست هاي آمريكا -كه مي خواسته آنان را تحريك نيز كند كه گفته ديگر هژموني جهاني آمريكا رنگ باخته، در راستاي همين خط بطلان كشيدن بر نظم نوين جهاني آمريكا در راستاي نظم موردنظر اسرائيل است. او حتي افزوده كه تا جايي كه عمر حاضران اين جلسه قد دهد، آمريكا ديگر نمي تواند جايگاه سابق اش را -همچون دوران جنگ سرد بدست آورد، كوشش ديگري است براي تحريك استراتژيست هاي آمريكا تا بدنبال جنگ سرد جديد بروند كه اسرائيل به كمك لابي اش در آمريكا مي خواهد آن را بازآفريني كند. جنگ سردي كه اين بار آمريكا و غرب را مقابل چين قرار دهد. چون چنان كه گذشت، بزرگترين برنده جنگ سرد، اسرائيل و دودوزه بازي اش بود كه با فروپاشي كمونيست بزرگترين ضربه را خورد. آنان مي خواهند با بازتوليد جنگ سردي ديگر همان سياست رها شده آمريكا و غرب را در آن دوران دنبال كنند و هم به دو دوزه بازي شان ادامه دهند و هم تقويت اسلام گرايان تندرو كه پس از يازده سپتامبر از دستور كار آمريكا و غرب خارج شده بود، دوباره در دستور كار قرار گيرد و پروژه شكسته خورده اتحاد جماهير بربريت اسلامي شان دوباره احيا گردد و آمريكا را از تقابل با اسلام گرايان به همكاري با آنان بكشاند، آن هم اين بار به بهانه شورش هاي انقلابي استان هاي مسلمان نشين چين.
مقامات مسئول آمريكايي به جاي اين كه هر سال عاملان يازده سپتامبر را نشان دهند و به تكرار مطالب تكراري بسنده كنند، بايد گوش آقاي برژينسكي و همكارانش را در اين ايام بگيرند و بياورند جلوي دوربين و به مردم آمريكا معرفي كنند كه طراحان و سازمان دهندگان اصلي تروريست هاي اسلام گراي جاني، ايشان بودند كه به بهانه طرح كمربند سبز به آمريكا و كشورهايي كه ايشان را پناه دادند، خيانت كردند و هنوز نيز از رو نرفته اند و در كمال بي شرمي بدنبال تكرار جنايت هايشان از طريق جنگ سردي جديد هستند.